نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

محمود خادمی : حسن روحانی ؛ جرقه در اردوگاه رو به موت اصلاح طلبان

محمود خادمی : حسن روحانی ؛ جرقه در اردوگاه رو به موت اصلاح طلبان


                          « بخش اول »
سر انجام انتخابات یازدهمین دور ریاست جمهوری کشور ؛ در تاریخ 24 خرداد 1392 پس از ماهها انتظار در جوی کاملا" نظامی ــ امنیتی ؛ برگذار شد . رژیم در هراس و وحشت از قیام مردم و تکرار وقایع چهار سال قبل ــ انتخابات ریاست جمهوری ــ با گسیل بیش از یک میلیون نیروی نظامی و انتظامی به خیابانهای کشور  و حوزه های رأی گیری ؛ در کوتاهترین زمان ممکن و در همان دور اول برگزاری سر و ته انتخابات ریاست جمهوری را بهم آورد  ــ بخصوص که در این انتخابات ولی فقیه دیگر نیاز به تقلب نداشت و تقلب اصلی و بزرگ بکمک شورای نگهبان با رد صلاحیت رفسنجانی از دور انتخابات صورت گرفته بود ــ ؛ و به کابوسی که خواب از چشمان اش ربوده بود ؛ پایان داد . یعنی ولی فقیهِ رژیم ؛ بحرانی را که می توانست هستی نظام را به باد دهد  در بی عملی اپوزیسیون و با حداقل خطرات ؛ پشت سر گذاشت .
خامنه ای که توان مقابله با  رقیب استخواندار و پر زوری  چون رفسنجانی ؛ مرد بحرانها و مردِ نجات رژیم در بحران جانشینی ــ کسی که قبای ولایت فقیهی خمینی را به تن خامنه ای برازنده کرد ــ را نداشت . وی را توسط شورای نگهبان از سر راه خود حذف نمود .  بدین ترتیب وی فرصت یافت تا با طراحی و برنامه ریزی ؛ با چرخش و عقب نشینی محدود و اجباری از سیاستهای ویرانگر و ضد ملی اش ؛ پروژه جانشینی احمدی نژاد را با مهره مطمئن و کم خطر تری چون حسن روحانی پانجام برساند که بعدا" مفصل تر توضیح خواهم داد . امّا ابتدا لازم است شرایطی را توضیح دهم که خامنه ای را مجبور به انتخاب روحانی نمود .

الف ــ وضعیت رژیم در آستانه انتخابات :
خمینی بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی که با آرمانگرائی اسلامی و با رویکرد نه شرقی نه غربی و ضدیت با تجدد و صدور بنیاد گرایی و تروریسم ؛ در سودای خلافت جهانی اسلام بود . کجاست تا فرجام کار خود و جانشینان اش ــ که از اعماق تاریخ و تاریک خانه های حوزه های دینی سر بر آورده بودند و میراث دار گذشته ای پر از خون و جنایت ؛ شقاوت و بیرحمی ؛ غارت و چپاول ؛ بربریت و ویرانگری و .... بودند ــ را ببیند و ببیند که  ملتی بزرگ با تمدنی تاریخی و فرهنگی غنی ؛ چگونه در اثر اجرای فرامین و احکام اسلام عزیز به خاک سیاه و ذلت نشسته است .
 امروزه فساد و تباهی ناشی از حکومت دینی به تمامی عرصه های زندگی  اجتماعی و فردی مردم رسوخ کرده و دروغ و ریا ؛ جهل و خرافات و هزاران بلیه و مفسده دیگر تا اعماق جامعه ریشه دوانده است و بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی ــ که تا قبل از حاکمیت این رژیم به مقدار زیادی از کشور رخت بر بسته بود ــ به برکت حکومت آخوندی به هنجارهای جاری جامعه ؛ بدل شده است .
علاوه بر دزدی ؛ فساد و بی لیاقتی سردمداران رژیم ؛ افزایش تحریمها بویژه تحریمهای نفتی و بانکی که بدلیل گسترش برنامه مشکوک اتمی رژیم بر کشور اهمال شده ؛ اصلی ترین منبع درآمد و تأمین بودجه برای  اداره و آبادانی کشور و توسعه زندگی مردم از میان رفته و کشور در آستانه ورشکستگی و نابودی قرار گرفته است . بطوریکه شرایط اقتصادی ناشی از این حاکمیت ؛ برای اکثریت مردم به مرحله غیر قابل تحملی رسیده است .
یعنی کشور ما در شرایطی بسر میبرد که آستانه طاقت و تحمل جامعه به حداقل رسیده و علیرغم سرکوب عریان و زندان و شکنجه و تبدیل کشور بیک پادگان بزرگ ؛ دیگ جوشان نارضایتی مردم از رژیم در حال غلیان و انفجار است . و مردم و بخصوص جوانان بدنبال فرصت مناسب برای بروز خشم و نارضایتی های خود می باشند .
 عطش سوزان مردم و بخصوص جوانان کشور به آزادی و تنفر و انزجار مردم از رژیم  آنقدر شدید شده است که به محض پیدا کردن کوچکترین روزنه ای ؛ خشم و نارضایتی خود را بر سر ولی فقیه و  آخوندها فرو میبارند . بطوریکه اگر فقط یک روز به آتش فشان خشم مردم فرصت داده شود تمامیت این رژیم و ارگانهای سرکوبگرش ؛ بوسله مردم و جوانان شجاع و غیور کشور جارو شده و به زباله دان تاریخ روانه خواهد شد .
کما اینکه در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در شهر اصفهان به مناسبت فوت آیت الله طاهری امام جمعه سابق و مستعفی اصفهان و مخالف خامنه ای ؛ بیش از 150 هزار مردم با شعار " مرگ بر دیکتاتور " مراسم عزاداری را به تظاهراتی اعتراضی علیه ولی فقیه تبدیل نمودند . این حرکت اعتراضی واقعیت تنفر و نارضایتی مردم از این رژیم جنایتکار را آشکار نموده و نشان میدهد که مردم همواره بدنبال فرصتی هستند که نارضایتی خود از رژیم را ؛ نشان دهند .
اوضاع حساس و گوشه هائی از بحرانهای مرگبار رژیم ؛توسط کاندیداهای انتخابی و در جریان مناظره های تلویزیونی ــ بدلیل اختلاف و رقابت باندها  ــ بر ملا و آشکار گردید . شدت و حدّت بحرانهای مرگبار رژیم آنچنان عیان و آشکار شده است که ؛ علیرغم دهنه زدنهای آشکار ولی فقیه به کاندیداها و تهدید باینکه پا را از گلیم خود درازتر نکنند ؛ آنان در مناظره های تلویزیونی خود گوشه های ناچیزی از این وضعیت بحرانی را بر ملا نمودند .
کاندیداها انزوای بین المللی رژیم را بگردن همدیگر انداخته ؛ و ضمن مقصر اعلام کردن همدیگر گوشه هائی از اوضاع نابسامان اجتماعی و فسادهای آشکار ؛ فقر ؛ فلاکت مردم  و همچنین بن بستهای مربوط به سیاست خارجی رژیم را افشا نمودند . و از  نا توانی و شکست رژیم در پیشبرد پروژه های اتمی و افشای فعالیتهای تروریستی رژیم در خارج کشور ؛ سور و گداز نمودند
و بعد از شکست اصولگرایان در کار و زار انتخاباتی ؛ محسن رضائی هم خطاب به اصولگران به عیان به این وضعیت رژیم و نارضایتی مردم ؛ اشاره نموده و گفت : جریان اصولگرائی باید شکست میخورد تا نسیم تغییر در این کشور وزیدن بگیرد . تداوم اصولگرایی و آن همه ناکامی و مسئولیت ناپذیری ؛ روح و روان مردم را آزرده کرده بود . در چنین وضعیتی بحرانی ؛ بدلیل حساسیت اوضاع و شرایط انفجاری جامعه بود که ولی فقیه ناچار به این چرخش و عقب نشینی کم خطر تر ؛ تن داد .

