نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ اسفند ۱, جمعه

روستای اسفیدان خراسان شمالی ب


 























گوشه و کنار ایران

گوشه و کنار ایران





















۸ هواداران داعش سربازان سوری را زیر دست و پا به قتل رساندند و اجساد آنها را با موتور در شهر چرخاندند

crusaders1-300x106
بیست و یک تن از مسیحیان قبطی در اوائل سال نوی مسیحی توسط شبه نظامیان گروه اسلامی/تروریستی داعش در لیبی ربوده شدند و پس از آن سر همه آنها از تن جدا شد.
به گزارش  گروه ترجمه «خبرگزاری صدای مسیحیان ایران» (VOCIR)  و به نقل از پایگاه خبری آشوری «AINA»  در یک حساب توییتری  مربوط به شاخه گروه اسلامی/تروریستی داعش در لیبی اعلام شده ،همه بیست و یک تن از مسیحیان قبطی که در اوائل سال نوی مسیحی ربوده شده بودند قتل عام شده اند.crusaders2-300x106
اما تا کنون هیچ تاییدیه رسمی مبنی بر قتل این بیست و یک مسیحی قبطی وجود ندارد با اینحال رسانه های مصری اعلام کرده اند  بر این باور هستند که این خبر صحت دارد چرا که در دو عکسی که آن حساب توییتری منتشر کرده است نشان میدهد آن گروگانهای قبطی به قتل رسیده اند و این اعدام در خارج از استان طرابلس انجام شده است در یکی ازتصاویر  پنج مرد با همان لباس معروف و مخوف نارنجی  که بر تن همه اعدامی های داعش وجود دارد در حالت زانو زده و  جلادی که صورتش به مانند همیشه با نقاب پوشیده هست با چاقو  بالای سر آنان ایستاده است، و همچنین عنوان آن مطلب  تحقیر پیروان کلیسای قبطی نام گذاری شده بود،همچنین در تصویر دیگر مردان بیشتری با همان لباس نارنجی در یک صف در کنار جلاد ایستاده بودند و عنوان این عکس انتقام زنان مسلمانی  تحت آزار و اذیت مسیحیان قبطی هستند نامگذاری شده بود.crusaders3-300x106
لازم به ذکر است این تصاویر همزمان با  ربودن این مسیحیان قبطی در مجله اینترنتی این گروه اسلامی/تروریستی به زبان انگلیسی نیز منتشر شده بود،این در حالی است که دولت مصر در  یک جلسه فوری بحران  اعلام کرده است  که اعدام این گروگانهای مسیحی قبطی هنوز قابل تایید نمیباشد.
پس از سقوط معمر قذافی، لیبی همچنان  در وضعیت بحرانی بسر میبرد که دو دولت و دو ارتش در حال مبارزه برای دردستگیری قدرت هستند ناآرامی و کشمکش‌های داخلی بر این کشور سایه افکنده و کشور در هرج و مرج به سر می‌برد.
با اینحال گروه اسلامی/تروریستی داعش موفق شده است در شهر «درنة» در شمال شرقی لیبی برای خود پایگاه خلیفه گری به راه بیندازد و در حال پیشروی به  «بنغازی» و«طرابلس»  برای گسترش قلمرو خود میباشد، و این پیشروی های افراط گرایان  یک زنگ خطر برای تهدید جان اقلیت مسیحی که ساکن در شرق این کشور میباشند شده است ،چرا که اسلامگریان افراطی در منطقه شرق لیبی  افزایش یافته اند.
روزنامه «الشوروک» چاپ مصر نیز عنوان کرده بود مردان ربوده شده اهل منطقه مینیا از مناطق مرکزی مصر هستند که دردسامبر گذشته در شهر سرت واقع در کشور لیبی روبوده شده اند.
PUBLISHED IN:  ON فوریه 20, 2015 AT 8:47 ق.ظ.  نوشتن دیدگاه  ویرایش این

Beaten to death by the mob: Hundreds of savage ISIS supporters swarm over Syrian prisoners as they kick them to death before their corpses are dragged through the streets Read more: http://www.dailymail.co.uk/news/article-2959934/Beaten-death-mob-Hundreds-savage-ISIS-supporters-swarm-Syrian-prisoners-kick-death-corpses-dragged-streets.html#ixzz3SGy6CwTv Follow us: @MailOnline on Twitter | DailyMail on Facebook

A sickening new video has emerged showing hundreds of savage supporters of the Islamic State kicking, punching and stamping three terrified Syrian soldiers to death before dragging their bloodied corpses through the streets chained to the back of motorcycles.
The barbaric footage is believed to have been filmed in the terror group’s de facto capital Raqqa and bears all the chilling hallmarks of ISIS› professionally produced and edited propaganda films.
The gruesome killing of three Syrian soldiers is just the latest in a long line of horrific filmed murders released by the Sunni Islamists since last summer’s self-declaration of a caliphate in the vast areas of Syria and Iraq they control through a campaign of rape, massacre and brutal oppression.
Scroll down for video 
Savage: The bloodthirsty crowd is seen being unleashed on the men, surging forward and raining down kicks, punches and beatings with whatever objects are close at hand
Savage: The bloodthirsty crowd is seen being unleashed on the men, surging forward and raining down kicks, punches and beatings with whatever objects are close at hand
Gisly: After being kicked to death, the men's bodies are dragged through the centre of the city of Raqqa
Gisly: After being kicked to death, the men’s bodies are dragged through the centre of the city of Raqqa
Fear: The three prisoners are seen on their knees in the centre of a circle of militants, who link arms to hold back the throng of young men intent on taking part in the particularly savage triple murder
Fear: The three prisoners are seen on their knees in the centre of a circle of militants, who link arms to hold back the throng of young men intent on taking part in the particularly savage triple murder
Horror: The video begins by a bearded cleric  breathlessly reading out charges against three Syrian soldiers
Horror: The video begins by a bearded cleric breathlessly reading out charges against three Syrian soldiers
ISIS› latest shocking murder video begins by showing hundreds of baying, bloodthirsty supporters of the terror group gathering in central Raqqa where a bearded cleric is seen breathlessly reading out charges against three Syrian soldiers dressed in military fatigues.
Laughing children are seen clambering on walls and on to the shoulders of their grinning fathers to get a better view of proceedings, while a large group of niqab-wearing women gather nearby.


* این نوشته، چکیده متنی است که برای گفتگو با دانشجویان در دانشگاه تهران آماده کرده بودم اما همانطور که انتظار آن می رفت ساعتی پیش از شروع سخنرانی جلوی اجرای این برنامه را گرفتند.

