نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ مهر ۱, دوشنبه

چرا من بهايى نيستم
هادی خرسندی
چرا بهايى نيستم؟ چرا؟ اينکه واقعا چرا من بهايى نيستم سوال جالبى است. يا اينکه مثلا چرا اين سوال اين طورى مطرح نشد که چرا من مثلا مسيحى هستم؟ يا چرا شيعه هستم؟ در اين صورت کارى که بايد ميکردم بسيار ساده بود. يک سرى دليل و برهان که مثلا يهوه خداييست که بسيار مقتدر است يا خدا خود را در قالب مسيح به زمين فرستاد تا رنج و درد بکشد و ما را از عذاب برهاند يا از پيوند دين و زندگى مى گفتم و اسلام ناب محمدى و هزار ياى ديگر......... ولى اينکه واقعا چرا من بهايى نيستم سوال بسيار مهمى است. اينکه چرا من بعداز اين همه سال رنج و زحمتى که براى شناخت حقيقت کشيدم بعد از اينکه اين همه مصيبت و بدبختى ...........
حال که مى خواهم بگويم چرا بهايى نيستم بايد از اين بگويم که چرا نمى خواهم آدمى باشم که هدفش از زندگى مشخص است. از اينکه چرا نمى توانم قبول کنم که براى يک عمر به دنبال تعالى جامعه انسانى باشم. از اينکه چرا نمى خواهم قبول کنم که تساوى بين تمام آدمها بايد وجود داشته باشد. از اينکه چرا نبايد خودم را در مقام قضاوت قرار ندهم و بهشت مسيحى و يهودى و مسلمان و بى دين را از هم سوا کنم. چرا نمى خواهم آينده را قبول کنم. چرا نمى خواهم قبول کنم که دنيا فرق کرده است.
چرا نمى خواهم به اين بينديشم که مى شود از ۳۰۰۰ يا ۲۰۰۰ يا حتى ۱۴۰۰ سال پيش کمى و قدرى به جلوتر آمد. چرا بايد همچنان دشمنان قديمى را براى خود نگه دارم و دشمنان جديد نيز براى خود بتراشم. چرا قدرت اين را ندارم که در دين خود قدرى تعمق کنم. چرا اجازه اين را ندارم که در دين ديگر مطالعه داشته باشم. شايد دوست دارم که به آن بهشت وعده داده شده که فقط براى هم کيشان است و بالاترين بهشت هاست برسم.بهشتى مملو از حوريان و پريان و نهرهاى جارى و تمام چيزهاى خوب ديگر. چيزهاى خوب اين دنيايى ديگر. شايد دوست دارم در دينم تمام مقدسها را بالاتر از همه در ذهن داشته باشم و عنان اسب موعود را به دست پيامبرى قديمى تر دهم. شايد بخواهم در کشورم در مسند قدرت باشم و بقيه متدين هاى اديان ديگر را نجس و نحس بدانم و از اين طريق فخر بفروشم به بقيه. شايد در دلم شوق رسيدن به آن دنيايى است که مومنان ديگر، همان ها که خدا را قبول دارند اما به زبان و پيامبر و دين ديگر ،همه در طبقات زيرين بهشت نزديک در جهنم سکنى گزيده اند و من با تاجى بر سر بر آنها فرمانروايى مى کنم.
 
شايد در ذهنم اين را مى بينم که هم در اين دنيا و هم در آن دنيا به سر منزل مقصود رسيده ام. شايد از اينکه دين خود را آخرين دين و پيامبر خود را آخرين پيامبر مى بينم به خودم ببالم و احساس سرور ،سربلندى،سرانجامى،بالاترى و سرورى بهم دست دهد و دلم به حال آنهايى که ديگرند بسوزد. شايد از اين خوشحال باشم که جان و مال و زن و فرزند دگران را هنوز هم بر خود حلال ببينم و در پى قتل آنان باشم. واقعا به چه مى انديشم. حسرت مى خورم از اينکه بهايى نيستم ولى هنوز هم نيستم. حسرت مى خورم از اينکه در پى عدل و داد جهانى،با مهربانى،نيستم ولى هنوز هم نيستم. حسرت مى خورم از اينکه مانند بهاييان با هم دينان خودم با همبستگى و با ديگر مسلکان با مودت رفتار نمى کنم . حسرت مى خورم از اينکه نميتوانم مانند بهاييان به اصلاح جامعه بشرى فکر کنم و آن را از خودم شروع کنم. حسرت مى خورم از اينکه نمى توانم خود را عضو جامعه اى بدانم که تلاشش يکى شدن همه است. حسرت مى خورم از اينکه نمى توانم يا نمى خواهم که به يک چيز واحد ايمان داشته باشم و برايم فرقى نداشته باشد که چه کسى اين چيز واحد را براى من معرفى کرده است.
 
