هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰
ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم!
ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست!
سلام به شهدای خلق!
سلام به آزادی!
کسی که حمله به سفارت آمریکا را حمایت میکرد، آمده است
با دیدن این ویدیو شوک آور و یادآوری آنکه این روزها شاهد فعال شدن لابی های جمهوری اسلامی و توجیه کنندگان رفتار و سخنان آقای حسن روحانی در خارج از کشور هستیم اما آنها نمیتوانند حافظه تاریخی مردم را پاک نمایند، فراموش نکردیم دفاع آقای حسن روحانی به عنوان حقوقدان از حمله به سفارت آمریکا و گروگان گرفتن دیپلمات هایی که میهمان مردم ما بودند که در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی ایران در ۱۹ اسفند سال ۱۳۵۸ که آن زمان آقای حسن روحانی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی ایران از سمنان بود خطاب به افرادی که حمله به سفارت آمریکا را خلاف قوانین بینالمللی میدانستند، گفته بود که :« فکر نمیکنم هرگز هیچ قانون بینالمللی با اینکه یک سرزمین که سالیان دراز مرکز ظلم و طراحی نقشههای شیطانی بوده (سفارت آمریکا) و اکنون این سرزمین تجاوز، اشغال شود منافاتی داشته باشد.»! و به عنوان حقوقدان، آزاد بودن دبپلمات ها را مشروط کرده و ادامه داده بود که: « امام خمینی به صراحت فرمودند اگر گروگانهای آمریکایی شاه را پس دهند و اموال مسروقه را به ایران بازگردانند بدون محاکمه آزاد خواهند شد. به نظر بنده نیز با قید این شرایط گروگانها حق دارند آزاد باشند.»!
حسن روحانی سال ها بعد در مصاحبه با روزنامه اطلاعات در ۲۷ اردیبهشت سال ۱۳۷۴ گفت:«شعار زیبای مرگ بر آمریکا در کشور ما وحدت آفرین شده است.»! و جالب است که در دولتی که آقای حسن روحانی تشکیل داده اند یکی از گروگان گیران سابق دیپمات های آمریکایی یعنی خانم معصومه ابتکار که همیشه از به گروگان گرفتن دیپلمات های آمریکایی و حمله به سفارت افتخار کرده را به عنوان معاونت رئیس جمهور و ریاست سازمان حفاظت محیط زیست منصوب نموده است! خانم معصومه ابتکار در هنگام حمله به سفارت آمریکا به عنوان سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام صحبت میکرد و در گزارشی که برای اولین بار در ششم دسامبر ۱۹۷۹ از شبکه ”تی وی آی” که بخشی از کنفرانس خبری «دانشجویان خط امام» پخش شد خانم معصومه ابتکار در پاسخ به این سوال آقای ” جولیان مانیون” که “آیا گروگانها مسئول این برخوردها هستند” میگوید که “آنها بخشی از سیستمی هستند که سیاستهای امپریالیسیتی آمریکا را پیش میبرند.” و در جواب گزارشگر که میپرسد “آیا منظور شما در این کنفرانس این بود که اگر شما آنجا می بودید شما هم آنها را نابود می کردید” می گوید : «بله منظور من هم این است که به آنها حمله می کردم» گزارشگر در ادامه صریحتر سوال خود را تکرار می کند و می گوید “یعنی شما شخصا اسلحه بر می داشتید و به سمت سر یکی از آنها شلیک می کردید” که ابتکار پاسخ می دهد: «بله البته»!
و به یاد داریم که آقای حسن روحانی۱۶ سال است که محرم راز و مشاور منصوب خامنه ای درامنیتی ترین نهاد کشور یعنی شورای عالی امنیت ملی بوده و حکم تیر و حکم ورود ناجا به کوی دانشگاه و حکم حصر آیت الله منتظری به خاطر مخالفت با خامنه ای رو امضا کرده است و پاسدار سردار یحیی صفوی در برنامه ای با نام ”شناسنامه” در صدا و سیمای حکومتی از افتخارات حسن روحانی در خدمت به خامنه ای دیکتاتور و کمک به سپاه برای سرکوب مردم میگفت که: «به آقای روحانی که انسان ولایتمداری است تبریک می گویم در فتنه ۷۸ وزیر کشور و حتی رئیس جمهور وقت مخالف ورود سپاه بود اما آقای روحانی که آن زمان دبیر شورای عالی امنیت ملی بودند تصمیم گرفتند مسولیت را به سپاه واگذار کنند» و از خاطر نبرده ایم سخنان آقای حسن روحانی درباره اعتراض های مردمی در ۲۵ بهمن که در دفاع از آقای خامنه ای و خطاب به مردم گفته بودند که: : “حرکت ضداسلامی و ضد ملی ۲۵ بهمن از یک سو میخواست فریاد قاطعانه ملت ایران در روز ٢٢ بهمن را تحتالشعاع قرار داد و از سوی دیگر وسیلهای برای انحراف افکار مردم منطقه از دشمنان اصلی یعنی آمریکا و رژیم صهیونیستی و شکست اخیر آنان گردد.اقدامات نابخردانه و فتنهگرانه صورت گرفته در روز ٢۵ بهمن تنها به نفع استکبار و ضد انقلاب بود. به دنبال این موضوع متأسفانه ما شاهد بودیم که رسانههای خبری در سطح جهانی بهجای توجه دادن به رویدادهای مهم منطقه که بیش از همه برای آمریکا و اسرائیل نگران کننده بود، توجه مردم جهان را به سمت رویداد کوچکی جلب کردند که بیش از همه موجبات خشنودی آمریکا و اسرائیل را فراهم کرده بود. حرکت ۲۵ بهمن گروهی فریب خورده کاملاً محکوم است و قوهقضاییه باید براساس وظایف ذاتی خود نسبت به این حرکت ضدانقلابی اقدام نماید”
همچنین آقای حسن روحانی در سخنان خود در دفاع از عباس آخوندی٬ وزیر پیشنهادی راه و شهرسازی گفته که افتخار میکند وی در دیدار با علی خامنهای اعلام کرده که در انتخابات سال ۸۸ «تقلب» نشده است! و ادامه داده اید که: «آخوندی این شهامت را داشت که در آن سالهای حساس در حضور رهبری بگوید که نه تنها تقلب نشده بلکه در انتخابات ایران امکان تقلب وجود ندارد.»! آقای حسن روحانی همچنین گفته بودند که :«با قاطعیت از تک تک وزیران پیشنهادی دفاع خواهم کرد. همه را می شناسم و با آنها در جاهای مختلف کار کرده ام “به صراحت اعلام می کنم که هیچ کس بر من فشاری نیاورده و من هم کسی نیستم که در شرایط فشار تصمیم بگیرم. تمام این افراد را به تصمیم خود انتخاب کرده ام» درباره سابقه امنیتی بیشتر وزرا همانند آقای علی ربیعی معروف به عباد صحبت نمیکنم اما مگر میشود در برابر اسم آقای مصطفی پور محمدی با آن کارنامه سیاهش سکوت کرد؟!
جالب است که آقای روحانی پس از کسب رای اعتماد آقای مصطفی پورمحمدی با خوشحالی بیان داشتند که: «حجتالاسلام والمسلمین پورمحمدی را برای وزارت دادگستری انتخاب کردم و همچنین از پذیرش ایشان خوشحال شدم و ایشان توانمند برای تصدی بر این وزارت است و مطمئن بودم ایشان در زمینه تامین عدالت و مبارزه با فساد کمک خوبی برای دولت خواهند بود.»
آیت الله منتظری در خاطراتشان میگوید: ”زمانی که من اعتراض کردم و مصطفی پور محمدی و دیگران را خواستم و گفتم اعدام ها را باید متوقف کنید، آنها گفتند حکم امام است و من به آنها گفتم الان ماه محرم است و حتی از نظر شرعی هم حق اعدام ندارید، که در جواب مصطی پورمحمدی گفت اجاز دهید هفتصد نفر دیگری که شناسایی کرده ایم اعدام کنیم و آنوقت دیگر کسی را اعدام نمیکنیم، من گفتم یعنی چه، من میگویم اعدام نکنید بعد شما میگید بگذارید این را هم اعدام کنیم؟!” .
دادگاه لاهه پس از برسی مدارک و شواهد بسیار در رای مقدماتی خود، در تاریخ ششم آبانماه ۱۳۹۱ خورشیدی برابر با ۲۷ اکتبر ۲۰۱۲ میلادی، حکومت ایران را به جنایت علیه بشریت متهم کرد.
در این اعلامیه اضافه شده که دادگاه لاهه، از دولت ایران نیز دعوت کرده بود که برای پاسخگویی به اتهام های وارده، در جلسه های دادرسی حضور یابد ولی جمهوری اسلامی از شرکت در دادگاه خودداری کرد. پارلمان کانادا نیز اعدامهای دهه ۱۳۶۰ در ایران را «جنایت علیه بشریت» دانست.
آقای حسن روحانی همچنین دفاع میلیون ها هموطنمان از حقوق مدنی و شهروندی خویش که طبق اصل بیست و هفتم قانون اساسی تشکیل اجتماعات و راه پیمایی ها، بدون حمل سلاح به صراحت آزاد اعلام شده است را همانند خامنه ای “اردوکشی خیابانی” نامید! مردمی که در راهپیمایی شرکت کردند سلاحشان فقط و فقط دستبندِ سبزشان و بیان حقیقت بود اما حکومتی ها با شلیک مستقیم، قلب و سر مردمی که در راهپیمایی شرکت کرده بودند را هدف قرار داند، مردم را از بالای پل به پایین پرت کردند، با ماشین از روی بدن هموطنانشان رد شدند، به دختران مسلمان هموطن خود در زندان تجاوز نمودند، ظرف چند روز آنقدر جوانان هموطنی که در راهپیمایی سکوت شرکت کرده اند را درزندانهای اوین و کهریزک شکنجه کردند که چندین نفر از آنها زیرشکنجه کشته شدند. آقای حسن روحانی باید بدانند که تحریم معلول است وعلت تحریم تلاش آقای خامنه ای برای دست یابی به بمب هسته ای است.
رفع تحریم نیاز به لابی ندارد فقط کافی است درب مراکز اتمی بر روی بازرسان انرژی اتمی باز باشد و مثل گذشته جمهوری اسلامی به دنبال فعالیت های مخفی برای دست یابی به بمب اتمی نباشد همین و بس اما آقای خامنه ای به همراهی سپاه پاسداران برای جهانی نمودن سلطه ولایت مطلقه فقیه اش و صدور انقلاب اسلامی به دلیل عدم مشروعیت داخلی به دنبال بمب اتمی و خرید وقت برای دست یابی به بمب هسته ای است و البته فراموش نکردیم آقای حسن روحانی در مصاحبه های هنگام انتخابات ریاست جمهوری از آن صحبت کردند که با مذاکره با غرب توانستند زمان مناسب برای تکمیل چرخه هستی را برای جمهوری اسلامی فراهم کنند و به خاطر داریم وزیر امور خارجه ایشان آقای محمد جواد ظریف در هنگام سخنرانی در مجلس درباره ارتباطات با مقامات آمریکایی در گذشته گفت:” اگر توانسته ام در میان این جنگ طلبان! اختلاف ایجاد کنم افتخار بنده است وظیفه ام را انجام داده ام و افتخار میکنم که با نظر و با اجازه بزرگان نظام(رهبری) این کار را انجام داده ام.”
