هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰
ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم!
ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست!
سلام به شهدای خلق!
سلام به آزادی!
۱۳۹۴ شهریور ۱۱, چهارشنبه
مرگ یک نفر و ۲۰۰ گربه در آتشسوزی پناهگاه گربهها در اشتهارد
خانم رئوفی، بنیانگذار پناهگاه گربههای اشتهارد
آتشسوزی در یک پناهگاه گربهها در شهر اشتهارد، منجر به مرگ بنیانگذار این پناهگاه و صدها گربه شد.
مسئول ایستگاه آتشنشانی شهرداری اشتهارد به خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) گفته که حادثه ساعت شش صبح شنبه هفتم شهریور رخ داد و خانم رئوفی بنیانگذار این پناهگاه بر اثر «استنشاق دود و خفگی» جان خود را از دست داد.
خانم رئوفی، ۶۰ ساله، این پناهگاه را در سالهای اخیر و با هدف پناه دادن به گربههایی که مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، تاسیس کرده بود.
در حالیکه مقام آتشنشانی اشتهارد از مرگ ۲۰۰ گربه در جریان این حادثه خبر داده، رامونا دهقان، مسئول روابط عمومی شهرداری اشتهارد به سایت تابناک گفته که «بیشتر گربههای بیپناه و آسیب دیدهای که در این پناهگاه نگهداری و تیمار میشدند، یا سوخته یا به علت خفگی مردهاند.»
او گفته است: «این حادثه ساعت شش صبح در پناهگاهی رخ داد که در ۲۴ کیلومتری شرق اشتهارد قرار دارد و سالها فعالیت داشته است. با حضور آتشنشانان در محل، کار اطفای حریق آغاز شد که به دلیل جنس مصالح به کار رفته در سازه این پناهگاه، با دشواریهای زیادی همراه بود و تا ساعت ۹ به طول انجامید که متاسفانه بر اثر آن خانم ۶۰ سالهای که در پناهگاه حضور داشت، جان باخت.»
علت این آتش سوزی در دست بررسی است و سایت تابناک خبر داده که «به باور برخی فعالان حیات وحش، اتفاق روی داده برای آن، شبهه برانگیز به نظر میرسد.»
اشاره این سایت به مطالبی است که تعدادی از صفحات و فعالان حقوق حیوانات در شبکههای اجتماعی منتشر کرده و در آنها آتشسوزی رخ داده را «عمدی» دانستهاند.
فرار به سوئد از مسیر ۹ کشور: از سایهها عبور کن
چراغها چشمک میزنند. سکوت. اینجا روستای داوزنی در شمال یونان است. پلیس حدود ۲۰۰ آواره پناهجو را آنجا جمع کرده است.
– امشب از مرز رد خواهید شد، بیایید.
احمد نگران است. تا اینجا هیچ چیز طبق برنامه پیش نرفته. به جای اینکه در اتاق یک هتل بخوابند خودش را در یک مزرعه مییابد و دور تا دورش را فعالان کنشگر یونانی گرفتهاند که به همراه پلیس، میخواهند به آنها کمک کنند تا غیرقانونی از مرز رد شوند و به مقدونیه برسند.
احمد و پسر یک سال و نیمهاش سزار- عکسها از الیور یوبارد
– دوست ندارم هیچ اتفاق غیرمترقبهای بیفتد. فقط میخواهم بتوانم مسیرمان را برنامه ریزی کنم.چهره احمد مصمم و مهربان است، او از یک خانواده ثروتمند تاجر فلسطینی میآید که در سوریه در تبعید زندگی میکردند. او در ۳۲ سالگی تصمیم گرفته از سوریه فرار کند تا مجبور نباشد برای خدمت سربازی به ارتش بشار اسد بپیوندد. موقع آمدن، وقتی خواهرش فهمید که او میخواهد همراه همسرش «جهان» و بچههای یک سال و نیمه و پنج سالهاش فرار کند، دختر ۱۱ سالهاش سیدرا را همراه آنها فرستاد.
در تاریکی
صدای یکی از فعالان مدنی شنیده میشود. با انگلیسی دست و پا شکسته ای میگوید: «ما شاید از محدود کسانی باشیم که برای این کار نیازی به پول شما نداریم. سال ۱۹۲۳ پدربزرگ من و پناهجویان دیگر از همین روستایی که آن پایین میبینید، به سوریه رفتند. پدربزرگ من پنج ساله بود، حالا نوبت ماست که به شما کمک کنیم. شما باید در تاریکی فرار کنید.
وقتی او به جنگ میان یونان و ترکیه اشاره میکند، همه ساکت میشوند.
