نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه

"۷۵ ميليون" نفر سکنه، دعا برای سلامتی !مقام!معظم!

سرزمينمان با "۷۵ ميليون" نفر سکنه، دعا برای سلامتی !مقام!معظم! رهبر!حتی "صد" نفر هم حاضر نشدند که برای بهبود اين "رهبر" باسمه ای نيايش کنند
،اين نشان دهنده اوج نفرت مردم ازخامنه ای و دار و دسته دزد وطن فروش است۰
****************************************************
مراسم شکرانه سلامتی رهبر معظم انقلاب
مراسم شکرانه سلامتی رهبر معظم انقلاب بعدازظهر امروز پنج شنبه با حضور گسترده مردم تهران در قطعه 29 گلزار شهدا تهران برگزار شد.

.
۱۳۹۳/۶/۲۰ - ۲۱:۵۷






















"حبس البول"

"حبس البول"


Wed 10 09 2014 

مسعود نقره کار


نایب امام زمان برای درمان بیماری هایش طب امپریالیستی- صهیونیستی بر طب قرانی - اسلامی ترجیح می دهد. خامنه ای در مورد بیماری پروستات اش به تجویز امام صادقی و امام رضائی، یعنی نوشیدن ادرار شترو خوردن آب گرم حمام با انگور خرس و جوشیده ی پیاز و عسل تن نداد. او نپذیرفت با خبث الحديد مدبر به وزن ادويه، روغن گاو چهار مثقال، عسل مصفى دو وزن و نيم، ادويه به طريق معهود معجون بسازد و بعد از شش ماه استعمال کند!

پزشکان حزب الهی و مکتبی و متخصصان طب اسلامی، همراه با فقها و مراجع و آخوندها و طّلاب از رسانه های منبری و غیر منبری از عوام الناس می خواهند که برای امر پیشگیری و درمان بیماریها به طب النبی، طب الائمه، طب الرضا ، طب الصادق، الکافی ،حلیته المتقین و... مراجعه و بیماری های خود را با اتکا به این رساله ها درمان کنند. آوازه گری هائی که این روزها بر سر طب اسلامی و" گنجینه ی علمی تاریخ بشریت "، یعنی رساله ذهبیه (طب الرضا) به راه انداخته اند حکایت همین دکان وتوصیه ها و تجویزهاست. این واقعیت پوشیده نمانده است که حضرات این توصیه ها و تجویزها را فقط برای عوام الناس خرج می کنند و خودشان به هنگام ابتلا به بیماری یا راهی اروپا( به ویژه انگلیس و امریکا) می شوند و یا در مجهزترین بیمارستان های تهران به مجرب ترین پزشکان تحصیلکرده ی امریکا و وسائل و داروهای امپریالیستی – صهیونیستی دخیل شفا می بندند و هوالشافی زمزمه می کنند. نمونه دست به نقد رهبرحکومت اسلامی وبیماری پروستات اش است که سبب "حبس البول" یا احتباس ادرار وشاش بند شدن مقام معظم رهبری شد. علی خامنه ای سال ها ست در کنار مصرف داروهای استکباری به استفاده از آزمایش ها و وسائل غیراسلامی سنجش مداوم آنزیم PSA، معاینهٔ با TR و سونوگرافی و بیوپسی و...روی آورده که مبادا بیماری این"غده ی انزالی" جان اش رابگیرد. وی سرانجام نیز تن به پروستاتوکتومی(TURP) ویا جراحی با لیزرو سایر درمان‌های تهاجمی داد، یعنی برای رهائی از مشکلات ادراری و انزالی به هر آنچه که با شعارهای اسلامی نمی خواند و با طب قرانی– اسلامی شان حکایت جن و بسم الله ست، تن داد.
ولی فقیه نشان دادجسارت اینکه یکبارهم که شده برای شفا گرفتن سراغ دانش پزشکی و وسائل و امکانات و داروهای امپریالیستی- صهیونیستی نرود و بر مبنای رساله های " علمی"ِ طب الصادق و طب الرضا عمل کند، نداشته است. او حتی برای توصیه های دکتر حسین روازاده، سخنگوی طب قرانی – اسلامی، تره هم خرد نکرد که توصیه کرده بود:
"... در طب امروزی با عمل جراحی اقدام  به رفع مشکل( پروستات) می نمایند و متاسفانه بعضاً با درآوردن غده پروستات بجای رفع مشکل و حل مسئله، اقدام به پاک کردن صورت مسئله می کنند که عوارض زیادی از جمله بی اختیاری ادرار و جنسی برای بیمار به همراه دارد. در طب سنتی، ورم پروستات بدون نیاز به جراحی به صورت کامل درمان می شود.هرگز اقدام به جراحی پروستات خود نکنید، چرا که طب سنتی قادر به رفع مشکل پروستات بدون عمل جراحی و به طور کامل است..."

******

طب اسلامی و حبس البول
علت:
دکتر روازاده با استفاده از رساله های طب الرضا، طب الصادق، طب النبی، طب الائمه و جنابان کُلینی و باقر مجلسی و... علت بیماری پروستات را: " ایستاده ادرار کردن و عدم تخلیه کامل منی و تغذیه بد، مصرف مرغهای هورمونی می داند که برای آقایان این عارضه را داشته و برای خانمها نیز مشکلات زیادی در بر دارد."، و این در حالی ست که آن متون نه از بیماری پروستات که از اختلال های پیشابی و انزالی نام برده اند و اکثر این اختلال ها را هم ناشی از " سنگ" در نواحی ادراری و انزالی دانسته اند.

پیشگیری:

طب قرانی – اسلامی راه ها و" عطاری" زیر را برای پیشگیری از حبس البول و "بیماری پروستات" تجویز می کند:
" ﺑﻮل ﺑﻌﺪ از ﻋﻤﻞ ﻣﺠﺎﻣﻌﺖ ضروری ست..... لازم است به اندازه کافی مجامعت انجام شود ومنی کاملا" خارج شود. پس از نزدیکی کمی به پهلوی راست بخوابید و بعد از کمی برای ادرار کردن بلند شوید. ایستاده ادرار نکنید. همچنین هیچگاه ادرار و مدفوع خود را نگه ندارید. همواره مراقب باشید تا به یبوست مبتلا نشوید. ﻣﻮﻗﻊ اﻧﺰال ﺷﻬﻮت ﺟﻠﻮى ﻣﻨﻰ را ﻧﮕﻴﺮ و ﻛﺎر ﻣﺠﺎﻣﻌﺖ را ﻃﻮﻻﻧﻰ ﻧﻜن.... ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ به ﺣﺒﺲ اﻟﺒﻮل ﻣﺒﺘﻼ ﻧﺸﻮد ﺑﺎ زﻧﺎن نیامیزد ﻣﮕﺮ ﭘﺎك ﺑﺎﺷﻨﺪ ﭼﻮن از ﻛﺎر ﻓﺎرغ ﺷﺪى ﻓﻮرى ﺑﺮﭘﺎ ناﻳﺴﺖ و ﻣﻨﺸﻴﻦ ﺑﻠﻜﻪ ﻗﺪرى ﺑﺴﻤﺖ راﺳﺖ ﺧﻮد ﺑﺨﻮاب ﻳﺎ ﺗﻜﻴﻪ ﻛﻦ آﻧﮕﺎه ﺑﺮاى دﻓﻊ ﺑﻮل از ﺟﺎى ﺑﺮﺧﻴﺰ اﻳﻦ ﻛﺎر ﺑﺎذن ﺧﺪاى ﻣﺘﻌﺎل ﺗﻮ را از حبس البول ﺗﺄﻣﻴﻦ ﺧﻮاﻫﺪ داد. ﭘﺲ از ﺧﺎﺗﻤﻪ اﻳﻦ ﻛﺎرﻫﺎ ﻏﺴﻞ ﻛﻦ و ﻫﻤﺎن ﺳﺎﻋﺖ ﻗﺪرى ﻣﻮﻣﻴﺎ ﺑﺎ ﺷﺮاب ﻋﺴﻞ ﻳﺎ ﻛﻒ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻨﻮش ﻛﻪ اﻳﻦ ﻛﺎرﻛﺴﺮى ﺗﺮا از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺟﻤﺎع ﺟﺒﺮان ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺮد. ﺑﺎﻳﺪ داﻧﺴﺖ ﻛﻪ آﻣﻴﺰش ﺑﺎ زﻧﺎن از ﻧﻈﺮ وﻗﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻣﺎه در ﺑﺮج ﺣﻤﻞ و دﻟﻮ اﺳﺖ ﻧﻴﻜﻮ اﺳﺖ و از آن ﺑﻬﺘﺮ وﻗﺘﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎه در ﺑﺮج ﺛﻮر ﺑﺎﺷﺪ زﻳﺮا ﺛﻮر ﺷﺮف ﻣﺎه اﺳﺖ....دو ساعت از شب مانده بیدار شو و برای قضای حاجت به بیت الخلاء برو و به اندازه قضای حاجت درنگ کن و زیاد طولش نده و.... مرغ هم نخورید و...."

