نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

کشتار دسته‌جمعي مردم روستاي قارنا در کردستان ايران

قارنا روستايي کردنشين در پنج کيلومتري شهرستان نقده، واقع در کردستان ايران (به‌ لحاظ تقسيمات جغرافيايی بخش کردنشين استان "آذربايجان غربی") ميباشد. نقده ـ چون مابقی کردستان ـ از اوايل انقلاب شاهد تنشهايی بين مردم و جنبش کردستان از سويی و جانبداران حکومت اسلامی از سويی ديگر بود. جنگ 1358 در نقده که با عامليت و آمريت و ابزار حکومتيان چون ملا حسني (نماينده وقت خميني و کنونی خامنه‌ای در استان و امام جمعه اروميه) بوقوع پيوست، سر آغاز درگيريهاي خونيني شد که اکنون نيز آثار آن بر اين شهر مانده است. جنگ نقده‌ و جنايات بيشمار ملا حسنی و مراد قطاری آذری‌زبان در کردستان، نه‌ جنگ بين شيعه‌ و سنی بود و نه‌ جنگی بين کرد و آذری، بلکه‌ نزاعی بود که‌ از سويی حکومت اسلامی ايران قرار گرفته‌ بود و از سويی ديگر مردم و جنبش ملی ـ دمکراتيک کردستان. کشتار دسته‌جمعی روستای قارنا نيز جنايت حکومت و حکومتيان بود و نه‌ مردم آذری بر عليه‌ مردم کردستان. به‌ همين جهت نيز با وجود اين همه‌ جنايات معجوناتی چون ملا حسنی در کردستان، نيروهای دمکراتيک جنبش کردستان هيچگاه‌ دست به‌ مقابله‌ به‌ مثل بر عليه‌ مردم آذری نزدند و تنها خشم و رزم انسانی خود را بر عليه‌ رژيم افزايش دادند. اکنون نيز بر همه‌ی ما ايرانيان مبارز است که‌ اجازه‌ ندهيم اين همه‌ جنايت به‌ فراموشی سپرده‌ شود. شايسته‌ است که‌ حکومت اسلامی ايران در مجامع بين‌المللی بخاطر جنايت عليه‌ بشريت محکوم و تقبيح شود. فراموش نکنيم همانهايی که‌ اکنون در تهران سکان قدرت سياسی را در دست دارند، بخشا همانهايی هستند که‌ ديروز در کردستان جنايتها آفريدند و همين جنايات نيز لوحه‌ تقدير و ترفيع مقام آنها در نظام سراپا جنايت اسلامی ايران شد.


شرح جنايت

ساعت يك بعدازظهر يازدهم شهريور ماه سال 1358، در يك يورش فجيع سه ساعته به روستاي قارنا 47 نفر از مردم بي‌گناه و بي‌دفاع که‌ جملگی غيرنظامی بودند، كشته شدند. آری، مقتولين زن و مرد و پير و جوان و حتي بعضي از كودكاني بودند كه هنوز سنشان به پنج سالگي هم نرسيده بود. اگرچه منابع مربوطه تعداد کشته‌ها را 47 نفر ذکر کرده‌اند ولي طبق گفته‌هاي اهالي روستا و مطلعين تعداد کشته‌هاي اين حادثه به 68 نفر رسيده است. در اين ميان برخي از خانواده‌ها تا شش نفر از اعضايشان را از دست دادند.

تنها دليلي که اکثر منابع حکومتی براي حادثه قارنا نوشته‌اند و صرفاً ميتوان به چشم توجيه به آن نگريست اين است که در چند روز قبل از حادثه قارنا در يک درگيري مسلحانه در منطقه دوآب (که نزديک به 15 کيلومتر از قارنا و 20 کيلومتر از نقده فاصله دارد) بين هواداران حزب دمکرات کردستان و تعدادي از آذريهاي حکومتی ساکن نقده که به آنها "مجاهدين انقلاب اسلامی" ميگفتند 12 تن (و به گفته عده‌اي 18 تن) از آذريهاي مسلح کشته ميشوند. با انتقال کشته‌ها به نقده و برافروزي آتش انتقام عده‌اي از مردم مسلح آذري نقده با حمله به مردم قارنا (قبلا ذکر شد که حادثه در نزديکي دوآب و در يک درگيري مسلحانه روي داد) که بي خبر از اين وقايع در زمينهاي کشاورزي خود مشغول بودند افراد بيگناه و غير مسلح را وحشيانه به قتل ميرسانند.

برخي اخبار اين طور حکايت ميکنند که: "نيروهاي مهاجم وابسته به رژيم به فرماندهي حاجي معبودي و مراد قناري در راه رسيدن به قارنا در برخورد با هر کردي او را ميکشتند و بدين ترتيب تا رسيدن به روستا 6 نفر را که 3 نفر از آنان خردسال بودند به قتل مي رسانند. بعد از رسيدن به قارنا مردم را جمع کرده و به سوي آنان حمله ور شده و پير و جوان و زن و مرد را ابتدا با سرنيزه از پا در ميآورند و سپس با گلوله به زندگي پر از مظلوميتشان پايان مي‌دهند. در اين ميان حتي قرآن هم که مبناي حکومتشان مي‌باشد مورد بي احترامي قرار مي دهند و پيشنماز قارنا را که گمان مي‌کرد آنان به قرآن و خدا باور دارند، قرآن بدست از آنان تقاضا کرد تا خون بيگناهان را نريزند. ولي مگر مي شود فرمان ولايت فقيه را بخاطر فرمان خدا اجرا نکرد؟!! قرآن در خون جاري از سر از تن جدا شده ايشان رنگي تازه برخود مي گيرد. در اين جنايت 68 نفر از مردم بي گناه و مدني قارنا غرق خون مي‌شوند.

در باره اين فاجعه از زبان اهالي قارنا در روزنامه " اطلاعات 16/9/1358 " ميخوانيم :


"كمتر كسي مي تواند با بازماندگان فاجعه «قارنا» به صحبت بنشيند و از گزارش انچه در مدت سه ساعت بر اين مردم بيگناه گذشت، متأثرنشود. مردم قارنا درباره اين فاجعه، خبر صريح و روشن دارند. حمزه شريفي 15 ساله دانش اموز سال سوم راهنمائي درباره انچه ساعت يك بعدازظهر روز 11 شهريور امسال در قارنا گذشت سندي غير قابل انكار ارائه مي دهد. يك نسخه از اين مدرك را تقريباً همه بازماندگان كشتار دهكده قارنا در دست دارند. سند، نامه‌ايست از شخصي بنام حاج عظيم معبودي كه براي خليل خسروي كدخدا و چندتن از محترمين ده نوشته است. نامه روي كاغذ ماركدار تجارتخانه‌ی معبودي كه عامل فروش تراكتورهاي انيور سال در شهرهاي نقده و پيرانشهر و اشنويه و حومه است، نوشته شده، و مردم قارنا مي گويند: او از فئودالهاي وابسته به رژيم است. نامه يك روز قبل از فاجعه نوشته شده و متن ان چنين است:

جناب اقاي بهلول گلستان و عزيز بازدار و خليل خسروي. پي از سلام خواهشمندم براي :مد و رفت شهر براي خاربار (خواربار) ده‌ قارنا هم خودتان و هم برادران ديگرده قارنا آمد و رفت داشته باشيد. هركسي كوچكترين ناراحتي براي شماها و برادران كرد ديگر ايجاد نمايد فوري به انتظامات يا خود بنده مراجعه فرماييد تا باسم ضد انقلاب ان كس را گرفته و به مقامات دولتي تحويل دهم. خلاصه هيچگونه وحشت و ناراحت نباشيد، ما هم برادر هستيم.

با تقديم احترام

حاج عظيم معبودي

امضاء

‌‌‌10/6/1358



محاصره‌ی روستا

از نامه اينطور پيداست كه مردم ده دلواپسي‏هائي داشتند و هدف نويسنده نامه اين بوده است كه مردم ده را آرام كند و ظاهراً موفق هم شد. حمزه مي‌گويد:

- روز 11 شهريور، تمام اطراف ده را با تانك و توپ محاصره كرده بودند، و ساعت يك بعدازظهر عده‌اي حدود صد نفر بهمراه شخصي به‌ اسم قادري، بشكل مجاهدين پاسدار، بخانه‏ها ريختند و هر كسي را دم دستشان ديدند، كشتند و سر بريدند. روحاني ده، با يك جلد قران، نزد انها رفت و قسم خورد كه مردم اين ده هيچ تقصير و گناهي ندارند. مهاجمين روحاني ده را فوراً كشتند و سرش را بريدند و با خود بردند و هنوز سر روحاني ده پيدا نشده است.