و جالب است که چند هفته پیش در برنامه ”افق” صدای آمریکا در آقای درویش رنجبر، دیپلمات پیشین در زمینه معاهدات نظارت بر سلاحهای کشتار جمعی افشا کردند که: ” در سال ۷۶ با آمدن آقای خاتمی جمهوری اسلامی با تلاشهای همین آقای ظریف ، یک بازی دوگانه رو اجرا کرد، از یک طرف میخواست به جامعه بینالمللی نشان دهد که دیگر دست به ترورهای خارج از کشور نمیزند و تلاش کردند که کنوانسیون منع سلاحهای کشتار جمعی را تصویب کند، منتها بحث این است که از یک طرف میخواستند این کنوانسیون را به موقع به تصویب برسانند، که اعتماد جامعهٔ بین المللی را به دست بیاورند، از طرف دیگر نمیخواستند ذخیره سلاح شیمیایی را از دست بدهند، بنابرین بازی دوگانه ای را پیش بردند و مخفیانه ذخایر سلاح شیمیایی را حفظ کردند” .
درباره آزاد شدن چند زندانی سیاسی، ژیلا بنی یعقوب روزنامه نگاری که خود اخیرا با پایان محکومیتاش از زندان آزاد شدهدرباره این آزادیها میگوید:”خودمان را گول نزنیم خودمان را فریب ندهیم و نگوییم فضا برای زندانیان سیاسی بهتر شده. در این چند ماه گشایشی در وضعیت زندانیان سیاسی رخ نداده است.” هم اکنون بیش از ۳۰ نفر به خاطر داشتن مذهب بهایی در زندان رجایی شهر حتی از حق مرخصی هم محروم هستند چه برسد به آزادی، و این داستان فقط برای بهاییان نیست بسیاری ازایرنیان کرد،عرب، آذربایجانی و سازمان و گروه های مختلف سیاسی از جمله مجاهین خلق نیز هستند که سالیان سال در زندان هستند و حتی یک روز به مرخصی نرفته اند و این نظام سعی میکند در داخل کشور حداکثر فضای اختناق و سرکوب را ایجاد کند و در خارج از کشور با وقاحت و دورویی حداکثر استفاده را از فضای متمدن آزادی خواهی و دمکرات منشی غرب ببرد به طور مثال در داخل کشور اجازه تاسیس حتی یک تلویزیون و یا رادیو را نمیدهد و بعد در غرب انواع و اقسام شبکه های تلوزیونی همانند العالم، پرس تی وی و … باز میکند و همواره سعی میکند که خواست های غیر مشروع خود را از مردم و جهانیان طلب کند و در داخل کشور دانشجویان را به جرم عضویت در صفحه فیسبوک به کمیته انظباتی میکشند و آقای ضرغامی که نظامی و پاسدار است و با حکم مستقیم از طرف خامنه ای تعیین شده در زمان اعتراض های مردم به تقلب در انتخابات سال ۸۸، ازفیسبوک و تویتر به عنوان سایت های ابزار جاسوسی نام برد و به شدت به این سایت ها حمله کرد و حال آنکه بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی خود از فیسبوک و تویتر استفاده میکنند!
و همینطور که همه به خوبی میدانند جمهوری اسلامی بسیاری از سایتهای اینترتی را فیلتر و بر روی شبکه های ماهواره ای پارازیت میاندازد و جالب است که حکومتی ها و طرفداران نظام در خارج از کشور با هر شبکه خارجی که بخواهند مصاحبه میکنند و تبلیغات دروغین خود مثل این جمله که ایران آزادترین کشور دنیاست! را میگوند و در داخل مردم معترض حق مصاحبه با شبکه های خارجی را ندارند و این کار آنها همکاری با شبکه های تلویزیون دشمن خوانده میشود! در خارج مسئولان نظام با وقاحت دم از آزادی خواهی، رعایت حقوق بشر و مدیریت جهانی میزنند و درداخل شبانه به کوی دانشگاه و منازل مسکونی هموطنانشان حمله میکنند. بسیاری از مردم ایران نمیخواهند دولت آقای حسن روحانی سرمایه های ملی مردم ایران را خرج حکومت سرکوبگر بشار اسد کند، مردم ایران نمیخواهند در این کشتار در سوریه شریک باشند، چرا پول ملت ایران باید خرج کشتار کودکان سوریه ای بشود؟! سپاه قدس جمهوری اسلامی در کشور سوریه چکار دارد؟! آقای حسن روحانی اگر میخواهند شهامت و صداقت خود را برای تغییر نشان دهند همانطور که در گذشته مقامات آمریکایی به خاطر اتفاقات ۲۸ مرداد سال ۱۳۲۰ عذرخواهی کرده اند باید آقای حسن روحانی هم از مردم آمریکا به علت حمایت از حمله به سفارت آمریکا و حمایت از شعار مرگ بر آمریکا عذرخواهی کنند و با این کار نشان دهند که تفکرات تندروانه ایشان تغییر کرده است و قصد تنش زدایی حقیقی را دارند.
و این پرسش از مقامات جمهوری اسلامی باید پرسیده شود: شما که ادعای احترام به رای مردم در انتخابات را دارید پس چرا به رای و نظر مردم در انتخاب نوع پوشش، آزادی بیان ، آزادی عقیده، آزادی انتخاب مذهب، آزادی رسانه های جمعی مانند رادیو و تلویزیون و مطبوعات، عدم رفتارهای تبعیض آمیز جنسیتی، قومی، مذهبی، عقیدتی، داشتن حق اعتراض و تجمعات مسالمت آمیز، آزادی زندانیان عقیدتی و سیاسی، استفاده از همه نیروهای متخصص و لایق در اداره کشور بدون توجه به گرایش سیاسی آنها و… احترام نمیگذارد؟! و مردم را تحت نظر و کنترل گشت ارشاد، سپاه، لباس شخصی ها، بسیج، حراست، کمیته های انظباتی و نیروهای امنیتی و انتظامی قرار داده اید؟! آیا رای مردم تنها زینت مجلس آقایان است و تنها هر چهار سال یک بار یادشان میافتد از مردم یادی کنند و آهنگ های ملی پخش نمایند؟!
قضیه فلسطین یکی از عادلانه ترین قضایای بشری ست، مثل رهایی از استثمار، برابری زنان، ممنوعیت کار کودکان و غیره. در برابر هیچ یک از این قضایا نمی توان بی طرف بود. قطب بندی امری طبیعی ست. برخی به حمایت از اشغالگران و نژادپرستان اسرائیلی می پردازند و برخی برعکس، جانب حق و عدالت را می گیرند. در بین هنرمندان نیز فراوانند کسانی که از آرمان فلسطین جانبداری کرده اند. از جمله، میکیس تئودوراکیس، آهنگ ساز نامدار یونانی آهنگی برای سرود ملی فلسطین ساخت و آن را در 1993 به یاسر عرفات تقدیم کرد. همانطور که در مطلبی روی سایت اندیشه و پیکار گفته شده: اخیرا استاد کیهان کلهر آهنگی به نام "سمفونی برای فلسطین" ساخته که همکاری فوق العاده ای ست بین یک ارکستر آلمانی و نوازندگان فلسطینی و ملیت های دیگر. "سمفونی برای فلسطین" کیهان کلهر از نظر موسیقایی فراتر از مرزهایی می رود که کنسرت، تور خود را اجرا می کند. این قطعه ترکیبی از ملودی های سنتی ایرانی، موسیقی عامیانه عربی، نوای ارکستری اروپایی، همراه با سازهای سنتی شرقی مانند عود، کمانچه و قانون است. اثری ترکیبی، چند لایه، تکان دهنده و پر از غم و اندوه و امید. رهبر ارکستر ایتالیایی: آندریا مولینو، مدیر هنری تور نیز هست. "درسدن سمفونیک" این قطعه را با همراهی مهری اسداللهی: کمانچه، کمیل شجراوی: ویولن، نرمین حسنوا: قانون، امیل بشاره: عود و نعیم سرحان: پرکاشن اجرا می کند. ارکستر سمفونیک درسدن آلمان آثار کیهان کلهر را در فلسطین اجرا می کند.
موسیقیدان معروف، کیهان کلهر استاد کمانچه است. در بزرگداشت موضعگیری ارزشمند وی در حمایت از آرمان فلسطین، شعری از محمود درویش را زیر عنوان "کمانچه ها" (الکمنجات) در حد توان ترجمه کرده ام و آن را با کمال احترام به استاد کلهر تقدیم می کنم. ت. ح. دو ویدئوی سمفونی فلسطین: www.youtube.com/watch?v=AbNQeNR71OQ http://www.youtube.com/watch?v=5UfHM0JR82Y
کمانچه ها کمانچه ها می گریند همراه با کولیانی که رهسپارند به سوی اندلس کمانچه ها می گریند بر اعرابی که خارج می شوند از اندلس کمانچه ها می گریند بر زمان گم شده ای که باز نمی گردد کمانچه ها می گریند بر وطن گم شده ای که شاید بازگردد کمانچه ها می سوزانند جنگل های آن تاریکی دورِ دور دست را کمانچه ها افق را خونین می کنند و خون را در رگم بو می کشند کمانچه ها می گریند همراه با کولیانی که رهسپارند به سوی اندلس کمانچه ها می گریند بر اعرابی که خارج می شوند از اندلس کمانچه ها رمه اسب اند بر ریسمانی از سراب و آب نالان کمانچه ها دشتی هستند از یاس وحشتزده که دور می شود و نزدیک کمانچه ها جانوری وحشی اند که ناخن زنی که لمس اش کرده می آزاردش و دور می شود کمانچه ها ارتشی هستند که مزاری آباد می کند از مرمر و نغمه نهاوند کمانچه ها آشفتگی دل هایی هستند که باد آن ها را پیش پای زن رقصنده نثار می کند کمانچه ها فوج های پرندگان اند که از پرچم ناقص می گریزند کمانچه ها شِکایت حریر مجعدند در شب زنی عاشق کمانچه ها آوای شراب دور دست اند به رغبتی سپری شده کمانچه ها اینجا و آنجا مرا دنبال می کنند تا از من انتقام گیرند کمانچه ها در جستجوی من اند تا هر جا بیابندم به قتلم رسانند کمانچه ها می گریند بر اعرابی که خارج می شوند از اندلس کمانچه ها می گریند همراه با کولیانی که رهسپارند به سوی اندلس *اندلس نماد اوج تمدن اسلامی ست در عرصه های مختلف علم و فلسفه و ادب و همزیستی ادیان گوناگون که در 1492 با حمله مسیحیان به پایان رسید. در فرهنگ امروز عربی غروب اندلس با غروب فلسطین تداعی می شود. *کولی ها که در زبان های مختلف جیبسی، ژیتان، رم (رومانیایی) نامیده می شوند و قربانی نازی ها بودند، اشاره ای ست به یهودیان. *ترجمه از متن عربی با توجه به ترجمه فرانسوی و انگلیسی. عموما متن عربی را ترجیح داده ام. با تشکر از شهرام قنبری و مصطفی قنواتی که متن فارسی را قبل از انتشار خواندند.