درمان:
" نوشیدن بول شتر .... خوردن انگور خرس، بابونه شيرازي و گزنه... و مصرف قدری شونیز در اخر شب ، پوست هليله زرد، پوست هليله كابلى، شيطرج [هندى‏]، تخم كرفس، خيربوا، قسط تلخ، سليخه‏، بسباسه‏، خولنجان، نارمشك، از هر يك شش درم، پوست بليله، آمله مقشر، نانخواه، دارفلفل، از هر يك چهار درم، تودرى سرخ و سفيد، قرفه، سنبل الطيب‏، جوزبوا، زنجبيل، فلفلمويه، از هر يك هشت درم، سعد ده درم، مشك دو مثقال، عنبر مثقالى، خبث الحديد مدبر به وزن ادويه، روغن گاو چهار مثقال، عسل مصفى دو وزن و نيم، ادويه به طريق معهود معجون سازند و بعد از شش ماه استعمال نمايند، شربتى دو درم، به نبيد مويز يا شير گوسفند تازه‏….به اصفهانى پاك كرده در سركه بجوشانند تا مهرّا شود و بكوبند و با نيم من عسل بجوشانند تا به قوام آيد و فرو گيرند، و این داروها به آن بسرشند: زنجبيل و فلفل و دارفلفل از هريك چهار درم، تخم كرفس و نانخواه از هريك يك درم، زعفران دو درم، مجموع كوفته و بيخته بر آن افشانند و يك مچه مى‏زنند تا يكسان شود. شربتى چهار مثقال نافع بود. یا سماق دو درم، مازو يك درم، نارپوست نيم درم، دانه مورد ده درم، دانه مويز سه درم، مجموع كوفته به آب به و لعاب صمغ حبّ سازند. شربتى دو درم به آب مورد به كار برند، یا هليله سياه، پوست، آمله مقشر و مقل، از هريك دو درم؛ مرجان، كهربا و صدف سوخته، از هريك يك درم، مقل را در آب آهنگران حل كنند و ديگر ادويه را كوفته و بيخته به هم بسرشند و حب سازند و دو درم بخورند. هليله كابلى، سى درم به روغن گاو بريان كرده؛ كهربا، ده درم؛ مقل، چهل درم، مقل را در آب گندنا حل كنند و ديگر ادويه را كوفته و بيخته به آن بسرشند و حب سازند و .... تخمه خام كدو ،اگر معده قوي باشد با تخم بجويد و گرنه فقط مغز آن را بخوريد، زرشك خام و...نخل اره‌ای ایرانی، گزنه، کدوی پوست کاغذی، کتان روغنی، شیرین بیان، قارچ گانودرما، جینسینگ آسیایی، تویا، سویا، ادریسی، دم‌اسب، ذرت، شبدر قرمز، چای سبز، انگور خرس، مِلون تلخ(خربزه وحشی)، بارهنگ(اسفرزه) آبی و خربزه درختی....  اگر پیاز را له کنید و در زیر شکم شخصی که مبتلا به احتباس ادراری است قرار دهید راه ادرا را باز می کند… برای درمان احتباس ادراری پیاز را با عسل بجوشانید و به مریض بدهید تا راه ادرار را باز کند …."

*****

دکتر حسین روازاده نیز درمان های زیر تجویز کرده است:
".... گزنه به اشکال مختلف (آش، دم کرده، خام و پخته آن) مفید است.
داروی کد 120 را اگر بخواهید می توانید از عطاری کنار مطب تهیه نمایید و طبق دستور مصرف کنید . اگر جواب نداد به مطب مراجعه نمایید تا داروی جایگزین بدهیم.
بیماری جوان تر از علی خامنه ای در سایت دکتر روازاده پرسیده است:
" مدت ۲ سال است که از تکرر ادرار در شبها ناراحت هستم. هیچ ناراحتی دیگری ندارم . به دکتر مراجعه کرده ام گفته اند مشکل پروستات دارید. ۶۰ روز با تجویز دکتر دارو خورده ام . مشکل همچنان باقی است" .
و دکتر روازاده پاسخ داده است :  شما خدانکرده دست به عمل نزنید، به مطب مراجعه کنید تا دستوراتی داده می شود و داروهایی را به شما بگوییم تا از عطاریها تهیه نمائید و..."
توصیه هائی که رهبر حکومت اسلامی به آن ها توجهی نکرد و خلاف توصیه ها وموعظه های خویش، به خاطر رفع مشکلات ادراری و انزالی، پزشکی امپریالیستی – صهیونیستی به طب قرانی- اسلامی ترجیح داد.


******

برخی از منابع:
1- طب الرضا، گرد آورنده محسن شکری پینوندی، انتشارات نسل منتظر(قم) ، سال 1389.
2- طب الصادق، محسن شکری پینوندی، انتشارات نسل منتظر(قم) ، سال 1389،
3- ﻃﺐ اﻟﺮﺿﺎ- ﻃﺐ وﺑﻬﺪاﺷﺖ از اﻣﺎم رﺿﺎﻋﻠﻴﻪ اﻟﺴﻼم، ﻧﺼﻴﺮ اﻟﺪﻳﻦ اﻣﻴﺮ ﺻﺎدﻗﻰ ، اﻧﺘﺸﺎرات ﻣﻌﺮاﺟﻰ
http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamReza/Veladat/88/DownloadKetab/tabalreza.pdf


(مکارم الاخلاق، جامع طب الائمه، نسخه های شفا از ائمه هدی، بحارالانوار، اصول الکافی، مفاتیح الصحه، مخاطب النبی و الائمه، وسائل الشیعه، محاسن برقی، طب الکبیر، حیوه القلوب،عیون اخبارالرضا، الخرائج والخرائج، مستدرک الوسائل، تهذیب الاحکام،المحاسن، دارالشفاء امام رضا، الفقه المنسوب الامام الرضا، ثواب الاعمال، صحیفه الرضا، حلیه المتقین، الدعوات، منتهی الامال، شیخ عباس قمی، عوالی اللالی، سفینه البحار، آثارالصادقین، تفسیر نورالثقلین، تفسیر برهان و....)
طب الرضا توسط افراد مختلف با عنوان مترجم، نویسنده ، گرد آورنده ومؤلف انتشار یافته است، بیش ار 10 طب الرضا بر الرضا به "نویسندگی" دکتر محمد دریائی ( متخصص علوم زیستی و تعذیه) ، انتشارات زیتون سبز، سال 1389 / طب الرضا به ترجمه جواد فاضل و ویراستاری علی اصغر عبدالهی، دنیای کتاب ، سال 1389 در 100 هزار نسخه/ همایش های " طب الرضا" نیز مبادرت به انتشار این کتاب کرده است/ و.....
4-- طب النبى و طب الصادق : ابوالعباس مستغفرى و محمد خليلى
طب النبی:
http://www.ghadeer.org/salamat/teb_n/570-0001.htm#link1
5- " کتاب پزشکی که توسط امام رضا نوشته شده است" :
http://www.yjc.ir/fa/news/4686930/%DA%A9%D8%AA-
http://libraries.aqlibrary.org/index.php/2013-09-21-17-56-27/387-28-1392
6- نقد سندی رسالة ذهبیه معروف به طب امام رضا(ع)/ جواد شکوری
http://www.shamstoos.ir/fa/article/1024
7- طب اسلامی ، راهی به سوی تمدن اسلامی
http://shiateb.blogfa.com/cat-3.aspx
8 – برخی از دستورات طبی و بهداشتی امام رضا
http://www.khabaronline.ir/detail/312663/weblog/moazzen
9- سایت رسمی دکتر حسین روازاده:
http://ravazadeh.com/fa/kolyavimajari-edrartanasoli/2817-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-
10- پایگاه اطلاع رسانی دفتر ولی فقیه
http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=contentShow&id=12230

