نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

دشمنی ژنتیک کدیور با مجاهدین ؛ چرا ؟



ننگ در هم تنیدگی با اندیشه ها و ارزش های خمینی است ؛ که کدیور و دوستان اش را پاندول وار در میان گزینش بریدن قاطع از رژیم ( و تلاش برای سرنگونی آن ) و وفاداری به نظام و ارزش های آن سر گردان کرده است ....

محمود خادمی
پسر کو ندارد نشان از پدر تو بیگانه خوانش ؛ نخوانش پسر

قدر نشناسی آقای کدیور و یارانش ــ که تا چند سال پیش در لجنزار نظام جمهوری اسلامی غرق و در اکثر پلیدی ها و سیاه کاریهای این رژیم شریک و یا در بهترین شکل آن ؛ با سکوت خود با آنان در انجام آن جنایات همراهی نموده اند ــ نسبت به مجاهدین و سایر نیروهای انقلابی و مبارز که با مبارزه و جانفشانی های بی نظیر خود ؛ راه آنان را برای انتخاب یک زندگی شرافتمندانه باز کرده و باعث شده تا آنان بتوانند خود را به افتخار شرکت در قیام مردمی مزین کنند؛ با هیچ دلیل و محملی ؛ جز وا مداری وی و یارانش نسبت به پدر عقیدتی خود یعنی روح پلید خمینی قابل توجیه نیست .
این اولین بار نیست ــ و آخرین بار هم نخواهد بود ــ که آقای کدیور این چنین کینه توزانه با مجاهدین به دشمنی بر خاسته و در نامه ای به تاریخ 8 فروردین 1390 به خانم کلینتون وزیر خارجه امریکا ؛ دست به دامن شیطان بزرگ شده و از وی خواسته است که مجاهدین را از لیست تروریستی خارج نکند . قبلاً وی در سخنرانی ای که ویدئوی آن بر روی یوتیوپ موجود است در باره شهدای مجاهدین که در عملیات فروغ جاویدان به شهادت رسیده بودند گفته بود : در فروغ جاویدان ؛ تروریست های مجاهدین بحمدالله به درک واصل شدند .

اما سرچشمه این همه عداوت و کینه توزی با مجاهدین چیست و در کجا باید آن را جستجو نمود ؟ چرا در حالی که همه جهانیان گواهی می دهند که نظام جمهوری اسلامی حکومت ترور و اعدام و شکنجه لایق ترین حکومت برای عنوان تروریستی است ؛ وی این عنوان را زیبنده مجاهدین می داند ؟ چرا دشمنی آقای کدیور و یاران اصلاح طلب وی از حق اظهار نظر آزادِ شهروندی که در یک جامعه مدنی رایج است فراتر می رود و از اتهام زنی واهی و بی پایه سر در می آورد ؟ مگر نه این است که در جوامع دمکراتیک مرز اظهار نظر آزاد تا آنجاست که مدعی برای اثبات حقانیت خود به ساز و کارهای غیر دمکراتیک و از جمله دروغ روی نیاورد ؟ راستی چرا آقای کدیور و همکارانش اینگونه با مجاهدین دشمنی می کنند ؟ اما دلایل :

1 ــ وامداری به خمینی :

مهمترین دلیل این دشمنی آقایان با مجاهدین به اصل و نسب عقیدتی آنان بر می گردد ؛ تبار عقیدتی آقای کدیور و یارانش ؛ به خمینی ملعون بر می گردد که مجاهدین را بد تر از کفار می دانست و دستور قتل و عام بیرحمانه آنان را در سال 67 صادر کرد و در حق آنان ــ بعد از سخنرانی آقای رجوی در امجدیه و استقبال 100 هزار نفری از آن ــ گفت : دشمن نه در بیرون مرزها بلکه در همین جا در تهران است ( با اشاره به مجاهدین ) . و یا در سخنرانی برای حزب اللهی ها که در صفحه 423 صحیفه نور آمده است می گوید : کار مسلمان ها با این منافقین ( منظور مجاهدین ) مشکل تر از کارشان با محمدرضا شاه است .

روشن است که در چنین حالتی آقای کدیور و بعضاً اصلاح طلبان نمی خواهند فرزندان نا خلفی برای خمینی ملعون تلقی شوند ؛ فرزندان نا خلفی که نصایح و وصایای مراد و مولای آرمانی خود را نادیده گرفته اند .

حقیقت این است که این آقایان به نظامِ حاکم به جا مانده از خمینی ؛ پایبند و وفادار هستند ( کدیور در مصاحبه با لوموند 7 ژانویه 2010 : تصور من اینست که مردم خواستار سرنگونی نظام ــ انقلاب ــ نیستند ) و همانطور که خمینی خواسته است نظام سراسر فساد و جنایت جمهوری اسلامی را که صدها بار بدتر از رژیم شاه است بر مجاهدین ترجیح می دهند . چنین است که دشمنی و کینه ورزی های کدیور و یارانش با مجاهدین ( علیرغم مخالفت با بعضی سیاست های این رژیم ) ادامه همان خطی است که به توصیه خمینی رژیم حاکم بر کشور نیز در این 30 ساله پیش برده است .


ننگ در هم تنیدگی با اندیشه ها و ارزش های خمینی است که کدیور و دوستان اش را پاندول وار در میان بریدن قاطع از رژیم ــ و تلاش برای سرنگونی آن ــ و وفا داری به نظام و ارزش های آن سرگردان کرده است .


2 ــ ترس از آلترناتیو شدن مجاهدین :

بر خلاف آنچه که کدیور در نامه اش به خانم کلینتون در مورد منفور بودن مجاهدین ابراز داشته است ؛ خود بهتر از همه می داند که اگر واقعاً مجاهدین پایگاهی در مبان مردم ندارند و مورد تنفر مردم هستند ؛ چرا و به چه دلیل با نیرویی که هیچ گونه پایگاه مردمی ندارند و در تحولات سیاسی آینده کشور نمی توانند تأثیر گذار باشد باید این همه خصومت ورزید؟ و چرا وی و یارانش برای رهائی از شر مجاهدین دست به دامن شیطان بزرگ می شوند ؟

واقعیت این است که ؛ کدیور و اصلاح طلبان به دلیل سوابق ننگین گذشته و مشارکت و همدستی در بسیاری از جنایات رژیم شدیداً به خود بی اعتماد هستند و توان اثبات خود را ندارند ؛ بنابراین ناجوانمردانه سعی می کنند با اتهامات واهی رقیب خود را خراب و بزیر بکشند . پاشنه آشیل همدستی و همراهی با سر دمداران نظام جمهوری اسلامی در گذشته ؛ باعث ترس شدید آنان از حذف خود و تصاحب قدرت بوسیله رقیب شده است .