The violins weep with the Gypsies heading for Andalusia, the violins cry for the Arabs departing Andalusia. The violins cry for a lost epoch that will not return, The violins cry for a lost homeland that could be regained. The violins burn the forests of the far darkness the violins wound the horizon, and smell the blood in my veins. The violins are horses on a string of phantoms, and water groaning, the violins are a field of wild lilac that move forward and backward. The violins are a beast tortured by the nails of a woman who touches and then move away, the violins are an army that builds a grave of marble and melodies. The violins are the anarchy of hearts picked up by the wind on a dancer s foot, the violins are flocks of birds seeking shade under an incomplete banner. The violins are the complaints of the curled silk on a passionate night, the violins are the effect of wine denied to an earlier thirst. The violins follow me, here and there, to avenge me, the violins are searching to kill me, wherever they find me. My violins cry for the Arabs departing Andalusia, the violins weep with the Gypsies heading for Andalusia.
بهاییان و جنگ هشت ساله در گفتگو با زین العابدین علایی
سی و یک شهریور ۱۳۵۹. دو سال بعد از انقلابی که به منجر به روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران شد، ایران در آستانهٔ بحرانی جدید قرار گرفت؛ جنگی که با حمله صدام حسین و به بهانهٔ «بازپس گیری» مناطق مرزی از ایران آغاز شد و هشت سال به طول انجامید. جنگی که هنوز با گذشت بیش از بیست سال از پایانش تلفات میدهد. آمارهای رسمی و غیر رسمی، نقش غرب و سیاست های دو طرف در تمام این سالها مورد بررسی و شفاف سازی قرار گرفته است، اما کمتر به نحوهٔ مواجههٔ گروه های مختلف با این پدیده پرداخته شده است. یکی از این گروهها جامعهٔ بهاییان ایران است که در اولین سال های پس از انقلاب، تحت شدیدترین آزارها قرار داشت. در ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ و تنها دو ماه پیش از آغاز جنگ، یازده نفر از مسئولان ادارهٔ جامعهٔ بهاییان ایران ربوده شدند و هیچگاه خبری از آنان باز نیامد. از سال ۱۳۶۰ اعدام بهاییان به اتهام جاسوسی آغاز شد و نفس «بهایی بودن» جرم شناخته شد. بهاییان از ادارات دولتی و دانشگاهها «پاکسازی» شدند، ازدواج بهایی غیرقانونی شناخته شد و کودکانشان نامشروع قلمداد میشدند. در چنین شرایطی بود که جنگ شروع شد. در این گفتگو به سراغ یکی از پیروان آیین بهایی رفته ام. زین العابدین علایی استاد فلسفهٔ دانشگاه بهایی که اکنون در کانادا زندگی میکند، برادر غلامرضا علایی است که در ۱۱ تیرماه ۱۳۶۵ و در حالی که به تازگی وارد بیستمین سال زندگی اش شده بود، در مرز سنندج در اثر انفجارخمپاره. کشته شد.
آقای علایی چه شد که برادر شما به جنگ اعزام شد؟ زمان شروع جنگ افراد موظف به شرکت در سربازی بودند. جوانان را در خیابان میگرفتند و اعزام میکردند. ایشان نیز بعد از چندبار پیگیری گفت که من با این وضعیت که نمیتوانم کار کنم و… بهتر است که به سربازی بروم و خدمتم را تمام کنم زیرا ما هم ایرانی هستیم و این قانون است. درست است که مخالف جنگ هستیم اما شاید اگر بفهمند که بهایی هستیم مرا به خط مقدم نبرند. ولی درست برعکس شد. وقتی فهمیدند بهایی است گفتند باید به جبهه بروی، آن هم خط مقدم.
این طور که من شنیده ام ظاهرا بهاییان در زمان جنگ درخواست میکردند که به دلیل اینکه بنا بر اعتقاداتشان نمیخواهند اسلحه دست بگیرند در جای دیگری مشغول به خدمت شوند؟ درست است اما این بستگی به نظر فرمانده و دیگران داشت. البته او فرصت نکرد. گفت میروم و بعدا اقداماتی انجام میدهم تا خودم را منتقل کنم اما شهید شد. ۴ ماه بعد از اینکه اعزام شد، در مرز عراق بر اثر پرتاب خمپاره کشته شد و فرصتی پیدا نکرد. ترکش از سمت گوش چپ وارد شده بود و از آن طرف خارج شده بود.
مراسم تشییع پیکر ایشان چطور برگزار شد؟ سیزدهم تیرماه تشییع جنازه داشتیم. پس از شهادت ایشان، بسیجیها از طرف مسجد آمدند و گفتند ایشان شهید شده اند و ما میخواهیم برای ایشان حجله بگذاریم. ما گفتیم بهایی هستیم و نمیخواستیم حجله بگذاریم اما به اصرار ایشان قبول کردیم ولی گفتیم متن اعلامیه را خودمان باید بنویسیم. در آن زمان وضعیت برای بهاییها بسیار خطرناک بود. و گفته بودند که بیشتر از ۱۵ نفر نباید برای مراسم تشییع بروند. اما اعلامیهها در تمام سطح تهران و ایران تکثیر شد و بهاییها مطلع شدند. صبح زود که میخواستیم به گلستان برویم، جمعیت به قدری زیاد بود که نمیتوانستیم افراد را با ۳ یا ۴ اتوبوس منتقل کنیم. ۴ اتوبوس از طرف ارتش به ما داده بودند و ۶ تا خودمان گرفته بودیم ولی جمعیت به حدی بود که ۱۸ اتوبوس دیگر هم گرفتیم و گفتیم بقیهٔ افراد با ماشین شخصی بیایند. حدود ۸۵۰ ماشین شخصی هم آمدند و مراسم به خوبی و با روحانیت برگزار شد. روز بعد اعلامیهٔ تشکری با بیاناتی از بهاء الله در کیهان فرهنگی چاپ کردیم.
بعد از آن مشکلی پیش نیامد؟ چرا. وقتی برای برپایی مراسم یادبود به بنیاد شهید منطقه رفتیم، گفتند پرونده اش را بایگانی کرده ایم زیرا معلوم نیست وی شهید شده باشد و شاید خودکشی کرده باشد. به قسمت پیگیری بنیاد شهید مرکزی رفتیم و گفتیم چنین مشکلی داریم. تعجب و اظهار بی اطلاعی کردند اما وقتی مسئولش اسم غلامرضا علایی را شنید، یک دفعه عصبانی شد و گفت که شما آبروی بنیاد شهید را برده اید و کلمات بهاء الله را جعل کرده اید. سر و صدا کردند و از همه طرف کارمندان آمدند و مسئول پیگیری به دیگران توضیح داد که اینها بهایی هستند، کلمات بهاء الله را چاپ کردند و مهر ما را زیر آن زده اند. من گفتم مگر میشود کسی برادرش شهید شده باشد و در این شرایط به فکر چنین کار احمقانه ای بیفتد. ما اعلامیه ای به بسیج دادیم و آنها آن را چاپ کردند. البته بعدها معلوم شد که مسئله را به این شکل مطرح کردند که خودشان را بیگناه جلوه دهند. بعد گفت اینها گروهی هستند که مثل گوسفند از محفل شان پیروی میکنند و گمراهند. من گفتم به جای تسلیت و دلجویی از ما این طرز برخورد صحیح نیست و اگر ما گمراهیم شما میتوانید ما را آگاه کنید. بعد از بحث مفصل و طولانی از من عذرخواهی کردند و گفتند هر کاری از دستمان بیاید انجام میدهیم. اما حوزهٔ علمیه از ما شکایت کرده است که چرا این را اعلامیه را چاپ کرده اید و اجازه دادید در کیهان چاپ شود و بعد از طرف دفتر امام به ما گفته اند پروندهٔ این فرد باید بایگانی شود، در موردش سکوت اختیار شود. چند روز بعد از ارتش آمدند و گفتند ما تبریک میگوییم که ایشان در راه اسلام شهید شد. من گفتم که البته ما بهایی هستیم، اسلام را قبول داریم ولی اساسا فکر نمیکنم این جنگ، جنگی دینی باشد و برادر من به خاطر اسلام به جبهه رفته باشد. کشور ما مورد حمله واقع شده است. درست است که در این کشور ما از شادیها نصیبی نمیبریم ولی در رنجهایش شریکیم. برادر من نمیخواست بجنگد. اما دستور و قانون بود. رفت و مثل خیلیها کشته شد.
آیا پیگیری های دیگری هم انجام دادید؟ بعد از شهادت ایشان ما به دنبال حصر وراثت رفتیم. آن زمان به بهاییها حصر وراثت نمیدادند. قاضی آدم با وجدانی بود و میگفت ایشان سرباز بوده است و به خاطر ما و کشور کشته شده است، آن وقت ما یک برگی را که نشان دهد ارث او به چه کسی میرسد، دریغ میکنیم. قاضی بعد از مراجعه های من گفت من از این قضیه ناراحتم و کاغذی با مهر فوق محرمانه را نشانم داد با این مضمون که از دادن هر نوع پاسخ کتبی به اعضا فرقهٔ ظالهٔ بهایی اجتناب شود زیرا هر پاسخ کتبی به معنای نوعی رسمیت دادن به ایشان است.
آیا امکاناتی که برای خانوادهٔ شهدا قائل بودند برای شهدای بهایی هم قائل شدند؟ ما البته برای احقاق حق اقدامات زیادی کردیم. یکی از کارهایی که میکردند بیمهٔ عمر بود که مبلغ آن ۲۰۰ هزار تومان بود که آن زمان پول زیادی بود که بیمه میداد. بعد برای خانواده حقوق مستمری تعیین میشد. بنیاد شهید هم زمین و وام بلاعوض میداد، سهمیهٔ شهدا برای دانشگاه میدادند و…. جلسهٔ اول که نمیدانستند ما بهایی هستیم گفتند شما میتوانید به اندازهٔ ۱۰ هزار تومان جنس ببرید. از طریق بنیاد شهید که هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم چون پرونده بایگانی شده بود و جواب نمیدادند. ما از طریق ارتش پیگیری کردیم. ارتش دائما از رهبری سوال میکرد که تکلیف این افراد چیست. آخرین فتوایی که از رهبر گرفتند این بود که مستمری افراد بهایی که در جبهه کشته شده اند، برقرار شود. بعد از آن مقطع باز هم تلاش کردیم و بعد از ۱۰ سال تلاش مستمری برای مادرم برقرار شد.
