نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۶ شهریور ۶, دوشنبه


شیرین سمیعی، معرفی کتاب استالین و ترومن:

غروبِ شوکتِ «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه

(نقدی بر تاریخنگاری ایدئولوژیک)
Sun 6 11 2016 

عنوان کتابی ست در دو جلد، نوشته ی زنده یاد خسرو شاکری، در رد گفته های حمید شوکت در باره احمد قوام. شاکری در این کتابش شوکت را مؤلف شیدا می نامد و هر آنچه را که او در مدح جناب اشرف رشته است، با سند و مدرک پنبه می کند. انگشت بر نقاط ضعف مؤلف می نهد، و اشتباهاتی را که او خواسته یا ناخواسته در کتابش آورده است می نمایاند. ارزش کتاب سوا از دادن تصویری دیگر از قوام، نامه ها و سندهای تاریخی موجود در آن است و خواننده در کنار شناخت چهره ی راستین قوام‪،‬ تاریخ معاصر ایران را می خواند.

فهرست مطالب کتاب خود شرح رویدادها از مشروطیت به بعد می باشد و پس از سپاسگزاری و پیشگفتار و «متدولوژی ادعایی و مسائل مؤلف»، آورده های در این دو جلد عبارتند از:

ـ نقد محتوای کتاب و برخورد مؤلف به بازسازی تاریخی، شامل: از آغاز تا شهریور ۱۳۲۰، پیشینه قوام چه بود، خلع سلاح مجاهدان مشروطه، دو سند تاریخی نشان فراماسونری قوام السلطنه، نامه قوام السلطنه به وزیر مختار بریتانیا در تهران، کودتای سوم اسفند و قوام، نخستین صدارت قوام، دشمنی قوام با کلنل محمد تقی خان پسیان، نیرنگ قوام و قتل کلنل محمد تقی خان، دشمنی قوام با مطبوعات آزاد، صدارت قوام و خدمات او به قدرت های بیگانه
ـ از شهریور ۱۳۲۰ تا سی ام تیر ۱۳۳۱، شامل: همکاری قوام با آلمان هیتلری و دولت نظامی و تجاوزگر ژاپن، بازگشت قوام به نخست وزیری پس از شهریور ۱۳۲۰، بحران آذربایجان زمینه ی نخست وزیری قوام، ششمین دوره ی نخست وزیری قوام و «حل» بحران آذربایجان اولتیماتوم ترومن به استالین، تسلیم شدن استالین و امر او باقراوف را برای جمع کردن بساط فرقه ی دموکرات، تشکیل حزب قوام به نام دموکرات ایران، مخالفت عمومی با تقلبات انتخاباتی دولت قوام برای مجلس پانزدهم و نقش مصدق، مجلس مخلوق تقلبات انتخاباتی و سرنوشت قول های او به شوروی، قوام در رآس بند جیمی ها
ـ سی ام تیر و غروب شوکت قوام، شامل: بازگشت کوتاه قوام به ایران، بازگشت قوام به قدرت و کوشش برای سرکوب نهضت ملی در سی ام تیر ۱۳۳۱، شاه در برابر نهضت ملی، برنامه سرنگونی مصدق از همان آغاز نخست وزیری او، قوام نخست وزیر درشتخو و سنگدل، اختلاف کاشانی با مصدق، «پاک کردن» قوام خیابان ها را از «عوام»، قتل رزم آرا و افسانه پیرامون آن، روایت سرهنگ مصور رحمانی از قتل رزم آرا، دفاع از یک دیکتاتور و مصدق آماج حملات ناروا، باز هم مصدق همچو «نافی» عرفیت، باز هم در باره مصدق و نقش مخرب باند سه گانه، مغازله ی چه کسی با فدائیان اسلام و قشریون، فدائیان اسلام
ـ‌ مصدق و قانون، شامل: چه کسی نقض قانون می کرد مصدق یا کاشانی؟، مصدق و اختیارات، باز هم پیرامون کاشانی و مصدق، توطئه نهم اسفند، لندن، واشنگتن، و اختلاف کاشانی با مصدق، «ورشکستگی» سیاست اقتصادی مصدق، مفهوم نجات دهنده «منجی» در تاریخ ایران، نهضت ملی و افسران ارتش
ـ جنگ سرد و مسئله ی نفت ایران، شامل: آمریکا و مسئله ی نفت، آغاز همدستی کامل آمریکا با بریتانیا، مصدق و حزب توده، حزب توده و کودتا، قوام و «دکترین» سیاسی وی، نامه ی قوام السلطنه به پرزیدنت آیزنهاور، وضعیت دولت کودتایی زاهدی ـ شاه جانشین قوام

و در پایان، خلقیات قوام و روحیات قوام، ـ نکاتی پیرامون نوشتار کتاب، ـ نتیجه گیری، ـ سمت های وزارتی قوام السلطنه را می خوانیم، و کتاب با اسناد تاریخی ( نامه ها ) پایان می گیرد.
نویسنده درمورد این کتاب، در بخش نتیجه گیری، در زیرِ اندر ستایش یک دیو سیاسی می نویسد:
«در اغاز انتظار می رفت که این نقد از متنی چند ده صفحه ای بلندتر نباشد، اما به کتابی تبدیل شد. علت آن اهمیتی ست که این نویسنده برای نهضت ملی در تاریخ معاصر ایران، لطمات ناشی از تحریف های وحشتناک مؤلف شیدا و همدستانش، و نیز ناآشنایی غالب خوانندگان آثار تاریخی با شیوه نقادانه ی قرائت تاریخ قائل است ــ وضعیتی که ناشی از سلطه ی استبداد، اختناق فرهنگی، تاریخنگاری رسمی و ایدئولوژیک بوده است. این انحرافات تا کنون لطمه ی سنگینی به فرهنگ شناخت ایرانیان وارد آورده است، و چون این فرایند سطح توقعات خوانندگان کتب تاریخی را بس نازل ساخته است، در دهه های آینده نیز این لطمات وارد خواهند آمد… در این کتاب ما نه فقط بر شیوه ی غیر حرفه ای این مؤلف ــ عدم آشنایی وی با مقدمات پژوهش و نگارش تاریخ، توسل به حذف و تحریف، جعل و تقلب، تهمت و افترا، پرتو افکندیم، بل همچنان نکات مهمی از زندگی قوام السلطنه «حضرت اشرف» در نیمه اول سده ی بیستم میلادی را ــ به ویژه بخش هایی که مؤلف شیدا به عمد و تحریف حذف کرده بود ــ برجسته ساختیم و نشان دادیم که آن مرد در دوران های زمامداری خود چه ضربه هایی کاری به انکشاف دموکراسی و ترقی اقتصادی ایران وارد آورد، و منافع ملی ایران را قربانی اهداف غیر مشروع دولت های نیرومند جهان کرد… نداشتن اخلاق حرفه ای در پرداختن به تاریخ، چه در زمینه ی استفاده از منابع، چه با توسل به جعل و نیز تحریف از طریق حذف منابعی که می شناسد و می بایستی در تدوین کتاب او مورد توجه قرار می گرفتند، و همچنین از طریق انتحال، سرقت متن، از کسانی که پیش از او در باره ی قوام تحقیق کرده اند چون کأتس، مهدی نیا و … و مواضع غیراخلاقی مؤلف در اغماض به سوء استفاده های مالی و ارتشاء قوام و همچنین تجاوزهای مکرر او به آزادی مطبوعات و حکومت قانون به ویژه نشان می دهند که مؤلف به ارزش های اخلاقی اونیورسل، که دست آورد بشریت مترقی است، پایبند نیست… اگر او کمترین زحمتی به خود داده بود و پای در آرشیو بریتانیا و آمریکا گذاشته بود، دست کم از گرده هایی از سرگذشت ( Biographical Notices ) که مآموران اطلاعاتی بریتانیا و آمریکا برای ارزیابی دولت های خود از سیاستمداران ایران تهیه می کردند سود می برد. در چنین صورتی، البته سرشت راستین قوام همکار بریتانیا و آمریکا در دفاتر سری این دو قدرت بر او روشن می گشت. چه دول استعماری دست نشاندگان خود را بخوبی برسی و مطالعه می کنند تا بهتر بتوانند بر آنان مسلط شوند و آنان را به سود خود نیکوتر به کار گیرند… چنانچه در پایین تر در باره ی قوام و بریتانیا از سال های ۱۲۹۰ خورشیدی به بعد خواهیم دید.»
«نکته ای که نباید نادیده انگاشت این است که برای کتابِ وی به نحو مؤثر و گسترده ای در رسانه های چاپی و اینترنتی حکومت اسلامی تبلیغ شد، چنان که در پیشگفتار آمده است در حدود شصت مقاله پیرامون این کتاب در آن گونه رسانه ها درج شده ــ به مراتب بیش از تقریظ هایی که در رسانه های ترکیه پیرامون اثر اورهان پاموک، نویسنده ی ترک برنده ی جایزه نوبل ادبیات، نگاشته شدند!»

شاید بتوان از مسلط نبودن به زبان انگلیسی، اشتباهات دستوری، عدم آشنایی مؤلف شیدا با مقدمات پژوهش و نگارش تاریخ، حتی از نسبت دادن بیتی از شعر حافظ به وثوق الدوله! چشم پوشید، و اما نه از تحریف و حذف و تقلب و تهمت و افترا، و کوتاهی در آوردن کتاب ها و اسناد و نامه هایی در ارتباط با نوشتارش، که شاکری خود آن ها را جُسته و یافته و در این کتاب آورده است، و در برابر هر ستایش بی پایه مؤلف از قوام و هر افترا و تهمت ناروای او به دیگران، سند و مدرکی در اثبات نادرستی گفته هایش ارائه می دهد!
شاکری خود در این باره می گوید: « …اغلب اسناد و مدارکی که ما در این تحقیق به کار برده ایم، عامدانه یا از روی بی دانشی و عدم آشنایی با متدولوژی تاریخنگاری، در کتاب ستایش آمیز او در باره ی قوام مورد استفاده قرار نگرفته اند. بهترین نمونه ی آن کتاب هزار و نهصد و نود و دو صفحه ای اسناد وزارت خارجه ی آمریکا برای سال های ۱۹۵۱ ــ ۱۹۵۴ است که به سال ۱۹۸۹ منتشر شد ــ (کتابی که البته خود روایت سانسور شده ای از کل اسناد آن دوران است.) بنا بر پرونده ای در بایگانی کشور بریتانیا که از ژانویه سال ۲۰۱۰ در اختیار محققان قرار گرفت، در سال ۱۹۷۸ دولت بریتانیا از خبر انتشار قریب الوقوع اسناد وزارت خارجه ی امریکا راجع به دوران نهضت ملی دچار تشویش شده و کوشید با حق ‪"‬وتو‪"‬ در باره ی اسنادی که اعلان آن ها برای آن دولت ‪"‬اسباب دردسر‪"‬ embarrassing بود از انتشار آن ها جلو گیرد. لذا کتاب فوق الذکر پس از ده سال با تطهیر آن اسناد شرم آور نشر یافت. با این همه‪،‬ این کتاب خود گواهی است بر کودتا با همدستی ارتجاع داخلی با استعمار، از جمله نقش خیانت آمیز باند سه گانه کاشانی ـ مکی ـ بقایی، بنگرید به پرونده ی زیر : Release of Confidentiol Records of the US ‪_‬ UK on Iran for 1952 ‪-‬1954‪,‬ in British National Archives‪,‬ FCO 8‪/‬3216‪:‬
«… به نظر می رسد که مسائل اصلی نویسنده کتاب یکی ‪"‬شکست قوام السلطنه در ۳۰ تیر،‪"‬۱۳۳۱بازگشت مصدق به قدرت و ۲۸ مرداد بوده باشد که وی ‪"‬یک فرصت تاریخی از دست رفته‪"‬ به شمار می آورد. همچنین به نظر می آید که مسئله ی دیگر مؤلف این بوده باشد که مورخان در گذشته قوام السلطنه را ناجی آذربایجان به شمار نیاورده اند ــ امری که درست نیست، چه، به غیر از محمد رضا شاه، بیشتر مورخان ایرانی (رسمی یا ایدئولوژیک) قوام را به نادرستی، ‪"‬منجی‪"‬ آذربایجان شناخته اند یا نقش مهمی برای او قائل شده اند… رمز پیروزی ای که هم قوام و هم شاه به خود نسبت می دهند، در پرتو تهدید ترومن، از یکسو، و واقع بینی استالین از دیگر سوی است…»
مؤلف‪،‬ قوام را سبب اعزام ارتش به آذربایجان می پندارد در حالی که: «… محقق آلمانی کاتس مستندآ نشان می دهد که این شاه و ارتشیان بودند که که بلافاصله پس از تخلیه ی نیروهای شوروی از آذربایجان، می خواستند با اعزام ارتش، آن ایالت را فتح کنند، امری که ‪"‬دست برقضا‪"‬ قوام با آن مخالف بود و چنین عملی را فاجعه می دانست. نظری که از سوی وابسته ی نظامی بریتانیا نیز مورد تآیید بود… سفیر فرانسه در تهران نیز، در گزارشی به تاریخ ۱۹ دسامبر، با دقایق بیشتری مسجل ساخت که فتح آذربایجان اقدام قوام نبود و او این کار را زیر فشار شاه، آمریکا و بریتانیا انجام داده بود.»



