نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

30مهر.مواد مخدر اکنون در دسترس همه است/مصرف مواد مخدر در «خانه های بهبود»؟



ايلنا: شهردار گچساران کهگيلويه و بويراحمد با اظهار تاسف از اينکه مواد مخدر اکنون در دسترس همه است ، اظهار داشت: همه ما تابع نظام جمهوری اسلامی ايران و تحت امر ولی فقيه خود هستيم اما بايد واقعيت ها را گفت و پذيرفت.
"رمضان عباسی " در گفت و گو با ايلنادر گچساران گفت: مواد مخدر امروزه در اختيار خرد تا درشت قرار گرفته و معتقدم دولت علاوه برشربت ترياک بايد اقدامات مطلوبتری را در زمينه معتادان بکار گيرد.
وی با بيان اينکه معتاد خيابانی مانند سابق در شهر گچساران وجود ندارد ، اظهار داشت: چهار سال پيش معتادان خيابانی در ميدان مرکزی شهر بخوبی حضور داشتند.شهردار گچساران کهگيلويه و بويراحمد افزود: خانه های بهبودی با همکاری بخش خصوصی و بهزيستی شهرستان تشکيل شده که معتادين در آن جا حضور دارند.
عباسی تعداد خانه های بهبود موجود شهر گچساران را پنج خانه عنوان و يادآور شد: تعداد معتادينی که در اين خانه ها حضور دارند متغير که معمولا تعداد آنها بين 150 تا 200 نفر در تمامی خانه ها است.
وی گفت: در خانه های بهبود شيوه گفتار درمانی برای معتادان پيش بينی شده و شيوه های ترک اعتياد بخوبی در آنها ارائه می شود.
شهردار گچساران از واگذاری برخی امکانات شهرداری از قبيل مساجد پارک ها و برخی واحدهای شهرداری به خانه های بهبود خبر داد و خاطرنشان کرد: روش های موجود در اين خانه ها برای ترک اعتياد معتادان مناسب است.
عباسی در پاسخ به اين سوال که آيا شايعه مصرف مواد مخدر در خانه های بهبود توسط معتادان درست است يا خير؟ اظهار داشت: بايد واقعيت ها را گفت و معتقدم نبايد واقعيت ها را پنهان کرد.
اين مسوول شهری گچساران ، شايعه مصرف مواد مخدر در خانه های بهبود اين شهر توسط معتادان را نه رد کرد و نه تاييد.
وی گفت: دو معتاد را که خودم به خانه های بهبود معرفی کردم اکنون اعتياد خود را ترک کرده اند و به زندگی عادی خود برگشته اند.
شهردار گچساران ، سن گرايش معتادان اين شهر را ثابت ذکر و يادآور شد: سن گرايش به مواد مخدر در اين شهر نسبت به چهار سال گذشته تغييری نکرده است.
شهرستان گچساران در کهگيلويه و بويراحمد 20 درصد نفت کشور را تامين می کند در حاليکه دارای نرخ بيکاری بالايی است.

30مهر.كشور در شرايط ركود تورمى است/از کفش و لباس و ميوه گرفته تا سنگ قبر از چين وارد ميشود.

30مهر.كشور در شرايط ركود تورمى است/از کفش و لباس و ميوه گرفته تا سنگ قبر از چين وارد ميشود.

ايلنا:عضو هيات رئيسه اتاق بازرگانى ايران تاكيد كرد اكنون كشور در شرايط ركود تورمى قرار دارد و قرار داشتن آن در اين ركود تورمى نگرانى هايى را در صورت مديريت نامنظم براى اقتصاد كشور ايجاد مى كند.
به گزارش ايلنا،دكتر مسعود دانشمند در گفت و گو با ايلنا،در ياسوج مركز كهگيلويه و بويراحمد گفت: براى برون رفت از ركود تورمى بايد شرايط ويژه اى فراهم شود اما اكنون اقتصاد كشور دچار دو مساله اساسى شده است.
وى تحريم هاى اقتصادى كه اجازه برنامه ريزى به برنامه ريزان اقتصادى نمى دهند را يكى از اين مسائل عنوان و اظهار داشت: هدفمند كردن يارانه ها كه تورم در كنار آن بطور طبيعى ايجاد مى شود يكى ديگر از اين مسائل است.
عضو هيات رئيسه اتاق بازرگانى ايران افزود: يارانه نقدى براى جبران تورمى است كه مى خواهد ايجاد شود و اگر بگوييم تورم نيست چشم بر روى حقيقت ها بسته ايم.
دانشمند ، توليد ملى را راهكار اساسى براى كنترل تورم و توقف ركود دانست و خاطرنشان كرد: با توليد ملى هم اتكاء دولت به نفت كم مى شود هم فرصت هاى شغلى متعددى ايجاد مى گردد.
وى گفت: اكنون پوشاك ، كفش ، نساجى ، عسل ، ميوه و سنگ قبر از چين وارد ايران مى شود چون توليد سنگ قبر و كفش ما گرانتر از توليدات چين است.
اين فعال اقتصادى معتقداست نظارت در كمرگ بر كالاهاى وارداتى و بازگشت كالاهاى بى كيفيت مى تواند كم بزرگى به توليدات داخلى بكند.
دانشمند در ادامه نرخ تسهيلات بانكى در كشور را بالا ذكر و يادآور شد: نظام بانكى چون متكى به سپرده هاى مردمى است اشكال دارد.
عضو هيات رئيسه اتاق بازرگانى ايران افزود: دولت بايد نظام نقدى را به نظام اعتبارى و چكى تغيير داده و سقف آن را براى كارمندان ، مديران و بدون محدوديت تعريف كند.
وى در پاسخ به اين سوال كه نرخ تورم از سوى دولت 9/8 درصد اعلام شده هم خاطرنشان كرد: چون مبناى علمى اين اعداد نامشخص است نمى توان به آن اعتماد كر

از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی، جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا

واژهء «شهر» را فرهنگستان زمان رضاشاه در برابر city ی فرنگی گذاشت؛ همان واژه ای که civilization, civic, civil و... از مشتقات آنند. فرهنگستان از همين معادله هم بود که واژه های شهرداری و شهربانی را ساخت، اما توجه نکرد که در ساير کاربردهای اين واژه، قانونگزاران نشسته در مجلس از واژه هائی عربی استفاده کرده اند. مثلاً، از مشروطه ببعد نام ترکيبی civil codes به صورت «قوانين مدنی» ترجمه شده بود، چرا که نويسندگان پيش از مشروطه در برابر city نه از «شهر» که از «مدينه» استفاده کرده بودند؛ يعنی واژه ای که ريشه در «دين» عربی داشت و هيچگونه ارتباطی بين آن با مفهوم يونانی ـ اروپائی ِ city برقرار نبود. آنها بجای «شهريت» هم از واژهء «مدنيت» استفاده کرده و بجای، مثلاً، «شهرزيستاری» از «تمدن» سود جسته بودند.