به این خاطر است که ؛ در شرایطی که جنبش مردم ایران روز به روز رادیکالتر و توجه به سرنگونی رژیم از حمایت اجتماعی گسترده تری برخوردار می شود ؛ آنها بیشتر در سیمای مجاهدین ــ به دلیل سوابق مبارزاتی و پی گیری و پا فشاری 30 ساله به سرنگونی رژیم ــ جانشین احتمالی آینده و رقیب سر سختی برای خود در کسب قدرت ــ و پایان خمینی گرائی و ورد عصر طلائی امام را که اینهمه آنان به آن دل بسته اند ــ را می بینند . پیشاپیش نیز روشن است که هر چه به سرنگونی این رژیم نزدیک تر شویم ؛ شاهد مخالفت های شدید تری از طرف کدیور ها با مجاهدین خواهیم بود .

3 ــ مجاهدین سند آشکار در همدستی اصلاح طلبان در قتل و عام ها :
گفتمان عمومی در میان اصلاح طلبان در قبال کشتار و جنایت رژیم در دهه 60 و اوج آن در قتل و عام های 67 ؛ بیشتر جا خالی دادن و لاپوشانی آن جنایات بوده است ؛ هیچ سندی از مخالفت جدی آقایان با این جنایات وجود ندارد . بلکه بر عکس اصلاح طلبان برای اینکه مبارزه مسلحانه مجاهدین ــ که در واقع پاسخ اجباری مجاهدین به سرکوب و جنایات رژیم بود ) را پر رنگ و آن را عامل سرکوب گریها و کشتار رژیم معرفی کنند سعی در کم رنگ کردن و لاپوشانی آن جنایات کرده اند .

حضور و بودن مجاهدین در صحنه سیاسی ایران همیشه یاد آور و افشا گر دوران سیاه مشارکت و همدستی اصلاح طلبان در جنایات دهه 60 می باشد و این آن چیزی است که به مذاق آقای کدیور و اصلاح طلبان خوش نمی آید . اما متأسفانه راه حل رهائی از این معضل را هم اشتباها" در پاک کردن صورت مسئله و پریدن به پر و پای مجاهدین و کند کردن گام های استوار آنان در مسیر سرنگونی رژیم انتخاب کرده اند؛ در حالیکه روشن است که سود و صلاح سیاسی کدیور و دیگر اصلاح طلبان در فاصله گرفتن و محکوم کردن ننگی است که با هیچ رنگی پاک نمی شود است .

بنابراین آقای کدیور بهتر است به جای آنکه ــ بر خلاف منافع ملی مردم ایران ــ در شیپور تفرقه در صفوف مبارزه مردم بدمد ؛ دغدغهِ رستاخیز ملی بزرگی را داشته باشد که در کشور جریان دارد و بفکر کمک و همراهی با مردم و جوانانی باشد که قهرمانانه و با فداکاری های بی دریغ راه گذار از حکومتی دینی به یک جمهوری ملی و حقوق بشری را هموار می کنند .


البته مجاهدین هم مانند هر جریان سیاسی دیگری ؛ در پروسه نیم قرن مبارزه با دو رژیم سلطنتی و جمهوری اسلامی قطعاً اشتباهات و خطاهای زیادی مرتکب شده اند ؛ اما مرجع قضاوت در مورد مجاهدین ؛ شریکانِ جنایات دیروز این رژیم نمی باشند و تا زمانی هم که اصلاح طلبان این جنایات را محکوم نکرده و نقش خود را در وقوع آنها افشاء ننمایند ؛ از هیچ صلاحیتی برای قضاوت در باره قربانیان آن را بر خور دار نمی باشند .

در خاتمه باید گفت ؛ در صورت اصرار نا موجه کدیور و دیگر اصلاح طلبان حکومتی در طلب کاری از قربانیان آن جنایات ؛ آنان خود را وارد دعوایی نموده اند که قطعاً بازنده اصلی آن خودِ وی و همکارانش می باشند .

محمود خادمی ــ 14 فروردین 1390

arezo1953@yahoo.de

The Case Against the Case for War with Iran (1 of 4)