در بحبوحه حوادث سال ۴۲ و پس از سرکوبیِ آن سال دانشگاه، در جلسه ای که شاه سابق بنا به روش مرسوم، برای مراسم افتتاح سال تحصیلی جدید به دانشگاه آمده بود، هنگامی که دکتر فرهاد، رییس وقت دانشگاه در جایگاه سخنران و در پاسخ به انتقاداتی که بابت آن رویداد ها از مدیریت دانشگاه می شد، گفت:
“به عنوان رییس دانشگاه با صدای بلند اعلام می کنم ریشه مسایل و برخورد های دانشگاه، در خارج از دانشگاه است نه در داخل خود دانشگاه” رنگ از روی شاه سابق که در ردیف جلو در میان ملازمان و محافظان خود، مسئولین آن روزکشور و روسای دانشکده ها نشسته بود پرید و این را حتی از پشت آن عینک دودیِ معروف می شد به خوبی تشخیص داد.
واقعیت این است که فعالیت های صنفی دانشجویان و مضمون، حدود و شمول این فعالیت ها از زمانی که در ایران دانشگاه تاسیس شده، همواره مورد مناقشه بوده است. فعالیت های صنف دانشجو چه نوع فعالیت هایی است و حدود آن کدام است؟
برخی بر این نظرند که کار دانشجو در دانشگاه فقط تحصیل کردن است و فعالیت های صنفی دانشجویی هم صرفا مسایل، مشکلات و مطالباتی را در بر می گیرد که با امر تحصیل دانشجو ارتباط داشته باشند و بر این اساس دانشجویان را از هر گونه فعالیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسیِ بیرون از این محدوده منع می کنند. حتی اگر همین نظر را هم بپذیریم، دانشجویان با کوهی از مسایل و مشکلاتی رو به رو هستند که صرفا به امور تحصیلی آنان مربوط می شود که بعدا به بررسی آن ها بر خواهیم گشت و با تفصیل بیشتر آن ها را بر خواهیم شمرد.
اما دانشجو پیش از آن که دانشجو شود و نیز در همان حال که یک دانشجو است، یک شهروند و یک عضو این جامعه نیز هست با همه مسایل و مشکلات مردم جامعه. وقتی کسی با قبولی در یک امتحان ورودی و یا به هر ترتیب دیگر وارد دانشگاه می شود، او را “استریل” و در محیط دانشجویی “ایزوله” نمی کنند تا فقط دانشجو باشد و از معرض همه روابط و مسایل جاری جامعه خارج شود. او یک عضو همین جامعه است با همه مسایل و مشکلات همه اعضای جامعه که برای دوره ای قرار است در دانشگاه تحصیل کند. بنابراین برخی دیگر بر این نظرند که “دانشجوی صرف” یک مفهوم انتزاعی و یک تصور غیر واقعی است. دانشجو هم یک عضو فعال جامعه است که دوران تحصیل خود را می گذراند. و از این رو صنف دانشجو را در مجموعه آن یک نیروی اجتماعی و دانشگاه ر ا در کلیت آن یک نهاد برجسته فرهنگی و اجتماعی می شناسند که رسالت اجتماعی هم دارد و در سرنوشت فرهنگی و اجتماعی جامعه و ارتقاء آن دخیل و موثر است و سهم و نقشی دارد.
برخی دیگر پا را از این هم فراتر می نهند و معتقدند که دانشجویان (یا جوانان به طور کلی) در دوران جدید به یک طبقه انقلابی مستقل و مخصوص به خود تبدیل شده اند. این نظر را که در بین “چپ جدید” شایع است می توان به طور پراکنده در آثار رایت میلز، مارکوزه، سارتر و دیگران دید. شاید جوهر این نظریه را به موجزترین شکل جان و مارگارت رون تری در نوشته های خود بیان کرده باشند. مثلا این دو در کتاب “جوانان به عنوان یک طبقه” می نویسند:
«… از خود بیگانه شدنِ کار جوانان به تبدیل شدن آنان به یک طبقه اجتماعی کمک کرده است… به همین دلیل است که جوانان پرولتاریای نوینی را شکل می دهند. آنان را تا نقطه ای از فقر به عقب رانده اند که عقب تر از آن دیگر نمی توان رفت و از این رو آنان می توانند به یک طبقه انقلابی نوین تبدیل شوند. این طبقه نوین لمپن نیست… این طبقه خود را در موقعیت یک پرولتاریای کلاسیک می یابد که موقعیت آن فقط می تواند بدتر شود… این طبقه لزوماً از فقیرترین گروه جوانان تشکیل نمی شود. یادآوری این نکته اهمیت دارد که پتانسیل انقلابی را فقر تعیین نمی کند بلکه نقشی که در تولید ایفا می شود آن را تعیین می کند، و این نقش انقلابی که در گذشته به طبقه کارگر تعلق داشت امروز به جوانان محول شده است…»