شاکری در کتابش شرح کاملی از اولتیماتوم ترومن به استالین، حوادث آذربایجان و قرارداد نفت شمال می آورد که در این جا به چند نکته از آن اشاره می شود:
«… قوام، قوامی که بنا بر یک گزارش سفارت بریتانیا حتی در تابستان پیش از ورود کافتارادزه با سفارت شوروی تماسی نزدیک برقرار کرده بود، امری که منابع شوروی هم تآیید می کنند… بنا بر اسناد شوروی، که حسنلی نقل می کند… در ملاقات های سری با یکی از اعضای هیئت شوروی ن.بایباکف گفتگو کرد و به او گفت که ساعد آنان را فریب می داد و نفت را به ایشان نخواهد داد. قوام السلطنه به آنان اطمینان می داد که، اگر او نخست وزیر می شد، او با همه ی پیشنهادهای شوروی موافقت می کرد.»
«... با توجه به دودوزه بازی قوام پیرامون شکایت دولت حکیمی به شورای امنیت در ۲۰ مارس ۱۹۴۶ اسفند ۱۳۲۴، نماینده آمریکا از شورای امنیت خواست که شکایت ایران را در دستور کار خود قرار دهد. دو روز بعد در روز ۲۲ مارس ــ بنا بر قول غیر قابل انکار سناتور امریکایی هانری جاکسون ــ پرزیدنت ترومن آندرِی گرومیکو را به کاخ سفید فرا خواند و به او گفت که: نیروهای نظامی شوروی بایستی ایران را در ظرف ۴۸ ساعت ترک گویند یا این که آمریکا از سوپر بمب جدید [اتمی] که تنها آمریکا در اختیار دارد استفاده خواهد کرد. ما آن را بر سر شما خواهیم انداخت.»
«… اگر فشار آمریکا نبود قوام خیلی پیش از آن تسلیم سادچیکف شده بود… چند ساعت پیش از امضای اطلاعیه ی قوام سادچیکف در شب چهارم ـ پنجم آوریل ۱۹۴۶، … بین ساعت ۲۱ تا ۲۴ به وقت مسکو، سفیر جدید آمریکا ژنرال بدل سمیت (Bedell‪-‬Smith) از استالین در کرملین دیدار کرد و پیام تهدید آمیز (اولتیماتوم) ترومن را شفاهآ به او رساند که تآثیر تعیین کننده ای در مذاکرات قوام با سادچیکف گذاشت… تهدید اتمی آمریکا از دو طریق به استالین ابلاغ می شود، یکی از طریق گرومیکو و و دیگری به وسیله ی ژنرال بدل سمیت، سفیر جدید آمریکا. تکرار این نکته بی فایده نیست که کمتر اولتیماتومی تحت نام اولتیماتوم ابلاغ شود. متنی را که بدل سمیت از بر کرده بود و در حضور استالین بیان داشت، متنی بود که وزارت خارجه ی آمریکا با نظر ترومن تهیه کرده بود. مگر این که بگویند سفیر آمریکا در مسکو بدل سمیت هم دروغ گفته بود.»
«… استالین بلافاصله طی یک فرمان فوری به امضای شخص خود و نیز رئیس ستاد ارتش آنتونف، خطاب به فرمانده نظامی منطقه ی باکو، با رونوشتی برای باقراف، دستور داد که نیروهای شوروی ظرف ۴۸ ساعت ایران را ترک کنند، مگر در آذربایجان … تخلیه آذربایجان جزو این فرمان نبود. این فرمان اسباب نگرانی در فرقه در آذربایجان را فراهم آورد و ملاقات باقراف و پیشه وری و همکارانش را به دنبال داشت.»
مسئله ی آذربایجان یک امر داخلی ایران شناخته شد و حل آن به حکومت ایران واگذار.
«… باقراف با لحنی ملتمسانه از استالین تقاضا می کرد که استالین این کار‪ [‬تخلیه ایران] را نکند‪... ‬ استالین گفت: این یک دستور است و باید اجرا شود!… ما نمی توانیم جنگ دیگری را آغاز کنیم.»
«… وزارت خارجه ی آمریکا پس از بررسی گزارش های رسیده از تهران در زمینه ی مذاکره با شوروی، قوام را متهم کرد که نسبت به کوشش های شوروی اغماض می کرد که می خواست خروج نیروهایش از ایران را با تحصیل امتیاز نفت تاخت بزند، و از او توضیح خواست. سفیر امریکا در ایران مدعی بود کسب امتیاز نفت توسط شوروی را لطمه ای به منافع نفتی امریکا نمی پنداشت، اما آن را چون وسیله ی نفوذ سیاسی شوروی در ایران می دید. اما این هم ظاهر قضیه بود، چون آمریکا از نخستین دوره ی نخست وزیری قوام چشم به منافع نفتی ایران و خاورمیانه دوخته بود و هیچ رقیبی را، حتی به هنگام بحران نفت ایران بریتانیا، نیز تحمل نمی کرد.»
در کتابِ مؤلف«... نکته مهمی که … جلب توجه می کند عدم آشنایی عمیق یا پرهیز از چند مرجع اساسی در مورد قوام السلطنه و نهضت ملی است. علاوه بر کتابِ اسناد وزارت خارجه ی امریکا، کتاب محقق انگلیسی Faweet است که بهترین کتاب در مورد قضیه آذربایجان به زبان انگلیسی است و مبتنی است بر اسناد غنی از آرشیوهای بریتانیا و آمریکا. دومین کتاب که به آن بی اعتنایی شده است از محقق ایرانی و استاد دانشگاه در آمریکا فخرالدین عظیمی است که … برای شناخت سیاست های قوام حائز اهمیت بسیار است… کتاب سوم … گذشته چراغ راه آینده که … و نیز چهارم کتاب ریچارد کاتم … موارد دیگری هم قابل توجه اند که طی بررسی به آن ها رجوع خواهیم داد… نکته مهم دیگر در باره ی او در زمینه ی استفاده اش از «منابع» ایدئولوژیک است، که یک جانبه، و با دشمنی به مصدق برخورد کرده اند. در حالی که او کتب علمی آکادمیک چون: Iranien Nationalism‪,‬ and oil یا اثر علمی کسانی چون مصطفی عِلم را از قلم می اندازد، به نوشته ی غیرعلمی و … جلال متینی تکیه می کند… و فارغ از استدلال های درست دقیق عبدالله برهان در باره ی جعلی بودن نامه ای منسوب به ابوالقاسم کاشانی در آستانه ی ۲۸ مرداد، مؤلف شیدا ترجیح می دهد این گفته ی یک مآمور سیا در ایران به مارک گازیوروفسکی را زیر سبیلی در کند که سیا برای کمک به کودتا وجهی هم برای کاشانی در نظر گرفته بود… این گونه دست چینی ها و حذف مدارک نویسنده را به جاعلی تبدیل می کند، نه مورخ... »
«‫… ‬مصدق که قوام را از چند دهه پیش شناخته بود و بر دشمنی او با آزادی و منافع ملی ایران آگاه بود، در نطقی در مجلس شانزدهم شورای ملی، …پیشاپیش در مخالفت با دولت احتمالی قوام … هشدار داد: من ناچارم این حقایق را … به سمع ملت ایران برسانم که محتمل است که کابینه ی علاء ساقط شود و کابینه ی قوام السلطنه یا کسی مثل او زمامدار شود - کاری که ما هیچ وقت نمی توانیم با آن موافقت کنیم، چون که قوام السلطنه و امثال او کسانی هستند که هیچ وقت بویی از آزادی به مشام شان نرسیده است و قوام السلطنه همان کسی است که در انتخابات پانزدهمین مجلس شورای ملی ایران منتها درجه ی تقلب را به کار برد و در انتخابات اکثر ولایات - از محاکمه ی سهیلی و تمدن آموخت - سند به دست نداد و بازرسانی انتخاب نمود تا دستورات تقلبات انتخاباتی خود را شفاهآ بدهد و مردم را از حقوق حقه ی خود محروم کند.
قوام السلطنه همان کسی است که برخلاف صریح قانون مصوب مجلس چهاردهم قرار شرکت نفت ایران و شوروی را امضاء کرد. اگر نظرشان این بود که مجلس پانزدهم آن را الغا کند … معلوم نیست چه اطمینانی داشتند که اوضاع و احوال تغییر می کند و موازنه سیاسی به نفع دولت شوروی برقرار نشده و قرار ایشان در مجلس تصویب نشود و این کارِ برخلاف نزاکت بین المللی بطوریکه در برخی مطبوعات نوشته اند، سبب شده که از ما ده میلیون خسارت مطالبه کنند. چنانچه مقصود قوام این بوده که استخراج نفت ایران هم از نظر سیاست موازنه ی مثبت به دولت اتحاد جماهیر شوروی داده شود، این کار خیانت مسلمی بوده که ایشان نسبت به ایران، یعنی کشوری که در آن گوشت و پوست و استخوان او پرورش یافته مرتکب شده است. جبهه ملی می گوید نفت باید در سراسر ایران ملی شود تا موضوع دخالت شرکت نفت و اِعمال نفوذ آن از از بین برود. بنابراین، تشکیل شرکت نفت مختلف در شمال سبب می شد که دولت شوروی هم با ما همان معامله ای را بکند که شرکت نفت انگلیس می کند. … آقایان نمایندگان… آیا شما راضی می شوید که یک بار یگر کسی زمامدار شود و اشخاص مؤثر جامعه را بوسیله ی جوازهای نامشروع و کالاهای ممنوع الورود تطمیع کند و مردم حساس وطن پرست را که در ادارات دولتی هستند تهدید کند تا این که شرکت نفت کامیابی حاصل نموده و آرزوی ملت عملی نشود؟ »
«… هنگامی که در ۱۷ نوامبر قوام خواستار اختیارات کامل شد ــ امری که به هیچ وجه مورد اعتراض مولف شیدا نیست، اما در مورد مصدق هست! ــ مجلس با آن مخالفت کرد و قوام را متهم ساخت که در پی قدرت دیکتاتوری بود ــ اتهامی که از سند دیدار محرمانه ی قوام با یک مقام عالی رتبه ی بریتانیا در آن سفارت آشکار می شود و ما در این کتاب به آن رجوع می دهیم»
«… مصدق همه کوشش خود را به کار بست تا مذاکرات با حفظ حق حاکمیت ملی ایران، به نتیجه برسد. آن قراردادی که زاهدی و شاه امضا کردند همانست که بریتانیا و امریکا می خواستند ـ قراردادی که خود شاه در سال های آخر حکومت اش ناقض منافع ملی ایران دانست. می بینیم که حتی شاه هم از این مؤلف نوــ محافظه کار پیش تر رفته بود.»
مؤلف «در توجیه قوام و کشتار به فرمان او می نویسد(ص۳۰۲) که ‪"‬قوام حکومت نظامی را بازمانده دولت مصدق می دانست‪"‬ این سخن بدین معناست که مؤلف مصدق را مسؤل کشتار تظاهرکنندگان آرام روز سی تیر می داند… این که قوام پیشنهاد دهنده ی حکومت نظامی نبود مهم نیست، مهم آن ست که قوام… به فرماندار نظامی سرلشکر علوی مقدم و رئیس شهربانی کوپال (هردو منصوب شاه و نه مصدق)… دستور داد به سوی مردم تیراندازی کنند… اگر قوام مخالف آن حکومت نظامی می بود، می بایستی آن را بلافاصله لغو می کرد. این که او دستور کشتار مردم در تظاهرات آرام را داد خود نشانه ی آن است که اگر حکومت نظامی هم وجود نداشته بود، وی آن را وضع می کرد… »
«… در یک کلام نوشته های او تاریخ نیست، تحریفات ایدئولوژیک بی پرده است، زیرا وی نه تنها قوام را معصوم، بل قهرمان هم به شمار می آورد. برخلاف همکار قوام، ارسنجانی، در باره سی ام تیر نوشت که ‪‬ ‪قوام السلطنه دیر به اشتباه خود پی برد و شکسته و رنجور از جور دوست نماها زندگی را در مخفی گاه می گذراند ‬ … ارسنجانی به قوام توصیه کرده بود که ‪"‬با سران جبهه ملی بد رفتاری نشود… ‪"‬ در شآن شما نیست مانند گذشتگان اجازه بدهید مردان این مملکت را لجن مال کنند، اگر مصدق رفته و شما آمده اید نباید او را لجن مال کنیم، و اقدامی (ملی کردن نفت) که به مصلحت کشور انجام پذیرفته است تخطئه نماییم، این کار باعث پیشرفت ما نمی شود‪"‬ … »
«… بنا بر شهادت ارسنجانی… بعد از حادثه ی سی ام تیرماه مصدق علیه قوام اقدامی نکرد و تا می توانست جلوی تندروی های کاشانی و بقایی را گرفت… از نظر متدیک نمی توان ناگفته گذارد که مؤلف شیدا کتاب ارسنجانی را می شناسد، یا بایستی می شناخت، و آن را عمدآ نادیده می انگارد تا ناچار نباشد نظرات او نسبت به سود مصدق و در انتقاد از قوام را مورد توجه قرار دهد.»
مؤلف در مورد طرح ضبط اموال قوام هم: « مصدق را مورد حمله قرار می دهد، در حالی که به خوبی می داند که کسانی که آن طرح را پیش می راندند بقایی، مکی، و کاشانی بودند… در عین حال جالب این جاست که مواضع مصدق آنچنان قانونی و اخلاقی بود که حتی خود مؤلف در جایی (صص ۳۰۴ــ ۳۰۵) ناگزیر نمی تواند منکر شود که مصدق با دستور به سرتیپ کمال برای حفظ جان قوام از حمله ی عناصر فراقانونی اقدام کرد، و همچنین برای قانونی کردن مورد محاکمه و ضبط پیشنهادی اموال قوام موضوع را از مجلس به دادگستری ارجاع داد تا دیوانعالی کشور به آن رسیدگی کند. با همه ی دشمنی اش با مصدق مؤلف شیدا ناگزیر از نوشتن این است که این اقدامات مصدق برای جلوگیری از عملیات غیر قانونی باند سه گانه علیه قوام از سلامت نفس مصدق ناشی می شد (ص ۳۰۴) لابد نه بخاطر پایبندی ریشه دار مصدق به قانون!» ولی همچنان «… می بینیم هنگامی که قلم او ناگهان سر به طغیان می زند، حملات او به مصدق از هر آزرمی تهی می گردد.»


