نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه


مقدمه‌ای در معرفی کتاب لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا

parcham4
انتشار این مطالب در مورد لابی اسرائیل نمیتوانست برای نویسندگان آن بدون پرداخت هزینه های سنگین همراه نباشد، از جمله اخراج از دانشگاه و از دست دادن کلیه مقام و موقعیتی که در دیگر مراکز پژوهشی بعهده داشتند. میر شایمر و والت این وضعیت را پیش بینی کرده بودند و در این مورد اظهار داشتند : ” … ما آماده هستیم که هزینه تحقیقاتی را که در مورد لابی اسرائیل در آمریکا بعمل آورده ائیم، در زندگی حرفه ای خود بپردازیم. ما فکر میکنیم که دیگر غیر ممکن است مقام های که در دانشگاه بعهده داریم را حفظ کنیم و یا به ما پست و وظیفه ای در ارگان های دولتی و احتمالا خصوصی پیشنهاد کنند.
پژوهشگران، سیاستمداران و دولتمردانی که با سیاست خارجی آمریکا کم و بیش آشنا هستند از نقش تعیین کننده لابی اسرائیل در سیاست خارجی این کشور بویژه در مورد مسائل خاورمیانه بخوبی اطلاع دارند. بهترین مثال از نقش تعیین کننده لابی اسرائیل، تارنمای یکی از قدرتمند ترین لابی آنها در آمریکا یعنی کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل (AIPAC) است که نشان میدهد: “… بیش از ۲۰۰۰ نشست کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل (آیپک) با اعضاء کنگره در خانه (اسرائیل) و یا در واشنگتن، یاری رساندن به تصویب بیش از ۱۰۰ مصوبه مجلس در جهت حمایت از اسرائیل، جمع آوری اعانات مالی نزدیک به ۳ بیلیون دلار در سال برای امنیت اسرائیل، تعهد اعضاء نسبت به پرداخت هزینه سلاح های دفاعی اسرائیل در مقابل سلاح های نا متعارف، دخالت مستقیم در بیشتر موضوعات مهم و بحرانی که اسرائیل با آنها مواجه است و …” همچنین اذعان صریح و بی شائبه یکی از رهبران سرشناس لابی اسرائیل در آمریکا مبنی بر اینکه ” نسل یهودی من بواسطه تاثیر و نفوذ عمیق آنها در تامین هزینه نامزدهای انتخاباتی روسای جمهور آمریکا، قسمتی از تاریخ دموکراسی این کشور را ورق زده است. نسل یهود همواره کاری سترگ در اداره این کشور انجام داده است و در آینده نیز انجام خواهد داد.” موئد این ادعا است.
بدیهی است با چنین نمایش قدرتی که لابی اسرائیل در آمریکا از خود نشان میدهد، نه تنها مخالفت و یا انتقاد از آن به صورت یک تابو (taboo) درآمده است بلکه اصولا جرئت و جسارت را از میان پژوهشگران، مورخین، اساتید دانشگاه ها و سیاستمداران مستقل در انتقاد و یا بیان نقش اسرائیل در ساختار کلی سیاست خارجی آمریکا از میان برده است. حال اگر در این شرایط، پژوهشگری جرئت کند که واقعیات تاریخی را در مورد اسرائیل مطرح نماید و یا سیاستمدار و استاد دانشگاهی بخواهد از نفوذ و تاثیر لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا حتی در محدوده کلاس درس سخن گوید، بدون تردید آنان با روایت کهنه و خیال پردازانه توطئه علیه قوم یهود روبرو میشود و نتایج تحقیقات آنها به متن رونویسی شده از جزوه “پروتکل مشایخ صهیون” (۲) که متنی است در مورد ضدیت با یهود تشبیه میگردد. بنابراین همواره در سراسر جامعه سیاسی آمریکا یک سکوت محض توام با ابهام نسبت به لابی اسرائیل وجود دارد. در چنین شرایط بغرنجی که برچسب “تئوری توطئه” علیه هر منتقد مصلحی نسبت به سیاست و عملکرد اسرائیل از پیش آماده است، فضای گفتمان را در جامعه ای که مدعی مظهر آزادی است، خفقان آلود کرده است و کسی جرئت نمیکند جهت آگاه کردن افکار عمومی مردم از نقش لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا که بی ارتباط با مسائل داخلی این کشور نیست، انتقاد بعمل آورد. همچنین باید اذعان نمود که “تئوری توطئه” مردم قابل احترام آمریکا را نگران ساخته است. زیرا آنان مایل نیستند که مصرف کننده خوراک تبلیغاتی و فریب کارانه لابی اسرائیل باشند و بپذیرند که نمایندگان منتخب آنان در کاخ ریاست جمهوری و یا در کنگره، متاثر از نفوذ و فعالیت لابی اسرائیل است.
جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت اساتید علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو و هاروارد متهورانه و به امید شکستن تابوی انتقاد از لابی اسرائیل در آمریکا تصمیم به انتشار این کتاب گرفتند. میر شایمر در این مورد اظهار داشته است که: ” این حق مردم آمریکا است که از حقایق اموری که در سرنوشت آنها دخالت دارد، آگاه گردند. وقتی کسانی در صدد برمی آیند که این حقایق را آشکار سازند و از نقش موثر لابی اسرائیل در این کشور انتقاد کنند به جای اینکه پاسخ منطقی و بدور از تعصب و پیشداوری به انتقادات آنها داده شود، به منتقدین برچسب ضد یهود زده میشود تا بدینوسیله آنان را به سکوت وادار سازند.” برای مثال، یکی از نمایندگان دمکرات کنگره (۳) که به کمک هزینه لابی اسرائیل وارد مجلس نمایندگان شده بود در مورد مطالب این کتاب گفته است که: ” … این کتاب یاوه سرائی های کهنه و قدیمی ضد یهود و صهیونیسم را تکرار میکند. شرم بر نویسندگان آن باد که با وجود آگاهی از قتل و عام یهودیان (Holocaust) دست به انتشار چنین مطالب سخیف و موهنی میزنند.” ادوار سعید (Edward Said) تئوریسین ادبی و استاد فقید دانشگاه کلمبیا معتقد بود که این گونه اتهامات به میر شایمر و والت ناروا و از سر تعصب گفته شده است زیرا این اساتید در زمینه واقع گرائی سیاسی (political realism) صاحب نظر و خبره میباشند و کسانی چون هنری کسینجر (Henry Kissinger) دیپلمات یهودی و کار کشته آمریکا و حتی میشل فوکو (Michel Foucault) تاریخ دان و متفکر فرانسوی، مدیون دانش سیاسی آنان بوده اند.
جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت، موضوع لابی اسرائیل را ابتدا در سال ۲۰۰۲ به درخواست ماهنامه آتلانتیک ( the Atlantic Monthly) به رشته تحریر درآوردند. اما صاحب امتیاز نشریه بعد از مطالعه مقاله (خلاصه کتاب حاضر) از انتشار آن خودداری کرد. بنابر گفته میرشایمر و والت، آنان تصور کردند که اگر ماهنامه آتلانتیک از انتشار مقاله آنها سرباز زده است، بطور حتم هیچ نشریه دیگری در آمریکا حاضر به انتشار این مقاله نیست و زحمات آنان به این آسانی بر باد خواهد رفت. تصور آنان در این مورد که هیچ ناشری در آمریکا حاضر نخواهد شد این مقاله را منتشر کند، درست از آب درآمد و هیچ ناشری در آمریکا جرئت آنرا پیدا نکرد تا مقاله آنان را منتشر سازد. اما یکی از اساتید دانشگاه هاروارد که این مقاله را خوانده بود و به ارزش آن پی برده بود و در ارتباط نزدیک با سردبیر نشریه “بازنگری کتابهای لندن” ( the London Review of Books) در انگلستان قرار داشت، انتشار آنرا به این نشریه پیشنهاد کرد. مدیر نشریه مذکور بلافاصله پیشنهاد را پذیرفت و آنرا در ۲۳ مارس سال ۲۰۰۶ و در شماره ۲۸ این نشریه و با عنوان “لابی اسرائیل” منتشر ساخت. سپس این مقاله ۸۰ صفحه ای در تارنمای کالج دولتی کندی (Kennedy School of Government) وابسته به دانشگاه هاروارد که استفان والت ریاست آنرا بعهده داشت منعکس گردید. اما دیری نپائید که به دستور رئیس دانشگاه این مقاله از تارنمای کالج حذف گردید و پرفسور استفان والت نیز از پست خود بر کنار شد.
جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت، این مقاله را با افزایش اسناد و مدارک بسیار بصورت کتاب حاضر درآوردند و در ۲۷ آگوست سال ۲۰۰۷ منتشر ساختند و در اختیار افکار عمومی آمریکا و جهان قراردادند. در صفحه اول این مقاله آمده بود که: ” از چندین دهه گذشته تا بحال بویژه از زمان جنگ ۶ روزه در سال ۱۹۶۷ ، سیاست خاورمیانه آمریکا در حول محور سیاست اسرائیل در منطقه قرار گرفته است. حمایت و پشتیبانی همه جانبه و تزلزل ناپذیر آمریکا از اسرائیل، صرف نظر از اینکه دمکراسی را در منطقه زمین گیر کرده است، خشم و نفرت فراوانی در جهان عرب و اسلام ایجاد نموده است که بدون تردید منافع و امنیت ایالات متحده آمریکا را بخطر میاندازد. آنان بر این باورند که سیاست خارجی آمریکا که بر پایه حمایت بی دریغ اقتصادی، سیاسی و نظامی از اسرائیل قرار دارد ضمن آنکه سیاستی ویرانگر و بی ثمر میباشد، به منافع ملی آمریکا شدیدا زیان رسانده است.”
نویسندگان این کتاب، با اسناد و شواهد غیر قابل انکار و با استدلال های محکم نشان داده اند که لابی اسرائیل در آمریکا در واقع تامین کننده منافع دولت اسرائیل است و حتی جنگ ناخواسته ایالات متحده با عراق بوسیله نفوذ و حمایت این لابی به دولتمردان آمریکا تحمیل شده بود.” آنان همچنین رابطه نزدیک ایالات متحده با عربستان سعودی را در جهت تامین منافع اسرائیل در منطقه ارزیابی میکنند و بر این باورند که : ” موضوع جریان نفت به غرب در جنگ آمریکا با عراق، انگیزه ثانویه دولت آمریکا را تشکیل میداد و انگیزه اولیه اشغال عراق توسط ارتش آمریکا در واقع دفاع از امنیت اسرائیل و صهیونیسم بوده است. برای مثال، میر شایمر در این مورد اظهار میدارد که: ” شواهد و مدارک موثق نشان میدهد که دلیل اصلی آمریکا در جنگ با عراق موضوع نفت نبوده است. زیرا شرکت های بزرگ نفتی نه تنها مخالف جنگ با عراق بودند بلکه دولت آمریکا نیز به هیچ وجه مایل نبود که از نفت بمثابه یک سلاح ژئو پلتیک ( جغرافیای سیاسی) استفاده کند. اما بجای آن مدارک و شواهد نشان میدهد که نومحافظه کاران و لابی اسرائیل در آمریکا، دولت این کشور را تحت فشار قرار دادند تا علیه عراق وارد کارزار شود.”
همانطور که قبلا گفته شد، جان میرشایمر و استفان والت، اساتید علوم سیاسی در واقع گرائی به علم سیاست زبانزد هستند و شدیدا با عقاید خیال پردازانه در موضوعات سیاست خارجی مخالف میباشند. آنان این موضوع را که حمایت آمریکا از اسرائیل به دلیل اخلاق گرائی آمریکائیها در سیاست خارجی است، رد میکنند و در این مورد میپرسند که آیا رفتار اسرائیل نسبت به مردم فلسطین و زیر پا گذاشتن حقوق اولیه انسانی آنها، رفتاری اخلاقی محسوب میشود که آمریکا خود را موظف به حمایت از آنها میداند؟ آمریکا در برابر اعمال سیاست های تجاوزکارانه و ضد بشری اسرائیل نه تنها همواره سکوت اختیار میکند بلکه به اعمال چنین سیاست هائی نیز یاری میرساند. برای مثال، میر شایمر و والت چگونگی تاسیس اسرائیل (۴۸- ۱۹۴۷) را متذکر میشوند و مینویسند که: “ایجاد کشور اسرائیل به جهت پاکسازی کامل ملت فلسطین، همراه با اعدام های گسترده، قتل و عام و تجاوزات جنسی آغاز گشت. …” آنان برای اثبات چنین حقایق دردناک تاریخی از زبان بن گوریون (Ben Gurion) بنیان گزار اسرائیل نقل میکنند که: ” تصور پاکسازی قومی فلسطینیان و بیرون راندن اعراب از این منطقه (فلسطین) بدون اقدامی ددمنشانه و قلع و قمع آنان امکان پذیر نیست.”(۴)
این دو نویسنده همچنین در این کتاب به نقش جناح جنگ طلب آمریکا که در ارتباط تنگاتنگ با لابی اسرائیل در دولت بوش قرار داشتند، میپردازند و طرح های آنان را جهت روشنگری افکار عمومی بر ملاء میسازند. آنان بر این باورند، اولویت یهودیان آمریکائی که لابی پرقدرت اسرائیل در آمریکا را تشکیل داده اند، تامین منافع اسرائیل است و در نتیجه آنان شهروندان وفادار دوگانه (dual loyalties) در این کشور محسوب میشوند که وفاداری آنان به اسرائیل ترجیح دارد به وفاداری آنها به آمریکا. همچنین جنگ امریکا با عراق که در مغایرت کامل با منافع این آمریکا بود در راستای همین وفاداری به این کشور تحمیل گشت.
در این کتاب جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت، خاطر نشان میسازند که اعمال سیاست اسرائیل در منطقه خاورمیانه از طریق آمریکا بدان دلیل است که لابی اسرائیل در این کشور نقش بسزائی در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس ایفاء میکند. یهودیان علیرغم اینکه فقط ۳ درصد جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند اما مهمترین تامین کننده هزینه نامزدهای انتخاباتی بشمار میروند. برای مثال، واشنگتن پست در این مورد مینویسد که: ” ۶۰ درصد از هزینه های انتخاباتی نامزد های ریاست جمهوری در دو حزب دمکرات و جمهوری خواه از طریق لابی اسرائیل پرداخت میگردد.” بدیهی است با ابعاد گسترده چنین حمایت های مالی، سیاست آمریکا در جهت خواسته لابی اسرائیل که مترادف با خواسته دولت تل آویو است، سوق داده میشود”
موضوع قابل اهمیت دیگری که از سوی این دو نویسنده در این کتاب مطرح شده است سلطه لابی اسرائیل بر رسانه های گروهی آمریکا است. آمارهائی که در این زمینه صورت گرفته است نشان میدهد که: “در سال گذشته ۶۱ مقاله نویس، گزارشگر، مفسر اخبار و حتی حاشیه نویس رسانه های گروهی آمریکا در جهت حمایت کامل از سیاست های اسرائیل قلم فرسائی کرده اند در حالیکه فقط ۵ مقاله نویس از اعمال این سیاست ها بطور ملایم و غیر مستقیم انتقاد بعمل آوره اند” (۴) مردم آمریکا در نتیجه سلطه لابی اسرائیل بر رسانه های گروهی، اطلاعات بسیار کم و بعضا ناقصی نسبت به تحولات خاور میانه از جمله آنچه که در فلسطین اشغالی میگذرد کسب میکنند تا جائیکه گفته شده است مقالات انتقاد آمیز نسبت به سیاست اسرائیل در نشریات این کشور از جمله هاآرتص بیشتر از نشریات آمریکا است.
جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت، در یک کلام بر این باورند که : “آیپک قدرتمند ترین لابی اسرائیل در آمریکا در واقع ایفاگر نقش آژانس بالفعل (de facto) یک دولت خارجی در این کشور میباشد.”
بدیهی است با این مختصر توضیحاتی که داده شد انتشار این مطالب در مورد لابی اسرائیل نمیتوانست برای نویسندگان آن بدون پرداخت هزینه های سنگین همراه نباشد، از جمله اخراج از دانشگاه و از دست دادن کلیه مقام و موقعیتی که در دیگر مراکز پژوهشی بعهده داشتند. میر شایمر و والت این وضعیت را پیش بینی کرده بودند و در این مورد اظهار داشتند : ” … ما آماده هستیم که هزینه تحقیقاتی را که در مورد لابی اسرائیل در آمریکا بعمل آورده ائیم، در زندگی حرفه ای خود بپردازیم. ما فکر میکنیم که دیگر غیر ممکن است مقام های که در دانشگاه بعهده داریم را حفظ کنیم و یا به ما پست و وظیفه ای در ارگان های دولتی و احتمالا خصوصی پیشنهاد کنند. …” (۵)
همانطور که انتظار میرفت بعد از انتشار مقاله مفصل “لابی اسرائیل” در انگلستان که بعدها با عنوان “لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا” به صورت کتاب حاضر منتشر شد، این دو پژوهشگر و استاد برجسته معتبر ترین دانشگاه آمریکا نه تنها از کار خود برکنار شدند بلکه از سوی مقامات بلند پایه آمریکا و رسانه های گروهی این کشور مورد آماج تهمت ها و تحقیر های روزمره بسیار ناروائی قرار گرفتند.
جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت، محترمانه به کلیه انتقادات اصلی (major) و فرعی (minor) که از سوی منتقدین بعمل آمده بود را در ۶۰ صفحه بطور مفصل پاسخ گفتند و اتهاماتی را که به آنها نسبت داده بودند را رد کردند و در پایان نتیجه گیری خود اظهار داشتند که: ” گرچه مطالب ما راجع به لابی اسرائیل از سوی منتقدین بسیاری مورد چالش قرار گرفت، اما باید گفت که هیچ یک از این انتقادات خدشه ای به تحقیقات ما وارد نکرد. همچنین اتهاماتی که بر ما زده شده است ضمن عدم سنخیت آنها با تحقیقات مستدل ما، نشان از تعصب و خیالات واهی آنان داشت. ما بعد از بحث و مجادله ای که با منتقدین داشتیم باورمان بر آنچه که در مورد لابی اسرائیل در آمریکا بیان کردیم، راسختر شد بویژه آنکه واقعه اخیر در حمایت آمریکا از حمله نافرجام اسرائیل به لبنان که حاصل تلاش و کوشش لابی اسرائیل بود، نشان داد که باور ما مبنی بر تاثیر شگرف لابی اسرائیل بر سیاست خارجی آمریکا صحت کامل دارد و میبایست به اینگونه حمایت های بیدریغ که به زیان منافع آمریکا است خاتمه داده شود. ما مقاله “لابی اسرائیل” را بدان جهت به رشته تحریر درآوردیم که باب بحث و گفتگوی صادقانه ای در مورد سیاست خاور میانه ای آمریکا گشوده گردد. حمله های متعصبانه و عاری از حقیقت به این مقاله و نیز هتک حرمت شخصیت فردی ما، از سوئی نشان بر عملکرد مخرب لابی اسرائیل در آمریکا دارد و از سوئی دیگر ضرورت مقابله با آن و تجدید در روابط اسرائیل و آمریکا را میرساند. اگر کسی نتواند در خانه خود نظرات و باورهای سیاسی اش را در باره مسائل مبتلا به جامعه آمریکا ابراز دارد، بویژه قادر نباشد بدون ترس و واهمه از تهمت و پاپوش دوختن لابی اسرائیل در مورد سیاست خارجی آمریکا سخن گوید، میبایست به صحت و سلامت دمکراسی در این کشور شک و تردید نمود.
بدیهی است آمریکا در خاور میانه با چالش های بسیاری روبرو است و دولتمردان آمریکا جهت طرح مسائل سیاست خارجی این کشور و شکل دادن نوین به آن،احتیاج مبرم دارند که درهای بحث و گفتگوی آزاد را بر روی صاحب نظران و منتقدین بگشایند. ما بسیار خرسندیم که در مورد عقاید و نظرات ما در این مورد، بحث و گفتگو و انتقادات جدی از سوی مخالفین ابراز شد. گرچه این بحث و مجادله ها بیشتر بجای آرام کردن ذهنیت عده ای باعث خشم و عصبانیت آنها شد، اما با این وجود بنظر میآید که گرایشات تعصب آمیز این عده رو بر تضعیف و تحلیل رفتن است که باعث خوشوقتی است. آنچه جامعه آمریکا در قبال طرح موضوع لابی اسرائیل احتیاج دارد نه توهین و نه ترور شخصیت افراد منتقد است بلکه هوشیاری، آگاهی و آرامش میباشد.
پاسخ ما به انتقادات ممکن است که به ذهنیت بعضی از افراد متعصب و افراطی تلنگر زند و آنها را بخود آورد. ما همچنین امیدواریم که آنها نسبت به مطالبی که مطرح نمودیم واقع بین باشند و تهمت زدن و ترور شخصیت را کنار گذارند. در پایان ما اذعان میکنیم که در حد توان خود به انتقادات ابراز شده صادقانه پاسخ دادیم و آنها را برای بحث های آینده بصورت سند ثبت کردیم. بنابراین امید است بحث و گفتگو هائی که راجع به این موضوع در آینده صورت خواهد گرفت، بر پایه منطق و اسناد و مدارک باشد تا اینکه مجبور نشویم که به افسانه ها و پندارهای موهوم و برداشت های نادرست تکیه نمائیم.” (۶)
Nourizadeh.n@gmail.cm
1- The Protocols of the Elders of Zions
2- Democratic Rep. Eliot Engel
3- Ethnic Cleansing of Palestin,
4- Michell Goldberg – Is the “Israel lobby” distorting America’s Mideast policies?
5- John Mearsheimer & Stephen Walt – Letters VOL.28 No.9. 11 May 2006- the London Review of Books
6- John Mearsheimer & Stephen Walt Setting- the Record Straight: A Response to Critic of : The Israel Lobby”