شايد بيشتر دوست دارم که تنها باشم. شايد بيشتر دوست دارم که از خودم بيخود باشم. شايد بيشتر دوست دارم که نيانديشم به آنچه هست و واقعيت است. شايد بيشتر دوست دارم که ريا کار باشم و دورو. شايد بيشتر دوست دارم که همچنان دروغگو باشم ،دروغگويى به بزرگى دنيا. شايد بيشتر دوست دارم وقتى دلم از کسى گرفته است بياندازمش گردن بقيه. شايد بيشتر دوست دارم همچنان دنبال تبصره اى در لابه لا و تو در توى دينم باشم که وسوسه و گناه را درست نشان دهد. شايد از اين مى ترسم که ديگرنتوانم تقيه کنم. شايد از گزمه هاى شهر سياهى مى ترسم. شايد از زندان و آوارگى مى ترسم. شايد از شکنجه و درد و رنج مى ترسم. شايد از عشق ورزيدن مى ترسم. شايد از نگاه مردم مى ترسم. شايد از تهمت هاى ناروا مى ترسم. شايد از اتهام مى ترسم.
 
شايد از اين مى ترسم که خودم را در بند ببينم. شايد از بيست سال حبس دردناک مى ترسم. نمى دانم حس قشنگ دوستى چيست. نمى دانم دنياى زيباى پاکى ها کجاست. نمى دانم آيا خدايى هست. نمى دانم خدايى اگر هست به کدامين سو مى نگرد. نمى دانم آيا خدا فرقى مى گذارد بين آنکه فقط پى ضعيف است تا دشمن بخواندش و آنکه در پى دشمن است تا دوست خطابش کند. نمى دانم آيا فرقى هست بين آنکه مى خواهد جهان را با پاک کردن ناموافقانش از خود، اصلاح کند و آنکه در پى داشتن اخلاق راضيه مرضيه و اعمال طيبه طاهره تا جهان را اصلاح کند. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا بنده اش را.
 
نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا دنيايش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا دينش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا مذهبش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا حرف بنده اش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا کتابش را. نمى دانم کى خواهم خدا را بپرستم يا خانه اش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا پيامبرش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا مخلوقش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا سياهى را. شايد در پى قدرتم فقط. شايد در پى احساس قدرتم فقط. شايد در پى بزرگ انگاشتن خودم از ديگرانم فقط. شايد در پى دشمنم فقط. شايد از اينکه بقيه را(فرقى ندارد که باشد) زير پا خرد کنم لذت مى برم. شايد از اينکه خوار شدن ظاهرى جماعتى را مى بينم لذت مى برم. شايد از اينکه دروغ مى گويم لذت مى برم. شايد از اينکه تعصب دارم به دينى که احکامش را زير پا مى گذارم لذت مى برم. شايد از اينکه در جا مى زنم لذت مى برم. شايد از اينکه هنوز به هزاران سال پيش مى گريم لذت مى برم. شايد از اينکه فقط حسين را مظلوم ببينم لذت مى برم. شايد از اينکه به حساب عاشورا بر همه مى تازم لذت مى برم. شايد از اينکه عقل خود را بسپارم به دست ديگرى لذت مى برم. شايد از اينکه نيمه ى ديگرم را خوار ذليل تر از خود ببينم لذت مى برم. شايد از اينکه خودم را در محبس تقليد زندانى ببينم لذت مى برم. شايد از اينکه نان را به نرخ روز بخورم لذت مى برم. شايد از خوردن مال مردم به حساب دين لذت مى برم. شايد از تجاوز به ناموس ديگران به حساب مذهب لذت مى برم. شايد از دروغ بستن به ديگران به حساب اخلاق دينى لذت مى برم. شايد از لگدمال کردن دهان ديگران به حساب ديندارى لذت مى برم. شايد از منافق و کافر خواندن ديگران به حساب حرف مثلا بزرگترى لذت مى برم. شايد از حبس کسى که به خدا ايمان دارد به حساب حرف مرجع لذت مى برم.
 
انگار راضى شدم به فکر نکردن. انگار راضى شدم به نشنيدن. انگار راضى شدم به نديدن. انگار راضى شدم به کشتن و غارت. انگار راضى شدم به تف کردن به صورت خودم. انگار راضى شدم به زير پا گذاشتن تمام ارزش هاى انسانى. انگار راضى شدم به اينکه با خودم بگويم اين مشکل من نيست. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم جسد مرده هايم را جايى خاک کنم. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم بدون تقيه کردن بروم دانشگاه. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم بدون تقيه کارى بخور و نمير پيدا کنم. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم بدون نگاه مردم يا دروغ گفتن در اين مملکت زندگى کنم. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم زير اين فشار مزخرف زندگى کنم بدون اينکه نگران عقيده ام باشم.
 
