۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه
هر فردوسی چه باید کرد؟ شعری از میرزاده عشقی
میرزاده عشقی
سید محمدرضا پسر حاج سید ابوالقاسم در شهر همدان تولد یافت از هفت سالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس در ادبیات فارسی و زبان فرانسه تحصیل و مدتی بعنوان مترجمی کار کرد. در 15 سالگی به اصفهان رفت، آنگاه به تهران آمد. در جریان جنگ جهانی اول به ترکیه رفت و چند سالی در استانبول ماندگار شد و مدتی بطور مستمع آزاد در رشته علوم اجتماعی و فلسفه در دارالفنون بابعالی استفاده کرد. چندی بعد از استانبول به همدان و از آنجا به تهران آمد.
عشقی علاوه بر سرودن اشعار جالب با مضامین تازه مقاله نیز مینوشت و شخصاً روزنامه قرن بیستم را منتشر کرد اما بیش از 17 شماره از این جریده چاپ نشد.
عشقی با نوشتن مقالات و نمایشنامهها و اشعار میهنی شهرتی فراوان یافت.
اپرای رستاخیز شهریاران ایران- ایدهآل یا سه تابلوی عشقی (1- شب مهتاب 2- روز مرگ مریم 3- سرگذشت پدر مریم، و اشعار مختلف و مقالات متعدد برخی از آثار این شاعر نویسنده است.
به وثوقالدوله که قرارداد 1919 را به نفع انگلستان و به زیان ایران بست تاخت و او را نکوهش بسیار کرد در نتیجه به امر وثوقالدوله به زندان افتاد.
عشقی چون مخالف نوکران اجنبی و خائنان به ملت ایران یعنی رضا قلدر بود، بوسیله سه نفر آدمکش هدف گلوله قرار گرفت و چند ساعت بعد در بیمارستان نظمیه درگذشت.
عشقی با مناعت طبع میزیست در حالیکه سخت گرفتار فقر و تنگدستی بود. و بخلاف عقیده وثوقالدوله که گفته بود: “ هر کس پول داد برای او باید کار کرد وجدان عقیده، مسلک موهوم است.“ عمل کرد و با کمال آزادگی و وارستگی زیست.
چهار مقاله تحت عنوان الفبای فساد نوشت که در آن سیاه کاریهای وثوقالدوله و قوامالسلطنه و نظایر آنها را سخت مورد انتقاد قرار داد.
عشقی برای از میان بردن رجال فاسد سیاسی پیشنهاد میکرد که سالی یک بار پنج روز آن صرف ریختن خون خائنان به کشور شود در صورتیکه این کار اجرا شود سال دیگر امثال وثوقالدوله و قوامالسلطنه به جان و مال ملت تجاوز نمیکنند.
عشقي در دوره اي ميزيست که بايد آنرا دوره فجايع و خيانت ورزيها دانست. او که از اين اوضاع ننگين و فلاکت بار به تنگ آمده بود، اشعاري مي سرود که وطني و ملي بود و به ملاحظه افکار انقلابيش دم از خون و خونريزي مي زد. چنانکه عنوان يکي از مقالات خود را عيد خون گذارد. او با شجاعت به رجال و سياستمداران وقت، حملات سخت ميکرد و بر اثر اعتراضات شديدش به وثوق الدوله براي قرارداد 1919 ميلادي ايران و انگليس مدتي زنداني شد. عشقي از لحاظ اخلاقي انساني خوش مشرب، نيکو خصال و به ماديات بي اعتنا بود و زن و فرزندي نداشت. در آغاز زمزمه جمهوريت عشقي دوباره روزنامه قرن بيستم را با قطع کوچک در 8 صفحه منتشر کرد که يک شماره بيشتر انتشار نيافت و بر اثر مخالفت، روزنامه اش بازداشت شد.
ميرزاده عشقي در بامداد دوازده تيرماه 1303 خورشيدي به دست دو نفر در سن 31 سالگي در خانه مسکونيش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطب الدوله هدف تير گلوله قرار گرفت و در نظميه از پاي درآمد. پيکرش را با مشايعت و بدرقه جمعيت بسيار انبوهي به ابن بابويه جنب قصبه حضرت عبدالعظيم بردند و در آنجا بخاک سپردند.
از آثار او ميتوان به جمهوري نامه، ادبيات کلاسيک، نوروزي نامه، قالبهاي نو و نمايش نامه ها اشاره کرد.
عشقی شهید شد، غم میهن همیشه خورد نوشید گرچه جام شهــادت ولی نمـرد
ماند همیشه زنده و جاوید در جهـــــان آنکس که نام نیک چو او از جهان ببرد
عشقی شهید شد ز جـهان نا امید گشـت نامی ز خود نهاد بنیکی- سعیـد گشت
هرگز نرفته و نرود نــامش از جهــــان هر عاشقی که در ره میهن شهید گشت
هر چه من ز اظهار راز دلتحاشی میکنم بهر احساسات خودمشکلتراشیمی کند
ز اشک خود بر آتش دل آبپاشیمیکنم باز طبعم بیشتر، آتش فشـــانی می کند
زانزلیتابلخوبمرااشک منگل کرده است غسل برنعش وطنخونابهدلکردهاست
دل دگر پیرامن دلدار را، ول کـرده است بر زوال ملک دارا، نوحه خوانیمیکند
دست و پای گلهبا دستشبانشانبستهاند خوانیاندرملکما،ازخونخلق آراستهاند
گــرگهای آنگلوساک بــر آن بنشستهاند هیئتیهمبرشان،خوان گسترانی میکند!
رفتشاهورفتملکورفتتاج ورفتتخت باغبانزحمتمکشکزریشه کندندایندرخت
میهمانان وثوقالدوله، خونخوارند سخت ایخـدا با خون ما این میهمانی میکند!
ای وثوقالدوله! ایـران ملک بابایت نبود! اجرت المثــل متاع بچگیهـایت نبود
مزدکــار دختــر هر روزه یکجایت نبود تا که بفروشی بهـر کو زرفشانیمیکند!
ماشاءالله بود یک دزد این هزار اندر هزار یکشتربردهاستآیواین قطاراندر قطار
اینچهسریبود؟رفتآنپایداره این پایدار باز هم صد ماشاءالله زندگــانی میکند!
یارباینمخلوق را از چوب بتراشیدهاند؟ برسراینخلق، خاک مردگان پاشیدهاند؟
دررگاینقومجایحسوخون بشاشیدهاند کاینچنینباخصمجانشرایگانی میکند!
به بحـــال خویشتن این مردم افسرده را مردهاند این مردم آگه کن دل آزرده را
بهکهتقسیمشکننداینملکصاحب مرده را تا بردش آنکس که بهترپاسبانیمیکند!
ای عجب دندان ز استقلال ایران کندهاید! زندهای ملت! سویگوازچهبخرامیدهاید
دست از تابوت بیــرون آورید ار زندهاید گفته شدکایننیممردهسختجانی میکند
اینکه بینی آید زگفتار (عشقی) بوی خون از دل خونینش این گفتـار میآیدبرون
چشم بد بحـــــرای این سرچشمة خون زین سپس زیرشزمجرایزبانیمیکند
سید محمدرضا پسر حاج سید ابوالقاسم در شهر همدان تولد یافت از هفت سالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس در ادبیات فارسی و زبان فرانسه تحصیل و مدتی بعنوان مترجمی کار کرد. در 15 سالگی به اصفهان رفت، آنگاه به تهران آمد. در جریان جنگ جهانی اول به ترکیه رفت و چند سالی در استانبول ماندگار شد و مدتی بطور مستمع آزاد در رشته علوم اجتماعی و فلسفه در دارالفنون بابعالی استفاده کرد. چندی بعد از استانبول به همدان و از آنجا به تهران آمد.
عشقی علاوه بر سرودن اشعار جالب با مضامین تازه مقاله نیز مینوشت و شخصاً روزنامه قرن بیستم را منتشر کرد اما بیش از 17 شماره از این جریده چاپ نشد.
عشقی با نوشتن مقالات و نمایشنامهها و اشعار میهنی شهرتی فراوان یافت.
اپرای رستاخیز شهریاران ایران- ایدهآل یا سه تابلوی عشقی (1- شب مهتاب 2- روز مرگ مریم 3- سرگذشت پدر مریم، و اشعار مختلف و مقالات متعدد برخی از آثار این شاعر نویسنده است.
به وثوقالدوله که قرارداد 1919 را به نفع انگلستان و به زیان ایران بست تاخت و او را نکوهش بسیار کرد در نتیجه به امر وثوقالدوله به زندان افتاد.
عشقی چون مخالف نوکران اجنبی و خائنان به ملت ایران یعنی رضا قلدر بود، بوسیله سه نفر آدمکش هدف گلوله قرار گرفت و چند ساعت بعد در بیمارستان نظمیه درگذشت.
عشقی با مناعت طبع میزیست در حالیکه سخت گرفتار فقر و تنگدستی بود. و بخلاف عقیده وثوقالدوله که گفته بود: “ هر کس پول داد برای او باید کار کرد وجدان عقیده، مسلک موهوم است.“ عمل کرد و با کمال آزادگی و وارستگی زیست.
چهار مقاله تحت عنوان الفبای فساد نوشت که در آن سیاه کاریهای وثوقالدوله و قوامالسلطنه و نظایر آنها را سخت مورد انتقاد قرار داد.
عشقی برای از میان بردن رجال فاسد سیاسی پیشنهاد میکرد که سالی یک بار پنج روز آن صرف ریختن خون خائنان به کشور شود در صورتیکه این کار اجرا شود سال دیگر امثال وثوقالدوله و قوامالسلطنه به جان و مال ملت تجاوز نمیکنند.
عشقي در دوره اي ميزيست که بايد آنرا دوره فجايع و خيانت ورزيها دانست. او که از اين اوضاع ننگين و فلاکت بار به تنگ آمده بود، اشعاري مي سرود که وطني و ملي بود و به ملاحظه افکار انقلابيش دم از خون و خونريزي مي زد. چنانکه عنوان يکي از مقالات خود را عيد خون گذارد. او با شجاعت به رجال و سياستمداران وقت، حملات سخت ميکرد و بر اثر اعتراضات شديدش به وثوق الدوله براي قرارداد 1919 ميلادي ايران و انگليس مدتي زنداني شد. عشقي از لحاظ اخلاقي انساني خوش مشرب، نيکو خصال و به ماديات بي اعتنا بود و زن و فرزندي نداشت. در آغاز زمزمه جمهوريت عشقي دوباره روزنامه قرن بيستم را با قطع کوچک در 8 صفحه منتشر کرد که يک شماره بيشتر انتشار نيافت و بر اثر مخالفت، روزنامه اش بازداشت شد.
ميرزاده عشقي در بامداد دوازده تيرماه 1303 خورشيدي به دست دو نفر در سن 31 سالگي در خانه مسکونيش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطب الدوله هدف تير گلوله قرار گرفت و در نظميه از پاي درآمد. پيکرش را با مشايعت و بدرقه جمعيت بسيار انبوهي به ابن بابويه جنب قصبه حضرت عبدالعظيم بردند و در آنجا بخاک سپردند.
از آثار او ميتوان به جمهوري نامه، ادبيات کلاسيک، نوروزي نامه، قالبهاي نو و نمايش نامه ها اشاره کرد.
عشقی شهید شد، غم میهن همیشه خورد نوشید گرچه جام شهــادت ولی نمـرد
ماند همیشه زنده و جاوید در جهـــــان آنکس که نام نیک چو او از جهان ببرد
عشقی شهید شد ز جـهان نا امید گشـت نامی ز خود نهاد بنیکی- سعیـد گشت
هرگز نرفته و نرود نــامش از جهــــان هر عاشقی که در ره میهن شهید گشت
هر چه من ز اظهار راز دلتحاشی میکنم بهر احساسات خودمشکلتراشیمی کند
ز اشک خود بر آتش دل آبپاشیمیکنم باز طبعم بیشتر، آتش فشـــانی می کند
زانزلیتابلخوبمرااشک منگل کرده است غسل برنعش وطنخونابهدلکردهاست
دل دگر پیرامن دلدار را، ول کـرده است بر زوال ملک دارا، نوحه خوانیمیکند
دست و پای گلهبا دستشبانشانبستهاند خوانیاندرملکما،ازخونخلق
گــرگهای آنگلوساک بــر آن بنشستهاند هیئتیهمبرشان،خوان گسترانی میکند!
رفتشاهورفتملکورفتتاج
میهمانان وثوقالدوله، خونخوارند سخت ایخـدا با خون ما این میهمانی میکند!
ای وثوقالدوله! ایـران ملک بابایت نبود! اجرت المثــل متاع بچگیهـایت نبود
مزدکــار دختــر هر روزه یکجایت نبود تا که بفروشی بهـر کو زرفشانیمیکند!
ماشاءالله بود یک دزد این هزار اندر هزار یکشتربردهاستآیواین
اینچهسریبود؟رفتآنپایداره این پایدار باز هم صد ماشاءالله زندگــانی میکند!
یارباینمخلوق را از چوب بتراشیدهاند؟ برسراینخلق، خاک مردگان پاشیدهاند؟
دررگاینقومجایحسوخون بشاشیدهاند کاینچنینباخصمجانشرایگانی
به بحـــال خویشتن این مردم افسرده را مردهاند این مردم آگه کن دل آزرده را
بهکهتقسیمشکننداینملکصاحب مرده را تا بردش آنکس که بهترپاسبانیمیکند!
ای عجب دندان ز استقلال ایران کندهاید! زندهای ملت! سویگوازچهبخرامیدهاید
دست از تابوت بیــرون آورید ار زندهاید گفته شدکایننیممردهسختجانی میکند
اینکه بینی آید زگفتار (عشقی) بوی خون از دل خونینش این گفتـار میآیدبرون
چشم بد بحـــــرای این سرچشمة خون زین سپس زیرشزمجرایزبانیمیکند
**********************************************************
مرحوم «سید محمد رضا کردستانی»، ملقب به «میرزاده ی عشقی»، از شاعران اوایل مشروطه بود.
در آثار او نشانه های بسیاری از میهن دوستی به چشم می خورد. چون این ویژگی با شرایط زمانی زندگی او
که معادل بود با دوران مشروطه و از طرف دیگر جنگ اول جهانی، هم راه شد،
اشعاری بسیار زیبایی از او به یادگار مانده است.
متأسفانه عمر این شاعر توانمند ایرانی کوتاه بود و او را در سن 31 سالگی به ضرب گلوله به قتل رساندند.
زیرا وی در طول دوران سرایندگی، به علت توان مند بودن کلامش و نیش زبانش،
دشمنان بسیاری را برای خود گرد آورده بود.
نکته ی جالب در زندگی وی پیش گویی او در مورد پایان زندگیش بود.
البته این پیش گویی را نمی توان به حساب کرامت های الهی گذاشت.
چون وی بیشتر از همگان آگاه بود که در طول عمرش کاری نکرده است،
مگر در کنارش گور خود را به فراخی گشاده و کنده است
حال یکی از سروده های او در باب بزرگداشت از حکیم توس، ابوالقاسم فردوسی
:
این شنیدستم که عیسی، مرده ای را زنده کرد
مرده ای را زنده کرد و نام خود پاینده کرد
نیم گیتی شد مسخر از طریق دین او شد
جهان آیینه دار چهره ی آیین او
هر دو فرسخ یک کلیسایی به پا بر نام او
گشت تاریخ همه تاریخ ها ایام او
وقف شد یک شنبه ها از بهر نام نیک او
روز و شب ناقوس ها، گوینده ی تبریک او
الغرض در مردمان از سیبری تا آمریک
دائماً تعظیم و تکریم است بر آن نام نیک
گر حکیمی مرده ای را زنده سازد این چنین بهر او
تکریم و تعظیم است در روی زمین
بهر فردوسی* چه باید کرد؟ کو از کار خویش
یعنی از نیروی طبع و معجز گفتار خویش
،
مرده فرزندان چندین قرن ایران زنده کرد
از لب آموی تا دریای عمان زنده کرد
عشقی در سال 1333، این مثنوی را در آیین فردوسی خوانی زرتشتیان تهران، بالبداهه سرود
************************************
شعری از میرزاده عشقیبرخي آثارنويسندگان قديمي در ارتباط با مسايل جاري
دوره زماني خاص خود بوده كه گذشت زمان سبب مي شود اين آثار براي زمان حال
معنا و مفهوم و يا شايد جذابيت و تناسبي نداشته باشند ولي برخي آثار قدما
چنان تازه مي نمايد گويي براي امروز تاليف شده اند . بنده شيخ اسدالله
ممقاني را نشناخته و نمي شناسم و اگر اعتقاد به سانسور داشتم اين نام را
با نامي ديگر عوض مي كردم نام هايي يه خيلي از شماها با آن آشنا هستيد كمي
فكر كنيد ببينيد چه نام هايي كه نمي توان بجاي شيخ ممقاني گذاشت و شعر را
همچنان تازه يافت ***
شيخ اسد ا.. ممقاني در اوايل انقلاب مشروطيت ايران برهنه و گرسنه از
نجف به استانبول مي رود و در آنجا اول با جنبه زهد وريا مشغول گول زدن
مردم شده و بعد داخل دسته آزاديخواهان مي شود و به اينطريق خود را مستشار
سفارت استانبول مي كند.در ضمن آشنايي با دسته هاي عثماني از راه حقه بازي
خود را قاضي كنسولخانه ايرانيان معرفي نموده و با تمام وسايل مشغول
كلاهبرداري از عمر و زيد مي گردد.گاهي وصي و زماني قيم شده اموال اين و
آنرا مي ربايد.
