نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

آخرین مقاله وبلاگ نویس سیامک مهر(محمدرضا پورشجری) از زندان رجایی شهر محمدرضا پورشجری

آخرین مقاله وبلاگ نویس سیامک مهر(محمدرضا پورشجری) از زندان رجایی شهر

محمدرضا پورشجری
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
از من پرسیدند: " مگر تو اسلام شناسی که درباره اسلام می نویسی؟
 "گفتم نه: من اسلام شناس نیستم. من اهریمن شناسم!
یکنفر آیه خواند: فی قلوبهم مرض...
یکنفر خواست ایمیل- آدرسهایم را بنویسم... النجاة فی الصدق یکنفر قلم را از دستم گرفت و از همکارش خواهش کرد قلم را ببرد آب بکشد.چون در تماس با من نجس شده است.
شوکر را با ولتاژ کم به بازوها و شانه هایم می زدند:
جغ جغ جغ صدا می کرد.
بعدازظهر یکی از روزهای اوایل بازداشت، هنگامی که از بازجویی برمی گشتم، چشم بندم را که باز کردند و مرا به داخل سلول هل دادند، به اطرافم هیچ توجهی نداشتم. به اعماق ذهنم فرو رفته بودم. فشارها تحمل ناپذیر بود.
با خودم فکر کردم آیا ممکن است زیر شکنجه اظهار توبه و پشیمانی کنم و به گه خوردم و غلط کردم بیافتم؟ حتا تصورش برایم وحشتناک بود.یک ترس مملوس تری هم وجود داشت. تجربه سالهای سیاه و اهریمنی دهه شصت که گفتارهای اسلام امثال مرا ظرف یکی دو روز وآنهم پس از شکنجه های باورنکردنی به قتل می رساندند ویا علاوه برخود شخص بستگان و عزیزان وی را نیز بازداشت و زیر شکنجه له می کردند. کافی است دوران حاکمیت امثال اسدالله لاجوردی معروف به قصاب اوین را بر زندانهای رژیم اسلامی به یاد آوریم.
کف سلولم نشسته بودم. در خودم فرو رفته بودم. اندک اندک فکری شگفت مثل موجودی زنده زیر پوستم می خلید ومی دوید. از بخت بد من، زمانی که چهارتن از ماموران اطلاعات به خانه ام هجوم آوردند و مرا به همراه هرچه از وسایلم که لازم داشتند با خود بردند، حتا یکنفرشاهد بازداشت من نبود.
هشدار دادند که اگر دادو فریاد بکنم وهمسایه ها باخبرشوند،به من دستبند خواهند زد.اصلا در فکرچنین کاری نبودم.زیرا واکنش و رفتار سربازان گمنام امام زمان را درچنین مواقعی به خوبی می شناختم. سعی می کردند که آبروی متهم را بریزند.مثلا در حضورهمسایه ها وآشنایان تهمت دزدی به وی می زدند.ویا می گفتند به زن مردم تجاوز کرده است.آنوقت طرف را با ضرب وشتم خل کش می کردند وبه همراه خود می بردند.
این حقیقت که هیچکس ازدستگیری من مطلع نیست،هراسی دروجودم افکنده بود.دریافتم که می توانند بسادگی و بدون اینکه آب ازآب تکان بخورد، پس از شکنجه های وحشیانه مرابه قتل رسانند وسپس جنازه ام را دربیابان های اطراف کرج ویا کناراتوبان رها کنند وهیچ مسئولیتی هم نپذیرند.نمونه هایی همچون قتل ابراهیم زال زاده روزنامه نگارمعروف که جسدش را درمحل دفن زباله های تهران درجاده آبعلی رها کردند و نزدیکتربه زمان ما محمدمختاری وجعفرپوینده درقتل های موسوم به زنجیره ای به همین طریق انجام گرفت. وده ها و صدها مورد دیگر که در این سی و چند سال در داخل و خارج کشورترورشدند و رژیم اسلامی هم چیزی به گردن نگرفت ویا فریبکارانه به افراد خودسر نسبت دادند.
آنروزیکی دوساعت اززمان نهارگذشته بود.جیره غذایم کف سلول سرد شده بود. یک بشقاب برنج قرمزرنگ با یک ظرف کوچک ماست وتکه ای نان.ازجایی که نشسته بودم پایم را درازکردم و زدم زیرظرف غذا. حتا نگاه به غذا برایم تهوع آوربود.
دردادگاه انقلاب به بازپرس که مرا به سب النبی وتوهین به مقدسات وتوهین به قرآن متهم می ساخت و دائما به مرگ واعدام تهدید می کرد گفتم: لطفا مرا ازمرگ نترسانید. من زمانی که می نوشتم، جانم را نوک قلمم گذاشته بودم. زیرا می دانستم که ساکن قلمرواهریمنم. قلمروعنصرضدبشر،عنصرضد زندگی.آن جغرافیا وسرزمین هایی را که آخوندها وآیت الله ها وسایراسلام پرستان " بلاد" اسلامی می خوانند، درحقیقت قلمرواهریمن است.
صدای غمگین آواز زنی که از پنجره سلولم به درون می رسید، برای یک لحظه مرا متوجه اطرافم ساخت. بین بند اطلاعات و بند نسوان فقط یک محوطه کوچک هواخوری زندانیان واقع شده.صدا از همان سمت بود!روزهای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ....
بعدها با همین زن ازپشت پنجره سلولش آشنا شدم. زمانی که بازجویی های من تمام شد واجازه یافتم ازفضای هواخوری استفاده کنم ازاوسیگارمی گرفتم.سیگاررا روشن می کرد وازشکاف نرده های پنجره سلولش برایم پایین می انداخت. نرده های افقی پنجره ازورقه های فلزی لبه دار وضخیمی ساخته شده و به شکل اریب نصب گردیده، بطوریکه امکان دیدن داخل سلول وجود ندارد. البته اواز بالا با سرک کشیدن و به سختی می توانست مرا ببیند.
اسمش را پرسیدم: شهلا
آن ترانه هایده را که خوانده بود به یادش آوردم.خواهش کردم بازهم بخواند:
ای زن تنها، مرد آواره
وطن دل توست، شده صد پاره
آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم، گریه ببینیم
پاشو کاری کن، فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش
حریرصدایش درآن شهریورداغ مثل نسیم وجودم را خنک می کرد.
شهلا ... لابد چشمان سیاه ودرشتی هم داشت. باپوستی سفید.لابد خال نمکین هم گوشه لبش را تزیین می کرد.
آخر صاحب این صدای مخملی که نمی توانست زیبا نباشد.
شهلا یک نفر را کشته بود. خانواده مقتول رضایت نمی دادند و حالا می خواستند شهلا را به قتل برسانند. قصاص کنند.