کدام یک از این نظرات واقعیت جاری را منعکس می کند؟
تردیدی نیست که هر فعالیت صنفی باید در محدوده خواسته ها و نیاز های مشترک همه اعضای آن صنف قرار گیرد، زیرا هدف از فعالیت صنفی این است که به شکل جمعی و با حمایت و مشارکت همه اعضای یک صنف انجام گیرد تا بتواند در سایه تشکل و نیروی بزرگتر جمع، به حقوق و اهدافی که با تلاش فردی اعضای آن صنف به دست نمی آید، دست یابد. از این رو موضوع آن باید اهداف و خواسته های مشترک همه اعضا باشد تا آنان را جذب و موجبات مشارکت همه آنان را در این فعالیت ها فراهم سازد. این مزیت فعالیت صنفی بر فعالیت فردی و فلسفه حرکت صنفی به جای حرکت فردی است. به همین دلیل هم موضوع فعالیت های صنفی باید اهداف و خواسته های مشترک همه اعضای آن صنف و ورای گرایش ها یا نظرات این یا آن گروه درون صنفی خاص باشد تا بتواند همه را جذب و موجب مشارکت همه در این فعالیت ها شود؛ زیرا در غیر این صورت اگر نظرات این یا آن گروه خاص به جای مصالح و منافع مشترک همه اعضای آن صنف بنشیند، طبعاً پیروان نظرات متفاوت یا گاه مخالف از آن فعالیت جمعی کنار می کشند یا حتی با آن مخالفت می ورزند و این برخلاف فلسفه اصلی حرکت صنفی و نقض غرض آن است زیرا فعالیت صنفی را دستخوش تشتت و تفرقه می سازد.
بسیار خوب، این قبول. اما این قانونمندی کلی و شکلی فعالیت های صنفی است و چیزی در مورد مضمون و ماهیت فعالیت صنفی به ما نمی گوید. یعنی توصیف بیرونی و شکلی یک فعالیت صنفی است نه تحلیل درونی و ماهوی مضمون آن فعالیت ها. به عبارت دیگر حرکتی صنفی باید به شکلی که توضیح داده شد سامان یابد. اما هدف این حرکت، تحقق خواسته ها و نیاز های آن صنف معین است و سوال این است که مضمون و ماهیت آن خواسته ها و نیاز هایی که در هر صنف قرار است تحقق یابند چیست؟ زیرا مضمون و ماهیت این اهداف و مطالبات در هر صنفی با اصناف دیگر تفاوت دارد و همین مضمون و ماهیت، تعیین کننده اصلی محتوای آن فعالیت صنفی است نه چگونگی فعالیت برای دست یابی به آن ها. مثلا خواسته ها، اهداف و عملکرد صنف کامیون دارانِ خود راننده یا تولید کنندگان جوجه یک روزه با خواسته ها و اهداف دانشجویان و تلقی آن ها از موقعیت اجتماعی و عملکرد خود از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
یکی از ویژگی های این عرصه و تفاوت آن با بسیاری از اصناف دیگر این است که کار دانشجو برحسب تعریف تحصیل دانش و آگاهی و بنابراین دانشجو حامل این دانش و آگاهی است، و آگاهی در جهان امروز خود فی نفسه به یک نیروی رهایی بخش تبدیل شده است زیرا بخشی از علوم که به افزایش آگاهی های اجتماعی منجر می شود(علوم اجتماعی و انسانی) مستقیما کارکرد های اجتماعی و سیاسی دارند و بخش دیگر علوم یعنی علوم دقیقه هم، چون مستقیما به رشد و تکامل تولید یاری می رسانند، در رشد و تکامل جامعه نقش تاریخی غیر قابل انکار دارند. بعلاوه این علوم با افشای قوانین طبیعت برای انسان و ارائه یک شناخت نظری علمی از جهان پیرامون او، شالوده یک جهان بینی علمی را فراهم می سازند که در مبارزه علیه عرفان، خرافه پرستی، اساطیر و باور های بی پایه گذشته، وسیله نیرومندی را تشکیل می دهند، به ویژه که در میان شکل های مختلف روبنای اجتماعی، علم از تداوم و استقلال نسبی برخوردار است و کسی که کار حرفه او با دستاورد های علمی است، به نوعی عامل و حامل این بار تاریخی است. علاوه بر این دانشجویان اگرچه ممکن است از لحاظ خانوادگی وابستگی های طبقاتی متفاوتی داشته باشند و پس از ورود به زندگی حرفه ای نیز مسیر های متفاوتی را در پیش گیرند، اما دست کم طی دوران دانشجویی فاقد وابستگی های اقتصادی جاری هستند و مجموع این ملاحظات، جایگاه و کارکرد آنان و تغییراتی را که طی دهه های اخیر در آن صورت گرفته به صورت روشنفکری مستقل از سرمایه و قدرت نزدیک می سازد.
آنچه تا اینجا بیان شد ویژگی هایی است که به جنبش دانشجویی استعداد و انگیزه مشارکت در روند تکامل تاریخی جامعه را می بخشد، اما در مقابل نیز برخی محدودیت های ذاتی این جنبش نیز مانع آن می شود که برخلاف تصور امثال رون تری، این جنبش بتواند چیزی بیش از یک «هم پیمان» برای نیرو های اجتماعی و طبقاتی باشد که اصل این ماموریت تاریخی را بر عهده دارند.
زیرا:
۱) دانشجویان طبقه اجتماعی واحدی را تشکیل نمی دهند و خاستگاه های طبقاتی متفاوت، آرزو ها و آمال متفاوت برای زندگی آینده خود و امکانات مادی و چشم انداز های متفاوتی پس از فراغت از تحصیل دارند. پس از پایان دوره دانشجویی همه چیز بستگی به این دارد که حرفه و موقعیت اجتماعی و اقتصادی بعدی چنین فردی چه باشد و این البته به میل و انتخاب خود فرد هم نیست که در زندگی حرفه ای خود در چه مسیری قرار گیرد، بلکه در درجه اول و پیش از هرچیز تابع جایگاه طبقاتی اوست که امکانات روابط اجتماعی و گزینه های موجود و ممکن برای انتخاب او را تعیین می کند. از عواملی که در تعیین این مسیر موثر است البته یکی هم کم و کیف تحصیلات اوست که حاصل همان دوران دانشجویی است.
۲) دانشجویی یک دوران محدود، کوتاه و موقتی است نه یک حرفه و یک موقعیت اجتماعی و اقتصادی عمری. دوره دانشجویی گذرا است و دانشجوی سابق بعد از فراغت از تحصیل، وارد زندگی اقتصادی جامعه، وارد حرفه ای می شود که زندگی او از این پس، نخست از لحاظ مادی و سپس به تبع آن از لحاظ فکری و ذهنی تابع این جایگاه اجتماعی او می شود. کسان زیادی را می شناسیم که در دوره دانشجویی فعالان سیاسی و اجتماعی پر شوری بودند اما بعد از پایان تحصیلات و زمانی که مشغول به کار شدند، آن تب و تاب ها فروکش کرد و نه تنها زندگی عملی آن ها که عقاید و ذهنیت آن ها هم تغییر کرد.
٣) بالاتر از همه موقعیت اقتصادی و اجتماعی تحصیل کردگانِ دانشگاهی مانند روشنفکران موقعیتی دوگانه است و آنان در مقطعی که بر سر این دوراهه می رسند، هنوز امکان انتخاب بین “مردم” یا “درآمدن به خدمت زر و زور” را دارند. این موقعیت دوگانه هنوز برای بخشی از کسانی که کارشان فکری و غیر فیزیکی است –بویژه روشنفکران- وجود دارد. آنان اگرچه در چارچوب تولید صنعتی کار می کنند اما به طور کامل و مستقیم در نظام تولید سرمایه حل نشده اند و این وضع از یک طرف به آن ها نوعی آزادی نسبی می دهد که در سایه آن می توانند عملکردهای روشنفکری را بر عهده گیرند که آفریننده، نگاهبان و بازتولید کننده آگاهی های اجتماعی (حافظه جامعه) و ایفاگر نقش روشنفکر به معنای راستین این کلمه یعنی وجدان بیدار جامعه باشند و از طرف دیگر این راه را هم باز می گذارد که دانش و حاصل کار فکری خود را در خدمت «سرمایه» و «قدرت حاکم» قرار دهند. از این لحاظ موقعیت آن ها شبیه موقعیت تولید کنندگان جزء است که خود را از تولید صنعتی سازمان یافته جدا نگاه می دارند و چون خود مالک افزار های خویش هستند، اسیر آن واپیوستگی و از خود بیگانگی نمی شوند که کارگر در تولید صنعتی اسیر آن است، بلکه در کار خود از نوعی آزادی نسبی برخور دارند، کار تولیدی شان در کنترل خود آن ها است، خود فروشنده محصول کار خویش هستند، و چون این محصول اساساً طبق سفارش دیگران یا برای پاسخگویی به تقاضای نظام سازمان یافته تولید بزرگ یا به فرموده دستگاه قدرت تولید نشده، بلکه صرفا به مقتضای «اندیشه ها و آمال ذهنیِ» خود او به وجود آمده، در روند تولید آن، عنصر خلاقیتی هم که باید سراغ آن را خارج از کنترل و تنظیم و نظارتِ نظام سازمان یافته اقتصادی یا سیاسی حاکم گرفت نیز کمابیش وجود داشته. خلق فرهنگ و فعالیت روشنفکرِ آفریننده فرهنگ به عنوان «وجدان بیدار جامعه» ذاتاً روندی متفاوت با انباشت رقابتی سرمایه و قوانین آن دارد. درست است که در آخرین تحلیل او نیز برای تامین معاش خود بازیچه و در اختیار کاسب کاری است که سرانجام باید با او روابط خرید و فروش برقرار کند و فرار او از زندان از خود بیگانگی فراتر از همان آزادی های نسبیِ مشابه تولید کننده جزء نیست، اما تاثیر این عوامل در درجه دوم اهمیت است. البته تحولاتی که در چند دهه اخیر صورت گرفته در جهت تضعیف این موقعیت و فروپاشی و ادغام این «تولیدکنندگان جزء» در نظام سازمان یافته و کلان سرمایه عمل کرده است: علم رفته رفته به یک نیروی مولد مستقیم تبدیل شده (که این فی نفسه مترقی است)، رابطه بین کار روشنفکران با کار فیزیکی در روند تولید اجتماعی دگرگون شده و یک «صنعت فرهنگ» ایجاد شده است تا فرهنگ را هم تابع قوانین انباشت سرمایه سازد. مشارکت مستقیم علم در تولید صنعتی و در عرصه خدمات و مدیریت موجب شده است که حاملان علم هم به طور گسترده در درون این نظام به کار گرفته شوند. صنعت فرهنگ، شاخه به شاخه روشنفکران را در تبلیغات تجاری، مطبوعات، سینما، رادیو و تلویزیون، شبکه های فضای مجازی و … به کار گرفته است که بسیاری از آن ها در کنترل قدرت و ثروت اند و سیاست گذاری و برنامه ریزی های آنها از بالا و در راستای اهداف و منافع نظام اقتصادی و سیاسیِ مسلط انجام می شود. اما با همه این احوال، دو راهی همچنان وجود دارد. این دوگانگی که کسانی مانند مارکوزه، سارتر و دیگران در تبیین نقش جنبش دانشجویی به آن توجه کافی نکرده اند، نقطه ضعف اصلی نظریه ای است که روشنفکران و دانشجویان را نیروی انقلابی نوینی معرفی می کند که قرار است پیشاهنگ نیرو های اجتماعی باشد که برای آزادی بشریت مبارزه می کنند و آن ها را جایگزین طبقه کارگر و زحمتکشان می سازد که به ادعای این نظریه در «نظم موجود و مستقر» ادغام و در آن مستحیل شده اند و این امر موجب شده از مواضع و عملکرد انقلابی خود دست بشویند.
اما در هر حال با همه نقاط قوت و ضعفی که برشمردیم، در کارکرد اجتماعی و سیاسی جنبش دانشجویی تردیدی نیست و عمل و تجربه جاری همه کشور ها هم بر این عملکرد به عنوان یک واقعیت گواهی می دهد. در مقام جمع بندی باید گفت عملکرد و فعالیت دانشجویی نه صرفا محدود به امور تحصیلی است و نه آن گونه که برخی جامعه شناسان و متفکرین تصور می کنند، آنان یک طبقه انقلابی نوین و پیشاهنگ رهایی انسان از شرایط موجود را تشکیل می دهند. واقعیت جایی بین این دو نظر قرار می گیرد. جنبش دانشجویی هم پیمان نیرو های طبقاتی بالنده ای است که باید جهان آینده را بسازند.
اما در جمهوری اسلامی، طی چند دهه گذشته شاهد بوده ایم که جناح های گوناگون قدرت، هر گاه که برای پیشبرد اهداف و برنامه های خود به نیروی دانشجویان نیاز داشته اند بر حق دانشجویان در تعیین سرنوشت خود و وظیفه آنان در پاسداری از مرز های عقیدتی و ارزش ها پافشاری کرده و در تشکل ها و تحرکات سیاسی گوناگون از آن ها استفاده کرده اند، اما هرگاه دانشجویان خواهان حقوق و آزادی های دموکراتیک خود شده اند، مسئولین دانشگاه را صرفا محل تحصیل، و وظیفه دانشجو را اهتمام به امور تحصیلیِ خود اعلام و آنان را از مداخله در امور اجتماعی و سیاسی منع کرده اند. با این حال همانطور که در ابتدا اشاره کردم، حتی اگر این نظر را هم بپذیریم که دانشگاه فقط جای درس خواندن و کار دانشجو منحصر به فعالیت های تحصیلی او است، در همین عرصه هم امروز دانشجویانِ ما با انبوهی از مسایل و مشکلات رو به رو هستند که بخشی از این مسایل فهرست وار به شرح زیر است:
– رواج مدرک فروشی، فواصل طبقاتی را در دانشگاهها به سرعت بیشتر کرده و مدارک دانشگاهی را به کالایی تبدیل کرده است که هر کس پول بیشتر بدهد، نوع بهتر آن را دریافت می کند. علی رغم همه شعارهایی که علیه امریکا و نظام امپریالیستی آن داده می شود الگوی امریکایی در اداره دانشگاهها روز به روز علنی تر می شود. کسانی که سطح درآمد آنها پایین تر از میزان معینی باشد، باید فکر تحصیلات عالیه را از سر بدر کنند. به ویژه با قانونی که در دوره ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد تصویب شد که دختران باید در دانشگاههای بومی خود تحصیل کنند اکنون اگر دختر نابغه ای از یک خانواده زحمتکش در سیستان آرزوی تحصیل در یک دانشگاه معتبر داشته باشد، هر قدر هم استعداد داشه باشد باید این آرزو را به گور ببرد، اما جوانان خیابان گرد الهیه، که اتومبیل های میلیاردی وسیله تفریح آنها است، امکان تحصیل در هر دانشگاهی را در تهران دارند.
– طراحان سوالات کنکور، کسانی هستند که در موسسات خصوصی و کلاسهای کنکور درس می دهند. اگر پول داشته باشی و در این کلاس ها ثبت نام کنی، راه دانشگاه به رویت باز می شود.
– در مقطع کارشناسی ارشد، اولویت تخصیص ظرفیت دانشگاهها، به دانشجویان پولی تعلق دارد (در دانشگاه امیرکبیر چهارنفر دانشجوی دولتی همراه سیزده نفر دانشجوی پولی در یک کلاس می نشینند)
– در نتیجه کاهش مداوم ارزش پول ملی، در شهرهای بزرگ برای فرزندان اکثریت خانواده های طبقه کارگر، بازنشستگان و سایر اقشار کم درآمد، امکان تهیه مقدمات زندگی دانشجویی وجود ندارد.
– دانشجویان وابسته به ارگان های خاص، از طرف این ارگان ها به عنوان بورسیه دکترا معرفی و بعد به عنوان استاد و رئیس دانشکده جذب دانشگاهها می شوند.
– نهادها و ارگان ها از روسای دانشگاهها تحت عنوان کمک مالی (ساخت فروشگاه، کتابخانه و …) سهم گیری سیاسی می کنند.
– قوانین پلیسی مغایر با زندگی تحصیلی در کوی دانشگاه و سایر خوابگاهها آنها را از صورت خوابگاه تحصیلی خارج ساخته است:

