پنجشنبه 07 ژانویه 2016 مانا نیستانی
۱۳۹۴ دی ۱۷, پنجشنبه
حقوق بشر ایران، ۱۷ دی ماه ۱۳۹۴: سه زندانی در زندان مرکزی اردبیل، سه زندانی در زندان مرکزی ارومیه (دریا) و دستکم یک زندانی در زندان مرکزی همدان اعدام شدند.
بنابه گزارش مدیریت روابط عمومی و ارتباطات دادگستری کل استان اردبیل، سه زندانی که با اتهامات مربوط به موادمخدر به اعدام محکوم شده بودند صبح روز پنجشنبه ۱۷ دی ماه در زندان مرکزی اردبیل به دار کشیده شدند.
همچنین بنابه گزارش تارنمای هرانا (غیر رسمی)، در روز سهشنبه ۱۵ دی ماه ۳ زندانی دیگر نیز در زندان مرکزی ارومیه (دریا) از طریق چوبه دار اعدام شدند.
این زندانیان “فرهنگ هارویان”، “حاجی دیواری بدری” و “حمید قنبری” نام داشته وبه اعدام محکوم شده بودند.
این منبع همچنین خبر از اعدام دستکم یک زندانی در زندان مرکزی همدان در صبح چهارشنبه ۱۶ دی ماه داده بود. این زندانی که "محمد جمالی فشی" نام داشته نیز با اتهامات مربوط اعدام شده بود.
این گزارش در پایان افزوده است که تعداد اعدامها در همدان بیش از یک نفر بوده است اما تاکنون تعداد دقیق آن مشخص نشده است.
استریپ تیز فرمانده قرارگاه پدافند هویی خاتم الانبیاء
ایرج شكری
ایرج شكری
جست و خیزها و دست افشانی و پایکوبی در 9 دی به مناسبت آنچه اسمش را «حماسه 9 دی» گذاشته اند مربوط است به جناح هار و عناصر حزب اللهی و بخشی از عناصر عقب مانده و نادان که سیاهی لشکر حمایت از «رهبر» را تشکیل می دهند. تظاهرات دولتی 9 دی را در سال 88 رژیم ولایت فقیه برای خنثی کردن و ترمیم کردن آثار ضربه تظاهرات مردم در روز عاشورا (در 6 دی براه انداخت) که مردم ضمن درگیری با نیروهای سرکوبگر، در آن شعارهایی چون دیکتاتور، مرگ بر خامنه ای و«این همه لشکر آمده/ علیه رهبر آمده» دادند.
امسال البته جناب رئیس حقوقدان دولت «تدبیر و امید»،با تجلیل از «حماسه 9 دی»، نشان داد که از در دریدگی و بیشرمی و اتهام ناروا زدن به خادمان بلند پایه دیروزی ومغضوب نظام برای حفظ موقعیت خود در دستگاه ولایت فقیه، چیزی کم از، عربده کشهای جناح غالب ندارد، همچنان که سید محمد خاتمی مغضوب و ممنوع التصویر و ممنوع المصاحبه، زمانی که رئیس جمهور بود، وقتی لاجوردی جلاد به هلاکت رسید، با تجلیل از خدمات او به نظام، دنائتی طراز یک حاکم شرع و یک آمر کشتار زندانیان سیاسی را به نمایش گذاشت. در نمایشات و اظهار وجود کردنها و مهمل گویی های به مناسبت «حماسه 9 دی» امسال، سرتیپ اسماعیل فرزاد فرمانده قرارگاه پدافند هوایی («خاتم الانبیاء) ارتش، پیام تبریکی به مناسبت سالگرد «حماسه 9 دی» به جوانان فرستاده است، کاری که از ارتشی ها دیده نشده و نباید هم از آنها سربزند.
متن پیام لبریز است از ستایش از مقام ولایت و رهبری و آمادگی برای جان فشانی در راه حفظ آن! که قابل درک است و می شود فهمید که در این رژیم گند گرفته استبدای فرد محور فرقه ای، که شعار «جانم فدای رهبر» روی حمایل بر شانه گارد احترام انداخته شده است، زیر دستان و تحت امرها اگر دم به دم نسبت به رهبر اعلام وفاداری نکنند، ممکن است از سوی دستگاه ضد اطلاعات یا «حفاظت اطلاعات» و نمایندگی ولی فقیه برایشان پرونده سازی بشود. اما آنجا که سرتیپ اسماعیلی در پیام خود اعتراضات مردم علیه تقلب بزرگ انتخاباتی با مدیریت شورای نگهبان را که حاصلش ریاست جمهوری مجدد محمود احمدی نژاد بود با تمام فسادها و غارت ثروت ملی و مشکلاتی که برای مردم و گشور ببار آورد، مورد حمله قرار داده است و آن را «توطئه ها و نقشه های استکبار جهانی و نوکران دست آموز آن » دانسته، این قرار گرفتن در نقش کسانی چون حسین شریعتمداری منفور و اتهام زدن به میرحسین موسوی و کروبی و توهین به مردم معترض (مردمی که وقتی احمدی نژاد آنها را «خس و خاشاک» نامید، تودهنی ها سنگینی دریافت کرد) است که او برای بیشتر جلوه کردن اعلام مریدی به خامنه ای بیان کرده است.
فرستادن چنین پیامی بی تردید از خیالات و آروزهای جاه طلبانه و مقام پرستی ناشی می شود. او در این پیام از جمله گفته است:«[مردم در 9 دی] وارد صحنه شده و با پشتیبانی و نشان دادن اوج ارادت خود به ولایت فقیه، زیباترین جلوههای بصیرت، ولایتمداری و دشمنشناسی که حاصل تعلیم و تعلم در مکتب عاشورا و تولی و تبری بود را خلق نموده و به دشمنان این مرز و بوم ثابت کردند که جوانان کنونی این مرز و بوم همچون جوانان نسل اوّل و دوم این انقلاب دوشادوش یکدیگر و با بصیرتی عمیق، آماده اطاعت از فرامین فصل الخطاب ولی امر خود در صحنه حضور بوده و با راهبری ها و هدایت های این سکاندار سفینه انقلاب که همواره با شجاعت و ذکاوت خاص خویش، آن را از میان امواج متلاطم تهدیدات و تهاجمات دشمن به ساحل نجات رهنمون ساخته، نخواهند گذاشت توطئهها و نقشههای استکبار جهانی و نوکران دستآموز او در ادامه راه شهدا و امام شهیدان خللی ایجاد کنند.».
این آدم فرصت طلب که در مصاحبه هایی که با او شده زیاد «سنگ بسیج» را به سینه می زند و خود را بسیجی نشان می دهد، با این پیام،«استریپتیز»( Striptease) و نمایش عریانی از هویت و بینش پاسدار گونه و مستبدانه وسطح نازل فهم و شعور خود را، در صحنه بزن بکوب و جست و خیز سالگرد«حماسه9 دی» در برابر ایرانیان داخل و خارج کشور ارائه کرده، و کاملا آگاهانه و عنتر وار خواسته نشان بدهد که خوب یاد گرفته و بلد است که «جای دوست، و جای دشمن» را چگونه نشان بدهد و البته با اینکار خواسته است جای خودش را هم که در کنار و پشت سر «برادران» پاسدار و بسیجی است و چسباندن خودش به آنها، همه ببینند. او به حوزه علمیه هم رفت و آمد می کند. در مورد زندگی نامه او آمده است که در 1350 در رودسر متولدشده و در سال 68 دیپلم ریاضی گرفته است و در همان سال در رشته مهندسی تکنولوژی فرماندهی و کنترل، وارد دانشگاه هوایی شده و در سال 1372 با مدرک کارشناسی فارغ التحصیل و به درج ستوان دومی رسیده است(بنابر این در جنگ شرکت نداشته).
او طی چند سال بعد از قرار گرفتن در پست های مختلف درسال 1389 « با توجه به هوش بالا و رتبههای بالای نظامی در دانشگاه دافوس و اثبات تواناییهای بالای خود به یکباره از درجهٔ سرهنگ تمام به سرتیپ تمام ارتقای درجه یافت و بنا به پیشنهاد فرماندهی کل آجا و تصویب رهبری، طی حکمی به سمت فرماندهی قرارگاه پدافند هوایی خاتمالانبیاء ارتش منصوب شد».یعنی ایشان یک درجه را که در رژیم مهمل جمهوری اسلامی ابداع شده است و آن «سرتیب دوم» است، را پریده و شده سرتیپ تمام. ما اطلاعی از میزان هوش و «توانایی های بالای او» نداریم شاید هم همینطور باشد، اما فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی، عطاالله صالحی دایی ایشان است و اوست که خواهر زاده خود را به عنوان فرمانده پدافند هوایی تعیین و معرفی کرده است و خامنه ای هم حکمش را صادر کرده است.
مساله این است که تاثیرات وجود افراد متملق و «دستمال ابریشمی به دست» به دایره یی که تنها فرد متملق و مقاصد فرصت طلبانه اش در آن قرار دارند، محدود نمی شود.این قبیل افراد، با رفتار و گفتار خودشان،به کلی فضای دستگاهی را که در آن شاغل هستند، برای کسانی که نمی خواهند متملق و دستمال به دست باشند، سنگین می کنند. این به ویژه در دستگاهی که کنترل امنیتی و ایدئولوژیکی شدید رژیم بر آن حاکم است(مثل ارتش)، دیگران را در وضعیتی قرار می دهد که خود را به لحاظ امنیتی در خطر «عنصرمشکوک» و ناراضی ارزیابی شدن حس کنند و شاید کسانی نفع خود را در آن ببینند که برای زیر ذره بین قرار نگرفتن، راه تملق و دستمال ابریشمی دست گرفتن را پیش بگیرند و این ضایعه و زیان می تواند محیط اطراف خود را بیالاید. به ویژه وقتی که «بُز گر» بالاترین مسئول و فرمانده دستگاه باشد .
به هرحال فرصت طلبان و آستانبوسان و متملقان از محصولات دیکتاتوری هستند و دوران خمنیی و نظام درنده ولایت فقیه، رشد انواع آن را در جامعه به همراه داشته است، چنانکه حتی در دوران تصدی وزارت ارشاد توسط مهندس میرسلیم فرومایه، معاون یا سخنگویی از این وزارتخانه در مکاتبه ای عنوان «معظم له» را برای میرسلیم بکار برده بود(اینطور یادم مانده انتقاد از این مساله در روزنامه ابرار همراه با تصویر نامه درج شده بود). اما خوشبختانه برخلاف ضایعات فرهنگی و اجتماعی عمیق ناشی از عملکرد آخوندهای فرومایه بر پیکر جامعه، اینطور نیست که دیگر هیچ زمین و زمینه یی برای پیدایش محصول دیگری جز این تولیدات سمی و متعفن، زیر سلطه دیکتاتوری نمانده باشد. یک نمونه برای اثبات این مدعا، انزجاری بود که هم از سوی اهل هنر و سینما و هم از سوی گروههای مختلف مردم و جوانان به فیلم «قلّاده های طلا» و کارگردان و بازیگران آن نشان دادند. فیلمی که برای تحریف مساله اعتراضات مردم علیه کودتای انتخاباتی بود. آن فیلم مسخره که کارگردان آن می خواست این دروغ را به مردم اماله کند که تظاهرات و اعتراضات علیه تقلب انتخاباتی، طراحی شده در خارج و با همکاری سرویس های اطلاعاتی خارجی و «منافقین»اجرا شده و شرکت کنندگان در آن هم از همجنسگرایان و «منافقین» و هدایت شده از سوی سرویس های اطلاعاتی خارجی بوده اند!
خود محوری بینی و تکّبر زیاد، خرّیت زیاد ببار می آورد. چطور ممکن بود مردمی که خود می دانستند به چه چیز اعتراض کرده اند و چرا، خودشان را آلت دست بیگانه بدانند؟ ابولقاسم طالبی حرامزاده کارگردان فیلم که یک هرزه وزارت اطلاعاتی است، مدعی بود که مطلقا فیلمش سفارشی نبوده و هیچ کمکی هم از دولت(احمدی نژاد) دریافت نکرده است. اما چندی بعد از بیان این ادعای او در مصاحبه یی، شمقدری رئیس سازمان سینمایی وزارت گند گرفته ارشاد اسلامی به صراحت گفت که یک میلیارد تومان برای تهیه آن به کمک کرده است. یکی از بازیگران آن فیلم(امین حیایی) چندی بعد از نمایش آن فیلم در مصاحبه یی نالید که بعد از بازی در آن فیلم دیگر کاری(از سوی کارگردانان دیگر) به او داده نمی شود. هنرپیشه دیگر آن هم که عنصر معلوم الحالی است چنان منفور است که خیلی از هنرمندان سینما حاضر نیستند در کنار او در فیلمی ظاهر شوند. یک اتفاق را - که فکر می کنم این سرتیپ جوان جویای مقام خوب است به خطر بسپارد تا از احتمال از هول هلیم در دیگ افتادن و بورشدن در آینده در امان بماند- یاد آوری می کنم و آن اتفاق مربوط به همین سه چهار ماه پیش(نیمه مهر) است. عزیز جعفری نادان، فرمانده سپاه، در سخنانی در چهار محال و بختیاری،« جنگ تحمیلی هشت ساله، دوم خرداد[76]، فتنه هشت ماهه سال 88 و فتنه بزرگ هستهای » را چهار فتنه بزرگی نامیده بود که از نظر او آمریکا طرّاح و مسبب آن بوده است.
این حرف او را گرایش متمایل به «اصلاح طلبان» درون رژیم و روحانی زیرذره بین قرار دادند و سایت تدبیر وابسته به رئیس جمهور رژیم در یادداشتی با انتقاد از این اظهارات، پیام ستایش آمیز و لبریز از رضایت خاطر خامنه ای از چگونگی برگزاری انتخابت 2 خرداد 76 را برای رو کم کنی فرمانده پرحرف و نادان سپاه، ضمیمه یادداشت مربوطه کرد* و سایت سپاه چاره را در آن دید که آن جملات که غلط زیادی فرمانده سپاه در آن آمده بود را، از متن منتشر شده در سپاه نیوز حذف کند. بنابر این، این سرتیپ حزب اللهی ارتش، بهتر است با آن «مسلمانی» و ولایتمداری کمی هم شعور(سعی کند پیدا کند) و انصاف همراه کند تا از صدمات غلط های زیادی در امان بماند.
ارتشی که خواهد ما و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که محو خواهد شد.
آنچه روشن است این است که در آینده و با استقرار دموکراسی در ایران کشور ما هم به ارتش نیاز دارد و کشوری با وسعت ایران و با موقعیت جغرافیایی و منطقه ای حساس، حتما به ارتشی حرفه ای با بزرگی متناسب با وسعت کشور و با سلاحهای مدرن نیاز دارد، این هم روشن است که ما نیازی به «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» که وظیفه مهم و درجه اولش سرکوبی و بگیر و ببند منتقدان این رژیم مستبد ضد ایرانی لعنتی مذهبی است، نداریم. سپاه پاسداران باید برچیده شود، به هر طریقی که شده، و برچیده خواهد شد. توصیه من به آقایان فرماندهان ارتش و نیز آنان که بعد از انقلاب وارد ارتش شده اند، این است که سرباز ایران زمین و در خدمت میهن و مردم ایران باشید. کشور ایران یک واقعیت تاریخی است با سابقه و ریشه چند هزار ساله .فرمانروایانی بر این سرزمین و مردم آن حکم رانی کرده و رفته اند. ایران و مردم ایران توفان ها و مصائب زیادی از سر گذرانده و پایدار مانده اند.
با کشتن شاه مستبد قاجار و انقلاب مشروطه، به دوران استبداد قاجاری پایان داند و به دوران استبداد پهلوی با انقلاب سال 57- که البته خمینی آن را«ملاخور» کرد. مردم ایران به این استبداد ضد ایرانی و جنایتکار مذهبی هم سرانجام پایان خواهند داد. اکثریت مرم ایران مسلمانند و از قرنها قبل از پیدایش دار و دسته خمینی، هرکس بنا به باور و برداشت خودش مسلمان بوده است. خمینی با آن افکار منحط جبّارانه اش در سخنرانی 3 خرداد 58(مندرج در کیهان 5 خرداد 58)* که گفت:«اسلام یعنی آخوند، روحانییین و اسلام در هم مدغمند»*، روشی پیش گرفت که هم دین مردم را آلوده به همین کثافاتی کرد که از سیما و سخن و رفتار آخوندهای ریز و درشت و پاسدارانش می بارد و هم روح بخشی از مردم مذهبی را با گسترش خرافه و اوباش گری و رفتارهای ناشایستی که
امروز هم در مقلدان و مریدان ولی امرمسلمین دیده می شود، مسموم و تباه کرد.
* http://iradj-shokri.blogspot.fr/2015/06/58-58.html
کسانی که دوران استبداد آریامهری و رعب ساواک او را دیده اند، بیاد دارند که ساواک چنان رعبی گسترده بود که «دیوار موش داره موش هم گوش داره»، همه را به احتیاط در انتقاد کردن از عملکرد رژیم وا می داشت. اما دیدیم که رعب و توّحش ساواک نتوانست مانع از آن شود فرزندان دلاور ایران زمین علیه نظام قدر قدرت تا دندان مسلح شاه، سلاح بدست علیه او بپا خیزند و به آن ضربه بزنند و دلهای مردم ایران را از شور و شوق قابل تحقق بودن رسیدن روز سرنگونی رژیم و کیفر دادن عُمّال جنایتکارش لبریز کنند. شاه با تکیه بر ساواک و پلیس و ارتش تا سال 56 و حتی اوائل سال 57 گمان می برد اعلیحضرت قدر قدرت است و هیچ خللی به سلطنتش وارد نخواهد شد. اما پخش تلویزیونی تظاهرات 13 آبان در دانشگاه (که با فشار کارکنان اعتصابی تلویزیون عملی شد) و نشان دادن شلیک ارتش به سوی شرکت کنندگان در تظاهرات- که مثل نفتی بود که روی آتش بریزند-، سبب شد که فردای آن آتش ها در شهرها بپا شود، و شاه متکبّر که از بعد از کودتای 28 مرداد با سرکوب و اختناق کمترین اعتراض و انتقادی را در نطفه خفه می کرد،صدای انقلاب مردم را شنید و از مردم فرصت خواست و قول داد که دیگر غلطهای گذشته تکرار نخواهد شد، اما دیر شده بود. مردم، مردم تحقیر شده طی سالیانی به درازی ربع قرن از 28 مرداد 32 تا سال 57 تشنه انتقام سرکوبی ها و تحقیرها و امیدهای بباد رفته شان بودند. با سرنگون شدن رژیم آریامهری، و با اجرای احکام شرع به فرمان خمینی، کارگزاران و فرماندهان ارتش شاهنشاهی امکان برخورداری از محاکمه عادلانه را نیافتند و «تر و خشک» با هم سوختند. پس آقایان ارتشی، سعی کنید کار خودتان را بکنید و سرباز ایران زمین باشید. ولایت فقیه محکوم به برچیده شدن و نابودی است. سعی کنید سربازان ایران باشید و حفظ میهن از دشمن و خدمت به مردم را وظیفه خود بدانید. مصیبت بار بودن ارتشی که«جانثار» شاهنشاه بود و نیروهای زبده اش مثل نوهد و گارد جاویدان را برای سرکوب کردن تظاهرات و اعتراضات دانشجویان بکار می گرفت، را ارتش تجربه کرده است، سرباز و «فدایی»ولایت فقیهی که این همه مورد نفرت بخش بزرگی از مردم ایران به ویژه جوانان و دانشجویان و کارگران است، نه تنها افتخاری ندارد بلکه نشانه خرفتی و عقب ماندگی و بیگانه با مردم بودن است. به ویژه آن که ارتش و ارتشی ها، در طول جنگ و سالیان گذشته، فشارها و تبعیض تحمیل شده از سوی سپاه و نیز فشار روحی مربوط به تحریف حقایق جنگ و بی عدالتی در مورد ندیده گرفته شدن جانفشانی های ارتشیان در جنگ و عدم امکان اظهار نظر و شرح حقایق و واقعیت آنچه که رخ داده، به مردم را هم تحمل کرده اند. درسخن گفتن متین باشید و بگذارید رجز خوانی های ابلهانه و مهمل گویی، در انحصار فرماندهان سپاه و امثال جعفری و سلامی و فدوی بماند. خصوصا وارد تهمت و افترا زنی در جنگ جناحی و سگ دعواهای باندهای رژیم نشوید. به خاطر بسپارید که سرباز ایران هستید و باید در خدمت مردم و میهن باشید و بر اساس این نقش، دانش خود و توانایی ها ارتش را را بالا ببرید.
