نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ مرداد ۱۰, شنبه

بزرگراه مدرس، نبش خیابان ظفر !!BMW

بزرگراه مدرس، نبش خیابان ظفر !!BMW













خاستگاه قرآن: از وحی تا کتاب مقدس

خاستگاه قرآن: از وحی تا کتاب مقدس


دانشگاه بیرمنگام ورق‌هایی را پیدا کرده که شاید قدیمی‌ترین تکه‌های قرآن باشند
به تازگی نسخه‌ای از قرآن در کتابخانه دانشگاه بیرمنگام بریتانیا پیدا شده که گفته می‌شود عمر آن دست کم به ۱۳۷۰ سال می‌رسد. با این حساب احتمال دارد این نسخه، قدیمی‌ترین قرآن موجود در جهان باشد. در مقاله زیر بهنام صادقی، استادیار مطالعات ادیان در دانشگاه استنفورد چگونگی کتابت و قرائت‌های مختلف قرآن را بررسی کرده است.
قرآن بین سال‌های ۶۱۰ تا ۶۳۲ میلادی، یعنی سال وفات حضرت محمد، به صورت تکه‌تکه و تدریجی بر او نازل شد.
طبق اسناد و مدارک، او آیه‌ها را تلاوت می‌کرد و کاتبان هم چیزهایی را که می‌شنیدند روی کاغذ می‌نوشتند. با‌ گذشت زمان برخی از اصحاب پیامبر تصمیم گرفتند که همه سوره‌هایی را که از این طریق نازل شده بود در یک کتاب جمع‌آوری کنند.
این‌گونه بود که چند نسخه متفاوت از این متون مقدس تهیه شد که هر کدام به یکی از "صحابه" پیامبر تعلق داشتند. امروزه به این نسخه‌ها "مصاحف صحابه" می‌گویند.
در پی مرگ پیامبر، هر کدام از این مصاحف در گوشه‌ای از سرزمین‌های مسلمانان رایج شد. برای مثال، در کوفه، که شهر جدیدی در جنوب عراق بود، مصحفی که رواج پیدا کرد متعلق به یکی از اصحاب پیامبر به نام ابن مسعود بود که برای زندگی به آن‌جا رفته بود.
یکسان‌سازی قرآن
بنا بر آموزه‌های اسلامی، محمد وقتی در غار حرا بود با جبرئیل روبه‌رو شد و اولین آیه‌های قرآن در آن‌جا به او وحی شد
شباهت‌ها میان مصاحف صحابه بسیار زیاد بود. برای مثال، تفاوتی در ترتیب آیه‌های هر سوره وجود نداشت و بیشتر کلمه‌های آیه‌ها هم یکسان بودند.
با این حال بعضی از کلمه‌ها و عبارت‌ها با یکدیگر فرق داشتند.
این تفاوت‌ها نتیجه انتقال شفاهی یک متن و کاستی‌های مربوط به آن است و از همان قبیل مواردی است که ما انتظار داریم در جریان انتقال سخنان شفاهی به یک متن نوشتاری رخ دهد.
این تفاوت‌ها در بعضی موارد باعث اختلاف در معنی می‌شدند ولی در اصول بنیادی قرآن تغییری ایجاد نمی‌کردند. برای مثال، تاثیری بر مفاهیم مندرج در متن درباره ماهیت خدا نداشتند و وظایف مهم دینی را تغییر نمی‌دادند.
در حدود سال ۶۵۰ میلادی بود که عثمان، خلیفه سوم و یکی از اصحاب پیامبر، به هیاتی دستور داد تا با در نظر گرفتن نسخه‌های موجود و استفاده از دانش علما یک قرآن رسمی ایجاد کنند. می‌توان حدس زد که او نگران تنوع در متون مذهبی بود و می‌خواست با این کار یکنواختی را ترویج کند. او این نسخه رسمی را به شهرهای مختلف فرستاد و مردم هم از آن نسخه‌برداری کردند.
قرآنی که در زمان عثمان جمع‌آوری شد به مرور جای مصاحف ابن مسعود و صحابه دیگر را در تمام سرزمین‌های اسلامی گرفت و به این ترتیب خواست عثمان برای ایجاد یکنواختی در متون مقدس بین نقاط مختلف را برآورده کرد.
قرائت‌های متفاوت
روند جمع‌آوری همه آیه‌ها از منابع شفاهی و کتبی چند وقت طول کشید
