نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

TRNN TOWN HALL: Does Baltimore Need $100 Million Youth Prison?

إدلب - تشكيل كتيبة عمر المختار 21-01-2012 Idlib

بُتِ پوسیده اعلیحضرت همایون سید علی خامنه ای

بُتِ پوسیده اعلیحضرت همایون سید علی خامنه ای
 
مهدی سامع
 
یادداشت حسین علایی تفاوتی با «نوشته ‌ای از یک ضد انقلاب دوآتشه» ندارد و «احتمال سفارشی بودن آن دور از ذهن نیست». این جملات از نوشته روز دوشنبه 26 دی حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان، اُرگان چماقداران ولایت فقیه است.
قبل از این که به یادداشت 19 دی پاسدار حسین علایی و واکنشهایی که در تقابل با آن صورت گرفت بپردازم تاکید بر این نکته را ضروری می دانم که به گمان من در اعتقاد حسین علایی به ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی جای هیچ گونه شک و شبهه ای وجود ندارد و اهمیت نوشته 19 دی وی در همین نکته است. حسین علایی نقش مهمی در سپاه پاسداران و در دفاع از نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی به عهده داشته است. او موسس و اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه و رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران بوده است.
 
پاسدار حسین علایی در بخشی از یادداشت خود که در شماره  19 دی روزنامه اطلاعات منتشر شد می نویسد:«روز ۱۹ دی ماه سال ۱۳۵۶ سر آغاز قیامی مردمی و فراگیر است که ظرف حدود یک سال توانست شاه را از کشور بیرون کند و به نظام سلطانی ۲۵۰۰ ساله در ایران پایان دهد. اما این ماجرا خیلی ساده شروع شد و بهانة آن را خود حکومت فراهم کرد». در این یادداشت «متهم کردن مخالفان به اقدام علیه امنیت کشور»، «متهم کردن مردم معترض به اردو کشی و زورآزمایی خیابانی»، «توهین به شعور جمعی مردم»، «اتهام زدن به مردم که خارجیها عامل تحریک شما هستند»، «حصر کردن بعضی بزرگان در خانه های خود»، «تیراندازی به تظاهر کنندگان» و....از جمله اشتباهات شاه ارزیابی شده است.
نقل همین بخش از نوشته حسین علایی و به ویژه تاریخ و محل انتشار آن نشان می دهد که پیام پاسدار علایی خطاب به چه کسی است. به این یادداشت اگر نظر حسین علایی در مورد تحولات سوریه را که در مورد تداوم حمایت جمهوری اسلامی از رژیم بشار اسد هشدار داده بود و موضع گیری او در مورد شکنجه کاه کهریزک را اضافه کنیم به این نتیجه می رسیم که خامنه ای پیام یادداشت حسین علایی را به خوبی درک کرده و برای همین اراذل و اوباش خود را، البته تابخردانه، علیه وی بسیج کرده است.
ولی فقیه با فرستادن لباس شخصیهایی که فقط از بیت او فرمان می برند و طرح شعارهایی همچون «همراهی حسین علایی با جریان فتنه»، «سردار بی‌بصیرت، بصیرت بصیرت»، «علایی ننگت باد، شرمت باد»، «سردار بیدار شو»، «سردار حسین علایی مردود است» و ... پیام متقابلی برای حسین علایی ارسال کرد. دو نکته دیگر هم می تواند دلیلی بر این امر باشد که خطاب یادداشت حسین علایی کسی جز خامنه ای نبوده است.
 
