نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

اتهام زنی بی پایه و اساس رهبری سازمان مجاهدین خلق بر علیه جدا شدگان، منتقدین و مخالفین؛ نقض آشکار حقوق بشر 
حنیف حیدرنژاد
سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق ایران در تاریخ هفتم آبان ماه 1392 مطلبی را با عنوان: "«هادی افشارساوجبلاغی» از شبكه لباس شخصی‌های برون مرزی رژيم را بشناسيد" منتشر نموده است.

هادی افشار یک عضو سابق این سازمان می باشد که از قبل از انقلاب 1357 با سازمان مجاهدین خلق همکاری می کرده است. او در سال 1383 از این تشکیلات جدا و به  بازداشتگاه کناری قرارگاه اشرف ، بازداشتگاه (تیف) در عراق که تحت کنترل نیروهای آمریکائی بوده است منتقل می شود. هادی افشار همچنین از سال 1374 به عضویت شورای ملی مقاومت در آمده و در سال 1378 از عضویت در آن استعفاء می دهد. او در طول تقریبا 30 سال عضویت و همکاری با سازمان مجاهدین مسئولیت های مختلفی داشته و به طور مستقیم  یا غیر مستقیم، اما از نزدیک در جریان بسیاری از تصمیم گیری های استراتژیک سیاسی، تشکیلاتی و نظامی رهبری سازمان، آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی قرار داشته است. او چند سال پس از جدائی از سازمان مجاهدین و بازداشت توسط نیروهای آمریکائی، به همراه بسیاری دیگر از جدا شدگان از سازمان مجاهدین خلق توسط نیروهای آمریکائی آزاد شده و با تلاش فردی و یاری همرزمان سابقش موفق می شود خودش را به [اروپا] برساند.
هادی افشار از سپتامبر 2013/ شهریور 1392 اقدام به انتشار مقالاتی نموده که در آنها رهبری سازمان مجاهدین را مورد انتقاد قرار داده است.

هادی افشار  بسیاری از سیاست ها و تصمیم گیری های مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در سه دهه گذشته را نقد کرده و توضیح می دهد که چگونه تصمیم گیری های او به قیمت جان بسیاری از اعضاء یا هوادران مجاهدین  تمام شده یا دستگیری و کشته شدن آنها را به دنبال داشته است. او همچنین توضیح می دهد که چگونه در بسیاری از نشست های درونی مجاهدین هر کسی که سوال یا انتقادی نسبت به رهبری این سازمان داشته یا حاضر نبوده است آنگونه که این رهبری می خواهد باشد، مورد توهین و فحاشی و فشار روحی- روانی قرار گرفته یا شکنجه شده است. او از قول افراد قابل اعتمادی که با آنها گفتگو کرده است توضیح می دهد که در سال های 1373 و 74 شمسی تعدادی از اعضاء سازمان مجاهدین در قراگاه اشرف در عراق شکنجه شده و حداقل نام یک نفر که به دلیل شدت شکنجه کشته شده است را نیز اعلام می کند.  
پس از انتشار این سلسله مقالات، رهبری سازمان مجاهدین، آقای هادی افشار را مورد حمله قرار داده و او را به "مزدوری" برای وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی متهم  می کند. در مطلبی که در سایت سازمان مجاهدین برعلیه هادی افشار منتشر شده است اتهامات زیر بکار گرفته شده است:
- "مزدور وزارت اطلاعات و گشتاپوی آخوندی"
- "باز نشخوار [کننده] عفن ترین هرزه دراییهای ماموران بدنام گشتاپوی آخوندی"
- "پاسدار لمپن"
- "جلودار صحنه شناعت و خیانت از جانب وزارت اطلاعات"
در مطلب منتشر شده در سایت سازمان مجاهدین خلق افراد دیگری همچون ایرج مصداقی زندانی، سیاسی سابق یا دکتر کریم قصیم عضو مستعفی شورای ملی مقاومت  و همچنین سایت پژواک ایران مورد اتهامات مشابه قرار گرفته اند.
"اسناد" سازمان مجاهدین
اتهامات مجاهدین با یک ضمیمه 38 صفحه ای همراه است. اگر چه این ضمیمه با عنوان"سند" معرفی شده است، اما هیچ "سندی" که نشانه ی همکاری یا ارتباط هادی افشار با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی باشد را ارائه نمی دهد.
11 "سند" اول نشان می دهند که هادی افشار فردی معتقد به سازمان مجاهدین، معتقد به مبارزه مسلحانه، معتقد به سرنگونی جمهوری اسلامی و وفادار به رهبران عقیدتی مجاهدین مسعود و مریم رجوی بوده است. اسناد 12، 13 و 14 نیز چیزی در جهت تائید اتهامات رهبری مجاهدین را اثبات نمی کند.
در پایان "اسناد"، قسمتی هم  با عنوان "الحاق به مزدوران برون مرزی" آورده  شده است. مطلب اول به نقل از  "شهاب نیوز" و مطلب دوم به نقل از سایت "آریا" می باشد. محتوای متن هر دو مطلب جنبه خبری داشته و نشانی از "الحاق به مزدوران برون مرزی" در آن دیده نمی شود.
مطلب سوم، مطلبی از "خبرگزاری جمهوری اسلامی" می باشد که موضوع آن اساسا ربطی به هادی افشار ندارد.
قسمت پایانی با عنوان "رله یاوه های دژخیمان توسط مزدوران پس از قتل عام اشرف در 10 شهریور" عمدتا جملاتی از نوشته های هادی افشار است که مقامات نظامی و امنیتی رژیم با فرهنگ خاص خودشان در مصاحبه های مختلف آن را استفاده کرده اند.
سوال: آیا فهم و درک رهبری مجاهدین از "اسناد" همین است؟  آیا می توان به صرف باز انتشار مطالب یک فرد در سایت های رژیم یا استفاده از این مطالب توسط مقامات رژیم، نویسنده یا گوینده آن مطلب را "مزدور وزرات اطلاعات" نامید؟  با این نحوه استدلال، انتشار اعلامیه و آگهی های سازمان مجاهدین در روزنامه های بزرگ آمریکا را چه باید نامید؟ آیا می توان به صرف انتشار این آگهی های چندین هزار دلاری، سازمان مجاهدین را  یک "سازمان آمریکائی" نامید؟ مصاحبه های متعدد سخنگوی سازمان مجاهدین خلق با "فاکس نیوز"، تلویزیونی که بیشتر مواضع جنگ طلبانه کارتلهای بزرگ نفتی و شرکت های بزرگ اسلحه سازی را تبلیغ می کند را چه باید نامید؟ گفتگوهای خصوصی  خانم مریم رجوی با روسای سابق سرویس های اطلاعاتی و امنیتی آمریکا و برخی کشورهای اروپائی را چه باید نامید؟ و ...
اتهامات و ادعاهای سازمان مجاهدین کمترین ارزش حقوقی ندارد. با این حال سوال این است، در حالی که رهبری سازمان مجاهدین یک تیم مشاور حقوقی بین المللی را در اختیار دارد، چرا از آنان کمک نمی گیرد تا متنی تنظیم شود که ارزش حقوقی داشته باشد؟ پاسخ از نظر من مشخص است؛ آن افراد هرچند در مقابل کارشان برای سازمان مجاهدین مزد دریافت می کنند، اما حاضر نیستند اعتبار حقوقی خودشان را پای کاغذهای بی اعتباری که رهبری مجاهدین آن را "سند" می خواند قربانی کنند.
سوال دیگر این است: اگر واقعا رهبری مجاهدین به اسناد مورد ادعای خود مطمئن است، چرا بر علیه هادی افشار یا همه آنانی که این سازمان آنان را "مزدوران وزارت اطلاعات" می خواند به دادگاه شکایت نمی کند؟ شکایت بر علیه این "مزدوران" اتفاقا باعث می شود تا رژیم جمهوری اسلامی افشاء گردد. اگر رهبری سازمان مجاهدین واقعا خواهان آن است که به رژیم جمهوری اسلامی ضربه بزند، با به جریان انداختن دعوای حقوقی بر علیه  این "مزدوران شناخته شده"، با یک تیر، دو نشان می زند؛ هم این افراد از سوی دادگاه های ذی صلاح "مجرم" اعلام شده که در نتیجه ی آن مطابق قوانین کشورهائی که هر یک از این افراد در آنجا زندگی می کنند با آنها رفتار خواهد شد، این یک پیروزی بزرگ برای رهبری سازمان مجاهدین خواهد بود زیرا اثبات خواهد شد که اتهامات این سازمان بر علیه این افرا دب ی پایه و اساس نبوده است. دستاورد بزرگ دیگر یک حکم حقوقی، اگر این افراد "مزدوران وزارت اطلاعات" باشند، آن خواهد بود که رژیم جمهوری اسلامی و ماشین جاسوسی آن در خارج  کشور ضربه اساسی دریافت خواهد کرد. سازمان مجاهدین معطل چیست؟ چرا با وجود داشتن قوی ترین وکلاء و فراهم بودن امکان به محاکمه کشاندن این افراد در محاکم قضائی، از طریق سایت های تبلیغی خود برعلیه آنها جنگ راه انداخته است؟ آیا بی اساس بودن "اسناد" و اینکه رهبری مجاهدین بجای استفاده از ابزارهای حقوقی، از طریق جنگ روانی با منتقدین و مخالفین خودش برخورد می کند، نشان دهنده این نمی باشد که در واقع رهبری سازمان مجاهدین توان تحمل صدای منتقد و مخالفین خود را نداشته و در پی خفه کردن صدای آنان می باشد؟ آیا روش سرکوب  و ترور روانی منتقدین و مخالفین نمی تواند دلیلی بر این باشد که انتقادات و ادعاهای این افراد حقیقت دارد؟
فرار از پاسخگوئی
از نظر من هدف اصلی رهبری مجاهدین از حمله به منتقدین و مخالفین، فرار از پاسخگوئی به سوالات یا انتقادات یا افشاگری هائی است که این افراد انجام می دهند. رهبری سازمان مجاهدین بجای پرداختن به محتوای نوشته های این افراد و بجای آنکه سوالات یا اتهامات آنان را پاسخ دهد تنها با توهین و برچسب زدن و اتهامات بی اساس به آنها حمله می کند. اگر رهبری مجاهدین واقعا پاسخ منتدقین و مخالفین را می تواند بدهد پس چرا یک به یک به این موضوعات نمی پردازد؟
نقض آشکار حقوق بشر جداشدگان و منتقدین توسط رهبری سازمان مجاهدین خلق
خانم مریم رجوی در بند ششم  "۱۰ماده و نظرگاه مريم رجوی برای ايران فردا" می گوید: "ايران فردا، کشور عدالت و قانون است. ما خواهان ايجاد يک نظام قضايی مدرن، مبتنی بر احترام به اصل برائت، حق دفاع، حق دادخواهی، حق برخورداری از محاکمه علنی و استقلال کامل قضات هستيم. همچنين قانون شريعت آخوندی، در ايران فردا جايی نخواهد داشت."