عثمان موفق شد با این یکسان‌سازی تفاوت‌ها در متن را کاهش دهد ولی نتوانست همه تفاوت‌ها را از بین ببرد. متنی که در زمان عثمان تنظیم شد حاوی قرائت‌های مختلف است.
قرآن‌های اولیه به خطی نوشته می‌شدند که نه بیشتر واکه‌ها را داشت و نه نقطه‌های لازم را برای متمایز کردن برخی از هم‌خوان‌ها؛ برای همین می‌شد متن آن‌ها را به چند شکل مختلف خواند.
البته وجود سنت شفاهی خیلی از قرائت‌های ممکن را رد می‌کرد و اختلاف‌ها به این ترتیب محدود می‌شدند. با وجود این چندین قرائت مختلف ظهور کرد. بعضی از آن‌ها معانی را عوض می‌کنند ولی هیچ کدام اصول بنیادی قرآن را تغییر نمی‌دهند.
برای مثال، شباهت کلمه‌ها در خط عربی باعث شد تا قاری‌ها بین این‌که خدا در آیه ۵۷ سوره ۶ حقیقت را "بیان می‌کند" یا صادقانه "قضاوت می‌کند" اختلاف نظر داشته باشند. ولی از آن‌جا که قرآن سرشار از هر دو ایده است، هیچ کدام از این دو قرائت تاثیری بر پیام کلی متن نمی‌گذارند.
از این موارد می‌توان نتیجه گرفت که مسلمان‌ها توانسته‌اند از ابتدای تاریخ اسلام درجه‌ای از تنوع را با متنی که تا حد زیادی یکنواخت و ثابت بوده پیوند بزنند.
قرآن در ابتدا به شکل شفاهی و از طریق پیروان پیامبر به دیگران منتقل می‌شد و امروزه میلیون‌ها کودک مسلمان همچنان آن را حفظ می‌کنند
هر یک از مکاتب اسلامی این واقعیت تاریخی را به نوعی با خود تلفیق داده‌اند.
با این‌که عقاید مخالف همیشه وجود داشته‌اند و الان هم وجود دارند ولی نظر غالب این بوده که نسخه‌ها و قرائت‌های مختلفی که ریشه در صدر اسلام دارند همگی مورد تایید خدا هستند.
این نوع نگاه در این گفته قدیمی نمود پیدا می‌کند که خدا قرآن را در شکل‌های گوناگون نازل کرد و جزئیاتش بعدها توسط علمایی چون ابن الجزری که در قرن پانزدهم می‌زیست تکمیل شد.
مشاهدات نوین
علوم قرآنی یک سنت بالغ و فاخر است که قدمتی چند قرنی دارد. اما تکامل بخشی از ذات دانش است. نسخه‌های خطی اولیه قرآن یکی از منابعی است که می‌تواند شهود ما را افزایش دهد و نکات ظریفی به دانش ما از تاریخ قرآن اضافه کند.
قرائت‌های متفاوت قرآن اصول بنیادی آن را تغییر نمی‌دهند
پیشرفت‌های فنی در دهه‌های اخیر و تلاش‌های بی‌وقفه دانشمندان متعدد باعث شده تاریخ‌گذاری رادیوکربنی به شیوه‌ای موثر و دقیق برای تشخیص عمر نوشته‌های خطی تبدیل شود؛ مخصوصا اگر در بهترین آزمایشگاه‌های موجود در نقاطی چون آکسفورد، آریزونا و زوریخ انجام بگیرد.
اما بهترین دانشمندان هم می‌توانند در حین آزمایش دچار خطا شوند. یکی از راه‌های تشخیص خطا سنجش چند نمونه از یک نوشته خطی است.
آزمایش‌های متعددی که روی یک نوشته خطی به نام"صنعا ۱" انجام شده (از جمله آزمایش جدیدی که من و محسن گودرزی به زودی منتشر خواهیم کرد) نشان می‌دهد که قدمت این نوشته به نیمه اول قرن هفتم بازمی‌گردد.
محققان هر روز نوشته‌های خطی بیشتری را آزمایش می‌کنند و بعد از تاریخ‌گذاری مشخص می‌شود که بعضا به قرن اول تاریخ اسلام تعلق دارند. و این به معنی آینده‌ای جذاب برای علوم قرآنی است.
تحصن محمد ملکی در اعتراض به ممنوعيت خروج از کشور و مصادره اموال 