در 17 دی سال 1356 یادداشتی به قلم احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات منتشر شد که آن یادداشت نقش یک جرقه به بشکه باروت نارضایتی انباشت شده مردم بازی کرد. مقاله حسین علایی 34 سال بعد در سالگرد قیام 19 دی سال 1356 در همان روزنامه چاپ می شود. در آن مقاله روح الله خمینی مورد تهاجم قرار گرفته بود و در مقاله حسین علایی و در تحلیل اشتباهات محمد رضا شاه کُدهایی به کار رفته که فقط می تواند در مورد سید علی خامنه ای صادق باشد. برای مثال استفاده از تِرم «اردو کشی و زورآزمایی خیابانی» که از طرف خامنه ای در روز جمعه 29 خرداد سال 1388 بیان شد و یا «حصر کردن بعضی بزرگان» و «اتهام زدن به مردم که خارجیها عامل تحریک شما هستند» که این تِرمها ویژه دوران اخیر در ولایت خامنه ای است.
نکته دیگر متن نامه  12 تن از سرکردگان سابق و فعلی سپاه علیه حسین علایی است. در این نامه خطاب به حسین علایی نوشته شده:«این مقاله بر زخم کهنه اهانت به انقلاب اسلامی و رهبری الهی آن که شیوه همیشگی و عاجزانه دشمن زخم خورده بوده نمک پاشیده...و ناروا و بی‌پروا حق نمک خوردن را پاس نمی‌دارد و نمکدان شکسته است..... امروز افتخار و آرزوی رهبران و پیشقراولان حرکتهای مردمی بوسه زدن بر بازوان رهبری است، شما مشغول چنگ اندازی به این چهره عزتمند و ایجاد تردید در این مسیر الهی هستید». 12 پاسدار نویسنده نامه سوال کرده اند که چه کسی «بی‌انصافیهایی که در حق انقلاب اسلامی و رهبری فرزانه آن کردید، احساس خوشنودی می‌کند؟».
به نکات بالا نامه نگاریهای محمد نوری زاد و حرف عماد افروغ در تيرماه امسال در مصاحبه باخبرآنلاين که گفت:«به تدريج داريم ولايت فقيه را شاه مي‌ کنيم» را هم می توان اضافه کرد و نتیجه گرفت که بُت پوسیده سلطان تَرَک برداشته است.
حمیدرضا مقدم٬ معاون فرهنگی سپاه پاسداران روز پنجشنبه 22 دی در یکی از مساجد تهران گفت:«رهبری به این علت شرایط بدر و خیبر را یادآوری کرده و تذکر دادند که برخی از مسئولان خسته و مرعوب» شده‌اند.
 
به دنبال تهاجم ذوب شدگان در ولایت خامنه ای علیه حسین علایی، وی طی توضیحی بدون آوردن اسم خامنه ای و آوردن اسم خمینی تاکید کرده که «قصد نداشته است نظام شاهنشاهی را با نظام جمهوری اسلامی مقایسه کند.... و
انشاءالله همچنان بر این صراط مستقیم استوار خواهم بود». در مقابل این توضیح حمید رضا ترقی، از گردانندگان باند موتلفه اسلامی در یادداشتی نوشت:«زمانی که مطلبی نوشته می شود و کاملا مشخص است که کنایه های آن متن خطاب به کیست، توضیح معنا ندارد. توجیه کردن نیز ناشی از فشارهاست».
حسین علایی همچنین در پاسخ به نوشته حسین شریعنمداری با تاکید بر این که بنا نداشته پس از توضیح قبلی اش مطلبی بنویسد، اما نمی تواند در مورد مقاله روزنامه کیهان بی تفاوت بماند در نامه خطاب به حسین شریعتمداری نوشت:«این مقاله را من نوشته ام و دشمن و یا کسی آن را به من القا نکرده است. من از افرادی نیستم که دیکته دیگران را به صورت سفارشی بنویسم. متأسفانه بعضی دوست دارند هر مطلبی را که نمی پسندند، کار دشمن و یا ضد انقلاب بدانند».
سرانجام روزنامه اطلاعات در شماره روز سه شنبه 27 دی، با این توجیه که به محتوای یادداشت حسین علایی توجه نکرده، مجبور به پوزش خواهی شد و خبرگزاری دولتی مهر از دیدار شامگاه یک‌شنبه ۲۵ دی گروهی از فرماندهان سپاه با حسین علایی خبر داد. این خبرگزاری از قول مجید میر احمدی، معاون وزیر دفاع، اعلام کرد که در جلسه مذکور آقای علایی به خاطر انتشار این یادداشت از «علاقمندان به نظام عذرخواهی» کرده و به آنها گفته همچنان به خامنه‌ای «ارادت» دارد.
 