اما، شايد بخاطر تازگی استفادهء اخيرش در زبان فارسی، مظلوم ترين اين برگردان ها تعبير «جامعهء مدنی» است (در برابر civil society) که، در مقايسه با تعبير محتمل تر «جامعهء شهروندی»، طعم و مزه ای سخت ناهنجار دارد و موجب می شود که مرکزيت بنيادين «شهر مداری» در معنارسانی ِ آن گم و گور شود، آنگونه که گوينده و نويسنده می تواند از جامعهء مدنی بگويد اما مبانی فرهنگ شهری زيستی را ملحوظ ندارد.
و اين غفلت وقتی پا در حوزهء نظريه پردازی اجتماعی و سياسی می گذارد می تواند به عواقب وخيمی بيانجامد. اجازه دهيد که اين «قاعده» را در رابطه با روند «آلترناتيو سازی»، که موضوع اصلی نوشته های چند هفتهء اخير من بوده است، واکاوی کنم. چرا که منتقدان نظر من، در استدلالات خود به عبارت «جامعهء مدنی» اشاره دارند. در اين چند مقاله من کوشيده ام تا نشان دهم که چرا، برای ايجاد آلترناتيوی سکولار در برابر حکومت اسلامی بايد از دورترين نقطهء دسترس آن (که «خارج کشور» نام دارد) شروع کرد. اما برخی از نويسندگان اصلاح طلب معاصر، در مقابل نظر فوق، بر اين اعتقادند که:
(نمی توان بر اساس «تجربه های تاريخی» دست به نظريه پردازی در مورد «جامعهء کنونی» ايران زد. چرا که، تفاوت کنونی جامعهء ايران با جامعهء ـ مثلاً ـ دوران پيش از انقلاب ۵۷، در آن است که اکنون ايران دارای «جامعه ای مدنی» است حال آنکه، در هيچ يک از دوران های مبارزاتی صد سال اخير ـ از مشروطه و نهضت ملی نفت گرفته تا انقلاب ۵۷ ـ، چنين جامعه ای وجود نداشته است. و همين «تفاوت» موجب می شود تا احکام مستخرجه از شواهد تاريخی به درد تبيين وضع فعلی و تعيين روندهای مبارزاتی و الزامات سياسی اين مبارزه نخورد.) [پايان جمع بندی من از سخنان ايشان].
اين نويسندگان، در واقع، تاريخ ما را به دو بخش می کنند: قبل از خاتمی و بعد از خاتمی. و اتفاقاً يکی از آنان است که، در پاسخ احتجاجات نظری من، می نويسد: «جامعه‌ء ايران تقريباً تا ۱۳۷۴ فاقد نهادهای مدنی و نهادهای حزبی بود. با روی کار آمدن خاتمی در سال ۱۳۷۶ (۱۹۹۷) نهادهای مدنی، تشکل‌های سياسی، و احزاب سياسی با سرعت بسيار شکل گرفتند و از طرف دولت شديداً حمايت مالی می‌شدند. شکل‌گيری جامعه‌ی مدنی در ايران يک فرآيند خونين و پيچيده بود. از يک سو مقاومت‌ِ تشکل‌ها و احزاب سنتی عليه حکومت اسلامی، مقاومت شهروندان و به ويژه جوانان از طريق نافرمانی‌های مدنی، گرايش شديد ضدمذهبی ولی خرافی در ميان مردم، گسترش ماهواره‌ها و اينترنت و تأثيرات مستقيم جهانی شدن. به سخن ديگر، مستقل از اراده و شعور حاکمان اسلامی (روحانی و غيرروحانی) در ايران مبانی يک جامعه‌ی مدنی، که تا اندازه‌ای خصوصيات و کيفيات جوامع پيشرو سرمايه‌داری را داشت، شکل گرفت... آقای نوری‌علا به اين تفاوت، يعنی تفاوت جامعه‌ی مدنی و جامعه‌ی توده‌ای، توجه نکرده است: در جوامع مدنی آلترناتيو سازی، يا انقلاب، به شکل کلاسيک صورت نمی‌گيرد. همه‌ء نمونه‌هايی که آقای نوری‌علا از تاريخ آورده است، مربوط به جوامع غيرمدنی است، يعنی بين قدرت و شهروندان، نهادهای واسطه وجود ندارد. به همين دليل انقلابات و آلترناتيوها از يک سو، عمدتاً در "خارج" ساماندهی می‌شدند و از سوی ديگر برای تحقق خود به نيروی قهر نيازمند بودند».(۱)
اما آيا براستی جامعهء کنونی ايران، نسبت به گذشته، «جامعه ای مدنی» است، و جامعهء پيش از سال ۷۶ يا ۵۷ «جامعه ای توده ای» بوده است؟ و در يافتن پاسخی به اين پرسش است که بايد به گوهر دقيق مفهوم «شهرزيستی» در مفهوم «جامعهء مدنی» توجه کرد.
***
چهل و پنج سال پيش، دو ـ سه سالی گذشته از آغاز اجرای اصلاحات ارضی، وقتی تازه بعنوان مترجم انگليسی در سازمان برنامه استخدام شده بودم، يکی از نخستين سندهائی که برای ترجمه از فارسی به انگليسی به دستم دادند جزوه ای بود تهيه شده برای کارشناسان اعزامی سازمان ملل که اهداف برنامه های عمرانی ايران را توضيح می داد. يادم است که در مورد يکی از اين «اهداف» گفته شده بود که (نقل به مضمون) «در حال حاضر ترکيب جمعيت ايران حدوداً ۲۵% شهرنشين و ۷۵% روستا نشين است و برنامه های پنج سالهء عمرانی قصد دارند اين اعداد را در طی بيست سال آينده جابجا کنند؛ يعنی در سال ۱۳۶۵ تعداد شهرنشينان به ۷۵% برسد».
آشکار است که برنامه ريزان برای اين هدف خود دلايلی نيز داشتند که پرداختن به آنها از حوصلهء اين مقاله خارج است اما آنچه در آن روزگار توجه مرا بخود جلب کردن فقدان هرگونه تعريفی از «شهرنشينی» در اين سند بود. يعنی، احساس می کردم که هر چه مفهوم «روستانشينی» روشن و واضح است، در مورد «شهرنشينی» ابهام وجود دارد. روستائی در روستای خود کار و معيشت و فرهنگ خاص خويش را دارد و يک غيرروستائی که به روستا می رود (حتی اگر بخواهد بفيهء عمر را در آن بگذراند) در همهء اين موارد دارای ويژگی های ديگری است و عاقبت هم بيش از آنکه خود مقهور فرهنگ و آداب و باورهای روستائيان شود گسستگی های مختلفی را در زندگی آنان می آفريند؛ درست همانگونه که «سرباز گيری ِ» اجباری از روستاها دارای نتايج عميقی برای اين اجتماعات کوچک و فروبسته است.
می خواهم بگويم که توصيف نقاشانه / جامعه شناسانهء زندگی روستائی کار سخت و پيچيده ای نيست. اما آيا همين امر در مورد «شهرنشينی» هم صادق است؟ آيا يک روستائی (با همهء معصوميت های رمانتيک و شرافت های رئاليسم اجتماعی اش) وقتی که بهر دليلی از روستا کنده شده و به شهر می آيد می تواند بزودی «شهرنشين» و «شهری» خوانده شود؟ و چه ضوابطی بايد مورد نظر قرار گيرد تا مجريان برنامه های عمرانی بتوانند ترکيب جمعيتی يک کشور را وارونه کرده و پنجاه درصد از روستائيان را شهری کنند تا هدف ۷۵% به ۲۵% آنها تحقق يابد، بدون آنکه آب از آب تکان بخورد؟
و بيست سال بعد، در سال ۱۳۶۵ ، وقتی که هنوز کارمند سازمان برنامه ای افتاده در دست انقلابيون بودم، به چشم خود ديدم که پيش بينی های برنامه ريزان ايران، بصورت فاجعه آميزی اما، تحقق يافته است؛ آنگونه که در يک «مشاهدهء گذرا» ی خيابان ها و ميادين شهرهای ايران می شد ديد که جمعيت شهری کاملاً قيافه ای روستائی بخود گرفته است!
کسانی که دههء ماقبل انقلاب را بخاطر دارند می توانند شهادت دهند که چگونه روز به روز روستاهای ايران از جمعيت خالی می شد و شهرهايش از تازه آمدگان متورم می گشت. تعداد حاشيه نشينان، زاغه نشينان، ساکنان حلبی آبادها، کارگران نامتخصص، شاغلان به کارهائی همچون فالگيری و رمالی، و نيز خيل گدايان و آوارگان هر روز بيشتر می شد.
بدينسان، جمعيت کشور، در ظرف بيست سالهء مورد نظر برنامه ريزان، کاملاً «جابجا» شده بود. اما آيا براستی می شد اين جابجائی جمعيتی را به حساب «موفقيت» آن برنامه ريزان (يا آمران شان) هم گذاشت؟ يا اتفاقاً اجرای برنامه های ناسنجيدهء آنان (که منطق را با ارادهء آمران شان تاخت زده بودند) موجب شده بود که فاجعه ای انسانی تحقق پيدا کند؟
«اصلاحات» ارضی ِ موسوم به «انقلاب سفيد»، با اين که نظام ارباب و رعيتی کهن را درهمريخته بود، و اين کار بصورتی بالقوه می توانست برای جامعه مثبت باشد، از آنجا که نتوانسته بود نظم جديد و کارآمدی را جانشين نظام ارباب و رعيتی کند، روستائيان صاحب زمين شده را بی سرمايه و مديريت رها کرده بود. قنات ها بدون لابروبی مانده و بذر لازم در دسترس روستائيان نبود. و، در عين حال، آنها بابت زمينی که صاحب شده بودند اما امکان کشت و کار بر آن را نداشتند، بايد اقساط بانک را نيز می پرداختند.