آماری از تعداد بهاییانی که در جبهه کشته شدند وجود دارد؟ آن زمان تا جایی که من یادم است حدود ۱۲ نفر کشته شده بودند و تعدادی هم اسیر بودند اما از آمار دقیق اطلاعی ندارم.
هر نشريه سياسی را که امروز ورق بزنيم در رابطه با مسئله زن مطلبی در آن خواهيم يافت. دليل اين امر منفک از واقعيتهای زيرنيست: ۱۶ سال است که زنان ستمديده ايران رودرروی رژيم ددمنشی قرار گرفتهاند که علاوه براينکه آنان را در کنار ساير بخشهای جامعه مورد ظلم و ستم و فشارهای مختلف اقتصادی ـ اجتماعی و سياسی قرار داده، شديدترين فشارها و آزار و اذيترا نيز صرفاً به دليل آنکه زن میباشند به گرده آنان تحميل کرده است. ابعاد عظيم و گسترده ستمديدگی زن تحت حاکميت رژيم وابسته به امپرياليسم جمهوری اسلامی، در شرايطی که در طی ۱۶ سال مبارزه زنان برای احقاق حقوق بر حقشان هرگز به خاموشی نگرائيده، اثرات مهمی بهجا گذاشته است. اين واقعيتباعث شده که امروز از يک طرف، رفع ستم بر زنان به صورتيکی از محورهای برجسته مبارزه دمکراتيک تودهها در آيد، و از سوی ديگر توجه بسياری به اين حقيقت جلب شود که مسئله زن دارای ريشههای تاريخی است و مبارزه برای نابودی قوانينارتجاعی و تضييقاتی که رژيم جمهوری اسلامی در جامعه ما به وجود آورده است، هنوز برای آزادی و رهائی کامل زنان ايرانیکافی نيست. در ميان نيروهای سياسی مختلف، بر مبنای واقعيت فوق، مسئله زن هم در رابطه با ايران و هم بهمثابه معضلـی که در سطح جهان (چه در کشورهای تحت سلطه و چه در کشورهایپيشرفته سرمايهداری) مطرح میباشد، بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است. ولـی به همان نسبت که مسئله مورد توجه است ايدههای متفاوتی نيز طرح و مورد تبليغ قرار میگيرد. در رابطه با اساس و کليت مسئله زن سوالات گوناگونی مورد برخورد قرار دارند. سئوالاتی از اين قبيل که اساساً در تاريخ چه علت و عللـی موجب تحت ستم قرار گرفتن زن شده است؟ اين ستم در چه بعد و اشکالی مطرح بوده و میباشد؟ رهائی زن در چه شرايطی امکانپذير است؟ و غيره. شکی نيست که به اين سئوالات با تفکر مارکسيستی به گونهای و با تفکر بورژوائی به گونهای ديگر پاسخ داده میشود.
آنچه امروز از لابلای نشريات سياسی مختلف میتوان دريافت، آن است که کوشش زيادی برای اشاعه ايدههای فمينيستی، چه رسماً تحت نام فمينيسم (که اساساً مبين ديدگاه بورژوائیدر مورد مسئله زن میباشد) و چه غير آن، به عمل میآيد. آنجا که رسماً از فمينيسم دفاع نمیشود ترجمهای از فلان کتاب يانوشته فمينيستی با تعريف و تمجيد از آن ارائه میشود. کوشش میشود مبارزات زنان آزاده ايران بر عليه استبداد و بیعدالتیها در گذشته با عنوان "فمينيسم در ايران" معرفی شود. حتی بعضی ايدههای فمينيستی از زبان کسانی که خود را مارکسيست مینامند نيز شنيده میشود. و بعضاً نيز تحت عنوان بهاصطلاح انتقاد از چپ اشاعه میيابند و الخ. شکینيست که در چنين شرايطی هر نيرو و فرد کمونيست وظيفهدارد که به سهم خود به منظور طرد ايدههای انحرافی در جنبش، مبارزه ايدئولوژيکی را بر عليه فمينيسم و هر نظر بورژوائی ديگردر رابطه با مساله زن به پيش ببرد و با طرح و اشاعه ديدگاهمارکسيستی در اين مورد، به دفاع از آن برخيزد. در جهت انجام وظيفه فوق من نيز قصد داشتم ضمن طرح و بحث ايدههای اساسی مارکسيسم در مورد مسئله زن، بعضی ايدههای فمينيستی را مورد برخورد و نقد قرار دهم، بخصوص آن ايدههايی را که در قالب شعارهای ظاهرا درست و منطقی، سردرگمی را در رابطه با مسئله زن دامن میزنند. نظير شعار "رهائی زن به دست خود زن" که به تقليد از اين نظرمارکسيستی که رهائی طبقه کارگر تنها به دست خود اين طبقه امکان پذير است، عنوان میشود. ولـی با توجه به اين امر که ازيک طرف در همه جا از فمينيسم صحبت میشود، بدون آنکهتعريف مشخصی از آن ارائه گردد و از طرف ديگر از آنجا که به منظور نقد ايدههای فمينيستی مطرح در جنبش ايران، توجه به جوهر ديدگاه فمينيسم را لازم میدانستم، بهتر ديدم که در اينجامطالبی را که میتواند به فهم و کسب شناخت هر چه بيشتر از ايدههای فمينيستی کمک نمايند، مطرح نمايم و انجام آنچه کهشرحش رفت را به مقاله ديگری واگذار کنم. بنابراين آنچه در زير میآيد را بايد بخش اول يک نوشته اصلـیتلقی کرد. در اينجا سعی شده است ضمن پرداختن به اين امر که فمينيسم چيست و اشاعه دهنده چه ديدگاهی در جنبش زنان میباشد، گرايشات مختلف فمينيستی معرفی شوند. درعين حال اين کوشش نيز صورت گرفته که در تقابل با هر يک ازگرايشات فمينيستی که با تعلق ايده معينی به خود از يکديگرمتمايز میگردند، نقطه نظرات مارکسيستی نيز هر چند بطور کلی و فشرده مطرح شوند. در رابطه با تعريف فمينيسم تا آنجا که اين مسئله به خودفمينيستها مربوط میشود، جالب است بدانيم که آنها تعريفواحدی از اين عنوان ندارند و به عبارت ديگر در تعريف فمينيسممتفقالقول نيستند. در اين مکتب گروههای متفاوتی وجود دارند که در حاليکه هر يک خود را فمينيست میخوانند، از جهاتبسياری متمايز از يکديگرند. اين واقعيت باعث شده است کهتعريف يک گروه از فمينيسم مورد قبول گروه ديگر واقع نشده و لذا روی تعريف معينی توافق وجود نداشته باشد. در هر حال اينامر مسلمی است که فمينيسم با نگرش به جهان از زاويه زن و منافع خاص او شناخته میشود. شايد مقايسه صوری زير بتواندتصوير روشنتری از فمينيسم بدست دهد و آن اينکه اگر برایمارکسيستها پرولتاريا در مرکز توجه قرار داشته و آنها مسائل را از نقطه نظر تامين منافع پرولتاريا مورد برخورد قرار میدهند(۱) برای فمينيسم زن مرکز و اصل میباشد. از اين رو فمينيستها با اعلام اينکه زنها تحت انقياد مردها قرار دارند، کوشش در راه رهائی آنان از اين انقياد را وظيفه خود میخوانند. فمينيستهامعمولاً اين نظر را میپذيرند که تفاوت بين مرد و زن در جامعه امری ذاتی و ناشی از بيولوژیهای متفاوت آنان نيست و عموما به اين نکته واقفند که اگر ما شاهد آنيم که مرد در امور جامعه نقش فعال داشته و از موقعيت برتری برخوردار است و بالعکس زن در رابطه با عرصههای مختلف زندگی اجتماعی عقبتر بوده و دارای نقش تبعی است اين امر از خود جامعه نشات گرفته وبيانگر ضعف و بيماری آن است. با اين حال فمينيستها اينضعف و بيماری را به وجود طبقه يا طبقات استثمارگر در جامعه نسبت نمیدهند. برای آنها "مردان" به طور عموم در مقابل "زنان" به طور عموم قرار دارند، بدون اينکه تقسيم بندی جامعه به طبقات استثمارگر و استثمارشونده را تشخيص دهند. از اينروآنها قادر نيستند مسئله زن را در رابطه با شکلگيری مالکيتخصوصی و بالنتيجه تقسيم جامعه به طبقات مورد توجه قرار داده و با ديد علمی به آن برخورد نمايند. در نتيجه آنها عاجز از درک علل واقعی و تاريخی ستمديدگی زن بوده و از ترسيمراهحلهای واقعی در جهت آزادی زن ناتوان میباشند. گروههای متنوعی در ميان فمينيستها وجود دارند و تا آنجا که مسئله به درک از مفهوم آزادی زن و اينکه کدام زن را میتوان آزاد و رها شده از هرگونه قيد و بندی ناميد، مربوط میشود، آنها نظرات متنوع و مغاير با يکديگر ارائه میدهند. در رابطه با تنوع گروههای فمينيستی نيز اغراق نيست اگر گفته شود که به نظر میرسد هر دستــه و گروهی از زنان در اروپا و آمريکـــا که مسئله ستمديـــدگی زن را مورد توجه قـــرار دادهاند، شاخهجديدی را نيز در رابطه با فمينيسم بهوجود آوردهاند. مثلا رنگينفمينيستها با درآميختن مسائل نژادی با مسئله زن، فمينيسـمخود را از ديگران متمايز میکننــد. يا در آمريکا زنان سياهپوستیهستند که با پيروی از نظرات نويسنده سياهپوستی به نامآليس وکر نام جديدی هم روی فمينيسم خويش گذاشتــــه، خود را "وومنــيست (WOMENIST)" میخواننــد وقسعليــهذا... . معمولاً در دستـهبنــدی گروههای فمينيستی بهطور عمده از فمينيستهای ليبرال يا ليبرال فمينيسم، فمينيستهای راديکال(راديکال فمينيسم)، فمينيستهای سوسياليست (سوسيالفمينيسم) اسم برده میشود و البته فمينيسماگزيستانسياليستی خانم سيمون دوبوار نيز مطرح است که از جنبهای به شاخهای از راديکال فمينيستها و از جنبهای ديگر بهسوسيال فمينيستها نزديک است. اينان هر يک تعبير و تفسيرخاص خود را از مسئله زن ارائه میدهند. مسئله ديگری که بايد در رابطه با فمينيسم مطرح شود ايناست که از آنجا که همه فمينيستها به هر حال مرد را مسئولستمديدگی زن معرفی میکنند و موقعيت فعلـی زن در جامعه و بهاصطلاح "جنس دوم" به حساب آمدن وی را ـ اگر چه با تعابير وتفاسير متفاوت و مختلف ـ ناشی از قدرتطلبیهای مرد و فرهنگ مردسالاری تلقی میکنند، لذا در مکتب فمينيسم وظيفهمبارزاتی زنان، مبارزه با اين مسائل عنوان میشود(۲). محرز است که مسئله طبقات و مبارزه طبقاتی در فمينيسم به گونهای که در ديد مارکسيستی مطرح است مورد توجه قرار ندارد، يابهتر است بگوئيم مردود است. بنابراين دگرگونی ساختار اقتصادی ـ اجتماعی جامعه طبقاتی نمیتواند مسئلهای مطرح برای فمينيسم باشد. حتی سوسيال فمينيستها که با طرح نظردوآليستی مبنی بر اينکه پدرسالاری و سرمايهداری دو سيستممتفاوت و کاملا جداگانهای هستند که در تبانی با يکديگر زن را مورد ستم قرار میدهند (آنها کوشيدهاند پلـی بين مارکسيسمو فمينيسم ايجاد نموده و اين دو را در آشتی با يکديگر جلوه دهند) شرايط رهائی زن را در انقلاب اجتماعی جستجو نمیکنند. بعضی از دستجات فمينيستی بهدليل اعتقاد به اينامر که سلطهجوئی و زورگوئی نسبت به زنان نياز روانی مرد میباشدو ذات جنس مذکر با خشونت و برتریطلبی عجينگشته، عملاً مسئله را به امری لاينحل تبديل میکنند. بعضی افق ديدشان در رابطه با حل مسئله زن محدود به صرف کسبامتيازات قانونی و برخورداری از امکانات مساوی با مردان در چهارچوب سيستم اقتصادی ـ سياسی کنونی است. عدهای ازفمينيستها جدا شدن زنان از مردان را به معنی آزاد شدن آنان میدانند. اينها در ضمن اغلب مبلغ برتری دنيای "زنانه" در مقابلدنيای "مردان" هستند. ظاهراً اکثر فمينيستهائی هم که به هر حال خود را صاحب فکر سياسی میدانند، حل مسئله زنان را با کار آموزشی و تبليغی امکانپذير میدانند. برای آشنائی بيشتر با فمينيسم بهتر است در اينجا مختصرا در مورد هر يک از گروههای فمينيستی فوقالذکر توضيحی داده شود.