سوال: اتهامات اعلام شده بر علیه آقای هادی افشار و دیگر منتقدین و مخالفین رهبری سازمان مجاهدین در کدام دادگاه ذی صلاح بررسی و به اثبات رسیده است؟ چرا برخلاف ادعای خود، به "اصل برائت" احترام نمی گذارید و به آن پایبند نیستید؟ آیا این است مفهوم عدالت و نظام قضائی مدرن که شما آن را برای ایران فردا نوید می دهید؟
مریم رجوی در بند هفتم همین بیانیه می گوید: "ایران فردا کشور احترام به حقوق‌بشر است. ما متعهد به «بیانیه جهانی حقوق‌بشر» و میثاقها و کنوانسیونهای بین‌المللی ازجمله، «میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی»، «کنوانسیون علیه شکنجه» و «کنوانسیون حذف کلیه اشکال تبعیض علیه زنان» می‌باشیم."
این دعای مریم رجوی به هیچ وجه قابل باور نیست،؛ زیرا: ماده 10 اعلامیه جهانی حقوق بشر می گوید: "هر انسانی سزاوار و محق به دسترسی کامل و برابر به دادرسی آشکار و عادلانه توسط دادگاهی بیطرف و مستقل است تا در برابر هر گونه اتهام جزایی علیه وی، به حقوق و تکالیف وی رسیدگی کند."
سوال: در کدام "دادگاه بی طرف و مستقل" اتهاماتی که شما به منتقدین و مخالفین خود وارد می کنید اثبات شده است؟
ماده 3 اعلامیه جهانی حقوق بشر تاکید می کند: "هر فردی حق زندگی، آزادی و امنيت شخصی دارد."
سوال: چرا شما به به راه انداختن جنگ روانی بر علیه منتقدین و مخالفین خود "حق زندگی، آزادی و امنیت" را از آنان سلب می کنید؟
ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر با قاطعیت می گوید: "هر فردی حق آزادی عقيده و بيان دارد و اين حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقايد خود بيم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دريافت و انتشار اطلاعات و افکار ، به تمام وسايل ممکن بيان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد."
سوال: چرا شما با ایجاد جنگ روانی و با زدن برچسب و اتهامات اثبات نشده تلاش می کنید تا "حق آزادی عقیده و بیان" را از منتقدین و مخالفین خود گرفته و چرا با جنگ تبلیغی و روانی خود برای آنان "ایجاد بیم و نگرانی " می کنید. چرا به این ترتیب مانع از" انتشار اطلاعات و افکار" می گردید؟
ادعای شما در مورد "ایران فردا کشور احترام به حقوق بشر است"، تنها یک فریب است. عمل امروز شما و رفتار شما با دگراندیشان و منتقدین و مخالفینتان به خوبی نشان می دهد که شما واقعا تا کجا به آنچه که می گوئید باور داشته یا پایبند هستید.
اگر به راستی به حقوق بشر باور دارید قبل از هر کس، حقوق مخالفین و منتقدین خود را به رسمیت بشناسید و به طور شفاف و با احساس مسئولیت به سوالات و انتقاداتی که متوجه شما می باشد پاسخ دهید.
حنیف حیدرنژاد
01.11.2013