مراسم تجلیل از عبدالفتاح سلطانی + عکس







توهین امام جمعه تهران به زرتشتیان: ایران زرتشت چه افتخاری دارد که به آن ببالیم؟

توهین امام جمعه تهران به زرتشتیان: ایران زرتشت چه افتخاری دارد که به آن ببالیم؟


آخوند محمدکاظم صدیقی، امام جمعه موقت تهران با حمله به دولت یازدهم به خصوص وزارتخانه‌های علوم و ارشاد گفته «ایران زرتشت چه افتخاری دارد که ما به آن ببالیم؟»

به گزارش دیگربان digarban به نقل از رسانیوز، صدیقی شامگاه پنجشنبه (۲۰ شهریور) در یادواره «شهدای فریدونکنار» این مطلب را بیان کرده و افزوده «ایران زمانی بزرگ و قدرتمند شد که اسلام را در آغوش گرفت.»

وی با انتقاد از سیاست‌های فرهنگی دولت یازدهم هم گفته «امروز وزارتخانه‌ها و دولت ما باید در خط مقدم جبهه بگویند نگرانی وجود دارد نه اینکه مردم سر از جهنم در بیاورند.»

صدیقی افزوده «ما، دولت و مسئولان ضامن بهشتی بودن مردم هستیم، هر کس به جهنم برود٬ همین جهنمی روز قیامت یقیه شما را می‌گیرد و شما را مقصر جهنمی شدن خود می‌داند.»

وی اضافه کرده «کتاب‌های ضد دینی و زیر نظر همین وزارتخانه‌ها {ارشاد} به چاپ می‌رسد یا روزنامه‌های زنجیره‌ای که همه بلندگوی غرب هستند بسیار خطرناک‌تر از جنگ نظامی هستند.»

صدیقی اظهار کرده «ما به این رقاصه‌ها و سینماچیانی که به دنبال آمریکا می‌روند افتخار نمی‌کنیم، بلکه افتخار ما و کشورمان شهدا و کسانی چون شهید بصیر‌ها هستند.»

امام جمعه موقت تهران به منتقدان اجرای طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه‌ها نیز تاخته و این پرسش را مطرح کرده که «چرا آقای مسؤول خم به ابرو نمی‌آورد و فتنه گر را در دانشگاه مسئول می‌کند؟»

صدیقی بی‌تفاوتی مسئولان وزارت علوم در خصوص وضعیت دانشگاه‌ها و را «فتنه‌ای» فرهنگی دانسته که «خطر آن بسیار بیشتر از فتنه نظامی است.»

وی در سخنان خود به وقایع سال ۱۳۸۸ نیز اشاره کرده و مدعی شده که این وقایع از ۲۰ سال پیش برنامه‌ریزی شده بود تا نظام جمهوری اسلامی را از بین ببرد.

صدیقی افزوده «دشمنان نظام» در این وقایع «حتی از کسانی که در زیر عبای امام بزرگ شده بودند استفاده کردند٬ اما موفق نشدند.»

تهدید محمدرضا رحیمی به افشاگری

تهدید محمدرضا رحیمی به افشاگری
روزنامه شرق : تیم محمود احمدی‌نژاد با فاصله‌ای اندک از زمان اعلام حکم رحیمی و تخلفات «دانشگاه ایرانیان»، بازهم ضمن استفاده از تاکتیک «حمله» به‌عنوان بهترین دفاع، مدعی وجود پشت‌پرده‌هایی در ماجرا شدند و تهدید کردند در صورت ضرورت این پشت پرده‌ها را افشا خواهند کرد.

ماجرا از این قرار بود که پس از اعلام حکم اولیه محمدرضا رحیمی و پس از آنکه اخبار و اطلاعات جدیدی از تخلفات مشترک احمدی‌نژاد- بقایی در «دانشگاه ایرانیان» منتشر شد، آنها ابتدا با نوشتن نامه سرگشاده‌ای به رییس قوه‌قضاییه و شکایت به کمیسیون اصل90، در جایگاه مطالبه‌گری ایستادند. ولی وقتی در پاسخ به این اقدام خود، با انتشار بخش‌هایی دیگر از جزییات تخلف در دانشگاه ایرانیان و همین‌طور پاسخ رییس کل دادگستری تهران به نامه رحیمی، مبنی بر اینکه انتشار حکم اولیه‌اش غیرقانونی نبوده، مواجه شدند، پا را از انتشار نامه فراتر نهادند و حالا دوباره با تهدید به افشاگری گام به میدان گذاشته‌اند.

رحیمی: پشت‌پرده‌ها را می‌گویم
روز چهارشنبه هفته گذشته، محفل یاران و هواداران احمدی‌نژاد گردهم آمده بودند تا ناگفته‌های رحیمی از «پشت پرده» دادگاهش را بشنوند. سایت خبری «دولت بهار» که ارگان خبری تیم احمدی‌نژاد است، گزارش این نشست را منتشر کرده اما تصریح کرده که به دلیل محرمانه بودن مسایلی که توسط رحیمی بیان شده، محتوای آن را منتشر نمی‌کند. در ادامه گزارش «دولت بهار» آمده است: «در این جلسه رحیمی به تشریح فرآیند طی‌شده در ماجرای پرونده قضایی خود پرداخت. وی در این جلسه گوشه‌ای از پشت پرده پرونده یادشده و دست‌های پنهان را بازگو کرد و وعده داد پس از انتشار قطعی حکم دادگاه، بخش‌های دیگری از پشت پرده پرونده را بازگو کند.»

این تاکتیک تیم احمدی‌نژاد یادآور مانور آنها در روز استیضاح وزیر کار است. در آن روز هم به‌گفته علی لاریجانی، از لحظه آغاز جلسه استیضاح به رییس مجلس خبر داده بودند که اگر استیضاح بخواهد تا آخر ادامه پیدا کند، احمدی‌نژاد فیلمی از «پشت پرده» استیضاح را در صحن مجلس نمایش خواهد داد. او البته با این روش هم نتوانست وزیر خود را نجات دهد و شیخ‌الاسلام در نهایت قربانی صندلی سعید مرتضوی شد. اما یاران احمدی‌نژاد همچنان از آن روز به‌عنوان یکی از فتح‌الفتوح‌های رییس دولت محبوبشان یاد می‌کنند و به همین دلیل حالا و در شرایطی که رحیمی و بقایی و حتی خود احمدی‌نژاد در رابطه با مسایل مختلف در مظان اتهام قرار دارند بار دیگر حلقه اول تیم احمدی‌نژاد به سراغ همان تاکتیک رفته است.