همچنان که در ابتدا نوشتم حسین علایی به ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی اعتقاد دارد. اما در همان حال یادداشت 19 دی وی و این که تاکنون حداکثر «ارادت» خود را به خامنه ای ابراز داشته، وی را باید از بریدگان از ولایت خامنه ای دانست که به ویژه از حمایت حداکثری ولی فقیه از محمود احمدی نژاد نگران و ناراضی است. او البته می داند که استبداد در مسیر تکامل خود هرچه بیشتر مُنقَبِظ می شود و این نگرانی در شرایطی که علی اکبر هاشمی رفسنجانی ممکن است آخرین سنگر دولتی خود را از دست دهد جدی تر می شود.
اما واقعیت مهمتر از انگیزه حسین علایی در نوشتن یادداشت 19 دی، موقعیت درهم شکسته ولی فقیه است. این واقعیت به تکرار این روزها خود را نشان می دهد. هیاهوی عَمَلِه و اَکَرِه ولی فقیه نمی تواند پوسیدگی سلطنت مطلقه خامنه ای را پنهان کند. جامعه و مردم ایران در مقابل دو راهی تباهی و یا قیام برای آزادی قرار دارند. تمام امید خامنه ای و گماشته اش این است که مردم را با فقر و تباهی فرسوده و خسته کنند و مردم ایران در مقابل این سیاست، راه مبارزه و قیام را انتخاب کرده اند. تجربه قیام 6 دی سال 1388(روز عاشورا) نشان داد که مردم می توانند با قیام خود بر شرایط تباهی غلیه کنند.
 
منبع: نبردخلق شماره 319، شنبه 1 بهمن 1390 (21 ژانویه 2012)

زلزله در شهر نيشابور

زلزله در شهر نيشابور


جام حم آنلاین : زلزله 5.5 ریشتری دیروز در نیشابور باعث رعب و وحشت مردم شد، به گونه ای که شب گذشته عده ای از مردم در خیابان ها به سر می بردند.از 228 مصدوم حادثه فقط 38 نفر در بیمارستان های نیشابور بستری شده اند و مابقی به صورت سرپایی و یا چند ساعت پس از بستری شدن از بیمارستان مرخص شدند.












رکود جدید؛ دلار۱۹۰۰ تومان، سکه ۹۰۰ هزار تومان

رکود جدید؛ دلار۱۹۰۰ تومان، سکه ۹۰۰ هزار تومان


در حالی که بانک ها قیمت هر سکه بهار آزادی را ۷۷۰ هزار تومان اعلام کرده بودند، امروز سکه به قیمت ۹۰۰ هزار تومان خرید و فروش شد.
به گزارش کلمه، وبسایت مثقال با اعلام این نرخ، قیمت دلار امریکا را تا ساعت شش بعد از ظهر امروز ۱۹۰۰ تومان اعلام کرد.این در حالی است که امروز دلار ۱۸۰۰ خریداری می شد.
سیاستهای ناپایدار بانک مرکزی التهاب و هیجان را در بازار را تشدید کرده است و عدم کنترل نقدینگی موجود در بازار، هم اکنون به چالشی بزرگ برای تیم اقتصادی دولت مبدل شده است.
بانک مرکزی بالاخره با سیاست جدید پیش فروش سکه با بهای ۵۴۶ هزار تومان با تحویل ۴ ماه که از روز ۲۹ آذر ماه آغاز شده بود، تا حدی توانست بساط صف های خرید سکه نقدی را از پشت درب شعب بانکها برچیند.
اما بر خلاف انتظار بانک مرکزی استقبال چندانی از این طرح صورت نگرفت، طرحی که در صورت موفقیت شاید می توانست به طور غیر مستقیم بازار ارز را نیز تحت کنترل در آورد.
در همین حال سایت طلا گزارش داد با عدم موفقیت طرح پیش فروش سکه ها، سرمایه ها از این بازار به سمت بازار ارز روانه شد، بطوریکه در هفته گذشته، بازار ارز با فعالیتهای هیجانی دو کانال قیمتی ۱۶۰۰ و ۱۷۰۰ تومان را پشت سر گذاشت و تا مرز ۱۸۰۰ تومان پیش رفت و این امر سبب حضور فعال دلالان در حاشیه خیابان و بازار شد.
بانک مرکزی در سیاستی جدید و انفعالی با ممنوعیت فروش ارز و اعلام جرم بودن معامله و نگهداری دلار توسط افراد و مراجع غیر قانونی و اعلام دستوری نرخ ۱۴۰۰ تومانی برای دلار، هجوم دوباره نقدینگی و فعالیتهای هیجانی را از بازار ارز به بازار سکه روانه کرد و بازار سکه دوباره داغ شد.
گفتنی است در حال حاضر طلا در بازارهای جهان بالاترین قیمت خود را تجربه می کند و علت افزایش قیمت سکه نیز در همین ارتباط است. آخرین قیمت طلا در بازارهای جهانی ۱۶۶۶ دلار است.