وقتيكه به عنوان مهاجر در استانبول بوديم تمام ايرانيان مقيم استانبول
را مي ديديم كه از دست او به ستوه آمده و وي براي اسكات مهاجرين ماهي يكي
دو بار از روساي مهاجرين كه آنها هم كمتر از خود او نبودند مهماني مي كرد.
از شخص من فوق العاده مي ترسيد و نفرت داشت چونكه شنيده بود كه گاهي به
نظم متعرض اشخاصي مانند او مي شوم .اتفاقا شب عيد نوروز (1335 قمري)
كتابچه منظوم اين گوينده كه به مناسبت جنگ بين المللي سروده بودم چاپ
شد.ايشان در هرجا كه نسخه اي از آنرا مي ديد پاره مي كرد و هيچ دليلي از
براي اين حركت عنيف! ذكر نمي كرد .
در قبال اين شناعت قصيده زير را كه در واقع وصف الحال اوست سرودم اگرچه
مي خواستم اين ابيات را مانند ساير هجوياتي كه دارم در اين كتابچه ثبت
ننمايم ولي اين مسئله را در نظر گرفتم كه البته در هر زماني از اين جنس
خبيث روحاني افرادي خواهند بود كه با جنبه روحانيت خود را در داخل هر كاري
بنمايند و همه گونه موجبات زحمت مردم را براي راحت خود فراهم سازند از
اينرو در كتابچه خود ثبت كردم تا اين ابيات در هر موقعي مورد استفاده
خوانندگان قرار گيرد.
سال 1336قمري - عشقي
از دست هركه هر چه بستانده و ستاني
از دست تو ستانند با دست آسمــــاني
كف رنج بيوه گانرا ، مال يتيـمه گانـرا
اموال اين وآنرا حيني كه ميـستاني
گيرم حيا نداري ، شرمي ز ما نداري
ترس از خدا نداري ؟ اي شيخ مامقانـي
تو كمتر از گدايي ، نان گــدا ربايي
گر غير از اين نمايي كي اندر اين گراني
هر روز مي تواني ، خواني بگستراني
در خورد دعوت عام شايان ميهماني
از پرتو سفارت ، وز شاهراه غارت
هم خوب ميخوري وهم خوب ميخوراني
دردي و پاسباني هم گرگ و هم شباني
در هر دوحال گشتن،الحق كه مي تواني
گراين چنين نبودي داني كنون چه بودي
ميبودي آنكه قرآن ، در مقبري بخواني
ياد از نجف كن اندك خاطربيار يك يك
آن هيكل چو اردك و آن رنگ زعفراني
شيخي بدي گزيده در حجره يي خزيده
لب دائما گزيده ، از فقر و نا تواني
تو بودي و حصيري ، نان بخور نميري
بر اشكم تو سيري مي خواند لنتراني
مبل تو بود سنگي ، يا آنكه لوله هنگي
با قوري جفنگي ، از عهد باستاني
يك جامه دربرت بودهم بالش سرت بود
هم گاه بسترت بود وآن نيز بود اماني
آن جبه سياهت وآن چرب شبكلاهت
بد يادگار گويا ، از دوره كياني
در جمله وجودت غير از شپش نبودت
چيزي ز مال دنيا در اين جهان فاني
ني مسلكت مبرهن ني مسكنت معين
همچو خداي هر جا !حاضر زلا مكاني
گويندروضه خواني است راه معيشت تو
به به چه خوب فني است اين فن روضه خواني
هر گه كسي بمردي تو فرصتي شمردي
وآنروز سير خوردي حلواي نوحه خواني
اي شيخ كارآگاه ، امروز ماشاء الله
كردي اداره چون شاه ، ترتيب زندگاني
يك خانه شهر داري يك خانه اسكو داري
از وقعه فلان و از غارت فلاني
اين حشمت وحشم را وين كثرت درم را
اين خانه ارم را ، والله در جواني
گر خواب ديده بودي يا خود شنيده بودي
بر خويش ريده بودي از فرط شادماني
اي مايه خباثت ! اي ميوه نجاست !
اندر ره سياست مي بينمت رواني
گه پيرو وكيلي ، گه خويشتن دليلي
گه يار سيد جليلي ، گه ياور يگاني
با سد جليل گردي خواهي وكيل گردي
رورو عبث در اين ره پوتين همي دراني
باري در اين ميانه از چيست غائبانه
كردي مرا نشانه ، در طعن و بد زباني
ازروي زشت خوئي صدگونه زشت گويي
چون نظم من نجوئي چون شعرمن بخواني
از من چه ديده اي بدازمن خطا چه سرزد
جز صفت فصاحت ؟ جز جز قدرت بياني؟
از من خطا نديدي ، ليكن جلو دويدي
داني كه من زماني ، با منطق و معاني
وصف تو سازم آغاز ، مشت ترا كنم باز
بر گيرمت گريبان ، چون مرگ ناگهاني
من ار بكنج عزلت ، بنشسته بي اذيت
گاهي به نفع ملت ، بگشوده ام زباني
من ار كه نكته سنجم بر تو رسيد رنجم
پس از چه درشكنجم ؟دائم دسيسه راني
دانستم از چه راهست وآنرا چرا گناهست
خود روي توسياه است ترسي كه من زماني
شرحي كنم كتابت در حق گفته هايت
و آنروز هر جفايت ، گردد همي علاني
چون تو در اين خيالي ، ياد آمدم مثالي
از عهد خرد سالي ، هان گويمت بداني
يكروز كودكي را ، ختنه همي نمودند
دختي بر او نظر داشت ، در گوشه نهاني
چون بر گريست لختي آزرده شد بسختي
بگريست زار چون ابر ، در موسم خزاني
گفتندش اين چه زاريست مارابه توچه كاريست
او را كنيم ختنه ، تو از چه در فغاني؟
پاسخ بداد او نيز ، اين آلتي است خونريز
گرديد بهر من تيز تا روز كامراني
تو نيز اين چنيني چون نظم من ببيني
از طبع من ظنيني ، وز خويش بد گماني
من خامه تيزكردم صد چون تو هيز كردم
تو نيز گريه سر كن ، هر قدر مي تواني
اي شيخ دم بريده ، اي زير دم دريده
اي بر جلو دويده ، تا در عقب نماني
با اينهمه زرنگي ، با من چرا بجنگي ؟
حقا در اين دبنگي ، تكليف خود نداني
اين شيدوشيطنت را، اين كيدوملعنت را
با هر كه مي تواني ، با من نمي تواني
خرنامه
دردا و حسرتا شد جهان به کام خر
زد چرخ سفله، سکه ی دولت به نام خر
خر سرور ار نباشد، پس هر خر از چه روی؟
گردد همی ز روی ارادت غلام خر
افکنده است سایه، هما بر سر خران
افتاده است طایر دولت بدام خر
خر بنده ی خران شده، آزادگان دهر
پهلو زن است چرخ، به این احتشام خر
خرها تمام محترمند! اندرین دیار
باید نمود از دل و از جان احترام خر
خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر؟
شد دایمی ریاست خرها به ملک ها
ثبت است در جریده ی عالم دوام خر
هنگامه ای به پاست به هر کنج مملکت
از فتنه ی خواص پلید و عوام خر
آگاه از سیاست کابینه، کس نشد
نبود عجب که «نیست» معین مرام خر
روزیکه جلسه ی وزرا، منعقد شود
دربار چون طویله شود ز ازدحام خر
درغیبت وزیر، معاون شود کفیل
گوساله ایست نایب و قایم مقام خر
یا رب «وحید ملک 2 » چرا می خورد پلو؟
گر کاه و یونجه است، به دنیا طعام خر
گفتم به یک وزیر، که من بنده توام
یعنی منم ز روی ارادت غلام خر
این شعر را به نام «سپهدار3 » گفته ام
تا در جهان بماند، پاینده نام خر
خر های تیزهوش، وزیران دولتند
یا حبذا ز رتبه وشان ومقام خر
از آن الاغتر وکلایند از این گروه
تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر
شخص رییس دولت ما، مظهر خر است
نبود به جز خر، آری قایم مقام خر
چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است
انصاف نیست، کاستن از احترام خر
گفتا سروش غیب، بگوش «امین ملک 4»
زین بیشتر، زمانه نگردد به کام خر
«سردار معتمد5 » خر کی هست جرتغوز
کز وی همی به ننگ شد، آلوده نام خر
امروز روز خرخری و خرسواری است
فردا زمان خرکشی و انتقام خر
شعر از میرزاده عشقی
"آلترناتیو" یا ایجاد سر درگمی به تازه گی نشریه ای به نام "آلترناتیو" با نام و عکس رفیق کبیر حمید اشرف و با عنوان "حمید اشرف آمیزه سرود و فلز" منتشر شده است که در درجه اول توجه را به خود جلب می کند ، اما با یک مرور سریع در این نوشته و سایر مندرجات این نشریه ، طولی نمیکشد که خواننده متوجه می شود که "آلترناتیو" آن طور که ادعا می کند ، یک نشریه چپ رادیکال و تریبونی برای بزرگداشت یاد و راه فرزندان انقلابی و کمونیست خلق نیست ، بلکه کوششی برای تخریب جنبش چپ انقلابی و جریان جنبش کمونیستی با ادعا و ظاهری "حمایت کننده" از آن است. به نظر نمی رسد که خیلی ها بدانند که این "آلترناتیو" با نام و عکس رفیق کبیر حمید اشرف ، نه اولین ، بلکه چهارمین شماره آن نشریه است. نشریه ای که از محبوبیت چریکهای فدائی خلق در میان جوانان و مردم ایران استفاده می کند تا بتواند نظرات انحرافی بعضی از افراد - چه ایرانی و چه غیر ایرانی را به میان جوانان ببرد. مثلاً ایزاک دویچر تروتسکیست را به عنوان یک مارکسیست تمام عیار و تاریخ دان معرفی می کند و یا دو مقاله ، یکی از منصور حکمت و دیگری از رفیق کبیر فدائی - امیر پرویز پویان را درج کرده و عکس این دو را در کنار هم قرار می دهد، تا بتواند با محبوبیت رفیق پویان ، حکمت را شخصی همانند او بشناساند و در میان افراد نا آگاه و یا کم آگاه ، سر درگمی ایجاد کند. برای نشان دادن همسانی دو پدیده باید در واقعیت امر تشابهی بین ماهیت و عملکرد آن ها وجود داشته باشد. اما آیا با هزار من سریشم هم می توان حیات ، عملکرد و مرگ کمونیست کبیری نظیر امیر پرویز پویان از بنیان گذاران سازمان چریک های فدائی خلق و تاثیر اندیشه های پاک او در رشد و گسترش جنبش کمو نيستی کشورمان را با حیات و عملکرد و مرگ کسی همچون منصور حکمت مقایسه کرد؟!!! حکمت کسی است که هر زاویه ای از زندگی و حیات سیاسی و پراتیک او با جریانی که سازنده اش بوده با چندین علامت سئوال و شک و شبهه حتی از سوی رهروان سابق او روبروست؟ این کاری ست که گردانندگان "آلترناتیو" در شماره اول نشریه خود انجام داده اند. واقعیت این هست که مبارزه مسلحانه و عنصر چریک فدائی بدلیل تاثیرات شگرفی که در تاریخ جنبش انقلابی مردم ما برای آزادی و دمکراسی بجای گذارده اند ، امروز نیز در وسعت زیادی در بین مردم ایران و بخصوص نسل جوان از محبوبیت خاصی بر خوردار هستند. بی دلیل نیست که این روز ها "کتاب دشمن" در مورد "تاریخ چریک ها" از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نوشته و منتشر می گردد. همچنین انواع و اقسام نشریات مختلف در سال های اخیر منتشر شده اند که همگی سعی کرده اند با استفاده از محبوبیت رفقای فدائی چون حمید اشرف ها در واقع تاریخ این سازمان و مبارزات آن ها را به گونه ای تحریف کنند. نشریه "آلترناتیو" هم نمونه بارزی از این نوع تلاش هاست. این نشریه که ادعا شده است در ایران منتشر می شود ، با برجسته کردن نام و عکس رفیق حمید اشرف ، در واقع خواسته است با سوء استفاده از محبوبیت این رفیق ، افکار نسل جوان را نسبت به مبارزه مسلحانه مخدوش کند. این نشریه کوشیده است تابلوی سر درگمی بسازد که بتواند عکس حکمت را هم در کنار رفقای فدائی قرار دهد، و بعد هم رفیق حمید را اسطوره ای بنامد که گویا همچون تروتسکی!! بوده است (یعنی با استفاده ازمحبوبیت رفیق حمید اشرف، تروتسکی را برای جوانان محبوب جلوه دهد). یا از شعاعیان سوپر انقلابی می سازد که گویا او از زاویه انقلابی ضد لنین بوده است !!! تا نسل جوان این طور تصور کند که هم میشود ضد لنین بود و هم زمان یک انقلابی سوپر اسطوره هم بود !!! برای آن هایی که از دور و نزدیک ، دستی بر آتش داشته اند روشن است که همه مطالب این نشریه در واقع تحریف تاريخ و بنيان های نظری سازمان چریک های فدائی خلق هست. اگر همین شماره در پشت نام رفیق حمید سنگر نگرفته بود ، نمی توانست توجه کسی را جلب کند. اما مسئله مهمتر آن است که در پشت این سنگر ، تاریخ این سازمان و تئوری مبارزه مسلحانه میباشد که در اصل تحریف شده است. در این نشریه رفیق مسعود احمدزاده به عنوان فردی که فقط عمل مسلحانه را قبول داشت شناسانده میشود !!! نویسندگان این نشریه حتی به خود زحمت این را هم نداده اند تا حداقل نیم نگاهی به کتاب رفیق احمدزاده به نام "مبارزه مسلحانه ، هم استراتژی ، هم تاکتیک" بیاندازند تا درک عمیق او را از ساختار جامعه ایران که امروز هم با همه تغییر شرایط ، اساس آن پا برجاست و تئوری ای که در پشت مبارزه مسلحانه نهفته است را دریابند. همه کسانی که با نظرات رفیق احمدزاده آشنا هستند بخوبی میدانند که رفقای بنیان گذار سازمان تحلیل مشخص از شرایط مشخص جامعه ایران داشتند و در پرتو چنین شناختی است که رفیق احمد زاده به درستی مطرح میکند: “مسئله اين نيست که مبارزه مسلحانه شکلی از اشکال پر تنوع مبارزه است که در شرايط خاصی و با آمادگيهای خاصی ضروری میشود بلکه مسئله اين است که مبارزه مسلحانه آن شکل از مبارزه است که زمينه آن مبارزه همهجانبه را تشکيل میدهد و تنها در اين زمينه است که اشکال ديگر و پرتنوع مبارزه ضروری و سودمند میافتد. مسئله اين است که آن ارگان مبارزه طبقاتی پرولتاريا يا اگر اسمش را بگذاريم حزب، ارگانی که واقعاً پيشاهنگ خلق باشد، ارگانی که واقعاً قادر به رهبری مبارزه همهجانبه تودهها باشد، تنها در خود مبارزه مسلحانه میتواند به وجود آيد.” پویندگاه واقعی راه آزادی و سوسیالیسم میتوانند کتاب رفیق مسعود احمدزاده را در لینک زیر مطالعه کنند: http://www.siahkal.com/publication/massoud.htm البته این اولین بار نیست که با قایم شدن در پشت نام رفقای بزرگ فدائی ، به تئوری چریک های فدائی خلق حمله میشود. در بزرگترین مقطع تاریخ مبارزاتی مردم ایران در سال 57 شاهد بودیم که چگونه عناصر توده ای – اکثریتی با استفاده از نام رفیق جزنی و سنگر گرفتن در پشت آن ، بخش مهمی از بزرگترین سازمان انقلابی توده ها را به پابوسی رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی بردند. آن ها بودند که با گذاشتن رفیق جزنی در مقابل رفیق احمدزاده به تئوری سازمان چریکهای فدائی خلق تاختند. امروز هم در ادامه کار توده ای - اکثریتی ها، نشریه "آلترناتیو" می نویسد که جزنی پایه گذار سازمان چریکهای فدائی خلق بود و غیره... به همان گونه که سازمان فرخ نگهدار خائن و رسوا ، خود را در پشت نام رفیق جزنی قرار داده بود، امروز هم با تعریف و تمجید از رفیق حمید اشرف ، سعی میشود تا باز هم ذهن ها را در مورد تاریخ واقعی این سازمان مخدوش نمایند. چگونه ممکن است به راه و آرمان حمید اشرف ها باور داشت و یا خود را آن طور که "آلترناتیو" جلوه داده دوستدار حمید اشرف معرفی کرد ولی بعد با اتکا به گفته های خائنی چون فرخ نگهدار ، رفیق حمید را "عضو گیری" شده توسط فرخ نگهدار نامید؟ شخصی که حتی در زندان های شاه هم کسی او را به عنوان فدائی قبول نداشت. او حتی از طرف یاران کنونی خودش هم فدائی و متعلق به فدائی ها شناخته نمی شد!! در این نشریه ، در حاليکه از "کتاب دشمن" به عنوان نارنجکی که از طرف دشمن به طرف "آلترناتیو" پرتاب شده نام میبرند ولی در همین حال، ادعا ها و اتهاماتی که وزارت اطلاعات منفور جمهوری اسلامی با جعل مضاعف اسناد ساواک شاهنشاهی و با آن ها بهترین فرزندان کمونیست را آماج اهداف پلید و شوم خود قرار داده را مجددا تکرار کرده و مزین صفحات نشریه خود قرار میدهند، تا با انشاء ای ديگر به خورد خواننده جوان نا آگاه و یا کم آگاه دهند. یکی دیگر از نکاتی که نیت انتشار دهندگان این نشریه را بر ملا می سازد و هدف نهانی این نشریه را آشکار می کند این است که برای نوشتن مطالب گوناگون این نشریه به بسیاری از منابع مختلف رجوع شده به جز نوشته های خود چریکهای فدائی خلق!!! این برخورد نیز به هیچ رو تصادفی و از روی نا آگاهی منتشر کنندگان نشریه "آلترناتیو" نیست. آن ها هیچ گونه بر خورد له یا علیه نوشته های رفقای چریکهای فدائی خلق نکرده و اشاره ای هم به آن ها نمیکنند. تو گوئی انگار چنین تشکیلاتی اصلاً در روی کره زمین وجود ندارد. اگر به واقع ریگی به کفش این جماعت نمی بود و می خواستند با تاریخ این سازمان بطور واقعی آشنا شوند ، عملا می بایست به ده ها نوشته ای که توسط رفقای چریکهای فدائی خلق و از جمله رفقا اشرف دهقانی و فریبرز سنجری که خود شاهدان زنده آن دوران هستند و خود ، آن تاریخ را از نزدیک تجربه کرده اند، رجوع ميشد و آن نوشته ها را در نظر می گرفتند. (*) بطور مشخص رفیق اشرف دهقانی در سخنرانی که به مناسبت چهلمین سالگرد سیاهکل برگزار شده بود ، پروسه شکل گیری سازمان چریکهای فدائی خلق را به وضوح چنین توضیح داد: "در اینجا به خاطر بد آموزی هائی که تا حالا صورت گرفته من مجبور هستم که تأکید کنم که گروه جنگل مشخصات و مختصاتی داشت که اونو از گروه رفقا سورکی - جزنی - ظریفی متمایز می کنه. این درسته که رفیق غفور و چند تن دیگه در گروه جنگل ، قبلاً با گروه قبلی ارتباط داشتند و یا عضو اون بودند ، ولی این رفق ا، شخصاً ، هر سابقه ای هم که خودشون داشتند ، گروه مشخص جنگل رو با مختصات خاص خودش ، برای هدف مشخصی به وجود آوردن. و این گروه بود که معیارها و مسایل مشترکی با گروه احمدزاده داشت. و به این خاطر این دو در ارتباط با هم قرار گرفتند. بحث اینه که ما تاریخ مونو درست بشناسیم ، تا فریبکاران نتونند با خلط مسایل مختلف ، گمراهی ایجاد بکنن، مثلاً کتاب دشمن( کتابی که دو سال پیش ، وزارت اطلاعات بر علیه چریکهای فدائی خلق منتشر کرده) ، اومده نظراتی که رفیق جزنی چند سال بعد از تشکیل چریکهای فدائی خلق ، در زندان نوشته ، اونا رو اومده به گروه جنگل نسبت داده و با ذکر مغایرت اون نظرات با نظرات رفیق احمدزاده به خیال خودش کشفی کرده و گفته که این "دو گانگی نهفته در ساختار سازمان" بود!! در حالی که اون نظراتی که رفیق جزنی در زندان نوشته بود اصلاً قبلاً ، حتی در خود گروه جزنی هم مطرح نبودند و وجود نداشتند." (**) ولی در عمل می بینیم که این گفته صریح ، بطور عامدانه مورد توجه نویسندگان "آلترناتیو" قرار نمیگیرد. خسرو پارسا ، واحد پور ، شالگونی ، نیکفر ، کلانتری و علی عبدی "نقطه عزیمت" آن ها میشوند. حمید اشرف با تروتسکی مقایسه میشود، جزنی پایه گذار سازمان میشود ، شعاعیان انقلابی کمونیست نامیده میشود ، نام رفیق بهروز دهقانی که چریک فدائی خلق شناخته شده ای است به جای نام رفیق بهروز ارمغانی گذاشته می شود ، و برای اعتبار دادن به فرخ نگهدار رسوا ، در نهایت ، رفیق حمید اشرف کسی که از طرف "فرخ نگهدار" عضو گیری شده ، قلمداد میشود !!! و همه این ها تحت ستودن شخصیت انقلابی حمید اشرف صورت می پذیرد !!! متاسفانه در دورانی بسر میبریم که بازار مکاره فرصت طلبان است و علیرغم این که شنیدن صدای هر نوع رادیکالیسمی باعث خشنودی است، باید اذعان شود که دشمنان مردم در لباس های رنگارنگ برای هر چه بیشتر متوهم کردن نسل جوان و منحرف کردن مسیر مبارزاتی اش در تلاشند. اگر امروز مازیار بهروز ها ، میلانی ها ، ماهرویان ها ، و پیمان وهاب زاده ها کارت های سوخته شده و بی آبروئی شده اند ، حال تلاش بر آن است که برای ادامه کار آن ها، عناصر جدیدی را به میدان بیاورند. به نظر می رسد که با مطالعه همین شماره و مشاهده شیوه کار تهیه کنندگان "آلترناتیو" ، در صورت تداوم کار این نشریه ، طولی نخواهد کشید که ماسک دفاع از مبارزه مسلحانه آن ها به کنار خواهد رفت و چهره و جایگاه واقعی و محل نشر حقیقی آن برای افکار عمومی و به ویژه جوانان مبارز روشن خواهد شد. 22 اوگوست 2011 - 31 مرداد 1390 (*) برای مطالعه نوشته های رفقای چریکهای فدائی خلق ایران میتوانید به سایت "سیاهکل" رجوع کنید: www.siahkal.com (**) متن کامل سخنرانی رفیق اشرف دهقانی به مناسبت چهلمین سالگرد حماسه پرشکوه سیاهکل: http://www.siahkal.com/index/mid-col/matne-sokhanranie-RAD-Toronto-20110205.htm
"آلترناتیو" یا ایجاد سر درگمی
به تازه گی نشریه ای به نام "آلترناتیو" با نام و عکس رفیق کبیر حمید اشرف و با عنوان "حمید اشرف آمیزه سرود و فلز" منتشر شده است که در درجه اول توجه را به خود جلب می کند ، اما با یک مرور سریع در این نوشته و سایر مندرجات این نشریه ، طولی نمیکشد که خواننده متوجه می شود که "آلترناتیو" آن طور که ادعا می کند ، یک نشریه چپ رادیکال و تریبونی برای بزرگداشت یاد و راه فرزندان انقلابی و کمونیست خلق نیست ، بلکه کوششی برای تخریب جنبش چپ انقلابی و جریان جنبش کمونیستی با ادعا و ظاهری "حمایت کننده" از آن است.
به نظر نمی رسد که خیلی ها بدانند که این "آلترناتیو" با نام و عکس رفیق کبیر حمید اشرف ، نه اولین ، بلکه چهارمین شماره آن نشریه است. نشریه ای که از محبوبیت چریکهای فدائی خلق در میان جوانان و مردم ایران استفاده می کند تا بتواند نظرات انحرافی بعضی از افراد - چه ایرانی و چه غیر ایرانی را به میان جوانان ببرد. مثلاً ایزاک دویچر تروتسکیست را به عنوان یک مارکسیست تمام عیار و تاریخ دان معرفی می کند و یا دو مقاله ، یکی از منصور حکمت و دیگری از رفیق کبیر فدائی - امیر پرویز پویان را درج کرده و عکس این دو را در کنار هم قرار می دهد، تا بتواند با محبوبیت رفیق پویان ، حکمت را شخصی همانند او بشناساند و در میان افراد نا آگاه و یا کم آگاه ، سر درگمی ایجاد کند.
برای نشان دادن همسانی دو پدیده باید در واقعیت امر تشابهی بین ماهیت و عملکرد آن ها وجود داشته باشد. اما آیا با هزار من سریشم هم می توان حیات ، عملکرد و مرگ کمونیست کبیری نظیر امیر پرویز پویان از بنیان گذاران سازمان چریک های فدائی خلق و تاثیر اندیشه های پاک او در رشد و گسترش جنبش کمو نيستی کشورمان را با حیات و عملکرد و مرگ کسی همچون منصور حکمت مقایسه کرد؟!!! حکمت کسی است که هر زاویه ای از زندگی و حیات سیاسی و پراتیک او با جریانی که سازنده اش بوده با چندین علامت سئوال و شک و شبهه حتی از سوی رهروان سابق او روبروست؟ این کاری ست که گردانندگان "آلترناتیو" در شماره اول نشریه خود انجام داده اند.
واقعیت این هست که مبارزه مسلحانه و عنصر چریک فدائی بدلیل تاثیرات شگرفی که در تاریخ جنبش انقلابی مردم ما برای آزادی و دمکراسی بجای گذارده اند ، امروز نیز در وسعت زیادی در بین مردم ایران و بخصوص نسل جوان از محبوبیت خاصی بر خوردار هستند. بی دلیل نیست که این روز ها "کتاب دشمن" در مورد "تاریخ چریک ها" از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نوشته و منتشر می گردد. همچنین انواع و اقسام نشریات مختلف در سال های اخیر منتشر شده اند که همگی سعی کرده اند با استفاده از محبوبیت رفقای فدائی چون حمید اشرف ها در واقع تاریخ این سازمان و مبارزات آن ها را به گونه ای تحریف کنند. نشریه "آلترناتیو" هم نمونه بارزی از این نوع تلاش هاست. این نشریه که ادعا شده است در ایران منتشر می شود ، با برجسته کردن نام و عکس رفیق حمید اشرف ، در واقع خواسته است با سوء استفاده از محبوبیت این رفیق ، افکار نسل جوان را نسبت به مبارزه مسلحانه مخدوش کند. این نشریه کوشیده است تابلوی سر درگمی بسازد که بتواند عکس حکمت را هم در کنار رفقای فدائی قرار دهد، و بعد هم رفیق حمید را اسطوره ای بنامد که گویا همچون تروتسکی!! بوده است (یعنی با استفاده ازمحبوبیت رفیق حمید اشرف، تروتسکی را برای جوانان محبوب جلوه دهد). یا از شعاعیان سوپر انقلابی می سازد که گویا او از زاویه انقلابی ضد لنین بوده است !!! تا نسل جوان این طور تصور کند که هم میشود ضد لنین بود و هم زمان یک انقلابی سوپر اسطوره هم بود !!!
برای آن هایی که از دور و نزدیک ، دستی بر آتش داشته اند روشن است که همه مطالب این نشریه در واقع تحریف تاريخ و بنيان های نظری سازمان چریک های فدائی خلق هست. اگر همین شماره در پشت نام رفیق حمید سنگر نگرفته بود ، نمی توانست توجه کسی را جلب کند. اما مسئله مهمتر آن است که در پشت این سنگر ، تاریخ این سازمان و تئوری مبارزه مسلحانه میباشد که در اصل تحریف شده است. در این نشریه رفیق مسعود احمدزاده به عنوان فردی که فقط عمل مسلحانه را قبول داشت شناسانده میشود !!! نویسندگان این نشریه حتی به خود زحمت این را هم نداده اند تا حداقل نیم نگاهی به کتاب رفیق احمدزاده به نام "مبارزه مسلحانه ، هم استراتژی ، هم تاکتیک" بیاندازند تا درک عمیق او را از ساختار جامعه ایران که امروز هم با همه تغییر شرایط ، اساس آن پا برجاست و تئوری ای که در پشت مبارزه مسلحانه نهفته است را دریابند. همه کسانی که با نظرات رفیق احمدزاده آشنا هستند بخوبی میدانند که رفقای بنیان گذار سازمان تحلیل مشخص از شرایط مشخص جامعه ایران داشتند و در پرتو چنین شناختی است که رفیق احمد زاده به درستی مطرح میکند:
“مسئله اين نيست که مبارزه مسلحانه شکلی از اشکال پر تنوع مبارزه است که در شرايط خاصی و با آمادگيهای خاصی ضروری میشود بلکه مسئله اين است که مبارزه مسلحانه آن شکل از مبارزه است که زمينه آن مبارزه همهجانبه را تشکيل میدهد و تنها در اين زمينه است که اشکال ديگر و پرتنوع مبارزه ضروری و سودمند میافتد. مسئله اين است که آن ارگان مبارزه طبقاتی پرولتاريا يا اگر اسمش را بگذاريم حزب، ارگانی که واقعاً پيشاهنگ خلق باشد، ارگانی که واقعاً قادر به رهبری مبارزه همهجانبه تودهها باشد، تنها در خود مبارزه مسلحانه میتواند به وجود آيد.” پویندگاه واقعی راه آزادی و سوسیالیسم میتوانند کتاب رفیق مسعود احمدزاده را در لینک زیر مطالعه کنند:
البته این اولین بار نیست که با قایم شدن در پشت نام رفقای بزرگ فدائی ، به تئوری چریک های فدائی خلق حمله میشود. در بزرگترین مقطع تاریخ مبارزاتی مردم ایران در سال 57 شاهد بودیم که چگونه عناصر توده ای – اکثریتی با استفاده از نام رفیق جزنی و سنگر گرفتن در پشت آن ، بخش مهمی از بزرگترین سازمان انقلابی توده ها را به پابوسی رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی بردند. آن ها بودند که با گذاشتن رفیق جزنی در مقابل رفیق احمدزاده به تئوری سازمان چریکهای فدائی خلق تاختند. امروز هم در ادامه کار توده ای - اکثریتی ها، نشریه "آلترناتیو" می نویسد که جزنی پایه گذار سازمان چریکهای فدائی خلق بود و غیره... به همان گونه که سازمان فرخ نگهدار خائن و رسوا ، خود را در پشت نام رفیق جزنی قرار داده بود، امروز هم با تعریف و تمجید از رفیق حمید اشرف ، سعی میشود تا باز هم ذهن ها را در مورد تاریخ واقعی این سازمان مخدوش نمایند. چگونه ممکن است به راه و آرمان حمید اشرف ها باور داشت و یا خود را آن طور که "آلترناتیو" جلوه داده دوستدار حمید اشرف معرفی کرد ولی بعد با اتکا به گفته های خائنی چون فرخ نگهدار ، رفیق حمید را "عضو گیری" شده توسط فرخ نگهدار نامید؟ شخصی که حتی در زندان های شاه هم کسی او را به عنوان فدائی قبول نداشت. او حتی از طرف یاران کنونی خودش هم فدائی و متعلق به فدائی ها شناخته نمی شد!!
در این نشریه ، در حاليکه از "کتاب دشمن" به عنوان نارنجکی که از طرف دشمن به طرف "آلترناتیو" پرتاب شده نام میبرند ولی در همین حال، ادعا ها و اتهاماتی که وزارت اطلاعات منفور جمهوری اسلامی با جعل مضاعف اسناد ساواک شاهنشاهی و با آن ها بهترین فرزندان کمونیست را آماج اهداف پلید و شوم خود قرار داده را مجددا تکرار کرده و مزین صفحات نشریه خود قرار میدهند، تا با انشاء ای ديگر به خورد خواننده جوان نا آگاه و یا کم آگاه دهند.
