نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

تخریب آرامگاه جانباختگان راه آزادی دهۀ 60 در رشت

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" برای از بین بردن آثار و اسناد جرم این رژیم آرامگاه زندانیان سیاسی دهۀ 60 و بخصوص قتل عام 67 در گورستان تازه آباد رشت را تخریب،قطعه بندی و به فروش می رسانند.
در چند هفتۀ اخیر تعدادی از آرامگاه زندانیان سیاسی دهۀ 60 و بخصوص زندانیان سیاسی قتل عام شده در سال 67 در گورستان تازه آباد رشت برای از بین بردن اسناد جنایت قصد محو کردن آنها را دارند. آرامگاه های تخریب شده را قطع بندی کرده اند و در حال فروش آنها هستند.همچنین بعضی از آرامگاه ها که شهدای راه آزادی در آن خفته اند بصورت دو طبقه در آورده اند و آرامگاه پایینی که مربوط به شهدای راه آزادی بطور کامل از دید مخفی کرده اند.
عملیات تخریب ،قطعه بندی جدید و فروش آرامگاه شهدای راه آزادی توسط مامورین وزارت اطلاعات صورت می گیرد. آنها از این طریق قصد دارند که اسناد و آثار جرم و جنایت این رژیم را از بین ببرند.
مامورین وزارت اطلاعات حتی آرامگاه شهدای راه آزادی که تنها جایی است که خانواده های آنها هر هفته گرد هم می آیند و یاد و خاطره عزیزانشان را گرامی می دارند را از آنها گرفته اند.مامورین وزارت اطلاعات همچنین خانواده ها را مورد تهدید و تحت فشار قرار داده اند که در مقابل تخریب و فروش آرامگاه عزیزانشان باید سکوت پیشه کنند در غیر ای صورت آنها هم دستگیر خواهند شد.
خانواده های زندانیان سیاسی قتل عام شده در مقابل این عمل غیر انسانی که به آرامگاه ها عزیزانشان هم رحم نمی کنند دست به اعتراض زده اند و خواستار متوقف شدن این عمل جنایتکاران هستند.

انقلاب اکتبر و پدر لنينيسم



لنين، رهبر انقلاب اکتبر و پدر لنينيسم
رهبر انقلاب اکتبر در هنر رئاليسم سوسياليستی
ولاديمير ايليچ اوليانوف (معروف به لنين) يکی از برجسته ترين چهره های سياسی قرن بيستم بود. او ۱۳۵ سال پيش در روسيه به دنيا آمد.

لنين در ۲۲ آوريل سال ۱۸۷۰ در شهر کوچک سيمبرسک در خانواده ای با رفاه و تحصيلات نسبتا بالا چشم به جهان گشود. در قرن نوزدهم روسيه با ساختار مسلط فئودالی، نسبت به اروپا کشوری عقب مانده به شمار می رفت. در اين کشور پهناور اشکال ديرين بهره کشی و ستم اجتماعی بی داد می کرد. توده های گسترده مردم با فقر و بی سوادی روبرو بودند. خاندان سلطنتی رومانوف با پشتيبانی کليسای ارتودوکس، با داغ و درفش بر کشور فرمان می راند.

برادر بزرگتر لنين در سال ۱۸۸۷ به جرم شرکت در توطئه ای برای ترور تزار الکساندر سوم دستگير و اعدام شد. گفته اند که مرگ برادر، بر لنين جوان تأثير عميقی باقی گذاشت و او را به سوی افکار قهرآميز سوق داد.

در مبارزات دانشجوئی

لنين برای شروع تحصيلات حقوق به شهر کازان رفت. در دانشگاه با دانشجويان مخالف رژيم آشنا شد و به مبارزه سياسی روی آورد. به خاطر فعاليت سياسی غيرقانونی و همکاری با دانشجويان چپ گرا، چند بار دستگير و سرانجام از دانشگاه اخراج شد.

لنین
لنين در ميان رفقای انقلابی در سن پترزبورگ

لنين به سال ۱۸۹۳ به شهر سن پترزبورگ نقل مکان کرد که در آن زمان مرکز افکار چپ و جنبش انقلابی بود. او در اين شهر خود را وقف مبارزه کرد، با انديشمندان و فعالان تحول خواه روسيه مانند گئورگی پلخانوف آشنا شد و در مطبوعات چپ به تبليغ ضرورت انقلاب کارگری در روسيه پرداخت.

لنين در آخر سال ۱۸۹۵ بار ديگر دستگير شد. نخست سالی در زندان گذراند و سپس در دادگاه به سه سال تبعيد در سيبری محکوم شد. در تبعيدگاه نخستين آثار نظری مستقل خود را نوشت که او را در ميان هواداران جنبش کمونيستی به شهرت رساند. او انديشه کارل مارکس را بهترين راهنمای عمل برای جنبش کارگری خواند و تبليغ عقايد او را وظيفه تمام انقلابيون دانست.

لنين در دوران تبعيد در سال ۱۸۹۸ با نادژدا کروپسکايا که از فعالان جنبش چپ بود، ازدواج کرد. آن دو، پس از پايان تبعيد لنين در سال ۱۹۰۰ روسيه را ترک کردند و سالهای بعد را در اروپا، عمدتا سوئيس و اتريش به سر بردند.

فعاليت سياسی در اروپا

لنين روزنامه ايسکرا (جرقه) را در اروپا منتشر کرد و در آن به نشر اخبار جنبش کارگری روسيه و تبليغ امر انقلاب پرداخت. روزنامه که مخفيانه به روسيه می رسيد، از سال ۱۹۰۲ به صورت ارگان اصلی "حزب سوسيال دموکرات کارگری روسيه" در آمد. اين حزب برای سرنگونی تزار در روسيه و پايه گذاری يک نظام سوسياليستی فعاليت می کرد و با جنبش کمونيسم بين الملل روابط نزديک داشت.

دومين کنگره حزب سوسيال دمکرات سراسری روسيه در سال ۱۹۰۳ در لندن برگزار شد. در بحث پيرامون تدوين شعارهای مرحله ای مبارزه با رژيم تزاری، لنين موضعی راديکال اتخاذ کرد و هر شعاری غير از "سرنگونی رژيم تزاری و تشکيل حکومت کارگری" را "سازش با طبقات استثمارگر و خيانت به منافع طبقه کارگر" خواند. او با همراهان خود که بلشويک (اکثريت) ناميده شدند، جناح راديکال حزب را تشکيل دادند.

به نظر مخالفان لنين در حزب (منشويک ها) زمينه های عينی و ذهنی انقلاب در روسيه فراهم نبود. در برابر آنها لنين معتقد بود که "انقلابيون حرفه ای" وظيفه دارند که توده های زحمتکش را برای کسب قدرت با توسل به "قهر انقلابی" آماده کنند.

مخالفت بلشويک ها با کادرهای قديمی حزب (منشويک)، نخست به رقابت، و سرانجام به دشمنی تا انشعاب کامل از حزب در سال ۱۹۱۲ انجاميد. اين بزرگترين انشعاب در جنبش سوسياليستی روسيه بود که پيامدهای سنگينی برای ادامه تئوری و عمل انقلابی در اين کشور به دنبال داشت.

يکی از هزاران مجسمه رهبر انقلاب اکتبر

لنين در انقلابی که در سال ۱۹۰۵ در روسيه در گرفت، و با خشونت سرکوب شد، نتوانست نقش مهمی ايفا کند. او به شکل خستگی ناپذير به فعاليت سياسی ادامه داد. بلشويک های طرفدار او شبکه زيرزمينی مجهزی در داخل روسيه تشکيل دادند و به ترويج افکار کمونيستی در ميان کارگران، سربازان و روشنفکران دست زدند.

در سال ۱۹۱۴ روسيه که در بحران اقتصادی بی کرانی فرو رفته بود، وارد جنگ جهانی اول شد. رژيم تزاری که از رساندن آذوقه و تجهيزات به سربازان ناتوان بود، در جبهه جنگ با بی نظمی و نافرمانی ارتشيان، و در داخل کشور با اعتراض گسترده شهروندانی روبرو بود که از فساد و استبداد حاکمان به جان آمده بودند.

دو انقلاب پياپی در فوريه و اکتبر

مبارزه مردم برای دستيابی به آزادی و بهروزی اشکال راديکال تر و گسترده تری به خود گرفت. در فوريه سال ۱۹۱۷ تزار نيکلای دوم در برابر اعتراضات عمومی از سلطنت خلع شد. مجلس روسيه (دوما) حاکميت را به يک دولت موقت سپرد.

انقلاب فوريه پيروزی بزرگی برای مردم روسيه به شمار می رفت. دولت موقت با برنامه ای دموکراتيک، با هدف برقراری آزادی ها و حقوق دموکراتيک، بر سر کار آمد. آزادی های سياسی برقرار شد. تقريبا تمام احزاب روسيه، حتی بلشويک ها از دولت موقت پشتيبانی کردند. همه اميد داشتند که با سقوط تزاريسم، نظامی قانونی و مردم گرا به قدرت برسد که به نابسامانی های کشور پايان دهد.