همسرم قهرمانانه درزندان ماند تا حجت را بر نااهلان تمام کند

ladoni
ای کاش دشمنان جاهلت می دانستند که روح بلند تو عشق بی مثالت به میهن اسیر و امیدت برای ایران فردا به بند کشیدنی نیست و عزم استوارت در حبس نمی گنجد.
 آزاده ی در بندم
 زمستان بی تردید می گذرد و روسیاهیش به ذغال میماند و سرفرازیش به صنوبران افراشته ای که قامت خم نمی کنند.
بگذار باز هم آزارت دهند. بگذار باز هم به گمان واهی شان حالت را بگیرند! بگذار درمانت را هم مانع شوند. مگر چه میشود؟ تو می شکنی یا آن ها؟
اگر شکستنی بودی ماندن را بر نمیگزیدی و به قول خودت که همیشه می گفتی دو سال زندان که چیزی نیست. اگر به من حکم اعدام هم بدهند من از کشور خارج نمی شوم .
و ماندی با عزت و غرور و این هزینه را لازمه گذار وطن به دمکراسی می دانستی.
ای کاش دشمنان جاهلت می دانستند که روح بلند تو عشق بی مثالت به میهن اسیر و امیدت برای ایران فردا به بند کشیدنی نیست و عزم استوارت در حبس نمی گنجد.
آگاهانه به این حکم سخیف و ناعادلانه تن دادی تا حجت را تمام نمایی بر ظلم و بر ظالم و صبر پیشه کردی که صبر از مقامات است و بشارتهای متعالی بر صابرین.
در اسارت پرشکوهت هرچه بند است و زنجیر را به بند کشیدی و زندان و زندانبان را مبهوت عزم و صلابتت نمودی.
من و اهورایمان هم صبر می کنیم هر چند که برای دیدنت لحظه ها را می شمریم و ثانیه ها را سوگند می دهیم. اما دلم روشن به وعده رفیق رهگشایمان است بر صبر و ظفر.

حوزه :

انور خامه ای: اما وقتی با ما برخورد شد خواندیم و فهمیدیم که شوروی از اول حتی زمان لنین هم چیزی که با گفته‌های مارکس بخواند نبوده؛ چیز دیگری بوده


Khameie-Anvar ١٣٩٢/٠١/٢٣- گفت‌وگو با انور خامه‌ای: در ۹۶ سالگی ابایی ندارد از اینکه بگوید روزگاری به اشتباه استالین و شوروی را تقدیس می‌کرده و جز آن‌ها تجسمی از سوسیالیسم نداشته است. دورانی که «دنیا»ی ارانی و صدای مسکو قبلۀ آمالشان بود و آنقدر شیفتۀ شوروی بودند که وقتی در ماجرای انشعاب از حزب توده در دی‌ماه ۱۳۲۶، رادیو صدای مسکو علیه انشعابیون موضع گرفت باز هم نه به نادرستی مسیر شوروی استالینی که به دادن اطلاعات غلط از سوی حزب توده شک کردند و دست به قلم شدند تا در نامه‌ای به رهبری حزب کمونیست شوروی در برابر «اتهامات ناجوانمردانه توده‌ به خدمتگزاران کمونیسم جهانی» از خود رفع اتهام و اعاده حیثیت کنند. انور خامه‌ای نویسنده و روزنامه‌نگار، یکی از اعضای گروه ۵۳ نفر بود. گروهی چپ‌گرا که نخستین زندانیان سیاسی دوران استبداد رضاشاهی به حساب می‌آمدند و بسیاریشان بعد‌ها از بنیانگذاران حزب توده ایران شدند؛ حزبی که پس از مرگ ژوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در میدان فوزیه تهران برای او مجلس ختم بزرگی تدارک دیدند. خامه‌ای معتقد است باور آن‌ها به شوروی، ایمانی بود که یک شبه نمی‌توانست از بین برود اما به تدریج ویران شد. او درباره مواضع تقی ارانی، رهبر فکری جریان متبوعش او را مخالف استالین می‌داند اما مخالفی که تفاوت دیدگاهش را جار نمی‌زد. خود انور خامه‌ای اما هنگامی که به ماهیت استالینیسم پی برد، کتابی به زبان فرانسه نوشت با عنوان «تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو» که بار‌ها تجدید چاپ شد. کتابی که بعد‌ها هم در ایران توسط خود او ترجمه و راهی بازار نشر شد. گفت‌وگوی «تاریخ ایرانی» با انور خامه‌ای از مراسم ختم استالین در میدان فوزیه آغاز شد؛ مراسمی که او عمده شرکت‌کنندگان آن را «توده‌ای‌های خشک» می‌داند و با این حال خودش از جمله افرادی است که به آنجا رفته بود تا بداند چه خبر است.
 
***
 
بعد از مرگ استالین حزب توده میتینگ بزرگی برای بزرگداشت او در میدان فوزیه تهران برپا کرد. شما هم آنجا بودید؟
 
به عنوان تماشاچی. فوت استالین بعد از انشعاب ما بود. ما آن زمان تقریبا ۴، ۵ سالی بود که انشعاب کرده بودیم. من و مرحوم خلیل ملکی و انشعابیون، کارمان از کار حزب توده جدا شده بود و با اعضای حزب کارمان به زد و خورد هم کشیده بود. همین‌طور نسبت به شوروی؛ ما در نوشته‌هایمان در حقیقت شوروی را افشا کرده بودیم. همین هم باعث شده بود که حزب توده ما را ضد شوروی و ضد کمونیسم خطاب کند. مساله استالین معلوم بود. او واقعا آدم ناجوری بود. نه با آموزه‌های مارکس جور درمی‌آمد نه با لنین نه با تروتسکی و نه با هیچ کمونیست دیگر... یک آدم خودخواه و دیکتاتورمنش بود. او یک تزارین بود. یک تزاریست. شیوه حکومتش مشابه حکومت تزار‌ها در روسیه بود. مخالفان خودش را در بد‌ترین شرایط زندانی می‌کرد، از بین می‌برد و در عین حال بادی به غبغب می‌انداخت که من اِله کردم، بـِله کردم. با این حال من نمی‌دانم چرا وقتی مُرد جمع زیادی به مراسمش رفتند. البته بیشترشان توده‌ای‌های خشک مقدس بودند. توده‌ای‌های باقی مانده از دوران قدیم بودند. مسالۀ مهمی نبود جمع شدن برای مُردن استالین اما خب خود من هم رفتم برای اینکه ببینم چه خبر است.
 
 
وقتی آن مراسم برگزار شد خاطرتان هست چه کسانی سخنرانی کردند یا چگونه برگزار شد؟
 
فکر نمی‌کنم سخنران خاصی داشت. از طرف شوروی که فکر می‌کنم عملا کسی در مراسم حاضر نشد و سخنرانی نکرد. آنچه که در برگزاری این مراسم برای حزب توده مهم بود، گرفتن ژست حمایت از شوروی بود و جنبۀ تبلیغاتی و رسانه‌ای داشت. افرادشان را به میدان کشیده بودند و سرودهای مختلف حزب توده را خواندند. حتی خاطرم نمی‌آید سرود انترناسیونال هم خوانده باشند. مرتب زنده‌باد شوروی می‌گفتند و زنده‌باد رفیق استالین. در حالی که استالین مُرده بود!
 
 
کمی به عقب‌تر بازگردیم. زمانی که شما عضو حزب توده بودید و نگاه متفاوتی به استالین داشتید. او را به عنوان نماد کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی می‌شناختید و پرچمدار مبارزه با امپریالیسم. می‌خواهم بدانم این تصور از چه زمانی ترک برداشت. چطور شد بُت استالین و شوروی برای شما و همفکرانتان در هم شکست؟
 
من اگر بگویم پیش از انشعاب یا تا زمان انشعاب به حقیقت استالین پی برده بودم راست نگفته‌ام. ما تا زمان انشعاب می‌دانستیم که حزب توده تحت امر حکومت شوروی است اما فکر می‌کردیم آن‌ها دستورالعمل‌های درستی را به این‌ها می‌دهند اما ایراد از این‌هاست که عرضه ندارند یا صلاحیتش را ندارند برنامه‌ها را به اجرا برسانند. یعنی در حقیقت همۀ کاستی‌ها را ناشی از اجرای نادرست ایده‌ها می‌دانستیم و می‌انداختیم گردن رهبران حزب توده. اما بعد از آنکه ما و دیگر انشعابیون با رهبری حزب دچار کشمکش و درگیری شدیم و شوروی هم در این دعوا پشت حزب توده را گرفت و موضع سختی علیه انشعابیون نشان داد ما دیگر کم‌کم رفتیم به بازخوانی مواضع مخالفان حکومت استالین مثل تروتسکی و دیگر اشخاصی که ضد شوروی بودند. ما تا آن زمان این افراد را مطرود می‌دانستیم و آثارشان را نمی‌خواندیم. اما وقتی با ما برخورد شد گفتیم چنین حرف‌هایی هم هست. باید بخوانیم و ببینیم آن‌ها چه گفته‌اند. خواندیم و خیلی چیز‌ها دستگیرمان شد. فهمیدیم که شوروی از اول حتی زمان لنین هم چیزی که با گفته‌های مارکس بخواند نبوده؛ چیز دیگری بوده، در یک جهت دیگری. هدف رهبران کمونیست شوروی این بوده که از این راه قدرت را به دست بگیرند و با قدرت‌طلبی و دیکتاتوری حکومت کنند.
 
