نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

آن آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، نظارت بر سازمانی را به نام «ستاد اجرایی فرمان حضرت امام» برعهده دارد که میزان دارایی‌های این سازمان «بالغ بر ۹۵ میلیارد دلار» تخمین زده می‌شود.


عکسی که رویترز در صفحه نخست گزارش تازه خود استفاده کرده است.

.
ا ۱۳۹۲/۰۸/۲۰
خبرگزاری رویترز روز دوشنبه ۲۰ آبان گزارشی تحقیقی را منتشر کرده‌است که به نوشته آن آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، نظارت بر سازمانی را به نام «ستاد اجرایی فرمان حضرت امام» برعهده دارد که میزان دارایی‌های این سازمان «بالغ بر ۹۵ میلیارد دلار» تخمین زده می‌شود.

به نوشته رویترز، «این رقم چیزی حدود چهل درصد بیشتر از صادرات نفتی ایران در سال گذشته است» و «حتی از ثروت اندوخته شاه سابق ایران هم پیشی می‌گیرد.»

رویترز می‌نویسد که این ستاد «در شش سال گذشته به یک بازوی عظیم اقتصادی تبدیل شده» و می‌افزاید که «کنترل این امپراتوری عظیم اقتصادی تنها دست یک نفر است و او آیت‌الله خامنه‌ای است.»

گزارش این خبرگزاری که با عنوان «اموال تحت کنترل رهبری: مصادره املاک» منتشر شده قسمت اول از گزارشی سه‌قسمتی است که قسمت‌های دوم و سوم آن که هنوز منتشر نشده به ترتیب «قهرمان ملی» و «عدالت ناهموار» نام دارند.

رویترز می‌نویسد که این خبرگزاری طی شش ماه، «تحقیقی ویژه» در زمینه قدرت مالی آیت‌الله علی خامنه‌ای انجام داده و موفق شده که «کامل‌ترین فهرست دارایی‌های ستاد اجرایی فرمان حضرت امام را تا به امروز» تهیه کند.

به نوشته رویترز، رقم «۹۵ میلیارد دلار» که این گزارش تحقیقی به آن دست یافته برگرفته از تجریه و تحلیل بیانیه‌های مقام‌های رسمی ستاد، آمار بورس اوراق بهادار تهران و وب‌سایت‌های شرکتی به انضمام اطلاعاتی از وزارت خزانه‌داری آمریکا است.

مقایسه با دارایی‌های محمدرضا شاه

رویترز در بخشی از گزارش خود می‌نویسد: «مریدان رهبری، ساده‌زیستی او را می‌ستایند و اشاره می‌کنند به لباس‌های ساده و فرش مندرس خانه تهرانش. رویترز هم سندی دال بر این‌که خامنه‌ای از ثروت ستادش استفاده شخصی می‌کند نیافته است.»

این گزارش می‌افزاید: «اما ستاد، خامنه‌ای را قدرتمند کرده‌است و او از طریق ستاد، منبع ملی مالی‌ای در اختیار دارد که چیزی از دارایی‌های شاه کم ندارد. شاهی که حمایت غرب را داشت و البته در سال ۱۳۵۷ سرنگون شد.»

به نوشته رویترز، «درآمد ناشی از ستاد به خامنه‌ای استقلال مالی می‌بخشد تا او را هم از مجلس و بودجه کل کشور بی‌نیاز کند و هم از درگیری‌های سیاسی در ایران بیرون نگه دارد.»

این خبرگزاری می‌نویسد که جمهوری اسلامی بعد از سرنگونی حکومت شاه، ادعا کرد که شاه و همسرش فرح پهلوی ۳۵ میلیارد دلار از ایران خارج کرده‌اند که این مبلغ به پول امروز به ۷۹ میلیارد دلار می‌رسد اما این ادعای جمهوری اسلامی در دادگاه رد شد و پرونده آن مختومه اعلام شد.

در همین حال، عباس میلانی، مدیر برنامه مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد که کتابی درباره زندگی‌نامه‌ شاه نوشته است، در گفت‌وگو با رویترز گفته‌ که «افراد مطلع، ثروت شاه را چیزی حدود یک میلیارد دلار تخمین می‌زنند» که این رقم با احتساب تورم، به پول امروز چیزی حدود سه میلیارد دلار خواهد بود که «در مقایسه با دارایی‌های ستاد اجرایی فرمان حضرت امام ناچیز است.»

گزارش تازه رویترز در بخشی دیگر می‌نویسد: «بسیاری از ایرانیان و یا غیر ایرانیان ممکن است مطلع نباشند که ستاد یکی از قوی‌ترین نهادهای ایران است.»

این گزارش می‌افزاید که «ستاد اجرایی فرمان حضرت امام»، «تقریباً در هر بخش از صنعت ایران سهام دارد، از فعالیت‌های بانکی و مالی، نفت و مخابرات گرفته تا تولید قرص‌های ضدبارداری و حتی پرورش شترمرغ.»

روش‌های جمع‌آوری دارایی توسط ستاد

در بخشی از گزارش جدید رویترز آمده‌است: «راهی که ستاد این ثروت را از آن خود می‌کند مصادره املاک است. همان راهی که نظام قبلی هم برای ثروت‌اندوزی استفاده می‌کرد.»

این گزارش می‌افزاید، «تحقیقات شش‌ماهه رویترز نشان می‌دهد» که قدرت عظیم ستاد یادشده از طریق مصادره اموال بهاییان، تجار، یا ایرانیانی که در خارج از کشور زندگی می‌کنند به‌دست آمده است.

به نوشته رویترز، ستاد یادشده که به حکم دادگاه و پشتیبانی آیت‌الله خامنه‌ای «امتیازی انحصاری برای مصادره اموال دارد» در دادگاه‌های ایران ادعا می‌کند که این املاک متروکه هستند و سپس املاک مصادره‌ای را یا در مزایده می‌فروشد یا سعی می‌کند معادل قیمتش را از صاحبان اصلی املاک بگیرد.

رویترز می‌نویسد که بررسی‌های آگهی‌های روزنامه‌های ایران و وب‌سایت‌های مزایده نشان می‌دهد که تا به حال «دست‌کم ۵۹ مزایده» انجام شده که در یکی از این مزایده‌ها که اردیبهشت‌ماه گذشته انجام شد «در حدود ۳۰۰ ملک به مزایده گذاشته شد» که شامل «مجموعه استخر و سونا در تهران» نیز می‌شد.

به نوشته این گزارش، دفتر سازمان ملل جامعه بین‌المللی بهایی که یک سازمان غیر دولتی است طبق آماری اعلام کرد که در سال ۲۰۰۳ میلادی ستاد یادشده ۷۳ قطعه ملک اعضایش را که در آن زمان یازده میلیون دلار ارزش داشت مصادره کرده است.

به نوشته رویترز، «این رقم تنها نشان‌دهنده بخش کوچکی از اموالی است که از طریق ستاد از بهاییان گرفته شده است.»

در بخش دیگری از گزارش آمده است که «ستاد اجرایی فرمان حضرت امام» کارهای خود را «پشت پرده» انجام می‌دهد و نقش این ستاد در خرید و فروش ملک اکثراً پنهان است و در آگهی‌های مزایده نیز از آرم و نام کامل ستاد استفاده نمی‌شود.

رویترز می‌نویسد که در رابطه با دارایی‌های این ستاد با دفتر ریاست‌جمهوری ایران و دفتر وزارت خارجه ایران نیز تماس گرفته اما این دو نهاد پاسخی به این خبرگزاری نداده‌اند.

حمید واعظی، مدیرکل روابط عمومی «ستاد اجرایی فرمان حضرت امام» هم با ارسال ایمیلی، داده‌های این گزارش را «غیرصحیح» خوانده و نوشته است که «ستاد در روند استخدام وکیل آمریکایی برای رسیدگی به این موضوع است.»

وزارت خزانه‌داری ایالات متحده آمریکا روز ۱۴ خرداد امسال از شناسایی و تحریم «ستاد اجرایی فرمان امام خمینی» و شبکه‌ای متشکل از ۳۷ شرکت‌ تجاری وابسته به آن خبر داد که «به‌طور مخفیانه به سرمایه‌گذاری‌ برای حکومت ایران اقدام می‌کنند.»

در اطلاعیه وزارت خزانه‌داری آمریکا آمده است که «ستاد اجرایی فرمان امام خمینی» و دو موسسه اصلی تابعه آن از طرف حکومت ایران در بسیاری از بخش‌های اقتصادی ایران و دیگر نقاط جهان مانند آفریقای جنوبی، کرواسی و امارات متحده عربی سرمایه‌گذاری کرده و توانسته است سالانه میلیاردها دلار به حکومت ایران سود برساند.

