هدفش اعلام ِ نابودیِ تمدنِ «
محتضر» ماست . او
می خواهد با پوچ گرایی در این
دوران « هیچ شد
گی ِ معنا» که ویژگی «غرب ِ فروریخته» ی(۵)
ماست مبارزه کند : هنگامی که آشکار می شود «
ارزش های متعالی روبه زوال اند » ، آنچنانکه
فردریش نیچه یکی از بزرگترین الهام بخشان انفره ،
در «اراده ی معطوف به قدرت» می گوید. در چنین
برهه ی دشواری از تاریخ چه باید کرد ؟ « تنها، گفته
ای از اپیکور به کار می آید : کشتی در حال غرق
شدن است اما امکان رستگاری شخصی وجود دارد، امکان سرپا ماندن و اینکه به خود بگوییم
پوچ گرایی را اشاعه نخواهم داد»
میشل اُنفره و «تقدس طبیعت» (لوموند دیپلماتیک: ژوییه 2015)
ایولین پیِه یِه برگردان ساناز مقیمی
از لذت جویی آزاد تا ستایش ِنظم: «کیهان»، تجزیه و تحلیل یک کتاب پرفروش/ هفته نامه ی لو پواَن در مصاحبه
ای به مناسبت انتشار آخرین اثر میشل اُنفره با عنوان «کیهان»(۱)، سوالی به جا از فرانز- اُلیویه- ژیبر دوست
وی، می پرسد: « پشت چهره ی ِ محبوب ترین روشنفکر فرانسه چه کسی پنهان شده ؟ فردی منفور نزد مانوئل
وَلس ؟ »(۲) ، تفکر و نظرات اُنفره به اندازه ای درخشش دارند که رساله های اورا در شمار پرفروش ترین
هاقرار دهند ; کافیست چهره ی او روی جلد مجله ای بیاید تا فروش آن را افزایش دهد. از آن بهتر هنگامی ست که
او « هراس ایدئولوژیک براه افتاده توسط مافیایی که ادعای چپ بودن دارد » را افشا می کند واظهار می دارد که « تحلیلی صحیح از اَلَن دُ بُنوآ را به تحلیلی نادرست از مینک ، اَتــَـلی یا بِ اَش اِل ( برنار هانری لوی )» یا « تحلیلی صحیح از بِ اَش اِل را به تحلیلی نا درست از اَلَن دُ بُنوآ »(۳) ترجیح می دهد. اینجاست که نخست وزیر مجبور می شود عکس العمل نشان دهد. بدیهی ست که مانوئل ولس، از اشاره به الن د بنوآ - که سابقا از بنیان گزاران گروه تحقیق و مطالعاتِ تمدن اروپا بوده و اکنون به عنوان نماینده ی اصلی آنچه راست نومی نامیم شناخته می شود - مشوش شود . زیرا اگر اُنفره که خود را چپ، حتی چپِ پــرودُنی، می داند بتواند با مردی موافق باشد که رئیس جمهور معتقد است « به نوعی محمل نظری جریان راست افراطی در فرانسه را شکل داده است» ، « این بدین معنی ست که داریم از مسیر منحرف می شویم»(۴). خلاصه آنکه عضو دیگر کابینه، آقای ژان ماری لوگان اینطور نتیجه می گیرد : « پس به کجا میرویم ؟»
گاهی به نظر می آید انفره به جبهه ی خودی حمله می کند، زیرا همیشه بنا برتصوری در مورد انسان که مرتبط به آرمانی رهایی بخش است عمل می کند. بررسی ِ این تصور شاید بتواند آنچه امروز مبهم یا متناقض به نظر می آید را روشن کند.