"ليبرال فمينيسم"
ليبرال فمينيسم به نظرگاهی اطلاق میشود که با پيروی ازليبراليسم قرن هيجدهم که مدافع حقوق و آزاديهای فردی بود، خواستار کسب چنين حقوق و آزاديهائی برای زنان در جامعه سرمايهداری میباشد. از اين نظرگاه البته، الزاماتاستثمارگرانه و ستمکارانه سرمايهداری مانع تحقق خواستهای بر حق زنان در نظر گرفته نمیشود. از همين رو نيز ليبرالفمينيسم خود را با مرد درگير میبيند تا با سرمايهداران. اين نوعفمينيسم از آنجا که آزادی زنان به مفهوم برابری آنها با مردان در تمام زمينهها را در چارچوب نظام سرمايهداری امکانپذيرمیداند، مبلغ آن است که کوشش زنان برای شرکت در همه عرصههای زندگی در نظام موجود به آزادی آنها منجر خواهد شد. قابل تصور است که برای يک ليبرال فمينيست منطقاًشرکت زنان در ارگانهای سياسی دولتهای کنونی و مثلاً رسيدنبه مقام نخستوزيری و رياست جمهوری بايد امر ايدهآلـی تلقی گردد.
"راديکال فمينيسم"
شايد نوع اصيل فمينيسم را بتوان در اين نوع فمينيسم سراغ گرفت. در اين نظرگاه اين مسئله با برجستگی مطرح میشود کهموقعيت تبعی زن نسبت به مرد از مردسالاری يعنی سيستمیکه در تمام زمينههای فرهنگی و اجتماعی زندگی دارای نفوذ میباشد، ناشی شده و به واقع اين مرد بوده است که در طول تاريخ با تحت سلطه قرار دادن زن، ستمديدگی او را باعث شده و همواره او را در موقعيت پائينتری نسبت به خود قرار داده است. از نظر راديکال فمينيستها اين امر از آنجا امکانپذير گشته که با توجه به ساختمـــان بيولوژيـــک زن و ظرفيت او برای مادر شدن و نگهـــداری از بچههـــا مردان از اين موقعيت استفاده کرده و از همان آغاز کوشيدند زنان را تحت سلطه خود قرار دهند. در نظرگاه راديکال فمينيسم از آنجا که زنان صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، نژادی و فرهنگی و غيره تحت ستم و استثمـــار مردها قرار دارند، پس در مقابل مردهــــا از منافع مشتــرکی برخـــورداربوده و طبقهای را در مقابل طبقه مردها تشکيل میدهند. شاخههای مختلفی از تفکرات فمينيستی را میتوان در رديفراديکال فمينيستها قرار داد، ولـی در اين ميان دو دسته ازراديکال فمينيستها معروفيت بيشتری دارند. دسته اولفمينيستهای بهاصطلاح انقلابی که به ايجاد حداقل رابطه با مردها معتقد هستند و دسته دوم آنهائی که اساساً هرگونه رابطه با مردها (حتی رابطه جنسی) را نفی میکنند.
"فمينيسم سيمون دوبوار"
سيمون دبوار که بهعنوان نويسنده فرانسوی و همکار نزديک ژان پل سارتر معروف است، نظرگاه فمينيستی خود را در کتابی به نام "جنس دوم" مطرح و تشريح کرده است. او با توضيحجامعهشناسانه تفاوتهائی که شخصيت و رفتار يک زن و مرد در جامعه به خود میگيرد، بهدرستی روی اين نتيجهگيری تاکيدمیکند که دليل وجود سلوک و رفتار زنانه و همينطور مردانه در جامعه از خود جامعه ناشی شده است و اين امر به متفاوت بودن ساختمان بيولوژيکی آنها مربوط نمیشود. در رابطه با علليا عللـی که موقعيت تبعی زن، يا به قول خود وی "جنس دوم"بودن او را باعث شدهاند، سيمون دوبوار همان توضيحاتی را عنوان میکند که در بخش مربوط به راديکال فمينيسم مطرح شد. يعنی او در حاليکه عهدهدار بودن وظيفه توليد مثل و مادری را مانع تاريخی بر سر راه پيشرفت زن به حساب میآورد،مسئوليت اصلـی را به گردن مرد میداند که از همان آغاز زن را با وضعيت بيولوژيکش سنجيده و امکان موجوديت خودمختار را از او سلب کرده است. بورژوازی از نظر سيمون دوبوار زن را در "تنگنا" گذاشته است،ولـی او معتقد نيست که با نابودی سرمايهداری و برقراریسوسياليسم شرايط رهائی زن حاصل میگردد. آنچه او میگويد، آن است که زنان بايد در جهت اثبات "هويت مستقل"خويش بکوشند. به گفته او "مردان اثرات زخمگين بر کره خاکی گذاشتهاند" و به گونهای که در فلسفه اگزيستانسياليستی(اعتقاد به اصالت وجود) مطرح است، اصالت زن را با ايجادتنگناهائی و با محروم کردن او از حقوق خويش از وی سلب نمودهاند و حال زن بايد از خلال پروژههای برتر و عالیتر اصالتشرا بازيابد.