«… ‫جای یادآوری است‬ که ملیون با اقدامات غیر قانونی ای که بقایی، مکی، کاشانی، و قنات آبادی شروع کرده بودند موافق نبودند اما اینان فضا را چنان زهرآگین کرده بودند که مصدق و یارانش نتوانند دم برآورند چه اگر چنین می کردند آن عناصر مصدق را به عنوان هوادار قوام هو می کردند. در مورد مصادره اموال قوام، در کتاب سنجابی می خوانیم: ‪"‬آن هم تندروی نامناسبی بود و باطنآ مصدق هم به آن نظر خوبی نداشت. هیاهوی عظیم و بزرگ را در این مورد بقایی و مخصوصآ قنات آبادی می کردند. ناصر قشقایی هم می نویسد: ‪"‬… که وی بر این نظر بود که در باره توشیح مصوبه ی مجلس دایر بر توقیف املاک قوام بزرگترین بی انصافی را شاه کرد.‪"‬ … اما مؤلف نه به شاه ایرادی دارد و نه به… مکی و بقایی، بل مصدق را مسؤل می شناسد. ارسنجانی همه کاره قوام محکوم کردن او بدون اجازه ی دفاع از خود را به ملا ابرالقاسم کاشانی نسبت می دهد. در حالی که مورخ شیدای قوام که هم با خاطرات ارسنجانی و هم با خاطرات سنجابی آشناست با عدم رجوع به این دو کتاب بیطرفی خود را یک بار دیگر آشکار می سازد… او… از همان آغاز کتاب دو هدف بیشتر نداشت، به عرش اعلاء بردن قوام و کوبیدن مصدق و جبهه ملی، کاری که در گذشته همچون یک مائوئیست موفق بدان نشده بود.»
«… مؤلفی که آگاه است که قوام پنهانی به کاشانی پیشنهاد کرده بود، در عوض اختیار سکوت در برابر قوام لیست شش وزیر را برای عضویت در کابینه ی سی ام تیر به او عرضه کند(ص۳۶۸)، و نیز خود می نویسد که مصدق صریحآ و علنآ دخالت کاشانی در انتخاب وزراء را نپذیرفت، اولی را به دومی ترجیح می دهد، و مصدق را به دوری از عرفیت متهم می سازد… او خود می آورد(ص۳۰۷) مصدق پس از سی ام تیر در پاسخ به کاشانی صراحتآ اما محترمانه نوشت : چنانچه بخواهند اصلاحاتی بشود، باید از مداخله در امور مدتی خودداری فرمایند، خاصه این که هیچگونه اصلاحاتی ممکن نیست، مگر اینکه متصدی در کار خود آزاد باشد… آیا این نوشته چنانکه مؤلف می نمایاند(ص۳۰۸) حاکی از غرور مصدق بود، یا عالی ترین بیان عرفی کشورداری دموکراتیک؟ تاریخ هم نشان داد که مردم کدام را پسندیدند… »
دیگر این که : «مؤلف شیدا کوچکترین اطلاعی از برنامه های اصلاحی مصدق در باره ی افزایش سهم دهقانان، و نیز اعطای اراضی دیوانی و سلطنتی به دهقانان ندارد. اگر او حتی این زحمت را به خود داده بود که کتابی را که (نوشته مسعود کوهستانی نژاد: اختیارات، اصلاحات، و لوایح قانون دکتر محمد مصدق) در مخالفتی خصمانه با اصلاحات مصدق نوشته شده است مطالعه کند، شاید چنین برخوردی سطحی و بی مایه را اختیار نمی کرد…»


گفتنی ست، هستند کسانی که به این کتاب او استناد هم می کنند! در حالی که نوشته اش سراسر نمایانگر مهر بی حد و حصرش به قوام و کینه ی عمیق اش به مصدق است و ارزش علمی ندارد. اما باید حقیقتآ سپاسگزار او بود که با نوشتن یک چنین کتابی، به زنده یاد خسرو شاکری فرصت داد تا با سند و مدرک، چهره راستین قوام و مصدق را بنمایاند و بسیاری از شبهه های تاریخ، ناشی از بی اطلاعی را، به ویژه در باره ی قوام، برطرف سازد!
با تشکر از «مؤلف شیدا»!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خسرو شاکری، متجاوز از سی جلد تحقیق به زبان های فارسی و بیگانه منتشر کرده است که مراجعه به بیش از ده جلد آن برای هر محقق تاریخ سیاسی معاصر ایران اجتناب ناپذیر است.
بخاطر بیماری اش، آنچنان شتابی برای انتشار کتابهای خود، به ویژه این کتاب داشت، که با علم به این که باید نوشته اش بازخوانی می شد، نوشته را به همان حال گذاشت و به کار انتشارش شتافت. روانش شاد!
______________________

۱ استالین و ترومن: غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه، نقدی بر تاریخنگاری ایدئولوژیک، خسرو شاکری (زند)، انتشارات مزدک / پادزهر ـ پاریس، ‫(۲۰۱۳)‬ ۱۳۹۱

۲ در تیررس حادثه، زندگی سیاسی قوام السلطنه، حمید شوکت، نشر اختران، تهران، ۱۳۸۶

برگرفته از «فصلنامه ره آورد» پائیز ۱۳۹۵

سال های مهاجرت
حزب توده ایران درآلمان شرقی

نقد وبررسی کتاب 
Tue 22 08 2017 

رضا اغنمی


سال های مهاجرت
حزب توده ایران درآلمان شرقی
نویسنده: قاسم شفیع نورمحمدی
انتشارات : جهان کتاب
چاپ اول ۱۳۹۵ – تهران

فهرست چهارصفحه ای کتاب درمعرفی متن 12فصل، و سه صفحه عناوین اسناد ومنابع وتصویرهاست.

مقدمه ی چند برگی از پدیدآمدن گورباچف به سال 1985 درصحنه سیاسی اتحاد شوروی آغاز شده و فروریختن دیوار 166 کیلومتری برلن در نهم نوامبر 1989 که : «پایان سوسیالیسم واقعا موجود را نیز رقم زد». جمهوری آلمان شرقی که پناهگاه امنی برای بیشترین مهاجران و بازماندگان رهبری و اعضای حزب توده ایران بود، با احساس خطر از فروپاشی جمهوری آلمان شرقی تظاهرات مردم محل را « توطئه امپریالیسم وساخته و پرداخته آلمان فدرال خواند». اما این گونه نبود ورق برگشته و جمهوری دموکراتیک آلمان با تظاهرات گسترده ی مردم سقوط کرده ودوملت جداشده در سرزمین خودازهم، بهم پیوسته بودند. باشکست دیوار، امید مهاجران وپناهندگان نیزدچارفروپاشی وپریشانی شده بود. در رهگذر چنین بحران، نویسنده به اخراج خانم شهناراعلامی «ازفعالان سازمان زنان حزب توده، ازآلمان شرقی» اشاره کرده، ازنقش رهبری حزب توده: «کیانوری درهمکاری با نماینده حزب سوسیالیست متحدآلمان، موفق به اخراج شهناز اعلامی ازآن کشور شد» سخن می گوید. از زمینه دستگیری ها ومحاکمه رهبران حزب توده واین که دراین دستگیری ها شوروی ها «پیشاپیش خبرهایی از دستگیری قریب الوقوع رهبران حزب توده دریافت کرده بودند که «موقتا به اتحاد شوروی یا به کشور دیگری مهاجرت کنند . . . که با موافقت کیانوری مواحه نشد» و هیچیک ازان ها تمایلی به «بازگشت به بهشت موعود نبودند». کاری بس شجاعانه برگزیدند و زندان و شکنجه را دروطن با زیستن زیرمعامله گران بیگانه تاخت زدند. اسناد ومدارک نشان می دهد که آن عده بامشاهده ی وضع داخلی اوضاع شوروی و کشورهای تابعه، درسال های طولانی اقامت شان، به شدت ازگذشته خود پشیمان شده و، بیشتر، ازوعده های تبلیغاتی و توخالی بلند گوهای شوروی، که ساده دلان را سرگرم کرده بودند گرفتار عذاب وجدان شده؛ درپایانه عمرشان با این «برگشتن به وطن» جبران مافات کرده و ازمردم پوزش خواستند.