ب ــ حسن روحانی ؛ اجبار تغییر :
همانطور که در بالا  شرح داده شد ولی فقیه  در سر فصل یک تغییر قرار گرفت و می بایست برای بودن و نبودن خود تصمیم میگرفت . رژیم میدانست که ادامه سیاستهای گذشته ــ داخلی و بین المللی ــ او را به ناچار در آینده ای نه چندان دور با خطر سرنگونی مواجه می سازد . بنابراین برای ماندن و ادامه حکومت در قدم نخست برای پاسخگوئی به مشکلات اقتصادی و رفع نگرانی های مردم از وضعیت غیر قابل تحمل موجود ؛ باید با برای همگامی با جامعه جهانی ؛ به برنامه ها و سیاستهای کلان جهانی تن بسپارد .
اما قدم گذاشتن و پیمودن این مسیر جدید برای ولی فقیه ؛ دیگر با همقطاران و همکاران سابق امکان ندارد . یعنی او برای تغییر مسیر و شروعی متفاوت با گذشته نیازمند مدیریتی جدید است ؛ مدیریتی که زمینه ها و توانائی های لازم برای انطباق با مسیر جدید و گشودن بن بست های پیش رو را داشته باشد . روحانی کاندیدای حداقلی و کم خطر ؛ برای این مسیر است . به میزانی که حسن روحانی در پیمودن این مسیر جدید موفق شود میتواند تا حدودی زمینه های آشتی مخالفین ــ جنبش سبز ــ و ولی فقیه و رژیم را نیز فراهم کند .
بنابراین هدف خامنه ای از انتخاب حسن روحانی بعنوان رئیس جمهور ؛ کاهش فضای انفجاری جامعه و پیشگیری از شورش گرسنگان ــ با دادن مقداری آزادیهای نیم بند و سر و سامان دادن به اوضاع اقتصادی کشور و معیشت مردم ــ از یکطرف و از طرف دیگر با در پیش گرفتن سیاستهای  قابل قبول غرب بتواند رضایت طرف معامله های غربی را جلب نماید ؛ تا از فشار تحریمهای فلج کننده فعلی به مقداری کاسته شود . بعبارتی خامنه میخواهد با تکرار سناریوی 8 سال ریاست جمهوری محمد خاتمی توسط حسن روحانی برای رژیم لرزان و رو به سقوط خود فرجه بقاء بخرد .
محمد نوری زاد در مصاحبه با دویچه وله : با انتخاب روحانی ؛ موجودی که در حال اضمحلال بود ؛ احیاء شد و تا چهار سال دیگر خیال آقای خامنه ای و سرداران سپاه راحت است .
امّا نفس تبدیل شدن شیخ حسن روحانی ــ که از ابتدای تأسیس این رژیم جنایتکار در همه جنایات آن شریک بوده است ــ به نماد رأی اعتراضی مردم خود یک فاجعه است . وی کسی است که در تاریخ 23 تیر 1378 در جریان قیام تیر ماه دانشجویان گفت : اهانت به خامنه ای ؛ اهانت به ایران ؛ اسلام ؛ مسلمانان و قانون اساسی و کسانی است که ایران را ام القرای جهان اسلام میدانند . وی در ادامه میگوید : در کدام کشور ؛ این حرکت های آشوب طلبانه تحمل میشود . تظاهر کنندگان حقیر تر از آن هستند که به آنها برانداز بگوئیم .......... دیروز غروب دستور قاطع صادر شد تا هرگونه حرکت این عناصر با شدت سرکوب شود.....
حسن روحانی از مؤسسان تشکل آخوندیِ محافظه کار وابسته به علی خامنه ای موسوم به " جامعه روحانیت مبارز " است . 16 سال دبیر شورای عالی امنیت رژیم ــ و از مسئولان سرکوب دانشجویان و حمله به کوی دانشگاه ــ ؛ رئیس کمیسیون دفاع مجلس رژیم ؛ جانشین فرمانده جنگ و ریاست ستاد قرارگاه خاتم الانبیاء در دوران جنگ ضد میهنی بوده است ــ از عوامل اصلی تصفیه پرسنل نظامی ارتش ــ مخالف رژیم ــ در ابتدای انقلاب بوده است ــ .
حسن روحانی همچنین نماینده فعلی خامنه ای در " شورای عالی امنیت " ؛ عضو " مجلس خبرگان " و عضو " مجمع تشخیص مصلحت نظام " میباشد . بعلاوه وی 5 دوره نماینده مجلس و از پایه گذاران برنامه هسته ای و سر پرست تیم مذاکره کننده  با غرب بر سر پرونده اتمی در دوران ریاست جمهوری خاتمی بوده است .
بعلاوه وی به لحاظ دیدگاهی و اعتقادی ؛ هیچ شک و شبهه ای در حکومت ولایت فقیه و اختیارات او ؛ امتیازات ویژه روحانیون در ساختار قدرت و همچنین نفی دمکراسی و حقوق شهروندی ؛ ندارد . وی همانگونه که گفته شد از اعضای تشکل " جامعه روحانیت مبارز " است که از روحانیون راست گرا و سنتی به رهبری مصباح یزدی تشکیل شده است . البته وی جزء محدود روحانیون این تشکل است که از پیشروی بیش از حد خامنه ای و بیت اش در فضای سیاسی کشور ؛ ناراحت میباشد .
محمد نوری زاد : یکی از حساسیت های بسیار مهم مردم ؛ داستان ولایت فقیه است . اینکه چرا یک نفر باید اینهمه مسئولیت و اختیارات داشته باشد و به هیچکدام از این مسولیت ها پاسخگو هم نباشد و .... آقای روحانی و دوستان اصلاح طلبی که دور و بر ایشان هستند ؛ مطلقا" وارد چنین مقوله ای نمی شوند . علت این است که اینان این بنیان را باین شکل و شمایل پذیرفته اند ...... بنابراین رهبر همچنان فصل الخطاب است .
باین ترتیب کسانی که در ویرانی کشور ؛ در سرکوب مخالفین و آزادیخواهان ؛ در فقر و سیه روزی مردم و ..... نقش مستقیم داشته اند ؛ امروزه رو در روی مردم وعده بهبود اوضاع مردم و کشور و شعار " اعتدال ؛ خرد ؛ امید و ..... " میدهند . یعنی متأسفانه یک محافظه کار میانه رو با سوابقی مملو از تباهی و سیاهی به " قهرمان " بسیاری از مردم تبدیل شده است .
کسانی که در یک انتخابات واقعا" آزاد و عادلانه و یا در فردائی که یک حکومت دمکراتیک و ملی اداره کشور را بدست گیرد ؛ در زمره کسانی می باشند که محاکمه شده و در پیشگاه مردم باید جواب گوی اعمال خود و ویرانی کشور باشند .
استقبال گسترده و وسیع مردم از آقای حسن روحانی با توجیه انحرافی انتخاب " میان بد و بدتر " خطی که مروج و مبلغ آن اصلاح طلبان هستند ؛ ــ آنها معتقدند که مردم ایران تا به ابد محکوم و مجبور به انتخاب از میان بد و بدترهائی است که ولی فقیه مستبد و اداره تفتیش و عقاید شورای نگهبان جلوی آنها قرار میدهند ؛ هستند و حق انتخاب آزادانه و دلبخواه خود را ندارند ــ اگر چه با ارزش های اخلاقی مغایر است ؛ امّا تراژدی تلخ و اسف بار این دوره سیاه از تاریخ مردم ایران است .
در بخش بعدی مقاله در باره رابطه اصلاح طلبان و حسن روحانی و ادعاهای آنان و همچنین پیامدهای این انتخابات نوشته خواهد شد .          ......... ادامه دارد