اگر فقط بهايى نباشم در مدرسه و دانشگاه هاى خوب راه دارم و ديگر هيچ. اگر فقط بهايى نباشم مى توانم بگويم من بهايى نيستم و ديگر هيچ. اگر فقط بهايى نباشم حق دارم دشمنم را لعن و نفرين کنم و بر او بتازم. اگر فقط بهايى نباشم حق دارم متنفر باشم از هر کسى که خوشم نمى آيد. اگر فقط بهايى نباشم حق دارم دشمن داشته باشم. اگر فقط بهايى نباشم حق دارم در باره همه داورى نابجا و قضاوت دروغ داشته باشم. اگر فقط بهايى نباشم حق زندگى را در اين مملکت مردم کور بهم مى دهند.
 
شايد باز هم بايد منتظر باشم تا موعودى بيايد و دنيا را وعده گاه سازد دنيايى که خودم وعده اش را به هم زدم. شايد باز هم بايد منتظر باشم تا مصلحى بيايد و دنيا را اصلاح کند دنيايى که خودم خرابش کردم. شايد باز هم بايد منتظر باشم تا قائمى بيايد و دنيا را دوباره همان کند که بود و خودم از ميانش بردم. شايد باز هم بايد منتظر باشم تا دادگرى بيايد تا داد ظالم را از مظلوم بگيرد،مظلومى که خودم ظالمش بودم. شايد باز هم بايد منتظر باشم تا فرجام خواهى بيايد و فرجام عمل زندانى و زندانبان را نشان دهد. شايد باز هم بايد منتظر باشم تا...... باز هم بايد منتظر باشم تا چه شود؟ شايد تنها دليل انتظارم اين باشد که ببينم چه بر سر آنها که منتظرند مى آيد.آيا آن عادل که بد ها را از زير تيغ مى گذراند چگونه مى انديشد؟ ظلم و ظالم را ديدم که منتظرند تيغ آن عادل با آنهاست با بر آنها؟ دروغ و دروغگو را ديدم که منتظرند آيا تيغ آن عادل با آنهاست يا بر آنها؟
 
سياه و سياهى را ديدم که منتظرند آيا تيغ آن عادل با آنهاست يا بر آنها؟ ناسزا و ناسزا گو، ربا و رباخوار،دزدى و دزد،قتل و قاتل،زندان و زندانبان، آن عادل با آنهاست يا بر آنها؟ دوست دارم بگويم بس است اما نمى توانم. قدرتش را ندارم. گزمه هاى سياهى همه جا هستند و نمى گذارند آب خوش از گلوى بهايى و بهايى دوست و بهايى باور پايين برود. دنيا را تنگ مى کنند برايشان و نمى نگرند که مخلوق خدا را در تنگنا قرار مى دهند ،فکر نمى کنند که دنياى ديگرى نيز هست و شايد(نه ،حتما) در آن دنيا در تنگنا قرار مى گيرند. خسته شدم از اين سياهى ها و از اين دروغ ديدن ها. نمى توانم باور کنم کسى که دارد به کودکان عشق مى ورزد جاسوس اسراييل است. نمى توانم باور کنم آنکه حاضر است از خانه گرم و نرمش برود به ده کوره هاى دور براى خدمت به مردم ، دارد مخل امنيت ملى مى شود. نمى توانم باور کنم آنکه عشق از رفتار و کردارش ميريزد در پى ترور و کشتار است. نمى توانم باور کنم بهايى خيانتکار است. نمى توانم باور کنم بهايى ايرانى نيست. نمى توانم باور کنم بهايى انسان نيست. نمى توانم بهايى را باور نکنم. نمى توانم و نمى خواهم.
 
یک مراسم پر حاشیه – نگاهی به برخی مهمانان مراسم ترحیم مادر حاج قاسم سیلمانی
حسینیه «عاشقان ثارالله» ستاد فرماندهی کل سپاه در تهران، محلی نیست که هر فردی اجازه ورود به آن را داشته باشد، حتی از آن فرد می تواند یکی از مقامات خود نظام باشد. برای ورود به این حسینیه، حتی برای مراسم ختم مادر فرمانده سپاه قدس باید هماهنگی های لازم صورت بگیرد. این عکس ها حاشیه ی کوچکی از این مراسم است. 
 