 
یعنی اختلافاتی که در داخل به وجود آمد و شما را در موضع ضعف قرار داد باعث شد به سراغ مطالعۀ نظرات افراد مشابه‌تان در شوروی بروید یا اخبار و شنیده‌هایی از وقایع درون شوروی بود که شما را به صرافت انداخت تا مواضع مخالفان استالین را مطالعه کنید و از حزب جدا شوید؟
 
اختلافات داخلی باعث شد چشم ما به حقایق باز شود و به دنبال این‌ها برویم. چون تا پیش از آن تصور ما از حزب توده و شوروی متفاوت بود. حزبی که اساسنامه دارد، رهبری آن بر اساس نظر اکثریت حزب انتخاب می‌شوند و حق انتقاد هم تا حدی وجود دارد. اما بعد از اینکه ما به همراه مرحوم ملکی از رهبری حزب توده انتقاد کردیم، ناگهان دیدیم که رادیو صدای مسکو به من، ملکی، نوشین و دیگر افراد ما حمله می‌کند و می‌گوید این‌ها خائن هستند. به خودمان گفتیم که این‌ها چرا این کار را علیه ما می‌کنند؟ حتی ما به طور خیلی محرمانه نامه‌ای هم نوشتیم. بعد از حمله شوروی به ما که گفتند این‌ها خیانتکار هستند و چه و چه، نامه‌ای به مسکو نوشتیم. تصورمان این بود که افراد حزب توده ما را مغرضانه و نادرست به شوروی معرفی کردند و سوابق ما را آنجا نگفتند.
 
 
یعنی با وجود همۀ این اتفاقات همچنان استالین را مقصر نمی‌دانستید؟ هنوز از وقایع پیش‌آمده بر سر مخالفانش بی‌اطلاع بودید؟
 
نه. ما واقعا تا آن زمان و حتی بعد از آن تا مدت‌ها استالین را شخصیت برجسته‌ای می‌دانستیم که خدمات بسیاری به مارکسیسم داشته. هنوز نمی‌دانستیم حقیقت وجودی او چیست. اما تداوم این وضعیت آرام آرام نظرمان را تغییر داد. آنقدر تکفیر‌ها ادامه پیدا کرد که دیگر ناامید شدیم و به این نتیجه رسیدیم خانه از پای‌بست ویران است! رفتیم ببینیم شوروی و استالین واقعا چه کرده‌اند. آیا حرف‌هایی که علیه استالین می‌گویند صحیح است یا نیست؟ آیا جنایاتی که به او نسبت می‌دهند صحیح است؟ بعد دیدیم بله، واقعیت‌هایی وجود دارد که ما چشمانمان را بر آن‌ها بسته‌ایم. همین‌ها باعث شد که جهت ما برگردد و به کلی منکر شوروی شدیم. این شوروی آن کمونیسمی که مارکس گفته و در بیانیه کمونیسم نوشته شده نیست.
 
 
اما آقای خامه‌ای‌‌‌ همان زمانی که شما منتقد استالین شده بودید، افرادی از استالینیسم دفاع می‌کردند و می‌گفتند تمام توسعه و پیشرفت صنعتی که شوروی را از یک کشور عقب‌افتاده به کشوری قدرتمند تبدیل کرده که حالا می‌تواند جلوی امپریالیسم بایستد در دوران استالین اتفاق افتاده. شما در مقابل این‌ها چه استدلالی داشتید؟
 
این مسائل برای ما مهم نبود. ما هم جریان اقدامات استالین در دورۀ کلکتیویزاسیون را خوانده بودیم و می‌دانستیم. علاقه اولیۀ ما به شوروی مبتنی بر این بود که اگر مارکسیسم تجسمی داشته باشد همین شوروی است، بنابراین ما باید از آن تبعیت داشته باشیم و آن را بزرگ بدانیم. حالا استالین هر اشتباهی هم کرده باشد خب بشر است اشتباه می‌کند، مارکس هم اشتباه کرده، انگلس هم اشتباه کرده، لنین هم اشتباه کرده است. اما اساس این است که تنها جریان ضدسرمایه‌داری، تنها جریان ضدامپریالیسم این است و باید تقویتش کرد.
 
 
این استدلالی بود که قبل از انشعاب داشتید یا بعد از آن هم باور به اینکه استالین می‌تواند نماد سوسیالیسم باشد را از دست ندادید؟
 
بحث من این نیست. من می‌گویم مخالفت ما هیچ وقت از این زاویه نشد که بگوییم استالین یک نظام سرمایه‌داری نوین ایجاد کرده است. این‌ها حرف‌های ملکی بود. من و دوستانم این حرف‌ها را قبول نداشتیم. می‌گفتیم ملکی لطمه‌ای خورده، می‌خواهد انتقام شخصی بگیرد. ما شوروی را تنها رئالیزاسیون شوروی و سوسیالیسم می‌دانستیم. آن زمان که استالین را شناختیم و فهمیدیم او بر اساس منافع شخصی خودش تمامی دیگر رهبران کمونیست را کشته یا به سیبری تبعید کرده است هم این ایدۀ اصلی که اگر سوسیالیسمی هست همین است که در شوروی است از دست ندادیم. اشتباه هم ممکن است داشته باشد ولی فکر می‌کردیم بالاخره تا به حال در دنیا، این تنها تظاهر و رئالیزاسیون سوسیالیسم و مارکسیسم است.
 
 
در مقابل شما که با نادیده گرفتن اعمال استالین می‌گفتید این تنها نماد سوسیالیسم در جهان است، برخی هم بعد‌ها مائوئیست شدند و گفتند آنچه مائو اجرایی کرده به روح گفته‌های مارکس نزدیک‌تر است و برخی دیگر هم تروتسکیست شدند و گفتند راه راه لنین بود و آنچه تروتسکی می‌گوید، و این متفاوت است با مواضع و راه استالین که به عقیدۀ آن‌ها انحراف از مارکسیسم و لنینیسم بود. شما الان که سال‌ها گذشته فکر می‌کنید حق با شما بود یا مخالفان؟
 
من از تروتسکی چیز زیادی نمی‌دانستم اما آنچه می‌دانستم نشان می‌داد که تروتسکی راه اشتباهی رفته و همین باعث از بین رفتنش شده است. من هیچ‌وقت تروتسکیست یا متمایل به بوخارین یا متمایل به کسان دیگری که ضداستالین و دولت وقت شوروی و حزب شوروی بودند، نشدم اما اگر مخالف شدم مستقیما خودم فهمیدم که دستگاه شوروی، حزب کمونیست و استالین اشتباه می‌کردند و از آنچه مارکس و انگلس می‌خواستند منحرف شدند.
 
 
آیا اکنون فکر می‌کنید که حق با تروتسکی بود؟
 
بله، الان فکر می‌کنم که تروتسکی حق داشت و به همین دلیل استالین او را کشت. الان فکر می‌کنم که تا حد زیادی حق با تروتسکی بود. البته اختلافات این‌ها بر سر مسائل پیچیده‌ای بود. ظاهر قضیه را که ببینید اختلافات سیاسی دو جناح در یک حزب است اما در واقع این اختلافات جنبۀ تاریخی، اجتماعی و ایدئولوژیک داشت. در هر مورد از این‌ها هم من قضاوت‌های مختلفی داشتم؛ مثلا از لحاظ ایدئولوژیک، بعد‌ها که خواندم و دیدم اتهامی که به تروتسکی وارد می‌کردند چه بوده و او چه می‌گفته آن وقت به این نتیجه رسیدم که حق با تروتسکی بوده است. او بیشتر اصول مارکسیسم را رعایت می‌کرده و به آن‌ها باور داشته تا استالین. این‌ها جنبۀ انترناسیونالیسم داشتند اما استالین جنبۀ سیاست استعمارگری داشت، سیاستی که در مورد خود ایران هم اعمال می‌کرد. اول کار نه، اما آخر کار که جزئیات را دیده بودیم، خوانده و نوشته بودیم دیدیم که استالین کمتر به اصول پایبند بوده و در مقابل مخالفان اکثرا مواضع درستی داشتند. تروتسکی یک مارکسیست واقعی بود. مارکسیسم شاید خودش نقص داشته باشد اما تروتسکی مارکسیست کاملی بود. در حالی که استالین اساسا به مارکسیسم باور نداشت. او با تکرار برخی حرف‌های لنین تظاهر به مارکسیست بودن می‌کرد اما در عمل تنها بر اساس دیکتاتوری و خودخواهی و منافع شخصی علیه دیگران اقدام می‌کرد نه بر اساس و برای دفاع از اصول مارکسیسم.
 