ادامه حمایت از خط قرمزها
در این میان، حضور احمدی‌نژاد با رحیمی در این محفل نیز حاوی پیام ادامه حمایت محمود از حلقه‌ای است که در زمان ریاستش بر دولت، آنها را «خط قرمز» خود دانسته بود. او برای تاکید بر استمرار این حمایت، پس از سخنان رحیمی، از «ثبت‌نام دانشگاه ایرانیان» در هفته جاری خبر داده تا اگر حضورش به معنای حمایت از رحیمی تفسیر می‌شود، با سخنان خود، چتر این حمایت را بر سر بقایی نیز بگستراند. به این ترتیب و در شرایطی که همچنان از نظر کمیسیون اصل 90 مجلس مشخص نیست که اصل این دانشگاه وجود دارد یا نه، محمود احمدی‌نژاد در پاسخ به سوال یکی از حاضران در محفل پنهانی، درباره زمان آغاز به کار دانشگاه ایرانیان گفته است: «هفته آینده اطلاعیه ثبت‌نام دانشگاه منتشر خواهد شد.»

ابلاغ رسمی و مکتوب لغو مجوز به احمدی‌نژاد
این سخن احمدی‌نژاد در شرایطی توسط سایت رسمی تیم او منتشر شده که پس از انتشار گزارش «شرق» از جزییات جدید تخلف احمدی‌نژاد- بقایی به‌نام دانشگاه ایرانیان، روابط عمومی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری با ارسال نمابری به روزنامه اعلام کرد: «همان‌طور که بارها عنوان شده، دانشگاهی با عنوان «دانشگاه ایرانیان» و یا «دانشگاه غیرانتفاعی جامع بین‌المللی ایرانیان» مجوز فعالیت ندارد.» در نامه وزارت علوم همچنین تصریح شده است که «بنابر ابلاغیه مورخ 17/4/93 دبیر محترم شورایعالی انقلاب فرهنگی، مصوبه جلسه 735 مورخ 25/4/1392 شورایعالی انقلاب فرهنگی دایر بر «تاسیس دانشگاه بین‌المللی توسط هیات موسس به ریاست آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد» ملغی اعلام و مراتب طی نامه‌ای به نامبرده ابلاغ شده است.»

وعده ثبت‌نام در دانشگاهی که وجود ندارد
محتوای نامه ارسال‌شده از سوی وزارت علوم، مهر پایانی است بر همه تلاش‌هایی که تیم احمدی‌نژاد به کار بسته بودند تا برداشت 16میلیاردتومانی را قانونی جلوه بدهند چراکه آنها در آخرین نامه بقایی نیز مدعی بودند برداشت این مبلغ از حساب دولت و واریز آن به حساب مشترک احمدی‌نژاد- بقایی، قانونی و پس از طی مراحل قانونی تاسیس دانشگاه صورت گرفته است. حالا باید دید با ابلاغ رسمی ملغی‌شدن مصوبه تاسیس این دانشگاه، آیا احمدی‌نژاد و یارانش مبالغی را که قبل از تاسیس این دانشگاه و به اسم آن از حساب دولت برداشته بودند، به دولت باز خواهند گرداند یا خیر. البته احمدی‌نژاد که بنابر اعلام وزارت علوم، حکم ملغی‌شدن مجوز دانشگاهش نیز به او ابلاغ شده، فعلا وعده داده تا در هفته جاری اطلاعیه ثبت‌نام دانشگاهی را که از نظر وزارت علوم، اصلا وجود خارجی ندارد، منتشر کند. ادعایی که شاید اعتبار آن به اندازه اعتبار سخنان رحیمی برای افشای پشت پرده‌های دادگاهش باشد.

چه گرد و خاکی شد در دادسرای داخلِ اوین!


چه گرد و خاکی شد در دادسرای داخلِ اوین!