بازپرس دادگاه انقلاب دائما قانون مجازات اسلامی و قانون تعزیرات اسلامی و یا به بیان بهتر قانون توحشات اسلامی را به رخم می کشید. قانون قتل واعدام وقصاص.قانون سنگسار و دست و پابریدن و چشم در آوردن وتازیانه زدن. مشتی احکام وحشیانه متعلق به قبایل بیابانگرد اعصارجهل ونادانی.
احکامی که اعضای فرقه ای جاهلانه وخرافی با فریب وتحمیق عمومی و بازوراسلحه وارعاب به نام قانون به تمامی آحاد جامعه وبه یک ملت تحمیل کرده اند.قانون ازآسمان نازل نشده، بلکه قانون، قرارداد وپیمانی است میان شهروندان آگاه وآزاد جامعه که درانجمن وباهمپرسی به جهت تنظیم روابط خود وبهبود زندگی ورفاه وخوشبختی همگان وضع می گرد.
از طرفی امروزهرقانون اساسی وموضوعه ای که با متن و روح و محتوای سی ماده اعلامیه جهانی حقوق بشردر تعارض و تناقض وتضاد بوده باشد، ازاساس فاقد ارزش وبهاست وهیچ شهروندی ملزم به رعایت واحترام نهادن بدان نیست.
درآن بعداظهربی امید، کف سلولم دربنداطلاعات چمباتمه زده بودم.خودم را در"دهان اژدها"(1) گرفتارمی دیدم. زانوهایم را دربغل گرفته و رفته رفته به آن تصمیم نهایی نزیک می شدم. ذره ذره آن فکرعجیب دروجودم جان می گرفت.باید کاری می کردم، حرکتی می کردم، اگه قرار باشد هر روزمرا ازصبح تا غروب بازجویی کنند وکتک بزنند، آیا احتمال اینکه زیرفشارهای توانفرسا ضعیف شوم وبا خواری وخفت طلب عفو کنم و نوشته وسخنانم را پس بگیرم وآرائ واندیشه هایم را باطل عنوان کنم وجود نداشت؟ناگهان گویی کسی، صدایی ازمن پرسید: آیا حاضری برای آزادی بمیری، برای ایران بمیری؟ به خاطراندیشه ها وباورهایت که موجودیتشان ارزشی ورای وجود تو دارد؟منتظر پاسخ نماندم."درمرگ نیزمردی باید" (2)
عینکم را برداشتم وبا قاشق فلزی شیشه هایش را بشکستم وبا تکه شیشه ای تیزهرچه رگ که بر دستهایم برجسته و پیدا بود پاره پاره کردم.
خون به همه سو فواره زد.کف سلول ولباسهایم غرق خون شد. رفته رفته و پس ازچند دقیقه احساس ضعف کردم. بی اختیارخم شدم و بریک شانه درازکشیدم. به پهلوافتادم. نفسهایم به شماره افتاد.اگربابک آنجا بود، حتما پیشنهاد می کرد که مقداری خون به چهره ام بپاشم. میگفت رنگت زرد شده. میگفت ممکن است خلیفه مسلمین گمان برد که ترسیدی.
چه حال خوبی داشتم. سبک شده بودم. انگارهزاربارحجامت کرده باشم.
به خدایان ایران می اندیشم، به ارتای سیمرغ، به میترا به مهر، به اهورامزدا.
صدای بال زدن کبوتران سبزصحرایی را پشت پنجره سلولم می شنیدم.شایدهم آوازپرسیمرغ بود.
چشمهایم رابستم. بسته شد.دهانم خنک شد،طعم نعنا گرفت.
خاطرم هست بازجویی که ضمن فحاشی ازچپ وراست به صورتم سیلی می زد ومیگفت می دانی چرا وقتی خودکشی کردی ازمرگ نجاتت دادیم؟ چون می خواهیم خودمان دارت بزنیم وهنگامی که بالای چوبه داردست وپا می زنی تماشایت کنیم!
از هنگام بازداشت، ازبازجووشکنجه گروبازپرس گرفته تا کارمند خنزرپنزری شعبه2 دادگاه انقلاب مرابه مرگ تهدید می کردند.دهان که می گشودند بجای زبان طناب دارپیدامی شد.می گفتند پرونده ات را می دهیم به فلان قاضی(که به ددمنش شهرت یافته ) تا حکم اعدام بدهد. بکشدت بالا.نا گفته نماند کتک هایی که من دربند اطلاعات خوردم دلیل منطقی نداشت.
معمولا متهم و مظنون را وقتی کتک می زنند وشکنجه می کنند(اگرچه بر خلاف انسانیت و اخلاق و حقوق بشر است) که به هدف کشف وحل مجهولی وبه دنبال اعتراف واقرارمتهم به مطلب و موضوع و مسئله ای می باشند. اما بازجوها وشکنجه گران من مومنینی بودند که مرا می زدند که تا فیض ببرند.کافر یافته بودند، سیلی به سروصورتش می زدند که فیض ببرند. وگرنه من که حرف و حدیثی برای اقرار نداشتم.ازمقاله هایم پرینت گرفته وبرخی سطرها راهای لایت کرده بودند و با اشاره به آن سطرها کتکم می زدند وفحاشی می کردند. 
یکروزهم ازمن خواستند تا وصیت نامه ام را بنویسم وسپس لباهایم را درآوردند ومرابا چشم بند بر روی چهارپایه بردند وگفتند می خواهیم دارت بزنیم.
اما سرانجام پس ازاینکه از" الهیات شکنجه"(3) طرفی نبستند ونتیجه ای نگرفتند، لاجرم درفیضیه (!) هم بسته شد ومرا ازبند اطلاعات به زندان منتقل کردند.
ناگفته نگذارم که زندان ازجهتی برای من آرامش بخش است.گاهی درصحبت با دیگرزندانیان وهم بندیانم به شوخی می گویم این درهای آهنی ودیوارهای بلند وسیم های خارداروبرج های دیده بانی پیرامون زنان برای این نیست که مانع فرارما باشد. بلکه دلیل واقعی وجود آنها، جلوگیری ازهجوم مردم بیرون به داخل زندان است!
چون ما که یقین داریم که درحبس واسارت به سرمی بریم. اما ازبین هفتاد میلیون ایرانی که توسط بومیان اشغالگر به گروگان گرفته شده اند، احتمالا آن عده دچارتوهم آزادی نیستند، ممکن است به قصد روشن شدن تکلیف خود ورسیدن به آرامش بخواهند رسما ساکن زندان باشند!
به واقع من امروزبه آن آرامشی که وصفش را میکنیم دست یافته ام.این اسارت دراحساس من به مثابه طلیعه آزدی است.امروزبیشترازهرزمان دیگری دلم گواهی می دهد وامید یافته ام که آزادی سرزمینم، آزادی میهنم نزدیک است. بویژه زمان هایی که درمحوطه هواخوری زندان به البرز کوه که در چشم اندازم قراردارد خیره می شوم، همانجا که سیمرغ خدای ایران آشیانه دارد،همانجا که عاقبت ضحاک را به دماوندش زنجیرخواهیم کرد، این احساس عمیق ترودرکش برایم روشن تر است.
حقیقت این است که جبال البرزهمواره به من قوت قلب می بخشد. دلم را، گامم را استوارمی سازد. البرز با من ازایران واستقامت و آزادی سخن می گوید.ازسیمرغ می گوید که بال وپرگشوده وایران و ایرانیان را درآغوش گرم خود گرفته است.
 