جدا از تمام مهمانان ایرانی که در این مراسم حضور داشتند، برخی چهره های غیر ایرانی این مراسم حاشیه های پررنگی را رقم زدند. حاضرین ایرانی هم از اصلاح طلب و اقتدارگرا به او عرض ارادت کردند. این مراسم به نحوی چشمگیر در راستای پروژه ٰ قهرمان سازی ٰ از شخص حاج قاسم سلیمانی است.
=?UTF-8?B?TWVoZGkgR2hhc2VtaS0zOC0xLmpwZw==?=
او بر سر فرمانده ی سپاه پاسداران بوسه می زند. بوسه ای که در قاموس ارادت شخصی است،‌ این ارادت تنها بر اساس یک رابطه ی درجاتی در سپاه نیست.
=?UTF-8?B?TWVoZGkgR2hhc2VtaS0zOS5qcGc=?=
در عین حال او بر دستان نماینده ی رهبر جمهوری اسلامی در سپاه پاسداران بوسه می زند. این بوسه بر دستان نیز درست به مانند همان بوسه بر پیشانی فرمانده تنها یک تشکر از حضور در مراسم ختم مادر نیست.
555368_10200652117049576_1692182195_n
اما حضور ۲ فرزند رهبر جمهوری اسلامی در این مراسم نشان از رابطه ی نزدیک آیت الله خامنه ای و حاج قاسم سلیمانی دارد. شیوه ی عرض ادب او به فرزندان رهبر که هر دو از او کوچکتر هم هستند نشان می دهد احترام در این مراتب بر اساس سن و جایگاه در سپاه نیست و در مقابل فرزندان رهبری نیز سردار سلیمانی هرگز سر خود را به صورت کامل بالا نمی آورد.
1234051_10200652115009525_2085012559_n
میثم خامنه ای پسر چهارم ( آخر ) رهبر جمهوری اسلامی است. او داماد ٰ لولاچیان ٰ از بازاریان قدیمی ایرانی است که هم اکنون چندین موسسه ی فرهنگی -آموزشی را مدیریت می کند.
1237164_10200652113649491_592815190_n
میثم خامنه ای بر خلاف مجتبی و به مانند ۲ برادر دیگر خود بیشتر به امور فقهی پرداخته و کمتر وارد گود سیاست شده است.
1185949_10200652112569464_43541828_n
حضور فرزند دوم آیت الله خامنه ای در این مراسم نشان دهنده ی جایگاه ویژه ی حاج قاسم در بیت رهبر جمهوری اسلامی دارد. مجتبی خامنه ای که همواره در مورد نقش او در جریانات سیاسی کشور حرف و حدیث و البته نشانه های بسیاری وجود دارد.
1235398_10200652115449536_576104080_n
نقل است که روزی ناطق نوری در گلایه از عملکرد مجتبی خامنه ای به دیدار رهبر جمهوری اسلامی می رود و از دخالت های ٰ آقازاده ٰ شکایت می کند که با واکنش آیت الله خامنه ای مواجه می شود که ایشون خودشون ٰ آقا ٰ هستن و نه ٰ آقازاده ٰ
1239739_10200652115289532_2138156555_n
اما حضور رمضان عبدالله دبیرکل جنبش جهاد اسلامی فلسطین در این مراسم از اهمیت ویژه ای برخودار بود.
1176262_10200652118409610_395822928_nپس از شهادت فتحی شقاقی در سال ۱۹۹۵ و جزیره مالت به دست عوامل موساد، رهبری جهاد اسلامی به اجماع از جانب شورای جهاد اسلامی بر دوش رمضان عبدالله نهاده شد. در ۲۷ نوامبر همان سال دولت امریکا نام رمضان عبدالله محمد شلح را در صدر لیست سیاه خود منتشر کرد و با تشکیل دادگاهی در فلوریدا، وی را در ۵۳ مورد اعم از شرکت در فعالیت‌های تروریستی، فعالیت علیه منافع اسرائیل، هدایت گروه‌های جهادی فلسطینی، فعالیت‌های چریکی و بمب‌گذاری و… محکوم کرد.
File_7090_128468
در سال ۱۹۹۸ نیز دولت امریکا طی اعلامیه‌ای برای دستگیری وی ۵ میلیون دلار جایزه تعیین نمود و مدتی به مرد پنج میلیون دلاری مشهور بود. وی به زبان‌های عبری، عربی و انگلیسی تسلط دارد و به همراه همسر و چهار فرزندش در سوریه زندگی می‌کند.
1234922_10200652117649591_1773632000_n
اما پسری که در طول مراسم پشت سر او ایستاده بود و نه نحوی صاحب عزا هم می نمود، فرزند خود حاج قاسم نبود با اینکه به روایت بسیاری از ناظران رابطه ی آن دو کمتر از رابطه پدر – فرزندی هم نبوده است. او جهاد مغنیه، فرزند عماد مغنیه است که پیشتر در انفجار خودروی خود در دمشق کشته شد. در مورد کشته شدن پدر جهاد مغنیه فرضیه های بسیاری وجود دارد.
1236200_10200652112849471_174630728_nبرخی از شاهدان می گویند اگر کسی از نزدیکان حاج قاسم، جهاد را نمی شناختند، بلافاصله با معرفی حاج قاسم لبخندی بر گوشه ی لبانشان می نشست و با او خوش و بش می کردند.
1236249_10200652116569564_2133137216_n
سایت های تندور با چاپ این عکس ها نوشتند، خون مغنیه و آموزش های حاج قاسم، مقاومت تا به پایان زنده است.
1240426_10200652113889497_281791054_n
حضور حسین طائب، معاون اطلاعات سپاه پاسدران در این مراسم نیز بی حاشیه نبود. او پس از مطرح شدن نامش در جریان شنود از خانه و محل کار علی مطهری و برخی دیگر از مقامات نظام، کمتر در محافل حتی نیمه عمومی دیده می شد تا اینکه برای عرض تسلیت به حسینیه «عاشقان ثارالله» ستاد فرماندهی کل سپاه در تهران می آید.
1532662_892
سردار وحید حقانیان، حاج وحید، آقای وحید و یا هر نام دیگری برای او تنها یک سمت دارد، معاون اجرایی بیت رهبر جمهوری اسلامی. دست راست آیت الله خامنه ای که در بسیاری از موارد پیامبر و معتمد او بوده است. در مورد نقش و نفوذ او نیز حرف بسیار است با این حال حضور او در این مراسم، جایگاه حاج قاسم در میان نزدیکان آیت الله خامنه ای را پررنگ تر می کند.
thumb_12881
حاج وحید جزو معدود کسانی است که بدون سابقه ی نظامی دارای درجه سرداری در سپاه محسوب می شود.
1532666_369
بوسه ی ارادت حاج قاسم بر پیشانی آملی لاریجانی نیز نکته ی جالبی را به همراه داشت.
File_7090_128477
کسی که پشت سردار ایستاده است ،عبدالله صفي الدين نماينده حزب‌الله لبنان در تهران است.
عبدالله صفي الدين نماينده حزب‌الله لبنان
شاهدان می گویند جزو معدود کسانی بوده است که حاج قاسم برای بدرقه او مدتی مجلس را ترک کرده است.
سفیر فلسطین در تهران
دومین نفر ایستاده در انتظار عرض تسلیت به حاج قاسم، صلاح‌ زواوی؛ سفیر فلسطین در تهران است. سفیری که با حضورش نقش و ارتباط فرمانده در آن منطقه را نشان می دهد.
عدنان محمود سفیر سوریه در ایران
عدنان محمود سفیر سوریه در ایران نیز از مهمانان این مراسم بود تا نقش حاج قاسم در منطقه بیشتر دیده شود.