هجوم مردم به بانک

جنگ مذهبی ـ قومی سرنوشت ایران و حاکمیت را، بکجا رقم خواهد زد؟

 
i
5 Votes
Quantcast
جنگ مذهبی – قومی
سرنوشت ایران و حاکمیت
را، یکجا رقم خواهد زد؟
مارتین زکندورف ـ یونگه ولت
نرجمه رضا نافعی
(کتر مارتین زکندرف مورخ آلمانی و عضو انجمن پژوهش در تاریخ فاشیسم و جنگ جهانی  است . )
هرکس که با تاریخ معاصر جهان آشنا باشد می داند که نه جنگ قومی و نه جنگ مذهبی، پدیده ای نوین در مناسبات جهانی نیست. در این دو هر دوجنگ، آنچه که قدرت های هدایت کننده آنها در پی آن هستند، غارت منابع کشورهاست و برای دستیابی به این هدف، از دل جنگ های قومی و مذهبی تقسیم کشورها و تجزیه آنها بیرون می آید. بخش عمده و اصلی رشد فاشیسم در آلمان و ایتالیا که جنگ دوم جهانی فرزند مشروع آن بود، برپایه همین منافع شکل گرفت و آنچه که کمتر درباره آن صحبت می کنند، بهره گیری فاشیسم هیتلری از تقسیمات قومی و مذهبی اروپاست. آنچه که آلمان هیتلری و یا فرانسه و انگلستان پیش و پس از جنگ دوم جهانی در پی آن بودند، سلطه برمنابع و ذخائر زیر زمینی و موقعیت های استراتژیک کشورهای اروپائی بود و این همان انگیزه ایست که از فردای فروپاشی اتحاد شوروی سابق بار دیگر آغاز شد و اکنون بیش از 20 سال است که جهان، در نقاط مختلف آن درگیر  آنست. صحنه گردانان و ابزارهای جنگی تغییر کرده اند، اما اهداف و انگیزه ها نه. بدین ترتیب است که انگیزه واقعی آنچه که در لیبی شاهدیم نه حمایت از مردم، بلکه سلطه بر نفت وموقعیت استراتژیک لیبی است که رژیم خودکامه قذافی زمینه آن را فراهم آورد. همچنان که صدام حسین فراهم آورد، و اکنون بیم آن می رود که با همان اهداف و انگیزه ها که در این مقاله نمونه تاریخی آن را می خوانید، ایران را به ورطه جنگی مذهبی و منطقه ای بکشانند. آنها که ایران را در چنین ورطه می خواهند تا آن را تقسیم به چند کشور کنند، از سیاست استعماری گذشته تعذیه می کنند و اگر اشتهای تازه ای یافته اند، بر مبنای سیاست های حاکمیت ایران و نارضائی وسیع مردم است که زمینه را روز به روز بیشتر فراهم می آورد. آن نقشه بزرگی که احمدی نژاد در اولین مصاحبه سال 90 خود و با تهدید کشورهای منطقه به آن بعنوان یک قدرت منطقه ای اشاره کرد، در حقیقت تقویت کننده همان سیاستی بود که قدرت های بزرگ جهانی در پی بزرگ کردن آن و ساختن جبهه ها و متحدین محلی برای اجرای سیاست تجزیه ایران اند. دولتی کودتائی و فاقد مشروعیت، ملتی جان به لب رسیده و خواهان به زیر کشیدن حاکمیت و کشوری که در آن اقوام و دو شاخه بزرگ شیعه و سنی اسلام در آن زندگی می کنند و شاخه هائی از دیگر مذاهب نیز در آن حضور دارند و البته زیر فشار حکومت مستند مرکزی. تمام اسباب فاجعه جمع است. با صرف بیان این خطر در محافل خاص حکومتی و به امید تولید توپ و تانک و موشک و حتی کلاهک اتمی می توان چنین توطئه عظیمی را خنثی کرد؟ تجربه تاریخی می گوید خیر! آنچه چنین توطئه ای را می تواند خنثی کند، وحدت ملی و حلقه زدن یک ملت در اطراف حکومت است. یعنی همان دو شرطی که اکنون در جمهوری اسلامی وجود ندارد.
روز 6 آوریل 1941 ارتش هیتلر با سه لشگر، بدون اعلام جنگ، به یوگسلاوی و یونان حمله کرد  و در سایه آن، یگان های مجاری، ایتالیائی و بلغاری. ارتش های  دو کشوری که مورد یورش  نیروهائی مسلح به مدرن ترین سلاح ها  و خو گرفته  به پیروزی  بودند، تاب ایستادن در برابر این حمله را  نداشتند. طی سه هفته سراسر خاک یونان به تصرف در آمد. بین بیستم تا سی ام ماه مه، ارتش هیتلر موفق به تسخیرجزیره یونانی “کِرِت” شد، اما با تحمل تلفاتی سنگین. سریع تر از یونان یوگسلاوی از پای در آمد. ارتش کشور سلطنتی یوگسلاوی پس از یک هفته تسلیم شد.
هیچ کشوری که در جنگ دوم به تصرف نیروهای آلمان در آمد چون یوگسلاوی تکه پاره نشد. اشغالگران خاک یوگوسلاوی را به ده منطقه تقسیم کردند، که قوانین هیچ یک از آنها با هم شباهتی نداشت. 35 در صد از کل خاک یوگوسلاوی بین آلمان،ایتالیا، مجارستان و بلغارستان تقسیم شد. بقیه آن را هم اشغالگران یا کمکارانشان بعنوان منطقه اشغالی، یا منطقه نفوذ بین خود تقسیم کردند. اربابان جدید فورا دست بکار تجدید تقسیم بندی یوگسلاوی برحسب قومیت یا مذهب شدند که منجر به نسل کشی بویژه در میان صربها  و اسلوان ها گشت. نقشه یوگسلاوی پس از تجاوز آلمان در سال 1941 شباهتی حیرت انگیز با تقسیمات امروزی پس از درهم شکستن یوگسلاوی به کمک نیروهای ناتو در سال های 1990 دارد.
گرچه نقشه تجاوز به یونان در آغاز نوامبر 1940 تهیه شده بود، ولی رهبری آلمان نقشه ای برای  شبیخون به یوگسلاوی نکشیده بود.
مناطق مورد نظر آلمان
. پس از جنگ جهانی اول هسته مرکزی سیاست آلمان برای جنوب خاوری اروپا،   رومانی ومنطقه چند ملیتی بالکان بود، که تاسال 1929 کشور سلطنتی صربستان، کروآسی و اسلوونی نام داشت، و آلمان می خواست به آنها دست یابد.
فرانسه برای پیشگیری از  رسیدن آلمان به جنوب خاوری اروپا، در این منطقه اتحادیه ای بوجود آورد که اتحادیه کوچک نام گرفت ( kleine Entente ) که دو کشور پیش گفته ستون اصلی  آن بودند. اگر یکی از این دو کشور یا هردوی آنها از این پیمان، که رهبری آن با فرانسه بود، خارج می شدند، کل نظامی که بعد از پیمان ورسای بوجود آمده بود بهم می خورد و پیشروی دوباره امپریالیسم  آلمان را بسوی جنوب خاوری اروپا، یعنی به منطقه ای با منابع مهم موادخام و منابعی برای تولید مواد غذائی ممکن می ساخت، منطقه ای که در عین حال می توانست به بازاری  برای فروش تولبدات آلمان نیزتبدیل گردد.
رومانی به دلیل داشتن منابع نفت و تولیدات کشاورزی خود و همچنین نزدیکی جغرافیائی به شوروی دارای اهمیت بود. یوگسلاوی با داشتن موادخامی چون مس، کُرُم، آلومینیوم، سرب، روی، مانگان که برای صنایع اسلحه سازی حائز اهمیت بودند و همچنین تولیدات کشاورزی خود، می توانست بخش عمده ای از نیاز های آلمان  و در مواردی کل نیاز آن را تامین کند. آنچه برای فرمانروایان آلمان   وزن ویژه ای داشت این بود که آلمان می توانست از طریق راه های زمینی به این مواد مطلوب  دست یابد.  یعنی این مناطق در تیررس محاصره دریائی انگلیس قرار نداشتند و این نکته ای بود که کارل هِلفِریش، نماینده بانک آلمان که از  سیاستگران افراطی راستگرا بود، از مدتها پیش  خاطر نشان کرده بود. آلمان که  قبل از  جنگ جهانی اول بخش مهمی از مواد خام مورد نیاز خود را از آنسوی دریاها تهیه می کرد، در دوران جنگ که در محاصره دریائی انگلیس قرار گرفت با مشکلات زیادی روبرو گشت. محاصره دریائی برای سرآمدان آلمان تجربه ای دردناک بود، از جمله به این دلیل که آنرا یکی از عوامل انقلابی شدن مردم آلمان می دانستند. از این رو، هلفریش، پس از سال 1918 برای توسعه طلبی آلمان راه بالکان و خاورنزدیک را توصیه می کرد. او با یاد کردن از سیاست عصر امپراطوری سلطنتی آلمان برای دست یافتن به خاور نزدیک نوشت یکی از امتیازات خط خاورنزدیک این بود که هم مناطق مورد نظر برای توسعه طلبی و هم راههای رسیدن به آن ” از حیطه قدرت دریائی  انگلیس” بیرون بودند، که در جنگ ” بر تمام راههای خروجی ما برای رسیدن به جهان بیرون از اروپا مسلط بود”.
پس از شکست 1918  تصمیم سرآمدان آلمان دست زدن به جنگی انتقام جویانه  و گسترش طلبانه بود، ولی شرط مقدماتی آن جنگ دست یافتن به مناطقی بود که  هم از خطر محاصره دریائی در امان باشند، هم دارای منابع موادخام ضروری باشند و هم  به حد کافی مواد غذائی تولید کنند. در 14 سپتامبر 1938، مدیر کل تدراکات اقتصاد جنگی بر “اهمیت فوق العاده” راههای رسیدن به جنوب خاوری اروپا “برای روز آمادگی” تاکید ورزید، زیرا به گفته او بخش عمدۀ صادرات و واردات آلمان از این راه خواهد بود. روز 12 نوامبر 1940 ” گونتر برگمان” ،رئیس بخش بازرگانی خارجی در وزارت اقتصاد دستگاه هیتلری نوشت تلاش سیاست آلمان این بوده است که وضعیتی مانند قبل از جنگ جهانی اول بوجود نیاید که “43 درصد از واردات آلمان از آنسوی دریاها می آمد” که می شد به آسانی جلوی آنرا گرفت. از این رو آلمان از سال 1933 “آگاهانه و طبق نقشه تلاش کرد از واردات خود از آنسوی دریاها بکاهد و داد و ستد کالاها را چنان هدایت کند که درصورت جنگ نیز دسترسی به آنها ممکن باشد”.
” نفوذ صلح امیز”