"سوسيال فمينيسم"
همانطور که قبلا نيز اشاره شد اين نوع فمينيست که در حقيقتبا عاريه نظراتی از مارکسيسم در رابطه با مسئله زن، آن را با تفکر راديکال فمينيسم در هم میآميزد به تفکر دو سيستمیشهرت دارد. در اين نظر علت تحت ستم بودن زن و درجه دوم تلقی شدن وی در جامعه هم ناشی از سرمايهداری و هم منبعث از مردسالاری عنوان میشود و مطرح میگردد که اين دو به مثابه دو سيستم جداگانه در ارتباط با يکديگر زن را مورد ستم قرار میدهند. هم مرد و هم سرمايهداری در تحت سلطهنگهداشتن زن دارای منافع مشترک میباشند. البته در بينسوسيال فمينيستها کسانی هم هستند که بگويند تضادهائینيز در رابطه با مسئله زن بين مرد و سرمايهداری وجود دارد. همانطور که ملاحظه شد گروههای مختلف فمينيستیديدگاههای متفاوتی را نسبت به مسئله زن ارائه میدهند. آنها در رابطه با مسئله خانواده، ازدواج و غيره نيز اظهار نظرهای خاص خود را دارند که پرداختن به آنها از حوصله اين نوشته خارج است. ما در اينجا تنها سعی کرديم نقاط برجسته نظرات فمينيستها را مورد توجه قرار دهيم. در همين چهارچوب تا آنجا که به موردليبرال فمينيسم برميگردد بايد گفت در حاليکه مبارزه در راه آزادیهای فردی و تساوی حقوق زن و مرد با نظرگاه ليبرالفمينيستی به مسير انحرافی کشيده میشود، مارکسيسم با متمرکز کردن مبارزه زنان به سوی سرمايهداران از رفع تبعيضعليه زنان و برخورداری آنها از حقوق برابر با مردان در جامعه سرمايهداری دفاع میکند. اصولاً مارکسيستها نهتنها مبارزه برای رفرم و تلاش در راه تحقق حقوق و آزاديهای فردی را نفی نمیکنند، بلکه تحقق اين خواستهها و همه حقوق دمکراتيکیکه در چهارچوب نظام سرمايهداری امکانپذير است را به نفع مبارزات پرولتاريا ارزيابی نموده و آنرا برای پيشبرد مبارزات آيندهدر جهت رهائی بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار ضروری میدانند. البته مارکسيستها روی اين نکته اساسی مصرند کهرفرم برای رسيدن به آزادی و از جمله برای تحقق آزادی زنان کافی نبوده و اين امر با انقلاب اجتماعی ميسر خواهد شد. در رابطه با راديکال فمينيسم و فمينيسم سيمون دوبوار بخصوص در مورد اين ادعا که مرد از آغاز به دليل وضعيتبيولوژيکی زن او را مورد ستم قرار داده بايد گفت که برای تائيدآن هيچ دليل مادی و منطق علمی وجود ندارد. فمينيستهایمذکور ستمديدگی زن را ظاهرا به عنوان يک امر تاريخی تلقی میکنند، در حاليکه مسئله را اساساً با ديد تاريخی مورد بررسی قرار نمیدهند. مسلماً ستمديدگی زن در دورانهای مختلفتاريخی اشکالـی مشخص به خود گرفته است. در اين رابطه کسی نمیتواند منکر آن شود که مثلاً موقعيت زنان در جامعهفئودالـی نسبت به موقعيت آنان در جامعه سرمايهداری بسيارمتفاوت بوده، ولـی اين تفاوت، درست از تفاوت دو شرايطاقتصادی ـ اجتماعی موجود در آن زمان نشأت گرفته است. به عبارت ديگر الزامات اقتصادی ـ اجتماعی معين هر يک از دو نظامفئودالـی و سرمايهداری موقعيتهای نامطلوب کاملاً متفاوت ومتمايزی را به زنان تحميل کرده است. فمينيستهائی از اين دستهيچوقت مسئله را اينطور برای خود مطرح نمیکنند که چهشرايط اقتصادی ـ اجتماعی به مرد امکان و فرصت تحت سلطه قرار دادن زن را داده است، تا دريابند که مرد بدون آنکه در جامعه از قدرت اقتصادی خاصی برخوردار باشد و به زبان علمی بدون آنکه نيروهای مولده جامعه را در اختيار خود بگيرد، نمیتوانسته است امکان تحت سلطه قرار دادن زن را بدست آورده و او را بنده خود سازد. اين امر محرزی است که بشر در طی تاريخ تکامل خود از دوره کمون اوليه گذشته است. در اين دوره نه از استثمار، نه از بندگی و بردگی اثری نبوده است. کسی تحت سلطه و استثمار ديگری قرار نداشت و اتفاقاً در اين دوره از آنجا که زن نقش مهمی در توليد اجتماعی داشت، مادر بودن و فعاليتهایسخت و پربار خانگی او باعث آن بود که وی نه تنها همسان با مرد بلکه به لحاظ اجتماعی دارای مقامی بالاتر از مرد باشد. مطالعه همين واقعيت تاريخی و توجه به مراحل مختلف تکامل جامعه بشری مبيين اين واقعيت است که فمينيستهایفوقالذکر هر ادعائی هم که داشته باشند، تاريخ را ايستا در نظر میگيرند و تصورات خود را به جای واقعيتها نشانده و ملاک قرار میدهند. آنها تصور و درکی که امروز تحت شرايط مشخصتاريخی از مسئله زن، از مرد و فرهنگ مردسالاری در ذهن خود دارند به دورههای اوليه تاريخ بشر، بشری که اساساً در شرايطو وضعيتی بهکلـی متفاوت از ما زندگی میکرد، تعميم میدهند. مرد را عامل ستمديدگی زن قلمداد کردن (امری که اعتقاد مرکزی فمينيسم را تشکيل میدهد) کوشش آگاهانه ياناآگاهانه برای کتمـان اين حقيقت است که آزادی زنان به مفهومرهائــی آنان از قيد هرگونه قيد و بند تنها در گرو نابودی نظام سرمايهداری است. در برپائی جامعهای است که نه فقط به لحاظ حقوقی و از جنبه قانونی برابری مرد و زن را در جامعه بهرسميت بشناسد، بلکه با فراهم کردن امکان شرکت زنان در همه عرصههای توليد و زندگی اجتماعی، زمينه مادی به ثمر نشاندن مبارزه با تفکرات مردسالاری و پايان دادن به چنان تفکراتی را نيزبهوجود آورد. چه از آن نظرگاه راديکال فمينيسم که آشکارا زنان را در مقابل مردان و در تضاد آنتاگونيستی با آنان قرار میدهد و چه از نظرات فمينيستی سيمون دوبوار، عليرغم تاکيدش رویاين امر که مرد تحت ستم جامعه سرمايهداری قرار دارد، نتيجهای جز آنکه به هر حال زنان بايد صف خود را از مردان جدا بکنند، حاصل نمیشود. امری که در مبارزه متحد زن و مردبرعليه سرمايهداری، تفرقه را دامن میزند. همين نتيجهگيری در رابطه با سوسيال فمينيست نيز صادق است. سوسيال فمينيسم با شريک و همدست جلوه دادن مرد با سرمايهداری از تيزی حمله زنان به سرمايهداری میکاهد و درحاليکه مرد را در کنار سرمايهداری عامل ستمديدگی زن و مقصر وضع دشوار و نامطلوب زن جلوه میدهد، بهواقع میکوشد از بار مسئوليت سرمايهداران در ايجاد فجايع مختلف بر عليه زنان بکاهد. آنجا که مارکسيستها اساس کوشش خود را در جهت نابودی سرمايهداری بهکار میگيرند و مبارزه با تفکرات مردسالاری را در درون اين مبارزه به پيش میبرند؛ سوسيال فمينيستها با عنوان اينکه اين دو مبارزه را بايد موازی يکديگر به پيش برد به گونهای ديگر با
خاطرات خانه زندگان (۲۵) من اینجا ایستاده ام، بدون اینکه کار دیگری از من ساخته باشد. همنشین بهار
در بخش پیش در گفتگو با خانم میهن قریشی همسر فداکار و مهربان بیژن جزنی، اشاراتی به زندگی آن فدایی دلیر شد. من خانم جزنی را نخستین بار سال ۱۳۵۸ با «میترا» (دختر شهید محمد چوپانزاده)، در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد (فردوسی) دیدم. آنقدر به او مهر میورزید که انگار مادر میترا بود. میترا، سال ۶۱ در اوین تیرباران شد. با مجاهدین در ارتباط بود.
اوضاع و احوال جدیدی در راه بود.
هر بار که اسم بیژن را میشنوم بیاختیار نام «مارتین لوتر» Martin Luther یکی از تاثیرگذارترین شخصیتها در تاریخ آیین مسیحیت و از پیشوایان نهضت اصلاحات پروتستانی به خاطرم میآید. چرا؟ مارتین لوتر چه ربطی به بیژن جزنی دارد؟ توضیح خواهم داد.
پیشتر در مورد وکیل تسخیری و تعیینی در زمان شاه، نوع دفاعیات زندانیان سیاسی در دادگاه نظامی (دفاع ایدئولوژیک، دفاع حقوقی و دفاع «دستمال ابریشمی»)، همچنین از جریان دادگاه خودم صحبت کرده و یادآور شدم:
۱۱ اسفند سال ۱۳۵۳ تلویزیون خبر داد که حزب رستاخیز، به دستور اعلیحضرت تشکیل شده و «همه باید جزو این حزب بشوند و تکلیف خود را روشن کنند. اگر کسی عضو حزب رستاخیز نشد از ایران باید بیرون برود. اگر نخواستند بیرون بروند جایشان در زندان است.»
اوضاع و احوال جدیدی در راه بود.
...
از فردای آن روز تا ۲۶ اسفند، ۵۳ تا ۶۰ نفر نفر از زندانیان سیاسی را از زندان قصر به کمیته مشترک و زندان اوین بردند.
توپ و تشر سرگرد زمانی هم شدّت گرفت و امثال ستار مرادی و نظری و عبدی (نگهبانان اذیت کن بند)، بفرموده، بیخود و بیجهت گیر میدادند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مارتین لوتر و «جان ویکلیف»، آن مرتد کله شّق
در حیاط بند «یک و هفت و هشت» با «علی ماهباز» صحبت میکردیم و بلندبلند میخندیدیم. یکمرتبه انگشتی محکم به پشت گوشم خورد و وقتی برگشتم دیدم «ددَم وای»...وکیل بند جناب «ستار مرادی» است. با تحکم پرسید اسمت چیه؟ در باره چی حرف میزدین؟ به چی میخندیدیدین؟ بلافاصله ادامه داد همه چیز را خودم شنیدم و یاداشت کردم و کاغذی را هم به ما نشان داد با خودکاری که در دست داشت.
علی بلافاصله گفت در باره «مارتین لوتر»، صحبت میکردیم و به من چشمک زد. منم گفتم ما در باره مارتین لوتر حرف میزدیم.
گفت ماتین لاتر چه خریه؟ نکنه خرابکاره...
بعد ما را به زیر هشت برد و سین جیم شروع شد. سروان شعله ور آنجا بود. پرسید چه خبره؟ ستار مرادی کاغذ خودش را نگاه کرد و گفت جناب سروان در باره «ماتین لاتر» حرف میزدند حالا خدا میدونه زیر نیمکاسه شان چه کاسهای است. من گفتم جناب سروان ما داشتیم در باره مارتین لوتر حرف میزدیم. گفت او کیست؟ علی جواب داد مال چند قرن پیش است، چهارصد و سی چهل سال پیش مرده است، یک کشیش و آخوند مسیحی بوده...
شعله ور داد زد چرا راجع به «آقای راشد» صحبت نمیکردین، مگه خودمون عالم و روحانی کم داریم؟ و محکم زد تو گوش علی. من اعتراض کردم چرا ما را میزنین. فریاد کشید حفه، خفه... بعد با اشاره او ستار مرادی کوبید توی دهانم و افتادم زمین.
برگشتیم توی بند. و خوشحال بودیم که به خیر گذشت و پاپیچ نشدند که چرا بلندبلند در حیاط زندان میخندیدین. ما واقعاً در مورد مارتین لوتر حرف میزدیم اما خندهمان مربوط به واکنش لوتر به پاپ های دروغین بود که بعد توضیح میدهم.
وارد بند که شدیم بچه ها گفتند خیلی شانس آوردین اذیتتون نکردند. این روزا همه اش پی بهانه میگردند.
در آن ایام من تازه با زندگی پرماجرای لوتر آشنا شده بودم و از تاریخ ویل دورانت و کتب دیگر زندگی او را دنبال میکردم. لوتر سردمدار پروتستانتیزم و اعتراض علیه پاپ های مرتجع بود...
البته بعدها فهمیدم طلایهدار نهضت پروتستان، نه مارتین لوتر، بلکه روحانی انگلیسی جان ویکلیفJohn Wickliffe است که در قرن چهاردهم میلادی ایدۀ «برتری پاپها» را که کل نظام کلیسایی قرون وسطی بر آن مبتنی بود زیر سئوال برد.
از آقای «عبدالرضا نیک بین رودسری» (عبدی) شنیده بودم خیلی پیش تر، او و امثال «ویلیام آکمی» (ویلیام آکام) William of Ockham با حملات جانانه به پاپهای دروغین، راه پرسش و انتقاد را گشوده و زمینه های نهضت «لوتر» و بعداً «ژان کالون» را فراهم ساختند.
...
جان ویکلیف به «مرتد کلهشق» مشهور شد و تکفیرش کردند و به دستور کلیسا همه نوشتهها و حتی ترجمه او را از کتاب مقدس که نخستین برگردان به زبان انگلیسی بود، در آتش انداختند.