کمی بعد جناب دکتر حسین رفیعی از فعالان ملی مذهبی را دیدم که آمد و در کنارم نشست. این استاد بازنشسته ی دانشگاه تهران چه با سوز از فرصت های هدر شده در این سالهای اسلامی گفت. و گفت: چندی پیش ده نفر – نُه نفر مرد و یکی خانم – سرزده و ناگهانی به منزل ما هجوم آوردند و کلی از اموال من و همسر و دخترم را برداشتند و بردند. و گفت او را برای تفهیم اتهام فراخوانده اند و پانصد میلیون تومان وثیقه برایش تعیین کرده اند. همسرش با ناراحتی قلبی ای که دارد با شتاب رفته بود تا این وثیقه را جور کند.
یک: من در نامه ی چهاردهمِ خود به رهبری، خودم را و ایشان را به دوردست های “مرگ” برده ام. نامه ی چهاردهم، یکی از مشفقانه ترین و خوش فُرم ترین نوشته های من است به رهبرِ تام الاختیاری که دأبِ مسلمانی دارد و هیچ تنابنده ای در ایران به گرد پای او نمی رسد. در این نامه من کودکان محروم و ژنده پوشی را در دویست سال بعدِ ایران به وی نشان داده ام که در محله ای فقیر نشین، با دو تا توپ دارند فوتبال بازی می کنند. در اواخرِ نامه، جلوتر که می رویم، معلوم می شود آن دو تا توپ، یکی کله ی محمد نوری زاد است و دیگری کله ی سید علی خامنه ای.
در پایان همین نامه، شش صندلی را به آقای خامنه ای نشان داده ام. سه تا دریک سوی و سه تا در دیگر سوی. بر دو صندلیِ یک سو صدام نشسته است و معمر قذافی، و بر دو صندلیِ دیگر سو، گاندی نشسته است و نلسون ماندلا. پس یک صندلی در هر سو خالی است. در آن نامه، منِ نویسنده به جنابِ رهبر می گویم: انتخاب کن. بر کدام صندلی می نشینی؟ در کنار ماندلا و گاندی، یا در کنار هیولاهای ملموسِ این دوران؟ اکنون اما با اشاره به کسالتِ اخیرِ رهبر می گویم: ما معمولاً چه بشود که آرزوی مرگِ کسی را بکنیم. از همین روی، از بیماری و آشفتگیِ جسمیِ جناب رهبر خشنود نیستیم. بل برای ایشان سلامتی نیز آرزو می کنیم. و البته: فهمِ این که این کشور ارث پدری هیچیک از ما نیست تا دار و ندارش را بذل و بخشش کنیم به هرکس و هرکجا. و این که به گلوی مردم نباید چنگ برد و گفت: به مقداری که من می گویم نفس بکش!
دو: ظاهراً درخششِ چشمگیرِ فیلم ” قصه ها ” در جشنواره ی فیلمِ ونیز، بجای این که شادمانی مسئولان فرهنگی را فراهم آورد، به بغض و خشم و حسادتِ آنان مدد رسانده است. من بعد از آنکه این فیلم را در یک محفلِ چند نفره دیدم، همانجا به بانو رخشان بنی اعتماد تبریک گفتم. و به وی گفتم: از این که بجای خیلی ها که نمی فهمند، می فهمید از شما تشکر می کنم. در نوشته ای نیز به جناب رهبر پیشنهاد کردم لباس احرام بپوشد و به تماشای این فیلم بنشیند و بداند در گوشه گوشه ی این کشور مُلا زده چه می گذرد. بعد از درخشش این فیلم در جشنواره ی فیلم ونیز، جناب وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که سخت از جانب بیت رهبری و آیت الله های قم و نمایندگان دست و پا گیرِ اینان در فشار است، این فیلم را به سیاه نمایی متهم کرده و گفته که چرا اساساً باید این فیلم ساخته می شده است؟ می گویم: سیاه نمایی در جایی معنا پیدا می کند که روشنایی در آنجا افزون تر باشد. نه این که به هرکجا که دست می نهی از همانجا مفسده بر جوشد و قل قل کند.
سه: ساعت ده صبح دیروز – دوشنبه – از شیب زندان اوین بالا رفتم و تن پوش سپیدم را بر تن کردم و پرچم به دوش شروع کردم به قدم زدن. سربازانِ دمِ در که تابِ تحمل این هیبت را نداشتند، شورش کردند که: برو پایین و اینجا نایست! به زمینِ زیرِ پا اشاره کردم و گفتمشان: من همینجا هستم. و حتی گفتم: اگر حضور من اینجا برای شما سنگین است، افسرنگهبان تان را خبر کنید. استحکامِ سخنِ من به سربازان فهماند که این بید به بادشان نمی لرزد. اتومبیل های جور به جور می آمدند و پشتِ درِ بزرگ توقف می کردند و بعد از هماهنگی به داخل می رفتند. اتومبیل هایی نیز از داخل زندان اوین بیرون می آمدند. متهمانی را دیدم که دستبند به دست، با سربازانی مراقب، به داخل می رفتند. جماعتی از خانواده های زندانیان نیز در سایه ی کناره ی پل، به انتظار نشسته بودند.
چهار: یک مرد زندانی، باغچه ی جلوی زندان را بیل می زد و احتمالاً به ماهها و سالهای باقی مانده ی زندانش فرو شده بود. یک زندانی نیز جارو به دست، همان حوالی را جارو می کرد و خیره شده بود به نوشته ها و عکس های لباس من. عکس های تن پوشِ من، عماد بهاور بود در جلو، و شیخ مصطفی پور محمدی در پشت. که در زیر عکس ها، عماد بهاور را بی گناه دانسته بودم و شیخ مصطفی پورمحمدی را داعشی. مرد جارویی به یک اشاره ی پرسشِ من کپسولی از سخنانِ هزار باره اش را واگشود. این که: بی گناه است و بخاطر سی میلیون بدهی سه سال است اینجاست. اهل سلماس شبستر بود. لهجه ی ترکی اش نیز این را تأیید می کرد.
پنج: یکی از مدیرانِ ارشد دادسرا که هم سن و سال خودم است با اتومبیل سمند سفیدش آمد که به داخل برود. این مدیرِ ارشد مرا می شناخت. در زندان که بودم، دمِ گوشم زمزمه کرده بود: جای تو اینجا نیست نوری زاد. تو بچه ی جنگ و جبهه ای و ما تو را همردیف شهید آوینی می دانیم. حیفِ تو نیست که خودت را قاطی این جماعت فتنه کرده ای؟ چند ماه پیش نیز که مأموران اطلاعات زدند و خونینم کردند، دردادسرای اوین، همین مدیر ارشد، با نگاه به صورتِ خاکی و خونینم پوزخندی زد و بی آنکه سخنی بگوید عبور کرد و رفت. اکنون اما از مواجهه با من گریز می کرد. خودش را به ندیدن زد. رفتم جلو و سلامش گفتم و حالش را پرسیدم. می خواستم بداند که من از امروز اینجایم و هستم تا به خواسته هایم برسم. یکی از سربازان مرا به دور شدن فرا خواند. شاید از این روی که سربازانِ دمِ در به مشکل بر نخورند، کنار رفتم تا مدیرِ ارشد به داخل برود.
شش: چهره های ترو تمیز و گاه زمختِ اطلاعاتی ها و سپاهی ها را می دیدم که سوار بر اتومبیل هایشان به داخل می رفتند. شاید هرکدامشان به بازجوییِ دختری و پسری و مردی و زنی می رفتند تا از کیسه ی فحش ها و تهدیدها و دروغ ها و تجربه های کم و زیادشان الفاظی بر آورند و پرونده هایی بسازند برای قاضیانِ مطیع و گوش بفرمان و ذلیل دستگاه قضایی. به این فکر کردم که من در جلوی درِ اصلی زندان اوین، خیلی ها را خواهم دید. شاید یک روز، اژه ای را ببنیم و او در لباس من عکس خود را ببیند در هیبتِ داعشی و من به او بگویم چرا فاضل خدادا بدبخت و بی کس را کشتی و برادر رفیق دوست را وارهاندی؟ یا یک روز جناب رییسی را ببینم و او با تماشای عکس خود بر تن پوشم، تنش به لرزه در آید و یک فکرهایی به کله اش بزند برای درهم پیچیدنِ طومارِ من. و یا سپاهیان واطلاعاتی ها و زندانیان سیاسی و خانواده های آنان را.
هفت: یک بانوی پنجاه ساله دستش را سایه بان پیشانی اش کرده بود و به من خیره مانده بود. جلو رفتم. گفت: آفتاب شما را اذیت می کند. گفتم: اذیت واقعی در داخلِ این زندان است. دامادش زندانی بود. برای چه؟ برای چند پیامک تلفنی. دامادش زندانی سیاسی بود. بانوی دیگری که با تلفن صحبت می کرد به سمت من آمد و با شادمانی به فردی که در آن سوی خط بود گفت: آقای نوری زاد هم اینجاست. و من، به آن فردی که در آن سوی خط بود سلام رساندم. بی آنکه بشناسمش.
هشت: محل قدم زدن من بر قله ی ورودیِ زندان اوین است. جوری که از دور پیدایم. یعنی شما اگر با اتومبیل تان از دور و از زیرِ پل عبور کنید مرا بر قله ی مقابل می بینید پرچم به دوش و سپید پوش. درِ بزرگ و سنگینِ زندان اوین، روی ریل حرکت می کند. با هر هماهنگی، نرم نرم کنار می رود تا اتومبیلی داخل یا خارج شود. این درِ بزرگ و سنگین، دریچه ای دارد بقدرِ دو کف دست. سربازان یک به یک می آمدند و دریچه را کنار می زدند و به رفت و آمد من نگاه می کردند و لابد تلاش می کردند نوشته ها را بخوانند و بدانند دوست کیست و داعشی کدام است. یک سرباز آمد و با خنده ای معنا دار به عکس عماد بهاور نگاه کرد. عماد را نمی شناخت. اما وقتی چرخیدم به پشت، پور محمدی را شناخت و زیر لب گفت: این وزیرِ دادگستریه که!
نه: مردِ جارویی را دیدم که در ردیفِ مردم و در سایه ی کناره ی پل نشسته است و جارویش را پرچم کرده و به دیواره ی پل تکیه داده است و خیره مانده به رفت و آمد من. سربازان گروه گروه از مینی بوس ها و وَن ها پیاده می شدند و کیسه به دوش به داخل می رفتند. عجبا که لباس همه شان نو بود. نویِ نو. به یکی شان گفتم: خوب به شما لباس نو داده اند ها؟ که گفت: بله، اموال شما را نمی دهند در عوض لباس ما را نو می کنند. دانستم او نوشته های تن پوشم را خوانده و با همان یک سخن، همدلی اش را به رخ کشیده است.
ده: می توانستم تجسم کنم در داخل زندان، در نگهبانی، در اتاق افسر نگهبان، در بندهای ۲۰۹ و ۳۵۰ اطلاعات، در بند دو الفِ سپاه، در دادسرای داخل اوین چه خبر است. حضور یک نفر با تن پوش سفید و پرچم سرخ آنهم جلوی زندان اوین، نه چیزی است که از نظرها و حساسیت ها دور بماند. یک افسر ارشد را دیدم که از دری دیگر به بهانه ای بیرون آمد و مرا وراندازی کرد و به داخل رفت.
یازده: یک اتومبیل به داخل می رفت. هم راننده و هم فردی که در کنار نشسته بود، بستنی می خوردند. فرد کناری چوب بستنی اش را بیرون انداخت و دست به دهانش کشید. رفتم و چوب بستنی را برداشتم و به دستش دادم و گفتم: زحمت بکشید این را داخل سطل زباله بیندازید. مرد که پنجاه شصت سالی از عمرش گذشته بود، تشکر کرد و چوب را گرفت. یک اتومبیل پژو ۴۰۵ با دو نفر سرنشین از در بیرون آمد و رفت و دور زد و مستقیم رو به من جهت گرفت. تردیدی نداشتم که یا اطلاعاتی اند یا سپاهی. آمده بودند به چشم خود ببینند و حضور و هیبت مرا گزارش کنند. من چه باید می کردم؟ جلو رفتم. باورشان نمی شد. شیشه هایشان بالا بود. زدم به شیشه ی مرد کناری. شیشه را پایین داد. سلام گفتم و گفتم: به برادران سپاهی خبر بدهید که من برای پس گرفتن اموالم به اینجا آمده ام. هستم تا ریز به ریز اموالم را پس بگیرم. و گفتم: به برادران خبر بدهید اگر اموال مرا پس ندهند، من اینجا را به یکی از داغ ترین مکان های خبری کشور تبدیل می کنم.