زني كه دو فرزند 15 و 18 ساله‌اش را در اين كشتار از دست داده است مي گويد:

- آنها به هيچكس رحم نكردند. اينهمه بيرحمي را ما هيچ جا نشنيده بوديم. انها كه حالا زنده اند در ان ساعت يا در ده در خانه‌شان نبودند يا توانستند به طريقي خود را مخفي كنند.

پيرمردي بنام سيداحمد درباره نوع اسلحه‌اي كه بكار برده شده بود، مي‌گويد:

- بعضيها را با تفنگ كشتند بعضيهارا با چاقو و كارد سر بريدند، بعضيها را هم مخصوصاً كودكان را زير لگد و پوتين خفه كردند.

سيد احمد كه 9 نفر از اعضاي خانواده‌اش را از دست داده است درباره چگونگي زنده ماندن خود مي گويد:

- من انروز در نقده بودم و غروب، وقتي وارد قارنا شدم، جهنم را جلوي چشم خود ديدم. ......"

(اطلاعات16/9/1358)




از اين نوشته روزنامه اطلاعات بر مي‌آيد که سند و مدرکي براي شناسايي و مجازات عاملين اين جنايت در دست بوده، ولي دولت درحاليکه بيش از 3 ماه از اين جنايت گذشته بود، هيچ اقدامي در اين مورد انجام نداده و تا هيات حسن نيت (با همراهي داريوش فروهر) به کردستان نيامد کسي از مسئولين حتي فرياد مظلوميت هاي قارنا را نشنيد.



به گفته‌هاي بعضي سران آن وقت حکومت در منطقه در باره جنايت قارنا ميپردازيم تا فتنه‌انگيزيهاي آنان براي تحريک مردم و پنهان ساختن واقعيات و کوچک شمردن فاجعه معلوم شود.

ملا حسني (نماينده‌ی تام‌الاختيار خمينی آن زمان و خامنه‌ای امروز) در پاسخ به گزارشگري که در مورد نقش وي درحادثه قارنا و قلاتان سوال مي‌کند مي‌گويد:

"... نه نبودم. اگر بودم هيچ ترسي نداشتم و مي گفتم بودم. ولي زماني كه در انجا درگيري بود من در بند و ترور كه مورد حمله مهاجمين قرارگرفته بود مشغول جنگ بودم و اينكه گروهها مرا متهم مي كنند افترا و دروغ مي گويند و اين مسئله كذب محض بوده و من حتي قارتا و قالاتان را نمي شناسم."

از وی پرسيده‌ می‌شود: "آيا كساني كه به قارتا و قالاتان حمله كردند مقصر هستند يا نه‌؟" وی پاسخ می‌دهد:

"در مورد قارتا مسئله اين است كه 18 نفر از مجاهدين را در آنجا به شهادت مي‌رسانند و عده‌اي نيز مجروح مي‌كنند. خانواده‌هاي شهدا به محل حادثه رفتند و هفت نفر قاتل مجاهدين و پاسداران در يك درگيري كشته مي‌شوند. بعدا گروههاي مسلح براي اين كه جمهوري اسلامي را متهم كنند خودشان در كارها دست به كشتار مي زنند در مورد قالاتان چون اخيرا اتفاق افتاده است من هنوز تحقيقي نكرده ام ...."



اين جنايت در نوع خود اولين حادثه بعد از روي کار آمدن دولت ولايت فقيه بود. ولي آخرين نبود و کردها در ادامه‌ي اين سياست‌ها چندين بار ديگر در روستاهاي قلاتان ، ايندرقاش ، کاني مام سيدان ، سه وزي ، سروکاني و... شاهد اين کشتارهاي وحشيانه‌ بوده‌اند.



با وجود هولناکي اين فاجعه در قارنا و روستاهاي ديگر کردستان هرگز شاهد بازتاب آن، نه در رسانه‌هاي داخلي و نه در رسانه‌هاي خارجي، نبوديم. در داخل کشور مي توان علت اين سکوت را ناشي از ستيز دولت و نيروهاي مخالف کرد و پنهان شدن اخبار قارنا در زير خاکستر آن، شروع جنگ با ايران و عراق، فضاي سياسي حاکم و نبود ابزارهاي ارتباطي بی‌طرف و مستقل دانست و در خارج از کشور به علت وجود حلقه‌ي حکومتهاي اشغالگر کردستان و تکتازي ايران در منطقه و کم کاري سازمان هاي مدافع حقوق بشر برمبناي منافعشان و عدم وجود هم پيمان استراتژيک براي کردها اين جنايت شايد حتي در حد تيتر يک خبر هم نمايان نشد.



اين درحاليست که رسانه‌هاي داخلي بعد از کشتار 37 تن از مردم قانا توسط اسرائيل در سال 2006 که نامش بي شباهت به قارنا نيست چنان در بوق و کرناي خود دميدند که گويي خود در اين موارد معصوميت الهي داشته و وحشتناک تر از اين جنايت را هرگز نديده‌اند.



تاريخ نشان داده وآينده نيز شاهد خواهد بود که جناياتي مانند قارنا، قلاتان، ايندرقاش، کاني مام سيدان، سه وزي، سروکاني و...، جناياتي سازماندهي شده از سوي حکومت ايران و بواسطه ابزارهاي سرکوب مهاجرت داده شده به کردستان وبراي خفه کردن فرياد حق خواهي کردها و آسيميلاسيون و ژينوسايد اين ملت ظلم کشيده ميباشد.در اثبات اين مدعا:

1- اين جنايت بعد از فرمان جهاد خميني عليه ملت کرد و در راستاي عمل کردن به اين فرمان "نماينده‌ی خدا و امام زمان" انجام گرفت.

2- عاملان اين جنايت نه تنها مستقل وجدا از حکومت نبودند، بلکه نيروهاي رسمي دولت سرپرستي آنها را برعهده داشتند.

3- جنايتکاران حادثه قارنا نه تنها مورد بازجويي قرار نگرفتند، بلکه پاداشهايي نيز از جانب حکومت براي آنان در نظر گرفته شد، تعدادی از آنها امروز پستهای بسيار بالای حکومتی چون وزير و سفير دارند. کافی است به‌ سابقه‌ی سفير جمهوری اسلامی در آلمان نظری بياندازيم که‌ چگونه‌ کشتار مردم کردستان نردبان ترقی‌اش شد.

4- هيچکدام ازسران حکومت اين جنايت را مستقيماً محکوم نکردند و سعي ميکردند بار آنرا بر دوش کردها بياندازند.

5- اين جنايت در روستاهاي ديگر کردستان تکرار شد، بدون آنکه حکومت از وقوع آن جلوگيري کند.

6- کشتار کردها به شيوه‌هاي ديگر ادامه يافت؛ از حمله نيروهاي حکومتي گرفته تا حکم اعدام دستگيرشدگان توسط امثال خلخالي از همان اوايل انقلاب که اکنون نيز شاهد اين اعدام ها هستيم.



اينکه آيا کشتار قارنا بر اساس قوانين بين المللي (1984) ژينوسايد محسوب مي شود، را با نگاهي به ماده‌ي دوم قانون ممنوعيت ژينوسايد بررسي مي کنيم. بر اساس اين ماده هر نوع کشتار دسته جمعي قومي، مذهبي، اخلاقي، نژادي و نيز تلاش براي از بين بردن زبان و فرهنگ يک گروه و فشار با هدف از بين بردن گروهي از مردم و کوچ اجباري با اهداف مذکور نمونه‌هايي از ژينوسايد يک گروه ميباشند و تعداد قربانينان تنها شناسه ژينوسايد نمي باشد.

با توجه با اين ماده کشتار قارنا ژينوسايد حکومت مرکزي عليه ملت کرد ميباشد که در همين راستا مرکز "چاک" روز 11 شهريورماه مصادف با 2 سپتامبر را به عنوان روز ژنوسايد ملت کرد در کردستان ايران نامگذاري کرده است و آن را حاصل سياستهاي مخرب و جنگ‌طلبانه‌ي جمهوري اسلامي، از بدو انقلاب به مثابه يک نظام ضدبشري و ضدارزشهاي انساني ميداند.