صمد بهرنگی و فریاد درد مشترک


صمد بهرنگی و فریاد درد مشترک
 

به بهانه‌ی شصت و هشتمین سال تولد صمد بهرنگی

«ما باید خود را با مشعل عقل بیفروزیم
    تا کسانی که در ظلمت جهل اند ما را
       ببینند. ما باید به همه چیز از روی
        درستی و راستی جواب دهیم.
          باید به تمام حقیقت و به
             تمام دروغ پی برد.»
                                    ماکسیم گورگی

آن چه که نام صمد(۱) را به عنوان عنصری عینی درجامعه جاودانه کرد، نقشی بود که در«تربیت» و بالا بردن سطح «دانش» انسان، ایفا کرد. نقشی که تاثیر آن، تفکری را انجامید که به قول «امیرپرویز پویان» حاصل اش «چه گونه بودن» و نه «بودن» است که«چه گونه بودن را دانستن ازآگاهی به چه را بودن برمی خیزد و آنان که آگاهی خویش را باوردارند می دانند که چه گونه باید بود... باور داران راستین تکامل بی گمان دانندگان راستین چه را بودن اند. از آن پس چه گونه بودن پاسخی نخواهد داشت جز در روند این تکامل، نقشی خلاق و بی شایبه داشتن.»
صمد اما، با آگاهی ازچنین نقشی و داشتن چنین باوری، کارش را آغازید. او ازهمان نخست با مجموعه نوشته هایش درمجله ی «معلم امروز» در تبریز و مجله ی «سپاهان» و هفته نامه ی «بامشاد» در تهران که بعدها زیرعنوان«کند وکاو درمسائل تربیتی ایران» به صورت کتابی مستقل چاپ شد، راه اش را پیدا کرد و هم از نظرعینی و هم از نظر ذهنی به این آگاهی دست یافت که برای پرداختن به کاری اساسی، باید ریشه ها را جست که ریشه، نبود فرهنگی سالم در جامعه است و باید به چالش گرفته شود، نه صرفا برای انتقاد، بل تمهیدی برای نشان دادن این که در یک جامعه‌ی جهان چندمی برای تحمیق مردم، تمام ابزار و آلات اقتصادی،سیاسی و فرهنگی به کارگرفته می‌شود تا در راستای آن، جامعه، هم چنان عقب مانده، در قهقرا و در بسیاری موارد فسیل مانده و انسان این جامعه، نقش خود را به عنوان نیرویی عینی وعنصری پویا- که می‌تواند و باید با دیدی همه جانبه و هستی شناسانه به تحلیل پیرامون بپردازد- نادیده انگارد. چه را که در جامعه‌ای طبقاتی، آگاهی و دانش طبقه ی پایین و درک توانایی های تاریخی و شناخت حقوق مردم، می تواند سلاح برنده و جادویی ای باشد در جهت درهم پاشیده شدن طبقه ی بالا.
پس اگر می‌بینیم درچنین جوامعی، طبقه‌ی استثمارگر با تمام تجهیزات خود برای از بین بردن تفکر و بینش مردم می‌کوشد و با سرمایه‌های عظیم وصرف قوا به تحمیل و توجیه مسائل خرافی و اندیشه‌هایی به شدت کهنه و قرون وسطایی می پردازد و اگر می‌بینیم با ترویج فرهنگ و اندیشه‌ی خرافی حتا تحمل مصائب معیشتی و «کار» را جزو مقدرات آسمانی می قبولاند و با چاپ و نشرآثار مورد قبول خود در واقع، درجهت ممنوعیت نشرآثارعلمی می کوشد، آثاری که نه ناشی از تصورات و توهمات ماورایی بل که با دیدی اومانیستی و زمینی به تحلیل مسائل انسان وجامعه ونقش او درتاریخ می پردازند، و بالاخره اگرمی بینیم حتا از دوره ی ابتدایی درمدارس، ذهن کودک با مفاهیمی ارتجاعی در کتاب ها آشنا می شود، مفاهیمی کلی که هیچ گونه رابطه ای با علم و اندیشه ندارد و کمکی هم به شناخت کودک نمی کند، حتا باعث بی زاری او از هرگونه شناخت و تفکر می شود و این، تا مراتب عالیه ی تحصیل نیز ادامه دارد، همه و همه برای یک هدف و آن، عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مردم است. به قول سعید سلطانپور:«برای عظیم ترین غارت‌ها، می باید عظیم ترین تحمیل فرهنگی ممکن شود. پس بیهوده نیست که فرهنگ‌های ملل فقیر غارت زده، نیمه جان می شود. پس بیهوده نیست که معلم به هیچ گرفته می‌شود تا زیر فشار استراحت و نان و خانواده، مسئولیت خویش را از یاد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی به مشاغل دیگر نیز بپردازد. پس بیهوده نیست که بر کتاب‌های درسی و کتاب های کودکان، نظارتی دیکتاتوری به عمل می آید و بیهوده نیست که مطبوعات ارزشی برابر تسلیحات می یابد و برای هنر و ادبیات، با شور و بررسی های بسیاربرنامه های دورانی، تدارک دیده می شود و گردن مفاهیم مترقی با گیوتین سانسور قطع می گردد.»(۲)
صمد با درک این مسئله که منشا شناخت انسان،عینیت اوست و ذهن، تابع آن است، خیلی زود دانست که شناخت مسائل اجتماعی‌‌ای چون فقر و بی‌کاری و... ازطریق درک و تحلیل و شناخت عینی نهادهای جامعه امکان پذیراست تا با این