ـ ما راه را به همه شما ۶۰۰ نفر نشان میدهیم. نه پلیس نه ارتش مقدونیه هیچ کدام نمیدانند که شما دارید میآیید. باید سکوت کنید و در تاریکی پیش بروید.
احمد راه می افتد. پشت سرش ۱۵ سایه در حرکتند. در مسیر یک علفزار از چشماندازی متروک می گذرند. سزار یک ساله در بغل مادرش خوابیده و سدرای ۱۱ ساله دست «مایا» را گرفته. بعد از یک ساعت احمد می ایستد تا با نقشه روی تلفن همراهش بررسی کند که آیا در مسیری که به آنها گفته شده پیش میروند یا نه. آنها به هیچ وجه نباید از آن مسیر منحرف شوند. ناگهان صدایی شنیده میشود.
عمر، سی ساله، ورزشکار و دوست احمد است. داد میزند: «من نوری می بینم، احتمالا راهزنند.»
احمد تند تند سنگ جمع میکند. همراه عمر زنها را جمع میکنند تا از آنها حفاظت کنند.
بالاخره بعد از چهار ساعت پیاده روی، به مقدونیه میرسند. هیچ تضمینی وجود ندارد که آنها هم مثل صدها پناهجوی دیگر، گیر پلیس نیفتند و به مرزهای یونان بازگردانده نشوند. وقتی از اولین روستا که هنوز در خواب صبحگاهی است میگذرند، یک سگ شروع بع پارس کردن میکند. چراغ خانه ها یکی یکی روشن میشود اما پلیسی نمیآید.
– احمد توانست یک گروه ۲۰۰ نفره راه هدایت کند. او یک رهبر واقعی است.
اینها را همسر ۳۰ سالهاش میگوید که عشق در چشمهایش میشود دید.
– اما من راضی نیستم. رسیدن به مقدونیه هیچ معنایی ندارد. من باید به سوئد برسم، آنجاست که بچههای ما به ثبات میرسند. آنجا بعد از دو سال اقامت میگیریم.
ادامه ریل آهن به ایستگاه کوچکی به نام گوگلیا میرسد. از ۱۸ ژون مقدونیه که یکی از فقیرترین کشورهای اروپایی است، برای کاهش فرصت کسب و کار قاچاقچیان انسان، اجازه داد که پناهجویان از سیستم حمل و نقل عمومی این کشور برای عبور به کشورهای دیگر استقاده کنند. پلیس مقدونیه در ایستگاهها مجوز عبوری توزیع میکند که تنها سه روز اعتبار دارد.
سپیده دم همه کنار ایستگاه مینشینند و کولههای بزرگ خود را باز می کنند تا کیسههای خوابشان را در بیاورند. اما بیدار شدن دردناک است. صدها سوری، افغان و پاکستانی، روی چمن پوشیده از آوارگان نشستهاند. جهان میرود تا پوشک سزار را عوض کند.
ـ شاید لازم باشد که این بچه شسته شود.
وقتی برگهها را میگیرند، احمد و گروهش ایستگاه را ترک می کنند. سه قطار ایستگاه پر شده. پلیس مقدونیه میگوید هر روز ۶۰۰ نفر مهاجر به شکل غیرقانونی از مرزها میگذرند.
دو هفته قبل
در کوتاه ترین شب سال، آنها طولانیترین تجربه زندگی خود را از سر گذراندند. همان شب بود که از ترکیه به کس رفتند. ۲۱ ژوئن احمد و جهان برای اولین بار پا به خاک اروپا گذاشتند و آنجا بود که ما برای نخستین بار همدگیر را دیدیم.
ـ یکی یکی… وگرنه میافتید و غرق میشوید.
این را نگهبان مرزی یونانی میگوید که دستهای کوچک مایا را گرفته تا او را بالا بکشد.
یکی از پناهجویان گروه میگوید:«اینها قایقهای مرگ هستند.»
احمد، جهان و سه بچه، به جزیره کس یونان میرسند. ۲۱ ژوئن است. مایای ۵ ساله، اولین کسی بود که او را از توی قایق پلاستیکی نجات دادند.
فردای آن روز هم قایقی باهفت سرنشین به همان جزیره میآمد اما تنها جسد یکی از سرنشینانش در ساحل رویایی جزیره پیدا شد.
راه بین بدروم در ترکیه و سنت تروپد و کس، همواره از مسیرهای اصلی پناهجویان بوده است. اکنون نیروهای امنیتی ارتش ترکیه میزان کنترل خود را بالا بردهاند تا جلوی افرادی را بگیرند که مظنون به عبور غیرقانونی از این مسیر برای رسیدن به اروپا هستند.