در پايان اسامي جان‌باختگان جنايت قارنا و قلاتان را که در دسترس مي باشند، مشاهده‌ می‌کنيد:

قربانيان قارنا:

1- ملامحمود بهترزاده 2- سيدرحمان طاهري 3- سيدمحمدطاهري 4 - سيداسماعيل طاهري 5 - حاج سيدعلي طاهري 6 - سيدکريم اروندي 7 - امينه شريفي اذر 8 - حاجي رحمان شريفي اذر 9 - عثمان شريفي اذر 10- مصطفي عزيزي 11 – محمدعزيزي 12 - محي الدين ابروشن 13 - حاج شريف ابروشن 14 - رحمان ابزن 15 - رحمان سليماني 16 - رحيم سليماني 17 - كريم سليماني 18- قادرسليماني 19 - عبدالله احمدپور 20 - عمرباسي 21 – جعفرباسي 22 - مصطفي باسي 23 - محمدشيرو 24 - سليمان حمزه پور 25- ابراهم پويا 26 - ابراهيم رسولي 27 - علي( چوپان روستا) 28 - حسن( نوجوان 13 ساله اهل روستا مجور علي آباد ) 29 - زينب رامين 30 - خانم خاتوزين رامين 31- کريم رامين 32- احمدرامين 33 - رحمان رامين 34- خسروافشين 35 - رسول خسروي 36 - رحمان خسروي 37 - سعيدخسروي 38 - عبدالله خسروي 39 - مرادخسروي 40 - مصطفي خسروي 41- ابوبكرشيشمان 42 - جعفرشيشمان 43 - علي شيشمان 44 - عزيزمرزنگ 45 - احمد سعادتپور

قربانيان قلاتان:

1-رمضان پنهار 11 ساله 2- حاجي سيد حسن قدمي 70 ساله 3- حاج محمد بايزيدي 75 ساله 4- حاج رسول عبدالله 60 ساله5- عبدالله قربان 50 ساله 6- عثمان درويش سليم 60 ساله 7- محمد كردي 50 ساله 8- عثمان اماني 30 ساله،‌محمد امين عباسي 30 ساله 9- حسن حمزه كوكه 22 ساله 10- احمد گلابي 21 ساله 11- جلال بيدوخ 18 ساله 12- عبدالله آه لياني 19 ساله 13- اسمعيل حميدي 15 ساله 14- قادر كورستمي 35 ساله 15- رحمان مينه مورك 35 ساله.

ثر تحريم ها می تواند حتی از جنگ مصيبت بارتر باشد!


محمدرضا شالگونی



نشانه های مصيبت دارند ظاهر می شوند. ديروز ( دوشنبه ۱۵ شهريور ) محسن نفر ، دبير انجمن کليه ايران ، در گفتگويی با خبرگزاری ايلنا هشدار داده است که شروع دور جديد تحريم ها می تواند برای بيماران کليوی مصيبت بار باشد. او می گويد کشور ِ سازنده داروهای مورد نياز اين بيماران از فروش دارو به ايران خوداری کرده و مقامات وزارت بهداشت تاکنون توانسته اند اين دارو را فقط در حد بسيار ناچيز ، به صورت اورژانس از کشورهای ديگر تهيه کنند. اين درحالی است که روزانه حدود ۲۰ هزار بيمار کليوی در کشور عمل پيوند کليه انجام می دهند که تقريباً ۱۰ درصد آنها مجبور به استفاده از اين دارو هستند و مصرف نکردن حتی يک نوبت از اين دارو موجب مي‌شود بدن ، کليه پيوندی را پس بزند. معنای هشدار به حد کافی روشن است: اگر نتوانند اين داروی مورد نياز را از کشور ديگری تهيه کنند ، روزانه دو هزار بيمار کليوی بر سر دوراهی مرگ و زندگی قرار خواهند گرفت ، يعنی سالانه حدود ۷۳۰ هزار نفر! اما واکنش مسؤولان مربوطۀ رژيم در مقابل اين خبر وحشتناک ، حتی از خود اين خبر وحشتناک تر است: آنها "تنها توصيه کرده اند که بيماران صبور باشند"!! يعنی چه؟ دو هزار انسانی که روزانه در آستانه مرگ قرار می گيرند ، چگونه می توانند صبور باشند؟
برخورد حکومت کنندگان با دورنمای مصيبت های پيش رو حتی از اين هم وحشتناک تر است. پنج روز پيش از اعلام اين خبر ، يعنی چهار شنبه ۱۰ شهريور ، احمدی نژاد در مصاحبه ای با العالم بار ديگر گفته است "اين تحريم ها برای اقتصاد ايران حتماً مثبت است. چون ايران حرکت رو به جلوی خوداتکايی دارد". اين نوع حرف ها که اکنون مکرر از زبان حکومت کنندگان می شنويم ، بيش از آن که نشانه بلاهت و نادانی آنها باشد ، بی تفاوتی جنايت کارانۀ آنها نسبت به زندگی مردم اين کشور را نشان می دهد. وقتی رئيس جمهور کشوری ، خطری را که می تواند روزانه دو هزار نفر از مردم آن کشور را تا پای مرگ ببرد ، مثبت می داند ، ترديدی نبايد داشت که ما با فاجعه وحشتناکی روبرو هستيم ؛ فاجعه ای بسيار وحشتناک تر از تحريم های مصيبت بار ؛ فاجعه ای وحشتناک تر از هر زمين لرزه و طاعون و سيل و آوار ؛ فاجعۀ حکومتی که از نابودی مردم کشورش سود می برد! همين چندی پيش که سيل مصيبت بار در کشور همسايه ما پاکستان راه افتاد ، خبری در همه رسانه های بين المللی پيچيد و بسياری را در سراسر جهان حيرت زده کرد: آصف علی زرداری ، رئيس جمهور پاکستان بی تفاوت به سيلی که بخش اعظم کشور را فرا گرفته بود و زندگی حدود ۲۰ ميليون پاکستانی را به هم می ريخت و چند ميليون نفر در چنگال گرسنگی و بی خانمانی و شيوع بيماری های واگير دست و پا می زدند ، حاضر نشد سفر از پيش تعيين شده خود به چند کشور اورپايی را لغو کند و حتی سرکشی به املاک خودش در فرانسه را که با دزدی از مردم فلاکت زده پاکستان خريده است ، فراموش نکرد! کار زرداری نموداری از فاجعه رژيمی را به نمايش می گذاشت که خود از هر سيل و زلزله ای برای مردم پاکستان مصيبت بارتر بوده است. رهبران جمهوری اسلامی با برکت خواندن تحريم ها جای ترديدی باقی نمی گذارند که نسبت به سرنوشت مردم کشورشان حتی از زرداری ها بی اعتناء ترند.
حقيقت اين است که دور جديد تحريم ها می تواند برای مردم ايران حتی از جنگ مصيبت بارتر باشد. اين تحريم ها ، حتی اگر جنگی درکار نباشد ، می تواند سال ها ادامه يابد. تجربه عراق را فراموش نکنيم. تحريم ۱۲ ساله اين کشور بود که حتی پيش از شروع حمله نظامی امريکا ( در سال ۲۰۰۳ ) ، کمر مردم عراق را شکست. گزارش يونيسف در تابستان ۱۹۹۹ ( يعنی تازه ۸ سال پس از شروع تحريم ) نشان داد که تحريم ها حداقل ۵۰۰ هزار کودک عراقی را به کام مرگ فرستاده است. تازه اين آمار فقط ناظر به مرگ ومير کودکان بود ؛ حقيقت اين است که تلفات انسانی آن از اين رقم بسيار فراتر می رفت. ولی حتی اگر همين رقم را با تلفات مردم عراق در دوره جنگ هشت ساله ايران و عراق ( که حدود ۳۰۰ هزار نفر تخمين زده می شود ) مقايسه کنيم ، در می يابيم که تحريم می تواند از جنگ مصيبت بارتر باشد ، از جمله به اين دليل که قربانيان آن عموماً از ميان غير نظاميان خواهند بود.
انرژی هسته ای حتی اگر معجزاتی را که رهبران جمهوری اسلامی سفيهانه از آن انتظار دارند ، به بار بياورد ، باز نمی ارزد که زندگی مردم کشور به خاطر آن به خطر انداخته شود. جمهوری اسلامی و امپرياليسم امريکا در يک ائتلاف منفی با همديگر با زندگی مردم يک کشور ۷۳ ميليونی بازی می کنند. برخلاف ادعا و تبليغات رسانه های امپرياليستی ، "تحريم هوشمند" وجود خارجی ندارد و مخصوصاً اين تحريم ها بيش از رژيم به مردم ايران ضربه می زند. و برخلاف تبليغات جمهوری اسلامی ، عقب نشينی از غنی سازی اورانيوم ، نه تنها آسيبی به اقتصاد ايران نمی زند ، بلکه نقداً بهانه های جريان های جنگ طلب در امريکا و اسرائيل را از دست آنها خواهد گرفت. اگر واقعاً انرژی هسته ای صلح آميز می خواهيد ، با عقب نشينی از غنی سازی می توانيد آن را به دست بياوريد و تعادل نيرو در سطح جهانی طوری است که امريکا نمی تواند ايران را از حق استفاده صلح آميز از انرژی هسته ای محروم سازد. شروع سوخت گذاری نيروگاه بوشهر و عدم مخالفت امريکا با آن شاهد زنده اين حقيقت است.
حقيقت اين است که رهبران جمهوری اسلامی بحران هسته ای را فعلاً به نفع خودشان می بينند ، و چندان هم اشتباه نمی کنند: از "برکت" اين بحران آنها می توانند فضای سرکوب را راحت از پيش حفظ کنند. اما نبايد گذاشت آنها زندگی مردم را چنين ارزان به حراج بگذارند. اکنون وقت آن است که همه جريان های سياسی پيشرو ، مخالفت با سياست هسته ای رژيم را يکی از مبرم ترين وظايف خود بنگرند. اکنون وقت آن است که در داخل کشور نيز مخالفت علنی با اين سياست به يکی از خواست های بی واسطه مردم تبديل شود. نبايد گذاشت ايران به روز عراق بيفتد.
۱۶شهريور۱۳۸۹ـ۷ اوت ۲۰۱۰

همسر محرم چگینی: می گویند سنگ قبر همسرت باید ساده باشد

همسرمحرم چگینی یکی از کشته شدگان بعد از انتخابات به کمپین بین الملی حقوق بشر در ایران گفت مقامات مسوول از پرداخت دیه به خانواده همسرش سرباز می زنند. او گفت درجواب درخواستش مبنی براینکه قاتل همسرش را می خواهد گفته شده که منتظرنباشد قاتل همسرش را به او معرفی کنند.