۱) ورود دانشجو بعد از ساعت ۱۱ شب به خوابگاه ممنوع است ولو اتوبوس این دانشجوی شهرستانی را ساعت ۱۱ به تهران آورده باشد.
۲) حراست حق دارد، با کلید برای بازرسی سرزده وارد اتاق ها شود.
٣) هزینه خوابگاه ها نقداً از دانشجویان اخذ می شود و تا در پایان ترم تصفیه نکند از خوابگاه خبری نیست.
۴) انتظامات و نگهبانی به پیمانکاران واگذار شده و دانشگاه در مقابل رفتار نگهبانان پاسخگو نیست.
۵) خوابگاه های دولتی را به تدریج حذف و در دفترچه های انتخاب رشته ستاره
می زنند.
– نشریات دانشجویی (چه سیاسی، چه صنفی) قلع و قمع شده اند به طوری که معدود نشریات دانشجویی از طیف وابسته به دولت و بسیج اند.
– به بهانه زیر فشار بودن دولت تا انتخابات مجلس برگزاری تجمعات ممنوع است و سخنرانی ها لغو می شود.
– ترم های تحصیلی بیش از ۱۲ ترم پولی شده است و در این ترم ها به دانشجو خوابگاه تخصیص نمی یابد.
– حراست در امور خارج از دانشگاه دانشجویان نیز دخالت می کند (مثلاً وجود عکسی در فیس بوک یا اینترنت یا شرکت دانشجو در جلسه ای بیرون از دانشگاه می تواند مقدمه احضار و تعلیق از تحصیل باشد)
– دانشگاه رسیدگی به پرونده های دانشجویان معترض (صنفی و سیاسی) را به بیرون از دانشگاه (قوه قضائیه) ارجاع می دهد.
– محیط اداری و محل استقرار روسای دانشگاه را از فضای عمومی دانشگاه ها خارج کرده اند.
– در نقاطی که حتی توجیه مالی ندارد (مثل پارک دانشگاه یا خیابان دانشگاه و …) برای کنترل دانشجویان دوربین های متعدد نصب شده است.
– هویت اعضای کمیته انضباطی مشخص نیست (در این کمیته یک دانشجو شرکت دارد ولی معلوم نبودن هویت او و قرار دادن کسانی که دانشجویان را توبیخ یا تعلیق می کنند در موضع عدم پاسخگویی، زمینه شخصی کردن برخوردها را فراهم ساخته است.)
– تلاش می شود با گیت و کارت الکترونیک و دوربین و نرده و … محیط دانشگاه را از جامعه جدا ساخته و ارتباط دانشجویان دانشگاهها را با یکدیگر و با روشنفکران و مردم به حداقل برسانند.
– تبعیض بین دانشجویان دولتی و دانشجویان واحد بین الملل (بین دانشگاه و یک دانشگاه خارجی قرارداد بسته می شود. از دانشجو ۵۰ میلیون تومان دریافت می کنند و نیمی از آموزش در ایران و نیمی در استرالیا، انگلیس و … ) صورت می گیرد. و همه امکانات صنفی و علمی (استاد خوب، ساختمان خوب و …) برای دانشجویان اعزام به خارج مورد استفاده قرار می گیرد.
– واحدهای فرهنگی، دانشجویی، مثل کانون های فرهنگی و هنری، کانون تئاتر، کانون موسیقی و مانند آنها محدود و غالباً تعطیل شده اند.

در مجموع دانشگاهها به کانون تزریق ترس و تعلیم اطاعت کورکورانه تبدیل شده است. نسلی که از چنین موسساتی بیرون می آید نسل سالم و جسوری نیست که بتواند وظایفی را که در زمینه پیشبرد جامعه در دنیای پر تلاطم کنونی به عهده آن قرار دارد، آنگونه که باید و شاید به انجام رساند. امیدواریم مسئولان با پختگی و دوراندیشی در آنچه گفته شد تأمل کنند.

* منبع: سایت دکتر ناصر زرافشان

خاخام آمریکایی به 'دیدزدن' زنان برهنه اعتراف کرد bbc

خاخام آمریکایی به 'دیدزدن' زنان برهنه اعتراف کرد


خاخام بری فرویندل در بخش تعویض لباس زنان در کنیسه خود دوربین مخفی جاسازی کرده بود
یک خاخام مشهور آمریکایی به ۵۲ مورد "دیدزدن" زنان برهنه از طریق فیلمبرداری از آنها در حمام کنیسه اش اقرار کرد و گناهکار شناخته شد.
دادستان این پرونده می‌گوید بری فرویندل، ۶۳ ساله، خاخام کنیسه یهودیان ارتدکس در شهر واشنگتن احتمالا از ۱۵۰ زن برهنه فیلم گرفته است اما این خاخام به دستکم ۵۲ مورد اعتراف کرده است.
زنانی که هدف فیلمبرداری مخفیانه این خاخام قرار گرفته اند برای انجام مناسک مذهبی غسل (میکوه) در کنیسه برهنه شده بودند.
آقای فرویندل تا پیش از آنکه در اکتبر ۲۰۱۴ بازداشت شود برای ۲۵ سال خاخام کنیسه "کشر اسرائیل" در محله اعیان‌نشین جورج‌تاون در واشنگتن بود.
آقای فرویندل برای ۲۵ سال خاخام این کنیسه بود
این خاخام یهودی پس از آن بازداشت شد که یکی از افراد مسئول بخش حمام کنیسه، دوربین مخفی جاسازی‌شده را در این محل پیدا کرد.
در پی این کشف، آقای فرویندل از عضویت در کنیسه اخراج شد. از جمله اعضای مشهور عضو این کنیسه، جک لو وزیر خزانه داری آمریکا و جو لیبرمن سناتور پیشین هستند.
اسناد دادگاه نشان می‌دهد که فرویندل ابزار فیلمبرداری را در ساعت دیجیتالی مخفی کرده بود که در محوطه تعویض لباس و استحمام قرار داشت.
او ابتدا به شش مورد "چشم‌چرانی" متهم شد اما بازرسی از محل سکونتش، افشای فیلم‌هایی دیگر را در پی آورد که بر ابزار دیجیتال ذخیره شده بود.
رونالد ماکن دادستان این پرونده گفته است که برای فرویندل، حکم زندانی سنگین درخواست می‌کند تا "منعکس کننده سنگینی جرم او در نقض حریم خصوصی و کرامت قربانیان باشد