در دوران جمهوری وایمار (منظور دوران 12 سالۀ پس از جنگ جهانی اول از 1918 تا 1933 است. پرزیدنت هیندنبورگ، که دومین پرزیدنت آلمان، پس از تغییر نظام سلطنتی آلمان  به جمهوری است،   روز 30 ژانویه 1933 آدولف هیتلر را   بعنوان صدر اعظم حکومت ائتلافی همبستگی ملی  سوگند داد.  پس ازآن حزب نازی  بتدریج   زمام قدرت را     بدست گرفت. م) برنامه هائی برای نفوذ در کشورهای منطقه نهیه شده بود. وسیله اصلی که برای انجام این برنامه بکار برده میشد سیاست اقتصادی و بازرگانی بود که این، در میان انبوه ابزار هائی که برای اجرای آن برنامه بکارمی رفت، مهمترین وسیله بود. یکی از وسائل دیگر سیاست فرهنگی در خارج بود و نیز استفاده سیاسی از اقلیت های آلمانی در آن کشورها که تعدادشان زیاد بود.
برنامه این بود که اقتصاد کشورهای منطقه تا جائی که ممکن است به بازار آلمان وابسته شود و درعین حال، این کشور ها، از لحاظ سیاسی از فرانسه دور و به آلمان نزدیک گردند و اقتصاد آلمان نیز بتواند بدون حد ومرز به مواد خام آنها دست یابد. آلمان به کشورهای منطقه دانوب که اقتصادشان، به دلیل بحران جهانی اقتصاد، آسیب های سنگین دیده بود اعلام کرد که تولیدات آنها را باقیمت ثابت خواهد خرید ولی بهای آنها را نه با پول بلکه با تولیدات صنعتی آلمان  می پردازد. به این ترتیب آلمان توانست رقبای سرمایه دار را از میدان بدر کند و از سوی دیگر توانست این کشورها را مجبور سازد مجموع تولیدات خود را با نیاز های آلمان منطبق سازند.
در اول ماه مه 1934 قراردادی اسارتبار به یوگسلاوی تحمیل شد. در انعقاد این قرار داد مجمع اقتصادی اروپای مرکزی، انجمن با نفوذ کنسرن های صنعتی و همچنین کنسرن های بانکی  و صنایع کلان کشاورزی نقشی اساسی داشتند. پس از گذشت چند سال وابستگی مطلق یوگوسلاوی به اقتصاد به آلمان عملی شده بود. فقط سه ماه پس از انعقاد این قرار داد یوگسلاوی عاملین فراری کودتای فاشیستی در اتریش را، که در 25 زوئیه 1934  روی داد، بعنوان پناهنده سیاسی پذیرفت و به آنها اجازه داد بعنوان یکان نظامی  خود را سازمان دهند. روز 25 آگوست 1937 وزارت خارجه آلمان چنین نتیجه گرفت که در پی ” سیاست اقتصادی هدفمند آلمان” جدا کردن یوگسلاوی از فرانسه و اتحادیه کوچک (       kleine Eentente )   تا حدود بسیار زیادی تامین شده است. طبق ارزیابی 3 ژانویه 1938 تصریح شد که  یوگسلاوی “با روابطی بسیار صمیمانه “  در کنار آلمان نازی قرار گرفته است. تسخیر اتریش در سال 1938 تاثیر ویژه ای بر نزدیکی سیاسی صاحبان قدرت در بلگراد با فاشیست های آلمان داشت. وابستگی اقتصادی یوگسلاوی به آلمان رشد فوق العاده ای کرد. حدود نیمی از صادرات یوگسلاوی به آلمان فرستاده می شد. در سرمایه گذاریهای خارجی در یوگوسلاوی سرمایه آلمانی مقام نخستین را داشت.  هرمان گورینگ ” شخصیت دوم ” آلمان پس از هیتلر، روز 5 آوریل 1938 گفت ” تسلط بر اقتصاد منطقه جنوب خاوری اروپا از خاک اتریش آغاز می شود “.
تیلو فن ویلموسکی رئیس مجمع اقتصادی اروپای مرکزی با داشتن روابط حسنه یا کلان کشاورزان و خانواده کروپ، خواستار گسترش و تعمیق پیشروی در اروپای جنوب خاوری گشت و گفت با گرفتن اتریش که وی آنرا ” وحذت دوباره ” نامید ،دروازۀ جنوب خاوری اروپا کاملا باز شده است”.
تسلط سیاسی

امپراتوری نازی روز به روز طمع کار تر و  تهدید آمیز تر می شد. سازمان تدارک نقشه اقتصاد جنگی آلمان هیتلری در آگوست1938 طرحی تهیه کرد که اگر جنگی درگیرد باید تمام تولید مس، سرب، روی، کُرُم، گندم  و ذرت  یوگوسلاوی در اختیار آلمان قرار گیرد .” این منابع مواد خام که از لحاظ کمیت قابل اهمیت هستند تحت هیچ شرائطی نباید به دست کشورهای دشمن بیفتند”. میزان نزدیکی یوگسلاوی به آلمان فاشیستی  را می توان از یادداشت سرفرمانده نیروی زمینی آلمان دریافت که دو سال بعد نوشته است. فرانتس هالدر سر فرمانده نیروهای نیروهای نظامی، در دفتر خاطرات روزانه خود از جنگ، در سوم سپتامبر 1940 طی تحلیلی به این نتیجه می رسد: “امروز یوگسلاوی،  صد در صد در اختیار اقتصاد جنگی ماست “.  آن کشورهای بالکان که در تردید بودند به صراحت مورد تهدید قرا می گرفتند. روز 23 ژانویه 1939، آرتور سیس اینکوارت، فرمانروای آلمانی در اتریش در حضور افسران ارشد ارتش گفت اشغال اتریش یعنی افزایش عظیم قدرت رایش سوم ( امپراتوری آلمان) و “دروازۀ گشوده بسوی جنوب خاوری”. می توان به دولت های آنها گفت: “شما می دانید ما  چنان قدرتمندیم که هرکس خود را  در برابر ما قرار دهد  نابود خواهد شد”.
تهدیدات مداوم ایتالیا سبب شتاب گرفتن نزدیکی یوگسلاوی به آلمان می شد. زیرا ایتالیای فاشیست قصد داشت سواحل یوگسلاوی را در دریای آدریاتیک تسخیر کند. صاحبان قدرت در یوگسلاوی اعتقاد داشتند که بهترین سپر در برابر نقشه های جنگی رم تکیه بر آلمان نازی است. چون ایتالیا جرئت نخواهد کرد به یوگسلاوی که همپیمان آلمان است حمله کند.  افزون بر این، آنها امید داشتند با تکاء به  آلمان به توسعه طلبی های خود علیه یونان بویژه برای گرفتن  سواحل دریای اژه و تسالونیکی، جامه عمل بپوشانند.
وقتی آلمان در 4 نوامبر 1940 تصمیم به تجاوز به یونان گرفت تصورش این بود که یوگسلاوی از این حمله حمایت سیاسی خواهد کرد و منابع اقتصادی خود را در اختیار تسلیحات آلمان خواهد گذاشت. هیتلر روز 5 دسامبر 1940 در برابر فرماندهان ارتش آلمان گفت: “یوگسلاوی همراه  با ما همه کار می کند .”
روز 25 مارس 1941  در کاخ بِلوِدِر Belvedere  در وین، طی مراسمی پر شکوه پیوستن یوگسلاوی به پیمان سه قدرت،  صورت رسمی یافت.  وظیفه  پیمان سیاسی و نظامی  سه دولت  آلمان، ایتالیا  و ژاپن که در 27 سپتامبر1940 منعقد شد این بود که آمریکا را از ورود به جنگ بترساند و یک جبهه واحد با شرکت سه دولت اصلی فاشیستی و اقمار آنها، علیه شوروی بوجود آورد. با پیوستن یوگسلاوی به این پیمان تمام کشورهای جنوب خاوری اروپا نیز از لحاظ اقتصادی و سیاسی وابسته به آلمان می شدند. یوآخیم ریبن تروپ، وزیر خارجه آلمان، با شادی آشکار اعلام کرد که اینک “سراسر بالکانِ بی طرف در جبهه  نظم قرار گرفته است”. بنظر می رسید که حالا دیگر تجاوز به یونان سرکش را باید کاری تمام شده دانست. اینک برلن بر قله سیاست توسعه طلبی خود در جنوب خاوری اروپا ایستاده بود.
تصمیم به تجاوز

