نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

http://www.chebayadkard.com

فرود هژمونی آمريکا و فراز فرصت های نوين يونس پارسا بناب

فرود هژمونی آمريکا و فراز فرصت های نوين
يونس پارسا بناب

1 � در گذشته های نه چندان دور کشور آمريکا از اعتبار نسبی و قابل توجهی در سراسر جهان برخوردار بود . دولتمردان خيلی از کشورها نه فقط در اروپای غربی بلکه حتی در بعضی از کشورهای پيرامونی ( جهان سوم ) يا بطور مستقيم و داوطلبانه و يا تحت تاثير نفوذ و پرستيژ آمريکا عموما " دوستان " و يا " پيروان وفادار " آن محسوب ميشدند . شايان توجه است که در دوره سال های 1950 تا 1975 ( که به دوره بيست و پنج ساله هژمونی آمريکا در جهان معروف است ) تعداد زيادی از کشورهای متعلق به سه قاره ( آسيا ، آفريقا ، آمريکای لاتين ) در مقابل رقابت های خانمانسوز بين شوروی و آمريکا موضع " بی طرفی " و يا " غير متعهد " اتخاذ ميکردند . در اين دوره بيست و پنج ساله که دوره اوجگيری " جنگ سرد " نيز محسوب ميگردد ، برتری بين المللی آمريکا در گستره های متعدد ديپلماسی ، تجارت ، اقتصاد ، سياست ، فرهنگ و.... در بخش بزرگی از جهان به آمريکا يک موقعيت هژمونيکی داده بود که با استفاده از آن دولت های آمريکا ميتوانستند بدون توسل به حمله و تجاوز نظامی حتی دموکراتيک ترين دولت های موجود در کشورهای جهان سوم که خواهان گسست از محور نظام امپرياليستی بودند را ، سرنگون سازند .

2 � ولی امروز آمريکا تمام ابعاد و مولفه های برتری خود را از دست داده و تنها گستره که از طريق آن ميتواند موقعيت هژمونيکی فرتوت و " بی ربط " و مصنوعی خود را حفظ کند گستره نظامی � مالی است . بررسی پيچ و خم های روابط آمريکا با کشورهای مختلف جهان از " شرکا " ، " دوستان " و " متحدين " گرفته تا " رقبا " و مخالفين و دشمنانش نشان ميدهد که تقريبا هيچ کشوری در جهان وجود ندارد که با آمريکا در تلاقی ، تضاد و اختلاف نباشد . آنچه که شايان بيشتر توجه است اين است که آمريکا حتی قادر نيست که به اين تلاقی ها ، تضادها و مخالفت ها به نوبه خود سمت و سو داده و حداقل کنترل و يا مديريت بخشی از آنها بعهده بگيرد . بررسی چند و چون روابط آمريکا با کشورهای مختلف جهان در سه ماه گذشته ( پائيز 2011 ) بخوبی نشان ميدهد که در اين مدت آمريکا در تلاقی ، مجادله ، تضاد و مخالفت با چين ، پاکستان ، عربستان سعودی ، اسرائيل ، ايران ، آلمان و اکثر کشورهای آمريکای لاتين بوده و در هيچ کدام از اين روياروئی ها نتوانسته طرف مقابل را از سياست های جاری خود راضی نگهدارد .

3 � سفر اوباما به استراليا و سخنرانی اش در پارلمان آن کشور دقيقا نشان داد که دولت آمريکا ميخواهد چين را در اقيانوس آرام بطور جدی به چالش بطلبد . اوباما در سخنرانی خود تاکيد کرد که آمريکا تصميم گرفته که با ايجاد و تاسيس يک پايگاه نظامی در آن کشور به حضور قوی نظامی خودش در منطقه " نوار اقيانوس آرام " جامه عمل بپوشاند . در اين راستا ، او اعلام کرد که آمريکا بلافاصله 250 نفر " کلاه سبزهای نظامی " را روانه پايگاه هوائی استراليا در بندر داروين ساخته و در سال 2012 تعداد آنها را به 2500 نفر افزايش خواهد داد . اظهارات اوباما نشان ميدهد که آمريکا با اينکه ميخواهد ( ويا زير فشار است ) نيروهای نظامی خود را از عراق تخليه کند ولی در عوض برنامه دارد که حضور نظامی خود را به منطقه بزرگ آسيا � اقيانوسيه گسترش دهد . در پرتو افزايش تمايلات و خواسته های ضد جنگ و ضد مداخله در بين مردم آمريکا که به خاطر تشديد بيکاری و بی امنی در آمريکا خواهان کاهش هزينه های دولتی حتی در گستره نظامی هستند ، نشان ميدهد که آمريکا بقای موقعيت خود را فقط ميتواند از طريق افزايش پايگاههای نظامی آن هم در بخشی از جهان برای مدتی تامين سازد .

4 � هيئت حاکمه آمريکا به نمايندگی اوليگوپولی های مالی تر شده تلاش ميکند که با سياست مهار و تحديد چين ( دومين اقتصاد بزرگ جهان و بزرگترين طلبکار آمريکا ) آن کشور را تحريک ساخته و بدينوسيله ازدياد هزينه های سرسام آور نظامی خود را مورد توجيه قرار دهد . در واقع حضور اوباما در کنفرانس کشورهای آسيا � اقيانوسيه و سفرش به اندونزی در ماه نوامبر 2011 و سفر هيلاری کلينتون به برمه ( ميانمار ) در ماه دسامبر 2011 و سپس دامن زدن به اختلافات بين چين و کشورهای همجوار چين � فليپين ، ويتنام ، ژاپن و..._بر سر مالکيت بر جزاير " دريای جنوب چين " در راستای تحريک چين و سپس توجيه ازدياد هزينه های نظامی در انظار و افکار مردم جهان بويژه مردم آمريکا ، است . با اينکه سياست های تهاجمی رژيم اوباما عليه چين ضرورتا به يک خطر جديد عليه صلح جهانی ختم نمی شود ولی مجموع پيآمدهای پروژه های جنگی و سياست های مداخله جويانه آمريکا در امور کشورهای پيرامونی از يک سو و
" برنامه های تحريک آميز بويژه سياست مهار و تحديد رقبای آمريکا ( چين و روسيه ) از سوی ديگر ميتواند شرايط را برای بروز جنگ های عمومی حداقل در سطح منطقه ای آماده سازد .

5 � در همين سه ماه گذشته ( پائيز 2011 ) رژيم اوباما دست به افزايش حضور و نفوذ نظامی بيشتر آمريکا در کشورهای هم مرز و هم جوار روسيه زده است . که ابعاد آن کمتر از سياست های تحريک آميز عليه چين نيست . تاسيس پايگاههای نظامی هوائی مسلح به موشک های دوربرد و رادارهای پيشرفته در لهستان ، رومانی ، ترکيه ، جمهوری چک و بلغارستان درعين حال که " تحريک آميز " هستند حکايت از مهار کامل روسيه که يک کشور " دو قاره ای " از نظر ارضی است ، از سوی رژيم اوباما ميکند . مضافا رژيم اوباما با گشايش و گسترش پايگاههای نظامی در کشورهای آسيای مرکزی ( تاجيکستان ، ازبکستان ، قرقيزستان و ... ) که کشورهای هم جوار روسيه هستند در صدد برآمده است که تلاش های جنگ افروزانه خود را از منطقه خاورميانه بزرگ و آسيای جنوبی ( افغانستان و پاکستان ) به مرزهای آسيائی روسيه نيز گسترش دهد . در راستای سياست تحديد کامل روسيه ، هيئت حاکمه آمريکا با حمله نظامی به کشورهای عراق و ليبی که مهم ترين شرکای تجاری و اقتصادی روسيه در خاورميانه و آفريقای شمالی بودند ، عملا به روابط تجاری بين المللی روسيه صدمه زده است . عکس العمل اين رقبا در مقابل تلاش های آمريکا مطلقا سکوت و يا بی توجهی همراه با ريشخند و مسخره بوده است : مثل اينکه بگويند اوضاع رو به رشد در جهان به نفع آنها و به ضرر موقعيت آمريکاست . هم چين و هم روسيه از جهانی تر شدن سرمايه خرسند هستند ولی آنها اين گلوباليزاسيون را منهای هژمونی آمريکا ميخواهند . آگاهی از افول و فرود قدرقدرتی آمريکا در سطح جهانی فقط محدود به رقبای تازه به دوران رسيده آمريکا ( اقتصاد های نوظهور ) نمی گردد .