مجاهدین خلقی که در زندان اوین شناختم و دیگر مجاهدین خلق اشرف علیخانی (ستاره)


اشرف علیخانی (ستاره)
دیروز در فیس بوک صفحه ای دیدم بنام مزدوریاب که نام برخی افراد که مخالف سازمان مجاهدین هستند را بعنوان مزدور در آنجا ثبت کرده است. در بین اسامی چشمم به نام مهدیه گلرو افتاد. مهدیه گلرو را از زندان اوین میشناسم. اگرچه با افکارش ( حتی با خلق و خویش) هیچ هماهنگی و تطابقی ندارم و اصلا" با هم دوستان صمیمی هم نبودیم، ولی شناخت کاملی از وی دارم. شناختم نیز نه از اینترنت و از زبان دیگران بلکه از  زندگی یکساله با وی است. او که البته از مدافعین و حامیان آقایان موسوی و کروبی و اصلاح طلبانست اما از نزدیکترین دوستان شبنم مددزاده و مریم اکبری منفرد ( از متهمین به هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران) بوده و در بی ریایی و صفای حاکم در بین دوستی فیمابین آنها هیچ تردیدی نیست، به مزدور بودن متهم شده.
 
مهدیه نه اولین و نه آخرین کسی است که از سوی مجاهدین خلق به مزدوری متهم میشود، و من نیز در اینجا اصلا" قصد دفاع از وی را ندارم. بلکه  نفس " مزدور نامیدن افراد" توسط مجاهدین خلق، مشکل من و بسیاری دیگرست که در این مقطع هیچ ابزار ارتباطی بجز اینترنت نداریم.
***
در زندان، بخاطر آشنایی نزدیک و زندگی که با مجاهدین داشتم ، نظر منفی و نفرتی که از این سازمان داشتم دستخوش تغییر و تحول شده بود. داشتم کم کم فکر میکردم که مجاهدین اینترنتی همگی دروغند و مجاهد نیستند و با تظاهر به مجاهد بودن دارند آبروی این سازمان را میبرند. تصورم این بود که مجاهدین اینترنتی همه وزارت اطلاعاتی هستند و دارند با فحاشی و تهمت زدن مردم را فراری میدهند. در زندان ، زندگی پانزده ماهه و معاشرت با خانمها کبرا بنازاده، ناهید ( کفایت ) ملکمحمدی، صدیقه مرادی، معصومه یاوری، زهرا جباری، فرح  (المیرا) واضحان، مطهره ( سیمین) بهرامی، به من ثابت کرده بود که مجاهدین انسانهایی صادق و مهربان و شریف و دلسوز و منطقی و پاک هستند. بقدری شیفتهء شخصیت این خانمها شده بودم و هنوز هم شیفته شان هستم که حدی بر آن متصور نیست. ( البته از یکی از خانمها بطور خاص همواره دل چرکینم چون مثل مجاهدین اینترنتی بود و اگرچه نامش را  در اینجا نمیبرم ولی فراموشش نیز نخواهم کرد. اما او استثنا بود و من او را  یک بیمار که دچار سادیسم است میشمرم. کسی که بنیان شکنجه های روانی و آزار فکری مرا و تعدادی دیگر را  موذیانه پایه میگذاشت و مرا خیلی رنج داد و حتی به مادرم توهین کرد و سعی میکرد مرا در انزوایی زجرآور درون زندان نیز  زندانی کند. درست مثل همان رفتاری که با هنگامه شهیدی صورت گرفته بود. اگرچه من و هنگامه بسیار متفاوت بودیم و خط من و او صد و هشتاد درجه با هم فرق میکرد و فرق میکند. من اصلاح طلب نیستم. اما با من طوری رفتار شد که اغلب بخصوص ششماه آخر، با التماس از مسئولین زندان تقاضا میکردم مرا به انفرادی منتقل کنند تا از شکنجه و عذاب داخل بند، بویژه از دست آن خانم مجاهد، خلاصی یابم ) ولی بهرحال بقیه خانمهای مجاهد یا هوادار که همچنان و تا ابد دوستشان دارم دلم را تسخیر کرده بودند و بخصوص فکرم را بقدری تغییر داده و مرا با درایت و منطق و مهر و تفاهم طوری دگرگون کرده بودند  که  خیال میکردم هرآنچه قبلا" در اینترنت برخور کرده ام واقعیت نداشته. خانم بنازادهء نازنین  بقدری مهربان و دلسوز بود که حد نداشت. ناهید  ملکمحمدی که اگر نبود  در زندان از غصه میمردم. صدیقه مرادی و معصومه یاوری از عزیزترینهایم بودند و هستند. المیرا که لطف و زحماتش بسیار بود و حاضر بودم رنج و دردش را  به تنم بریزد  تا او سالم شود و درد نکشد.  بسیاری مواردی که در اوین پیش آمد باعث شد معتقد شوم که این خانمها واقعا خلقی هستند. راستش آنها را " فدایی" قلمداد میکردم. با خودم میگفتم اینها فدایی ِ مردم و ایران و دنیا هستند. همسرانشان نیز همانگونه بودند. بسیار خوش مشرب و فهیم و مودب و  محترم ، با اینکه همگیشان میدانستند من از آقای رجوی متنفرم( همچنان هم متنفرم) . یادم هست وقتی (....) ( به عمد نام نمیبرم چون هنوز در زندانست و نمیخواهم برایش دردسر درست شود) به بند ما آمد و به من خیلی محبت داشت فوری به او گفتم که: " .... جان. من از سازمان مجاهدین اصلا خوشم نمی آید ، حتی ازین سازمان متنفرم البته نه از افرادش بلکه از خود سازمان و تفکرش". بدینوسیله میخواستم او اگر مهربانیش با من بخاطر اینست که خیال میکند من هم طرفدار مجاهدینم از واقعیت مطلع باشد و بیخودی به من محبت نکند. ولی اتفاقا" همین حرفم او را بیشتر به من نزدیک و صمیمی کرد. او گفت که : "هرکسی آزادست هرعقیده و نظری داشته باشد. ما مبارزه میکنیم برای آزادی و برای مخالفمان بسیار احترام قائلیم ".  