دوازده : یک مرد شیک پوشِ ریش مرتب با پنجاه سالی سن آمد و به عکس عماد اشاره کرد و پرسید: عماد را می شناسید مگر؟ گفتم: یک چند وقتی با وی هم بند بوده ام و به سلامت و بی گناهی اش ایمان دارم. گفت: من هم مدتی با وی در ۳۵۰ هم بند بودم. از مردِ ریش مرتب پرسیدم: شما هم زندانی سیاسی هستید؟ گفت: بله. جرمتان؟ جاسوسی. برای کجا؟ برای موساد و صهیونیست ها. حالا جاسوس بوده اید یا نه؟ پوزخندی زد و گفت: حتی یک در صد. و گفت: من به یهود و یهودی ها احترام می گذارم اما به صهیونیست ها نه. اسمش؟ علیرضا اوسیوند. او را به بند مالی ها انتقال داده بودند و اکنون از مرخصی باز می گشت و به زندان می رفت.
سیزده: سربازی با خوشحالی آمد و دستم را گرفت و گفت: برویم. کجا؟ دفتر سرپرستی. چه بهتر از این؟ با همان تن پوش سفید و پرچم سرخ، رفتیم داخل و از پله ها بالا رفتیم. مرا در راهروی داد سرا بر یک صندلی نشاند و خودش رفت و ناپیدا شد. راهرو از جمعیت پر بود. زندانیان را در لباس آبی راه راه با دست بند و پا بند می آوردند و پشت در شعبه ها می نشاندند و یک به یک اسمشان را صدا می زدند و به اتاقی می بردندشان. همه ی حاضران به سرو وضع من چشم دوخته بودند و من به عکس عماد بهاور که گویا بر دامان من نشسته بود. دستی به صورتِ چون ماهش کشیدم و نوازشش کردم و گفتم: عزیزم، چه خوب که پاک و بی گناه و فهیم و دوست داشتنی هستی. و گفتم: خیلی از این بازجوهای هتاک، آرزو دارند رطوبتی از فهم و ادب تو را می داشتند. و گفتم: تو را به این دلیل به زندان انداخته اند که از فهم و ادب تو در رنج اند.
چهارده: کمی بعد جناب دکتر حسین رفیعی از فعالان ملی مذهبی را دیدم که آمد و در کنارم نشست. این استاد بازنشسته ی دانشگاه تهران چه با سوز از فرصت های هدر شده در این سالهای اسلامی گفت. و گفت: چندی پیش ده نفر – نُه نفر مرد و یکی خانم – سرزده و ناگهانی به منزل ما هجوم آوردند و کلی از اموال من و همسر و دخترم را برداشتند و بردند. و گفت او را برای تفهیم اتهام فراخوانده اند و پانصد میلیون تومان وثیقه برایش تعیین کرده اند. همسرش با ناراحتی قلبی ای که دارد با شتاب رفته بود تا این وثیقه را جور کند.
پانزده: یک دیوار شیشه ای، اتاق سرپرستی را از راهرو جدا می کند. در آن سوی این دیوار شیشه ای، اتاق منشی هاست. و دری که به اتاق بزرگِ سرپرست راه می بَرَد. من از این دیوار شیشه ای چند باری رد شده و دراتاق سرپرستی چند باری با آقای ” تورک ” که هم قاضی است و هم سرپرست دادسرا صحبت کرده بودم. زمان گذشت و من در کنار جناب رفیعی نشسته بودم و از محضرِ این مرد فهیم و سلیم و نیک نگر بهره می بردم. احتمال دادم مثل دفعات پیش که اطلاعاتی ها مرا می آوردند و شب رهایم می کردند، این بار نیز مرا به داخل آورده اند تا جلوی در نباشم و شب رهایم کنند.
با اجازه از استاد رفیعی، برخاستم و به سمت دیوار شیشه ای رفتم. سربازی که دم درِ دیوار شیشه ای نشسته بود، مرا از ورود به دفتر سرپرستی باز داشت. بی توجه به هشدار او، داخل شدم و پیچیدم به سمت دفترِ منشی های سرپرست که یکی پنجاه ساله بود و قد کوتاه و تیره پوست، و یکی سی و پنج ساله و قد بلند و سفید روی. هردو را پیش از این دیده بودم چند باری. به هر دو سلام گفتم و گفتم: مرا برای چه به اینجا فرا خوانده اید؟ منشی جوان گفت: حاج آقا زنگ زدند که آقای نوری زاد داخل بیایند تا من بیایم. گفتم: شاید حاج آقا دوساعت دیگر هم نیامدند. و با کمی تندی گفتم: من با اجازه می روم سرِ کارم تا حاج آقای شما بیایند. رفتم به سمت درِ خروجیِ اتاق منشی ها که منشی پنجاه ساله در آمد: من از شما خواهش می کنم یک ربع تحمل کنید حاج آقا در راهند الان می آیند. قبول کردم و رفتم و نشستم در کنار استاد رفیعی و درس ها آموختم از سلامتِ وی که یک گِرم از این سلامت را در کل بساط داعشیان اسلامی نمی توان یافت.
شانزده: یک ربع بعد مرا به اسم صدا زدند. از دیوار شیشه ای گذشتم. منشیِ پنجاه ساله آمد به استقبالم و گفت: می شود خواهش کنم این را در آورید؟ و به تن پوشم اشاره کرد. در آوردم و تا کردم. جوری که عکس ها در میان بود و دیده نمی شد. کمی بعد منشیِ جوان آمد و گفت: می شود این پارچه را بدهید به من؟ برای چه؟ حاج آقا می خواهند ببینندش. دادم به دستش و او رفت داخلِ اتاق سرپرستی. شاید پنج دقیقه بعدش بود که منشیِ جوان آمد و مرا صدا زد که به داخل بروم. وارد شدم. منشیِ جوان نیز از پی آمد. اتاق سرپرستی، اتاقی است بزرگ با یک میز کنفرانس دراز و چندین صندلی در اطرافش و میز ریاست و صندلی هایی در مقابل میز ریاست. جناب سرپرست پشت میزش نشسته بود و سر فرو برده بود به مطالعه ی پرونده های قطوری که بر میزش چیده بودند.
با وی دست دادم و نشستم مقابلش. گفت: چه خبر آقای نوری زاد؟ گفتم: شما مگر قرار نبود اموال مرا از سپاه پس بگیرید؟ بی آنکه سر برآورد گفت: ما اموال شما را گرفتیم و آوردیم اینجا و چند باری هم با شما تماس گرفتیم اما شما نیامدید بگیرید. این سخنِ جناب ” تورک” که لهجه ی تُرکی اش آشکار بود، نشان می داد که اصلاً از قضایا بی خبر است. گفتم: آن چه شما می فرمایید به اموالی مربوط است که اطلاعات از من برده بود. من چند ماه پیش آمدم و آنها را تحویل گرفتم و رفتم. و گفتم: منظور من اموالی است که سپاه برده و من چهار پنج ماه پیش به شخص شما در همین اتاق دو تا نامه نوشتم که پیگیری کنید اما ظاهراً پیگیری که نکرده اید هیچ، خبر هم ندارید.
جناب سرپرست طلبکارانه در آمد که: نخیر، شما از ما دو تا خواسته داشته ای. یکی ممنوع الخروجی پسرت بود و یکی اموالی که سپاه برده. و رو کرد به منشیِ جوان و پرسید: ممنوع الخروجیِ پسر ایشان چه شد؟ منشیِ جوان گفت: نامه ای که برای گذرنامه نوشته ایم پاسخش نیامده. جناب سرپرست باز طلبکارانه گفت: اموال سپاه را هم به قاضی اجرای احکام سپرده ایم که پیگیری کند منتها ایشان یک چند وقتی به مرخصی رفتند و نشد که پیگیری کنند.
گفتم: پس یعنی هیچ. و گفتم: من اما خواسته ی سومی هم دارم. و آن به ماجرای جوانی مربوط است که درنامه ی دیروزم به شما آن را شرح داده ام. و پرسیدم: نامه را که خوانده اید حتماً؟ گفت: نه، کجا خوانده ام؟ من الآن آمده ام. ماجرای ” محسن شجاع ” و بی گناهی اش را شرح دادم و گفتم: اگر جرمی در کار باشد، این جرم متوجه من است. سرضرب در آمد که نخیر، ما مدرکی اگر از کسی به دست می آوریم همان مدرک می شود مدرک جرم. گفتم: شما یک نفر را با آلت قتاله بر سر جنازه ای دستگیر می کنید و او را به جرم قتل به چوبه ی دار می سپرید. اگر یکی بیاید و بگوید من این قتل را مرتکب شده ام به این دلیل و به این دلیل، سخن این مدعی را نمی شنوید آیا؟ جناب سرپرست که مطمئناً از قضیه ی محسن شجاع با خبر بود سر به زیر و با اخم گفت: همین که هست. گفتم: پس سخن تازه ای در میانِ ما نیست ظاهراً؟ گفت: نخیر. گفتم: پس من جلوی درِ زندان مهمان شما هستم تا وقتی که این جوان آزاد شود و اموالم را از سپاه پس بگیرم. سرد و مطمئن گفت: بسم الله.
بلند شدم و رفتم به سمت در خروجی. منشیِ جوان پیش از من خارج شده بود. برگشتم و به جناب سرپرست گفتم: این پارچه ی من کجاست؟ سرپرست با صدایی که قاطعیت از او بر می جهید گفت: این پارچه نیست و کفن است و همینجا هم می ماند. خیز برداشتم سمت میز سرپرست و با خشم به وی گفتم: بخدا قسم اگر پارچه ی مرا ندهید می زنم بساط اینجا را به هم می ریزم. و داد زدم: پارچه ی من کجاست؟ سرپرست تلاش کرد قاطعانه بگوید: این کفن اینجا می ماند. نگاهی به اطراف انداختم و تن پوشم را بر میز درازِ کنفرانس یافتم.
رفتم و آن را برداشتم و به سمت درِ خروجی خیز برداشتم. سرپرست زنگ زد به منشی ها که: این کفن را از دستش بگیرید. من اما بیرون رفته بودم. نزدیکِ دیوار شیشه ای منشیِ جوان خود را به من رساند و محترمانه گفت: خواهش می کنم این را به من بدهید. با خشمی که می رفت دیوار شیشه ای را پایین بیاورد بر سرش غریدم: بخدا یک بار دیگر این حرف را بزنی می زنم این شیشه ها را پایین می آورم. و لگدم را تا نیمه بالا بردم. صدایی از داخل در آمد که: ولش کنید برود. سربازی مرا به سمت راهروی خروجی برد. بازگشتم و از جناب رفیعی خداحافظی کردم و از زندان بیرون زدم.
هفده: در سرازیریِ شیب زندان اوین، به یکی از دوم خردادی های مشهور و بلند آوازه برخوردم. خندان آمد و مرا در آغوش کشید. به وی گفتم: جناب امیر انتظام حالش خوب نیست. و پیشنهاد کردم: با جمعی از دوستان، و به ویژه با عده ای از دانشجویان قدیمِ پیرو خط امام که وی را جاسوس خواندند و عمرش را تباه کردند، بروید به دیدنِ این مرد. تا این را گفتم، خنده بر صورتش ماسید و لبخندی که بر لب داشت محو شد. در حینِ رانندگی، به خود گفتم: چه خوب که از هرچه قید و گرایشِ مزخرفِ سیاسی و ولایی و اصول گرایی و دوم خردادی و مذهبی و خرافی رها شده ای.
هجده: شاید سه ساعت بعد از طوفانی که در اتاق سرپرست وزیدن گرفت، همسر محسن شجاع در پیامی برایم نوشت: همین اکنون محسن تماس گرفت و با روحیه ای عالی گفت که دو هفته ی دیگر آزاد می شود. به خود گفتم: گرچه از این وعده ها به زندانیان فراوان داده اند اما همین یک زنگ نیز خودش نعمتی بوده در این غبارِ آغشته به ناجوانمردی. نیز عکسی از محسن شجاع تقدیمتان می کنم تا این جوانِ شجاع را نیک بخاطر بسپرید.
نوزده: من فردا چهارشنبه و کلاً روزهای زوج از ساعت ده تا دوازده جلوی درِ بزرگ و اصلی زندان اوین قدم می زنم. پیشنهاد نمی کنم به آنجا بیایید. از دور – زیر پل – نیز می توانید مرا در آنجا ببینید. به امید روزهای خوب در همین نزدیکی ها.