با بحرانی که در سوریه جاری است، ۱.۷ میلیون نفر سوری در ترکیه و یونان آوارهاند. آنها نخستین گروههایی هستند که به دنبال راهی برای رساندن خود به کشورهای اروپایی میگردند. بر اساس آمار سازمان بینالمللی پناهندگان (آی او ام)، از آغاز سال ۲۰۱۵، ۷۰ هزار نفر خود را به شمال اروپا رساندهاند.
روز قبل از سفر به جزیره کس، جهان، احمد و ۱۵۰ سوری و افغان به یک هتل متروکه برده شدند که نه برق داشت نه آب و بوی فاضلاب میداد.
توریع مواد غذایی به شکل پراکنده از سوی ساکنان جزیره انجام میشد، چیزی که احمد قبلا از طریق سوریهای دیگری که این مسیر را طی کرده بودند درباره آن هشدارهایی شنیده بود.
ـ ما غذا داریم، کیفهایمان پر از آب است. فقط میخواهیم استراحت کنیم. اما اینجا کثیف است. من اینجا نمیمانم. برای خودمان هتل می گیرم. اما بقیه چه کنند؟
جهان او را در آغوش میگیرد و با لبخند غمگینی میگوید: «ما از آن آدمهای اتوکشیدهایم.»
اکثریت سوریها خلاف افغانها و پاکستانیها آنجا اتراق نمیکنند. احمد و گروهش در هتلی مستقر میشوند که پناهجوها را به عنوان مهمان قبول میکند اما با قیمت پایینتر از آنچه به توریستها میدهد. خانواده احمد مجوزی شش ماههای تقاضا میکنند که به سوری ها داده میشود و پلیس مرزی آن را می فرستد.
جرجیوس حرجاکاکوس، رئیس پلیس کس میگوید: «ما خودمان را برای چنین چیزهایی آماده نکرده بودیم. آمادگی این را نداشتیم که مسرولیت این تعداد آدم را بپذیریم. کمبود نیرو و تجهیزات داریم.»
بعد سکوت میکند و گوش میدهد. از داخل دفتر او میتوان صدای پناهجویان را شنید که بیرون تجمع کردهاند.
در راه آتن
بعد از ۱۱ روز احمد، جهان و همراهانشان کفشهای جدید پیادهرویشان را میپوشند. با کوله پشتیهایشان سوار فری می شوند به مقصد آتن.
خطرات و مشکلات پناهجویان سوری را با هم متحد کرده است. احمد و عمر مذهب متفاوتی دارند و همیشه با هم درگیری داشتهاند اما حالا برای اینکه بتوانند از بالکان عبور کنند، با هم رفیق شدهاند.
ـ این سفر رابطه عمیقی بین ما ایجاد کرده؛ چون ما ترسهای مشترکی داریم که زندگی مان را تهدید میکند. حالا مثل یک خانواده شدهایم و یک هدف مشترک داریم.
آنها باید پولهای درشتشان را خرد کنند. اسکناسهای پانصد یورویی در کیسههای پلاستیکی محکم و در جیبهای مختلف محافظت میشود. بدون این پول آنها نمیتوانند کارت تلفن بخرند و بدون کارت تلفن و اینترنت نمیتوانند با سایر سوریهایی که قبلا از این مسیر گذشتهاند تماس بگیرند.
احمد با این سوریها در تماس است. با وایبر و واتس اپ با آنها تماس میگیرد و مختصات جغرافیایی را به دقت پیگیری میکند. او به عکسهای ماهواده ای گوگل مپ نگاه میکند تا گروهش را در طول شب هدایت کند.
بالاخره احمد بلیت میخرد؛ بلیت قطاری که مستقیم از اسکوپیه به بلگراد صربستان میرود. در قطاری که به سمت اسلانیشته آخرین ایستگاه مقدونیه میرود، به ما میگوید: «باید به پلیسهای صرب رشوه بدهم تا بگذارند ما از مرز رد شویم. به خاطر همین است که پولهای درشتم را خرد کردم.»
خنده جهان اما با نوری که ناگهان رویشان میافتد محو میشود. ماموران گمرگ مقدونیه پناهجوهای بدون مجوز را وادار می کنند که از قطار پیاده شوند. آنها داد میزنند: «پیاد شوید، زود باشید.» پیشنهاد پول احمد بی فایده است، گروه باید همراه صدها پناهجوی دیگر از واگن ها پایین بیاید.
یک پلیس به تاریکی اشاره میکند و میگوید: «مرز صربستان از آن طرف است.»
احمد و عمر چراغهای موبایلشان را روشن میکنند تا بتوانند جهتیابی کنند. پنج ساعت باید پیاده بروند. پلیس صربستان دو بار آنها را متوقف میکند و سپس به آنها اجازه عبور میدهد. خسته و کوفته می رسند به خانه اول: تقاضای برگه عبور سه روزه و انتظار برای اتوبوس.