پانویس:
1-    ازشاه زی فقیه بود رفتنم کزبیم موردردهان اژدها شدم  (ناصر خسرو)
2- این سخن منسوب است به ظاهردوالیمنیین
3- "الهیات شکنجه" تعبیری است ازمحمدرضا نیکفر
 
سیامک مهر نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران
مرداد 1390   زندان گوهردشت

از منزلی در مهرآباد جنوبی تا گرانقیمت ترین قصر ایران



با تذكر برخی از مخاطبان «آینده» نسبت به آسیب افشاگری درباره سرمایه داران به فعالیتهای مولد اقتصادی، آینده به صورت شفاف اطلاعات مربوط به یكی از این سرمایه داران را منعكس می كند تا روشن شود كه آیا انتشار این اطلاعات به ضرر كارآفرینی و فعالیت اقتصادی سالم است؟
به گزارش خبرنگار «آینده»، 20 سال پیش خانواده انصاری یكی از خانواده های معمولی ساكن در محله ای نسبتا فقیرنشین در منطقه مهرآباد جنوبی، 20 متری زاهدی بودند كه متمولترین عضو خانواده، علی انصاری صاحب یك مغازه مبل فروشی معمولی بود.
در طول این 20 سال، علی انصاری نه مانند بیل گیتس آمریكایی اقدام به ابداع ویندوز كرد و نه مانند میستوبیشی و سوزوكی ژاپنی اقدام به تولید خودروی جدیدی كرد، اما رشد مالی او در طول این 20 سال، اگر نگوییم در جهان بی سابقه بوده، دست كم، كم سابقه بوده است.
وی با بساز بفروشی و فعالیت در بازار آهن و سپس بازار مبل صاحب ثروتی چند میلیاردی شد و سپس طی دولت احمدی نژاد این چند میلیارد تومان به چندهزار میلیارد تومان تبدیل شده است.
علی انصاری توانست اولین مجوز بانك خصوصی را از دولت محمود احمدی نژاد در شرایطی دریافت كند كه مقامات بانك مركزی تحت فشار شدیدی برای دادن این مجوز بودند و وی به جای واریز كردن 200 میلیارد تومان وجه نقد به حساب بانك مركزی برای تشكیل سرمایه بانك، تنها 20 میلیارد تومان وجه نقد را كه از سوی تعدادی از باشگاههای ورزشی به فرمان علی آبادی، رئیس وقت سازمان تربیت بدنی و آخرین سرپرست وزارت نفت تامین شده بود و پول تامین شده از سوی گروه سایپا كه تحت فرمان اسفندیار رحیم مشایی قرار داشت، تامین كرد و مابقی سرمایه برخلاف نص صریح مقررات بانكی، به جای وجه نقد از طریق به وثیقه گذاشتن اسناد ملكی انجام شد.
جناب انصاری بدون طی كامل مراحل قانونی و این بند قانون كه هر فرد نمی تواند بیش از 10 درصد سهام بانكی را دارا باشد، در 88/8/8 بانك تات را افتتاح كرد.
اكنون یكی از گرانقیمت ترین قصرهای خصوصی ایران در شمال شهر تهران كه چندی پیش گزارشها و فیلمهایی درباره آن در مطبوعات و رسانه ها منتشر شد، متعلق به انصاری است.
انصاری كه ظاهرا یك بانك را برای پوشش دادن فعالیتهای اقتصادی خود ناكافی می دید، چندی پیش اقدام به خرید سهام بانك سرمایه از شهرداری كرده است.
مطابق با قوانین، بسیاری از این اقدامات تخلف محسوب می شود، اما ظاهرا كمتر قانونی در ایران است كه بتواند در برابر ارقام ده رقمی مقاومت كند.
انصاری لوح برترین كارآفرین كشور و قهرمان قهرمانان صنعت را از دولت جمهوری اسلامی دریافت كرده است، در هیات مدیره باشگاه استقلال تهران حضور یافته و درب اتاق مقامات ارشد اجرایی كه به روی دیگران بسته می باشد، برای وی باز است.
اما این پرسش وجود دارد كه آیا انصاری یك كارآفرین واقعی است؟، آیا اقدامات او مشكل قانونی نداشته است؟  آیا با فعالیتهای مولد و سالم اقتصادی در مدت زمانی كوتاه یعنی كمتر از 20 سال، می توان از چند میلیون تومان به چند هزار میلیارد تومان رسید و به عبارت دیگر سرمایه خود را یك میلیون برابر كرد؟
آیا نظارت بر فعالیت و برخورد با تخلفات امثال انصاری موجب ناامنی اقتصادی و فرار سرمایه می شود؟
آیا در آزادترین اقتصاد دنیا یعنی آمریكا نیز افراد چنین فعالیتهای اقتصادی را انجام می دهند و اگر كسی بخواهد چینی ثروتی را بیاندوزد، چه میزان باید مالیات بدهد؟
در طول كدام دولت و با دادن چه شعارهایی چنین ثروتمندانی به وجود آمده اند؟