مراسم اولین سالگرد پرواز پرستوی عشق و آزادی ،ستار بهشتی+ عکس و فیلم


satar-beheshti1امروز مراسم اولین سالگرد پرواز پرستوی عشق و آزادی ،ستار بهشتی در منزل این عزیز و بر سر مزار وی بسیار باشکوه برگزار شد.
مراسم از ساعت 12 ظهر الی 5 بعد از ظهر به طول انجامید.
ابتدا خانواده های شهدا و زندانیان ، مادران پارک لاله ، مادران صلح ، شخصیتهای حقوق بشری و تنی چند از بزرگان علم و اندیشه در منزل این فرزند برومند ایرانزمین حضور به هم رسانیدند و به مادر بزرگوار و شجاع این عزیز و خوانواده اش تبریک و تسلیت گفته و یادش را گرامی داشتند … ساعت یک و نیم ناهار سرو شد و سپس مراسم گرامیداشت یاد و خاطره این قهرمان ملی و دیگر شهیدان آغاز گردید…
در ابتدا همه حضار حمد و سوره را با صدای بلند و رسا قرائت نمودند و خانم نرگس محمدی بطور خلاصه مطالبی در مورد ستار بهشتی و مادرش بیان نمود. سپس خانم گوهر عشقی مادر ستار بهشتی از ستار از اخلاق نیکویش و از جوانمردیش و نحوه دستگیر شدن و شهادتش گفت … وی از آنچه بر وی در این یک سال گذشته است سخن گفت و در د و رنجی که کشیده است را برای حضار به زیبایی ترسیم نمود…
سحر بهشتی خواهرشجاع ستار ، سروده ای را که خود نگاشته بود برای حضار خواند…یکی از دوستان نیز سروده زیبایی را قرائت نمود…
در این مراسم استاد دکتر ملکی و دکتر نوریزاد سخنرانی نموده و سرودها و ترانه هایی برای تجلیل از ستار و مادر شجاع وی و گرامیداشت این شهید دلیر ایرانزمین و همه شهیدان فداکار این مرز وبوم توسط شرکت کنندگان خوانده شد…
مراسم داخل منزل با سرود ای ایران ، سر اومد زمستون و یار دبستانی به پایان رسید و سپس همه دوستداران ستار بر سر مزارش جمع شدند و سرود و حمد خواندند و دکتر نوریزاد باری دیگر شجاعانه مطالب زیبایی را بیان کرد…
متاسفانه اقتدارگرایان نتوانستند کلام بر حق و بجای دکتر نوریزاد را تحمل کنند ، لذا بلندگو را قطع کردند و ایشان بدون میکروفون ادامه دادند…
حضور پررنگ لباس شخصیها در طول مراسم حس می شد، چه در حوالی منزل و چه بر سر مزار دلیر مرد ایرانزمین… چندین بار به خانواده تذکر دادند که کسی شعار ندهد ، کسی سخنرانی نکند و سرودی نیز خوانده نشود، و در میانه صحبتهای آقای نوریزاد بلندگو را قطع کردند…
می گوید در یک سال گذشته هر روز بر سر مزار ستار آمده ام و تاکید می کند … هر روز
هیچکس تردیدی در کشته شدن او در بازداشتگاه ندارد اما پرونده اش در دادگاه خاک می خورد.
و اگر نبود مادر شجاع او هچکدام از ما حتی روح مان از کشته شدن او خبر دار نمی شد.
satar-beheshti7
satar-beheshti1
satar-beheshti2
satar-beheshti3
satar-beheshti4
satar-beheshti5

گزارش تصویری دوم از اولین سالگرد یادبود وبلاگ نویس جانباخته، ستار بهشتی/ حضور نسرین ستوده بر مزار ستار

1378349_576033669116889_1497619775_nفعالان در تبعید: گوهر عشقی در اولین مراسم سالگرد ستار بهشتی، وبلاگنویس جانباخته،  بر سر مزار پسرش تنها نبود.
بنا بر اطلاع “کمپین صلح فعالان در تبعید”، این مراسم  که در روز نهم آبانماه(امروز) و همزمان با روز دستگیری ستار بهشتی برگزار می شد، با حضور چهره های سرشناسی چون خانم “نسرین ستوده” همراه بود.
تصاویر زیر مربوط به  اولین مراسم سالگرد ستار بهشتی؛ میباشد:
1378349_576033669116889_1497619775_n1382264_576035099116746_249138527_n
 Untitled
3
2
1425579_753094598040033_1579162753_n
اخبار مرتبط:

حمله جنگنده های اسرائيلی به يک پايگاه نظامی سوريه

صدای آمریکا - مقامات ایالات متحده می گویند هواپیماهای جنگی اسرائیل به یک پایگاه نظامی در نزدیکی شهر بندری لاذقیه در سوریه حمله کرده اند.
اين مقامات که روز پنجشنبه با رسانه های آمريکايی سخن می گفتند و نخواستند نامشان فاش شود، اظهار داشتند، هدف حمله به احتمال زیاد موشک های روسی بوده است که اسرائیل بيم از آن داشت، اين موشکها به گروه شبه نظامی اسلامی حزب الله منتقل شوند.
گروه حزب الله از دولت سوریه در جنگ داخلی آن کشور علیه مخالفان مسلح حمایت کرده است.
مقامات نظامی اسرائیل از اظهار نظر درباره اين حمله هوايی خودداری کرده اند. بنا بر گزارش ها، اسرائیل حداقل دو بار دیگر در سال جاری اهدافی در سوریه را مورد حمله قرار داده است.

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ واژه ای که از آن خون می چکد!

اسماعيل نوری‌علا
يک هفته پيش، روزنامهء بهار چاپ تهران، مقاله ای را در صفحهء اول خود منتشر کرد با عنوان: «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟» و اين مطلب بلافاصله با عکس العمل وسيع اسلاميست ها (يا همان مسلمانان معتقد به برقراری حکومت مذهبی) مواجه شد و اعتراضات چنان بالا گرفت که روزنامهء بهار، با ظاهری داوطلبانه، خود را برای مدتی تعطيل کرد. من اين هفته می خواهم در مورد اين مقاله و مسائلی که در درون گفتمان مذهبی اسلامی بطور کلی، و شيعی بطور اخص، مطرح می کند مطالبی را عرضه بدارم.