پس از«آرشیوهای مورد استفاده» فصل اول باعنوان « حزب توده ایران ومهاجرت به جمهوری دمکراتیک آلمان» شروع می شود: « با کودتای بیست و هشت مرداد 1332 موج پیگرد ودستگیری کادرها و اعضای حزب توده ایران با شدت هرچه بیشتر گسترش یافت». نویسنده با شرح حوادث ان روزها فرار رهبران حزب را یادآور می شود. و از

مشکلات دیگر اعضای توده ای ها ازقبیل «عدم تخصص به صورت کارگران ساده درکارخانه های آلمان شرقی کار می کردند یا به تحصیل می پرداختند. . . . برای فرار ازکار به . . . تحصیل دررشته دلخواهشان دردانشگاه . . . سن اکثر مهاجران توده ای ازسی سال گذشته بود وفراگیری زبان آلمانی وتحصیلات دانشگاهی را . . . با مشکلات روبه رو می ساخت» از توقعات مالی ورفاهی آنها که خارج از عرف وقوانین آلمان شرقی بوده سخن رفته است. از پیشرفت ها نیزغافل نیست با تمجید یاد می کند: «تنی چند ازمهاجران ایرانی به موفقیتهای علمی چشم گیری دست یافتند. بزرگ علوی، پرویزخلعتبری، وایرج رسولی (پارسی) ازجمله کسانی بودند که در دانشگاه های جمهوری دمکراتیک آلمان بالاترین مدارک تحصیلی را کسب کردند و درمقام استاد و پژوهشگر به کار اشتغال داشتند». سپس مشاغل ومسئولیت های آن عده را یادآور شده است. به نسل دوم توده ای ها که درآلمان شرقی بزرگ شده اند اشاره ای گذرا دارد «هرچند که دیگر شور وشوق مبارزاتی پدرانشان را نداشتند اما به عنوان شهروندان کشور از موقعیت برتری نسبت به نسل گذشته برخوردار بودند. . . . . . . از یادگارعزیزی، فرزند یکی ازافسران تیرباران شده توده ای، ازمعماران برجسته آلمان فدرال است». ازتعداد مهاجران ایرانی وخانواده هایشان درشهرهای مختلف، نوشته: « 115 نفربود . . . یک سال قبل ازانقلاب به 91 نفررسید که از این عده تنها 36 نفر عضو حزب توده بودند» فصل اول به پایان می رسد.

دومین فصل باعنوان: «حزب توده ایران وهمکاری حسین یزدی با سازمان امنیت ایران» است. شرح ماجرای همکاری حسین یزدی با ساواک که قبلا درکتابی به نام «جاسوسی برادران یزدی و حزب توده ایران» به قلم همین نویسنده در ایران منتشر شده، دراین کتاب نیز البته، با توضیحات واطلاعات تازه وخواندنی روایت شده است.

سومین فصل عنوان «جمهوری دمکراتیک آلمان ومشکلی به نام حزب توده ایران» را دارد.

به نقل از«دیدار خویشتن» اثر احسان طبری، به روایت ازخانم «امی روپرست» ازشهروندان آلمان شرقی که از مسئولان ایالتی درشهر لایبرینگ بود و: «در دوران مهاجرت خویش دراتحاد جماهیرشوروی تجربه کرده بود، درمقابل توقعات نا بجای مهاجران ایرانی ایستادگی می کرد ازاین رو ایرانیان را به طعنه «تنگ چشم» می نامید».

بنا به روایت کتاب، همو اطلاعات ونظرات «خود ازایرانیان را دراختیار اشتاری، سازمان امنیت آلمان شرقی قرار می داد».

به مسئله ای مهم اشاره کرده است که به احتمال زیاد، زمینه های انحراف مراکر اطلاعاتی دول های غزبی را فراهم ساخته بود. وحشت از کمونیست ها. آن هم ازکمونیستهای توده ای!

اندکی دقت درمفهوم، تلاش های ساواک، ازغفلت ها وبیکفایتی های این سازمان به ظاهر مخوف پرده برمی دارد : «فعالیت سفارت ایران تا سال 1979 (1357)، عمدتا برشناسائی و نفوذ در حزب مارکسیستی – لنینیستی توده ایران متمرکز بود. چرا که [مرکزیت] برون مرزی آن حزب درجمهوری دموکراتیک آلمان درتلاش نفوذ دردرون کشور بود. درهمان زمان آشکار شده بود که تعدادی ازکارمندان ورزیده سازمان امنیت درسفارت ایران مستقر بوده و ازآنجا فعالیت گسترده ای را علیه حزب توده تدارک می دیدند». بایادی از فعالیت های گستردۀ کنسولگری های ایران دربرلن غربی – مونیخ – هامبورک و کلن اضافه می کند که : «درحقیقت این کنسولگری ها مراکز مخفی ساواک بودند».

ازمشاجرات پایان ناپذیر گروه بندی های درون حزب توده تا فلج شدن فعالیت ها روایت های تلخی دارد. ازکشمکش ها وجنگ و جدال های خفتبار وبگو مگوهای بی حاصل، باتداوم «نزاع های نفس گیر»، سندی مکتوب از فرهنگ سیاسی منادیان هدایت محرومان و تهی دستان به دموکراسی را با مخاطبین درمیان می گذارد.

وشنیدنی ست که : «پس ازتبدیل شدن سفارت شاهنشاهی ایران به سفارت جمهوری اسلامی ایران، نشانه هایی که دال بر فعالیت های گذشته باشد قابل مشاهده نیست»

آیا اسناد فعالیت ها ازبین برده شده یا واقعا فعالیتی نبوده ! ابهامی گیج کننده!

جالب اینکه مقامات آلمان شرقی، بامشاهده وضع آشفته و اختلافات دائمی آن ها، درپی جاره جوئی بیعملی های مسئولان حزب توده ایران، به انتقاد حزب : «درکنار انتقاد از مناسبات تشکیلاتی، به انتقاد سیاست های حزب توده درقبال رژیم شاه نیز می پرداختند». بر قراری روابط حسنه بین ایران و شوروی، که طبعا به تغییر رفتار و روابط آلمان شرقی نیز منجر شده بود، همچنین دگرگونی های اقتصادی ایران درآن سال ها، که با فراهم ساختن زمینه های رفاه نسبی اوضاع معیشتی کارگران و طبقات پائین دستِ اجتماعی را تغییر داده بود، نه تنها مورد توجه سران حزب توده در آلمان شرقی نبود، بلکه طرفدارن و حامیان حزب توده در درون کشور نیز، هرگونه اقدام مثبت حکومت را به حساب سرمایه داری استعماری وتبلیغاتی گمراه کننده تلقی می کردند. خیلی ها به یاد دارند زمانی که قانون سودکارگران درمنافع کارخانه ها ومراکز تولیدی مطرح شد، طرفداران حزب توده شایع کردند : «فریبی بیش نیست. نیرنگبازی تازه ای ست که استعمار راه انداخته است». وقتی اجراشد سکوت کردند. مخالفت تامرزدشمنی با حکومت وقت، در هر نوگرایی خیرخواهانه که شامل رفاه و منافع مردم بود، به صورت عادت رواج داشت.

نویسنده، اشاره ای دارد به قتل حسنعلی منصور دربهمن 1343 که توسط محمد بخارائی به ضرب گلوله کشته شد. «ضارب هفده ساله بود و دانش آموز دبیرستان یک جلد قرآن و تصویری ازآیت الله خمینی که درجیب داشت. ضاربین منصور دردادگاه بی پروا ازانگیزه قتلش سخن گفتند . . . . . . اما "رفقای" آلمانی روایت متفاوتی از منصور و عاملان قتلش ارائه می دادند». از دیدگاه رفقای حزب توده درآلمان شرقی چون نخست وزیرمقتول: «خواهان محدود کردن نفوذ امریکا درایران بود و به همین دلیل ازسوی امپریالیسم امریکا تدارک دیده شده بود. . . . رهبری حزب قتل منصور را تأیید کرد وقاتلین اش را انقلابی نامید».

چهارمین فصل باعنوان «اطلاعات» رفقا .

ازوسعت سازمان امنیت آلمان شرقی واعضای داوطلب آن می گوید که با «قریب 30 هزار کارمندغیررسمی در آلمان فدرال برخورداربود . . . الگوی سازمان امنیت آلمان شرقی «چکا»، سازمان امنیت اتحاد جماهیر شوروی بود» . از همکاری مهاجران توده ای با سازمان امنیت آلمان شرقی، که با اسامی مستعار خدمت می کردند سخن گفته و ازمیان آن عده دو نفررا برگزیده به معرفی «چارلی و رضا» پرداخته است. «رضا و چارلی هردو ازاعضای سازمان افسران حزب توده بودند. یکی درقیام افسران خراسان و سپس درواقعه آذربایجان شرکت کرد و دیگری مهمات ارتش را در اختیارحزب توده می گذاشت».

نویسنده، چارلی را مردی : «که در آن واحد باچند دستگاه امنیتی همکاری می کند» به خوانندگان معرفی کرده سپس با

نگارش شرحی از گذشته ی وی، بااستفاده از منابع موجود اضافه می کند: «نوشته حاضر برگرفته ازگزارش های یکی ازکادرهای بالای حزب توده ایران است . . . تا مقطع انقلاب اسلامی که به ایران مراجعت می کند، به طور منظم برای مقامات امنیتی جمهوری دموکراتیک آلمان گزارش تهیه می کرد». از نحوه فعالیت ها ودایره گستردۀ مراکز امنیتی که چارلی درارتباط بوده: «به سختی قابل تصور است. او که در طول اقامت در بلغارستان واشتغال در رادیو پیک ایران با مقامات امنیتی ان کشوردرتماس نبوده باشد» به سوء ظن رفقای توده ای ش نیز اشاره ای دارد وازرفتار احتیاط آمیزآن ها می گوید وازتعجب: «او به طعنه می گفت که به تصور رفقا هرخارجی ای که موفق به اخذ تابعیت شوروی شود، وحتما باید در ارتباط باارکان های امنیتی شوروی باشد حتی رفقای رهبری نیز ازاین امرمبرّا نیستند»

درهمین فصل از «اختلافات اسکندری و کیانوری» – «ارتباط رادمنش با سپهبد بختیار توسط عباس شهریاری (البته با با قید احتیاط) – «جنبش دانشجوئی آلمان درمسافرت شاه» سخن رفته است.

روایت دیگری نیز ازجاسوسی به نام رضا دراین فصل آمده که برخلاف چارلی : «ازکادرهای بالای حزب محسوب می شد وبعدها به عضویت کمیته مرکزی حزب توده درمی آید» . مردی لجوج و سرسخت وکینه جو. با «ناکامی های شغلی، وضع نا بسامان خانوادگی، همراه با بیماری مزمن، اورا به مردی تندخو، نامتعادل بدل کرده بود» نویسنده ازاو بعنوان مهمترین جاسوس آلمان شرقی یاد کرده وفعالیت های اورا شرح داده است. اشاره ای دارد به اختلاف رادمنش وکامبخش به اتهام تبلیغ ضد شوروی، او نیزکامبخش را به اتهام همکاری با پلیس ایران و لو دادن گروه ارانی متهم کرده است. و روایت دیگر این که پس از انقلاب اسلامی ایران: «غلام یحیی به رغم اصرار کیانوری، ازاعزام کادرهای فرقه [دموکرات آذربایجان] به ایران خودداری کرد».

سرانجام، «رضا درآوریل 1984 (فروردین 1363 ) رابطه اش را با سازمان امنیت آلمان شرقی قطع می کند» با مهاجرت به کشوری دیگر دراروپای غربی، البته با موافقت آن دولت. و«ازآن پس دربایگانی های اشتاری دیگر هیچ نشانی از رضا نیست».

درفصل های 5 – 6 – 7 اطلاعات مفیدی درباره :«حزب توده و رضا روستا – «حزب توده ایران و مناقشات ایدئولوژیک میان احزاب کمونیست چین واتحاد جماهیر شوروی» – « رادیو پیک ایران» آمده که امید است مورد استفاده علاقمندان و پژوهشگران قرار گیرد و دلایل شکست خفتبار «سوسیالیسم موجود»، آن هم درسطح جهانی روشن و مهمتر، عبرت آموز فریب خوردگان و خیانتکاران به سرزمین مادری شود.