تصاویر گرداندن




(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد

(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد

(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد

(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
(تصاویر) گرداندن 3 شرور در مشهد
 

شروط و موانع آلترناتيو سازی
اسماعيل نوری‌علا


پرسشی که مکرراً از همهء شرکت کنندگان در اپوزيسيون حکومت اسلامی می شود آن است که «چرا در برانداختن اين حکومت نکبت با هم متحد نمی شويد؟ چرا صبر نمی کنيد تا، پس از آزاد سازی ايران و با شروع دوران موقت نوشتن قانون اساسی جديد و تهيهء مقدمات همه پرسی ها و انتخاب های آزاد، هر دسته و گروهی بتواند برنامه های خود را در رسانه های عمومی معرفی و تبليغ کند؟ چرا آن دسته از تفاوت های در انديشه و مرام و برنامهء خود را ـ که پيش از فروپاشی حکومت اسلامی قابل حل نيستند ـ مانع اتحاد عمل خود عليه حکومت اسلامی می کنيد؟»
من، بعنوان يک کوشندهء سياسی که اکنون مسئوليت سخنگوئی گروهی سياسی نيز بر عهده ام گذاشه شده، می خواهم در اينجا پاسخ خود و سازمان متبوع خويش را به اين پرسش بدهم.

شرايط عمومی اتحاد
اگر هدف اتحاد «منحل کردن حکومت اسلامی و لغو قانون اساسی آن» باشد، از نظر ما وصول به اين هدف منوط به رعايت شروطی، هم ضروری و هم بديهی، است:
1. با توجه به هدف بالا، اشخاص و گروه های شرکت کننده در آن واقعاً معتقد شده باشند که حکومت اسلامی اصلاح پذير نيست و بايد آن را به زباله دانی تاريخ افکند و، در عين حال، باور کرده باشند که اين کار تنها از عهدهء اتحادی بر می آيد که بتواند آلترناتيوی دموکرات و سکولار را در برابر اين حکومت به بوجود آورد. حرکت دو دلانه در اين راستا نه به اتحاد می انجامد و نه، اگر اتحادی ممکن شد، می توان انتظار دوام و پايائی آن را داشت.
2. شرکت کنندگان بايد قبول کرده باشند که، بنا بر اصل اساسی «کثرت مداری»، حکومت آيندهء پس از فروپاشی حکومت اسلامی بايد فراجناحی باشد و قانون اساسی اش بر بنیاد اعلامیهء جهانگستر حقوق بشر تنظیم شود. در چنین حکومتی مذاهب و ايدئولوژی ها در قانون اساسی و ساختارهای برآمده از آن نقشی نخواهند داشت و شرکت کنندگان در «اتحاد» نيز بايد پذيرفته باشند که در آيندهء کشورمان همهء«ايدئولوژی ها» به سطح «برنامه های ـ مثلاً ـ چهار سالهء دولت ها» فروکاسته می شوند و مردم اختيار آن را خواهند داشت که، اگر از برنامهء گروه برندهء انتخابات نيز ناراضی باشند يا بشوند، در انتخابات بعدی دولت را به دست گروه ديگری با برنامه ای ديگر بسپارند.
3. آنها که دو شرط بالا را می پذيرند متفق القول بايد تعهد کنند که خواستار حفظ تماميت ارضی و يکپارچگی کشور و ملت ايران هستند. بدون وجود ايرانی يکپارچه، صحبت کردن از آيندهء سکولار دموکرات ايران بيشتر به يک شوخی زننده و تلخ شباهت دارد.
4. آنها، همگی بايد متعهد شده باشند که در حکومت آيندهء ايران و قانون اساسی آن راه های «بازتوليد استبداد» بسته خواهد بود. کشور ما، در صد سالهء اخير، و در پی انقلابات و خيزش های متعدد، شاهد آن بوده است که استبداد همواره قادر شده خود را به اشکال مختلف (سلطنت مطلقه، سلطنت ظاهراً مشروطه و ولايت فقيه) باز توليد کند. البته در اين مورد می توان به بحث های طولانی و تفصيلی نشست و اين «راه ها» را از پيش مشخص کرد.
5. هيچ شخص و گروهی نبايد از هم اکنون خود را آن آلترناتيوی که بايد بوچود آيد تلقی کرده و، به اين خيال، اجرای وظايف آن را بر عهدهء خود بداند، بلکه بايد کوشش شود تا همگی در مورد وظايفی که تنها از عهدهء آن آلترناتيو بر می آيد مطالعه کرده و آماده باشند تا حاصل کار خود را تقديم آن کنند.
6. و آخرين شرط هم آنکه چنين اتحادی نمی تواند بر اساس برنامه هائی صورت گيرد که حصول به پيروزی را موکول به پيدايش تغييرات «بلند مدت» سياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی، آن هم در «ذهنيت ملت ايران» می کنند و، در نتيجه، به اقدامات سريع برای فروپاشاندن حکومت اسلامی اعتقاد ندارند.
واقعيت مسئله آن است که، بدون رعايت اين شروط، هر اتحادی هم که، بالفرض، تشکيل شود نمی تواند بعنوان زايندهء «آلترناتيو واقعی حکومت اسلامی کنونی» عمل کرده و به آن آلترناتيو اجازه دهد تا مبارزهء ملت ايران را، تا پيروزی و تا پايان کار دولت موقت، هدايت کند. بلکه، برعکس، چنان اتحاد ناقصی خود، به دلايل آشکار گوناگون، حکومت بعدی ايران را نيز يا با استبدادی ايدئولوژيک همزاد می کند و يا وسيله ای برای تجزيهء ايران و احياناً بروز جنگ های داخلی مربوط به اين تجزيه می شود.