6 � در پاکستان به خاطر سرپيچی های دولت زرداری � گيلانی از فرامين آمريکا بويژه در مورد اوضاع افغانستان احتمال قوی ميرود که آمريکا به يک کودتای نظامی عليه دولت غير نظامی پاکستان دست بزند ( روزنامه "واشنگتن پست" 23 دسامبر 2011 ) . علت اصلی اين امر دقيقا به خاطر مرز نسبتا طولانی پاکستان با کشور چين و روابط نزديک دولت پاکستان با چين است که در سال های اخير محکمتر و دوستانه تر گشته است . والا مبارزه عليه طالبان و تروريسم لولوخرخره هايئ هستند که آمريکا از آنها در بيست سال گذشته ( از پايان دوره جنگ سرد به اين سو ) استفاده کرده که با روی کار آوردن رژيم های کمپرادور در کشورهای پيرامونی از افول موقعيت هژمونيکی خود در منطقه استراتژيکی خاورميانه � اقيانوس هند جلوگيری کند . در حال حاضر تقويت جايگاه و موقعيت بخشی از بنيادگرايان دينی توسط " سيا " در پاکستان و افغانستان نه تنها به جناح های مختلف درون اوليگارشی دو حزبی آمريکا ( که در ارکان رژيم اوباما مشغول رقابت باهم هستند ) فرصت داده که پاکستان را به جولانگاه درگيريهای " نيابتی " خود تبديل سازند بلکه در سه ماه گذشته اين احتمال را به وجود آورده است که پاکستان به عنوان " سکوی پرش " آمريکا در جهت پيشبرد هدف نهائی آمريکا ( تحديد چين ) مورد استفاده قرار گيرد . فعل و انفعالات و اشتعال تضادهای سياسی و ديپلوماتيک بين آمريکا و پاکستان در طول سال 2011 � دستگيری و قتل ناگهانی اوسامه بن لادن ، بمباران بخش های مرزی پاکستان و کشتار مردم غير نظامی پاکستان توسط هواپيماهای بدون خلبان ( پهباد نظامی ) آمريکائی و بالاخره شيوع خبر کودتای احتمالی عليه دولت پاکستان توسط نظاميان طرفدار آمريکا در ارتش پاکستان � نشان ميدهند که فعاليت های مشترک بعضی از بنيادگرايان اسلامی با بخشی از نظاميان ارتش در پاکستان و رابطه نيابتی آنان با جناح های درون اوليگارشی های حکومتی در آمريکا و کشورهای عضو " ناتو " سبب بی ثباتی و آشفتگی در کشور پاکستان گشته و شرايط گسترش جنگ از افعانستان به پاکستان ( که همسايه و دوست چين است ) را آماده ساخته است . اگر رژيم اوباما نتواند توسط اتحاد نامقدس بين بنيادگرايان و بخشی از ارتش و سازمان امنيت پاکستان دولت سکولار و قانونی زرداری � گيلانی را از طريق کودتا سرنگون ساخته و " تبيين و تثبيت شريعت اسلامی " را جايگزين آن دولت سازد ، در آن صورت بعيد نيست که اوباما به بهانه اينکه مرزهای پاکستان " خطرناکترين منطقه در جهان " است جنگ ساخت آمريکا در افغانستان را بطور آشکار و برملاتر به سرتاسر پاکستان گسترش دهد . شايان توجه است که سياست مداخله گرايانه آمريکا در پاکستان که روزانه با حمله های هوائی هواپيماهای بی خلبان خود حاکميت دولت زرداری � گيلانی را به روشنی به زير سئوال ميکشد به موازات گسترش نظاميگری های رژيم اوباما در منطقه اقيانوس پاسيفيک ( آرام ) به پيش برده ميشود که هدف نهائی شان تحديد چين است .

7 � چرخش در سياست نظامی آمريکا ( گسترش نظاميگری و تحريکات جنگ افروزانه از منطقه خاورميانه � عراق � و آسيای جنوبی � افغانستان � به نوار اقيانوس آرام و دريای شمال چين از يک سو و به مرزهای روسيه در اروپای شرقی از سوی ديگر ) توازن قدرت اتمی � هسته ای را به نفع آمريکا در سطح جهان تغيير نخواهد داد . اين حرکت های صرفا نظامي، احتمال قوی دارد که به همکاريهای نزديک و استقرار محوری منطقه ای بين چين و روسيه دامن بزند . آن روزگارانی که در آن سياست استراتژيکی نيکسون � کی سينجر ('تفرقه بينداز و حکومت کن ") در اشتعال اختلافات و تلاقی های شوروی و چين توده ای در دهه های 1960 و 1970 نقش ايفاء ميکرد ، به تاريخ پيوسته و فکر تکرار آن در پرتو واقعيات حاکم بر اوضاع رو به رشد در جهان قرن بيست و يکم تنها از مخيله موجودی ميتواند تراوش بکند که در بستر موت به هذيان گويی افتاده و به دوره بی ربطی و کهولت عمر خود رسيده است . اوليگارشی دو حزبی حاکم در شکم هيولای نظام سرمايه به " بازار جهانی " صرفا با " عينک عدسی " جنگ و نظاميگری نگاه کرده و راه حل مسائل جهان را مطلقا از طريق جنگ و زور نظامی می بيند . اعمال "جهالت زور" و جنگ افروزی عليرغم پيروزی های آنی و موقتی آمريکا در صحنه های جنگ باعث گشته که آمريکا مشروعيت و اعتبار و پرستيژ سياسی ، فرهنگی ، اقتصادی و... خود را که روزگاری در گذشته بين مردم داشته امروزه از دست بدهد . افول بی اعتباری و فرود هژمونی آمريکا از يک سو و توسل آمريکا به جهالت زور و تجاوزات جنگی از سوی ديگر به درجه ای رسيده که خيلی از کشورها مثل پاکستان ، آلمان ، فلسطين و اکثر کشورهای آمريکای لاتين نيز به سوی روياروئی و رودرروئی با آمريکا سوق داده شوند .

8 � فرود و ريزش موقعيت هژمونيکی آمريکا و عکس العمل طبقه حاکمه مبنی بر تشديد نظاميگری ، گسترش جنگ های " ساخت آمريکا " ، اتخاذ سياست های تحريک آميز عليه چين و روسيه در مرزهای آنان جهان ما را با خطر بروز جنگ های فراگير حداقل منطقه ای و قاره ای و وقوع " هولوکاست های هسته ای " مواجهه ساخته است . عامل اصلی اين وضع بحران عميق ساختاری نظام جهانی سرمايه است که امروز تحت سرکردگی آمريکا توسط " پنج انحصار بزرگ " مالی تر شده ، اداره ميگردد . اين سرمايه داری انحصاری مالی تر و جهانی تر گشته شکل و حيات زالووار خود را همچنان در سرتاسر جهان رشد و گسترش ميدهد . در اين روند نه تنها مردمان کشورهای پيرامونی از آمريکای لاتين و جزاير کارائيب گرفته تا خاورميانه ، آفريقای شمالی و.... در مقابل اين " هيولا " به پا خاسته اند بلکه کارگران و ديگر زحمتکشان کشورهای مرکز ( شمال گلوبال ) نيز بالاخره با توسل به جنبش های فتح و تسخير، خواهان سرنگونی و انهدام اين هيولا گشته اند . قرائن چنين حکم ميکند که توده های مردم هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پيرامونی ( 99 در صديها ) متحدا اين دفعه نمی خواهند مسئوليت و کفالت نجات نظام سرمايه و تقسيم دوباره ثروت جهان را بين ( 1 در صديها ) بپذيرند . گفته ميشود که توهم زدائی توده های مردم جهان نسبت به اعتبار و مشروعيت سياسی و حتی قدرقدرتی نظامی آمريکا نقش بزرگی در حرکت مردم جهان به سوی ايجاد جهانی ديگر و بهتری ايفاء ميکند . اين حرکت که در امواج خروشان بيداری و رهائی از " بهار عربی " در ميدان تحرير در قاهره گرفته تا جنبش فتح و تسخير وال استريت در نيويورک و 130 شهر ديگر آمريکا و90شهر در پنج قاره جهان بطور روزانه ديده ميشود . براستی و به حق چالشگران ضد نظام و در راس آنها مارکسيست ها را به يک چالش جديد تاريخی کشيده است .

9 � تعميق و گسترش رکود اقتصادی که حداقل تا سال ها به روند خود در سراسر جهان ادامه خواهد داد به بيکاری مزمن ، بی خانمانی های گسترده تر و بی امنی های فراگيرتر در شهرها ، قصبه ها ، روستاها ، زاغه ها و کوخ های جهان دامن خواهد زد . از سوی ديگر اوضاع رو به رشد در سراسر جهان نشان ميدهد که توده های مردم بويژه زحمتکشان و تهيدستان هم در کشورهای پيرامونی و هم در کشورهای مرکز به شکل های متعدد و گوناگون دست به مقاومت ، نافرمانی و مبارزه عليه نظام جهانی زده اند . اين وضع امر برنامه ريزی از طرف چالشگران ضد نظام منجمله مارکسيست ها را بيش از پيش ضروری ساخته است . اگر نيروهای ضد نظام و جنبش چپ ( کمونيست ها ، سوسياليست ها و.... ) برای اين فرصتی که بوجود آمده است ، برنامه و استراتژی نداشته باشند مناسبت و ارتباط خود با بشريت زحمتکش و تهيدست جهان را بيش از پيش از دست خواهند داد . اين امر مسلما شرايط را برای نفوذ و اشاعه بيشتر انديشه های بنيادگرائی دينی و امت گرائی های مذهبی از يک سو و بازگشت و رسوخ انديشه های پانيستی � شوونيستی ( که جملگی تبعات پروسه حرکت جهانی تر و مالی تر شده سرمايه داری انحصاری در فاز کنونی هستند ) را در بين توده های مردم فراهم ساخته و آنها را همچنان در زندان های توهمات خانواده گی برای مدتی هم که شده محبوس نگاه خواهد داشت .

10 - در تحت اين شرايط پر از تلاطم ، نيروهای چپ ضد نظام چه کار ميتوانند و بايد انجام دهند ؟ جواب مناسب به اين پرسش بايد بر اساس تحليل نيروهای چپ از خطرات و فرصت های نوينی باشد که اوضاع روبه رشد در مقابل نيروهای چالشگر ضد نظام قرار داده است . بايد هوشيارانه و به درستی به محيط زيست و نيروبنديهای ميدان اصلی کارزار توجه کرد . اين کارزار در حال حاضر بين سرکردگان داووس = جی 20 ( يک در صديها ) و چالشگران ضد نظام جهانی در کنار کارگران ، زحمتکشان و تهيدستان شهر و روستا ( 99 در صديها ) در سراسر جهان به پيش ميرود . سرکردگان داووس که فرمانبر اوليگوپولی های مالی � انحصاری هستند ميخواهند با اتحاد خود و پس از عبور از بحران ساختاری کنونی " نظمی نوين " که شکاف براندازه تر' استثمارگرتر و از نظر طبقاتی هيرارشی تر خواهد بود ، بنا نهند . در تقابل جديد و تاريخی با يک در صديها نيروهای چپ و ديگر چالشگران ضد نظام بايد و ضروری است که با اتحاد خود جهانی ديگر و " بهتر " که دموکراتيک تر و برابری طلب تر با چشم اندازهای سوسياليستی باشد ، بنا سازند . در اين نبرد طولانی که سالها و دهه ها طول خواهد کشيد ، انتخاب چپ ها برخلاف فازهای پيشين نبايد بين بد و بدتر باشد . به عبارت ديگر نظام جهانی سرمايه نه تنها قادر به حل بحران های منبعث از عملکرد حرکت خود در سطح کشوری ، منطقه ای و جهانی نيست بلکه " اقتضای طبيعتش " کليت آن را بالاخره به يک " بحران " در زندگی انسانی تبديل کرده است . به قول معروف اين نظام به " بن بست " تاريخی خود رسيده که حتی با تزريق " ويژگی های چينی " و تعبيه و تنظيم گلوباليزاسيون " منهای هژمونی آمريکا " هم نمی شود جلوی ورشکستگی اين نظام فرتوت و " بی ربط " را گرفت . لاجرم کارزار بين " يک در صدی ها " و " 99 در صدی ها " امروز دقيقا بر سر انتخاب يکی از دو نظام ( در ابعاد جهانی ) است که اساسا با هم تفاوت دارند .

11 � بنابراين چالشگران ضد نظام که به طور مستقيم و غير مستقيم مطالبات معيشتی و خواسته های طبقاتی اجتماعی نيروهای کار و زحمت و تهيدستان شهر و روستا را بيان و يا حتی در بعضی از مناطق جهان نمايندگی ميکنند ، بايد به سرعت به ترويج و تبليغ انتخاب و آلترناتيو خود هم در سطح ملی و منطقه ای و هم در سطح بين المللی و جهانی بپردازند . در پروسه اين کارزار چپ ها بايد اول در جهت مبارزه وسيع عليه امواج کالا سازی سرکردگان نظام ( سياست های فلاکت بار خصوصی سازی و لغو سوبسيدها ) هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پيرامونی به پيش روند . به موازات اين حرکت ، چپ بايد در جهت ارتقاء مبارزه وسيع برای کسب " عدالت بين المللی " ( حق تعيين سرنوشت ملی در راه گسست از نظام جهانی حاکم فعلی ) در کشورهای پيرامونی تلاش کند . بدون مبارزه برای کسب " عدالت جهانی " امکان مبارزه برای توسعه دموکراتيزاسيون و استقرار مولفه های عدالت اجتماعی و بهزيستی زمين نميتواند در کشورهای جهان ميسر گردد . چپ ها بويژه چپ های راديکال ( کمونيست ها ، سوسياليست ها ) بی باکانه و با جسارت تاريخی بيشتر در عين حال که به " خانه تکانی " خود در جهت استقرار " اردوی متحد " خود تلاش ميورزند بايد در اين برهه تاريخی که احتمالا بيست تا سی سال طول خواهد کشيد به ترويج و تبليغ اين حکم اميدوار کننده در بين توده های مردم بپردازند که : گذار " 99 در صدی های " مردم جهان به دنيای بهتر پر از راه های پر پيچ و خم و دشوار خواهد بود ، اما کسب پيروزی انسان در استقرار زندگی بهتر امروز از امکانات و فرصت های نوين و قابل توجهی برخوردار است که از نظر تاريخی کم سابقه و حتی بی نظير ميباشد .
منابع و مآخذ
1 � روزنامه "واشنگتن پست "شماره 23 و 25 دسامبر 2011 .
2 � امانوئل والرشتاين ، " آمريکا در روياروئی با همه " ، در نشريه اينترنتی : www.Binghamton.deu 15 دسامبر 2011 .
3 � ويليام تاب " چهار بحران نظام جهانی سرمايه " ، در مجله "مانتلی ريويو" ، شماره 5 ، اکتبر 2008 .
4 � جميس پتراس " روياروئی اوباما با چين و روسيه " ، در نشريه اينترنتی " گلوبال ريسرچ " ، 10 دسامبر 2011 .
5 � علی طارق ، " دوئل : پاکستان در سر راه پرواز قدرقدرتی آمريکا " ، لندن ، 2008 .
6 � امانوئل والرشتاين ، " افغانستان � پاکستان جنگ اوباما " در نشريه اينترنتی www.Binghamton.deu ، آوريل 2009.


10 مرداد 1391   

رمورد زدوبندهای آمریکا و سران رژیم جمهوری اسلامی ایران در مقطع قیام بهمن ماه ۱۳۵۷ خاطرات ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران قسمت اول

رمورد زدوبندهای آمریکا و سران رژیم جمهوری اسلامی ایران در مقطع قیام بهمن ماه ۱۳۵۷

خاطرات ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران

قسمت اول

آنچه در زیر می خوانید ترجمه و تخلیصی است از بخش های مختلف کتاب «مأموریت برای ایران» نوشته ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران. این کتاب حاوی نکات تاریخی مهم و افشاگرانه ای است در باره چگونگی سقوط شاه و زدوبندهایی که در جریان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی صورت گرفته بود. آن قسمت هایی از کتاب که آموزنده تر و مهمتر به نظر می رسد، در چند قسمت در درج می گردد.

در تهران بخش سیاسی ما فعالانه با نهضت آزادی تحت رهبری بازرگان تماس داشت و از گرایش او در مورد انقلاب آگاه بود. درست به موقع تماس ما با آیت الله بهشتی برقرار شد. واسطه این تماس یکی از کارمندان فارسی زبان سرویس خارجی ما بود که قبلا در تهران خدمت کرده و برای گسترش رابطه ما با گروه های انقلابی (روحانیون) توسط من به ایران فراخوانده شده بود. هر دو، بازرگان و بهشتی، شخصیت های جالبی بودند. علیرغم روابط نزدیک آمریکا با شاه، کلا نسبت به ایالات متحده آمریکا گرایش داشتند. به نظر می رسید که این دو این امر را تشخیص می دادند که تهدید اصلی برای آینده ایران از ناحیه شوروی است نه آمریکا و بر این امر اعتراف داشتند که آمریکا علیرغم رابطه نزدیک با شاه، برای مدت های مدیدی نیرویی برای پیشرفت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران بوده است. ما به هر حال کاملا مطمئن نبودیم که آیا گرایشی که آنها به ما عرضه می کردند همان گرایشی بود که در بین هواداران آنها وجود داشت. مخصوصا در مورد گرایش های آن جوانان رادیکالی که فعالیت مخالفین را در خیابان ها و شهرهای بزرگ رهبری می کردند، مطمئن نبودیم.
با توجه به این گرایش های متضاد، سعی کردم از وضعیت ارزیابی کرده و عملکرد صحیح حکومت آمریکا که می توانست منافع حیاتی ما را در ایران حفظ کند تعیین کنم. اندکی بعد از اینکه ازهاری به نخست وزیری انتصاب شد، به این نتیجه رسیدم که استقرار حکومت نظامی نشان دهنده آخرین شانس شاه است. اگر حکومت نظامی نتواند نظم و قانون را برقرار کرده و تولید صنعتی را به حالت قبل برگرداند، انقلاب قطعا پیروز خواهد شد و ما باید نتایج آن را بپذیریم. در نهم نوامبر ۱۹۸۷ تلگرافی مشتمل بر سیاست آینده مان تهیه کرده و توصیه های لازم را متذکر شدم. در این تلگراف مجددا برخی از کلیشه های اساسی در مورد ایران را یادآوری کرده و تغییرات آن را ارزیابی نمودم. مثلا این موضوع را خاطرنشان ساختم که ثبات در ایران بر دو رکن استوار است: حکومت سلطنتی و مذهب شیعه. در ۱۵ سال گذشته رکن مذهبی به میزان قابل توجهی مغلوب رکن دیگر یعنی حکومت سلطنتی شده است. تغییرات در نیروهای مذهبی آشکار بود، اما ضرورت داشت آنچه بر حکومت سلطنتی می گذشت مورد مطالعه قرار گیرد.
مسلم بود که حمایت توده ای از شاه به میزان بسیار قابل توجهی کاسته شده و تنها قدرت واقعی او ناشی از ارتش بود. در حالی که قبلا هر ناظری شاه را رکن سلطنت می شناخت. این تغییر کاملا آشکار شده بود و این رابطه با استقرار حکومت نظامی تغییر یافته بود و وضعیتی را ایجاد کرده بود که نشاندهنده قدرت ارتش بود. «ارتشی که شاه را حمایت می کرد». من احساس می کردم که این وضعیت جدید ما را ملزم می کند رابطه عملی و بالقوه بین ارتش و مذهبیون را بررسی کنیم...
....من وضعیتی را پیشنهاد می کردم که بر اساس آن نه تنها شاه بلکه اغلب افسران عالیرتبه ارتش می بایستی کشور را ترک کنند و توافق بر سر ماهیت رژیم آینده بین رهبران مذهبی و رهبران نظامی انجام شود. در این توافق ها آیت الله خمینی می بایستی دولتی به رهبری چهره های لیبرال مثلا بازرگان و میناچی تشکیل می داد و بدین وسیله از تشکیل حکومتی از نوع «ناصر ـ قذافی» که فکر می کردم او بیشتر خوشش می آمد برحذر می ماندیم. این امور می بایستی طی یکسری انتخابات برای مجلس مؤسسان، قانون اساسی جدید و بالاخره پارلمان انجام می شد.
به نظر من رهبری مذهبی از جمله خود خمینی با این طرح موافقت می کردند زیرا اهداف اصلی آنها را که شامل حذف شاه، جلوگیری از خونریزی و داشتن ارتش برای استقرار نظم به نفع رژیمشان بود در بر می گرفت.
این طرح از نقطه نظر ما هم رضایتبخش بود زیرا مانع هرج و مرج شده، یکپارچگی ایران را تامین کرده، استقرار رهبری تندرو را غیرممکن ساخته و تسلط شوروی بر خلیج فارس را عمیقا مسدود می کرد. در این معامله چیز عمده ای که ما از دست می دادیم عبارت می شد از کاهش در روابط نظامی و امنیتی، تغییر موضع ایران از طرفداری از اسرائیل به ضدصهیونیسم و تا اندازه ای وقفه در روابط و معاملات مان.
گرچه چنین قراردادی در مقایسه با قراردادهایی که در زمان شاه از آن سود می جستیم کمتر به مذاقمان خوش می آمد، اما این طرح مسلما بهتر از آن بود که یک انقلاب نورس به پیروزی برسد و یکپارچگی نیروهای مسلح از بین برود. از این رو من پیشنهاد کردم که به آنچه باورنکردنی بود فکر کنند و برای این امر ممکن، آماده شوند.
از گزارش های بعدی چنین دستگیرم شد که این تلگراف در واشنگتن موجب مقداری توهم و ناراحتی شده بود. توهم و ناراحتی نه به خاطر پیشنهادات من بلکه به خاطر اینکه این اولین بار بود که رئیس جمهور از این امر مطلع می شد که شاه ممکن نیست دوام بیاورد و رفتنی است. تا آن موقع یا رئیس جمهور آنقدر سرگرم مسائل کمپ دیوید بود که فرصت پرداختن به مسئله ایران را نداشت یا اینکه گزارش دهندگان امنیت ملی (منظورر جناح برژینسکی است) نخواسته بودند او را با مسایل ایران نیز درگیر کنند.
در هر حال کارتر بعد از دریافت تلگرام من، یادداشت های دست نویسی به سایروس ونس، برژینسکی، براون و ترنر رئیس سیا نوشت مبنی بر اینکه چرا در مورد وضعیت ایران به او گزارش (دقیق) داده نشده است. بنا بر دلایل مرموزی که به رهبری کاخ سفید مربوط می شود، بعدها این یادداشت های دستنویس به خارج از کاخ سفید نفوذ کرده و در مطبوعات چاپ شدند.
....من انتظار داشتم که پیشنهادم در واشنگتن جدی گرفته شود و به من رهنمود عمل بدهند. اما واشنگتن هیچگاه به این تلگراف پاسخی نداد. نوامبر را پشت سر گذاشته و وارد ماه دسامبر می شدیم بدون آن که دستورالعملی از وزارت خارجه یا واشنگتن بطور کلی دریافت کنیم. سخنگوی وزارت خارجه و خود رئیس جمهور مرتبا حمایت خود را از شاه اعلام می کردند. این حمایت آن چنان مرتب و پی در پی اعلام می شد که بین رسانه های گروهی آمریکا به صورت جوک درآمده بود. حتی خود شاه به من گفت که از تکرار پی در پی این امر خجالت می کشد. می گفت این امر او را آلت دست آمریکا معرفی کرده و به اعتبار و استقلالش لطمه می زند!!
....تظاهرات روز عاشورا مسالمت آمیز بود. بین دولت ازهاری و نمایندگان گروه های اپوزیسیون توافق شده بود که در روزهای تاسوعا و عاشورا برخوردی ایجاد نشود. به هر حال هجوم مردم به خیابان ها غیرقابل اجتناب بود. اردشیر زاهدی که با هلی کوپتر راهپیمایی را مشاهده کرده بود جمیعت را ۴۰۰ هزار نفر تخمین می زد در حالی که رادیو بی بی سی جمیعت را دو میلیون نفر اعلام کرد. ولی مطابق بهترین تخمین سفارت، در این دو روز هر روز یک میلیون نفر به خیابان ها آمدند. بطور کلی، علیرغم مراسم عزاداری، مردم نسبتا آرام بودند. پلیس و ارتش از مسیر راهپیمایی دور نگهداشته شده بودند. فرصت برخورد سیاسی که ممکن بود سرنوشت رژیم شاه را تعیین کند با استفاده از ظرفیت سازش ناپذیری ایرانی از دست (مردم) خارج شد.
مشکلات قدیمی همچنان برجای باقی ماند. اعتصابیون مناطق نفتی، هواپیمائی، برق و دیگر بخش های عمده صنعتی فعالیت خود را از سر گرفتند. کاهش مواد سوختی، گازوئیل و سایر وسایل حیاتی گسترش یافت. شورش مخصوصا در اطراف دانشگاه تهران از سر گرفته شد. استقرار نظم توسط دولت ازهاری امیدبخش نبود. بیستم دسامبر شب در خانه بودم که ازهاری تلفن کرد و از من خواست به دیدنش بروم.
ساعت سه بعد از ظهر روز ۲۱ دسامبر به ملاقاتش رفتم. وقتی وارد اتاقش شدم، با کمال تعجب مشاهده کردم که در گوشه اتاق چراغی روشن است و ازهاری در حالی که پیژامه راه راهی پوشیده بود زیر یک پتوی ارتشی روی برانکاردی دراز کشیده است. این منظره مرا به یاد مصدق انداخت که معمولا مقامات دولتی و مطبوعات را در همین وضعیت به حضور می پذیرفت. بعد از اینکه کنارش نشستم گفت: بیماریش خیلی جدی نیست و به زودی کارش را مجددا از سر خواهد گرفت. در مورد مشکلاتی که برای استقرار نظم و قانون داشت برایم گفت و در باره دستورات مکرری که از شاه برای اداره حکومت نظامی به او می رسید توضیح داد. می گفت که نظامیان تقریبا نزدیک به چهار ماه است که در خیابان ها هستند و شدیدا روحیه اشان تضعیف شده است. اینکه فقط مجازند در مقابل هر گونه فشاری فقط تیر هوایی شلیک کنند آنها را در وضعیت شوک قرار داده است.
سپس چنین ادامه داد: «شما بایستی این را بدانید و به دولت خودتان هم اطلاع بدهید که این مملکت از دست رفت به خاطر اینکه شاه قادر نیست تصمیم بگیرد». دستش را فشردم و از او خداحافظی کردم.
این گفتگو را عینا به واشنگتن گزارش کردم. در پایان گزارشم متذکر شدم که این برایم مسلم شده است که برنامه ای را که در تلگرام نهم نوامبر پیش بینی کرده بودم (سازش مذهبیون و ارتش با وساطت آمریکا) درست از آب درمی آید. حکومت نظامی در مأموریت خود برای استقرار نظم و قانون شکست خورده بود. سقوط شاه حتمی بود. بنا بر این تصمیم گرفتم طرح خودم را که در نهم نوامبر به واشنگتن مخابره کرده بودم عملی کرده و با اپوزیسیون و نیروهای مسلح وارد مذاکره شوم و به آنها کمک کنم تا به توافقی برسیم که مانع تجزیه نیروهای مسلح گردد. در مقابل این تلگرام هیچ پاسخی که مرا از عملم منع کند نرسید. معذالک دو روز بعد با کمال تعجب شنیدم که ایالات متحده مجددا حمایت خود را از شاه اعلام داشت.
روز بعد که شاه را دیدم در مورد بیماری ازهاری با او صحبت کردم. شاه بیشتر در مورد جانشین ازهاری حرف می زد. تا این زمان شاه در زمینه مذاکره با افراد گوناگون اپوزیسیون تا اندازه ای تن به مصالحه داده بود، اما هنوز کسی را برای پست نخست وزیری انتخاب نکرده بود. او در مورد یک یا دو نفر که ممکن بود مایل باشند این پست را بپذیرند صحبت کرد. یکی از این افراد بختیار بود. بختیار تحصیل کرده فرانسه و پاتوقش کلوپ فرانسوی های تهران بود. ما گاهگاهی با بختیار در تماس بودیم. او فاقد پایه توده ای بود و قابلیت او به عنوان یک رهبر سیاسی تقریبا هیچ بود. شاه نقاط ضعف بختیار را برایم بازگو کرد و گفت که او «یکی از آن کرمها» است که همیشه به هنگام مشکلات از لای چوب بیرون می آیند. چند روز بعد شاه به من گفت که بختیار وظیفه تشکیل کابینه را پذیرفته و شاه آماده است او را به عنوان نخست وزیر منصوب کند.

مأموریت تئودور الیوت (از فصل ۲۱ کتاب)
۱ـ از آنجا که هیچ دستوری مبنی بر مخالفت با طرح مذاکره بین رهبران اپوزیسیون و رهبران نظامی به منظور جلوگیری از برخورد انقلاب و نیروهای مسلح به من نرسید، از طریق سفارت یکسری فعالیت را در دستور کار قرار دادم. در مذاکره با واشنگتن توصیه کردم که مجموعه فعالیت های مشابهی نیز در پاریس با همکاران آیت الله خمینی شروع شود.
۲ـ می دانستم که این فعالیت ها از چشم سرویس های جاسوسی ایران مخفی نخواهد ماند، از این رو برای احتیاط موضوع را با هوشنگ انصاری که یکی از نزدیکان شاه و رئیس شرکت ملی نفت ایران بود در میان گذاشتم. به او متذکر شدم که مقامات ایرانی بایستی این فعالیت ها را امری عادی جهت حفظ منافع ملی آمریکا در نظر بگیرند. روز بعد به من تلفن کرد و گفت موضوع را با شاه در میان گذاشته است و گفت شاه هم مسئله را درک می کند. در ضمن شاه به او گفته بود که به من هشدار بدهد که ما مثل انگلیسی ها که در سال ۱۹۰۶ به عنوان پشتیبان روحانیت و حامیان قیام مشروطیت عمل کردند، درگیر مسایل نشویم. به انصاری گفتم متوجه مطلب هستم و مطلب را به حال خودش می گذارم. در تمام گفتگوهای بعدی با شاه، او هرگز در مورد فعالیت های ما اظهار نگرانی نکرد و حتی در اواخر دوره حکومتش با کنجکاوی از من می پرسید که «از دوستانتان، ملاها، چه خبر؟»
۳ـ برداشت های اولیه ما مبین این بود که رهبران نظامی، نهضت آزادی و رهبران مذهبی معتقد بودند که لازم است به توافق هایی برسند. افسران نظامی دریافته بودند که روحیه سربازان به حدی تحلیل رفته است که بسیاری از آنها دیگر قابل اتکاء نیستند. آنها ضمنا می دانستند که بسیاری از تظاهرکنندگان فرزند یا برادر نظامیان هستند. گرچه واحدهای نظامی مرتبا از شهری به شهر دیگر در حرکت بودند تا مشکل خویشاوندی بین قوای نظامی و تظاهرکنندگان در بین نباشد، ولی تخمین فرماندهان نظامی و عقیده مشاوران نظامی ما که همراه نیروهای ایرانی بودند بر این بود که وضعیت بسیار متشنج است.
۴ـ در پاسخ به پیشنهاد ما در مورد تماس (با آیت الله خینی) در پاریس، وزارت خارجه به سفارت ما در پاریس دستور داد که مأموری را برای ملاقات با ابراهیم یزدی مشخص کند. این مأموریت به رئیس بخش سیاسی سفارت آمریکا در پاریس، وارن زیمرمن سپرده شد. زیمرمن که بسیار حرفه ای بود و دستورات را به خوبی انجام می داد دو یا سه بار در یک رستوران کوچک در نزدیکی اقامتگاه آیت الله خمینی با یزدی ملاقات کرد. از آنجا که دستوراتی که به زیمرمن داده شده بود بسیار محدود بود و از آنجا که او با شرایط داخلی ایران آشنایی نداشت، این ملاقات چندان ثمربخش نبود. در هر حال ماهیت کلی این مذاکرات منعکس کننده همان نقطه نظرهایی بود که ما در تهران به آن دست یافته بودیم. همکاران آیت الله عمیقا در مورد چشم انداز برخورد با ارتش نگران بوده و مایل بودند از این برخورد جلوگیری به عمل آید. به خاطر این که آنها فاقد سلاح بودند و بویژه اینکه اعتقاد و علاقه ای به مبارزه مسلحانه در جریان انقلاب نداشتند و چنین احساس می کردند که توافق با نیروهای مسلح قبل از مراجعت خمینی به ایران ضرورت خاص دارد.
۵ـ اکنون دیگر مراجعت خمینی تقریبا قطعی بود. رسما اعلام شده بود که شاه آماده است پس از انتصاب بختیار به عنوان نخست وزیر و تشکیل شورای سلطنت، برای یک مرخصی طولانی ایران را ترک کند. برای اغلب ایرانیان این تحولات به عنوان برگ انجیری بود برای خروج آبرومندانه شاه و خدشه دار کردن پیروزی آیت الله و انقلابش. بنا بر این مقدمات مراجعت آیت الله و همکرانش به تهران برای اوائل سال مسیحی بطور جدی در دست تهیه بود.
...
...
۱۶ـ همچنان که به پایان سال نزدیک می شدیم اوضاع در ایران تغییر می یافت. شاه تصمیم گرفت بختیار را به عنوان نخست وزیر انتخاب، اعضای شورای سلطنت را منصوب کرده و کشور را ترک کند. در هر حال او اصرار داشت که این مراحل دقیقا مطابق قانون اساسی انجام شود و اصلا عجله ای به خرج نمی داد (در حالی که آمریکا خیلی عجله داشت که مبادا جنبش رادیکالیزه شود ـ مترجم.) وضعیت نیروهای مسلح متشنج شده بود. مشاوران نظامی ما گزارش می دادند که حالت ابهام و ناامیدی مخصوصا در بین افسران جوانتر بروز کرده است. در ایران، نیروهای مسلح به شاه، میهن و خدا ـ با همین ترتیب ـ سوگند یاد می کنند. رفتنی شدن شاه موجب نگرانی در مورد وفاداری نیروهای مسلح شد. از این رو در صورتی که به آنها اطمینان داده نمی شد، ممکن بود دست به اقداماتی بزنند.
۱۷ـ جورج بال، معاون سابق وزارت خارجه به عنوان مشاور در مسایل ایران به کاخ سفید فراخوانده شد. جورج بال سابقه طولانی در مسایل ایران داشت. او اخیرا به عنوان عضوی از شرکت سرمایه گذاری برادران له من از ایران دیدن کرده و با من هم در مورد مسایل ایران صحبت کرده بود. به نظر من عقایدش قابل اعتبار بود.
۱۸ـ هنگامی که بال برای مذاکره دعوت شده بود، ایران در حال از هم گسیختگی بود. شاه انواع فرمول ها را امتحان می کرد تا شاید بتواند همچنان در قدرت باقی بماند یا اینکه لااقل سلسله پهلوی حفظ بشود. او ضمنا دریافته بود که سلسله پهلوی رو به انقراض بوده و لازم است با یک نوع مکانیسم انتقالی، عناصر میانه رو سیاسی انقلاب را غصب کنند.
۱۹ـ در تهران فقط من از نظر بال آگاهی داشتم، زیرا او از وزارت خارجه خواسته بود که چند تلگراف به سفارت بزنند و در مورد شخصیت های سیاسی که ممکن بود بتوانند نقش واسطه را در این مکانیسم انتقالی بازی کنند جستجو کند. ما به این درخواست جواب دادیم ولی مطمئن نبودیم که این افراد در این شرایط بحرانی چقدر می توانند مؤثر واقع شوند.
۲۰ـ در تحلیل نهایی، این امر چندان اهمیتی نداشت زیرا کاخ سفید گزارش جورج بال را رد کرد. نسخه ای از این گزارش هرگز به سفارت نرسید. بعدها در ملاقات های خصوصی که با جورج بال داشتم از پیشنهاداتش مطلع شدم.
۲۱ـ همچنان که جریانات به پیش می رفت، مذاکرات ما با اپوزیسیون روشن تر می شد. اعضاء نهضت آزادی این امر را برای ما روشن کرده بودند که می خواهند نیروهای مسلح حفظ شده و توان و یکپارچگی اشان همچنان باقی بماند. ضمنا آنها به ما گفتند که تعداد زیادی از افسران ارشد مورد لعن آنها هستند. در همین دور مذاکرات و در مذاکراتی که با افسران ارشد داشتیم برایمان روشن شد که تعداد قابل ملاحظه ای از افسران ارشد در بخش های مختلف استراتژیک درون فرماندهی نظامی نه تنها نسبت به اهداف نهضت آزادی سمپاتی داشتند بلکه با رهبران آن نیز منظما در تماس بودند. بنا بر این، نهضت آزادی آشکارا از گرایش ها و عملیات مقامات نظامی آگاه بود.
۲۲ـ بر اساس این اطلاعات، سرانجام لیستی به ما داده شد که مرکب از بیش از یکصد افسر ارشد بود که انتظار می رفت از پست خود استعفا داده و بعد از رفتن شاه، مملکت را ترک کنند. به ما گفتند دستگیری و انتقامجویی در کار نخواهد بود. حتی پیشنهاد شد که این افسران بتوانند ثروت و دارایی خودشان را نیز بدون مقاومت و بدون سر و صدا از کشور خارج کنند. گرچه هرگز به ما گفته نشد که در سلسه مراتب نظامی چه کسی جای این افسران را پر خواهد کرد ولی درک ما چنین بود که لیستی از افسرانی که برای این کار در نظر گرفته شده بودند در دست رهبران نهضت آزادی است.
برای ادامه به قسمت دوم مراجعه نمائید.

درمورد زدو بندهای آمریکا و سران رژیم جمهوری اسلامی ایران در مقطع قیام بهمن ماه۱۳۵۷ بخشی از خاطرات ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران

درمورد زدو بندهای آمریکا و سران رژیم جمهوری اسلامی ایران در مقطع قیام بهمن ماه۱۳۵۷

بخشی از
خاطرات ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران

قسمت دوم

مطالب زیر تلخیصی است از کتاب «ماموریت در ایران» نوشته ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران. بدیهی است که چاپ این نوشته تنها به قصد بهتر نشان دادن ماهیت ارتجاعی سردمداران رژیم جمهوری اسلامی و زدوبندهای آنها با امپریالیسم آمریکا در زمانی که قیام توده ها کل موجودیت سیستم سرمایه داری را به خطر انداخته بود، می باشد. وگرنه هم ماهیت ضدخلقی سولیوان این مهره دوراندیش امپریالیسم و هم ماهیت ارتجاعی سردمداران رژیم جمهوری اسلامی برای همگان روشن است. همچنین پر واضح است که سولیوان برای دفاع از منافع امپریالیسم و توجیه سیاست های ارتجاعی خود بسیاری از مسایل را دگرگونه جلوه داده است. بنا بر این ما مطالبی را از کتاب او برگزیده ایم که حتی الامکان خالی از اینگونه تحریفات باشد. چرا که سولیوان در این بخش ها حیثیت مرتجعینی چون کارتر و برژنسکی را نیز به گروگان گذاشته است و در رد سیاست آنها به دفاع از راه حل های خود پرداخته است.

۲۳ـ با توجه به توصیه های من مبنی بر اینکه منافع آمریکا در حفظ ارتش است، این موضوع (خروج افسران عالیرتبه از ایران بدون هیچگونه ممانعت) امیدوار کننده به نظر می رسید. معذالک هنوز مطمئن نبودم که نظریات نهضت آزادی همان نظریات آیت الله خمینی و همکارانش در پاریس باشد. من نگران این بودم که مبادا وقتی که آیت الله به ایران برگشت با استفاده از نفوذش علیه قراردادهای ما با نهضت آزادی جهت حفظ ارتش (و متوقف کردن انقلاب ـ مترجم) مردم را به خیابان ها بریزد (بعدا معلوم شد که این نگرانی بی مورد بوده است زیرا آیت الله کاملا با فتوای خود انقلاب توده ای ها را در نیمه راه متوقف کرد ـ مترجم)
۲۴ـ به همین دلیل توصیه کردم که دولت آمریکا مأمور عالیرتبه ای را جهت مذاکره مستقیم با خمینی به پاریس بفرستد. خودم را به خاطر رابطه نزدیک با شاه و اینکه ترک ایران در آن موقعیت عاقلانه نبود، از این مأموریت مستثنی کردم. در مورد این پیشنهاد تلفنی با سایروس ونس وزیر خارجه و معاون او دیوید نیوسام صحبت کردم. بعدا اطلاع یافتم که این پیشنهاد مورد قبول واقع شده است. از من خواستند که مفاد مورد مذاکره با خمینی را پیشنهاد کنم. به دنبال درخواست، تلگرافی را مخابره کرده و در آن همان مواردی را که در تهران با اپوزیسیون صحبت کرده بودیم مطرح کردم. متذکر شدم که نگرانی عمده ما در مورد یکپارچگی ایران است، زیرا این امر برای نیروهای مسلح که بتوانند حتی الامکان قدرتمند و کارآ باقی بمانند واجد اهمیت است. من پیشنهاد کردم که اولا به خمینی اطلاع داده شود که ما آماده ایم همچنان به کمک های نظامی و فروش تسلیحات ادامه دهیم و ثانیا هر گونه برخوردی بین نیروهای اسلامی و ارتش به نفع شوروی و عوامل داخلی آن تمام خواهد شد.
...
۲۶ـ شخصی که برای این کار در نظر گرفته شده بود تئودور. ال. الیوت، بازرس کل سرویس خارجی بود. او بعد از چهار سال سفیر کبیری در افغانستان، اخیرا به آمریکا برگشته بود. الیوت قبلا به عنوان مشاور اقتصادی در تهران خدمت کرده و فارسی را روان حرف می زد... و.... او برای این مأموریت عالی بود و از اینکه قادر خواهد بود با آیت الله وارد مذاکرات مثبت بشود احساس راحتی می کردم.
۲۷ـ بعد از اینکه مقدمات آماده شد، به من دستور دادند که شاه را در جریان امر قرار دهم. در حالی که در مورد اینکه شاه در این مورد حق وتو دارد هیچ اشاره ای نشده بود. این فرصت به او داده می شد که اگر مخالفتی دارد ابراز کند. وقتی شاه را دیدم جریان اقدامات انجام شده را با او در میان نهادم. با جدیت و بدون علاقه گوش می داد. در هر حال هیچ مخالفتی ابراز نکرد و فقط خواست که در جریان نتیجه مآموریت الیوت قرار گیرد. این اطلاعات را به واشنگتن مخابره کردم. به من اطلاع دادند که الیوت در ششم ژانویه عازم پاریس خواهد شد.
۲۸ـ بعد از ماهها بی توجهی در مورد مذاکراتمان با واشنگتن که جوابی به تلگراف مهم نهم نوامبرم داده نشده بود، این سرعت عمل و این گرایش جدید امیدوارکننده بود. می دانستم که سایروس ونس بیشتر اوقات ماههای نوامبر و دسامبر را درگیر مسافرت های مربوط به کمپ دیوید بوده و تماسش با مسایل ایران قطع شده است، از این رو این توجه جدید به مسایل ایران را ناشی از بازگشت او به واشنگتن می دانستم. بعضی از اعضاء سفارت که محرم این تبادل نظرها بودند اعتقاد داشتند که این واقع بینی جدید نتیجه کنفرانس گوادولوپ بود که اخیرا به کار خود پایان داده است. در این کنفرانس رئیس جمهورهای فرانسه و آمریکا و نخست وزیر ژاپن و صدراعظم آلمان غربی شرکت داشتند. یکی از کارمندان سفارت معتقد بود که این رهبران پرزیدنت کارتر را متقاعد کرده بودند که شاه رفتنی است و بهتر است ترتیباتی داده شود که منافع حیاتی جهان غرب در این منطقه حفظ بشود. کارتر و برژینسکی بعد از اتمام کنفرانس برای ماهیگیری در کارائیب باقی ماندند. به نظر من چنین می آمد که جزئیات برنامه ایران را به سایروس ونس واگذار کرده بود.
۲۹ـ هیچ امری نمی توانست بیش از خبر لغو مأموریت الیوت من را متعجب و متأسف کند. حوالی صبح بود که نگهبان از خواب بیدارم کرد و تلگرافی به دستم داد. مأموریت الیوت لغو شده بود. بایستی به شاه اطلاع می دادم که ما دیگر قصد نداریم با خمینی مذاکره کنیم. هیچ توضیحی در مورد لغو این مأموریت داده نشده بود. به من گفته شد که رئیس جمهور این تصمیم را گرفته و ضمنا از من هم نظری نخواسته بودند.
۳۰ـ ... پیام تند و کوتاهی مبنی بر اینکه رئیس جمهور مرتکب خطای بزرگی شده است و لغو مأموریت الیوت خطای غیرقابل جبرانی است به سایروس ونس فرستادم و تشویق کردم که این تصمیم رد شده و مأموریت الیوت از سر گرفته شود. سپس به رختخواب برگشتم ولی اصلا خوابم نبرد.
۳۱ـ صبح جواب پیامم را دریافت داشتم. در این پاسخ گفته می شد که نه تنها رئیس جمهور، بلکه معاون او، وزیران خارجه و دفاع و خزانه داری، رئیس سیا و مشاور امنیت ملی همه با هم با لغو مأموریت الیوت موافقت کرده اند. سپس به من دستور داده شده بود که مطابق دستورات قبلی عمل کنم. بر این اساس به کاخ شاه تلفن کرده و تقاضای ملاقات کردم. تقاضایم فوری پذیرفته شد و عازم کاخ شدم.
۳۲ـ آنطور که من می شنیدم، حکومت آمریکا در مقابل وضعیت ایران هیچگونه سیاستی نداشت. به اعتقاد من سقوط شاه اجتناب ناپذیر بود و اگر بین نیروهای اسلامی و قوای مسلح سازش هایی صورت نمی گرفت وقوع یک انفجار (انقلاب راستین توده ای ـ مترجم) حتمی بود. تا این مرحله در مورد تخلیه آمریکایی ها من خیلی ملایم حرکت کرده بودم و امیدوار بودم که با انتقال آرام حکومت (از شاه به روحانیت ـ مترجم) وجود آمریکایی ها در ایران قابل تحمل بوده و بدون تلفات باشد. اکنون تمام برنامه ها را نقش برآب می دیدم. هنوز تقریبا ده هزار آمریکایی در ایران بودند و اگر قرار بود که ما این عده را از هرج و مرج انقلاب برحذر داریم بیش از چند روزی برای تخلیه فرصت نداشتیم ... و...
۳۳ـ کاملا اطمینان نداشتم که عکس العمل شاه در مقابل لغو مأموریت الیوت چه خواهد بود. در آن صبح، او بیش از حد معمول عصبانی و ترشرو بود. به نظر می رسید که اصلا نخوابیده و حوادث محاصره اش کرده بودند....
۳۴ـ وقتی جریان را با او در میان نهادم، تحریک شد و پرسید چرا مأموریت الیوت لغو شد؟ جواب دادم هیچ اطلاعی ندارم. سپس سؤال کرد که بدون تماس با اپوزیسیون چگونه می توان آنها را تحت نفوذ قرار داد؟ وسپس اضافه کرد حالا می خواهید چکار کنید؟ هیچ جوابی نداشتم.
۳۵ـ مطالعه اتوبیوگرافی شاه نشان می دهد که شاه تا این موقع فکر می کرده است که آمریکا قصد دارد کشور و شاید به نحوی سلسله او را حفظ کند. بر این اساس او آماده بود که به خاطر هدف بزرگتر (حفظ سلطنت و منافع امپریالیسم آمریکا و شرکاء ـ مترجم) شخصا گذشت هایی بکند. اکنون ناگهان بر او مسلم شد که آمریکا هیچ طرحی نداشته و اقدامات آمریکا ناشی از منطق نیست. آن روز هم برای شاه و هم برای من روز بدی بود.
۳۶ـ از کاخ به سفارت برگشته و شرح ملاقاتم با شاه را به واشنگتن مخابره کردم. سپس مأمورانی را که مسئول حفاظت و تخلیه آمریکایی های مقیم ایران بودند، احضار کردم. بیشتر اوقات آن روز صرف تهیه تدارکات و برنامه ریزی جهت تخلیه آمریکایی ها شد...

فصل ۲۲ ـ مأموریت ژنرال هویزر
۱ـ بلافاصله به دنبال این حوادث، از طریق واشنگتن مطلع شدم که شلزینگر، وزیر نیرو، ممکن است از ایران دیدار کند. دیدار او ظاهرا برای بحث پیرامون مسئله نفت بود. از این خبر متعجب شدم به خاطر اینکه ایران در موقعیتی نبود که راجع به این مسایل بحث و گفتگو کند. ولی به هر حال از اینکه شلزینگر را خواهم دید خوشحال شدم چون او دوست قدیمی من بود و نظریات او برایم قابل احترام بود. حس کردم که یک دید واقعی از آنچه را که ما با آن روبرو بودیم به واشنگتن خواهد برد. بعدها مطلع شدم که او به ایران نخواهد آمد و جریان را فراموش کردم.
۲ـ شب دوم ژانویه، ژنرال هیگ تلفنی به من اطلاع داد که طبق اطلاعاتی که از واشنگتن دریافت کرده، قرار است معاون او، داچ هویزر، به منظور آرام کردن نیروهای مسلح به ایران بیاید. مطابق برداشت هیگ، گزارشات ما در مورد ناآرامی در نیروهای مسلح به خاطر عزیمت شاه، واشنگتن را بر آن داشته که از هویزر بخواهد به تهران بیاید تا قدرت را از شاه به بختیار انتقال دهد.
۳ـ هیگ به من گفت که او شدیدا مخالف چنین مأموریتی است. سپس ادامه داد که واشنگتن را از نظر خود مطلع خواهد کرد و از من نیز خواست که عین همین عمل را انجام دهم. وی در ضمن متذکر شد در صورتی که واشنگتن با نظر او موافقت نکند استعفا خواهد داد.
۴ـ به هیگ گفتم از جریان فرستادن هویزر به ایران من کاملا بی اطلاع هستم، منتهی من نیز مانند واشنگتن نگران ناآرامی درون نیروهای مسلح می باشم. من مطمئن نبودم که هویزر با آمدن به ایران بتواند کاری از پیش ببرد، ولی احساس می کردم که او از اعتماد کلیه افسران عالیرتبه ارتش برخوردار است و خیلی بهتر از یک افسر دو ستاره رئیس (MAAG) می تواند از موضع آنها در جریان کنونی اطلاع یابد. در نتیجه من به اندازه هیگ مخالف این جریان نبودم. فکر کردم بهتر است قبل از اینکه با این جریان مخالفت نمایم منتظر اطلاع رسمی در مورد ماهیت این مأموریت باشم. از هیگ خواستم من را در جریان اوضاع بگذارد و او نیز موافقت کرد. روز بعد او از طریق تلفن به من اطلاع داد که آمدن هویزر به ایران تصویب شده و از او خواسته شده که به ایران بیاید. وی همچنین متذکر شد که تا یک ساعت دیگر قصد دارد استعفای خود را از فرماندهی ناتو اعلام نماید.
۵ـ دیروقت همان روز به وسیله معاون وزیر خارجه (نیوسام) از مأموریت هویزر به ایران مطلع شدم. او به من گفت که وزیر امور خارجه عقیده دارد که مخالفت من تنها کار او را مشکل تر خواهد کرد... به نیوسام گفتم که گرچه برای من روشن نیست که هویزر چه اهدافی در سر دارد ولی برای او به عنوان یک شخص احترام زیاد قایل بوده و هیچگونه مخالفتی با سفرش به تهران ابراز نخواهم کرد. گفتم که این سفر کاملا مهم بوده و هویزر بایستی بطور مخفی وارد شود. او با این نظر موافقت کرد و گفت که این نکات را به واشنگتن متذکر خواهد شد.
۶ـ روز بعد هویزر با لباس شخصی و با هواپیمای باری ۷۴۷ که برای مأموریت نظامی محموله حمل می کرد وارد تهران شد. او به حالت گیجی به اقامتگاه ما آمد. مسئله اصلی که ذهن او را مشغول می داشت استعفای هیگ بود. او بطور خصوصی به من گفت که صرفا مأموریت تهران موجب استعفای هیگ نشده، بلکه عواملی چند از قبل جمع شده بودند که منجر به استعفای او شد. یکی از این عوامل، بی ثباتی سیاست کارتر در مورد سیاست های ناتو بود که هیگ نمی توانست تحمل کند.
۷ـ هویزر دستوراتی را که به او داده بودند به من نشان داد و گفت در طول سفرش چندین بار آنها را مرور می کرده است. مطابق این دستورات، او بایستی با افسران ارشد ارتش ملاقات کرده به آنان اطمینان بدهد که حمایت لجستیکی آمریکا ادامه خواهد یافت و همچنین از آنان بخواهد که یکپارچگی نیروهای مسلح را در شرایط حاد بعد از خروج شاه و انتقال قدرت به بختیار حفظ کنند.
...
۹ـ قرار بر این شد که هویزر اوقاتش را با افسران ایرانی و رئیس (MAAG) و افسران و کارمندان خود صرف کند و من اوقاتم را در سفارتخانه، قصر شاه و دیگر نقاط شهر که قرار داشتم بگذرانم و شب برای شام دور هم جمع شده و مبادله اطلاعات نمائیم. بعد از شام هم می باید با دو تلفن امن با واشنگتن تماس گرفته، نتیجه کارمان را گزارش دهیم. من بایستی با نیوسام و یا ساندرز معاون وزارت خارجه و هویزر با دیوید جونز (JOINT CHIEF OF STAFF) یا هارولد براون، وزیر دفاع تماس می گرفتیم. بعد از این تماس های تلفنی مجددا باید دور هم جمع شده، دستورات دریافتی را مقایسه کرده و ببینیم که واشنگتن واقعا چه برنامه ای دارد. گاهی اوقات چنین احساس می کردیم که با دو شهر کاملا جداگانه صحبت کرده ایم.
۱۰ـ ضمنا تهران شاهد تغییرات سیاسی سریعی بود. بالاخره شاه مطابق قانون اساسی ترتیبات انتقال قدرت به بختیار را داد. مناظرات قلابی نمایندگان و سناتورها ادامه داشت، شورای سلطنت انتخاب شده بود و همه چیز برای انتقال قدرت آماده بود.
۱۱ـ در این ایام پیامی از واشنگتن دریافت کردم مبنی بر اینکه به شاه بگویم که هم به نفع او و هم به نفع ایران است که مملکت را ترک کند. انتقال چنین پیامی توسط یک سفیر به رئیس یک کشور کار ساده ای نیست. اما در چند ماه گذشته به خاطر تحول شرایط، روابط من با شاه طوری شده بود که این امری غیرعادی نبود. پیام را تا آنجا که مقدورم بود بطور بسیار ملایم و ساده به شاه گفتم. او در حالی که گوش می داد دستش را به حالت استغاثه به سویم دراز کرد و گفت «بله، ولی به کجا بروم؟»
۱۲ـ من در این مورد هیچ دستوری نداشتم. از این رو در جواب این سؤال گفتم هیچ راهنمایی نمی توانم بکنم ولی «اقامتگاهتان در سوئیس چطور است؟» شاه بلافاصله این پیشنهاد را رد کرد و گفت که امنیت سوئیس خوب نیست. سپس ادامه داد که «ما یک خانه هم در انگلستان داریم، اما هوای آنجا خیلی بد است» بعد در حالی که با چشم های پرانتظار به من نگاه می کرد در سکوت فرو رفت.
۱۳ـ گفتم «مایلید که دنبال دعوتی برایتان به آمریکا باشم؟»
۱۴ـ با شنیدن این پیشنهاد مانند پسربچه ای به جلو خم شد و گفت: «خواهش می کنم این کار را بکنید.»
۱۵ـ وقتی این گفت و شنود را به واشنگتن مخابره کرده و پرسیدم که آیا امکان چنین دعوتی هست با علاقمندی پاسخ دادند که شاه می تواند بطور موقت در املاک سفیر قبلی والتر انن برگ در نزدیکی پالم اسپرینگ کالیفرنیا اقامت کند. من مطمئن بودم در آنجا از نظر امنیتی مشکلی پیش نخواهد آمد و وسایل نقلیه از طریق هلی کوپتر نظامی تهیه خواهد شد. به من اجازه داده شد که از طرف رئیس جمهور از شاه دعوت کنم. من می بایستی از برنامه سفر شاه و همچنین تعداد همراهانش مطلع می شدم.
۱۶ـ در این مدت خمینی و همراهانش در پاریس عزیمت شاه را پیش بینی می کردند. این زمان، تاکتیک آنها حول عزیمت او به نقطه ای در خارج از کشور دور می زد. برای اینکه این امر برای همه قابل قبول باشد، خمینی بیانیه ای از پاریس صادر کرد مبنی بر اینکه رهبران انقلاب هیچگونه عملی علیه کشوری که به شاه پناه بدهد، انجام نخواهند داد. در نتیجه، در این مقطع هیچگونه خطری منافع آمریکا را در صورت دادن پناهندگی سیاسی به شاه تحریک نمی کرد، بلکه بر عکس به نظر می رسید به خاطر تسهیل عزیمت بی سروصدای شاه از ایران نفعی نیز نصیبمان می شد.
۱۷ـ روز بعد خواستار ملاقات با شاه شدم و تقاضا کردم که در این ملاقات هویزر نیز به من همراه باشد. با هر دو تقاضا موافقت شد و ۱۲ ژانویه ملاقاتی طولانی با شاه داشتیم. شاه در خاطرات خود بطور خلاصه به این مطلب اشاره کرده می نویسد که تنها نگرانی ما مربوط به خروج وی از کشور بود.
۱۸ـ در واقع او از اینکه دعوتنامه ما را دریافت کرده بود احساس راحتی می کرد و مشتاق عزیمت بود. ما تنها خواهان امنیت و ثبات در ارتش بودیم و می خواستیم که قدرت به آرامی از او به عنوان فرمانده کل قوا به بختیار منتقل شود. گرچه او بطور غیررسمی به این مسئله برخورد کرده بود، ولی فکرش بطور آشفته متوجه چیز دیگری بود. به نظر وی این موضوع ارزش توجه بیشتری نداشت. بار دیگر، هویزر باید به تنهایی با کل جریان دست و پنجه نرم می کرد.
۱۹ـ در مورد برنامه سفرش صحبت کردیم. وی پیشنهاد کرد که هنگام ورود به آمریکا می خواهد از طریق پایگاه نیروی هوایی اندروز سفر نماید. زیرا تمایل داشت با مقامات عالیرتبه آمریکا در سر راهش به کالیفرنیا ملاقات کند. از صحبت هایی که من با واشنگتن و هویزر داشتم، مشخص بود که این برنامه عملی نبود زیرا تظاهرات وسیعی علیه شاه در آمریکا برپا می شد. بنا بر این به وی گفتم که این برنامه عملی نیست. او پذیرفت و پیشنهاد کرد که هویزر در مورد جزئیات برنامه سفر، تاریخ عزیمت و همچنین تعداد همراهان وی با ژنرال ربیعی، فرمانده نیروی هوایی، صحبت کند.
۲۰ـ عصر همان روز، من آخرین سعی خود را کردم که واشنگتن را متقاعد نمایم تا نهایت کوشش خود را برای ایجاد سازش بین نیروهای مذهبی و ارتش در ایران بکار برد. به این منظور تلگرافی به واشنگتن فرستادم مبنی بر اینکه منافع ملی ما ایجاب می کند که به منظور خنثی کردن حزب توده، بین ارتش و نیروهای مذهبی سازش ایجاد کنیم. در حقیقت این درخواست من از خود کارتر بود. در این پیام ضمنا به امکان ملاقات او با شاه اشاره کردم و متذکر شدم این ملاقات در رابطه آینده ما با حکومت جدید در ایران بی نهایت اثر خواهد گذاشت. من همچنین یادآور شدم که اگر این دیدار این تصور را در ایران بوجود آورد که ما هنوز به حمایت خود از شاه ادامه می دهیم و خواستار این هستیم که او روزی به قدرت برگردد، باید منتظر عواقب وخیمی باشیم.

برای مطالعه قسمت اول