سال ۱۴۲۸ (که ۴۰ سال از مرگ جان ویکلیف گذشته بود)، به دستور «پاپ مارتین پنجم»، بقایای جسد وی را هم از قبر درآورده، سوزاندند.
خلاصه، الهام بخش مارتین لوتر درواقع جان ویکلیف بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لوتر مرتجعین را به زندانبانانِ «بابیلون» تشبیه نمود
تقریباً یک قرن بعد از جان ویکلیف، در سال ۱۵۱۷ میلادی، مارتین لوتر اعلامیه رسمی خودش را که مستند به کتاب مقدس بود، در ۹۵ ماده علیه بدعتهای کلیسای کاتولیک نوشت و بر بالای دروازه کلیسای شهر «وتینبرگ» آلمان Wittenberg آویزان کرد. مردم به ستوه آمده از جهل و جور کلیسا، همه پشت لوتر بودند. پاپ از این اعتراض به وحشت افتاد و او را فراخواند. ولی لوتر بی اعتنایی کرد و پاپ را مسخره کرد و دست انداخت.
مرتجعین لوتر را به دشمنی با خدا و مسیح متهم نموده، تبلیغ کردند مرتد و کافر است.
لوتر سازش با کلیسای رسمی را رد کرد و در به اصطلاح محکمه گفت:
من روی حرف خودم هستم و مرعوب برچسب ها و تهمتهای شما نمیشوم.
Hier stehe, ich kann nicht anders
«من اینجا ایستاده ام، بدون اینکه کار دیگری از من ساخته باشد.»
لوتر دستخط پاپ را (در مورد مجازات و تکفیر) در برابر دروازه شهر ویتنبرگ همراه با رسالات احکام شرعی به آتش کشید و مسئولان کلیسای رم را به زندانبانانِ «بابیلون» تشبیه نمود و به خرافه ها و تبلیغات پاپ که همه را از شیطان و گناه میترساند، واکنش عجیب و غریبی نشان داد.
ما آنروز در حیاط زندان به نوع واکنش لوتر به پاپ بلندبلند میخندیدیم. لوتر پاپهای دروغین را به «باد روده» fart (به گاف و واو و ز)، «گو...» خر fart-ass تشبیه نمود...
ما آنروز همین موضوع را صحبت میکردیم و بلندبلند میخندیدیم و خوشبختانه ستار مرادی نشنیده و یاداشت نکرده بود.
وگرنه فکر میکرد fart-ass (باد روده) اسم رمزی چیزی است و زیر هشت بیچاره میشدیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وای اگر چنین مستبدینی روی کار بیایند !
نام «بیژن جزنی» را از زندانیان قدیمی شنیده بودم و از او با احترام یاد میشد.
یکی از زندانیان با اشاره به اینکه پدر بیژن (حسین جزنی) رئیس ژاندارمری دولت پیشهوری و جانبدار فرقه دموکرات آذربایجان بوده، از او خیلی تعریف میکرد و میگفت بیژن فرزند چنان پدری است. برای همین حرکت فرقه دموکرات آذربایجان را «یک حرکت رهایی بخش» توصیف میکند و گفته است از اشتباهات بزرگ شوروی در ایران بازداشتن فرقه دموکرات آذربایجان و کردستان از برخورد نظامی با ارتش مرکزی بود.
...
پدر بیژن حدود ۲۰ سال در شوروی بود و بعد با وساطت سپهبد مبصر ریاست شهربانی کل کشور از شاه تقاضای بخشودگی کرد و به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه پرداخت و کارمند ذوب آهن بود. وی همسر روسی هم داشت که در دانشکده ادبیات، زبان روسی تدریس میکرد.
...
توده ای های بند بدون اشاره به این واقعیت که جزنی بعدها به یکی از سرشناسترین منتقدان حزب توده در درون جنبش مارکسیستی ایران تبدیل شد، میگفتند رَگ و ریشه او همه توده ای بودند. از عموهایش رحمت الله و حشمت الله، بگیر تا مادرش عالمتاج کلانتری و دایی های بیژن، (ناصر، منصور، مسعود و منوچهر کلانتری)
خود بیژن، همسرش «میهن قریشی»، خواهرش «منیژه»، همه عضو سازمان جوانان حزب توده بودند. (منیژه، در نوجوانی به هنگام بازی و دویدن ناگهان زمین میخورد و تا بیاید به پزشک برسد میمیرد)
...
شماری از زندانیان (سیاسی کار)، بایکوت این یا آن زندانی را در بندها (به دلیل نظراتشان، نه به خاطر مثلاً نزدیکی به رژیم) زیر سر بیژن میدیدند و پشت سرش صفحه میگذاشتند. آنان گاه افراط کرده میگفتند وای اگر چنین مستبدینی روزی روی کار بیایند !
بیژن نماد انقلابیون چپ دهه چهل و پنجاه در ایران بود و از او نقل میشد: دنبالهروی سالکانه و پیروی عوامانه از مردم صحیح نیست اما برای یک مبارز سیاسی دیدن مردم و شنیدن صدای آنان حکم هوا است که بدون آن زنده ماندن و زندگی داشتن نا ممکن است.
...
گویا یکی از بازجویان ساواک به بیژن طعنه زده، آقای «کمونیست میلیونر» شما پیشرفت اقتصادی که داشتی به خاطر حمایت از بخش خصوصی در دهه های ۳۰ و ۴۰ بود. از اون سیاست، جنابعالی به مال و مکنت رسیدی. چرا با رژیم پهلوی مخالفت داشتی؟ چرا تیشه به ریشه خودت زدی؟
...
جزنی به همراه یکی از دوستانش (پرویز یشایایی) کانون آگهی پرسپولیس را راه انداخت که برای تجار بازار و بر حسب کالایی که داشتند تبلیغات میکرد و این تبلیغات به صورت نقاشی بود و بیژن انجام میداد.
بیژن همچنین مدیر عامل موسسه «تبلی فیلم» هم بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«بیژن» بر استقلال اندیشه و عمل چپ ایران تأکید داشت.
گفته میشد جزنی روآمدن آیت الله خمینی را در رأس جنبش مردم بعید نمیداند. این وقتی است که وی در عراق تبعید بود. لابد تمایلات ارتجاعی آیات عظام و وزن و ثقل چنین تمایلاتی در درون دستگاه روحانیت بر او پوشیده نبود.
بعدها شنیدم پشتیبانی حتی تاکتیکی از مسندنشینی روحانیت را رد میکند و در مورد مبارزینی که مارکسیسیت نیستند. گرچه گفته متحدین بالفعل و بالقوه ما هستند اما تأکید کرده که تکیه گاه آنان اقشار «خرده بورژوازی سنتی» و «بقایای بورژوازی ملی» است و در آینده بی اصطکاک نخواهیم بود. بیژن نسبت به مذهبی ها خیلی مثبت نگاه نمیکرد یا بهتر بگویم توهم نداشت. البته او ضد مذهبی نبود. غیر مذهبی بود.
...
از یک سو پشتیبانی حتی تاکتیکی از مسند نشینی روحانیت را قبول نداشت و از سوی دیگر مخالفت امثال آیتالله خمینی را با رژیم شاه تصدیق میکرد. امری که متناقض به نظر میرسید.
این تناقض بعدها (بعد از انقلاب بزرگ ضد سلطنتی) خود را در واکنش پیروانش هم نشان داد. در آغاز از شرکت و تأیید همه پرسی قانون اساسی و جمهوری اسلامی خودداری کردند، برای بیان نظراتشان در تلویزیون درآغاز، پشت به دوربین نشستند، اما بعد از ستیز با لیبرالیسم سیاسی و «جهان غرب»، به سازگاری با رهبری خمینی و استبداد دینی رسیدند و طی سال های ۶۱/۵۹ اکثریت آنان به سیاست پشتیبانی از «خط امام» یعنی همان مسند نشینی روحانیت روی آوردند که بیژن جزنی همه را از آن بر حذر داشته بود.
...
بیژن بر استقلال اندیشه و عمل چپ ایران تأکید داشت و به نوع رابطه حزب توده با «حزب کمونیست شوروی» هم انتقاد میکرد،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با شروع مبارزه مسلحانه، لزوماً انقلاب آغاز نمیشود.
اینکه در آعاز فدائیان یک حزب سیاسی را تدارک میدیدند اما به گروهی چریکی (گروه پویان- احمدزاده- مفتاحی) چرخش پیدا کردند، برای همه زندانیان روشن نبود.
ما در زندان تنها میشنیدیم مبارزه مسلحانه چریکی توسط پویان و احمدزاده تئوریزه شده و به صورت «ضرورت» و «هم استراتژی و هم تاکتیک» درآمدهاست. اینکه در پاسخ و در پیوند با کدام نیاز سیاسی و برخاسته از کدام واقعیت اجتماعی بود، برای من هم مثل خیلی های دیگر روشن نبود. البته آنزمان وقایع کوبا و الجزایر و آنچه در آمریکای لاتین و فلسطین و ویتنام و آفریقای جنوبی میگذشت تأثیر خودش را در گروههایی چون فدائیان و مجاهدین میگذاشت.
...
وقتی آنروزها را بیاد میآورم، میبینم نسبت به خیلی چیزها بیغ بودیم. من، نوع خودم را میگویم. نه از تز آمادگی شرایط عینی انقلاب مسعود احمدزاده اطلاع دقیق داشتیم و نه از تز محوری بودن مبارزه مسلحانه بیژن جزنی.
تعابیری چون «شرایط عینی انقلاب» و «موقعیت انقلابی» زیاد شنیده میشد اما درک واحدی از آن نبود. جسته گریخته گفته میشد در این موارد کلیدی آرای مسعود احمد زاده با بیژن جزنی یکی نیست.
گویا سال ۵۰ نظرات مسعود احمد زاده در سازمان چریک های فدایی خلق غالب بوده و در سالهای ۵۴-۵۳ به تدریج نظرات بیژن جزنی غلبه میکند.
برخی با قاطعیت میگفتند همانطور که روشنایی، روز را تعریف میکند نظریه «مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک» (که مسعود احمدزاده اشاره نموده) فدابیان را تعریف میکند.
داستان در دو برداشت متفاوت از مفهوم «موقعیت انقلابی» خلاصه میشد که بعدها زندانیان به آن شاخ و برگ زیاد دادند.
به نظر مسعود احمدزاده، شرایط عینی انقلاب وجود داشت و او ضرورت مبارزه مسلحانه را از آن نتیجه میگرفت.
بیژن جزنی اما با این اعتقاد که مفهوم «شرایط عینی انقلاب» همان است که لنین با مفهوم «موقعیت انقلابی» فرموله کرده، توضیحات خاص خودش را داشت. از دیدگاه وی شرایط عینی انقلاب وجود نداشت و نمیتوانیم بگوییم با شروع مبارزه مسلحانه، لزوماً انقلاب آغاز میشود. به مبارزه مسلحانه باید همچون تاکتیک محوری نگریست و لاغیر.