اين سکه روی ديگری هم داشت. در آن سوی ديگر، پول هنگفت نفتی که در دههء هفتاد نصيب ايران شد شهرها را به جنگل های ساختمانی ِ رنگارنگی تبديل کرد که در آن بازار واردات انواع کالاهای صنعتی و کشاورزی سخت رونق داشت؛ آنگونه که توليدات داخلی کشاورزی ديگر در رقابت با وارادت خارجی صرف نمی کردند و هر روستائی، اگر به شهر می آمد، می توانست چندين برابر درآمد خود از راه کشاورزی را بدست آورد. در واقع، برنامه ريزی نادرست موجب پيدايش جاذبه های اقتصادی شهری در برابر سخت شدن زندگی در دهات شده بود و همين وضعيت بصورت مهمترين عامل جابجائی جمعيت در ايران عمل می کرد.
و جمعيت تازه از راه رسيده، بی آنکه هيچگونه پيوندی با زندگی شهری داشته باشد، تنها می توانست در مساجد و تکايا و امامزاده ها رنگ و بوئی از زندگی گذشتهء روستائی خود را بازسازی کند. زبان اين مکان با زبان او آشناتر بود تا زبان دبستان ها و دبيرستان ها و دانشکده های شهری.
در عين حال، او که برای کار به شهر آمده بود، بصورتی تدريجی اما گريزناپذير، با اندرونهء زندگی شهريان نيز آشنا می شد. او گاه عمله ای ساده بود که ديوار ويلائی را بالا می برد و گاه باغبانی که گل و گياه خانه ای اربابی را وجين می کرد و آب می داد. زنش گاه کلفت خانه ای پر زرق و برق بود و گاه پرستار کودکان متنعم خانواده ای که پولش از پارو بالا می رفت. و اين، همچون چراغی که تاريکی ها را می زدايد و اشياء و آدم ها و روابط شان را آشکار می کند، رفته رفته او را متوجه فقر و محروميت عميق خويش می کرد.
اين داستان البته بعد ديگری هم داشت: عصر انقلاب ارتباطات نيز فرا رسيده بود و جهان می رفت تا، در گفتهء جامعه شناس کانادائی، مارشال مک لوهان، خود به دهکده ای کوچک تبديل شود که از يک سرش تا سر ديگرش را می شد به روزی پيمود. راديو و تلويزيون در همان زاغه ها و حلبی آبادها برای روستائيان شهرنشين شده خبر از انواع زندگی ها و رفتارها و باورهائی داشتند که با آموزه ها و ارزش های فرهنگی آنان در تضاد بود و، بدينسان، همانگونه که شهرها لبالب از روستائيان می شدند، خشمی فرو خفته نيز در فضاهای داخلی و حاشيه ای شهرها می لوليد و خود را آمادهء انفجاری مهيب می کرد.
***
اما شهرنشينان اصلی، غوطه ور در رونق اقتصادی حاصل از درآمد نفتی که در کشور پخش شده بود، و ايستاده بر آستانهء دورانی که مديران مملکت آن را «تمدن بزرگ» می ناميدند، و خشمگين از رفتارهای متکبرانهء «خدايگانی» که خود را تنها متفکر و تصميم گير کشور می دانست، و بر اساس درسی که در دانشگاه های داخل و خارج خوانده ارزش هائی که در جهان آزاد برقرار يافته بودند، رفته رفته، زمزمهء آزاديخواهی و داشتن حق شرکت در سرنوشت کشور را سر می دادند.
می توان مجسم کرد که در آن زمان سدی نامرئی دو سوی يک درهء بزرگ را از هم جدا می کرد. در اين سو، کنار رودخانه ای که از سد بسوی دشتی می رفت که «شهر» نام داشت، «شهريان» سودای آزادی و استقلال را در سر و دل می پروراندند اما، در آن سوی سد، آب های خشم آلودزدهء آمده از کوه های از بی عدالتی، جهل، خرافات، و اعتراض به زندگی های سنتی از دست رفته، بتدريج بر روی هم تلنبار می شدند. و کافی بود تا در اين «سد» رخنه ای ايجاد شود تا کل سد فرو بپاشد و سيلابی بی امان همهء سازه های شهريان را در هم بکوبد.
و اين رخنه را خود شهريان با آغاز تظاهرات آزاديخواهانه شان در سد نامرئی ايجاد کردند. اگر به دو سال ۱۳۵۶ و ۵۷ برگرديم و تظاهرات آن سال ها را بياد آوريم متوجه می شويم که چگونه ترکيب جمعيتی معترضان شرکت کننده در تظاهرات به سرعت شکل و رنگ عوض می کرد. کافی است ده شب شعر انستيتو گوته را (که از آنها بعنوان آغاز جنبش اعتراضی نام می برند) با نماز عيد فطر سال بعد مقايسه کنيم تا همهء تفاوت های ظاهری و باطنی مربوط به ترکيبات جمعيتی را يکجا در کار ببينيم.
آيا براستی تفاوت طرفداران دکتر بختيار و آيت الله خمينی (اگر تعداد فريب خوردگان و مجذوبان و خائنان و بيگانه صفتان را کنار بگذاريم) خود نشان از جابجائی ترکيب جمعيتی در ايران ندارد؟ آيا نه اينکه برنامه ريزی بی پايه و ريشه، که موجب جابجائی خطرناک ترکيب جمعيتی در ايران شده بود، براحتی برای مرتجع ترين و فريب کارترين ايرانی نشسته در «نوفلوشاتو» لشگری فراهم نساخته بود، که بی اعتناء به «استقلال، آزادی...» (که شعار شهريان بود)، يک نفس ورد «جمهوری اسلامی» را تکرار می کرد و درکی از استقلال و آزادی نداشت؟
آنکه زبان و فرهنگ و علائق اين تودهء روستائی و حاشيه نشين شدهء شهری را می دانست و می فهميد همان آخوند عمامه سياهی بود که، به شهادت صديق ترين مردان روزگارمان که در گذشته او را ديده و با او همسخن شده بودند، تصميم گرفته بود تا حتی طرز حرف زدن يک آيت الله شهری را کناری نهاده و طرز سخنی دهاتی را برای خود برگزيند و تعمداً آنگونه سخن گويد که در دل روستائيان شهری شده بنشيند.
تا آيت الله خمينی زنده بود اين لشگر نيز در اختيارش قرار داشت. او آنها را در کميته ها و سپاه پاسداران و بسيج بکار گرفت، يا به سودای بهشتی که پس از شهادت نصيب آنان می شد به جنگ شان فرستاد، و يا از آنان گروه های لباس شخصی و حزب اللهی و چماقدار آفريد.
در واقع، در انقلاب اسلامی، شهرهای ايران به تصرف روستائيان به شهر آمده اش در آمدند و طبقهء متوسط شهری يا مجبور به ترک وطن شد، و يا ماند و در دق مرگی ِ بلند و بيصدای خود به سرنوشتی دردناک تن سپرد.
روستائيان خمينی گروه گروه بچه های شهری ِ کمونيست و فدائی و مجاهد و ملی را به گلوله بستند، به دختران شهريان تجاوز کردند، و در ويرانی آنچه که «روحانيت ِ» نشسته در قدرت با صفت «طاغوتی» معين می کرد از هيچ کاری فروگذار نکردند.
و آنچه اين ماشين کشندهء زندگی شهری را روغنکاری می کرد همچنان پول نفت بود که اکنون در دست آقاها و آقازاده ها می گشت و آنان را از هرچه سواد و تخصص بی نياز می کرد. امام روستائی صفت شان اقتصاد را از آن خر دانسته و تعهد را برتر از تخصص خواسته بود. و آنها دانشگاه ها را تعطيل، هنرها را معوج، و ديوانسالاری را استراحتگاه نوآمدگان، و کشور را از «ميکرب زندگی شهری» يکسره «پاک سازی» کردند.
خوب بياد دارم که يکبار هاشمی رفسنجانی، در يکی از آن نماز جمعه های اوائل جنگ، هنگامی که از «دست آوردهای انقلاب اسلامی» می گفت، بعنوان مثال اظهار می داشت که اکنون تهران بسيار به قم شبيه شده است و عدالت اسلامی تفاوت ها را از ميان شهرهای ما برداشته است. اين نگاه يک آخوند تربيت شده در قم بود. اما نيروهای آمرهء کشور دوست داشتند، اگر بتوانند، از اين هم پيش تر رفته و تفاوت بين شهر و روستا را نيز، به نفع روستا البته، براندازند. من اين را در جائی ديگر نيز ديده بودم؛ در عربستان سعودی، که پول نفت موجب رونق برج سازی مدرن شده بود اما اعراب ساکن در اين ساختمان ها همچنان همانگونه می زيستند که در واحه های بيابانی خويش.
نيز به ياد دارم که يکبار کسی کنجکاوانه از من پرسيد که چرا نام همهء گردانندگان کشور يکسره غريب و ناآشنا شده است؟ چرا ما قبلاً اسم هائی چون «دوز دوزانی» و «شمقدری» را نمی شنيديم؟ و بنظر من، مطالعه ای در ريشه شناسی نام اعضاء ديوانسالاری کنونی مملکت بخوبی پيوندهای معيشتی جمعيت بقدرت رسيده را با روستاهای دور دست کشور نشان خواهد داد.