پس از آن طوری با من مثل خواهر رفتار میکرد که نمیتوانید تصورش را هم بکنید ( همبندیها همگی شاهدند و میتوانید رفتار مجاهدینی که نام بردم را از آنها بپرسید). او درحالیکه خودش همیشه مریض بود اما مدام مراقب سلامتی من بود. درست همانند خانم کفایت ملکمحمدی ( ناهید خانم عزیزم). من عاشق این خانمها شده بودم بسکه پاک و انسانیتی بی انتها و شرافتی عظیم و دلسوزیهایی شگرف در وجودشان بود و هست.  شاید باور نکنید اما بیش از خواهران و مادرم دوستشان داشتم. وقتی سالن دوم را به سالن ما وصل کردند و خانم بنازاده به آنطرف رفته بود، من غصه ام گرفته بود که راحت نمیتوانم وی را ببینم. چون قبلا بسهولت در معرض نگاهم بود. آن زن فوق العاده نازنین که اتفاقا" بشدت مدافع صداقت و  حقیقت بود و بنابه همین ویژگی یکشب که در اخبار لحظاتی کوتاه، آقای علیرضا نوریزاده را نشان داد و خبری به نقل از ایشان و چند ثانیه صحبتهای وی بر علیه آقای مصداقی پخش کرد ، خانم بنازاده که سرگرم بافتنی بافتن بود سریع بافتنی را کنار گذاشت ، پا شد آمد نزدیکتر به تلویزیون و وسط سالن ایستاده و گفت: اینطوری نبوده!  و شروع کرد به سرزنش و ملامت آقای نوریزاده اما همواره در کمال احترام و بی هیچ فحش و توهینی. این خانمهایی که نام بردم، و  در اوین شناختم و دوستشان دارم اصلا مجاهدینی که بیرون از زندان و در اینترنت هستند، نبودند. خیلی منصف و معقول و منطقی و با احترام و شریف بودند. با مخالفینشان ( مثل من و هانیه و عالیه و لادن و ساره و .....)  بسیار رفتار انسانی یی داشتند.  یکروز یکی از دخترهای زندانی ( بنا به دلایلی نام نمیبرم اما وی آزاد شده و در زندان نیست) که در فشار عصبی و تنگنای بدی قرار گرفته بود با  المیرا دعوایش شد و به او و به کل مجاهدین گفت: تروریستها! ... اما المیرا اصلا" به وی توهین نکرد. فحاشی نکرد. ( بجز یکی از مجاهدین که نام نمیبرم و سادیسم داشت) بقیه با وی رفتار زشتی نداشتند و هرگز به او فحاشی ننمودند. اما مجاهدین خارج از زندان ( منظورم در اینترنت است. وگرنه با هیچ مجاهدی در ایران ارتباط و آشنایی ندارم. ایکاش داشتم چون بهتر میتوانستم قضاوت کنم ).
بجز رفتار ناگوار مجاهدین با خودم بعد از امضای فراخوان انتقال مجاهدین لیبرتی به کشور ثالث - حال آنکه من فراخوان انتقال به اشرف را نیز امضا کرده بودم چون هدفم تنها و تنها نجات جان آنها و خلاصی از لیبرتی و  رهایی از موشکباران و مرگ بود - متاسفانه رفتاری کردند که حس کردم آن خانمهایی که در اوین شناختم واقعا" و حقیقتا" و صددرصد فریب خوردگان سازمان و آقای رجوی هستند و از واقعیتهای اصلی بیخبرند و بسیار ساده دل و ناآگاهند!! ببینید کار را به کجا کشانده اند که گاه بخودم میگویم که چه فایده اگر افراد لیبرتی نجات پیدا کنند؟ چون ممکنست آنها نیز به جمع همین فحاشان و تهمتزنها بپیوندند !!؟
مجاهدین با روش تهاجم و یورشهای خصمانهء جمعی، موجب نابودی عواطف و باعث ویرانی انسانیت میشوند، در نتیجه تمام آنچه که زندانیان سازمان در زندان رشته اند را پنبه کرده و پنبه میکنند.
مخالفین سازمان مجاهدین خلق ، حتی جمهوری اسلامی، ویرانگران این سازمان نیستند چراکه هرگز موجبات نفرت از این سازمان را فراهم نکرده اند و حتی اغلب موجب کنجکاوی و علاقهء افرادی شده اند که هیچ آشنایی با این سازمان نداشته اند. تمام تبلیغات جمهوری اسلامی و خبرها و مقالاتی که منتشر کرده همگی اتفاقا" باعث میشود مردمی که با حکومت مخالفند در مرحلهء ابتدایی  به این سازمان دل ببندند و آنرا دوست فرض نمایند. مخالفین سازمان مجاهدین خلق، در ذهن ِ افراد عادی و مردم معمولی، حتی گاه باعث تردید و شک در اینکه شاید این سازمان محق باشد، گردیده اند! اما در عمل خود ِ این سازمان، حقایق را عریان کرد و همچنان آشکار میکند که ماهیت اصلی این سازمان ( لااقل در همین مقطعی که در آن حضور داریم)  از جنس مردم نیست. " خلق " تنها سرپوشی است بر هدف ِ تمامیت خواهی محض رهبریت این سازمان. کاری که  مقامات جمهوری اسلامی با تمام نیروهایشان موفق نشدند انجام دهند، سازمان مجاهدین بدست خودش، با فحاشیها ، تهمتزنیها ، مزدور نامیدنها و گریزان ساختن دوستان موفق شد انجام دهد.
در این هفته ها به اتفاقاتی که اخیرا" افتاد ساعتها و روزهای متمادی فکر کردم...گریستم.... سبک سنگین کردم. تمام پانزده ماه اوین  را بازنگری و بررسی کردم و  بعد به این نتیجه رسیدم که شعور و انسانیت خانم کفایت ملکمحمدی و بنازاده و مطهره بهرامی و صدیقه مرادی و ....، بسیار بیش از آقای رجوی و مجاهدین و دبیرخانه اش که فحاشی میکنند و آنگونه مطالبی را که دیدیم و خواندیم را امضا و منتشرمیکنند، است. در خلال اینمدت و با دقت در رفتارها و اعمال مجاهدین و هوادارانشان از جمله: نوشته های زننده ای که در سایتهای سازمان مجاهدین خلق درج میشود و  یا بیانیهء زشت و امضای آن زندانیان از بند رسته پای آن بیانیه، و بدتر از همه شورای مقاومت با آن اطلاعیهء بسیار موهن و کثیفی که بر علیه آقایان مصداقی و قصیم و روحانی صادر کرد،  میتوان تنها یک نتیجه گرفت و آن اینکه این سازمان هرگز پیام آور خوشبختی برای مردم ایران نیست بلکه بصدا درآورندهء ناقوس مرگ است. مرگ هر صدای مخالف.