وحشی تر از داعشی ها 35 سال است که در ایران حکومت می کنند.


 با متنی یکسان برای تقدیس سازی جلاد رژیم قاسم سلیمانی

ببینید سپاه و زیر شاخه هاش چه صفحاتی رو اداره میکنند. یه مدت هست صفحات فیس بوکی که زیر نظر سپاه اداره میشن و فقط برای پستهای خاص مطلب میزارن . مثلا صفحه ای هست که تمام مدت فعالیتش پستهای موزیک گذاشته الان مشترکا همه این نوشته رو گذاشتن از کی ؟ از جلاد قاسم سلیمانی که در قیام مردم در سال 88 به کمک مزدوران سپاه قدس مردم رو به خاک و خون کشید اکنون او رو قدیس میکنند. آرش صادقی هم به این مطلب اشاره کرد و ظرف دو ساعت ربوده شد . به هر صفحه و هر شخص و هر گروهی که این مطلب رو انتشار داد سریعا شک کرده و هویتش رو بررسی کنید

پشت پرده بی سابقه ترین رویداد «تاریخ تلویزیون» در ایران | عکس و سند دیده نشده


۲۷ سال پیش، بحث داغ این روزها، افتضاح ایران-کنترا بود و کتابی که با سرعتی بی سابقه در تاریخ آمریکا به فروش می رفت، »گزارش کمیسیون تاور«۱ نام داشت. کمیسیون ۳ نفره تاور که یکی از دو کمیسیونی بود که برای تحقیق پیرامون »معامله محرمانه و غیرقانونی دولت آمریکا با رژیم ایران و ارسال بخشی از پول آن برای کنتراهای نیکاراگوئه «تشکیل شد در ۲۶ نوامبر  ۱۹۸۶( ۵آذر ۱۳۶۵) به دستور رونالد ریگان تشکیل شد و جان تاور (سناتور سابق ایالت تگزاس و عضو حزب جمهوری خواه) سرپرست و برنت اسکوکرافت (مشاور امنیت ملی آمریکا در دولت جرالد فورد) و ادموند ماسکی (وزیر امور خارجه در دولت جیمی کارتر) دیگر اعضایش بودند. این کمیسیون نتایج بررسی های خود را در ۲۶ فوریه  ۱۹۸۷(۷ اسفند ۱۳۶۵) در گزارشی ۲۸۰ صفحه‌ای به رونالد ریگان عرضه کرد که صبح فردای آن روز توسط»دفتر انتشارات دولت آمریکا«۲ تحت عنوان »گزارش هیئت بررسی ویژه رئیس جمهوری«۳ منتشر شد.