***
اما، آنچه مهم است درک روند اين «پاک سازی» شهری است؛ ماشينی که هنوز هم يک دم نياسوده است و هر روز هر که را از «خودی» ها نيز که «خوی شهری» بگيرد در خود فرو می بلعد و تصفيه می کند. توجه کنيد که در اينجا سخن از تحقير آنانی که ريشه های روستائی دارند نيست. بسياری از بزرگان کشور ما (چه در گذشته و چه هم اکنون) از روستاهای ايران برخاسته اند اما، با قرار گرفتن در معرض روند درست و تدريجی و تحولی «شهری شدن» توانسته اند گوی سبقت را از شهريانی که پشت اندر پشت در شهرهای ايران زيسته اند بربايند. سخن اما از آن جابجائی نادرست در ترکيب جمعيتی کشور است که اکنون بصورت مهم ترين مانع معمائی پيشرفت ايران عمل می کند.
در واقع، سرنوشت کنونی اصلاح طلبانی که تا همين چهار سال پيش و آغاز محروميت شان در دسترسی به رسانه های گوناگونی که داشتند، نام پوپر و ويتکنشتين و هربرت مارکوزه از زبان شان نمی افتاد (و در خارج کشور هنوز هم به اين تفاخر کودکانه دلخوش اند اما هنوز در رفتار و گفتار و پوشش خود و همسر و افراد خانواده شان نشانه های آن ريشه ها نمودار است) نيز در ظل همين معمای دلشکن معنا می گيرد. آنها نيز قربانی جنگی فرهنگی اند که، البته و بصورتی بديهی به زبان جنگ قدرت سياسی ترجمه می شود. آنان قربانی شهری شدن خويش و قرار گرفتن در موضع حاملان ارزش های جامعهء شهری اند؛ و آدميان عبوس و بی رحمی که اکنون، در قامت سپاه و بسيج تا دندان مسلح حکومت اسلامی، به زندانبانی آنان مشغولند همان حاشيه نشينان آمده از روستاهايند که، به مدد در آمد نفت، همچنان هيچ نيازی به تخصص و توليد و دانشگاه ندارند؛ و همان هايند که حتی وقتی دولت و مجلس در دست اصلاح طلبان بود در هر قدم و منزل موی دماغ شان بودند؛ همان ها که اصلاح طلبان با عبارت «لشگر دولت موازی» از ايشان ياد می کردند.
اما پرداختن به اين همه بی فايده خواهد بود اگر ما پرسش آن جوان ۴۵ سال پيش را بی پاسخ بگذاريم که: براستی تعريف «شهرنشينی» چيست؟ ما بايد بفهميم که چرا، با گذشت سی سال، اين روستائيان به شهر آمده نتوانسته اند شهری شوند و يا به «شهری گری» اجازهء نضج دهند. اين نکته را اينگونه هم می توان پرسيد که: در زندگی شهری ما چه فقدانی وجود دارد که حکومت مان همچنان حکم لشگر روستائی و بيگانه ای را دارد که کشوری آباد و متمدن را فتح کرده و آن را به باد چپاول گرفته، و هيچ برنامه ای برای آباد و متمدن نگاه داشتن آن ندارد؟
من اين غايب بزرگ را «جامعهء مدنی» نام می گذارم و، در نتيجه، سخنانی را که در ابتدای اين مقاله از نويسنده ای اصلاح طلب (که دوم خرداد ۷۶ را آغاز تبديل جامعهء توده ای گذشته به جامعهء مدنی کنونی می داند) نقل کردم حاوی ادعائی بلند می دانم که آرزو می کنم گوينده اش با تفصيل بيشتری به ما نشان دهد که چگونه جامعهء کنونی ايران، نسبت به گذشته های خود، از «شهريت» بيشتری برخوردار شده و توانسته است «فرهنگ شهروندی» را در خود بگوارد و درونی و نهادينه کند.
من اما آنچه ـ البته از اين دور ـ می بينم چيزی نيست جز جنگ ميان اقشار شهری و شهری شدهء آرزومند زندگی مبتنی بر شهروندی، اما نامتشکل و بهمريخته و بی رهبری قاطع و روشنی که خواهان حکومتی امروزی و جدا شده از مذهب باشد، از يک سو، و لشکر جرار آدميانی که از اعماق روستاها می جوشند و لباس بسيج و سپاه و امر به معروف و نهی از منکر می پوشند و کلاه خود ِ شمری به سر می گذارند و با هرچه ارزش شهروندی است هم بيگانه و هم سخت دشمن اند.
در فکر من، خاتمی و اصلاح طلبان حکم خداوند متعال مسلمانان را ندارند ، فقط در عرض هشت سال حکومت خود، گفته باشند «بشود» و «شده باشد!» از نظر من، تبديل يک جامعهء روستا زده به يک جامعهء شهروندی استفاده از ديگ رنگرزی نيست که قلم مو را در آن بزنيم و خانه را بهر رنگی که بخواهيم درآوريم.
اگر بنا به بازی با الفاظ باشد، و توسل به اينکه چون خاتمی به دنبال ايجاد جامعهء مدنی بود، پس، جامعه ايران مدنی شده است، آنگاه بايد سخنان خود اين دولتمرد اسلامی را هم به ياد آوريم که، در اواخر رياست جمهوری خويش، به پيروان اش توضيح داد که منظور من از «جامعهء مدنی» همان «مدينی النبی» بوده است!
من اين برداشت ها را بيشتر نوعی شوخی تلخ با، جامعه شناسی که هيچ، عقل روزمره می دانم و، بعنوان يک کارشناس قديمی سازمان برنامه (نهادی که اکنون به دست احمدی نژاد ـ اين نمايندهء تفکر روستای به شهر آمده ـ تعطيل و منحل شده است)، عرض می کنم که جريان نيم قرن گذشته بايد به ما آموخته باشد که وقتی قلم به دست می گيريم تا برای جامعه ای «برنامه ريزی جمعيتی» کنيم، بايد بدانيم که با آتشی بازی می کنيم که عواقبش می تواند به بروز حريقی خانماسوز تبديل شود. مثلاً، در کشوری که جمعيت اش در عرض سی سال دو برابر شده است اما منابع درآمدش رو به کاهش دارند، سفارش رئيس جمهورش برای توليد فرزند بيشتر حکم کاشتن بادی را دارد که چند دههء ديگر می تواند به توفانی تبديل شود.
و همين حکم در مورد تحليل وضعيت های اجتماعی هم صادق است. نظريه پردازی امری عشقی و دلبخواهی نيست. گيرم که جامعهء ايران در انقلاب ۵۷ و جامعهء ترکيه در دوران مبارزات آتاتورک هيچ کدام جامعهء مدنی نبوده باشند اما آيا اقدام ژنرال دوگل در آفرينش آلترناتيوی برای دولت «ويشی» در لندن را هم بايد بدان دليل موفق دانست که جامعهء فرانسه در زمان جنگ دوم فاقد نهادهای مدنی بوده است؟ براستی چرا اينگونه بی پروا و ذوق زده، همچون ارشميدس، از حمام گرم انديشه هامان بيرون می جهيم که: «يافتم، يافتم؟»
من حتی اعتقاد دارم که برای سنگ انداختن در راه تبديل شدن فکر «آلترناتيو سازی» به يک «گفتمان ملی» گزينه های تئوريک کم خطرتری هم وجود دارند. اما البته از من توقع نداشته باشيد که آنها را به کسی ياد بدهم. آن هم به اصلاح طلبانی خواستار حفظ حکومت اسلامی که خود را تنها بديل دولت فعلی آن می دانند و از ايجاد يک آلترناتيو ـ که ديگر با دولت طرف نيست و انحلال کل حکومت را می خواهد ـ به هراس دچار می شوند!
در عين حال، آن کس که می گويد اين آلترناتيو نمی تواند، يا نبايد، در خارج از کشور بوجود آيد، اگر سحن اش از سر لجبازی و رقيب پراکنی نيست، بايد به ما بگويد که، در صورت پيدايش امکانی برای اين موضوع، چه ضررهائی به جنبش سبز و ملی ما خواهد خورد؟
و براستی، چه خوب اگر اين خواب های شيرين در مورد وجود جامعهء مدنی در ايران واقعيت هم داشت. اين واقعيت در واقع کار آلترناتيو ساخته شده در خارج ـ و اساساً همهء ما خارج نشينان ـ را راحت می کرد. زيرا سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند. اين را مادران و پدران با درايت ما قبل از سال ۱۳۷۶ نيز می دانستند و به ما توصيه می کردند.
اما، ای دوستان اصلاح طلب شيفتهء خاطره های هشت سال حکومت آقای خاتمی! باور کنيد که دوران شما سپری شده است و بی مبالاتی هاتان ايران ما را در خطری جدی قرار داده است و جامعهء درهمريختهء ما، بيش از هميشه، به يک آلترناتيو سکولار، قابل قبول و امروزی نياز دارد که ساختن آن در ظل حکومت خونريز و سرکوبگر ولايت فقيه ممکن نيست.