درست مقابل ورودی شهر بلگراد، مردان در یک کافه جمع میشوند تا خود را برای ادامه سفر آماده کنند. احمد میگوید: «حواستان باشد که موقعیت ما بچه بازی نیست.»
آنها اتحادیه اروپا را مسیر بالکان ترک کرده بودند و حالا باید از میانه مجارستان عبور کنند. این مرز ۱۷۵ کیلومتری تنها مسیری است که می شود آن را غیرقانونی طی کرد.
درلت محافظه کار وویگتور اوربانس شروع به ساخت یک حصار در مرز کرده. ریسک عبور از این مسیر زیاد است. اگر توسط پلیس دستگیر شوند، باید از مجارستان درخواست پناهندگی کنند، اما بیشتر سوریها نمیخواهند این کار را بکنند. ولوله ای در جمع راه میافتد.
جهان آه می کشد و میگوید: «همه زندگیام توی یک کیف است.»
او در اتاق کوچک هتل نشسته که آن را با بقیه پناهجویان تقسیم کردهاند. پیش از آن، او در اردوگاه بزرگ پناهندگان در یرموک زندگی میکرد. میگوید: «ما همه چیزمان را از دست دادهایم. آخرین بار جلوی خانه مان یک بمب و موشک ترکید و من گفتم که دیگر نمیتوانم تحمل کنم.»
درشش ماه گدشته، او و احمد نتوانستهاند لحظات مشترکی با هم داشته باشند. احمد، سزار را که پیوسته جیغ می کشد در حمام میشوید. میگوید: «ما قبلا یک وان داشتیم. اما حالا همه خاطرات من با آوارگی ویران شده است. هر روز باید جایمان را عوض میکردیم و هیچ خاطره ای نمیتوانستیم بسازیم. من از همه در سوریه بدم میآید، آنها خاطرات ما را، رویاهای ما را و با هم بودنهایمان را نابود کردند. به خاطر آنهاست که ما اینجاییم.»
جهان و چهار زن دیگری که در گروه هستند، تصمیم میگیرند برای اینکه شانسشان را بالا ببرند، خودشان را بیشتر شبیه اروپاییها کنند. میروند توی شهر و با شلوار جینهای تنگ، بلوزهای رنگی و آستینهای کوتاه تر ـ آنقدر که با باورهایشان مطابق است بر میگردند. غفران ۱۴ ساله که از حجاب متنفر است و عاشق رقص هندی است، یک تیشرت آستین کوتاه انتخاب کرده اما والا، خواهر ۲۰ سالهاش با این لباس های کوتاه خجالت میکشد. او یک پیراهن آستین سه ربع انتخاب کردهاست.
جهان میگوید: «اصلا برایم مهم نیست که در این وضعیت حجابم را کنار بگذارم. اما برای والا سخت است. او در هفت سال گذشته هرگز بیحجاب نبوده.»
هیچ کدام از زنها دیگری را سرزنش نمیکند. برادر والا و غفران میگوید: «مهم این است که خواهرانم کاری را بکنند که خودشان میخواهند.»
فرار و جدایی
وقتی با اتوبوس به سمت سوبوتیکا در شمال صربستان میروند، یک راننده تاکسی جرات میکند که آنها را جلوتر ببرد. او میگوید: «پلیسهای آلمانی و ماموران صرب همه جا هستند. آنها دیوانه اند، میزنند.»
راهپیمایی شبانه ادامه می یاید. ۱۳ نفر پشت سر هم از کنار دیوار خانهها میگذرند تا پشت سایهای که درختها ایجاد کردهاند پنهان بمانند. وقتی به خیابان میرسند، میدوند. با دیدن یک تابلو. میپیچند به چپ. وقتی احمد و عمر می خواهند با موبایلشان مسیر را چک کنند، همه دور آنها جمع میشوند تا نور موبایل دیده نشود. پای یکی از بزرگ ترها در چالهای گیر میکند. سزار اما گریه نمیکند. مادرش میگوید: «فکر میکنم چون ترسیده اصلا گریه نمی کند.»
هر موقع صدای ماشینی میآید، همه گروه م خوابند روی زمین.
بعد از سه ساعت پیاده روی، میروند توی جنگلی که در حاشیه بزرگراه است و معمولا پناهجوها آنجا پنهان میشوند. در سایه درختان، لباس عوض میکنند و دئودورانت میزنند.
احمد در حالی که عرقش را پاک میکند میگوید: «ما وارد مجارستان شدهایم اما خیلی به مرز نزدیکیم. حالا من باید بروم تاکسی بگیرم. باید خیلی آرام باشم و خودم را عادی نشان بدهم.»