در اول آبان ماه 1392، روزنامهء بهار چاپ تهران، مقاله ای را به قلم دکتر علی اصغر غروی، عضو شورای مرکزی و مسئول شاخهء اصفهان تشکل مذهبی نهضت آزادی ایران، در صفحهء اول خود منتشر کرد با عنوان: «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟» و اين مطلب بلافاصله با عکس العمل وسيع اسلاميست ها (يا همان مسلمانان معتقد به برقراری حکومت مذهبی) مواجه شد و اعتراضات چنان بالا گرفت که روزنامهء بهار، با ظاهری داوطلبانه، خود را برای مدتی تعطيل کرد(1).
من اين هفته می خواهم در مورد اين مقاله و مسائلی که در درون گفتمان مذهبی اسلامی بطور کلی، و شيعی بطور اخص، مطرح می کند مطالبی را عرضه داشته و نشان دهم که چگونه يک کلمهء کوچک و ساده در زبان عربی زير بنای اختلاف بزرگی در سراسر تاريخ اسلام بوده و هم اکنون نيز بر سرنوشت ما اثری مستقيم و عميق دارد.
***
در ابتدا لازم است بگويم که، در طول تاريخ، دربارهء نقش واژه ها در سرگذشت آدميان همواره مطالب بسياری نوشته اند. از تورات که «سفر پيدايش» خود را به «در ابتدا "کلمه" بود» آغاز می کند و به گزارش «خدا گفت‌: "روشنايي‌ بشود" و روشنايي‌ شد» می رسد، تا «والقلم و ما يسطرون» [و قسم به قلم و آنچه می نويسد] در قرآن می رسد و اينکه، در آيه 117 سورهء بقره، می آيد: «يقول له "كن" فيكون» [به او گفت "بشو" و شد]. يا می توان از «نردبام آسمان است اين "کلام"» ِ مولوی بلخی به اين بيت حافظ رسيد که: «غلام آن "کلمات"م که آتش افروزد / نه آب سرد زند، در سخن، بر آتش تيز!». در عصر جديد تاريخ ما نيز، مثلاً، می بينيم که ميرزا ملکم خوان مدرنيته جو حاصل افکارش در مورد جامعهء برخاسته از قانون را در کتابی به نام «يک کلمه» گرد می آورد.
در همهء اين موارد می توان ديد که برای اهل نظر و تعمق «واژه ها» دارای نيروهائی گسترده و مؤثرند. و اين موضوع هم می تواند به نتايج عملی خرافی برسد و هم دارای نتايج واقعی علمی باشد. مثلاً، اعتقاد به جادو و جنبل، تا هم امروز، بر اعتقاد به نقش اساسی «اوراد» و «ادعيه» استوار است. در اساطير رسمی و عاميانه، جادوگران «رمز کلمات» را می دانند و با بيان آنها در جهان فيزيکی دخل و تصرف می کنند. اما واقعيت های تاريخی نيز به ما نشان می دهند که در حوزهء واقعيت های اجتماعی نيز واژه هائی خاص صاحب تأثيری بسيار گسترده می شوند. بدينسان، چه در افسانه و چه در واقعيت همهء اهل تفکر تصديق می کنند که واژه ها می توانند دارای قدرت هائی شوند و جهان را دگرگون سازند.
در سرگذشت واقعی مردم مسلمان جهان، و از جمله ايرانيان مسلمان، نيز واژه هائی وجود دارند که منشاء انشقاق ها و انشعاب ها، برخوردها، مبارزات، خونريزی ها، و کشتارهای وسيع بوده اند؛ چرا که در هر تعبير نوئی که از هر يک از آنان شده، نوعی جهان بينی و ايدئولوژی نوين آفريده گشته که بر زندگی اجتماعی مردمان اثراتی ژرف نهاده است. اما اگر از من بپرسند که بحث انگيزترين و نفاق آفرين ترين و خونريزترين واژه در عالم اسلام چه بوده است من به مجموعهء واژگانی برخاسته از واژهء چهار حرفی «مولا» اشاره می کنم که هم به معنای سرور و آقا و صاجب اختيار است و هم معنای محب و دوستدار را در خود حمل می کند(2) و، از مرگ پيامبر اسلام تا هم امروز، همواره زنده و فعال بوده و در زندگی روزمرهء ما اثر گذاشته و بسیارانی چون مرا به اقصا نقاط دنيا به پناهندگی و تبعيد فرستاده و دوستانم را در کشورم به زنجير و تجاوز و شکنجه و اعدام کشانده، و به ماشين خونريزی تبديل شده است که همچنان درو می کند و پيش می رود و هردم درنده خوتر و وحشی تر می شود.
***
داستان کهنه کار ِ ورود اين «واژه» در سرگذشت آدميانی که در حوزهء نفوذ اسلام زيسته اند و می زيند، چه مسلمان باشند و چه نه، از اين قرار است:
پيامبر اسلام در دهسال زندگی خود در مکه (از چهل تا پنجاه سالگی) همواره اعلام می کرد که رسول و فرستاده و پيام آور خدائی به نام «الله» است که با هدايت او (از طريق فرشته ای به نام «جبرائيل») مردمان را به «راه مستقيم» (صراط المستقيم) فرا می خواند و چگونگی رستگاری در «آخرت» (زندگی پس از مرگ) را به ايشان می آموزد.
او از ميان بت های (يا اله ها)ی داخل خانهء مکه، که به قبايل مختلف عرب تعلق داشتند، يکی را که «الله» خوانده می شد به سروری پذيرفته و بقيه اله ها را قبول نداشت و لذا نخستين شعار او اين بود که «اللهُ اکبر» [يعنی الله از بقيه کبيرتر و بزرگ تر است؛ که اين خود بصورتی تلويحی خدايان ديگر را نيز برسميت می شناخت اما معتقد بود که الله اکبر و سرور آنها است]. اما بعداً او به اين شعار رسيد که اصلاً «لا اله الا الله» [يعنی هيچ الهی جز الله وجود ندارد]. و سپس توضيح داد که اين الله آن بت نشسته در بتکدهء مکه هم نيست و جايش در آسمان ها (ملکوت) است و جسميت هم ندارد، زاده نشده است و نمی زايد و يکه است (سورهء مکی «اخلاص»).
اين جريان البته در متن حوادثی مهم و تاريخی و تاريخ ساز در شهر مکه اتفاق می افتاد که چون شرح آن را در جای ديگر آورده ام(3)، در اينجا مختصراً به نتايج آنها اشاره می کنم.
پس از ده سال پيامبری بی حاصل در مکه، پيامبر اسلام مجبور شد شبانه، و بهمراه يکی از پيروان صميم اش به نام ابوبکر، از مکه بگريزد و به مدينه برود؛ شهری يهودی نشين که سکنان عرب اش به هجرت او به مدينه کمک کردند و در تاريخ اسلام به گروه «انصار» [ياری رسانندگان] شهره شدند. از آن پس پيروان مکی محمد رفته رفته خود را به مدينه رساندند و گروه «مهاجران» را تشکيل دادند. از جملهء آنان دختر پيامبر (فاطمه)، عمويش (حمزة بن عبدالمطلب) و پسر عمويش (علی ابن ابيطالب) و نيز دو پيرو معتبر محمد، يعنی عمر بن خطاب و عثمان بن عنف قابل ذکرند.
با تشکيل نخستين «همباش» (community) مسلمانان، محمد، بطور طبيعی، به رهبری اجتماعی و سياسی پيروان اش نيز رسيد و از آن پس، علاوه بر آوردن «پيام های آسمانی»، رياست اين همباش را بر عهده گرفت.
اکثر قرآن شناسان معتقدند که اين رياست سياسی ـ اجتماعی (و بعداً نظامی و جنگی) و نياز جامعهء نومسلمان به داشتن مقررات زندگی اجتماع موجب شد که در محتوای الهامات رسطده به پيامبر نيز تغييراتی اساسی ايجاد شود و لحن آياتی که در مدينه «نازل می شد» (يعنی همچون باران از آسمان فرود می آمد) با لحن آيات مکی متفاوت است . هرچه آيات مکی جنبهء «معنوی» و «آخرتی» دارند، آيات مدنی (يا مدينه ای) به زندگی روزمرهء پيروان محمد می پردازند. با اين همه، و لااقل در آن روزگار که پيامبر در ميان پيروانش می زيست، بين پيامبری و حکومت بر جامعه تفاوتی وجود نداشت و همگان هر دو سمت او را پذيرفته بودند.
زندگی مسلمانان مدينه، که رفته رفته شهر را از يهوديان «پاکسازی!» می کردند، اغلب در «غزوات» می گذشت. غزوه به معنی درگيری های جنگی کوچکی است که مسلمانان مدينه با بت پرستان مکه داشتند. و چون شهر مدينه در سر راه يمن و مکه و اورشليم قرار داشت، و کاروان های رونده از هر سو به ديگر سو از کنار آن می گذشتند، اين موقعيت سوق الجيشی برای نومسلمانان مدينه پيش آمده بود تا در رهگذر اين کاروان ها راهبندان ايجاد کرده، اهل کاروان را کشته و اموال شان را به يغما ببرند(2). نتيجهء عمومی اين غزوات هم آن بود که عاقبت، 12 سال گذشته از خروج پيامبر از مکه، اهل اين شهر خود را در محاصرهء مسلمانان ديدند و به تسليم تن در دادند اما، در مذاکرات صلح، خواستار مهلتی يک ساله شدند تا شهر را تسليم مسلمانان کنند و پيامبر نيز اين تقاضا را پذيرفت. سال بعد، او با پيروانش وارد مکه شد، بت های خانهء کعبه را شکست، عفو عمومی داد، اسلام آوردن دشمنان ديرينه اش را پذيرفت، و فقط به شاعری که مدعی بود بهتر از او «آيه می سرايد» رحم نکرد و دستور قتل اش را داد.