سخن صمد و اشاره ی او به تبعیضات اداری و عدم مدیریت صحیح و این که چه گونه بی عرضه ترین و کودن ترین و مرتجع ترین افراد به مقام های بالا می رسند و... همه و همه مدل کوچکی نه تنها از وضعیت فرهنگی کشوراست، در دیدی عمیق تر مدلی از کل جامعه را ترسیم می کند
شناخت، بتوان به درک تضادها درجامعه نائل آمد و البته درمرحله ی بعدی حتا به تفکیک تضادهای شناخته شده قدم گذاشت و تضاد اصلی را از تضادهای فرعی باز شناخت. او بدین وسیله توانست گلوگاه و شاهراه اصلی صورت مسئله را با نیروی خلاقانه خود و با اتکا به عنصرآگاهی اش بیابد که این خود حاصل مطالعه ی عمیق و تجربه‌هایی عینی از زندگی و درنهایت توازن دیالکتیکی میان عینیت و ذهنیت است. چه را که بدیهی است اگر چنین توازنی درک شود، مسیراولیه برای شناخت مردم و مسائل پیرامون، طی شده، درنتیجه راه برای قدم‌های بعدی هموارمی گردد. درواقع هم، جریانی که اسطوره ی صمد را به وجود آورد- با تمام حرف و حدیث های خوش و گاه ناخوش آیندش و حتا با تمام تعریف و تمجید‌های گاه شوخی مآبانه و ماورایی‌اش- از چنین فرمولی تبعیت می کند که البته آن چه در یادمان های صمد کم تر به آن توجه شده، نیز پرداختن به چنین امری درتحلیل شخصیت ودرک آثارش است که متاسفانه درغبار شرایط خاص بعد از ازدست رفتن وجود نازنینش گم شد و باعث شد تا بیش‌تر به حواشی پرداخته شود و البته اسطوره ای گاه دست نایافتنی ترسیم گردد که خود این می تواند گاه نتیجه ای معکوس دربرداشته باشد که در بعضی موارد داشت واین ظلمی است که خواسته یا ناخواسته بر او رفته و می‌رود. چه را که با تاملی دوباره و این بار عمیق‌تر برنوع زندگی و آثارصمد، چه در زمینه‌ی قصه‌نویسی و چه در زمینه‌های تحقیقاتی‌اش که در مقاله‌ها و نقد و یادداشت‌هایش دیده می‌شود و چه در کارهای مردم شناسانه و فولکلوریک‌اش- که این آخری به خصوص، عمق مطالعات جامعه شناختی و عشق‌اش به مردم زادگاه و دردایره‌ی گسترده تر وطن‌اش را نشان می‌دهد- به خوبی می‌توانیم شاهد تلاش گسترده‌ی او درجهت نزدیکی هرچه بیش تر با مردم باشیم. پس چه گونه می توان تصویرصمد را به صورت اسطوره ای دست نیافتنی و« برمردم» و نه« با مردم» ترسیم کرد!
آیا دیگر وقت آن نرسیده است که بعد ازگذشت سی وچند سال ازدر گذشت آن عزیز، با تحلیلی جامعه شناسانه و نه یک بعدی بل با ابعادی وسیع و همه جانبه ازآثار صمد و با نگاه به زمینه های متعدد کارهایش، از نوع آوری ها درادبیات کودک گرفته تا دید وسیع اش درزمینه ی مسائل تربیتی تا مقاله هایش در موضوعات گوناگون تاریخی واجتماعی و فرهنگی وهنری وحتا سیاسی تا کار در گستره‌ی مردم شناسی و فولکلوریک، جمع آوری قصه های عامیانه، افسانه ها، بایاتی ها و... که هرکدام بحثی مفصل و جداگانه ای را می طلبد و همه نشان دهنده ی عمق بینش و دید وسیع او نیزهست و حیرت آور که چه گونه آدمی به سن صمد و نوع زندگی او، با گرفتاری وسختی های معیشتی اش، توانسته است چنین کارهای گسترده‌ای را به سامان برساند و افسوس آدمی را برمی انگیزاند که اگر سال‌های عمرش بیش‌تر بود، شاهد چه کارهای عظیم و ماندگار دیگری از او می بودیم، آثارش را دوباره خوانی کنیم؟ کاری که سال‌ها پیش باید انجام می‌شد. اما چه کنیم که دراین ناکجا آباد قبل از تحلیل آثار، به تحلیل شخصیت پرداخته می شود که چون فیلم فارسی های قدیم و جدید، شخصیت ها ادبی، یا «آدم خوبه» هستند یا «آدم بده» وبا این طرز تفکر قضاوت صورت می گیرد که درآن قضاوت کنندگان به دوگروه و دربسیاری موارد، به چند گروه تقسیم شده و با شعارهایی بر«له» یا «علیه» او، گاه به طورکل، آثارش درغبار این شعارها گم می شود.