در این روز، نسخه ای دیگر از این کتاب توسط »انتشارات بنتام«۴ در ۵۵۰ صفحه تحت عنوان »گزارش کمیسیون تاور«انتشار یافت که متن کامل گزارشهای مندرج در کتاب »گزارش هیئت بررسی ویژه رئیس جمهوری« بود.
از جمله اطلاعاتی که در کتاب »گزارش کمیته تاور« آمده است، جزئیاتی از حمایت مالی و ... از بخشی از اپوزیسیون رژیم ایران است که دولت آمریکا برای به محاق بردن رابطه محرمانه خود با رژیم ایران ناچار شد فاش کند. یکی از مهمترین اطلاعات فاش شده در این کتاب گزارشی است که سرهنگ الیور نورث (عضو شورای امنیت ملی آمریکا) بهآدمیرال جان پویندکستر (مشاور امنیت ملی آمریکا) در دوشنبه ۸ سپتامبر ۱۹۸۶ (۱۷ شهریور ۱۳۶۵) نوشته است و در آن دولت آمریکا، مسئولیت »دزدیدن فرکانس پخش شبکه ملی تلویزیون ایران برای پخش پیام ۱۱ دقیقه ای رضا پهلوی« را برعهده گرفته است:
«سایر مسائل
در تعطيلات آخر اين هفته۵، پيام ۱۱ دقيقه‏ اى فرزند شاه از طریق دزدیدن فرکانس پخش شبکه ملی، از تلويزيون ايران پخش شد. به گزارش طرفداران خانواده شاه، پخش اين برنامه، موج اعتراض در تهران و بقیه نقاط را برانگيخت. "مقام ايرانى" از سام۶ پرسيد چگونه است كه از سويى به ما مى‏ گوييد انقلاب ايران را بمثابه يك امر واقع قبول داريد و از سوى ديگر دست به اينگونه كارها مى ‏زنيد؟»۷ 

تماس مقام رژیم ایران با جرج کاو(سام) مامور سیا برای اعتراض به این اقدام، در نوع خود بسیار جالب و گویاست!
در کتاب »گزارش کمیته تاور«، جزئیات بیشتری درباره پشت پرده ارسال این پیام ویدیویی بیان نشد و این مساله مسکوت ماند تا اینکه باب وودوارد روزنامه نگار شهیر آمریکا و افشاگر افتضاح واترگیت، در اکتبر ۱۹۸۷ در کتاب »جنگهای سری سیا« پرده از این عمل بی سابقه در »تاریخ تلویزیون« در ایران برداشت.
در صفحه ۸۵ این کتاب۸، وودوارد گفتگویی از ویلیام کیسی (رئیس سازمان سیا از سال 1981 تا 1987) آورده است که وی در آن از »تهیه طرح سرنگونی خمینی و جایگزین کردن او با رضا پهلوی« بدستور ریگان سخن می گوید:
«خمينى اغلب موضوع گفتگوها در گردهمایی هاى كاخ سفيد بود. اين تمايل اظهار مى‏شد كه در صورت امكان دفع شرش بشود. با رئيس جمهور مباحثاتى انجام گرفته بود و بنظر مى‏رسيد كه نظر او بيش از حد معمولش، به اين موضوع معطوف شده است و بعد از كيسى خواسته شد عمليات مخفى براى سرنگونی خمينى و جایگزین کردن او با رضا پهلوى پسر شاه فقيد را موضوع مطالعه قرار دهد و طرحى تهيه كند. وقتى كيسى این موضوع را در لنگلی۹ مطرح کرد، رنگ از صورتها پريد. ایران مشکلی لاینحل بود، خانواده پهلوی از آن هم بدتر بود. در اداره عمليات سری سيا هم هيچكس حاضر نبود وارد چنین ماجرائی بشود. وزارت خارجه نيز در مقابل این تصمیم مقاومت کرد. ولی کیسی همسو با رئیس جمهور احساس کرد که حکومت باید کاری انجام دهد. بهترین فکری که به نظرش رسید، این بود که به سیا اجازه دهد که طی یک عملیات مخفی، گفتگوهایی با تبعیدیان ضد خمینی انجام داده و با برآورد و بررسی آنها دریابد که کدامیک از آنها ممکن است بتواند نیروی مخالفی بر علیه خمینی برپا کنند. کیسی اين طرح را بمثابه اولین قدم مورد نیاز به کاخ سفید ارائه کرد و رئیس جمهور آنرا امضا نمود. «

کیسی در صفحه ۴۸۸ این کتاب۱۰ اعتراف می کند که سیا، فرستنده تلویزیونی مورد نیاز برای دزدیدن فرکانس پخش شبکه ملی تلویزیون ایران را در اختیار رضا پهلوی گذاشته است:
«يكماه پيش، در سپتامبر۱۱، سيا بطور مخفیانه، فرستنده تلويزيونى کوچکی را برای پخش برنامه ۱۱ دقیقه‌ای رضا پهلوی در ایران فراهم کرد که وی در آن برنامه اعلام کرد: «من بازخواهم گشت. ««

جالب اینجاست که ۲۲ سال پس از این ماجرا، رضا پهلوی در پاسخ به سوال خبرنگار مجله نیویورک تایمز درباره همکاری با ماموران سیا می گوید:
«دبورا سولومون: اما شما احتمالا برای چندین سال با ماموران آمریکایی سازمان سیا و دیگر سازمانها که برای بی ثباتی رژیم ایران تلاش می کردند، همکاری می کردید.
رضا پهلوی: فرض شما کاملا و بصراحت غلط است!»

در حالیکه گزارش شورای امنیت ملی آمریکا و اظهارات ویلیام کیسی(رئیس وقت سازمان سیا) مبنی بر «فراهم شدن فرستنده تلویزیونی برای دزدیدن فرکانس پخش شبکه ملی تلویزیون ایران توسط سیا» برای آقای رضا پهلوی، گویای همکاری و روابط نزدیک سازمان سیا و ویلیام کیسی با رضا پهلوی است تا حدی که ریگان از كيسى می خواهد که عمليات مخفى براى سرنگونی خمينى و جایگزین کردن او با رضا پهلوى را موضوع مطالعه قرار دهد و طرحى تهيه كند. آقای رضا پهلوی که ادعای شفافیت دارند، بجای دروغگویی و پنهانکاری باید برای ایرانیان توضیح دهند که سازمان سیا چطور حاضر شد امکانات و تجهیزات در اختیار ایشان قرار دهد و چه مذاکرات و توافقاتی میان وی با مقامات اطلاعاتی و دولتی آنزمان آمریکا صورت گرفت؟
آنچه که بطور کاملا مستند آورده شد، تنها بخشی از روابط محرمانه آقای رضا پهلوی با سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(سی آی اِی) است که توسط طرف آمریکایی منتشر شده است ولی همین مقدار کافی است تا نشان دهد ایشان با توسل به دولتهای خارجی قصد بازگرداندن رژیم سلطنتی به ایران را دارند و باقی سخنان و اعمالشان برای فریب ملت ایران است! ایرانیان باید نسبت به اتخاذ چنین روشهایی برای بقدرت رسیدن از سوی سیاسیون، حساس باشند چرا که خسارات زیادی به وطنمان وارد خواهد کرد.


یادداشت و نمایه:
1- The Tower Commission Report, Bantam Books, 1987, ISBN 0-553-26968-2.
2- United States Government Printing Office.
3- Report of the President's Special Review Board, United States Government Printing Office, February 26, 1987, ISBN-10: 0160043050.
4- Bantam Books.

۵- منظور از تعطیلات آخر هفته، شنبه (۶ سپتامبر ۱۹۸۶) یا یکشنبه (۷ سپتامبر ۱۹۸۶) می باشد.
۶- ﺟﺮج ﮐﺎو، ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺳﯿﺎ در ﻣﺴﺎﺋﻞ اﯾﺮان.
7. The Tower Commission Report: The Full Text of the President's Special Review Board (New York: Bantam Books, 1987), p. 398.
8- Bob Woodward, _Veil: The Secret Wars of the CIA, 1981-1987_, New York: Simon & Schuster, 1987, p. 85.
۹- مرکز اصلی سیا در ایالت ویرجینیا.
10- Bob Woodward, _Veil: The Secret Wars of the CIA, 1981-1987_, New York: Simon & Schuster, 1987, p. 488.
۱۱- اشاره دارد به سپتامبر ۱۹۸۶.