نگاهی کوتاه به بعضاً نظرات پنج «سازمان» و «حزب» ایرانی، در گرامی‏داشت کُشتار زندانیان سیاسی (در سوئد)

اگر احادیث و گفته‏های این و آن را کنار به‏گذاریم و عمل را ملاک قرار دهیم، آن‏وقت به یک نکته و جمع‏بند روشن دست خواهیم یافت که تحریف حقایق و به تبع‏ی آن پا پس کشیدن از انجام مسئولیت‏های سازمانی و حربی، در درون تجمعات خارج از کشوری نهادینه شده است.
در حقیقت و به صراحت می‏توان گفت که اوضاع بسیار غم‏انگیزتر از آن است‏که، به‏توان در وصف آن نوشت و یا بر زبان آورد. اتلاف انرژی‏های باقی‏مانده و ناامیدی‏ها و به انتظار نشستن – در افکار همه و آن‏هم به درجات متفاوت –، عمومی شده است. مشغولیات سیاسی و نُک زدن هر از چند گاهی تجمعات متفاوت، پیرامون روی‏دادهای تاریخی، به روتین کارها و به وظایف اساسی «سازمان‏ها» و «احزاب» تبدیل گشته است. متأسفانه و متأسفانه، کاری به اثرگذاری و سودمندی آن سوی میادین، نیست. براستی چرا باید و می‏بایست در چنین حال و هوایی بر نظرات بی سر انجام، و بر محتوای بی‏مایه و هم‏چنین در بی شادابی «سازمانی» و «حزبی»، اصرار ورزید؟ اساساً خاصیت‏اش در چیست؟ چرا جرأتِ بیان و طرح حقایق درونی، جای خود را به منمیت «سازمانی» و «حزبی» داده است و به‏قولی، کسی حاضر به پائین آمدن از خر شیطان نیست. به همانی میزانی که موقعیت جنبش‏های اعتراضی بسیار گویا و آشکار می‏باشد.؛ به میزانی به‏مراتب وسیع‏تر، بی‏کارهای سیاسی «سازمان‏ها» و «احزاب» خارج از کشوری هم محرز است. نیازی به تعمق آن‏چنانی نیست تا هم به عمق دردهای بی‏درمان کارگران و زحمت‏کشان پی بُرد و هم به وضعیت اسف‏بار جنبش‏های روشن‏فکری آشنا شد.
از یک‏سو تکلیف و موقعیت جنبش‏های اعتراضی ایران را اگر نه‏گوئیم از دیرباز، ولی و به جرأت می‏توان گفت که از زمان بر سر کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی مشخص است. در این چندین دهه کارگران و توده‏های ستم‏دیده تا توانسته‏اند، نسبت به بی‏عدالتی‏های جامعه اعتراض نموده‏اند، سرکوب و به عقب رانده شده‏اند و دوباره و چندین باره، و با صدای هر چه رساتر به میدان آمده‏اند و خواسته‏های به‏حق خود را اعلام نموده‏اند و از سوی‏دیگر و در مقابل، سازمان‏ها و احزاب کمونیستی تا توانسته‏اند، پاپس کشیده‏اند و سیاست عقب‏نشینی در میان توده‏ها را طرح، و در گره‏گاه‏های تاریخی و در دُورانی که رژیم با شدت تمام و با سلاح به جان و مال مردم افتاده بود، خود را خلع سلاح نمودند و میدان را برای تعرض هر چه وسیع‏تر حامیان سرمایه جامعه فراهم نموده‏اند. این دو سوی قضیه و این دو مفوله و کارکرد، قابل کتمان و انکار نیست و نمی‏توان به ساده‏گی از کنار آن‏ها عبور نمود و مسلماً، عدم درک دقیق و بازگوئی بی‏پروا از این دو سو و دو مفوله، ما را به‏همان مسیری سوق خواهد داد که تاکنون حرکت نموده‏ایم؛ تاکنونی‏ای که بر خسران‏های جنبش‏های اعتراضی افزود و چپ خارج از کشوری را تکه و پاره نموده است.
آن‏چه در این میان دردآور است، آن است‏که کسی حاضر به درس‏گیری از گذشته و هم‏چنین حاضر به توضیح حقایق فعلی خودی نیست. حکایت «سازمان‏ها» و «احزاب» خارج از کشوری، به حکایت «حرف مرد یکی‏ست» تبدیل گردیده است. هم در گذشته – و من‏حیث‏المجموع – سر راست حرکت نمودند و هم در حال حاضر، سر خطِ درست‏اند. نگاه، نگاه جهت‏دار، سازنده و یگانه‏گی هر چه بیش‏تر نیست و اصلاً و ابداً قصدشان زدن به ریشه نیست و اگر چه حاضر به طرح خطاهای جزئی‏اند، امّا دارند، بی‏وظیفه‏گی و بی‏عملی گذشته و حال‏شان را با طرح موضوعاتی هم‏چون، رژیم – در گذشته – قوی بود و با سازماندهی مطلوب به‏میدان آمد، و آمده بود تا انقلاب را از ریشه به سورزاند، و همچنین – و در حال حاضر – دارد با گسترده‏گی تور اختناق، کمر به نابودی جنبش‏های اعتراضی و روشن‏فکری می‏پردازد، توضیح می‏دهند؛ دارند می‏گویند که نمی‏شد و در توان سازمان‏های چپ آن‏زمان نبود تا از سرکوب رژیم ممانعت به‏عمل آورند؛ دارند می‏گویند طبقه‏ی کارگر فاقد آگاهی طبقاتی بود؛ می‏گویند که فضای سرکوب و رویش نیروهای وابسته به سرمایه، مانع‏ی هرگونه عرض و اندام نیروهای انقلابی و کمونیستی و هم‏چنین کانالیزه و رادیکالیزه شدن جنبش‏های اعتراضی‏ست. و … ]از مجموعه گفته‏های عباس توکل، حسن حسام، ابراهیم علیزاده، حمید تقوائی و علی صادقی» به‏مناسبت بیست‏و‏پنجمین سال‏گرد کُشتار دهه‏ی شصت در سوئد – مورخه‏ی 21 سپتامبر 2013 –[.
اگر چه چنین نظراتی و تا حدودی، خلاف حقایق نیست؛ امّا و در مقابل این سئوالات را پیشاروی هر سازمان، حزب و عنصر کمونیست قرار می‏دهد که مگر نظام‏ها و سرمایه‏داران، زاده‏گی و وظایف‏شان در تعرض به مخالفین طبقاتی خود و جنبش‏های اعتراضی نیست؟ مگر به غیر از این است که جمهوری اسلامی را بر سر کار گمارده‏اند تا از سیستم و مناسبات سرمایه‏داری پاس‏داری نماید؟ مگر کار کمونیست‏ها و مدافعین جنبش‏های اعتراضی در هم شکستن قوای سرمایه و آن‏هم به نفع جامعه‏ی انسانی نیست؟ مگر سازمان‏دادن و بسیج طبقه‏ی کارگر و انجام وظایف انقلابی در حیطه‏ی سازمان‏ها و احزاب کمونیستی نیست؟ و …
البتهُ در حایشه و ناگفته نه‏ماند که این‏روزها تعابیر و تفاسیر مارکسیست – لینینستی پیرامون پراتیک مبارزاتی و هم‏چنین دخالت‏گری‏ها و حضور، وارونه شده است و انجام وظایف عملی کمونیست‏ها هم دارد به گونه‏ای دیگر تعریف می‏گردد؛ این‏روزها و به باوری می‏توان، انقلاب را به سر انجام رساند و در درون جامعه حضور نه‏داشت؛ می‏توان سال‏ها و سال‏ها بر پیشانی خود، نام سازمان و حزب را حک نمود، بدون این‏که از محتوای لازمه برخوردار بود؛ تعاریف و انجام وظایف کمونیستی‏ای که کاملاً با تعاریف مارکسیست – لنینیست‏های دهه‏های دُور در تضاد می‏باشد. به بیانی آن سازمان‏ها و احزاب کمونیستی، سازمان‏ها و احزاب عمل بودند و این «سازمان‏ها» و «احزاب»، سازمان‏ها و احزاب بی‏خاصیت و بی‏عمل‏اند. آن سازمان‏ها و احزاب حضور داشتند و با حضور خود به سازمان‏دهی طبقه‏ی کارگر و جنبش‏های اعتراضی و در هم ریختن توازن قوای درون جامعه گردن می‏نهادند و این «سازمان‏ها» و «احزاب»، به انتظار نشسته‏اند تا روز و روزگاری، مردم و کارگران و آن‏هم بدون ارتباط با نیروهای کمونیستی، به آگاهی طبقاتی دست یابند و نظام سرمایه‏داری را زیر و رو نمایند!!!