موانع عمومی اتحاد
شايد، در بادی امر، چنين تصور شود که شروط فوق الذکر جزو بديهيات مبارزه اند و کسی با آنها نمی تواند مخالف باشد. اما چنين نيست و، در نتيجه، روشن نبودن دلايل «عدم تمايل به ايجاد چنان اتحادی» در ميان اپوزيسيون اکنون وضع را در اذهان همهء دوستداران ايران بصورت معمائی پيچيده درآورده است.
من، برای روشن شدن دلايل اين پيچيدگی و نشان دادن اينکه چگونه «عدم تعهد واقعی اما گريزنده به شروط فوق» موجب می شود تا امر اتحاد نيروهای مخالف حکومت اسلامی به کندی پيش رود، تنها به چند معضل اصلی کار اشاره می کنم:
1. توجه استقلال گريز ِ بخشی از اپوزيسيون به نقش سياست کشورهای غربی در تبديل «پروژهء تغيير رژيم» به «پروژهء تغيير رفتار رژيم». اين تبديل بيشتر در سطح مراکز سياست گزاری غربی، و بخصوص پس از آغاز رياست جمهوری آقای اوباما در امريکا، صورت گرفته و، طبعاً، همهء رسانه های وابسته و نيز بخشی از اپوزيسيون حکومت اسلامی را که چشم به قبلهء کاخ سفيد دارند متأثر کرده است.
بديهی است که اين «تغيير» لاجرم برای «جريان اصلاح طلب درون رژيم» اهميت و کارائی قائل می شود. مثلاً، اين روزها، اظهارات سخنگوی وزارت خارجهء امريکا در مورد اينکه حکومت اسلامی بايد آقايان موسوی و کروبی و خانم رهنورد را از حصر خانگی رها کند و، متعاقب آن، فعال شدن گروه های مختلف وابسته به «رهبری بخش مذهبی جنبش سبز» در اين زمينه، نشان از آن دارند که آقای اوباما می خواهد از مهرهء «حصر» نيز، از يکسو، برای ايجاد فشار به خامنه ای استفاده کند و، از سوی ديگر، نوع آينده ای را که برای ايران می طلبد روشن سازد و ما را به روزهای خرداد تا بهمن 1388 برگرداند؛ روزهائی که طی آن امريکا تلاش می کرد، بی اعتنا به خواست واقعی مردم که سرنگونی حکومت باشد، با رژيم کنار آمده و جريان موسوی ـ کروبی را تقويت کند. از نظر آقای اوباما، خلاص شدن «حصريان» و بازگشت شان به حوزهء قدرت همان «تغيير رفتار رژيم» است.
توجه کنيم که هيچ انسان معتقد به اعلاميهء حقوق بشر نمی تواند با آزاد شدن اين «رهبران اصلاح طلب مذهبی» مخالف باشد اما، در عين حال، نمی توان باور کرد که آزاد شدن آنها به معنای آزادی ملت ايران نيز هست. آنان تا کنون جز وعدهء «بازگشت به دوران طلائی امام» و «وفاداری به قانون اساسی رژيم اما اصلاح برخی از مواد فرعی و غيرمذهبی آن» مژدهء ديگری برای کسی نداشته اند.
بدينسان، سياست کوشش برای «تغيير رفتار رژيم»، خود بخود، در برابر سياست تلاش برای پيدايش يک «آلترناتيو منحل ساز رژيم»قرار می گيرد و در نتيجه، آنان که چشم انتظار فرمان غربی ها برای انجام اقدامات خود هستند، بهر صورت ممکن، از شرکت در جريانی که بر ضرورت ايجاد چنان آلترناتيوی اصرار می ورزد خودداری می کنند. وابستگی آنها را هم می توان آشکارا در همين امتناع ديد.
2. مطرح ساختن بحث «آلترناتيو هم اکنون در داخل کشور وجود دارد»، آن هم نه از حانب داخل کشوری ها بلکه از جانب آنانی که در خارج کشور خود را طرفدار دموکراسی و سکولاريسم برای ايران می خوانند عامل بازدارندهء ديگری است. عاملان اين بحث خودبخود نه می توانند به اين بحث که «آلترناتيو حکومت استبدادی در بيرون از مرزهايش ساخته می شود» اعتقادی داشته باشند و نه در راستای بوجود آمدن اين آلترناتيو شراکت می کنند. بعبارت ديگر آنها، با مطرح ساختن بحث «آلترناتيو هم اکنون در داخل کشور وجود دارد» و يا ادعای اينکه «آلترناتيو تنها در داخل کشور ساخته می شود»، در راه ايجاد اتحاد اپوزيسيون خارج کشور در راستای سرنگون ساختن رژيم سنگ می اندازند.
3. در ميان اپوزيسيون خارج کشور، مطرح کنندگان بحث «ضرورت تبعيت خارج کشور از داخل کشور» نيز، طبعاً، از شرکت در ساختن اتحاد برای سرنگونی رژيم اسلامی خودداری می کنند. در واقع اين فکر دنبالهء طبيعی اما مخفی شدهء همان بحث «آلترناتيو در داخل کشور است» بشمار می رود و مبارزات اپوزيسيون خارج کشور را تابع «رهبری داخل کشور» می کند بی آنکه اين رهبری، بفرض اينکه بصورت بالقوه وجود داشته باشد، توانسته باشد شکلی منسجم بخود بگيرد. اين شعار کلاً نافی ضرورت ايجاد رهبری در خارج کشور و لزوم توسل به امام غايب ديگری به نام «رهبری داخل کشور» است.
4. نيز هستند کسانی که فوريت ِ رسيدن به هدف انحلال حکومت اسلامی و برقراری حکومتی سکولار دموکرات را انکار کرده و چنين مطرح می کنند که مردم ايران هنوز برای اينگونه حکومت آمادگی ندارند چرا که هم مذهب زده اند و هم خو کرده به استبداد و، در نتيجه، لازم است ابتدا روی آنها کار فرهنگی انجام شود و نوعی «نوزائی» (يا«رنسانس») در آنها بوقوع بپيوندد تا برقراری دموکراسی سکولار در آيندهء آن «مردم ِ تحول يافته» ممکن باشد.
آشکار است که طرح اينگونه سخنان و مباحث در اصل کوشش برای تعطيل مبارزات جاری و تعليق پيروزی به آينده ای دور و مبهم است. از صاحبان اينگونه افکار، که نمی توان باور کرد صميمانه به اين نتايج رسيده اند و حتی اگر در فکر و سخن خود صميمی باشند، نمی توان انتظار داشت که در اتحادی برای سرنگون ساختن «هرچه زودتر» حکومت اسلامی شرکت کنند.
5. تبديل بحث ايجاد «تشکل آلترناتيو» به ايجاد «سياست آلترناتيو» هم مانع ديگری است. اين نظر بر آن است که اگر آلترناتيو سکولار دموکراتی بوجود آيد که تازه بايد بنشيند و برای خود سياست کاری تعيين کند، در واقع، درست بعلت فقدان اين«سياست آلترناتيو» راه بجائی نخواهد برد و نتيجه اش اتلاف بی مورد انرژی ها است.اين طرح نيز در مرحلهء نخست و همچون طرح بالا، از فوريت مبارزه برای ايجاد آلترناتيو می کاهد و در عين حال اين عيب ديگر را هم دارد که از عامل «فاعل» خالی است چرا که نه خواستار و رهسپار ايجاد تشکل و سازمانی برای انديشيدن به «سياست آلترناتيو» است و نه روشن می کند که اين سياست چگونه و در درازای چه زمانی مشخص خواهد شد. خود بخود معتقدان به اين بحث نيز، همچون معتقدان به اولويت برقراری«رنسانس ايرانی»، تا اطلاع ثانوی!، از شراکت در اتحاد برای منحل ساختن حکومت اسلامی خودداری می کنند.
6. در زمينهء اضعاف فکر بالا می توان به بحث «ضرورت برنامه ريزی اقتصادی برای آيندهء ايران» نيز اشاره کرد. اگرچه هيچکس نمی تواند منکر ضرورت انديشيدن به وجوه مختلف زندگی آيندهء ملت ايران باشد اما وقتی کسانی می کوشند تا اين فکر را جانشين «پروژهء آلترناتيو سازی» کنند حودبخود نشان می دهند که خواستار شراکت در اتحادی در آن راستا نيستند و می خواهند سر خود را به کارهای «موردی» گرم کنند.
7. از آنجا که «اتحاد» صورتی از «جبهه سازی» است و بايد طيف وسيعی را در بر گيرد، اگر کسانی که معتقد به ضرورت ايجاد احزاب در خارج کشور هستند، کار حزب سازی را جانشين جبهه سازی کنند خود بخود در جريان ايجاد اتحاد سنگ انداخته و به تفرقهء اپوزيسيون ياری رسانده اند.
بايد توجه داشت که اصولاً حزب سازی در خارج کشور و در ميان اپوزيسيون، تنها می تواند نوعی تمرين برای شراکت در روندهای انتخاباتی در ايران آزاد تلقی شود؛ چرا که حزب در داخل يک کشور و در راستای پذيرش قانون اساسی مستقر بر آن و کوشش برای تصرف«دولت» (و نه «حکومت») عمل می کند و، در نتيجه، جدا از آن جنبهء تمرينی که گفتم، عملی خلاف کوشش برای تصرف «حکومت» (و نه «دولت») محسوب می شود؛ کوششی که نيازمند به اتحاد همگانی عليه حکومت فعلی و قانون اساسی آن بايد باشد.
8. کوشش برای «مرکزی سازی ايدئولوژی گروهی» نيز از موانع عمدهء ايجاد اتحاد مورد نظر است. هر گروه و حزبی که دارای مجموعهء مقاصدی فراتر از شروط ششگانه ای که در ابتدای اين مقاله باشد، و بخواهد اعتقاد به «ايدئولوژی گروهی ِ» خود را ضميمهء آن شروط کند، خودبخود با صدمه زدن به جامعيت سکوی پرتاب اتحاد، در برابر کوشش برای ايجاد آن نيز قرار می گيرد. يعنی، در عين اينکه هر کوششی برای انسجام گروه های مخالف رژيم اسلامی ارزشمند است اما اين «انسجام درون گروهی» نبايد راه را بر برقراری اتحادهای سراسری عليه حکومت اسلامی ببندد.
مثلاً، جمهوريخواهانی که می گويند در فردای ايران نبايد برای تعيين نوع نظام همه پرسی کرد و شکل جمهوری در سال 57 بوسيلهء ملت انتخاب شده است، يا پادشاهی خواهانی که معتقدند بايد به قانون اساسی مشروطه و پذيرش سلطنت (با نام «پادشاهی پارلمانی») بازگشت، يا کمونيست ها و سوسياليست هائی که اولويت را به لغو مالکيت خصوصی و مبارزات امپرياليستی می دهند، يا ليبرال هائی که برای مخالفين ايدئولوژی خود آزادی و حقی در ايران آينده قائل نمی شوند، يا فدراليست هائی که معتقد به تقسيم ايران بر مبنای اقوام آن هستند، نه تنها هيچکدام کانديد خوبی برای شرکت در اتحاد محسوب نمی شوند، بلکه هر کدام به سبک خود در راه ايجاد اتحاد سد می سازند.
9. کوشش برای اينکه اشخاص و گروه ها خود را جايگزين آلترناتيوی که هنوز ساخته نشده نشان دهند نيز يکی ار عوامل تفرقه و بی اعتبار کردن اپوزيسيون است. شخصيت ها و گروه هائی که، يا از سر ناآگاهی و يا بعمد، چنين می کنند، از آنجا که براستی آن آلترناتيو برخاسته از اجماع گسترده محسوب نمی شوند و پايه و مايه ای، چه در اپوزيسيون و چه در ميان عامهء مردم، ندارند از يکسو آبروی اپوزيسيون را می برند و از سوی ديگر با اين نمايش نمی توانند کانديدای مناسبی برای شرکت در اتحاد باشند.
نمونه اش فراخوان های گهگاهی است که شخصيت ها و گروه ها، مثلاً برای سالگرد انقلاب و يا 25 بهمن امسال، صادر می کنند و هيچکس به آنها وقعی نمی نهد. فراخوان مؤثر تنها می تواند از جانب آلترناتيوی صادر شود که مورد اعتماد و پذيرش مردم باشد.
10. جا زدن «استراتژی» (و حتی «تاکتيک») بعنوان «هدف مبارزه» (که شگرد «فرعی را بجای اصلی نشاندن» هم خوانده می شود) خود موجب کند کردن جريان کوشش در ايجاد اتحاد عليه حکومت اسلامی است.
نمونهء بارز آن را می توان در مطرح ساختن «انتخابات آزاد» بعنوان «هدف مبارزه»مشاهده کرد. از آنجا که می توان تصور کرد که انحلال حکومت اسلامی و برقراری دموکراسی سکولار در ايران خودبخود زايندهء امکانات متعددی محسوب می شود، نمی توان ان امکانات را هدف اصلی مبارزه و محور اتحاد قرار داد. مثلاً، می توان تصور کرد که در آنچنان رژيم دموکراتی «حاکميت ملی» برقرار می شود، «منافع ملی» بصلاح ديد نمايندگان واقعی مردم تعيين می شود، «آزادی بيان و تبليغ عقيده» تأمين می گردد، و «آزادی تشکيل حزب و سنديکا» ممکن می گردد. اما همهء اين امکانات در صورتی تحقق پيدا می کنند که «حکومت اسلامی منحل شده و حکومت دموکرات و سکولار جانشين آن شود». بدون اين «پيش شرط اصلی» هيچ کدام از آن «نتايج ثانوی» به دست نمی آيد
بنا بر اين، چه داعی دارد که ما اصل را رها کرده و برای اتحاد و مبارزهء خود«هدفی فرعی» را انتخاب کنيم؟ آيا اين عمل حاصلی جز دور زدن هدف اصلی و سرگرم شدن به بديهيات فرعی خواهد داشت؟ چگونه می توان شعار «اتحاد برای انتخابات آزاد» يا«اتحاد برای تأمين منافع ملی» را جانشين شعار «اتحاد برای سرنگون سازی رژيم و استقرار دموکراسی» کرد و توقع داشت که چنين اتحادی هم ممکن و هم کارآمد خواهد بود؟
11. يکی ديگر از عوامل مانع «اتحاد برای سرنگون سازی رژيم» بليهء «خود محور پنداری» اشخاص و گروه ها است بطوريکه بهر کدام دست همکاری دراز می کنی خواستار آن می شود که تو به جمع آنها بپيوندی. و مشکل پيوستن به گروه هائی که شروط شش گانهء مطرح شده در اغاز اين مطلب را نمی پذيرند آن است که نتيجه ای جز اتلاف انرژی و توليد يأس در اپوزيسيون نخواهد داشت.
12. و بالاخره بايد به اين تضاد عجيب اشاره کنم که در وجود اين «خود محور پنداران» وجود دارد. در واقع، کمتر می توان به شواهدی دال بر وجود «اعتماد بخود» در اين «خود محور پنداران» دست يافت. بيشتر شان خود می دانند که کسی آنان را آنگونه که خود می پندارند نمی بيند و برايش اهميت قائل نمی شود. بنا بر اين می کوشند در زاويه ها و اطاق ها و جمع های کوچک و منطقهء بی خطر خود بمانند و نگذارند کار بجائی کشيده شود که توقع مردم از آنان بالاتر از توان و امکانات شان باشد. در اين زمينهء «تلاش برای بودن و آلوده نشدن!» را می توان به مشخصات بسياری از حاضران در اپوزيسيون اضافه کرد.