یکی دیگر از نکاتی که نیت انتشار دهندگان این نشریه را بر ملا می سازد و هدف نهانی این نشریه را آشکار می کند این است که برای نوشتن مطالب گوناگون این نشریه به بسیاری از منابع مختلف رجوع شده به جز نوشته های خود چریکهای فدائی خلق!!! این برخورد نیز به هیچ رو تصادفی و از روی نا آگاهی منتشر کنندگان نشریه "آلترناتیو" نیست. آن ها هیچ گونه بر خورد له یا علیه نوشته های رفقای چریکهای فدائی خلق نکرده و اشاره ای هم به آن ها نمیکنند. تو گوئی انگار چنین تشکیلاتی اصلاً در روی کره زمین وجود ندارد. اگر به واقع ریگی به کفش این جماعت نمی بود و می خواستند با تاریخ این سازمان بطور واقعی آشنا شوند ، عملا می بایست به ده ها نوشته ای که توسط رفقای چریکهای فدائی خلق و از جمله رفقا اشرف دهقانی و فریبرز سنجری که خود شاهدان زنده آن دوران هستند و خود ، آن تاریخ را از نزدیک تجربه کرده اند، رجوع ميشد و آن نوشته ها را در نظر می گرفتند. (*) بطور مشخص رفیق اشرف دهقانی در سخنرانی که به مناسبت چهلمین سالگرد سیاهکل برگزار شده بود ، پروسه شکل گیری سازمان چریکهای فدائی خلق را به وضوح چنین توضیح داد:
"در اینجا به خاطر بد آموزی هائی که تا حالا صورت گرفته من مجبور هستم که تأکید کنم که گروه جنگل مشخصات و مختصاتی داشت که اونو از گروه رفقا سورکی - جزنی - ظریفی متمایز می کنه. این درسته که رفیق غفور و چند تن دیگه در گروه جنگل ، قبلاً با گروه قبلی ارتباط داشتند و یا عضو اون بودند ، ولی این رفق ا، شخصاً ، هر سابقه ای هم که خودشون داشتند ، گروه مشخص جنگل رو با مختصات خاص خودش ، برای هدف مشخصی به وجود آوردن. و این گروه بود که معیارها و مسایل مشترکی با گروه احمدزاده داشت. و به این خاطر این دو در ارتباط با هم قرار گرفتند. بحث اینه که ما تاریخ مونو درست بشناسیم ، تا فریبکاران نتونند با خلط مسایل مختلف ، گمراهی ایجاد بکنن، مثلاً کتاب دشمن( کتابی که دو سال پیش ، وزارت اطلاعات بر علیه چریکهای فدائی خلق منتشر کرده) ، اومده نظراتی که رفیق جزنی چند سال بعد از تشکیل چریکهای فدائی خلق ، در زندان نوشته ، اونا رو اومده به گروه جنگل نسبت داده و با ذکر مغایرت اون نظرات با نظرات رفیق احمدزاده به خیال خودش کشفی کرده و گفته که این "دو گانگی نهفته در ساختار سازمان" بود!! در حالی که اون نظراتی که رفیق جزنی در زندان نوشته بود اصلاً قبلاً ، حتی در خود گروه جزنی هم مطرح نبودند و وجود نداشتند." (**)
ولی در عمل می بینیم که این گفته صریح ، بطور عامدانه مورد توجه نویسندگان "آلترناتیو" قرار نمیگیرد. خسرو پارسا ، واحد پور ، شالگونی ، نیکفر ، کلانتری و علی عبدی "نقطه عزیمت" آن ها میشوند. حمید اشرف با تروتسکی مقایسه میشود، جزنی پایه گذار سازمان میشود ، شعاعیان انقلابی کمونیست نامیده میشود ، نام رفیق بهروز دهقانی که چریک فدائی خلق شناخته شده ای است به جای نام رفیق بهروز ارمغانی گذاشته می شود ، و برای اعتبار دادن به فرخ نگهدار رسوا ، در نهایت ، رفیق حمید اشرف کسی که از طرف "فرخ نگهدار" عضو گیری شده ، قلمداد میشود !!! و همه این ها تحت ستودن شخصیت انقلابی حمید اشرف صورت می پذیرد !!!
متاسفانه در دورانی بسر میبریم که بازار مکاره فرصت طلبان است و علیرغم این که شنیدن صدای هر نوع رادیکالیسمی باعث خشنودی است، باید اذعان شود که دشمنان مردم در لباس های رنگارنگ برای هر چه بیشتر متوهم کردن نسل جوان و منحرف کردن مسیر مبارزاتی اش در تلاشند. اگر امروز مازیار بهروز ها ، میلانی ها ، ماهرویان ها ، و پیمان وهاب زاده ها کارت های سوخته شده و بی آبروئی شده اند ، حال تلاش بر آن است که برای ادامه کار آن ها، عناصر جدیدی را به میدان بیاورند. به نظر می رسد که با مطالعه همین شماره و مشاهده شیوه کار تهیه کنندگان "آلترناتیو" ، در صورت تداوم کار این نشریه ، طولی نخواهد کشید که ماسک دفاع از مبارزه مسلحانه آن ها به کنار خواهد رفت و چهره و جایگاه واقعی و محل نشر حقیقی آن برای افکار عمومی و به ویژه جوانان مبارز روشن خواهد شد.
22 اوگوست 2011 - 31 مرداد 1390
(*) برای مطالعه نوشته های رفقای چریکهای فدائی خلق ایران میتوانید به سایت "سیاهکل" رجوع کنید: www.siahkal.com
(**) متن کامل سخنرانی رفیق اشرف دهقانی به مناسبت چهلمین سالگرد حماسه پرشکوه سیاهکل:
در دفاع از مبارزه برای حفظ محیط زیست از اقدامات مردمی برای نجات دریاچه اورمیه حمایت می کنیم
اعلامیه هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
در دفاع از مبارزه برای حفظ محیط زیست
از اقدامات مردمی برای نجات دریاچه اورمیه حمایت می کنیم
سیاست های ویرانگر جمهوری اسلامی در تمامی عرصه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و محیط زیست فاجعه بار بوده است. اگر این سیاست ها در برخی عرصه ها مورد نقد و بررسی قرار گرفته، اما ویرانگری حاکمیت اسلامی در محیط زیست کشور، از توجه کافی برخوردار نبوده است. امروز ابعاد فاجعه بار این سیاست، این جا و آن جا به شکل آشکاری بر ملا می شود. آتش سوزی های پیاپی مناطق جنگلی، کویرگستری شتابان، آلودگی آب های شیرین که موجب نابودی گونه های زیادی از آبزیان شده است، خشک شدن تالاب ها و رودخانه ها و دریاچه ها با شتابی سرگیجه آور تنها گوشه هائی از نتایج مخرب بحران محیط زیست می باشد که در طول سه دهه حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی به شکل انفجاری گسترش یافته است.
خشک شدن و مرگ تدریجی دریاچه اورمیه ابعاد غیر قابل انکار این فاجعه را بشکل برجسته ای آشکار می سازد. براساس هشدارها ی مطلعین محیط زیست، در منطقه اکولوژيک درياچه اورميه بيش از ۵۵۰ گونه گياهي، ۲۷ گونه پستاندار، ۲۱۲ نوع پرنده، ۴۱ گونه خزنده، هفت نوع دوزيست و ۲۶ نوع ماهي وجود دارد که همگی نابود خواهند شد.خشکيدن دریاچه ارومیه، تبدیل آن به کویر نمک، وزش بادهای موسمی و معلق شدن ۸ تا ۱۰ میلیارد تن نمک این دریاچه به عنوان ذرات معلق، علاوه بر نابودی کشاورزی تا شعاع ورای مرزهای ایران، محيط زيست، درختان و گياهان را به شدت نابود خواهد کرد؛ این فاجعه آنچنان است که ۷۰۰ تن از فعالان میانه ای با انتشار بیانیه ای نوشتند: "دریاچه اورمیه منطقه ای به وسعت شش هزار کیلومتر مربع و نمکی به اندازه ۸ میلیارد تن در آستانه خشکی و زوال کامل است. تاثیرات فاجعه باری که در صورت خشکی این دریاچه به وقوع خواهد پیوست گریبان قریب به ۱۴ میلیون انسان را در آذربایجان و دیگر مناطق خواهد گرفت . فاجعه ای که بیماری های ریوی، خشک شدن منابع گیاهی ، آلودگی هوا ، تغییر منطقه ای اقلیم و … را شامل شده و از آن به سونامی نمک یاد می شود. این در حالی است که متاسفانه نمایندگان مجلس شورای اسلامی ایران با کمال بی تفاوتی از حل این مسئله حیاتی چشم پوشی کرده و با طرح دو فوریتی احیای دریاچه مخالفت می کنند".
اما نابودی دریاچه اورمیه تنها فاجعه زیست محیطی نیست. خطر خشک شدن زاینده رود در اصفهان، خطر خشک شدن خرم رود در خرم آباد، خشک شدن و نابودی چنارهای سر به فلک کشیده خیابان ولی عصر تهران، و نابودی جنگل های گیلان ، مازندران ، گلستان و کردستان را باید بر این لیست فاجعه بار افزود. بی اعتنائی به آتش سوزی های عمدی در جنگل های شمال و کردستان و یا قطع بیرویه وبی حساب و کتاب درختان جنگل ها برای فروش چوب یا ایجاد زمین های بایر و ایجاد بساز و بفروش های افراد سودجو و باند های حکومتی نیز از عوامل ویرانی جنگل های کشور است. برای حکومتی که زیست انسان ها برایش معنا و مفهومی ندارد و برای دغدغه های زندگی مردم پشیزی ارزش قائل نیست، توجه به محیط زیست، دیگر بیش از حد لوکس و هزینه بر خواهد بود. بی جهت نیست که حاکمیت اسلامی مبارزات و تلاش های فعالان مدنی و مدافعان محیط زیست را نیز بر نمی تابد. دستگیری فعالان مدنی در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان و یا دستگیری فعالان مدافع محیط زیست در کردستان و به تعطیلی کشاندن انجمن های مدافع محیط زیست را به یکی از محورهای سیاست های سرکوبگرانه ی خویش تبدیل کرده است.
در برابر این ویران سازی و نابود سازی محیط زیست نمی توان دست روی دست گذاشت. فردا می تواند خیلی دیر باشد. دفاع از محیط زیست تنها دفاع از زنده ماندن دریاچه اورمیه یا زاینده رود و جنگل ها نیست. دفاع از حق زیست پرندگان و جانداران، دفاع از آب شرب سالم، دفاع از پاکیزگی خیابان ها و تفریح گاه ها، دفاع از هوای پاک و سالم در شهرها، همه و همه اجزای دفاع از محیط زیست است. دفاع از محیط زیست، یک اقدام اخلاقی نیست. چنین اقدامی باید به تمامی سیاست های خرد و کلان اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشانده شود. شاید وقتی جوانان مدافع محیط زیست در اعتراضات ۱۹۶۸ اروپا پا به عرصه ی مبارزات سیاسی و مدنی گذاشتند، کمتر کسی باور می کرد که آن ها آغازگر جریانات و تحولات سیاسی هستند که چهره اروپا را دگرگون کرده و دفاع از محیط زیست را به تمامی عرصه های زندگی کشانده است تا جائی که امروز کشوری مثل آلمان می پذیرد که تمامی نیروگاه های هسته ایش تا سال ۲۰۲۲ تعطیل شوند.
از این رو مبارزه برای دفاع از حق زیست رودخانه ها و دریاچه ها، از نشاط جنگل ها و پارک ها، از حق حیات پرندگان و چرندگان و خزندگان، مبارزه ای است عمومی که با مبارزات ضداستبدادی کنونی مردم پیوند می خورد. همین امر باعث ترس و نگرانی حاکمان مستبد دیندار شده است.
سازمان ما ضمن دفاع از مبارزات مدنی و مردمی در دفاع از محیط زیست در هر جا و به هر شکل، حمایت قاطع خود را از مبارزات مدنی مردم شهرهای آذربایجان در دفاع از حق حیات دریاچه اورمیه اعلام می دارد. اعتراضات مدنی مردم شهرهای آذربایجان باید مورد حمایت قاطع تمامی آزادی خواهان، برابری طلبان، فعالان مدنی و سیاسی در سراسر ایران قرار گیرد. نباید اجازه داد سرمایه های طبیعی این کشور تحت تاثیر سیاست های ویرانگر جمهوری اسلامی نابود شوند.
سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی
زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم
هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
۴ شهریورماه ۱۳۹۰ـ (۲۶ اگوست ۲۰۱۱)
بازخوانی نوشته ای از هدی صابر در ستایش از صمد بهرنگی / صحبت آن است که خاکستر تو، تخم رزم آور دیگر باشد!
هدی صابر هم رفت… روزنامه نگار شریف و پایدار دیگری از این دیار که بیش از آنکه روزنامه نگاری کند، محبوس دیوارهای سرد و آدم های بد بود. به سراغ نوشته های صابر که می روم، چیزی از بغض و کینه نمی یابم، او تهی از کینه و لبریز از مهرورزی بود. هدی صابر دل مشغولی تاریخ نیز داشت، بیشتر به تحلیل هایی در زمینه ی تاریخ اقتصادی و اجتماعی دست می یازید و از کلی گویی پرهیز می کرد. اما ذهن ژرف بین و ایجازاندیش او را تاب نیاوردند. هدی صابر جسمی دردکشیده داشت، چرا که دهه ی پایانی عمرش را اغلب در زندان سپری کرد؛ حتی آنگاه که یاران نزدیکش رضا علیجانی و تقی رحمانی او را در تحمل این درد همراهی نمی کردند. اما دردهای واپسین صابر قلب او را از تپش ایستاند تا تن رنجور او در غیابش نیز در پیوندی نمادین با سرنوشت تاریخی این سرزمین بازایستد. هدی صابر رفت، آنگونه که بسیارانی پیش از او رفتند، آنگونه که صمد بهرنگی رفت، و چه معنادار که صابر در ستایشنامه ای پیرامون صمد چنین نقل می کند:
“صحبت از رفتن و رفتن ها نیست
حرف ز ماندن هم نیست
صحبت آن است که خاکستر تو، تخم رزم آور دیگر باشد”
و این چنین بود که هدی صابر نیز از پس صمد و بسیارانی دیگر رفت، اما لابد امیدوار به آنان که مرگ او، بذر آگاهی در وجودشان خواهد کاشت!
نوشته ی هدی صابر درباره ی صمد بهرنگی (که این روزها مصادف با سالروز تولد اوست) را بازمی خوانیم:
********
30 سال قبل، قلب گرم و تپنده یک آذری “عاشیق میلت” در آب سرد آراز از حرکت بازایستاد. ایستادنی پر اما و اگر و پر ابهام و تردید. “صمد عمی جان” که با یک کت مشکی، یک بغل کتاب و یک سینه صفا، عمر را وقف “حرکت” در مسیرهای روستایی سرزمین مادری کرده بود و بی وقفه در حدفاصل آبادی های ممقان، دهخوارگان، خسروشاه و… نقطه چین سبز می زد، بسیار زود دیدگان خیل عموزادگان کوچک را بر افق جاده های خاکی منتظر گذاشت.
تا قبل از آن، ورود او به ده همان و تشکیل یک حلقه از بچه های ریز و درشت همان و باز کردن بقچه قصه همان و یک تلنگر به ذهن بچه ها همان. “بانی” کلاسهای درس برای ساده سازی و روان سازی آموزش ابتدایی، به نگارش کتاب “الفبای آذری” همت گماشت تا کودک آذری، آب را “سو” و نان را “چُرک” بنویسد. او که در “کند و کاوی در مسائل تربیتی” نظام آموزشی اقتباسیِ کج و معوج را به نقد کشیده و مشکلات کتابهای درسی را به دیده دقت نگریسته بود، با آموزش های خودجوش و بومی اش، بسیاری از روستازادگان کوچک را سواد بخشید. او که با روان بچه ها نیز ارتباط برقرار کرده بود، “خیل”ی را کتاب خوان کرد و تعدادی را دست به قلم. از میان “ره” یافتگان کوچک آذری، علی اضغر عرب هریسی چریک شد و تنی چند نیز نویسنده و شاعر.
اما صمد با داستان هایش از آذربایجان هم بیرون زد و با ایران باب سخن گشود. او با 11 داستان به قدر یک جهان با کودکان ایران سخن گفت. آذری شور در سر و درد بر دل، در عصری که “سانتی مانتالها” بر بازار کتاب کودک حاکم بودند و با برپا ساختن “نهضت ترجمه”، سیندرلا را در ذهن بچه ها منزل می دادند و “قصه های خوب برای بچه های خوب” برگردان می زدند و برخی دیگر نیز با “داستانهای طلایی”، رویای شاهزاده شدن را به مغز نونهالان تزریق می کردند، با این اعتقاد که “اگه می خوای داستان بنویسی برای بچه ها، باید مواظب باشی دنیای قشنگ الکی براشون نسازی” با آنها از “کچل کفترباز”، “اولدوز” و “کور اوغلو” قصه می گفت. داستانهای معلم ساده زیست با چهار عنصر “مهر”، “نفرت”، “حرکت” و “نیروی ستیزنده”؛ بچه ها را با وضع موجود آشنا می ساخت و وظایفشان را پیش روی شان می نهاد.