« کیهان » ، جلد اولِ سه گانه ای که متواضعانه « دایره المعارف موجز جهان » نامیده شده ، به موضوعی بسیار رایج می پردازد چرا که هدفش اعلام ِ نابودیِ تمدنِ « محتضر» ماست . او می خواهد با پوچ گرایی در این دوران « هیچ شد گی ِ معنا» که ویژگی «غرب ِ فروریخته» ی(۵) ماست مبارزه کند : هنگامی که آشکار می شود « ارزش های متعالی روبه زوال اند » ، آنچنانکه فردریش نیچه یکی از بزرگترین الهام بخشان انفره ، در «اراده ی معطوف به قدرت» می گوید. در چنین برهه ی دشواری از تاریخ چه باید کرد ؟ « تنها، گفته ای از اپیکور به کار می آید : کشتی در حال غرق شدن است اما امکان رستگاری شخصی وجود دارد، امکان سرپا ماندن و اینکه به خود بگوییم پوچ گرایی را اشاعه نخواهم داد»(۶)
نیروهای جبری که برنامه ریزی مان می کنند
برای پیوند دوباره با «ارزشهای متعالی » و باز آفرینی معنا ، انفره راهی را پیشنهاد می کند که بسیاری از سرخورد گان از «انسان خردمند» اختیار کرده اند : درک و تکریمِ « تقدس ِ طبیعت » که برای انسانی که تدریجا توسط زبان گمراه شده دیگر دست یافتنی نیست ، زیرا « کلمات واقعیتی را انتقال می دهند که به محض نامیده شدن می گریزد »، سپس این نوشتن است که واقعیت را تقلیل می دهد، زیرا پیش از نگاشته شدن کتابها « تمدن های شفاهی ، خردی در اختیار داشتند که حاصل مشاهده ی طبیعت و غور در نشانه های متساعد ازکیهان بود ». و در نهایت آیین یکتاپرستی به ویژه نسخه ی مسیحی – یهودی به واقعیت آسیب می رساند چرا که پیش از آنها « جهان یک کل است (...) ، هیچ چیز برتر نیست ، زیرا همه چیز دربرابری ِ هستی شناسانه قرار دارد. » به طور خلاصه می توان گفت قبلا همه چیز بهتر بود ، پیش از آنکه « پرتو هر آنچه هست از منشورِ فرهنگ عبور کند و در نتیجه منحرف و منکسر شود ، پرتوی که دیگرهرگز خالص نیست .»
اگر به تمام این معایب ، صدمات مدرنیته را نیز بیافزاییم « زمانه ی پوچ گرا ... زمانه ی بازسازی شده توسط دستگاه های تولید فضای مجازی ، زمانه ی شهرها ضد مزارع »، صرفنظر ازمعایب حرکات بازار ، شکی در بحث باقی نمی ماند : چقدر بازیافتن « صحت متافیزیکیِ » کولی ای که هنوز دچار فرهنگ پذیری نشده مطلوب بود : روزگار خود را با « حضور ناب در جهان ، بهره مندی از لذت ریتمی کند ، طبیعی و بخصوص غیر فرهنگی » گذراندن .
این تفکر ضد روشنفکری که به طرز شگفت انگیزی پابرجاست ، توسط باور پابرجای دیگری تقویت می شود ، باوری که برآن اساس انسان تنها یکی از گونه های موجودات زنده است ونه لزوما بهره مندترینِ آنها . انفره تا جایی جسورانه پیش رفت که ادعا کند گیاهان فکر می کنند ، می توانند بشمارند ( حداقل تا دو، نکته ای که حائزاهمیت است) ، پیش گویی کنند و ارتباط برقرار کنند. شگفت آنکه آنها « بدون دستگاه پیچیده ای که به نظر می رسد عملکرد ابتدایی احساسات مستقیم حاصل ازهستی را سرکوب می کند ، می توانند درک و حس کنند یا متاثر شوند. » در موردحیوانات نیزباید گفت تفاوت ذاتی با انسان ندارند ، انسان همانقدر حیوان است و فقط توسط تمدن « تغییر ماهیت » داده است ، تفاوت تنها در درجه ی تغییر است. اما انفره مشخص نمی کند این درجه ی تغییر شامل چیست و همچنان نشان نمی دهد « هوشمندی » را درچه مفهومی به کار می برد.
به نظر می رسد چنین مجموعه ای از مفاهیم مبهم به راحتی در قریحهء جمعی معاصر ایفای نقش می کنند ، گرایشاتی که با نفی ِ منطق ِ غربی ، که توسط دو گانگی ذهن - بدن ، تحقیر باقی ِ جانداران ، وظن به نقش داشتن در گسترش تکنیکی که سود آوری را به عنوان ارزش متعالی معرفی می کند، شناخته می شود. انفره ، آزادیخواه ِ لذت گرا ( او تا مدتها ترجیح می داد خود را اینگونه معرفی کند) کاری نمی کند مگر بسط دادن مفصل مبحثی شاعرانه در باب لزوم برخورداری دوباره از آزادی شکوفا کننده ورهاشدن از باور فریبنده مان به تواناییهای ذهن ، اما اینجا نیزارزشی مطلق به احساسات داده می شود وزبان به عنوان ویژگی انسانی که هستی باید نتایجش را گسترش دهد ، انکار می شود. زیرا او می خواهد تحت عنوان «طبیعت» اصل خود زندگی را بستاید . اما این اصل که توسط او« زندگی جوییِ انرژی بخش» یا « اراده ی معطوف به قدرت » نامیده می شود ارتباط کمی با آزادی دارد.