آری، از دل نشست پنج «سازمان» و «حزب»، چنین نظرات و ارزیابی‏های غیر مسئولانه‏ای بدر آمد. «سازمان»ها و «احزابی» که نه بار مسئولیت ناکرده‏های‏شانرا بر عهده گرفته و می‏گیرند و نه طرحی تازه، برای انجام وظایف کمونیستی آتی‏شان و آن‏هم در مقابل ددمنشی‏ها و یورش سبوعانه‏ی رژیم جمهوری اسلامی به جنبش‏های اعتراضی و جوانان دارند.
به عنوان مثال «حسن حسام» از سازمان کارگران انقلابی ایران – راه کارگر – «کمیته مرکزی» پیرامون سئوال مجری برنامه مبنی بر این‏که «.. آیا نیروهای مخالف حکومت می‏توانستند با در پیش گرفتن سیاست‏های معین و متفاوتی از این کُشتار جلوگیری کنند یا نه؟» می‏گوید: «پاسخ من در یک کلمه عمدتاً می‏توانم بگویم منفی‏ست….» و یا ابراهیم علیزاده از «حزب کمونیست ایران» می‏گوید «این سرکوب فقط دیر یا زود داشت، سوخت و سوز نه‏داشت. بنابراین پاسخ من به این سئوال اینه بله هیچ شگردی و هیچ معجزه‏ای نمی‏توانست رژیم را در توازن قدرتی که در آن هنگام وجود داشت از این سرکوبی که بهش دست زد باز به‏دارد». و هم‏چنین «عباس توکل از «سازمان فدائیان اقلیت» بر این نظر است که» مجاهدین خوب فهمید، چکار باید به‏کنند و بعد عمل کردند، چپ اینرا نه‏داشت، ما بعد از انقلاب، روزهای اوّل انقلاب خوب حرکت کردیم ….ما مقاومت کردیم، سازمان‏های چپ مقاومت کردند، کُشته هم دادند ولی فرار نکردند…… به‏هر حال کاری که باید اتفاق می‏افتد و افتاد و کاری فراتر نمی‏شد کرد…».
فهم و درک وظایف کمونیستی و ارزیابی مارکسیستی را می‏توان در پاسخ به سئوال فوق فهمید. خوانده‏ایم که هم‏واره و در کشاکش طبقاتی، دو عامل و پارامتر تنیده در هم، نقش بسزائی در پیش‏رفت و کانالیزه شدن انقلاب دارد؛ خوانده‏ایم که هیچ انقلابی بدون تئوری و پراتیک انقلابی به سر منزل مقصود نه‏خواهد رسید؛ شنیده و خوانده‏ایم که بالنده‏گی و سرزنده‏گی هر جنبشی، به نقش و کارکردهای اثربخش سازمان‏ها و احزاب کمونیستی مربوط می‏باشد و بدون تحرک روزانه و عملی مدافعین توده‏های ستم‏دیده، رژیم‏هایی هم‏چون رژیم جمهوری اسلامی از تاج و تخت‏شان به زیر کشیده نه‏خواهند شد و هم‏چنان دست بالا را خواهند داشت؛ شنیده و خوانده‏ایم که جنبش, به هر میزان آگاه، در کُوران بی‏ارتباطی با سازمان‏های کمونیستی، به جنبش رو به عقب تبدیل خواهد گردید. و ..
این‏ها آموخته‏ها و شواهد تاریخی به‏جا مانده، و هم‏چنین گویای این حقیقت است‏که رادیکالیره شدن و صیقل یافتن مبارزات محروم‏ترین اقشار جامعه، با پراتیک و با انجام وظایف سیاسی صحیح مدافعین آن گره خورده است و بدون حرکت پیشاپیشی سازمان‏های کمونیستی، سخن گفتن از کسب آگاهی طبقاتی کارگران و آن‏هم به‏منظور دگرگونی بنیادی و تغییر مناسبات سرمایه‏داری پوچ و بیهوده است. با این تفاصیل و بر خلاف نظر «عباس توکل»، توده‏ها علی‏رغم پتانسیل بالای مبارزاتی، قادر به فهم صحیح, بنیادی رخ‏دادها و نقشه‏های شوم امپریالیست‏ها و حامیان آنان نیستند؛ انتظاری فراتر از آن، چیزی جز بی‏توجهی و ناآگاهی از آرمان کمونیستی نیست. چننین نگاه و توقع‏ای نشان از کج و بدفهمی عناصر و سازمان‏ها و احزابی‏ست که دارند در مقام دفاع از آرمان کمونیستی، به تخریب آن می‏پردازند. «عباس توکل» به‏مانند دیگران و به‏جای نقد خودی و برشماری تمایلات شخصی‏اش، دارد توده‏ها را مورد محاکمه و شماتت قرار می‏دهد؛ دارد درک نادرست خود از ماهیت رژیم را، به پای متوهم بودن مردم می‏نویسد!! کاری که بارها و بارها و در فضای مجازی و از جانب این سازمان و آن حزب و این «نماینده» و آن «نماینده‏ی «سازمانی» و «حزبی» مشاهده نموده‏ایم.
حال و فارغ از گفته‏های بی‏مایه‏ی چند نماینده‏ی «سازمان‏ها» و «احزاب»، بر روی این موضوع زوم شویم که اگر توده در وضعیت ندانم‏کاری و در حال و هوای حمایت از رژیم جمهوری اسلامی بود، سازمان‏ها و احزابی هم‏چون اقلیت و راه کارگر و «حزب کمونیست» در پی اشاعه‏ی کدام نظرات و پراتیک پرولتری بودند؟! آیا این سازمان‏ها و احزاب تحلیل‏ها و پراتیک‏شان منطبق بر نیازمندی‏های جامعه‏ی آن‏زمان بود؟ آیا کمونیست و سازمان «آگاه» و مدافع‏ی آن‏زمانِ توده، سیاست‏های‏اش در خدمت به روشن‏گری و در خدمت به بسیج و سازمان‏دادن اعتراضات کارگری – توده‏ای بود؟ به باور «توکل» و «حسام» آن‏چه باعث کُشتار دسته‏جمعی دهه‏ی شصت و بردوامی رژیم جمهوری اسلامی گردید، نه سیاست‏ها و تاکتیک‏های نادرست سازمان‏های متبوع‏شان، بلکه در قوی بودن رژیم و در متوهمی و در ناشناختی مردمی بود!!!
پُر واضح است که بحث و استنتاج این دوستان را نمی‏توان واقعی، جدی و مارکسیستی گرفت. به این دلیل که نه بر وظایف خود آگاه بودند و نه بعد از سی و چند سال فعالیت، از گذشته، و از تند و پیچ‏های سیاسی اندکی آموخته‏اند. موضوع را از زوایای دیگری مورد بررسی قرار دهیم تا کمی بهتر و بیش‏تر به کُن مسئله، یعنی به «متوهم» بودن توده‏ها، کارگران و خلق‏ها پی ببریم. وجود صدها اعتراض کارگری – توده‏ای و آن‏هم در دُوران «توهم مردمی» دارد خلاف ارزیابی‏های این چند نماینده‏ی «سازمان‏ها» و «احزاب» را نشان می‏دهد و بنابه فاکتورهای موجود می‏توان تاکید ورزید که آن جنبش‏ها و اعتراضات – به‏دلیل حضور سازمان‏های کمونیستی -، به‏مراتب آماده‏تر از شرایط فعلی بود. مازاد بر همه‏ی این‏ها وجود تحرکات مسلحانه‏ی چندین ساله و چند وقته‏ی خلق رزمنده‏ی کُرد و ترکمن‏صحرا هم حکایت از آن داشت که علی‏رغم وابسته‏گی افکاری بخشاً مردم به خرافات و به نظام، جامعه شاهد اعتراضات و اعتصابات و «نافرمانی‏های مدنی» و سیاسی جوانان، دانشجویان، زنان و کارگران، و آن‏هم در ابعادی گستره‏تر و رادیکالیزه‏تر، علیه‏ی سردمداران رژیم بوده است. به عبارتی روشن‏تر، آماده‏گی جنبش‏های اعتراضی را از یک‏سو، و ناآماده‏گی کمونیست‏ها و سازمان‏های سیاسی را از سوی‏دیگر می‏شد در بی‏برنامه‏گی و در بی‏عملی‏شان حول سازمان‏دهی و سازمان‏یابی اعتراضات کارگری – توده‏ای و خلق‏ها به عینه دید. به جنبش عظیم و مسلحانه‏ی کُردستان – و علی‏رغم فقدان برنامه‏ی پرولتری – نگاهی بی‏اندازیم تا در پاسخ به نظر «ابراهیم علیزاده» بر آئیم که، چگونه قدرت سلاح در سرتاسر کُردستان توانست، توازن قوا را در هم ریزد و کُردستان را به سنگر انقلاب ایران تبدیل سازد؛ هم‏چنین بر خلاف نظر «عباس توکل» و «ایراهیم علیزاده» تاکید ورزیم که – علی‏رغم سازمان‏دهی قوی و آماده بودن نظام -، می‏شد و می‏توانست مانع‏ی «سوخت و سوز» این‏چنینی شد و کار و عملی «فراتر» از آن‏چه سازمان‏ها و احزاب در مقابل خود قرار دادند، پیشه‏ی خود ساخت.