از آنجا که بخش بزرگی از مردم یوگسلاوی گرایش های ضد فاشیستی داشتند،  یوگسلاوی موقتا از انجام تعهدات نظامی پیمان سه دولت معاف شد. با وجود این توفانی از اعتراض علیه تسلیم کردن بزرگترین کشور بالکان به آلمان فاشیست برخاست. گروهی از افسران هوادار انگلیس پیرامون دوسان سیموویچ، فرمانده نیروی هوائی گرد آمدند و روز 27 مارس دولتِ ” دراگیسا چوتکویچ ” را، که هوادار آلمان بود، ساقط کردند و خواستار بازگشت به سیاست بی طرفی شدند.
رویدادهای بلگراد  ضربه سختی علیه سیاست آلمان در جنوب خاوری اروپا بود. بیم آن می رفت که منطقه به چنگ افتاده بالکان با اهمیتی که ازلحاظ سیاسی  واقتصاد جنگی داشت باز از دست آلمان  به در رود.
در همان روز 27 مارس، هیتلر سران ارتش آلمان را به  دفتر صدرات عظمی  فراخواند. صورت جلسه این دیدار بیانگرخشم بی حد پیشوای نازی ها از این شکست سیاست خارجی آلمان است. هیتلر می گوید بخت یاری کرد که این تغییرات قبل از حمله به یونان  و از آن مهمتر قبل از شبیخون به شوروی رخ داد. هنوز می توان این جریان را اصلاح کرد. نفرت سرپوشیده سرامدان آلمان از خلق های اسلاو جنوبی، که سابقه اش به  جنگ جهانی اول باز می گشت، فوران کرد. هیملر گفت ” صربها و اسلوون ها هیچوقت آلمان دوست نبوده اند” و باید مجازات شوند. در صورت جلسه نوشته شده ” پیشوا مصمم است، یوگوسلاوی را بعنوان کشور متلاشی کند” . هدف  “بالکانی کردن ” یعنی تکه تکه کردن آن کشور است. ” ضربه باید با سرسختی نمام و برق آسا فرود آید” . در صورت جلسه آمده که در ارتباط با این امر، آغاز ” عملیات بارباروسا “، یعنی تاریخ حمله به شوروی، باید تا 4 هفته به تاخیر افتد. و تصمیم گرفته شد حمله به یونان و یوگسلاوی در یک زمان صورت گیرد و برای این ضربت دوگانه نیروهای پیش بینی شده برای نقشه ” بارباروسا ” نیز به میدان فرستاده شوند، که یکان زرهی تانک نیز بخشی از آن بود، گروه زرهی  کلایست مجهز به مدرن ترین تانک ها بود و در تابستان 1940 سهم ویژه ای در چیرگی سریع ارتش آلمان بر فرانسه داشت.
در همان روز 27 مارس در فرمان شماره 25 خطوط اساسی  جنگ علیه یونان و یوگسلاوی مشخص شده بود. آنچه قابل توجه است این است که در این فرمان کلی برای  جنگ فقط از یک واحد اقتصادی نام برده شده و آن هم معدن مس بور( Bor ) است. در عین حال در آغاز فرمان شماره 25  تصریح شده که : تصاحب سریع معدن مس بور بنا به ملاحظات اقتصاد جنگی حائز اهمیت است.”  در فرمان شماره 27 از 13 آوریل 1941  این فرمان مورد تاکید دوباره قرار گرفته است. در مورد دیگر عملیات نظامی در یوگسلاوی گفته شده است منطقه میان موراوا و دانوب که دارای معادن ذیقمت مس است باید با شتاب تمام به تسخیر در آید”. معادن مس حومه شهر بور در آن زمان غنی ترین معادن بودند. مالک این معادن شرکت فرانسوی  Copagnie Francaise de Mines de Bor  بود که آلمان پس از تصرف فرانسه سهام آن را ” خریده ” بود. بنا به گفته ” امیل پول ” معاون  “رایشس بانک” اشغالگران آلمانی مالک فرانسوی را تحت فشار گذاشته بودند. بنا به تصمیم وزارت اقتصاد رایش در پایان سال 1940 حق بهره برداری از معادن “بور” به مانسفلد آگ واگذار می شود. صاحب سهام اصلی مانسفلد آگ بانک آلمان بود. مدیر عامل مانسفلد  رودلف اشتال بود که در عین حال معاون گروه صنایع رایش ( امپراتوری) هم بود . او از سال 1932 ( یک سال قبل از روی کار آمدن نازی ها ـ م) به حزب نازی کمک های مالی می کرد. اشتال در عرصه تولید تسلیحات نظامی ، تدارک مقدمات جنگ  و اجرای عملیات جنگی نقش عمده داشت. ..سه روز قبل از حمله  به یوگسلاوی، اشتال به وزارت اقتصاد اعلام کرد که همکاران او برای اداره معادن یوگوسلاوی آمادگی فوری دارند.
ستون پنجم