وکلای مدافع سپاه قدس در واشنگتن




حسن داعی

آن دسته از کارشناسان، با حضور هماهنگ در رسانه های بزرگ و با ارائه هزار دلیل و برهان ثابت میکنند که اتهام بمب گذاری در واشنگتن به رژیم ایران نمی چسبد و جنجال تبلیغاتی اخیر، "شامورتی بازی" اوباما برای پیش بردن اهداف انتخاباتی و احتمالا حمله نظامی به ایران است
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پس از افشای توطئه تروریستی سپاه قدس برای بمب گذاری در واشنگتن، یک گروه ویژه از "کارشناسان" مسائل ایران با بسیج رسانه ای، چاپ مقاله و انجام دهها مصاحبه در رسانه های بزرگ آمریکا، اتهامات وارده به رژیم ایران را زیر علامت سوال برده اند و بصورتی مودبانه، اوباما و دولت آمریکا را به دروغگوئی و پرونده سازی متهم میکنند. این افراد که طی دو روز گذشته متخصص مسائل تروریستی و جنائی شده اند، در قامت شرلوک هولمز و با ارائه هزار دلیل و برهان ثابت میکنند که رژیم ایران از این اتهام کاملا مبراست و جنجال تبلیغاتی آمریکا، یک "شامورتی بازی" از طرف اوباما برای پیش بردن اهداف انتخاباتی و احتمالا حمله نظامی به ایران است. به عبارت دیگر، نقاب از چهره اوباما برداشته شده و جرج بوش از پس آن ظاهر گشته است.
هنوز وزیر دادگستری و رئیس اف بی آی مصاحبه مطبوعاتی خود در باره کشف این داستان را تمام نکرده بودند که تریتا پارسی و متحدان همیشگی اش وارد عمل شدند. وی در مقاله ایکه به کمک یکی از دلالان سابق نفتی رژیم (و کارمند وزارت خارجه آمریکا) بنام رضا مرعشی به چاپ رساند، اصل موضوع را مورد شک و تردید قرار داد و گفت: "وزیر دادگستری هیچ سند محکمه پسندی برای اثبات ادعاهایش ارائه نداد."
گری سیک که از کارکشته ترین لابیست های نفتی و از جدی ترین طرفداران سیاست مماشات در آمریکاست با ظاهر شدن در رسانه های بزرگ آمریکا، دست داشتن رژیم ایران در این طرح "بچه گانه" را زیر علامت سوال برد. سایت "جرس" نیز با جمع بندی اظهارات گری سیک، مقاله ای تحت عنوان "ادعای دخالت ایران در توطئه ترور سفیر عربستان بعید و مشکوک است" به چاپ رساند و گفت: "گروهی از تحلیلگران آمریکایی این موضوع را "غیر قابل باور" و "مشکوک" ذکر کرده و در عین حال تاکید کرده اند که "بهتر است کنگره و افکار عمومی قبل از هرگونه تصمیم‌گیری و اقدام غیرقابل بازگشت، به دنبال مدارک جزئی‌تر و شواهد مفصل‌تری برای اثبات آن باشند."
یکی دیگر از همکاران تریتا پارسی بنام باربارا اسلوین در مقاله خود، اتهامات به رژیم ایران را "مشکوک" خواند. و در بخشی از مقاله خود نوشت: "یک منبع ایرانی که نخواست نامش فاش شود به من گفت که نیروی قدس از "شکوری" بازجوئی خواهد کرد تا مشخص شود که آیا شکوری از انجام این کار انگیزه ای شخصی داشته است یا نه زیرا بنظر میرسد که وی خودسرانه اینکار را انجام داده باشد."
هیلاری من لورت، از دلالان نفتی در آمریکا و از طرفداران پر و پا قرص رحیم مشائی و احمدی نژاد، با ظاهر شدن در سی ان ان و الجزیره و دیگر رسانه ها، رژیم ایران را از این اتهام کودکانه تبرئه کرد و انگشت اتهام را به سوی اوباما گرفت.
گری سیک و لورت و دیگران، همکاری رژیم ایران با مافیای مواد مخدر در مکزیک را غیر منطقی و باورنکردنی قلمداد میکنند. البته این شکسته نفسی برای حکومتی است که از کوکلس کلان های آمریکا، نئونازی های اروپا و تروریست های بنیادگرای خاورمیانه را یکجا به خدمت گرفته است و در گذشته نیز برای انفجار مرکز یهودیان در آرژانتین، از همکاری قابل توجه قاچاقچیان آمریکای جنوبی بهره گرفته بود.
ژاستین ریموندو، از شخصیت های معروف "چپ" در آمریکا که در سالیان گذشته تحت نام صلح طلبی و در کنار لابی رژیم فعالیت میکرد در مقاله ای در سایت وابسته به خود بنام "آنتی وار" به دولت اوباما حمله کرد و این داستان را "جعلی، جعلی، جعلی" خواند. رسول نفیسی، همکار دیگر تریتا پارسی به خبرگزاری فرانسه میگوید: " انتخاب هدف، زمان‌بندی عملیات و عواملی که برای اجرای طرح انتخاب شده‌اند، تردید برانگیرند."