***************************
توضیحات و اطلاعاتی در مورد سرتیپ فرزاد اسماعیلی و سرلشکر عطاالله صالحی
اول، بدنیست یاد آوری کنم که پدافند هوایی درسال 1387 از نیروی هوایی جدا و به شکل یک سازمان مستقل مثل سه نیروی دیگر(زمینی، هوایی، دریایی) در آمده است و اکنون ارتش دارای چهار بخش است(زمینی، دریایی، هوایی، و قرارگاه پدافند هوایی). اگر چه در ویکی پدیا و از قول سرتیپ خلبان احمدمیقانی اولین فرمانده قرارگاه پدافند هوایی آمده است که:« تمام سامانههای متعلق به پدافند هوایی کشور از جمله رادارها، دستگاههای جمعآوری اطلاعات، آتشبارهای موشکی با بردهای بلند، متوسط و کوتاه و سامانههای توپخانهای پدافندی تحت کنترل قرارگاه پدافند هوایی خاتمالانبیا خواهد بود» اما این به آن معنی نیست که موشکهای سپاه هم تحت کنترل این قرار گاه است. قرارگاه اطلاعات کنترل آسمان کشور را به تفکیک به هر قسمت می دهد، این را خود همین اسماعیلی در یک مصاحبه یی(گمانم بعد از ادعای مربوط به سرنگون شدن یک پهباد اسرائیلی که قصد نفوذ به حریم منطقه هسته ای نطنز را داشت، توسط سپاه پاسداران در اوائل شهریور 93) گفت.
. بنابر این قراگاه به سپاه اطلاعات لازم را می دهد موشکهای سپاه و کلا سکوها و پایگاههای موشکی آنها در اختیار خودشان است و نمی تواند در اختیار قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیاء باشد.
در شرح چکونگی فرمانده کل ارتش شدن عطا الله صالحی، دایی فرزاد اسماعیلی آمده است صالحی « سال ٨٢ بازنشست شده بود، و قصد داشت بقيه عمر خود را صرف خدمت در حرم امام رضا(ع) كند، به مشهد رفت و خادم حرم شد، نوروز سال ٨٤ مقام معظم رهبري طبق سنت هر سال روز اول عيد را به مشهد رفته بودند، در صحن امام خميني(ره) به طور اتفاقي با امير صالحي روبه رو مي شوند، رهبر معظم مي پرسند صالحي چه عجب؟ امير صالحي كه لباس مخصوص خدام را بر تن داشت مي گويد اقا بازنشست شدم و خادم امام رضا(ع) شده ام، مقام معظم رهبري مي فرمايد آفرين، بعد از تعطيلات بيا پيش من كارت دارم» صالحی 5 فرودین پیش خامنه ای می رود و خامنه ای به او می گوید« سرلشكر سليمي از من خواسته تا يكي ديگر را جايگزين او كنم، من هم قصد دارم تورا تعيين كنم»، صالحی پاسخ می دهد که تصمیم دارد دوران بازنشستگی را «در خدمت امام رضا باشد» و خامنه ای در جواب می گوید« ارتش جمهوري اسلامي هم متعلق به امام رضا (ع) هست اصلا كل كشور مال ايشان هست همه ما خادم ثامن الائمه هستيم، طبق قانون، فرماندهي كل قوا تو را به خدمت فرا مي خواند!» خامنه ای به او ارتقاء درجه می دهد و اورا فرمانده کل ارتش می کند و با این حساب ایشان ده سال است در این سمت است. عجیب است که خامنه ای آدمی مناسب تر از و برای فرماندهی کل ارتش در طول این ده سال و نیز مناسب تر از سرلشکر فیروز آبادی برای ریاست ستاد فرماندهی کل قوا پیدا نکرده است و این را هم نمی شود فهمید که با این که درجات سپهبدی و ارتشبدی هم برای نیروهای مسلح پیش بینی شده، چرا افراد متعدی از نظامیان از جنگ به این طرف در درجه سرلشکری مانده اند. صالحی سال 1346 وارد ارتش شده است. در احولات ایشان این هم آمده است که « ايشان هم اكنون هم خادم حرم رضوي هستند، و دعاي كميل را هر از چندگاه در حرم مي خوانند». خوش به حال این مردم با این فرمانده کل ارتش اهل دعا و خادم ثامن الائمه!
این جناب صالحی در زمان اعتراضات علیه کودتای انتخاباتی برای موضع گیری در برابر «جریان فتنه» و نشان دادن آستانبوسی ولایت حرفی زد که یک نوع افشاگری یا اطلاع رسانی ناخواسته در آن بود و آن این بود که گفت:«وقتی در پادگانها میرفتیم و میدیدیم که به عنوان مثال عکس سران فتنه در اتاقهای برخی از سربازان است به آنها نمیگفتیم که آن عکس را پاره کنند، بلکه به مسئول عقیدتی ـ سیاسی میگفتیم که سعی کنید از دلهای آنها این موضوع را بیرون کنید تا خود عکسها را پائین آورند». او که در برابر واحد های امر به معروف و نهی از منکر سخنرانی می کرد، تملق گویی ها و حرفهای آخوند پسند زیادی در آن سخنرانی گفته است که نشان می دهد که آدم کم دانش و و فرصت طلبی است. او برای این که سفت و سخت بودن وفاداریش به مقام ولایت را نشان بدهد گفته بود«من در تمام جلسات این موضوع را گفتهام و در اینجا نیز تکرار میکنم هیچ کس نباید نگاه ملایمت آمیزی از ارتش در برابر فتنه احساس کند»
به نظر می رسد ایشان که با صیاد شیرازی سابقه دوستی داشته و بنا بر ادعا در زمان شاه همراه او در «داخل ارتش علیه شاه مبارزه می کردند»! در تربیت و ساختن شخصیت خواهر زاده و حس «جهت یابی» او نقش موثر داشته است.
* زندگی نامه سرتیپ فرزاد اسماعیلی در لینک زیر
پیام سرتیپ اسماعیلی در سالگرد 9 دی:
نظرات تنی چند از مقامات نظام در سالگرد 9 دی امسال:
۱۶ دی ۱۳۹۴ - ۶ ژانویه ۲۰۱۶
«تشكيلاتي ويژه براي سرگرمي شاه ! اعضاي آن!!علم، افسانه رام، سيروس پرتوي، امير متقي، ابوالفتح آتاباي، كامبيز آتاباي، هرمز قريب، سليماني، سرهنگ جهانبيني، عباس حاج فرجي، حسين حاج فرجي، ابوالفتح محوي، خانم آراسته و سرهنگ اويسي
خلاصه ای از مفاسد اخلاقی شاه و نزدیکان
شاه در فساد جنسي بيمبالاتي را به اوج رسانده بود. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجي و معشوقههاي داخلي بود. او از دوران جواني تا اندكي پيش از مرگ دست از زنبارگي برنداشت. شايد رفتار جنونآميز جنسي محمدرضا بيتأثير از آموزههاي مادرش نبود، زيرا مادرش به او سفارش ميكرد: «از قديم و نديم گفتهاند به هر چمن كه رسيدي گلي بچين و برو!»
شاه و دلال محبت او عَلَم، در رابطه با اخلاق جنسي به اين اعتقاد رسيده بودند كه مردان بزرگ احتياج به يك سرگرمي دارند و مسئله جنسي بهترين سرگرمي است.
علم در یکی از یادداشت هایش می نویسد: يك روز شاه و علم «درباره دوستان مؤنث، گپ» ميزدند. شاه از پير شدن معشوقهها صحبت ميكرد و افزود «با وجود همه اينها اگر اين سرگرميها را هم نداشتيم به كلي داغان ميشديم.» علم نيز كه در فساد جنسي دست كمي از شاه نداشت در تأييد شاه گفت: «همه مرداني كه مسئوليتهاي خطير به عهده دارند نياز به نوعي سرگرمي دارند و به عقيده من مصاحبت جنس لطيف تنها چاره كارساز است.» (۱)
علل گرایش محمدرضا به زنان از نگاه یک روانششناس
محمدرضا شاه ضعف زيادي در برابر زنان داشت، در فساد اخلاقي حد و مرزي نمي شناخت و اصول اخلاقي را رعايت نمي كرد.
يكي از روان شناسان فرانسوي كه جزء پزشكان خانوادگي پهلوي بود در مورد علت گرايش شديد شاه به انحرافات جنسي مي نويسد: «رضا شاه با روحيه قلدري و ديكتاتوري كه داشت محمدرضا را در كودكي از خانواده دور كرد و توسط مربيان خشن فرانسوي و آلماني در سوئيس بزرگ شد و مجموعه اين وقايع در رفتار و آينده او اثر مخربي بر جاي گذاشت او بعدها كوشيد كمبود محبت نهادينه شده در جسم و جان خود را ضمن معاشرت هاي افراطي با زنان گوناگون جبران نمايد.»
تاسیس تشکیلاتی برای هوسرانی های شاه
علي شهبازي يكي از نيروهاي گارد شاهنشاهي و سرتيم محافظ شاه، كسي كه تا پايان عمر، درخارج از كشور، مغرب، پاناما، آمريكا و مصر او را ترك نكرد، در خاطرات خود، پرده از شبكهاي برميدارد كه براي فساد و زنبارگي شاه فعاليت ميكردند. او معتقد است از وقتي كه علم وزير شد، در وزارت دربار «تشكيلاتي ويژه براي سرگرمي شاه درست كرده بود كه اعضاي آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سيروس پرتوي، امير متقي، ابوالفتح آتاباي، كامبيز آتاباي، هرمز قريب، سليماني، سرهنگ جهانبيني، عباس حاج فرجي، حسين حاج فرجي، ابوالفتح محوي، خانم آراسته و سرهنگ اويسي، تعدادي خارجي هم با آنها همكاري داشتند. اين تشكيلات يك بودجه سرسامآور داشت.» او درمورد وظيفه اين تشكيلات ميگويد: «كارشان اين بود كه خانمهاي شوهردار و دختران بخت برگشته و يا همسران و دختران كساني را كه ميخواستند مقامي بگيرند، براي شاه بياورند.»
از سوی دیگر اشخاصی همچون فردوست، شمس، علم، اشرف، عبدالرضا و هوشنگ دولو ماموریت داشتند که زنانی که خوش تیپ و به سبک اروپایی بودند به شاه معرفی کرده و آپارتمان هایی در تهران برای آنها دست و پا کنند تا شاه بتواند با زنان جوان خلوت کند. (
نخستین گامهای محمدرضا در مسیر فساد اخلاقی
محمدرضا در اوايل جواني كه براي تحصيل به مدرسه لهروزه سوئيس رفته بود، عاشق يكي از مستخدمههاي مدرسه شد و پس از برقراري ارتباط، دخترك را حامله كرد. محمدرضا با كمك فردوست با پرداخت پول از آن دخترك خواستند تا سقط جنين كند و مدرسه را ترك نمايد.
رضاشاه پس از بازگشت محمدرضا از سوئيس به ملكه مادر سفارش كرد كه براي جلوگيري از رابطه محمدرضا با زنان ناباب، يك خانمي براي او به دربار بياورند. درباريان برادرزاده ساعد مراغهاي را كه زن مطلقهاي به نام فيروزه بود با پرداخت ماهيانه سيصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزيه با او بود.
ازدواج هم مانع مفاسد اخلاقی محمدرضا نشد
شاه پس از ازدواج با فوزيه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه ميداد و همين امر موجب شد تا «ملكه فوزيه از ماجراهاي عاشقانه او خشمگين» شود. شاه با حضور فوزيه، عاشق دختري به نام «ديوسالار» شد، او كه هنوز به تشريفات اسكورت مبتلا نشده بود، با يك دستگاه اتومبيل به منزل دخترك ميرفت. با شيطنت ارنست پرون موضوع به اطلاع فوزيه رسيد. پرون فوزيه را سر قرار برد و وقتي محمدرضا از خانه ديوسالار بيرون آمد، او را مشاهده كرد. فوزيه نيز به تلافي خيانت شاه با تقي امامي دوست شد و اختلافات شاه و فوزيه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق گرديد.
معشوقه ای به نام پروین غفاری
شاه در اين دوره از زندگياش «حتي آپارتمانهايي در تهران دست و پا كرد تا بتواند با زنان جوان خلوت كند.» معروفترين معشوقة شاه در اين دوره، پروين غفاري بود. پروين غفاري، «۱۶ـ۱۷ ساله، مو بور، زيبا و بلندقد»، دختر ميرزا حسين غفاري همداني يكي از كارمندان مجلس شوراي ملي بود.
فردوست يك روز در باشگاه افسران با وي و مادرش آشنا شد و چون سليقه شاه را ميدانست او را به شاه معرفي كرد. سرانجام با دلالي فردوست، ترتيب ملاقات وي با شاه در سرخ حصار داده شد. پروين غفاري كم كم به دربار راه يافت و در حال و هواي ملكه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه وي را مجبور كرد تا توسط پروفسور عدل دوست شاه سقط جنين كند. شاه پس از بهبودي پروين، خانهاي در خيابان كاخ نزديك كاخ مرمر براي وي خريداري كرد تا به وي نزديكتر باشد. سرانجام پس از مدتي پروين از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد.
پروين غفاري پس از پيروزي انقلاب اسلامي خاطرات خود را در كتابي به نام «تا سياهي...» منتشر كرد. وی در اين كتاب نشان ميدهد كه «شاه چقدر موجود جلفي بوده، تا آنجا كه خود به تنهايي در خيابانها به دنبال شكار دختران ميافتاده است.»
شاه کار را به حدي رسانده كه چند بار از ديوار خانه پروين بالا رفته است. او دوره بعد از طلاق فوزيه را چنين ترسيم ميكند: «در تهران آن روزگار شايع بود كه براي شبهاي تنهايي او دختراني زيبا را شكار كرده و به دربار ميبرند. حتي نام دختري ايتاليايي به نام ”فرانچيسكا“ در ليست معشوقههاي شاه بود.»
غفاري در اين كتاب يكي «از خصوصيات بارز شاه را زنبارگي» او ميداند كه «دست از هرزگي برنميداشت و در تمام بزمهاي شبانه با دريدگي به زنان و دختران چشم ميدوخت و به بهانههاي مختلف سعي ميكرد با آنها تنها باشد و يا آنان را به رقص دعوت كند.»
ازدواج ناکام شاه با ثریا در سال ۱۳۲۹
شاه با تداوم حكومت پهلويها و لزوم داشتن وليعهد ناچار شد در سال ۱۳۲۹ با ثريا ازدواج كند. اما اين ازدواج پس از هفت سال ثمري براي دودمان پهلوي نداشت و ثريا نيز از دربار رانده و مطلقه شد. پس از جدايي شاه از ثريا، زندگي عشقي شاه رونق گرفت و به قول ويليام شوكراس، شاه «يك بار ديگر الواطيهايش را از سر گرفت.
گزارش سیا درباره مفاسد اخلاقی شاه
بعدها سيا در يكي از گزارشهايش درباره شاه متذكر شد كه «سليقه او جنبه جهاني دارد و همه نژادها را دوست دارد.» شايد گزارش سازمان سيا زيادهروي باشد چراکه هيچ گزارشي از اين كه شاه به دختران چيني يا آفريقايي علاقه داشته باشد نرسيده است و به گفته ملكه مادر «محمدرضا در برابر دختران موطلايي تسليم محض بود. يك بار كه در جواني با هواپيماي آلماني مسافرت ميكرد عاشق ميهمانداران موطلايي هواپيمايي لوفتهانزا شده بود... همين مسئله مدتها موجب بدبختي محمدرضا شده بود و پولهاي زيادي را صرف ميهمانداران لوفتهانزا ميكرد و يك قسمت از دربار مسئول دعوت و پذيرايي از ميهمانداران بود.»
شاه و هوس ستارههای سینمای آمریکا
شاه در اين دوره علاوه بر مراوده با ميهمانداران موطلايي اروپايي به عشق دختران آمريكايي نيز مبتلا شده بود. «در مسافرتهايش به آمريكا هم زنهاي متعددي را ميديد كه دولو به او معرفي ميكرد.» شاه كم كم عاشق ستارههاي سينمايي و ملكههاي زيبايي ميشد و با هزينههاي سرسامآور به مراد ميرسيد.
ارتشبد فردوست كه خود يكي از دلالان فساد محمدرضا بود، ميگويد: «در مسافرت شاه به نيويورك من دو نفر را به محمدرضا معرفي كردم، يكي گريس كلي بود كه در آن زمان آرتيست تئاتر بود و دو بار با او ملاقات [كرد] و محمدرضا به وي يك سري جواهر به ارزش حدود يك ميليون دلار داد. اين زن بعداً همسر پرنس موناكو شد... نفر دوم يك دختر آمريكايي ۱۹ ساله بود كه ملكه زيبايي جهان بود... چند بار با محمدرضا ملاقات كرد و به او نيز يك سري جواهر داد كه حدود يك ميليون دلار ارزش داشت.»
معروفترين معشوقههاي شاه در اين دوره گيتي خطير بود كه در آستانه ازدواج با فرح «حدود يك ميليون تومان پول نقد و همين حدود جواهر به او داده شد و راهي رم شد.»
محمدرضا شاه و ازدواج با فرح پهلوی
باز شاه در سال ۱۳۳۸ براي به دنيا آوردن وليعهد با فرح ازدواج كرد. با اين كه سن شاه در اين دوره رو به كهولت ميرفت، اما در فساد هر روز بدتر از گذشته ميشد. در همين دوره بود كه افراط محمدرضا در زنبارگي موجب تيرگي روابط شاه و فرح شد.
شاه و موسساتی که برای او فاحشه می فرستادند!
شاه و دربار بدون توجه به موقعيت ملت و مملكت جلافت را به حدي رسانده بودند كه با مؤسسات فساد جنسي اروپا رابطه برقرار كردند. يكي از اين مؤسسات، مؤسسه مادام كلود، «يكي از موفقترين و معتبرترين شبكههاي دختران تلفني پاريس» بود.
اين مؤسسه بود كه دختري به نام «آنژ» را به شاه معرفي كرد. او با هواپيما به ايران آمد و مورد استقبال يكي از كارمندان وزارت خارجه قرار گرفت و در هتل هيلتون در يك سوئيت ساكن شد. سه روز آداب حضور نزد شاه را به وي آموختند، «وقتي شاه آنژ را ديد، به قدري از او خوشش آمد كه او را در تهران نگه داشتند».
اما او از زندگي در تهران خوشش نيامد، بعد از شش ماه هنگامي كه قصد بازگشت را نمود به او اخطار كردند كه «تو نميتواني از اينجا بروي، اعليحضرت از تو خوشش ميآيد». ولي سرانجام او موفق شد ايران را ترك گويد.
مراوده شاه و دربار با اين مؤسسه ادامه داشت، اين مؤسسه «براي شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران ميآورد، همة اينها عادي مينمود و بخشي از سبك زندگي پهلويها به شمار ميرفت».
ماجرای عشقی گیلدا و عصبانیت فرح
ولي ناگهان در ايران يك خبر عشقي از شاه منتشر شد و سپس كاخ شاه را نيز متشنج كرد. «در اوائل سالهاي ۱۹۷۰ (۱۳۵۰) در دربار و بازار زمزمههايي رواج يافت حاكي از اينكه شاه عاشق شده است. آن هم نه عاشق يك دختر اروپايي، بلكه يك دختر نوزده ساله ايراني با موهايي كه به رنگ طلا بود. ميگفتند نامش گيلدا است.»
داستان گيلدا پرحادثهترين داستانهاي هزار و يك شب دربار پهلوي بود. شاه بيمهابا او را به كاخ آورد و رسماً جزء دربار شد. فرح از گستاخي شاه سخت به تنگ آمد و دعوا و درگيري را آغاز كرد.