تاکسی را یک قاچاقچی هماهنگ کرده است.
پانزده دقیقه بعد همه آنها سوار دو تاکسی شدهاند که راننده هایشان پذیرفتهاند در مقابل ۲۴۰۰ یورو، خطر زندان را به جان بخرند. رانندهها داد میزنند: «زود باشید، عجله کنید، بپرید بالا.»
رانندهها عصبیاند اما بدون اینکه کسی بین راه متوقفشان کند، آنها را میرسانند به هتلی که محل اسکان آوارههاست. شب کوتاهتر از آن است که بتوانند استراحت کنند، اما به اندازهای که همسایههای عمر و دو برادر نوجوان غفران و والا، از ترس گیر افتادن کل گروه از بقیه جدا شوند، وقت هست.
حالا آنها ۹ نفرند که بیشترشان هم بچهاند. دو تاکسی میگیرند به قیمت ۸۰۰ یورو که آنها را به آلمان ببرد. وقتی رانندهها در ایستگاه گاز توقف میکنند تا استراحت کنند، ناگهان احمد متوجه میشود که تنها ماندهاند و راننده ها فرار کرده اند. تا اینجا نیمی از مسیر را آمدهاند و هنوز ۲ هزار کیلومتر تا سوئد مانده. رانندهها همه پول و مدارک آنها را که در ماشین بود با خود بردهاند. احمد و عمر خشمگینند، تنها موبایلهایشان باقی مانده. برمیگردند تا قاچاقچی را پیدا کنند.
یک بار دیگر تاکسی میگیرند. این بار کلکی در کار نیست و تا نورنبرگ آلمان بی خطر پیش میروند. کسی از سوریها نمیخواهد که مدارکشان را نشان دهند. قبل از اینکه قطار بگیرند، در یک مک دونالد میخوابند و بعد سفر در روزهشان را با قطار به سمت دانمارک و سوئد آغاز می کنند.
مقصد نهایی
۲۱ جولای، دقیقا یک ماه بعد از اینکه با قایق به کس رفتند و هفت ماه بعد از آوارگیشان در سوریه، احمد و جهان به سوئد میرسند. آنها ۷ هزار کیلومتر را پیمودهاند و ۲۰ هزار یورو خرج کردهاند.
ـ این تمام پس انداز ما بود. نمیفهمم چرا نگذاشتند که ما با ویزا سفر کنیم. میتوانستیم به جای اینکه همه این پول را به قاچاقچیها بدهیم، در اروپا سرمایهگذاری کنیم.
با چشمهای درخشان، در ایستگاه مالمو با دوستانشان خداحافظی میکنند. حالا فقط دو ساعت با شهر کوچکی در استان اسکنه به نام برومولا فاصله دارند که خواهر کوچک احمد آنجا زندگی میکند. در آپارتمان که باز میشود، خواهر خود را به بغل جهان میاندازد و وقتی احمد را میبیند، میزند زیر گریه. آنها دو سال است که همدیگر را ندیدهاند.
شب از نیمه گذشته. احمد به خواهرش که هنوز در سوریه است زنگ میزند و گوشی را به سدرا میدهد و لبخند میزند. سدرا میگوید: «مامان! من در سوئد هستم! بالاخره رسیدم.»
اشک از چشمان احمد سرازیر میشود.
منبع: رادیو زمانه
تاریخ جهان از ماموت تا فیسبوک (16) جباران سی گانه و انحطاط آتن Thirty Tyrants
در بخش پیش از فراز و فرود آشوریان؛ نخستین امپراتوری ژاپن، نقشههای جغرافیایی حکشده بر گِل پخته، ضرب سکه، تمدن خیرهکننده اتروسک، قوانین دراکو، اولین سفر دریایی دور آفریقا، همچنین سَکاها و جهان یونانی رومی...صحبت شد.
در این قسمت به اسپارت و جنگ و جدالهایش با آتن؛ به کوروش و داریوش، به جمهوری روم، حضور سِلتها The Celts به اروپا، و دیگر وقایع مربوط به سده ششم و پنجم (پیش از میلاد)، اشاره خواهم نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ اسپارت و آتن
اسپارت؛ در منتهای جنوبی شبهجزیرهٔ موره در یونان قرار داشت اما اهالی آن نسبت به دیگر مردمانی که در یونان میزیستند ویژه بودند. برای مثال معتقد بودند کودکان تنها متعلق به والدین نبوده و سرمایهٔ کشورند به همین سبب حق تربیت کودک بجای پدر و مادر برعهدهٔ جامعه است. بعد از تولد، کودک به نزد انجمن ویژهای برده میشد و بزرگ اسپارتها تنها در صورت تأئید قدرت و سلامت طفل اجازهٔ پرورش وی را میداد. در غیر اینصورت باید حذف میشدند. بنا بر رسم ناپسندی که بین اسپارتیان رایج شده بود، کودکان علیل و ناتوان خود را از پرتگاهی که نزدیک شهر واقع بود به پائین پرتاب میکردند.