و آیا رهبریت این سازمان گمان میکند که کسی هرگز مایل است افرادی بر این کشور حاکم شوند و قدرت بگیرند که جز فحاشی و تهمتزنی و مزدور نامیدن و ایجاد انزوا و تحریم کردن سایتها و شکستن قلمها و بریدن زبانها  هیچ هنری ندارند!؟؟
 فردا که  مبادا و بدور باد ، اگر آقای رجوی حکومت را در دست بگیرد همین جماعت ِ متملقین قدیم و دشمنان جدید ، ما را اعدام انقلابی خواهندکرد!!!
کسانیکه جز خشونت چیزی حالیشان نیست، جز کینه در دلشان هیچی نیست، جز دشمنی  کاری بلد نیستند و هیچ تخصصی جز فریب و دروغ و ریا و نیرنگ ندارند، کسانیکه وقتی تصور میکنند به طعمه ای و سمپاتی دست یافته اند هزار جور چرب زبانی و تملق میگویند و بعد در صورت اندک نافرمانی یا حتی انتقاد و سوال و انتخاب روش و عقیده ای مستقل، فوری وی را طرد و سرکوب میکنند، به باد ناسزا میگیرند و برای آزار و در فشار قرار دادنش از هیچ دنائتی فروگزاری نمینمایند، بقدری اذیت و شکنجه های فکری بر فرد وارد میکنند که وزارت اطلاعات پیش آنها صفر است و ماموران اطلاعاتی باید بیایند از آنها بیاموزند!... آیا اینها ناجی خلق هستند؟ مگر من خلق نیستم؟ مگر مهدیه گلرو خلق نیست؟ مگر هنگامه شهیدی خلق نیست؟ مگر عاطفه و عفت اقبال خلق نیستند؟ مگر هزاران انسان دیگر خلق نیستند؟ من آمارگر نیستم و هیچ رقمی از تعداد هواداران این سازمان ندارم ولی به جرات میتوانم بگویم که از هفتاد میلیون جمعیت ایران، شصت میلیون هرگز خواهان حکومت مجاهدین حتی برای ده دقیقه هم نیستند. آیا سازمان مجاهدین میخواهد شصت میلیون انسان را اعدام کند؟ آقای رجوی با این روش میخواهد برای خلق، آزادی و عدالت و دمکراتیک بیاورد ؟ سازمانی که هرگز نتوانسته دیگر بخشهای مخالف حکومت را جذب خود کند، چگونه میتواند برای کل یک کشور آزادی و امنیت و صلح و اعتماد بیاورد؟
وقتی از زندان برگشته بودم یک خانمی از مجاهدین که  هیچ ناشناس نیست!! با  ذکر نام و نام خانوادگیش روی پیغامگیر تلفن منزلم پیغام گذاشت. بعد بارها تماس گرفت . بار اول گفتگوی دوجانبه، من حواسم نبود و خیلی راحت و واقعی حرف زدم. البته حرفی که مغایر با حقیقت یا خطرناک باشد هم نزدم. اصولا" حرفهای من سیاسی نیستند ، اما بهرحال دفعات بعد که بعضی دوستان به من گفتند که تلفنها ممکنست شنود باشد بیشتر دقت میکردم و در مکالمات تلفنی یا اینترنتی بازهرگونه پیشنهادی برای کمک به خروج از کشور را رد کردم و گفتم که من فقط بخاطر س.پ ( دوستم) حاضرم از ایران خارج شوم و حال آنکه من اصلا" نمیدانم س.پ در کدام کشورست و حتی نمیدانم او خانمست یا آقا، خلاصه اینکه نخواستم کمکش را بپذیرم. و همچنین بارها و بارها در همین اینترنت ، همینهایی که الان به من فحاشی میکنند یا طرد و تحریمم کرده اند مرا خواهر عزیز و شیرزن و دلاور و مبارز و آزادیخواه خطاب میکردند و باز درخواست حمایت و کمک برای خروج از ایران و پشتیبانی همه رقمه در خارج را وعده میدادند. من البته واقعا" تا همین  پنجماه قبل باز فریبشان را میخوردم و حرفهایشان را صادقانه میشمردم اما از پنجماه قبل وقتی کمپین خانمها اقبال تشکیل شد و  فراخوان را امضا کردم ( تکرار میکنم که فراخوان انتقال به اشرف را هم امضا کرده بودم) یکباره سیل دوستان به لشگر دشمنان تبدیل شد. از جمله اینکه همین خانمی که تلفن میزد آغازگر ماجرا بود و چماقداران اینترنتی را بر علیه فردی که مغضوب واقع شده می شوراند. داستان وی البته بسیار مفصلتر از این حرفهاست!
بگذریم.... این رشته سر دراز دارد و بقدری گفتنی هست که در این مقال نمیگنجد. فقط همگان اینرا بدانند که کسانیکه با نیرنگ و دروغ ، و یا با خشونت کلامی و رفتاری و با فحاشی و تهمت و ابزارهایی از جمله طرد و تحریم و سانسور کردن و محو و نابودی منتقدان یا  حتی مخالفان خود، میخواهند برای مردم ایران ، آزادی بیاورند، هرگز موفق نمیشوند.
این ابزارها بهیچوجه جذب کننده و امیدبخش نیست بلکه بوی خون و مرگ و نیستی میدهد. بویی که اصلا" به مشام خوش نمی آید و دیگر، ما خواهان ترور و اعدام نیستیم. اعدام هم که فقط احکام دادگاههای جمهوری اسلامی و عربستان سعودی نیست! اعدام از عدم بعمنی نیست کردن است. یعنی نابود کردن . برای مجاهدین یا همانند آنها یعنی نابود کردن ِ مخالف. یعنی کشتن انسانهای دگراندیش. این رفتارها همه از یک جنس و جوهرند. اعدام اعدام است، فرقی ندارد، چه بدست و طناب جمهوری اسلامی و چه با قلم و کلام اپوزیسیون ! ترور هم که فقط ترور فیزیکی نیست. ترور صور مختلفی دارد از جمله هتاکی.
آری . ما خواهان اعدام نیستیم. از هرچه رنگ نابودی انسانها را دارد بیزاریم. اینهمه سالها و قرنها خونریزی و کشتار و محو مخالف و دگراندیش، کافیست !
زنده باد زندگی
 