درک دقیق اینکه موضوع از چه قرار است حقیقتا دشوار است « اراده ی معطوف به قدرت همه ی آنچه وجود دارد نامیده می شود، همه ی آنچه در مقابلش کاری نمی توانیم انجام دهیم جز دانستن ، شناختن ، دوست داشتن و خواستن ِ وضعیتی که ما را می طلبد ، وضعیتی که ما ابتدا به ساکن از خواستنش عاجزیم ». بدون شک اینطور است اما چه توضیح دیگری می توان افزود؟ لغتنامه ها محتاطانه توضیح می دهند : این نظریه ای ست که برای زندگی نیرویی خاص قائل می شود. انفره در درسی که به این موضوع اختصاص داده ( ضد- تاریخ فلسفه ، ۵ ژانویه ۱۹۹۹) اینگونه مبحث را خلاصه می کند : « الف . همه چیز ماده است ، ب . اما چیزی وجود دارد که ازهر ساختار و نظامی می گریزد. زندگی آن چیزیست که قابل تقلیل به ساختار منطقی نیست ». همچنان در ابهام غوطه وریم ، اما متفکر ما ، که خود را ماتریالیست می داند ، سعی می کند این ابهام را با افزودن بار علمی به مساله جبران کند . حیات ، این نیروی مبهم و اسرار آمیز که هدف وغایتی جز خودش ندارد ، شکلهای فراوانی به خود می گیرد که ما « طبیعت » اش می نامیم. این اشکال تنها به صورت حاملین و نشانه های بروز حیات وجود دارند. انسان نیز جزو این اشکال است . در این صورت « حقیقت درونی و عمیق ما درزیست شناسی یافت شدنی ست . درمورد حاضر حتی دقیق تر باید گفت در بافت شناسی . جاییکه خاطره ی ابتدایی که حاوی برنامه ی حیاتمان است نگهداری ی شود: زاده شدن برای مردن ، زندگی کردن برای تولید مثل و مردن ، فعالیت برای تحقق بخشیدن به برنامه ی طبیعت و مردن ، خود را آزاد دانستن ، خود را آزاد نامیدن ، کورکورانه پیش رفتن در زندگی ای که بیش از آنکه ما خواستارش باشیم او ما را می طلبد ، و مردن .»
بنابراین اراده ی آزاد «خیالی » بیش نیست . « افسانه ای که جهل ما را از نیروهای جبری که برنامه ریزی مان می کنند می پوشاند»! « سکس ، خون ، مرگ ، هیچ حیوانی را از آنها گریزنیست .» ما که خود را مستقل و حامل تعدد انتخاب ها و امکانات بالقوه می دانیم ، در تمام زمینه ها کاری جز «اطاعت » نمی کنیم. مثلا « هنگامیکه انسان از آفت کشها استفاده می کند (...) به اجرای برنامه ای بسنده می کند که در طبیعتش حک شده» . بنابراین طبیعتی انسانی، اولیه، و ذاتی وجود دارد که بین همه مشترک است ، طبیعتی که توسط برنامه ای تغییر می کند که « افراد را برای سودِ گونه ای که به آن تعلق دارند می خواهد ، گونه ای که برایش همه چیز را قربانی می کنند ، افراد تصور می کنند طالب برنامه ی طبیعت هستند حال آنکه برنامه ی طبیعت است که آنها را می خواهد ». «محرکی اولیه » فراسوی نیک و بد ، اراده ی خالص زندگی .
بدیهی ست که انسان گرایی نمی تواند از این جهان بینی بگریزد. جبرِ سونوشت جایگزین آزادی می شود. سوژه چیزی نیست جز ناقل نیرویی که از او برای تداومش استفاده می کند، تمام تاریخ توهمی بیش نیست. تنها یک حاشیه برای عمل باقی می ماند ، تنها یک روزنه برای آزادی : پذیرفتن آنکه « همان نیرویی که دانه را از زمین می رویاند (...) در انسان هم وجود دارد. نیرویی کور و کر اما قدرتمند و تعیین کننده ، که در مقابلش کار زیادی نمی توانیم انجام دهیم مگر بدانیم که وجود دارد و به آن رضایت دهیم . » دانش و پذیرشی که «قدیمی ها » یی که هنوز از تمدنِ « طبیعت زدا» واغفال گر، در امان بودند الگویش را ارائه داده اند. « عصرِ کاشت و برداشت (...) عصرِ تولد ومرگ » . انفره ادای احترام می کند به حکمت کهن کسانی که در گذشته « در ارتباط با هستی ، با نظام دنیا زندگی می کردند» مردمان ِ ساده ی قدیم « روستایی ، کشاورز، باغبان ، پرورش دهنده ی زنبور عسل ، ملوان ، دامدار، زارع ، جنگلدار، که بیش از فیلسوف در باره ی جهان می دانند »، زیرا که « ریشه های طبیعی ِ وجود» را فراموش نکرده اند. آنان بدون استفاده از جملات ، غریزه ی زندگی را که در طبیعت دست به کار است همراهی کرده اند، در حالیکه فرهنگ شهری چیزی بیش از « تمجید ِ ارزشهای ِ شهر نمی داند ، شهری که مکان وقوع وحشیگری های عظیم شده است ...»