معصومه چگینی به کمپین گفت: « من هم چنان دنبال این هستم که قاتل شوهرم را پیدا کنم. من هنوز دیه را نپذیرفتم. من گفتم دیه را نمی خواهم به خاطر این که فاقد فرزند هم هستم، دیه همسرم به من تعلق نمی گیرد، ولی همان روز هم که به من پیشنهاد دیه دادند، گفتم دیه نمی خواهم. من قاتل همسرم را می خواهم. گفتند قاتل همسرت را به تو معرفی نمی کنند، منتظر این نباش که به تو قاتل نشان بدهند، ولی پدر ومادرش قبول کردند که دیه بگیرند.»

همسر محرم چگینی گفت: « ولی به آن ها چیزی داده نشد و اصلا پیگیر نشدند. اصلا جوابی به ما ندادند. من فقط آخرین باری که دادسرا رفته بودم، پدر و مادرش دیگر تصمیم داشتند که دیه را بخواهند. نزدیک دو سه ماه گذشته هنوز جوابی راجع به دیه هم ندادند. اصلا دیه ای به مانمی دهند فقط قاضی برگشت گفت هر چه قدر دیه مرد باشد می دهند، من نمی دانم چه قدر است. ولی هر چه قدر دیه مرد باشد. گفتند به والدینش تعلق می گیرد. پدر و مادرش گفتند دیه را می خواهیم. الان دو ماه است قرار بوده به ما زنگ بزنند بگویند به شما دیه می دهیم. آن هم را به ما ندادند. برگشتند گفتند این ها چند نفرند پرونده هاشان در دادگاه انقلاب است، باید آن جا بررسی بشود تا تصمیمی بگیرند به شما بدهند. ما هم گفتیم خوب باشد. بعد گفتند زنگ می زنیم، ما هم گفتیم بگذاریم آن جا بررسی کنند، ببینیم چه به ما می خواهند بدهند؟»

وی همچنین گفت که پس از مراجعه به به بهشت زهرا متوجه شده استکه تابلوی مزار وی کنده شده است: « پنج شنبه رفتیم بهشت زهرا دیدم تابلوی مزار همسرم را کنده و برده اند. وقتی به بهشت زهرا مراجعه کردیم، گفتند که ما این کار را نکردیم. بعد که پی جویی کردیم، دیدم دزد برده است. گفتند این اتفاق چند جای دیگرهم افتاده است. قطعه ۲۵۸ این مورد اتفاق افتاده است…. تابلو یک قطعه آلمینیوم بود. من نمی دانم چه قدر ارزش داشته که کندن بردند. ۲۰۰ هزار تومان آن را خریده بودیم. نمی دانم برای آن ها چه قدر ارزش داشته که آن را بریدن و بردند.»

به بنیاد شهید مراجعه کردیم، گفتند:” می توانید دوباره بگذارید. تابلو را ما دوباره دادیم بسازند. رفتیم گفتیم شما که این فرد را خودتان شهید اعلام کردید، شهید خودتان بوده، آمدید به ما پیشنهاد دادید، حالا چه دلیل دارد بروید تابلوش را بکنید؟ گفتند:” این کار ما نبوده؛ چون شهید بوده، اگر می خواهید می توانید تابلو را دوباره بگذارید.»

معصومه چگینی به کمپین گفت گمان می کند شعرسرقبر وی ممکن است خوشایند برخی نباشد: « … واقعا جوابی به من ندادند. انگار سر شعر روی سنگ مزار اقای چگینی را شما ندیدید شعرش جوری است که انگار به مزاج این ها نمی چسبد. من حالا نمی دانم فکرمی کنم به خاطر این که ما روی سنگ چگینی نوشتیم به کدامین گناه کشته شد؟ آن ها می گویند شعری که نوشتید به شهید نمی خورد باید سنگ اش ساده باشد و شعری باشد که ما بخواهیم.»

وی به کمپین گفت: « من از حرف های بنیاد شهید متوجه شدم… چون گفتند سنگ اش هم باید ساده باشد. فقط مشخصات اش باید باشد. آن شعر به شهید نمی خورد. من فکرمی کنم شاید این جور که می گویند سنگ اش هم بردارند. دوست ندارند آن سنگ هم روی قبرش باشد. از کسانی که شهید خودشان اعلام کردند یکی بهمن جنابی است که در قطعه شوهرم است، یکی هم میثم عبادی است. آن ها سنگ ساده انداختند فقط اسم شان را نوشتند. الان دنبال این هستم، مطمئن شوم و چه کسی تابلوی مزار شوهرم را برداشته؟ من فقط می خواهم قاتل شوهرم را به من معرفی کنند.»

معصومه چگینی گفت بر سرمزار همسرش محرم چگینی شعر زیر نوشته شده است:

«بر سر سنگ مزارم بنویس/ زیر این سنگ جوانی خفته است/ با هزار حیف و دو چندان افسوس/ بنویس این جوان در حسرت دیدن یاری ماندن ات/ جلوی روز وفاتم بنویس/ روز قربان شدن عاطفه ها در چشم نگار/ روز پژمده شدن گل در فصل بهار/ روز اعدام جنون بر سر دار

تصویر دلخراش آلنده لحظاتی قبل از کشته شدن در کودتای آمریکایی (دوراندیش)

11 سپتامبر:


برای آن که آن یازده سپتامبر دیگر را از خاطر نبریم و فکر نکنیم فقط یک یازده سپتامبر وجود دارد . خیر، مدتها قبل از 11 سپتامبر 2001 یک 11 سپتامبر دیگر در خاطره جهانیان ثبت شده بود و آن روز کشته شدن آلنده رئیس جمهوری شیلی در کودتای آمریکایی سال 1973 است . مباد که سپتامبر سیاه 1973 را هرگز از خاطربریم همانگونه که 28 مرداد 1332را . در این روز ارتش شیلی به پشتیبانی آمریکاییها در کودتایی خونین آلنده رییس جمهور قانونی شیلی را سرنگون کردند . ژنرالها کاخ ریاست جمهوری را که محل اقامت آلنده بود بمباران هوایی کردند و اورا به قتل رساندند. ژنرالهای فاشیست به رهبری پینوشه کنترل دولت را در دست گرفتند و در هفته های بعد هزاران نفر از روشنفکران و دانشجویان بیرحمانه در استادیوم سانتیاگوتیرباران شدند یا زیر شکنجه به قتل رسیدند . در زیر تصاویری از این کودتای خونین را میبینید:

آلنده در حال دفاع از کاخ ریاست جمهوری در برابر حمله ارتش شیلی ، لحظاتی قبل از کشته شدن در بمباران هوایی

آلنده در حال دفاع از کاخ ریاست جمهوری در برابر حمله ارتش شیلی ، لحظاتی قبل از کشته شدن در بمباران هوایی

پینوشه رهبر کودتا لحظاتی پس از سرنگونی و کشتن آلنده همراه همقطاران فاشیست خود

تصویری از دستگیری گسترده روشنفکران و دانشجویان و فعالان کارگری در شیلی

کتابسوزان پس از کودتا

تیرباران دستگیرشدگان در خیابان

اجساد کشته شدگان در خیابان به حال خود رها شده است

لحظاتی قبل از اعدام در زیرزمینهای خونین استادیوم سانتیاگو

لحظاتی قبل از اعدام در زیرزمینهای خونین استادیوم سانتیاگو

در انتظار شکنجه یا اعدام در استادیوم سانتیاگو چند روز پس از کودتا

در انتظار شکنجه یا اعدام در استادیوم سانتیاگو چند روز پس از کودتا

استادیوم سانتیاگو، دستگیرشدگان تحت نظارت کودتاچیان ، در زیرزمینهای خونین این استادیوم نیروهای آمریکایی پینوشه برای روزها بی وقفه در حال اعدام و شکنجه مبارزان سیاسی بودند