از همه جالب تر، حسین موسویان سفیر سابق رژیم در آلمان که شخصا در ترور و کشتار مخالفان حکومت در اروپا منجمله رهبران کرد در رستوران میکونوس دست داشته است، وارد عمل شده و به دفاع از "بیگناهی" رژیم ایران برخاسته است. وی در مصاحبه با وال استریت ژورنال میگوید: "این داستان کاملا غیر عادی است و با روش های مورد استفاده نیروی قدس هماهنگی ندارد. این داستان مشکوک است زیرا می‌تواند خودکشی سیاسی جمهوری اسلامی باشد."
در پایان باید از محمد سهیمی که پادوی سیاسی تریتا پارسی است یاد کنیم. وی در مقاله ای که به چاپ رسانده، برای سبقت از دیگر همکاران خود در تبرئه جمهوری اسلامی، مرزهای جدیدی از نوآوری سیاسی را به نمایش گذاشته است. وی با طرح چند نکته کلیدی، این داستان را مشکوک و دست پرورده نهادهای پلیسی و اطلاعاتی آمریکا معرفی کرده و منجمله می نویسد:
"اگرچه رژیم ایران در خارج از کشور به انجام عملیات تروریستی در خارج از مرزهای خود اقدام کرده است اما این عملیات، ناراضیان ایرانی را هدف قرار داده اند و نه دیپلمات های خارجی. حتی در اوج ترورهای خارج از کشور نیز هیچگاه بدنبال "غیر ایرانی ها" نرفت."
جالب اینجاست که کارفرمایان سهیمی که وبسایت، Tehranbureau را اداره میکنند به وی تذکر نداده اند که بمب گذاری سفارت آمریکا، مقر تفنگداران آمریکائی و فرانسوی در بیروت، خبار عربستان، دهران در عربستان، آرژانتین و دهها عمل تروریستی دیگر رژیم، آمریکائیان و اتباع کشورهای دیگر را هدف قرار داده بود. کشتار شهروندان غیر نظامی در خیابانهای پاریس و انتقال 108 کیلو مواد منفجره به عربستان برای انفجار مکه که در استعفانامه میر حسین موسوی به آن اشاره شده اند نیز بخش کوچکی از هدف قرار دادن غیر ایرانیان در عملیات تروریستی رژیم است.
سهیمی در همینجا متوقف نمی شود و یکی از دلائل مشکوک بودن این موضوع را بدنیگونه توضیح میدهد: "در سند رسمی وزارت دادگستری، از فردی بنام شکوری تحت عنوان یک مقام ایرانی یاد شده است اما من (یعنی سهیمی) نتوانستم هیچ اطلاعی در مورد این مقام پیدا کنم و شخصا نیز هیچ چیزی در باره ایشان نشنیده ام."
تعجب اینجاست که چرا مقامات آمریکائی قبل از صدور حکم تعقیب با سهیمی مشورت نکرده اند تا اگر ایشان شکوری را شخصا نمی شناسد، از ذکر نامش خودداری کنند.
اظهارات مضحک سهیمی ادامه پیدا میکند و می نویسد: "اگرچه رژیم ایران در داخل کشور سرکوب میکند اما در رابطه با دنیای خارج، همیشه سیاستی پراگماتیک را دنبال کرده است." با این استدلال، فرمان قتل سلمان رشدی و قطع روابط رژیم با اروپا آنهم پس از پایان جنگ با عراق که رژیم به روابط خوب سیاسی با دنیای خارج احتیاج داشت، نمونه روشنی از پراگماتیسم سیاسی است. بهمین ترتیب، بمب گذاری و ترور و گروگانگیری در دهه هشتاد میلادی برای باجگیری از غرب و توسعه بنیادگرائی در منطقه، مقابله با صلح اسرائیل و فلسطین در دهه نود و راه اندازی موج تروریسم در دهه نود و حمایت های کنونی از بشار اسد، گروههای بنیادگرا و تروریست در عراق و لبنان و فلسطین نیز بخشی از پراگماتیسم رژیم ایران است.
البته این اولین بار نیست که این دسته از کارشناسان بطور هماهنگ وارد عمل میشوند. این افراد، در هر مورد و مقوله ای که جمهوری اسلامی مورد اتهام قرار گیرد، بطور منسجم وارد عمل میشوند و اظهارات و موضعگیریهایشان نیز بطور شگفت انگیزی به یکدیگر شبیه است. بعنوان مثال، همه این "کارشناسان" معتقدند که اظهارات ضد اسرائیلی احمدی نژاد بطور نادرستی در رسانه های آمریکا ترجمه شده اند. برنامه هسته ای رژیم ایران کاملا صلح آمیز است و مردم ایران در اکثریتی عظیم از آن طرفداری میکنند. از آنجا که ایران در دویست سال گذشته به هیچ کشوری تجاوز نظامی نکرده است پس رژیم کنونی نیز هیچ چشمداشتی به خاک دیگر کشورها ندارد و همه اقدامات فرا مرزی اش دفاع از خود و پاسخ به تحریکات آمریکا و اسرائیل است. همه این کارشناسان بطور دسته جمعی با تحریم مخالفند و طرفدار مذاکره بی پایان بین آمریکا و رژیم ایران هستند. اسرائیل را مانع اصلی دوستی بین ایران و آمریکا دانسته و بخش عظیم سیاستمداران آمریکا را نوکران بی اراده تل آویو معرفی میکنند.
هر بار که مسئله جدیدی علیه رژیم ایران مطرح میشود و سر و کله این کارشناسان در رادیو و تلویزیون های بزرگ پیدا میشود، من از خودم سوال میکنم که با وجود اینهمه شخصیت دلسوز نظام در آمریکا، آیا رژیم ایران به سفارت خانه و دفتر و دستک هم نیاز دارد؟