آی آدمها در باره گروهی از جدا شدگان از ارتش آزادی و رها شدگان از کمپ تیف و شرایط دردناک آنان در اربیل

آی آدمها
در باره گروهی از جدا شدگان از ارتش آزادی و رها شدگان از کمپ تیف و شرایط دردناک آنان در اربیل
اسماعیل وفا یغمایی
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد
يک نفر در آب دارد می سپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی اين دريای تند و تيره و سنگين که می دانيد
يک نفر در آب دارد می کند بيهوده جان قربان
توضیحچندی قبل در رابطه با جدا شدگان تیف شعر گونه ای نوشتم که عکس العملهای متفاوتی برانگیخت. وابستگان با وجدان حکومت ملایان با چند مقاله، از جمله مقاله «شاعر بی وجدان» مرا نواختند و رفقا و دوستانی چند از خوانندگان مرا در جریان اوضاع قرار دادند. پس از آن تلاش کردم بیشتر از وضعیت آنهابا خبر شوم. تلاشها و یاریهای شماری از دوستان سرانجام مرا در جریان مستقیم وضعیت شماری از رها شدگان از تیف قرار داد.خلاصه ای از دانسته هایم را که به وٍثوق آنها اطمینان دارم در اختیار خوانندگان قرار می دهم. اسماعیل وفا یغمایی. دهم فوریه دو هزار و هشت میلادی
**********شاید حدود چهل سال قبل بود که آقای کیانی دبیر تاریخ - ادبیات ما، یکروز عصر در دبیرستان ایرانشهر یزد، از نیمایوشیج برای شاگردان کلاس چهارم ادبی صحبت کرد و شعر«آی آدمها»ی نیما را برای ما خواند و معنی کرد و گفت، تا گفته های او را در دفترچه هایمان یاداشت کنیم.
این شعر تاثیر زیادی بر همه و از جمله من گذاشت و تا جائی که یادم می آید بارها در طول زندگی ندای نیما را در صدای معصومانه آقای کیانی با آن سر طاس و براق و چشمهای مهربان و کت و شلوار مرتب و کهنه اش شنیده ام و حالا فارغ از هر چند و چون، و آداب و ترتیبی، دوباره و در رابطه با گروهی از اهالی تیف، که هم اکنون در شهر اربیل در کردستان عراق ساکن هستند دارم می شنوم وچاره ای ندارم جز این که در حد مقدورات و امکانات این صدا را انعکاس دهم.
سالها قبل و در طول سالیان دراز، من به عنوان شاعر، و نویسنده ای که در کنار مردم خود ایستاده، در حد توان و با تمام احساساتم و با تمام ایمان، صدی پدران و مادرا ن این افراد، و کسان مبارز و مجاهد نسبی و سببی اینان را، در سرودها و شعرهایم منعکس کرده ام و حالا فکر می کنم باید، آری، باید صدای اینها را که در شرایطی بسیار نامناسب و خطرناک و خرد کننده در حال رنج کشیدن هستند منعکس کنم وتوجه هموطنان گرامی و سازمانها و گروههای مبارز سیاسی را که امکانات بیشتری برای کمک به این افراد دارند جلب کنم. اما از انجا که درآشفته بازار شرایط سیاسی کنونی جلوی سوء استفاده کارگزاران جمهوری استبداد مذهبی گرفته شود و معلوم شود در کجا ایستاده و نگران چه چیزی هستم ترجیح می دهم ابتداچند لغت ساده و پیش پا افتاده را معنی کنم

توضیح ساده چند لغت!با توجه به ماجراهای سالهای اخیر و کار برد فراوان لغاتی نظیر، جدا شده، بریده، مزدور وخائن به توضیح این لغات میپردازم.فارغ از کاربرد تشکیلاتی و در بسیاری موارد آمیخته به رنگهای ایدئولوزیک بار واقعی این کلمات اینهاست.
 
بریده
شخصی است که شرایط سیاسی و مبارزاتی دشوار را به دلایل مختلف تاب نمی آورد واز حزب یا تشکیلات سیاسی و... قطع می کند.بریده فقط بریده است و نه مزدور و نه خائن و نه هیچ چیزدیگرسازمانهای مبارز و از جمله سازمان مجاهدین چنانکه من شاهد بودم در دوران شاه ونیز در دوران خمینی تا سال 1372 که من در درون تشکیلات مجاهدین بودم برخورد انسانی با عنصر بریده از مبارزه بود و تلاش این بود که عنصر بریده به خیانت که معنی خیانت هم سرسپردگی و خدمت به رژیم شاه و آخوندها ونه چیز دیگر است کشیده نشود.
 
جدا شدهمعنای «جدا شده» که متاسفانه در بسیاری موارد سازمانهای سیاسی از پذیرش این واژه سر باز می زنند این است که فرد یا افرادی به دلیل اختلاف در ایدئولوزی، ویا مشی سیاسی و یا نظامی و یا هر چیز دیگر که طبعا و بیشتر بار سیاسی و ایدئولوزیک دارد سازمان و تشکیلات خود را ترک می کنند.
عنصر جدا شده ، نه بریده است و نه مزدور و نه خائن، در طول تاریخ مبارزات سیاسی بوده اند جدا شدگانی که راه خود را جدا کرده و به مبارزات خود ادامه داده و یا حتی راهی متعالی تر را برگزیده اند . نمونه روشن اش بنیاد گذاران مجاهدین هستند که نهضت آزادی را ترک گفتند و جدا شدند و راهی دیگر را در پیش گرفتند و هرگز از سوی رفقای سابقشان مورد توهین قرار نگرفتند بل حمایتها شدند . تعارف را کنار بگذاریم خیل قابل توجهی از کسانی که جنبش مجاهدین و شورا را مورد حمایت سیاسی و اجتماعی و مالی قرار می دهند همین جداشدگان (وبه زبان عریان و تند و تیزتشکیلاتی متاسفانه بریدگان) هستند که سالها یا چند سالی را در درون جنبش و به مثابه رزمنده آن خدمت کرده اند و به دلایلی جدا شده اند. این را باید خوب خوب بفهمیم! و گرنه روزگار این حقیقت را در سرفصلی محتوم به ما خواهد فهماند.