با پايان گرفتن مراسم آن حج، که آخرين حج پيامبر است و «حجة الوداع» خوانده می شود، مسلمانان بازگشت خود را در مسير 420 کيلومتری به مدينه آغاز کردند. استراحتگاه کاروان مسلمانان در کنار آبگير (يا غدير)ی تعيين شده بود که در 260 کيلومتری مکه قرار داشت و «غدير خم» خوانده می شد.
احاديث بازمانده از آن روزگار، که دو قرن بعد به دست محدثين شيعه و سنی به نگارش و ثبت رسيده اند، چنين خبر می دهند که در آن منزلگاه، پيامبر دستور داد که هر آنکه از آن محل گذشته برگردد و هر کس که نرسيده زودتر خود را بدان محل برساند، چرا که او می خواهد مطلب مهمی را با پيروان اش در ميان بگذارد. و چون چنين شد دستور دارد، از زين اسبان و شتران، کوهه ای بسازند و خود بر فراز کوهه ايستاد و پس از يک سخنران جامع در مورد آنچه بر مسلمانان و دين نوی آنها گذشته بود، پسر عمو و داماد خويش، علی بن ابيطالب، را بر سر دست گرفت (؟!) و، با مطرح کردن واژهء موضوع اين مقاله (مولا)، چنين گفت: «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ» [بقول شاعران: هر که من مولای اويم، اين علی مولای اوست]. و از پيروان اش خواست تا يک يک با علی مصافحه کرده و او را مولای خود خطاب کنند. در عين حال، محدثان می گويند که در همان غدير خم حالت نزول وحی به پيامبر دست داد و اين آيه از زبان او جاری شد که: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا» (سورهء مائده، آيهء ۳) [ترجمه: امروز دين تو را بر تو کامل کرده و نعمت خود بر تو را به اتمام رسانديم و اکنون راضی از آنيم که اسلام دين تو باشد».]»
نومسلمانان مدينه، پس از اين مراسم، به شهر خود بازگشتند و به زندگی روزمره پرداختند. اما، در هميشهء 1400 ساله گذشته، اين پرسش در فضای ذهنی اهل تحقيق معلق است که حاضران در غدير خم از واژهء «مولا» چه فهميدند: «دوست و محب» يا «رئيس و حاکم؟» و آيا چون به مدينه برگشتند سخن پيامبر را چنان دقيق درک کرده بودند که هرگز اين پرسش برايشان مطرح نشد که منظور پيامبر از آن «مولائی علی» چيست؟
[همين جا اين نکته را هم گفته باشم که در يکی از قرائت های مربوط به اين واقعه آمده است که چون عدهء زيادی از اعضاء قبايل عربی، که پس از جنگ و شکست خوردن از نومسلمانان اسلام آورده بودند، به دست علی ابن ابيطالب کشته شده بود، پيامبر بيم آن داشت که، پس از مرگ اش، اين نومسلمانان داغدار برای انتقام کشی به سراغ علی بيایند و، لذا، در «غدير خم» کوشيده بود تا از پيروان اش قول بگيرد که با علی دشمنی نکنند].
باری، سه ـ چهار ماهی از بازگشت مسلمانان به مدينه نگذشته بود که پيامبر به بستر بيماری افتاد و جان سپرد. با انتشار خبر مرگ پيامبر، ريش سفيدان و زعمای مدينه، بجز علی ابن ابيطالب، که به کفن و دفن پيکر پيامبر مشغول بود، در جای سرپوشيده ای (سقف دار + سقيفه) به نام «سقيفهء بنی ساعده» گرد آمدند و ابوبکر را به جانشينی (خلافت) پيامبر برگزيدند، که پير گروه مسلمانان، يار فرار پيامبر از مکه، و پدر محبوب ترين همسر او، عايشه، بود. آنها لقب «خليفه» را هم از قرآن گرفتند که می گويد خدا آدم را خليفهء خود بر زمين قرار داده است.
اندکی بعد علی ابن ابيطالب نيز با ابوبکر بيعت کرد. با مرگ ابوبکر خلافت به عمر بن خطاب رسيد و پس از او عثمان بن عفان خليفهء سوم شد و در تمام سه دهه ای که طی آن اين سه تن خليفه بودند، علی ابن ابيطالب مهمترين مشاور آنها بود. تا اينکه عاقبت، با وقوع شورش سربازان يمنی و کشته شدن عثمان، شورشيان علی را به خلافت برگزيدند. شما اگر به مناطق سنی نشين دنيا سفر کنيد خواهيد ديد که بر چهار سوی مساجدشان نام اين چهار خليفه، که «خلفای راشدين» خوانده می شوند، نقش بسته است.
تصور کنونی شيعيان آن است که، اختلاف در مورد جانشينی محمد و ادعای غصب حق علی، از همان روز مرگ پيامبر آغاز شده است. اما واقعيت آن است که هنگام مرگ پيامبر اسلام اغلب نومسلمانان معتقد بودند که پيامبر جانشينی انتخاب نکرده و اين گزينش را در اختيار پيروان خود گذاشته است؛ و مورد «غدير خم» را نيز تأکيد پيامبر بر دوستی و محبت علی دانسته و اين مسئله را همواره نسبت به او اعمال می کردند.
اما گروهی که خود را پيرو (يا شيعه)ی علی می خواندند، بخصوص پس از کشته شدن عثمان و انتخاب علی بعنوان خليفهء چهارم از جانب شورشيان، چنين اقامه کردند که منظور پيامبر از «مولا» رياست سياسی بر جامعهء مسلمانان بوده و «مولا»ی مسلمين همانا سرپرست و قيم و ولی مسلمانان محسوب می شود و چون پيامبر می خواسته جانشينی را «معرفی» کند که دارای پيوندهای آسمانی نيز باشد از اين واژهء دو پهلوی «مولا» ـ که «صاحب ولايت» نيز هست ـ استفاده کرده است.
نکتهء جالب آن است که گزينش علی، بعنوان خليفهء چهارم، به دست سربازان شورشی انجام گرفت و از همان آغاز مورد موافقت اکثر بزرگان جامعهء اسلام آورده نبود. به همين دليل علی، در پنج سال حکومت اش دچار جنگی خانگی و داخلی شد که طرف مقابل جنگ کسانی بودند همچون عاشيه (که سوگلی پيامبر بود و «ام المؤمنين» يا «مادر اهل ايمان» خوانده می شد) و بزرگان ديگری چون طلحه و زبير. عاقبت هم نوبت به جنگ با دشمن نومسلمان اصلی خاندان پيامبر، که پس از فتح مکه مسلمان شده و در دوران عثمان به استانداری دمشق منصوب گشته بود، يعنی معاويه، رسيد و چون امر جنگ پيش نرفت کار به «حکميت» (داوری ريش سفيدان دو طرف) کشيد؛ حکميتی که به نفع معاويه تمام شد و علی هم نتيجهء آن را پذيرفت و معاويه خليفهء پنجم شد. در پی انتقال خلافت به معاويه، عده ای از پيروان (شيعيان) علی از اردوگاه اش خارج شدند (و در تاريخ «خوارج» نام گرفتند) و يکی از آنها علی را به ضرب شمشيرش کشت.
بدينسان، واژهء مبهم «مولا» وارد کارزاری 1350 ساله شد که تا به امروز نيز ادامه يافته است. شيعيان مولای خود را «امام» نام نهادند تا به واژهء «خليفه» رنگ و بوئی خصمانه و نامشروع دهند. آنها «امام» را صاحب قدرت های ماوراء الطبيعه و علم غيبی دانستند که از طريق خون منتقل می شود. امامان شيعه بايد خون علی ابن ابيطالب و فاطمه دختر پيامبر را در رگ ها می داشتند و برای دريافت حق حاکميت خود عليه خلفا قيام می کردند. اينگونه بود که داستان بلند و سرشار از خون ريزی و «شهادت طلبی» در تشيع شکل گرفت.
از آن روزگار دور تا هم امروز ، اهل سنت (سنی مذهبان) «ولايت سياسی» را از آن «خلفا» دانسته و شيعيان آن را از آن «امامان» شان بر شمرده اند. اما، پس از 12 امامی که با علی و فاطمه پيوند خونی داشتند، و شروع عصر «غيبت کبرا»ی اين دوازدهمين امام، مسئلهء «ولايت سياسی امام» خودبخود و طبعاً به محاق تعليق افتاد. اما بزودی «علماء شيعه» فرمول «نيابت عام» را برساخته و بخصوص سادات شان مدعی حق اجدادی خود برای حکومت شدند. با تشکيل حکومت های صفوی و قاجار(5) و سپس تأسيس حکومت اسلامی در ايران، اين مسئله ديگرباره فعال گشته و داستان غدير خم و برداشت سياسی از آن منشاء کسب مشروعيت رئيس حکومت اسلامی مسلط بر کشورمان شده است.
بدينسان می بينيم که اختلاف بر سر تکواژهء «مولا» چگونه کل عالم اسلام را به دو پاره تقسيم کرده و سبب خونريزی های وسيع در بين آنان گشته است.
***
اما، در ميان مسلمانانی که به تفاوت و جدائی «امر قدسی» (يا ملکوتی و يا آسمانی) با «امر زمينی» قائل هستند، اساساً امکان جمع بندی اين دو قلمرو مورد سئوال است و آنان معتقدند که واقعهء غدير خم بيشتر يک نمود بارز از «امر قدسی» است و ربطی به امور عالم فانی ندارد و پيامبر با تعيين نکردن جانشين سياسی اين کار را انتخابی و بر عهدهء پيروان خود قرار داده است. بسياری از اينگونه مسلمانان را می شناسم که به اعتبار همين تعبير خود را «سکولار» می دانند و از حکومت مذهبی دوری می جويند.