سه توضيح لازم
1. در اين توصيفات، من البته  مسئلهء وجود مأموران حکومت اسلامی در ميان اپوزيسيون اين حکومت را دخالت نداده ام. آنها وجود دارند و نهايت تلاش خود را هم برای جلوگيری از تحقق اتحاد آلترناتيوساز انجام می دهند؛ اما تا در افراد اپوزيسيون رخنه گاهی نيابند تلاش شان نتيجه بخش نيست.
2. در عين حال، در اينجا ذکر اين نکته را ضروری می بينم که ممکن است، به احتمال زياد، کسانی در ميان خوانندگان مطلب حاضر باشند که بخواهند خود مرا خطاب قرار داده و بگويند که «مگر تو خود عضو و سخنگوی گروهی نيستی و بهمين دليل نيست که از عضويت در گروه های ديگر مبارزه کننده عليه حکومت اسلامی خودداری می کنی؟» پاسخ صميمانهء من آن است که من و همفکرانم، در هر تشکلی که گرد آمده باشيم، آماده ايم تا عضو هر گروهی شويم که آن شش شرط اوليه را رعايت کند و برای گريز از آنها بهانه های پوچ و بی موردی نياورد.
توجه کنيد که اينها «شروط ما» نيستند بلکه، در نگاه ما، شروط عملی شدن شعار «اتحاد برای آلترناتيو» محسوب می شوند. ما با هر کس و هر گروهی که جزو گروه های مطرح شده در «آسيب شناسی» دوازده گانهء فوق نيستند صميمانه همکاری خواهيم کرد.
3. و بالاخره،در پايان مطلب، جا دارد که بگويم، اگرچه تحليل فوق ممکن است در برخی از رزمندگان عليه حکومت اسلامی حسی از بن بست و ناکامی را القاء کند اما، به دلايلی چند، ما به آيندهء پيروز مبارزه مان عليه حکومت اسلامی اعتقاد راسخ داريم:.