خبرگزاری هرانا – دکتر محمد ملکی در اعتراض به ممنوعيت خروجش از کشور و همچنين توقيف اموال از چندی پيش به تحصن در مقابل يکی از ساختمان های سپاه پاسداران اقدام کرده است.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران، اين تحصن از سه هفته پيش روزهای دوشنبه از ساعت ۱۰ تا ۱۲ در مقابل ساختمان دنا در ميدان ونک برگزار می شود و علاوه بر دکتر ملکی جمعی از خانواده های زندانيان سياسی و قربانيان نقض حقوق بشر در ايران نيز در آن شرکت می کنند.
دکتر ملکی در گفتگوی کوتاهی با گزارشگر هرانا درباره دلايل اين تحصن گفت: “اين تحصن هم در اعتراض به ممنوع الخروج بودن و هم بازپس ندادن اموالی که موقع بازداشت توقيف کرده بودند مثل صد جلد کتاب، موبايل، کامپيوتر و امثال آن که هرچقدر تا کنون پيگيری کرديم بی فايده بوده و چاره ای جز تحصن پيدا نکرديم و تا وقتی به حقمان نرسيم اين کار را ادامه خواهيم داد.”
آقای ملکی همچنين درباره انتخاب ساختمان دنا به عنوان مکان تحصن افزود: “اين ساختمان قبلا لاستيک سازی بود و طی يک روند عجيب تعلق گرفت به شيخ محمد يزدی رئيس مجلس خبرگان فعلی که مدتی هم رئيس قوه قضائيه بود. ما که بخشی از اعتراضمان به چپاول اموال بود اينجا را انتخاب کرديم که يک اشاره ای هم به اين چپاولگری ها داشته باشد.”
به گفته دکتر ملکی پس از پيگيری های فراوان به وی گفته شده است که ممنوع الخروجی ايشان از سوی سپاه پاسداران صورت گرفته است بدون اينکه دليل مشخصی برای ان ذکر شده باشد.
دکتر ملکی در پايان اشاره کرد که اين يک اعتراض شخصی نيست و افراد زيادی هستند که يا ممنوع الخروج اند يا به شيوه مشابه شده است و اين اعتراض مسالمت آميز می تواند اعتراض از سوی همه کسانی باشد که به طرق مختلف حقوقشان از سوی صاحبان قدرت نقض شده است.
دکتر محمد ملکی اولين رييس دانشگاه تهران بعد از انقلاب است که به دليل نوشته‌های انتقادی خود همواره مورد تعقيب و آزار قرار گرفته و آخرين بار نيز پس از حوادث سال ۸۸ درحالی که از بيماريهای متعدد رنج می‌برد،به مدت ۱۹۱ روز بازداشت و زندانی شد.

دیدن صدها زن و مردی که در وسط چمن‌های پارک، در روز روشن و در یکی از شلوغ‌ترین مناطق تهران، این طور آزادانه پایپ را کنار لب می‌گذارند، اگرچه سخت است ولی واقعی است.

