نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ شهریور ۱, شنبه

حضور موتورسوارانی با پرچم داعش در خیابان‌های بانه و سنندجرادیو فردا : چندی پیش برخی احزاب کرد ایرانی از حضور تعدادی از طرفداران گروه داعش در مناطق مختلف استان کردستان از جمله شهرهای سنندج و بانه خبر داده‌اند.

در این رابطه گفت‌وگویی کرده‌ایم با شاهو حسینی، نماینده حزب دموکرات کردستان ایران در اروپا، و ابتدا درباره صحت و سقم این خبر از او پرسیده‌ایم:

شاهو حسینی: اسلام رادیکال در کردستان ایران چیزی نیست که تازگی شروع شده باشد. مدت‌هاست که در جمهوری اسلامی از اینها خبر دارند. اما به صورت لباس سیاه و پرچم سیاه و به عنوان داعش اینها خودشان را بعد از حضور نیروهای پیشمرگه حزب دموکرات کردستان ایران در جبهه جنگ در کردستان عراق، ظاهر کردند و در بعضی جاها به خیابان آمدند و شعار دادند و مرگ بر دموکرات و مرگ بر سکولار و از این چیزها. مخصوصا در بانه دقیقاً روز هفدهم مرداد با موتور در چند خیابان و در بازار بانه ظاهر شدند و اخیراً هم با همین پرچم در دستشان در سنندج ظاهر شدند.

تعداد این  افراد چند نفر بوده و این‌که آیا کسی هم با این افراد صحبت کرده یا نه فقط هویتشان محدود می‌شود به همان پرچمی که شما اشاره کردید با خودشان حمل می‌کنند؟

تعدادشان خیلی زیاد نیست. گروه‌های پنج شش نفره معمولاً ظاهر می‌شوند و متاسفانه لباس کردی هم می‌پوشند. در نتیجه هویت واقعی اینها را نمی‌تواند کسی مشخص کند. چون مردم که نمی‌توانند اینها را دستگیر کنند و نیروهای انتظامی هم در این مورد هیچ حرکتی انجام نمی‌دهند. بعد از نمایشی که می‌دهند معمولاً ناپدید می‌شوند.

از این نظر هویت اینها خیلی مشکل است که بتوانیم الان مشخصاً تایید کنیم که کی هستند و آیا کرد اند و یا از کشورهای خارج آمده‌اند؟ تنها چیزی که مشخص است شعارشان است لا اله الا الله  با این پرچم سیاه است و شعارهایی که می‌دهند و معمولاً شعارهایشان در جهت مخالف با کسانی است که با حکومت اسلامی مخالفت دارند.

واکنش مردم محلی وقتی این افراد در خیابان‌ها می‌آیند چیست؟

در بانه مشخصاً مردم ترسیدند. مخصوصاً کسانی که در بازار بودند چیزی نتوانستند بگویند و انتظار داشتند که نیروی انتظامی بیاید و نیروی انتظامی هم که آمده هیچ حرکتی نکرده حتی از مردم هم سؤال نکرده. مردم معمولاً می‌ترسند از این تعداد. ترسشان هم از دو جهت است. یکی این وحشی‌گری که سازمانی به نام داعش تا امروز در این مورد ماهیت خودش را نشان داده، و دوم از این می‌ترسند که اینها وابسته به خود جمهوری اسلامی باشند، نیروهای سپاه و اطلاعات جمهوری اسلامی باشد. از این نظر از آنها می‌ترسند.

این افراد که شما می‌گویید به اسم داعش یا حامیان داعش در خیابان‌ها مانور می‌دهند آیا با خودشان سلاح‌های گرم یا سرد هم حمل می‌کنند؟ مردم این را دیده‌اند؟

خیر. فقط پرچم دارند. حالا زیر لباس اسلحه کمری داشته باشند نمی‌دانم. ولی  مشخصاً پرچمشان همراهشان است.

آیا صورت‌های این افراد مشخص است یا صورت‌هایشان را هم می‌پوشانند؟

معمولاً صورت‌هایشان پوشیده‌است. معمولاً. بعضی‌هایشان. نه همه‌شان. بعضی‌هایشان. در بانه که پوشیده نشده. پرچم داشتند و آشکار بودند و با لباس کردی. ولی شناخته شده نبودند. نتوانستند بشناسند اینها را.

این افراد به غیر از شهرهای سنندج و بانه آیا احیاناً در روستاهای کردستان هم دیده شده‌اند یا نه؟

در روستاهای بانه، سقز، جوانرود... در این مناطق هم دیده شده‌اند. تک و توک دیده شده‌اند.

ولی هیچ تماسی با مردم محلی نداشتند که روبه‌رو شوند و ازشان چیزی بخواهند یا تهدید یا دعوتشان کنند؟

نه چیزی نیست. فقط شعار می‌دهند، چیزی نمی‌گویند. فعلاً فقط تظاهر و دادن شعار و تحریک مردم.

به غیر از کردستان آیا اطلاع دارید که حامیان داعش در استان‌های مرزی دیگر هم مشاهده شده‌اند یا نه؟

طبق خبری که من از دوستان بلوچ دارم در بلوچستان هم به این صورت بودند.

یعنی مانورهای خیابانی دادند؟

در بلوچستان معمولاً خیلی آزاد می‌گردند. هستند. حالا ممکن است پرچم هم نداشته باشند ولی شعارهایشان مشخصاً شعارهایی است که در جهت تایید شعارهای داعش است.

در شرایطی که فقر در ایران بیداد میکند: 500 میلیارد تومان هزینه ساخت صحن فاطمه زهرا در نجف

در شرایطی که فقر در ایران بیداد میکند:
500 میلیارد تومان هزینه ساخت صحن فاطمه زهرا در نجف


مسئول ستاد بازسازی عتبات عالیات نجف از افتتاح بخش زیارتی صحن حضرت زهرا بزودی در نجف با متراژ 110 هزار مترمربع و با هزینه 500 میلیارد تومان خبر داد.

به گزارش ایران، «علیرضا فداکار» افزود: کار سازه صحن حضرت فاطمه زهرا  در نجف در بخش زیارتی پایان یافته و بخش غیر زیارتی شامل موزه، کتابخانه و مهمانسرا نیز در حال اتمام است. مسئول ستاد بازسازی عتبات عالیات نجف اظهار کرد: کار معماری این صحن نیز از چندماه پیش آغاز شده است که امیدواریم بخش زیارتی را در زمان مقرر تحویل تولیت نجف اشرف دهیم.