در مشاورات 27 مارس تصمیم گرفته شد که برای ایجاد تسهیلات در پیشروی نیروی نظامی آلمان،  نیروهای تجزیه طلب در یوگسلاوی فعال گردند. منظور از نیروهای تجزیه طلب آن  اقلیت آلمانی  مقیم   کروآسی بود که تعدادشان به نیم میلیون نفر بالغ می شد.
هیتلر در گفتگو های آن روز گفت اگر آلمانهای مقیم کروآسی هنگام حمله ارتش آلمان علیه دولت یوگسلاوی به میدان آیند به آنها حق خود مختاری داده خواهد شد. ادموند ویسن مایر از فرماندهان اس اس که نه تنها در ” وحدت دوباره” اتریش با آلمان ، درسال 1938، تقش مهمی داشت، بلکه با درزدنربانک آلمان نیز مناسبات حسنه داشت، پیش از آغاز حمله، به زاگرب فرستاده شد. پس از آنکه اقلیت آلمانی مقیم کروآسی از همکاری با نازی ها خوداری کرد، ویسن مایر فعالیت خود را روی جنبش فاشیستی ـ مذهبی اوستاشا متمرکز ساخت. این گروه تا آنزمان عمدتا از تبعید گاه خود  در ایتالیا علیه وحدت یوگسلاوی فعالیت می کرد. پیش از آن که نیروهای آلمان به زاگرب برسند، یکی از کنشگران اوستاشا، با حمایت نازیهای آلمانی استقلال کشور کروآسی را اعلام کرد و از کروات هائی که بعنوان سرباز در ارتش سلطنتی یوگسلاوی خدمت می کردند خواست نا قیام کنند  و از   ارتش سلطنتی یوگوسلاوی بگریزند.    این اعلام استقلال   ابزار  مهمی شد برای  ایجاد بی ثباتی در یوگسلاوی و   کشتار بعدی صربها و اسلوون ها.
پس از 27 مارس 1941، آلمان های مقیم یوگسلاوی نقش مهمی در ایجاد بی ثباتی در آن کشور ایفا کردند. رهبران این اقلیت از سال 1938 کاملا در خدمت نازی ها بودند. پس از آن که نقشه تجاوز در برلن به تصویب رسید، به فرمان آلمان خود را آماده جنگ سرپوشیده کردند.
سازمان ” ژوپیتر” ویژه عملیات جاسوسی و خرابکاری که مجری اوامر سرفرماندهی ارتش آلمان بود مقادیر زیادی جنگ افزار در اختیار آلمان های مقیم یوگسلاوی نهاده بود. این افراد بنام “گروه خلقی آلمانی دفاع از خود “  به ارتش یوگسلاوی حمله کرد و نقاطی را که از لحاظ استراتژی مهم بودند مانند فرودگاه  “سملین”   به تصرف خود در آوردند، کارمندان دولت را یا کشتند و یا فراری کردند و دست به ایجاد وحشت در میان مردم زدند. رهبری آلمان،  آلمانی ها  را که در ارتش یوگوسلاوی خدمت می کردند، به فرار از زیر پرچم فراخواند. فرانتس هالدر، سرفرمانده نیروهای زمینی آلمان، در یادداشت ها و خاطرات روزانه خود ازجنگ نوشت:”  نشانه های فروپاشی دولت یوگسلاوی رو به افزایش است .”
هواداری بی قید وشرط اکثر آلمان های مقیم  یوگوسلاوی از تجاوزگران  فاشیست  و شرکت وسیع آنها در جنایات اشغالگران از جمله دلائل مهمی بودند که آنها را مجبور ساخت، پس از جنگ، با شتابی هرچه تمام تر، خاک یوگوسلاوی را، که میهنشان بود، ترک و از آنجا فرار کنند.
تجاوز فاشیست ها و اشغال چهار ساله یوگسلاوی آسیب های بی اندازه به آن کشور وارد آورد. ده در صد از مردم یوگوسلاوی،  قربانی جنگ و  اشغال میهنشان شدند.  تا امروز هم تاثیرات  آن خشونت گرائی ها و پراکندن تخم نفاق میان اقوام ساکن بالکان، که با نقشه و با تعمد صورت گرفت برجا و مؤثر است .
http://www.jungewelt.de/2011/04-06/042.php

چریک های فدائی خلق: جنایت دولت عراق بر علیه مجاهدین محکوم است!




صبح امروز جمعه 19 فروردین نیروهای جنایتکار ارتش مزدور عراق با انواع سلاحهای سبک و سنگین به محل استقرار نيروهای سازمان مجاهدين در اين کشور حمله کردند. در اثر این اقدام جنايتکارانه  تعدادی از مجاهدين  کشته و دهها تن مجروح و تعدادی دستگير شدند.  
این چندمین بار است که دولت دست نشانده عراق در همگامی با خواستهای ضد خلقی جمهوری اسلامی به کشتار نیروهای مجاهدین در اين محل دست می زند. برغم هر نظری که در باره ماهيت و سیاستهای مجاهدین در این منطقه یا به طور کلی می توان داشت، حمله وحشیانه دولت عراق به نیروهای مجاهدین و کشتار آنان به عنوان یک اقدام جنایت کارانه که به طور آشکار به معنی نقض قوانین بین المللی در رابطه با حقوق پناهندگان می باشد، محکوم است. این جنایت همچنین رسوایی دیگری برای همه کسانی ست که سنگ  حمایت دولت آمریکا و قدرتهای غربی در باره "حقوق پناهندگان" و "حقوق بشر" را به سینه می زنند.
ما از حقوق پناهندگی همه کسانی که مورد هجوم دولت عراق قرار گرفته اند، دفاع نموده و  اقدام اخیر اين دولت در حمله ددمنشانه  به آنان را به شدت محکوم می کنیم. این خواست همه نیروهای انقلابی و  آزادیخواه است که به هر طریق ممکن از وقوع مجدد چنین فجایع خونین و ارتجاعی جلوگیری شود.
مرگ بر امپریالیسم و سگهای زنجیریش!
مرگ بر رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی!
با ایمان به پیروزی راهمان
چریکهای فدایی خلق ایران
19 فروردین 1390  