دستگیری گسترده مخالفان کودتا در خیابانها

دستگیری گسترده مخالفان کودتا در خیابانها

بمباران کاخ ریاست جمهوری شیلی توسط نیروی هوایی کودتاچیان برای کشتن آلنده

حمله به کاخ ریاست جمهوری شیلی توسط کودتاگران آمریکایی

لحظات آخر قبل از اعدام توسط کودتاچیان آمریکایی در استادیوم مخوف سانتیاگو

نگاهی به چهره‌ی چند جنایتکار

نگاهی به چهره‌ی چند جنایتکار نگاهی به چهره‌ی چند جنایتکار
سید عباس ابطحی یکی از محافظان لاجوردی و اعضای گروه ضربت اوین بود. وی شخصاً در جوخه‌های اعدام شرکت و از انجام هیچ رذالتی کوتاهی نمی‌کرد. سید عباس ابطحی در حالی که شالی سبز به کمر می‌بست و گیوه به پا می‌کرد و پاهایش را لخ و لخ روی زمین می‌کشید همه جا در کنار لاجوردی بود. سید عباس از اهالی درکه بود و پیش از آن که در اوین مشغول به کار و از مقربان لاجوردی شود، راننده تاکسی‌های کرایه‌ خط درکه – تجریش بود. در جریان دادگاه اعضای اتحادیه کمونیست‌ها که از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می‌شد وی نیز شرکت داشت و پیش از شروع دادگاه آیات قرآن را با لهجه‌ی لاتی و به تقلید از عبدالباسط می‌خواند. او در جریان کشتار ۶۷ رانندگی ماشین نیری رئیس هیأت کشتار را عهده دار بود. شب‌ هنگام بعد از اتمام کار هیأت وقتی خسته و کوفته از راهرو مرگ باز می‌گشتم از سوراخ کوچکی که در نرده‌ جلوی پنجره ایجاد... ایرج مصداقی ادامه‌ی مطلب...
مجید پورسیف کیست؟مجید پورسیف کیست؟
اخبار انتشار یافته در مورد مجید پور سیف یکی داستانی است پر آب چشم. متأسفانه ما ایرانی‌ها کم و بیش از این معضل رنج می‌بریم که هنگام نقل اخبار، منبع و مأخذ اولیه را ذکر نمی‌کنیم و گاه این موضوع مشکلات زیادی را دامن می‌زند. چرا که یک خبر غلط با یک منبع مشخص به صورت متواتر انتشار پیدا می‌کند بدون این که افراد متوجه شوند منبع اولیه خبر مشترک است. سرمنشاء اخبار نادرست راجع به مجید پورسیف سایت های پیک نت و راه توده هستند که هر دو توسط علی خدایی اداره می‌شوند. ایرج مصداقی ادامه‌ی مطلب...
فاضل بازجوی بیرحم شعبه هفت اوین فاضل بازجوی بیرحم شعبه هفت اوین
فاضل بازجوی شعبه هفت اوین، یکی از جنایتکارانی است که دست در خون بسیاری از فرزندان میهن دارد. وی یکی از شقی‌ترین بازجویان شعبه‌ی هفت اوین یا بهتر است بگویم کشتارگاه اوین در سیاه‌ترین روزهای دهه‌ی ۶۰ است. فاضل علاوه بر شکنجه زندانیان خود در جوخه‌ی اعدام آن‌ها نیز شرکت می‌کرد. گاه برای آن که میزان تقدس خود را نشان دهد در بازجویی با گذاشتن عرقچین بر سرش به بازجویی و شکنجه زندانیان می‌پرداخت. او در سال ۶۴ پس از تغییر و تحولاتی که در زندان اوین صورت گرفت به ریاست شعبه‌ی هفت اوین برگزیده شد. در این دوره معروف ترین بازجویان این شعبه از قبیل ابراهیم رحمانی، محمد مهرآیین، اسلامی ، فکور، و ... پست بازجویی را ترک کرده و در دیگر‌ نهادهای رژیم به خدمت مشغول شدند. نکته قابل ذکر این که با راه‌اندازی وزارت اطلاعات و با تضادی که از قبل بین اطلاعات سپاه پاسداران و دادستانی انقلاب... ایرج مصداقی ادامه‌ی مطلب...
مجتبی حلوایی عسگر یکی از عاملان اصلی کشتار ۶۷مجتبی حلوایی عسگر یکی از عاملان اصلی کشتار ۶۷
مجتبی حلوایی عسگر در سال‌های سیاه اولیه دهه‌ی ۶۰ یکی از تیرخلاص‌ زن‌ها و نزدیکان لاجوردی بود. او همچنین همراه با گروه ضربت اوین در دستگیری‌ افراد شرکت داشت و خود در جوخه‌‌های اعدام شرکت می‌کرد. مجتبی حلوایی بعد از برکناری لاجوردی از دادستانی انقلاب اسلامی در سال ۶۳ و در دوران ریاست فکور بر زندان اوین به معاونت امنیتی و انتظامی زندان ارتقا یافت. در سال‌های ۶۵ تا ۶۷ او به عنوان مسئول امنیتی و انتظامی اوین نقش مهمی در سرکوبی زندانیان، حمله به بند‌ها، ضرب و شتم و تخریب اموال زندانیان داشت. نام او در این دوره بیش از هر جنایتکاری در اوین مطرح بود. در جریان کشتار ۶۷ با توجه به شناختی که از زندانیان داشت مسئولیت او انتخاب زندانیان و دسته بندی آن‌ها برای رفتن نزد هیئت کشتار بود. او در جریان کشتار ۶۷ اوین یکی از فعال‌ترین مهره‌ها بود. همچنین پس از پایان کشتار مأموریت... ایرج مصداقی ادامه‌ی مطلب...
فکور، بازجوی شعبه‌ی هفت اوین و تروریست بین‌المللی فکور، بازجوی شعبه‌ی هفت اوین و تروریست بین‌المللی
نام او اکبر کبیری آرانی و معروف به اکبر کبابی است. او متولد سال -۱۳۳۷ ۱۳۳۸ است. در سال ۶۰ خانه‌ی آن‌ها در محله اتابک تهران، خیابان 15 متری نفیس، كوچه اسلامی بود. چون پدرش سركوچه اسلامی كبابی داشت اكبر هم معروف شده بود به اكبر كبابی. پدرش به شیخ كبابی معروف بود و همه اهل محل آن‌ها را به این نام می‌شناختند. خانواده‌ی کبیری اصالتاً اصفهانی و هنگام صحبت دارای لهجه‌ی اصفهانی هستند. اکبر در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی رفت و در دوران انقلاب، سرباز نیروی هوایی بود. او تا یك هفته مانده به پیروزی انقلاب ضد سلطنتی به خدمت خود ادامه داد و در آخرین روزهای حکومت سلطنتی فراری شد. (۱) اکبر پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی در کمیته مسجد حسینی واقع در انتهای خیابان اتابک مشغول کار شد و با پاچه خواری روابط صمیمانه‌ای با شجاعی آخوند مسجد حسینی که ریاست کمیته را نیز به عهده داشت برقرار کرد. در... ایرج مصداقی ادامه‌ی مطلب...

«طرح عظیمِ» استیفن هاوکینگ خدا، وِل مُعطل است!


«طرح عظیمِ» استیفن هاوکینگ
خدا، وِل مُعطل است!

همنشین بهار

همنشین بهار

'>

کاری نداریم که ما خدا را ساخته ایم یا خدا ما را، امّا فاتحه‌اش را خوانده باشیم نیز، حکایت همچنان باقی است.

آیا او «آفریده»ای بود که «آفریدگار»ش را به بند كشید و شقاوت و اسارت و ازخودبیگانگی را توجیه کرد؟

یا، آن «دوست» که نزدیکتر از من به من است، نه معلول ترس و جهل بشر اولیه در برابر طبیعت اسرارآمیز، نه مخلوق ذهن ساده در برابر جهان پیچیده، نه روح این دنیای بی روح و ماتمزده، بلکه «راز رازها» و قانونمندی قانونمندی ها است؟

(در هر دو حال)، کنج ذهن ‌همه ما (حتی کنج ذهن فیزیکدان ظاهراً کافری چون استیفن هاوکینگ) سایه انداخته است.

پیش از ما بوده و حالا حالاها هم خواهد ماند!

استیفن هاوکینگ، نمونه ای افسانه ای از امید به زندگی

نام استیفن هاوکینگ Stephen W. Hawking بزرگترین فیزیکدان جهان بعد از آلبرت انیشتین و مولف کتاب پرارج «آغاز زمان» The Beginning of Time این روزها بیشتر از پیش بر سر زبانها است.