 
آقای خامه‌ای شما از جمله افرادی بودید که ذیل حلقۀ فکری تقی ارانی فعالیت کردید و در جریان فعالیت‌های گروه ۵۳ نفر مارکسیسم را با او و مجله «دنیا» شناختید. می‌خواهم بدانم به نظر شما نگاه ارانی به مارکسیسم استالینی چه بود؟ آیا آنچنان که برخی مدعی شده‌اند او یک استالینیست به شمار می‌آمد یا مخالف استالین بود؟
 
البته تا ارانی زنده بود، استالین آن کار‌ها را نکرده بود. خیلی کارهای اشتباهش مثل قتل تروتسکی بعد از مرگ ارانی اتفاق افتاد. در ظاهر قضیه او به همراه ایرج اسکندری و مارکسیست‌های دیگر طبیعی است که از دولت شوروی دفاع می‌کردند و آن را تجسم مارکسیسم در دنیا می‌دانستند. استالین هم به هر حال به عنوان جانشین لنین، فرد بزرگ و قابل تقدیسی برای آن‌ها بود. اما بعد‌ها که ما در زندان بودیم و خیلی چیزهای دیگر اتفاق افتاد، هم ارانی با یوسف افتخاری آشنا شده بود و آن‌ها چیزهایی به او گفته بودند و هم خودش کتاب‌هایی خوانده بود، نظرش عوض شده بود. با امثال بزرگ علوی چیزی نمی‌گفت، اما‌‌‌ همان زمان هم فکر می‌کرد که استالین آدم جاه‌طلبی است که می‌خواهد دیکتاتور شود و به سوسیالیسم هم عقیده ندارد و معتقد است که تمام دنیا باید تحت حکومت روسیه قرار بگیرد. ارانی‌‌ همان موقع هم معتقد بود که حکومت شوروی بعد از لنین منحرف شده و سرکوب تروتسکی و از بین بردن بوخارین و دیگران جهت غیرسوسیالیستی داشته است. به عقیده او استالین شوروی را از آنچه که لنین به وجود آورد، تغییر داده و به صورت حکومت دیکتاتوری شبه بورژوازی درآورده بود. البته ارانی این را به همه نمی‌گفت چون می‌دانست که خیلی از افراد ظرفیت ندارند و ممکن است این حرف‌ها را جور دیگری تلقی کنند. فرض کنید مثلا امثال بزرگ علوی، ایرج اسکندری یا رادمنش. پیش آن‌ها از استالین بد نمی‌گفت اما مثل دیگران تعریف و ترویج هم نمی‌کرد. پیش خود ما بعضی اوقات که می‌رسید مسخره می‌کرد و تقدیس استالین را به مضحکه می‌گرفت. حرف‌هایش نشان می‌داد که این آدم را قبول ندارد، استالین را دیکتاتوری می‌داند که باعث سرکوب و قتل کمونیست‌های خوب شده تا خودش حکومت کند. ارانی تا زمان فوتش این نظر را داشت و پیش امثال من و مکی‌نژاد می‌گفت اما در جمع اسکندری و بزرگ علوی و همفکرانشان نمی‌گفت. شاید به این فکر می‌کرد که روزی حبسش تمام می‌شود و باز هم با شوروی سر و کار خواهد داشت و اگر در زندان چیزی علیه شوروی بگوید و دهان به دهان بچرخد، بعد‌ها که بیرون بیاید به عنوان ضد شوروی و ضد استالین شناخته می‌شود و این موضوع اسباب زحمتش خواهد شد. با این حال پیش ما به شوخی می‌گفت «آقام استالین». منتقد این بود که چرا استالین را همچون یک پیغمبر و یک منجی تقدیس می‌کنند. می‌خواست بگوید اینکه او را مافوق بشر و چیزی فرا‌تر از دیگران تعریف می‌کنند چیزی نیست که با سوسیالیسم جور دربیاید.
 
 
آیا ارانی جز اینکه در جمع‌های خصوصی به نقد و حتی استهزای استالینیست‌ها بپردازد، در سخنان علنی و آموزش‌هایش به نیروهای جوان‌تر هم نشانه‌هایی دال بر تفاوت دیدگاه با استالین را بروز می‌داد؟
 
نه، او روشی که در مجله «دنیا» در پیش گرفته بود را در مقابل همه افراد تکرار می‌کرد. آنچه که یواشکی به ما می‌گفت، به کارگران، به زندانی‌های دیگر و... نمی‌گفت، هرچند سعی می‌کرد برخلاف افرادی همچون کامبخش شوروی‌پرستی را ترویج نکند اما عقیدۀ واقعی‌اش درباره استالین و شیوۀ حکومت شوروی را پنهان می‌کرد.
 
 
گفتید ارانی تنها در برخی جمع‎های کوچک آن هم با اشارات و کنایات مخالفت خودش را با شوروی استالینی نشان می‌داد اما افرادی مثل خسرو شاکری معتقدند که مرگ ارانی ناشی از همین اختلاف دیدگاه‌های بعضا ناگفته با دستگاه شوروی بود. او می‌گوید «ارانی، نه فقط با استالین مخالف بود، بلکه حتی قربانی عمال دستگاه سرکوب استالینی در ایران شد که او را به پلیس رضاشاه لو داده و نابودی او را فراهم آوردند.» آیا شما هم معتقدید که ارانی قربانی مخالفت با دستگاه استالین شد؟
 
نه، من قبول ندارم. برای اینکه استالین آن موقع تازه نیمه اول حکومتش بود. هنوز آنقدر قوی نشده بود که بتواند یک شبکۀ تروریستی در دنیا ایجاد کند و مخالفان خودش را از بین ببرد، آن هم در ایران آن زمان. دیکتاتوری رضاشاه و قدرت شهربانی و زندان به اندازه‌ای بود که اساسا به هیچ شکل اشخاصی که تمایل به شوروی نشان داده باشند نمی‌توانستند در این دستگاه محلی از اعراب داشته باشند. خود ما هم به همین دلیل مراعات زیادی می‌کردیم. همه ۵۳ نفر همین‌طور بودند. چون می‌دانستیم اگر این کار را نکنیم و خودمان را جور دیگری نشان دهیم، اسباب زحمت می‌شود و دستگاه دولتی برخورد می‌کند.
 
 
تصویر کلی از استالین و حزب کمونیست شوروی در میان ۵۳ نفر چگونه بود؟
 
در ابتدا همۀ ۵۳ نفر، با وجود تمامی اختلافاتی که میانمان بروز کرده بود و دسته دسته شده بودیم، همگی حزب توده را قبول داشتیم و از آن پشتیبانی می‌کردیم. دلیلش هم مشخص است. چون آن موقع ما به جایی نرسیده بودیم که به دستگاه شوروی و حزب کمونیست بدگمان باشیم چه برسد به اینکه از آن انتقاد و انکارش کنیم. همگی پشتیبانی می‌کردیم منتهی انتقاداتی هم داشتیم، مثلا اگر [نصرت‌الله] اعزازی چیزی گفته بود که به آن انتقاد داشتند می‌گفتند این با شوروی و سوسیالیسم منافات دارد و امثالهم. این مربوط به سال‌های ابتدایی تشکیل حزب توده است. هنوز بعضی‌هایمان در زندان بودیم و یک عده همچون ایرج اسکندری بیرون رفته و حزب توده را تشکیل داده بودند. ما هم حزب توده را قبول کردیم و گفتیم عضو هستیم. اما بعد که آمدیم بیرون به تدریج با چیزهایی مواجه شدیم که در زندان به ما نگفته بودند. در زندان گفته بودند دستوری از سوی حزب کمونیست شوروی صادر شده که بر اساس آن حزبی مردمی با مرام دموکراسی و طرفداری از مشروطیت و قانون اساسی درست شود و بعد از جذب توده مردم و آشنا کردنشان با سیستم حزبی و کشمکش سیاسی، سعی شود که اتحادیه‌های کارگری تقویت شوند و فکر کنیم که چگونه جنبۀ مارکسیستی هم داشته باشد. بعد‌ها کشمکش ایجاد شد و انشعاب پیدا شد که آن حرف‌ها از بین رفت.
 
 
کسانی هم بودند که حتی بعد از افشای ماهیت واقعی استالین حمایت از او را‌‌ رها نکردند؟
 
بله، به نظرم افرادی مثل کامبخش و دو، سه نفر دیگر بودند که از‌‌‌ همان ابتدا هوادار شوروی بودند و بعد‌ها هم که از زندان آزاد شدند همین رویه را پیش گرفتند. آن‌ها نه چیزی در این باره خوانده بودند و نه تلاشی برای شناخت شوروی انجام داده بودند. این‌ها شوروی‌پرستی و دفاع کورکورانه از استالین را ترویج می‌کردند. دیگران اما هر یک به شیوه خودشان، با تحولات و انتشار بعدی حقایق کنار آمدند.
 
 
در مقابل افرادی چون کامبخش که مثال زدید و به هر دلیل شیفته یا عامل شوروی بودند، اما برخی هم بودند که برای دفاع از استالین به استدلال می‌پرداختند. آن‌ها توسعه صنعتی، علمی و تکنولوژیک شوروی را مرهون تلاش‌های استالین می‌دانستند و بهایی که برای تبدیل روسیه تزاری مبتنی بر دامداری به شوروی سوسیالیستی صنعتی پرداخته شده بود را ناچیز می‌پنداشتند. چهره‌هایی مثل احسان طبری هم بودند که پس از نطق «خروشچف» علیه استالین هرچند این سخنان را «به ظاهر منطقی» ارزیابی می‌کردند اما از این جهت که آن را عاملی برای «خلع سلاح معنوی» شوروی در برابر دژ امپریالیسم می‌دانستند، تکفیرش می‌کردند. از لنین و استالین دفاع می‌کردند چون آنان را «حافظ دستاوردهای انقلاب» بلشویکی می‌دانستند. این‌ها را چطور ارزیابی می‌کنید؟
 
همۀ افرادی که حزب توده را بنیان گذاشتند کمابیش مواضع یکسانی در برابر استالین داشتند. چه افرادی مثل ایرج اسکندری که باطنا استالین را طعن و لعن می‌کرد اما در ظاهر مطلقا چیزی نمی‌گفتند و هرچه شوروی و استالین انجام می‌دادند تائید می‌کردند و صحیح می‌دانستند. به این دلیل که می‌دانستند اگر بخواهند در حزب توده بمانند باید این کار را بکنند و الا از حزب توده طرد و بیرونشان می‌کنند. و چه عده‌ای که اساسا معتقد بودند هرچه رادیو مسکو می‌گوید صد درصد درست است و هیچ نقصی هم ندارد و باید همان‌ها را تکرار هم کرد. این عده اشخاصی بودند مثل رضا ابراهیم‌زاده و امثالهم. نتیجۀ عمل هر دو گروه ترویج و تطهیر شوروی بود.
 
 
آیا دستۀ سومی وجود ندارد؟ در این تقسیم‌بندی شما فردی مثل طبری را در کدام گروه می‌بینید؟ مخالفان باطنی استالین که در ظاهر او را تقدیس می‌کردند یا شیفتگان شوروی؟
 
طبری از افرادی بود که به عقیدۀ من ظاهرا همین کار را می‌کرد یعنی واقعا صد درصد خودش را طرفدار شوروی نشان می‌داد و استالین را تقدیس می‌کرد، تا جایی که با ما و دیگران بود هیچ حرفی هم علیه استالین نمی‌زد اما حالا پشت سر ما، در دیدار با افراد سفارت شوروی و در شرکت نفت چه می‌گفت من نمی‌دانم. طبری آدم متلونی بود. با هر کس آنطور که خوشش می‌آمد حرف می‌زد... بگذریم. پشت سر مُرده حرف نزنیم.
 