در حقیقت جامعه‏ی ایران در چند ساله‏ی اولیه‏ی حکومت جمهوری اسلامی اگر نه‏گوئیم شاهد حکومت دو گانه، ولی و به جرأت می‏توانیم به‏گوئیم که شاهد منطقه‏ی غیر نفوذ نظام جمهوری اسلامی در گوشه‏ای از ایران بوده است. بنابر این و بر خلاف نظر بعضاً پاسخ دهنده‏گان به سئوال مجری برنامه، می‏توان بر این نظر اصرار داشت که در صورت سازمان با دیسپلین، و در هر صورت سازمان با برنامه و عمل انقلابی می‏شد مانع‏ی قدر قدرتی و کُشتار فله‏ای هزاران جوان و توده شد و توازن یک‏سویه را در هم ریخت و گام به‏گام رژیم را از دست‏اندازی به جان و مال میلیون‏ها انسان محروم به عقب راند. چرا که هم‏واره و هم‏واره، عقب راندن رژیم، با پیش‏روی و با تعرض سنجیده‏ی سازمان‏ها و احزاب کمونیستی گره خُورده است. هر چقدر دامنه‏ی تعرض نیروهای مدافع‏ی کارگران و زحمت‏کشان گسترده‏تر و گسترده‏تر گردد، گردن‏کشی‏های رژیم علیه‏ی قربانیان نظام و جنبش‏های اعتراضی محدودتر و محدودتر خواهد شد. جمهوری اسلامی به این دلیل ماند، چون میدان را برای تعرض خالی دید؛ به این دلیل توده‏ها را بدون کمترین مانع‏ای سرکوب نمود، چون سازمان‏های کمونیستی پس کشیده‏اند؛ به این دلیل چرخه و توازن قوا را به سمت منافع‏ی خودی سمت‏و‏سو داد، چون مدافعین جنبش‏های کارگری – توده‏ای، فاقد جسارت لازمه و پراتیک کمونیستی بودند و به جای ایستاده‏گی و تمرکز در درون، سیاست تسلیم، عقب‏نشینی و فرار را پیشه‏ی خود ساخته‏اند. این‏ها آن سیاست و پراتیکی ناصحیح‏ای بود که اکثریت قریب به اتفاق سازمان‏ها و از جمله پنج سازمان و حزب در مقابل خود قرار داده‏اند. این‏که «سرکوب فقط قدری دیر یا زود داشت و سوخت و سوز نه‏داشت» و یا این‏که «به‏هرحال کاری که باید اتفاق می‏افتد و افتاد و نمی‏شد کاری فراتر کرد»، این‏که «مردم نسبت به حکومت متوهم بودند»، این‏که «ما در اوائل خوب کار کردیم و مجاهدین خوب عمل کردند»، چیزی جز فرار از نقد کمونیستی پیرامون ناکرده‏های خودی، و هم‏چنین چیزی جز توهم‏پراکنی حول سیاست‏های بغایت ارتجاعی مجاهدین در آن برهه از تاریخ مبارزاتی ایران نبوده و نمی‏باشد. چنین استنتاج و جمع‏بندهایی فرار از مفوله‏ی تجربه‏اندوزی و درس‏گیری از گذشته است و هرگز و هرگز ربطی به ارزیابی‏های کمونیستی نه‏دارد.
علاوه بر این‏ها، این سئوال طرح است که کدام سازمان و حزب، در دُوران بروز صدها جنبش اعتراضی قادر گردید بر وظایف کمونیستی‏اش جامه‏ی عمل بپوشاند؟ با کدام متد و ارزیابی کمونیستی می‏توان تاکید ورزید که سازمان مجاهدین «خوب عمل کردند» و چپ فاقد سیاست‏های لازمه و اثرگذار بوده است؟
مگر فراموش شده است که هم سازمان مجاهدین و هم سازمان چریک‏های فدائی خلق که «عباس توکل» و قبل از انشعاب «اقلیت» از «اکثریت» و تا خرداد 59، عضو آن سازمان بوده است، به جاده صاف‏کنان نظام سراپا مسلح و خشن جمهوری اسلامی تبدیل گردیده بودند و کار و بارشان، بازدارنده‏گی جنبش‏های اعتراضی – کارگری و مبارزات به‏حق خلق‏های ستم‏دیده‏ی ایران بوده است؟ به انحراف و تخطئه کشاندن جنبش مسلحانه‏ی خلق ترکمن‏صحرا و هم‏چنین ضد امپریالیست خواندن خمینی به‏عنوان عنصر جنایت‏کار و وابسته به نظام‏های امپریالیستی، از زمره کارکردهای این دو سازمان و از جمله «عباس توکل» در یکی دو ساله‏ی اوّل بر سر کار گماردن رژیم جمهوری اسلامی توسط امپریالیست‏ها بوده است. با این اوصاف نه می‏توان کارکرد سازمان مجاهدین را مقبول و مقعول جلوه داد و نه کار «عباس توکل» را در یکی دو ساله‏ی اوّل و بعدها هم در «سازمان اقلیت» تأئید و به‏عنوان کاری انقلابی،  منطقی و کمونیستی به دنیای بیرونی معرفی نمود. این ادعای «عباس توکل»، ادعای حقیقی نیست و غیر مارکسیستی و فرار از مسئولیت پذیری در قبال ناکرده‏ها و انحرافات‏اش می‏باشد و بدون کمترین شک و شبهه‏ای، ارائه‏ی چنین ارزیابی‏ها و جمع‏بندهایی نه تنها کمترین کمکی به جنبش جوان امروزی نه‏خواهد کرد، بلکه یک‏بار دیگر بر این واقعیات صحه می‏گذارد که بحث «سازمان‏ها» و «احزاب»، بحث بیان حقایق، بحث روشن‏گری و آگاه‏گرانه و بحث انتقال تجارب و مهم‏تر از همه‏ی این‏ها نقد مارکسیست – لنینیستی نیست.
متأسفانه و متأسفانه باید اذعان نمود که، پذیرش خطاهای سیاسی – تاکتیکی به یکی از دردهای بی‏درمان تجمعات خارج از کشوری تبدیل گشته است و جامعه و جنبش جوان امروزی، شاهد هیچ‏گونه نقدی جدی و اساسی‏ای از جانب پنج نماینده «سازمان» و «حزب» در این سه دهه و اندی نمی‏باشد. بنابه باور نماینده‏گان کنونی «سازمان‏ها» و «احزاب» خارج از کشوری، می‏توان کمونیست باقی ماند و کمترین نزدیکی‏ای با مفوله‏های آن نه‏داشت؛ می‏توان ادعای رهبری جنبش‏های اعتراضی کارگری – توده‏ای را داشت و در عوض، در پیشاپیش آنان حرکت نه‏نمود؛ می‏توان کارگران را متوهم، ناآگاه و فاقد آگاهی طبقاتی قلمداد نمود و در عوض از جایگاه و وظایف کمونیستی خود فاصله گرفت و طفره رفت؛ می‏توان از زور و قوای نظام سخن به میان آورد و در عوض کمترین تلاش و گام‏های عملی‏ای در جهت گفته‏های خود بر نه‏داشت. کاری که سازمان‏ها و احزاب شرکت کننده در گرامی‏داشت زندانیان سیاسی در مقابل خود قرار دادند. خلاصه این‏که پاسخ نماینده‏گان «سازمان‏ها» و «احزاب» به سئوالات متناوب مجری برنامه در گرامی‏داشت زندانیان سیاسی دهه‏ی شصت – در سوئد -، یک‏بار بر این واقعیات صحه می‏گذارد که قصد و هدف این «سازمان‏ها و «احزاب»، سازمان‏دهی و آگاهی طبقه‏ی کارگر و مهم‏تر از همه‏ی این‏ها، راه‏اندازی انقلاب و نجات محرومان از زیر سلطه‏ی جانیان بشریت نیست.
لینک‏های سخنرانی
درباره جریان...10 ـ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و... «رقص رهایی» 4
سعید جمالی





درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 10
تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و... "رقص رهایی"
ـ حوالی سال 1380 یکی از نفرات نسبتا قدیمی با ردۀ  ام او  را به من سپردند... وی وضعیت آشفته ای داشت اگر چه انسان خوب و شریف اما ساده ای بود. بعد از چند روز که برخوردهای متفاوت مرا دید، در گوشه ای خلوت و در حالی که بسیار بر افروخته  بود، بدون مقدمه گفت: "میدونی سعید من حدود یکسال پیش با دیدن یکسری فاکتها از مناسبات خواهران  و حرفهائی  که از برادر بر سر انقلاب ایدئولوژیک می شنوم، رفتم و با خواهر رقیه (از سردمداران شورای رهبری) صحبت کردم، در وسط صحبت، او گفت معلوم است که مسعود و مریم رابطه جنسی دارند، این که چیز جدیدی نیست ما که مثل شما نیستیم و برای ما خواهران شورای رهبری این مسائل طبیعی است، من که شوکه شده بودم مجددا از او سوال کردم که آیا درست شنیده ام و او مجددا حرفش را تکرار کرد".
 او که بشدتّ بغض کرده و تلاش میکرد جلوی گریه اش را بگیرد ادامه داد مگه میشه همچه چیزی؟... شنیدن این داستان برای او بسیار سنگین آمده بود و برایش غیر قابل تصور بود، او احساس کرده بود همه حرفهائی که از انقلاب ایدئولوژیک شنیده دروغ بوده و احساس میکرد به او خیانت شده و بهمین سبب کاملا گیج شده و تعادل روحی اش را از دست داده بود.
من به جزئیات نکاتی که وی اشاره کرد کاری ندارم اما میخواهم فضا، ذهنیاتّ و تصوراتی را که افراد دارند را بازگو کنم.
ـ یکی از دفعاتی که با نسرین ( بالاترین نفر شورای رهبری و فردی قلدر و بسیار بی ادب) بحث میکردم او گفت که: ما که مثل شما با مسعود تنظیم رابطه نمی کنیم که خیلی مؤدب باشیم ما با او راحت هستیم میگیم و می خندیم هر چی هم دلمان بخواد به او میگوئیم و یا سوال میکنیم.
ـ حوالی سال 1380 یا 81 بود که یکی از خانم های شورای رهبری... به من گفت که شب به محل یکی از یگانها بروم... شب هنگام به من گفتند که در اتاقک ورودی ساختمان مستقر شوم و نگهبانی بدهم  و مواظب اوضاع و تلفن ها باشم و به کسی هم اجازه ورود به محل را ندهم چون خودشان نشست دارند... مدتی بعد صدای جیغ و فریادهای بسیار ناهنجار و کلمات و واژه‌های بسیار زننده ای بگوش میرسید که قابل ذکر نیست اما تا آنجایی که می شد فهمید داستان از این قرار بود که به او پیشنهادی مبنی بر ازدواج داده بودند و او از پذیرش آن امتناع میکرد ( اگر چه برای من بسیار تعجب آور بود که جریان از چه قرار است اما بعلت اینکه صحبت ها را از راه دور و بریده بریده می شنیدم لذا نمی توانستم چارچوب صحبت ها را فهم کنم) اگر چه دوست نداشتم و نمی خواستم آن صحبت ها زننده و شرم آور را بشنوم اما شاید احساس کنجکاوی ام باعث شد که اتاق را ترک نکنم... حتی شنیدم که می گفتند اگر با یک "آشغال" گفته بودند ازدواج کنی میکردی اما اینجا قبول نمیکنی ...
ـ در این سالهای اخیر (اواخر دهه 70) خانم های شورای رهبری گاها برای مدت زیادی یگانها را ترک کرده و به محل استقرار "رهبری" میرفتند، گاها برای سر کشی می آمدند و دوباره بر می گشتند، شاید هم برای انجام کارهای فردی وشخصی مراجعه می کردند، اگر چه ما باصطلاح برادران مسئول به روی خودمان نمی آوردیم اما همه متوجه تغییر وضعیت ظاهری این افراد شده بودیم که خلاصه به سر و وضع ظاهری خودشان بسیار بیشتر رسیدگی می کنند. همگی این احساس را داشتیم که دلیل این غیبت ها نمی تواند بحث های تشکیلاتی یا سازماندهی  یا سیاسی و امثالهم باشد چرا که اگر چنین بحثهایی مطرح بود بعد بلافاصله نوبت برادران مسئول! بود که در نشست های بعدی شرکت کنند... بخاطر حجب و حیایی که ما برادران داشتیم بقول معروف در آن مناسبات "ذهن خودمان را باز نمی کردیم" و کنجکاوی نمی کردیم فقط گاها بصورت کنایه می گفتیم: "باز رفتند" احساس خوبی نداشتیم و خلاصه به این "غیبت" و رفت و آمدها با دیده شک و کمی چندش آور نگاه می کردیم.
ـ گاها اتفاق افتاده بود که وقتی برای نشست به مقر رهبری می رفتیم، در بسیاری موارد قبل از ما خانم های شورای رهبری نشست داشتند و ما باید در بیرون منتظر می ماندیم تا نشست آنها تمام شود، بعضا بر اثر اشتباه یا عدم کنترل نگهبان به پشت در سالن نشست میرفتیم، در مواردی خود شاهد بودم که روسری این خانم ها یا روی گردنشان افتاده و یا به عقب رفته و برمی گشتیم و به سایر برادران می گفتیم "صبر کنید آماده نیستند". شاید روشن باشد که بحث بر سر روسری و امثالهم نیست... بحث چیز دیگری است، که البته عموم ما بذهنمان اجازه نمی دادیم که در چارچوب دیگری بیندیشیم.
مطمئنا بویژه برادران مسئول! فاکتها و قرینه هایی از این دست را شاهد بوده اند و زنانی که آنجا بوده اند حتما که شاهد فاکتهای بیشتری بوده اند... اشاره به نکات فوق برای آشنایی با "فضا" و ادامه بحث می باشد.
اما شاید نیاز به این فاکتهای خرده ریز نباشد، جایی که حرفها به صراحت زده میشد و فلسفه بافیهای مفصل سالیان پیرامون آن صورت می گرفت چه نیاز به این فاکتها؟ این سوال بسیار ساده و خوبی است و اگر کسی این سوال را بصورت جدیّ از خود میکرد حتما که بدنبال پاسخ آنهم میگشت... اما کسی اینکار را نمیکرد، چرا؟ این موضوع پیچیده ای است که نیاز به بررسی جداگانه دارد... اما شاید در یک کلمه ساده بتوان گفت که ما همه "مسحور" بودیم.
وقتی انقلاب ایدئولوژیک با هدف نهادینه کردن سرکوب  در سال 64 براه افتاد ... گفته شد که موضوع طلاق و ازدواج صورت گرفته مطلقا قابل تکرار نیست... اما در سال 68 از همه خواسته شد که همسرانشان را طلاق بدهند و تجرّد اختیار کنند و سپس با سرعتی روز افزون و بشکل "باسمه" ای خواهران به نیابت از شازده، حاکم بر جان و روح و روان افراد، تحت عنوان شورای رهبری(بخشی از رهبری ـ از جنس رهبری) شدند.
 (توجه داشته باشید که ما راجع به موضوع مهمی در عالم وجود صحبت نمی کنیم، داریم راجع به کثافتکاریها و شامورتی بازیهای یک شارلاتان صحبت می کنیم... اگر نکاتی از آن خیلی مفهوم نیست چیز مهمی نیست... همانقدر که صحبت از تمام ویژگیهای سوراخ و لانه یک موش کور در بیابان چندان اهمیتی ندارد... موش کوری است و در یک لانه تنگ و تاریک زیر زمینی می لولد، این همه داستان است)
بگذریم...
در طی همه این سالیان بارها و بارها، شازده تاکید کرده بود که همه زنان در حریم او هستند، همه زنان باید که طلاق گرفته و بخاطر ممانعت از "بازگشت" به ازدواج او در آیند، همه برادران باید که برای جلوگیری از "دست انداختن" به "عفریته" سابق، آنان را همسران رهبری ببینند و بسیاری دیگر از جملات که بعضا بسیار صریحتر اما چون با الفاظ لات منشانه گفته شده نمی خواهم تکرار کنم... اما شاید پرده ها باید کاملا بالا میرفت تا ما "دسته کوران" بفهمیم در اطرافمان چه می گذرد.
اگر مایل هستید گزارشات زیر را بخوانید، من بدقتّ تمامی آنها را خوانده ام و به یقین رسیده ام که آنها دقیق و درست هستند. در داستان شکنجه و کشتار توضیح دادم که هنگام شنیدن ما وقع شوکه شده بودم... اما وقتی این گزارشات را می خواندم می توانستم با تمامی داده های ذهنی ام صحتّ آنها را  درک کنم و اینبار شوکی در کار نبود اینبار دیگر میدیدم که چگونه آن مسیر خیانت به همه آرمانها و اعتمادها و پشت کردن به ارزشهایی که روزی ما خود را تبلور آن میدیدیم  چگونه به گنداب پایانی خود رسیده.
نکات دیگری منجمله تائید ضمنی شازده از این وقایع هست که در انتهای گزارشات به آن اشاره خواهم کرد.
گزارشات مربوط است به فردی بنام بتول سلطانی، از نفرات سابق شورای رهبری شازده.