پیراهنی که اید از او بوی یوسفم- قسمت دوم
حق پرسش داریم؟
محمدرضا روحانی
هم‌اکنون و تا جایی که نگارنده می‌شناسد امضای سه مجاهد سرشناس، سه پزشک، دو حقوقدان و یک نویسنده از اعضای شورا در احکام «رسیدگی» ۱۷ خرداد و ۶ و ۷ تیر دیده نمی‌شود. آیا دلیل آن بر کسی روشن است؟‌
آیا آنان برای حضور در جلسات «رسیدگی» دعوت شده‌اند؟‌
آیا «حکم» صادره برای امضا و اخذ بیعت به آنان ارائه شده است؟‌
آیا رآی داده‌اند؟
آیا در «احکام» صادره آرا موافق، مخالف یا ممتنع آنان به حساب آمده است؟‌
آیا پاسخی درباره دلیل به حساب نیامدن آراء آنان وجود دارد؟‌
آیا آنان استعفا کرده‌اند یا اخراج شده‌اند؟
آیا استعفای آنان به مسئول شورا یا جانشین ایشان رسیده است؟‌
آیا برای «رسیدگی» به استعفای آنان جلسه فوق‌العاده میان دوره‌‌ای و میان قاره‌ای و حکم «تفصیلی» و غیابی صادر شده است؟‌ کی؟ و کجا؟
آیا در صورت اخراج تمام یا بخشی از این افراد مقام صادر کننده حکم «اخراج» قابل معرفی است؟
آیا اگر کسی جرأت کند و این سؤالات را مطرح کند، خائن، جاده صاف‌کن کشتار مجاهدین، همدست وزارت اطلاعات و توطئه‌چی و و و نامیده نمی‌شود؟‌
آیا ژاکوبن‌های (۱) زیر دست استاد یعقوبی از دانشگاه بیرمنگام انگلیس مؤلف کتاب حقوق بین‌الملل، مدرس سرشناس امور امنیتی و استراتژیک و حامل تابلوی من یک اشرفی هستم، نفس سؤال کننده را نخواهند برید؟
آیا آقای مهدی سامع سخنگوی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران مقیم عروس شهرهای روی زمین این شهامت را دارد که به عنوان نماینده یک حزب در شورا به این سؤالات پاسخ گوید؟‌
آیا رفقای حزبی او می‌توانند متوقع این روشنگری توسط ایشان باشند؟‌
ببینیم و تعریف کنیم.
تصمیم خودمختارانه
خرداد امسال شورا وارد سی و سومین سال تأسیس خود شده است. بیست و نه سال پیش اولین شماره ماهنامه شورا انتشار یافت. سرسخن آن را آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت ایران نوشتند. در بخشی از این نوشته می‌خوانیم که «ما دارای ایدئولوژی‌ها و طرز تفکر‌های مختلفی هستیم و از اقشار مختلف جامعه ایران برخاسته‌ایم. در بسیاری از موارد مواضع سیاسی ما همگون و همسوست و در بسیاری از موارد دیگر با هم اختلاف داریم. اما در عین حال پذیرفته‌ایم که حول الزامات مشترک در چهارچوب معینی برای سرنگونی رژیم خمینی و برای مستقر نمودن حاکمیت ملی و مردمی همکاری و ائتلاف کنیم.این هم که هریک از ما (چه فرد یا گروه) تا کجا بخواهد و بتواند به این همکاری در چهارچوب موجود ادامه دهد برعهده تصمیم خودمختارانه اوست. البته همه این حرف‌ها دلیل بر بی عیبی و نقصی شورا یا اشتباه ناپذیری آن نیست»
مسعود رجوی- شورا- شماره یک، آبان ۱۳۶۳ صفحه‌‌ی ۳