 
آقای خامه‌ای ما از یک طرف با استالینی مواجهیم که با مخالفانش به شیوه دیکتاتور‌ها برخورد کرد و با تمامیت‌خواهی تمام، نظامی فردی را بنیان گذاشت و از طرف دیگر با حاکمی روبرو هستیم که در دوران حکومتش کشور خود را از کشوری عقب‌افتاده به کشوری صنعتی و پیشرفته تبدیل کرد. بعد از مرگ استالین در ایران درباره او چه گفته شد و به کدام وجه از عملکردش بیشتر پرداخته شد؟
 
بعد از مرگ استالین در داخل ایران نوشته‌ها و گفته‌های زیادی بود که ماهیت او را افشا می‌کرد. تا او زنده بود بسیار مراعات می‌شد. حزب توده هم حواسش بود که مبادا کسی چیزی علیه او بنویسد. اگر هم می‌نوشتند فورا تکفیر می‌شدند. اما بعد از مرگش اگر کسی حرفی می‌زد چیزی نمی‌گفتند. با این حال خود اعضای حزب توده هیچ وقت علیه استالین موضع نگرفتند و نگفتند این آدم چه افرادی را کشته و چه جنایاتی مرتکب شده است. همیشه رعایت وضع سیاسی روسیه را می‌کردند. اینکه سیاست دولت شوروی الان چگونه است. آیا به استالین قدر و قیمتی می‌گذارند؟ آیا اگر مجسمه‌ای از او هست، برش نمی‌دارند؟ اگر این‌طور بود ممکن بود کتاب «دیالتیک» استالین را در تیراژ بالا چاپ و بین جوانان پخش کنند. این وضع حزب توده بود. اما افراد دیگری هم بودند، مثل ما و یوسف افتخاری. ما می‌گفتیم که استالین این بوده، این کارهای بد را هم مرتکب شده و الان هم تجلیل کردن از او بی‌معناست.
 
 
استالین برای چپ‌های ایرانی چهره‌ای شناخته شده و تاثیرگذار به حساب می‌آید. عملکرد او چه رسوباتی در چپ‌های ایرانی گذاشت. می‌خواهم بدانم آیا نگاه پیشرفت‌محور او سرمشق قرار گرفت یا تنها ره‌آورد دوران حکومت او برای ایرانی‌ها ترویج شیوه‌های استالینی در برخورد با مخالفان بود؟
 
من فکر می‌کنم دومی بیشتر بود. نمونۀ آن حزب توده که تا بود به مخالفانش انگ می‌زد. با انگ‌های استالینیستی مثل اینکه این مارکسیست نیست، این ضد شوروی است و... به حذف مخالفان می‌پرداخت. بعد‌ها اما فضا تغییر کرد، از طرفی رهبران حزب توده تغییر کردند و برخیشان از ایران رفتند و از طرف دیگر برخی افراد مثل یوسف افتخاری و باقر امامی که ماهیت شوروی را می‌شناختند و بیان می‌کردند و ضد استالینیسم بودند، فضا برایشان مهیا شد تا نظراتشان را بگویند و در این باره روشنگری کنند. نتیجه اینکه اوضاع عوض شد و خیلی‌ها ماهیت استالین و استالینیسم را شناختند.
 
 
پس بنابراین شما معتقدید که هرچند استالین مُرد اما استالینیسم دستکم تا سال‌ها همچنان در میان نیروهای سیاسی جریان داشت؟
 
بله، استالینیسم بلافاصله نمُرد. اما بعد‌ها به تدریج وقتی حوادث پراگ پیش آمد و کشورهای تحت نفوذ شوروی آرام آرام جدا شدند، سرنوشت حزب کمونیست آلمان و دیگران، استالینیسم واقعا مُرد تا جایی که در خود شوروی هم اعدامش کردند. گرچه مجسمه‌اش هنوز آنجا هست اما بار‌ها و عملا گفته‌اند آنچه استالین انجام داد اشتباه بود.
 
منبع: تاریخ ایرانی

جمعه 23 فروردين 1392

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: چند و چون چهار سال به هدر رفته