گیلدا چگونه به دربار راه یافت؟
گيلدا دختر سرلشكر آزاد يكي از افسران نيروي هوايي اصفهان بود، در سفري كه شاه به اصفهان رفت سخت شيفته او شد و او را با خود به تهران آورد.
مادر محمدرضا، داستان گيلدا را چنين تشريح ميكند: در سال ۱۳۵۱ سرلشكر آزاد براي اينكه «خودش را به محمدرضا نزديك كند»، از دخترش استفاده كرد، او را هنگام سفر محمدرضا به اصفهان با خود آورد و در هواپيما كنار محمدرضا نشاند و محمدرضا را خام خودش كرد. محمدرضا چنان شيفته او شد كه «نميتوانست در برابر خواهشهاي او نه بگويد»، شاه نام او را به خاطر موهاي طلائيش، طلا گذاشت.
كم كم حس رقابت فرح برانگيخته شد و بحث طلاق پيش كشيده شد. ملكه مادر از اين كه فرح نسبت به اين دختر حساسيت نشان ميداد، تعجب ميكند و ميگويد: «فرح خودش را روشنفكر ميدانست. محمدرضا در مجالس با زنهاي اين و آن و دخترهاي اين و آن ميرقصيد و آنها را در آغوش ميگرفت و ميبوسيد و فرح ميدانست كه محمدرضا... علاوه بر او با زنان ديگري هم رفت و آمد دارد، اما او نسبت به اين دختر فوقالعاده حساس شده بود.»
ملكه مادر علت حساسيت بيش از حد فرح را اين ميداند كه «اين دختر فوقالعاده قشنگ بود». خصوصاً اين كه محمدرضا به زيبايي ذاتي اين دختر اكتفا نكرده بود و او را نزد پروفسور تسه فرانسوي، دكتر خانوادگي دربار در امور زيبايي فرستاده بود و با چند عمل جراحي «خيلي ديدني شده بود.»
سرانجام فرح بيتاب شد و وقتي «در سعدآباد چشمش به طلا افتاد. جلو رفت و كشيده محكمي به گوش طلا زد.»
مادر فرح، فريده ديبا در بزرگواري و گذشت دخترش فرح مينويسد: بيتفاوتي فرح نسبت به كامجوييهاي محمدرضا باعث شد كه شاه جسارت را از حد بگذراند و دست دختر يكي از افسران نيروهاي هوايي را بگيرد و به عنوان معشوقه خود به كاخ بياورد... محمدرضا در داخل كاخ جايگاهي را به او اختصاص داده بود. فرح با آنكه ميكوشيد نسبت به اين مسائل بيتفاوت باشد، اما يك بار كشيدهاي محكم به گوش اين دختر زد.
انصراف شاه از طلاق دادن فرح
اختلافات شاه و شهبانو، شاه را به اين نتيجه رساند كه فرح را طلاق بدهد. ملكه مادر با او وارد بحث شد، ولي شاه اعلام كرد: «چه عيب دارد؟ او را طلاق ميگويم. طلاق در ميان مردم ايران يك امر مقبول است و خيلي مردها زنشان را طلاق ميگويند»؛ اما ملكه مادر طلاق را به صلاح ندانست و با پادرمياني وي شاه و ملكه «توافق كردند كه به خاطر مصالح مملكت از هم طلاق نگيرند؛ ولي منبعد با هم كاري نداشته باشند و فقط دوست باشند و سپس، محمدرضا با اين تصميم آزادي خودش را به دست آورد و فرح هم كار خودش را ميكرد.»
فرح دیبا و تلافی هوسبازیهای محمدرضا
فرح دیبا همسر محمدرضا شاه معدوم یکی از افرادی بود که با آنکه خبرهای بسیاری درباره فساد اخلاقی او منتشر میشد، اما کسی از اصل ماجرا مطلع نبود.
معروفترین رابطه و فساد جنسی فرح دیبا در زمان حیات محمدرضا شاه، رابطه او با فریدون جوادی بود. فرح از افشای این ماجرا واهمهای نداشت، زیرا میگفت: ...خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته، من آزاد هستم و اختیار پایینتنهام را دارم!
"اختیار پایینتنه" گویا از اعتقادات راسخ فرح دیبا بوده است. یک بار دیگر که فرح به خاطر ارتباط با فریدون جوادی در یکی از اتاقهای بیمارستان قاهره مورد اعتراض “احمدعلی انصاری” از نزدیکان خود قرار گرفت، همین پاسخ را داد که «همه اختیار پایینتنه خودشان را دارند.»
بعد از مرگ محمدرضا شاه معدوم نیز این ملکه فاسد، بیکار ننشست و در مهمانیهای خاص خود دست به انتخاب مرد دلخواه میزد، تا جایی که چند سال پیش پسرش به طور مشکوکی خودکشی کرد. برخی گفتند علیرضا پهلوی در پی اعتراض به اینگونه روابط مادرش خودکشی کرده بود.
البته فسادهای اخلاقی فرح دیبا به همین جا ختم نمی شود و تاریخ خاطرات زیادی از فسادهای او در فرانسه و ایران روایت و نقل می کند.
شاه تا آخرین لحظات عمرش دست از هوسرانی برنداشت
شاه در اين اواخر چنان در هرزگي فرو رفته بود كه حتي اگر چشمش به عكس زيبارويي ميافتاد، عنان از دست ميداد.كارت تبريكي را شاهزاده موناكو همراه با عكس دخترش براي شاه فرستاد، شاه تا چشمش به عكس افتاد گفت: «عجب دختر خوشگلي دارند، اي كاش ميتوانستيم دعوتش كنيم بيايد تهران.»
شاه حتي تا آخرين لحظات عمرش دست از هرزگي برنداشت. به گزارش احمدعلي انصاري دوست وفادار و همراه شاه «تا زماني كه حالش به وخامت گراييد هنوز همان روحيه زنبازي را حفظ كرده بود.»
مفاسد اخلاقی و خانواده محمدرضا
مسئله مهمي كه بر فساد جنسي شاه دامن ميزد، فساد اخلاقي خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس كه از نقطه ضعف شاه آگاه بودند، «دختران زيبا را به او معرفي ميكردند.» و «دختران جوان را به دام» ميانداختند و براي محمدرضا به كاخ ميآوردند.
محمدرضا در هنگام زندگی با فوزیه، با یکی از خواهران خود به نام اشرف هم رابطه غیراخلاقی داشت و به همین دلیل امتیازات مختلفی در زمینه تجارت به خواهر هوس بازش می داد. (۷)
اشرف در سفر به مصر در ميان اعضاي خانواده سلطنتي
اشرف، ملك فاروق (پادشاه مصر)، فائزه (خواهر فوزيه)، فوزيه (همسر اول محمدرضا)
از دیگر اعضای «خاندان هرزه پهلوی» که سوابقی در مفاسد اخلاقی دارد، مادر شاه مخلوع ایران بود که به عنوان کسی که با نگهبانان کاخ سر و سری داشت، شناخته شده بود.
شاه در فساد جنسي بيمبالاتي را به اوج رسانده بود. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجي و معشوقههاي داخلي بود. او از دوران جواني تا اندكي پيش از مرگ دست از زنبارگي برنداشت. شايد رفتار جنونآميز جنسي محمدرضا بيتأثير از آموزههاي مادرش نبود، زيرا مادرش به او سفارش ميكرد: «از قديم و نديم گفتهاند به هر چمن كه رسيدي گلي بچين و برو!»
محمدرضا پهلوی و مادرش
شاه و دلال محبت او عَلَم، در رابطه با اخلاق جنسي به اين اعتقاد رسيده بودند كه مردان بزرگ احتياج به يك سرگرمي دارند و مسئله جنسي بهترين سرگرمي است.
علم در یکی از یادداشت هایش می نویسد: يك روز شاه و علم «درباره دوستان مؤنث، گپ» ميزدند. شاه از پير شدن معشوقهها صحبت ميكرد و افزود «با وجود همه اينها اگر اين سرگرميها را هم نداشتيم به كلي داغان ميشديم.» علم نيز كه در فساد جنسي دست كمي از شاه نداشت در تأييد شاه گفت: «همه مرداني كه مسئوليتهاي خطير به عهده دارند نياز به نوعي سرگرمي دارند و به عقيده من مصاحبت جنس لطيف تنها چاره كارساز است.» (۱)
علل گرایش محمدرضا به زنان از نگاه یک روانششناس
محمدرضا شاه ضعف زيادي در برابر زنان داشت، در فساد اخلاقي حد و مرزي نمي شناخت و اصول اخلاقي را رعايت نمي كرد.
يكي از روان شناسان فرانسوي كه جزء پزشكان خانوادگي پهلوي بود در مورد علت گرايش شديد شاه به انحرافات جنسي مي نويسد: «رضا شاه با روحيه قلدري و ديكتاتوري كه داشت محمدرضا را در كودكي از خانواده دور كرد و توسط مربيان خشن فرانسوي و آلماني در سوئيس بزرگ شد و مجموعه اين وقايع در رفتار و آينده او اثر مخربي بر جاي گذاشت او بعدها كوشيد كمبود محبت نهادينه شده در جسم و جان خود را ضمن معاشرت هاي افراطي با زنان گوناگون جبران نمايد.»
تاسیس تشکیلاتی برای هوسرانی های شاه
علي شهبازي يكي از نيروهاي گارد شاهنشاهي و سرتيم محافظ شاه، كسي كه تا پايان عمر، درخارج از كشور، مغرب، پاناما، آمريكا و مصر او را ترك نكرد، در خاطرات خود، پرده از شبكهاي برميدارد كه براي فساد و زنبارگي شاه فعاليت ميكردند. او معتقد است از وقتي كه علم وزير شد، در وزارت دربار «تشكيلاتي ويژه براي سرگرمي شاه درست كرده بود كه اعضاي آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سيروس پرتوي، امير متقي، ابوالفتح آتاباي، كامبيز آتاباي، هرمز قريب، سليماني، سرهنگ جهانبيني، عباس حاج فرجي، حسين حاج فرجي، ابوالفتح محوي، خانم آراسته و سرهنگ اويسي، تعدادي خارجي هم با آنها همكاري داشتند. اين تشكيلات يك بودجه سرسامآور داشت.» او درمورد وظيفه اين تشكيلات ميگويد: «كارشان اين بود كه خانمهاي شوهردار و دختران بخت برگشته و يا همسران و دختران كساني را كه ميخواستند مقامي بگيرند، براي شاه بياورند.»
از سوی دیگر اشخاصی همچون فردوست، شمس، علم، اشرف، عبدالرضا و هوشنگ دولو ماموریت داشتند که زنانی که خوش تیپ و به سبک اروپایی بودند به شاه معرفی کرده و آپارتمان هایی در تهران برای آنها دست و پا کنند تا شاه بتواند با زنان جوان خلوت کند. (
نخستین گامهای محمدرضا در مسیر فساد اخلاقی
محمدرضا در اوايل جواني كه براي تحصيل به مدرسه لهروزه سوئيس رفته بود، عاشق يكي از مستخدمههاي مدرسه شد و پس از برقراري ارتباط، دخترك را حامله كرد. محمدرضا با كمك فردوست با پرداخت پول از آن دخترك خواستند تا سقط جنين كند و مدرسه را ترك نمايد.
رضاشاه پس از بازگشت محمدرضا از سوئيس به ملكه مادر سفارش كرد كه براي جلوگيري از رابطه محمدرضا با زنان ناباب، يك خانمي براي او به دربار بياورند. درباريان برادرزاده ساعد مراغهاي را كه زن مطلقهاي به نام فيروزه بود با پرداخت ماهيانه سيصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزيه با او بود.
ازدواج هم مانع مفاسد اخلاقی محمدرضا نشد
شاه پس از ازدواج با فوزيه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه ميداد و همين امر موجب شد تا «ملكه فوزيه از ماجراهاي عاشقانه او خشمگين» شود. شاه با حضور فوزيه، عاشق دختري به نام «ديوسالار» شد، او كه هنوز به تشريفات اسكورت مبتلا نشده بود، با يك دستگاه اتومبيل به منزل دخترك ميرفت. با شيطنت ارنست پرون موضوع به اطلاع فوزيه رسيد. پرون فوزيه را سر قرار برد و وقتي محمدرضا از خانه ديوسالار بيرون آمد، او را مشاهده كرد. فوزيه نيز به تلافي خيانت شاه با تقي امامي دوست شد و اختلافات شاه و فوزيه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق گرديد.
معشوقه ای به نام پروین غفاری
شاه در اين دوره از زندگياش «حتي آپارتمانهايي در تهران دست و پا كرد تا بتواند با زنان جوان خلوت كند.» معروفترين معشوقة شاه در اين دوره، پروين غفاري بود. پروين غفاري، «۱۶ـ۱۷ ساله، مو بور، زيبا و بلندقد»، دختر ميرزا حسين غفاري همداني يكي از كارمندان مجلس شوراي ملي بود.
فردوست يك روز در باشگاه افسران با وي و مادرش آشنا شد و چون سليقه شاه را ميدانست او را به شاه معرفي كرد. سرانجام با دلالي فردوست، ترتيب ملاقات وي با شاه در سرخ حصار داده شد. پروين غفاري كم كم به دربار راه يافت و در حال و هواي ملكه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه وي را مجبور كرد تا توسط پروفسور عدل دوست شاه سقط جنين كند. شاه پس از بهبودي پروين، خانهاي در خيابان كاخ نزديك كاخ مرمر براي وي خريداري كرد تا به وي نزديكتر باشد. سرانجام پس از مدتي پروين از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد.
پروين غفاري پس از پيروزي انقلاب اسلامي خاطرات خود را در كتابي به نام «تا سياهي...» منتشر كرد. وی در اين كتاب نشان ميدهد كه «شاه چقدر موجود جلفي بوده، تا آنجا كه خود به تنهايي در خيابانها به دنبال شكار دختران ميافتاده است.»
شاه کار را به حدي رسانده كه چند بار از ديوار خانه پروين بالا رفته است. او دوره بعد از طلاق فوزيه را چنين ترسيم ميكند: «در تهران آن روزگار شايع بود كه براي شبهاي تنهايي او دختراني زيبا را شكار كرده و به دربار ميبرند. حتي نام دختري ايتاليايي به نام ”فرانچيسكا“ در ليست معشوقههاي شاه بود.»
غفاري در اين كتاب يكي «از خصوصيات بارز شاه را زنبارگي» او ميداند كه «دست از هرزگي برنميداشت و در تمام بزمهاي شبانه با دريدگي به زنان و دختران چشم ميدوخت و به بهانههاي مختلف سعي ميكرد با آنها تنها باشد و يا آنان را به رقص دعوت كند.»
ازدواج ناکام شاه با ثریا در سال ۱۳۲۹
شاه با تداوم حكومت پهلويها و لزوم داشتن وليعهد ناچار شد در سال ۱۳۲۹ با ثريا ازدواج كند. اما اين ازدواج پس از هفت سال ثمري براي دودمان پهلوي نداشت و ثريا نيز از دربار رانده و مطلقه شد. پس از جدايي شاه از ثريا، زندگي عشقي شاه رونق گرفت و به قول ويليام شوكراس، شاه «يك بار ديگر الواطيهايش را از سر گرفت.
گزارش سیا درباره مفاسد اخلاقی شاه
بعدها سيا در يكي از گزارشهايش درباره شاه متذكر شد كه «سليقه او جنبه جهاني دارد و همه نژادها را دوست دارد.» شايد گزارش سازمان سيا زيادهروي باشد چراکه هيچ گزارشي از اين كه شاه به دختران چيني يا آفريقايي علاقه داشته باشد نرسيده است و به گفته ملكه مادر «محمدرضا در برابر دختران موطلايي تسليم محض بود. يك بار كه در جواني با هواپيماي آلماني مسافرت ميكرد عاشق ميهمانداران موطلايي هواپيمايي لوفتهانزا شده بود... همين مسئله مدتها موجب بدبختي محمدرضا شده بود و پولهاي زيادي را صرف ميهمانداران لوفتهانزا ميكرد و يك قسمت از دربار مسئول دعوت و پذيرايي از ميهمانداران بود.»
شاه و هوس ستارههای سینمای آمریکا
شاه در اين دوره علاوه بر مراوده با ميهمانداران موطلايي اروپايي به عشق دختران آمريكايي نيز مبتلا شده بود. «در مسافرتهايش به آمريكا هم زنهاي متعددي را ميديد كه دولو به او معرفي ميكرد.» شاه كم كم عاشق ستارههاي سينمايي و ملكههاي زيبايي ميشد و با هزينههاي سرسامآور به مراد ميرسيد.
ارتشبد فردوست كه خود يكي از دلالان فساد محمدرضا بود، ميگويد: «در مسافرت شاه به نيويورك من دو نفر را به محمدرضا معرفي كردم، يكي گريس كلي بود كه در آن زمان آرتيست تئاتر بود و دو بار با او ملاقات [كرد] و محمدرضا به وي يك سري جواهر به ارزش حدود يك ميليون دلار داد. اين زن بعداً همسر پرنس موناكو شد... نفر دوم يك دختر آمريكايي ۱۹ ساله بود كه ملكه زيبايي جهان بود... چند بار با محمدرضا ملاقات كرد و به او نيز يك سري جواهر داد كه حدود يك ميليون دلار ارزش داشت.»
معروفترين معشوقههاي شاه در اين دوره گيتي خطير بود كه در آستانه ازدواج با فرح «حدود يك ميليون تومان پول نقد و همين حدود جواهر به او داده شد و راهي رم شد.»
محمدرضا شاه و ازدواج با فرح پهلوی
باز شاه در سال ۱۳۳۸ براي به دنيا آوردن وليعهد با فرح ازدواج كرد. با اين كه سن شاه در اين دوره رو به كهولت ميرفت، اما در فساد هر روز بدتر از گذشته ميشد. در همين دوره بود كه افراط محمدرضا در زنبارگي موجب تيرگي روابط شاه و فرح شد.
شاه و موسساتی که برای او فاحشه می فرستادند!
شاه و دربار بدون توجه به موقعيت ملت و مملكت جلافت را به حدي رسانده بودند كه با مؤسسات فساد جنسي اروپا رابطه برقرار كردند. يكي از اين مؤسسات، مؤسسه مادام كلود، «يكي از موفقترين و معتبرترين شبكههاي دختران تلفني پاريس» بود.
اين مؤسسه بود كه دختري به نام «آنژ» را به شاه معرفي كرد. او با هواپيما به ايران آمد و مورد استقبال يكي از كارمندان وزارت خارجه قرار گرفت و در هتل هيلتون در يك سوئيت ساكن شد. سه روز آداب حضور نزد شاه را به وي آموختند، «وقتي شاه آنژ را ديد، به قدري از او خوشش آمد كه او را در تهران نگه داشتند».
اما او از زندگي در تهران خوشش نيامد، بعد از شش ماه هنگامي كه قصد بازگشت را نمود به او اخطار كردند كه «تو نميتواني از اينجا بروي، اعليحضرت از تو خوشش ميآيد». ولي سرانجام او موفق شد ايران را ترك گويد.
مراوده شاه و دربار با اين مؤسسه ادامه داشت، اين مؤسسه «براي شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران ميآورد، همة اينها عادي مينمود و بخشي از سبك زندگي پهلويها به شمار ميرفت».
ماجرای عشقی گیلدا و عصبانیت فرح
ولي ناگهان در ايران يك خبر عشقي از شاه منتشر شد و سپس كاخ شاه را نيز متشنج كرد. «در اوائل سالهاي ۱۹۷۰ (۱۳۵۰) در دربار و بازار زمزمههايي رواج يافت حاكي از اينكه شاه عاشق شده است. آن هم نه عاشق يك دختر اروپايي، بلكه يك دختر نوزده ساله ايراني با موهايي كه به رنگ طلا بود. ميگفتند نامش گيلدا است.»
داستان گيلدا پرحادثهترين داستانهاي هزار و يك شب دربار پهلوي بود. شاه بيمهابا او را به كاخ آورد و رسماً جزء دربار شد. فرح از گستاخي شاه سخت به تنگ آمد و دعوا و درگيري را آغاز كرد.