ضلاحیت
منطقاً طی سه هفته ( ۱۷ خرداد تا ۷ شهریور) مسئولین مجاهدین سرگرم فراهم آوردن امکانات گوناگون برقراری اجتماع بزرگ سالانه بودند. استقبال، حمل و نقل، استقرار، مهمانداری بعد هم توجیه میهمانان عالیقدر خارجی، ترتیب ضیافت‌های عمومی و خصوصی، ملاقات‌های جمعی و مذاکرات فردی و مصاحبه کردن با خارجی‌ها و نه ایرانی‌ها. و صحبت با بی‌خودی‌ها و نخودی‌ها و خودی‌ها و «آدم‌های خودمون» و کله‌پزی‌های همگانی و توجیه ویژه و اخذ تعهدات. کار زیاد است.
امسال کار مهم‌تری هم اضافه شد. مرزبندی جدید با «دشمنان مستعفی» در سال سین (سرنگونی). به این دلیل بود که بیانیه تفصیلی واجد معایب مفصل‌تری از «رسیدگی» ابتدایی است. دو حقوقدان شورایی قابل دسترس در خارج عراق که مفقود‌الاثر بودند، معلوم نیست اخراج شدند یا استعفا دادند. یکی دیگر هم غرق کارهای اجرایی بود. آن روزهای پر از مشغله، دیگر کسی در دسترس نبود تا کارگردان‌های صدور «احکام» را متوجه بی‌آبرویی ناشی از «رسیدگی» ‌شتابزده اولیه کند. بگوید که ورود عامدانه در حوزه‌ی امور اجرایی و وظایف رسمی مسئول شورا یا جانشین ایشان تجاوزی است آشکار به اصول و رویه‌ کارهای شورا و شورا شکنی مجددی توسط کارگردانان مقتدر. چه این تجاوز را عامدانه بدانیم و یا آن‌که ساده‌لوحانه خیال کنیم که اشتباه شده است. این دو بیانیه فاقد اعتبار قانونی و باطل هستند. این بی‌اعتباری هیچ ارتباطی به تعداد و شخصیت امضا‌کنندگان ندارد بلکه مستقیماً‌ناشی از عدم صلاحیت ذاتی اجلاس فوق‌العاده و میان‌دوره‌ای یا اجلاس عمومی سالانه‌ی شورا در «رسیدگی» به استعفا می‌باشد. اگر تمام اعضای آکادمی فرانسه بیایند و حکم بدهند که محمدرضا روحانی از قوانین رانندگی تخلف کرده عمل آن‌ها باطل است. زیرا افسر راهنمایی نیستند. صلاحیت ندارند.