در حاشیه محاکمه مجدد مصدق “موضوع کلودیا نیست، کودتاست” سوسن آرام

در حاشیه محاکمه مجدد مصدق
“موضوع کلودیا نیست،
کودتاست”
سوسن آرام

یورش به خانه دکتر مصدق توسط ارتش کودتا
وکلای مدافع میدانند که وقتی جرم موکلشان بسیار سنگین و غیر قابل انکار است، بهترین راه دفاع از متهم در برابر هیات ژوری وقاضی این است که در دفاعیه موضوع جرم را دور بزنند و یا آنرا به موضوع فرعی تبدیل کنند.
این کلک سابقه ای طولانی دارد واز جمله آموزش های پایه ای سیسرو وکیل نخبگان امپراطوری روم و معلم اول در علم خطابه است که درسهای او تا امروز و بویژه امروز یعنی در عصر رسانه ها راهنمای قضات ، وکلا و سیاستمداران است. نیکسون درماجرای رسوایی مالی ، کلینتون در ماجرای مونیکا لوینسکی وجانی کاچرین وکیل متبحر او.جی. سیمپسون قهرمان فوتبال آمریکا که متهم به قتل همسرش بود آنرا با موفقیت به کار گرفتند و همه متهمین علیرغم شواهد آشکاردر برابر مردم یا در دادگاه تبرئه شدند.
حالا به ۲۸ مرداد نزدیک میشویم و فضابرای کسانی که دکتر مصدق را سرنگون کردند ومدافعان آنها سنگین میشود. ایران درسالگرد کودتا ی ۳۲ همیشه به دادگاه مستبدین، کودتاچیان، آخوندها و افسران همکار آنها ، مزدوران و کسانی که حقوق مردم ایران را برای منافع شخصی خود میفروشند تبدیل میشود.
روحانیون حاکم که ۳۵ سال از منبر قدرت آیت الله کاشانی را تبرئه کردند و با چماق لیبرالیسم و ناسیونالیسم دکتر مصدق را کوبیدند، حالا در برابر مصدق سرشان را میدزدند تا بتوانند استبداد لجام گسیخته خود را پشت حمایت آمریکا از استبداد پهلوی پنهان کنند. اما سلطنت طلبان چکار میتوانند بکنند؟ کودتای ۲۸ مرداد یکی از دو فاجعه بزرگ تاریخ مدرن ایران و سرنگونی دکتر مصدق پیش شرط فاجعه دوم یعنی به قدرت رسیدن روحانیت در سال ۱۳۵۷ است. سلطنت طلبان باچه بهانه ای میتوانند از زیر بار این گناه شانه خالی کنند؟
اینجاست که آموزش سیسرو بکار میاید: موضوع اصلی را دور بزنید ودر باره یک چیزدیگر تعریف کنید، اگرکمی زرنگ باشید نه تنها میتوانید کودتا را تبرئه کنید، بلکه حتی میتوانید آنرا لازم جلوه دهید.
اما موضوع اصلی چیست؟ این است که ما گرفتار یک استبداد فراگیر هستیم که راه تنفس را چنان بر مردم ایران بسته و کشور را چنان به حال نزع انداخته که هر بحث و طرح واقدام برای بهبود وضع مردم و کشور، چه در زمینه اقتصادی چه در زمینه سیاسی، چه در رابطه با استقلال چه در رابطه با فرهنگ و.. بی فایده به نظر میرسد؛ چرا که این بیمار در حال نابودی ، یعنی کشور ماو مردم ما بیش و پیش از هر چیز باید یوغ این استبداد نفس گیر را از گردن خود بردارند تا نفس کشیدن ، فکر کردن ، تجزیه و تحلیل و طرح ریزی در این کشور امکان پذیرشود. ما تشنه دمکراسی و آزادی هستیم و قبل از هرچیز آزادی از استبداد مذهبی حاکم.
از این زاویه است که به همه چیز و حالا در سالگرد کودتا به ۲۸ مرداد مینگریم و می بینیم در ۲۸ مرداد ۳۲ تنها و تنها دولت تمام یک سده ایران که معتقد بود و میگفت: « این کشور باید نه به اراده یک نفر بلکه به اراده اکثریت ملت اداره شود» و به این عقیده عمل میکرد، توسط یک کودتا ساقط شد و ایران پس از آن تا همین امروز، بر مسند قدرت رنگ حتی یک سیاستمدار را ندید که برای اراده مردم پشیزی ارزش قایل باشد، اما گوش تا گوش سیاستمدار داشتیم که با بی حیایی غریبی « پیرو منویات عالیه » خدایان حاکم، اراده و حقوق یک ملت را زیر پا گذاشته اند.
البته مردم ایران در اعتراض به نقض حقوق خود درست برعکس، در آن زمان با ” منویات عالیه اعلیحضرت” مخالفت میکردند و برای مقابله با سیاستمدارانی که با وقاحت به “پیروی از  منویات عالیه “افتخار میکردند، از همه کسانی که با این منویات مخالفت میکردند- اعم از اینکه دمکرات و انقلابی بودند یا لات وتاریک اندیش و روحانی- دفاع میکردند؛ همانطور که امروز با “منویات رهبر عالیقدر” مخالفت میکنند وبرای مقابله با روحانیونی که ملت را گوسفند و محتاج چوپان و ولی میدانند و کارگزاران وقیح آنها، از هرکس که مخالف رژیم و منویات “ولی اعظم” باشد – اعم از اینکه دمکرات و انقلابی باشد ، یا همکار دیروز و اصلاح طلب معترض امروز، یا چاقوکش و شاهزاده ، یا ساواکی ومزدور سیا- استقبال میکنند. این از نادانی این مردم نیست . این ملت فرزند انقلاب مشروطه است ونمیخواهد به استبداد تاریک تسلیم شود، اما ملتی که فرصت نداشته تا آنطور که مصدق میگفت اراده اش را به اجرا بگذارد مثل آن دختر چینی که از گهواره پایش را می بستند راه رفتن درست را نمیتواند بیاموزد. آنها که پای دختران چینی را می بستند
میخواستند او همیشه محتاج قیم باشد. به این دلیل است که مردم ایران برای« نه » گفتن به استبداد حاکم به جای آنکه برپای خود بایستند اغلب به مخالفین آن متوسل میشوند و همه دشمنا ن دشمن خود را دوست خود بشمار میاورند و از دام مستبدی به دام مستبدی دیگر میافتند واینطور بود که کودتا سرانجام به ولایت فقیه منتهی شد.اگر دولت مصدق میماند شاید موفق میشد و شاید موفق نمیشد، اما سرنگونی او و استقرار مستبد مطلق و نبود هیچ ” اگر” و عامل دیگری که شرایط را تغییر دهد کار را به استبداد اسلامی کشاند. این واقعیت تاریخی است و هر چیز دیگر حدس و گمان.
کودتای ۲۸ مرداد یکی از دو فاجعه بزرگ تاریخ بعد از مشروطیت و سرنگونی دکتر مصدق پیش شرط فاجعه دوم یعنی به قدرت رسیدن روحانیت در سال ۱۳۵۷ بود. این فجایع دو قلو را نمیتوان از هم جدا کرد. این است موضوع ۲۸ مرداد.
این موضوع قابل دفاع نیست ، کودتا چیان میدانند اگر ین موضوع مطرح بشود در دادگاه افکار عمومی محکومند ، پس آنرا دور میزنند و به مسایل فرعی میپردازند، از این قبیل :
توان تکنیکی و مالی ایران در زمان دکتر مصدق ضعیف بود وایران قدرت بازاریابی نداشت، نمیشد و نمی بایست با اتکاء بر نیروی داخلی نفت را ملی کرد!/ سیاست موازنه منفی در شرایط جنگ سرد آمریکا و انگلیس را تحریک میکرد !/ سیاست دکتر مصدق مبنی بر احترام به آزادی احزاب و اجتماعات راه را برای تقویت حزب توده و نفود خطرناک شوروی و تجزیه ایران باز میکرد!/ و .. 
محاسبه کودتا چیان این است:
یا مخاطب نادان و از تاریخ ایران بی اطلاع است و حرفهای اینها را باور میکند و کودتا توجیه میشود.
یا مخاطب از تاریخ ایران مطلع است و میداند که همه اینها دروغ است و اینها دارند همان کار تیمسار آزموده دادستان نظامی را میکنند که بنا بر نوشته های آن زمان هنگام برگذاری دادگاه فرمایشی منفورترین چهره تاریخ ایران بود و به بهانه های واهی میخواست کودتا را ماستمالی کند . چنین مخاطبی به اینها میگوید« شما دارید دروغ میگوئید وحزب توده پیش مصدق عددی به حساب نمی آمد و شوروی هرگز نمیتوانست با وجود او عرض اندام کند ویاهمان مواردی هم که مصدق آزادی ها را محدود کرد کودتا چیان از آن نهایت استفاده را کرده و توطئه کودتا را با موفقیت پیش بردند؛ ویا قصد مصدق هرگز این نبود که ایران را منزوی کند بلکه همه دولتهای غربی و از جمله شوروی و تا مدتها حزب توده او را تحت فشار قراردادند و ..» که در این صورت اتهام کودتا به موضوع فرع تبدیل و ماستمالی شده و همانطور که زندانبانان مصدق میخواستند اتهامات آنها به موضوع اصلی تبدیل شده است .
سیسرو که از او در بالا نام برده شد خود این کلک را در دفاعیه مشهورخود از موکلش مارکوس کالیوس روفوس بکار گرفت و او را تبرئه کرد. مارکوس متهم بود که تلاش کرده معشوقه اش کلودیا را با سم بکشد. سیسرو در دفاعیه بعد از مقدمه وقتی به شرح ماجرا رسید گفت:« آقایان من، در این قضیه در واقع موضوع اصلی کلودیاست. » . و به هیات ژوری خاطر نشان کرد که کلودیا همسر کنسول بزرگ در زمان زنده بودن او معشوق داشت ، شایع است کنسول را بوسیله بردگانش با ریختن سم در غذا مسموم کرده است ، و رقابت بین معشوق های متعدد بعدی و حسادت ها و ..چرا موکلش با چنین زنی رابطه داشت؟ سیسرو وانمود میکند که موضوع اصلی اخلاق کلودیاست نه این واقعیت غیر قابل انکار که موکلش قصد قتل اورا داشت، و آنچه که هیات ژوری باید تصمیم بگیرد تعیین مجازات برای رابطه داشتن با زنی با معیارهای اخلاقی پائین است نه تعیین مجازات برای قصد قتل!
مصدق خود وکیل مبرزی بود و به مستدل ترین نحوی اتهامات آنروز آزموده و امروزاینها را رد کرد و و به زبان روشن گفت نه آقایان جرم من اینها نیست, علیه من کودتا کردید چون میخواستم یک نفر در این کشور تصمیم نگیرد بلکه اکثریت تصمیم بگیرد و نفت را ملی کردم که همین اکثریت نحوه اداره آن را تعیین کند.
ممکن است محاکمه کننده گان مصدق بگویند چرا از مصدق شخصیت مقدس ساخته اید ،آیا ما حق نقد سیاست های او را نداریم؟
چرا، گذشته چراغ راه آینده است و آنکس که میخواهد مردم را از تاریخ گذشته جدا کند به ملت خیانت میکنند. اما نگاه مابه تاریخ بسیار بیشتر از آنکه به گذشته مربوط باشد ، به آینده مربوط است . معیارهایی که ما به کمک آنها گذشته را ارزیابی میکنیم و معیارهایی که مااز ارزیابی تاریخمان به دست می آوریم وآنها را به عنوان ارزش تبلیغ میکنیم ، میراثی است که برای آینده باقی میگذاریم.  
مصدق مرده و استخوانهایش خاک شده است، وقتی تاریخ صعود و سقوط او را بررسی میکنیم نه آنچه راکه در گذشته دفن شد بلکه آنچه را که از او برای آینده گان به ارث ماند بررسی میکنیم و با این ارزیابی به نوبه خود برمعیارها ، ارزش ها ، فرهنگ و سیاست نسل های آتی تاثیر میگذاریم.
میراث مصدق چه بود؟ پیر مرد تا آخر عمر گریست و ملت همراه او گریست. اما صدایش دردادگاه هنگام قرائت آخرین دفاعیه در گوش مردم ماند که خدا را شکر میکرد که ” سرنوشت تیره و تار” او و ” این محاکمه وسیله ای شد که در افکار عمومی این مساله مهم طرح شود که در رژیم مشروطه و دموکراسی عزل و نصب رئیس دولت به اراده یک نفراست یا به اراده اکثریت ملت.” این میراث تاریخ صعود و سقوط مصدق است. کودتا نه مصدق بلکه اراده اکثریت ملت را به خاک و خون کشید.و اراده اکثریت همچنان زیر تیغ جمهوری اسلامی به خاک و خون کشیده میشود.
همه حق دارند با هر معیاری که میخواهند تاریخ صعود و سقوط مصدق رانقد کنند و هر ارزشی را که مایلند تبلیغ کنند، اما آنهاکه با توسل به به حقه بازی های دادگاه نظامی به محاکمه مجدد مصدق پرداخته و ادعاهای تیمسار آزموده را کلمه به کلمه تکرار میکنند، میراث مصدق – احترام به حق اکثریت مردم برای حکومت کردن بر خود – را دفن میکنند و برای کودتا وزیر پا له کردن اراده اکثریت توجیه تراشی میکنند. اینها اگر صدهزار بارهم استبداد اسلامی را محکوم کنند ، زمینه سازان استبداد هستند ودر کمپانی بزرگ استبداد که غول پیکر ترین موسسه تاریخ ایران است شریک آقای خامنه ای محسوب میشوند، حتی اگر در زمان قدرت گیری استبداد اسلامی چشم به جهان باز نکرده بودند. همچنانکه مصدق سالها پیش از ظهور جمهوری اسلامی چشم از جهان فرو بست ، اما یادش و میراثش انکار این استبداد فراگیر است. میراث کودتا استبداد است و مستبدین میراث خوار یکدیگر هستند. چه کسانی از میراث استبدادی شاه بهترین بهره برداری را کردند و برگرده مردم سوار شدند به جز همین روحانیون حاکم؟ و همین امروز چه کسانی از میراث استبداد اسلامی بیشترین بهره برداری را میکنند به جز اعضای ” بیت” شاه سابق، ، ماموران اطلاعاتی و حتی شکنجه گران و قمه کشان استبداد قبلی.
 میراث مصدق عبارت است ازوفاداری به دمکراسی و حق خدشه ناپذیر مردم برای اداره حکومت ، سیاست ، اقتصاد و دارایی های خود، چه این مردم پیشرفته باشند چه عقب مانده؛ میراث مصدق وفاداری به آزادی ها و حقوق طبیعی مردم است ، حقوقی که بابهانه هایی از قبیل “مداخله و نفوذ بیگانه” ، “خطر تجزیه”،”خرابکاری”، ” توطئه براندازی”و از این قبیل خدشه بردار نیستند. آنهایی که این میراث را دفن میکنند هزار رنگ به خود میگیرند و هر روز به هزار زبان درمدح آزادی و دمکراسی آواز میدهند، اماسرانجام به همان توجیهی متوسل میشوند که همه استبدادهای تاریخ در سراسر جهان به آن روی آورده اند. چنانکه توجیه کننده گان کودتا امروز از همه رنگ هستند، سلطنت طلب بنیادگرا، سلطنت طلب مشروطه خواه، جمهوری خواه مدافع سازش با کودتا ، اصلاح طلب نادم .. اما ته استدلالهایشان را که بکاوید ، شمایل آقای خامنه ای ظاهر میشود، راستی چه فرق است
بین آنها که میگویند آزادی بی قید و شرط، توده ای ها و عوامل شوروی را تقویت میکرد و کشور را در معرض خطر تجزیه قرار میداد( و دروغ میگویند) و آقای خامنه ای که خانه دانشجورا به خاک و خون میکشد و در خیابانها حکومت نظامی برقرار میکند و بهانه اش هم این است که آزادی عوامل آمریکا و انگلیس و اسرائیل را تقویت میکند( و دروغ میگوید). چه فرقی هست بین آنکه مردم ایران در زمان مصدق را آنقدر ناقص العقل و ناتوان میداند که کودتا و استبداد فردی را برای این مردم نجات بخش و نعمت بشمار میاورد و آقای خامنه ای که مردم ایران را آنقدر ناقص العقل میداند که دیکتاتوری خودش را برای مردم نعمت بشمار میاورد؟ چه فرقی هست بین استدلال طرفداران رژیم اسلامی که استقلال راوسیله ای میدانند برای سرکوب مردم ومیگویند به کار ما دخالت نکنید تا بتوانیم راحت مردم را به بند و زنجیر بکشیم و استدلال انها که ازجنگ سرد، از نفوذ خارجی و حتی از بازار یابی و تکنولوژی هم وسیله ای ساختند برای توجیه کودتا علیه اراده اکثریت .
بلی ، نگاه ما به تاریخ نشان میدهد که آینده را چگونه میخواهیم بسازیم. و بهمین جهت وقتی به ارزیابی تاریخ دست میزنیم بلافاصله در سرنوشت نسل های آینده نقش بازی میکنیم و مسئولیت به عهده میگیریم.
بنابر این و به خاطر این مسئولیتی که بر عهده داریم ، باردیگر که وکلای زرنگ کودتا مارا مورد خطاب قرار دادند و برایمان مقاله نوشتند و سخنرانی کردند ، یا مارا به سمینار و بحث پالتاکی فراخواندند که برایمان توضیح بدهند همه موضوع ۲۸ مرداد این بود که توده ای ها و شوروی جری شده بودند یا سیاست نفتی مصدق اشکال داشت، پاسخ ما این است: « نه آقایان و خانمهای عزیز، موضوع کلودیا نبود، موضوع کودتا بود». به فرض که مصدق نادان بود وناتوان و ملت ایران از او نادان تر و ناتوان تر، شما چرا کودتا کردید، آیا میخواستید برای این ملت نادان قیم دانا و دایه مهربانتر از مادر بتراشید؟ و آنوقت ادعا میکنید با فلسفه ولایت فقیه مخالفید؟! به فرض که “ناتوانی مصدق در اعمال اتوریته!”،
” عوامل بیگانه پرست!” و ” براندازان!” را تقویت میکرد شما چرا کودتا کردید؟ آیامیخواستید با بستن احزاب و تعطیل آزادیها و مشت آهنین این گله نادان را بچرانید؟ و شما ادعا میکنید با سیاست ولایت فقیه مخالفید؟!
در سالگرد ۲۸ مرداد ما کودتا را محکوم میکنیم تا جمهوری اسلامی را محکوم کرده باشیم ، تا همه استبدادهای گذشته و حال و آینده، در ایران و همه جهان را محکوم کنیم و ارزشهای دموکراسی و آزادی و حق حاکمیت مردم برسرنوشت خودشان را پاس بداریم و به کمک آنها چراغی فرا راه آینده بگیریم

شاه در ملاقات با کرمیت روزولت: فقط یک استثنا وجود دارد و آن هم حسین فاطمى است که هنوز او را پیدا نکرده اند… موقعى که پیدایش کنم او را اعدام خواهم کرد – “کودتا در کودتا” کرمیت روزولت


shaban2
شاه در ملاقات با کرمیت روزولت: فقط یک استثنا وجود دارد و آن هم حسین فاطمى است که هنوز او را پیدا نکرده اند… موقعى که پیدایش کنم او را اعدام خواهم کرد – “کودتا در کودتا” کرمیت روزولت
دکتر حسین فاطمى مدیر روزنامه باختر امروز و وزیر امورخارجه دولت ملى دکتر مصدق اواخر اسفند ۱۳۳۲ دستگیر و عصر همان روز, موقع انتقال از شهربانى به زندان مورد حمله اراذل, فواحش و اوباش چماقدار به سرکردگى شعبان جعفرى معروف به شعبان بى مخ قرار مىگیرد. و در آبان ماه سال ۱۳۳۳ بدست نیروهاى کودتاگر و بدستور مستقیم شاه اعدام مىشود
پنجاه سال بعد خانم هما سرشار در مصاحبه با شعبان جعفرى, تلاش مىکند (با اشاراتى چه در متن و چه در پانویسها) از وى چهره اى لوطى, مردمى, جوانمرد و پهلوان…ارائه داده وبطور ضمنى وى را کنار پهلوان اسطوره اى ایران رستم قرار دهد
شعبان جعفرى که مردم به او لقب بى مخ دادند, از قضاى روزگار از جانب آخوندها به خاطر فعالیتهایش برعلیه دولت ملى مصدق و نقش وى در کودتاى آمریکائى ۲۸ مرداد و بازگرداندن شاه به لقب تاجبخش هم مفتخر مىشود. اینک بخشهایى از مصاحبه خانم هما سرشار با شعبان جعفرى را مىآورم تا معناى پهلوان, لوطىو جوانمرد و… در قاموس خاطره نویسانى چون خانم سرشار برایمان روشنتر شود