...
پسران از سن ۷ سالگی از والدین جدا شده و در اختیار گروه تربیت قرار میگرفتند. هدف اصلی این گروه دادن تمرینهای نظامی و جنگی و پرورش سربازان ورزیده بود. این سیستم پرورشی بطور کامل کودکان را تحت نظر داشت و در صورت تخلف از اجرای اوامر، آنان تنبیه میشدند.
در آموزش و پرورش اسپارتی رسم بر این بود که در طی مدت تعلیم کودکان غالباً بطور برهنه زندگی کنند. این موضوع باعث شد که نخست در اسپارت و سپس در یونان، همجنسگرایی باب شود.
در مورد دختران بیشترین نکتهای که به آن توجه میشد پرورش زنان سالم به منظور زایمان سرباز سالم بود.
...
میان اسپارت و آتن از دیرباز جنگ ادامه داشت. کُشت و کشتاری که به تمام صفحات یونانینشین آن روزگار، یعنی از سواحل آسیای صغیر و تراکیه (ترکیه) گرفته تا قبرس و ایتالیا و... سرایت کرد و نتایج مصیبت بار آن به تخریب آتن و انحطاط تمدن آن انجامید.
اشاره من به جنگ پلوپونزوس Peloponnesian War است.
...
جنگجویان آتنی و اسپارتی، سرزمینهای طرف مقابل را خراب میکردند بدون آنکه به نتیجه ٔ قطعی برسند.
هیچ کدام از آنها قادر به حذف دیگری نبود و در نتیجه با هم کنار آمدند اما بعد از شش سال دوباره آتش جنگ بین آنان شعله ور شد.
نیروی دریایی آتن به جزیره سیسیل حمله کرد، امّا اسپارتیان که از پشتیبانی داریوش دوم هخامنشی برخوردار بودند سپاهیان آتنی را شکست سختی دادند. (۴۰۴ پیش از میلاد)
آتن وادار شد کلیه شرایط مهاجمان اسپارتی و متحدین آنها را بپذیرد. از جمله؛ حصارهای خود را ویران کند، دموکراسی نیمبندی را که داشت کنار بگذارد و برای بازگرداندن اولیگارشهای تبعید شده (نخبگان خواهان قدرت) اقدام نماید.
اولیگارشهای تبعید شده بازگشتند و برای آتن یک شورای سی نفری تشکیل دادند که نقطه شروع حکومت جباران سی گانه Thirty Tyrants و انحطاط آتن بود.
سقراط و افلاطون در مورد این تشنگان قدرت اشاراتی کرده و به عملکردشان معترض بودند که شرح آن موضوع این بحث نیست.
جباران سی گانه گروهی از بهترین آتنینان را بهقتل رساندند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پادشاهان هخامنشی: کوروش و داریوش
پیش از سال ۵۵۰ قبل از میلاد؛ پارسها (ایرانیهای قدیم) نقش به سزایی در تحولات دنیا نداشتند اما در این سال، پیروزیهای بنیانگذار و نخستین پادشاه هخامنشی (کوروش دوم که به کوروش کبیر مشهور شده)، بر سلاطین همسایه آغاز گردید.
وی در بین سالهای ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر نواحی گستردهای از آسیا حکومت کرد.
در استوانهای که در بابل کشف شده و به منشور کوروش مشهور است، وی خودش را «فرزند کمبوجیه، و از خانوادهای که همیشه پادشاه بودهاست» معرفی میکند.
منشور فوق که پس از تصرف بابل و شکست دادن واپسین شاه آن نبونعید، نوشته شده، یک سند تاریخی محسوب میشود.
در این مورد من ویدئو و مقاله ای دارم که عنوانش این است:
استوانهٔ کورش Cyrus Cylinder «مانترا»ی خیالانگیز
...
داریوش بزرگ هم فرمانروایی شاهنشاهی را استحکام بخشید. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود.
از دیگر کارهای داریوش حفر راهآبی بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن سو به دریای مدیترانه پیوند میداد.
تخت جمشید که طی سالیان پیوسته، پایتخت تشریفاتیِ هخامنشیان بود، یادگار داریوش است که البته خشایارشاه و اردشیر یکم و سوم هم در بهینه سازی آن سهیم بودند.