قصل هشتم که عنوان «روابط بازرگانی ودیپلماتیک ایران وجمهوری دمکراتیک آلمان» را درپیشانی خود دارد، نویسنده ازمشکلات بین ایران و آلمان شرقی، پس ازجنگ دوم درسرآغاز برنامه نظم نوین جهانی می نویسد: «درسال 1952 (1331) میان جمهوری دمکراتیک المان وایران روابط بازرگانی غیررسمی وغیردولتی برقرارشد» با این توضیح که نازضایتی مهاجرین حزب توده و کادرهای آن حزب نیزازآن زمان شروع می شود. هراندازه که رابطه دو کشور گسترش می یابد، آن عده نیز درمخالفت با رفتارهای حسنۀ آلمانی ها بر ناخوشایندی خود می افزایند.:« برخی ازآن ها چون کیانوری و قدوه و میزانی درمجموع ازگسترش رابطه اقتصادی و سیاسی کشورهای سوسیالیستی ایران ناخشنود بودند». با بحث: «انرژی هسته و اتحاد شوروی – فعالیت های سفیر ایران درآلمان شرقی» این فصل بسته می شود».

فصل نهم مسافرت شاه به آلمان شرقی واشغال سفارت ایران دربرلن شرقی ست.

به روایت نویسنده، سفارت ایران درآلمان شرقی : «تنها شش نفر– چهار دیپلمات. یک حسابدار و یک مأمور رمز – درآن به کار اشتغال داشته. دوراننده و دو منشی داشت که همگی ازشهروندان آلمان شرقی بودند». زیرنویس همان برگ امده است که «حداقل دونفراین چهار نفر از خبرچینان سازمان امنیت المان بودند». شرح حمله دانشجویان کنفدراسیون به سفارت، خرابکاری، حضورخبرنگاران، مصاحبه آنها با :« بهمن نیرومند سخنگوی دانشجویان» تا دستگیری و محاکمه و برگرداندن آنها به آلمان غربی که محل اقامتشان بود، آمده است. جالب این که حزب توده اشغالگران سفارت را : «مشتی مائوئیست، جاسوس ساواک و سازمان امنیت آلمان غربی معرفی و آنها را افراد مشکوکی توصیف کرد».

درمقدمه گفته شد که خانم شهناز اعلامی بنا به تقاضای دکترکیانوری دبیراول حزب توده ازآلمان شرقی اخراج شد. اقامت او همراه با دخترش درآلمان غربی: «مدرسه "پروین اعتصامی" را بنیان نهاد و به آموزش زبان فارسی به کودکان ایرانی همت گماشت. او دربامداد هیجدهم دسامبر 2003 درشهر برلن چشم از جهان فرو بست». فصل دهم بسته می شود.

فصل یازدهم با عنوان: «گفت وگوهای دکتر کیانوری با مسئولین حزب سوسیالیست متحد آلمان» شروع شده است. نویسنده از دیدارهای او با مسئولان روابط خارجی آلمان شرقی سخن گفته و اشاره ای دارد به مسافرت های او به خارج ازکشور. همو دولت بازرگان را «نماینده منافع بورژوازی ایران توصیف می کند که طرفدار رشد افسار گسیخته روابط سرمایه داری درایران است و درمقابل، شورای انقلاب را طرفدار تزهای "رشد غیرسرمایه داری اسلامی" در ایران معرفی می کند. . . . کیانوری حزب توده را پشتیبان آیت الله خمینی می داند و اضافه می کند که حزب توده به موقع خط [آیت الله] خمینی را نسبتا مترقی ارزیابی کرد». ازتیراژ چهل هزار نسخۀ روزنامه مردم و هفته نامه ها و ماه نامه ها ومجلات حزبی کارگران آماری ارائه می دهد. و: «ازوحدت وکار دستجمعی درحزب اظهار خوشنودی می کند و می افزاید که از کشمکش های درون حزبی گذشته اثری نمانده است» باخوانش چنین روایت دروغ آشکار، پنداری که ساده انگاری زیرپوست همگی مسئولان رده بالایی حزب بوده لانه کرده است. فرقی هم نمی کند دانشمند و سیاستمدار یا بیسواد وعامی بوده باشد.

نویسنده با چنین خبر قابل تأمل، اما غیر واقعی وهولناک این فصل را می بندد: « کیانوری درپایان گفت و گوی خود به گوتمن اطلاع می دهد که «هم اکنون [درایران] سازمان امنیت جدیدی درحال شکل گیری است ویکی ازهواداران حزب توده (سرهنگ بیژن کبیری) برای ریاست این ارگان درنظرگرفته شده است . . . . . . همین چند سطر نشان می دهد که کیانوری چه اطلاعات امنیتی محرمانه ای دراختیار شوروی ها می گذاشت».

فصل دوازدهم : ازهجوم مأموران امنیتی جمهوری اسلامی به مراکرحزب توده ایران در 17 بهمن 1361 و دستگیری ها خبر می دهد. درمیان دستگیر شده ها ازکیانوری و همسرش مریم فیروز ودیگر سران حزب «به اتهام جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی»، به صراحت نام برده شده است. چندی بعد در «هفتم اردیبهشت ماه 1362 درعملیاتی با رمز "حضرت علی" حدود 170 نفر ازکادرهای حزب درتهران و500 نفر درشهرستان ها، ازجمله احسان طبری، و . . . به اتهام مقابله با طرح کودتای نظامی دستگیرشدند». حکومت نوپا که درپی اعدام ها و دستگیری های رجال رژیم قبلی، هُشیارانه به تضعیف حامیان بطور خزیده ازبین بردن اطرافیان غیرحوزوی خود را شروع کرده بود، این بار، درقدرت نمائی بی نظیر، با هجوم و دستگیری مسئولان قدیمی ترین وبا ثبات ترین حزب سوسیالیستی کشور، همه مخالفان را مرعوب کرد. اعدام سران توده ای ها آخرین تیر خلاص به مخالفان رژیم اسلامی بود. ازدیدگاه مسئولان، کشتارهای جمعی و بدون محاکمه زندانیان سیاسی تضمین محکمی بود در بقای حکومت.

درباره ظاهرشدن کیانوری درتلویزیون وصحبت های اوبنا به گفته ی «بناماریف، کاندیدای دفترسیاسی ودبیرکمیته مرکزی حزب کمونیست اتحار جماهیرشوروی» . . . . . . . . به نظر می رسد که سازمان امنیت و اطلاعات ایران استقامت وپایداری کمونیستی کیانوری را نه تنها با شکنجه های طاقت فرسا، بلکه با اعمال شوک الکتریکی مواد مخدر درهم شکسته است » این نیز قابل تأمل است که چند جا اشاره شده است که :« رفقای شوروی چندماه پیش ازدستگیری رفیق کیانوری به اوپیشنهاد کردندکه مخفی شود و به طورغیرقانونی به اتحاد شوروی بیاید اما این پیشنهاد نیزبا مخالفت کیانوری روبرو شد».

این فصل پایانی اشاره هائی دارد به سخنان خاوری و اظهار نظرهای انتقادی او: «خاوری به انتقاد از سیاست حزب نیز پرداخت واظهارداشت که برخی ازعلل ضربات سخت ناشی از اشتباه خود حزب بود. چرا که حزب ازیک تحلیل طبقاتی عمیق ازروحانیت بی بهره بود».

نه تنها حزب توده، به قول ظریفی که می گفت: شیطان از دست شان عاجزاست چه رسد به حزب توده! روحانیت از هشیاری بی نظیری برخوردارند. پرورش یافته درون جامعه هستند. طبقات اجتماعی راخوب می شناسند. با افکار و اندیشه ی مردم درهرلباس و مسلکی باشند درتماسند. درآمیختگی با قشرهای گوناگون مردم باتجربه ترین ها هستند و کمترفریب می خورند. درتمیز رفتار با رُقبا و حذف تدریجی آنهاهوشمندی خودرا ثابت کردند.

متن روایت ها دربرگ 185 به پایان می رسد و پس ازآن اسناداست تا برگ 350 و سپس تصویرها و نمایه تا برگ 376 کتاب بسته می شود.

پیش ازبستن این بررسی باید بگویم که اسناد 165 برگی کتاب حاوی اخبار مفید ولو دهنده بیکفایتی هاست که جهت طولانی شدن نوشتار نقل آنها مقدور نشد. اکتفا به 3 روایت : «درجریان تصفیه های دوران استالین تقریبا همه اعضای رهبری حزب کمونیست ایران و صدهاتن ازکادرهای آن حزب تحت اتهامات واهی به جوخه های اعدام سپرده شدند و یا درسیاه چال های استالینی جان سپردند» زیرنویس ص 216.

«شاه مدتی است که روابط ایران با شوروی را بهبود بخشیده است و درنظردارد که 100 میلیون تن نفت خام به کشورهای سوسیالیستی صادر کند. دیدگاه های شاه و نخست وزیر ایران درمورد صنعتی کردن کشوررا باید جدی گرفت. شاه به دلیل مخالفت آمریکائی ها با صنعتی کردن ایران به کشورهای سوسیالیستی روی آورده است. نخست وزیر ایران مردی پرانرژی است». بنگرید به ص 258.
«بابک امیرخسروی ازاعضای سابق کمیته مرکزی و یکی ازشرکت کنندگان دراین پلنوم می نویسد: «ما درپلنوم هیجدهم با یک پدیدۀ هولناک رو به روشدیم که لرزه براندام ما انداخت. چهارپنجم اعضای سیاسی، یعنی رهبری حزب [توده] به دست سرسپردگان دونمایۀ مقامات امنیتی شوروی ها افتاده بود». زیرنویس ص346.

فکرکردن به کشتارسال ۶۷، و رابطه این جنایت بزرگ و دیگر جنایت های حکومت اسلامی با پدیده هائی همچون "حافظه، حافظه جمعی و تاریخی" و پدیده ی "فراموشی"، پرسش هائی پیشاروی من گذاشته است.



قوت حافظه گرراست نیاید در فکر
عمراگر صرف شود در سرتکرارچه سود؟
سعدی


فکرکردن به کشتارسال ۶۷، و رابطه این جنایت بزرگ و دیگر جنایت های حکومت اسلامی با پدیده هائی همچون "حافظه، حافظه جمعی و تاریخی" و پدیده ی "فراموشی"، پرسش هائی پیشاروی من گذاشته است. گفتم شاید بد نباشد این پرسش ها در کنار یادداشتی کوتاه و کُلی دربابِ حافظه و فراموشی، طرح شوند.
****