شخصیت شعبان
س: هیچ مدرسه رفتید؟
ج: والا مدرسه… تفریبا… مدرسه بصیرت رفتم, با تیمسار رضا عشیمى و تیمسار مهدى رحیمى نیا, اینا مدرسه بصیرت بودیم. بعدم رفتم مدرسه عنصرى. بعد رفتم یه مدرسه اى به نام مدرسه اسلام
س: چرا این همه مدرسه عوض مىکردید؟
ج: آخه بیرونم میکردن
س: چرا؟ شر بودید؟ اذیت مىکردید؟
ج: آره دیگه, بیرونمون میکردن. آخرشم پدر خدا بیامرزم نذاشت بریم دیگه…. تفریبا تا کلاس چار خوندم. بعدش دیگه نرفتم…. پدرم خدا بیامرزدش, منو گذاشت ریخته گرى, از ریخته گرى بیرونم کردن, آورد گذاشت آهنگرى. همینجور یکى یکى ما رو میذاشت سر کار, نمیذاشت بیکار باشیم. بعد سرلشگر شفایى رئیس قورخونه که همه کاره رضاشاه اینا بود منو برد تو قورخونه, یه مدتى تو قورخونه کار کردم
س: اولین بارى که زندان رفتید چند سالتان بود؟
ج: اولین دفعه که افتادم زندان پونزده سالم بود
س: همدوره هاى شما چه کسانى بودند؟
ج: همدوره ایاى من تو محل؟… خُب بچه ها خیلیا بودن… مثلا سید اکبر خراط بود, ممد آهنگر بود که اعدامش کردن. ناصر فرهاد بود که موهاى بور و چشاى زاغ داشت. اونم به جرم دو فقره قتل اعدام شد… مثلا بهرام خاقانى, بچه محل شاه آباد بود, یه بوکسور عالى بود که چون تو کاباره شکوفه نو آدم کشت زندانش کردن, چار سال حبسى کشید اومد بیرون…. مصطفى دیوونه
س: شما را بردند سربازوظیفه؟ خودتان که نمىخواستید بروید سربازى؟
ج: چرا, خودمون رفتیم. به حساب از رو بیکارى رفتیم نقلیه. وقت سربازیم نشده بود هنوز. یه سال مونده بود. باید بیست ساله برم سربازى, من نوزده رفتم اونجا اسم نوشتم. بعد دیدم تعلیم سخته هى فرار میکردیم…. یه سال یه سال و نیمى اونجا بودم یه دفعه دیدم که گفتن روسا از طرف کرج میان, انگلیسام ازطرف شابد و لعظیم…تومحل یه اتفاقى افتاده بود که منو اونجا زندان کرده بودن(به جرم قتل یک عکاس)…یهودیدیم سربازا همه دارن فرار میکنن. یکى یک دیگ ورداشته, یکى چار تا پتو ورداشته, یکى چرخ ماشینو در آورده داره میبره, یکى فلان چیزو, ولى تفنگ مفنگ نه, ورداشتن و دارن فرار میکنن. خلاصه سربازا همه رفتن. همون روز بود که نمیدونم ۲۰ شهریور بود چى بود؟
س: گویا در این سال در لاهیجان هم شلوغ کردید؟
ج: بله تو رشت. چون لاهیجان تا رشت انقدى راه نیست…شب یه جا دعوامون شد. اینا رفتن به ما بستن که من فحش دادم به شاه. خلاصه دادگاهى شدیم و اونجا نشستیم گفتیم: بابا ما گفتیم خوارشو گا…م شما خیال کردین من گفتم خواهر شاه رو گا…م
س: گفتید زیاد دنبال عشق نبودید؟ یعنى عاشق نشدید؟
ج: اصلا و ابدا. باورت میشه خانوم من تو زندگیم عاشق نشدم؟ تا امروز عاشق نشدم