  • نه به دلیل نظریات بنیادی‌اش در مورد «فضا زمان» و پدیده های اعجاب انگیزی همچون سیاهچاله‌ها،
  • نه به این دلیل که تئوری‌پرداز بزرگ فیزیک نظری و کامل کننده تئوری انفجار بزرگ یا بیگ بنگ (مه بانگ) است،
  • نه از اینرو که دارای درجه لوکسیان Lucasian پرفسور ریاضیات در دانشگاه کمبریج است که زمانی در اختیار چهره های برجسته ای چون ایزاک نیوتون و «پل دیراک» بوده است،
  • نه به این دلیل که به بیماری فلج تدریجی عضلات مبتلا است و این عارضه او را بر زمین کوبیده و با اینحال سفری با گرانش صفر را تجربه کرد و به فکر رفتن به فضا هم هست،
  • نه به این خاطر که یکی از کتابهایش در چند هفته ۹ میلیون بفروش رفته است،
  • نه به این دلیل که در مبارزه با بیماری کُشنده ALS خودش را از تا نیانداخت و نمونه ای افسانه ای از زیستن و امید به زندگیاست ــ

همنشین بهاربلکه از اینرو که وی آخر عمری پایش را در کفش کروبیّان کرده و مدعی شده:

خدا ول معطل است و او آفریدگار عالم هستی نیست...

God NOT Needed For Creation. God Did Not Create the Universe and Physics Leaves No Room For God...

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

برای بسیاری از ما حرف استیفن هاوکینگ تازگی ندارد و پیش‌تر، به زبان‌های ساده شنیده ایم.

پرسش هایی چون: جهان چگونه بوجود آمد؟ از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود و به کجا میروم... برایمان آشنا است و این واقعیت نیز که در این تندباد هستی، منظومه شمسی و کهکشان راه شیری و...برگ کاهی بیش نیست ـ پیشتر گفته شده است.

تاریخ علم نشان می‌دهد که متفکرین بزرگ همه‌شان مانند نیوتون و داروین و انیشتین و چارلز تاونز نبودند. برخی زیرآب همه چیز، از جمله خدا را می‌زدند و مثل ابوالعلی مُعّری سربه‌سر زهدفروشان هم گذاشته، می‌گفتند: هرکه دین دارد عقل ندارد و هرکه عقل دارد دین ندارد.

ضمناً همه دستاوردها قطعی و این است و جزاین نیست، نیست.
تا سال ۱۹۲۰ همه گمان می‌کردند که جهان با گذشت زمان اساساً ایستا و بدون تغئیر است. بعدها مشخص شد که جهان در حال انبساط است و کهکشانها از ما دور و دورتر می‌شوند. فهم انبساط جهان باعث شد بشر به آغاز جهان هم سَرک بکشد و ته و توی خیلی چیزها را درآورَد.

سرشت جهان چیست، جایگاه ما در آن کجاست؟

امروز آخرین فرزند استیفن هاوکینگ به دنیا آمد و چشمم به دیدار آن عزیز روشن شد.

کتاب The Grand Design (طرح عظیم (را می‌گویم که با همکاری لئونارد ملودینو Leonard Mlodinow نوشته و بسیار بحث‌انگیز است.

زمینهٔ پژوهشی استیفن هاوکینگ کیهان‌شناسی و گرانش کوانتومی است و او در کتاب صد و نود و هشت صفحه ای طرح عظیم، عمیق‌ترین پرسش های کیهان شناسی مدرن را پیش کشیده و با طرح تئوری های شناخته شده فیزیک امروز، از «ام ـ تئوری» M(atrix) Theory و نسبیت گرفته تا تئوری دیراک و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ... ــ کوشش کرده به یک نظریه کامل unified theory که بتواند جهان هستی را تعریف و توجیه کند، برسد.
(ultimate theory of everything)

استیفن هاوکینگ می‌نویسد:

ما در دنیایی حیرت انگیز و گیج کننده زندکی می‌کنیم. می‌خواهیم معنای آنچه را که در پیرامون خویش می‌یابیم بدانیم و دوست داریم بپرسیم: سرشت جهان چیست؟ جایگاه ما در آن کجاست؟ از کجا آمده‌ایم و آمدنمان از بهر چه بوده است؟ منشأ جهان چیست و چرا به صورت کنونی‌اش در آمده است؟ چهان چگونه به پایان خواهد رسید؟

او با نگاهی گذرا به یونان قدیم و ارزشی که به قوانین طبیعت قائل بودند به زمانه کپرنیک و نیوتون رسیده و با عبور از آن دوران، انیشتین و شرودینگر و ماکس پلانک را دُور زده تا حرف خودش را به کرسی بنشاند و فیزیک و متافیزیک را بهم جوش دهد یا به قول خوانندگان آثارش فاتحه خدا را بخواند.

خدا هنوز دستش را رو نکرده است...

استیفن هاوکینگ می‌گوید:

ممكن است روشی كه كیهان بوجود آمده هماهنگ با قوانین دانش باشد كه در این صورت نیازی نیست به خدا متوسل بشویم تا تصمیم بگیریم كه كیهان چگونه آغاز شده است.

بشر، راز خلقت جهان را گشوده است. جهان می‌تواند بطور خود بخود، خودش را از هیچ بوجود آورَد، بعلاوه می‌تواند در حالت های متفاوت ایجاد شده باشد و همه مشاهدات و محاسبات براین نظر صحه می‌گذارد.

کشف منظومه های دیگر نظیر منظومه خورشیدی ثابت کرد که منظومه ما که در برگیرنده یک خورشید و سیاره هایی است که پیرامون آن می‌چرخند یک پدیده منحصر به فرد نیست. (و خلاصه، ما نوبرش را نیاورده ایم)

در یک کلام، وجود حالت فیزیکی ایده آل بین خورشید و کره زمین و پیدایش انسان روی کره زمین یک پدیده از پیش طراحی شده و دقیق برای موجودیت و رفاه انسان نیست.

اگر ما یک فرضیه همه جانبه و کامل را در مورد پیدایش عالم کشف کنیم این مهمترین پیروزی انسان خواهد بود چون ما قادر خواهیم بود که فکر خدا را بخوانیم...

سال ۱۹۹۹ استیفن هاوکینگ در یک سخنرانی ( Does God Play Dice? ) پس از اشاره به زمان های دور که بشر اولیه برای رویارویی با بیماریهای کشنده و حوادث طبیعی (سیل و زلزله) دست به دامان خدایان می‌شد ــ به معنی معکوس به نقش خداوند اشاره نمود و گفت:

The future of the universe is not completely determined by the laws of science, and its present state, as Laplace thought.

God still has a few tricks up his sleeve.

God not only plays dice. He sometimes throws the dice where they cannot be seen.

آینده جهان آنجنان که لاپلاس می‌پنداشت، دقیقاً مطابق قانونمندی های علمی پیش نمی‌رود. خدا هنوز دستش را رو نکرده است...

کار خلقت بدون خداوند لَنگ نمی‌ماند !

همنشین بهاراستیفن هاوکینگ پیشتر در کتاب «خلاصه ای از تاریخ زمان» نوشته بود که قوانین فیزیک ثابت می‌کند که اصلا لزومی ندارد که خدا را در مسئله آفرینش کهکشان دخالت داد. (این دو مقوله جدا از هم هستند.)

حالا می‌گوید: اگر همه قوانین فیزیک را بدانیم از کار خدا سر در می‌آوریم... (می‌فهیم خدا کاره ای نیست و می‌فرستیمش مرخصی)

البته یکبار گفته بود:

This doesn't prove that there is no God, only that God is not necessary. [Stephen W. Hawking, Der Spiegel, 1989]

این ثابت نمی‌كند كه خدایی وجود ندارد، بلكه نشان می‌دهد نیازی به وجود خدا نیست.

قانونمندی ها کار خودشان را می‌کنند (جاذبه را مثال می‌زند)

قانونمندی ها کار خودشان را می‌کنند و کار خلقت بدون خداوند لنگ نمی‌ماند!

Because there is a law such as gravity, the Universe can and will create itself from nothing. It is not necessary to invoke God to... set the Universe going.

چراغ علم پُرنور است اما رهگشای همه تاریکیها نیست.

یادم می‌آید در زندان شاه (رمضان سال ۵۳)، یکی از دوستان عزیزم که فکر می‌کرد هرّآنچه امثال «میخائیل نستورخ» (نویسنده کتاب منشاء حیات) می‌نویسند، وحی‌منزل است، با شوخی ای که جدی می‌نمود گفت:

شما که خودت تحصیلکرده هستی، با جدول مندلیف و قانون ژول و فتوسنتز و این‌جور چیزها آشنایی داری و اهل خرافات و مرافات هم نیستی، چرا قلم پای خدا را خرد نمی‌کنی؟ به او امکان حضور می‌دهی و گاه درخود می‌روی و نیایش می‌کنی؟

پاسخ دادم قانون ژول یا فتوسنتز به چگونگی ها می‌پردازد و عاجزتر از آن است که سروقت چرایی ها برود.