ای ژاکوبن افشا کن، افشا کن
در خبر است که این بار هم یکی از «برادران» سابق شورایی ما که ابتلای مزمن به جوش و خروش انقلابی دارد و می‌تواند یکی از بهترین رهروان ژاکوبن ساخت ایران و انگلیس باشد، دسته‌گلی «تفصیلی» را بسته‌بندی کرده است. این برادر انقلابی که هم از حیث سیاسی سخت تندرو می‌نماید و هم از حیث رفتار و منش بسیار تندخو و تندگوست، قلم کشی را به عهده گرفت، شتابزده از خزائن حقایق هر دو عالم که انحصاراً در اختیار دارد واقعیت‌هایی را کشف کرد. جیمزباندی دشنه برنده استدلال‌های مربوط به سازماندهی یک توطئه را از غلاف بیرون کشید. تا با شتاب «خائنین» را مانند یک انقلابی پرشور مجازات کند. ژاکوبن خط نوین افشا کن، افشا کن. البته آن‌جا هم که کمیت ایدئولوژیک، اسلامی و موقعیت سازمانی اجازه نمی‌دهد که چهره‌نمایی کند قدم به گرده‌ی همشهری بلشویک و جدید‌الاسلام می‌گذارد تا سوار بر اسب قدرت سازمان و تشکیلات شود و بتازد. خدا به شما رحم کند که از نتایج اعمالتان برخوردار نشوید. آمین.
اگر آن دو حقوقدان مفقو‌دالاثر مستعفی یا اخراجی یا همکار شورایی دیگرشان پیش‌نویس احکام را دیده بودند استعفای ما را یک راست می‌فرستادند روی میز مرجع رسمی یعنی مخاطب نامه. آن وقت آن خواهر یا آن برادر اگر وقت داشتند و مصلحت می‌دانستند  پاسخ می‌دادند. اگر آن را قابل نمی‌دانستند یا لزومی برای پاسخگویی قائل نبودند، نامه را به سطل آشغال حواله می‌دادند و شر دور و بلا دور.

از روی ناچاری است؟
برای جا انداختن «احکام» باطله، ژاکوبن‌های نوین را از آستین همت بیرون می‌کشیدند؛ که به دست آدم‌های خوش سابقه تابلوی «من یک اشرفی هستم» بدهند؛
که کسوت شریف دفاع از حق حیات عزیز پناهندگان ایرانی، اسرای «اشرفی در کشتارگاه آزادی» را برتن آدم‌های پیشنه‌دار کنند؛
که روز ۲۱ خرداد پیشگام و پیشرو خود را قافله‌سالار کردید. تا اولین گلوله حمله را در قالب مقاله‌ی ژاکوبن وطنی «نگاهی اجمالی به دو بیانیه» علیه «توطئه» شلیک کنند؛
که روز ۲۲ خرداد برادر مهدی غائب (ابریشم‌چی) در مصاحبه تلویزیونی به نمایش برنامه بند از بند جدا کردن بپردازد تا پیروی خود را از کاروانسالار تبلیغاتی جدید الانتخابش اثبات کند و فتیله را بالا بکشد؛
http://www.youtube.com/watch?v=BrfC0FD7faM
که همان روز برادر مهدی حاضر (سامع) قلم کشی کند. مراتب پیروی خود را از استاد حقوق دانشگاه بیرمنگام اثبات کرده و به منصه‌ی ظهور برساند؛
که بالاخره دست از همه واجبات عینی بکشند تا در سایت‌های گوناگون دوست و دوازده مقاله ناب علیه دو مستعفی روی بساط خود پهن کنند. تازه این نمونه کوچکی است باید به آن ده‌ها برنامه تلویزیونی، سخنرانی‌ها، شعرخوانی‌ها، پیام‌های کنایه‌آمیز «بالا بالایی‌ها» و هزاران پیام فیس‌بوکی را هم اضافه کنند؛
که آن‌هایی که فارسی خواندن را نمی‌دانند و نمی‌توانند مقاله‌ای را که به نامشان چاپ کردند از رو بخوانند تبدیل به نویسنده کنند؛
پهلوان، آیت‌الله و هنرمند را به میدان بکشانند تا نمونه‌های جوانمردی، خداپرستی و هنرنمایی را به همگان نشان دهند و دنباله‌رو ژاکوبن وطنی شوند؛
بر وعده و وعید بند از بند جداکردن بسنده نکردند. انجمن‌های دموکراتیک راه‌انداخنند که نفس کش می‌طلبند تا او را سراغ لاجرودی بفرستند.
خانم‌ها، آقایان
شما همان کسانی هستید که وقتی تقی‌ شهرام به اتهام قتل همرزمان مجاهدش اسیر عدالت «اسلامی» خمینی شد پیه همه خطرات وحشتناک را به تن مالیدید تا از حقوق انسانی او در برابر خمینی جلاد دفاع کنید. اینک با حیثیت مجاهدین و میراث افتخارآمیز ده‌‌ها هزار شهید و صدها هزار زندانی و تبعیدی چه می‌کنید؟ از کجا به کجا رسیدید؟