اسماعيل نوری‌علا
خرداد ۱۳۸۸ می توانست نقطهء عطفی باشد و جنبش سبز همچون شهابی ثاقب وجدان های آدميان را سوخته و خط انداخته باشد؛ با اين گوشزد مؤکد که شما چهار سالی ديگر وقت داريد تا آتش پنهان شده در زير خاکستر را شعله ور کنيد، جوانی را به خيابان بازگردانيد و، با فرارسيدن مهلت انتخابات خرداد سال ۱۳۹۲، نهادی را ساخته باشيد که بتواند در برابر کل رژيم بايستد و به جهانيان نشان دهد که ايرانيان گزينه های امروزی و متمدن و صلح جو و خردمدار نيز در آستين دارند. و اينک آن مهلت چهار ساله، که سرآمده...esmail@nooriala.com
چهار سال پيش، با ناباوری از اين همه بخت بد، به سی سالگی ِ حکومت اسلامی و ضد ايرانی ِ مسلط بر کشورمان رسيديم؛ ناباور از اينکه چنين حکومت نابهنگام و قرون وسطائی توانسته است، با سه دهه حکومت، تقريباً سه نسل از مردم کشورمان را به بند تحقير و سرکوب و فقر و فحشا بکشد و هنوز سرپا مانده باشد. و با همان ناباوری نيز بود که به مقطع بيست و دوم خرداد چهار سال پيش رسيديم که در آن آتشفشان خاموش مردم شعله کشيد و گوهر مذاب اش در خيابان ها جاری شد، از ميان خون و گلوله گذشت، جان های جوانی را به مرگ نابهنگام سپرد، ارواح نوشکفته ای را به شکنجه و تجاوز؛ و آنچه از پس خود باقی نهاد طنين رسای فريادی بود که خواستار «جمهوری ايرانی» بود و از «جانم فدای ايران» حماسه می ساخت و، غوطه خورده در رنگ سبزی که نشان از خرمی های جوانی داشت، در سالگرد انقلاب شوم اسلامی همان سال به سکسکه افتاد و خاموش شد.
خرداد 1388 می توانست نقطهء عطفی باشد و جنبش سبز همچون شهابی ثاقب وجدان های آدميان را سوخته و خط انداخته باشد؛ با اين گوشزد مؤکد که شما چهار سالی ديگر وقت داريد تا آتش پنهان شده در زير خاکستر را شعله ور کنيد، جوانی را به خيابان بازگردانيد و، در مهلت انتخابات خرداد سال 1392، نهادی را ساخته باشيد که بتواند در برابر کل رژيم بايستد و به جهانيان نشان دهد که ايرانيان گزينه های امروزی و متمدن و صلح جو و خردمدار نيز در آستين دارند.
و اينک آن مهلت چهار ساله، که سرآمده و قاضی تاريخ، از راه نيامده، به تلخی می پرسد که آيا ما از دقايق اين سال های دلشکن استفاده کرده و به ساختن آن نهاد آرزوئی نائل شده ايم؟؛ همان نهادی که بتواند صرفاً در سکوت و بی حرکتی به تماشای انتخابات سال 92 ننشيند، گلوی بلند آواز ملت جوانی باشد که چهار سال پيشتر سخنگوی قابل اعتمادی نداشت و، در بی جرأتی و سازشکاری رهبرانی قلابی، به سرکوب شدن تن داد؟
باور کنيد که من، در عمر هفتاد سالهء خود، هيچ مهلتی را همچون اين چهار ساله «هدر رفته» نديده ام و بابت اين اتلاف وقت کاهلانه هيچگاه چنين غمزده نبوده ام. هرچه به خرداد ماه سال کنونی نزديک می شويم بيشتر از خود می پرسم که چرا نشد؟ چه کس مقصر بود؟ چه کاری می توانستيم بکنيم که نکرديم؟ و سرچشمهء اين زهرآبهء بی تصميمی و به تماشا نشستن وضع موجود در کجا است؟ چهار سال مهلت کمی نيست، مهلتی که با صدور فرمان ملتی جوان و سبز و رزمنده آغاز شده بود: «ما که در زير آسمان بلند کشورمان اسير تير و شلاق و قپان و شکنجه ايم از شما نشستگان بر ساحل امن خارج کشور توقع داريم که بجای ما به سخن و حرکت درآئيد و قصهء پر غصهء زندگی عسرت بارمان را برای جهانيان بازگو کنيد و به ما نيز اين اعتماد و جرأت را بازگردانيد که پشت مان را خالی نخواهيد کرد و ما را بفريب به خانه هامان بر نخواهيد گرداند و، در برابر اين اوباش رنگارنگ ايدئولوژی زده، بديل و جايگزينی را خواهيد ساخت که چون عفو عمومی دهد، يا به تحريم انتخابات حکم کند، و يا هدايت مقاومت های مدنی را بر عهده گيرد، راهپيمائی بی بازگشت نسل نو نيز، به سوی برپاداشتن ايرانی سکولار دموکرات و بی تبعيض، آغاز شودد».
و پاسخ ما به آنان چه بود؟ هر يک از ما يا خود را به تنهائی رهبر دانستيم و خواستيم تا نهاد جايگزين بر حول محور «ما» ساخته شود، و چون ديگران از اين «فردمحوری» تن زدند آنان را به شکستن امکانات و خيانت به «مأموريت» متهم کرديم؛ و يا بر اختلافات کهنه ای که هرگز در فضای خارج کشور قابل حل و فصل نبودند پرداختيم و پای فشرديم، و تن به اتحاد بر اساس اصول و باورهای مشترک نداديم. اگر جمهوری خواه بوديم از پادشاهی خواه گريختيم، اگر پادشاهی خواه بوديم کوشيديم تا طرفداران جمهوری را تحقير کنيم، اگر عضو احزاب به اصطلاح «مليتی» بوديم از هم اکنون، اگر راه تجزيه را در پيش نگرفتيم، به زبان عهد استالين، خواستار استقلال و خودمختاری و حق تعيين سرنوشت خود شديم و به پژواک صداهای راه حل جوينده بی اعتنائی کرديم و يا، اگر به گوناگونی فرهنگی و زبانی و مذهبی و قومی ساکنان ايران بی اعتقاد بوده و همه را فقط در زير سقف «ايرانيت متمرکز» خواستيم، جق طلبانه تبعيض زده را به تجزيه طلبی متهم ساختيم؛ هر يک بصورتی بر طبل تفرقه و خودمداری ملال انگيز و تن زدن از خرد سياسی کوبيديم؛ چندانکه چون مهلت چهار ساله به سرآمد، ما از هميشه پريشان تر و متفرق تر بوديم، با اردوگاه های از همه جدا و پرچم های مندرس بازمانده از نبردهای نيم قرنی پيش.
حريف اما دست ما را خوب خوانده بود؛ از همان آغاز؛ و حتی بسا پيش از آن.
مگر دومين رهبر اين حکومت خونريز نبود که هم از آغاز دوران حکومت خويش ، و در تحليل آنچه در شکست جوامع استبدادی گذشته رخ داده بود، اظهار داشت که «هر حکومت را آلترناتيو اش می شکند و برنامهء ما جلوگيری از پيدايش آلترناتيوی در برابر حکومت ايدئولوژيک خويش است»؟
مگر دستگاه امنيتی و اطلاعاتی همين رژيم نبود که در هر گوشه ای نفوذ کرد، در داخل قهرمان ساخت و به خارج تحويل داد، هدايت کار اتحاد اپوزيسيون را خود بر عهده گرفت، مبارزان را در درگيری های لفظی و فکری خرده پا گرفتار کرد و کوشيد تا در مهلت چهار ساله ای که دارند چيزی در خور آينده بسازند؟
آری، او بود که مردگان پنجاه ساله مان را زنده کرد و دعواهايشان را به اختلافات امروز ما مبدل ساخت.
او بود که روند اتحاد و ائتلاف و شورا سازی را خود اداره کرد، هر کجا که توانست دل ها را از هم دور ساخت، قرارها را به تأخير کشاند، همدلی ها را از درون تهی کرد، و همهء ما را از هم ترساند.
هم او بود که از يکسو، فريبکارانه و ترساننده، از حضور و نفوذ لشگر سی هزار نفری خود در ميان اپوزيسيون خارج کشور دم زد و، از ديگر سو، از زبان خودمان به يکديگر تهمت و افترا بست آنگونه که ما هر يک ديگری را وابسته و جاسوس ديديم و در پس هر سخن و قدمی توطئه ای را عليه کشورمان يافتيم و، زرع نکرده، به افشايش قيام کرديم..
و اينگونه است که اکنون، در پايان آن مهلت چهار ساله برای تجمع سکولار دموکرات ها در زير پرچمی واحد، و کوشش برای برپا داشتن يک آلترناتيو قابل اعتماد، در جغرافيای گستردهء اپوزيسيون تنها چادرهای ژنده و پاره پورهء گروه هائی سياسی به چشم می خورند که ترجيح داده اند حکومت اسلامی بماند مبادا که حريفان عقيدتی شان به قدرتی دست يابند.
اکنون انتخابات 92 هم ديگر چندان دور نيست و اپوزيسيون حکومت اسلامی، متأسفانه، يک سانتيمتر هم از آنجا که چهار سال پيش بود بجلو نخزيده است. صحنه همچنان برای جولان حکومت و برگزاری انتخاباتی به دلخواه اش آماده است بی آنکه عاملی با نام «خارج کشور» بتواند در آن تأثيری بگذارد.
اما اگر ما از آنچه در چهار سالهء گذشته درسی در خور روزگار نگرفته ايم، رژيمی که از آن بیزاريم از حوادثی که بر آن گذشته است راهکارهای فراوان به دست آورده که چند تائی از آنها را در اينجا بر می شمارم:
1. جنبش سبز به رژيم فهماند که قبل از هرچيز بايد از پيدايش حريفی تازه نفس در کار انتخابات جلوگيری کند. در اين مورد، مطالبی را به اشاره در بالا گفتم و معتقدم که رژيم موفق هم شده است تا، با استفاده از ساده لوحی، خودمحور بينی، و وسوسه های قدرت در شخصيت آدمیان، در خارج کشور به اعتبار سرمايه های ملی سياسی اپوزيسيون لطمهء جدی وارد کند و نگذارد که در اين فرصت چهار ساله در اردوگاه اپوزيسيون اجماع نظری بوجود آيد. در اين مورد، آينده ای نه چندان دور به من اجازه خواهد داد که صريح تر از اينها بگويم و بنويسم.
2. رژيم ديد که اگرچه می تواند مردم را با سرکوب به خانه هاشان برگرداند اما در انتخابات آينده قادر نخواهد بود همان ها را ديگرباره و به آسانی از خانه بيرون کشد. قيمت بيرون آوردن موسوی و کروبی از حصر خانگی نيز زياد بود و بخصوص مردم را جری می کرد. در اين چهار سال، عليرغم همهء اختلافات داخلی که همچون خوره به جان حکومت افتاده بود، و نيز برخلاف اين واقعيت که رژيم در جريان جنبش سبز با اصلاح طلبان ِ معتقد به قانون اساسی بد تا کرده بود، رفته رفته اين فهم بر تصميم گيران غالب شد که اين دو جناح، همچون هميشه، بهم وابسته اند و سرنوشت شان بهم گره خورده است. اصلاح طلبان قادر به خروج از چهارچوب حکومت اسلامی نيستند و اصلاحات شان نمی تواند شامل نهادها و روندهائی همچون ولايت فقيه و نظارت استصوابی شورای نگهبان باشد و بنياد گرايان نيز چنين تشخيص دادند که اگر اصلاح طلبان به اين دو نهاد کاری نداشته باشند می توان با ميدان دادن و حتی ميدان سپردن به آنها از مخمصه خارج شد.