ارتباط با آیات عظام, و داستان اینکه چگونه شعبان بى مخ ” تاجبخش ” مىشود
هما سرشار: در شاهنامه لقب «تاجبخش» براى رستم به کار رفته است. روشن نیست آن کسى که این لقب را به شعبان جعفرى داده است این نکته را مىدانسته یا نه؟
س: لقب « شعبان تاجبخش » را چه کسى به شما داد؟ آخر مىگویند شما کمک کردید و شاه را برگرداندید سر تاج و تخت, مگر نه؟
ج: نه خانون, یه آخوندى بالاى منبر اینو گفت, همون بعداز اینکه این پیشامدا شد, اونم مىخواست این وسط بُل بگیره, اونجا بالاى منبر گفت: « این آقاى جعفرى تاجبخشه, ایشون این کارا رو کرده, اون کارا رو کرده. » مردمم این حرفا رو که یارو به ک.. ما بسته بود میشنیدن و میرفتن بازگو میکردن
س: با روحانیون ارتباط داشتید؟
ج: بله, آخه من با فدائیان اسلام بودم, با نواب صفوى ام عکس دارم. آیت الله کاشانى را از نظر سیاسى دنبالش بودیم. یکی دو دفعه پیش آیت الله بروجردى رفتم… یه دفعه نواب, (مظفر) ذزالقدرو میفرسته دم خونه ما. ذوالقدر همونه که علا رو میزنهkashani
س: خود نواب صفوى؟
ج: بله خود نواب به من زنگ زد. یه کارى با من داشت, منم اینور و اونور زدم کارشو وسیله منوچهر پسر برادرم راه انداختم
(عکس یادگاری شعبان با آیت الله کاشانی)>>
همکارى عمله شاه و شیخ برعلیه مخالفان سیاسى خود
س: در ارتباط با آیت الله کاشانى, شما کى با او آشنا شدید و چگونه جزو پیروان آیت الله کاشانى شدید؟
ج: والا همون موقع هایى که به حساب تو کار مبارزه با کمونیستا بودیم….بعداز چند وقت دیگه اش گفتن کاشانى میخواد از تبعد برگرده, این شد که ما رفتیم خونه کاشانى و اومدیم تشکیلات درست کردیم کاشانى رو بیاریمش… ازدم فرودگاه مهرآباد تا خونه ش طاق نصرت زده بودن. گاو وگوسفند و تا حتى شتر براى قربونى آورده بودن. از دم فرودگاه مهرآباد پشت ماشین این همینجور میدویدم که مردم حمله نکنن, مردمو میزدم عقب. وقتى خواست پیاده بشه مردم هجوم آوردن, نمیتونست پیاده بشه. گفت:« جعفرى مردمو رد کن!» گفت:« اینا رو بزن کنار نمیتونم پیاده بشم! » منم حالا هى داد میزنم مردم نمیرن کنار. خب اعصابم خراب شده بود. رفتیم بالاى چارپایه گفتیم: « ایهاالناس من هیچى, این سید خوار ک…رو له کردین! ». تا گفتیم « سید..» , به جون بچه م, خدا بیامرزدش, دهنش خیلى لق بود. همچى کرد: خوار ک…خودتى! …پدر سوخته
س: از آن به بعد رابطه تان با کاشانى چطور شد؟ باز هم سراغش مىرفتید؟
ج: یه مدتى رابطه مون قطع شد, بعد خوب شد. آخه خُب من اصلا طرفدار کاشانى بودم. یه صبحى رفتیم تو خونه ش گفت: « اعلیحضرت داره از مملکت میره. برین نذارین بره بیرون. اگر اعلیحضرت بره عمامه مام رفته! »…من اومدم رفتم سر بازار سخنرانى کردم و اینا و گفتم: «ایهاالناس, مغازه هاتونو ببندین, دکوناتونو ببندین. اعلیحضرت شاه داره از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتون از بین میره و اینا…» دیدیم هیشکى محل نذاشت. رفتیم دو مرتبه سخنرانى کردیم, دیدیم نه, حالا که فهمیده بودن مصدق میخواد شاه رو بیرون کنه , هرچى کردیم گوش نکردن… رفتیم ناصرخسرو, اومدیم یه نعش درست کردیم,راستش! متکا و فلان و اینا رو گذاشتیم رو یه تخته و دو سه تا مرغ از اون مرغاى رسمى گرفتم, خوناشونو ریختیم اون رو, خلاصه, اینو راه انداختیم و گفتیم: «کشتن! آی کشتن!» بله, ما راه افتادیم و رفتیم خونه شاه, یه عده از این افسر مفسرها اونجا وایسادن و..گفتم آقاى کاشانى منو فرستاده و این صحبتا.. اومدم نذاریم شاه بره.. گفتن اگه راست میگین برین در خونه مصدق, ومصدق رو بیارین نذاره شاه بره. شاه تو ایوون وایساده بود. بعد اینا همه اومدن.. ما رفتیم در خونه مصدق.. میله هاى بالاى درو اون کند و ما کندیم و.. دیدیم هیچ جور نمیشه, اومدیم یه جیپى اونجا بود, جیپو گرفتیم زدیم تو خونه مصدق.خدمت شما عرض کنم که, تیمسار خسروانى بود و تیمسار حکیمى بود و تیمسار صدیق مستوفى با سرهنگ عزیز رحیمى
س: این چه تاریخى است؟
ج: ۹ اسفند(۱۳۳۱) دیگه
حرفهاى زیر مال چماقدار الله کرم یا دیگر جانوران حزب الهى نیست, بلکه ازفرمایشات پهلوان جوانمرد خانم سرشار یعنى شعبان جعفرى (بى مخ یا تاجبخش) هست
س: آیت الله کاشانى شما و یک عده از دوستانتان را براى خودش حفظ میکرد تا زمانى که مىخواهد کارى انجام بدهد از شماها بهره بردارى کند, از یک طرف هم مثلا نیروهاى انتظامى(شهربانى) و دستگاه حکومتى, سپهبد زاهدى و همدستان او هم شما را براى خودشان نگه داشتند تا مثلا ۲۸ مرداد از شما استفاده کنند. نظرتان چیست؟
ج: تا اون روز ۱۴ آذر که ما زدیم کمونیستا رو اونجور درب و داغون کردیم و با کمونیستا درافتادیم و دعوا کردیم, اینا(شهربانى) دیگه با ما شدن. دیگه خودشون مجبور بودن با ما همکارى کنن. … بعد چندتایى به ما گفتن :« آقاى جعفرى, خانه صلح اونجاست تو خیابون فردوسى» گفتیم: « بچه ها بریم خانه صلح» و ریختیم اون تو. خلاصه, ما اونجا رو زدیم بهم و بچه هام صندلیها رو شکستن و میخوندن: «خانه صلح آتیش گرفت! ج…خونه آتیش گرفت!». رفتیم طرف خیابون اسلامبول. توى کیوسک ها پر بود ازچیزهاى (نشریات)توده اى. من به بچه ها گفتم: «هرجا که از این چیزاى کمونیستى و کلوپ و از ایناست به من نشون بدین» . من میگشتم عقب «چلنگر» و روزنامه «مردم», خلاصه راه افتادیم همینجور و چند تا از این کیوسکاى توى خیابون نادرى و اسلامبول و اینا رو یه خرده خُب بساطشونو بهم زدیم…. تا رسیدیم به چارراه حسن آباد, برادراى لنکرانى همونجا برنامه ریزى و کارگردانى میکردن(منظور بىمخ, مىبخشید تاجبخش, جمعیت ایرانى هواداران صلح است) . خلاصه ما اونجا اونا رو یه خرده با بچه ها زیر و روش کردیم. بله روزنامه «مردم» و دیگه اونجا بچه ها همه رو از بیخ و بُن کندن و بردن. البته پلیس و ملیس و بساط و اینا بود ولى هیچکدوم جلو نمیومدن
ماجراى برهم زدن اجراى نمایشنامه “مردم” عبدالحسین نوشن در تئاتر فردوسى و تشکر دربار از شعبان و پرداخت پول به وى بعنوان پاداش
س: آقاى جعفرى چگونه سیاسى شدید؟
ج: … رفتیم لاله زار.. تماشاخونه فردوسى..تقریبا بیست و سه چهار سالم بود… اونوفتا سرباز نقلیه بودم… اون یارو ممیزه که بلیط پاره میکنه… دید ما سروصدا مىکنیم, رفت بیرون و با یه سروان دژبان اومد و یواشکى گفت پاشو بیا بیرون. گفتم نمیام… دیدم این رفت و یه افسر پلیس اومد, بعد دوتا پلیس. ما دیدیم بالاخره اینجا باید یه کارى بکنیم, باید یه دعوایى به پا کنیم. زدیم تو سر یارو کنترلیه …و شلوغ راه انداختیم, چه شلوغى. یه افسرىبا ما شناس بود , گفت بریم دژبان, مارو انداختن تو مجرد. رزم آرا خدا رحمتش کنه رئیسستاد بود گفت: تحویل جزیره خارکش بدین. یه حکم ماشین کردن که ما رو تحویل رکن دو ستاد ارتش بدن. اینا دوتا سرباز گذاشتن عقب سرما, دوتا سرباز گذاشتن جلو…بعد دیدم دوتا سربازایى که دارن جلو میرن همینجور دارن میرن. خُب باید اقلا گاهى برگردن منو نیگاه کنن. من همینجورى زیر چشى نیگاشون میکردم, برگشتم یهو دیدم دوتا سرباز عقبیام نیستن. مام همونجا وایسادیم یه خُرده سوت زدیم و غزل خوندیم و رفتیم خونه, غروب که شد دیدم…از طرف آگاهى یه سرگردى در زد اومد خونه پیش ما و گفت: نمیخواى چند روز برى اینور اونور؟ چندتا سئوال کرد و جواب دادیم و گفت آقاى جعفرى کار خوبى کردین, خلاصه دستگاه خوشش اومده از این کارتون. اینا داشتن نمایش «مردم» میدادن علیه شاه.تو فقط یه چند روز خودتو نشون نده و بیا برو. کجا دوست دارى بفرستیمت؟ گفتم والا رشت و لاهیجان آب و هواش بهتره, ما رو بفرستین اونجا. خلاصه پونصد تومن به ما دادن. اونوقتا پونصد تومن خیلى پول بود. ما گفتیم برادر, پونصد تومن خرج چار روزکله پاچه مام نمیشه. خلاصه کردنش دوهزار تومن
س: درباره کریمپور شیرازى هم حرف دارید بزنید. حالا وقتش است؟
ج: ..آورده بودنم زندان دادگسترى که منو محاکمه کنن(سر جریان یورش به خانه مصدق), اینم آورده بودن(کریمپور شیرازى مدیر روزنامه شوزرش که بعداز کودتاى ۲۸ مرداد توسط اشرف پهلوى و شاهپور علیرضا در زندان سوزانده شد در سال اردیبهشت ۱۳۳۱ به اتهام توهین به مقام سلطنت در زندان بود), منم همیشه خداخدا میکردم این یه روزى گیر من بیفته. بعد اومدن به من گفتن این تو بیمارستان زندان دادگستریه…منم خودمو زدم به مریضى و رفتم تو بیمارستان. کریمپورو اونجا دیدم و همونجا حسابشو رسیدمshaban3
س: او را زدید؟
ج: آره, حسابى حسابشو رسیدیم
س: هیچکس جلوتان را نگرفت؟
ج: کسى نمیتونست جلو ما رو بگیره
س: مىگویند در زندان آتشش زدند
ج: بله لحاف محاف میندازن تو سلولش, نفت روش میریزن و آتیشش میزنن
س: در نشریه سیمرغ خاطره اى از شما و انجوى شیرازى را نقل کرده است
ج: موقعى که براى ۹ اسفند توى زندان موقت شهربانى بودیم, یکى یه روزنامه اى (آتشبار) اورد داد به من دیدم تو این عکس ثریا را گذاشته, سر ثریا رو گذاشته بود با بدن لخت یه آرتیست لخت زیرشم نوشته بود:«ملکه عفت». اتفاقا زد و پس فردا شبش دیدیم اینو آوردنش زندان و بردن پیش افسر نگهبان. گفتم:«اگه ممکنه بفرستینش بیاد اون بالا» مام بردیم انداختیمش تو کریدور پنج ..زدنى توکار نبود, هُل دادن بود
اگر شیخ زهرا خانم دارد، شاه هم پروین آژدان قزى داشت
س: برگردیم توى دادگاه
ج: بله یه (رقیه آزادپور معروف به) پروین آژدان قزى بود, یکى دوتاى دیگرم آورده بودن که مثلا میخواستن به مردم بفهمونن که طرفداراى شاه یه مشت چاقوکش و فاحشه ماحشه هستن
س: آژدان قزى؟ چرا این لقب را به او داده بودند؟
ج: بسکى گردن کلفت بود! قز به ترکى یعنى زن, آژدانم یعنى آژان دیگه! همه کاره بود خانم
س: اسامى آدمهاى دیگر یادتان است؟
ج: حسین رمضون یخى رو آوردن چند تام افسر بودن یه احمد عشقى ام بود که یه دفعه ام تو دادگاه تریاک خورد… ما رو بردن زندان تحویل دادن..(بعداز فرار شاه در ۲۵ مرداد) در این مابین اومدن به من گفتن:« یه خانمى اومده تو رو میخواد» اومدیم یه سر و گوش آب دادیم دیدیم پروین آژدان قزیه. گفت:«بر و بچه ها دارن شلوغ میکنن. یه پیغوم میغومى براى بر و بچه ها بده تا من برم باهاشون صحبت کمم و اینا.یه چیزى نوشته اى بده»… تیمسار خلعتبرى و بیوک صابر و یه افسرى, خلاصه این سه چارتا یهواومدن در زندان و گفتن: «زاهدى جعفرى رو میخواد» منو ورداشتن بردن بالاى شهربانى, دیدم زاهدى و اینا همه تواتاق جمعن, تا رسیدیم زاهدى بغل وا کرد مام رفتیم توبغل تیمسار و اونم ما رو یه ماچ کرد و
س: شما چندتا نوچه داشتید؟
ج: ما دیگه اون آخرسر هزارو هشتصد تا میاوردیم جلو شاه…. یه وقت که اعلیحضرت میخواستن ازمسافرتى جایى بیان میتونستم تا چار پنج هزار نفرو خبر کنم بیان برن توخط سیر
این هم مزدش
شعبان جعفرى: خُب خدا بیامرزه اعلیحضرتو، یه وقت یه ماشینى به من داد و ما اومدیم سوار شدیم. گفتم اصلا این ماشین کادیلاک رو آدم سوار بشه بیشتر دشمن پیدا میکنه, اینه که اونم دادم و یه جیپ خریدم
اعلیحضرت, خدا بیامرزدش, یه فرمانى صادر کرد که بایستى سرپرست ورزش باستانى بشم, حُکمشم هست
فکر نکنید سلطنت طلبان پس از فرار به اروپا و آمریکا و دیدن دمکراسى غربى از گذشته درس گرفته و مدرن و دمکرات شده و در نظام مورد دلخواه آنها از برهم زدن تجمعات مردم و چماقدارى خبرى نبوده و تاریخ مصرف شعبان بى مخ و امثال او تمام شده است
بعداز انقلاب:
شعبان جعفرى: یه یه سال و نیمى انگلیس بودم. یه خانمى به اسم دریابیگى که به حساب خاله شهبانو بود. ما پیش این رفت و آمد داشتیم. یه روز خانوم به من گفتش: «شاهزاده رضا پهلوى با شهبانو اومده بودن اینجا, صحبت تو اومد میون» گویا رضا پهلوى پرسیده بوده: «جعفرى اینجا چیکار میکنه؟ بگو بیاد پیش من.»
لندن که بودم اون ممد افشارم تو لندن بود. یه روز گفت: «ما اینجا شبا کمیسیون گذاشتیم براى اینکه میخوان واسه مشروطیت یه رئیس تعیین کنن: جلسه مشروطیت» گفت: « خسروانیه, کیه کیه…»
تو آمریکا بودم که برام از طرف (ارتشبد آریانا) آریانا خدا بیامرز پیغوم آوردن که برم ترکیه باهام کار داره. رفتم ترکیه و باهاش مدتى همکارى کردم… دوتا نامه به من داد که برم اسرائیل یکى رو بدم اسحق رابین, یکى ام بدم به قوزى نرگس(غوزى نارکیس یکى از ژنرال هاى ارتش اسرائیل)
خدا رحمت کنه محمدرضا شاه رو, وقتى مرد ما رفتیم قاهره براى تشییع جنازه. خلاصه وقتى رفتیم اونجا, شهبانو ما رو احضار کرد و رفتیم اونجا نشستیم به صحبت کردن. بعد شهبانو ازمن پرسید: «چرا اینجورى شد؟ چرا وضع اینجور شد؟ آخه این چه بود, چرا مردم ای کارو کردن؟… بعد گفت:«چیزى لازم ندارى؟ چیزى نمیخواى؟ اگه چیزى لازم دارى بگو برات روبراه کنیم» …بعد گفت: «برو، ولیعهدم میخواد تو رو ببینه».. قبل از اینکه بیرون بیام دیدم شهبانو فرح خودش اومد یه کتى رو به ما داد از این نیمچه پالتوهاست, گفتش که:« خُب چون اعلیحضرت خدا رحمتش کنه مرده, به شما علاقه داشت, میخوام اینو یادگارى بدم داشته باشى»
و اما داستان جوانمردى
چنانکه خواندیم شعبان بى مخ تعریف کرد که با مشت و لگد, با چاقو و چماق افتاد به جان انسان هایى که کوچکترین امکانى براى دفاع از خود نداشتند. پهلوان خانم سرشار با چاقو مىافتد به جان دکتر فاطمى شکنجه شده و لت و پار و دستبند به دست و اسیر ماموران کودتاى آمریکایى. مىافتد به جان روزنامه نگار معروف کریمپور شیرازى (زنده زنده سوزاندن کریمپور شیرازى به دستور و با حضور اشرف پهلوى خواهر شاه در زندان بعداز کودتاى ۲۸ مرداد حکایت دلخراش دیگریست که آنرا مىتوانید با کلیک به اینجا مطالعه کنید) که نه تنها زندانى بلکه بیمار و در بیمارستان زندان بسترى بود. لت و پار کردن انجوى شیرازى محقق و نویسنده در زندان موقت شهربانى و …
فردوسى که انساندوستى بزرگ و ستایشگر عدالت, آزادگى و خرد بود بارها در شاهنامه انسانهاى بزرگ و خردمند را حتى اگر در صف دشمن بودند مىستاید. نمونه آن پیران سردار تورانیان است که بد نیست براى تفهیم بهتر فرق پهلوانى و ناپهلوانى بخشهایى از نبرد پیران پهلوان توران با گودرز پهلوان ایرانى را از شاهنامه بخوانیم. با مقدمه کوتاهى از امیر مومبینی ” از شگفتی‌های روزگار این که گودرز و پیران هر دو بسیار پیر و به یک سان خردمند و معادل هم در سرزمین خود بودند. پیران گودرز تورانیان بود و گودرز پیران ایرانیان. و اکنون سرنوشت تلخ این دو پیر مدبر را در نبردی بیدادگرانه رویاروی هم نهاده بود تا که گوشه‌ی دیگری از اندوه‌نامه‌ی آدمی را بنمایاند و نشان دهد چگونه زیر تابش آفتاب حقیقت خون خوبان به ناحق ریخته میشود
گودرز پهلوان، ناشاد از آن نبرد و شرمگین از این پیروزی، سوگوار بالای نعش همرزم خود می‌ایستد و اشک می‌ریزد. براستی که تماشای خون سرخ بر موهای سپید و پریشان پهلوان خاموش تلخترین حکایت از بیداد زمانه بود. برای هیچ کسی در جهان پیروزی آن چنان تلخ نبود که بر کشنده‌ی پیران پیر. گودرز به چهره‌ی همرزم بزرگ خود مینگرد و به آفتابی که نیزه‌ی نور خود را بر پوست بدون دفاع او فرو می‌برد. پس به سنت بزرگترین بزرگان افسانه‌ها و اساطیر، درفش ایرانزمین را بالای سر پیران در زمین می‌نشاند تا سایه‌‌بان صورت او شود. آنگاه همه را فرامیخواند تا به هم‌آیند و پیران پهلوان را، با شکوه و به‌آزین و برآیین به آرامگاه سترگ سزاوار او به سینه‌ی کوه ببرند. ”
نبرد گودرز و پیران (خلاصه شده)
بتیغ و بخنجر بگرز و کمند / زهرگونه اى برنهادند بند
فراز آمد آن گردش ایزدى /  از ایران بتوران رسید آن بدى
ابا خواست یزدانش چاره نماند / کرا کوشش و زور و یاره نماند
نگه کرد پیران که هنگام چیست /  بدانست کان گردش ایزدیست
ولیکن بمردى همى کرد کار  / بکوشید با گردش روزگار
نگه کرد گودرز تیر خدنگ  / که آهن ندلرد مر او را نه سنگ
ببر گستوان بر زد و بردرید /  تکاور بلرزید و دم در کشید
بیفتاد و پیران درآمد بزیر /  بغلتید زیرش سوار دلیر
بدانست کآمد زمانه فراز /  وزان روز تیره نیابد جواز
زگودرز بگریخت و شد سوى کوه  / غمى شد ز درد دویدن ستوه
نگه کرد گودرز و بگریست زار /  بترسید ازگردش روزگار
بدانست کش نیست با کس وفا /  میان بسته دارد ز بهر جفا
فغان کرد کاى نامور پهلوان /  چه بودت که ایدون پیاده دوان
چوکارت چنین گشت زنهار خواه  / بدان تات زنده برم نزد شاه
ببخشاید ازدل همى بر تو بر /  که هستى جهان پهلوان سربسر
بدو گفت پیران که این خود مباد  / بفرجام بر من چنین بد مباد
همى گشت گودرز بر گرد کوه /  نبودش بدو راه آمد ستوه
چوگودرز شد خسته بر دست اوى /  زکینه بخشم اندر آورد روى
بینداخت ژوپین بپیران رسید  / زره بر تنش سربسر بردرید
زپشت اندر آمد براه جگر  / بغرید و آسیمه برگشت سر
برآمدش خون جگر بر دهان  / روانش برآمد هم اندر زمان
چوگودرز برشد بران کوهسار /  بدیدش برآن گونه افگنده خوار
سرش را همى خواست از تن برید / چنان بدکنش خویشتن را ندید
درفشى ببالینش بر پاى کرد /  سرش را بدان سایه در جاى کرد
بیچاره رستم
که کسانى خود را ایرانى مىنامند و او را با امثال شعبان بى مخ مقایسه مىکنند. شعبان در مصاحبه اش بارها اطاعت بى چون و چرایش را از شاه گوشزد مىکند. و بخاطر “توهین” به شاه با چاقو به جان وززنامه نگار زندانى و بسترى در بیمارستان زندان مىافتد (بدستور دربار) و نویسنده زندانى اینجوى را بخاطر “توهین” به همسر شاه ثریا (با کشیدن کاریکاتورى در روزنامه آتشبار) لت و پار مىکند
رستم که سمبل مردم است, همواره از شاهان ستمگر و عیاش و جنگ طلب انتقاد کرده و درمقابل خواستهاى نامشروعشان مقاوت مىکند. درست است که کیکاووس را دوبار از مرگ نجات مىدهد (و این امر را نه بخاطر شخص کیکاووس, بلکه بعنوان یک وظیفه ملى از دید فردوسى و دفاع از حیثیت ایران در مقابل نیروى بیگانه و خارجى انجام مىدهد) اما هم با لشکرکشى به یمن و هم به مازندران مخالفت کرده و به زابل مىرود. بعداز اینکه سیاوش که سمبل پاکىها و خوبیهاى ایرانیان هست به سبب توطئه هاى سودابه شهبانوى ایران مجبور به ترک ایران شده و سپس در توران به دستور افراسیاب کشته مىشود, اولین کارى که رستم مىکند در حضور شاه شهبانو را سر از تن جدا مىکند
همه شهر ایران بماتم شدند /  پراز درد نزدیک رستم شدند
چوآمد بنزدیک کاوس کى  / سرش بود پرخاک و پرخاک پى
بدو گفت خوى بد اى شهریار  / پراکندى و تخمت آمد ببار
از اندیشه خرد و شاه سترگ  / بیامد بما بر زیانى بزرگ
نگه کرد کاوس بر چهر او / بدید اشک خونین و آن مهر او
نداد ایچ پاسخ مر او را زشرم  / فرو ریخت ازدیدگان آب گرم
تهمتن برفت از بر تخت اوى /  سوى خان سودابه بنهاد روى
زپرده بگیسوش بیرون کشید /  زتخت بزرگیش در خون کشید
بنخجیر بدو نیم کردش براه ن / جنبید برجاى کاوس شاه
گشتاسب شاه عیاش (جالب اینجاست که کیکاووس و گشتاسب جزوشاهان بزرگ شاهنامه بوده و مدت طولانى سلطنت کردند و فردوسى هردوى آنها را جنگ طلب و بولهوس توصیف کرده و رستم _ بخوان مردم_ با هردوى اینها مشکل داشت) به پسرش اسفندیار که بین مردم محبوب بود شک داشته و سعى میکرد با فرستان وى به ماموریتهاى خطرناک وى را به کشتن دهد. اما اسفندیار از تمام ماموریتها با پیروزى برمىگردد. پس گشتاسب نقشه اى خائنانه و ایران برانداز مىکشد و اسفندیار را مجبور مىکند برود زابل و رستم را دست بسته پیش او بیاورد
اگر تخت خواهى زمن با کلاه  / ره سیسستان گیر و برکش سپاه
چوآنجا رسى دست رستم ببند / بیاری ببازو فگنده کمند
بر خلاف چاکران دست بوس زمان پهلوى رستم حتى موقع تاجگذارى شاهانى چون لهراسب و گشتاسب و تمام دوران سلطنت شان نه تنها به دربار نمىآید که حتى نوشتن یک نامه قربانت شوم را به دلشان مىگذارد. اسفندیار پس از رسیدن به سیستان توسط پسرش بهمن این پیام را به رستم مىدهد
بگیتى هرآنکس که نیکى شناخت بکوشید و با شهریاران بساخت
چه مایه جهان داشت لهراسب شاه  / نکردى گذر سوى آن بارگاه
چو او شهر ایران بگشتاسب داد /  نیامد ترا هیچ زان تخت یاد
سوى او یکى نامه ننوشته اى  / از آرایش بندگى گشته اى
نرفتى بدرگاه او بنده وار /  نخواهى بگیتى کسى شهریار
ازان گفتم این با تو اى پهلوان /  که او از تو آزرده دارد روان
نرفتى بدان نامور بارگاه  / نکردى بدان نامداران نگاه
پاسخ رستم
ندیدست کس بند بر پاى من  / نه بگرفت پیل ژیان جاى من
اسفندیار:
توخود بند برپاى نه بىدرنگ /  نباشد زبند شهنشاه ننگ
ترا چون برم بسته نزدیک شاه /  سراسر بدو بازگردد گناه
نمانم که تا شب بمانى ببند  / وگر بر تو آید زچیزى گزند
رستم:
زمن هرچ خواهى تو فرمان کنم  / بدیدار تو رامش جان کنم
مگر بند کز بند عارى بود  / شکستى بود زشت کارى بود
نبیند مرا زنده با بند کسى /  که روشن روانم برینست و بس
زتوپیش بودند کنداوران /  نکردند پایم ببند گران
گویى فردوسى هزار سال پیش مىخواست به ما در مورد سرنوشتى که امروز دچار آن هستیم هشدار دهد. نطفه نکبت جمهورى اسلامى در حکومت فاسد و وابسته رژیم پهلوى بسته شد. و در سطور بالا از نقشه خائنانه و ایران برانداز گشتاسب گفتم. بعداز کشته شدن اسفندیار و مدتى بعد کشته شدن رستم, دوران عظمت ایران به پایان مىرسد. و در شاهنامه بعداز چند شاه ریز و نیمه درشت سر و کله اسکندر پیدا مىشود و اشغال ایران و…
دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود
حرف آخر اینکه, ما ایرانیها معمولا آدمهایى را که از زور و توان خود براى کمک به مردم و احقاق حقوق ستمدیدگان استفاده کرده و خود را در خدمت زورمندان قرار نمیدهند را با معرفت, لوطى, عیار, پهلوان, مرد…نامیده . وگرنه آنها را قلدر, ضعیف کش, چماقدار, چاقوکش.. نامرد… مىنامیم
گردآورنده:سینا