اين تعبير البته در مباحث اسلامی دارای سابقهء کهنی است که می توان مهمترين بروز آن را در ميان عقايد عرفای شيعی (و گاه سنی) يافت. ولايت در نزد اينان جنبهء قدسی دارد و به هيچ روی «آلوده»ی امر زمينی نمی شود. هنگامی که پير خانقاهی «شاه نعمت الله ولی» خوانده می شود و خود مدعی آن است که می تواند «خاک را به نظر کيميا کند»، تلويحاً چنين اعلام می کند که مصادر دنيوی برايش بی ارزش اند.
مقالهء دکتر علی اصغر غروی نيز بر همين زمينهء تاريخی نوشته شده و رسانای آن است که از نظر او «مولا»ئی که پيامبر در غدير خم به زبان رانده صرفاً به امری قدسی و نوعی جانشينی معنوی ربط داشته و ارتباطی با حکومت و سياست ندارد و نمی توان ولايت معنوی و قدسی علی (و احتمالاً فرزندان 12 گانه اش) را به امر زمينی «حکومت» متصل کرد. او می نويسد: «علی (ع) تمام همت خود را مصروف تأمل و تدقیق در قرآن و اجرایی کردن آن می‌سازد، تا آنجا که شیخ محمد عبده، در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم می‌نامد. ولی متاسفانه، بنا به فرموده مولی (ع)، شیعیان "به جای آن‌که کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب می‌دانند" و، برخلاف خواست او، بندهء جهالت خود شده‌اند و مدام بر حق ضایع شدهء علی در حکومت چند روزه دنیوی می‌گریند! حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسهء بز نزد وی کمتر بود. آیا می‌شود چیزی که از منظر امیر مومنان (ع) قدر و منزلت اش از عطسهء بز کمتر است، از طرف خدا باشد؟ و تازه، از این فرا‌تر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟!»
نکته در اين است که دکتر غروی نه حرف تازه ای می زند و نه به سست کردن پايه های حکومت اسلامی فعلی مشغول است. توجه او به واقعهء «غدير خم» است و می کوشد تعبيرات عرفانی دير ساله از آن را با کلماتی امروزی ارائه دهد.
اما چگونه است که با وجود همهء اين حقايق، نوشتن اين مقاله بر اسلاميست ها گران می آيد و نسبت به آن دست به اعتراض و تهديد می زنند؟
به نظر من، مشکل حکومت اسلامی فعلی ناشی از وضعيت «شتر ـ گاو ـ پلنگی» است که خود را در آن گير انداخته و ناچار است بصورتی روزمره، و صرفاً بنا بر مصلحت حکومتی خويش و نه مصالح دينی، در نظريه های اختراعی علمای سلف و خلف خود «تجديد نظر» کند.
با توضيحی اندک در اين باره مطلب اين هفته را به پايان می برم.
***
حکومت اسلامی شيعی اثنی عشری (12 امامی) مشروعيت خود را از واقعيات و افسانه های زير می گيرد:
1. پيامبر اسلام در غدير خم علی ابن ابيطالب را بعنوان «جانشين معنوی و سياسی» خود معرفی کرده است چرا که ارتباط خداوند با آدميان از مجرای «فضل الهی» می گذرد. [فضل به معنی «سرريز آب» است و عبارت «فاضل آب» هم از آن می آيد]. به همين دليل ارتباط با عالم غيب با مرگ پيامبر اسلام به پايان نرسيده و از طريق علی ابن ابيطالب و فرزندان 12 گانه اش ادامه يافته است.
2. غيبت کبرای امام دوازدهم نيز [اگرچه ضربهء مهلکی بر اين نظريه است اما] موجب قطع اين ارتباط نبوده و به سفارش همان امام غايب شونده، دينکاران (يا همان روحانيون ِ) شيعه حکم «نواب عام امام زمان» را دارند که اگرچه با امام غايب ارتباط مستقيم ندارند اما به هدايت او عمل می کنند.
3. پرهيز شيعيان امام غايب از در دست گرفتن حکومت تصميمی سخت اشتباه بوده است و، از آنجا که فقاهت نوعی جانشينی عام امام غايب را فراهم می کند، در دوران غيبت کبرای امام می توان به «ولايت فقيه» قائل بود.
4. دينکاران شيعه (مجتهدين، علماء و روحانيون) می توانند، با تصميم جمعی خود، يک نفر را بعنوان «فقيه ولی» انتخاب کنند تا، بعنوان جانشين امام غايب امت شيعهء اثنی عشری (و اکنون کل ملت ايران!) را رهبری کند.
5. اين ولی فقيه، حتی اگر خود اظهار نکند، با امام غايب در ارتباط است و نه تنها خودش که دولت هايش نيز بوسيلهء امام غايب در کارهای مملکت هدايت می شود.
حال بيائيد و فرض کنيد که کسی در همان بند اول بکوشد تا ثابت کند که واقعهء غدير خم دال بر «جانشينی معنوی» بود و جنبهء سياسی نداشته است. می بينيم که اين مهمترين آجری است که از زير ديوار حکومت اسلامی کشيده می شود، بی آنکه اظهار کننده از حدود اسلاميت خود خارج شده باشد.
***
توجه کنيد که اينگونه اظهار نظرها از جنس همان مضمون و محتوای «نوانديشی آزاد دينی» است که طی آن مؤمنين مسلمان و انديشنده می کوشند تا، با نگاهی از درون دين، مفاهيم دينی خود را نقد و اصلاح کنمد. اما تجربهء نگارش مقالهء آقای غروی و تعطيل روزنامهء بهار اين نکته را ثابت می کند که در تحت سيطرهء يک حکومت مذهبی اولين امری که ناممکن می شود همين «نوانديشی آزاد دينی» است و به همين خاطر اکثر نوانديشان دينی ما مجبور شده اند يا در زندان به سر برند و يا به کشورهای سکولار دموکرات پناهنده شوند. و می خواهم نتيجه بگيرم که لازمهء برقراری «نوانديشی آزاد دينی» استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران است(6).
--------------------------------------------
1. نگاه کنيد به بازچاپ اين مقاله در سايت جنبش سکولار دموکراسی ايران، در پيوند زير:
2. واژهء «مولا» از ريشهء واژهء «ولی» گرفته شده که از سه حرف آن دوتاشان بی صدا (مصوت) اند و يکی شان صدادار است: «واو، لام، ياء». و چون با هم خوانده شوند «لام» اش با صدای ياء قابل تلفظ می شود اما «واو» اش را می توان با دو صدا (که نوشته نمی شوند) خواند: به فتح واو (Vali) يا به کسر واو (veli)، که اولی مصطلح تر است؛ و يا ياء را همچون يک الف (valaa) تلفظ کرده و آنگاه با افزودن همزه ای به پايان همين شکل آخر: ولاء (valaa’) را ساخت و بکار برد. در عين حال، از اين «ريشه»، يا «ريشه ها»، واژه های ديگری برآمده اند همچون دو صورت ولايت (Velaayat و Valaayat) و نيز «velaa» و «valaa» و «مولی» و «مولا» و «موالی». و معناهای اين واژه ها نيز در طول تاريخ در هم تنيده و تبديل بهم شده اند و در اين اختلاط انواع و اقسام اغراض سياسی و اقتصادی و اجتماعی نيز بی کار نبوده اند. در فرهنگ فارسی اين موارد را چنين می يابيم:
ولی (vali): دارای سه معنی است 1) دوست صديق، يار، 2) قيم، صاحب، خداوند، 3) پير خانقاه دراويش
ولی عهد: جانشين
ولی عصر: صاحب زمانه (لقب امام غايب)
والی (vaali): حاکم ايالت، استاندار [جمع شان می شود: ولات (volaat)]
ولايت (valaayat): حکومت کردن ـ استان ـ سرزمين [جمع: ولات و ولايات]
ولايتی (valaayati): منسوب به يک ولايت و ديار
ولاء (velaa’) به دو معنی: 1) محبت و صداقت؛ 2) پيوستگی و پياپی کردن
مولا (به جای مولی): دو معنی متضاد دارد: 1) آقا و سرور 2) بنده [جمع آن «موالی» است که هم معنی سروران را می دهد و هم به برده و بنده شدگان اطلاق می شود؛ مثل ايرانيان اسير اعراب که موالی خوانده می شدند]؛ و يک معنی مجزا هم دارد به مفهوم: «دوستدار» و «محبوب».
همچنانکه ديده می شود، اين مجموعهء واژگانی دارای معانی بشدت متضاد هستند و اسناد متقنی هم در دست نيست تا نشان دهند که آيا، مثلاً، در زبان عربی 1500 سال پيش نيز همين تفرقه وجود داشته و يا اينکه بخاطر نقش کليدی اين واژه در تاريخ اسلام است که اکنون به اين آشفتگی رسيده ايم.
3. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.020207-Mohammad%20in%20Mecca.htm
4. نگاه کنيد به کتاب قديمی من «جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری» در پيوند رايگان زير:

http://www.mediafire.com/?jc6x6xe8a6z2jve
5. نگاه کنيد به کتاب من به نام «پيدايش و نقش دينکاران امامی» در پيوند رايگان زير:

http://hotfile.com/dl/91944972/20bac65/Din_Karane_Emami.pdf.html
6. اين واقعيت جدا از اين نکته است که «نوانديشی شيعی ـ ايرانی»ی پنجاه سالهء اخير چه مشکلات مهلکی داشته و چگونه بجای اصلاحات مذهبی منجر به قدرت گرفتن ارتجاعی ترين نيروهای مذهبی شده است. من اين مطلب را در مقالات ديگری شکافته ام که در پيوند زير قابل دسترسی است.

کودکان سرباز؛ افتخار یا جنایت؟


حسین فهمیده تنها نوجوانی نبود که در جنگ ایران و عراق شرکت کرد و کشته شد. اما او برای ایرانیان مظهر مشارکت نوجوانان در جنگ است. دستگاه‌های تبلیغاتی ایران هشتم آبان را به خاطر سالگرد کشته شدن حسین فهمیده "روز بسیج دانش آموزی" نامگذاری کرده‌اند.
در نظام ارزشی جمهوری اسلامی و ادبیات جنگی آن، حضور نوجوانان در جنگ با عراق مایه افتخار است. رغبت بسیاری از نوجوانان برای اعزام به جبهه های جنگ نیز افتخاری مضاعف محسوب می‌شود.

منتقدان جنگ از داستانهایی سخن می‌راندند که از "شستشوی مغزی" نوجوانان روستایی در مدارس و انداختن "کلید بهشت" بر گردن آنها حکایت می‌کرد. موافقان جنگ نیز به تفصیل جنگاوری‌های خیره کننده ای را در جبهه های جنگ به نوجوانان ایرانی نسبت می‌دهند.
بحث حقوقی و اخلاقی به کارگیری کودکان و نوجوانان در جنگ کمتر به سطح محافل رسمی و یا رسانه‌های داخل ایران کشیده نشده است. اما نحوه جذب و تشویق نوجوانان برای شرکت در جنگ و چند و چون جنگیدن آنها همواره نقل محافل ایرانی بود.
"نوجوانی سیزده ساله به اسم مرحمت بالازاده موفق شد در سن سیزده سالگی موافقت کتبی علی خامنه‌ای، رئیس جمهور وقت، را برای اعزام به جبهه جلب کند. خبرگزاری مهر می‌نویسد او به رئیس جمهور گفته بود: بگوئید دیگر روضه قاسم را نخوانند چون او هم ۱۳ ساله بود که در کربلا جنگید و شهید شد"
هیچکدام از این نوع روایت‌ها قابل تائید تا تکذیب نیستند هر چند هر دو برای ناقلانش برد تبلیغاتی دارند.