ترجمه بهروز عارفی: گیلعاد شالیت و 1027 انسان دیگر

ترجمه بهروز عارفی: گیلعاد شالیت و 1027 انسان دیگر



آلن گرش

گیلعاد شالیت، سرباز اسرائیلی [که تابعیت فرانسوی نیز دارد] پس از یک دوره طولانی اسارت آزاد می شود. طبیعی است که جای خوشحالی است برای او، خانواده و نزدیکانش. بیائید یک لحظه فراموش کنیم که او عضو یک ارتش اشغالگر است. هیچ کس در مورد مسئله سربازان دو ملیتی اروپائی- اسرائیلی که در سرزمین های اشغالی خدمت سربازی می کنند و حقوق بین المللی را زیر پا می گذارند، پرسشی طرح نمی کند. چه زمانی، اتحادیه اروپا خواهد پذیرفت که چنین اقداماتی سزاوار محاکمه قضائی است؟
طبق گزارش خبرگزاری فرانسه، نیکولا سارکوزی «از اعلام توافق در مورد آزادی گیلعاد شالیت» ابراز شادمانی فوق العاده کرده و به خاطر «این موفقیت مهم» به بنیامین ناتانیاهو شادباش گفت. به یقین، برنار هانری لوی نیز چنین خواهد کرد.
در مقابل، اگر بتوان نام آن را تبادل گذاشت، 1027 فلسطینی از جمله 27 زن آزاد خواهند شد. آنان چه کسانی اند؟ واکنش خانواده هایشان چیست؟ در این مورد، در مطبوعات غربی مطلبی منتشر نخواهند کرد یا اطلاعات ناچیزی پخش خواهد شد.  این داستان غریبی ست ، «یک مشت» زندانی فلسطینی در زندان های اسرائیلی که نعدادشان به شش هزار نفر می رسد. 280  نفر از آنان کمتر از 18 سال دارند و 34 نفرشان زیر 15 سال. از نگاه اسرائیل، همه کودکانی که دستگیر می شوند، مجرم اند. 22 نفر از آنان نیز نماینده منتخب در مجلس فلسطین اند. برخی از آنان زندانی «اداری» اند یعنی بدون محاکمه زندانی شده اند. بقیه نیز دادگاه های اسرائیل محاکمه گشته اند که بنا بر گزارش های بین المللی هر اسمی می توان بر آن ها نهاد جز دادگستری. با زندانیان، غالبا بد رفتاری می شود و دلایل جرم یا ضعیف است یا وجود خارجی ندارد.
هم اکنون، ده ها زندانی فلسطینی در اعتصاب غذا به سر می برند. آیا آنان دارای خانواده نیستند؟ نزدیکانی ندارند؟ خویشانی ندارند؟ ابدا: آنان فقط یک شماره اند. این ها عرب اند، استعمارشدگانی بی چهره.
آیا نیکولا سارکوزی برای آزادی زندانی فرانسوی- فلسطینی، صلاح حموری [که چندین سال است بدون اتهام مشخصی در زندان اسرائیل به سر می برد] اقداماتی خواهد کرد؟ یا برای آزادی مروان برغوتی که تنها جرمش این است که میهن پرست فلسطینی است؟
-----
Gilad Shalit et 1027 autres humains, par Alain Gresh

The Arab Uprisings and Iran’s Green Movement

 


The Arab Uprisings and Iran’s Green Movement

By Akbar E. Torbat

In December, 2010, a wave of revolutionary uprisings began in Tunisia and quickly spread to most Arab countries in matter of weeks. Why did these uprisings happen at this time and were they similar to the velvet revolutions such as the Green movement in Iran?

Views on the Arab Uprisings

There are several views to explain what has caused these uprisings. The first view is that these movements in the Arab World have the same pattern as color revolutions, the brain child of Gene Sharp, a former Harvard University researcher. Sharp developed a strategy for overthrowing undesirable regimes by nonviolent struggle, which is referred to as velvet revolution or soft coup d’état. As it appears, the use of hard power military force strategy in the Persian Gulf region has been costly and has largely failed to make desirable changes in favor of the West. Therefore the less expensive soft-coup strategy has now been adopted to change undesirable regimes in the developing countries. By using this strategy Washington wishes to de-stabilize the authoritarian states, decapitate their governments and install better client regimes that can be fully controlled. If this is not possible, destabilization would require military interventions by the US - NATO forces. Such operation was used in Libya under the cover of the United Nations Security Council no-fly zone resolution 1973, which was issued on March 18, 2011 for “protection of civilians”. In reality, this was a battle for oil and not for protection of civilians’ lives. The prize for the US - NATO air offensive is control over the vast amount of low cost oil in Libya. Needless to say, the countries in the Middle East and North Africa possess about three-fourth of the world’s total oil reserves. It has been said that such operation is a part of the US grand strategy, which has been planned for some times by the CIA, the British MI6, and the Freedom House to destabilize certain strategically important oil-rich countries like Iran. To prepare public opinion for attacking or further sanctioning of Iran, the US launched a new propaganda campaign against Iran by filing a spurious lawsuit in court on October 11, 2011, tying the Iranian government with a conspiracy to assassinate the Saudi Arabia’s ambassador to Washington.

Propaganda campaign for managing a soft-coup in Iran has been underway since the launching of the Green movement in June 2009. The soft-coup strategy is conducted under the cover of promoting democracy by means of propagandas through social networking, satellite TV, text messaging, e-mail, photo sharing, and so on. Social media technology helps people to communicate and organize uprisings, yet this technology is not well known to many people in the Third World. Even though, the State Department has recently launched Twitter accounts in Arabic, Persian and some other languages, still most of the propagandas are in English and do not seem to have much effect on the populous underprivileged class in these countries. If this has been the strategy that Washington has adopted, it seems it has not gone in its favor so far. In fact, the use of social media has now hunted back the United States itself as it is used to organize protests against the influence of powerful financial institutions and large corporations in the US government. A movement called Occupy Wall Street began its demonstrations against corporate America in New York City’s Financial District on September 17, 2011 and is ongoing. The demonstrations quickly gained momentum and spread to hundreds of major cities across the United States, including Atlanta, Austin, Boston, Chicago, Los Angeles, Minneapolis, San Francisco, Seattle, and Washington DC.