کنگره به اصطلاح آذربایجانی های جهان

کنگره به اصطلاح آذربایجانی های جهان

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟
خانه اش ویران باد
 حسن اغنامی از سرمایه داران ایرانی در امریکا و از اهالی اردبیل پیشنهاد تاسیس این انجمن را مطرح کرد. اغنامی فردی متمول و پولدار و از وکیل دادگستری در امریکا است. او پیشنهاد می کرد که با بر پایی چنین کنگره ای به بررسی مشکلات آذربایجانی ها پرداخته شود و در ابتدا ظاهرا اهداف تجزیه طلبانه دنبال نمی شد. نخستین نشست این کنگره در واشنگتن و با پرچم رسمی ایران برگزار شد. اغنامی هم چنین کارمند اداره مهاجرت در امریکا بود و به ایران رفت و آمد داشت و ظاهرا نسبت به تمامیت ارضی ایران سو نیت نداشت.
افرادی مانند دکتر جوادی، دکتر پیروز خانلو،دکتر خاقانی  (هر سه از امریکا) و دکتر حسن فروغی از لندن جزو ترتیب دهندگان دیگر کنگره آذربایجانی های جهان (داک) می بودند.
دو هیئت از سیاستمداران ایران شمالی (جمهوری جعلی آذربایجان) در این کنگره شرکت داشتند که شامل موافقان علی اف و اوپوزیسیون آن می شدند. علی کریم اف (از نزدیکان ایلچی بیگ)، عارف رحیم اغلو (از جبهه خلق و نزدیکان ایلچی بیگ) عاصم ملازاده (از رهبران حزب مساوات)، هدایت اروج زاده و نیز هیئتی از طرف حیدر علی اف در این کنگره شرکت کردند.
کنگره نخست داک که با حضور بیش از700 تن از آذریها تشکیل شده بود به علت تبلغیات سو پان ترکیست هایی مانند احمد اوبالی (احمد یوسفی سادات) و... شکست خورد. آنها نسبت به این موضوع معترض بودند که چرا در نشست از پرچم جمهوری اسلامی استفاده شده است و چرا کنگره در مورد تمامیت ارضی ایران حسن نیت دارد! گروه پان ترکیست در نشست نخست در اقلیت بودند اما بعدها توانستند کنگره را به دست بگیرند.
ضیاء صدرالاشرافی،فریدون زندنیا،نورالدین غروی،اژدر تقی زاده (از سوئد) علیرضا قزوین زاده (از اهالی اردبیل) ،نظمی افشار و احمد اوبالی،رضا سلحشور و... در این نشست حضور داشنند.
اژدر تقی زاده به علت نصب پرچم ایران در نشست اعتراض نمود ولی به وسیله انتظامات از جلسه اخراج شد.
حاصل جلسه نخست داک این شد که حسن اغنامی به عنوان رئیس و ضیاء صدرالاشرافی به عنوان معاون انتخاب گردید. احمد اوبالی ، علی نظمی و رضا سلحشور نیز به عنوان هیئت منتخب حضور داشتند.
در کنگره دوم تجزیه طلبانی مانند نظمی افشار و رضا سلحشور توانستند کنگره را به دست بگیرند و حسن اغنامی کنار گذاشته شد. در دومین کنگره علیرضا اصغرزاده از کانادا سهم بارزی داشت. وی از دشمنان زبان فارسی و تمامیت ارضی ایران است. تمام مشکل گروه پان ترکیست که در کنگره اول در اقلیت بودند،این بود که چرا به جای پرچم جمهوری جعلی آذربایجان و رژیم باکو، پرچم جمهوری اسلامی نصب شده است!
در کنگره دوم که مباحث مضحکی در مورد پرچم مطرح می شد که نشان از عدم بلوغ سیاسی سران داک داشت، علی نظمی افشار به ریاست کنگره رسید. کسانی مانند علیرضا اصغرزاده،رضا سلحشور،بیوک رسولوند، اژدر تقی زاده ،هاشم پاشایی،علی خشتی، جیحون ملا زاده، احمد یوسفی سادات (معروف به اوبالی که بعدها تلویزیون گوناز را با حمایت مالی گسترده رژیم باکو احتمالا امریکا به راه انداخت). نیز از اعضای منتخب این کنگره به شمار می رفتند.
جالب اینکه در پایان نشست دوم عاقب پرچم رژیم باکو در میان تشویق های بسیار به اهتزاز در آمد و تندیس ستارخان نیز در زیر آن قرار گرفت. به این ترتیب دشمنان دیرینه ملت ایران بخشی از انتقام خود را به صورت نمادین از یاد بود ستارخان گرفتند و مردی که می گفت من می خواهم هفت کشور زیر بیدق ایران باشد را زیر بیرق دولتی بردند که حتی دو دهه نیز از ظهور آن نمی گذشت.
به همین مناسبت پیام های تبریک حیدر علی اف،ایلچی بیگ و رسول قلی اف قرائت شد. سفیر آذربایجان در امریکا نیز در این کنگره به سخنرانی پرداخت. این کنگره تجزیه طلب مهم ترین  مطالبه خود را حق تحصیل به زبان ترکی آذربایجانی در ایران عنوان نمود و نمایندگان رسمی دولت باکو نیز بر آن صحه گذاشتند!
آیا تحصیل به زبان ترکی آذربایجانی در ایران چه سودی برای رژیم باکو دارد که حاضر است به خاطر آن علیه همسایه قدرتمند جنوبی خود قرار بگیرد!! چرا کنگره ای با این شکل و صرف هزینه های بسیار تمام هم و غم خود را صرف این هدف می کند؟ آیا واقعا هدف آن ها ژست های روشنفکری زود گذر است یا این که در صدد هستند اهداف بلند مدتی را علیه یکپارچگی سرزمین ما دنبال کنند؟
سرنوشت بعدی داک:
بعد از کنگره دوم در میان اعضای هیئت رئیسه اختلاف های بیشتری بروز نمود. همان گونه موسس کنگره یعنی حسن اغنامی در نشست دوم کنگره کنار گذاشته شد، علی نظمی افشار نیز بعد از نشست دوم از کنگره اخراج شد. علیرضا احسنگر ترتیبی داد تا جناح سلحشور رسولوند را از کنگره با تحقیر بسیار اخراج نماید. هم چنین هاشم پاشایی بیوک رسولوند را که در باکو باید ماموریت خود را انجام  طرد و رد نمود. پاشایی بیان داشت که رسولوند جاسوس و عامل دولت ایران است و در باکو با سرویس های اطلاعاتی ایران مرتبط شده است.
اختلافات درون سازمانی در نهایت باعث شکاف اساسی در داک شد و جناح نظمی افشار و پاشایی در برابر جناح سلحشور،جیحون ملازاده و اوبالی قرار گرفت.
کنگره سوم نیز با برخی از حاشیه ها در کلن آلمان برگزار شد. در این نشست نورالدین غروی اداره جلسه را به عهده داشت  و اژدر تقی زاده و رضا سلحشور دستیاران وی بودند. این کنگره با حضور نزدیک به 350 تن برگزار شد.
هر چند حضور نمایندگان سیاسی رژیم باکو این بار کمرنگ تر از نشست های قبلی بود، اما در نشست کلن افرادی از این دولت حضور داشتند: صمد نیکنام (اردبیلی ساکن باکو)،جعفر صادق موسوی،خانم تنزیله رستم خانلی همسر صابر رستم خانلی.علی یار صفرلی سفیر اسبق رژیم باکو در تهران. این کنگره مورد پوشش وسیع رادیو فارسی آزادی قرار گرفت.
در این نشست افراد زیر به عنوان هیئت رئیسه انتخاب شدند:
-          بهروز حقی : وی از اهالی تبریز بود و در ایران 15 سال زندانی بود.
-          احمد یوسفی سادات:وی از اهالی مغان در اردبیل است.
-          رضا سلحشور:  وی اهل تبریز و در ظاهر معلم موسیقی آذربایجانی بود.
-          جیحون ملا زاده: وی ساکن امریکا و از عوامل حیدر علی اف محسوب می شد.
-          نورالدین غروی: وی دندان پزشک در شهر کلن آلمان بود که نشریه آنادیلی را در کلن منتشر می کرد.
-          محمد مشتاق: وی ایرانی الاصل ولی از عوامل سرویس های اطلاعاتی ترکیه برای تشکل های پان ترکی بود و قبلا نیز در تشکیل میللی شورا نقش مهمی از سوی ترکیه ایفا کرد. حضور وی در  هیئت رئیسه داک نشان از علاقه ترکیه به نفوذ و نقش آفرینی در این تشکل داشت.
-          رحیم شهبازی: مهندس ارتباطات در شرکت مخابرات امریکا
-          تیمور امین اف: از عوامل ایلچی بیگ.
نکته قابل ذکر در مورد کنگره کلن این بود که حیدر علی اف این بار تلاش کرد که به صورت غیر مستقم از این تشکل جدایی طلب حمایت نماید. وی برای حفظ ظاهر این بار پیامی برای کنگره ارسال نکرد و دستورات خود را از طریق نصیب نصیب اف منتقل نمود نصیب اف خود در کنگره حضور نداشت اوامرش را با تلفن به اژدر تقی زاده منتقل می کرد.
هم چنین تعداد کمتر شرکت کنندگان کنگره سوم حکایت از سازماندهی ضعیف کنگره بود. مدعوین به کلن در اتاق های شش و هفت نفره اقامت داده شدند و با ساندویچ سرد از آن ها پذیرایی شد.
در این کنگره جناح نظمی افشار به کلی از صحنه به در شد و جناح اوبالی که رسما تجزیه طلب بود اداره را در دست گرفت.
 عکس ها:___________
صفدر رحیمی از عوامل داک در باکو است و وی یکی از فعالین جوان این گروه تجزیه طلب به شمار می رود. وی در اینجا با خائن میهن محمود علی چهرگانی دیده می شود. باید ذکر شود که هم اکنون گروه داک با گروه چهرگانی به شدت مشکل دارند و همدیگر به مسائل مختلفی متهم می کنند.
یکی از نشانه های وابستگی قوم گرایان در آذرایجان ارتباطات گسترده ی آن ها با نهاد و سازمان های ضد ایرانی در سراسر جهان از ترکیه تا امریکا و اسرائیل است. در این فرتور می بینید که صفدر رحیمی از اعضای داک و ایرانیان پان ترکیست با دولت باغچه لی دبیرکل حزب اقدام ملی ترکیه در حال دست دادن است. حزب اقدام یا حرکت ملی عمده ترین تشکل پان ترکیست در ترکیه است که اعضای آن به گرگهای خاکستری نیز شهرت دارند. کانون های اولکو اوجاقلاری نیز با هزینه این حزب اداره می شود. ابسیاری از عضای جوان گرگ های خاکستری سبیل چنگیزی دارند و با انگشت گرگ خاکستری را به اشاره می کنند.
حزب حرکت ملی هواداران زیادی در ارتش و میت دارد. دبیرکل سابق و بنیانگذار آن، آلپ ارسلان تورکش از افسران رده بالای ارتش بود و دبیرکل فعلی نیز عضو استخبارات ملی ترکیه (میت) است.
این حزب بسیاری از الگوهای رفتاری خود را به تجزیه طلبان در آذربایجان عزیز منتقل کرده است. برای نمونه بنگرید به همانندی [به اصطلاح] «حرکت ملی آذربایجان» و حزب «حرکت ملی ترکیه» و یا نشان دادن گرگ خاکستری با دست که در هر دو گروه مشترک است و بسیاری دیگر از اصطلاحات.
معلوم نیست که تجزیه طلبان سالانه  چه اندازه کمک های مالی اعم از نقدی و غیر نقدی و انواع و اقسام دیگر کمک ها از این حزب و نهادهایی که این حزب در آن نفوذ دارد دریافت می کند، ولی ظاهر آن است که هر دو گروه از این تعامل راضی هستند.
قومیت گرایی در آذربایجان زاده نیاز اجتماعی نیست. بلکه حاصل کنش واکنش ها و مسائل پشت پرده است که به مثابه یک نیاز اجتماعی جلوه داده می شود. در همین راستا برای آذربایجان تاریخ های جعلی و مسائل ساختگی ترتیب داده می شود و جوانان ساده دل تحریک و فریب داده می شوند، بدون آنکه بدانند پشت پرده چه می گذرد.