گیلدا چگونه به دربار راه یافت؟
گيلدا دختر سرلشكر آزاد يكي از افسران نيروي هوايي اصفهان بود، در سفري كه شاه به اصفهان رفت سخت شيفته او شد و او را با خود به تهران آورد.
مادر محمدرضا، داستان گيلدا را چنين تشريح ميكند: در سال ۱۳۵۱ سرلشكر آزاد براي اينكه «خودش را به محمدرضا نزديك كند»، از دخترش استفاده كرد، او را هنگام سفر محمدرضا به اصفهان با خود آورد و در هواپيما كنار محمدرضا نشاند و محمدرضا را خام خودش كرد. محمدرضا چنان شيفته او شد كه «نميتوانست در برابر خواهشهاي او نه بگويد»، شاه نام او را به خاطر موهاي طلائيش، طلا گذاشت.
كم كم حس رقابت فرح برانگيخته شد و بحث طلاق پيش كشيده شد. ملكه مادر از اين كه فرح نسبت به اين دختر حساسيت نشان ميداد، تعجب ميكند و ميگويد: «فرح خودش را روشنفكر ميدانست. محمدرضا در مجالس با زنهاي اين و آن و دخترهاي اين و آن ميرقصيد و آنها را در آغوش ميگرفت و ميبوسيد و فرح ميدانست كه محمدرضا... علاوه بر او با زنان ديگري هم رفت و آمد دارد، اما او نسبت به اين دختر فوقالعاده حساس شده بود.»
ملكه مادر علت حساسيت بيش از حد فرح را اين ميداند كه «اين دختر فوقالعاده قشنگ بود». خصوصاً اين كه محمدرضا به زيبايي ذاتي اين دختر اكتفا نكرده بود و او را نزد پروفسور تسه فرانسوي، دكتر خانوادگي دربار در امور زيبايي فرستاده بود و با چند عمل جراحي «خيلي ديدني شده بود.»
سرانجام فرح بيتاب شد و وقتي «در سعدآباد چشمش به طلا افتاد. جلو رفت و كشيده محكمي به گوش طلا زد.»
مادر فرح، فريده ديبا در بزرگواري و گذشت دخترش فرح مينويسد: بيتفاوتي فرح نسبت به كامجوييهاي محمدرضا باعث شد كه شاه جسارت را از حد بگذراند و دست دختر يكي از افسران نيروهاي هوايي را بگيرد و به عنوان معشوقه خود به كاخ بياورد... محمدرضا در داخل كاخ جايگاهي را به او اختصاص داده بود. فرح با آنكه ميكوشيد نسبت به اين مسائل بيتفاوت باشد، اما يك بار كشيدهاي محكم به گوش اين دختر زد.
انصراف شاه از طلاق دادن فرح
اختلافات شاه و شهبانو، شاه را به اين نتيجه رساند كه فرح را طلاق بدهد. ملكه مادر با او وارد بحث شد، ولي شاه اعلام كرد: «چه عيب دارد؟ او را طلاق ميگويم. طلاق در ميان مردم ايران يك امر مقبول است و خيلي مردها زنشان را طلاق ميگويند»؛ اما ملكه مادر طلاق را به صلاح ندانست و با پادرمياني وي شاه و ملكه «توافق كردند كه به خاطر مصالح مملكت از هم طلاق نگيرند؛ ولي منبعد با هم كاري نداشته باشند و فقط دوست باشند و سپس، محمدرضا با اين تصميم آزادي خودش را به دست آورد و فرح هم كار خودش را ميكرد.»
فرح دیبا و تلافی هوسبازیهای محمدرضا
فرح دیبا همسر محمدرضا شاه معدوم یکی از افرادی بود که با آنکه خبرهای بسیاری درباره فساد اخلاقی او منتشر میشد، اما کسی از اصل ماجرا مطلع نبود.
معروفترین رابطه و فساد جنسی فرح دیبا در زمان حیات محمدرضا شاه، رابطه او با فریدون جوادی بود. فرح از افشای این ماجرا واهمهای نداشت، زیرا میگفت: ...خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته، من آزاد هستم و اختیار پایینتنهام را دارم!
"اختیار پایینتنه" گویا از اعتقادات راسخ فرح دیبا بوده است. یک بار دیگر که فرح به خاطر ارتباط با فریدون جوادی در یکی از اتاقهای بیمارستان قاهره مورد اعتراض “احمدعلی انصاری” از نزدیکان خود قرار گرفت، همین پاسخ را داد که «همه اختیار پایینتنه خودشان را دارند.»
بعد از مرگ محمدرضا شاه معدوم نیز این ملکه فاسد، بیکار ننشست و در مهمانیهای خاص خود دست به انتخاب مرد دلخواه میزد، تا جایی که چند سال پیش پسرش به طور مشکوکی خودکشی کرد. برخی گفتند علیرضا پهلوی در پی اعتراض به اینگونه روابط مادرش خودکشی کرده بود.
البته فسادهای اخلاقی فرح دیبا به همین جا ختم نمی شود و تاریخ خاطرات زیادی از فسادهای او در فرانسه و ایران روایت و نقل می کند.
شاه تا آخرین لحظات عمرش دست از هوسرانی برنداشت
شاه در اين اواخر چنان در هرزگي فرو رفته بود كه حتي اگر چشمش به عكس زيبارويي ميافتاد، عنان از دست ميداد.كارت تبريكي را شاهزاده موناكو همراه با عكس دخترش براي شاه فرستاد، شاه تا چشمش به عكس افتاد گفت: «عجب دختر خوشگلي دارند، اي كاش ميتوانستيم دعوتش كنيم بيايد تهران.»
شاه حتي تا آخرين لحظات عمرش دست از هرزگي برنداشت. به گزارش احمدعلي انصاري دوست وفادار و همراه شاه «تا زماني كه حالش به وخامت گراييد هنوز همان روحيه زنبازي را حفظ كرده بود.»
مفاسد اخلاقی و خانواده محمدرضا
مسئله مهمي كه بر فساد جنسي شاه دامن ميزد، فساد اخلاقي خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس كه از نقطه ضعف شاه آگاه بودند، «دختران زيبا را به او معرفي ميكردند.» و «دختران جوان را به دام» ميانداختند و براي محمدرضا به كاخ ميآوردند.
محمدرضا در هنگام زندگی با فوزیه، با یکی از خواهران خود به نام اشرف هم رابطه غیراخلاقی داشت و به همین دلیل امتیازات مختلفی در زمینه تجارت به خواهر هوس بازش می داد. (۷)
اشرف در سفر به مصر در ميان اعضاي خانواده سلطنتي
اشرف، ملك فاروق (پادشاه مصر)، فائزه (خواهر فوزيه)، فوزيه (همسر اول محمدرضا)
از دیگر اعضای «خاندان هرزه پهلوی» که سوابقی در مفاسد اخلاقی دارد، مادر شاه مخلوع ایران بود که به عنوان کسی که با نگهبانان کاخ سر و سری داشت، شناخته شده بود.
فراماسونهاي دربار به روايت اردشير زاهدي |
اردشير زاهدي معروفترين سفير دربار پهلوي در آمريكا، در كتاب خاطرات خود به گوشهاي از مفاسد درباريان در قالب معرفي كلوپهاي فراماسونري در ايران قبل از انقلاب، اشاره كرده است. در كتاب زاهدي چنين ميخوانيم:
يكي از وقايع عجيب، انتشار كتابهاي افشاگرانه معروف به فراموشخانه (فراماسونري) در اوايل سال 1348 بود كه ايران را تكان داد و موجي از حيرت در محافل سياسي و اجتماعي آن روز كشور به وجود آورد و آخر هم ما نفهميديم كه اصل ماجرا چه بود! تا قبل از سال 1347 در ايران سه گروه عمدة فريماسون (يا به اصطلاح متداول فراماسوني) فعاليت نيمه پنهان داشتند. سابقه كلوپ فريماسوني در ايران به دوران صفويه و آمدن اوليه انگليسيها به كشور بازميگردد. اما شكل فعال آن در دوران قاجاريه قوام و دوام پيدا كرد و من موقعي كه وزير امور خارجه بودم سندي پيدا كردم كه نشان ميداد پادشاهان قاجاريه از ناصرالدين شاه به بعد عضو كلوپ فريماسوني انگليسي بودهاند. در دوران سلطنت اعليحضرت محمدرضا شاه لژهاي فريماسون منظم ايران به سه گروه عمده تقسيم ميشدند: 1. گروه لژهاي تابع فري ماسون بريتانياي كبير: (اين لژهاي فريماسوني در محل انجمن رازي واقع در خيابان شاهرضا (خيابان انقلاب) جلسات خود را برگزار ميكردند و استاد اعظم آنها يك نفر انگليسي مرموز به نام «سر كريستوفر فراي» بود كه در تهران زندگي ميكرد و با اكثر رجال بلندپايه كشور دوستي و رفاقت صميمانه داشت. من بارها او را ميديدم كه به كاخ سلطنتي ميآيد و بدون رعايت تشريفات به ديدن اعليحضرت ميرود!) 2. گروه لژهاي تابعه تشكيلات فريماسوني فرانسه: اين لژها جلسات خود را كاملاً سري و با رعايت كامل تشريفات در محل انجمن ابوعلي سينا در خيابان بهارستان پايينتر از دروازه شميران برگزار ميكردند و استاد اعظم آنها مدتها دكتر سعيد مالك و دكتر منوچهر اقبال بودند. متأسفانه در زمان استادي اعظم دكتر سعيد مالك كارهاي زشتي هم در اين كلوپ انجام ميشد و از جمله اعضاي جديد كه ميخواستند به عضويت لژ فراماسوني فرانسوي دربيايند بدون رعايت سن و سال و يا هر قيد و بندي بايد در جلسهاي با حضور شوراي عضوگيري حاضر شده و در ملأعام به شخصي كه توسط شورا به محل آورده شده بود (و او هم از اعضاي كلوپ بود) لواط بدهد! اين افتضاح را دكتر سعيد مالك پايهگذاري كرده بود و از آن لذت زيادي ميبرد. رسوايي كلوپ فرانسوي به جايي رسيده بود كه در محافل و مجالس آن زمان براي تخفيف دادن اشخاص و يا سر به سر گذاشتن از آنها ميپرسيدند آيا شما عضو كلوپ لژ فرانسوي هستيد؟! و يا ميگفتند خوب است شما با اين سر و شكلي كه داريد يك سري به لژ فرانسوي بزنيد، مطمئناً مورد توجه قرار خواهيد گرفت! من اوايل اين حرفها باورم نميشد تا اينكه يك روز رو را سفت كردم و از آقاي ارنست پرون سوئيسي (كه او هم عضو لژ فرانسوي بود) در مورد اين شرط عجيب عضوگيري سئوال كردم. ارنست پرون كه خودش يك محفل همجنسبازي در ميان رجال و درباريان تشكيل داده بود مطلب را با آب و تاب فراوان برايم تعريف كرد، و معلوم بود از شرح اين اعمال قبيح لذت ميبرد. هويدا، دكتر غلامرضا كيانپور، برادر هويدا (فريدون)، عبدالمجيد مجيدي، ارتشبد نعمتالله نصيري، محمدعلي قطبي (دايي شهبانو فرح)، ارنست پرون سوئيسي، ارتشبد قرهباغي، حسنعلي منصور، جواد منصور، منصور روحاني، سپهبد خسرواني و بسياري از ديگر رجال سياسي و نظامي متأسفانه به اين اخلاق زشت جنسي مبتلا بودند (و يا بهتر بگويم بيمار جنسي بودند) و بويژه در زمان رياست سرلشكر پاكروان بر ساواك گزارشات مستندي در مورد اعمال خلاف اخلاق و خلاف عرف و غيرمعمولي آقايان تهيه و به عرض اعليحضرت ميرسيد. سرانجام اعليحضرت خسته شدند و به پاكروان دستور دادند ساواك به جاي آنكه وقت خودش را مصروف زندگي خصوصي رجال كند فقط به فكر كشف توطئههاي احتمالي سياسي باشد. سرلشكر پاكروان مرد تحصيلكردهاي بود و از اين قبيل افراد خيلي تنفر داشت. من هم هميشه از مردي كه اخلاق زنها را داشته باشد و كارهاي خلاف طبيعت بشر بكند نفرت داشتهام. متأسفانه اطرافيان اعليحضرت يك چنين افرادي بودند و همين نامردها بودند كه با اعمال خلاف خود وجهه سلطنت پهلوي را خدشهدار و نهايتاً باعث شورش عمومي مردم شدند. اعتراض اعليحضرت به لواط دادن رجال در لژ ابن سينا (فرانسوي) كه باعث بروز شايعات زشت و خردكنندهاي در جامعه گرديده بود موجب گرديد دكتر سعيد مالك، كرسي استادي اعظم را به دكتر منوچهر اقبال واگذار كند و دكتر اقبال اين شرط ناپسند را از روي متقاضيان عضويت در لژ فرانسوي برداشت! 3. لژهاي فريماسوني تابعه آلمان: جلسات لژ آلمان در منزل شخصي به نام دكتر امير حكمت در قلهك انجام ميشد و كسي جز خودشان را به اين منزل راه نميدادند و به همين خاطر از تصميمات و مذاكرات آنها كسي مطلع نميشد. من شنيدم ساواك هم در نفوذ به محفل آنها درمانده شده بود. در سال 1347 يكي از دوستان صميمي و قديمي اعليحضرت رئيسجمهوري آمريكا شد و اين شخص كسي نبود مگر آقاي «ريچارد نيكسون» از حزب جمهوريخواه. آمريكاييها فاقد هر نوع قيد و بندي هستند! نيكسون هم از اين قاعده مستثني نبود و در تهران با طبقات مختلف مردم رفت و آمد ميكرد و دوستان زيادي در جامعه ايراني داشت. او در تهران كه بود بعضي شبها به هتل دربند در شمال تهران ميآمد و در كازينوي آن به بازي ميپرداخت. او با والاحضرت اشرف هم دوست صميمي بود و چون هتل دربند متعلق به والاحضرت اشرف بود و ايشان اكثراً براي سركشي به هتل ميآمدند گاهي به اتفاق آقاي ريچارد نيكسون ديده ميشدند. با قرار گرفتن ريچارد نيكسون در رأس رهبري جهان غرب حس اعتماد به نفس به مردم آمريكا و متحدان آن كه در دوران حكومت كندي و جانسون تا حدود زيادي خدشهدار گرديده بود بازگشت و اعليحضرت كه بالغ بر دويست ميليون دلار به انتخابات رياست جمهوري آمريكا (به پرزيدنت نيكسون) كمك كرده بودند تصميم به محدود كردن عوامل خارجي در كشور گرفتند. بنده به عنوان دوست نزديك شاهنشاه از يك سو و آقايان ارتشبد نعمتالله نصيري و ارتشبد حسين فردوست به ايشان مشورت داديم و عرض كرديم كه اكنون رياست جمهوري آمريكا در دست جمهوريخواهان است و نيكسون دوست خوب شاه ايران است و موقعيت مناسبي است تا اعليحضرت مراكز متعدد قدرت را منحل سازند. مذاكرات زيادي به عمل آمد و تصميمات زيادي گرفته شد كه مهمترين آن سركوب باقيمانده مخالفان دهه 1330 و متمركز كردن كانونهاي فراماسونري بود. بدين ترتيب تصميم گرفته شد لژهاي پراكنده فراماسونري موجود در ايران در «لژ بزرگ ايران» ادغام شوند. براي نيل به اين هدف شريف امامي احضار شد و به او مأموريت داده شد تا «لژ بزرگ ايران» را تأسيس كند. شريف امامي فوراً فعاليت خود را آغاز كرد و با همكاري دكتر حسن امامي (امام جمعه تهران) و دكتر عليآبادي «لژ بزرگ ايران» را تشكيل داد. يادم هست كه پس از تشكيل «لژ بزرگ ايران» سه تن از استادان اعظم فراماسونري براي تقديس لژ ايران(!) به تهران وارد شدند. اين سه تن عبارت بودند از سر رينالد اوريوئينگ (استاد اعظم لژ بزرگ اسكاتلند) ارنست وان هك (استاد اعظم لژ بزرگ فرانسه) و ورنر رومر (استاد اعظم لژهاي متحده آلمان) در ميان اين سه نفر سر رينالد (استاد اعظم اسكاتلندي) شخصيت مقدستر و با اهميتتري بود و از اعليحضرت تقاضاي شرفيابي كرد اما اعليحضرت كه مايل بودند شخصاً در رأس اين لژ جديدالتأسيس قرار بگيرند و استادي اعظم لژ بزرگ ايران را عهده بگيرند سر رينالد را به حضور نپذيرفتند و اين عمل باعث آشفتگي زياد سر رينالد شد. در اين موقعيت حساس كه مقاومتهاي آشكار و پنهان در برابر تأسيس لژ بزرگ ايران به وجود آمده بود اتفاق عجيبي افتاد كه هرگز ريشههاي آن تا امروز معلوم نشده است و من اكنون ميخواهم در پيشگاه تاريخ اين راز سر به مهر را باز كنم! يك نفر به نام «اسماعيل رائين» كه خبرنگار يكي از خبرگزاريهاي خارجي در تهران بود با همكاري يك مؤسسه مطبوعاتي تهران سه جلد كتاب قطور حاوي اطلاعات و عكسهايي در مورد لژهاي فراماسونري فعال در ايران همراه با اسامي كليه اعضاي اين لژها منتشر كرد. انتشار اين كتابها مانند يك بمب عظيم در جامعه آن روز ايران صدا كرد و هر كس ديگري را متهم به خيانت و انتشار اين اسامي ميكرد. با توجه به اينكه «اسماعيل رائين» خبرنگار يك شبكه خارجي در تهران و از ژورناليستهاي شناخته شده بود، معلوم بود كه با ساواك ارتباط دارد و در صورتي كه مورد اعتماد و مورد وثوق ساواك نبود به او اجازه كار خبري نميدادند. بنابراين هر انسان كودن با كمترين بهره هوشي ميفهميد كه آن خبرنگار و اين مؤسسه انتشاراتي نميتوانستهاند به صلاحديد خود اين كار مخاطرهآميز را انجام داده باشند. از همه مهمتر اينكه كليه آثار مطبوعه در ايران بايد از وزارت فرهنگ و هنر اجازه انتشار دريافت ميكرد و معلوم بود وزارت فرهنگ و هنر هرگز به كتابي كه در آن اسامي كليه مقامات بلندپايه و ميان پايه كشور همراه با اطلاعات شخصي آنها چاپ شده (و سمت آنها در لژهاي فراماسونري خارجي درج گرديده) اجازه انتشار نميدادند، مگر آنكه پشت پرده دست فرد قدرتمندتري در كار باشد. آقاي شريف امامي آدم سالوس و حقهبازي بود. از آن حقههاي روزگار! وقتي «لژ بزرگ ايران» تأسيس شد نظر اعليحضرت اين بود كه شخصاً مقام استادي اعظم را عهدهدار شوند. اما هيأت مقدسان (!) فراماسونري كه در مهرماه سال 47 به ايران آمدند، تا لژ بزرگ ايران را تقديس كنند و به كار آن رسميت بخشند، به اشاره و با شيطنت و تحريك شريف امامي با استادي اعظم اعليحضرت مخالفت كردند و گفتند شخص براي رسيدن به استادي اعظم بايد مراحل طولاني و مدارج گوناگوني را طي كند و عبوديت خود به آرمان جهاني فراماسونري را به اثبات برساند تا به استادي اعظم برسد و هر كس به پشتوانه قدرت سياسي نميتواند يك شبه استاد اعظم شود! اين برخورد براي اعليحضرت تكاندهنده بود. ايشان شخصاً به بنده فرمودند: «اردشير خان! پدر ما به منافع بريتانياي كبير خدمات ارزندهاي كرد و با ايجاد حكومت مقتدر پهلوي(!) جلوي حركت اتحاد شوروي به طرف هندوستان و خليج فارس را گرفت و كمونيستها و انقلابيون را سركوب كرد. خود ما هم از اولين روزهاي سلطنت در جهت منافع حياتي انگلستان و متحدان آن حركت كردهايم! اكنون آنها از استادي اعظم شريف امامي در برابر ما حمايت ميكنند و اين براي ما غيرقابل قبول است!» بنده (زاهدي) عرض كردم: «حقيقت اين است كه خاندان امثال شريف امامي و سرشاپور ريپورتر و يا اسدالله خان علم در خدمتگزاري به تاج و تخت انگلستان و منافع بريتانياي كبير سابقه چند صد ساله دارند و نمايندگان