The second view on the cause of the uprisings is that they are based on economic factors. The economic crisis of neoliberal capitalism that began in the US and UK in 2008 and then spread to the South and Eastern Europe, has now reached to some Arab countries and constitutes the cause of these uprisings. In addition, increase in population of the youth and educated has led to disproportionate youth unemployment in these countries and that has contributed to the uprisings. In fact, the uprising in Tunisia began when Mohammad Bouazizi, a young man who worked as street vendor in a small city of Sidi Bouzid, set himself on fire on December 17, 2010, to protest against unemployment and police brutality. That incident sparked a wave of uprisings in the Arab World. Other contributing factors are high food prices, poverty, and underfunded education in these countries. Some oil-rich Arab countries have been able to spend some of the oil money to deal with these problems, but others have encountered serious uprisings that are ongoing.

So far the uprisings in the Arab World have led to the fall of President Zine El Abidine Ben Ali in Tunisia on January 14, 2011, and President Hosni Mubarak in Egypt on Feb 11, and it seems there are more to come. The Western media blamed Mubarak and Ben Ali for the problems in these countries and pretended that deposing these officials and making some cosmetic changes in their regimes would solve the problems in their countries and pave the way for transition to democracy. Nevertheless, the cosmetic changes have not calmed down the masses in these countries who want real economic and political change.

The third view is from the clerics in Tehran who view these uprisings as “Islamic awakening” to challenge the neocolonialism and the prolonged humiliation imposed on the Islamic World by the hegemonic powers. The clerics believe the uprisings are the continuation of the 1979 Islamic revolution that brought them to power in Iran. On February 4, 2011, Iran’s Supreme Leader Ayatollah Seyyed Ali Khamenei, in a sermon, and partly in Arabic, supported the uprisings in Egypt and Tunisia and elsewhere in the Arab World and called them “Islamic Awakening”. The Leader’s speech was backed by millions of Iranians who rallied on February 11, to celebrate the 32nd Anniversary of the Iranian Revolution. However, on February 14, some demonstrators were back on the streets of Tehran chanting “Mubarak, Ben Ali, it is your turn Seyyed Ali. “ Their demonstration however did not gain momentum and was quickly repelled as turned violent.

The Green Movement in Iran

Various names have been used to demarcate political factions in Iran, including conservatives, hardliners, principalists, reformists, moderates, radical Islamists, etc. However, none of these factions have any distinct class base as workers or impoverished class, or otherwise high status or affluent class. Traditionally the conservative clerics along with a circle of technocrats have backed the interests of the lower class in Iran, while the so-called moderate clerics along with the reformists’ camp favor the interests of the affluent class. To discern Iran’s Green movement, we have to know who are its key figures and their class base.

Akbar Hashemi-Rafsanjani is the principal supporter of the Green camp within the regime who himself was defeated in 2005 presidential election. He is a moderate cleric, a proponent of neoliberal capitalism who supports the interests of Iran’s affluent and merchant (bazaari) class. He and his family members have acquired substantial wealth by using their influence in the regime. His family members have been charged with corruption in various occasions. For that reason, one of his sons, Mohsen, resigned as the Head of Tehran Metro Company on March 4, 2011. Another Son, Mehdi, fled to London after being charged with fomenting unrests following the 2009 elections. Rafsanjani himself lost his position on March 8, 2011, as the head of Assembly of Experts, which is a clerical body with the authority to dismiss and appoint Iran’s Supreme Leader. Rafsanjani’s ouster was a major setback for the Green movement. Nevertheless, Rafsanjani still heads the Expediency Council, an unelected arbitration body, which mediates between the Parliament and the Guardian Council that is a sort of clerical upper house.

Another cleric associated with the Green camp is Mehdi Karroubi who previously served as the head of parliament. During the American hostage crisis, Karroubi met with William J. Casey, then the campaign manager of the Republican Party presidential candidate Ronald Reagan. According to Gary Sick, a former National Security Staff in the Carter administration, Casey made a deal with the clerics in Tehran to keep the American hostages until Reagan succeeded to come to the Whitehouse. Casey had two meetings with Mehdi Karroubi in Madrid in the summer of 1980 to wrap up the deal. When Reagan became president in January 1981, He appointed Casey as the Director of Central Intelligence Agency. Taking and prolonging the captivity of the hostages was an economic disaster for Iran as it led to economic sanctions and freezing of the Iranian assets in the US. Besides that, Karroubi took bribe from a wealthy businessman that was brought to people’s attention during the presidential candidates’ debates in 2009. A third cleric associated with the Green camp is the former president Mohammad Khatami who could not deliver the promises he had made to the Iranian people during his eight-year reign.

Finally, the principal figure of the Green camp is Mir-Hossein Mousavi Khameneh who is a second cousin of the Supreme Leader Ali Khamenei. He is an architect and interior designer by education. In 1977, he joined a group of young Islamists called Militant Muslims Movement (Jonbesh Mosalmanan Mobarez) and became politically active. After the revolution, he had the title of prime minister in 1981-89 and was a marginal figure dependent on Ayatollah Khomeini for his decisions. Under his repressive premiership, according to Amnesty International, about three thousands political prisoners were executed in the Iranian prisons. Since 1989, Mousavi had remained inactive in politics until he unexpectedly decided to run for president in June 2009. He started his first campaign from a labor union headquarter; despite that, he could not get much support from the labor class in the presidential elections.

As is seen, the main figures of the Green camp have all served as key officials in the Islamic regime. Their records speak for themselves. The candidates who run in the presidential election are handpicked by the Guardian Council. Mousavi and Karroubi decided to run under the existing election rules of the regime. However, after losing in the elections, they reneged by not accepting the election’s results and said the election process had flaws. To put it in other words, they accepted the rules of the game to play but they reneged after they lost.