لنين که در تبعيد از تحولات روسيه به شوق آمده بود، راه بازگشت به ميهن را در پيش گرفت. گفته اند که سفر او به روسيه بخشی از نقشه آلمان ها برای ضربه زدن به روسيه بوده است.

لنين پس از ورود به روسيه در آوريل ۱۹۱۷ در اولين اقدام، سياست حزب را به باد حمله گرفت و مشی تازه ای برای بلشويکها تصويب کرد. او دولت موقت را "نوکر بورژوازی" خواند و حمايت از آن را خيانت به زحمتکشان دانست. به نظر او کارگران بايد مبارزه مستقلی شروع کنند، انقلاب بورژوايی را با انقلابی پرولتری تکميل کنند و به سوی کسب انحصاری حاکميت و تشکيل يک نظام سوسياليستی پيش بروند.

لنين
لنين پس از بازگشت به پتروگراد بلشويک ها را به درهم شکستن ماشين دولتی برانگيخت

با گسترش آزادی های مدنی، کارگران و سربازان ناراضی در شهرهای گوناگون روسيه شوراهای صنفی (سوويت) تشکيل داده بودند که فعاليت آزاد و علنی داشتند. آنها خواهان تعميق دستاوردهای انقلاب فوريه بودند. رهنمود لنين برای بلشويکها در اين مرحله عبارت بود از: نفوذ در شوراها، طرح شعارهای تند انقلابی، به دست گرفتن رهبری شوراها و هدايت آنها به سوی قيام مسلحانه.

طی چند ماه بلشويکها توانستند رهبری را در دو شورای بانفوذ پتروگراد و مسکو به دست گيرند. اقدامات دولت موقت به رهبری الکساندر کرنسکی برای رويارويی با اقدامات توطئه گرانه لنين و ياران بلشويک او ناکام ماند. کمونيست ها (حزب بلشويک) پرشمار نبودند، اما با تکيه بر شبکه فعالی از اعضای با ايمان، که لنين آنها را "انقلابيون حرفه ای" می خواند، قادر بودند تا ۲۵ هزار نفر را در پتروگراد مسلح کنند.

در شامگاه ۲۴ اکتبر بلشويکها در پتروگراد قيام مسلحانه اعلام کردند. "گاردهای سرخ"، دسته های مسلح کارگران، سربازان و روشنفکران به پادگانها و ادارات دولتی حمله بردند، مراکز حساس را به تصرف در آوردند و وزرای دولت موقت را در "کاخ زمستانی" دستگير کردند.

در پاسخ به فراخوان لنين و بلشويکها که شعار "تمام قدرت به شوراها" را طرح کرده بودند، "کنگره سراسری شوراهای روسيه" با بلشويک ها اعلام همبستگی کرد. شورای پتروگراد حاکميت کشور را به "شورای کميسرهای خلق" به رهبری لنين واگذار کرد. لنين در جلسه شورا نطقی هيجان انگيز ايراد نمود و به عنوان رئيس نخستين دولت سوسياليستی جهان زمام امور را به دست گرفت. او هدف دولت تازه را "حاکميت کارگران و دهقانان" و برپايی نظام سوسياليستی در روسيه اعلام کرد.

بلشويکها با قهر و خشونت، مقاومت رقبا و مخالفان خود را در هم شکستند و قدرت خود را گسترش دادند. آنها در عين حال توانستند با طرح شعارهای انسان دوستانه و عدالت خواهانه بسياری از روشنفکران و بخشی از لايه های محروم و ستم ديده را به سوی جنبش خود جلب کنند.

در دسامبر ۱۹۱۷ لئون تروتسکی کميسر خلق در امور خارجی، از جانب دولت انقلابی روسيه در برست ليتوفسک با آلمان و اتريش قرارداد آشتی امضا کرد. اين گام مهمی بود در تحکيم پيروزی بلشويک ها.

لنين
سوگواری در عزای لنين

در برابر پيروزی برق آسای "سرخ ها" مخالفان نظام بلشويک جبهه متحدی از "ارتش سفيد" را تشکيل دادند و با حمايت کشورهای غربی به نبرد با نظام انقلابی پرداختند. ارتش سرخ که با درايت تروتسکی بسيج و مجهز شده بود، در جنگهای شديد و خونين موفق شد تا پايان سال ۱۹۲۰ پيروزی بلشويکها را مسجل سازد.

لنين که طی سوء قصدی در سال ۱۹۱۸ به سختی زخمی شده بود، در دو سال آخر زندگی عملا از هدايت حزب و کشور ناتوان مانده بود. رهبری حزب به دست دو تن از ياران نزديک او افتاد که با هم دشمنی ديرين داشتند: تروتسکی و استالين.

پس از مرگ لنين در ژانويه ۱۹۲۴ يوزف استالين مدعی جانشينی او شد. او با توطئه های زيرکانه و رشته ای از تصفيه های خونين، تروتسکی و ساير رقبا را از سر راه خود برداشت و در سالهای بعد نظامی برافراشت که يکی از مخوف ترين رژيم های تاريخ شناخته شد.

بازتاب اکتبر در جهان

انقلاب اکتبر بی گمان يکی از مهمترين رويدادهای تاريخ بشر است که پيروزی آن تا حد زيادی مرهون تيزهوشی و درايت شخص لنين بود. پيروزی اين انقلاب، که به يک نظام سياه استبدادی و استعماری خاتمه داد و ندای عدل و انسانيت را به مشتاقان آزادی و برابری رساند، در سراسر دنيا بازتاب گسترده يافت.

لنین
لنين در کنار همسر و رهبران احزاب کمونيستی کشورهای ديگر در ميدان سرخ

در ايران روشنفکران متجدد که با شرايطی آشفته و بحران زده روبرو بودند، با شور و شوق از تحولات همسايه شمالی استقبال کردند. برخی از نويسندگان و گويندگان در مدح اکتبر و رهبر آن شعر و خطابه سرودند. بسياری از مبارزان مردم دوست مانند حيدرخان عمواوغلی، احسان الله خان، سردار جنگل و شيخ محمد خيابانی تحت تأثير جنبش بلشويکها، به هواداری از حکومت شورايی پرداختند.

ميراث لنين

انديشه لنين به عنوان "مارکسيسم دوران امپرياليسم يا آخرين مرحله سرمايه داری" به شهرت رسيد و به عنوان شالوده نظری انترناسيوناليسم پرولتری و کارپايه ايدئولوژيک بسياری از احزاب و جنبش های کمونيستی جهان شناخته شد.

انديشه لنين بر پايه برتری طبقه کارگر و حقانيت تاريخی آن استوار است. به نظر لنين طبقه کارگر حق دارد برای انجام رسالت تاريخی خود، به سلطه طبقات ديگر پايان دهد و سيادت مستقل خود را، که همان ديکتاتوری پرولتاريا است، مستقر سازد. افزار کارگران برای رسيدن به اين هدف حزب طبقه کارگر است که به گفته لنين "آگاه ترين عناصر طبقه کارگر" در آن گرد آمده و متشکل شده اند.

شعارهای ايدئولوژيک لنين در عمل دستاويزی شد برای سرکوب دگرانديشان و مخالفان سلطه انحصاری حزب. چندی از انقلاب اکتبر نگذشته بود که بوروکرات های سودپرست و جاه طلب بر دستگاه رهبری حزب چنگ انداختند و به نام "طبقه" سلطه جبارانه خود را بر سراسر جامعه گسترش دادند.

با تکيه بر ايده هايی چنين فريبنده، در روسيه و رشته ای از کشورهای اروپای شرقی نظامی خودکامه و تام گرا شکل گرفت که جان و حيثيت انسانی در آن هيچ بهايی نداشت. اين نظام توانست به مقام يک ابرقدرت جهانی صعود کند، اما سرانجام در برابر نارضايتی و خشم مردمی که هفتاد سال آنها را به زنجير کشيده بود، فرو ريخت.

کاستی های نظری لنينيسم

لنين
لنين در کرملين زندگی ساده و معمولی داشت

لنين خود را شاگرد مکتب کارل مارکس و ادامه دهنده ايده های آن فيلسوف آلمانی می دانست. او پيوسته بر مخالفان خود می تاخت که انديشه مارکس را تحريف کرده و از اين راه به مبارزه طبقات زحمتکش ضربه زده اند. اما در انديشه خود لنين می توان به روشنی نقض پاره ای از مبانی فکری مارکس را مشاهده کرد.

منتقدان لنين انحراف های اصلی او از بنيادهای فکری مارکس را در مسائل زير می دانند:

فراهم نبودن شرايط انقلاب کارگری در روسيه

مارکس عقيده داشت که انقلاب سوسياليستی تنها در پيشرفته ترين جوامع سرمايه داری و به دست يک طبقه کارگر آگاه انجام می گيرد. بسياری از انديشمندان مارکسيست معاصر لنين مانند برنشتاين و کائوتسکی در اروپای غربی و متفکر بزرگی مانند پلخانوف در روسيه عقيده داشتند که روسيه هنوز جامعه ای فئودالی است، فاقد طبقه کارگر پيشرفته است، و تا مرحله انقلاب کارگری راه درازی در پيش دارد. روشنفکران روسيه نخست بايد به پيدايش و رشد پرولتاريای صنعتی در اين کشور ياری برسانند.

انقلاب در يک کشور واحد

مارکس به خيزش و رهايی پرولتريا تنها در زنجيره ای از انقلابات سوسياليستی اعتقاد داشت. به عقيده او انقلاب در رشته ای از کشورهای پيشرفته روی می دهد و جنبه انترناسيوناليستی دارد. انقلاب در يک کشور يگانه، به گمان مارکس، يا به آسانی سرکوب می شود، و يا به انحراف می رود. اقدام لنين در انقلاب اکتبر آشکارا با اين اصل مغايرت داشت.

بی اعتقادی به دموکراسی و آزادی های دموکراتيک

لنين هر نوع حکومتی را اعمال نوعی از سلطه طبقاتی می دانست. او به دموکراسی به عنوان يک فرم و آئين سياسی مدرن اعتقادی نداشت و آن را سرپوشی بر اختناق و سرکوب طبقاتی بورژوازی می دانست. او عقيده داشت که حکومت کارگری بايد آشکارا "ديکتاتوری پرولتاريا" را برپا سازد و طبقات استثمارگر را، که در اقليت هستند، بيرحمانه سرکوب کند.

مارکس به هنجارهای دموکراتيک جوامع صنعتی احترام می گذاشت و آن را دستاورد مبارزات آزاديخواهان و زحمتکشان می دانست. لنين اين آزادی ها را عوام فريبانه و رياکارانه می دانست. او به اشکال مبارزه مدنی، مشی مسالمت جويانه يا اصلاح طلبانه بدبين بود، و آن را با سازشکاری يکسان می ديد.

لنين
سخنرانی لنين بر بنای يادبود مارکس در مسکو

تعصب در نبرد ايدئولوژيک

لنين برخورد عقايد و گرايش های فکری را بازتاب مستقيم و مکانيکی مبارزه طبقاتی می دانست. نظريات خود را تنها نمودگار اصيل منافع طبقه کارگر، و در نتيجه حقيقت مطلق می پنداشت. در برابر منتقدان خود متعصب و بی انعطاف بود. هر مخالف سياسی را دشمن طبقاتی می ديد که "تاريخ" حکم به نابودی او داده است!

لنين در روسيه دفاع از منافع زحمتکشان را حق انحصاری بلشويک ها می دانست و نقش ساير گروه های چپ مانند سوسيال انقلابيون و منشويکها را يکسره انکار می کرد. از سوی ديگر در سطح جهانی تمام احزاب سوسيال دموکرات را آلت دست بورژوازی و خائن به طبقه کارگر می دانست.

اين ديد تعصب آميز و يکسويه را مارکسيست های نامداری مانند روزا لوکزامبورگ به باد انتقاد گرفتند. او در برابر لنين که عقيده داشت آزادی بيان فقط بايد برای دوستان انقلاب باشد، چنين نوشت: اگر آزادی برای مخالفان سياسی يا دگرانديشان نباشد، هيچ ارزشی ندارد.

پيامدهای فاجعه بار بينش لنينيستی تنها پس از مرگ لنين آشکار شد. در دوران استالين با برچسب "دشمن طبقاتی" ميليون ها انسان بی گناه را به تبعيدگاه ها و کشتارگاه ها فرستادند.

پر بها دادن به نقش حزب و فعالان حزبی
بنا به آموزه های مارکس انقلاب پرولتری وظيفه کارگران صنعتی است که در زمان انقلاب اکثريت جامعه را تشکيل می دهند. اما در نظريات لنين اين نقش از طبقه به حزب منتقل شده است.

استالين
لنين در کنار يار جوانتر خود استالين، معمار يکی از مخوف ترين نظام های تاريخ

از نظر لنين يک حزب متشکل و با اراده آهنين، فارغ از شرايط عينی و ذهنی جامعه، می تواند بر طبقات استثمارگر چيره شود و طبقه کارگر را به قدرت برساند. اين "اراده گرايی" چيزی جز حذف طبقه نيست. غيبت طبقه از ميدان فعاليت سياسی، هر گونه دگرگونی سياسی را بی اثر می کند و راه ديکتاتوری حزبی و کيش شخصيت را هموار می سازد.

هدف اين نظام نيکبختی انسان و خلق انسانی نو بود، اما برای برپايی آن چندان ستم صورت گرفت و خون ناحق ريخته شد، که ديگر از انسان هيچ نشانی باقی نماند.





نابودی دو نسل از کمونیست‌های ایرانی


جلد کتاب "اجاق سرد  همسایه"

از جنایات دوران استالین، که تنها "خلق‌های اتحاد جماهیر شوروی" قربانی آن نبودند، به تمام زبان‌ها گزارش‌های مفصل و بیشماری منتشر شده است، هم از دادگاه‌های فرمایشی و "تصفیه‌های حزبی" و هم از زندان‌ها و اردوگاه‌های مخوفی که میلیون‌ها انسان بی‌گناه را به کام مرگ کشیدند.

اما گزارش و پژوهش درباره فجایع دوران استالین به زبان فارسی اندک است، با اینکه زندگی صدها شهروند ایرانی نیز در راه "ساختمان سوسیالیسم" نابود شد. مهمترین علت را باید علاوه بر ضعف رشته‌ی خاطره‌نویسی تاریخی در زبان فارسی، در دلایل ایدئولوژیک و روانی جست.

ایرانیانی که در "جهنم استالین" گرفتار شدند، بیشتر به پای خود به آن وحشتکده رفته بودند. زبان باز کردن آنها، چه بسا زبونی و حقارت تلقی می‌شد و حالت "تف سربالا" پیدا می‌کرد. به علاوه، بسیاری از قربانیان نمی‌خواستند به دام "تبلیغات امپریالیستی" بیفتند و "خائن" یا "دشمن شادکن" خوانده شوند.

در سال‌های اخیر، پس از فروپاشی اتحاد شوروی (سابق)، به تدریج گوشه‌هایی از زندگی و سرگذشت ایرانیان مهاجر به شوروی از پرده بیرون می‌افتد. کتاب‌هایی که به ویژه به همت اتابک فتح‌الله‌زاده در این باره منتشر شده، گامی آغازین، اما بسیار ارزنده در این راه است. آخرین کتاب این نویسنده و پژوهشگر مقیم سوئد به نام "اجاق سرد همسایه" اثری تکان‌دهنده است که توجه زیادی نیز برانگیخته است.

کتاب خاطرات تلخ و عذاب‌آلود چند مبارز ایرانی را بازگو می‌کند، که به دنبال تبلیغات فریبنده‌ی هواداران شوروی در ایران، راهی اتحاد شوروی شدند که آن را کعبه آمال خود می‌پنداشتند.

نابودی دو نسل از کمونیست‌های ایرانی

بیشتر چپگرایان ایرانی که از بیم حبس و شکنجه به شوروی گریختند، در آن دیار با مصایبی به مراتب سنگین‌تر از میهن خود روبرو شدند. تنها کافی است به یاد آوریم که یک نسل قبل از این قربانیان، که در دهه ۱۳۲۰ خورشیدی به شوروی پناه بردند، گروهی دیگر به شوروی رفته و به سرنوشتی شوم دچار شده بودند.

کمابیش تمام سران و فعالان "حزب کمونیست ایران" که پس از استقرار دیکتاتوری رضا شاه به شوروی گریختند، سروکارشان به دادگاه‌های فرمایشی افتاد. تمام کادرهای کمونیست، به استثنای یکی دو تن، به دست چکا (و سپس کا گ ب) کشته شدند. طنز تلخ روزگار آن است که از نسل کمونیست‌های قدیمی، تنها کسانی جان سالم به در بردند که در ایران به زندان رضا شاه افتاده بودند!

تصفیه‌های خونین در شوروی تنها دامن کمونیست‌های ایرانی را نگرفت. از حوالی سال ۱۹۲۸ و تحکیم رژیم استالین بیشتر مبارزان پرشور اروپای شرقی، ترک و عرب و یونانی به اتهامات موهوم و پرونده‌های ساختگی تیرباران شدند یا در اردوگاه‌های مخوف سیبری جان باختند.

نیاز به 'ضدانقلاب'

گسترش رعب و وحشت از الزامات نظام تام گرا (توتالیتر) است. "انقلاب" به "توطئه گران و عوامل ضدانقلابی" نیاز مبرم دارد، تا بتواند با خشونت و سبعیت روزافزون از خود "دفاع" کند. رژیم برای اطمینان دایمی از اقتدار نامشروع خود، پیوسته به سرکوب و کشتار نیازمند است.

گولاگ

سرنوشت تلخ بسیاری از ایرانیان در گولاگ رقم خورد

عملکرد رژیم‌های توتالیتر در پراکندن تخم وحشت و ناامنی کمابیش یکسان است. شیوه‌ها و شگردهای بلشویک‌ها و نازی‌ها در نابودی انسان‌ها به طور حیرت‌انگیزی مشابه است. ماشین سرکوب استالین از یک نظر حتی بیرحمانه‌تر عمل می‌کرد، زیرا به نام "عدالت و انسانیت" کسانی را له می‌کرد که بیشتر آنها به آن نظام وفادار بودند و به "اجاق سرد" آن پناه برده بودند.

همین برخورد غدارانه‌ی "برادر بزرگتر" با وابستگان به "برادران کوچکتر" است که تراژدی شخصی قربانیان را به مراتب دردناک‌تر می‌سازد. قربانی در می‌یابد که از اعتقاد صادقانه‌ی او به کثیفت‌ترین شکلی سوءاستفاده کرده‌اند. با پشیمانی و شرمساری به یاد می‌آورد: "با هزاران امید خود را به شوروی رساندیم، غافل از اینکه در بهشت موعودمان سرنوشت تلخ و دردناکی در انتظار ماست. من هرگز فکر نمی‌کردم که رفقا مرا در بهشت شوروی زندانی کنند و بازجوها برای گرفتن اعتراف جاسوسی شب و روز مرا شکنجه روحی و جسمی بکنند."(۱۵۵)

با پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه، نیروهای انقلابی در سراسر جهان یقین کردند که "قلب پرولتاریای جهان که نماد پیشرفت و سوسياليسم است، در مسکو می‌تپد". از همان دم وظيفه اصلی همه انقلابیون راستین دفاع از "دژ مقدس زحمتکشان" بود. آنها پیروزی شوروی را پيروزی خود می‌دانستند.

احزاب کمونیست که به مارکسیسم - لنینیسم باور داشتند، به همین راه رفتند. کم نبودند روشنفکران برجسته‌ی غربی که زیر سایه‌ی دموکراسی پارلمانی بار آمده بودند، و با وجود این، شیفته‌ی نظامی شدند که استبداد هولناک تزاری را زیر لوای پرچم سرخ ادامه می‌داد.

در نیمه اول قرن بیستم هر حزبی که از استقلال خود در برابر سیستم شوروی و سوسیالیسم لنینی فاصله می‌گرفت، باید بدنامی "رفرمیسم و رویزیونیسم" و دهها اتهام سیاسی دیگر را به جان می‌خرید. در ایران نیز بر اثر تبلیغات حزب توده، بیشتر روشنفکران ایرانی، اتحاد شوروی را بهشت روی زمین می‌دانستند و رهبر آن استالین را می‌پرستیدند.

در آغوش 'برادر بزرگتر'

کتاب "اجاق سرد همسایه" با خاطرات تأثرانگیز رحیم فاضل‌پور شروع می‌شود، که از تیره‌روزی و مصایب خانواده خود در شوروی روایت می‌کند. او به همراه دو برادر و مادر خود راهی شوروی می‌شود، و سپس پدر را نیز به دنبال خود می‌کشد.

او و برادرانش که در شهر مشهد با سختی و مشقت زندگی می‌کنند، پس از شهریور ۱۳۲۰ در اشتیاق آزادی و عدالت، به حزب توده می‌پیوندند. برادرها پس از گرفتاری سیاسی در ایران، به فکر مهاجرت به شوروی می‌افتند. مادر به خاطر تجارب تلخی که پشت سر گذاشته، از ماهیت ظالمانه و خشن رژیم شوروی آگاه است. او که در شوروی شاهد دستگیری شوهر و پدر و سایر بستگان خود بوده، به فرزندان التماس می‌کند که از رفتن به شوروی صرف نظر کنند: "با دست خود اجاق کم‌سوی خود را خاموش نکنید. اجاق شوروی سالهاست که به خاکستری سرد تبدیل شده است."(ص ۱۰) اما او هم سرانجام "از سر عواطف مادری با دلی پردرد به دنبال راهی که پسرانش انتخاب کرده بودند" راهی شوروی می‌شود.

برادران فاضل‌پور که گمان می‌کردند پس از عبور از مرز با استقبال گرم رفقای حزب "برادر بزرگتر" روبرو خواهند شد، از اولین دقایق ورود به خاک شوروی با خصومتی چنان شدید روبرو می‌شوند که مبهوت می‌مانند. آنها نخست خیال می‌کنند که سوءتفاهمی پیش آمده که به زودی با روشن شدن حقیقت، برطرف خواهد شد! اما به تدریج در می‌یابند با پای خود به جهنمی پا گذاشته‌اند که از آن خلاصی ندارند.

حداقل مجازاتی که در انتظار مهاجران است، سه سال زندان است و بیگاری در شرایطی کمرشکن به جرم "ورود غیرقانونی به خاک اتحاد شوروی". اما ماجرا معمولا به همین جا ختم نمی‌شود. مهاجران در بازداشتگاه‌های گوناگون مدتها شکنجه می‌شوند تا اعتراف کنند برای جاسوسی برای "امپریالیسم و خرابکاری در نظام سوسیالیستی" به شوروی رفته‌اند. و وقتی قربانی بی‌نوا در زیر شکنجه از پا در آمد و "اقرار" کرد، به مدتی میان ۱۰ تا ۲۵ سال کار اجباری در اردوگاه‌های وحشتناک سیبری محکوم می‌شود.

وحشت توده‌گیر

نظامی که با طراحی لنین و مباشرت استالین پا گرفت، مانند همه نظام‌های توتالیتر، به هر فرد متفاوت یا "غیرخودی" مشکوک بود. نظام‌های توتالیتر انسان‌ها را یک قد و یک قواره و قابل‌محاسبه می‌خواهند. از نظر رژیم هرکسی، به ویژه هر غریبه‌ای، مجرم است، مگر آنکه عکس آن ثابت شود. هر مهاجری، حتی اگر با عشق صادقانه و به نیت خدمت به "سرزمین شوراها" وارد کشور شده باشد، اگر نتواند با پست‌ترین شیوه‌ها، از جمله جاسوسی و جنایت، وفاداری خود را نشان دهد، باید بر خود بلرزد:

"بسیاری از ایرانیان کوله بار حاضر و آماده‌ای در دهلیز خانه می‌گذاشتند تا هنگام دستگیری دست خالی روانه زندان و اردوگاه نشوند. هر بار که ماشینی از کوچه عبور می‌کرد و می‌ایستاد و یا کسی در می‌زد، فکر می‌کردند که حالا نوبت آنهاست. فضای ترس و وحشت بر خانه‌ها حاکم بود. همین انتظار دستگیر شدن بدتر از خود دستگیری بود. آنها نمی‌دانستند جرمشان چیست. آیا جاسوس انگلیس هستند یا ایران؟ آیا به دشمنان خلق کمک کرده‌اند؟ بازجویان دهها اتهام حاضر و آماده در دست داشتند که روح ما ایرانیان فلک‌زده از آن خبر نداشت. شبی نبود یک یا چند نفر را دستگیر نکنند..." (۱۵)

جمع ایرانیان در گولاگ

مهاجر بی‌پناهی که تنها با اعتماد و صداقت به "سرزمین کارگران و دهقانان" قدم گذاشته بود، به جای مهر و تفاهم با فقر و گرسنگی و سرمای طاقت‌فرسا روبرو می‌شد. اما از همه بدتر فشارهای تحقیرآمیز عوامل رژیم است که برای خوش خدمتی به اربابان خود، حیثیت متهم را لکه دار و پرونده‌ی او را سنگین‌تر و سنگین‌تر می‌کنند.

آقای فتح‌الله‌زاده در روایت‌های این کتاب، مانند کتاب پیشین خود به عنوان "در ماگادان کسی پیر نمی‌شود" توصیف‌های زنده‌ای از زندگی ایرانیان در اردوگاه‌های روسیه شوروی ارائه داده، که گاه با آثار تکان‌دهنده‌ی الکساندر سولژنیتسین، نویسنده فقید روس، پهلو می‌زند.

از ویژگی‌های توجه‌انگیز کتاب، طنز نیشدار و هوشمندانه‌ایست که سرشار از طبع و ذوق ایرانی، از دل روایت‌های تلخ و جانگداز بر می‌جوشد. برای نمونه محمد روزگار، یکی از اسیران اردوگاه، با بیانی شیرین از شگردی یاد می‌کند که ایرانیان برای یافتن هم‌میهنان خود در زندان ابداع کرده بودند:

"یگانه راه ارتباط ما توالت بود، زیرا گروه‌های کاری را به نوبت به توالت می‌بردند. تصمیم گرفتیم نام و نشان خود را روی دیوار بنویسیم و ببینیم آیا جوابی می‌گیریم یا نه. با زحمت مداد کوچکی از سرکارگر دزدیده شد و از فردایش نام خود را نوشتیم، نتیجه عالی در آمد. روز دیگر در زیر نوشته‌هامان نوشته‌ای پیدا شد که من فلانی هستم و... با این روش ما توانستیم عده‌ای از رفقای گم‌شده را پیدا کنیم. دیوارهای توالت تخته بودند و ما روی این تخته‌ها می‌نوشتیم. نظافت چی‌های توالت که خود زندانی بودند به مقامات زندان خبر دادند...

روزی دیدم که مأموران زندان به طور ناگهانی پس از کار، تخت‌خواب‌ها و لباس‌ها را می‌گردند، اما چیزی نمی‌یابند. آنها چیزی به ما نمی‌گویند اما ما دانستیم که مأموران در پی مداد هستند. من باید تصمیم خود را می‌گرفتم: از یک طرف نمی‌خواستم مداد را از دست بدهم اما از طرف دیگر برایم زجرآور بود که برای بار دوم به اتهام جاسوسی و دشمن خلق با شکنجه‌ی بازجو مواجه شوم. سرانجام پس از دودلی زیاد مداد را در نشیمنگاه خود فرو کردم. مأموران دسته دسته زندانی‌ها را لخت کردند و تمام لباس‌هاشان را با دقت می‌گشتند.... من این چنین توانستم مداد را در زندان سوسیالیسم حفظ کنم."(۱۵۷)

------
شناسنامه‌ی کتاب:
اجاق سرد همسایه
اتابک فتح‌الله زاده
انتشارات معین، تهران
چاپ اول، سال ۱۳۸۷، ۲۲۷ صفحه

گفتگوی اختصاصی با محمد ظاهر شاه، پادشاه سابق افغانستان

مينه بکتاش در کنار ظاهرشاه
مينه بکتاش، در حال گفتگو با محمدظاهر شاه، در حرمسرای ارگ کابل
مينه بکتاش از تهيه کنندگان برنامه های بی بی سی برای افغانستان مدتی قبل با محمد ظاهر شاه، پادشاه سابق افغانستان، گفتگوهايی را انجام داد.

اين گفتگوها در محل زندگی ظاهر شاه در کاخ رياست جمهوری افغانستان انجام شد. کاخ کنونی رياست جمهوری در زمان پادشاهی افغانستان کاخ سلطنتی و مقر پادشاه بود.

در اين سلسله گفتگوها تلاش شده است تا به روايت آخرين پادشاه افغانستان زوايای فراز و فرود حرکت افغانستان به سوی جهان جديد و نقش زمامداران آن کشور معرفی شود.

بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم

دهمين سالگرد کشته شدن دکتر نجيب الله bbc


شادمانی طالبان پس از کشتن دکتر نجيب الله
طالبان در نخستين ساعات ورود به کابل، دکتر نجيب الله را کشتند و جسدش را در يک چهارراه آويزان کردند
پنجم ميزان (27 سپتامبر)، دهمين سالگرد کشته شدن دکتر نجيب الله، رييس جمهوری پيشين افغانستان به دست طالبان است.

مردم کابل خزان سال 1375 خورشيدی را با اضطراب تصرف پايتخت توسط جنگجويان بنيادگرای طالبان آغاز کردند.

دو سال از تشکيل اين گروه در افغانستان می گذشت و طالبان پيش از کابل، شهرها و مناطق زيادی را تصرف کرده بودند.

آوازه تفسير سختگيرانه آنان از شريعت اسلامی و عملکردشان در شهرهای ديگر چون قندهار، هرات و جلال آباد به گوش مردم کابل رسيده بود و کابلی ها نيز با توجه به پيشرويهای سريع و پی در پی طالبان، حضور آنان را در پايتخت، دور از انتظار نمی دانستند.

بی ترديد اين خبر نيز به مردم پايتخت رسيده بود که طالبان در چند سال گذشته شهرهای تحت تصرفشان را با آرامش نسبی حفظ کرده بودند، در حالی که کابل از نخستين هفته های پس از حضور مجاهدين، کمتر شبی را آرام گذرانده بودند.

دنيای نو و کهنه طالبان

طالبان
طالبان پس از ورود به کابل
حضور طالبان، ترکيبی از جهان کهنه و نو را در ذهنها تصوير می کرد.

طالبان دستار پوش با ريشهای انبوه و چشمهای سرمه کشيده، سوار بر داتسونها و تويوتاهای مدل بالا، زمانی خيابانهای کابل را تسخير کردند که همانگونه که سران و رهبران مجاهدين دست از جنگ کشيدند و شهر را ترک کردند، خورشيد چهارمين روز ميزان هفتاد و پنج نيز، در پشت کوههای غرب پنهان می شد.

با وجود خارج شدن گروههای رقيب از شهر کابل، مردم اين شهر، شب پنجم ميزان را نيز با آرامش سپری نکردند و صدای انفجار و شليک گلوله به طور پراکنده تا ساعات اوليه صبح شنيده می شد.

نخستين اقدام

صبح روز بعد، مردم با فريادهای جارچيانی از خواب بيدار شدند که آنان را به تماشای جسد آويخته دکتر نجيب الله، رييس جمهور سابق افغانستان در چهارراه آريانا فرا می خواندند.

به گفته شاهدان عينی، جسد به دار آويخته دکتر نجيب الله در حالی که آثار ضرب و شتم پيش از کشتن در سر و صورتش مشاهده می شد و لباس محلی به تن داشت، از جايگاه پليس ترافيک در چهارراه آريانا آويخته شده بود.

از پايه ديگر جايگاه نيز، جسد احمدزی برادر جوان تر دکتر نجيب الله آويخته شده بود که آثاری از شکنجه و ضرب و شتم نداشت.

طالبان در ميان انگشتان بی حرکت و خون آلود دکتر نجيب الله، پول و سيگار گذاشته و بدين ترتيب، جسد او را به تمسخر گرفته بودند.

دکتر نجيب الله
دکتر نجيب الله
چهارراه آريانا با ارگ رياست جمهوری، جايی که دکتر نجيب الله شش سال در آن حکومت می کرد و دفتر سازمان ملل متحد که رييس جمهور سابق افغانستان از زمان سقوط حکومتش در سال 1371 خورشيدی، به مدت پنج سال در آن به سر می برد، فاصله کمی دارد.

اين چهارراه اکنون، ده سال پس از کشته شدن دکتر نجيب الله و پنج سال پس از سقوط طالبان، بيشتر به يک منطقه نظامی شبيه است.

حصارهای امنيتی و سيمهای خاردار و حضور سربازان تا دندان مسلح ائتلاف ضد تروريسم و کمک به امنيت، چهارراه آريانا را از مسير رفت و آمد مردم حذف کرده است.

مردم چه می گويند؟

اما آيا مردم کابل اکنون و پس از ده سال، خاطره بامداد پنجم ميزان را فراموش کرده اند؟ دکتر نجيب الله، اکنون چه جايگاهی در ميان مردم دارد؟

برخی از شهروندان افغان معتقدند که او به خاطر پايداری در برگرداندن اراضی آن سوی خط ديوراند (خط مرزی مورد مناقشه ميان افغانستان و پاکستان) کشته شد.

برخی ديگر به اين موضوع اشاره می کنند که دکتر نجيب الله، با وجود اينکه شش سال رييس جمهور افغانستان بود، ثروتی نيندوخت و پس از پايان حکومتش، خانواده اش در پاکستان و هند مهاجر شدند و حتی يک خانه هم از او برجای نماند.

خاطره رياست خاد

نجيب الله

بی ترديد، اينها نماينده تصوير ذهنی تمام مردم از شخصيت و عملکرد دکتر نجيب الله نيست، نام اين رييس جمهوری پيشين افغانستان، در مقطعی از تاريخ اين کشور، با سازمان خدمات امنيت دولتی (خاد) و عملکرد آن گره خورده است.

دکتر نجيب الله، در سالهای آغاز دهه شصت خورشيدی، رييس خاد بود که نام آن در ذهن برخی از مردم، خاطره شکنجه و کشتار جمعی مخالفان دولت را زنده می کند.

برخی منتقدان می گويند که رياست دکتر نجيب بر اين سازمان، از زاويه های منفی شخصيت اوست که در ذهن مردم باقی مانده است.

اما ده سال پس از کشته شدن دکتر نجيب الله، و با وجود سايه سياهی که رياست خاد بر تصوير ذهنی برخی شهروندان افغان از رييس جمهور فقيد کشورشان برجای گذاشته است، امروزه همانگونه که عکسهای رييس جمهور کنونی کشور (حامد کرزی)، و شخصيتهايی مثل احمد شاه مسعود بر در و ديوار خانه های مردم آويخته است، تصاويری از دکتر نجيب الله رييس جمهور فقيد نيز، دست به دست و خريد و فروش می شود.

'شهيد' و 'قصاب'

نجيب الله

خيلی ها هم معتقدند که محبوبيت امروزی دکتر نجيب الله در ميان برخی اقشار مردم، نوعی محبوبيت واکنشی، با توجه عملکرد حکومتهای پس از وی بود.

دکتر نجيب الله پس از سقوط دولتش در بهار سال 1371 خورشيدی به بعد، همواره در دفتر سازمان ملل متحد در کابل به سر می برد.

برخی از سران و رهبران مجاهدين، بعد از کشته شدن دکتر نجيب الله به دست طالبان، ادعا کرده بودند که قصد داشتند او را نيز با خود به خارج از کابل منتقل کنند تا از آسيب طالبان در امان باشد، اما خود او نپذيرفته بود.

اين ادعا، از سوی برخی نزديکان دکتر نجيب رد می شود.

به هر صورت، پس از ده سال، دکتر نجيب الله رييس جمهور پيشين افغانستان، برای برخی از مردم اين کشور يک شخصيت ملی است که از او به عنوان "شهيد" نام می برند و عکسها و فيلمهايش، در بازارها به فروش می رسد، در حالی که برخی از مردم، همچنان او را "قصاب کابل" و حکومتش را ادامه حکومت کودتا می دانند.

دستگير پنجشيری، عضو دفتر سياسی حزب دمکراتيک خلق افغانستان

دستگير پنجشيری
دستگير پنجشيری
آقای پنجشيری روايتی از آخرين لحظات حاکميت حفيظ الله امين و اولين جلسه ای که با او بعد از بازگشت از شوروی در دفتر سياسی حزب داشت، بازگو می کند:

در آستانه زوال و فروپاشی دولت امين، مرکز اداره سياست و رهبری قوای مسلح از ارگ سابق شاهی به کاخ نو ساخت تپه ای تاج بيک يافته بود.

جلسه بيوروی (دفتر) سياسی در آن قصر دولتی برای آخرين بار در صبح روز ششم جدی دعوت شده بود. من نيز در همين روز برای نخستين روز دوران 101 روزه ای حاکميت امين به اين جلسه دعوت شدم. امين در وقت معين وارد اتاق جلسه نشد.

سرانجام به ساعت يازده قبل از ظهر وارد اتاق جلسه گرديد. او با عرض پوزش و احوال پرسی جلسه دفتر سياسی را داير کرد. در زمينه موضوع ملاقات خويش با سفير شوروی مقيم کابل چنين گزارش داد که سفير کبير شوروی به قدر ويتنام به افغانستان مساعدت تخنيکی (فنی)، نظامی و مالی ميرساند و کشور ما را در مقابل دخالت و مداخله پاکستان و ديگر نيروهای ارتجاعی منطقه تنها نمی گذارد.

هنوز نتايج عبور مهمانان ناخوانده از مرز مشترک افغانستان و شوروی سابق ارزيابی نگرديده بود که به اتاق طعام دعوت شديم. همگی شروع به خوردن سوپ آميخته با مواد زهردار کردند.

من بنا به مريضی که داشتم از آن ميل نکردم. اما حفيظ الله امين و ديگر اعضای بيروی سياسی از آن سوپ زهردار صرف کردند. و در ختم صرف طعام چاشت و نوشيدن چای علايم و اثار خواب سنگين در سيمای امين و ديگر اعضای دفتر سياسی اشکار گرديد.

اعضای دفتر سياسی با چشمان خواب الود به سوی منازل و دفاتر خود باز گشتند، ولی با نخستين انفجار مهيب بمب در مرکز مخابرات شهر کابل از خواب غفلت بيدار شدند و بعد طی رهسپار زندان پل چرخی و در عمل بی نقش شدند.

به اين شيوه پروسه فروپاشی وزوال حاکميت دمکراتيک خلق اهنگ شتابنده يافت."

خاطراتی از آخرين ديدار با ببرک کارمل


مصطفی دانش( راست) در گفتگويی با ببرک کارمل
مصطفی دانش( راست) در گفتگويی با ببرک کارمل
آخرين ديدارم با ببرک کارمل به سال ۱۹۹۵ برمی گردد که آن را به خوبی به خاطر دارم.

در شهر کوچک حيرتان در شمال افغانستان به ديدار او رفته بودم. اکنون سه سال بود که مجاهدين در افغانستان حکومت می کردند و کشور را به ويرانه ای تبديل کرده بودند. کشور در تب و تاب بود اما کارمل به فراموشی فرو رفته بود.

وقتی در برابر رئيس جمهور پيشين قرار گرفتم ابتدا او را نشناختم. پيرمردی فرسوده و درهم شکسته در برابرم ظاهر شد که بيماری سرطان بر زندگی او چنگ انداخته بود. در سالهای پيش بيش از ده بار در کاخ ارگ پای صحبت او نشسته بودم. او در جنگ سرد به عنوان يکی از مهره های مهم بلوک شرق، اعتبار زيادی داشت. در آن ديدارها با شور و هيجان و اعتماد به نفس بی پايان از اهداف و نقشه های خود حرف می زد.

کارمل از ديدار من شگفت زده است. چهره گرفته اش باز می شود و مثل ياری گمشده در آغوشم می گيرد. فکر می کنم تنها روزنامه نگاری بودم که در آن روزهای تيره و تار به سراغش رفته بودم. همه ترکش کرده بودند. ديگر نه از پزشکان مخصوص روس خبر بود و نه از صدها فرمانده و ژنرالی که روزگاری احاطه اش کرده بودند. او همه چيزش را از دست داده و با خفت و خواری به اين شهر دورافتاده تبعيد شده است.

اتحاد جماهير شوروی تا آنجا که توانست از او بهره برداری کرد، اما امروز که او مطرود شده، حتی از دادن ويزای سفر به او خودداری می کند. او اجازه ندارد برای معالجه و ديدار خانواده اش به روسيه سفر کند.

در سال ۱۹۹۱ حدود يک سال قبل از سقوط دولت نجيب الله در کابل برای مصاحبه به ديدار کارمل(چپ) رفته بودم
در مصاحبه هايم با کارمل، در سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۶ هميشه ويکتور پتروويچ پليچکا سرمشاور شوروی را کنار او می ديدم. او در ظاهر در برابر کارمل سر خم می کرد، اما به واقع بر او فرمان می راند، و از طريق او بر سراسر کشور افغانستان حکومت می کرد.

دوران زمامداری کارمل به همان نحوی پايان يافت که آغاز گشته بود: با اراده و دخالت مستقيم شوروی. روزی در اواسط سال ۱۹۸۶ ويکتور پليچکا به همراه دو عضو هيئت سياسی "حزب دموکراتيک خلق افغانستان" به نزد کامل رفتند و از او خواستند که استعفای خود را امضا کند. کارمل می دانست که اگر مقاومت کند به سرنوشت حفيظ الله امين، رئيس جمهور قبل دچار می شود که در سال ۱۹۷۹ به اشاره روسها کشته شد.

به ياد دارم که در سال ۱۹۹۱ حدود يک سال قبل از سقوط دولت نجيب الله در کابل برای مصاحبه به ديدار کارمل رفته بودم. او تازه از تبعيد در مسکو به افغانستان برگشته بود. شوروی در آخرين مرحله پيش از سقوطش بود. کارمل ديگر آن مريد وفادار برای اربابان سابق نبود. او اينک از سياستهای "شيطانی" روسها به شدت انتقاد می کرد. از نياز به آزادی و از ضرورت دفاع از استقلال ميهنش سخن می گفت. عده زيادی از افسران عاليرتبه ارتش افغانستان گرد او جمع شده بودند. برخی از آنها در سرنگونی دولت نجيب الله در سال ۱۹۹۲ نقش داشتند.

پايان کار زمامدار طردشده

برگرديم به حيرتان سال ۱۹۹۵. کارمل از دست مجاهدين جان سالم به در برده بود، اما از نظر سياسی ديگر زنده نبود. مرد در هم شکسته ای که درحيرتان در برابرم نشسته بود، هيچ نقش و اهميت سياسی نداشت. او فقط يک خاطره تلخ بود که مقدر بود دير يا زود فراموش شود.

موقع خداحافظی با لحنی خسته و دردآلود، از تنها حاصل عمر خود چنين ياد کرد: "بزرگترين درسی که در زندگی گرفتم اين بود که هيچ کشوری نمی تواند به اتکای نيروی خارجی به آزادی و استقلال و پيشرفت دست يابد. بايد به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی بايد روی پای خود بايستد."

آيا اين درس برای کسی که از صحنه سياسی رانده شده، مهر "مزدور و خائن" بر پيشانی اش خورده و حالا در آستانه مرگ قرار گرفته بود، می توانست فايده ای داشته باشد؟

در سال ۱۹۹۵ پس از سقوط اتحاد شوروی سرانجام کارمل موفق شد ويزا بگيرد و به مسکو برود. سال بعد همانجا درگذشت. جسد او را به افغانستان بردند و در همان حيرتان به خاک سپردند. اما هنگامی که طالبان در در سال ۱۹۹۸ حيرتان را تصرف کردند، به سراغ مقبره بتونی او رفتند و آن را منفجر کردند. مجاهدين بقايای جسد او را از زير خاک بيرون کشيدند و به تماشا گذاشتند. بدين ترتيب سياستمدار نگون بختی که هميشه از آبادی و سعادت ميهنش صحبت می کرد، و خود باعث ويرانی آن شده بود، در دل گور نيز آرامش نيافت.

خاطرات یک فعال حزب توده ایران از کودتای ثور


محسن حیدریان، پژوهشگر علوم سیاسی و مسائل چپ ایران
به دنبال موج پیگرد و دستگیری گسترده دگراندیشان و چپ‌گرایان در جمهوری اسلامی، آقای حیدریان در سال ۱۳۶۳ ایران را ترک کرد و سپس حدود دو سال از دوران مهاجرت خود را در افغانستان گذراند
محسن حیدریان، پژوهشگر علوم سیاسی و مسائل چپ ایران است که در جنبش انقلابی چپ ایران فعال بود.

آقای حیدریان (به همراه بابک امیرخسروی) کتابی درباره مهاجرت چپگرایان ایرانی به کشورهای سوسیالیستی نوشته به عنوان "مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان" که در سال ۱۳۸۱ توسط انتشارات "پیام امروز" در تهران منتشر شد.

به دنبال موج پیگرد و دستگیری گسترده دگراندیشان و چپ‌گرایان در جمهوری اسلامی، آقای حیدریان در سال ۱۳۶۳ ایران را ترک کرد و سپس حدود دو سال از دوران مهاجرت خود را در افغانستان گذراند. آقای حیدریان تجربه خود در افغانستان را به عنوان یکی از فعالان سابق چپ با سایت بی بی سی در میان گذاشته است.


آقای حیدریان، از کودتای چپ‌گرایان در افغانستان چه برداشتی داشتید و با چه احساسی با این رویداد روبرو شدید؟

حیدریان: از آنجا که به اردوی چپ متمایل به اتحاد شوروی (سابق) گرایش داشتم، طبعا از این رویداد خوشحال شدم، اما اطلاع زیادی از چند و چون وقایع نداشتم. می‌دانید که آن موقع جامعه ایران خود در تدارک انقلابی عظیم بود که طبعا تمام ذهن و روح ما جوانان آن روز را به خود مشغول کرده بود. تصور ما اين بود كه نظام سوسیالیستی به رهبری شوروی با گام های پرشتاب به نظامی كاملاً فراگير تبديل می‌شود و نابودی سرمايه‌داری در سطح جهانی نزدیک است. بنابراین ما کودتای افغانستان و انقلاب ایران را از نوع انقلابات ضدامپریالیستی می‌دیدیم، و حتی افغانستان را به دلیل هژمونی یا رهبری کمونیستی آن، یک گام جلوتر می‌دانستیم.

به نظر شما تحولات افغانستان چه تأثیری بر ایران داشت؟

حیدریان: از دید آن روزی ما که اسیر یک رادیکالیسم کور و تفکر ایدئولوژیک بودیم، رویدادی امیدبخش بود، به این معنی که روحیه انقلابی ما را بالا برد و گمان بردیم که پیروزی در میهن ما هم در دسترس است. به ویژه آنکه کسب قدرت سیاسی از سوی کمونیست‌ها در کشوری از هر نظر عقب‌تر از ایران، نشان‌دهنده قدرت جهانی اردوگاه سوسیالیستی به سرکردگی اتحاد شوروی بود. تفسیر حزب توده این بود که "انقلاب ثور" درستی "راه رشد غیرسرمایه‌داری" را در کشورهای درحال توسعه‌ مانند ایران ثابت می‌کند.

در جنبش چپ ایران چه واکنشی در برابر تحولات افغانستان بود؟

حیدریان: واکنش یکدستی وجود نداشت، بخش اصلی چپ سنتی مانند حزب توده و سازمان فدائیان (اکثریت)، افغانستان را بخشی از انقلاب جهانی می‌دانستند که به اردوگاه سوسیالیستی پیوسته بود و در نتیجه با تمام وجود از دولت افغانستان حمایت می‌کردند. برخی دیگر مانند مائوئیست‌های طرفدار چین و آلبانی، با آن مخالف بودند و علیه آن تبلیغ می‌کردند.

آیا دفاع علنی از افغانستان در آن شرایط برای احزاب چپ دشوار نبود؟

حیدریان: به خاطر به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان در ایران، طبعا دفاع از رژیم کابل کار ساده‌ای نبود، اما با وجود این، حزب توده و جریان‌های متمایل به آن، در اجرای این "رسالت انقلابی" کوتاهی نمی‌کردند و تبلیغات آنها تا حد زیادی در سطح جامعه هم مؤثر بود. از یاد نبریم که "انترناسیونالیسم پرولتری" یا همبستگی جهانی با اتحاد شوروی، برای کمونیست‌های ایرانی یک موضوع حیثیتی و ناموسی تلقی می‌شد.

محورهای اصلی دفاع از افغانستان چه بود؟

حیدریان: این که دولت افغانستان دولتی مترقی است و گروه‌های مجاهدی که با آن مبارزه می‌کنند، عناصر ارتجاعی و به اصطلاح "سیا ساخته" هستند. حتی به یاد دارم که حزب توده جزوه‌ای منتشر کرد که با جعل اسناد و آمار نشان می‌داد که مثلا چه تعداد بیمارستان و دانشگاه و کارخانه بعد از "انقلاب ثور" تأسیس شده، درحالیکه این تنها تبلیغاتی توخالی بود، و من خود باطل بودن این ادعاها را به چشم خود دیدم.

شما چرا و از چه راهی به افغانستان رفتید؟

حیدریان: به دنبال یورش سراسری به تشکیلات حزب توده ایران، از آنجا که جانم در ایران به خطر افتاده بود، به شوروی فرار کردم و چندی بعد از آنجا به افغانستان اعزام شدم.

چرا به افغانستان؟

حیدریان: رهبران حزب ما و رفقای "حزب برادر بزرگتر"، کشور افغانستان را سکوی پرش مناسبی برای انقلاب ایران می‌دیدند. یعنی گمان می‌رفت که نزدیک‌ترین مسیر برای جنبش انقلابی ایران، از راه افغانستان می گذرد.

کی و چگونه وارد افغانستان شدید؟

حیدریان: سال ۱۳۶۶ که نجیب الله چند ماهی بود به قدرت رسیده بود. ما یک گروه چند نفره بودیم که از چند شهر شوروی سابق از فرودگاه مسکو به کابل پرواز کردیم.

آیا همه ایرانیان مهاجر در افغانستان در کابل بودند و همه از نظر سیاسی فعال بودند؟

حیدریان: غالب ایرانیان که چند صد نفری می شدند، ساکن پایتخت بودند، اما عده ای هم در شهرهای هرات و مزارشریف سکونت داشتنند. بیشتر آنها به حزب توده یا سازمان اکثریت وابسته بودند. البته از سازمان‌های چپ دیگر هم عده‌ای بودند که به شکل پراکنده زندگی می‌کردند. بیشتر آنها به تدریج افغانستان را ترک کردند. ایرانیان مقیم کابل در محلی بنام مکرویان نو ساکن بودند.

فعالیت های رژیم افغانستان تا چه حد در جهت یک نظام سوسیالیستی پیشرفت داشت؟

حیدریان: دولت تلاش‌های پراکنده‌ای برای رفاه جامعه انجام می‌داد، اما وضعیت روز به روز دشوارتر می‌شد. اساسا این کشور فاقد زیرساخت‌های اقتصادی و مدنی لازم برای رشد متعادل سرمایه‌داری بود، چه رسد به نظام سوسیالیستی! به نظر من "انقلاب ثور" نه تنها به رشد و توسعه این کشور کمکی نکرد، بلکه بذر خشونت و انتقام‌گیری را برای سال‌های طولانی در این کشور پراکنده کرد.

زندگی تبعیدیان ایرانی چگونه بود؟ آیا به راحتی جذب جامعه شدند؟

حیدریان: اکثر ایرانی‌ها از طبقه متوسط شهری و با تحصیلات عالی بودند و به ویژه در سه عرصه فعال شدند و به دولت کمک کردند: در سیستم پزشکی، در رسانه‌های گروهی و در دانشگاه کابل. من در "رادیو زحمتکشان" مشغول کار شدم.

این رادیو از کی راه افتاد و چه وظیفه ای داشت؟

حیدریان: "رادیو زحمتکشان" تریبون مشترک حزب توده و سازمان اکثریت بود که در سال ۱۳۶۳ در کابل شروع به پخش برنامه‌های سیاسی به مقصد ایران کرد. محل کار اعضای تحریریه رادیو عمارتی بزرگ شامل دو ساختمان و یک باغ بزرگ بود که در نزدیکی سفارت آلمان واقع بود، اما کسی از آدرس آن اطلاع نداشت. امور فنی آن به عهده یک مهندس روس بود. گمان می‌کنم که عمر آن چند ماه قبل از سقوط دولت نجیب الله به پایان رسید. سیاوش کسرایی شاعر نامی ایران از همکاران ما بود. رحیم نامور هم از روزنامه‌نگاران سرشناس قدیمی بود که در کابل فوت کرد و به خاک سپرده شد. مرحوم نامور قصد داشت به آمریکا برود اما به او اجازه ندادند، چون با مقامات حزبی ناسازگاری نشان می‌داد. بعدها شنیدم که در دوران طالبان سنگ قبر او را ویران کردند.

آیا مهاجران ایرانی فعالیت تشکیلاتی هم داشتند؟

حیدریان: چند نشست مهم حزبی از جمله جلسه معروف حزب توده معروف به "کنفرانس ملی" در کابل برگزار شد. حزب و سازمان اکثریت تلاش کردند گروه‌های کوچکی را سازمان دهند و برای مبارزه به ایران بفرستند، یا کسانی را از ایران خارج کنند. اما بیشتر این افراد به زودی به دام نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی افتادند. چون حزب توده و سازمان اکثریت برای جابه جایی افراد خود، از شبکه‌های قاچاقچی مواد مخدر استفاده می‌کردند که هیچ پرنسیپی را رعایت نمی‌کردند.

شرایط زندگی شما در کابل چطور بود؟

حیدریان: از نظر امنیتی محدودیت‌هایی وجود داشت. افراد همه با نام مستعار زندگی می‌کردند. زندگی سخت بود و از تفریح و رفاه خبری نبود. حتی در آن دوران هم مشکل کمبود مواد غذایی وجود داشت و آب و برق مرتب قطع می‌شد. من تنها دو سال یعنی تا سال ۱۳۶۸ در کابل بودم.

برخورد مردم با شما چگونه بود؟

حیدریان: هم از طرف دولت و هم از طرف توده مردم با مهر و محبت فراوان روبرو بودیم. افغان‌ها مردمی بسیار مهربان‌ هستند و به اندک چیزی به نشاط درمی‌آیند. برای مردم افغانستان رنگ سیاسی ما در درجه دوم قرار داشت. آنها قبل از هر چیز ما را ایرانی می‌دانستند و به همین خاطر با محبت فراوان با ما برخورد می‌کردند. مهمان‌نوازی و ایران‌دوستی آنها به حدی بود که در صف‌های طولانی نان اگر می‌فهمیدند که یک ایرانی در ته صف ایستاده، با اصرار او را به جلو صف می‌آوردند تا زودتر نان بگیرد.

چرا افغانستان را ترک کردید؟

حیدریان: شرایط سیاسی افغانستان روز به روز بحرانی‌تر شد؛ اما از آن مهمتر، پس از تجربه دردناک زندگی در شوروی و افغانستان، دیدگاه من نسبت به حزب توده از ریشه تغییر کرد. هنوز مجسمه‌های لنین در مسکو و کابل فرو نریخته بود که دیوارهای بتونی ذهنیت ما فرو ریختن آغاز کرد. تجربه شوروی و افغانستان برای من و بسیاری دیگر از رفقای حزبی، تیر خلاصی بود به باورهای کمونیستی و انقلابی ما، و برای همیشه به زندگی حزبی من پایان داد.

نقش ارتش در کودتاهای افغانستان


ارتش وقت افغانستان
نظامیان در افغانستان، زمینه های زیادی را برای اجرای کودتاها فراهم کرده اند
اگر به اوضاع سیاسی و اجتماعی افغانستان در چند دهه گذشته نظری بیاندازیم، در خواهیم یافت که زمینه های اجتماعی و روانی وقوع کودتاها در این کشور، توسط نظامیان فراهم شده است.

تمرکز قدرت در دست فرد و یا خانواده مشخصی، نظامیان را بر می انگیخت تا با انگیزه های قدرت طلبانه – نه با هدف خدمت به مردم – دست به اقدام نظامی و یا کودتا بزنند.

نکته مهم این است که در بروز و اجرای کودتاها در افغانستان، انسجام نه چندان مطمئن و ناپایدار ارتش نیز که باعث رسوخ و نفوذ عناصر وابسته به خارج در آن می شد، بی تاثیر نبوده است؛ زیرا می دانیم که ارتش در افغانستان علی الخصوص از روزگار صدارت محمد داوود خان و خاصتا در پی توافق ۱۹۵۶ میان افغانستان و شوروی سابق، از جهات مختلف به آن کشور (شوروی سابق) وابسته شد.

ارتش افغانستان، هم از نگاه تسلیحات و هم از ناحیه آموزش و تربیه کادرها و افراد فنی و حرفه ای، متکی به آن کشور شد و چنانکه بعدا به مشاهده رسید، همین وضعیت، صدمات و آسیب های بزرگی را به ملت و کشور افغانستان وارد کرد.

از جمله آنکه، آموزش دیدگان در آن کشور و نظامیان و افسرانی که می بایست در خدمت دفاع از مملکت و ملت خویش می بودند، به صحنه سیاست و دخالت به سود این و یا آن جریان سیاسی و یا فرد خاص کشانده شدند و وقایع و در واقع فجایع سخت وحشتناکی را سبب شدند.

بارها اسامی افسران و نظامیان بر جسته ای مانند عبدالقادر، پاچا گل وفادار، فیض محمد، محتاط، عظیمی و... را شنیده و یا خوانده ایم که به نفع سردار محمد داوود خان و علیه محمد ظاهر شاه، وارد عمل شدند و کودتای سال ۱۳۵۲ خورشیدی را که منتج به رویکار آمدن رژیم به ظاهر جمهوری در افغانستان شد، پدید آوردند و باری دیگر، همان ها و نیز شمار دیگری از تحصیل کردگان در شوروی سابق در موقعی که احساس شد سردار محمد داوود خان سیاست دوری گزیدن از مسکو و متحدان چپی خویش را در پیش گرفته است، دست به اقدام نظامی علیه او و جمهوری خود ساخته اش زدند.

انگیزه کودتا
سرباز ارتش وقت افغانستان
تمرکز قدرت در دست فرد و یا خانواده مشخصی، نظامیان را بر می انگیخت تا با انگیزه های قدرت طلبانه دست به اقدام نظامی و یا کودتا بزنند
فاروق انصاری
افراد و اشخاصی که عمدتا در تشکیلاتی موسوم به "جبهه متحد کمونیست های افغانستان" گرد آمده بودند و در روزها و هفته های نزدیک به انجام کودتای ثور سال ۱۳۵۷ در کابل، روابطی را با حزب چپی طرفدار شوروی سابق موسوم به "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" برقرار ساختند، به نقل از برخی منابع، تعدادشان به ششصد نفر می رسید.

با وصف شمار اندک گروه مذکور، اقدام نظامی شان موثر افتاد و توانستند نقشه کودتا علیه رژیم داوود خان را که ریشه و مبنای استواری در میان ملت نداشت، موفقانه به انجام برسانند و او را که خودشان بر تخت نشانده بودند از سریر به زیر کشیدند.

بنا بر این، دخالت ارتش و نظامیان آموزش دیده در شوروی سابق، در سیاستی که با ضعف نظامی و اداره و رهبری نادرست مواجه بود، زمینه بهره برداری بیگانگان را فراهم می کرد و این مسئله از دلایل اصلی وقوع کودتاها در افغانستان بود.

اگر به این نظریه معتقد باشیم که "دخالت ارتش به سود این و یا آن شخص و جریان سیاسی به دلیل نبود انسجام عالی و ضعف سازمان نظامی صورت می گیرد" چنین چیزی متاسفانه در افغانستان به مشاهده رسیده و از همین رو، دست های پنهان و آشکاری سعی ورزیدند تا آنها را به نفع امیال و خواست های خویش به کار گیرند و نتیجه آن نیز اوضاع و شرایطی شد که پس از کودتای ثور سال ۱۳۵۷خورشیدی در افغانستان به وجود آمد و سیه روزی و تباهی ملت و کشور افغانستان را در پی داشت.