3. اصلاح طلبان نيز در جريان جنبش سبز خطرات «ساختار شکنی» را به چشم خود ديدند و بيش از پيش دريافتند که در ايران ِ بدون حکومت اسلامی جای چندانی برای قدرت گرفتن و امتيازات داشتن ندارند. پس، ادبيات آنان نيز رفته رفته تغيير کرد و جمع شان کوشيد تا در چهارچوب همين حکومت اسلامی جائی برای خود بيابد. بخصوص که مسئله اصلاح طلبان هيچوقت و واقعاً «اصلاح رژيم» نبود بلکه کوششی محسوب می شد برای زدودن خطر سقوط رژيم به چالهء بی کله گی و حماقت ها و افراط های بنيادگرايان.
4. پس از جنبش سبز، عامل احمدی نژاد نيز ماهيتی ديگر بخود گرفت. تمايل به بازگشت به عوالم انقلابی ِ مورد انزجار مردم جای خود را به کوشش برای دور شدن از آن عوالم داد. «ايرانيت» در مقابل «اسلاميت» ظهور کرد، و جا گرفتن چفیه و عگال فلسطينی بر گردن سربازی که نقش کورش بزرگ را بازی می کرد نشان از زاده شدن پديدهء حرامزاده ای داشت که می خواهد از آنچه بر زبان جوانان جنبش سبز جاری شده بود نتيجه ای به سود نوعی حکومت اسلامی جديد بگيرد؛ حتی اگر اين اقدام موجب سلب اختيارات روحانيت و جانشين کردن حکومتی نظامی مدار بر جامعه باشد.
5. اين نکته را روحانيت و قشر آقازاده ها و وابستگان اش نيز دريافتند و در پی يافتن راه حلی در اين مورد شدند. از ديگر سو، همين «عامل احمد نژادی» به بنيادگرايان و اصلاح طلبان کمک کرد تا قدر همديگر را بيشتر بدانند و خطر مشترک از دست دادن امتيازاتی سی ساله را حس کنند. يعنی همين عامل بود، که سالی از فروکش جنبش سبز نگذشته، راه را بر نزديکی های عملی و سياسی دو قشر بنيادگرا و اصلاح طلب گشود. اصلاح طلبان در دامن ولی فقيه مأمن امنی، به دور از خطر احمدی نژادی شدن رژيم، يافتند و ولی فقيه نيز ديد که کليد گشودن قفل آشتی با مردم و با قدرت های جهانی در دست اصلاح طلبان است. بخصوص که اصلاح طلبان می توانند، بخاطر ظاهر مخالف خوان خود، چنين وانمود سازند که برخلاف ارادهء ولی فقيه نيز عمل می کنند، اما و در واقع، بار آبروريزی انصراف از «حق مسلم هسته ای» را خود بدوش یکشند و بدينوسيله از فشار انزوا و تحريم بين المللی بکاهند.
6. از ميان مجموعهء عوامل بالا است که يکباره چهرهء سيد محمد خاتمی اهميتی بسيار بيش از آنچه که پنداشته می شد پيدا می کند. در ميان نامزدهای انتخاباتی بنيادگرايان کسی نيست که بتواند، در ميان مردم ايران و جهان، خاطره ای نوستالژيک بيافريند. خاتمی بهر حال رئيس جمهور «دورهء اصلاحات» و «گفتگوی تمدن ها» و «عذرخواهی آلبرايت» و آزادی های محدود اجتماعی است. مردم ايران هميشه عادت کرده اند که از فردا بهراسند و امروز را با ديروز مقايسه کنند. فردا برايشان غافلگير کننده و غير قابل پيش بينی و، در نتيجه، اضطراب آور است. ديروز اما در ذهن هاشان همواره راه افراط و تفريط را بازی می کند. «ديروز ِ خوب» از بدی هايش پاک می شود و «ديروز بد» صد چندان هراسناک می شود. در واقع همين عامل موجب شده که مردم ما دوران پس از انقلاب را با پيش از آن مقايسه کنند و حکومت پادشاهی را بسا بهتر از آنکه واقعاً بود به ياد آورند. روزگار خاتمی نيز اکنون شبيه روزگار شاه شده است. مهم نيست که قتل های زنجيره ای در زمان او رخ داد، يا بسته شدن فله ای مطبوعات، يا حصر خانگی آيت الله منتظری، يا وجود «دولت موازی» يا اقرار به اينکه رئيس جمهور در ايران تدارکچی ولی فقيه است. خاتمی اکنون معرف روزگاری خوش است، همانگونه که رضا پهلوی نيز بيشتر ايستاده بر سکوی همين نگاه نوستالژيک به گذشتهء پيش از انقلاب است که مطرح می شود؛ با اين تفاوت که بازگشت به روزگار خاتمی آسان و ممکن است حال آنکه برای بازگشت به روزگار پهلوی کل رژيم بايد فرو بپاشد و اين امر ـ بخاطر اهمال چهار سالهء اپوزيسيون ـ اکنون ديگر به آسانی ممکن نيست.
7. بنظر من، در انتخابات آينده، سيد محمد خاتمی بهترين و مهمترين شانس رژيم است و انتخابات با نامزدی او می تواند با کمترين خطرات و صدمات برای رژيم برگزار شود. اين را منطق روزمره و ساده به من می گويد؛ هرچند که اين رژيم نشان داده است که در اغلب مواقع از همين نوع منطق نيز عاری است. و اگر چنين نبود چه داعی داشت که نگذارد مهندس موسوی رئيس جمهور ايران شود و کشور را به «دوران طلائی امام» برگرداند؟ می دانم که البته در اين ميان مسائل روانشاختی «رهبر» نيز در کار بوده اند. خامنه ای هرگز دل خوشی از قوم و خويش نسبی اش نداشت و شايد اندکی هم از او می ترسيد، حال آنکه خاتمی همواره گربهء ملوس ولی فقيه بوده و هرگز خيال سرکشی نداشته است. اينکه اخيراً انتشار عکس های بدون عبا و عمامهء خاتمی هم رايج شده امری اتفاقی نيست و حکم همان کورش با چفيه و عگال را دارد که احمدی نژاديون به ميان آورده اند.
باری، می خواهم بگويم که ديگر مرا اميدی به دوران پيش از برگزاری انتخابات نيست. حتی فکر می کنم دست زدن به ايجاد نهادهای آبکی اپوزيسيون در فاصلهء امروز و انتخابات تنها به نااميد کردن هرچه بيشتر مردم داخل کشور تمام می شود. نهادهای سرتاسری بايد زمانی بوجود آيند که بتوانند خود را شناسانده، اعتماد مردم را جلب کرده، و توان دخالت در جريانات سياست داخلی کشور را دارا باشند. نهادهای ائتلافی بی رمق و فرمايشی، که نيامده رهسپار شکست و فراموشی می شوند، کارکردی اگر داشته باشند صرفاً ندا دادن به داخل کشور است که «اميدتان را به ما نبنديد، از اين امامزاده معجزی بر نمی خيزد». و آيا يکی از کارکردهای عوامل نفوذی رژيم در اپوزيسيون در راستای همين مقصود نبوده است؟
اما آيا می توان گفت که مهلت چهار سالهء ديگری در راه است؟ آيا می توان اميدوار بود که اپوزيسيون قادر خواهد بود که در آيندهء پس از انتخابات داخل کشور تکانی بخود دهد و، با درس آموزی از آنچه در چهار سال گذشته نکرده است، جبران مافات نمايد؟ من پاسخ روشنی به اين پرسش ندارم اما می دانم که خيلی ها بايد خود را برای بازنشسته شدن در فردای انتخابات ايران آماده کنند؛ چرا که با اين انتخابات «تاريخ مصرف» آنها و تئوری های ورشکسته ای همچون «وادار کردن رژيم به انجام انتخابات آزاد» نيز به سر خواهد آمد؛ بخصوص اگر رژيم بتواند خاتمی را از صندوق ها بيرون آورد و ثابت کند که انتخاباتی آزاد و شورای نگهبان پسند انجام داده است.
محمدرضاشاه سی و پنج سال سلطنت کرد؛ اما فقط پنج سالی قبل از سقوط اش بود که دست به تشکيل حزب رستاخيز زد و، به خيال خود، مبانی ديکتاتوری خاندان اش را تحکيم بخشيد. نتيجه را هم ديديم. يعنی، بايد پذيرفت که در طول پنج سال هم می توان از اوج رفعت به حضيض ذلت فرو افتاد. حکومت اسلامی هم اين چهار سال گذشته را با دلهره گذرانده و شبح پيدايش يک آلترناتيو گسترده، که در آن جمهوريخواه و پادشاهی خواه، فدراليست و اهل عدم تمرکز، چپ و راست و ميانه، در راستای اضمحلال حکومت اسلامی و استقرار حاکميت ملی و حکومتی سکولار دموکرات و ضد تبعيض، دست به دست هم داده و خلاء هدايت مبارزات را پر کنند خواب از چشم اش ربوده بود. اما اينک خود را برای نمايشی، بی موی دماغ آلترناتيو، آماده می کند.
در اين ميان، «داستان شکست ما» در راستای «آلترناتيوسازی ِ بهنگام و پيش از فرا رسيدن موعد انتخابات» می تواند برای نسل جوان تر درس های مهمی را با خود داشته باشد. ما به جنبش سبز پاسخی درخور نداديم و در آزمايش تاريخ رفوزه شديم. اما رفوزگی راه و رسم مبارزه نيست. جنگاوران می دانند که هر جنگ شامل نبردهای بسيار است و شکست در يک نبرد ربطی به پيروزی در کل جنگ ندارد. ما نيز حکومت اسلامی را ذات تاريکی و وحش می دانيم و با آن سر جنگ داريم. باخت در اين نبرد چهار ساله فقط کار ما را سخت تر می سازد اما می توان يقين کرد که احمدی نژاد اگر آخرين رئيس جمهور اين رژيم نباشد ما می توانيم و بايد که اين افتخار را به خاتمی ببخشيم، يا به هرکس که دو ماه ديگر دست ولی فقيه او را از صندوق شعبدهء انتخابان استصوابی اش بيرون کشد.
من احساس می کنم که در فردای انتخابات روزگار تازه ای برای انديشه های سکولار دموکراسی آغاز می شود که در آن از عنصر مخرب اصلاح طلبی خبری نيست؛ چرا که آنها به «مشروطه»ی خود رسيده اند و حتی جرأت دم زدن از خواستاری انتخابات آزاد را هم نخواهند داشت.