مزدور، خائن، بریده مزدور و امثالهم«مزدور، خائن، بریده مزدور» و ترم های مشابهی که متاسفانه سر و کله اشان در این سالها زیاد پیدا شده است شامل کسان و افرادی می شود که پس از ترک سازمان و یا گروه سیاسی خود به مثابه، بریده یا جدا شده، در ادامه راه به خدمت دیکتاتوری حاکم،( در دوران شاه دیکتاتوری شاه، و در دوران خمینی جمهوری اسلامی) در آمده اند.اینان دیگر نه بریده اند و نه جدا شده، اینان پیوستگان به دیکتاتوری هستند و نه جدا شده !زیرا عنصر بریده در نهایت کار و بدترین شکل نماینده نوعی پاسیفیسم و نومیدی و عنصر جدا شده نماینده نوعی اعتراض به کارکردهای سیاسی و نظامی و تشکیلاتی در یک سازمان سیاسی است، ولی عنصر خائن، دیگر به مثابه کسی که در خدمت دیکتاتوری و تحکیم قدرت جنایتبار آن در آمده است از پاسیویزم و اعتراض فاصله جدی دارد و مرز میان مردم و ضد مردم را در نوردیده است
با توجه به ابن تعاربف ساده که می دانم تا حالا مورد قبول بسیاری سازمانهای سیاسی موجود در تاریخ معاصر ایران نبوده است و با فرمول «هرکه با ما نیست و یا از ما می برد خیانت می کند»، یا« ایدئولوزی و رهبریت» را معیار خدمت و خیانت می دانند میتوان روشن تر آدمهائی را که روزگاری مبارزه می کرده اند نگریست و آنها را نامگذاری کرد. متاسفانه در هم آمیختن بناحق این معانی موجب شده است عناصری که مستقیما در خدمت آخوندها هستند یعنی«مزدوران و خائنان» خود را «جدا شده» دانسته وگروهانهای خود را در کشورهای مختلف سازماندهی کنند و در مقابل، جمعیت قابل توجهی که جدا شدگان فعال و حامی مقاومت هستند با چشم بریده نگریسته شوند و این نگاه جز به نفع آخوندهای پلید و حامیان آنها نیست. حال بروم سر اصل مطلب.

جداشدگان و یا بریدگان در تیفعنصر بریدن و جدا شدن در سازمانهای سیاسی چیز تازه ای نیست وهیچ سازمان سیاسی وجود ندارد که تمام اعضایش از اغاز تا پایان بر سر موضع بایستند. بعد از حمله آمریکا به عراق جریان بریدن و جدا شدن به دلایل مختلفی که صحبت در باره آن مجالی مستقل می طلبد، در ارتش آزادی بخش شدت گرفت و چنانکه می دانیم رقمی حدود چهار صد و چند نفر از مجاهدین و ارتش آزادی بخش جدا شدند یا بریدند.
جماعتی از اینان پس از مدتی روانه ایران شده و پس از مصاحبه ها وسخنرانی هائی در اینجا و انجا علیه مجاهدین، تحت تیمار و رسیدگی جمهوری اسلامی قرار گرفته و در سایتها و انجمنها و گروههای متشکل علیه مجاهدین به فعالیت پرداختند و یا به دنبال زندگی خود رفتند.گذران آنها در تیف(کمپ نگهداری جداشدگان از ارتش آزادی بخش و مجاهدین که تحت مسئولیت نیروهای آمریکائی است) و رفتار و عملکردهای آنان در برخی موارد، خود حکایتهائی است قابل تامل و بحث و چون و چرا که از آن می گذرم.
بخشی از این جمعیت علیرغم جدائی از مجاهدین حاضر نشدند یوغ اطاعت ملایان را بر گردن بیاندازند. و از سال دوهزارو چهار تا هم اکنون در تیف مانده اند.
 