جای نوميدی نيست
1. جنبش (نه حزب، نه گروه، نه سازمان، و نه شبکه و نه نهاد)، بلکه «جنبش سکولار دموکراسی ملت ايران»، روز به روز حضور و ماهيت خود را بيشتر نشان داده است. اگر بخش عظيم مردمی که در سال 88 به خيابان آمدند و به بهانهء «رای من کو؟» به شعار «جمهوری ايرانی» رسيدند، آن روزها نتوانستند بخاطر سرکوب ممتد حکومت و ربودن رهبری جنبش بوسيلهء «اسلاميست های مغضوب»، به آرزوهای خود برسند، اما همان شکست موجب گسترش آگاهی آنان در مورد ضرورت براندازی حکومت اسلامی و آمادگی برای پذيرش رهبری منسجم آلترناتيو سکولار دموکرات ناشی از اتحاد مورد نظر شده است. اکنون در و ديوار و آسمان و زمين ايران اين خواست را فرياد می کشند.
2. حکومت اسلامی، بخصوص بعلت وابستگی شديد به روسيه و چين، روز به روز بيشتر از تحمل اصلاحات مورد درخواست کشورهای غربی ناتوان می شود و مسلماً، روزی که در دو راههء قطعی انتخاب قرار گيرد، يا فرومی پاشد و يا تسليم غرب يا شرق می شود؛ يا در محاق اردوگاه شرق ِ استبداد طلب فرو می رود و يا به عضويت اردوگاه غرب در می آيد و، در نتيجه، ارزش های فرهنگ سياسی و اجتماعی آن را (چه به تدريج و چه بصورت ناگهانی) می پذيرد و در پی آن مردم را از شر خود خلاص می کند. دو راههء فعلی هيچگاه اين چنين بارز نبوده است و تصور نمی رود که آقای اوباما نيز بتواند، در چند صباحی که حکومت دارد، رژيم اسلامی را از مهالک آن مصون بدارد.
3. بخاطر وجود رسانه هائی که اجازه می دهند افکار انحلال طلبانهء سکولار دموکرات با مردم در ميان گذاشته شود، اکنون مشاهده می کنيم که در صحنهء «گفتمان سياسی» اپوزيسيون کمتر نظريه ای همآورد فکر سکولار دموکراسی است و تلاش های کسانی که با شروط ابتدای اين مقاله موافقت ندارند نيز روز بروز بيشتر در سايه قرار می گيرد و مردم را از خود نا اميد می سازد. آنها بهم اکنون مجبور شده اند مخالفت خود با اين اتحاد را در هزارتوی لفافه ها و کتمان ها پنهان کنند.
4. شرايط طوری است که ورود به بحث های سياسی را از خلوت گروه ها و احزاب به دايرهء عمومی مردم کشانده و اجازه داده است که مردم، با کمک سنجه هائی که از راه تجربه به دست آورده اند، به قضاوت بنشينند و، بر اساس منافع واقعی و نه شعاری ِ خود، سره را از ناسره تشخيص دهند.
5. شرايط جنوب غرب آسيا، خاورميانه و شمال افريقا موجب آن شده که مردم ما با چشم خود عواقب برقراری حکومت های مذهبی را مشاهده کنند و دريابند که چگونه بقدرت رسيدن اسلاميست ها در کشورشان در عرض سه دهه موجب شده تا تمام منطقه به آتش کشيده شود و اين آتش نيز تا زمانی که حکومت اسلامی بر کشورمان مسلط است خاموشی نخواهد پذيرفت. امروز اگر نيروهای رنگارنگ ارتجاعی منطقه سر برافراشته و به ويران گری پرداخته اند، حرکت متقابل آن هم نمی تواند جز انسجام درونی مردم اين کشورها و تلاش برای رسيدن به وفاقی مابين سکولار دمکوکرات های منطقه باشد.
در اين راستا يقين دارم که روزی نيز فرصتی پيش خواهد آمد تا تک تک سردمداران اپوزيسيون ما، در برابر ملت ايران، بر صندلی جابگوئی نسبت به کارکرد کنونی خود بنشينند. آرزو کنيم که در آن روز در برابر ملت مان شرمنده نباشيم.

سامان نسیم زندانی سیاسی در زندان ارومیه (دریا)

04
 
​سامان نسیم اعدام شد
سامان نسیم زندانی سیاسی در زندان ارومیه (دریا)، سحرگاه روز پنج‌شنبه ۳۰ بهمن‌ماه، در این زندان اجرا شد. به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، خانواده‌ی سامان نسیم گفته‌اند: «از وزارت اطلاعات تماس گرفته‌اند و به ما خبر دادند که شنبه برای تحویل وسایل سامان به زندان ارومیه مراجعه کنیم.» همزمان منابع دیگری نیز خبر داده‌اند که این زندانى سیاسى توسط ماموران اداره اطلاعات ارومیه و با حضور شخص دادستان عمومى و انقلاب ارومیه در زندان مرکزى ارومیه اعدام شده است.
سامان نسیم زندانی محبوس در بند ۱۲ زندان مرکزی ارومیه، سپیده‌دم روز پنج‌شنبه ۳۰ بهمن‌ماه ۱۳۹۳، درحالی به چوبه دار آویخته شد که سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی مدافع حقوق بشر درخواست توقف فوری حداقل حکم اعدام سامان نسیم را از رهبر و رییس جمهور اسلامی ایران داشتند.
دراین رابطه سامان رسول‌پور روزنامه‌نگار درصفحه رسمی خودش نوشت: «سامان اعدام شد و درحال تدارک مراسم هستیم.» این را یکی از بستگان نزدیک «سامان نسیمی» به من می‌گوید. او می‌گوید «به خانواده سامان گفته شده که لباس‌هایش را در روزهای آینده می‌توانند تحویل بگیرند.» او می‌گوید: «خانواده سامان به شدت تهدید شده‌اند که دراین زمینه سکوت کنند.» می‌گوید: «خانواده کاملا پذیرفته‌اند که سامان دیگر زنده نیست.» او این‌ها را می‌گوید و قبل از این‌که تلفن را قطع کنم می‌گوید: «صبر کن! صبر کن! گوش بده!» صدای مادرِ پیرِ سامان را برایم می‌گذارد که مویه می‌کند. سرود می‌خواند. با صدای بلند گریه می‌کند و می‌خواند. صدایی که تلفن را قطع کرده‌ام؛ اما هنوز در گوشم می‌پیچد.»
درچند روز اخیر سازمان ملل متحد، عفو بین‌الملل، دیدبان حقوق بشر، فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر، اتحادیه اروپا و کمیسر حقوق بشر دولت فدرال آلمان، ازحاکمان ایران درخواست توقف حکم اعدام سامان نسیم را کرده بودند. این زندانی سیاسی که در زمان بازداشت ۱۷ سال داشت، به اتهام همکاری با«پژاک» و«محاربه» اعدام شد.
به دنبال انتشار خبرهای مربوط به سامان نسیم، اعتراض به اعدام این زندانی نوجوان، واکنش گسترده و قابل توجه فعالان حقوق بشردرشبکه‌های اجتماعی اینترنت را در پی داشت. گفته شده شماری از بستگان سامان نسیم و هم‌چنین سایر زندانیان، شب گذشته را درمقابل درب زندان مرکزی ارومیه گذرانده‌ بودند، بدون این‌که به آن‌ها پاسخی داده شود.
بر پایه اطلاعات رسیده، وزارت اطلاعات چهار روز پیش، از مسئولان زندان ارومیه خواسته بودند حکم اعدام سامان نسیم زندانی سیاسی را متوقف کنند؛ اما آن‌ها پاسخی نداده بودند. این درحالی است که سپاه پاسداران نیز براجرای این حکم درتاریخ مقرر اصرار داشت.
سامان نسیم زندانی سیاسی کُرد، در تاریخ ۲۴ تیرماه ۱۳۹۰، در سن ۱۷ سالگی بازداشت شد. وی در شعبه ۱ دادگاه انقلاب مهاباد به اتهام محاربه به اعدام محکوم و حکمش در دیوان‌عالی کشور تایید شد.
سامان نسیم متولد شهریورماه سال ۱۳۷۳ و اهل شهر مریوان از استان کردستان است. او در۲۶ تیرماه سال ۱۳۹۰، در زمانی که ۱۷ سال سن داشته، درجریان درگیری نیروهای سپاه پاسداران با تعدادی از نیروهای پژاک از احزاب کُرد مخالف حکومت، در مرز سردشت بازداشت شد. او به مدت دوماه درسلول انفرادی حفاظت اطلاعات سپاه در ارومیه، تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت و بعد‌ها به زندان مهاباد منتقل شد.
وی در ‌نهایت به اتهام محاربه ازطریق عضویت درحزب حیات آزاد کردستان ازسوی دادگاه انقلاب مهاباد به اعدام محکوم شد و این حکم از سوی دادگاه تجدید نظراستان آذربایجان‌غربی و شعبه۳۲ دیوان‌عالی کشور در آذرماه ۱۳۹۲، عینا تایید شد.
سامان نسیم هم‌چنین از جمله زندانیان زندان ارومیه بود که به همراه ۲۹ زندانی سیاسی دیگر، از۲۹ آبان‌ماه سال جاری، دراعتراض به عدم اجرای اصل تفکیک جرایم زندانیان دراین زندان، دست به اعتصاب غذا زده بود. اعتصاب آن‌ها پس از ۳۳ روز پایان یافت. مسوولان زندان درآن زمان و پس از آن، بار‌ها زندانیان اعتصاب کننده را به تبعید و اجرای احکام اعدام آن‌ها تهدید کرده‌اند.