سابق بر این انفره با غرور اظهار می کرد « اکنون بیش از هر زمان دیگری وظیفه ی فلسفه مقاومت کردن است ، بیش از هر زمان فلسفه به قیام و شورش نیاز دارد ، بیش از هر زمان باید فضائلِ نا فرمانی را آشکار سازد ( مکتب کلبی، انتشارات گِرَسه ، ۱۹۹۰). » اما چیزی که عجیب به نظر می رسد اینست که وی اعتقاد ش به اصالت حیات را کم و بیش از « نیرویِ زندگی» هانری بِرگـسون وام گرفته که به اعتقاد شَرل پِگی فیلسوفی ست که روح باوری را دوباره وارد جهان کرد. بخصوص باید گفت آنچه که نویسنده ی « کیهان » شرح و بسط می دهد به طور حیرت انگیزی به نوعی باور به نظم می پیوندد، نظمی پایدار، اولیه و تنها حامل ِ حقیقت ، نظمی که بهتر است به پیروی آن در آمد. ستایش ِ غریزه و ناخودآگاهِ جمعی به زیانِ عقل و خرد، برتری دادن به وجه حیوانی ِ انسان ، انزجار از تمدن ، تجلیل از نیروی زندگی ، ترس از انحطاط ، میل به بازیافتن عصر طلایی با رجوع به سنت ، همه مفاهیمی هستند که گاهی دقیقا یاد آورِقریحه ای جمعی هستند که قبلاً به طور گسترده رواج داشتند.
این موریس بَرِس (۱۹۲۳-۱۸۶۲) است که « انرژی خلاق ، نیروی ِ جهان ، ناخودآگاه » ( باغ ِ بِرِنیس) ، غریزه ی سادگان ، ... و ناسیونالیسم را می سراید. این فیلسوف لودویگ کلـَـژ(۱۹۵۶-۱۸۷۲) است که نزدیک به انقلاب محافظه کاری آلمان در رساله ی « انسان و زمین» (۱۹۱۳)، یکی از اولین بیانیه های طرفداران محیط زیست ، ادعا می کند که کیهان زنده است و پیشرفت « میلی سیری ناپذیر به کشتار» است و را ه نجاتی نیست مگر در بازگشت به طبیعت . این اسوالد اشپنگلر آلمانی (۱۹۳۶- ۱۸۸۰) علاقه مند به نظم ، وظیفه و سوسیالیسم « محافظه کارانه » است که در «افول غرب » (۱۹۱۸) از عقیم بودن مدرنیته تاسف می خورد و به یافتن رستگاری جمعی با توجه کردن به گذشته تشویق می کند. این چند نمونه که همگی نماینده ی جریانی شدیداً ارتجاعی هستند، تمام مفهوم جوش و خروش تفکری غالبا شاعرانه که تا سالهای ۱۹۳۰ شکوفا شد - همانکه جرات نمی کنیم در نسخه ی امروزیش « تفکر عصر جدید » بنامیم - را بدست نمی دهد. جستجوی دسترسی « بی واسطه » به نیروهای زندگی ، هنگامیکه هرگونه ذهنیتی فنا شده است، از میلی عرفانی منتج می شود. تئوریزه کردن آن پا گذاشتن در مسیری پر خطر است که غیر عقلانیت را به رهایی ترجیح می دهد.
انفره در روزنامه ی لو پوان در ۹ مارس ۲۰۰۵ اعلام کرد که « دیگر در دام برچسبها نمی افتد» ، این ادعا امروزه به هیچ وجه نشانه ی نو آوری نیست ، اما در عوض توصیه ایست به خوانندگانش : خداناباور سرسخت ِ سابق زین پس آمیخته به روحانیتی مبهم و گنگ است ، او که خود را منطق گرا می خواهد در ستایش غریزه ی خاموش می سراید، او که ادعای آزادی طلبی دارد ، منادی احترام به سنت شده است .
۱-
Michel Onfray, Cosmos. Une ontologie matérialiste, Flammarion, Paris, 566 pages, 22,90 euros. Premier tome d’une trilogie, qui sera suivi de Décadence et de Sagesse
۲-
Le Point a même constitué un dossier en ligne qui réunit avec affection interviews, vidéos, commentaires critiques… « Michel Onfray, le philosophe qui secoue la France », www.lepoint.fr
۳-
Le Point, 25 février 2015.
۴-
Manuel Valls, Europe1 - i-Télé - Le Monde, 8 mars 2015.
۵-
Michel Onfray, Cosmos, op. cit. Toutes les citations suivantes, sauf mention contraire, proviennent de ce livre
۶-
Débat à l’Opéra de Nice animé par Franz-Olivier Giesbert, 5 juin 2015.