نگذاريم، خونهای ريخته شده فراموش شود

به یاده امیر جوادی فر،شهید راه آزادی

Kianoosh Asa Part 1 شهيد کيانوش آسا ، در اتاق دانشجويي اش

Iranian girl " NEDA" moments before being shot dead

فرانسه 1968، تداوم مبارزه (بخش۴)


فرانسه 1968، تداوم مبارزه (بخش۴)کمیته های عمل

تونی کلیف


ادامه مطلب
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم مهر 1389ساعت 18:12 توسط | نظر بدهید

فرانسه 1968، تداوم مبارزه (بخش ۳)

اعتصاب

تونی کلیف

.در حاشیه وقایع اخیر فرانسه بخش ۳ درس هایی 1968 نوشته تونی کلیف را انتشار می دهیم


ادامه مطلب
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم مهر 1389ساعت 9:48 توسط | یک نظر

در دستان من فریادهایی ست

آبتین


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مهر 1389ساعت 14:9 توسط | نظر بدهید

فرانسه 2010، تداوم مبارزه

مرجان ریاضی


ادامه مطلب
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم مهر 1389ساعت 13:16 توسط | 4 نظر

فرانسه 1968، تداوم مبارزه

اتحاديه های کارگری به پا می خيزند

تونی کلیف


ادامه مطلب
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم مهر 1389ساعت 14:9 توسط | نظر بدهید

فرانسه 1968، تداوم مبارزه

تونی کلیف

متن زیر ترجمه بخشی از کتاب "فرانسه ، تداوم مبارزه" در مورد مبارزات انقلابی فرانسه در سال 1968 از تونی کلیف نویسنده تروتسکیست متولد فلسطین است، که در سال های 1930 برای اتحاد کارگران عرب و یهودی تلاش می کرد و در اواخر دهه 1940 نظریه ای را که اتحاد جماهیر شوروی را دولت کارگران نمیدانست را بسط داد ، که برای اولین بار به عنوان جزوه در آگوست 1968 انتشار یافته است.

این ترجمه درپیش در میلیتانت شماره 1 و 2 و 3 انتشار یافت. در حاشیه وقایع اخیر فرانسه بار دیگر آن را در ۴ بخش تجدید انتشار می هیم تا درس هایی 1968 مورد مرور قرار گیرند.

میلیتانت


ادامه مطلب
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم مهر 1389ساعت 13:58 توسط | نظر بدهید

معدنچیان شیلی و بحران سرمایه داری

مرجان ریاضی


ادامه مطلب
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم مهر 1389ساعت 18:9 توسط | نظر بدهید

در مورد سفر اخیر احمدی نژاد به لبنان

"...رهبری این جریانات شبه فاشیستی در نهایت با امپریالیزم توافق می کنند و پشت زحمتکشان عرب در فلسطین و لبنان را خالی خواهند کرد (همانطور که دولت احمدی نژاد چنین خواهد کرد)."


ادامه مطلب

مصاحبه اختصاصی رهانا با فیروز صادق خانجانی ، کشیش ارشد کلیسای ایران؛

مصاحبه اختصاصی رهانا با فیروز صادق خانجانی ، کشیش ارشد کلیسای ایران؛

آخرین وضعیت یوسف ندرخانی،کشیش محکوم به اعدام و بهروز صادق خانجانی

چهارشنبه , ۲۸ مهر , ۱۳۸۹ @ ۱۱:۵۸ ب.ظ
حقوق بشر ایران - رهانا

صادق خانجانی کشیش ارشد کلیسای ایران ، از جزئیات صدور حکم اعدام برای یوسف ندرخانی و فشار‌های حکومتی بر جامعه مسیحیت سخن می‌گوید.

یوسف ندرخانی کشیش کلیسای ایران که پیش تر به اعدام تهدید شده بود نهایتا به اعدام محکوم شد. وی و همسرش خانم فاطمه پسندیده ، یکی از دهها خانواده بازداشتی مسیحیان درطول ماههای اخیر هستند .همسر ایشان که اخیرا در زندان رشت به حبس ابد تهدید شده بود، خوشبختانه تحت محاکمه ای عادلانه از تمامی اتهامات مبری شناخته شد و طی چند روز اخیر از زندان آزاد و به آغوش گرم خانواده خود بازگشت اما آقای یوسف ندرخانی همچنان در زندان رشت بسر میبرد.

آقای فیروز صادق خانجانی، کشیش ارشد کلیسای ایران در مصاحبه اختصاصی با خبرگزاری رهانا ، سامان خبری خانه حقوق بشر ایران ، درباره آخرین وضعیت این زندانی و نیز برادرش بهروز صادق خانجانی سخن گفت.لازم به ذکر است او ، برادر آقای بهروز صادق خانجانی ناظر کلیسای ایران است که هم اکنون در زندان بسر میبرد.

آقای خانجانی لطفا از آخرین وضعیت مسیحیان دستگیر شده در ماههای اخیر اگر اطلاعی در دست دارید ونیز حکم هایی که صادر شده و برخوردهایی که انجام شده بفرمایید؟

متاسفانه کشیشان یوسف ندرخانی و بهروز خانجانی ماههاست که بدون هیچ توجیه قانونی از آزادی محروم شده اند و به گفته وکلا، کشیش یوسف ندرخانی به “جرم ارتداد” به مرگ محکوم شده اند. اما تاکنون این حکم به وکلا ابلاغ نشده است.

آیا به نظر شما این اتهامات و احکام صادره در مورد مسیحیان دارای منشا قانونی و شرعی هست؟

واقعیت این است که “ارتداد” در قانون اساسی و در قانون مجازات اسلامی تعریف نشده است. به سخن دیگر هیچ اساس قانونی برای صدور چنین حکمی وجود ندارد چرا که ایران در شمار امضا کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر است و در قانون اساسی « تفتیش عقاید » منع شده است.

محکومیت کشیش یوسف ندرخانی هیچ پایه قانونی ندارد و مطالعه تاریخ اسلام اجازه نمی دهد که آیات به گونه ای تفسیر شوند که حکم ارتداد برای پیروان دین مسیحیت صادر شود و نمونه های تاریخی صدر اسلام دلیل محکمی بر اثبات این ادعای بنده است . در زمان مهاجرت مسلمانان به حبشه دسته ای از آنها مسیحی شدند واین مسلمانان توسط پیامبر اسلام مرتد شناخته نشدند.