واقع گرایی دل نشینی که با آمیخته ای از مهرورزی و موضع ضدظلم از قلم گزنده و شورشی معلم روستا بر می تراوید، نقشی پاک نشدنی بر لوح ذهن خواننده نوپا رقم می زد. مضمون سرشار از مهر و عاطفه ی “اولدوز و کلاغها” که به یاد تمام بچه های “اوگه ای” (ناتنی) نوشته شده بود، نور امیدی که در “عروسک سخنگو” در جمله ی “هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است”، موج می زد و غرتی که در “پسرک لبو فروش” در درون تاری وردی نوجوان جوشان بود، از یاد نرفتنی است. همچنان که احساس مسئولیت “کچل کفترباز” نیز همواره در ذهن مأوا دارد. حتی اگر سه دهه نیز از خواندن آنها گذشته باشد.
اما “گل” قلم بهرنگ در “زیر آب” شکفت. آنجا که یک ماهی سیاه جست و جوگر و شور در سر، بر سنت محیط عصیان ورزید و به عشق رسیدن به ته جویبار و تن زدن به دریا، راهی نو برگزید:
“مادر: جویبار که اول و آخر ندارد، همین است که هست… به هیچ جا نمی رسد. پاشو بریم گردش.
ماهی سیاه: نه مادر، من دیگر از این گردشها خسته شده ام… من می خواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی و دیگر هیچ؟”
ماهی که از “گردش” ارضا نمی شد، راهی مستقل و هدفدار پیش گرفت. در مسیری که هم “ترس” می ریخت و هم “جرأت” کسب و ذخیره می شد:
“- اگر مرغ سقا نبود با تو می آمدیم. ما از کیسه مرغ سقا می ترسیم.
- شماها زیاد فکر می کنید، همه اش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترس مان به کلی می ریزد.”
ماهی با همه کوچکی، هم به “توازن فکر و عمل” توجه می داد و هم به “برکتِ” راه افتادن و حرکت کردن.
اما مهم ترین آموزش ماهی، تلقی اش از حیات بود:
“مرگ خیلی آسان می تواند به الآن به سراغ من بیاید. اما من تا می توانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته یک وقتی ناچار با مرگ روبرو می شوم -که می شوم- مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.”
همین فلسفه حیات در نامه صمد به اسد -برادر بزرگترش- نیز موج می زند:
“غرض رفتن است… این که می دانیم نخواهیم رسید…، نباید ایستاد، وقتی هم مردیم، مردیم به درک…” فلسفه ای که در آموزش های عملی دیگر همدوره های استخوان درشت دهه چهل معلم پاک نهاد آذری نیز آکنده بود؛
صحبت از رفتن و رفتن ها نیست
صحبت ز ماندن هم نیست
صحبت آن است که خاکتر تو، تخم رزم آور دیگر باشد.
معلم روستا، که خود همان “ماهی سیاه کوچولو” بود در شهریور ماه 47 در آب آراز جان سپرد.
خیل بچه هایی که با داستان های “صمد عمی جان” کتابخوان شدند نیز به هنگام هر وداع به او “هله لیک” (به امید دیدار) می گفتند. نه بهرنگ از یاد رفتنی است، نه “یک هلو، هزار هلو” و “بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری” اش و نه توصیه اش به “آموختن ضمن حرکت” نقطه چین سبزش در مسیرهای روستایی آذربایجان نیز پاک ناشدنی است. هم زیر سبزه های بهار، هم زیر برگهای خزان و هم زیر برفهای زمستان.
“ماهی سیاه کوچولو” مدت کوتاهی پس از دیده بر هم نهادن نویسنده اش، در نمایشگاه 1969 بولون در ایتالیا و نمایشگاه 1969 بی ینال براتیسلاوا در چکسلواکی برنده جایزه طلایی شد. پس از مرگ صمد، دوست نزدیکش بهروز دهقانی به یاد وی غم سروده “حیدربابایه سلام” را سر داد. اما در میهن صمد، هیچگاه تقدیری درخور از شخصیت و آثارش صورت نگرفت. از آن سو داستانهای صمد نیز در پاکسازیهای دهه 60، از بازار کتاب کودک “زدوده” شد.
بزرگداشت صمد، وظیفه ای است فراروی همه آنهایی که از لا به لای دست نوشته های بهرنگ، “چیزی” آموختند. گرچه سی سال پس از خاموشی وی.
“صحبت از رفتن و رفتن ها نیست
حرف ز ماندن هم نیست
صحبت آن است که خاکستر تو، تخم رزم آور دیگر باشد”
و این چنین بود که هدی صابر نیز از پس صمد و بسیارانی دیگر رفت، اما لابد امیدوار به آنان که مرگ او، بذر آگاهی در وجودشان خواهد کاشت!
نوشته ی هدی صابر درباره ی صمد بهرنگی (که این روزها مصادف با سالروز تولد اوست) را بازمی خوانیم:
********
30 سال قبل، قلب گرم و تپنده یک آذری “عاشیق میلت” در آب سرد آراز از حرکت بازایستاد. ایستادنی پر اما و اگر و پر ابهام و تردید. “صمد عمی جان” که با یک کت مشکی، یک بغل کتاب و یک سینه صفا، عمر را وقف “حرکت” در مسیرهای روستایی سرزمین مادری کرده بود و بی وقفه در حدفاصل آبادی های ممقان، دهخوارگان، خسروشاه و… نقطه چین سبز می زد، بسیار زود دیدگان خیل عموزادگان کوچک را بر افق جاده های خاکی منتظر گذاشت.
تا قبل از آن، ورود او به ده همان و تشکیل یک حلقه از بچه های ریز و درشت همان و باز کردن بقچه قصه همان و یک تلنگر به ذهن بچه ها همان. “بانی” کلاسهای درس برای ساده سازی و روان سازی آموزش ابتدایی، به نگارش کتاب “الفبای آذری” همت گماشت تا کودک آذری، آب را “سو” و نان را “چُرک” بنویسد. او که در “کند و کاوی در مسائل تربیتی” نظام آموزشی اقتباسیِ کج و معوج را به نقد کشیده و مشکلات کتابهای درسی را به دیده دقت نگریسته بود، با آموزش های خودجوش و بومی اش، بسیاری از روستازادگان کوچک را سواد بخشید. او که با روان بچه ها نیز ارتباط برقرار کرده بود، “خیل”ی را کتاب خوان کرد و تعدادی را دست به قلم. از میان “ره” یافتگان کوچک آذری، علی اضغر عرب هریسی چریک شد و تنی چند نیز نویسنده و شاعر.
اما صمد با داستان هایش از آذربایجان هم بیرون زد و با ایران باب سخن گشود. او با 11 داستان به قدر یک جهان با کودکان ایران سخن گفت. آذری شور در سر و درد بر دل، در عصری که “سانتی مانتالها” بر بازار کتاب کودک حاکم بودند و با برپا ساختن “نهضت ترجمه”، سیندرلا را در ذهن بچه ها منزل می دادند و “قصه های خوب برای بچه های خوب” برگردان می زدند و برخی دیگر نیز با “داستانهای طلایی”، رویای شاهزاده شدن را به مغز نونهالان تزریق می کردند، با این اعتقاد که “اگه می خوای داستان بنویسی برای بچه ها، باید مواظب باشی دنیای قشنگ الکی براشون نسازی” با آنها از “کچل کفترباز”، “اولدوز” و “کور اوغلو” قصه می گفت. داستانهای معلم ساده زیست با چهار عنصر “مهر”، “نفرت”، “حرکت” و “نیروی ستیزنده”؛ بچه ها را با وضع موجود آشنا می ساخت و وظایفشان را پیش روی شان می نهاد.
واقع گرایی دل نشینی که با آمیخته ای از مهرورزی و موضع ضدظلم از قلم گزنده و شورشی معلم روستا بر می تراوید، نقشی پاک نشدنی بر لوح ذهن خواننده نوپا رقم می زد. مضمون سرشار از مهر و عاطفه ی “اولدوز و کلاغها” که به یاد تمام بچه های “اوگه ای” (ناتنی) نوشته شده بود، نور امیدی که در “عروسک سخنگو” در جمله ی “هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است”، موج می زد و غرتی که در “پسرک لبو فروش” در درون تاری وردی نوجوان جوشان بود، از یاد نرفتنی است. همچنان که احساس مسئولیت “کچل کفترباز” نیز همواره در ذهن مأوا دارد. حتی اگر سه دهه نیز از خواندن آنها گذشته باشد.
اما “گل” قلم بهرنگ در “زیر آب” شکفت. آنجا که یک ماهی سیاه جست و جوگر و شور در سر، بر سنت محیط عصیان ورزید و به عشق رسیدن به ته جویبار و تن زدن به دریا، راهی نو برگزید:
“مادر: جویبار که اول و آخر ندارد، همین است که هست… به هیچ جا نمی رسد. پاشو بریم گردش.
ماهی سیاه: نه مادر، من دیگر از این گردشها خسته شده ام… من می خواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی و دیگر هیچ؟”
ماهی که از “گردش” ارضا نمی شد، راهی مستقل و هدفدار پیش گرفت. در مسیری که هم “ترس” می ریخت و هم “جرأت” کسب و ذخیره می شد:
“- اگر مرغ سقا نبود با تو می آمدیم. ما از کیسه مرغ سقا می ترسیم.
- شماها زیاد فکر می کنید، همه اش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترس مان به کلی می ریزد.”
ماهی با همه کوچکی، هم به “توازن فکر و عمل” توجه می داد و هم به “برکتِ” راه افتادن و حرکت کردن.
اما مهم ترین آموزش ماهی، تلقی اش از حیات بود:
“مرگ خیلی آسان می تواند به الآن به سراغ من بیاید. اما من تا می توانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته یک وقتی ناچار با مرگ روبرو می شوم -که می شوم- مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.”
همین فلسفه حیات در نامه صمد به اسد -برادر بزرگترش- نیز موج می زند:
“غرض رفتن است… این که می دانیم نخواهیم رسید…، نباید ایستاد، وقتی هم مردیم، مردیم به درک…” فلسفه ای که در آموزش های عملی دیگر همدوره های استخوان درشت دهه چهل معلم پاک نهاد آذری نیز آکنده بود؛
صحبت از رفتن و رفتن ها نیست
صحبت ز ماندن هم نیست
صحبت آن است که خاکتر تو، تخم رزم آور دیگر باشد.
معلم روستا، که خود همان “ماهی سیاه کوچولو” بود در شهریور ماه 47 در آب آراز جان سپرد.
خیل بچه هایی که با داستان های “صمد عمی جان” کتابخوان شدند نیز به هنگام هر وداع به او “هله لیک” (به امید دیدار) می گفتند. نه بهرنگ از یاد رفتنی است، نه “یک هلو، هزار هلو” و “بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری” اش و نه توصیه اش به “آموختن ضمن حرکت” نقطه چین سبزش در مسیرهای روستایی آذربایجان نیز پاک ناشدنی است. هم زیر سبزه های بهار، هم زیر برگهای خزان و هم زیر برفهای زمستان.
“ماهی سیاه کوچولو” مدت کوتاهی پس از دیده بر هم نهادن نویسنده اش، در نمایشگاه 1969 بولون در ایتالیا و نمایشگاه 1969 بی ینال براتیسلاوا در چکسلواکی برنده جایزه طلایی شد. پس از مرگ صمد، دوست نزدیکش بهروز دهقانی به یاد وی غم سروده “حیدربابایه سلام” را سر داد. اما در میهن صمد، هیچگاه تقدیری درخور از شخصیت و آثارش صورت نگرفت. از آن سو داستانهای صمد نیز در پاکسازیهای دهه 60، از بازار کتاب کودک “زدوده” شد.
بزرگداشت صمد، وظیفه ای است فراروی همه آنهایی که از لا به لای دست نوشته های بهرنگ، “چیزی” آموختند. گرچه سی سال پس از خاموشی وی.
احمد منتظری از برکناری آیت الله منتظری از قائم مقام رهبری (هفته نامه پیام هاجر، 22 تیر 1378) مصاحبه ی هفته نامه پیام هاجر با احمد منتظری در تیرماه 1378، حاوی نکات با اهمیتی است که بازخوانی اش را پس از گذشت 12 سال ناگزیر می کند. این مصاحبه ی تفصیلی به بررسی رابطه ی آیت الله منتظری با آیت الله خمینی در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی می پردازد و در ادامه، نکات دیگری پیرامون حصر آقای منتظری و بازداشت شاگردان شان مطرح می شود. با این حال این بازخوانی تاریخی منحصراً به بخش نخست این مصاحبه می پردازد که طی آن، احمد منتظری به شرح ماجراهایی می پردازد که به برکناری پدر از قائم مقامی رهبری منجر شد. ______________________________________________________________________ * درباره آیت الله منتظری سوالاتی در جامعه مطرح است که امیدواریم شما پاسخ دهید. با توجه به اینکه ایشان سابقه بسیار درخشانی قبل از انقلاب داشتند و بعد از انقلاب هم دومین شخص بودند، چه شد که ناگهان کناره گرفتند؟ _ آقای منتظری خصوصیتی داشتند که به اصطلاح ارزشی فکر و کار می کردند. می گفتند حالا حکومت بماند یا نماند، ما باید ارزش های انقلاب را نگه داریم. در همین زمینه با بسیاری از سردمداران حکومت اختلاف نظر داشتند. نظر مرحوم امام این بود که مصلحت نظام بر همه چیز مقدم است و بر این نظریه همیشه تأکید داشتند. علاوه بر این، رابطه تنگاتنگی که باید بین قائم مقام رهبری با رهبر داشته باشد، وجود نداشت. هر شش ماه یکبار ایشان یک ربع یا بیست دقیقه ملاقاتی با امام داشتند که ارتباط کامل و مستمری نبود. در حالی که در یک کارخانه اگر مدیر کارخانه با معاونش روزی چند ساعت وقت مشترک نداشته باشند و کارشان را هماهنگ نکنند، خود به خود کار کارخانه نمی چرخد و ممکن است در مدیریت اختلاف نظر پیدا کنند. بخصوص در مسائل سیاسی، کسانی هستند که وظیفه شان این است که روابط را به هم بزنند، آنها هم وارد عمل می شوند. در همین کشور ما هم کسانی سعی داشتند بخاطر منافع خودشان این رابطه ها را به هم بزنند و بدبینی درست کنند. * آیا ایشان اقدامی کردند که رابطه برقرار کنند و موانع را بردارند؟ _ موانعی از جمله بعد مسافت بود. اما خیلی وقتها می رفتند مسائل را مطرح می کردند و نتیجه ای نمی گرفتند، در نتیجه نوعی یأس داشتند. عامل خبری دو بزرگوار یکی نبود. مسائلی پیش می آمد، افرادی می آمدندخبرهایی به آقای منتظری می دادند و خلاف آن را به امام می گفتند. نمونه اش مسأله شکنجه در زندانها است. آقای … [توضیح مصائب آنا: این شخص یکی از اعضای دفتر آیت الله خمینی بوده است] در یک برهه ای اصرار داشتند در زندانها شکنجه هست. اما به مرحوم امام گزارش داده بودند که شکنجه ای در کار نیست. بنا شد آقای … که مورد تأیید امام بود به زندان برود و گزارش بیاورد که دیگر حرفی نباشد. ایشان آمده بود به آقای منتظری گزارش داده بود که شکنجه در ابعاد خیلی بدی وجود دارد و نمونه هایی گفته بود. اما همین شخص به امام گفته بود “نه، هیچ خبری نیست” آقای منتظری به ایشان گفتند که شما به من اینطور گفتی، چطور به امام آنطور گفتی؟ ایشان به آقای منتظری پاسخ داده بود: … به من گفتند چنین بگو. آقای منتظری ارتباطات دیگری نیز برقرار کرد، ولی چون می دید به نتیجه نمی رسد، مأیوس می شد. دیگران در حد وظیفه مسائلی را مطرح می کردند، وقتی به نتیجه نمی رسید دیگر پیگیری نمی کردند، اما ایشان مرتباً نامه می نوشتند و پیگیری می کردند. * علت اینکه این مسائل پیش آمد، آیا صرفاً عدم ارتباط نزدیک بود؛ یا اینکه نظریات آنها فرق می کرد؟ ظاهراً یکی از نظریه های ایشان این بود که بایستی نظر مخالفین و نیروهای سیاسی که آن موقع فعال بودند، در مطبوعات مطرح شود. آیا هر دو همین نظریه را قبول داشتند یا اختلاف نظر وجود داشت؟ _ گروه مخالف منظور کسانی است که کل نظام و انقلاب و قانون اساسی را قبول دارند و ملتزم به قانون اساسی هستند. آقای منتظری معتقد بود اینها باید آزاد باشند. امام هم همین نظر را ابراز می کردند. منتهی در عمل، کسانی که باید این رویه را اجرا می کردند انجام نمی دادند. دادگاه ها جور دیگر عمل می کردند، مجلس تصمیمی دیگر می گرفت و قوه قضائیه بنحوی دیگر قضاوت می کرد. چند روز پیش در روزنامه خواندم از قول امام گفته اند: “من هم اگر پایم را کج گذاشتم باید به من تذکر بدهید” ولی در فضای آن زمان اگر کسی می خواست تذکر به امام بدهد، جور دیگر با او برخورد می کردند. البته به لحاظ وضعیت سنی و کسالتی که امام داشتند، باید مراعات حالشان را می کردند. عملاً نمی شد تمام ریز مسائل را ایشان دقت کنند. ایشان کلیاتی می گفتند ولی در عمل اجرا نمی شد. فکر می کنم تنها کسی که بیشتر با امام هماهنگ بود، خود آقای منتظری بودند. مسأله تشکیل احزاب هم یکی از مسائل بود. ایشان الآن هم نظرش این است که کلیه افراد آزادند، مگر آنها که می خواهند توطئه کنند. آقایان برعکس عمل می کنند. به اصل برائت عمل نمی کنند. می گویند تشکیل حزب در صورتی آزاد است که بیاید از ما مجوز بگیرد. اما با این وضع تنگ نظری معلوم است چه کسانی مجوز می گیرند و چه کسانی نمی گیرند. آقای منتظری نظرش از اول این بود که کلیه احزاب آزادند، مگر ثابت شود که توطئه ای در کار است. * بنابراین علت هایی که باعث شد ایشان کناره بگیرند، یکی مسأله زندانها بود و اخباری که ایشان داشت و یکی هم مسأله آزادی مخالفین سیاسی و منتقدین. دیگر در چه زمینه هایی ایشان مشکل پیدا کردند؟ _ مسائلی که به ارزش های اسلام و انقلاب مربوط می شد. مثلاً بعد از عملیات مرصاد، صحبت بود هواداران رجوی را که در زندان هستند و موضع اعتقادی خودشان را حفظ کرده اند اعدام کنند. خبر به آقای منتظری رسید که به این صورت است. ایشان می گفت کسی که مثلاً به پنج سال زندان محکوم شده است دلیلی ندارد بدون اینکه جرم تازه ای مرتکب شود، حکم جدیدی برایش صادر شود. ایشان این را ظالمانه می دانستند. گذشته از این می گفتند به لحاظ شرعی هم اجازه نداریم که زندانی محکوم را بدون اینکه جرم جدیدی مرتکب شده باشد، محکومش کنیم. این به مصلحت نظام هم نیست و انقلاب زیر ذره بین است. تمام جهان در انتظارند ببینند انقلاب اسلامی چه خواهد کرد. چه بسا عده ای می خواهند از این انقلاب اسلامی الگو بگیرند. لذا آقای منتظری گفتند چنین برخوردی مصلحت نیست. در عملیات مرصاد عده ای از بیرون مرز حمله کردند. در این جنگ بعضی ها کشته شدند، بعضی ها فرار کردند، کسانی هم اسیر شدند. اما اینکه ما به تلافی عمل آنها که حمله کردند، با گروهی زندانی حساب مان را تصفیه کنیم، این به مصلحت انقلابی که بخواهد الگو شود نیست. در یکی از نامه ها این شعر معروف را نوشتند: “گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری” می گفتند از دو جهت درست نیست. هم از نظر اسلامی ما چنین مجوزی نداریم، هم از نظر مصلحت نظام و منافع ملی. از آن گذشته در پیاده کردن این حکم هم خلاف هایی صورت می گرفت و ایشان دیگر نتوانستند تحمل کنند. نامه ای نوشتند و اعتراض کردند. بسیاری از قضات به ایشان گزارش می دادند. شورای تشکیل شده بود متشکل از مسئول اطلاعات هر شهر، حاکم شرع و دادستان. زندانی را می آوردند و اکثریت این شورا تشخیص می دادند که این آقا بر مواضع قبلی هست یا نه؟ *چگونه می توانیم تشخیص بدهیم در قلب کسی چه می گذرد؟ ظاهراً کسی که به زبان شهادتین بگوید، مسلمان محسوب می شود. _ بله، برای اقرار خودش باید احترام قائل شد، نه اینکه آنقدر دایره را ریز کنیم که بسیاری از مردم را حذف کنیم. * این موارد که شما می فرمائید بیشتر اختلاف نظر و اختلاف اجتهاد و فتوا است و دلیلی برای این نمی شود که در حال حاضر به این شکل حاد با آیت الله منتظری برخورد کنند. چون در فقه شیعه اختلاف اجتهاد همیشه بوده است. ایشان هم اقدام عملی نکرده بودند، نظرشان را گفته اند.چطور به دلیل این اختلاف نظر چنین به شدت با ایشان رفتار شده است؟ _ کسانی که می خواستند این اختلاف را بین ایشان و امام دامن بزنند و به اصطلاح نانشان و منافعشان در این بود، بهانه خوبی پیدا کردند. می رفتند به امام می گفتند: شما دستور دادید با اینها برخورد شود، او در این نامه نوشته که برخورد نشود و در مقابل شما ایستاده است. در حالی که وقتی ایشان نظرش مخالف بود، شرعاً تکلیفش این است که تذکر بدهد. در مورد اعدامها نامه ای نوشته بودند. قبل از اینکه نامه را بفرستند، من آن را دیدم و گفتم این خیلی تند است. ایشان گفتند: کار از این چیزها گذشته، اگر خونی به ناحق ریخته شود کل انقلاب از بین می رود. * اما با برخورد ایشان همه فهمیدند که نگرشی در اسلام هست که بهرحال به جان انسانها بها می دهد. _ کل برکناری ایشان یک حسن اش این بود. * از برکناری گفتید. با توجه به اینکه امروز خیلی ها این نظریات را قبول دارند و به نظر منطقی می آید؛ چه دلیلی داشت که ایشان کنار بنشینند؟ ظاهراً خودشان استعفا دادند. _ استعفا که ندادند. در واقع امام نامه ای نوشتند – حالا اگر آن نامه درست باشد – نوشتند شما برکنار باشید. در آن نامه گویا چنین برداشتی از آقای منتظری داشتند که اگر بخواهند ایشان را برکنار کنند، مقاومت می کند و می ایستد. در متن نامه هست که اگر شما بخواهید ادامه بدهید، من تکلیف خودم را عمل می کنم. پیداست ایشان برداشت شان این بوده که دودستگی و جنگ داخلی می شود. در تاریخ هفت فروردین آقای منتظری نامه ای نوشتند که من در گذشته چون سرباز فداکار از چهل سال پیش تا حالا بودم، الآن هم هستم. چنین تعبیری بکار بردند. امام دیدند ذهنیتی که داشتند به این صورت نبوده، بلکه چیزهایی دیگر مطرح است. نامه 1/8 را نوشتند. برکناری ایشان برکت اش این بود که معلوم شد ایشان حرف دیگری دارد. اینجور نیست که همه چیزهایی که عمل می شود، اسلام باشد. یک صدای دیگری هم پیدا شد که این کارها اسلامی نیست. اگر خونی به ناحق ریخته شود، کسی هست موضع بگیرد و نظرش را اعلام کند، ولو به قیمت اینکه خودش را فدا کند، محصور کند و… * تا خیلی سالها کسی نمی دانست نامه 1/6 چه بوده، چه متنی داشته و اصلاً کجا بوده است. چرا امام نامه را در زمان حیات خودشان پخش نکردند؟ و بر آن پافشاری نکردند؟ _ کسانی بودند که می خواستند رابطه بین ایشان و امام را بهم بزنند. یکی از دلایلش نامه ای بود که در تاریخ 68/1/4 آقای منتظری به امام نوشتند. . شنیده بودند که امام می خواهند ایشان را برکنار کنند. نامه ای به امام نوشتند که منابع اطلاعاتی من چه بوده است. تمام روزنامه ها، تمام ملاقات هایی که با مسئولین کشوری داشتند، ریاست جمهوری و… منابع اطلاعاتی ایشان بود. (شایع کرده بودند که ایشان با منافقین رابطه دارد و از آنها حمایت می کند) در جمله آخر نامه 1/4 گفته بودند چون شرعاً من نظر جنابعالی را بر خودم مقدم می دانم، هر امری بفرمائید بنده اطاعت می کنم. چنین نامه ای جوابش نامه 1/6 ادعایی نمی تواند باشد. در افکار عمومی متن نامه 1/6 به ضرر آقای منتظری نیست، خیلی ها نمی پذیرند که چنین برخورد و کلماتی اصلاً در شأن و سزاوار کسی باشد که چهل سال با امام بوده و بخشی از بار انقلاب، روی دوش ایشان بوده است. * در نامه 1/6 ظاهراً از رادیوهای بیگانه اسم آورده اند. می گفتند شب 5 فروردین، نامه آقای منتظری را رادیو بی بی سی خوانده است و امام ناراحت شده اند که چرا مسأله به رادیو بیگانه کشیده شده است. این ماجرا چگونه بوده است؟ شما در این زمینه اطلاعی دارید؟ _ عرض کردم که آقای منتظری می گفت: “خون به ناحق ریخته شده همه چیز را از بین می برد” در عین حال این نامه را فقط به مسئولین سه قوه داده بودند. اما اینکه نامه به بی بی سی داده شده بود، از آنجا که آقای منتظری بر روی مکتوبات خود کنترل شخصی و شدید داشت، چه بسا باز همان کسانی که می خواستند اختلاف را تشدید کنند، نامه را بی بی بی سی دادند که به این وسیله امام برآشفته شده و چنین موضعی بگیرند و کار را تمام کنند و موفق هم شدند. معمولاً نامه از یکی دو نفر که گذشت، پخش می شود. البته نه به این زودی که در عرض 48 ساعت بدست بی بی سی برسد. لذا ظن قوی می رود که برای اینکه اختلاف تشدید شود، نامه را به آنجا داده باشند. یکی دو روز بعدش بی بی سی آن را خواند. * چرا امام نامه 1/6 را علنی نکردند؟ حتی در صحیفه نور هم منعکس نشد و در اسناد رسمی هم نیامد؟ _ ذهنیتی برای امام ایجاد شده بود و بعد رفع شد. در 68/1/7 تماسی از بیت امام گرفتند و گفتند: “امام می گویند نامه از من نیست. اگر پخش شد از طرف شماست” البته متن نامه ظاهراً با خط امام تفاوت دارد. حالا ممکن است امام گفته باشند و کسی نوشته باشد. محرر امام، یعنی کسی که نامه ها را می نوشت آقای رسولی بود. آقای رسولی می نوشت و امام امضا می کردند. نامه 1/8 خط آقای رسولی است. پیغامی که از بیت امام آمد این بود که نامه از من نیست. البته شاید به این معنا که من ننوشتم نباشد، بلکه ذهنیتی که بود مطابق با واقع نبوده و برگشت خورده است. به همین دلیل در صحیفه نیامد. ضمناً پیامی از بیت امام آمد که نامه 1/6 را ما پاره کردیم و اگر پخش شود شما کردید، پیغام از امام آمده بود. پارسال معلوم شد که این دستور امام انجام نشده و فتوکپی نامه 1/6 را منتشر کردند. قسمتی از آن را خط زده بودند. * شایع بود که امام گفته بودند سهم امام نگیرید و شما نماینده شرعی من هم نیستید. _ در نامه 1/6 هست که شما وکیل من نیستید. ولی بعد وقتی گفته بودنداین نامه از من نیست و نظرشان برگشته بود، پیغام دادند که نه، شما همچنان وکیل من هستید. * بعد از این قضایا تا موقع رحلت امام، تبادل نظری پیش نیامد؟ _ در تاریخ 68/2/18 بود که نامه ای آقای منتظری نوشتند. من به اتفاق آقای درّی که آن زمان مسئول دفتر ایشان بود، نامه را بردیم و به احمدآقا دادیم. بنده تقاضا کردم به دستبوسی امام برویم. گفتند: نه، ایشان حالشان خوب نیست. اجازه ندادند. حتی ملاقات سرپایی را اجازه ندادند. احمدآقا آمد با من و آقای درّی صحبت های زیادی کرد. آقای درّی مطرح نمود: “خودتان ترتیبی بدهید که روزنامه ها دیگر بس کنند. این به ضرر آقای منتظری نیست، به ضرر کل روحانیت و نظام مرجعیت است که فحاشی می کنند” احمدآقا جوابی داد که برای من عجیب بود… [توضیح از مصائب آنا: به نظر می رسد این قسمت از مصاحبه و پاسخ آقای احمد خمینی امکان انتشار نیافته است، اما در پی پرسش از آقای احمد منتظری، ایشان به این قسمت از مصاحبه اخیرشان با وبسایت جرس ارجاع دادند که در ادامه می خوانید: "آقای دری به حاج احمد آقا گفت که "دیگر آیت الله منتظری قائم مقام رهبری نیست ولی این فضاحتی که روزنامه ها درست کرده اند کل روحانیت را خراب می کند. مردم می گویند این شخص که دومین شخصیت انقلاب بوده است اگر واقعا اینقدر آدم بدی است پس وای به حال بقیه آنان". حاج احمد آقا در جواب گفت "ببین آقای دری بالاخره آقای منتظری گفته که امام زن های بچه دار را اعدام کرده است حالا ما باید بگوییم کسی که این حرف را زده یک مجتهد جامع الشرایط است و یا یک ضد انقلاب؟"] * ظاهراً آقای منتظری در سایر مسائل نیز مثل جنگ، اقتصاد و برخورد با مردم نظری متفاوت با مسئولین داشتند. _ تا آنجا که در ذهنم است، ایشان بعد از فتح خرمشهر با ادامه جنگ مخالف بود. به مرحوم امام هم پیغام دادند. اما فرماندهان نظامی مخالف بودند و نظر خودشان را پیش بردند. آنها می گفتند حالا که یک پله جلو رفتیم، پله بعدی را هم برویم. ایشان به شدت مخالف گرفتن بصره بودند، اما این را هیچ وقت علنی مطرح نمی کردند، برای اینکه وحدت رهبری محفوظ بماند. ولی به خود امام پیغام دادند.البته امام با ایشان در این مورد هم موضع بودند. چون در روزنامه اطلاعات سال 1374 مطلبی از احمدآقا چاپ شد که نظر امام این بود که چون در خرمشهر ما موضع بالا داریم، آتش بس کنیم. ولی بعد فرماندهان نظامی آمدند خدمت ایشان و اصرار کردند ادامه بدهیم. * پس معلوم می شود بین امام و آقای منتظری در این مورد هماهنگی وجود داشت؟ _ در مقطعی سران شش کشور اسلامی آمده بودند، با شورای عالی دفاع صحبت کردند، با امام ملاقات کردند و به امامت مرحوم امام نماز جماعت خواندند. همه حرف شان این بود که جنگ همه اش ضرر بوده است، ضرر را تا همین جا متوقف کنید. دائم این را تکرار می کردند. مسئولین جواب می دادند، آنها در خاک ما هستند و ما نمی توانیم صلح کنیم. آنها حتی صحبت کرده بودند که غرامت جنگ را می پردازیم که عمده اش را عربستان و بقیه اش را دیگران تقبل کرده بودند. آقای منتظری وقتی این را شنیدند گفتند: پیشنهاد خوبی است، این پیشنهاد را بپذیرند غرامت جنگ را هم آنها بدهند. اما با این نظر خیلی بد برخورد شد. آقای منتظری نقل می کردند، بعد از این که پیغام را دادم، به ملاقات امام رفتم، در آنجا یکی از اعضای دفتر بصورت مسخره گفت: شما بوی دلار شنیدید. با چنین مسأله با اهمیتی با تمسخر برخورد کردند. سران شش کشور می گفتند: این جنگ خانمان سوز به ضرر کل مسلمین منطقه است و جلوی ضرر را از هر جایی بگیری منفعت است. مشکل اقتصادی داشتیم، خسارات زیادی به ایران وارد آمده بود، لذا غرامت خیلی برای ما مهم بود، اما ایشان با جمله ای که بوی دلار شنیدی جواب می دهند. یاسر عرفات همان اوایل پیروزی انقلاب به ایران آمده بود. آقای منتظری به تهران آمدند و در خانه ای با آقای یاسر عرفات دیدار داشتند. عرفات گفت: شما انقلاب تان را دست کم گرفته اید. چند بار این را تکرار کرد. می گفت از وقتی با شما راه افتادم و به این خانه آمدم، می بینم که این خانه محافظ ندارد. در را بستید و داخل شدید. از همین جا مشخص است که شما انقلاب تان را دست کم گرفته اید. اینجا من میهمان شما هستم. محمد [منتظری] هست، خود آقای منتظری هست، دیگران هستند. انقلاب را دستکم گرفته اید. آقای منتظری در مورد جنگ چنین نظری داشت. حتی در این اواخر زمانی که سی و شش کشور به قطعنامه 598 رأی داده بودند، دو ماه قبلش ایشان اصرار کرده بود که فعلاً تا در موضع قدرت هستیم قطعنامه را بپذیریم، اما پذیرفته نشد، تا زمانی که نه غرامتی گرفتیم و نه صدام مجازات شد. آن زمان به آقای منتظری گفتند: قطعنامه را دارند می پذیرند. ایشان به آقای اردبیلی گفتند: به آقای هاشمی بگویید حالا که می خواهید چنین کنید، کسانی مثل سفیر سوریه و لیبی بیایند به ما پیشنهاد آتش بس کنند تا موضع آبرومندانه تری باشد. آقای اردبیلی گفته بودند بسیار پیشنهاد خوبی است. حتماً مطرح می کنم. آقای اردبیلی که به تهران رفتند، پذیرش قطعنامه اعلام شد. بعد آقای منتظری از آقای اردبیلی پرسیدند: چه شد؟ شما گفتید پیشنهاد خوبی است ولی به جایی نرساندید؟ گفتند: وقتی من به آقای هاشمی گفتم، ایشان گفتند الآن اگر دیر بجنبیم اهواز را اشغال می کنند. صحبت ساعت است، وقت نداریم که آنها پیشنهاد کنند ما هم بپذیریم