رسمي ملكه انگلستان در ايران هستند و انگلستان كه اكنون از نزديكي زياد ايران و ايالات متحده آمريكا ناراضي است با حمايت از شريف امامي در برابر اعليحضرت جهت تصديگري استادي اعظم خواسته است نارضايتي خود را نشان دهد...» مطالب ديگري ميان بنده و اعليحضرت رد و بدل شد و طي روزهاي بعد اعليحضرت با بعضي معتمدان ديگر خود هم مشاوره كردند و ما ناگهان مواجه با انتشار كتاب 3 جلدي فراماسونري آقاي اسماعيل رائين شديم. (البته جلد چهارم اين كتاب هم زير چاپ بود كه با فشار لژهاي خارجي فراماسونري و اساتيد اعظم جهاني از انتشار آن جلوگيري به عمل آمد.) من تا آن روز عصبانيت شريف امامي و جسارت او را نديده بودم! او هميشه آدم خاضع و خاشعي در برابر اعليحضرت بو و دست ايشان را ميبوسيد و از ابراز كلمات و جملات ذليلانه در اثبات عبوديت و سرسپردگي خود كم نميگذاشت ولي پس از چاپ و انتشار سه جلد كتاب به هر كسي كه فكر ميكرد در انتشار اين كتاب افشاگرانه دست داشته است تلفن زده و او را به باد فحش و ناسزا گرفت تا ريشه اين اقدام را كه برخلاف منافع خود و بريتانياي كبير ارزيابي كرده بود پيدا كند! به من هم تلفن كرد و با تندي و خشونت گفت: «مسئله من و اعضاي فراماسونري در ميان نيست، انتشار اين كتاب اعلان جنگ با امپراطوري بريتانياي كبير ميباشد!» من از مطلب ابراز بياطلاعي كردم و وقتي ديدم باور نميكند سوگند خوردم و گفتم نه تنها از چگونگي موضوع بيخبر هستم، بلكه تا اين لحظه كتاب موصوف را هم نديدهام! شريفامامي كه ميكوشيد روابط گذشتهاش را با پدرم و با من يادآوري كند و حس دوستي مرا تحريك نمايد اظهار داشت اين اطلاعات امروز بر عليه من و دوستانم منتشر شده است و چند وقت ديگر نوبت شما و پدرتان است! من به فوريت منظور او را درك كردم. شريف امامي ميگفت: «جمعآوري اين اطلاعات نميتواند كار يك نفر مخبر خبرگزاري (رائين) باشد و آمريكاييها براي ضربه زدن به انگليسيها وارد عمل شده و اطلاعاتي را كه در مورد فراماسونها داشته اند به ساواك داده و ساواك هم آنها را منتشر كرده است.» بنده بدون اظهارنظر گفتم: «اگر شما چنين اطميناني داريد خوب است به ساواك مراجعه و تحقيق نمائيد.» شريفامامي با سپهبد نعمتالله نصيري روابط خوبي داشت و در بعضي امور تجاري و بازرگاني با هم شريك بودند. آنها به وسيله ايادي خود در شمال كشور زمينهاي مرغوب را در قطعات ده هكتاري و بيشتر تصاحب ميكردند و درختهاي جنگلي را به توليدكنندگان زغال ميفروختند و وقتي اين درختها زغال و زمين از درخت پاك ميشد زمينها را به مشتريان و سازندگان ويلاهاي مجلل شمال ميفروختند. نعمتالله نصيري طرحهاي بزرگي براي شمال كشور داشت و از جمله ميخواست با تله كابين تهران را به درياي مازندران وصل كند كه انقلاب اجازه نداد و او به جوخه اعدام سپرده شد. البته در زماني كه رئيس ساواك بود جزيره كيش را از اعليحضرت تحويل گرفت و در آنجا تأسيسات زيادي ساخت. در كيش نصيري با اسدالله علم و شريف امامي شريك بود. او در توجيه سرمايهگذاري در كيش كه با بودجه ساواك صورت ميگرفت ميگفت هدفش كشاندن شيوخ عيّاش و خوشگذران و بيبند و بار حاشيه جنوبي خليج فارس و امراي منطقه به كيش و نفوذ در آنها و تخليه اطلاعاتي آنها ميباشد. در شمال هم در منطقه نوشهر و چالوس فعال بود و يك برج در كنار درياي چالوس در دست احداث داشت كه با پيروزي انقلاب ناتمام ماند. در نوشهر هم سرگرم ساختن يك متل بزرگ در جنگل و اتصال آن با تلهكابين به دريا بود. خلاصه او همه كاري ميكرد جز رسيدگي به وظايف قانونياش. اداره ساواك در سالهاي پاياني به عهده پرويز ثابتي بود و نصيري تبديل به يك ماشين امضاء شده بود. خلاصه مطلب اينكه شريف امامي تلفن را برداشت و با مراكز قدرت تماس گرفت و به ملاقات عدهاي رفت و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه اين اطلاعات به وسيله «سي ـ اي ـ ا» و «ساواك» جمعآوري شده و مؤسسه انتشاراتي بدون اجازه ساواك جرأت چاپ اسامي بلندپايهترين مقامات مملكت را در ليست فراماسونها نداشته است! البته واضح است كه ساواك هم به ابتكار خود اين كار را نكرده و اگر هم تحت فشار آمريكاييها (كه در آن موقع مستشاراني در ساواك داشتند) اين كار را كرده باشد قدر مسلم با اطلاع و اجازه اعليحضرت بوده است! البته اگرچه من چيزي به شريف امامي نگفتم اما حقيقت اين بود كه بعد از 28 مرداد سال 1332 انگليسيها كه مجبور به واگذاري بعضي از امتيازات و قراردادهاي خود به آمريكا شده و به اجبار پاي پسرعموهاي آمريكايي خود را به ايران باز كرده بودند ميكوشيدند جبران مافات كرده و در همه سطوح مديريت كشور عوامل خود و طرفداران سياست انگلستان را بنشانند. آنها با فعال كردن انجمنهاي فراماسونري و گردآوري طرفداران سرسخت سياست انگلستان در ايران سرانجام در سالهاي 1345 به بعد تعادل موجود در عرصه سياسي ايران را به نفع خود بر هم زدند و در دولت و مجلس و حتي ارتش نسبت به آمريكاييها موقعيت بهتري پيدا كردند. به طوري كه ناگهان ارتش تصميم به خريد يك هزار تانك چيفتن از انگلستان گرفت و دولت هم بودجه نجومي آن را تصويب كرد! قراردادهاي بزرگ يكي پس از ديگري با انگلستان بسته ميشد و انگليسيها در اكثر مناقصههاي دولتي ايران برنده ميشدند و شركت ملي نفت هم قراردادهاي جديد اكتشاف و استخراج نفت را با شركتهاي انگليسي منعقد ميساخت. آمريكاييها كه از وجود شبكه در هم تنيده فراماسونري در ايران و تأسيس شعبات آن در سراسر كشور مطلع شده و ميديدند عموم رجال عمده كشور عضو فراماسونري هستند و در موقع ورود به جرگة فراماسونها سوگند وفاداري نسبت به منافع امپراطوري انگلستان ياد ميكنند دستگاه جاسوسي خود را به كار انداختند و اطلاعات كامل اين شبكه را جمعآوري و همراه با اسامي اعضاي آن به ساواك دادند تا منتشر نمايد! اعليحضرت با توجه به اينكه نميخواستند خشم و عصبانيت لندن برانگيخته شود و تعادل موجود ميان سياست آمريكا و سياست انگلستان در ايران به نفع يكي از آنها بر هم بخورد با اين امر مخالفت كرده و راهحل ديگري را پيشنهاد كردند. اعليحضرت به آمريكاييها گفتند بهترين راهحل اين است كه من (شاه مملكت) شخصاً كنترل فراماسونها را در دست بگيرم و كم كم تعداد اعضاي متنفذ وابسته به سياست انگلستان را كاهش داده و طرفداران سياست آمريكا را وارد جمعيت كرده و تعادل ايجاد نمايم. آمريكاييها اين پيشنهاد اعليحضرت را پسنديدند و به همين علت آن ماجراي ادغام لژهاي فراماسونري و تشكيل «لژ بزرگ ايران» پيش آمد و نظر اعليحضرت هم اين بود كه پس از ادغام لژها و تشكيل لژ بزرگ ايران معظمله(!) شخصاً به مقام استادي اعظم لژ بزرگ ايران برسند! اما پس از آنكه سه مقام مقدس فراماسونري جهاني (انگليسي) به ايران آمدند و ضمن مراسم ويژهاي لژ بزرگ ايران را تقديس(!) كرده و به كار آن رسميت بخشيدند با استادي اعظم اعليحضرت مخالفت كرده و شريف امامي را به استادي اعظم منصوب نمودند! متعاقب اين اتفاق نادر، شاه كه بسيار عصباني و ناراحت شده بود به ساواك دستور داد كليه اسامي فراماسونها و اطلاعات مربوط به آنها را منتشر كند! شريف امامي كه رودست خورده بود پس از تحقيقات مختصري به اين نتيجه رسيد كه انتشار اين سه جلد كتاب افشاگرانه كه باعث رسوايي او و ساير طرفداران سياست انگلستان در ايران شده، با دخالت ساواك و دستور مستقيم شاه بوده است. شريفامامي هر هفته روزهاي سهشنبه ساعت 11:30 وقت شرفيابي داشت و سالهاي طولاني بود كه در اين روز به ديدار اعليحضرت ميآمد و ضمن گفتگو با معظم له(!) و عرض گزارشات لازم ناهار را هم با ايشان صرف مينمود. آن روز شريفامامي براي نشان دادن نارضايتي خود اين برنامه را بر هم زد و خدمت اعليحضرت شرفياب نشد. آقاي معينيان كه ميديد ساعت از 11:30 گذشته و شريفامامي نيامده به آقاي آبتين در مجلس سنا تلفن زده و علت را ميپرسد. آبتين طبق تعليمات شريف امامي به او ميگويد: «آقاي شريف امامي از انتشار كتابهاي فراماسونري عصباني هستند و به همين خاطر صلاح ديدند به ديدار شاه نيايند!» من تا آن روز نديده بودم يك نفر از رجال، ولو بلندپايهترين رجال، چنين بيحرمتي به اعليحضرت روا دارد. حتي در زمان حكومت دكتر محمد مصدق هم با آنكه روابط شاه و نخستوزير فوقالعاده بحراني بود و حتي مصدق خواهر و مادر شاه مملكت را از كشور تبعيد كرده بود، اما احترام شاه را نگه ميداشت و هميشه ميگفت مطابق قانون اساسي ايشان شاه و مورد احترام هستند! اين جسارت از طرف شريفامامي بعيد بود. بدين ترتيب آمريكاييها ضربه مهلكي به بدنه دستگاه سياست انگليسي در ايران وارد آوردند. شريف امامي از ناشر كتاب و نويسنده كتاب به دادگستري شكايت كرد اما عليرغم سمت بالاي مملكتي و نفوذ سياسي و قدرتي كه داشت و در خود دادگستري هم فراماسونها اكثريت را داشتند نتوانست كاري از پيش ببرد و كتاب هر هفته ناياب و مجدداً تجديد چاپ ميشد. بدين ترتيب از شريف امامي و صدها رجال سياسي نامدار كشور هتك حرمت شد و آبروي آنها به كلي از بين رفت! پس از چند ماه كه شريف امامي با اعليحضرت قهر بود و به ديدار ايشان نميآمد جناب آقاي عدلالملك دادگر از رجال سياسي قديمي ايران پا در مياني كرد و شريف امامي را نزد اعليحضرت آورد و از ايشان خواست تا بيادبي شريفامامي را ناديده بگيرد و او را ببخشد. اين قهر و آشتي موجب شد تا پردهها و حرمتها شكسته شود. همانطور كه قبلاً عرض كردم در كتاب فراماسونري اشاره شده بود كه اعضا موقع ورود به جرگة فراماسونري بايد تشريفاتي را بگذرانند كه از جمله آن دادن لواط است! بنابراين ما هر رجل سياسي و نظامي را كه ميديديم و قبلاً اسم او را در ليست فراماسونها و اعضاي اين جمعيت سري ديده بوديم بي اختيار به ياد عمل مذمومي كه او انجام داده ميافتاديم و گاهي هم با ايما و اشاره او را مذمت ميكرديم! در بعضي از ميهمانيها و مجالس اعليحضرت به بنده امر ميفرمودند كه آبروي فلان كس را ببر! بنده هم در حضور جمع از او سئوالاتي كرده و در مورد صحت شرط وارد شدن به فراماسونري با صداي بلند سئوال ميكردم و با عبارات بيپرده و الفاظ تند و روشن و آشكار از فرد موردنظر سئوالات خردكنندهاي ميكردم و او را رسوا مينمودم. بايد عرض كنم كه پس از انتشار كتابها و رسوايي رجال سياسي شاه قصد داشت به مرور همه رجالي را كه نامشان در ليست فراماسونها آمده است از كار بركنار كند اما پس از مسافرت سال 1349 به اروپا و ملاقات با پادشاهان و نخستوزيران كشورهايي مانند سوئد، فنلاند، انگلستان و... كه خودشان هم عضو فراماسونري جهاني بودند تغيير رأي داده و در بازگشت به ايران از در دوستي و آشتي با فراماسونها درآمدند و حتي در تيرماه سال 1349 زمين و پول در اختيار شريف امامي قرار دادند تا ساختمان آبرومندانهاي براي كلوپ فراماسونري ساخته شود. حقيقت محض اين بود كه بيش از نود درصد رجال عمده كشور و مديران مياني كشور و حتي فرماندهان نظامي (كه مطابق قانون حق عضويت در مجامع سياسي را نداشتند) عضو فراماسونري بودند و اعليحضرت نميتوانست و قادر نبود كه همه آنها را كنار بگذارد! بنده به عنوان يك نفر وارد در امور سياسي ايران (حداقل از سال 1330 شمسي كه 25 سال تمام در كنار پادشاه كشور بودهام و از جزئيات مسائل پشت پرده آگاهي كامل دارم) بايد بگويم انگليسيها در ايران ريشهدار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به تربيت كادرهاي سياسي در كشور ما دست زدهاند. من از آن دسته آدمهاي بدبين نيستم كه همه چيز را زير سر انگليسيها ميدانند اما بر اساس تجربيات طولاني در فعاليتهاي سياسي و دسترسي به اسناد سري و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگليس در ايران ميخواهم عرض كنم كه در حكومت ايران افرادي بودند كه بيشتر از آنكه خود را ايراني بدانند انگليسي ميدانستند. سردسته اين افراد اميراسدالله علم بود كه از ملكه انگلستان لقب شواليه گرفته بود و لقبهاي تشريفاتي نظير لرد و سر و همه اينها را داشت. خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بريتانيا بودند و وظيفه آنها حفظ امنيت جنوب خراسان و سيستان و بلوچستانم (سرحدات هند انگليس ـ پاكستان امروزي) بود. سرشاپور ريپورتر را هم كه همه ميشناسند و ميدانند مليت انگليسي داشت و پدرش (اردشير ريپورتر) معرف رضاشاه به انگليسيها و در واقع پايهگذار سلطنت پهلويها بود. دكتر منوچهر اقبال هم نوكر انگليسيها بود و به اين مطلب افتخار ميكرد. اگر بخواهم عوامل انگلستان را نام ببرم بايد تقريباً همه رجال دويست سال اخير را در اين ليست قرار بدهم. به نقل از: 25 سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي |
ظهارنظرها، بدگوييها و افشاگريهاي سران رژيم شاه عليه يكديگر زماني كه منافع هر يك توسط ديگري در معرض خطر قرار ميگرفت شنيدني و خواندني است. آنچه كه ذيلاً از نظر خوانندگان گرامي ميگذرد اظهارنظر اردشير زاهدي داماد شاه و آخرين سفير وي در آمريكا عليه امير اسدالله علم و اميرعباس هويدا است.
كي از دشمنان قسم خورده من كه هميشه با او كشمكش و جنگ و گريز و رقابت پنهان داشتم امير اسدالله علم يار غار شاهنشاه بود كه به واسطه بيشخصيتي ممتاز و منحصر به فردش مورد توجه اعليحضرت بود و شايد كمتر كسي بداند كه او نه وزير دربار شاهنشاهي بلكه وزير خلوت شاهنشاه بود و وظيفهاش جور كردن بساط عيش و عشرت براي اوقات فراغت اعليحضرت بود!
تا موقعي كه من داماد اعليحضرت نشده بودم سعي و كوشش افرادي مانند اسدالله علم، حسين علاء(1) و تيمور بختيار(2) و امثال آنها اين بود كه هر طور هست پاي مرا از دربار قطع كنند. هر يك از اين افراد براي دشمني با من دلايل خاص خودشان را داشتند. مثلاً آقاي علم به اين فكر بود كه دختر پادشاه را براي يكي از اقوام نزديك خودش خواستگاري كند تا از طريق اين وصلت ارتباط او با شاه قويتر شود و بر ميزان نفوذ او در دربار و حاكميت افزوده گردد.
آقاي علم ذاتاً ناسازگار بود و چشم ديدن هر كس را نداشت. او به علت حسادت با هر كسي كه مورد توجه شاه قرار ميگرفت بيدليل و بيهوده از در دشمني و مخالفت برميآمد، درست اخلاق زنها را داشت كه چشم ديدن هوو را ندارند!
موقعي كه در سال 1336 كار ازدواج من با والاحضرت شهناز صورت جدي به خود گرفت علم وقاحت را به جايي رساند كه به شاهنشاه گفته بود اردشير زاهدي معتاد به مصرف مواد مخدر است!
بنده داماد اعليحضرت شدم و به دستور ايشان به كار در وزارت امور خارجه پرداختم و در سال 1338 به اتفاق همسرم به ايالات متحده رفتم و در آنجا بود كه فهميدم اعليحضرت با انتصاب بنده به عنوان سفير ايران در آمريكا خواستهاند تا من از محيط سراسر رقابت تهران دور باشم. من قريب دو سال را در اروپا و آمريكا با وضعيتي كه يك سفير سيار دارد گذراندم و به رتق و فتق امور دانشجويان ايراني سرگرم بودم. در آن زمان پدرم كه از سال 1339 در سوئيس زندگي ميكرد گاه به ديدار ما ميآمد و يا ما به ديدار او در ژنو ميرفتيم. در تمام اين ملاقاتها والاحضرت شهناز حضور داشتند و صحبتهاي من و پدرم در مورد مسائل خانوادگي و يا حل و فصل امور مربوط به املاك ايشان در ايران و كلاً صحبتهاي غيرسياسي بود. اما بعداً از طريق يك منبع موثق مطلع شدم كه آقاي اسدالله علم به شاهنشاه گفته است اردشير در ملاقاتهايي كه با پدرش در ژنو (سوئيس) داشته راههاي بازگشت پدرش به قدرت را بررسي كرده است!
آن موقع علم رئيس املاك سلطنتي بود اما چون وسايل خوشگذراني شاهنشاه را فراهم ميآورد مورد توجه اعليحضرت بود، او هم از اين موقعيت استفاده كرده و ضمن نزديك كردن خود به شاهنشاه با پشت هماندازي و دروغ و بدگويي از اين و آن مخالفان و رقباي خود را از صحنه خارج ميكرد و اين منتهاي نامردي بود.
اصولاً در مورد اسدالله علم بايد بگويم كه او نمونه يك نامرد واقعي بود و به هيچ نشانه مردي و مردانگي پايبند نبود و حتي موقعي كه زنش به او گفته بود چرا اين همه دوست دختر ميگيرد و به او خيانت ميكند علم در پاسخ به او گفته بود تو هم آزاد هستي كه دوست پسر بگيري و خوش باشي!