پرنسس مرگ” و سرنوشت روزنامه نگاران کریمپور شیرازى ، محمد مسعود

کریمپور شیرازى 
من با خداى خود عهد و پیمان محکمى بسته ام چون من پرده هایى را بالا مىزنم که در زیر آن ها هزارها خیانت, هزارها فساد, هزار بدبختى و بیچارگى نهفته است. من جدا مصمم هستم که این مبارزه سرسخت و آشتى ناپذیر را تا سرحد مرگ شرافتمندانه سرخ دنبال کنم, چون من کاملا در طى انتشار این سه شماره شورش خطر را پیش بینى و احساس مىکنم و ناچار در مقدمه شهادتین خود را ادا کرده ام
بخشى از مقاله کریمپور شیرازى در روزنامه شورش


امیرمختار کریمپور شیرازى در سال ۱۳۰۰ خورشیدىدر خانواده اى روستایى در اصطهبانات (استهبان) فارسچشم به جهان گشود. چون خانواده اش نمىتوانست هزینه تحصیل او را بپردازد بناچار وارد مدرسه نظام شد. اما پس از مدتى از آنجا بیرون آمد و وارد دانشکده حقوق شده و به دریافت لیسانس حقوق نایل آمد. وى از همان زمان به خبرنگارى روى آورد و در آخر امتیاز روزنامه شورش را گرفت. روزنامه شورش در دوران حکومت ملى دکتر مصدق افشاگر بسیارى از توطئه هاى ضد مردمى درباربود

در مورد اشرف پهلوى که در فساد اخلاقى و عیاشى و قاچاق و رشوه گیرى و ارعاب مخالفان و شرکت در توطئه هاى عوامل بیگانه بر علیه دکتر مصدق ید طولایى داشت, نوشت: ¨ مردم مىگویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حیثیت یک ملت کهن سال بازى کند. مردم مىگویند این پول هایى را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهى از مردم کور و کچل, تراخمى و بىسواد این مملکت فقیر و بدبخت مىگیرد به چه مصرفى مىرساند

¨ مردم مىگویند چرا خواهر شاه در امور قضائیه, مقننه و اجرایى این مملکت دخالت نامشروع مىکند. چرا اشرف خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقیف ملک افضلى جنایتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعویض بازپرس را مىدهد

چرا باید یک نفر مفتخور(احمد شفیق) نالایق بنام همسرى خواهر شاه دربار سلطنتى یک مملکت تاریخى را ملعبه عیاشى و خوش گذرانى خود قرار دهد….شاه اگر با طرد اشرف, فاطمه و احمد شفیق عرب و هیلر آمریکایى افکار عمومى را تسکین ندهد…عاصیان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسیده, ناچار خواهند شد براى حفظ استقلال و آبروى ایران کارى بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار خود و لوئى شانزدهم کردند. حال خود دانید با آتش و قهر و نفرت مردم¨

انتشار این مقاله خشم دربار را برانگیخت و دستور توقیف روزنامه شورش صادر شد. بعداز توقیف روزنامه از طرف دربار طى نامه اى با خط کج و معوج وى را تهدید کردند. کریمپور بعدا متن نامه را در روزنامه اش کلیشه کرد:

¨ اى مدیر روزنامه شورش بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوى برندارى عاقبت وخیمى در پیش دارى, دیدى که چگونه محمد مسعود مىخواست علیه ما مبارزه کند, به حیات او خاتمه دادیم و باز هم مىگوییم اگر دست از مبارزه با ما برندارى در همین روزها منتظر سرنوشت مسعود (منظور محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز است که شرح حالش در زیر خواهد آمد) باش¨

کریمپور در مقاله اى که با این شعر شروع مىشد نوشت:

به نام نکو گر بمیرم رواست    مرا نام باید که تن مرگ راست

¨من از روزیکه دست چپ و راست خود را شناخته ام و پا در صحنه سیاست گذاشته ام بقرآن مجیدسوگند یاد کرده ام که چیزى جز به منفعت ملت ایران نگویم و سطرى جز براى آسایش مردم ننویسم ولو اینکه بقیمت جانم تمام شود. من وظیفه دارم که تمام لانه هاى زنبور را هرچقدر مىخواهد خطرناک باشد ویران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم¨

بعداز سى ام تیر ۱۳۳۰ نوشت: ¨من نمىدانم مادران, خواهران, برادران شاه دیگر از جان مردم مفلوک گرسنه بىچیز چه مىخواهند؟ سى سال تمام خون مردم را مانند زالو مکیدند, جان مردم بیگناه و شریف را در سیاهچال هاى زندان انداختند, املاک و اموال مردم را بزور از آنان گرفتند, ناموس دختران و زنان ملت را بزور لکه دار و آلوده ساختند, تمام دارایى و پول ملت را به بانکهاى خارجى سپردند. شاهشعبان بى مخ,عشقى, پرى غفارى کاشانى جاسوس و دزدان دیگر از مردم محروم و گرسنه ایران چه مىخواهند؟

هزار مرتبه جاى دریغ و آوخ نیست     که شاه حامى چاقوکشان بى مخ است

رضاخان جنایتکار گور بگور افتاده لعنتى تمام استعدادها و نبوغ را مانند افعى آفریقا بلعید و ایرانمستعد, برومند, پرافتخار را به قبرستان سیاه, تاریک و مخوف تبدیل کرد¨

برخلاف بسیارى از رفیقان نیمه راه که مصدق را تنها گذاشتند, و بعدها با نوشتن مقالات و خاطرات و توجیه نامه ها , که در آنها با زدنتهمت به دیگران , سعى در پوشاندن این لکه سیاه زندگى خود شدند , کریمپور شیرازى تا دم مرگاز وفاداران مصدق بود. و در همان روزهاى نزدیک به کودتاى ۲۸ مرداد, گویى موضوع کودتا را به حدس دریافته بود در روزنامه اش شعر زیر رانوشت:

دلم به پاکى دامان غنچه مىسوزد    که بلبلان همه مستند وباغبان تنهاست

کریمپور شیرازى, پس از کودتاى ۲۸ مرداد و برقرارى حکومت نظامى, به زندگى مخفى روى آورد, اما در مهرماه سال ۱۳۳۲پس ازمدتى آوارگى, توسط ماموران فرماندارى نظامى دستگیر و زندانى شد. حال کریمپور بود و کینه هاى کهنه درباریان. دژخیمان وى را در زندان لشکر زرهى در سیاهچال انداختند. در مدت اسارت شکنجه بسیار دید, تمام بدنش را با سیگار سوزاندند. سیخ داغ بر بدنش کشیدند, تهدید و تطمیعش کردند شاید توبه نامه اى از او بگیرند, ولى او زیر بار نرفت و همچنان به مصدق وفادار ماند. مىگویند اشرف در تمام شکنجه ها حضور مىیافت و از آن لذت مىبرد و مىخواست بدین وسیله انتقام قلم تیز او را از او بگیرد.kp

در شب چهارشنبه سورى همان سال مجلس جشنى در لشکر دو زرهى ترتیب دادند. تبهکاران سیه دل, براى شادمانى, کریمپور را از سلول درآوردند و به میدان آوردند و کینه هاى ناپاک خود را در قالب تفریحى چندش آور به نمایش گذاشتند. به دستور شاپور علیرضا و اشرف پیکرش را آغشته به نفت کردند, مدتى او را به توهین و تمسخر گرفتند. شاهپور علیرضا که مثل خواهرش اشرف در قساوت قلب و خشونت مشهور بود. لگد محکمى بر دهان او کوبید. پالانى بر پیکر وى نهادند و دستور دادند چهار دست و پا راه برود. اشرف با زدن کبریت بر بدن نفت آلود کریمپور, آتش آن جشن منحوس را بر افروخت. شعله آتش همه بدن او را فرا گرفته بود. تلاش داشت از میان تماشاگران که قهقهه سر داده بودند بگریزد, ولى سربازان با سرنیزه مانع مىشدند که لذت دروغین و پست آنان را ناتمام بگذارد.
کریمپور شیرازى به جرم شهامت در دفاع از حقوق ملت ایران و پشتیبانى از دولت ملى دکتر مصدق و افشاى خیانتها, هرزگیها, چپاول ها… و وطن فروشى دربار پهلوىدر آتش سوزانده شد
masoudمحمد مسعود
جبرخانه اى که من در آن محکوم شده ام و به عذاب ابدى دچار آمده ام بیش از یک میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع مسافت دارد و قسمت زیادى حاصلخیز و با طراوت است. وسعت این فضا به قدرى است که چهار فصل مختلف در یک زمان در آن وجود دارد, موقعیکه در یک قسمت آن کوهها از برف پوشیده شده در قسمت دیگر حرارت بیش از ۲۵ درجه بالاى صفر است و زمانیکه در نقطه سردسیر آن گلهاى یخ شکفته, در نقاط گرمسیر آن سنبله گندم نزدیک درو کردن است, ولى با وجود همه اینها و این اقلیم حاصلخیز, روى زمین است و مردمى که در آن زندگى مىکنند در حال اختناق و خفقان است