قُرُقگاه معتادان در پایتخت؛
دیدن صدها زن و مردی که در وسط چمن‌های پارک، در روز روشن و در یکی از شلوغ‌ترین مناطق تهران، این طور آزادانه پایپ را کنار لب می‌گذارند، اگرچه سخت است ولی واقعی است.
صحنه هایی تکان دهنده اما واقعی؛ پارک معتادان، ورود افراد سالم ممنوع! + تصاویر
به گزارش عمارنامه، اگرچه آرام قدم‌هایمان را روی زمین می‌گذاریم ولی به محضی که از کنارش رد می‌شویم چرت نشئگی‌اش پاره می‌شود؛ روسری‌اش را روی موهای فرفری و خرمایی‌اش جابه‌جا می‌کند و گره‌اش را زیر گردنش محکم‌تر می‌بندد؛ با دست‌های لرزانش می‌خواهد چند تار موی وزوزی سمج را زیر روسری جا بدهد ولی موهایِ وزِ خشک شده و به هم چسبیده‌اش، دوباره سر جایشان برمی‌گردند؛ او هم چندان مته به خشخاش نمی‌گذارد.
پایپ شیشه‌ای هنوز دستش است که نگاهش به کیف دستی زیر و رو شده‌ای که با آسترهای پاره، در گوشه‌ای رها شده، می‌افتد و بنا می‌کند به جیغ و فریاد؛ همزمان با تلفظ غلیظِ فحش‌های رکیک مردانه، حجم انبوهی از هوا را از دهانش بیرون می‌دهد و شروع می‌کند به ناله و نفرین به همان شیوه زنانه‌اش؛ سر آخر هم عاق و نفرین دنیا و آخرت را حواله هم سفره‌ای‌هایی می‌کند که کیفش را خالی کرده‌‌اند...


جیغ و ناله زن میانسال که همه دار و ندارش را از کف داده، گرچه سوزناک است و بلند، ولی تنها برای لحظه‌ای ملودی تق تق صدای صدها فندک اتمی را خاموش و نگاه بی‌حالت و منجمد زن و مردهای حلقه زده به دور زرورق‌های سربی و پایپ‌های شیشه‌ای را با خود همراه می‌کند؛ غائله همان‌جا و در همان لحظه تمام می‌شود و دوباره بازی گروهیِ دود، شیشه، دوا و زرورق شروع می‌شود؛ از این میان فقط چند متلک رکیک و نیشخند، دستِ زن شوم بخت را می‌گیرد.
اگرچه غریبه‌ایم و وصله ناجور ولی نه غریبه بودنمان و نه ناجور بودن وصله حضورمان در کنار صدها زن و مرد عملی این پارک، باعث نمی‌شود تا پایپ شیشه‌ای یا لوله فلزی و زرورق، حتی برای ثانیه‌ای کنار گذاشته شود؛ از کنارشان که می‌گذری، تنها برای لحظه‌ای صدای ملودی تق تق فندک‌ها قطع می‌شود و نگاه‌های سنگین، خیره و پرسشگر، سر تا پایت را ورانداز می‌کند ولی دوباره با همان ریتم، ملودی قبلی از نو نواخته می‌شود؛ تق تق...


باورش سخت است دیدن صدها زن و مردی که در روز روشن و درست در یکی از شلوغ‌ترین مناطق تهران، این طور آزادانه پایپ را کنار لب می‌گذارند و فندک اتمی زیرش می‌چرخانند و از لبِ پایپ شیشه‌ایِ دودزده، کام می‌گیرند؛ امنیتشان آنقدر «پایدار» است که حتی موادفروشان هم بدون واهمه از حضور یک غریبه - بدون ترس از احتمالِ مأمور بودن غریبه‌ها - او را مشتری تازه‌ای می‌بینند و بساط شیشه و هروئین اعلاءشان را برایش می‌گسترانند و بر سر غُر زدن تازه واردِ غریب، گوی سبقت از هم می‌قاپند.
بچه تهران قدیم که باشی، آدرس سر راست است؛ پارک دروازه غار؛ اگر بچه تهران قدیم هم نباشی کافی است پیِ میدان هرندی و پارک خواجوی کرمانی را بگیری؛ بوستانی بزرگ در قلب محله هرندی با یک زمین بزرگ چمن، یک کتابخانه بزرگ، چمنکاری‌های وسیع و صدها زن، مرد، دختر و پسر معتاد و مواد فروشی که گُله‌گُله روی چمن‌ها، جا خوش کرده‌اند؛‌ دختر و پسرهای که یا شیشه و هروئین می‌فروشند، یا می‌کشند و یا هر دو.