شما خاطرات او را كه بخوانيد ميبينيد خودش هم با وقاحت و بيشرمي اين مطالب را در ضمن خاطراتش آورده است!
به هر حال موقعي كه به ايران بازگشتم در اولين برخورد كشيده محكمي زير گوشش نواختم كه صداي آن در همه دربار پيچيد و حتي انعكاس آن از ديوارهاي كاخ هم گذشت و همه مردم ايران به زودي مطلع شده و هنوز هم كه بيش از چهل سال از نواختن آن كشيده گذشته است رجال قديمي ايران از اثر آن صحبت ميكنند!
بايد بگويم كه اسدالله علم به خون من تشنه بود اما زورش به من نميرسيد. دعوا و نزاع و رويارويي من و او تا زمان مرگ وي ادامه داشت كه مهمترين و پر سر و صداترين آن در سال 1348 اتفاق افتاد و آن موقعي بود كه اسدالله علم خبري مربوط به يكي از سفارتخانههاي ما در خارج از كشور را بدون اطلاع من به عرض اعليحضرت رسانيده و وقتي من از اين مطلب مطلع شدم تلفن را برداشتم و به او زنگ زدم و مجموعهاي از فحشهاي آنتيك(!) را خطاب به خواهر و مادر و روح پدر و جد و آبادش نثار كردم.
دعواي ديگر در جريان سفر رسمي اعليحضرت به پاكستان اتفاق افتاد و علم كه با من خصومت و رقابت داشت دستور داد تا نماينده وزارت دربار كه شاهنشاه را همراهي ميكرد به هنگام ديدار با رئيسجمهور پاكستان جلوتر از سفير قرار بگيرد. اين مطلب موجب عصبانيت من شد و نامه تندي به او نوشتم و در صدر نامه نوشتم كه اين عمل خيانت است و خائن مستحق اعدام است. تمام مشكل علم با من اين بود كه ميترسيد من يك روز نخستوزير ايران بشوم. دشمني افرادي مانند علم و منوچهر اقبال و اميرعباس هويدا باعث شد شاه كم كم از من بترسد و دچار وحشت بيمورد بشود، در حالي كه من غلام ابدي شاهنشاه بودم و حاليه هم چاكر فرزندان ايشان هستم!
من اگر ميكوشيدم در كنار اعليحضرت و نزديك به ايشان باشم فقط براي اين بود كه اطراف ايشان را عدهاي بيشرف احاطه كرده بودند! اگر چه اعليحضرت همايوني بسيار عاقل و فهميده بودند اما تجربه نداشتند و يقيناً گول اين افراد بيشرف را ميخوردند و از همه مهمتر اين خطر هم وجود داشت كه حتي به جان شاه هم لطمه بزنند.
من براي ثبت در تاريخ ميگويم كه اسدالله علم جاسوس و نوكر دستگاه اطلاعاتي انگلستان در ايران و بلكه در منطقه بود و همگان ميدانند كه علم تنها ايراني بود كه در قرن بيستم از ملكه انگلستان لقب اشرافي لرد Lord گرفت (قبلاً عنوان Sir گرفته بود) موقعي كه علم در سال 1356 درگذشت، ملكه انگلستان و دولت انگلستان اعلاميه رسمي دادند.
اسدالله علم قبل از آن كه ايراني باشد انگليسي بود و تاريخنگاران ايراني به جاي آنكه وقت خود را صرف تحقيق در مورد فحاشي اين يا آن رجل سياسي و تعداد معشوقهها و نوع تفريحات شبانه وي كنند خوب است به مسائل پنهان تاريخ ايران بپردازند تا روشن شود كه خانواده اسدالله علم از سه نسل قبل نوكر انگلستان در منطقه بوده و حتي در تجزيه هرات و بلوچستان و حتي در تجزيه هندوستان هم مشاركت داشتهاند و براي بيش از دويست سال امنيت مرزهاي مستعمرات انگلستان در شرق ايران به عهده آنان بوده است. خوب است با مراجعه به اسناد و مدارك روشن كنند كه اسدالله علم در جدايي بحرين از ايران چه نقشي داشته است؟
چرا هيچكس سئوال نميكند چگونه املاك علم و خانوادهاش از تيغ اصلاحات ارضي ششم بهمن در امان ماند؟
املاك وسيع اسدالله علم كه مساحت آن بيشتر از چندين كشور اروپايي بود و از نيمه جنوبي استان خراسان تا سواحل خليج فارس و درياي عمان امتداد داشت چرا مشمول اصلاحات ارضي نشد؟
اسدالله علم با نفوذترين عامل انگلستان در منطقه بود و يادم هست موقعي كه اعليحضرت به انگلستان تشريف آوردند و بنده سفيركبير ايران در لندن بودم موقعي كه با ملكه اليزابت ملاقات كرديم ملكه به محض دست دادن با شاهنشاه قبل از هر چيز از ايشان پرسيدند: «حال دوست ما جناب علم چطور است؟»
آنهايي كه كار سياسي كردهاند ميدانند من چه ميگويم و اين سئوال ملكه انگلستان چه معنايي دارد؟
خوب بنده به يك چنين آدمي فحش ميدادم و او را «ديوث» خطاب ميكردم آيا من چون فحش ميدادم آدم بدي بودم؟!
خوشوقتم كه خاطرات سياسي اسدالله علم اكنون منتشر گرديده و در اختيار همگان قرار دارد.
آقاي اسدالله علم مشروحاً ماجراهاي مربوط به قوّادي و پااندازي خود براي اعليحضرت را شرح داده و به آن هم افتخار كردهاند!
همه كساني كه از دور و نزديك مرا ميشناخته و ميشناسند ميدانند كه اينجانب در اين امور بسيار متعصب هستم و اعليحضرت شخصاً چند بار به من فرمودند از زرنگي تو خوشم ميآيد كه رفيقه اشخاص را از دستشان درميآوري ولي خودت به كسي پا نميدهي!
يك نكته ديگر اين بود كه بيش از نود درصد رجال عمده كشور و مديران مياني كشور و حتي فرماندهان نظامي (كه مطابق قانون حق عضويت در مجامع سياسي را نداشتند) عضو فراماسوني بودند و اعليحضرت نميتوانست و قادر نبود كه همه آنها را كنار بگذارد! بنده به عنوان يك نفر وارد در امور سياسي ايران (حداقل از سال 1330 شمسي كه 25 سال تمام در كنار پادشاه كشور بودهام و از جزئيات مسائل پشت پرده آگاهي كامل دارم بايد بگويم انگليسيها در ايران ريشهدار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به تربيت كادرهاي سياسي در كشور ما دست زدهاند.
من از آن دسته آدمهاي بدبين نيستم كه همه چيز را زير سر انگليسيها ميدانند اما بر اساس تجربيات طولاني در فعاليتهاي سياسي و دسترسي به اسناد سري و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگليس در ايران ميخواهم عرض كنم كه در حكومت ايران افرادي بودند كه بيشتر از آنكه خود را ايراني بدانند انگليسي ميدانستند. سردسته اين افراد امير اسدالله علم بود كه از ملكه انگلستان لقب شواليه گرفته بود و لقبهاي تشريفاتي نظير لرد و سر و همه اينها را داشت.
خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بريتانيا بودند و وظيفه آنها حفظ امنيت جنوب خراسان و سيستان و بلوچستان (سرحدات هند انگليس – پاكستان امروزي) بود.
* * *
اميرعباس هويدا دو عيب بسيار بزرگ داشت. اول از همه اين كه فوقالعاده جاهطلب و تا مرز ديوانگي شيفته قدرت و خودنمايي بود. دومين ويژگي ناپسند هويدا، حسودي او بود. هويدا فوقالعاده حسود بود و مايل بود به تنهايي كانون توجه اعليحضرت باشد و اصلاً تحمل ديدن محبت اعليحضرت به ديگران را نداشت.
او در طول سيزده سال حكومت منحوس و ايرانبرانداز خود به جاي پرداختن به امور مملكت و استفاده از موقعيت ممتاز و تاريخي افزايش نرخ نفت كه سود خارقالعادهاي را نصيب ايران كرد، وقت و انرژي خود را صرف از ميدان به در بردن رقباي احتمالي خود ميكرد و در اين رهگذر تا آنجا پيش رفت كه حتي عطاءالله خسرواني دبيركل حزب ايران نوين و دوست قديمياش را كه مورد توجه اعليحضرت قرار گرفته بود از صحنه سياسي كشور خارج و خانه نشين كرد.
من هميشه معتقد بوده و هستم كه يك نفر بيمار جنسي كه نميتواند به طور طبيعي و نرمال غرايز جنسي خود را ارضاء كند، نبايد اداره امور يك مملكت و يك ملت را به عهده بگيرد.
علت اين مطلب كاملاً واضح است و نياز به توضيح من ندارد. همه دانشمندان و اطباي بيماريهاي روحي و رواني پس از تحقيقات طولاني به اين نتيجه رسيدهاند كه اينگونه بيماران روحي و رواني ناخواسته تمايلات بيمارگونه خود را در تصميمگيريهاي روزمره خود تسري ميدهند.
اكنون كه بيش از دو دهه از سقوط سلطنت پهلوي ميگذرد گروهي از محققين تاريخ سياسي و عدهاي از نويسندگان و جمعي از سياستمداران حكومت سابق به اين نتيجه رسيدهاند كه سوء مديريت و خلافكاريهاي هويدا و دار و دستهاش زير پاي رژيم را خالي كرد و مردم را رودرروي حكومت قرار داد.
بنده هفت سال قبل از انقلاب يعني در تيرماه سال 1350 در جلسهاي كه خدمت شاه شرفياب بودم خدمت ايشان عرض كردم كه خيانتهاي آقاي هويدا دست كمي از مصدق ندارد و دولت هويدا براي كشور خطرناك است. شهبانو فرح در آن جلسه حضور داشتند و ميتوانند شهادت بدهند.(3)
اكنون ميخواهم براي نخستين بار پاسخ چند سئوال تاريخي را بدهم تا معلوم شود چرا هويدا از بهمن ماه سال 1343 تا مردادماه سال 1356 براي مدت 13 سال در رأس دولت ايران باقي ماند.
مهمترين عامل باقي ماندن هويدا در قدرت اين بود كه او به هيچكدام از اعضاي خانواده پهلوي و ديبا «نه» نميگفت.
تا قبل از نخستوزيري هويدا اعضاي خانواده پهلوي و ديبا در گرفتن امكانات دولتي مشكل داشتند ولي هويدا به دفتر مخصوص شاه، دفتر مخصوص فرح، دفتر مخصوص ملكه مادر، دفتر مخصوص والاحضرت اشرف و سايرين هر چه ميخواستند ميداد. او براي گريز از قانون راهحل جالبي پيدا كرده بود.
كساني كه در دولت كار كردهاند ميدانند كه نخستوزير و وزرا هر يك بودجه ويژهاي در اختيار دارند كه ميتوانند بدون رسيد و بدون حساب و كتاب از آن استفاده كنند.
ما حتي در اختيار سفراي خودمان در خارج از كشور هم اين پول را قرار ميداديم تا دست آنها در هزينه كردن باز باشد. اين بودجه مخصوص آن بود كه نخستوزير دستش باز باشد و اگر به مسافرت رفت و فرماندار و يا استاندار كسر بودجه داشتند و يا مردم يك منطقه نيازي خارج از برنامه داشتند به آنها كمك كند. البته در عمل نخستوزير و وزرا اين پول را متعلق به خود ميدانستند و آن را به جيب ميزدند.
هويدا كه نخستوزير شد ميزان اين بودجه محرمانه را فوقالعاده افزايش داد. شانس هويدا اين بود كه در زمان نخستوزيرياش قيمت نفت افزايش يافت و پول زيادي وارد خزانه مملكت ايران شد. اين پول زياد همه معايب دولت هويدا را پوشاند و هويدا با تزريق پول به افراد و روزنامهها و منتقدان دهان آنها را ميبست و حتي حمايت آنها را هم ميخريد.
هويدا هر فرد متنفذي از خانواده پهلوي و يا ديبا كه به او مراجعه ميكرد و چيزي ميخواست چند برابر ميزان درخواستياش را به او ميپرداخت! او در برابر افراد خانواده پهلوي بسيار خاضع و خاشع بود و حتي دست فرزندان والاحضرت اشرف و والاحضرت شمس را هم ميبوسيد.
در اينجا بايد بگويم يكي از لطمات بزرگي كه به حيثيت شاهنشاهي پهلوي وارد آمد دخالت افرادي از خانواده پهلوي در امور اقتصادي كشور و بعضاً سوء استفادههاي مالي آنها بود.
اعليحضرت از گذشته اموال شخصي خود و خانواده پهلوي را در بنياد پهلوي متمركز كرده بودند تا داراييهاي شخصي آنها كار بكند و افراد خانواده پهلوي از سود آن منتفع گردند. افرادي مانند والاحضرت شمس پهلوي و يا شاهپور غلامرضا به بودجه دولت ناخنك ميزدند و از موقعيت خود سوءاستفاده ميكردند.
هويدا در زمان نخستوزيري خود نه تنها با اين قبيل سوءاستفادهها مبارزه نميكرد و در برابرمطامع اين افراد نميايستاد بلكه كار غيرقانوني آنها را هم تسريع مينمود!
مسلم است يك چنين آدمي مورد توجه و محبت و علاقه افراد متنفذ و قدرتمند قرار ميگيرد! از همه بدتر اين كه مقامات عاليه دولتي و مناصب حساس مملكتي را به توصيه اين و آن به افراد بيلياقت واگذار مينمود.
متأسفانه شهبانو فرح و والاحضرتها اشرف و شمس و ساير خواهران و برادران اعليحضرت جداً از هويدا حمايت ميكردند و هويدا با حقهبازي، مطبوعات و رجال قديمي و حتي مصدقيها و تودهايها را هم با خود همراه كرده و اعليحضرت كه ميديد نداي مخالفي در ايران به گوش نميرسد اين آرامش را به حساب موفقيت دولت هويدا ميگذاشت. در حالي كه حقيقت چيز ديگري بود.
هويدا به وزارت اطلاعات دستور داده بود به مطبوعات طرفدار او پولهاي سخاوتمندانهاي از طريق آگهيهاي دولتي و سوبسيدهاي گوناگون داده شود و در مقابل مطبوعات مخالف او تعطيل شوند.
بدين ترتيب مطبوعاتي كه از هويدا تعريف و تمجيد ميكردند باقي ماندند و به منظور گرفتن پول و امكانات بيشتر هر روز بيش از روز قبل از هويدا و دولت او تعريف و تمجيد ميكردند.
هويدا همچنين رجال سياسي بازنشسته و مخالفان سابق و سياسيون جبهه ملي و مليگراها و امثال آنها را وارد فعاليتهاي اقتصادي كرد و كساني كه تا قبل از دولت حسنعلي منصور عليه رژيم سلطنتي توطئه ميكردند زير چتر وزارت صنايع و معادن جمع شدند تا از كمكهاي سخاوتمندانه هويدا براي ايجاد كارخانجات صنعتي و مؤسسات اقتصادي بهرهمند شوند!
تودهايها و كمونيستهاي سابق را هم در مؤسسات دولتي و شبه دولتي گرد هم آورد و با حربه پول آنها را به كار گرفت.
هدف هويدا اين بود كه تا زنده است بر مسند نخستوزيري باقي بماند. در پيگيري اين هدف هويدا امتيازات فراواني به دولتهاي عمده جهان ميداد كه من بعضي از اين امتيازات را مخالف منافع ملي ايران ميديدم كه اوج آن درگيري من با اميرعباس هويدا بر سر مسئله استقلال بحرين از ايران بود.
اگر به صورت جلسات هيأت دولت مراجعه شود همگان خواهند ديد كه من جداً در برابر نخستوزير ايستاده و با تجزيه بحرين از ايران مخالفت كرده بودم. حتي در مجلس شوراي ملي در روز قرائت گزارش نماينده سازمان ملل به گريه افتادم و همين گريه كردن من دستاويزي براي هويدا شد تا به اعليحضرت مراجعه كرده و مرا به مخالفت با منويات شاه مملكت متهم نمايد!
بايد عرض كنم كه انتصاب هويدا به نخستوزيري اگر چه ظاهراً اتفاقي صورت گرفت اما هويدا نخستوزيري بود كه آمريكا، انگلستان و اسرائيل روي او توافق كرده بودند و به همين دليل اعليحضرت با آن كه چند بار كوشيد تا هويدا را كنار بگذارد و من يا اسدالله علم و يا هوشنگ انصاري را مأمور تشكيل كابينه نمايد، موفق نشد.
اشكال بزرگ ديگر مسئله دين و مذهب هويدا بود. من چند بار شخصاً به اعليحضرت عرض كردم هيچ خوبيت ندارد در مملكت اسلامي و شيعه يك نفر بهايي نخستوزير باشد.
بنده يك نفر متعصب مذهبي نيستم و چون در محيط آمريكا تحصيل و كار، زندگي كرده و با مباني دمكراسي و آزاديهاي فردي و شخصي آشنا هستم براي همه مردم حق انتخاب مذهب قائل هستم و معتقدم هركس آزاد است هر ديني را انتخاب كند و هيچكس هم حق تحقير ديگران را به خاطر نوع دين آنها ندارد. اما در مملكتي كه همه مسلمان متعصب شيعه هستند نميتوان يك فرد بهايي را به نخستوزيري مسلمانان و رياست كابينه گمارد! من روزهاي حكومت پدرم را در سالهاي 1332 و 1333 را به ياد ميآورم كه طي آن نهضت وسيعي عليه بهائيان به راه افتاد و حتي عدهاي به رهبري آقاي فلسفي واعظ مشهور مذهبي به معبد اصلي بهائيان موسوم به حظيرهالقدس حمله كرده و آن را ويران ساختند.
متأسفانه اعليحضرت نه تنها از اين نصايح مشفقانه و دلسوزانه من استقبال نميكردند بلكه مراجعات مكرر من به ايشان سبب بيمهري معظم له نسبت به چاكر گرديد و در اين شرايط ايشان هم جانب اميرعباس هويدا را گرفتند.
در سال 1347 شرايطي به وجود آمد كه اعليحضرت تصميم گرفتند جلوي بلندپروازيهاي هويدا را بگيرند.
ايشان در تابستان آن سال هنگامي كه در نوشهر بودند هويدا را خواستند و با او به تندي برخورد كرده و دستور دادند از بار حزبي كابينه بكاهد و بيشتر به فكر اقتصاد باشد.
شاه فرمودند براي اين مملكت يك نفر آدم سياسي كه من باشم(!) كافي است و اگر شما نميتوانيد اين را بفهميد خوب است كنار برويد.
موضوع اين است كه هويدا در مسافرت به آمريكا پايش را از گليمش بيشتر دراز كرده و مانند يك رئيس كشور عمل كرده بود، و شاه از اين مطلب ناراحت بود.
من هميشه معتقد بوده و هستم كه هم اعراب فلسطين و هم كليميان فلسطين حق زندگي و داشتن كشور مستقل خود را دارند و عقيده برترم اين بوده و هست كه اعراب فلسطين و كليميان فلسطين بايد يك كشور فدراتيو تشكيل بدهند و داراي يك ميهن مشترك به صورت كنفدراسيون باشند.
اما عقيده آقاي اميرعباس هويدا و بعضي از همفكرانش اين بود كه اعراب دشمن تاريخي ايران و ايرانيان هستند و در خاورميانه فقط سه كشور غير عرب ايران، تركيه و اسرائيل وجود دارند كه بايد بر عليه اعراب متحد شوند.
هويدا اين فكر را در مخيله اعليحضرت جا انداخته بود و هر كجا مينشست ميگفت اسلام دين اعراب است و ما بايد به فكر بازگشت به خويش باشيم و اديان باستاني خود را احياء كنيم!
در دوران نخستوزيري هويدا آمد و شد اسرائيليها به ايران باب شد و ما هميشه از طرف دوستان عرب خود مانند پادشاه اردن هاشمي و پادشاه عربستان سعودي مورد انتقاد قرار ميگرفتيم و آنها نسبت به مسافرت محرمانه مقامات بلندپايه دولت اسرائيل به ايران گلهمند بودند.