درباره کشیش بهروز خانجانی اتهاماتی ازقبیل ارتداد، اقدام علیه امنیت ملی و بی احترامی به مقدسات اسلام وارد شده است در حالیکه این اتهامات نمی تواند در مورد کشیش بهروز خانجانی صدق کند چرا که ایشان هیچ گاه مسلمان نبودند که بحث ارتداد و برگشت از اسلام در مرود ایشان صدق کند.

درباره دیگر اتهامات ممکن نیست یک مسیحی بتواند اقدامی علیه امنیت ملی انجام دهد چون تعالیم کتاب مقدس یک مسیحی را از وارد شدن به دنیای سیاست منع میکند و ضمنا رهبران مسیحی در ایران تحت مراقبت شدید هستند و حتی مکالمات تلفنی آنها شنود می شود. سیا و سازمانهای جاسوسی دیگر به هیچ عنوان سراغ اقلیتها نمی روند اما ما در ایران شاهد انجام اینچنین اعمالی از سوی مسئولان هستیم.

خوب بنا به گفته شما هیچ برهان شرعی و فقهی برای صدور حکم مرگ مسیحیان در شرع وجود ندارد پس به نظر شما چرا این احکام در ایران صادر و اجرا میشود و مبنای صدور چنین احکامی را شما در چه میدانید؟

این مسئله به یک دیدگاه قبیله ای بدوی مربوط می شود”کسی که همدید با من نباشد، کسی که در قبیله من نباشد، دشمن من است”.

غیر خودی از دید مسئولان دشمن تلقی می شود همانطوری که که در دید قبیله ای بقا به نابودی دیگری بستگی دارد.دسته ای از صاحب نظران معتقدند افرادی در داخل حکومت هستند که از مسیحیان به عنوان گروگان استفاده می کنند برای مثال زمانی که آنها به جرمی تعریف نشده در قانون ، زندانی هستند آنها بیشتر وضعیت گروگان را دارند تا زندانی.

برخی از کارشناسان معتقدند که دیدگاه کتاب مقدس درباره جامعه هر حکومتی را به چالش می خواند زیرا که از دید کتاب مقدس همه ی انسانها گناهکارند و از دید کتاب مقدس انسان باید از آزادی گزینش بر خوردار باشد. خدا در باغ عدن امکان دو گزیشن برای بشر ایجاد کرد. انسان گزینش نادرستی داشت اما خدا جلوی او را نگرفت.انسان حق دارد راه نادرست را برگزیند و این اصلی است که کتاب مقدس در تمثیل دو درخت در باع عدن بر آن تاکید دارد.

از دید کسانی که کشیشان را دستگیر کردند، آزادی مطرح شده در کتاب مقدس یک پرسمان خطرناک است البته این دید کتاب مقدس است و ما نمی توانیم کتاب مقدس را برای خوشایند یک نفر تحریف کنیم، مسیح اصل جدایی دین از سیاست را عنوان کرد و باز ما نمی توانیم حرف مسیح را تحریف کنیم.

ما جامعه ی اقلیت هستیم ولی حق داریم دیدی منطبق با ایمان خود داشته باشیم وبواسطه همین دید ما در ایران محکوم هستیم.

مسیحیان هیچ گاه در صدد تحمیل دیدگاه خود نبودند. شگفت آن است که حکومت با وجود داشتن ارتش ۲۰ میلیونی نگران حضور پروتستانها در جامعه است و باز شگفتا که با وجود میلیونها قرآن چاپ شده، وجود چند هزار کتاب مقدس به یک دغدغه حکومتی تبدیل شده است.

بنا بر اظهارات شما ، وکلای این عزیزان خبر از صدور حکم اعدام داده اند اما این حکم ابلاغ نشده است . شما و وکلا چگونه از صدور چنین احکامی مطلع شدید؟

بنابه گفته وکلا کشیش یوسف ندرخانی به مرگ محکوم شده است و این حکم از سوی مسئولان دادگستری به وکلا اعلام است.اما ابلاغ رسمی در اینمورد هنوز صورت نگرفته است.

خانم فاطمه پسندیده همسر آقای یوسف ندرخانی چند روز پیش از زندان آزاد شد و حکم تبری از اتهاماتی که وارد شده بود گرفتند سوال اینجاست که خانم پسندیده نیز مسیحی بودن و دقیقا به همان دلایلی که همسر ایشان دستگیر شده بودند ایشان نیز در بازداشت بودند چطور برای یک اتهام یا جرم ، دو نوع حکم کاملا متفاوت صادر میشود؟ یکی تبرئه میشود و دیگری حکم اعدام میگیرد بنظر شما چرا چنین احکامی قابل تاملی صادر شده و دلیل تفاوت در احکام صادره برای این زن و شوهر چیست؟

کشیش یوسف ندرخانی مسئول بزرگ ترین جامعه مسیحی شمال هستند و بنا به گفته آقایان تهدیدی برای امنیت ملی و مصلحت نظام ، بخاطر همین موضوع حکم صادره برای ایشان با حکم صادره برای همسر ایشان تفاوت دارد اما حکمی که برای ایشان صادر شده خلاف قانون و شرع است و از دید کسانی که آقای ندرخانی را زندانی کردند بحث مصلحت نظام مطرح است و نه شرع یا قانون ، درباره خانم پسندیده می توان گفت قانون رعایت شده است و ما از این موضوع خوشحالیم. اما با این توضیح باز این پرسش مطرح می شود: چرا حضور جامعه مسیحی باید بر خلاف مصلحت نظام تشخیص داده شود؟

و پاسخ شما برای این سوال چیست؟

ما باید پاسخ را در دیدگاهی که عناصر تندرو از هویت ملی دارند، جستجو کنیم. تند رو‌های حکومت تعریفی‌ از هویت ملی‌ دارند که اقلیت‌ها در آن جا نمی گیرند.

از دید آنها جوامع غربی با پذیرش گروهای دینی دیگر، مانند مسلمانان مغربی، نابودی خود را رقم زده اند.آنها نمی خواهند این به اصطلاح اشتباه را تکرار کنند اما واقعیت این است که تمدن غرب با وجود پذیرش دیگر هویتها نابود نخواهد شد و زمان این را اثبات خواهد کرد.

اما باید به خاطر داشت که مسیحیان ایرانی مهاجر نیستند. آنها از همین خاک هستند. مسیحیان همانند دیگر ایرانیان به این خاک عشق می ورزند. نمی شود وطن دوستی مسیحیان را زیر سوال برد چون ما در ایران حضور ۲ هزار ساله داریم اما می شود ایران دوستی کسانی را زیر سوال برد که چنین با ملت ایران خشونت می کنند.

آیا سابقه تاریخی برای اجرای چنین احکامی به جرم مسیحی شدن در ایران بعد از انقلاب وجوددارد؟

بله ،کشیش حسین سودمند حدود ۲۰ سال پیش به جرم ارتداد اعدام شد و بسیاری از مسیحیان دیگر نیز پس از انقلاب به قتل رسیدند مانند کشیشان هایک هوسپیان مهر، طاطائوس میکاییلیان، مهدی دیباج و سایرین ،اما غیر مورد کشیش سودمند، حکم ارتداد دیگری صادر نشده است و چند مورد دیگر نیز از اعدام مسیحیان گزارش شده است اما رسما حکم ارتداد درباره آنها صادر نشده بود.

در مورد محل نگهداری و وضعیت عمومی آقای ندرخانی و خانجانی اطلاعی دارید؟ لطفا درباره شرایط ملاقاتهایشان و تماسهایی که با خانواده هایشان دارند بفرمایید ؟

طبق آخرین اطلاعات کشیش یوسف ندرخانی در انفرادی است و پس از محاکمه تنها یک بار موفق به دیدار با همسر شان شدند.

در باره نوع برخورد با ایشان اطلاع چندانی نیست. اما نباید با زندانیان سیاسی چندان تفاوت داشته باشند واولین چیزی که در این شرایط برای شما عنوان می شود این است که نمی توانید به قانون یا قانون اساسی تکیه کنید.

از آخرین وضعیت اقای خانجانی اگر اطلاعی در دست دارید بفرمایید و اینکه آیا جلسه رسیدگی برای ایشان برگزار شده ، پرونده ایشان در چه مرحله ای از دادرسی قرار دارند؟

در باره وضعیت آقای خانجانی اطلاع چندانی در دست نیست. وکیل ایشان مدتهاست که اجازه ملاقات نداشته است و در کل ابهاماتی بسیاری در باره پرونده ایشان وجود دارد و مسئولان امر بنا به اطلاعی که داریم سعی در پرونده سازی برای ایشان دارند.