تخت جمشید در شمال شهرستان مرودشت، شمال استان فارس (شمال شرقی شیراز) جای دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمهوری روم
در سال ۵۰۹ پیش از میلاد تغییری اساسی در تاریخ غرب پدید آمد و حکومت شاهنشاهی آن به حکومت جمهوری تبدیل شد.
جمهوری روم یکی از مهمترین وقایع تاریخ اروپا است و حدود ۵۰۰ سال دوام داشت.
اینکه در ۵۰۹ پیش از میلاد حکومتی مردمی با مجلس تشکیل شود بیسابقه بود.
جمهوری اولیه بدین شکل بود که اعضای جامعه (به جز زنان و بردگان) در مکانهای مشخصی جمع شده و قوانین را تصویب کرده و اجرای آن را بر عهدهٔ اشخاص خاصی میگذاشتند.
(در فرهنگ مسلط مردسالاری؛ زنان؛ اصلاً حساب نمیشدند)
...
جمهوری روم در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبهجزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت میکرد و در دوران ژولیوس سزار به اوج قدرت و گستردگی خود رسید. بگذریم که فروپاشی این نظام را هم بسیاری از مورخان به خودکامگی وی نسبت دادهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سِلتها The Celts
حدود ۵۵۰ پیش از میلاد یک گروه از قبایل هندواروپایی جنگجوی چادرنشین، به نام سِلتها، در اروپای مرکزی ساکن شدند و بعدها نفوذ و استیلای بیشتری یافتند و از آسیای صغیر هم سردرآوردند.
از قرن سوم پیش از میلاد بدین سو؛ تاریخ اقوام سِلت رو به زوال و تباهی رفت و با فتح «گل» Gaul به دست ژولیوس سزار، استقلال سلتیها در قاره اروپا به پایان رسید.
گُل منطقهای در غرب اروپا است که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوییس و بخشهایی از هلند و آلمان (بخش غربی رود راین) در آن قرار دارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
بُختُ نَصَّر و بودا و کُنفُوسیوس
بُختُ نَصَّر (BC ۶۰۵ - BC۵۶۲) که در نوشتههای پهلوی، به صورت «بخت خسرو» (Baxt-xōsrō) آمده، نام چند تن از پادشاهان بابل است که شهرتی افسانهای بر هم زدهاند. البته این نام بیشتر به «بخت نصر دوم» اشاره دارد. اولین حمله به معبد یهودیان در اورشلیم و نابودی آن و اسارت قوم یهود به او نسبت داده میشود.
...
در بسیاری از منابع وقتی صحبت از «بودا» میشود منظور بنیانگذار مذهب بودایی गौतम बुद्ध «سیذارتا گوتاما بودا» (۵۶۳-۴۸۳) است که در شمال هند میزیست. به باور بوداییان، بسیاری دیگر نیز به «مقام بودایی» رسیدهاند.
واژه بودا یعنی بیدار شده یا به عبارت دیگر، کسی که به روشنی رسیدهاست.
...
کُنفُوسیوس؛ معلم چینی و مشهورترین فیلسوف، نظریهپرداز سیاسی که در چین باستان زندگی میکرد ۵۵۱ پیش از میلاد متولد شد و در ۴۷۹ پیش از میلاد در گذشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
تالس نخستین چهرهٔ علم
در نیمهٔ دوم سدهٔ ۶ پیش از میلاد تالِس Θαλης؛ نیز که از او به عنوان آغازگر فلسفه و نخستین چهرهٔ علم یاد میشود میزیست. یونانیان او را در شمار حکمای سبعه آوردهاند.
معروف است که تالس وقوع خورشیدگرفتگی (کسوف) سال ۵۸۵ (پیش از میلاد) را پیش بینی کرد. در ریاضیات، قضیه تالس را به وی نسبت میدهند. اگر A و B و C نقاط روی دایره باشند و خط AC، قطر دایره باشد آن وقت زاویه ABC یک زاویه قائم خواهد بود. به بیان دیگر مرکز دایرهٔ محیط یک مثلث روی یکی از اضلاع مثلث قرار میگیرد اگر و تنها اگر آن مثلث قائم الزاویه باشد.
From the moment he or she was born, every Spartan boy or girl belonged to the state. A council of elders would inspect the newborn baby to see if it was healthy and strong. If it seemed weak, it would be left to die on a hillside. The lives of both boys and girls were dedicated to the military power of Sparta.
To the barracks
At the age of seven, a boy was taken from his family and send to military school to be turned into a soldier. The boys lived and slept in barracks, where they were taught the arts of war. Their sisters started their education at the same age. They learned to wrestle, run, and throw the javelin. The Spartans believed that this training would produce strong mothers, who would give birth to strong sons.