در اين موقع كه از همه طرف تحت فشار قرار داشتم تنها اميدم اين بود كه والاحضرت شهناز دست از لجبازي برداشته و به خاطر فرزندمان هم كه شده است به ازدواج مجدد راضي شود.
من پس از شنيدن اخبار و شايعات در مورد احتمال ازدواج قريبالوقوع والاحضرت شهناز با برادر پادشاه مراكش و اطلاع از اين امر كه شهبانوفرح براي اين ازدواج پادرمياني كرده است به سعدآباد مراجعه و نزد شهبانو فرح رفتم و از اين كم لطفي ايشان به سختي گلايه كردم.
متأسفانه پاسخ شهبانو فرح غيرقابل تصور بود. ايشان كه در زمان دانشجويي و ورود به تهران براي حل مشكل گذرنامه و ارز دانشجويي به ملاقات من آمده و دست روي زانوانش گذاشته و ساكت و مؤدب در حضور من نشسته بود و تقاضاهايش را عنوان ميكرد، با لحني عصبي و ضمن به كار بردن الفاظ تند و غيرقابل تصور مرا به فساد اخلاقي متهم كرد و اظهار داشت كه وجود تو (زاهدي) عامل اصلي گرايش اعليحضرت به مجالس شبانه و معاشرت با زنان است.
من با عصبانيت از حضور ايشان مرخص شدم و در جلوي در ورودي كاخ با هويدا كه براي ملاقات با اعليحضرت وارد كاخ ميشد مواجه گرديدم و چون از هويدا دل پري داشتم به محض ديدنش كشيده محكمي به گوش او نواختم. (به طوري كه پيپش از گوشه لبش افتاد!)
هويدا پس از كتك خوردن به حضور اعليحضرت شرفياب شده و اجازة مرخص شدن از خدمت ميخواهد، و در توجيه اين تصميم ميگويد: «من نميتوانم رئيس دولتي باشم كه آقاي زاهدي در حضور ساير اعضاي كابينه به من فحش ناموسي ميدهد و كشيده به گوشم مينوازد!»
آن طور كه معينيان تعريف ميكرد شهبانو فرح در آن جلسه حضور داشته و از هويدا دفاع ميكند و به اعليحضرت توصيه ميكند تا مرا (زاهدي) امر به استعفا كند. بار ديگر در پيشگاه تاريخ شهادت ميدهم كه اگر حمايتهاي بيدريغ شهبانو فرح از هويدا نبود در سال 1347 اعليحضرت در صدد كنار گذاشتن هويدا بودند.
پس از اين وقايع اعليحضرت چاكر را احضار و فرمودند: «چرا توي گوش هويدا زديد؟»
مطالبي را عرض كردم. ايشان داستانهاي ضد و نقيضي را تعريف كردند و از جمله اظهار داشتند الآن در مصر جمال عبدالناصر سر كار است كه اساس كارش را دشمني با ايران گذاشته و با عراق هم مشكلات خطرناكي داريم و هويدا موفق شده است حمايت غرب از ايران در مواجهه احتمالي با مصر و عراق را فراهم آورد و هويدا خيلي مورد احترام و علاقه اسرائيليها است و اگر ما درگير جنگ با اعراب شويم اسرائيل به حمايت ما وارد جنگ خواهد شد و...
داستانهايي كه اعليحضرت تعريف ميكردند براي من قابل فهم و قبول نبودند. معهذا با ادب تمام آنها را تا به آخر گوش كردم و در پايان عرض كردم حالا امر ملوكانه در مورد وضعيت حقير چيست؟
اعليحضرت فرمودند ما صلاح ميدانيم شما يك مدت از ايران دور باشيد و به امورات ما در خارج از كشور بپردازيد.
ايشان با رفتن من به انگلستان مخالفت كردند و فرمودند در حال حاضر واشنگتن براي ما در درجه اول اهميت است و بهتر است شما به سفارت ايران در ايالات متحده برويد.
بنده همزمان با تصدي سفارت ايران در آمريكا سفير آكروديته ايران در مكزيك و پرو و السالوادور بودم و به اين ترتيب مسئوليت بزرگي را به عهده گرفتم كه تا انقلاب اسلامي سال 1357 ادامه داشت.
بنده در آمريكا هم از دشمني و عداوت هويدا در امان نبودم و به ويژه برادر او به نام فريدون هويدا كه نماينده دائمي ايران در سازمان ملل متحد بود اقدامات موازي با اقدامات سفارت ايران در واشنگتن انجام ميداد و بنده مجبور بودم انرژي و اوقات خود را صرف خنثي كردن اقدامات مخرب او نمايم.
علت موفقيت هويدا و باقيماندن او در پست نخستوزيري براي مدت طولاني كه او را ركورد شكن همه نخستوزيران تاريخ ايران كرد اين بود كه در برابر اعليحضرت تسليم محض بود و اصلاً نميتوانست «نه» بگويد!
او حتي موقعي كه قرار شد به زندان برود و اعليحضرت به او پيشنهاد كرد براي خوابيدن سر و صداها مدتي در زندان دژبان اقامت كند با خوشرويي اين امر را پذيرفت!
من به خود هويدا و به وزراي اقتصادي او بارها هشدار دادم كه مواظب تورم Infletion باشند اما هويدا احمقانه ميگفت جيبم سنگينه، كمي پول ميخواد!
هويدا درآمد نفتي عظيم مملكت را صرف امور تجملي كرد و اصلاحطلبي و تجددطلبي او سطحي و روبنايي بود.
در تظاهر به مدرنيسم هيچكس مانند هويدا عمل نميكرد. در اين شرايط فساد مالي اجتنابناپذير بود. در خريدهاي كلان خارجي كه انجام ميشد بلااستثنا از خارجيها پورسانت ميگرفتند. متأسفانه هويدا و اطرافيانش ميدزديدند و مردم اين دزديها را به حساب شاه مملكت ميگذاشتند و ميگفتند همه اينها از شاهه!
وزراي فاسد كابينه ضعيف هويدا به منظور دريافت پورسانت به خريدهاي غيرضروري ميپرداختند. مثلاً در حاليكه بازار قند و شكر در كشور اشباع بود دهها كشتي حامل شكر در آبهاي خليج فارس منتظر نوبت پهلوگيري در اسكله و تخليه بار خود بودند و گاهي اين نوبت انتظار دو سال طول ميكشيد و كشتيها چندين برابر ارزش محموله خود دمورانژ (خسارت ديركرد تأخير) دريافت ميكردند. يا صدها كشتي حامل برنج آن قدر روي دريا باقي ميماندند و موفق به تخليه نميشدند كه برنج در گرماي 45 درجه خليج فارس فاسد ميشد و آن را به دريا ميريختند!
بزرگترين ضربات به پيكره رژيم شاهنشاهي را هويدا در طول سيزده سال زمامداري خود وارد آورد و مردم از اينكه ميديدند هويدا دست بهائيان و يهوديان را در همه امور مملكت باز گذاشته ناراضي بودند و دنبال بهانهاي براي قيام ميگشتند كه اين بهانه را هم خود هويدا به دست آنها داد و با چاپ نامه عليه (آيتالله) خميني موجبات شورش عمومي را فراهم آورد!
پينويسها:
1- حسين علاء قبل از كودتاي 28 مرداد وزير دربار بود. بعد از كودتا و متعاقب بركناري سپهبد فضلالله زاهدي از نخستوزيري در فروردين 1334 نخستوزير شد. دو سال بعد از نخستوزيري كناره گرفت و مجدداً وزير دربار شد. در 1342 از وزارت دربار بركنار و سناتور شد و در تير 1343 درگذشت.
2- تيمور بختيار اولين رئيس ساواك كه در 1340 پس از شكست در احراز مقام نخستوزيري مبارزه با دولت اميني را آغاز كرد، سپس به خارج از كشور تبعيد شد و در تبعيدگاه در صدد مبارزه با رژيم شاه برآمد و نهايتاً در مرداد 1349 در عراق توسط ساواك به قتل رسيد.
3- فرح پهلوي در كتاب خاطراتش تحت عنوان: «زندگي من» و يا «هزار و يك روز من» به اين مطلب اشاره كرده و گفته كه اردشير زاهدي هميشه با هويدا مخالف بود و او را براي رژيم خطرناك ميدانست. مادر فرح پهلوي (فريده ديبا) هم در كتاب مشهور و جسورانهاش به نام: «دخترم فرح» صحنههايي از دعوا و رقابتهاي زاهدي و هويدا را تصوير كرده است.
به نقل از:
25 سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي، انتشارات عطائي، تهران، 1381
تا موقعي كه من داماد اعليحضرت نشده بودم سعي و كوشش افرادي مانند اسدالله علم، حسين علاء(1) و تيمور بختيار(2) و امثال آنها اين بود كه هر طور هست پاي مرا از دربار قطع كنند. هر يك از اين افراد براي دشمني با من دلايل خاص خودشان را داشتند. مثلاً آقاي علم به اين فكر بود كه دختر پادشاه را براي يكي از اقوام نزديك خودش خواستگاري كند تا از طريق اين وصلت ارتباط او با شاه قويتر شود و بر ميزان نفوذ او در دربار و حاكميت افزوده گردد.
آقاي علم ذاتاً ناسازگار بود و چشم ديدن هر كس را نداشت. او به علت حسادت با هر كسي كه مورد توجه شاه قرار ميگرفت بيدليل و بيهوده از در دشمني و مخالفت برميآمد، درست اخلاق زنها را داشت كه چشم ديدن هوو را ندارند!
موقعي كه در سال 1336 كار ازدواج من با والاحضرت شهناز صورت جدي به خود گرفت علم وقاحت را به جايي رساند كه به شاهنشاه گفته بود اردشير زاهدي معتاد به مصرف مواد مخدر است!
بنده داماد اعليحضرت شدم و به دستور ايشان به كار در وزارت امور خارجه پرداختم و در سال 1338 به اتفاق همسرم به ايالات متحده رفتم و در آنجا بود كه فهميدم اعليحضرت با انتصاب بنده به عنوان سفير ايران در آمريكا خواستهاند تا من از محيط سراسر رقابت تهران دور باشم. من قريب دو سال را در اروپا و آمريكا با وضعيتي كه يك سفير سيار دارد گذراندم و به رتق و فتق امور دانشجويان ايراني سرگرم بودم. در آن زمان پدرم كه از سال 1339 در سوئيس زندگي ميكرد گاه به ديدار ما ميآمد و يا ما به ديدار او در ژنو ميرفتيم. در تمام اين ملاقاتها والاحضرت شهناز حضور داشتند و صحبتهاي من و پدرم در مورد مسائل خانوادگي و يا حل و فصل امور مربوط به املاك ايشان در ايران و كلاً صحبتهاي غيرسياسي بود. اما بعداً از طريق يك منبع موثق مطلع شدم كه آقاي اسدالله علم به شاهنشاه گفته است اردشير در ملاقاتهايي كه با پدرش در ژنو (سوئيس) داشته راههاي بازگشت پدرش به قدرت را بررسي كرده است!
آن موقع علم رئيس املاك سلطنتي بود اما چون وسايل خوشگذراني شاهنشاه را فراهم ميآورد مورد توجه اعليحضرت بود، او هم از اين موقعيت استفاده كرده و ضمن نزديك كردن خود به شاهنشاه با پشت هماندازي و دروغ و بدگويي از اين و آن مخالفان و رقباي خود را از صحنه خارج ميكرد و اين منتهاي نامردي بود.
اصولاً در مورد اسدالله علم بايد بگويم كه او نمونه يك نامرد واقعي بود و به هيچ نشانه مردي و مردانگي پايبند نبود و حتي موقعي كه زنش به او گفته بود چرا اين همه دوست دختر ميگيرد و به او خيانت ميكند علم در پاسخ به او گفته بود تو هم آزاد هستي كه دوست پسر بگيري و خوش باشي!
شما خاطرات او را كه بخوانيد ميبينيد خودش هم با وقاحت و بيشرمي اين مطالب را در ضمن خاطراتش آورده است!
به هر حال موقعي كه به ايران بازگشتم در اولين برخورد كشيده محكمي زير گوشش نواختم كه صداي آن در همه دربار پيچيد و حتي انعكاس آن از ديوارهاي كاخ هم گذشت و همه مردم ايران به زودي مطلع شده و هنوز هم كه بيش از چهل سال از نواختن آن كشيده گذشته است رجال قديمي ايران از اثر آن صحبت ميكنند!
بايد بگويم كه اسدالله علم به خون من تشنه بود اما زورش به من نميرسيد. دعوا و نزاع و رويارويي من و او تا زمان مرگ وي ادامه داشت كه مهمترين و پر سر و صداترين آن در سال 1348 اتفاق افتاد و آن موقعي بود كه اسدالله علم خبري مربوط به يكي از سفارتخانههاي ما در خارج از كشور را بدون اطلاع من به عرض اعليحضرت رسانيده و وقتي من از اين مطلب مطلع شدم تلفن را برداشتم و به او زنگ زدم و مجموعهاي از فحشهاي آنتيك(!) را خطاب به خواهر و مادر و روح پدر و جد و آبادش نثار كردم.
دعواي ديگر در جريان سفر رسمي اعليحضرت به پاكستان اتفاق افتاد و علم كه با من خصومت و رقابت داشت دستور داد تا نماينده وزارت دربار كه شاهنشاه را همراهي ميكرد به هنگام ديدار با رئيسجمهور پاكستان جلوتر از سفير قرار بگيرد. اين مطلب موجب عصبانيت من شد و نامه تندي به او نوشتم و در صدر نامه نوشتم كه اين عمل خيانت است و خائن مستحق اعدام است. تمام مشكل علم با من اين بود كه ميترسيد من يك روز نخستوزير ايران بشوم. دشمني افرادي مانند علم و منوچهر اقبال و اميرعباس هويدا باعث شد شاه كم كم از من بترسد و دچار وحشت بيمورد بشود، در حالي كه من غلام ابدي شاهنشاه بودم و حاليه هم چاكر فرزندان ايشان هستم!
من اگر ميكوشيدم در كنار اعليحضرت و نزديك به ايشان باشم فقط براي اين بود كه اطراف ايشان را عدهاي بيشرف احاطه كرده بودند! اگر چه اعليحضرت همايوني بسيار عاقل و فهميده بودند اما تجربه نداشتند و يقيناً گول اين افراد بيشرف را ميخوردند و از همه مهمتر اين خطر هم وجود داشت كه حتي به جان شاه هم لطمه بزنند.
من براي ثبت در تاريخ ميگويم كه اسدالله علم جاسوس و نوكر دستگاه اطلاعاتي انگلستان در ايران و بلكه در منطقه بود و همگان ميدانند كه علم تنها ايراني بود كه در قرن بيستم از ملكه انگلستان لقب اشرافي لرد Lord گرفت (قبلاً عنوان Sir گرفته بود) موقعي كه علم در سال 1356 درگذشت، ملكه انگلستان و دولت انگلستان اعلاميه رسمي دادند.
اسدالله علم قبل از آن كه ايراني باشد انگليسي بود و تاريخنگاران ايراني به جاي آنكه وقت خود را صرف تحقيق در مورد فحاشي اين يا آن رجل سياسي و تعداد معشوقهها و نوع تفريحات شبانه وي كنند خوب است به مسائل پنهان تاريخ ايران بپردازند تا روشن شود كه خانواده اسدالله علم از سه نسل قبل نوكر انگلستان در منطقه بوده و حتي در تجزيه هرات و بلوچستان و حتي در تجزيه هندوستان هم مشاركت داشتهاند و براي بيش از دويست سال امنيت مرزهاي مستعمرات انگلستان در شرق ايران به عهده آنان بوده است. خوب است با مراجعه به اسناد و مدارك روشن كنند كه اسدالله علم در جدايي بحرين از ايران چه نقشي داشته است؟
چرا هيچكس سئوال نميكند چگونه املاك علم و خانوادهاش از تيغ اصلاحات ارضي ششم بهمن در امان ماند؟
املاك وسيع اسدالله علم كه مساحت آن بيشتر از چندين كشور اروپايي بود و از نيمه جنوبي استان خراسان تا سواحل خليج فارس و درياي عمان امتداد داشت چرا مشمول اصلاحات ارضي نشد؟
اسدالله علم با نفوذترين عامل انگلستان در منطقه بود و يادم هست موقعي كه اعليحضرت به انگلستان تشريف آوردند و بنده سفيركبير ايران در لندن بودم موقعي كه با ملكه اليزابت ملاقات كرديم ملكه به محض دست دادن با شاهنشاه قبل از هر چيز از ايشان پرسيدند: «حال دوست ما جناب علم چطور است؟»
آنهايي كه كار سياسي كردهاند ميدانند من چه ميگويم و اين سئوال ملكه انگلستان چه معنايي دارد؟
خوب بنده به يك چنين آدمي فحش ميدادم و او را «ديوث» خطاب ميكردم آيا من چون فحش ميدادم آدم بدي بودم؟!
خوشوقتم كه خاطرات سياسي اسدالله علم اكنون منتشر گرديده و در اختيار همگان قرار دارد.
آقاي اسدالله علم مشروحاً ماجراهاي مربوط به قوّادي و پااندازي خود براي اعليحضرت را شرح داده و به آن هم افتخار كردهاند!
همه كساني كه از دور و نزديك مرا ميشناخته و ميشناسند ميدانند كه اينجانب در اين امور بسيار متعصب هستم و اعليحضرت شخصاً چند بار به من فرمودند از زرنگي تو خوشم ميآيد كه رفيقه اشخاص را از دستشان درميآوري ولي خودت به كسي پا نميدهي!
يك نكته ديگر اين بود كه بيش از نود درصد رجال عمده كشور و مديران مياني كشور و حتي فرماندهان نظامي (كه مطابق قانون حق عضويت در مجامع سياسي را نداشتند) عضو فراماسوني بودند و اعليحضرت نميتوانست و قادر نبود كه همه آنها را كنار بگذارد! بنده به عنوان يك نفر وارد در امور سياسي ايران (حداقل از سال 1330 شمسي كه 25 سال تمام در كنار پادشاه كشور بودهام و از جزئيات مسائل پشت پرده آگاهي كامل دارم بايد بگويم انگليسيها در ايران ريشهدار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به تربيت كادرهاي سياسي در كشور ما دست زدهاند.
من از آن دسته آدمهاي بدبين نيستم كه همه چيز را زير سر انگليسيها ميدانند اما بر اساس تجربيات طولاني در فعاليتهاي سياسي و دسترسي به اسناد سري و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگليس در ايران ميخواهم عرض كنم كه در حكومت ايران افرادي بودند كه بيشتر از آنكه خود را ايراني بدانند انگليسي ميدانستند. سردسته اين افراد امير اسدالله علم بود كه از ملكه انگلستان لقب شواليه گرفته بود و لقبهاي تشريفاتي نظير لرد و سر و همه اينها را داشت.
خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بريتانيا بودند و وظيفه آنها حفظ امنيت جنوب خراسان و سيستان و بلوچستان (سرحدات هند انگليس – پاكستان امروزي) بود.
* * *
اميرعباس هويدا دو عيب بسيار بزرگ داشت. اول از همه اين كه فوقالعاده جاهطلب و تا مرز ديوانگي شيفته قدرت و خودنمايي بود. دومين ويژگي ناپسند هويدا، حسودي او بود. هويدا فوقالعاده حسود بود و مايل بود به تنهايي كانون توجه اعليحضرت باشد و اصلاً تحمل ديدن محبت اعليحضرت به ديگران را نداشت.
او در طول سيزده سال حكومت منحوس و ايرانبرانداز خود به جاي پرداختن به امور مملكت و استفاده از موقعيت ممتاز و تاريخي افزايش نرخ نفت كه سود خارقالعادهاي را نصيب ايران كرد، وقت و انرژي خود را صرف از ميدان به در بردن رقباي احتمالي خود ميكرد و در اين رهگذر تا آنجا پيش رفت كه حتي عطاءالله خسرواني دبيركل حزب ايران نوين و دوست قديمياش را كه مورد توجه اعليحضرت قرار گرفته بود از صحنه سياسي كشور خارج و خانه نشين كرد.
من هميشه معتقد بوده و هستم كه يك نفر بيمار جنسي كه نميتواند به طور طبيعي و نرمال غرايز جنسي خود را ارضاء كند، نبايد اداره امور يك مملكت و يك ملت را به عهده بگيرد.