علم کارش تشریح و تا حدودی آنالیز است و کارش پرداختن به چرا ها نیست.

من (من نوعی) می‌توانم با دست‌اوردهای دانش بشری آشنا و اُخت باشم و پاسخ بسیاری از چراها (با مسامحه می‌گوئیم چراها، در اصل چگونگی‌ها) را بدانم اما، لزوماً قادر نیستم از پس همه چراها برآیم و این چراغ اگرچه پُرنور است اما رهگشای همه رازها و تاریکیها نیست.

ما اینک کمَکی از پیدایش کهکشانها و مه بانگ (Big Bang) می‌دانیم و با چشم علم (علم تشریح کننده) که نگاه کنیم. علمی که به مکانیزمها می‌پردازد، البته که جز الکترون و پورتون و نوترینو و ملکول و سیاهچاله و ابر اولیه...نمی بینیم. بله، ظاهراً خدا غایب و به قول نیچه مُرده است.

آن دوست که اکنون بیشتر از وقتی زنده بود، هست و حضور دارد «یوسف کشی‌زاده» زندانی شریف ترک زبان بود که یک دنیا انسانیت و صفا داشت. داستان علی مسیو و شیخ سلیم را هم به من گفت. خیلی چیزها از او یاد گرفتم.

یوسف، دیدگاهم را نپذیرفت و گفت سفسطه می‌کنی، چرا همان چگونگی است. من گفتم نه این دو، دو مقوله جدا از هم هستند.

یا قی‌قی یا قاقا. قی‌قا نمی‌شود.

ــ علم نمی‌تواند زیبایی و عشق یا فداکاری و ازخودگذشتگی را تمام و کمال توضیح دهد.

گفت: خیلی هم می‌تواند. روانشناسی به این امور می‌پردازد و اکنون بعد از پاولوف و یانگ، بشر به دستاوردهای تازه در این حوضه هم رسیده است...

آن رفیق شفیق زیاد به من گیر نداد و با ملاطفت حرف را عوض کرد.
صحبت از مرضیه اسکوئی شد. گویا با آن شهید بزرگوار هم‌پرونده بود.

گفتم طبق قوانین فیزیک و فرمول حرکتهای تندشونده و... ما می‌توانیم سرعت گلوله ای را که به سمت مرضیه شلیک شد و خیلی چیزهای دیگر را (از همین قبیل) بدانیم.

می‌توانیم نوع و جنس و ترکیب شیمیایی فشنگ ی را که به قلب او خورد را نیز بدانیم اما قادر نیستیم به کمک آنچه گفتم دلیلی را که مرضیه بر سر آن جان داد دریابیم. اینجا دیگر قوانین فیزیک و... دست‌هایش را بالا می‌گیرد و استوپ می‌کند.

گفت: حرف من این است که باباجان، یا قبول فتوسنتز و علم، و یا، پیاز دعا و خرافاتی چون «بدون اذن خدا هیچ برگی از درخت نمی‌افتد.»

نمی شود هم قانونمندی ها را قبول داشت و هم خدا را.
یا قی‌قی یا قاقا. قی قا نمی‌شود.
گ
فتم: دست خدا از آستین قانونمندی ها بیرون می‌آید. شما روی مکانیزمها و چگونگی ها می‌ایستی، من از چراها حرف می‌زنم. علم با همه شکوه و زیبایی اش تنها از پس مکانیزمها و چگونگی ها برمی‌آید.

دست خدا از آستین قانونمندی ها بیرون می‌آید.

با مطالعه کتاب طرح عظیم، یوسف دلاور و آن شراب کهنه در خاطرم زنده شد.
یادباد آن روزگاران یاد باد...
با کمال ادب و فروتنی می‌گویم منهای مشاهدات و محاسباتی که استیفن هاوکینگ برای رسیدن به یک قانونمندی جامع برای تفسیر و تعریف جهان ارائه می‌دهد ــ حرف وی در کتاب «طرح عظیم» تازه نیست.
هاوکینگ از حضور جاذبه و غیبت خدا دم می‌زند. ذرات گراویتون و قانون جاذبه خالق نیست، مخاوق است.
دست خدا از آستین قانونمندی ها بیرون می‌آید و مؤیدات فعل با علت فاعلی تفاوت می‌کند...
البته استیفن هاوکینگ احترام برمی انگیزد.
چرا؟ چون در اوج افلیجی، هم توانا و هم برنا است.
توانا بوَد هر که دانا بود...
از این گذشته، در نبرد با ناملایمات پیروز شده، به آغاز حیات، سرَک کشیده و از خلقت زمین رازگشایی کرده و برخلاف دیدگاه مذهبی اش در کتاب A Brief History of Time (خلاصه ای از تاریخ زمان)، حرف نو زده و، نو را حلاوتی دگر است.

این شهامت و اعتماد به نفس را کمتر کسی دارد.

بر این تردید و کفر که اوج یقین و نهایت ایمان است، سلام می‌کنم.
پانویس:

در آنسوي هر سياهچاله، سپيد چشمه اي وجود دارد.

استيفن هاوكينگ متولد سال ۱۹۴۲ است. او به معنی واقعی کلمه زمینگیر شده و از هر گونه تحرك عاجز است؛ نه مي تواند بنشيند، نه برخيزد، و نه راه برود. حتي نمی‌تواند دست و پايش را تكان بدهد، يا بدنش را خم و راست كند. از همه بدتر، توانايي سخن گفتن هم ندارد. زيرا عضلات صوتي او كه عامل اصلي تشكيل و ابراز كلمات اند، مثل ۹۹ درصد بقيه عضلات حركتي بدنش، در يك حالت فلج كامل قرار دارند.

مشتي پوست و استخوان است .

بیماری (اسکلروز جانبی آمیوتروفیک) ALS= Amyotrophic lateral sclerosis او را مچاله کرده و امان نمی‌دهد با اینحال لحظه اي جستجو و پژوهش را رها نمی کند.

سراپا امید و خوشبیتی است. خودش می گوید: در آنسوي هر سياهچاله، سپيد چشمه اي وجود دارد.
جهان ما بیهوده و عبث نیست و ما نیز نباید به پوچی درغلطیم.

چارلز هارد تاونز Charles Hard Townes فیزیکدان بزرگ جهان است که در مورد لیزر و میزر تحقیقات بسیار دارد. چارلز تاونز به عنوان یک فیزیکدان به تنظیم‌شده بودن جهان باور داشته و بر این مسئله تاکید دارد که از نظر قوانین ریاضی و احتمالات، جهان می‌توانسته‌است به بی شمار حالت پدید آید، اما فقط نمونه بسیار خاصی از این حالات است که پیدایش و ادامهٔ حیات را برای ما انسانها میسر می‌سازد.

چارلز تاونز بعد از آنکه همراه با الکساندر پروخورف جایزه نوبل فیزیک را برد، گفت:

جهان ما بیهوده و عبث نیست و ما نیز نباید به پوچی درغلطیم. همه چیز، حتی هرآنچه ما بی نظمی می پنداریم، از دید یک عالم آشنا به ریاضیات نظم است.
ریچارد داوکینز : خدا پندار و توهمی بیش نیست.
همنشین بهارکسانی هم هستند که به تنظیم‌شده بودن جهان و آفرینش‌گرایی می‌خندند و همانند «ریچارد داوکینز» Clinton Richard Dawkins تفسیر خاص خودشان را دارند.
داوکینز که علم و دین را دو حیطه جدا از هم نمی‌داند، معتقد است که انتخاب طبیعی برای توضیح کارآمدی آشکار و پیچیدگی غیر تصادفی دنیای بیولوژیک و موجودات زنده کافی است.
او در کتاب پندار خدا The God Delusion عنوان نمود که خالق ماوراطبیعه به احتمال قریب به یقین وجود ندارد و ایمان دینی یک پندار و توهمی بیش نیست.

ارزش و اهمیت پرسش بالاتر از پاسخ است.

(شماری از پرسشهای استیفن هاوکینگ)

Why is there something instead of nothing? Why are we here?

Why is there something instead of nothing?

Why do we exist ?

Why does this particular set of laws govern our universe and not some other set ?

Why are we here? Where did we come from?

(The Origin of the Universe)

شماری از نوشته های استیفن هاوکین:

Godel and the End of Physics (written in 2002)
"In this talk, I want to ask how far can we go in our search for understanding and knowledge. Will we ever find a complete form of the laws of nature? By a complete form, I mean a set of rules that in principle at least enable us to predict the future to an arbitrary accuracy, knowing the state of the universe at one time. A qualitative understanding of the laws has been the aim of philosophers and scientists, from Aristotle onwards."