پیش‌زمینه‌ها در ایران

اشارات به حضور کودکان و نوجوانان در جنگ در متون مذهبی و تاریخی بسیاری ملتها دیده میشود. از اسطوره های یونان باستان گرفته تا نقاشی های مصری ها و داستانهای انجیل، همگی بر وجود سربازان کودک و نوجوان در جنگ ها صحه می گذارند.
در ایران همین گونه اشارات به سربازان و نوجوانان کودک دستمایه تبلیغات بسیار پراحساس در دوران جنگ می شد.
منابع حکومتی ایران تعریف می کنند که نوجوانی سیزده ساله به اسم مرحمت بالازاده موفق شد در سن سیزده سالگی موافقت کتبی علی خامنه‌ای، رئیس جمهور وقت، را برای اعزام به جبهه جلب کند. خبرگزاری مهر می‌نویسد او به رئیس جمهور گفته بود "بگوئید دیگر روضه قاسم را نخوانند چون او هم ۱۳ ساله بود که در کربلا جنگید و شهید شد."
هنوز آماری رسمی و قابل اتکایی درباره تعداد کودکان یا نوجوانانی ایرانی که در جبهه های جنگ کشته شدند موجود نیست. محسن کاظمینی، فرمانده سپاه محمد رسول الله گفته است که "یک سوم روزمندگان و یک چهارم شهدای دفاع مقدس فرهنگی و دانش آموز بودهاند".
آمار رسمی کشته شده های نظامی جنگ ۲۲۴ هزار نفر اعلام شده پس اگر این آمار صحیح باشد از کشته شدن ده‌ها هزار نوجوان ایرانی در جنگ حکایت می‌کند. بسیاری از این نوجوانان با حداقل آموزش نظامی، گاه فقط به مدت سه ماه، راهی جبهه ها می شدند.
در تبلیغات حکومتی تاکید زیادی بر این واقعیت شده که بسیاری از کودکان و نوجوانان ایرانی با اصرار و التماس و برغم میل بزرگترها به جبهه می رفتند.
در بعضی از معاهدات بین المللی منعی برای استفاده از دواطلبان بین ۱۵ تا ۱۸ سال در جنگ وجود ندارد.
اما به هر حال این نکته دخلی در یک بحث حقوقی راجع به وضعیت کودکان و نوجوانان ایرانی در جنگ با عراق ندارد زیرا ایران در دوران مابین انقلاب و پایان جنگ هیچ معاهده ای را تصویب نکرد که مشخصا بکارگیری کودکان و نوجوانان را در جنگ منع کند.
بعد از جنگ، مقامات ایران با وجود امضا و تصویب این معاهدات همچنان فرهنگ شهادت طلبی را بین کودکان و نوجوانان ترویج می کنند. بسیج دانش آموزی نقش مهمی در این تبلیغات دارد.
این موضوع از آن رو مهم است که سازمان های دفاع از حقوق کودکان امروز از بکارگیری سربازان نوجوان در حزب الله لبنان سخن می رانند. حزب الله لبنان بسیاری از آموزش های نظامی خود را از سپاه پاسداران دریافت می کنند.

وضعیت جهانی

جهان همچنان از پدیده "کودکان سرباز" رنج می برد. سازمانهای حقوق بشر برآورد می کنند بین دویست تا سیصد هزار کودک در درگیری های نظامی بکار گرفته می شوند.
بیشترین موارد استفاده از کودکان و نوجوانان در درگیری های نظامی در قاره آفریقاست. دولتها و گروه های شبه نظامی دولتی یا شورشی بطور گسترده از کودکان و نوجوانان برای پیشبرد نقشه های جنگی خود استفاده می کنند.
این مساله باعث اجرای برنامه هایی گسترده ای از طرف سازمان ملل و سازمانهای غیر دولتی برای زدودن اثرات جنگ بر روح و روان کودکان سرباز در آفریقا شده است.
"جهان همچنان از پدیده "کودکان سرباز" رنج می برد. سازمانهای حقوق بشر برآورد می کنند بین دویست تا سیصد هزار کودک در درگیری های نظامی بکار گرفته می شوند"
استفاده از کودکان در جنگ همواره در فرهنگ عمومی ملت ها تا سرحد توصیف آن به عنوان یک "جنایت جنگی" مورد سرزنش قرار گرفته. اما این مانع چنین استفاده ای از کودکان سرباز نگشته است.
جنبش جلوگیری از مشارکت کودکان و نوجوانان در جنگ از دهه هفتاد میلادی شروع شد. ایران دو سال قبل از انقلاب، در کنار پاکستان و آمریکا پروتکل الحاقی کنوانسیون ژنو را امضا کرد که بر اساس آن مشارکت افراد زیر ۱۵ سال در جنگ منع شد. اما ایران این پروتکل را در مجلس خود به تصویب نرساند.
با این حال بعد از پایان جنگ ایران و عراق معاهدات تازه ای برای منع بکارگیری کودکان و نوجوانان در جنگ منعقد شدند. از جمله آنها کنوانسیون حقوق کودک بود که ایران در سال ۱۹۹۱ میلادی امضا و در سال ۱۹۹۸ میلادی تصویب کرد.
اما هر بار که مجلس ایران معاهدات را امضا می کرد این تبصره را هم اضافه می نمود که حق نادیده گرفتن چنین معاهداتی را در صورت ناهماهنگی آن با قوانین داخلی و شریعت برای خود محفوظ می دارد.
اما این اشتباه است که تصور شود فقط کشورهای غیر صنعتی و یا در حال توسعه از کودکان یا نوجوانان سرباز استفاده می کنند.
مثلا بریتانیا تنها کشور صنعتی جهان است که افراد شانزده ساله را در نیروهای مسلح خود به عنوان سرباز بکار می گیرد هر چند این افراد نمی توانند در یک صحنه جنگی حضور داشته باشند.

گزارش تصویری دوم از اولین سالگرد یادبود وبلاگ نویس جانباخته، ستار بهشتی/ حضور نسرین ستوده بر مزار ستار


1378349_576033669116889_1497619775_nفعالان در تبعید: گوهر عشقی در اولین مراسم سالگرد ستار بهشتی، وبلاگنویس جانباخته،  بر سر مزار پسرش تنها نبود.
بنا بر اطلاع “کمپین صلح فعالان در تبعید”، این مراسم  که در روز نهم آبانماه(امروز) و همزمان با روز دستگیری ستار بهشتی برگزار می شد، با حضور چهره های سرشناسی چون خانم “نسرین ستوده” همراه بود.
تصاویر زیر مربوط به  اولین مراسم سالگرد ستار بهشتی؛ میباشد:
1378349_576033669116889_1497619775_n1382264_576035099116746_249138527_n
 Untitled
3
2
1425579_753094598040033_1579162753_n