صمد اما معلم بود و چه شوری داشت برای این که معلم باقی بماند. معلمی به شدت عاشق کارش. معلمی که می خواست معلم بماند چون می توانست درمعیت آن یاد بگیرد و یاد بدهد. اما آن چه که فراتر از این‌ها می نماید- همان طورکه گفته آمد- یافتن یکی از ریشه های اصلی درد جامعه ی ایرانی بود که به درستی دریافته بود که چنین مساله ای سال ها است که گریبان مردم ایران را گرفته است. جهل وعقب مانده نگاه داشته شدن مردم ایران، البته مساله ای نیست که بتوان ازآن ساده گذشت. پس او دراولین قدم، تبر به دست گرفت و با شدت هرچه تمام‌تر به سراغ این ریشه‌ی تنومند رفت. کاری که نه تنها جسارت می طلبید بل که همت بلندی نیز. چه که دست گذاشتن روی نقطه ای حساس که حکومت و استبداد، خود حساسیت خاصی برآن قائل است و در واقع یکی از حربه های اوست برای ادامه ی سلطه و استثمارطبقاتی اش، کار ساده ای نیست. اما صمد ازآن هنگام که دردانش سرای تربیت معلم درس به اصطلاح معلم شدن می آموخت، با چسباندن روزنامه دیواری «خنده» به در و دیوار دانش سرا، چنین جسارتی را آموخته بود. همان طور که با تجمع دانش جویان بر گرد روزنامه دیواری و بحث ها و حرف و حدیث های ناشی از تاثیر آن، به راز قدرت قلم پی برد. ازاین رو است که به دوراز جار و جنجال های بی مورد و هیاهوهای کاذب و بدون هرگونه خودنمایی و اظهارفضلی، در سرآغاز نوشته اش، کندوکاو در مسائل تربیتی ایران می نویسد:«بدین ترتیب دیده می شود که درمسائل تربیتی ایران، تا کنون کند و کاوی عاقلانه، با لمس مسائل از نزدیک و انعکاس آن ها نشده است. حقیر که سال هاست معلم دهکده است خواست کوششی بکند و حرف و نظرهاش را گردآورد تا دست کم صورت مساله به دست داده شود. آن چه بعد از این می آید همین حرف و نظرهاست.»
به این ترتیب به راحتی و با تیزبینی، راه اش را از ادبای ریش وسبیل دار جدا می کند که نه تنها درباره ی همه چیز نظرمی دهند تا دیگران، فیلسوف شان بدانند، حرف هاشان نیز بوی کهنگی می دهد و ازروی شکم سیری وراحت طلبی است. آن هایی که پشت میزو جلوی کولر می نشینند و دم از مسایلی می زنند که هیچ از آن خبر ندارند و از جاهایی صحبت می کنند که هیچ ندیده اند. درحالی که صمد همیشه معتقد بود«آدم که نفس اش ازجای گرمی بلند شد، خیلی چیزها را نمی بیند و ناچار کلیات بافی می کند و در پیله ی آرامش واستنشاق شبه آزادی فردی، دست به اصلاح می زند و به خیال اش که معجزه می کند.»(۳) ودرست به همین علت، نخست، چنته اش را از تجربه های عینی پرمی کند و بعد قلم به دست می گیرد. ازاین رو بی سبب نیست که وقتی این نوشته چاپ می شود باعث حیرت و تعجب دیگران می گردد و جای پرسش که این ها که نوشته‌ای چنان حقیقتی را درخود نهفته دارند که خواننده از خود می پرسد؛ چه طور؟... با این سن وسال... و چنین تجربیاتی؟... که البته با جواب تاریخی صمد مواجه می شوند: همه فکر می کنند فقط خودشان درد دارند درحالی که نمی دانند دردها مشترک است وبا این جواب، طلسم، شکسته می شود. طلسم دردهای فردی وتجربه های فردی و... و همه ی این مسائل، تبدیل به مسائل جمعی ومشترک می شوند واین سرآغاز راهی است که صمد اما، آغازگر آن بوده است. همان طور که آغازگر بسیاری ازمسائل دیگرهم بود.
کتاب «کند وکاو درمسائل تربیتی ایران» با گفته ای تاریخی از«برتولد برشت» می آغازد:«آن که حقیقت را نمی داند بی شعور