از کنار مرد میانسال و پسر جوانی که به دیواره پله‌های قسمتی از پارک تکیه داده‌اند و از زور نشئگی، توان سر بلند کردن ندارند می‌گذریم و از لابه‌لای معتادانی که در حال مصرف هروئین و شیشه‌اند، رد می‌شویم و به 8 - 7 دختر و پسر 17 تا 30 ساله‌ای که در گوشه‌ای از پارک و روی سنگ‌فرش و زیر سایه‌بانی نشسته‌اند نزدیک می‌شویم؛ پسر 26 - 25 ساله‌ای که یک پایش در گچ است، وسط نشسته و با یک دستش توله سگی را نوازش می‌کند و با دست دیگرش فندک را زیر پایپ زرد شده‌اش می‌چرخاند؛ دختر جوانی که گلنار صدایش می‌کنند از کیفش پایپ شیشه‌ای جدیدی در می‌آورد و او هم با دیگر پسرها مشغول بازی با توله سگ سیاه و سفید و دود می‌شود.
با صدای خش‌دار مردی که «غریبه» خطابمان می‌کند رویمان را بر می‌گردانیم و با کنجکاوی نگاهش می‌کنیم؛ می‌گوید: «شیشه می‌خواید یا دوا؟» آنقدر صریح و رک می‌پرسد که ناخودآگاه سرمان را به نشانه رد دعوتش، تکان دهیم و می‌گوییم: «ممنون؛ اهلش نیستم». با بی‌خیالی سرش را می‌چرخاند ولی با همان صراحت می‌گوید: «پس اینجا واینسا»... آنقدر چکشی و رک جمله کوتاهش را برایمان دیکته می‌کند که ناخودآگاه به سمت ساختمانی که تنها پناهگاه در آن میان به نظر می‌رسد، کشانده می‌شویم.


وارد کتابخانه‌ای می‌شویم که اگر چه ترکیب ناموزونی است در وسط معرکه معتادان، ولی در میانه این ناامنی، کنج امنی است برای ما؛ خنک است و پر از کتاب ولی دریغ از دختربچه یا پسربچه‌ای که حتی از روی کنجکاوی، کتابی را ورق بزند؛ کتابخانه‌ای که تنها بخش جذاب آن برای اهالی، آب‌ سردکنی است که هر از گاهی میزبان یکی از معتادانی می‌شود که از شدت گرما، مجبور شده بازی دود و نشئگی را به کناری بگذارد و گلویی تازه کند.
خروج از ساختمان کتابخانه و ورودِ دوباره به محوطه پارک، سنگینیِ نگاهِ جستجوگر مردها و زن‌هایی را به دنبال دارد که بودنِ تو را در آنجا، به مثابه ورود بی‌اجازه به خانه و قلمروشان تعبیر می‌کنند؛ مردها و زن‌هایی که رد نگاهشان را خیره خیره تا خروجی پارک بدرقه‌ات می‌کنند تا مطمئن شوند از قلمرو امن‌شان خارج شده‌ای...


از پارک خارج می‌شویم ولی وضع خیابان‌های مجاور هم چندان بهتر از وضع داخل پارک نیست. کمتر کوچه و پس کوچه‌ای را می‌توان یافت که در قُرُق تعدادی از معتادان و موادفروشان نباشد؛ در یکی از خیابان‌های اطراف، 30 - 20 زن و مرد، در سایه دیواری کز کرده‌اند و گروه گروه مشغول بازی گرت و شیشه خود هستند.
یکی از اهالی محل که 25 سالی هست در این محل کسب و کار می‌کند، با اشاره به عادی شدن وضعیت معتادان بی مکان در این منطقه، می‌گوید: متأسفانه این وضعیت برای ما عادی شده است و نه تنها در این منطقه، بلکه در بسیاری از خیابان‌های جنوب تهران، می‌بینیم که معتادها به راحتی در کنار خیابان‌ها در حال تزریق و مصرف مواد مخدر هستند.