می پرسم: چه اتفاقی می باید افتاده باشد تا سبب شود جمعی ازکسانی که خود را "روشنفکر" و کوشنده سیاسی و فرهنگی معرفی کرده اند با افتخاربه حمایت از شکنجه گران، قاتلان دگراندیشان و روشنفکران و فعالان سیاسی و فرهنگی همان جامعه برخیزند؟
می پرسم: می توان جامعه ای نام برد که "حافظه نزدیکِ جمعی" بخش بزرگی از آن این حد آسیب پذیر و آسیب دیده و "دفورمه" (از ریخت افتاده و از شکل طبیعی خارج شده) باشد؟ چگونه می توان در نظامی ولائی به بهانه تقویت جمهوریت رای به ری شهری و دری نجف آبادی و امثالهم داد، و گردن فرازانه به کسی اقتدا کرد که مومن به نظام ولائی ست و پورمحمدی و آوائی به دادگستری برمی گزیند؟ حافظه جمعی، تاریخی و فرهنگی این" توده"ی ۵۰ میلیونیِ حافظِ "گنجینه های تاریخی و فرهنگی" چندهزار ساله، چگونه رمزگردانی و جایگزین شده است که ۱۶ میلیون اش به رئیسی قاتل رای می دهند و ۲۴ میلیون اش به روحانی ای که آگاهانه قاتل برای گسترش عدل بر عدلیه اش می نشاند؟ حافظه جمعی و تاریخی پیشکش شان! این چگونه "حافظه شنوائی"ست که چنین سریع حتی صدای آیت الله منتظری را به فراموشخانه ای گزینشی می راند؟
می پرسم: چه رخداده است که در زمانی نه چندان دور، می توان برای قربانیان آزادی و عدالت گریست، هیاهوها سرداد و قهرمان پروری ها و شهیدستائی ها کرد اما چندی بعد به قاتلان آن قهرمانان و شهیدان لبیک گفت؟ غلظت غبار فراموشی چنین کرده است یا رِقتِ انسانیت و وفاداری به کرامتِ انسانی؟
می پرسم: آبشخور ریشه های این زشت گرائی کجاست؟ دلائل این حد لجوجانه اصرار بر خطا و تکرار خطا داشتن، چیست ؟ آیا این فراموشی ای ارادی و داوطلبانه است یا اختلال درمراحل مختلف حافظه فردی وجمعی و تاریخی؟، آیا درذهن بی حافظه یا با حافظه ازریخت افتاده و دفورمه، شکنجه و کشتارمعنا و نماد و نمودی دیگربه خود می گیرد؟
می پرسم: چگونه منافع معنوی و مالی، جهت‌گیری ذهنیّت‌ها، شیوه ارزیابی رویدادها و حال نگری ها غبار فراموشی بر حافظه جمعی و خاطره ها می نشانند؟ و خاوران ها را از محرک حافظه جمعی و تاریخی بودن وا می دارند؟ این حافظه جمعی ِ دفورمه هنوز اندوخته ای به نام حس و عاطفه دارد؟
می پرسم: ریشه های کاهش تعهد به خواست های آزادیخواهانه و آزاداندیشانه، ناپایداری حافظه جمعی یا خاطره ها به دلیل گسست های تاریخی و هویتی ست یا توفان بحران هویت فردی و جمعی حافظه ها را به تاراج برده، آن حد که دیگر حافظه یا خاطره ای فردی و جمعی در این ذهن ها برجای نمانده، یا اگر هست خُردینه هائی دفورمه شده اند؟

حافظه "قدرت روح" است. کمتر پدیده ی روانی ای در حد حافظه مورد توجه و بحث عالمان و صاحب نظرانِ رشته های مختلفِ علوم انسانی و اجتماعی بوده است، پدیده ای که گفته شده "انسان هرچه دارد از برکت وجود آن دارد" و "اگر حافظه ای درکار نمی بود انسان در اسارت لحظه ها می پوسید". اگر مباحث مربوط به "علم النفس" و حافظه را درحوزه فلسفه کلاسیک و فلسفه امروزین درنظر نگیریم و فقط به برخی از رشته هائی که به شناخت، چرائی و چگونگیِ حافظه پرداخته اند اشاره شود، می باید از زیست شناسی، فیزیولوژی، عصب شناسی، روانشناسی، روانکاوی، روانپزشکی، جامعه شناسی، علوم سیاسی، فرهنگ و مردم شناسی، تکنیک و فن نام آورده شود، رشته هائی که به دنبال فهم این پدیده و رازگشائی از آن بوده اند.

individual memory حافظه فردی

حافظه فردی در پیوند با روح و روان انسان قرن ها در هاله توهم و خرافه زیست تا سرانجام با طرح این نظرِیه تجربی که روح و روان و ذهن آدمی آسمانی نیست، از اسارت توهم و خرافه آزاد شد. نشان داده شده است که مغز انسان و بازتاب محرکه های محیط زندگی برمغز از راه " دروازه های دنیای پیرامون "(حس های بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی، چشایی، حافظه حسی و.. ) و پدیده های پیچیده ی برآمده از روندهای فیزیولوژیک و بیولوژیک در پیوند با بازتاب ها گوناگون، خالق پدیده های کوناگون روان و ذهن، از جمله حافظه هستند. حافظه با رهائی از چنگال خرافه و پنداربافی های مختلف جایگاه واقعی خود را بتدریج یافت، و به عنوان پدیده ای روانی و فیزیولوژیک، پدیده ای روانشناسانه و زیست شناسانه که ساختار و کارکرد روشنی دارد، هویت یافت. نظریه های متعددی در باره چرائی و چگونگی پیدائی حافظه مطرح شده اند. نظریه "تداعی" و "بازتاب های شرطی" را بسیاری از روانشناسان در پیدائی حافظه پراهمیت دانسته اند. نظریه بازتاب های شرطی در کنار نقش تداعی برکارکرد دو پدیده "مهار و برانگیختگی" تاکید کرده است.
حافظه را "بازیابی و یادآوری زمان از دست رفته"، و بازیابی احساس و ادراک و تجربه ذخیره شده در ذهن و روان تعریف کرده اند. حافظه از بنیان های یادگیری و برخی دیگراز دیده های روانی (انگاشت و تخیل و تفکر و...) دانسته اند. تجربه ها و مهارت ها در حافظه های گوناگون جای می گیرند. زندگی ما، حیات و پیوند تجربه شده ها و تجربه شدنی هاست. بدون "قدرت تداعی" و فرایند فراگیری، جایگزینی و یادآوری که روندهای حافظه هستند، تفکر، نو شدن و تغییر افکار و رفتار ناممکن است.
سه مرحله برای پروسه حافظه قائل شده اند: فراگیری، جایگزینی و یادآوری که واژگان و تعابیر نوتر با اندک تفاوت هائی به جای آنها نشانده اند: رمزگردانی، اندوزش، پردازش و بازیابی یا فراخوانی. رمزگردانی را تبدیل ِ دریافت ها به رمزهای دیداری، شنیداری ، گفتاری و معنایی دانسته اند. اندوزش نگهداری این دریافت ها در حافظه، و پردازش و بازیابی، روند های فراخواندن دریافت ها و اطلاعات هستند. گنجایش حافظه کوتاه مدت برای اندوزش مطالب محدود و برای حافظه بلند مدت نامحدوداست.سرعت مرحله بازیابی در حافظه های گونه گون نیزمتفاوت است. رمزگردانی درحافظه کوتاه مدت به صورت رمزصوتی، دیداری و یا شنیداری و در حافظه بلند مدت بیشتر به صورت رمز معنایی است.
درمراحل مختلف حافظه، روندها و ساختارهای متعدد زیستی و روانی در مغز دخالت دارند. نقش سیناپس‏ها (پل های ارتباطی سلول های عصبی با یکدیگر) در پیدائی پدیده حافظه، تاثیربرروند تقویت، توانمندی و تسهیل حافظه، تغییرهای بیولوژیک، بیوشیمیائی و بیوالکتریک در یاخته‌ها و ویژگی مراحل مختلف حافظه و مراکز و نیمکره های درگیر در پیدائی و روندهای حافظه در مغز از طریق آزمایش ها و تکنیک های گوناگون آزمایشگاهی، رادیولوژیک، عصب شناسی و کالبد شناسی روشن شده است. درجریان خواندن مطالب یا همان مرحله رمزگردانی، بیشتر نیمکره چپ مغز دخیل است و در جریان نگهداری اطلاعات سلول های نورو گلیال و قشر مغز، و فراخوانی و یادآوری اطلاعات، بیشتر نیمکره راست مغز فعال می‌شوند. بخش هائی ازمغز در حافظه بلند مدت و بخش هائی در حافظه کوتاه مدت نقش دارند.
حافظه فردی را بیشتر پدیده‌ای اختیاری و ارادی می‌دانند که فرد به اراده خود آن را می‌کاود، بهمین علت تقویت حافظه، انتقال صحیح داده ها از حافظه کوتاه مدت به بلند مدت، چگونگی بازیابی در پرتو فرایند جستجو و یادآوری امری شدنی ست. حافظه از زوایای مختلف به انواع گوناگون تقسیم شده است: حافظه شنوایی، حافظه حرکتی، حافظه بینایی، حافظه چشایی، حافظه بویایی و لامسه، ویا حافظه کوتاه مدت، میان مدت وبلند مدت. تبدیل انواع حافظه به یکدیگر عملی ست، چرا که حافظه پدیده ای قابل دستکاری و تغییر است، دراین معنا که می توان در مراحل مختلف برآن تاثیر گذاشت و روندها را تضعیف و یا تقویت کرد. برای نمونه: حافظه کوتاه مدت رابا تکرار و تمرین می توان به حافظه ای بلند مدت تغییر داد.
خاطره و حافظه را دو مفهوم تنگاتنگ نیز دانسته اند. خاطره را بیان واژگانی و یا شفاهی و اخباری حافظه بازیافت شده، معنا کرده اند.
سیاست و مذهب، بافت و ساخت جامعه، رسانه ها و نهادهای تبلیغاتی تاثیرگذار، آموزش و تربیت بر روند شکل گیری و مراحل مختلف حافظه تاثیر گذارند.