رها شدگان از تیف و سرنوشت آنانیکی دو ماه قبل و پس از کشاکشها و انتظارها و بعد از آنکه راهی برای پذیرفتن اهالی مقاوم تیف در سایر کشورها پیدا نشد، مسئولین امریکائی تیف اعلام کردند کسانی که مایلند به دنبال سرنوشت خود بروند می توانند بروند.
قریب صد نفر با دریافت اجازه خروج و کاغذ مهر و امضا شده اجازه زندگی در عراق و پیدا کردن راه حلی برای زندگی خود به طور شخصی، از تیف خارج شدند. اینان که به مدت چهار سال در تیف به عنوان کارگر کار کرده و مقداری پول پس انداز کرده بودند پس از خروج از راههای مختلف، و پرداخت پول به بلدها و قاچاقچیان سعی کردند خود را به ترکیه و سایر کشورها برسانند ولی پس از حوادثی تلخ و دردناک و تحمل زندان و بازداشت و ماجراهای تلخ دیگر، اکثریت آنها به عراق پس رانده شدند. از این مجموعه حدود هفتاد نفر به اربیل پسرانده شده اند. تعدادی از این مجموعه به طرف مرزهای اردن رفته اند که تعدادی بازگردانده شده و تعدادی ناپدید شده اند و نفراتی معدود توانسته اند خود را به یونان برسانند. گروههای کوچکی از این افراد دو یا سه بار دو باره تلاش کره اند خودشان را به ترکیه برسانند ولی هر بار به دلیل کنترلهای شدید نتوانسته اند. شماری از سر استیصال دوباره به تیف مراجعه نموده ولی مسئولین کمپ از پذیرفتن آنها سر باز زده اند در حال حاضر باز گشتگان در اربیل و در شرایطی دشوار زندگی می کنند.
در اربیلرها شدگان از تیف ساکن در اربیل هم اکنون در گروههای چهار پنج نفره در شرایطی بسیار دشوار در اربیل زندگی می کنند.شرایط دشوار انان فی الواقع قابل توضیح و برای ما قابل درک نیست.
اینان کسانی هستند که بعد از سالها مبارزه ، بیش از ده پانزده سال، و جدا شدن از سازمان و جنبش سیاسی خود بین دو تا چهار سال و چند ماه در شرایطی بسیار دشوار (از زوایه روحی و جسمی) و اگر چه بر اساس اطلاع مسئولین امریکائی رفتار بدی با آنها نداشته اند ، در تیف سپری کرده و در بسیاری موارد به شدت صدمه دیده هستند که خود بحثی دیگر را می طلبد.
هم اکنون در اربیل و در منطقه کرد نشین زندگی برای آنها از لحاظ مختلف بسیار مشکل است. آنها نمی توانند کاری بیابند و برای گذران زندگی خود پولی به دست بیاورند.تمام پولی گه آنها دارند کفاف سه ماه زندگی شان را می کند و در این سه ماه هم باید با نان خالی و آب و شیر شکم خود را در کمال صرفه جوئی سیر کنند. آنها گروهی که من از وضعیت آنها با خبرم در کمال سختی و در هراس از روزهای آینده روزها را سپری می کنند.
افراد مستقر در اربیل بارها به «صلیب سرخ» و «یو ان» مراجعه نموده اند ولی آنها گفته اند که برای آنها نمی توانند کاری بکنند.تلاشهای برخی وکلا نیز در آلمان بجائب نرسیده و مهر تروریستی که بر پیشانی این افراد نقش شده راه چاره را بسته است.
اندک پول آنها صرف اجاره خانه می شود که به شدت گران است و برای یک خانه کوچک که شش نفر از انها در آن زندگی می کنند باید ششصد دلار در ماه بپردازند. بر اثر تضادهای سیاسی منطقه و ماجراهائی که در بیست سال گذشته میان ایران و عراق ومنطقه کرد نشین رخ داده است و در رابطه با سمپاشیهای آخوندهای پلید حاکم ،جو در رابطه با افراد ایرانی چندان جالب نیست واین مشکلات را بیشتر می کند و بیشتر آنها را در معرض خطر قرار می دهد ودر این میان البته تلاشها آخوندها برای دستیابی به آنها جای خود دارد.
این افراد نیاز به کمک دارند.من با شماری از رفقا و دوستان تماس گرفتم.از یکسو عده ای نگران این بودند که ممکن است اینان در آینده پایشان به اروپا یا کشورهای دیگر برسد و آلت دست و«طعمه»رژیم بشوند و به مزدوران حکومتی بپیوندند و عده ای از دوستان با تلاش فراوان توانستند اطلاعاتی مستقیم کسب نموده و مرا در ارتباط با آنها قرار دهند. .
از رفقای گروه دوم تشکر می کنم و به رفقای گروه نخست می گویم دوستان! برای گناه ناکرده که نمیتوان کسی را محکوم نمود.اینها مزدور نیستند!.خائن هم نیستند! .معیار خیانت یا عدم خیانت فقط و فقط همکاری با حکومت ملایان است و نه خروج از این سازمان یا آن سازمان سیاسی یا سر تافتن از اطاعت ایدئولوزیک ان و آن، اینان در تیمار ملایان نیستند.در باره آینده هم قضاوت نکنیم و مگر من و شما می توانیم در باره آینده خود قضاوت کنیم؟آیا کسی میدانست جناب شمر ابن ذی الجوشن که از زمره مجاهدان لشکر علی بود بعدها سر حسین را خواهد برید و حر ابن یزید ریاحی کسی که لشکر امام حسین را متوقف کرد نخستین یار شهید حسین خواهد شد. انشالله خداوند عاقبت همه را بخیر گرداند که شب دراز است و قلند بیدار و در رابطه با این افراد اگر روزگاری تحت تیمار ملایان در آمدند ما هم موضع خود را خواهیم گرفت ولی در شرایط کنونی ،اینها انسانهای رنجدیده وبیگناهی هستند که در زیر شدید ترین فشارهای غیر انسانی قرار دارند.
اینان فرزندان و خواهران و برادران و رفقای ما هستند. به عنوان مثال آزاده بوستانی فرزند مسعود حاجیان، مجاهدی است از زمره شخصیتهای زنجان که در برابر گلوله های پاسداران ارتجاع جانباخت.مادر او تا جائبکه به یاد دارم با نام اشرف مهندس وکاندیدای کارگران برای نمایندگی مجلس در زنجان بود که هم اکنون در زمره رزمندگان مستقر در اشرف است و خود آزاده تمام عمر و نوجوانی خود را در کشاکش رنج و درد سپری کرده و در حالیکه تیتر پناهندگی در آلمان را داشته به سودای مبارزه برای آزادی، سالهائی را در عراق سپری کرده و هم اکنون در شرایطی بواقع دردناک قرار دارد.
نمونه دیگر جوان مظلوم، احمد رضا فیروزیان فرزند مهدی فیروزیان و صدیقه شاهرخی است که تیتر پناهندگی در سوئد را داشت هم اکنون در اربیل و در حالیکه از شدت فشار دچار روانپریشی شده و کنترل او برای دوستانش بسیار مشکل است. او نه خائن است و نه مزدور. پدر بزرگوارش مجاهد خلق مهندس مهدی فیروزیان که با محمد حنیف نزاد مبارزه را شروع کرد ومن افتخار هم بندی با این انسان شریف و ازاده و متواضع را در زندان مشهد داشتم هم اکنون پس از چهل و چند سال، باز هم سرباز آزادی است. به راستی به چه دلیل این جوان ساده و صمیمی که در کوههای کردستان متولد شد و جز دربدری رنج چیزی ندید و در گذر از این همه رنج و فشار به روان پریشی دچار شده است باید ما را در هراس از خیانتش نسبت به او بی تفاوت گرداند و حتی وقتی برای گرفتن شماره شناسائی اش از خانواده ای که در سوئد از او نگهداری می کرده اند مراجعه کنیم باید بشنویم که: او بریده است و خیانت کرده و ما کاری به کار او نداریم! واقعا اگر این واقعی است شرمتان باد! و آیا صاحب چنین ادعائی که خود به راحتی روزگار می گذراند و مارک برپیشانی این جوان معصوم میزند حتی یکماه را در زیر آفتاب عراق سپری کرده و حاضر است بگذراند و آیا کسانی با تفکری چنین حاضرند توضیح بدهند معیار خیانت چیست؟ و کیست؟ و پس از دیکتاتوری خمینی با چنین تفکراتی ما با چه دنیائی روبرو خواهیم شد؟ تا ما هم بدانیم و بفهمیم و از تاریکی جهل در انوار حقیقت مطلق ویگانه زمان ذوب شویم و مشکلاتمان برطرف شود. براستی که:
شرممان باد از این خرقه آلوده خویش
وضعیت بقیه جدا شدگان نیز این چنین است و حق است که با این پرواها و جانماز آب کشیدنها وادعاها شعر حافظ را با هم زمزمه کنیم که اگر این بی پناهان رنجکشیده خائن اند و خیانتکار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
و با ابن وضعیت و این نوع اندیشه تاریک و بیرحمانه! اگر ما مبارزانی هستیم که برای سیاسی بودن و مبارز بودن باید ساده ترین اصول اخلاقی و انسانی را زیر پا بگذاریم.بهتر است دفتر مبارزه و سیاست را بسته و پیش از آنکه بیشتر آلوده شویم آنرا به عمه بزرگوارمان تحویل داده و بیش از این آبرو ریزی بار نیاوریم.
دوستان گرامی
من یک نویسنده و شاعر ساده در صفوف مردم خود هستم وامکانی و چیزی جز قلم و کاغذ در دست ندارم و همانطور که سالهای دراز با چند هزار صفحه شعر و سرود و تحقیق و ... صدای مبارزان و مجاهدان و مردم خود را منعکس کرده و می کنم امروز قلم خود را ملزم به این میدانم که در گام اول از درد و رنج این مبارزان رنجدیده جدا شده، نوشته و در حد امکان صدای یاری خواهانه آنها را منعکس کنم و از همه کسانی که نوشته مرا می خوانند طلب کنم که از شرایط انان بگوئیم وبرای کمک رساندن به آنها راهی و چاره ای بجوئیم. گام نخست دانستن واقعیت و سکوت نکردن و بی تفاوت نماندن در برابر انست. گامهای بعدی بعد از شناخت واقعیت برداشته خواهد شد. توجه داشته باشیم که زمان به سرعت می گذرد و در اینده از این روزگار و ماجراهایش سخنها خواهند گفت و بیاد داشته باشیم که
آخر چو فسانه می شوی ای بخرد
افسانه نیک شو نه افسانه بد
منبع:دریچه زرد