البته من از آنچه طوطی وار میشنیدم و حفظ میکردم، زیاد سر درنمیآوردم.
...
هواداران نظریات امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده با نظرات بیژن مخالف بودند و گاهی اوقات تلخی (و بیشتر از اوقات تلخی) پیش میآمد.
آنها میگفتند شرایط ذهنی و عینی انقلاب فراهم است و پیشاهنگ مسلح باید از طریق مبارزه مسلحانه مردم را متوجه انقلاب کند چرا که «تنها موتور کوچک مسلح است که موتور بزرگ توده ها را به حرکت در میآورد»
جزنی اما نظر دیگری داشت: «هنگامی که ما میشنویم مبارزه مسلحانه شروع شده ناگزیریم اعتراف کنیم که معتقدان به این مطلب دو چیز را نمیشناسند: اول مبارزه مسلحانه را در مرحله فعلی و دوم انقلاب را به طور عام و انقلابی را که ما در پیش داریم به طور خاص»
به نظر جزنی فقط اگر رژیم راه هرگونه مبارزه مسالمت آمیز را سد کند توسل به سلاح توجیه پذیر است و نباید قهر و خشونت پاره ای از وجود ما باشد و جنبه ایدئولوژیک بگیرد. او به آنچه مجازات انقلابی نام گرفته بود معتقد نبود و از قولش میگفتند: ترور نه تنها قدمی به جلو نیست بلکه به عنوان کاری عاطفی که احتمالاً نتایجی به بار خواهد آورد نیز نمیتواند مورد پذیرش واقع شود... «اختناق بعد از ترور» مورد پسند هیچ مخالفی نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه غمناک است عمیق نیست. آنچه عمیق است غمناک است.
پیش تر گفتم بعد از اعلام حزب رستاخیز، تعدادی از زندانیان را از قصر به سلولهای انفرادی کمیته مشترک و زندان اوین بردند و سختگیری های سرهنگ زمانی در زندان قصر هم شدت گرفت. وقت و بیوقت پاپیچ زندانیان میشد و گیر میداد. معلوم نبود چه خبر است.
شنبه ۳۰ فروردین سال ۵۴ حدود ۵۰ روز بعد از تشکیل حزب رستاخیز، من دم در اتاق ۳ بند یک نشسته بودم.
لحظه لحظه آنروز یادم هست. کتاب «تاریخ جهان نو» نوشته «رابرت روزول پالمر» دستم بود و داشتم از قضا زندگی مارتین لوتر را میخواندم. ناگهان یکی روزنامه اطلاعات را پرت کرد روی کتاب. با تعجب نگاه کردم دیدم استوار احمدلو و پاسبان نظری هستند. نظری با نگاه معنی دار و فاتحانهای گفت اون کتابا بیانداز دور. روزنامه را وردار بخون.
بعد روزنامه های باقی مانده را به اتاقهای دیگر هم پرت کردند و سریع رفتند. رفتارشان کمی غیرعادی بود. بچه های اتاق روزنامه آنروز را ورق میزدند...
دقایقی بعد سکوت اتاق و همه بند را فرا گرفت. سکوت داریم تا سکوت، سکوت محض. چی بود مگه؟
روزنامه اطلاعات در صفحه ۴ خود نوشته بود:
«امروز مقامات انتظامى اعلام کردند، ۹ نفر زندانیانى که قصد فرار داشتند کشته شدند...
۱- محمد چوپانزاده ۲- احمد جلیل افشار ۳- عزیز سرمدى ۴ - بیژن جزنى ۵ - حسن ضیاظریفى ۶- کاظم ذوالانوار ۷ - مصطفى جوان خوشدل ۸ - مشعوف کلانترى ۹- عباس سورکى»
...
هیچکس با هیچکس حرف نمیزد و همه مات و متحیر شده بودیم.
نمیدانم آنروز چگونه گذشت. من عمق آن واقعه هولناک را نمیفهمیدم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همزمان پای خود را محکم بر زمین میکوبیدیم.
فردای آنروز همه زندانیان هنگام ورزش صبحگاهی، وقتی میدویدند دو به دو دست همدیگر را گرفته و بعد از پای چهارم همزمان پای خود را محکم بر زمین میکوبیدند. صدای آهنگین آن دو خاطره انگیز و پای چهارم که محکم میزدیم هنوز هم در گوشم زنگ میزند و از هر سنفونی و آهنگی غمگین تر، یا بهتر بگویم شاد تر و زیبا تر است.
ورزش که تمام شد یکی از افسران زندان وارد بند شد. بازهم هیچکس با هیچکس حرف نمیزد. سکوت او را گرفته بود. با صدای بلند داد زد: چه مرگتونه؟ چرا لالمونی گرفتین؟...کسی پاسخ نمیداد.
از آنروز بعد زندانیانی که زندانشان تمام شده بود، آزاد نشدند و ملیکشی شروع شد.
...
بعدها خبر رسید روز واقعه، در حیات بند ۵ زندان قصر یک زندانی ۱۹ ساله (محسن سلیمانی) که علاوه بر رابطه عاطفی با کاظم ذولانوار و مصطفی جوان خوشدل، با عزیز سرمدی در تیم والیبال زندان بازی میکرد و با حسن ضیاظریفی از سال ۵۲ تا زمان شهادتش، در بند ۴ هم اتاق بود و نیز با سعید کلانتری که از زندان بندرعباس با هم بوده اند، خاطرات فراوان داشت، در اعتراض به وحشی گری پلیس سیاسی و شوکی که ساواک وارد کرده بود، عنان از کف داده و رو به برج نگهبانی... فریاد میزند:
مادر قحبه ها...بی شرف ها...فاشیست ها...
موسی خیابانی و احمد کلاهدوز تلاش میکنند با مهربانی دهانش را بگیرند. موسی میگوید: محسن...محسن در این شرائط شعار مناسب نیست، شعار نده...همه را میکشند.
پلیس زندان به هوای اینکه بند شلوغ شده دخالت میکند و بعد از ضرب و شتم محسن، وی را به مدت یکماه به انفرادی میبرند...
چند روزی بعد از جانباختن آن ۹ زندانی دلیر، سرهنگ زمانی با توپ و َتشر همه را در بند یک و هفت و هشت، جمع کرد و از جمله گفت:
«حواستون را جمع کنید ما جان نثاران خدایگان اعلیحضرت همایونی در برابرشما سه چیز داریم که انتخابش با خود شما است.
یک ـ قلم، که با آن برایتان از پیشگاه ملوکانه تقاضای عفو کنیم. دو ـ شلاق که ُمعرّف حضور همه شما هست و سوّم گلوله که اصلاً نیاز به توضیح ندارد...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شیللر از مفموم شادی به معنای آزادی میرسد.
آبها از آسیاب نمیافتاد. همه کوره غم بغل گرفته و منگ بودیم. مارکسیستهای زندان گاه به آرامی سرود میخواندند. همه جا صحبت از بیژن بود. چند نفر آهسته سوت میزدند و در حال خود بودند. غم و خشم در چهره ها موج میزد. همه کلافه بودیم. زندانیان متمایل به مجاهدین ضمن احترام به بیژن و یارانش، از کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل تعریف میکردند. برخی در سکوت، قران یا مثنوی میخواندند. یکی میگفت اگرچه ضربه ای که ساواک زده بسیار سنگین است اما رژیم رسوا خواهد شد.
هر کسی یک جور با قضیه کنار میآمد و آنالیز میکرد. فردای واقعه من میبایست از زندان آزاد میشدم. حکمم تمام شده بود. اما از آزادی مازادی خبری نبود. زندانیان مشابه من هم از هیچ بندی آزاد نشدند و ملی کشی شروع شد.
غم عمومی زندان و کشته شدن آن ۹ زندانی مظلوم مرا هم در خود برده بود. همچنین از اینکه پدر و مادرم از راه دور با فلاکت، راهی تهران شدهاند تا با هم به گلپایگان برویم و حالا حتما دم در زندان منتظرند تا آزاد شوم، آزارم میداد.
لابد پدر و مادرم هردو تا با هم اومدند. گاومون را پیش کی گذاشتند؟ خدایا دیشب کجا خوابیدند؟ حالا در چه حالی هستند...
...
سوره بروج را که خیلی دوست داشته و دارم بارها خواندم. همچنین بیاد سرود شادی شیللر افتادم. شیللر از مفموم شادی به معنای آزادی میرسد. شیللر در ابتدا از حامیان انقلاب فرانسه بود اما بعد به دلیل غیرانسانی دانستن اعدام مخالفان انقلاب و نادیده گرفته شدن آزادی و احترام منتقدین، از آن بری شد.
نمیدانم درست است یا نه. شنیده بودم وقتی محل سکونت امیر پرویز پویان مورد هجوم ساواک قرار گرفت و گلوله باران شد، وی سنفونی نهم بتهوون را (که سرود شادی را هم در بر دارد) روی صفحه گرامافون گذاشت و در طنین آهنگها و سفیر گلوله ها جان داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ژولیت گرکو Juliette Greco
دوستی که در فرانسه درس خوانده بود و به موسیقی عشق میورزید. زیر لب شعری را زمزمه میکرد. خیلی خوش آهنگ بود.
با هم پیشتر در مورد ژولیت گرکو Juliette Greco خواننده خوش سیما و خوش آواز فرانسوی که همتای ادیت پیاف است، حرف زده بودیم. پرسیدم این ترانه چیست که میخوانی و از کیست؟
گفت بزار تو حال خودم باشم. دیدم اشک توی چشماش حلقه میزنه. راهم را کشیدم و رفتم.
چند دقیقه بعد اومد دنبالم و گفت اول بگو چرا به ترانه متوسل شدم. برای اینکه دارم میپکم. دارم میپکم...از غصه و غم.
بعد در حالیکه بغض کرده بود و اشک میریخت گفت مادر قحبه ها بهترین فرزندان مردم ایران را کشتهاند. حالا میگند میخواستند فرار کنند...کجا میخواستند در برند؟ بی پدر و مادرای بی همه چیز. مادر سگای وحشی...
گفت ترانه ای که میخوانم از «ژولیت گرکو» است اما معنی اش را از من نپرس. برو.
این ترانه نه به این واقعه غم انگیز ربط داره و نه سرود و شعر انقلابی است و اگر این آخوندا بو ببرند که مضمون اون چیست کله ما را میکنند. بعد دوباره با خودش ترانه را زمزمه کرد. دیدم میخواد تنها باشه. رفتم.
غروب گفت: اسم ترانه دیزه بیه ما Déshabillez-moi است و در باره لخت شدن و عریان شدن زن و مرد است و از این جور چیزا... دیگه نپرس...
به کوری چشم قاتلا این ترانه را میخونم. مهم نیست که ترانه چی میگه. هر چی میگه حرف ندارد.