محمد مسعود مدیر روزنامه جنجالى مرد امروز بود که بین سالهاى ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۱ خورشیدى منتشر مىشد. وى بعداز پایان دبیرستان از قم به تهران آمد و ازدانشکده حقوق درجه لیسانس گرفت, با همکارى نصرالله شیفته, یکى ازروزنامه نگاران پرسابقه, کار روزنامه نگارى را شروع کرد و بعدها روزنامه مرد امروز را منتشر مىکرد. کسى ازنیش قلم او در امان نبود. بعداز اینکه ملکه مادر با غلامحسین صاحبدیوانى ازدواج کرد محمد مسعود مقاله تندى برضد این ازدواج نوشت. مادر شاه پس ازخواندن این مقاله سخت برآشفته شد و به شاه پیغام داد ¨ اگر این مرد را ازبین نبرى شیرم را حرامت مىکنم¨

باستانى پاریزى مىنویسد: دکتر رحیم صفارى در اینجا به درگیریهاى مسعود با دربار و بویژه اشرف پهلوى اشاره کرد: ¨ اشرف خیلى میل داشت با مسعود ارتباط داشته باشد و على ایزدى رئیس دفترش واسطه این دیدار و رابطه بود, یادم هست یک بار روزنامه ها نوشتند, اشرف از فروشگاه کازرونى ۱۴ قواره پارچه وطنى خریده بود و آنرا براى مسعود فرستاد. مسعود به ایزدى گفته بود اگر واقعا والاحضرت آنقدر وطن پرست است چرا ۱۵ میلیون جوان ایرانى را گذاشته و با یک مرد عرب ازدواج کرده اند(اشاره به ازدواج اشرف با احمد شفیق). على ایزدى یک شب وقت گذاشت که مسعود به دیدار اشرف برود ولى مسعود گرفتارى را بهانه کرد. یک بار دیگر قرار گذاشتند که اشرف بخانه محمد مسعود برود ولى مسعود گفته بود خانه من جاى زنان فاسد نیست¨
دکتر رحیم صفارى ادامه مىدهد: ¨ آن شب شنبه مىخواستم به چاپخانه بروم و دلخورى که از من داشت از دلش درآورم, خجالت کشیدم کنار ماشینش ایستادم که خودش بیاید و از او معذرت بخواهم. اما همانموقع مرد چهارشانه اى آمد و گفت: چرا اینجا ایستاده اى؟ گفتم به شما چه مربوطه. کتش را کنار زد, یک هفت تیر داشت, گفت اگر نمىخواهى مغزت را داغون کنم فورى از اینجا گورت را گم کن…. من چند قدم پائین تر رفتم و کنار دیوار وزارت فرهنگ مشغول قدم زدن شدم, نیم ساعتى گذشت تا مسعود از چاپخانه بیرون آمد از جوى آب گذشت, کلید ماشین را از جیبش درآورد, خواست سوار شود. خواستم به طرف ماشین مسعود بروم که دیدم یک جیپ با علامت دژبان که دونفر سرنشین داشت با سرعت سرسام آورى از سه راه اکباتان بطرف بالا حرکت کرد. مسعود یک پایش در ماشین بود که صداى گلوله بلند شد, جیپ دژبان بطرف شاه آباد(جمهورى فعلى) حرکت کرد. من داخل ماشین را دیدم. روى صندلى جلو همان کسى بود که مرا ازکنار ماشین مسعود دور کرده بود و پشت سر او زنى نشسته بود که شباهت زیادى به اشرف داشت…در آخرین شماره روزنامه که با شرکت مسعود منتشر شد در صفحه اول روزنامه کلیشه اى چاپ شده بود که زیر آن نوشته شده بود: در حالى که مردم زحمت کش ایران از گرسنگى خون گوسفند مىخورند شاهزاده خانم اشرف پهلوى یک پالتو خز را که میلیونها ارزش دارد از شوروى خریدارى کرده است….من آهسته ماجرایى را که دیده بودم براى بعضى ها تعریف کردم که البته چندان باورشان نشد.¨
و اینک از خاطرات دکتر عباس منظرپور

مشهد- شب اول کشیک بخش، برای گرفتن نمک به آشپزخانه رفتم. آشپز به کارهای غذای فردا مشغول بود. وقتی فهمید پدر من هم پزنده است و بخصوص نام او را دانست، مثل این که پر درآورد. .. در طول زمستان خود و معاونش غذای مرا  به بخش می آوردند و گاه پهلوی هم می نشستیم و تا بعد از نیمه شب گفتگو می کردیم. آشپز مشروب می خورد، ولی معاونش ظاهرا از این کار اکراه داشت…

مردى بود هیکل مند, حدود ۴۰ تا ۴۵ ساله, قوى و بسیار ساکت. کم کم متوجه شدم او هم اهل نوشیدن است, و شبى که ظاهرا اندازه از دستش خارج شده و بیش از ضرورت نوشیده بود, شروع به گریستن کرد. چندان تعجبى نکردم و علت گریه را نپرسیدم ولى او خود به زبان آمد و گفت

- نزدیک به ده سال است رازی را در سینه حفظ کرده ‌ ام که مثل “خوره” از درون مرا نابود می کند. دنبال کسی می گشتم که با فاش کردن این راز، کمی از بار سنگین و جدان خود بکاهم. سه نفر پرسنل دژبان لشکر گارد بودیم که مامور قتل محمد مسعود ، مدیر روزنامه مرد امروز شدیم. یک نفر راننده بود و  ما دو نفر تیرانداز. به زودی فهمیدیم این دستور از طرف اشرف پهلوی داده شده است. چندین بار به اداره روزنامه  در خیابان فردوسی رفت و آمد کردیم و تمام نقاط و ساعات ورود و خروج او را با دقت شناسائی کردیم. یک بار ما را نزد اشرف بردند که خیلی ما را تشویق کرد و به هر کدام از ما مبلغ نسبتا قابل توجهی پول داد. یکبار هم اشرف خود با ما آمد و راهنمائی‌هائی هم کرد. تا روزی که ماموریت خود را انجام دادیم. من خودم اصلا  تیراندازی نکردم و فقط همکار من این کار را انجام داد. پس از پایان ماموریت، ما سه نفر را در یک محل مخفی نگه داشتند و به زودی فهمیدم که آن دو نفر را سر به نیست کرده اند. من همسر و یک فرزند دختر داشتم. شب و روز گریه می کردم و به هر کس که نزد من می آمد التماس می کردم مرا نکشند و مطمئن باشند تا پایان عمر مثل یک مرده زبان باز نخواهم کرد. پس از حدود شش ماه که کوچکترین اطلاعی از هیچ جا نداشتم مرا به “خاش ” فرستادند. این شهر در آن موقع یکی از تبعیدگاه ‌ های وحشتناک بود و یک پادگان کوچک مرزی هم آن جا مستقر بود که من به عنوان آشپز آن پادگان مشغول کار شدم. پیش از اعزام به من تفهیم کرده بودند که اگر جائی زبان باز کنم هم خود و هم همسر و فرزندم نابود خواهیم شد.

هفت سال در “خاش” بودم بدون این که از همسر و فرزندم خبری داشته باشم و یا آن ‌ ها از زنده یا مرده بودن من مطلع باشند. وقتی مطمئن شدند که از من صدائی در نمی آید مرا به مشهد فرستادند. وقتی از این جا خبر زنده بودن من به خانواده ام رسید، دیگر همسرم فوت کرده بود و من فقط توانستم دخترم را نزد خود بیآورم.”

منابع استفاده شده: کشتار نویسندگان در ایران, از محمود ستایش. و خاطرات دکتر عباس منظرپور
سینا

James Foley Beheaded ! ISIS Terrorists Behead American Journalist, James...

ایرج مصداقی از زندانیان دهه 60 در سیمای رهایی Rahaaee tv 20-08-2014

چه کسی دستفروش ما را کشت؟٬ هادی خرسندی

چه کسی دستفروش ما را کشت؟٬ هادی خرسندی

هادی خرسندی
ماجرای کشته شدن یک دستفروش توسط قلچماق های حکومتی احتمالاَ‌ به اینجا بکشد که فرزندان مقتول بیایند در تلویزیون و از مجریان این برنامه تشکر کنند. بعد هم سرهنگ شهردار یا معاونش بیاید بگوید مقتول آدم معلوم الحالی بود و هنگام درگیری با مأموران ما داشته شعری از سیمین بهبهانی را زیر لب زمزمه میکرده! (ربطی ندارد، ولی این روزها هرکس به شاعر ملی و محبوب تازه درگذشته بد بگوید، موجب خشنودی خاطر مقام معظم رهبری میشود و دق کردن ایشان را به تأخیر میاندازد.).
ویژه گویا نیوز
گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد ـ سعدی
چهار سال پیش تقریباَ نظیر این پیشامد برای جوان دستفروشی در تونس داشتیم که سلسله جنبان جنبش های مخالف حکومت در کشورهای عرب شد. در کشور ما، ماجرای کشته شدن یک دستفروش توسط قلچماق های حکومتی احتمالاَ‌ به اینجا بکشد که فرزندان مقتول بیایند در تلویزیون و از مجریان این برنامه تشکر کنند. بعد چند تن از نمایندگان مجلس اسلامی بگویند باید برای تأمین جان مأموران شهرداری در مصاف با دستفروش ها، نگهبان و بادیگارد بگذاریم. بعد هم سرهنگ شهردار یا معاونش بیاید بگوید مقتول آدم معلوم الحالی بود و هنگام درگیری با مأموران ما داشته شعری از سیمین بهبهانی را زیر لب زمزمه میکرده! (بله، ربطی ندارد، ولی این روزها هرکس به شاعر ملی و محبوب تازه درگذشته بد بگوید، موجب خشنودی خاطر مقام معظم رهبری میشود و دق کردن ایشان را به تأخیر میاندازد.).‬
این ها که دستفروش زحمتکش ما را در مقابل چشمان فرزندش کشته اند، چه کسانی بوده اند؟ هویت آنها هنوز در هاله که چه عرض کنم، در پیازه ای تو در تو از ابهام گیر کرده است، بی آنکه ابهامی در کار باشد! ابهامش خیلی رقیق است و چندان به گمانه زنی نیاز نیست.
کسی که ماجرا را از اول تا به آخر لحظه به لحظه زیر نظر داشته، پرتقال فروشی است که در آن سوی خیابان به چرخش تکیه داده بوده. اما در سایت «بهار» از قول شاهد عینی (مهدی) میخوانیم:

<< .... به گفته این شاهد هنگامی که مرحوم چراغی مشغول مکالمه با تلفن بود دیدم که یک نفر از ماموران [منسوب به] شهرداری که در درگیری لباسش پاره شده بود به سمت ماشین وانت مزدا رفت، ابتدا فکر کردیم می‌خواهد لباسش را عوض کند اما از پشت صندلی عقب خودرو چیزی را برداشت و بعد به سمت متوفی آمد و ضربه‌ای به سر او زد. شدت ضربه چنان بود که ......... >>
اینجا تنها ابهامی که هست، در باره کیستی مأموری است که به سمت خودرو رفته و با «جسم سخت» معروف، برگشته و بر فرق مقتول کوبیده. عده ای میگویند او سردار قالیباف بوده اما اکثریت شهادت داده اند که به نظرشان آمده که حسن روحانی، دیلم به دست، ـ همانطور که بارها گفته است ـ دارد به شدت برخورد میکنند!
در حالیکه پرتقال فروش مربوطه همچنان با دقت ماجرا را زیر نظر دارد، ما از شاهد عینی دیگری میشنویم. سعید میگوید:
<<ضارب بعد از این واقعه به سمت ماشین حرکت کرد و دو نفر باقیمانده نیز با دیدن این صحنه، آرام آرام از محل حادثه دور شدند.>>
خوب، معمولاَ چه کسی در چنین هنگامه هائی آرام آرام از محل حادثه دور میشود؟ پاسخ معلوم است، اما اینها دو نفر بوده اند. ابهامش در اینجاست که نمیدانیم نفر دوم چه کسی بوده که همراه حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی آرام آرام از محل حادثه دور میشده. بعضی ها که فقط او را از پشت دیده اند، آقا سید مجتبا خامنه ای را گمانه میزنند.
‬‬‬‬‬
<<سعید می‌افزاید: بعد از حادثه یک نفر که احتمال می‌دادیم مامور شهرداری باشد آمده بود اینجا تا سر و گوشی آب بدهد، این فرد ظاهرا حتی در مواجهه با اهالی و کسبه محل که شاهد ضرب و شتم آقای چراغی بودند پرسیده بود که «طرف (کارگر مقتول) پایش پیچ خورده و این حادثه اتفاق افتاده است؟»>>
اما کارآگاه جانی دالر از کجا فهمید که این نفر آخری حجت الاسلام خاتمی بوده؟
حالا لابد دنبال رد پای مقام معظم رهبری در تمامی این ماجرا میگردید. آهان! پیدا کنید پرتقال فروش را!
Raf_Kaman.jpeg
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فیسبوک هادی خرسندی

دخالت مجاهدین در امور داخلی عراق و حمایت از نیروهای تحت هژمونی «داعش»٬ایرج مصداقی

دخالت مجاهدین در امور داخلی عراق و حمایت از نیروهای تحت هژمونی «داعش»٬ایرج مصداقی