" ... در بحث وارد شدن هر زن به انقلاب ایدئولوژیک یک بندی بود به نام بند ب که در واقع بند پیوند با رهبری است. پاسخ سوال شما در بحث بند ب یا پیوند با رهبری مطرح می شود. در این بند ابتدا مطرح می کنند، شما مردها چه گوهر بی بدیلی هستید که حاضرید برای آرمان های رهبری به شکل آرمانی کار کنید و همه چیز حتی همسر خود را به رهبری تقدیم کنید. اما این بند در مورد زن ها به گونه ای دیگر و خیلی عمیق تر مطرح می شود چون می گویند شماها از این تاریخ به بعد در عقد مسعود رجوی هستید. البته این موضوع را در آن مقطع و برای افراد معمولی نمی گویند. این را برای افراد عضو شورای رهبری و بعد از مرحله ابلاغ حکم شورای رهبری این بحث را بیشتر برای اعضای شورای رهبری باز می کنند. تا جایی که من یادم می آید این بحث ها را آن موقع خود مریم مطرح می کرد و می گفت شماها در واقع از همه نظر بعنوان زن مسعود هستید.... و به این ترتیب فقط مسعود می توانست برای اعضای شورای رهبری نشست بگذارد. او می گفت چون به هر حال در میان زن ها یک شکافی وجود دارد، یعنی درست است که فرد انقلاب کرده، و حتی بند ب را گذرانده اما فهم اش از بند ب موقعی که عضو است یا حتی موقعی که مسئول است یا هر سطح و مقامی در سازمان دارد، از بند ب یک برداشت دارد، ولی وقتی می شود عضو شورای رهبری و از جنس رهبری می شود، جنس این بند و در واقع رابطه عضو با رهبری کاملا فرق می کند.
بخاطر همین وقتی مریم از بحث ها می گذشت و اعضا را به اصطلاح توجیه می کرد، خیلی تیز و صریح به ما می گفت که شماها از این پس در حکم زن های مسعود هستید و مسعود شوهر شما است. او صریح می گفت منظورش این است که شما همه به مسعود محرم هستید. یا به قول خودش محرم ایدئولوژیک هستید و به این ترتیب هیچ مانعی میان روابط و مناسبات از انگونه که به حائل تعبیر می شود، در میان رجوی با اعضای شورای رهبری وجود نداشت. حتی من یادم است در این رابطه جلسه ای برای اعضای شورای رهبری برگزار می شد که در آن رسما میان اعضای شورای رهبری و مسعود خطبه عقد و محرمیت زن و شوهری خوانده می شد....
برگزار کننده این جلسات خود مریم بود. سناریو اینطور پیش می رفت که ابتدا مریم از مسعود می خواست وارد این جلسه بشود. علی الظاهر مسعود هم با اکراه و اجبار وارد این جلسه می شد. به این معنی که مسعود نمی خواهد وارد چنین جلسه ای بشود، اما به اصرار مریم وارد می شود. جالب تر اینکه مریم سر اعضای شورای رهبری منت هم می گذاشت، که چون می خواهیم از شما مسئله و تضاد حل کنیم، دست به این کار می زنیم. مثلا می گفت ذهن شما هنوز درگیر آن محدودیت ها و محذوریت های شرعی و سنتی است و این می تواند در ادامه کار باعث بروز مشکل بشود، بنابراین ناگزیریم تضادهای شما را حل کنیم. او تاکید می کرد با این کار یعنی درآمدن شما به عقد مسعود ذهن شما به روی هر مرد دیگری بسته می شود. این هم از نکات جالبی بود که مطرح می شد و به این ترتیب مسعود وارد جلسه می شد و خودش هم خطبه عقد را می خواند و زن ها بله می گفتند....
بله دقیقا به همان شکل سنتی خوانده می شد، و بله گرفته می شد. بعد از اینکه مسعود وارد جلسه می شد، ابتدا خودش آنتراکت می داد، بعد همه می رفتند وضو می گرفتند و بر می گشتند و مسعود خطبه عقد را می خواند و زن ها یکی یکی بله می گفتند. البته اگر کسی هم بله نمی گفت، ظاهرا مانعی نداشت....
هر سری به سری که اعضای شورای رهبری انتخاب و یا جابجا و جایگزین می شدند، یکی یکی به عقد رجوی در می آمدند. مثلا در مورد خودم یادم است جزو سری چهارم اعضای شورای رهبری بودم. در واقع هر سری که به عضویت شورای رهبری در می امدند این مراسم اجرا می شد....
اما مثلا در حوزه روابط و نوع تعاملاتی که بعد از این مراسم شاهد بودیم، خوب بکلی شکل و شمایل نشست ها و روابط را تغییر می داد. مثلا تا قبل از بحث محرمیت و عقد کردن، وقتی نشست می گذاشتند و مریم و مسعود با هم می امدند، زن ها بین خودشان و رجوی پرده ای احساس می کردند. یا مثلا در نشست ها، سعی می کردند روسری از سرشان نیفتد. یا در بین گفتگوها یک حجب و حیایی حاکم بود و به هر حال رعایت می کردند. اما بعد از انجام این مراسم و خواندن خطبه محرمیت همه حرفی با هم می زدند، یا نسبت به حجاب تقیدی نداشتند. درباره هر موضوعی ولو کاملا شخصی حرف می زدند. حتی از خصوصی ترین مسائل خودشان صحبت می کردند. از نیازهای عاطفی و شخصی از نیازهای جنسی و به هر حال فضا، فضای هر چه می خواهد دل تنگت بگو، بود. اما قبل از آن یک نوع دست بستگی وجود داشت.
اشاره کردم مراسم به گونه ای اجرا می شد که خطبه عقد برای تک به تک اعضا خوانده می شد، و اینطور نبود که مثلا خطبه یکبار و برای همه خوانده شود که اگر احیانا کسی نخواست بله بگوید توی چشم نیاید. رجوی هم اصرار داشت بله گفتن تک تک افراد را بشنود. در یک مورد یادم می آید یکی از زن ها از گفتن بله امتناع کرد و بعد این فرد خودبخود در سطح و مدار شورای رهبری قرار نگرفت. چون بعد از این ما دیدیم که او چه به لحاظ سطح تشکیلاتی و چه نشست ها از آن پس در بین ما حضور نداشت و نیامد. شاید توی نشست های رهبری در سطح خودش می رفته، اما در آن سطح دیگر هرگز ما او را ندیدیم و هرگز به نشست های ما نیامد....
 همه مشغول نوشتن شدند، یادم هست که یک نفر گفت که صفر صفر است وهرچه داشته نوشته و گفته است. مسعود گفت : محال است. مریم رجوی هم گفت : شما الان زن مسعود هستید و به هرحال هر زنی بعد ازازدواج حتما حرف وناگفته هایی برای شوهرش دارد. مسعود رجوی، آن خانم و بعضی دیگراز خانمها که همین موضع را داشتند، صدا زده ودر گوشی با آنها از نزدیک حرف می زد. در این حال تعدادی از خانم ها وضعیت به هم ریخته ای پیدا کردند و با گریه عنوان می کردند که موضوع هایی بوده که سال ها دردلشان نگه داشته اند و اذیتشان می کرده و خلاصه همه شروع کردند به حرف زدن که یک تعداد هم صحبت کردند.