با دست، دختر جوانی را نشان می‌دهد و می‌گوید: می‌بینید! هنوز سرحال و سرِپا است؛ همه‌شان همینطورند؛ روزهای اولی که می‌آیند جوانند و سرحال‌؛ بر و رو و آب و رنگی دارند ولی بعد از چند ماه، می‌شوند مثل مرده متحرک؛‌ تکیده و داغون؛ بالاخره این‌ها ناموس‌اند؛ نمی‌شود نشست و دست رو دست گذاشت ولی چه کاری از دست ما برمی‌آید؟ این‌ها معمولاً جایی برای خواب ندارند و هر شب برای تأمین جای خواب و موادشان مجبورند به یکی از این مواد فروش‌ها التماس کنند.
وی با گلایه از بی‌توجهی پلیس به وضعیت این منطقه تأکید می‌کند: وقتی من از اینجا به پلیس زنگ می‌زنم، اهمیت نمی‌دهند و اصلاً نمی‌آیند تا رسیدگی کنند ولی شما هیچگاه چنین وضعیتی را در خیابان‌های شمال شهر مثل نیاوران نمی‌بینید.


او که دل پر دردی دارد و باور نمی‌کند که خبرنگاری برای تهیه گزارشی از وضع محله‌شان، پا به این منطقه گذاشته با ناباوری می‌گوید: کاری از دست شما هم برنمی‌آید؛ مگر درمان این معتادها چقدر هزینه دارد؟ چقدر پول در موضوعات مختلف هزینه می‌شود؟ سالانه چقدر هزینه فوتبال می‌شود؟
دست زمختش را به ته ریش زبر و سفیدش می‌کشد و ادامه می‌دهد: «مطمئنم که از دست شما هم کاری برنمی‌آید. اگر روزی توانستید یکی از وزرا و مسئولان را اینجا بیاورید که از نزدیک با این مشکلات مواجه شوند شاید بتوانی کاری کنی ولی...»؛ ادامه صحبتش را می‌خورد و باز تکرار می‌کند «اگر توانستی روزی یکی از وزرا و مسئولان را اینجا بیاوری...»
نمی‌دانم از هرم گرما و تیغه تیز آفتاب است که گوش‌هایمان داغ شده یا حرف‌های مردی که تاکید دارد هیچ وزیر و مسئولی پایش را در محله‌ای که خیلی‌ها می‌گویند «ته دنیا است» نمی‌گذارد؛ هر چه هست مهم دخترها و پسرهایی هستند که جوانی‌شان در کوچه‌ پسکوچه‌های این منطقه دود می‌شوند؛ به قول پیرمرد «هرچه باشد این‌ها ناموس‌اند؛ مگر می‌شود دست روی دست گذاشت؟»



مردم این روستا به خاطر فقر کلیه‌هایشان را فروخته‌اند


روستای «هوکسه»‌ در نپال به «دره کلیه» معروف است، چون تقریباً تمام کسانی که آن جا زندگی می‌کنند، یکی از کلیه‌هایشان را فروخته‌اند

فقر سبب شده تا آن‌ها برای برآورده کردن نیازهای اولیه زندگی‌شان، دست به فروش کلیه بزنند. برای نمونه، یکی از زنان روستا می‌گوید، قاچاقچی‌ها او و شوهرش را به هند برده‌اند و در ازای ۲ کلیه، ۱۳۰۰ پوند (حدود ۶/۵ میلیون تومان) به آن‌ها داده‌اند.
این خانواده با پول کلیه‌هایشان یک زمین کوچک خریدند و خانه ای سنگی در آن بنا کردند، اما زلزله اخیر نپال خانه‌شان را ویران کرده و حالا با ۴ کودک در یک چادر زندگی می‌کنند. این داستان زندگی خیلی از اهالی دره کلیه است که حالا سلامتشان را به خاطر هیچ از دست داده‌اند و گروهی از آن‌ها، از شدت اندوه به الکل پناه برده‌اند.
البته بعضی از ساکنان روستا هم می گویند، قاچاقچی‌ها آن‌ها را گول زده‌اند و گفته‌اند، کلیه‌شان دوباره درمی آید!
سازمان بهداشت جهانی می‌گوید، سالانه حدود ۱۰ هزار عمل جراحی غیرقانونی برای بیرون آوردن اعضای بدن در نپال انجام می‌گیرد که به طور میانگین، بیش از یک جراحی در ساعت می‌شود. هم چنین یک گزارش دیگر می‌گوید، سالانه تا ۷ هزار کلیه در این کشور به طور غیرقانونی جابه جا می‌شود و انتظار می‌رود به دنبال زلزله شدید اخیر و مشکل بی پولی مردم، این جراحی‌ها افزایش یابد.
برگرفته از: