فرود هژمونی آمريکا و فراز فرصت های نوين
يونس پارسا بناب
1 � در گذشته های نه چندان دور کشور آمريکا از اعتبار نسبی و
قابل توجهی در سراسر جهان برخوردار بود . دولتمردان خيلی از کشورها نه فقط
در اروپای غربی بلکه حتی در بعضی از کشورهای پيرامونی ( جهان سوم ) يا بطور
مستقيم و داوطلبانه و يا تحت تاثير نفوذ و پرستيژ آمريکا عموما " دوستان "
و يا " پيروان وفادار " آن محسوب ميشدند . شايان توجه است که در دوره سال
های 1950 تا 1975 ( که به دوره بيست و پنج ساله هژمونی آمريکا در جهان
معروف است ) تعداد زيادی از کشورهای متعلق به سه قاره ( آسيا ، آفريقا ،
آمريکای لاتين ) در مقابل رقابت های خانمانسوز بين شوروی و آمريکا
موضع " بی طرفی " و يا " غير متعهد " اتخاذ ميکردند . در اين دوره بيست و
پنج ساله که دوره اوجگيری " جنگ سرد " نيز محسوب ميگردد ، برتری بين المللی
آمريکا در گستره های متعدد ديپلماسی ، تجارت ، اقتصاد ، سياست ، فرهنگ
و.... در بخش بزرگی از جهان به آمريکا يک موقعيت هژمونيکی داده بود که با
استفاده از آن دولت های آمريکا ميتوانستند بدون توسل به حمله و تجاوز نظامی
حتی دموکراتيک ترين دولت های موجود در کشورهای جهان سوم که خواهان گسست از
محور نظام امپرياليستی بودند را ، سرنگون سازند .
2 � ولی امروز
آمريکا تمام ابعاد و مولفه های برتری خود را از دست
داده و تنها گستره که از طريق آن ميتواند موقعيت هژمونيکی فرتوت و " بی
ربط " و مصنوعی خود را حفظ کند گستره نظامی � مالی است . بررسی پيچ و خم
های روابط آمريکا با کشورهای مختلف جهان از " شرکا " ، " دوستان " و "
متحدين " گرفته تا " رقبا " و مخالفين و دشمنانش نشان ميدهد که تقريبا هيچ
کشوری در جهان وجود ندارد که با آمريکا در تلاقی ، تضاد و اختلاف نباشد .
آنچه که شايان بيشتر توجه است اين است که آمريکا حتی قادر نيست که به اين
تلاقی ها ، تضادها و مخالفت ها به نوبه خود سمت و سو داده و حداقل کنترل و
يا مديريت بخشی از آنها بعهده بگيرد . بررسی چند و چون روابط
آمريکا با کشورهای مختلف جهان در سه ماه گذشته ( پائيز 2011 ) بخوبی نشان
ميدهد که در اين مدت آمريکا در تلاقی ، مجادله ، تضاد و مخالفت با چين ،
پاکستان ، عربستان سعودی ، اسرائيل ، ايران ، آلمان و اکثر کشورهای آمريکای
لاتين بوده و در هيچ کدام از اين روياروئی ها نتوانسته طرف مقابل را از
سياست های جاری خود راضی نگهدارد .
3 � سفر اوباما به استراليا و
سخنرانی اش در پارلمان آن کشور دقيقا نشان داد که دولت آمريکا ميخواهد چين
را در اقيانوس آرام بطور جدی به چالش بطلبد . اوباما در سخنرانی خود تاکيد
کرد که آمريکا تصميم گرفته که با ايجاد و تاسيس يک
پايگاه نظامی در آن کشور به حضور قوی نظامی خودش در منطقه " نوار اقيانوس
آرام " جامه عمل بپوشاند . در اين راستا ، او اعلام کرد که آمريکا بلافاصله
250 نفر " کلاه سبزهای نظامی " را روانه پايگاه هوائی استراليا در بندر
داروين ساخته و در سال 2012 تعداد آنها را به 2500 نفر افزايش خواهد داد .
اظهارات اوباما نشان ميدهد که آمريکا با اينکه ميخواهد ( ويا زير فشار است )
نيروهای نظامی خود را از عراق تخليه کند ولی در عوض برنامه دارد که حضور
نظامی خود را به منطقه بزرگ آسيا � اقيانوسيه گسترش دهد . در پرتو افزايش
تمايلات و خواسته های ضد جنگ و ضد مداخله در بين مردم
آمريکا که به خاطر تشديد بيکاری و بی امنی در آمريکا خواهان کاهش هزينه
های دولتی حتی در گستره نظامی هستند ، نشان ميدهد که آمريکا بقای موقعيت
خود را فقط ميتواند از طريق افزايش پايگاههای نظامی آن هم در بخشی از جهان
برای مدتی تامين سازد .
4 � هيئت حاکمه آمريکا به نمايندگی
اوليگوپولی های مالی تر شده تلاش ميکند که با سياست مهار و تحديد چين (
دومين اقتصاد بزرگ جهان و بزرگترين طلبکار آمريکا ) آن کشور را تحريک ساخته
و بدينوسيله ازدياد هزينه های سرسام آور نظامی خود را مورد توجيه قرار دهد
. در واقع حضور اوباما در کنفرانس کشورهای آسيا �
اقيانوسيه و سفرش به اندونزی در ماه نوامبر 2011 و سفر هيلاری کلينتون به
برمه ( ميانمار ) در ماه دسامبر 2011 و سپس دامن زدن به اختلافات بين چين و
کشورهای همجوار چين � فليپين ، ويتنام ، ژاپن و..._بر سر مالکيت بر جزاير "
دريای جنوب چين " در راستای تحريک چين و سپس توجيه ازدياد هزينه های نظامی
در انظار و افکار مردم جهان بويژه مردم آمريکا ، است . با اينکه سياست های
تهاجمی رژيم اوباما عليه چين ضرورتا به يک خطر جديد عليه صلح جهانی ختم
نمی شود ولی مجموع پيآمدهای پروژه های جنگی و سياست های مداخله جويانه
آمريکا در امور کشورهای پيرامونی از يک سو و
"
برنامه های تحريک آميز بويژه سياست مهار و تحديد رقبای آمريکا ( چين و
روسيه ) از سوی ديگر ميتواند شرايط را برای بروز جنگ های عمومی حداقل در
سطح منطقه ای آماده سازد .
5 � در همين سه ماه گذشته ( پائيز 2011 )
رژيم اوباما دست به افزايش حضور و نفوذ نظامی بيشتر آمريکا در کشورهای هم
مرز و هم جوار روسيه زده است . که ابعاد آن کمتر از سياست های تحريک آميز
عليه چين نيست . تاسيس پايگاههای نظامی هوائی مسلح به موشک های دوربرد و
رادارهای پيشرفته در لهستان ، رومانی ، ترکيه ، جمهوری چک و بلغارستان
درعين حال که " تحريک آميز " هستند حکايت از مهار کامل روسيه
که يک کشور " دو قاره ای " از نظر ارضی است ، از سوی رژيم اوباما ميکند .
مضافا رژيم اوباما با گشايش و گسترش پايگاههای نظامی در کشورهای آسيای
مرکزی ( تاجيکستان ، ازبکستان ، قرقيزستان و ... ) که کشورهای هم جوار
روسيه هستند در صدد برآمده است که تلاش های جنگ افروزانه خود را از منطقه
خاورميانه بزرگ و آسيای جنوبی ( افغانستان و پاکستان ) به مرزهای آسيائی
روسيه نيز گسترش دهد . در راستای سياست تحديد کامل روسيه ، هيئت حاکمه
آمريکا با حمله نظامی به کشورهای عراق و ليبی که مهم ترين شرکای تجاری و
اقتصادی روسيه در خاورميانه و آفريقای شمالی بودند ، عملا به
روابط تجاری بين المللی روسيه صدمه زده است . عکس العمل اين رقبا در مقابل
تلاش های آمريکا مطلقا سکوت و يا بی توجهی همراه با ريشخند و مسخره بوده
است : مثل اينکه بگويند اوضاع رو به رشد در جهان به نفع آنها و به ضرر
موقعيت آمريکاست . هم چين و هم روسيه از جهانی تر شدن سرمايه خرسند هستند
ولی آنها اين گلوباليزاسيون را منهای هژمونی آمريکا ميخواهند . آگاهی از
افول و فرود قدرقدرتی آمريکا در سطح جهانی فقط محدود به رقبای تازه به
دوران رسيده آمريکا ( اقتصاد های نوظهور ) نمی گردد .
6 � در
پاکستان به خاطر سرپيچی های دولت زرداری � گيلانی از فرامين
آمريکا بويژه در مورد اوضاع افغانستان احتمال قوی ميرود که آمريکا به يک
کودتای نظامی عليه دولت غير نظامی پاکستان دست بزند ( روزنامه "واشنگتن
پست" 23 دسامبر 2011 ) . علت اصلی اين امر دقيقا به خاطر مرز نسبتا طولانی
پاکستان با کشور چين و روابط نزديک دولت پاکستان با چين است که در سال های
اخير محکمتر و دوستانه تر گشته است . والا مبارزه عليه طالبان و تروريسم
لولوخرخره هايئ هستند که آمريکا از آنها در بيست سال گذشته ( از پايان دوره
جنگ سرد به اين سو ) استفاده کرده که با روی کار آوردن رژيم های کمپرادور
در کشورهای پيرامونی از افول موقعيت هژمونيکی خود
در منطقه استراتژيکی خاورميانه � اقيانوس هند جلوگيری کند . در حال حاضر
تقويت جايگاه و موقعيت بخشی از بنيادگرايان دينی توسط " سيا " در پاکستان و
افغانستان نه تنها به جناح های مختلف درون اوليگارشی دو حزبی آمريکا ( که
در ارکان رژيم اوباما مشغول رقابت باهم هستند ) فرصت داده که پاکستان را به
جولانگاه درگيريهای " نيابتی " خود تبديل سازند بلکه در سه ماه گذشته اين
احتمال را به وجود آورده است که پاکستان به عنوان " سکوی پرش " آمريکا در
جهت پيشبرد هدف نهائی آمريکا ( تحديد چين ) مورد استفاده قرار گيرد . فعل و
انفعالات و اشتعال تضادهای سياسی و
ديپلوماتيک بين آمريکا و پاکستان در طول سال 2011 � دستگيری و قتل ناگهانی
اوسامه بن لادن ، بمباران بخش های مرزی پاکستان و کشتار مردم غير نظامی
پاکستان توسط هواپيماهای بدون خلبان ( پهباد نظامی ) آمريکائی و بالاخره
شيوع خبر کودتای احتمالی عليه دولت پاکستان توسط نظاميان طرفدار آمريکا در
ارتش پاکستان � نشان ميدهند که فعاليت های مشترک بعضی از بنيادگرايان
اسلامی با بخشی از نظاميان ارتش در پاکستان و رابطه نيابتی آنان با جناح
های درون اوليگارشی های حکومتی در آمريکا و کشورهای عضو " ناتو " سبب بی
ثباتی و آشفتگی در کشور پاکستان گشته و شرايط
گسترش جنگ از افعانستان به پاکستان ( که همسايه و دوست چين است ) را آماده
ساخته است . اگر رژيم اوباما نتواند توسط اتحاد نامقدس بين بنيادگرايان و
بخشی از ارتش و سازمان امنيت پاکستان دولت سکولار و قانونی زرداری � گيلانی
را از طريق کودتا سرنگون ساخته و " تبيين و تثبيت شريعت اسلامی " را
جايگزين آن دولت سازد ، در آن صورت بعيد نيست که اوباما به بهانه اينکه
مرزهای پاکستان " خطرناکترين منطقه در جهان " است جنگ ساخت آمريکا در
افغانستان را بطور آشکار و برملاتر به سرتاسر پاکستان گسترش دهد . شايان
توجه است که سياست مداخله گرايانه آمريکا در پاکستان که
روزانه با حمله های هوائی هواپيماهای بی خلبان خود حاکميت دولت زرداری �
گيلانی را به روشنی به زير سئوال ميکشد به موازات گسترش نظاميگری های رژيم
اوباما در منطقه اقيانوس پاسيفيک ( آرام ) به پيش برده ميشود که هدف نهائی
شان تحديد چين است .
7 � چرخش در سياست نظامی آمريکا ( گسترش
نظاميگری و تحريکات جنگ افروزانه از منطقه خاورميانه � عراق � و آسيای
جنوبی � افغانستان � به نوار اقيانوس آرام و دريای شمال چين از يک سو و به
مرزهای روسيه در اروپای شرقی از سوی ديگر ) توازن قدرت اتمی � هسته ای را
به نفع آمريکا در سطح جهان تغيير نخواهد داد . اين
حرکت های صرفا نظامي، احتمال قوی دارد که به همکاريهای نزديک و استقرار
محوری منطقه ای بين چين و روسيه دامن بزند . آن روزگارانی که در آن سياست
استراتژيکی نيکسون � کی سينجر ('تفرقه بينداز و حکومت کن ") در اشتعال
اختلافات و تلاقی های شوروی و چين توده ای در دهه های 1960 و 1970 نقش
ايفاء ميکرد ، به تاريخ پيوسته و فکر تکرار آن در پرتو واقعيات حاکم بر
اوضاع رو به رشد در جهان قرن بيست و يکم تنها از مخيله موجودی ميتواند
تراوش بکند که در بستر موت به هذيان گويی افتاده و به دوره بی ربطی و کهولت
عمر خود رسيده است . اوليگارشی دو حزبی حاکم در شکم هيولای نظام
سرمايه به " بازار جهانی " صرفا با " عينک عدسی " جنگ و نظاميگری نگاه
کرده و راه حل مسائل جهان را مطلقا از طريق جنگ و زور نظامی می بيند .
اعمال "جهالت زور" و جنگ افروزی عليرغم پيروزی های آنی و موقتی آمريکا در
صحنه های جنگ باعث گشته که آمريکا مشروعيت و اعتبار و پرستيژ سياسی ،
فرهنگی ، اقتصادی و... خود را که روزگاری در گذشته بين مردم داشته امروزه
از دست بدهد . افول بی اعتباری و فرود هژمونی آمريکا از يک سو و توسل
آمريکا به جهالت زور و تجاوزات جنگی از سوی ديگر به درجه ای رسيده که خيلی
از کشورها مثل پاکستان ، آلمان ، فلسطين و اکثر کشورهای آمريکای
لاتين نيز به سوی روياروئی و رودرروئی با آمريکا سوق داده شوند .
8
� فرود و ريزش موقعيت هژمونيکی آمريکا و عکس العمل طبقه حاکمه مبنی بر
تشديد نظاميگری ، گسترش جنگ های " ساخت آمريکا " ، اتخاذ سياست های تحريک
آميز عليه چين و روسيه در مرزهای آنان جهان ما را با خطر بروز جنگ های
فراگير حداقل منطقه ای و قاره ای و وقوع " هولوکاست های هسته ای " مواجهه
ساخته است . عامل اصلی اين وضع بحران عميق ساختاری نظام جهانی سرمايه است
که امروز تحت سرکردگی آمريکا توسط " پنج انحصار بزرگ " مالی تر شده ، اداره
ميگردد . اين سرمايه داری انحصاری مالی تر و جهانی تر
گشته شکل و حيات زالووار خود را همچنان در سرتاسر جهان رشد و گسترش ميدهد .
در اين روند نه تنها مردمان کشورهای پيرامونی از آمريکای لاتين و جزاير
کارائيب گرفته تا خاورميانه ، آفريقای شمالی و.... در مقابل اين " هيولا "
به پا خاسته اند بلکه کارگران و ديگر زحمتکشان کشورهای مرکز ( شمال گلوبال )
نيز بالاخره با توسل به جنبش های فتح و تسخير، خواهان سرنگونی و انهدام
اين هيولا گشته اند . قرائن چنين حکم ميکند که توده های مردم هم در کشورهای
مرکز و هم در کشورهای پيرامونی ( 99 در صديها ) متحدا اين دفعه نمی خواهند
مسئوليت و کفالت نجات نظام سرمايه و تقسيم
دوباره ثروت جهان را بين ( 1 در صديها ) بپذيرند . گفته ميشود که توهم
زدائی توده های مردم جهان نسبت به اعتبار و مشروعيت سياسی و حتی قدرقدرتی
نظامی آمريکا نقش بزرگی در حرکت مردم جهان به سوی ايجاد جهانی ديگر و بهتری
ايفاء ميکند . اين حرکت که در امواج خروشان بيداری و رهائی از " بهار عربی
" در ميدان تحرير در قاهره گرفته تا جنبش فتح و تسخير وال استريت در
نيويورک و 130 شهر ديگر آمريکا و90شهر در پنج قاره جهان بطور روزانه ديده
ميشود . براستی و به حق چالشگران ضد نظام و در راس آنها مارکسيست ها را به
يک چالش جديد تاريخی کشيده است .
9 � تعميق و گسترش
رکود اقتصادی که حداقل تا سال ها به روند خود در سراسر جهان ادامه خواهد
داد به بيکاری مزمن ، بی خانمانی های گسترده تر و بی امنی های فراگيرتر در
شهرها ، قصبه ها ، روستاها ، زاغه ها و کوخ های جهان دامن خواهد زد . از
سوی ديگر اوضاع رو به رشد در سراسر جهان نشان ميدهد که توده های مردم بويژه
زحمتکشان و تهيدستان هم در کشورهای پيرامونی و هم در کشورهای مرکز به شکل
های متعدد و گوناگون دست به مقاومت ، نافرمانی و مبارزه عليه نظام جهانی
زده اند . اين وضع امر برنامه ريزی از طرف چالشگران ضد نظام منجمله
مارکسيست ها را بيش از پيش ضروری ساخته است . اگر
نيروهای ضد نظام و جنبش چپ ( کمونيست ها ، سوسياليست ها و.... ) برای اين
فرصتی که بوجود آمده است ، برنامه و استراتژی نداشته باشند مناسبت و ارتباط
خود با بشريت زحمتکش و تهيدست جهان را بيش از پيش از دست خواهند داد . اين
امر مسلما شرايط را برای نفوذ و اشاعه بيشتر انديشه های بنيادگرائی دينی و
امت گرائی های مذهبی از يک سو و بازگشت و رسوخ انديشه های پانيستی �
شوونيستی ( که جملگی تبعات پروسه حرکت جهانی تر و مالی تر شده سرمايه داری
انحصاری در فاز کنونی هستند ) را در بين توده های مردم فراهم ساخته و آنها
را همچنان در زندان های توهمات خانواده گی برای
مدتی هم که شده محبوس نگاه خواهد داشت .
10 - در تحت اين شرايط پر
از تلاطم ، نيروهای چپ ضد نظام چه کار ميتوانند و بايد انجام دهند ؟ جواب
مناسب به اين پرسش بايد بر اساس تحليل نيروهای چپ از خطرات و فرصت های
نوينی باشد که اوضاع روبه رشد در مقابل نيروهای چالشگر ضد نظام قرار داده
است . بايد هوشيارانه و به درستی به محيط زيست و نيروبنديهای ميدان اصلی
کارزار توجه کرد . اين کارزار در حال حاضر بين سرکردگان داووس = جی 20 ( يک
در صديها ) و چالشگران ضد نظام جهانی در کنار کارگران ، زحمتکشان و
تهيدستان شهر و روستا ( 99 در صديها ) در سراسر جهان به پيش ميرود .
سرکردگان داووس که فرمانبر اوليگوپولی های مالی � انحصاری هستند ميخواهند
با اتحاد خود و پس از عبور از بحران ساختاری کنونی " نظمی نوين " که شکاف
براندازه تر' استثمارگرتر و از نظر طبقاتی هيرارشی تر خواهد بود ، بنا نهند
. در تقابل جديد و تاريخی با يک در صديها نيروهای چپ و ديگر چالشگران ضد
نظام بايد و ضروری است که با اتحاد خود جهانی ديگر و " بهتر " که دموکراتيک
تر و برابری طلب تر با چشم اندازهای سوسياليستی باشد ، بنا سازند . در اين
نبرد طولانی که سالها و دهه ها طول خواهد کشيد ، انتخاب چپ ها برخلاف
فازهای پيشين نبايد بين بد و بدتر باشد . به عبارت
ديگر نظام جهانی سرمايه نه تنها قادر به حل بحران های منبعث از عملکرد
حرکت خود در سطح کشوری ، منطقه ای و جهانی نيست بلکه " اقتضای طبيعتش "
کليت آن را بالاخره به يک " بحران " در زندگی انسانی تبديل کرده است . به
قول معروف اين نظام به " بن بست " تاريخی خود رسيده که حتی با تزريق "
ويژگی های چينی " و تعبيه و تنظيم گلوباليزاسيون " منهای هژمونی آمريکا "
هم نمی شود جلوی ورشکستگی اين نظام فرتوت و " بی ربط " را گرفت . لاجرم
کارزار بين " يک در صدی ها " و " 99 در صدی ها " امروز دقيقا بر سر انتخاب
يکی از دو نظام ( در ابعاد جهانی ) است که اساسا با هم تفاوت دارند .
11
� بنابراين چالشگران ضد نظام که به طور مستقيم و غير مستقيم مطالبات
معيشتی و خواسته های طبقاتی اجتماعی نيروهای کار و زحمت و تهيدستان شهر و
روستا را بيان و يا حتی در بعضی از مناطق جهان نمايندگی ميکنند ، بايد به
سرعت به ترويج و تبليغ انتخاب و آلترناتيو خود هم در سطح ملی و منطقه ای و
هم در سطح بين المللی و جهانی بپردازند . در پروسه اين کارزار چپ ها بايد
اول در جهت مبارزه وسيع عليه امواج کالا سازی سرکردگان نظام ( سياست های
فلاکت بار خصوصی سازی و لغو سوبسيدها ) هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای
پيرامونی به پيش روند . به موازات اين حرکت ، چپ
بايد در جهت ارتقاء مبارزه وسيع برای کسب " عدالت بين المللی " ( حق تعيين
سرنوشت ملی در راه گسست از نظام جهانی حاکم فعلی ) در کشورهای پيرامونی
تلاش کند . بدون مبارزه برای کسب " عدالت جهانی " امکان مبارزه برای توسعه
دموکراتيزاسيون و استقرار مولفه های عدالت اجتماعی و بهزيستی زمين نميتواند
در کشورهای جهان ميسر گردد . چپ ها بويژه چپ های راديکال ( کمونيست ها ،
سوسياليست ها ) بی باکانه و با جسارت تاريخی بيشتر در عين حال که به " خانه
تکانی " خود در جهت استقرار " اردوی متحد " خود تلاش ميورزند بايد در اين
برهه تاريخی که احتمالا بيست تا سی سال طول خواهد
کشيد به ترويج و تبليغ اين حکم اميدوار کننده در بين توده های مردم
بپردازند که : گذار " 99 در صدی های " مردم جهان به دنيای بهتر پر از راه
های پر پيچ و خم و دشوار خواهد بود ، اما کسب پيروزی انسان در استقرار
زندگی بهتر امروز از امکانات و فرصت های نوين و قابل توجهی برخوردار است که
از نظر تاريخی کم سابقه و حتی بی نظير ميباشد .
منابع و مآخذ
1 � روزنامه "واشنگتن پست "شماره 23 و 25 دسامبر 2011 .
2 � امانوئل والرشتاين ، " آمريکا در روياروئی با همه " ، در نشريه اينترنتی : www.Binghamton.deu 15 دسامبر 2011 .
3 � ويليام تاب " چهار بحران نظام جهانی سرمايه " ، در مجله
"مانتلی ريويو" ، شماره 5 ، اکتبر 2008 .
4 � جميس پتراس " روياروئی اوباما با چين و روسيه " ، در نشريه اينترنتی " گلوبال ريسرچ " ، 10 دسامبر 2011 .
5 � علی طارق ، " دوئل : پاکستان در سر راه پرواز قدرقدرتی آمريکا " ، لندن ، 2008 .
6 � امانوئل والرشتاين ، " افغانستان � پاکستان جنگ اوباما " در نشريه اينترنتی www.Binghamton.deu ، آوريل 2009.
10 مرداد 1391