محمدرضا روحانی

روی مانورهای سياسی اين رژيم نبايد حساب بازکرد

دلجویی رییس پیشین دانشگاه تهران از دختر بهایی محروم از تحصیل

دلجویی رییس پیشین دانشگاه تهران از دختر بهایی محروم از تحصیل

bahaei-maleki
"این بار که به ملاقات مادرت رفتی، به او بگو: دکتر محمد ملکیِ هشتاد و یک ساله، اولین رییس دانشگاه تهران، به منزل ما آمد و در برابر مظلومیت ما وهم کیشانمان سر تعظیم فرود آورد"
این سخنان دکتر محمد ملکی، اولین رییس دانشگاه تهران پس از انقلاب سال 57 و از فعالان سیاسی و حقوق بشر پرسابقه است که در آستانه سال تحصیلی جدید، به اتفاق محمد نوری زاد، به ملاقات تنی چند از خانواده های بهایی رفته. اعضای این خانواده‌ها چند سالی است به دلیل فعالیت علمی، در زندان به سر می‌برند.
متن این دیدار در وب سایت محمد نوری‌زاد منتشر شده است:
پوزشخواهی دکترملکی از "ترانه"ی محروم ازتحصیل
همین دیشب بود که دکترمحمد ملکی خبرم کرد که بیا با هم بجایی برویم. و من رفتم ورفتیم. کجا؟ منزل ترانه ی طائفی. دخترهفده ساله ای که نظام مقدس اسلامیِ ما او را با ادعای ” نقص پرونده” از دم در دانشگاه تهران بازگردانده است. همین که نشستیم وچای نوشیدیم، دکتر از ترانه پرسید: مادرت پس کو؟ ترانه که احتمال می داد ما از جریان با خبریم، ابتدا به تردید افتاد اما بلافاصله چشم به چشم دکتر دواند وگفت: پنج سال ونیم است که در زندان است. به چه جرمی؟ به جرم تدریس دردانشگاه خانگی. چی درس می داده؟ روانشناسی. دراین پنج سال ونیم آیا هیچ به مرخصی آمده؟ هرگز.
دکتر نفسی گرفت و ازجا برخاست و ترانه را پیش خواند وبرسرش بوسه زد وبا چشمانی به اشک نشسته به وی گفت: دخترم، من از طرف همه ی آنانی که نمی فهمند و با همین نفهمی هایشان شما بهاییان را به تنگنا درانداخته اند، پوزش می خواهم. من فکرمی کردم مشکل تو محرومیتِ بی دلیل و ناجوانمردانه از تحصیل است. اما اکنون می بینم تو به سوز مضاعفی نیز گرفتاری. وادامه داد: این بار که به ملاقات مادرت رفتی، به او بگو: دکترمحمد ملکیِ هشتاد ویک ساله، اولین رییس دانشگاه تهران، به منزل ما آمد و در برابرمظلومیت ما وهمکیشانمان سر تعظیم فرود آورد. دکتر این را که گفت، رو به ترانه تعظیم کرد. طولانی و در سکوت. وما همگی بی صدا گریستیم.
پوزشخواهی از یک مادر
ازمنزل "ترانه طائفی" رفتیم به خانه ی "آفاق". بانوی شکسته دلی که همسرش را نظام مقدس به اتهامی از پیش مشخص اعدام کرده وهمین اکنون نیز دو پسرش امیر کیوان وامیر کامران، وعروسش "فاران" در زندان اند. جرم هرسه  اینان تدریس دردانشگاه خانگی بهاییان است. دکتر ملکی دست بر دست آفاق نهاد و گفت: خانم محترم، من یک فرد دانشگاهی ام. یک مسلمانم. یک شیعه ام. بخدا سوگند تحصیل و تدریس در قاموس هیچ بنی بشری جرم نیست چه برسد به اسلام که همه را به آموختن آن هم از گهواره تا گور تحریص وترغیب می کند، واساساً آموختن را یک فریضه می داند.
در راه بازگشت، دکترملکی سرش را به سمت من خم کرد وگفت: آقای نوری زاد، مگر فراخوان نداده بودی؟ اینهم اجابتِ منِ پیرمرد. دیر هنگام شب بود که دکتر را جلوی در منزلش پیاده کردم. او داخل شد ومنتظر ماند. سوار اتومبیل که شدم برایم دست تکان داد. و بعد به سمت آسمان سر بالا برد. گویا ستاره ها را می دید که دوست داشتند با سرانگشتان لرزان او، اشک هایشان سترده شود.

chebayadkardPande Tarikh TV Program