My Life in Physics (written in 2006)
"I did my first degree in
Oxford. In my final examination, I was asked about my future plans. I replied, if you give me a first class degree, I will go to Cambridge. If I only get a second, I will stay in Oxford. They gave me a first. I arrived in Cambridgeas a graduate student in October 1962."

The Origin of the Universe
(written in 2005)
"Why are we here? Where did we come from? The answer generally given was that humans were of comparatively recent origin, because it must have been obvious, even at early times, that the human race was improving in knowledge and technology. So it can't have been around that long, or it would have progressed even more."

The Beginning of Time (written in 1996)
"In this lecture, I would like to discuss whether time itself has a beginning, and whether it will have an end. All the evidence seems to indicate, that the universe has not existed forever, but that it had a beginning, about 15 billion years ago. This is probably the most remarkable discovery of modern cosmology. Yet it is now taken for granted. We are not yet certain whether the universe will have an end."

The Nature of Space and Time
Stephen Hawking and Roger Penrose gave a series of 3 lectures each at the Isaac Newton Institute in Cambridge. The full series is available in a book of the same name. Here we have compiled Stephen's contribution to the series, as well as the final debate. This is available for download as pdfformat or 4 postscript files or (penrose1.pspenrose2.pspenrose3.pspenrose4.ps).

Space and Time Warps (written in 1999)
"In science fiction, space and time warps are a commonplace. They are used for rapid ارلزourneys around the galaxy, or for travel through time. But today's science fiction, is often tomorrow's science fact. So what are the chances for space and time warps."

Does God Play Dice (written in 1999)
"This lecture is about whether we can predict the future, or whether it is arbitrary and random. In ancient times, the world must have seemed pretty arbitrary. Disasters such as floods or diseases must have seemed to happen without warning or apparen t reason. Primitive people attributed such natural phenomena, to a pantheon of gods and goddesses, who behaved in a capricious and whimsical way. There was no way to predict what they would do, and the only hope was to win favour by gifts or actions."

Life in the Universe (written in 1996)
"In this talk, I would like to speculate a little, on the development of life in the universe, and in particular, the development of intelligent life. I shall take this to include the human race, even though much of its behaviour through out history, has been pretty stupid, and not calculated to aid the survival of the species."

Inflation: An Open and Shut Case (April '98)
This talk is based on joint work with Professor Hawking and Professor Turok, at
Cambridge. Professor Turok was a proponent of open inflation. This is the idea that the universe is infinitely large, and of low density, despite having been through a period of exponential expansion, in the very early stages. Professor Hawking explains his owns views on this subject and on recent developments in the area.

Gravitational Entropy (June '98)
In this talk Professor Hawking explains some of the past events that have developed an understanding of gravitational entropy. He goes on to explain the present state of the field.

Quantum Cosmology, M-theory and the Anthropic Principle (January '99).
This talk is based on Professor Hawking carried out work with Neil Turok and Harvey Reall. He describes what he sees as the framework for quantum cosmology, on the basis of M theory. He adopts the no boundary proposal, and argues that the Anthropic Principle is essential, if one is to pick out a solution to represent our universe, from the whole zoo of solutions allowed by M theory.

Rotation, Nut Charge and Anti de Sitter Space (February '99).
Professor Hawking carried out the work in this lecture in collaboration with Chris Hunter and Marika Taylor Robinson at
Cambridge, and Don Page at Alberta. He describes what he sees as the problems with previous interpretations of this black hole equilibria and goes on to offer what he sees as a more useful interpretation.

Stability of AdS and phase transitions August '99
Black holes are often thought of as completely dead classically. That is they absorb, but do not give out, radiation and energy. In this lecture, first given at the Strings '99 conference, in
Potsdam, Germany, Professor Hawking explains that this is not necessarily the case.

The Future of Quantum Cosmology September '99
In this lecture, an updated version of 'Quantum Cosmology, M-theory and the anthropic principle', Professor Hawking again describes what he sees as the framework for quantum cosmology. This lecture was first given at the NATO ASI conference, in
Cambridge. a

علم ریاضیات پیشرفته و «شبکه تصمیم گیری» decision making/network/risk analysis

عقل بازاری بديد و تاجری آغاز کرد
عشق ديده زآن سوی بازار او بازارها...

از دوست فرهیخته دردآشنا و ریاضی آشنایی شنیدم که اگر قوانین فیزیک و... قادر نیست دلیلی را که یک انسان فداکار بر سر آن جان می دهد، دریابد، از منظر «شبکه تصمیم گیری» decision making/network/risk analysis می توان «انتخاب» او را (که در نهایت به جانسپاری و از خودگذشتگی ختم شده) ــ بررسی نمود و می توان به دلائلی که امثال مرضیه اسکویی بر سر آن جان دادند رسید.

اشاره کوتاهی به این موضوع

شبکه زیر را در نظر بگیریم:

مرحله اول زندگانی (نوجوانی)

a-b هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0

a-c هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0

a-d هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0

مرحله دوم:

توجه کنیم که هر کدام از موقعیت های جدید (node b ,c ,d ) خودشان یک شبکه هستند

b-e هزینه کم، زمان متوسط، ریسک پذیری پایین

c-f پذیرفتن ریسکی که در پیش است....... و یا اینکه ریسک پذیری رد شده و عنصر به c-b می رود

c-b پی بردن به آنچه در پیش است، نپذیرفتن ریسک و تغییر مسیر دادن به b ......

b-f عنصر cپس از رسیدن به آنجا دوباره تغییر مسیر به سوی «ریسک پذیری» می دهد

d-g پذیرش ریسک، تحلیل عنصر d از شبکه f و g و انتخاب g

شایان توجه اینکه:

شبکه e کمتر از همه پیچیده بوده و هزینه گذار از آن از همه کمتر است

شبکه f کاملا پیچیده با ریسک پذیری بالا است، اما زمانبندی برای رسیدن به h (هدف) قابل پیش بینی نیست (زندان و شکنجه)

شبکه g به همان پیچیدگی f است، اما زمانبندی کوتاه تر است (عملیات انتحاری)

برای انسان والایی که مسیر f را رفته است. انتخاب و نه جبر، عنصر اصلی است.

کسانی که مسیر b را گزیده اند، (ریسک پذیری پایین، زمانبندی متعادل) نیز همینطور. بدیهی است که این دسته، تعریف متفاوتی از هدف دارند.

«هدف» در هر سه حالت بنا به شکل ظاهری واژه، یکی به نظر می آید، اما در واقع اینگونه نیست.

هدف هر کدام از این سه عنصر بنا به آنچه پایگاه طبقاتی و مراوداتی شان با دیگر عناصر در جامعه بوده، متفاوت شده است.

توجه داشته باشیم که خیلی ها ریسک پذیری را می پذیرند اما در مسیر راه به همانجا ختم می شوند که b شروع کرد ... (...)

عنصر b بهر دلیل نمی خواهد (نمی تواند) مثلا کمپلکس بودن تشکیلات و گرفتن دستور از بالا را بپذیرد.

عنصر c هم به همین شکل، اما با رسیدن به موضع b و درک اینکه باید به e برود ولی e او را ارضا نمی کند راه خود را کج کرده و به سوی f باز می گردد.

خیلی ها ریسک پذیری را می پذیرند اما در مسیر راه به همانجا ختم می شوند که b شروع کرد – سازمانها اصطلاحا به اینها می گویند بریده و یا جداشده و یا مزدور و..... با این تفاوت که آن سازمان هرگز در نظر نمی گیرد که انسانی که راه را انتخاب می کند، صاحب این حق است که مسیر خود را هم عوض کند، البته اگر بهa رجعت کند بی شک عملی «ارتجاعی» کرده است.

از این منظر می توان به دلائلی که امثال مرضیه اسکویی بر سر آن جان دادند رسید. آنان تعریفی از h داشتند که تنها با تحلیل پایگاه طبقاتی b,c,d و تعریف آنها از h میسر می شود.

اگر به مبحث maximum profit, minimum cost توجه کنیم، می بینیم مرضیه اسکویی ها بر این باور بودند که برای سود عالی که رفاه و عدالت اجتماعی و ... است، باید حداقل هزینه را که رفاه و جان و مال شخصی است ، بپردازند - و این تعریف آن «کمپلکس» است.

اگر این تعریف را پذیرفتیم (نه از منظر کاسبکارانه)، می توانیم از علم ریاضیات پیشرفته بهره جسته و دلیل پا گذاشتن به آن راه را هم فورموله کنیم.
***
عقل گويد: شش جهت حَد است و بيرون راه نيست
عشق گويد: راه هست و رفته ام من بارها
عقل گويد: پا منه اندر فنا جز خار نيست
عشق گويد عقل را: اندر تو است آن خارها
عقل بازاری بديد و تاجری آغاز کرد
عشق ديده زآن سوی بازار او بازارها

همنشین بهار

hamneshine_bahar@yahoo.com