و اگر هم جلسه ای تشکیل شده باشد، وکیل ایشان را مطلع نکردند و در جریان امر قرار نداده اند اما نکته قابل توجه در پرونده ایشان این است که، با توجه به اینکه ایشان سه سال پیش محاکمه و تبرئه شده بودند علت حضور ایشان در زندان بسیار پرسش بر انگیز و مبهم است.

و سخن آخر از زبان شما و توضیحاتی که شاید لازم باشد ارائه بدهید؟

وضعیت کنونی مسیحیان در ایران تداعی کننده تاریک ترین برهه های تاریخ بشر است: تفتیش عقاید، جنگ مذاهب و نسل کشی اقلیتهاست. متاسفانه با وجود تضمین های قانون اساسی ، مسیحیان و کتاب مقدس مسیحیان مورد بی حرمتی قرار می گیرند. ارتش ۲۰ میلیونی نظام به جای حراست از منافع ملی، برای سر کوب اقلیت ها بسیج شده است. منطقی که باعث شده است فرعون کمر به نابودی فرزندان ابراهیم ببندد و نرون به فکر نابودی مسیحیان بیافتد در کشور ما حاکم شده است. عبارتی که مسئولان نظام در باره حضور مسیحیان در ایران به کار می برند در تاریخ سابقه دارد:«آنها کشور را پر کرده اند، اگر حرکتی نکنیم، کشور را از آن خود خواهند کرد و به ما خیانت خواهند کرد.»

واقعیت این است که پس از خروج فرزندان ابراهیم از مصر، دوره بسیار تاریکی برای مصر شروع شد. کشتار مسیحیان باعث تحکیم حکومت نرون نشد. امیدوارم افرادی در راس این کشور باشند، که جلوی این مسیحی ستیزی را بگیرند و ما چشم به راه روزی هستیم که همه فرزندان ایران زمین در کشور و سرزمین پدری خود آسایش داشته باشند.

آقای خانجانی با تشکر از فرصتی که در اختیار خبرگزاری خانه حقوق بشر ایران قرار دادید.

بابک آزادی


مجتبی (مدیار) سمیع‌نژاد

این‌که از او به اندازه‌ی هم پرونده‌ی معروف‌اش، حمایت و پشتیبانی نشده است، جای سوال و اما دارد، آن هم در پرونده‌یی که تمام هوارداران «جنبش سبز» آن را سناریویی می‌دانستند برای ضربه زدن به رهبران جنبش سبز[۱]. سناریویی که به سرانجام نرسید، اما یک قربانی داشت؛ زنی ۴۸ ساله و مبتلا به سرطان سینه که با افسردگی شدید باید به حکم دادگاه ۱۰ سال را در زندان بماند.

فاطمه رهنما این زن ۴۸ ساله است که بیش‌تر از آن‌که یک زندانی باشد، یک قربانی بی‌پناه است که خواسته و ناخواسته وارد پرونده‌ای امنیتی در بعد ملی شده است. رهنما در هفتم مرداد ماه سال ۸۸ و در روزهای اولیه آغاز اعتراض‌های به نتایج انتخابات بازداشت و درگیر و وارد پرونده شاپور کاظمی[۲] برادر زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی می‌شود.

اولین بار الیاس نادران، نماینده اصولگرای مجلس و از حامیان دولت احمدی‌نژاد است که در صحن علنی مجلس با هدف ضربه به موسوی و رهنورد و جنبش سبز در حالی که شاپور کاظمی در سلول‌های انفرادی و تحت بازجویی و تحقیقات قرار دارد، به اعتراف‌های وی اشاره کرده و از رابطه‌اش با «مشعوقه‌‌اش» در یک «خانه‌ی تیمی» سخن می‌گوید.[۳] این اتهامات و شرح این حکایت به فاصله‌ی اندکی بعد از این اظهارات در رسانه‌های حامی دولت و از جمله سایت «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» منتشر می‌شود. اتهامات و موارد مطرح شده آن‌قدر بی‌اساس است که هر خواننده‌ای به راحتی از وجود یک سناریو با خبر می‌شوند:

«در تاریخ ۲۶/۳/۱۳۸۸ آقای شاپور کاظمی برادر خانم زهرا کاظمی مشهور به رهنورد همسر آقای میرحسین موسوی که دارای تابعیت دوگانه ایالات متحده آمریکا است در هنگام شرکت در اغتشاشات و آتش زدن هفت دستگاه موتور سیکلت در میدان ونک تهران به همراه معشوقه‌اش خانم فاطمه رهنما که یک منافق با سابقه‌ی محکومیت ۸ سال زندان بخاطر اقدامات تروریستی در گروهک منافقین است دستگیر شده و از خانه‌ی تیمی مشترک و مجلل این دو نفر در شمال تهران مشروبات الکلی و ابزار لهو و لعب کشف گردید. این دو نفر در اعترافات خود اعلام نموده اند که به منزل آقای میرحسین موسوی تردد داشته اند و با توجه به جهت نسبت خانوادگی خیلی نزدیک مراوده‌ای فعال داشته است در تحریک میرحسین موسوی به دست زدن به اقدامات افراطی پس از انتخابات موثر بوده‌اند.»[۴]

بنابر آن مثل قدیمی آن‌چه خوبان همه دارند را شاپور کاظمی و رهنما یک جا با هم داشته‌اند و کلیه موارد اتهامی که به مخالفان دولت در طول یک سال اخیر زده شده است، در همین چند جمله بر این دو نفر وارد شده است، با توجه به همین مسائل و طرح این‌گونه اتهامات بود که حامیان جنبش سبز از سناریو و پرونده‌سازی برای تخریب میرحسین موسوی و جنبش سبز در این پرونده سخن گفتند.

رسانه‌های حامی دولت از فاطمه رهنما تنها با عنوان «معشوقه» شاپور کاظمی و کسی که «سابقه هشت سال زندان و اقدامات تروریستی با گروهک منافقین» داشته است یاد می‌کنند، در مقابل رسانه‌های مخالف و منتقد دولت و رسانه‌های سبز از کسی که در این پرونده از او برای ضربه زدن به آن‌ها «استفاده» شده است، هیچ یادی نمی‌کنند (هر چه گشتم چیزی نیافتم)، به همین دلیل است که وضعیت او را تنها می‌توان از دل سرنوشتی که برای شاپور کاظمی رقم خورد، دنبال کرد.

شاپور کاظمی بعد از پنج ماه بازداشت آزاد می‌شود[۵]، با آن اتهامات سنگین که نماینده مجلس و رسانه‌های حامی دولت برای وی قبل از تشکیل هر دادگاهی به زبان آورده بودند، ۱۰ روز بعد از آزادی به یک سال زندان محکوم می‌شود[۶]، اما فاطمه رهنما که دیگر از او اسمی نمی‌شنویم بابت همین اتهامات و شاید کم‌تر به ۱۰ سال زندان همراه با تبعید به شهر ایذه محکوم می‌شود![۷]

فاطمه رهنما همچنان در بند عمومی زنان زندان اوین می‌ماند تا صبح روز ۱۴ مهر ماه ۱۳۸۹ برای اجرای تبعید به شهر ایذه از زندان اوین منتقل می‌شود.[۸] بنابر اخبار وی کلیه اتهامات خود را در دادگاه رد کرده است و حتا هیچ‌گاه زندانی هم نبوده و هر گونه ارتباطی به سازمان مجاهدین را نیز رد کرده است، این‌ها وقتی قابل باور است که بدانیم بسیاری از زندانیان نام‌دارتر از او نیز به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین محاکمه و محکوم شده‌اند، در حالی‌که هیچ ارتباطی با این سازمان نداشته و ندارند، از مشهور‌ترین آن‌ها می‌توان به فعال دانش‌جویی، ضیاء نبوی اشاره کرد.

افسردگی شدید فاطمه رهنما تحمل زندان را برای وی بسیار دشوار کرده است، یکی از زندانیان زن تازه از زندان رها شده، در مورد وضعیت وی می‌گفت: «آن‌چنان افسردگی شدیدی دارد که توان هر کاری از او سلب شده است. بچه‌های سیاسی در بند عمومی زنان زندان اوین برای وی بسیار تلاش کردند که از آن وضعیت به در آید، اما کم‌تر موفق شدند. گر چه این تلاش‌ها در این اواخر وضعیت‌اش را بهتر کرده بود.»