ايرج مصداقی
دخالت هرچه بیشتر مجاهدین در تحولات و درگیری‌های عراق که به دستور مسعود رجوی و با شعار «بیا، بیا» انجام می‌گیرد می‌تواند زمینه‌ساز یک حمله‌ی انتقامی‌ به «لیبرتی» و قتل‌عام مجاهدین بی‌دفاع شود.
دخالت هرچه بیشتر مجاهدین در تحولات و درگیری‌های عراق که به دستور مسعود رجوی و با شعار «بیا، بیا» انجام می‌گیرد می‌تواند زمینه‌ساز یک حمله‌ی انتقامی‌ به «لیبرتی» و قتل‌عام مجاهدین بی‌دفاع شود.
«بیا ، بیا» دعوت از نیروهای خونریز عراقی برای حمله به «لیبرتی» است. این شعار از سوی کسی سر داده می‌شود که قبل از هرکس صحنه‌ی نبرد را ترک کرده است. نتیجه‌ی «بیا، بیا» گفتن مسعود رجوی که در «گزارش ۹۲» هم روی آن تأکید کرده و سیاستی غیرمسئولانه خواندم باعث «آمدن» رژیم به «اشرف» و تلفات بالای مجاهدین و ترک این قرارگاه بدون هیچ دستاوردی شد و تنها تنور «آکسیون»‌های مجاهدین در اروپا و ‌آمریکا را برای مدتی گرم کرد.
مهدی ابریشم‌چی در سال ۱۳۶۴ و هنگام انقلاب ایدئولوژیک در مورد تفاوت ایدئولوژی مجاهدین و خمینی می‌گفت:‌ «ما شربت شهادت توزیع نمی‌کنیم.» اما امروز در این زمینه نیز تفاوت میان ایدئولوژی مجاهدین و خمینی از بین رفته و مسعود رجوی مصر است که «شربت شهادت» توزیع کند. او سیاست فرستادن افراد روی «میدان مین» را در پیش گرفته است.
تردیدی نیست هژمونی نیروهای مهاجم به شهرهای عراق با نیروهای بنیادگرا و جنایتکار «داعش» است. تمام رسانه‌های بین‌المللی به جز حامیان مالی، سیاسی و لجستیکی «داعش» به این موضوع اذعان دارند.
ایاد علاوی نیز بر خطر «داعش» صحه می‌گذارد و می‌گوید:
«ما در باره سه مساله حرف می‌زنیم. نخست، رشد و قدرت گرفتن القاعده و گروه‌های وابسته به آن، مانند داعش، که یک سازمان تروریستی بدنام است و خسارات زیادی به همه جا وارد کرده است. آن‌ها اخیراً در عراق فعال شدند، زیرا چشم‌انداز سیاسی کشور، کاملا مطلوب هدف‌های نیروهای افراطی بوده است. فرقه گرائی داریم. نارضایتی داریم، فقر داریم، فساد داریم ، سرکوب و اختناق داریم، نقض حقوق بشر داریم؛ و چنین فضایی موجب رشد افراط گرایی می‌شود، مانند القاعده و گروه‌های وابسته به آن. ...»
و به عنوان راه حل می‌گوید:‌
«نخست تشکیل یک دولت وحدت ملی، یک دولت بازسازی؛ دولتی که عملاً دو وظیفه دارد. یکی آشتی فوری در کشور، که تروریست ها را کنار بگذارد و مردم را علیه داعش و القاعده بسیج کند.»

http://ir.voanews.com/content/iraq-isil-crisi-iran-us-ayad-allawi-interview/1939273.html
نیروهای درگیر تحت پرچم و شعار «داعش» یا «دولت اسلامی عراق و شام» حرکت می‌کنند. رسانه‌های بین‌المللی از تخریب فرهنگی بزرگ در موصل توسط داعش خبر می‌دهند.
«آن‌ها در مناطقی که در حال حاضر در دست دارند قوانین سختگیرانه‌ای بر اساس شریعت اسلامی (شریعت) اعمال کرده‌اند. ... اکنون بیم آن می‌رود که میراث فرهنگی عراق به دست آنان نابود شود. از هم‌اکنون می‌توان در مناطق اشغال‌شده، نشانه‌هایی از ویرانگری فرهنگی داعش را مشاهده کرد. پس از آنکه در ۲۰ خرداد ماه سال جاری نیروهای «داعش» شهر موصل و استان نینوا را اشغال کردند، در نخستین اقداماتشان برخی از نمادهای فرهنگی این شهر را از بین بردند.»
انقلابی‌ خواندن آن‌ها و انعکاس بیانیه‌ها‌ی‌شان تحت عنوان «شورای نظامی انقلابیون عراق» در سایت‌های رسمی و غیررسمی مجاهدین جدا از همراهی با ارتجاعی‌ترین نیروهای منطقه که تهدیدی برای بشریت محسوب می‌شوند، دخالت در امور داخلی عراق، وارد شدن در جنگ‌های فرقه‌ای و ایستادگی در مقابل جامعه‌ی بین‌المللی است و می‌تواند عواقب جدی داشته باشد.
دبیرکل ملل متحد، اتحادیه اروپا، ایالات متحده آمریکا و «جامعه بین‌المللی» که مجاهدین روی مخالفت آن‌ها با پروژه‌ی اتمی رژیم تأکید می‌کنند، نگرانی خود را از آن‌چه در عراق می‌گذرد ابراز داشته‌ و «داعش» را نیرویی معرفی می‌کنند که در تحولات عراق دست بالا را دارد. قدرت‌‌گرفتن «داعش» در عراق می‌تواند به نزدیکی رژیم و آمریکا و همکاری این دو کشور منجر شود. اسرائیل و روسیه نیز خطر «داعش» را گوشزد کرده و هواپیماهای سوخو روسی به عراق ارسال شده‌اند.
حمایت مسعود رجوی از نیروهای تحت هژمونی «داعش»‌ که خود را بنیادگراتر از «القاعده» معرفی می‌کنند و از این سازمان جدا‌شده‌‌اند، تحت هر عنوان و به هر بهانه، عملی‌ است خطرناک که می‌تواند باعث به قربانگاه رفتن مجاهدین شود.
«عشایر عراقی» را «انقلابی» خواندن و «شیوخ» مرتجع عشایر را شخصیت‌های سیاسی و چهره‌های مترقی و رهبران «قیام و انقلاب» خواندن تنها از ذهن یک پریشان‌حال درمانده بر می‌آید که برای ماندن بر هر خس و خاشاکی دست می‌اندازد. با کدام تعریف «عشایر» و «شیوخ»‌ انقلابی می‌شوند؟ یا بایستی تعریف «عشیره» و «شیخ» فرق کرده باشد یا «انقلابی». جمع هر دو محال است.
مسعود رجوی دچار پریشانی است و مجاهدین را بیش از پیش به قهقرا می‌برد. «نقشه‌ مسیری» که او برای مجاهدین و هوادارانشان در ایران و عراق ترسیم کرده، همانا «فدا» شدن است تا او چندصباحی بیشتر به زندگی سیاسی خود ادامه دهد. در حالی که این سازمان به مخالفت با نیروهای «داعش» در سوریه می‌پردازد و خبر از «شکست سنگین مزدوران داعش و شبه نظامیان اسد از رزمندگان سوریه» می‌‌دهد،
به منظور تحمیق اعضا و هوادارانش نیروهای تحت امر و فرماندهی «داعش» در عراق را «انقلابیون و عشایر» می‌نامد و موفقیت‌شان را جشن می‌گیرد.
خبرگزاری‌های بین‌المللی خبر از تشکیل «خلافت اسلامی» در بخش‌های تحت کنترل داعش در عراق می‌دهند و ابوبکر البغدادی را «خلیفه اسلامی» تعیین شده از سوی این گروه می‌خوانند.
http://www.radiofarda.com/content/f4_ira_army_fighting_daesh_tikrit/25439439.html
تصاویر جنایات صورت‌گرفته اعم از کشتارهای دسته‌جمعی و ... از سوی «داعش» هنگام فتح شهرهای عراق را می‌توانید در این‌جا ببینید:
بخشی از فیلم‌های منتشر شده مربوط به جنایات داعش را که توسط این گروه منتشر شده و همچنان در فضای مجازی موجود است را در این آدرس ملاحظه کنید:‌
در این آدرس فیلم بسیار حرفه‌ای تهیه شده از سوی داعش را که توسط «سی ان ان» انتشار یافته ملاحظه کنید:‌
متاسفانه همانگونه که بخشی از فرماندهان و نظامیان ارتش دوران صدام‌حسین و مردم به جان‌آمده از ظلم و تعدی نوری‌المالکی و سپاه قدس در عراق به اتحاد با داعش و ارتجاعی‌ترین و جنایت‌کارترین نیروهای عراق روی آورده‌اند مجاهدین نیز به پشتیبانی از آن‌ها برخاسته‌اند. این یکی از آثار پافشاری بر ماندگاری در عراق است. مواضع مجاهدین در مورد آن‌چه که در عراق می‌گذرد را می‌توانید در مقاله‌‌های سیاوش جعفری (محمود ائمی) یکی از مسئولان مجاهدین تحت عنوان «لحظه‌ی انقلاب» و «باز می‌آییم» بخوانید و ببینید چگونه آن‌چه را که در عراق می‌گذرد با «انقلاب کبیر اکتبر» مقایسه می‌کند.
و در جهت اجرای فرامین ضد‌انسانی رهبری عقیدتی برای به قربانگاه فرستادن مجاهدین گرفتار در لیبرتی، در حالی که خود در اورسورواز و ساحل امن و پشت کامپیوتر نشسته، از زبان بی‌دفاع‌هایی که در محاصره‌ی نیروهای عراقی و دشمن هستند می‌گوید:‌
«با قدرت از قیام مردم بجان آمده عراق از ستم مالكی، دفاع می‌كنند و دراین مسیر آماده پرداخت هر بهایی هم هستند.»
مگر هدف و وظیفه‌ی مجاهدین از رفتن و ماندن در عراق، دفاع با قدرت از «قیام مردم به جان آمده عراق» بود؟ چرا این دفاع هنگام حمله‌ی نیروهای آمریکایی و ائتلافی که آن‌ها را همراهی می‌‌کرد صورت نگرفت؟‌
دیگر مسئولان خارج‌نشین مجاهدین نیز به دستور رهبری این سازمان وارد گود می‌شوند و به منظور فرار از تبعات احتمالی، تحت عنوان نام‌های مستعار مانند ساسان صمدی و ... در دفاع از داعش و توجیه جنایات این دار و دسته مقاله می‌نویسند.
و به تأسی از آن‌ها و بر اساس خط داده شده از بالا، هواداران این سازمان نیز که در کال‌کنفرانس‌های مجاهدین توجیه‌ شده‌اند دست به قلم می‌شوند تا بلکه لباس عافیت به تن نیروهای تحت هژمونی داعش بپوشانند.
سازمانی که اعدام بیرحمانه‌ی تعدادی از مجاهدین در «اشرف» را به خاطر آن‌که با دستان بسته تیرخلاص به سرشان زده شده بود «جنایت علیه بشریت» می‌خواند برای اعدام با دستان بسته‌ی صدها جوان عراقی در موصل هلهله و شادی می‌کند و جانیان را «انقلابیون و عشایر» به جان آمده می‌خواند.
آیا برای اعاده‌ی حق، کسی اجازه‌ی انجام چنین جنایاتی را دارد؟‌ آیا سکوت در برابر چنین جنایاتی همان‌گونه که مجاهدین پیشتر تبلیغ می‌کردند همراهی با جنایتکاران نیست؟‌ وقتی سخن از فرورفتن در باتلاق انحطاط می‌شود، این هم یکی از نمونه‌های آن است. ‌
آیا خانم ناوی پیلای کمیسیر حقوق بشر ملل متحد هم درمورد جنایات داعش دروغ می‌گوید یا مزدور وزارت اطلاعات است؟
«شورشیان سنی گروه "داعش" در شمال عراق اقدام به اعدام صحرایی صدها سرباز اسیر کرده‌اند. ناوی پیلای می گوید که "رشته اعدام‌هایی که ظاهرا به صورت سیستماتیک انجام شد تقریبا بدون شک جنایت جنگی به حساب می آید."»