 بعد چند نفراز نفرات دفتر که کارهای خدماتی و اداری مسعود و مریم رجوی را انجام میدهند، میز را برداشتند و شیرینی پخش شد و گفتند که وسط را خالی کنید. وقتی وسط خالی شد، با اشاره شهرزاد صدر یک آهنگ تند از بیژن مرتضوی که هنوز طنین آن در ذهنم است، پخش شد و در برابر چشمان حیرانم متوجه شدم که زنان ارشد شورای رهبری به وسط ملافه ها که خالی بودند، آمده و درحال درآوردن لباس هایشان هستند. مسعود گفت : بله لباس های شرک و جاهلیت را درآورید و این حوض شماست که بایستی درآن شیرجه بزنید و اینجا یگانه شوید تا دیگر در تمام صحنه های رزم و کار و مسوولیت مثل کوه استوار باشید!!؟ در این حین هرنفر که لباس هایش را در می آورد، کارکنانی از دفتر ، آنها را جمع می کردند و همه را در نایلونی قرار می دادند و در آن را بسته و روی آن با ماژیک نوشته و می بردند و یک نفر مشغول رقص می شد. همینطورنفرات رو به زیاد شدن بودند و مریم به همه می گفت : لباس شرک و ریا را بکنید و به مسعود نزدیک شوید و یگانه شوید!! و همینطور متوجه شدم که مریم و چند نفر دیگر ازجمله گیتی گیوه چی و فائزه محبت کار و دیگران به دقت بقیه را زیر نظر دارند وتعدادی از اعضای ارشد مشغول صحبت و متقاعد کردن نفراتی هستند که از درآوردن لباس ابا دارند و یکی دو نفر را هم از جلسه خارج کردند.
 در این بین توقف کوتاهی به جلسه داده شد ومریم سخنرانی کوتاهی کرد وگفت : شما که هنر نکرده اید، شما امضای ایدئولوژیک و آرمانی داده بودید به مسعود و هرمقطع یا سرفصلی دوباره می دهید پس رقص رهایی برای شما چیست. این رقص، رهایی شماست. شما باور نداشتید که مسعود شوهرشماست، وگرنه یادتان هست و فیلمهایی حتما دیده اید. یک عقد کافی بود برای یک زن که تا ابد خودش را درحریم شوهرش ببیند. اگرسقف ایدئولوژیک امضا شده به رهبرعقیدتی سقف این سالن است، سقف ازدواج و زناشویی این میزاست، شما درک و فهم نادرستی دارید. برای این است که الان بعضی سختتان است لباستان را دربیاورید، وگرنه شیرجه میزدید دراین حوض!! مساله از خود شما حل میکند، وگرنه یک زن چشم ندارد زن دیگری را ببیند و با این مکانیزم شما حاضرید برای همدیگر جان بدهید و همدیگر را دوست دارید و حسادتهای زنانه و قالی از زیر پای همدیگر کشیدن جای خودش را به دوست داشتن یکدیگر می دهد وخیلی تشویق میکرد که ما صحنه های معاشقه مسعود با زن دیگری را نگاه کنیم. آخر جلسه همه یک بسته دیگر ازمسعود هدیه گرفته و جلسه تمام شد.
 اولین جلسه که ۵ ساعت به طول انجامید، ساعت ۴ صبح تمام شد و ما همگی به مقرهایمان برگشتیم. پس ازآن سلسله نشستهایی با خود مسعود و همینطور با مریم رجوی آغاز شد...
در این جلسات مریم رجوی دائما می گفت فکرمی کنید که بعد ازاین عقد چه چیزی برای شماست؟ یکی از خانمها گفت: این موضوع برایم واقعی نمیشود وبا همسرم مقایسه می کنم. بعد مریم گفت: که شما عاشق نیستید و قیمت عشق مسعود به شما یکجانبه است و من می فهمم وگرنه چرا شما تا حالا کاری نکردید وما نمیدانستیم که چکار باید بکنیم. ما که همه جور جسما و روحا دراختیار او هستیم دیگرچه کار باید کرد!!؟
تقریبا یک سال بعد دیدم که مریم در جلسه گفت: شما چگونه زنی هستید که مسعود را می بینید ولی خود را برایش هلاک نمی کنید که به اتاق خواب او بروید و با او یکی شوید!! من احساس کردم که آب شدم و پتکی توی سرم خورد. یعنی چه؟ امکان ندارد. برای کنجکاوی بیشتر خواستم خود را شیفته این موضوع بدانم. می خواستم بدانم که بالاخره آیا موضوع بیش ازاین هم جنسی میشود یا فقط ایدئولوژیک و آزمایش است تا این که اولین باربعد از برنامه رقص رهایی که تقریبا از ساعت ۱۰ شب تا یک صبح طول کشید و جلسه تمام شد به من گفتند که بعد از تمام شدن حوض به مقر نرفته بلکه خواهرمریم با من کار دارد و به دفتر مریم بروم.
بعد از مراجعه به دفترمریم او با گفتن این جمله :” امشب شب زفاف تو و شب معراج توست و قدرشناس قیمتی باش که مسعود برایت داده تا همانند من و در سطح من و بیش از من بعد از این معراج با مسعود یکی شوی و بار مسوولیت به دوش بکشی و خودت را عاشق ترین بدانی یا اگر خوب نفهمی و ناسپاسی کنی از دور خارج می شوی وهمچون جسدی میشوی در تشکیلات و روی میز ما خواهی ماند، بنابر این سعی کن قیمتی که برایت داده شده است را درک کنی و در کار و مسوولیت کوشا باشی “!!
 بعد مرا با لبخندی به سمت مجموعه ای که اتاق خواب مسعود بود، راهنمایی کرد. من در حالی که شوکه شده بودم و سردرد عجیبی داشتم، باز فکرمیکردم که این آزمایش است اما آن شب تا صبح و شب های مشابه اورا یک مرد عادی و دیدار را یک ملاقات جنسی محض یافتم و از نظر من پلیدی ای بود که با این برنامه رنگ و لعاب ایدئولوژیک به آن زده می شد. من عمق یک فرقه واپسگرا را دیدم که اینگونه همه چیز افراد را درقید و بند خود نگاه میدارد. احساس می کنم همانجا هر چه که از سازمان و بنیانگذاران  و مقاومت و راه سرخ حنیف ومبارزه بود در درونم تبدیل به مشتی خاکستر شد، اما سعی کردم خودم را نگهدارم و شاید تصمیم به فرار ازهمان جا در من قطعی شد.
 با خود فکر میکردم این همه شبانه روزبه دستور تشکیلاتی و نشست های موسوم به سرویس تشکیلاتی، توی سربرادرهای تحت مسوولمان می زنیم و خون آنها را درشیشه میکنیم که چرا نگاه چپ به کسی کردی و طلاق و فشار و به قول مسعود که همیشه سفارش میکرد ودستور می داد که سلاحت را بایستی دائما این مردها بالای سر خود احساس کنند. تیغ انتقاد و کار کشیدن از جسم آنها، تبر و تپانچه و میگفت: دلسوزی برای برادرهای تحت مسوول یعنی همخوابگی با آنها ” و اینها عین جملات مسعود است که به ما درس شقاوت وسنگدلی میداد، اما درجلسات بعدی حوض شورای رهبری، به محض اینکه آن را اعلام میکردند با خود فکر و به دیگران نگاه می کردم، این بار نوبت کیست که توسط مریم به صورت خصوصی به اتاق خواب مسعود دعوت شود و دعا میکردم که من نباشم واین جلسات با شکل و صورت های متفاوت ولی یک محتوای جریان وار ادامه داشت و بعدها فهمیدم استثماری در شکلی بسا پیچیده تر و کامل تر از زن بود.
پس از آن، نشست های متوالی که با مریم داشتیم که باید لحظه به لحظه درباره واکنشهای درونیمان صحبت می کردیم و مینوشتیم و مریم عبورهرکس را از حوض شورای رهبری تایید میکرد و بعد ازآن حتما ارتقای درجه و مسوولیت داشت. همیشه قبل از این جلسات و هر بار توسط گیتی گیوه چی توضیحات امنیتی داده می شد که این موضوع باید کاملا محرمانه بماند و با هیچ کس صحبتی نشود. البته همه مراسم رقص رهایی کاملا سری بود و حتی ۲ عضو شورای رهبری همسطح هم حق نداشتند در این گونه موارد با هم صحبت کنند. تمامی حفاظت مسعود را هم از زنان شورای رهبری در همین سطح میگذاشتند. البته اساسا همه زن هایی که در حفاظت بودند، رده شورای رهبری داشتند ولی به هیچ عنوان حتی برای حفاظت ورودی مقر هم از برادران با بالاترین رده استفاده نمی شد.