 داک همواره اعلام کرده است که خواهان تجزیه ایران در مرحله نخست و اتحاد یک آذربایجان واحد می باشد. از سوی دیگر رضا براهنی از نویسندگان چپ و عضو کانون نویسندگان ایران که بسیار بسیار شیفته ژست های روشنفکری است، ادعا می کند که خواهان تامین برخی حقوق برای مردم آذربایجان است و از جنگ و خونرویزی نیز گریزان است! اما به نظر می رسد ادعای رضا براهنی دروغی بیش نباشد. وی در باطن خوهان جنگ داخلی در کشور و تجزیه کشورمان است و از سالها پیش  در پشت پرده مسائل تحریک قومیت ها فعال بوده است. ژست های روشنفکری او ادعا صلح و برابری اش کاری از پیش نمی برد. اگر رضا براهنی خواستار صلح و برابری است چرا با افرادی چون احمد اوبالی و گروه داک تعیین نسبت نمی کند. اوبالی بارها و بارها در کانال گوناز کردهای ایران را تحقیر کرده است حتی مردم را به اخارج کرده ها از شهرها دعوت کرده و گزینه نظامی را هم علیه کردها مد نظر دارد! از نظر اوبالی کرد یک ناسزا است و هر کس با اوبالی مخالفت کند، یک نسبت نامه کردی برایش ترتیب داده می شود و مادر بزرگ یا پدر بزرگ اش کرد از آب در می آید (نمونه این موضوع ، خائن علی نظمی افشار بود که بعد از آشکار شدن اختلاف های داخلی کرد زاده از آب در آمد). آیا کرد بودن ننگ است؟ و اگر رضا براهنی روشنفکر بوده و برای خود رسالت روشنفکری قائل است چرا با چنین افرادی در خفا افت و خیز می کند؟؟
در سمت راست این تصویر علی رضا اصغرزاده را مشاهده می کنید که از اعضای قدیمی داک است. اصغرزاده امروزه تلاش می کند در قامت یک فرد آکادمیک ظاهر شود و ادعاهای تجزیه طلبان را در قالب نظریه های ملت و هویت ملی عرضه نماید تا شاید بتواند فقر نظری قومیت گرایان ترک را جبران نماید. به همین جهت امروزه چندان میل ندارد با افرادی چون اوبالی دیده شود تا به آسانی در مجامع علمی ظاهر شده و متهم به پیشداوری های سیاسی و پیش فرض های از قبل تعیین شده نگردد.  به کمک های امدادهای غیبی اصغرزاده موفق شده است یکی از کتاب های خود به وسیله انتشارات مک میلان منتشر نماید . طبق برخی از شنیده ها ، خانم برندا شیفر (استادیار دانشگاه تل آویو و طرفدار تجزیه ایران و نویسنده چند کتاب تئوریک برای تجزیه طلبان ترک) در چاپ اصغرزاده از این انتشارات نقش مهم داشته است.