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2014/06/140616_u04_un_isis_warcrimes.shtml
البته مجاهدین آگاهانه از درج این مطالب در سایت «همبستگی ملی» خودداری می‌کنند تا در صورت مقتضی منکر مواضع فوق شوند و مسئولیت مقالات را به عهده‌ی افرادی ناشناس که می‌توانند عوامل رژیم هم باشند بگذارند.
این همه‌ی ماجرا نیست. مسعود رجوی از زبان اعضای شورای ملی مقاومت به خودش مدال می‌دهد و مدعی می‌شود که جامعه‌ی بین‌المللی مجاهدین را در ارتباط با عراق و منطقه «مرجع شایسته ارزیابی وضعیت و ترسیم راه‌حل‌ها می‌شناسد»:
«اعضای شورا، كه از آمریكا و كشورهای مختلف اروپا، در این اجلاس حضور به هم رسانده بودند، تاكید كردند كه در وضعیت نامتعین و پرخطری كه عراق و منطقه را فرا گرفته، طرف‌های بین‌المللی گوناگون، مقاومت ایران را كه در طی سالیان از نزدیك، درگیر مقابله با مداخلات رژیم آخوندی در عراق بوده است، مرجع شایسته ارزیابی وضعیت و ترسیم راه حل‌ها می‌شناسند و بر صحت تحلیل‌های شورای ملی مقاومت ایران كه در بیانیه‌های سالانه شورا تشریح و فرموله شده است، تأكید می‌كنند.»

http://www.hambastegimeli.com/home/مهمترین-خبرها/50949-اجلاس-میاندوره-یی-شورای-ملی-مقاومت
و یا تلویزیون این سازمان مدعی می‌شود در حالی که عراق درگیر بزرگترین چالش خود پس از فروپاشی دولت صدام حسین است و آتش درگیری‌ها هزاران نفر را به کام مرگ برده و سوریه و منطقه‌ی عربی در التهاب شدیدی به سر می‌برد «۳۱ میلیون بیننده در عراق و کشورهای عربی و خاورمیانه» بصورت زنده شاهد سخنرانی مریم رجوی در مراسم ویلپنت بوده‌اند!
نکته‌ی قابل توجه آن که پس از گذشت ۱۳ روز تنها ۳۳ بار روی این فیلم در یوتیوب کلیک شده است که ۶ بار آن را من و همسرم کلیک کرده‌ایم.
پس از نشست‌های توجیهی مجاهدین برای اعضای شورای ملی مقاومت و اجبار آن‌ها به موضع‌گیری راجع به تحولات عراق و انکار نقش «داعش»، مهدی سامع نیز چنانچه انتظار می‌رفت دست به قلم شد اما به خاطر برخورداری از فرصت‌طلبی سیاسی کوشید با به کارگیری عباراتی همچون «امپریالیسم جهانی»، «جنگ تجاوزگرانه آمریکا»، «مقاومت مردم عراق علیه اشغال دو سویه از طرف آمریکا و رژیم ایران»، و معرفی «داعش» به عنوان یک نیروی تروریستی در ردیف القاعده، از کنار مسئله‌ی مورد بحث که همانا حمایت بی‌چون و چرای مجاهدین از نیروهای تحت امر «داعش» است، بگذرد و روی خطر سپاه قدس و نیروهای تروریستی در عراق رژیم تأکید کند، گویا موضوع مورد بحث، انکار نقش سپاه قدس و نیروهای وابسته به رژیم در عراق است.

http://www.hambastegimeli.com/دیدگاه-ها/50997-مهدی-سامع-تهدید-اصلی-ولایت-خامنه-ای-یا-داعش؟
احساسات «ضد‌ امپریالیستی» سامع این یگانه وارث نیم‌قرن مبارزه‌ی فدائیان خلق و ادامه‌‌دهنده‌ی راه احمدزاده، پویان، مفتاحی، جزنی و ... علیه «جنگ تجاوزگرانه آمریکا» در حالی بالا گرفت که سخنرانان مراسم سالانه‌شان در پاریس، «متجاوزان آمریکایی»، همچون «رودی جولیانی، شهردار سابق نیویورک و کاندیداری ریاست جمهوری (2008) ؛ جوزف لیبرمن، سناتور سابق؛ نیوت گینگریچ، رئیس سابق مجلس نمایندگان آمریکا و کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا (2012)، هاوارد دین، فرماندار سابق ورمونت و رئیس حزب دموکرات (2005-2009) ؛ یک هیأت از کنگره آمریکا شامل تد پو، رئیس زیرکمیته تروریسم، عدم تکثیر و تجارت، کمیته خارجی کنگره، دنی دیویس، لورتا سانچز؛ ژنرال هیو شلتون، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا (2001ـ1997)، ) ؛ ژنرال جرج کیسی، رئیس ستاد ارتش آمریکا و فرمانده نیروهای ائتلاف در عراق (2007-2004) ؛ لوئیس فری، رئیس اف.بی.آی (2001-1993) ؛ جان بولتون، سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل؛ دنیس هسترت، رئیس سابق کنگره آمریکا؛ مایکل موکیزی، وزیر دادگستری آمریکا (2009 – 2007، رابرت توریسلی، سناتور سابق و نماینده قانونی ساکنان اشرف و لیبرتی، رابرت جوزف، معاون وزیرخارجه در امور کنترل تسلیحاتی و امنیت بین المللی؛ سفیر فیلیپ کراولی، دستیار وزیر امور خارجه آمریکا (2011-2009، ژنرال جیمز کانوی، سی و چهارمین فرمانده نیروی تفنگداران دریایی؛ ژنرال دیوید فیلیپس، فرمانده سابق پلیس نظامی و فرمانده عملیات پلیس در عراق، سرهنگ وسلی مارتین، فرمانده سابق ضدتروریسم ائتلاف در عراق و فرمانده حفاظت آمریکا در اشرف؛ سرهنگ توماس کانتول، از فرماندهان حفاظت اشرف سفیر مارک گینزبرگ، سفیر سابق آمریکا در مراکش، مشاور کاخ سفید در امور خاورمیانه؛ آلن در شویتز، حقوقدان و برجسته ترین وکیل پرونده های جنایی، پاتریسیا سالیس دویل، مشاور کارزار انتخاباتی رئیس جمهور آمریکا در 2008؛» هستند که «جنگ تجاوزگرانه» علیه عراق را رهبری و هدایت کردند.
و مدیریت جلسه‌شان نیز به عهده‌ی «خانم‌ها لیندا چاوز، رئیس سابق روابط عمومی کاخ سفید و فرانسیس تاونزند، مشاور رئیس جمهور در امور امنیت داخلی و تروریسم (2004-2008)،» است که البته پیام خاص خود را دارد.
موضوع «مقاومت مردم عراق علیه اشغال دو سویه از طرف آمریکا و رژیم» نیز در شرایطی از سوی سامع مطرح می‌شود که مجاهدین در طول دوران اشغال، کنار متجاوزان بوده و به آن‌ها یاری رسانده‌اند و این رویکرد مورد تأیید خودشان و نیروهای «متجاوز» و «اشغالگر» است.
ایرج مصداقی
توضیح :
۱- مجاهدین پس از رسوایی‌های اخیر داعش دیگر حرفی از «شورای نظامی انقلابیون عراق» و «عشایر انقلابی» و در موصل نمی‌زنند و معلوم نیست چه بر سر این «انقلابیون» آمده است. مجاهدین با توجه به عدم وجود حافظه‌ی تاریخی در هوادارانشان می‌کوشند آهسته آهسته از «داعش» فاصله بگیرند.


***********************************************************************


نقشه عراق - موصل
نقشه عراق - موصل

تلویزیون الجزیره: انقلابیون عراق بخشهای وسیعی از موصل را تصرف کردند و فرماندهان امنیتی مالکی را فراری دادند

به گزارش تلویزیون الجزیره شورای کل انقلابیون عراق طی بیانیه یی اعلام کرد انقلابیون موصل سمت راست شهر و بخشی از سمت چپ آن را پس از نبرد با نظامیان مالکی به کنترل خود درآورده اند. این شورا گفت رهبران سیاسی و امنیتی از شهر فرار کرده و از نیروهای امنیتی خواستار تسلیم شد. 

تلویزیون الرافدین بیانیه شورای نظامی انقلابیون عراق را درباره حوادثی که در موصل در جریان است پخش کرد 

در این بیانیه آمده است: 
انقلابیون موصل با تمامی گروههایشان توانستند به فضل خداوند سمت راست شهر موصل را تحت کنترل خودشان درآورند و تمام هدفهای استراتژیکی اشغال شد و تمامی فرماندهان سیاسی و امنیتی فرار کردند و کسی نجات پیدا نکرد مگر کسی که خودش را تسلیم کرد و سلاحش را بر زمین گذاشت. ما به همه نظامیان مالکی از افسران و سلسله مراتب و پرسنل پلیس فدرال و گردانهای تکاور فراخوان می دهیم که سلاحشان را بر زمین بگذارند و خودشان را به انقلابیون و یا اهالی تسلیم نمایند... تا جانهایشان را نجات بدهند و سلامتشان را تأمین کنند چرا که فرماندهان فاسد، به آنها پشت کردند و آنها را در زیر آتش انقلابیون حق رها کردند 

بر اساس گزارش این تلویزیون زندانیان در (زندان) تسفیرات و زندان مبارزه با تروریسم موصل آزاد شدند 
اخبار موثق حاکی است انقلابیون مقر فرماندهی عملیات نینوا را به تصرف درآوردند. 
انقلابیون حول مؤسسات دولتی و بانکها برای حفاظت و تأمین آنها به صورت گسترده مستقر شدند. 
افراد لشگر 2در ساحل سمت چپ موصل با خودروهای شخصی اشان بعد از سقوط ساحل سمت راست موصل به صورت گسترده فرار کردند. 
فرار بزرگ سربازان ارتش مالکی از ساحل سمت چپ موصل بعد از سقوط ساحل سمت راست. 
سرگرد ریان الحیالی فرمانده شبه نظامیان سوات در موصل کشته شد. 
عناصر مسلح، گردان اول نیروهای واکنش سریع در موصل را تصرف کرده و آن را به آتش کشیدند. 
یک فرمانده تیپ در لشکر 12 موصل به قتل رسید و فرمانده یک گردان زخمی شد». 

تلویزیون التغییر گفت: نیروهای دولتی از فرودگاه عقب نشینی کردند و دو هلیکوپتر و صدها توپ را رها کردند که غنایمی برای نیروهای مسلح خواهد شد. نیروهای دولتی در استان نینوی ناپدید شدند و هزاران خودرو و زرهی نظامی را رها کردند» 
تلویزیون التغییر در خبری دیگری گفت: علی غیدان و عبود قنبر از فرماندهی عملیات نینوی فرار کرده و سلاحهای سبک و سنگین را رها کردند که به دست افراد مسلح افتاد 
فرودگاه موصل از هر نیرویی تخلیه شده است و نیروهای حفاظتی فرودگاه عقب کشیده اند 
خبرهایی حاکی از کنترل انقلابیون بر فرودگاه موصل است. 
مساجد موصل در خوشحالی و سرور از آزاد شدن تکبیر سر داده اند». 
ساختمان استانداری نینوی به دست عناصر مسلح سقوط کرده است».

********************************************************************************



رزمندگان سوریه
رزمندگان سوریه

شکست سنگین مزدوران داعش و شبه نظامیان اسد از رزمندگان سوریه

رزمندگان سوری در سرتاسر خاک این کشور در حال نبرد با نیروهای نظامی اسد یا مزدوران و شبه نظامیان تبهکار آن هستند. 

تلویزیون العربیه: 
در شمال شهر دیرالزور، مزدوران داعش، که شکستهای سنگینی را طی روزهای گذشته تجربه کرده اند، بار دیگر با تجمع نیرو سعی کردند مواضع از دست داده را پس بگیرند. 

شبکه اطلاع رسانی شام گزارش داد: این مزدوران اجازه جابه جایی به ساکنان این منطقه را نمی دهند. 

در حال حاضر تمرکز اصلی نبردها در اطراف شرق این استان، برای تصاحب کامل جاده یی است که این مزدوران از آن برای پشتیبانی و رفت و آمد استفاده می کنند. 

اما در جنوب، رزمندگان مرحله اول عملیات «یا یبرود» را در استان درعا و اطراف شهر نوا آغاز کردند. اولین هدف آزادسازی کامل تل جموع تعیین شده است، البته رزمندگان برای رسیدن به این هدف با نیروهای اسد، در پایگاه 61 که آخرین سنگر آنان در این منطقه محسوب می شود درگیر شدند. این پایگاه در منطقه جندور در جنوب قنیطره واقع شده است. این نبردها دو روز است با شدت زیاد و به طور مستمر در جریان است و رزمندگان آخرین مراکز رژیم اسد را در تل جموع، زیر آتش سنگین گرفته اند 

در این میان، شهرهای نوا و انخل بارها با بمبهای بشکه ای مورد حمله هوایی قرار گرفتند، شهر جاسم نیز مورد اصابت چند بمب خوشه ای قرار گرفت. در جریان این حملات خساراتی به ساکنان وارد شد. 

اما در پایتخت نبردهای سنگینی میان رزمندگان و نیروهای اسد در جریان است. در منطقه جوبر، رزمندگان با سلاحهای سنگین با نیروهای اسد در حال نبرد هستند. این درگیریها تماماً با بمب بارانهای هوایی همراه است، منطقه قابون شاهد بیشترین بمب بارانها بود 

در منطقه ملیحه بعد از یک سکوت نسبی، بار دیگر، شعله های نبرد بالا گرفته است. رزمندگان این منطقه از چند محور دست به تهاجم و پیشروی زدند و توانستند در بساطین، چند موضع جدید را تسخیر کنند. 

این منطقه چند بار با موشکهای زمین به زمین هدف قرار داده شد و چندین بار نیز مورد حملات سنگین هوایی قرار گرفت. 

مناطق مسکونی شهر دوما نیز طی روزهای گذشته، مورد حملات جنایتکارانه اسد قرار گرفتند و کودکان اولین قربانیان آن بودند. 

مردمی که در حال بیرون آوردن اجساد قربانیان از زیر آوار بودند همزمان مورد اصابت موشک قرار گرفتند. این جنایت باعث کشته و زخمی شدن دهها تن از شهروندان این منطقه گردید.


*****************************************************


نقشه موصل - عراق
نقشه موصل - عراق

تسخیر کامل شهر موصل توسط انقلابیون و عشایر عراق

تلویزیون الجزیره گزارش داد منابع این تلویزیون به او گزارش داده اند شهر موصل به طور کامل به کنترل نیروهای انقلابیون و عشایر عراق درآمده است. این نیروها زندان بادوش را تصرف کردند و صدها تن از زندانیانی که با تهمت تروریست در آن محبوس بودند را آزاد کردند. 
به گزارش الجزیره منطقه القیاره بین موصل و اربیل نیز به کنترل این نیروها درآمده است. 
به دنبال تسخیر شهر موصل توسط انقلابیون و عشایر عراق و پیشروی این نیروها در سایر مناطق استان نینوا و صلاح الدین، مالکی اعلام وضعیت فوق العاده در عراق نمود.