من با ۳ نفر از اعضای شورای رهبری به نام های حول این جلسات « ب  ر » و « ز  ش » ،« ش  ح » بخصوص بعد از سقوط صدام و مدتی که این جلسات تعطیل شده بود، حرف می زدیم و یکی ازاینها که سطح مسوولیت بالایی هم داشت، میگفت که خودش غیر ازموارد تکی، چند نفری با برخی نفرات هم ستادی اش همخوابگی با مسعود داشته ومیگفت که مریم رجوی به این نوع ملاقات با مسعود ” معراج جمعی میگفته است “!! من به او گفتم که چرا مرا درچنین ترکیبی صدا نکرده اند که او گفت : تو حتما کمتر با کسی اصطلاحا گیس و گیس کشی داشتید و وقتی این کینه ها وحسودی ها بین ۲ زن یا چند زن شورای رهبری بالا می گرفت، همگی آنها به اتاق خواب مسعود دعوت می شدند و او با همگی شان میخوابید، اما من به شخصه هیچ گاه شاهد چنین صحنه هایی نبودم. او در ادامه میگفت : توجیه مریم سر این به اصطلاح معراج جمعی این بود که بین یک یا چند زن شورای رهبری که اصطلاحا گیس و گیس کشی به معنی دعوا و حسادت اوج می گرفت، انجام می شده و مریم میگفت: این ملاقات با این شکل و شیوه، مساله حل کن است !! رقص رهایی هر ماه انجام می شد و بعد ازهرکدام باید در حضور مریم همه لحظات و واکنشهای ذهنی و احساسی مطرح می شد و در کاغذ مینوشتیم وبه مریم می دادیم. بعد از هر ملاقات با مسعود باید ورودیه میدادیم و در یک برگ هرتناقض یا حرف نگفته ای داشتیم، می نوشتیم و می دادیم، اما بعضا بین چند تا حوض شورای رهبری یا چند رقص رهایی یک بار به اتاق خواب مسعود دعوت می شدم. توجیه مریم درتکرار این جلسات این بود، اینها نیاز است وبایستی تکرارشود.
حول فلسفه این حوض ها و ملاقات ها، ساعت ها کار توجیهی و نشست انجام می شد که بخشی از آن شامل حفاظت اطلاعات اینگونه جلسات بود و حتی یادم هست که در همین مجموعه نشست ها، رجوی میگفت : که نابودی ما فقط در صورت ضربه زدن ایدئولوژیک است و ضربه یعنی ربوده شدن شورای رهبری و فاش شدن اسرار سازمان، چرا که هیچ اندیشه عادی گرایانه ای نمی تواند ذوب ایدئولوژیک شما زنان را بفهمد!! و خلاصه ازاین بحث ها زیاد می کرد و یک بارهم می گفت: که اگر کسی از شورای رهبری ببرد و برود به دیگران بگوید، هیچ کس باورنخواهد کرد و به او می خندند و خود آن نفر مارک دروغگو خواهد خورد، اما اگر این تعداد از زنان درسطح شما یعنی حوض رفته شورای رهبری زیاد شود آن موقع زمان سقوط ایدئولوژی ما خواهد بود، چون کسی درک نخواهد کرد. هر چند من در دستگاه عادی، قیمت ازدواجم با مریم را هم که طلاق ایدئولوژیک از شریف گرفته بود، دادم اما اینبارفرق خواهد کرد و برای همین کنترل فوق العاده ای روی زنانی که این سطح را داشتند از نظر امنیت و حفاظت اعمال می شد. دفعات اول و بعد ها هم به صورت دیدن نواریا تکرار این سلسله نشستها و سخنان مریم تکرارمی شد. در بیشتر این نشست ها مریم رجوی به ما میگفت که به اندازه من به همه شما توسط رهبری پرداخته شده است و من باز هم با شما جنگ دارم و باز هم به جنگ من بیایید و بگویید مریم چرا؟ و خلاصه بحث در مجموع روی ۲ محور بود؛ یکی نوشتن و دادن ، بازهم درون خود و هرآنچه که دراحساس و روان و روح ما می گذشت و کار کشیدن ازجسم و به قول خود مریم، نبرد ایدئولوژیک در دفاع ازرهبری با خون و نفس و تبلورش در کارکشیدن خصمانه و بدون یک ذره دلسوزی برای افراد تحت مسوولیت  و هر کس دیگر و به قول خودش بی شکاف برای رهبری بود. بعد هم بهینه کردن و به قول مریم آببندی این زنان در مقابله با مردها که میگفت : آب بندی باشید. من همیشه فکر میکردم که همه اینها فقط برای امتحان و تست است. تست قرار گرفتن در آرمانهای مسعود رجوی تا این که خودم با تمام وجود لمس کردم که نه، یک پارامتر مهم دیگر هم وجود دارد و آن درغلتیدن مسعود رجوی در روابط جنسی وارضای شهوانی، آن سوی سکه قدرت طلبی و کیش شخصیت اش است".
... برای جزئیات بیشتر به اینترنت مراجعه کنید.
شازده در 5 دی 1391 سخنرانی مفصلی دارد که می توانید در یوتیوب مشاهده نمائید. در این سخنرانی او تلاش میکند با  مقدمه چینی های مطول هم اذهان را خسته و هم مملو از تبلیغات دروغین خود نماید. سپس در قسمت پایانی به اهداف خود نزدیک شده و به موضوع جدائی افراد می پردازد (کاری که تا به امروز من بیاد ندارم مستقیما با نام بردن از افراد انجام داده باشد). نمونه اول فردی که از دل مناسبات به ایران بازگشته( که حداقل 800 نفر قبل از او اینکار را کرده بودند) در مورد دوم تلاش میکند فضا را بسیار آلوده کرده و حالتی انزجار آمیز (البته از ذهن کثیف خودش) ایجاد کند و آنچنان که در مناسبات باب کرده تابوی مسائل جنسی را برای سرکوب و خفه کردن علم نماید. اما بنظر من همه اینها بهانه ای بیش نبودند تا در لابلای آنها مفرّی برای "جنایاتی" که بنام "رقص رهائی" براه انداخته بود پیدا نماید. در لابلای حرفها 2 بار به "زنک" اشاره میکند و گوینده ای هم بلافاصله مسئله رژیم را به وسط میکشد که تلاش کند نشان دهد مسئله از طرف رژیم آب میخورد. با این مقدمات ظاهرا احساس میکند که باز هم نتوانسته از این داستان بگریزد، لذاست که به آیات قرآن پناه میبرد تا از این طریق راهی برای خلاصی بجوید (اف لکم...) غافل از اینکه به واضح ترین صورت به اعمالش اعتراف میکند. بصورت نسبتا مفصلی به داستان زنانی که در قرآن بدلایل مختلف به آنها اشاره شد می پردازد. اما لُبّ مطلب در آنجایی است که به داستان زنان نوح و لوط میپردازد و با نشاندن خودش بجای این پیامبران به داستان پشت کردن زنان این پیامبران به آنها، اشاره میکند.... و بطور تلویحی ضمن تائید اینکه زن شورای رهبری فراری، همسر او بوده، فرار بتول سلطانی و افشای فضاحتها توسط او را خیانت به خود معرفی می نماید... اگر مایل بودید می توانید روی این قسمت سخنرانی بیشتر تأمل نمائید تا دقیقتر با موضوع آشنا شوید.
شازده بمدت 3 ـ 2 سال منتظر این بود تا بهانه ای بدست آورده تا این موضوع را رفع و رجوع نماید و در این سخنرانی با آلوده کردن فضا تلاش مذبوحانه اش را انجام میدهد اما غافل از اینکه نور حق و حقیقت را نمی توان به این ترفندها خاموش کرد.
همه میدانند که کوچکترین حرف و انتقادی با چه واکنش کینه توزانه ای از طرف این جریان مواجه میشود. اما بیش از 5 سال در برابر حرفهای این شورای رهبری اش و 3 سال بعد از افشای کثافتکاریهایش سکوت کرده بود و...
اگر جریانات مشابه را که فقط رگه ای از این همه جنایتهایی که این جریان انجام داده را بررسی نمائید، خواهید دید که تماما با چنین انحطاط اخلاقی به پایان رسیده اند.
19 آبان 92(10 نوامبر 13)                                                                               
سعید جمالی (هادی افشار)