Toughening up
Young Spartans were trained to be tough. The boys were made to go barefoot at all times-which would have been painful over rough, thorny ground - and were kept permanently short of food. Once a year, they were taken to the sanctuary of the goddess Artemis and publicly whipped to test their resilience.
Everything to prove
Before he became a citizen, a young Spartan had to prove his courage and ferocity in a special ritual. He was sent out alone into the countryside at night, armed with only a dagger and allowed to kill any helot he came across. Helots were despised slaves, who were forced to farm the land for the Spartans.
Life as a warrior
At the age of 20, a Spartan man became a full-time soldier called a hoplite, a name derived from his large heavy shield, called a hoplon. From then on, he lived as part of a pack of 15 men who ate, drank, trained, and fought together. He would have to marry by the age of 30, to produce the next generation of warriors.
585 BCE
Solar eclipse
Thales of Miletus, a Greek city-state in Anatolia (modern-day Turkey), correctly predicted a solar eclipse. Thales was one of the earliest Greek philosophers-thinkers who asked questions about the natural world.
590 BCE
African pharaohs
The kings of Nubia, a kingdom on the Nile in what is now Sudan, made their residence at Meroe. The Nubian rulers modelled themselves on the pharaohs. They wrote in a type of hieroglyphs and buried their dead in pyramid tombs.
559-486 BCE
THE PERSIAN EMPIRE
In a little over 30 years, King Cyrus the Great of Persia (ruled 559-530 BCE), a small unimportant kingdom in what is now southern Iran, conquered the largest empire the world had yet seen. It was known as the Achaemenid Empire, from the name of its ruling dynasty. Under King Darius (ruled 522-486 BCE), the empire set its sights on the lands of Greece.
The city of Persepolis
Darius I built Persepolis as his ceremonial capital. Its magnificent pillared halls reflected the might and splendour of the empire.
Persian lands
Cyrus the Great's conquests stretched from Anatolia (Turkey) in the east, to Afghanistan in the west,. His son Cambyses II (ruled 630-522 BCE) added Egypt, and Darius I added Thrace (southeast Balkans).
"I am Cyrus, King of the World, Creat King, Mighty King!"
Cyrus the Great, 538 BCE
...
Important Persians
These soldiers, who Once decorated the walls of Darius's palace,represent the king's personal bodyguard. In real life, the king had 10,000 importants - if one was killed, a new recruit immediately replaced him.
The Royal Road was a 2.575-km (1,600-mile) highway that ran from the city of Susa in Persia all the way to Sardis in western Turkey.
People power
The city-state of Athens choose a new form of government: democracy (meaning "rule of the people"). All male citizens were able to vote on major decisions affecting the city. Women, foreigners, and slaves were excluded.
587 BCE
Nebuchadnezzar
When the Jews rebelled against Babylonian rule, Nebuchadnezzar II ordered the destruction of their temple in Jerusalem. The city was burned and thousands of Jews were sent to Babylonian.
563 BCE
Birth of the Buddha
According to tradition. Siddhartha Gautama was born a prince in northern India. He was so distressed by human suffering that he gave up his life of luxury and fasted beneath a tree for six years until he reached enlightenment. He became known as the Buddha, the ënlightened one", whose teachings are followed by millions of people today.
Carving of the Buddha's footprints, 1st century BCE
550 BCE
Birth of Confucius
Confucius (kong Fuzi) was a Chinese philosopher and teacher whose writings stressed respect for family elders, authority, and tradition.
Confucianism, the way of life based on his teachings, would have great influence on Chinese ideas and politics.
550 BCE
Rice of the Celts
In central Europe, the Celts began spreading out from their original heartland in the northern Alps Austria and Switzerland). They controlled long-distance trade in salt and iron, and their rich burials included luxury goods of Greek and Etruscan origin, traded through the city of Massilia (Marseilles,France).
535 BCE
Battle at sea
Phoenicians founded the city of Carthage (modern Tunis) in 814 BCE.
Growing rivalry with the Greek city of Massilia led to a sea battle at Alalia, off Corsica. The Greeks lost, leaving Carthage in control of the western Mediterranean.
Roman Republic
Rome was still a tiny city-state when its citizens decided to throw out their kings and govern themselves. They set up a republic headed by two consuls - elected magistrates who ruled with the help of the Senate.
Emblem of the RomanRepublic. In Latin, "SPOR" stands for Senatus Populusque Romanus, which means "Senate and people of Rome".
Sporty Greeks
This Bronze discus belonged to an athlete called Exoidas, who won a sporting contest with it. The Greeks competed in many sports, including running, discus, boxing, wrestling and javelin.
History Year by Year/Peter Chrisp, Joe Fullman, Susan Kennedy