Collective Memory حافظه جمعی

حافظه جمعی یا "قدرت روح جامعه، که درخودآگاه و ناخودآگاه جمع ذخیره شده است" را "حفظ گذشته در زمان حال یا حفظ زمان حال در گذشته" و "یادآوری گذشته ای که با جمع و گروه درمیان گذاشته و یا جمع و گروه درآن گذشته مشترک زیسته اند" و یا "رمز گردانی و ذخیره گذشته مشترکی که گروه یا ملتی را به یکدیگر پیوند می‌دهد" تعریف کرده اند. برخی آن را همسنگ با " خاطره های" جمعی دانسته اند، و دیگرانی " گنجینه یا مخزن واقعی رخدادهائی که جمع درآن سهم داشته است" معرفی کرده اند، که جمع و گروه می توانند آن را به "گنجینه ارزش‌ها و آرمان‌های جامعه " بَدَل کند. (حافظه جمعی گاهی با حافظه تاریخی همسان گرفته شده است وگاه و دیدگاه ها تفاوت هائی میان آن ها قائل شده اند. دراین یادداشت چون سخن از کشتار ۶۷ و جنایت های حکومت اسلامی درکمتر از ۴ دهه حیات این حکومت است بیشتر از اصطلاح حافظه جمعی استفاده شده است.)
حافظه جمعی، که می تواند حافظه یک گروه تا یک ملت (حافظه جمعی ملی) را در بر بگیرد، در پیوند با حافظه فردی شکل می گیرد اما ساختار این حافظه جمع جبریِ حافظه های فردیِ یک گروه یا ملت نیست. حافظه جمعی پدیده ای اکتسابی ست. برآیند حافظه های فردی، محرکه های عینی و ذهنی، الگوهای تاریخی و اجتماعی، سلطه اندیشه و افکار نیاکان بر ذهن، الگوها و یا ایده های تجربه نشده، احساس تعلق مشترک، ارزش های متفاوت و کنش ها و واکنش های حافظه فردی با عوامل گوناگون، این حافظه را شکل می دهند. به همین دلائل حافظه جمعی به کیفیت و روند پیوسته ای بَدَل می شود که بازیافت آن به سان یک جریان فکری در جمع به سرعت قابل تحقق است. چگونگی پیدائی و شکل گیری حافظه جمعی علّت‌ها و ریشه‌ های فردی و اجتماعی آن، و بازیافت آن دررابطه با زمینه های تاریخی، فرهنگی وسیاسی بحث و موضوعی به نتیجه قطعی رسیده و بسته شده نیست. حافظه جمعی و تاریخی را پدیده ای زنده و پویا دانسته اند که سبب‌‌ساز پایداری جامعه انسانی و زمینه ساز تجربه های تازه برای طرح چشم‌اندازی از آینده است.
بسط و گسترش بحث ها و نظرهای متنوع، متفاوت و گاه متناقض پیرامون حافظه جمعی بر اهمیتِ این پدیده در زندگی اجتماعی گواهی می دهد وبه همین خاطر نیز کار تحقیقی، تجربی و تطبیقی بیشتری را می طلبد. در بحث ها و ارائه نظرها، موضوع نزدیکی معنائی و مفهومی، و رابطه و مرز میان حافظه جمعی با مفاهیمی همچون حافظه فردی، حافظه تاریخی، هویت تاریخی، حافظه یا خاطره فرهنگی جایگاه خاصی داشته است. سخن از نقش و جایگاه "حافظه نوعی"، "ناخودآگاه جمعی، خُرده حافظه و خرده فرهنگ، و رابطه این دو نیز در میان بوده است. در این میانه صاحب نظرانی بودند و هستند که بین حافظه جمعی و حافظه تاریخی تفاوت قائل اند و به نقش و تاثیر راهبردی فردی و اجتماعیِ حافظه تاریخی به عنوان ذخیره رخدادهای منقطع سیاسی و فرهنگی در ذهن، باور ندارند. دیگرانی هستند که تفاوت اساسی میان حافظه جمعی و حافظه تاریخی نمی بینند. صاحب نظرانی نیز تاریخ را احوال و حوادث و رویدادهایی دانسته اند که در پیوند با حافظه جمعی مجموعه‌ای از فرایند های یادآوری و بازتولید حافظه را سبب می شود، مجموعه ای که افکار عمومی، آگاهی و شعور اجتماعی پدید می آورد، رهیافتی که با راهیابی جهت شناخت چرائی ها و روشن شدن حقیقت بدل به تجلی همبستگی و مشارکت جمعی می شود، و رخداد ها و تجارب را به حافظه مشترک جمعی و عوامل سازنده هویت جمعی و تاریخی و سرنوشت مشترک بَدَل می کند، تا آن حد که حافظه جمعی و تاریخی بخشی از ساختار ذهنی و رفتاری می شود.
هر نوع حافظه اجتماعی (جمعی، تاریخی، فرهنگی و...) در پیوند با رخداد‌ها و وقایع نمود می‌یابند و واکنش هائی را سبب می شوند، بهره وری از این واکنش ها نیازمند آموزش و درایت جمع و بستگی به ویژگی های شرایط تاریخی و اجتماعی جامعه دارد. در شرایطی مناسب جامعه با درک تاثیر و تاثرهای وارد بر خود و در روند فراگیری، جایگزینی و یادآوری آن ها را به حافظه جمعی بَدَل می کند و به یاری حافظه تاریخی و عناصر شکل دهنده هویت تاریخی و حافظه فرهگی، به آگاهی و ظرفیت عملی (استعداد) بَدَل خواهد کرد. حافظه جمعی راهنمای زندگی ای بهتر خواهد بود، اگر تحریف و دستکاری نشده بازآفریده شود و برای دستیابی به شناخت و تغییر مورد استفاده قرار گیرد، حافظه ای که این انتظار را می باید داشت که در بطن خود تناقض ها و تضادها بسیار داشته باشد. قدرت های استبدادی و مذهب، حافظه جمعی و تاریخی را دست کاری و دفورمه و قالب گیری می کنند، ضمن اینکه نقشی مهم در تقویت فراموشیِ فجایعی که به بار آورده اند، دارند. این دو قدرت در حذف و تضعیف محرکه های فرایند یادآوریِ رخدادها و تجاربی که خلاف خواست و میل، و یا به زیان شان است، گام برداشته اند. اینان حافظه جمعی و تاریخی خود خواسته می سازند، هویت سازی می کنند، و حافظه سازی‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی- دینی مورد قبول و نیازشان را با بکار گیری اهرم های مختلف، از جمله امکان های رسانه ای و تبلیغی و ترویجی، و نهادهای مختلف کنترل و تقویت می کنند. در میهنمان مذهب تشیع، به ویژه در حکومت حافظه ی مذهبی و سیاسی و فرهنگی جامعه را بر اساس خواست‌ های ایدئولوژیک و همسان سازی عقیدتی و هویتی، و هدف های اش ساخته، کنترل و هدایت کرده است. حافظه جمعی و تاریخی تضعیف شده قابلیت دستکاری دارد، به همین خاطر در تلاش اند تا با ساختن حافظه جمعی و تاریخی مورد قبول شان به زندگی مردم معنای موردنظر شان را بدهند. حافظه جمعی و تاریخی، پایدار و ناپایدار، از هجمه و دستکاری اهل حکومت و دین و دیگر نهادهای قدرت در جامعه در امان نبوده اند.
دموکراسی و نهادها و شبکه های اطلاع رسانی دموکراتیک و واقعی در کیفیت شکل گیری و فرایندهای گوناگون حافظه جمعی و تاریخی نقش دارند. دموکراسی فراهم آورنده شرایطی ست که حافظه جمعی گروه های اجتماعی مختلف، زنان، دگراندیشان سیاسی و عقیدتی، و اقلیت های دینی و قومی و نژادی پای به میدان اثرگذاری اجتماعی و سیاسی بگذارند. زندگی در محیطی دموکراتیک حافظه جمعی و تاریخی و فرهنگی را در مسیر ایفای نقش راهبردی همه گروه های اجتماعی در راستای حل مشکلات و اعتلای فردی و اجتماعی تقویت می کند.
آموزش و آگاهی پیرامون درک اهمیت رخدادها و تجربه های تاریخیِ تکراری و چگونگی بدل کردن شان به حافظه جمعی و تاریخی در برابر ترفندهائی که حافظه جمعی و تاریخی را در راستای منافع مادی و معنوی شان تغییر می دهند، پراهمیت هستند. فضیلتِ درس گیری از تجارب گذشته و تاریخی، با بازخوانی، تفسیر و نقد رخدادهای تاریخی ، حتی انتخابی و گزینشی شان ضروری ست و "دریچه های ذهن می باید روی این نوع وقایع و فجایع گشوده باشد."
حافظه جمعی و تاریخی بازیافت و بازآفرینی گذشته مشترک است، باز آفرینیِ دگرگون شده و تغییریافته بدون پیوند با زمان، مکان، واقعیت و حقیقت رخداد و واقعه ای که در گذشته به وقوع پیوسته است، تضادها و پارادوکس ها بهمراه خواهد داشت. حافظه جمعی و تاریخی با خردی نقاد می باید مورد سنجش، نقد و بازاندیشی قرار بگیرد.

فراموشی فقدان حافظه نیست، انتقال ادراک های جایگزین شده از حافظه نزدیک و عملی به حافظه دور است، حافظه ای که گفته اند "خاصیت چسبندگی" اش قوی ست. فراموشی فرایندی بازدارنده است که با مراحل مختلف حافظه رابطه ای تنگاتنگ دارد. نقص و خطا در هر یک از مراحل سه گانه حافظه سبب خواهند شد دریافت ها و داده های ذخیره و آموخته شده به خوبی بازیابی نشوند. فراموشی اتفاق های دردآور و ناگوار، و احساس های منفی‌ و نامطبوع امری ارادی ست (فروید، نیچه). گاه آنچه مورد قبول و یا مطلوب نیست نیز به بوته فراموشی گزینشی سپرده می شود. فراموشی خود خواسته و ارادی ببیشتر در رابطه با حافظه فردی عمل می کند.
"فراموشی جمعی" می تواند به دلیل گذشت زمانی طولانی از یک رخداد و واقعه و سوژه، و فقدان محرکه های یادآوری و بازآفرینی بوجود بیاید. رخدادهائی که نسلی که هنوز زنده است تجربه کرده و در حافظه دارد، می توانند قابل دستکاری و تحریف باشند اما به سختی به فراموشی سپرده می شوند. رخدادها و جریان های اجتماعی از حافظه فردی و جمعی شاهدان و ناظران آن رخدادها و جریان ها به سرعت زدوده نخواهد شد حتی اگربه گذشته و به آن ها فکر نشود، و تلاش و وانمود شود شاهد و ناظر در زمان حال سیر و سیاحت می کند. حافظه، به ویژه حافظه جمعی که تبلور کیفیتی ویژه است با خاطره پیوند و میانه نزدیکی دارد. محرکه ها می توانند کلید بازیافت و دستیابی به حافظه جمعی و خاطره ها باشند. فقدان محرکه و فقدان برقراری رابطه حسی و عاطفی با رخداد و سوژه، فراموشی و بیگانگی نسبت به آن حافظه و خاطره ی ساخته و پرداخته شده در ذهن را به وجود می آورد.
محرکه های فرایند یادآوری، در اشکال و ژانرها و انواع گونه گون، علیه فراموشی عمل خواهند کرد و سبب تقویت حافظه فردی و جمعی خواهند شد. رخدادها و تجربه های تاریخی گاه فجایعی مصیبت بار و تلخ اند که یادآوری و چالش با آن ها عذاب آور و دردناک خواهد بود، و می باید هوشیارانه از بازیابی ها و یادآوری ها استفاده شود تا به بروز و تقویت کینه و نفرت و تکرار دامن نزند. بهمین خاطر می باید یادآوری ها و بازیابی ها را به سوی شناخت چرائی ها و اوامر و عوامل اصلی، و راه های جلو گیری از تکرار رخدادهای ناگوار و فجایع سوق داد، با این هدف که تامین و اجرای عدالت، همزیستی مسالمت آمیز و دور از خشونت و قراردادهای شهروندی و بهسازی انسان و زندگی امروز و فردای‌ او ملکه فکر باشد تا حافظه جمعیِ پویا و خلاق از حافظه سازی ها و تاریخ‌نگاری های حکومتی و رسمی فاصله بگیرد.
بهسازی و تقویت حافظه به شیوه‌های مختلف می تواند بر تمامی مراحل حافظه اثر گذارد و رمزگردانی بهتر، نگهداری طولانی‌تر و بازیابی سریعتر را سبب شود. ماندگاری در حافظه و ذهن، به تکرار و عامل محرک نیاز دارد، به همین خاطر می توان مانع از بروز فرایند های بازدارنده، به ویژه درمورد رخدادهای تاریخی بود. فراموشی زمینه سازِ تکرارشدن رخداد فراموش شده خواهد شد. توانائی مغز و گنجایش حافظه به گونه ای ست که اگر دریافت ها و اطلاعات مورد استفاده قرار نگیرند نادیده گرفته می شوند اما از بین نخواهند رفت. این واکنش مانع می شود تا ظرفیت حافظه و ذهن اشباع شود، مغز انسان نیز توانایی تقویت و ذخیره سازی مسیرهای حافظه، و تحریک و حساس کردن فرایند های حافظه منفی و مثبت را داراست
با به کارگیری محرکه های متنوع و گونه گون در فرایند یادآوری، حضور ذهنی یادها، خاطره ها و رخدادها و تجربه های خوب و مطبوع، و یا تلخ و ناگوار تقویت می شوند. ستیز با قراموشی، بدون درک و فهم اهمیت یادآوردی، و تمرین و تکرار محرکه‌های فرایند یاد آوری ممکن نخواهد شد. در بازیابی و تقویت فرایند یادآوری در برابر فراموشی راه برای یافتن چرائی بروز و پیدائی یک رخداد و فاجعه، چگونگی آن، و راه جلوگیری و پیشگیری از تکرارش گشوده خواهد شد. رخدادها و فجایعی که می بایست به حافظه جمعی و تاریخی، به بخشی از افکار و آگاهی عمومی، به نگرش، ارزش و باور، و شعور اجتماعی بدل شوند. حافظه جمعی ای که آرمانی انسانی ذخیره کرده است، باید نو و پرورده شود، چرا که عامل خلاقیّت های اجتماعی و موجب انسجام جمع می‌‌شود. حفط چنین حافظه ای با نبرد علیه فراموشی متحقق خواهد شد.
قدرت های سیاسی و دینی در کنار دستبرد و دستکاری حافظه جمعی و تاریخی، در راستای تقویت فرایند فراموشیِ رخدادها، وقایع و سوژه هائی که یادآوری آن ها به زیان شان است، تلاش و عمل کرده اند. بی توجهی، انحراف و مشغول سازی اذهان و افکار برای دورشدن از آن رخدادها و وقایع ، ایجاد ارعاب و وحشت در رابطه با یادآوری آن رخدادها و وقایع، دستکاری و نابودی خاطرات و همه مظاهری که در پیوند با خاطرات و حافظه جمعی و تاریخی و فرهنگی قرار دارند، تلاش و عمل قدرت های سیاسی و دینیِ درشت و ریز، برای ایجاد فراموشی ست.
"شبه تاریخ" های حکومتی برآنند تا بقبولانند که حافظه تاریخی و جمعی می تواند پیوسته دستخوش دگرگونی و تحریف، و سپس بازسازی شود، بی آنکه به فراموشی سپرده شود.
مبارزه علیه فراموشی ای که قدرت های سیاسی و دینی با تحریف و وارونه سازیِ تاریخ و قلبِ واقعیت و حقیقت پیوند زده اند، در کنار هبستگی عمیق‌ درعرصه های مشترک، رو به سوی تحقق عقلانیت جمعی و تاریخی خواهد داشت. 