During the run up and after the election in 2009, the Western media boosted Mousavi’s image versus the incumbent President Mahmoud Ahmadinejad. The Western media propaganda support for Mousavi created backlash and failed to turn away multitudes of voters who were supporting Ahmadinejad. Also, Ahmadinejad’s self-reliant policies and his position against foreign domination contributed to his re-election success. Through its powerful media outlets, the West backed one wing of the Islamic Republic led by moderate clerics to fight the conservative wing of the Islamic Republic that holds total control over the Iranian government. However, replacing one wing of the regime with another is no progress towards democracy.

In the 2009 elections, Karroubi and Mir-Hossein Mousavi were in illusion that they were leading the opposition factions seeing the Western media outlets backing them. In reality, the Green camp did not support any movement for specific social or political issues, and did not oppose the status quo. In Iran, the genuine opposition groups are not led by these defunct officials. It is rather the Intelligentsia that leads the opposition groups in Iran. The middle class in the intellectual circles favor a secular government and contend the clerics do not have any divine right to rule Iran.

Many Iranians oppose government’s restrictions on their social life. Especially Iranian women oppose the clerics’ rules on their dress code, rules such as those that prevent them from serving as judges, or prohibit them from sole singing, and the legalization of polygamy. Also too much religious programs on state televisions and control over the press have turned away Iranians to the media outlets from abroad such as the Persian BBC, Voice of America, and a number of other television programs that broadcast from Los Angeles.

To summarize, the Green camp failed because their candidates had already served in the regime and their records were much worse than the incumbent president. The Green camp candidate’s proposed policies did not support the interests of the lower class. The camp tried to de-stabilize the country based on unsubstantiated voting fraud allegations. Finally too much Western media propaganda in support of the Green candidate created backlash against the movement among the Iranian people.

The Main Differences of the Uprisings

Some media outlets presented the Arab uprisings as color revolutions similar to the Green movement in Iran and called them Jasmine revolution in Tunisia and April Six Movement in Egypt. However, there are differences in the class base and purpose of these uprisings. In Egypt and Tunisia, the uprisings appeared to be broad base bottom-up movements demanding economic and political change. In Iran, the Green movement was top-down upheaval by the affluent class concerning presidential elections and lacked the lower class participation. The Green camp could not gain support from the peasants, labor organizations, and the lower class strata that is necessary for a broad base movement.

In reality, the Green movement was an election-related sedition instigated by a few defunct officials who supported the ideological foundation of the Islamic regime. The Green movement was quickly discredited because the disputes brought up by the candidates who lost in the elections could not be substantiated. Both Mehdi Karroubi and Mir-Hossein Mousavi claimed the government had rigged the elections, but they failed to show any credible evidence that they could have earned enough votes to win the election.

The media outlets in the West manufactured Mousavi and Karroubi as the leaders of the opposition in Iran. There are of course many opposition groups against the Islamic regime in Iran but their leaders are not known and surely are not Karroubi or Mousavi. The uprisings in the Arab world however did not have any specific leaders and were not election related, and were not Islamic movements as the clerics in Iran claimed. In the Arab uprisings, people wanted the existing client regimes cease to exist in their totality as opposed to the Green movement in Iran that agreed the existing Islamic regime remains intact.

While some Western analysts have claimed that the internal conflicts in the Middle East are based on religious differences such as Islamic fundamentalists versus moderates, sectarian Shias versus Sunnis, or ethnic issues, yet recent events show the common cause of the conflicts appear to be economic factors that have created class divisions. Social issues such as objections to wearing headscarf (hejab), drinking bans, or restrictions on pop music are not as important as economic issues such as jobs, food, shelter, and healthcare. For that reason, the social welfare policies have the support of the populous lower class in Iran who benefit from them.

Whether the uprisings in Egypt, Tunisia, Yemen, Bahrain, Morocco, Oman, Jordan, Kuwait, Saudi Arabia, and elsewhere in the Arab World will lead to democracy and economic betterment remains to be seen.

Akbar E. Torbat (atorbat@calstatela.edu) teaches at California State University, Los Angeles. He has published a number of articles in scholarly journals concerning international affairs. He received his Ph.D. in political economy from the University of Texas at Dallas.

Scroll down to add your comments

Behind the Gloating over Gadaffi's Death the Western Powers Remain Mired in Endless War

 
Behind the Gloating over Gadaffi's Death the Western Powers Remain Mired in Endless War

Far from the western powers conquering all, it is deep in the mire of war. The gloating over Gadaffi should not become an excuse for further interventions that will only spread the carnage further.

By Lindsey German
Stop the War Coalition

October 20, 2011 "Information Clearing House" The reported killing of Muammar Gadaffi in Sirte today will mark a new round of celebration by western governments over their intervention in Libya.

As with the capture of Saddam Hussein in Iraq and the killing of Osama bin Laden in Pakistan, it will be described as a turning point and a further victory in the seemingly endless 'war on terror'.

There is little reason for the triumphalism which Hillary Clinton displayed so graphically on her visit to Tripoli yesterday. Nato’s war on Libya was not a ‘humanitarian intervention’ but a war for regime change illegal under international law. It was not about helping the people of Libya or about protecting civilians _ many civilians have been killed through Nato attacks.

It was about the western powers attempting to regain control of the region in the face of the Arab uprisings across the Middle East.

Yet despite its overthrow of the regime in Libya imperialism faces many problems in the region. In Libya itself it is already clear that there are many divisions between the different elements in the new government, and not at all clear that a stable regime will emerge. Even if it does, the ordinary people of Libya will see their interests subjugated to the oil companies and other western business, backed up by Nato, which has no intention of vacating the scene.

The consequences of the war on terror elsewhere are not outbreaks of peace and democracy but rather a spreading of the war. Afghanistan, ten years on, has just experienced its bloodiest two years of war. Iraq remains a society destroyed by war and occupation. Somalia remains war torn with Kenyan troops recently crossing the border. Pakistan suffers drone attacks which have killed thousands. The Israeli oppression of the Palestinians continues. There are threats of intervention over Syria.

The recent alleged plot against the Saudi ambassador to Washington was blamed on sections of the Iranian government and Saudi and Israel are both urging attacks on Iran.

Far from the west conquering all, it is deep in the mire of war. The gloating over Gadaffi should not become an excuse for further interventions that will only spread the carnage further