احمد منتظری از برکناری آیت الله منتظری از قائم مقام رهبری (هفته نامه پیام هاجر، 22 تیر 1378) مصاحبه ی هفته نامه پیام هاجر با احمد منتظری در تیرماه 1378، حاوی نکات با اهمیتی است که بازخوانی اش را پس از گذشت 12 سال ناگزیر می کند. این مصاحبه ی تفصیلی به بررسی رابطه ی آیت الله منتظری با آیت الله خمینی در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی می پردازد و در ادامه، نکات دیگری پیرامون حصر آقای منتظری و بازداشت شاگردان شان مطرح می شود. با این حال این بازخوانی تاریخی منحصراً به بخش نخست این مصاحبه می پردازد که طی آن، احمد منتظری به شرح ماجراهایی می پردازد که به برکناری پدر از قائم مقامی رهبری منجر شد. ______________________________ * درباره آیت الله منتظری سوالاتی در جامعه مطرح است که امیدواریم شما پاسخ دهید. با توجه به اینکه ایشان سابقه بسیار درخشانی قبل از انقلاب داشتند و بعد از انقلاب هم دومین شخص بودند، چه شد که ناگهان کناره گرفتند؟ _ آقای منتظری خصوصیتی داشتند که به اصطلاح ارزشی فکر و کار می کردند. می گفتند حالا حکومت بماند یا نماند، ما باید ارزش های انقلاب را نگه داریم. در همین زمینه با بسیاری از سردمداران حکومت اختلاف نظر داشتند. نظر مرحوم امام این بود که مصلحت نظام بر همه چیز مقدم است و بر این نظریه همیشه تأکید داشتند. علاوه بر این، رابطه تنگاتنگی که باید بین قائم مقام رهبری با رهبر داشته باشد، وجود نداشت. هر شش ماه یکبار ایشان یک ربع یا بیست دقیقه ملاقاتی با امام داشتند که ارتباط کامل و مستمری نبود. در حالی که در یک کارخانه اگر مدیر کارخانه با معاونش روزی چند ساعت وقت مشترک نداشته باشند و کارشان را هماهنگ نکنند، خود به خود کار کارخانه نمی چرخد و ممکن است در مدیریت اختلاف نظر پیدا کنند. بخصوص در مسائل سیاسی، کسانی هستند که وظیفه شان این است که روابط را به هم بزنند، آنها هم وارد عمل می شوند. در همین کشور ما هم کسانی سعی داشتند بخاطر منافع خودشان این رابطه ها را به هم بزنند و بدبینی درست کنند. * آیا ایشان اقدامی کردند که رابطه برقرار کنند و موانع را بردارند؟ _ موانعی از جمله بعد مسافت بود. اما خیلی وقتها می رفتند مسائل را مطرح می کردند و نتیجه ای نمی گرفتند، در نتیجه نوعی یأس داشتند. عامل خبری دو بزرگوار یکی نبود. مسائلی پیش می آمد، افرادی می آمدندخبرهایی به آقای منتظری می دادند و خلاف آن را به امام می گفتند. نمونه اش مسأله شکنجه در زندانها است. آقای … [توضیح مصائب آنا: این شخص یکی از اعضای دفتر آیت الله خمینی بوده است] در یک برهه ای اصرار داشتند در زندانها شکنجه هست. اما به مرحوم امام گزارش داده بودند که شکنجه ای در کار نیست. بنا شد آقای … که مورد تأیید امام بود به زندان برود و گزارش بیاورد که دیگر حرفی نباشد. ایشان آمده بود به آقای منتظری گزارش داده بود که شکنجه در ابعاد خیلی بدی وجود دارد و نمونه هایی گفته بود. اما همین شخص به امام گفته بود “نه، هیچ خبری نیست” آقای منتظری به ایشان گفتند که شما به من اینطور گفتی، چطور به امام آنطور گفتی؟ ایشان به آقای منتظری پاسخ داده بود: … به من گفتند چنین بگو. آقای منتظری ارتباطات دیگری نیز برقرار کرد، ولی چون می دید به نتیجه نمی رسد، مأیوس می شد. دیگران در حد وظیفه مسائلی را مطرح می کردند، وقتی به نتیجه نمی رسید دیگر پیگیری نمی کردند، اما ایشان مرتباً نامه می نوشتند و پیگیری می کردند. * علت اینکه این مسائل پیش آمد، آیا صرفاً عدم ارتباط نزدیک بود؛ یا اینکه نظریات آنها فرق می کرد؟ ظاهراً یکی از نظریه های ایشان این بود که بایستی نظر مخالفین و نیروهای سیاسی که آن موقع فعال بودند، در مطبوعات مطرح شود. آیا هر دو همین نظریه را قبول داشتند یا اختلاف نظر وجود داشت؟ _ گروه مخالف منظور کسانی است که کل نظام و انقلاب و قانون اساسی را قبول دارند و ملتزم به قانون اساسی هستند. آقای منتظری معتقد بود اینها باید آزاد باشند. امام هم همین نظر را ابراز می کردند. منتهی در عمل، کسانی که باید این رویه را اجرا می کردند انجام نمی دادند. دادگاه ها جور دیگر عمل می کردند، مجلس تصمیمی دیگر می گرفت و قوه قضائیه بنحوی دیگر قضاوت می کرد. چند روز پیش در روزنامه خواندم از قول امام گفته اند: “من هم اگر پایم را کج گذاشتم باید به من تذکر بدهید” ولی در فضای آن زمان اگر کسی می خواست تذکر به امام بدهد، جور دیگر با او برخورد می کردند. البته به لحاظ وضعیت سنی و کسالتی که امام داشتند، باید مراعات حالشان را می کردند. عملاً نمی شد تمام ریز مسائل را ایشان دقت کنند. ایشان کلیاتی می گفتند ولی در عمل اجرا نمی شد. فکر می کنم تنها کسی که بیشتر با امام هماهنگ بود، خود آقای منتظری بودند. مسأله تشکیل احزاب هم یکی از مسائل بود. ایشان الآن هم نظرش این است که کلیه افراد آزادند، مگر آنها که می خواهند توطئه کنند. آقایان برعکس عمل می کنند. به اصل برائت عمل نمی کنند. می گویند تشکیل حزب در صورتی آزاد است که بیاید از ما مجوز بگیرد. اما با این وضع تنگ نظری معلوم است چه کسانی مجوز می گیرند و چه کسانی نمی گیرند. آقای منتظری نظرش از اول این بود که کلیه احزاب آزادند، مگر ثابت شود که توطئه ای در کار است. * بنابراین علت هایی که باعث شد ایشان کناره بگیرند، یکی مسأله زندانها بود و اخباری که ایشان داشت و یکی هم مسأله آزادی مخالفین سیاسی و منتقدین. دیگر در چه زمینه هایی ایشان مشکل پیدا کردند؟ _ مسائلی که به ارزش های اسلام و انقلاب مربوط می شد. مثلاً بعد از عملیات مرصاد، صحبت بود هواداران رجوی را که در زندان هستند و موضع اعتقادی خودشان را حفظ کرده اند اعدام کنند. خبر به آقای منتظری رسید که به این صورت است. ایشان می گفت کسی که مثلاً به پنج سال زندان محکوم شده است دلیلی ندارد بدون اینکه جرم تازه ای مرتکب شود، حکم جدیدی برایش صادر شود. ایشان این را ظالمانه می دانستند. گذشته از این می گفتند به لحاظ شرعی هم اجازه نداریم که زندانی محکوم را بدون اینکه جرم جدیدی مرتکب شده باشد، محکومش کنیم. این به مصلحت نظام هم نیست و انقلاب زیر ذره بین است. تمام جهان در انتظارند ببینند انقلاب اسلامی چه خواهد کرد. چه بسا عده ای می خواهند از این انقلاب اسلامی الگو بگیرند. لذا آقای منتظری گفتند چنین برخوردی مصلحت نیست. در عملیات مرصاد عده ای از بیرون مرز حمله کردند. در این جنگ بعضی ها کشته شدند، بعضی ها فرار کردند، کسانی هم اسیر شدند. اما اینکه ما به تلافی عمل آنها که حمله کردند، با گروهی زندانی حساب مان را تصفیه کنیم، این به مصلحت انقلابی که بخواهد الگو شود نیست. در یکی از نامه ها این شعر معروف را نوشتند: “گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری” می گفتند از دو جهت درست نیست. هم از نظر اسلامی ما چنین مجوزی نداریم، هم از نظر مصلحت نظام و منافع ملی. از آن گذشته در پیاده کردن این حکم هم خلاف هایی صورت می گرفت و ایشان دیگر نتوانستند تحمل کنند. نامه ای نوشتند و اعتراض کردند. بسیاری از قضات به ایشان گزارش می دادند. شورای تشکیل شده بود متشکل از مسئول اطلاعات هر شهر، حاکم شرع و دادستان. زندانی را می آوردند و اکثریت این شورا تشخیص می دادند که این آقا بر مواضع قبلی هست یا نه؟ *چگونه می توانیم تشخیص بدهیم در قلب کسی چه می گذرد؟ ظاهراً کسی که به زبان شهادتین بگوید، مسلمان محسوب می شود. _ بله، برای اقرار خودش باید احترام قائل شد، نه اینکه آنقدر دایره را ریز کنیم که بسیاری از مردم را حذف کنیم. * این موارد که شما می فرمائید بیشتر اختلاف نظر و اختلاف اجتهاد و فتوا است و دلیلی برای این نمی شود که در حال حاضر به این شکل حاد با آیت الله منتظری برخورد کنند. چون در فقه شیعه اختلاف اجتهاد همیشه بوده است. ایشان هم اقدام عملی نکرده بودند، نظرشان را گفته اند.چطور به دلیل این اختلاف نظر چنین به شدت با ایشان رفتار شده است؟ _ کسانی که می خواستند این اختلاف را بین ایشان و امام دامن بزنند و به اصطلاح نانشان و منافعشان در این بود، بهانه خوبی پیدا کردند. می رفتند به امام می گفتند: شما دستور دادید با اینها برخورد شود، او در این نامه نوشته که برخورد نشود و در مقابل شما ایستاده است. در حالی که وقتی ایشان نظرش مخالف بود، شرعاً تکلیفش این است که تذکر بدهد. در مورد اعدامها نامه ای نوشته بودند. قبل از اینکه نامه را بفرستند، من آن را دیدم و گفتم این خیلی تند است. ایشان گفتند: کار از این چیزها گذشته، اگر خونی به ناحق ریخته شود کل انقلاب از بین می رود. * اما با برخورد ایشان همه فهمیدند که نگرشی در اسلام هست که بهرحال به جان انسانها بها می دهد. _ کل برکناری ایشان یک حسن اش این بود. * از برکناری گفتید. با توجه به اینکه امروز خیلی ها این نظریات را قبول دارند و به نظر منطقی می آید؛ چه دلیلی داشت که ایشان کنار بنشینند؟ ظاهراً خودشان استعفا دادند. _ استعفا که ندادند. در واقع امام نامه ای نوشتند – حالا اگر آن نامه درست باشد – نوشتند شما برکنار باشید. در آن نامه گویا چنین برداشتی از آقای منتظری داشتند که اگر بخواهند ایشان را برکنار کنند، مقاومت می کند و می ایستد. در متن نامه هست که اگر شما بخواهید ادامه بدهید، من تکلیف خودم را عمل می کنم. پیداست ایشان برداشت شان این بوده که دودستگی و جنگ داخلی می شود. در تاریخ هفت فروردین آقای منتظری نامه ای نوشتند که من در گذشته چون سرباز فداکار از چهل سال پیش تا حالا بودم، الآن هم هستم. چنین تعبیری بکار بردند. امام دیدند ذهنیتی که داشتند به این صورت نبوده، بلکه چیزهایی دیگر مطرح است. نامه 1/8 را نوشتند. برکناری ایشان برکت اش این بود که معلوم شد ایشان حرف دیگری دارد. اینجور نیست که همه چیزهایی که عمل می شود، اسلام باشد. یک صدای دیگری هم پیدا شد که این کارها اسلامی نیست. اگر خونی به ناحق ریخته شود، کسی هست موضع بگیرد و نظرش را اعلام کند، ولو به قیمت اینکه خودش را فدا کند، محصور کند و… * تا خیلی سالها کسی نمی دانست نامه 1/6 چه بوده، چه متنی داشته و اصلاً کجا بوده است. چرا امام نامه را در زمان حیات خودشان پخش نکردند؟ و بر آن پافشاری نکردند؟ _ کسانی بودند که می خواستند رابطه بین ایشان و امام را بهم بزنند. یکی از دلایلش نامه ای بود که در تاریخ 68/1/4 آقای منتظری به امام نوشتند. . شنیده بودند که امام می خواهند ایشان را برکنار کنند. نامه ای به امام نوشتند که منابع اطلاعاتی من چه بوده است. تمام روزنامه ها، تمام ملاقات هایی که با مسئولین کشوری داشتند، ریاست جمهوری و… منابع اطلاعاتی ایشان بود. (شایع کرده بودند که ایشان با منافقین رابطه دارد و از آنها حمایت می کند) در جمله آخر نامه 1/4 گفته بودند چون شرعاً من نظر جنابعالی را بر خودم مقدم می دانم، هر امری بفرمائید بنده اطاعت می کنم. چنین نامه ای جوابش نامه 1/6 ادعایی نمی تواند باشد. در افکار عمومی متن نامه 1/6 به ضرر آقای منتظری نیست، خیلی ها نمی پذیرند که چنین برخورد و کلماتی اصلاً در شأن و سزاوار کسی باشد که چهل سال با امام بوده و بخشی از بار انقلاب، روی دوش ایشان بوده است. * در نامه 1/6 ظاهراً از رادیوهای بیگانه اسم آورده اند. می گفتند شب 5 فروردین، نامه آقای منتظری را رادیو بی بی سی خوانده است و امام ناراحت شده اند که چرا مسأله به رادیو بیگانه کشیده شده است. این ماجرا چگونه بوده است؟ شما در این زمینه اطلاعی دارید؟ _ عرض کردم که آقای منتظری می گفت: “خون به ناحق ریخته شده همه چیز را از بین می برد” در عین حال این نامه را فقط به مسئولین سه قوه داده بودند. اما اینکه نامه به بی بی سی داده شده بود، از آنجا که آقای منتظری بر روی مکتوبات خود کنترل شخصی و شدید داشت، چه بسا باز همان کسانی که می خواستند اختلاف را تشدید کنند، نامه را بی بی بی سی دادند که به این وسیله امام برآشفته شده و چنین موضعی بگیرند و کار را تمام کنند و موفق هم شدند. معمولاً نامه از یکی دو نفر که گذشت، پخش می شود. البته نه به این زودی که در عرض 48 ساعت بدست بی بی سی برسد. لذا ظن قوی می رود که برای اینکه اختلاف تشدید شود، نامه را به آنجا داده باشند. یکی دو روز بعدش بی بی سی آن را خواند. * چرا امام نامه 1/6 را علنی نکردند؟ حتی در صحیفه نور هم منعکس نشد و در اسناد رسمی هم نیامد؟ _ ذهنیتی برای امام ایجاد شده بود و بعد رفع شد. در 68/1/7 تماسی از بیت امام گرفتند و گفتند: “امام می گویند نامه از من نیست. اگر پخش شد از طرف شماست” البته متن نامه ظاهراً با خط امام تفاوت دارد. حالا ممکن است امام گفته باشند و کسی نوشته باشد. محرر امام، یعنی کسی که نامه ها را می نوشت آقای رسولی بود. آقای رسولی می نوشت و امام امضا می کردند. نامه 1/8 خط آقای رسولی است. پیغامی که از بیت امام آمد این بود که نامه از من نیست. البته شاید به این معنا که من ننوشتم نباشد، بلکه ذهنیتی که بود مطابق با واقع نبوده و برگشت خورده است. به همین دلیل در صحیفه نیامد. ضمناً پیامی از بیت امام آمد که نامه 1/6 را ما پاره کردیم و اگر پخش شود شما کردید، پیغام از امام آمده بود. پارسال معلوم شد که این دستور امام انجام نشده و فتوکپی نامه 1/6 را منتشر کردند. قسمتی از آن را خط زده بودند. * شایع بود که امام گفته بودند سهم امام نگیرید و شما نماینده شرعی من هم نیستید. _ در نامه 1/6 هست که شما وکیل من نیستید. ولی بعد وقتی گفته بودنداین نامه از من نیست و نظرشان برگشته بود، پیغام دادند که نه، شما همچنان وکیل من هستید. * بعد از این قضایا تا موقع رحلت امام، تبادل نظری پیش نیامد؟ _ در تاریخ 68/2/18 بود که نامه ای آقای منتظری نوشتند. من به اتفاق آقای درّی که آن زمان مسئول دفتر ایشان بود، نامه را بردیم و به احمدآقا دادیم. بنده تقاضا کردم به دستبوسی امام برویم. گفتند: نه، ایشان حالشان خوب نیست. اجازه ندادند. حتی ملاقات سرپایی را اجازه ندادند. احمدآقا آمد با من و آقای درّی صحبت های زیادی کرد. آقای درّی مطرح نمود: “خودتان ترتیبی بدهید که روزنامه ها دیگر بس کنند. این به ضرر آقای منتظری نیست، به ضرر کل روحانیت و نظام مرجعیت است که فحاشی می کنند” احمدآقا جوابی داد که برای من عجیب بود… [توضیح از مصائب آنا: به نظر می رسد این قسمت از مصاحبه و پاسخ آقای احمد خمینی امکان انتشار نیافته است، اما در پی پرسش از آقای احمد منتظری، ایشان به این قسمت از مصاحبه اخیرشان با وبسایت جرس ارجاع دادند که در ادامه می خوانید: "آقای دری به حاج احمد آقا گفت که "دیگر آیت الله منتظری قائم مقام رهبری نیست ولی این فضاحتی که روزنامه ها درست کرده اند کل روحانیت را خراب می کند. مردم می گویند این شخص که دومین شخصیت انقلاب بوده است اگر واقعا اینقدر آدم بدی است پس وای به حال بقیه آنان". حاج احمد آقا در جواب گفت "ببین آقای دری بالاخره آقای منتظری گفته که امام زن های بچه دار را اعدام کرده است حالا ما باید بگوییم کسی که این حرف را زده یک مجتهد جامع الشرایط است و یا یک ضد انقلاب؟"] * ظاهراً آقای منتظری در سایر مسائل نیز مثل جنگ، اقتصاد و برخورد با مردم نظری متفاوت با مسئولین داشتند. _ تا آنجا که در ذهنم است، ایشان بعد از فتح خرمشهر با ادامه جنگ مخالف بود. به مرحوم امام هم پیغام دادند. اما فرماندهان نظامی مخالف بودند و نظر خودشان را پیش بردند. آنها می گفتند حالا که یک پله جلو رفتیم، پله بعدی را هم برویم. ایشان به شدت مخالف گرفتن بصره بودند، اما این را هیچ وقت علنی مطرح نمی کردند، برای اینکه وحدت رهبری محفوظ بماند. ولی به خود امام پیغام دادند.البته امام با ایشان در این مورد هم موضع بودند. چون در روزنامه اطلاعات سال 1374 مطلبی از احمدآقا چاپ شد که نظر امام این بود که چون در خرمشهر ما موضع بالا داریم، آتش بس کنیم. ولی بعد فرماندهان نظامی آمدند خدمت ایشان و اصرار کردند ادامه بدهیم. * پس معلوم می شود بین امام و آقای منتظری در این مورد هماهنگی وجود داشت؟ _ در مقطعی سران شش کشور اسلامی آمده بودند، با شورای عالی دفاع صحبت کردند، با امام ملاقات کردند و به امامت مرحوم امام نماز جماعت خواندند. همه حرف شان این بود که جنگ همه اش ضرر بوده است، ضرر را تا همین جا متوقف کنید. دائم این را تکرار می کردند. مسئولین جواب می دادند، آنها در خاک ما هستند و ما نمی توانیم صلح کنیم. آنها حتی صحبت کرده بودند که غرامت جنگ را می پردازیم که عمده اش را عربستان و بقیه اش را دیگران تقبل کرده بودند. آقای منتظری وقتی این را شنیدند گفتند: پیشنهاد خوبی است، این پیشنهاد را بپذیرند غرامت جنگ را هم آنها بدهند. اما با این نظر خیلی بد برخورد شد. آقای منتظری نقل می کردند، بعد از این که پیغام را دادم، به ملاقات امام رفتم، در آنجا یکی از اعضای دفتر بصورت مسخره گفت: شما بوی دلار شنیدید. با چنین مسأله با اهمیتی با تمسخر برخورد کردند. سران شش کشور می گفتند: این جنگ خانمان سوز به ضرر کل مسلمین منطقه است و جلوی ضرر را از هر جایی بگیری منفعت است. مشکل اقتصادی داشتیم، خسارات زیادی به ایران وارد آمده بود، لذا غرامت خیلی برای ما مهم بود، اما ایشان با جمله ای که بوی دلار شنیدی جواب می دهند. یاسر عرفات همان اوایل پیروزی انقلاب به ایران آمده بود. آقای منتظری به تهران آمدند و در خانه ای با آقای یاسر عرفات دیدار داشتند. عرفات گفت: شما انقلاب تان را دست کم گرفته اید. چند بار این را تکرار کرد. می گفت از وقتی با شما راه افتادم و به این خانه آمدم، می بینم که این خانه محافظ ندارد. در را بستید و داخل شدید. از همین جا مشخص است که شما انقلاب تان را دست کم گرفته اید. اینجا من میهمان شما هستم. محمد [منتظری] هست، خود آقای منتظری هست، دیگران هستند. انقلاب را دستکم گرفته اید. آقای منتظری در مورد جنگ چنین نظری داشت. حتی در این اواخر زمانی که سی و شش کشور به قطعنامه 598 رأی داده بودند، دو ماه قبلش ایشان اصرار کرده بود که فعلاً تا در موضع قدرت هستیم قطعنامه را بپذیریم، اما پذیرفته نشد، تا زمانی که نه غرامتی گرفتیم و نه صدام مجازات شد. آن زمان به آقای منتظری گفتند: قطعنامه را دارند می پذیرند. ایشان به آقای اردبیلی گفتند: به آقای هاشمی بگویید حالا که می خواهید چنین کنید، کسانی مثل سفیر سوریه و لیبی بیایند به ما پیشنهاد آتش بس کنند تا موضع آبرومندانه تری باشد. آقای اردبیلی گفته بودند بسیار پیشنهاد خوبی است. حتماً مطرح می کنم. آقای اردبیلی که به تهران رفتند، پذیرش قطعنامه اعلام شد. بعد آقای منتظری از آقای اردبیلی پرسیدند: چه شد؟ شما گفتید پیشنهاد خوبی است ولی به جایی نرساندید؟ گفتند: وقتی من به آقای هاشمی گفتم، ایشان گفتند الآن اگر دیر بجنبیم اهواز را اشغال می کنند. صحبت ساعت است، وقت نداریم که آنها پیشنهاد کنند ما هم بپذیریم |
هبران لیبی را بشناسید + تصاویر
وی از بدو تشكیل شورای انتقالی سخنگویی آن را برعهده داشت و سپس نایب رئیس آن شد. غوغا پیش از این ناآرامی ها در بنغازی وكیل بود و وكالت خانواده زندانیانی را كه در سال 1996 در طرابلس كشته شدند بر عهده داشت.
افراد زیر كسانی هستند كه از این پس با سقوط دولت لیبی و رفتن سرهنگ قذافی نام انها را بیشتر خواهید شنید این افراد كسانی هستند كه در شش ماه گذشته جنگ با قذافی را رهبری می كردند.
به گزارش خبرآنلاین، جبهه مخالفان امروز قذافی تركیبی است از مردانی كه سابقه چند دهه مخالفت با معمر را در پرونده دارند و آنها كه یا اندكی پیش و یا پس از آغاز ناآرامی ها در لیبی حساب خود را از سرهنگ و خانواده اش جدا كردند. شورای ملی انتقالی لیبی در ماه فوریه در بنغازی آغاز به كار كرد. سه چهره اصلی فعال در این شورا را در زیر می بینید:
وی بیشتر روزهای شش ماه گذشته را در خارج از مرزهای كشورش لیبی گذرانده است. رسالتش در این ماه ها متقاعد كردن جامعه بین المللی به رها كردن كامل دولت قذافی و به رسمیت شناختن مخالفان بود. وی پیش از آغاز ناآرامی ها به عنوان رئیس كمیته تحول اقتصاد ملی در دولت قذافی مشغول به كار بود. او اكنون از سوی رئیس شورای ملی انتقالی به عنوان رئیس دولت انتقالی منصوب شده است.
وی از پایان ماه فوریه كه این شورا شكل گرفت ریاست آن را بر عهده داشت. وی وزیر دادگستری بود كه ناآرامی ها آغاز شد. او پس از استعفا راهی بنغازی شد و با انقلابیون همكاری كرد.
وی از بدو تشكیل شورای انتقالی سخنگویی آن را برعهده داشت و سپس نایب رئیس آن شد. غوغا پیش از این ناآرامی ها در بنغازی وكیل بود و وكالت خانواده زندانیانی را كه در سال 1996 در طرابلس كشته شدند بر عهده داشت.
به گزارش خبرآنلاین، جبهه مخالفان امروز قذافی تركیبی است از مردانی كه سابقه چند دهه مخالفت با معمر را در پرونده دارند و آنها كه یا اندكی پیش و یا پس از آغاز ناآرامی ها در لیبی حساب خود را از سرهنگ و خانواده اش جدا كردند. شورای ملی انتقالی لیبی در ماه فوریه در بنغازی آغاز به كار كرد. سه چهره اصلی فعال در این شورا را در زیر می بینید:
1.محمود جبرئیل - رئیس دولت انتقالی
وی بیشتر روزهای شش ماه گذشته را در خارج از مرزهای كشورش لیبی گذرانده است. رسالتش در این ماه ها متقاعد كردن جامعه بین المللی به رها كردن كامل دولت قذافی و به رسمیت شناختن مخالفان بود. وی پیش از آغاز ناآرامی ها به عنوان رئیس كمیته تحول اقتصاد ملی در دولت قذافی مشغول به كار بود. او اكنون از سوی رئیس شورای ملی انتقالی به عنوان رئیس دولت انتقالی منصوب شده است.
2.مصطفی عبدالجلیل - رئیس شورای ملی انتقالی
وی از پایان ماه فوریه كه این شورا شكل گرفت ریاست آن را بر عهده داشت. وی وزیر دادگستری بود كه ناآرامی ها آغاز شد. او پس از استعفا راهی بنغازی شد و با انقلابیون همكاری كرد.
3. عبدالحفیظ غوغا - نایب رئیس شورای ملی انتقالی
وی از بدو تشكیل شورای انتقالی سخنگویی آن را برعهده داشت و سپس نایب رئیس آن شد. غوغا پیش از این ناآرامی ها در بنغازی وكیل بود و وكالت خانواده زندانیانی را كه در سال 1996 در طرابلس كشته شدند بر عهده داشت.
میربلوچ : تناقض گویی آشکار بعضی از جریانات سیاسی بلوچی در باره فدرالیسم و استقلال
احزاب وسازمانهای سیاسی بلوچستان تا کنون نتواسته است که تحلیلی جامع منطبق با واقعیتهای جامعه بلوچستان و ارتباط درهم تنیده و تنگاتنگ آن با ایران ، ارایه دهند. از یک قوم یا ملت خیالی بنام فارس یاد میکنند که وجود خارجی با مثابه سایر اقوام ایرانی ندارد. زبان فارسی ،زبان مشترک ورسمی در ایران می باشد. اگر منظور از قوم فارس کسانی هستند که زبانشان فارسی است . فارسی زبانان در سرتاسر ایران پراکنده اند و بقدری با سایر اقوام آمیزش دارند که جدا کردن و سیم کشی بین آنها امکان پذیر نمی باشد. حتی تعدادی از طوایف در بلوچستان مثل کرد ، هاشمزهی، جمالزهی،سجادی و.. زبان اصلی شان فارسی است. این جریانات سیاسی بلوچی دارای برنامه مشخص و استراتژی ثابتی نیستند. در تفکر و اندیشه آنها مغلمه ای از تناقض و تضاد وجود دارد. گاهی از "فدرالیسم در چهارچوب ایرانی دموکراتیک" دفاع میکنند. گاهی استقلال طلب میشوند و گاهی همزمان فدرالیسم و استقلال طلب میشوند. وقتی هم از آنها سوال میشود کدامیک برای شما اولویت دارد. با کمال فرصت طلبی جواب میدهند که ما "فدرالیسم" را میخواهیم ولی شرط میگذارند که اگر فدرالیسم نشد " استقلال" میخواهیم. گفتارشان با نوشته های آنها تفاوت دارد. در اساسنامه بعضی از آنها از استقلال بحثی نشده است ولی عملا" آنرا تبلیغ میکنند و یک حق میشناسند. در جلسه پرسش و پاسخی من از رهبر و سخنگوی حزب مردم بلوچستان سوال کردم که طبق اساسنامه حزب شما یک ایران فدرال میخواهید ممکن است که نظرتان را در باره استقلال بلوچستان بفرمایید در جواب ایشان در آن جمع گفتند که در حکومت فدرال ما در یک باغ شریک هستیم خوب اگر تمام باغ را به ما بدهند و ما مالک آن باشیم مسلم است که خوشحال میشویم (گفتار به نقل از مضمون است) سخنگوی حزبی،منتقدین خود علیه "استقلال بلوچستان" را "خاک پرستان" خظاب میکند. در جواب ایشان میگویم برای من بجز "آزادی" هیچ چیز دیگر تقدس ندارد. شما اگر فدرالیسم را بر اساس قومیت میخواهید و یا براساس افکار ناسیونالیستی افراطی خود استقلال طلبی را به مثابه یک طلاق ساده سازی میکنید و سپس به آن جنبه حقوق رسمی میدهید و تبلیغ مینمایید میتوان شما و آن حزبی که شما آنرا نمایندگی میکنید " قوم پرست" نامید. ناسیونالیسم افراطی یک واقعیتی است که وجود دارد و نمیتوان آنرا در بلوچستان انکار کرد. علت اصلی رشد این جریان، استبداد و درنده خویی آخوندهای شیعی، تبغیض و تحقیر قومی و مذهبی و .. در ایران فعلی است. دیکتاتوری و سبوعیت حاکمیت مذهبی - فاشیستی بهترین زمینه را برای رشد ناسیونالیستهای قوم پرست بوجود آورده است . اما شواهد زنده نشان میدهد غلیرغم فشار ظلم و ستم ، مردم بلوچ تحت تاثیر شعارهای ناسیونالیستی قرار نگرفته اند و این قشر پایگاه مستحکمی در داخل بلوچستان بین مردم ندارند بهترین معیارسنجش در حال حاضر زندانیان سیاسی هستند که حتی یک نفرهم ازاعضای این سازمان ها و احزاب رهایی بخش در خارج ، در زندانهای رژیم ضدبشری وجود ندارد. گرد و خاک کردن این دوستان فعلا" در دنیای مجازی است. حتی دفاع از حقوق بشر آنها یک سویه و افشای نقض حقوق رژیم است ولی وقتی نوبت به جنداله میرسد که افراد بیگناه را میکشد "قوم پرستی" به آنها اجازه نمیدهد که اعمال تروریستی مثل گرونگانگیری و کشتار جمعی مردم را که اعمالی بغایت ضد بشری هستند، محکوم کنند. من تا بحال در جایی ندیده ام و حتی نشنیده ام که حزب مردم اساسنامه خود را تغییر داده باشد و استقلال طلبی را حق بداند و از آن دفاع بکند. موضع گیری های سخنگوی حزب معمولا" گویای مواضع حزبی در چهارچوب اصول اساسنامه آن می باشد. بعضی از این سخنگویان فرق بین "حکومت فدرال در ایران دموکراتیک" ، "استقلال طلبی" و "حق حاکیمت" را نمیدانند و یا بر اساس فرصت طلبی و طرح های زیرکانه بقول خودشان مطابق با شرایط چهره عوض میکنند و در حقیقت ابتدا طرفدار فدرالیسم میشوند و سپس فدرالیسم را یک سکوی پرش برای استقلال میدانند. اگر به سوابق این جریانات که استراتژی خط خطی دارند بنگریم می بینیم که در روز اعلام خودمختاری آذربایجان درزمان شوروی سابق ، برای ملت ترک تبریک و تهنیت میفرستند. در حالیکه همه میدانند که "پیشه وری" کسی که موسس فرقه آذربایجان بود ، با حمایت آشکار ارتش شوروی به دستور و پشتیبانی مستقیم " استالین" حکومت خودمختار آذربایجان را تشکیل داد. لابد الان هم به خود حق میدهند که توسط نیروهای آمریکایی "استقلال بلوچستان" را بدست آورند و به مثابه یک حکومت دست نشانده وتحت نفوذ آمریکا ، حافظ منافع آن کشور در منطقه باشند. میربلوچ ۲۲ آگوست ۲۰۱۱ |
|
اشتراک در:
پستها (Atom)