غلام‌رضا تختی، کشتی‌گیر ایرانی در ۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد.


 
 غلام‌رضا تختی، کشتی‌گیر ایرانی در ۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد.
او در تاریخ ورزش ایران به نمادی از پهلوانی و فروتنی ِ توامان تبدیل شد. او در محله‌ی خانی‌آباد در جنوب تهران به دنیا آمد. پدر غلام‌رضا، رجب‌خان غیر از غلام‌رضا دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همه از غلام‌رضا بزرگ‌تر بودند. پدربزرگ غلام رضا، حاج قلی فروشنده‌‌ی خواربار و بنشن بود.
گفته می‌شود اولین اتفاقی که برای غلام‌رضا ضربه‌ای روحی محسوب می‌شده این بود که پدربزرگ مجبور شد برای تامین مخارج زندگی خانواده، خانه‌ی مسکونی خود را به فروش بگذارد. تختی به دلیل مشکلات مالی خانواده نتوانست درس بخواند.
غلام‌رضا سال‌ها بعد در شرح این ماجرا در مصاحبه‌ای چنین می‌گوید:
 « يک روز طلبکاران به خانه ما آمدند و اثاثيه خانه و ساکنينش را به کوچه ريختند، ما مجبور شديم که دو شب را توی کوچه بخوابيم. شب سوم اثاثيه را برديم به خانه‌ی همسايه‌ها و دو اتاق اجاره کرديم. چندي بعد روزگار عرصه را بيشتر بر پدرم تنگ کرد تا اين‌که مجبور شد يخچال طبيعی‌اش را نيز بفروشد. اين حوادث تاثير فراوانی در روحيه پدرم گذاشت و باعث اختلال روحی او در سال‌های آخر عمر شد.»
 
او به دلایل شرایط بد مالی فقط ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری خانی‌آباد درس خواند. او در مصاحبه‌اش می‌گوید:
 
"مدت ۹سال در دبستان و دبيرستان منوچهری که در همان خانی‌آباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطره‌ای که از دوران تحصيل به ياد دارم، اين است که هيچ‌وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در ميان مردم و برای مردم درس‌هايی به من آموخت که فکر می‌کنم هرگز نمی‌توانستم در معتبرترين دانشگاه ها کسب کنم.
زندگی همچنين به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آن جا که در حد توانايی من است، به آنان کمک کنم، حال اين کمک از چه طريقی و از چه راهی باشد، مهم نيست. هر کس به قدر توانایی‌اش..."
 
تختی از کودکی به ورزش علاقه‌ی ویژه‌ای داشت اما عامل فقر به عنوان یک مانع هم‌واره در آن سال‌ها سد راه تختی بوده است.
غلام‌رضا تختی در مصاحبه‌ای به این فقر و دشواری دوران نوجوانی‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید که با آن‌که علاقه‌ی فراوانی به ورزش داشته است اما مجبور بوده که در جست‌وجوی کاری برآید. می‌گوید:
زندگی، نان و آب، لازم داشت؛ برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت يا هشت تومان، کار کردم. دنيا در حال جنگ ( جنگ جهاني دوم) بود، زندگی به سختی می‌گذشت."
 
در سال ۱۳۳۹ به دلیل علاقه‌ی وافری که به کشتی و ورزش باستانی داشت به باشگاه پولاد رفت. به سبب علاقه و هم‌چنین استعداد ویژه‌ای که داشت مورد توجه “حسین رضی‌زاده” مدیر باشگاه پولاد قرار گرفت.
تختی در دوران سربازی مورد توجه فراوان قرار گرفت و تشویق و حمایت دبیر وقت فدراسیون کشتی که در دژبان ارتش فعال بود تاثیر فراوانی در عاقبت ورزشی ِ تختی داشت. تختی در همین زمان تمرینات ورزشی خود را آغاز کرد. تختی در این مورد می‌گوید:
«وقتی در سال ۱۳۲۸ در مسابقه بزرگ ورزشی( کاپ فرانسه) شرکت کردم، در همان اولین ضربه فنی شدم. اما تمرین‌های جدی و سختی که در پیش گرفتم، مرا یاری کرد تا حقیقت مبارزه را درک کنم، اگر چه شور پیروزی در سر داشتم، اما کار و کوشش را سرآغاز پیروزی می دانستم.» تمرینات مستمر تختی باعث شد که سرانجام در سال ۱۳۳۰ در وزن ششم (۷۹ کیلوگرم) به عضویت تیم ملی درآید. غلام‌رضا تختی در نخستین دوره مسابقه‌های کشتی آزاد  قهرمانان جهان (هلسینکی ۱۹۵۱) با این‌که هنوز ۲۱ سال سن داشت، نایب قهرمان جهان شد و این آغاز راهی بود که طی ۱۵ سال آینده با کسب پیروزی‌های پی‌درپی در بزرگ‌ترین میادین کشتی جهان ادامه پیدا کرد.
 
 
غلامرضا تختی در سال ۱۳۳۱ (۱۹۵۲) در نخستین حضور خود در رقابت‌های المپیک با کسب شش پیروزی و قبول یک شکست در برابر " دیوید جیما کوریدزه" از شوروی صاحب نشان نقره شد.او در این مسابقه‌ها توانست “حیدر ظفر ترک” را که سال پیش با غلبه بر تختی قهرمان جهان شده بود را شکست دهد.  تختی در دومین دوره‌ی مسابقات جهانی که در خردادماه ۱۳۳۳ در توکیوی ژاپن برگزار شد در وزن هفتم - ۸۷ کیلوگرم- به رقابت پرداخت که در رقابت با “وایکینگ پالم” سوئدی از راه‌یابی به فینال بازماند و چهارم شد. تختی در سال ۱۹۵۵ در جشن‌واره بین‌المللی ورشو موفق به کسب مدال نقره شد. تختی در بازی‌های المپیک ملبورن ِ استرالیا که در آذرماه ۱۳۳۵ برگزار شد توانست اولین نشان طلا را به گردن خود آویخت. او در این رقابت کشتی‌گیرانی از شوروی، آمریکا، ژاپن، آفریقای جنوبی،کانادا و استرالیا را حذف کرد. این برای بار اول بود که دو قهرمان از آمریکا و شوروی در سکویی پایین‌تر از کشتی‌گیر ایرانی قرار می‌گرفتند. در همین سال تختی با پیروزی بر حسین نوری به مقام پهلوانی ایران دست یافت. این عنوان در سال‌های ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ نیز تکرار شد. غلامرضا تختی در سال ۱۹۵۸ در بازی آسیایی توکیو و مسابقات قهرمانی جهان در صوفیه به ترتیب نشان‌های طلا و نقره را به دست آورد و در مهرماه سال ۱۳۳۸ (۱۹۵۹) تختی توانست در چهارمین دوره‌ی مسابقات کشتی آزاد قهرمانی جهان را برای بار سوم کسب کند.
 
در سال‌های ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۶ تختی با وجود بالا رفتن سن هم‌چنان عضو تیم ملی ایران بود. تختی در بازی‌های المپیک ۱۹۶۴ شرکت کرد اما نتوانست چهارمین نشان المپیک را از آن خود کند.
در مورد زندگی شخصی تختی باید گفت که تختی در ۳۰ بهمن‌ماه ۱۳۴۵ با شها توکلی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پسری بود به نام بابک.
 
تختی خیلی اهل مطالعه‌ی کتاب نبود اما گفته می‌شود که بسیار شیفته‌ی کتاب بینوایان نوشته‌ی ویکتور هوگو بود و از میان شخصیت‌های این رمان، ژان‌والژان را دوست می‌داشت. تختی چلوکباب را بسیار دوست داشت و یکی از پاتوق‌هایش چلوکبابی شمشیری بود که متعلق به شخصی به نام محمدحسن شمشیری بود. حاج حسن به جبهه ملی پیوست و تا پایان هوادار جبهه ملی و دکتر مصدق ماند. گفته می‌شود که شمشیری در جریان تحریم نفت ایران یک میلیون تومان از اوراق قرضه دولت را خریداری کرد. شمشیری تختی را بسیار دوست داشت.  تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیت‌های سیاسی شده بود. تختی نخست وارد حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری خلیل ملکی و بقایی شد اما پس از انشعاب ملکی و خنجی از بقایی به جریان نیروی سوم پیوست. تختی پس از تشکلیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ به این سازمان پیوست و از سوی ورزش‌کاران به کنگره و از سوی منتخبین کنگره به شورای مرکزی جبهه ملی ایران راه یافت.
از سال ۱۳۴۰ به بعد تختی با جبهه ملی مراوده و ارتباط حزبی دارد و باعث آشنایی تختی با جبهه ملی کسی نیست جز مهندس کاظم حسیبی.
۱۰ شهریور ۱۳۴۱ زلزله ی مهیبی بوئین زهرا و اطراف را می‌لرزاند. این زلزله منجر به کشته‌شدن بیست‌هزار نفر و تلفات بسیار می‌شود. تختی یک کامیون در اختیار می‌گیرد و با آن به محله‌های شلوغ تهران می‌رود و با بلندگو از مردم می‌خواهد که به زلزله زدگان کمک کنند که با استقبال بی‌نظیر مردم و نیکوکاران متمول روبه‌رو می‌شود.
تختی در ۱۷ دی‌ماه ۱۳۴۶ در اتاقی در هتل آتلانتیک تهران درگذشت. فعالیت سیاسی تختی در آن هنگام این شائبه را ایجاد کرد که تختی کشته شده است و انگشت اتهام به سوی حکومت شاه نشانه رفت؛ اتهامی که هیچ‌گاه ثابت نشد. برخی امکان خودکشی تختی را نیز محتمل دانستند. در ویکی‌پدیای غلام رضا تختی رکوردها و مدال‌های ورزشی تختی چنین آمده است:
 رکوردها:
 
المپیک:
 
۱۹۵۲ هلسینکی (۷۹ کیلوگرم)
 ۱۹۵۶ ملبورن (۸۷ کیلوگرم)
۱۹۶۰ رم (۸۷ کیلوگرم)
 
مسابقات جهانی:
 
۱۹۵۱ هلسینکی (۷۹ کیلوگرم)
 ۱۹۵۹ تهران (۸۷ کیلوگرم)
۱۹۶۱ یوکوهاما (۸۷ کیلوگرم)
 ۱۹۶۲ تولدو (۹۷ کیلوگرم)
 
بازی‌های آسیایی:
 
۱۹۵۸ توکیو (۸۷ کیلوگرم)
جمع مدالهای غلامرضا تختی: ۸ عدد، ۴عدد طلا، ۴عدد نقره
المپیک ۳عدد - جهانی ۴عدد- بازیهای آسیایی۱عدد.
 
رکوردها
 
تختی اولین کشتی‌گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال‌های جهانی و المپیک بشود: جهانی ۵۱ و المپیک ۵۲ (در ۷۹ کیلوگرم)، المپیک ۵۶، ۶۰، جهانی تهران و یوکوهاما (در ۸۷ کیلو) و جهانی ۶۲ تولیدو در ۹۷ کیلو. تختی نخستین ورزشکار ایرانی بود که در سه المپیک مدال گرفت، دست‌آوردی که پس از او تنها محمد نصیری و هادی ساعی به دست آورده‌اند. تختی با ۷ مدال در رقابت‌های المپیک و قهرمانی جهان رکورددار کسب بیشترین مدال جهانی در میان کشتی‌گیران ایرانی است. تختی اولین ورزش‌کار ایرانی بود که در ۳ المپیک شرکت کرد. امیررضا خادم (از ۱۹۸۸ سئول تا ۲۰۰۰ سیدنی) تنها ورزشکار دیگر ایرانی‌ست که رکورد شرکت در ۴ المپیک را دارد.