حال با اجرای این حکم تبعید ناعادلانه برای این زن ۴۸ ساله که از سرطان نیز رنج می‌برد، و با این خبررسانی بسیار ضعیف در موردش، مشخص نیست چه سرنوشتی در زندان احتمالا کارون اهواز در انتظار او است؟

منبع: وبلاگ قمار عاشقانه

یک شهروند بهایی

به مناسبت نزدیک شدن سال چهارم زندانی شدن بی گناهان در بند رها ، هاله و ساسان
۱۸ روز تا اتمام سومین سال

خواهر و برادر هموطن

امروز بشر به اندازه ای از رشد و تکامل فکری رسیده است که میتواند مسئولیت رفاه و سعادت همه ابناء بشر را نه تنها احساس بلکه بر عهده گیرد.لذا قیام به خدمت و تلاش برای ایجاد عدالت و رفاه عالم انسانی نه تنها وظیفه و مسئولیت دولتمردان بلکه مشارکت فرد فرد انسانها را می طلبد.
برای به دست آوردن این تجربه تاریخ بشرهزینه های زیادی داده است ولی رسیدن به آن آنقدر ارزش داشته است که امروز در جای جای این دنیای پر از ظلم و بی عدالتی می توان دید که چگونه انسانها برای کمک و خدمت به یکدیگر فداکاری می کنند .بیاد آوریم که هر زمان بلایای طبیعی بر سر مردمی در نقطه ای از دنیا فرو می آید همه انسانها از هر قوم و قبیله ای و نژاد و رنگی از هر عقیده و مرامی به هر وسیله ای به کمک آنها می شتابند . از کمک های نقدی و جنسی تا عده ای که حتی جان خود را برای نجات آسیب دیدگان به خطر می اندازند . دراین دنیا هستند نفوسی که حتی در زمانی که هیچ بلای طبیعی رخ نداده است به فکر افرادی هستند که از امکانات ساده و اولیه زندگی محرومند و به یاری آنها می شتابند.
روانشناسان امروز توصیه می کنند برای اینکه انسانهای شاد وسالم و قوی ای باشید هر روز دقایقی را صرف کمک و خدمت به دیگران نمائید و بطور هفتگی مبلغی پول حتی خیلی جزئی را خیریه دهید .اگر علم امروز بر اثر تجارب به این نتیجه رسیده است و لی این دو موضوع مهم همواره از احکام و دستورات خداوند متعال بوده است.قطعا این یک نیاز طبیعی و درونی هر فرد انسانی است که خداوند متعال به آن اشاره کرده است.
حدود سه سال پیش تعدادی از جوانان شهر شیراز همداستان شده و تصمیم گرفتند که روزهای جمعه صبح خود را صرف خدمت و کمک به کودکان و نوجوانانی نمایند که در محله های محروم شهر زندگی می کنند و به لحاظ موقعیت اقتصادی که دارند از برخی از امکانات طبیعی که حق آنها ست محرومند .لذا این جوانان در مناطق محروم به نزد این خانواده ها رفتند و قصد و نیت خود را مطرح نمودند و تقاضا کردند که اگر امکان دارد به آنها فرصت داده شود تا به خواهران و برادران کودک و نوجوان خود در این مناطق کمک نمایند . استقبال خانواده ها و بچه ها که در ابتدا با نگرانی و تعجب همراه بود کم کم با اعتماد و اقبال بی نظیری مواجه شد. هر صبح جمعه همه بچه ها و خانواده هایشان خود را آماده می کردند و منتظر بودند تا دوستان جوانشان از راه برسند و البته جوانان هم در طول هفته بعد از کار روزانه دور هم جمع می شدند و تلاش می کردند تا به نیازها و علائق بچه ها توجه کنند و بر اساس آنها برنامه ریزی نمایند.
علاقه بچه ها و خانواده ها و شور و شوق جوانان برای خدمت فضایی از محبت و اتحاد را بوجود آورده بود که همگی را چون خانواده ای بزرگ بهم پیوند می داد .آنچه در بین بود همه لطف و صفا بود .هر خانواده ای با اینکه منزلش بقدری کوچک بود که جا برا ی خودش کافی نبود ولی برای تشکیل کلاسها منزلشان را تعارف می کردند و بعضا که هوا بارانی بود اگر به منزلشان می رفتیم خود اعضای خانواده مجبور بود بیرون بایستند چون دیگر جایی برای ایشان در منزل نبود.فصل امتحانات بچه ها که می شد هر کس کتابش را به دست می گرفت و در درسی که مشکل داشت با یکی از جوانان رفع اشکال می کرد. تابستانها و اوقات دیگر سال کلاسها جهت آموزش مهارتهای زندگی و اجتماعی از طریق خواندن حکایات و قصه های آموزنده و همچنین فعالیت های هنری و بازی تشکیل و اداره می شد.
تغییرات موثر و مثبتی که در رفتار و کردار بچه ها حاصل شده بود بقدری بود که هیچ کس نمی توانست از ذکر آن خود داری نماید.این تائیدات خداوند بود که تلاشها و کوششهای خانوادها و بچه ها و جوانان را پر برکت می کرد.
حال این جوانان با تمام شور و شوقی که برای ادامه خدمت خود دارند مدت چند سال است که کارشان را متوقف کرده اند! و احکام به دور از انصافی برای آنها صادر شده است. به آنها تفهیم شده که کارشان بر طبق ماده قانونی ۴۹۸ – ۴۹۹ و ۵۰۰ قانون مجازاتهای اسلامی تشکیل گروهها و دستجات غیر قانونی بوده به نفع گروههای مخالف نظام و البته اخلال در امنیت ملی کشور و تبلیغ مرامی . و بر این اساس برای برخی تا حکم چهار سال زندان را تعیین نموده اند که سه سال آن سپری گشته و کماکان این احکام جاری است.
روایت می کنند که در صدر اسلام هنگامی که اسرا ی جنگی را به نزد پیامبر اکرم می آوردند .ایشان می فرمودند اگر کسانی در بین این کفار باشند که بتوانند به مسلمانان سواد بیاموزند آزاد خواهند شد. این روش و شیم نبی اکرم به ما می آموزد که اقدامات انسان دوستانه و خدمت به همنوع دخلی و ربطی به عقیده و مرام ندارد. چون نیاز معنوی و بشری ما است؛ مثل خوردن و خوابیدن و عبادت کردن والا چه فرقی خواهد بود میان ما انسانها و سایر کائنات ؟!
شما قضاوت فرمائید که کجای این اقدام خلاف منافع ملی کشور بوده است ؟کجای اینکار اخلال در امنیت کشور بوده است ؟کجای اینکار غیر قانونی بوده است؟ چه دلیلی برای چنین مجازات سنگینی وجود دارد؟ در کجا اقدام به خدمت به دیگران جرم محسوب می شود ؟ از کی تا بحال کمک به کودکان و نوجوانان محکومیت حبس داشته است؟
آیا صرف تفاوت عقیده و مرام این جوانان باید سبب شود که اقدامشان جرم محسوب شود و آنها از خدمات انسان دوستانه محروم شوند ؟ آیا انجام اعمال حسنه و کمک به دیگران لازمه اش این است که حتما مسلمان بود؟ آیا سایر انسانها که دارای عقاید دیگر هستند از این نیاز معنوی خدمت و کمک به دیگران محرومند؟آیا انسانیت انسان به شرافت اوست یا اعتقاد و مرامش ؟
تقاضای این جوانان این است که به آنها به عنوان یک انسان نگاه شود جدای از عقیده ای که دارند و به آنها فرصت داده شود تا مانند سایرین برای خدمت و کمک به دیگران در آبادانی ایران سهیم و شریک باشند. آنها آرزومندند که هموطنان عزیزشان به آنها مانند خواهر و برادر نگاه کنند و به آنها اجازه دهند تا دوشا دوش آنها در توسعه و پیشرفت وطن عزیزشان آنچه از استعداد و توانائی دارند در طبق اخلاص گذارند . و از حق انسانی خود برخوردار شوند.

نگاه منتظراین ۵۴ جوان بهایی شیراز
به سوی شما
س