زنجانی با عکسهای جدید!

اخیرن موضوع بابک زنجانی به یکی از موضوعات مهم و داغ رسانه ها بدل شده است  و در میان همه , سایت بازتاب که در واقع مچ همه را میگیرد اقدام به انتشار عکسهایی از زنجانی کرده است  که باعث شگفتی بود. اما نکته این است که چرا سایت بازتاب به نفع عده ای و به ضرر عده ای دیگر کار میکند؟ به عبارتی مستقل و  بیطرف و صادق نیست و با انتشار مطالب و عکسهایی انتخابی و با عوامفریبی  در واقع اذهان عمومی را مدیریت میکند, نه آگاه!!
عکسهای زیر دقیقن از همان منبعی برای آنالیز ارسال شده است که بازتاب هم به آن دسترسی داشته است و به عبارتی این عکسها در اختیار بازتاب هم بوده است. ( به گفته منبع این عکسها برای بازتاب همگی ارسال شده اند) اما بازتاب هوشمندانه و هدفمند اقدام به انتشار منتخبی از آنها را کرده است تا مقاصد خود را پیش ببرد غافل از اینکه چیزی که روی ایمیل آمد به دست دیگران هم خواهد رسید و تنها به کلیکی بند است!! . حال این پرسش مطرح میشود که چرا بازتاب علی رغم آگاهی از اینکه بابک زنجانی در اربیل عراق بوده است, تلاش کرده تا چهره زنجانی را امنیتی مافیایی و تروریستی جلوه دهد؟ شاید بازتاب فقط و فقط چهره های مخالف را خراب میکند و هدف دیگری ندارد.
IMG_0394
zanjani 44
IMG_0582
IMG_0570
IMG_0469
zanjani66
zanjani3
zanjani77
البته آنالیز در تلاش است که بابک زنجانی را به بوته آزمایش گذاشته و حقایق بیشتری را در مورد او بازگو کند. حقایقی که شاید بازتاب هرگز بازگو نکند چرا که بازتاب به هرحال به جایی در خود نظام جمهوری اسلامی وصل است  و در واقع سوپاپ اطمینان نظام است که اگر اینگونه نبود ظرف چند ساعت در آن تخته میشد و مسؤولین آن سر از کهریزک و اوین در می آوردند.
در مجموع اقدام بازتاب در مورد مسلح و تروریست جلوه دادن زنجانی اعتبار بازتاب را در بیان دیگر موارد خدشه دار میکند. بازتاب چوپان دروغ گو میشود که حالا حرف راستش را هم باید با شک و تردید باور کرد.
ضمنن یادآوری این نکته ضروری است که هنوز روشن نیست که چرا زنجانی تاریخ این عکسها را ۱۵ سال پیش اعلام کرده است؟ بعید است که زنجانی آنقدر بیخیال  بوده باشد که مدل اتوموبیل را حد اقل نشناسد! به نظر میرسد که او تعمدن تاریخ را غیر واقعی اعلام میکند ( در مصاحبه با بی بی سی ). ما احتمال میدهیم شاید تاریخ مسافرتهای او به اربیل عراق و در واقع قراردادی که او در تصویر در حال امضای آن است محرمانه است و او نمیخواهد اعلام کند که این موضوع مربوط به چند سال پیش است. به هر حال آنچه مسلم است این است که اتوموبیل GMC سفید رنگ در تصویر از سال ۲۰۰۷ تولید میشود.
باید اذعان کرد که زنجانی بنا به گفته خودش در سفر به عراق طبق شرایط خاص عراق  و همراه با مسؤولین عراقی اسلحه حمل کرده است و اینکار به معنی هفت تیر کشی و ترور در یک عملیات مافیایی  نباید قلمداد شده و نباید این عکس ها را با عکس مسلح سید میرکاظمی مقایسه کرد. موضوع از زمین تا آسمان متفاوت است در حالیکه بازتاب این عکسها را هوشمندانه کنار هم گذارده تا مردم نتیجه بگیرند که اگر زنجانی با سید همسفر است آنها با هم هم رزم هم هستند!
به گفته منبع آنالیز این عکسها در پالایشگاهی در اربیل عراق گرفته شده اند که زنجانی برای امضای قراردادی به آنجا سفر کرده بوده  است.
حقوق این اخبار و عکسها برای آنالیز نیوز محفوظ است.