علت اين مطلب كاملاً واضح است و نياز به توضيح من ندارد. همه دانشمندان و اطباي بيماريهاي روحي و رواني پس از تحقيقات طولاني به اين نتيجه رسيدهاند كه اينگونه بيماران روحي و رواني ناخواسته تمايلات بيمارگونه خود را در تصميمگيريهاي روزمره خود تسري ميدهند.
اكنون كه بيش از دو دهه از سقوط سلطنت پهلوي ميگذرد گروهي از محققين تاريخ سياسي و عدهاي از نويسندگان و جمعي از سياستمداران حكومت سابق به اين نتيجه رسيدهاند كه سوء مديريت و خلافكاريهاي هويدا و دار و دستهاش زير پاي رژيم را خالي كرد و مردم را رودرروي حكومت قرار داد.
بنده هفت سال قبل از انقلاب يعني در تيرماه سال 1350 در جلسهاي كه خدمت شاه شرفياب بودم خدمت ايشان عرض كردم كه خيانتهاي آقاي هويدا دست كمي از مصدق ندارد و دولت هويدا براي كشور خطرناك است. شهبانو فرح در آن جلسه حضور داشتند و ميتوانند شهادت بدهند.(3)
اكنون ميخواهم براي نخستين بار پاسخ چند سئوال تاريخي را بدهم تا معلوم شود چرا هويدا از بهمن ماه سال 1343 تا مردادماه سال 1356 براي مدت 13 سال در رأس دولت ايران باقي ماند.
مهمترين عامل باقي ماندن هويدا در قدرت اين بود كه او به هيچكدام از اعضاي خانواده پهلوي و ديبا «نه» نميگفت.
تا قبل از نخستوزيري هويدا اعضاي خانواده پهلوي و ديبا در گرفتن امكانات دولتي مشكل داشتند ولي هويدا به دفتر مخصوص شاه، دفتر مخصوص فرح، دفتر مخصوص ملكه مادر، دفتر مخصوص والاحضرت اشرف و سايرين هر چه ميخواستند ميداد. او براي گريز از قانون راهحل جالبي پيدا كرده بود.
كساني كه در دولت كار كردهاند ميدانند كه نخستوزير و وزرا هر يك بودجه ويژهاي در اختيار دارند كه ميتوانند بدون رسيد و بدون حساب و كتاب از آن استفاده كنند.
ما حتي در اختيار سفراي خودمان در خارج از كشور هم اين پول را قرار ميداديم تا دست آنها در هزينه كردن باز باشد. اين بودجه مخصوص آن بود كه نخستوزير دستش باز باشد و اگر به مسافرت رفت و فرماندار و يا استاندار كسر بودجه داشتند و يا مردم يك منطقه نيازي خارج از برنامه داشتند به آنها كمك كند. البته در عمل نخستوزير و وزرا اين پول را متعلق به خود ميدانستند و آن را به جيب ميزدند.
هويدا كه نخستوزير شد ميزان اين بودجه محرمانه را فوقالعاده افزايش داد. شانس هويدا اين بود كه در زمان نخستوزيرياش قيمت نفت افزايش يافت و پول زيادي وارد خزانه مملكت ايران شد. اين پول زياد همه معايب دولت هويدا را پوشاند و هويدا با تزريق پول به افراد و روزنامهها و منتقدان دهان آنها را ميبست و حتي حمايت آنها را هم ميخريد.
هويدا هر فرد متنفذي از خانواده پهلوي و يا ديبا كه به او مراجعه ميكرد و چيزي ميخواست چند برابر ميزان درخواستياش را به او ميپرداخت! او در برابر افراد خانواده پهلوي بسيار خاضع و خاشع بود و حتي دست فرزندان والاحضرت اشرف و والاحضرت شمس را هم ميبوسيد.
در اينجا بايد بگويم يكي از لطمات بزرگي كه به حيثيت شاهنشاهي پهلوي وارد آمد دخالت افرادي از خانواده پهلوي در امور اقتصادي كشور و بعضاً سوء استفادههاي مالي آنها بود.
اعليحضرت از گذشته اموال شخصي خود و خانواده پهلوي را در بنياد پهلوي متمركز كرده بودند تا داراييهاي شخصي آنها كار بكند و افراد خانواده پهلوي از سود آن منتفع گردند. افرادي مانند والاحضرت شمس پهلوي و يا شاهپور غلامرضا به بودجه دولت ناخنك ميزدند و از موقعيت خود سوءاستفاده ميكردند.
هويدا در زمان نخستوزيري خود نه تنها با اين قبيل سوءاستفادهها مبارزه نميكرد و در برابرمطامع اين افراد نميايستاد بلكه كار غيرقانوني آنها را هم تسريع مينمود!
مسلم است يك چنين آدمي مورد توجه و محبت و علاقه افراد متنفذ و قدرتمند قرار ميگيرد! از همه بدتر اين كه مقامات عاليه دولتي و مناصب حساس مملكتي را به توصيه اين و آن به افراد بيلياقت واگذار مينمود.
متأسفانه شهبانو فرح و والاحضرتها اشرف و شمس و ساير خواهران و برادران اعليحضرت جداً از هويدا حمايت ميكردند و هويدا با حقهبازي، مطبوعات و رجال قديمي و حتي مصدقيها و تودهايها را هم با خود همراه كرده و اعليحضرت كه ميديد نداي مخالفي در ايران به گوش نميرسد اين آرامش را به حساب موفقيت دولت هويدا ميگذاشت. در حالي كه حقيقت چيز ديگري بود.
هويدا به وزارت اطلاعات دستور داده بود به مطبوعات طرفدار او پولهاي سخاوتمندانهاي از طريق آگهيهاي دولتي و سوبسيدهاي گوناگون داده شود و در مقابل مطبوعات مخالف او تعطيل شوند.
بدين ترتيب مطبوعاتي كه از هويدا تعريف و تمجيد ميكردند باقي ماندند و به منظور گرفتن پول و امكانات بيشتر هر روز بيش از روز قبل از هويدا و دولت او تعريف و تمجيد ميكردند.
هويدا همچنين رجال سياسي بازنشسته و مخالفان سابق و سياسيون جبهه ملي و مليگراها و امثال آنها را وارد فعاليتهاي اقتصادي كرد و كساني كه تا قبل از دولت حسنعلي منصور عليه رژيم سلطنتي توطئه ميكردند زير چتر وزارت صنايع و معادن جمع شدند تا از كمكهاي سخاوتمندانه هويدا براي ايجاد كارخانجات صنعتي و مؤسسات اقتصادي بهرهمند شوند!
تودهايها و كمونيستهاي سابق را هم در مؤسسات دولتي و شبه دولتي گرد هم آورد و با حربه پول آنها را به كار گرفت.
هدف هويدا اين بود كه تا زنده است بر مسند نخستوزيري باقي بماند. در پيگيري اين هدف هويدا امتيازات فراواني به دولتهاي عمده جهان ميداد كه من بعضي از اين امتيازات را مخالف منافع ملي ايران ميديدم كه اوج آن درگيري من با اميرعباس هويدا بر سر مسئله استقلال بحرين از ايران بود.
اگر به صورت جلسات هيأت دولت مراجعه شود همگان خواهند ديد كه من جداً در برابر نخستوزير ايستاده و با تجزيه بحرين از ايران مخالفت كرده بودم. حتي در مجلس شوراي ملي در روز قرائت گزارش نماينده سازمان ملل به گريه افتادم و همين گريه كردن من دستاويزي براي هويدا شد تا به اعليحضرت مراجعه كرده و مرا به مخالفت با منويات شاه مملكت متهم نمايد!
بايد عرض كنم كه انتصاب هويدا به نخستوزيري اگر چه ظاهراً اتفاقي صورت گرفت اما هويدا نخستوزيري بود كه آمريكا، انگلستان و اسرائيل روي او توافق كرده بودند و به همين دليل اعليحضرت با آن كه چند بار كوشيد تا هويدا را كنار بگذارد و من يا اسدالله علم و يا هوشنگ انصاري را مأمور تشكيل كابينه نمايد، موفق نشد.
اشكال بزرگ ديگر مسئله دين و مذهب هويدا بود. من چند بار شخصاً به اعليحضرت عرض كردم هيچ خوبيت ندارد در مملكت اسلامي و شيعه يك نفر بهايي نخستوزير باشد.
بنده يك نفر متعصب مذهبي نيستم و چون در محيط آمريكا تحصيل و كار، زندگي كرده و با مباني دمكراسي و آزاديهاي فردي و شخصي آشنا هستم براي همه مردم حق انتخاب مذهب قائل هستم و معتقدم هركس آزاد است هر ديني را انتخاب كند و هيچكس هم حق تحقير ديگران را به خاطر نوع دين آنها ندارد. اما در مملكتي كه همه مسلمان متعصب شيعه هستند نميتوان يك فرد بهايي را به نخستوزيري مسلمانان و رياست كابينه گمارد! من روزهاي حكومت پدرم را در سالهاي 1332 و 1333 را به ياد ميآورم كه طي آن نهضت وسيعي عليه بهائيان به راه افتاد و حتي عدهاي به رهبري آقاي فلسفي واعظ مشهور مذهبي به معبد اصلي بهائيان موسوم به حظيرهالقدس حمله كرده و آن را ويران ساختند.
متأسفانه اعليحضرت نه تنها از اين نصايح مشفقانه و دلسوزانه من استقبال نميكردند بلكه مراجعات مكرر من به ايشان سبب بيمهري معظم له نسبت به چاكر گرديد و در اين شرايط ايشان هم جانب اميرعباس هويدا را گرفتند.
در سال 1347 شرايطي به وجود آمد كه اعليحضرت تصميم گرفتند جلوي بلندپروازيهاي هويدا را بگيرند.
ايشان در تابستان آن سال هنگامي كه در نوشهر بودند هويدا را خواستند و با او به تندي برخورد كرده و دستور دادند از بار حزبي كابينه بكاهد و بيشتر به فكر اقتصاد باشد.
شاه فرمودند براي اين مملكت يك نفر آدم سياسي كه من باشم(!) كافي است و اگر شما نميتوانيد اين را بفهميد خوب است كنار برويد.
موضوع اين است كه هويدا در مسافرت به آمريكا پايش را از گليمش بيشتر دراز كرده و مانند يك رئيس كشور عمل كرده بود، و شاه از اين مطلب ناراحت بود.
من هميشه معتقد بوده و هستم كه هم اعراب فلسطين و هم كليميان فلسطين حق زندگي و داشتن كشور مستقل خود را دارند و عقيده برترم اين بوده و هست كه اعراب فلسطين و كليميان فلسطين بايد يك كشور فدراتيو تشكيل بدهند و داراي يك ميهن مشترك به صورت كنفدراسيون باشند.
اما عقيده آقاي اميرعباس هويدا و بعضي از همفكرانش اين بود كه اعراب دشمن تاريخي ايران و ايرانيان هستند و در خاورميانه فقط سه كشور غير عرب ايران، تركيه و اسرائيل وجود دارند كه بايد بر عليه اعراب متحد شوند.
هويدا اين فكر را در مخيله اعليحضرت جا انداخته بود و هر كجا مينشست ميگفت اسلام دين اعراب است و ما بايد به فكر بازگشت به خويش باشيم و اديان باستاني خود را احياء كنيم!
در دوران نخستوزيري هويدا آمد و شد اسرائيليها به ايران باب شد و ما هميشه از طرف دوستان عرب خود مانند پادشاه اردن هاشمي و پادشاه عربستان سعودي مورد انتقاد قرار ميگرفتيم و آنها نسبت به مسافرت محرمانه مقامات بلندپايه دولت اسرائيل به ايران گلهمند بودند.
در اين موقع كه از همه طرف تحت فشار قرار داشتم تنها اميدم اين بود كه والاحضرت شهناز دست از لجبازي برداشته و به خاطر فرزندمان هم كه شده است به ازدواج مجدد راضي شود.
من پس از شنيدن اخبار و شايعات در مورد احتمال ازدواج قريبالوقوع والاحضرت شهناز با برادر پادشاه مراكش و اطلاع از اين امر كه شهبانوفرح براي اين ازدواج پادرمياني كرده است به سعدآباد مراجعه و نزد شهبانو فرح رفتم و از اين كم لطفي ايشان به سختي گلايه كردم.
متأسفانه پاسخ شهبانو فرح غيرقابل تصور بود. ايشان كه در زمان دانشجويي و ورود به تهران براي حل مشكل گذرنامه و ارز دانشجويي به ملاقات من آمده و دست روي زانوانش گذاشته و ساكت و مؤدب در حضور من نشسته بود و تقاضاهايش را عنوان ميكرد، با لحني عصبي و ضمن به كار بردن الفاظ تند و غيرقابل تصور مرا به فساد اخلاقي متهم كرد و اظهار داشت كه وجود تو (زاهدي) عامل اصلي گرايش اعليحضرت به مجالس شبانه و معاشرت با زنان است.
من با عصبانيت از حضور ايشان مرخص شدم و در جلوي در ورودي كاخ با هويدا كه براي ملاقات با اعليحضرت وارد كاخ ميشد مواجه گرديدم و چون از هويدا دل پري داشتم به محض ديدنش كشيده محكمي به گوش او نواختم. (به طوري كه پيپش از گوشه لبش افتاد!)
هويدا پس از كتك خوردن به حضور اعليحضرت شرفياب شده و اجازة مرخص شدن از خدمت ميخواهد، و در توجيه اين تصميم ميگويد: «من نميتوانم رئيس دولتي باشم كه آقاي زاهدي در حضور ساير اعضاي كابينه به من فحش ناموسي ميدهد و كشيده به گوشم مينوازد!»
آن طور كه معينيان تعريف ميكرد شهبانو فرح در آن جلسه حضور داشته و از هويدا دفاع ميكند و به اعليحضرت توصيه ميكند تا مرا (زاهدي) امر به استعفا كند. بار ديگر در پيشگاه تاريخ شهادت ميدهم كه اگر حمايتهاي بيدريغ شهبانو فرح از هويدا نبود در سال 1347 اعليحضرت در صدد كنار گذاشتن هويدا بودند.
پس از اين وقايع اعليحضرت چاكر را احضار و فرمودند: «چرا توي گوش هويدا زديد؟»
مطالبي را عرض كردم. ايشان داستانهاي ضد و نقيضي را تعريف كردند و از جمله اظهار داشتند الآن در مصر جمال عبدالناصر سر كار است كه اساس كارش را دشمني با ايران گذاشته و با عراق هم مشكلات خطرناكي داريم و هويدا موفق شده است حمايت غرب از ايران در مواجهه احتمالي با مصر و عراق را فراهم آورد و هويدا خيلي مورد احترام و علاقه اسرائيليها است و اگر ما درگير جنگ با اعراب شويم اسرائيل به حمايت ما وارد جنگ خواهد شد و...
داستانهايي كه اعليحضرت تعريف ميكردند براي من قابل فهم و قبول نبودند. معهذا با ادب تمام آنها را تا به آخر گوش كردم و در پايان عرض كردم حالا امر ملوكانه در مورد وضعيت حقير چيست؟
اعليحضرت فرمودند ما صلاح ميدانيم شما يك مدت از ايران دور باشيد و به امورات ما در خارج از كشور بپردازيد.
ايشان با رفتن من به انگلستان مخالفت كردند و فرمودند در حال حاضر واشنگتن براي ما در درجه اول اهميت است و بهتر است شما به سفارت ايران در ايالات متحده برويد.
بنده همزمان با تصدي سفارت ايران در آمريكا سفير آكروديته ايران در مكزيك و پرو و السالوادور بودم و به اين ترتيب مسئوليت بزرگي را به عهده گرفتم كه تا انقلاب اسلامي سال 1357 ادامه داشت.
بنده در آمريكا هم از دشمني و عداوت هويدا در امان نبودم و به ويژه برادر او به نام فريدون هويدا كه نماينده دائمي ايران در سازمان ملل متحد بود اقدامات موازي با اقدامات سفارت ايران در واشنگتن انجام ميداد و بنده مجبور بودم انرژي و اوقات خود را صرف خنثي كردن اقدامات مخرب او نمايم.
علت موفقيت هويدا و باقيماندن او در پست نخستوزيري براي مدت طولاني كه او را ركورد شكن همه نخستوزيران تاريخ ايران كرد اين بود كه در برابر اعليحضرت تسليم محض بود و اصلاً نميتوانست «نه» بگويد!
او حتي موقعي كه قرار شد به زندان برود و اعليحضرت به او پيشنهاد كرد براي خوابيدن سر و صداها مدتي در زندان دژبان اقامت كند با خوشرويي اين امر را پذيرفت!
من به خود هويدا و به وزراي اقتصادي او بارها هشدار دادم كه مواظب تورم Infletion باشند اما هويدا احمقانه ميگفت جيبم سنگينه، كمي پول ميخواد!
هويدا درآمد نفتي عظيم مملكت را صرف امور تجملي كرد و اصلاحطلبي و تجددطلبي او سطحي و روبنايي بود.
در تظاهر به مدرنيسم هيچكس مانند هويدا عمل نميكرد. در اين شرايط فساد مالي اجتنابناپذير بود. در خريدهاي كلان خارجي كه انجام ميشد بلااستثنا از خارجيها پورسانت ميگرفتند. متأسفانه هويدا و اطرافيانش ميدزديدند و مردم اين دزديها را به حساب شاه مملكت ميگذاشتند و ميگفتند همه اينها از شاهه!
وزراي فاسد كابينه ضعيف هويدا به منظور دريافت پورسانت به خريدهاي غيرضروري ميپرداختند. مثلاً در حاليكه بازار قند و شكر در كشور اشباع بود دهها كشتي حامل شكر در آبهاي خليج فارس منتظر نوبت پهلوگيري در اسكله و تخليه بار خود بودند و گاهي اين نوبت انتظار دو سال طول ميكشيد و كشتيها چندين برابر ارزش محموله خود دمورانژ (خسارت ديركرد تأخير) دريافت ميكردند. يا صدها كشتي حامل برنج آن قدر روي دريا باقي ميماندند و موفق به تخليه نميشدند كه برنج در گرماي 45 درجه خليج فارس فاسد ميشد و آن را به دريا ميريختند!
بزرگترين ضربات به پيكره رژيم شاهنشاهي را هويدا در طول سيزده سال زمامداري خود وارد آورد و مردم از اينكه ميديدند هويدا دست بهائيان و يهوديان را در همه امور مملكت باز گذاشته ناراضي بودند و دنبال بهانهاي براي قيام ميگشتند كه اين بهانه را هم خود هويدا به دست آنها داد و با چاپ نامه عليه (آيتالله) خميني موجبات شورش عمومي را فراهم آورد!
پينويسها:
1- حسين علاء قبل از كودتاي 28 مرداد وزير دربار بود. بعد از كودتا و متعاقب بركناري سپهبد فضلالله زاهدي از نخستوزيري در فروردين 1334 نخستوزير شد. دو سال بعد از نخستوزيري كناره گرفت و مجدداً وزير دربار شد. در 1342 از وزارت دربار بركنار و سناتور شد و در تير 1343 درگذشت.
2- تيمور بختيار اولين رئيس ساواك كه در 1340 پس از شكست در احراز مقام نخستوزيري مبارزه با دولت اميني را آغاز كرد، سپس به خارج از كشور تبعيد شد و در تبعيدگاه در صدد مبارزه با رژيم شاه برآمد و نهايتاً در مرداد 1349 در عراق توسط ساواك به قتل رسيد.
3- فرح پهلوي در كتاب خاطراتش تحت عنوان: «زندگي من» و يا «هزار و يك روز من» به اين مطلب اشاره كرده و گفته كه اردشير زاهدي هميشه با هويدا مخالف بود و او را براي رژيم خطرناك ميدانست. مادر فرح پهلوي (فريده ديبا) هم در كتاب مشهور و جسورانهاش به نام: «دخترم فرح» صحنههايي از دعوا و رقابتهاي زاهدي و هويدا را تصوير كرده است.
به نقل از:
25 سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي، انتشارات عطائي، تهران، 1381
اشتراک در:
پستها (Atom)