نام صمد، به غیراز«آقا معلم» روستاها،
 با مفاهیمی چون«آگاهی» و «کتاب» و
«کتاب خوانی»عجین شده است
است، اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد، تبهکار است» و منظور صمد از قرار دادن این جمله اما، شاید یافتن آمارنسبت بین «بی شعوری» و«تبهکاری» درجامعه باشد. یا باید«بی شعورباشی» یا« تبهکار»! راه میانی، نه این که نیست، هست! اما به چه قیمتی؟ بهای آن را چه کسانی خواهند پرداخت؟ صمد برای این که تبهکار قلمداد نشود، عمق قضایا را کاوید که بهایش مرگی زود هنگام بود. چه که دانستن، مردن است. او به مسائلی ازقبیل :«چه را معلم خوب حکم کیمیا دارد؟»،«بازرسی فرهنگی و انواع و اقسام آن»،«تنبیه بدنی»،«مشکل کتاب های درسی»،«تدریس زبان فارسی درآذربایجان»،«روستا وروستا زاده» و«زیر میکروسکپ» پرداخت. مسائلی ظاهرا پیش وپا افتاده که دربرگیرنده‌ی طرح مسائل و مشکلات آموزشی درایران است. در واقع، طرح آسیب‌شناسی آموزش و پرورش که دربخش بخش‌های کتاب کامل می‌شود و صمد با بینشی آگاهانه، به معلم درمفهوم عام و معلم خوب به طورخاص می پردازد. او می‌گوید: معلم‌ها«... اولین تیپا را هنگام استخدام می‌خورند. گروهی به دورترین نقطه‌ها پرت می شوند. چه را که واسطه و نفوذی درکارگزینی نداشته اند و دسته‌ای درنقطه‌های نزدیک و مراکز استان‌ها و پای تخت استقرار می یابند و معلوم است چه را. اغلب اعتراض‌ها بی‌فایده است...»
درواقع سخن صمد و اشاره ی او به تبعیضات اداری و عدم مدیریت صحیح و این که چه گونه بی عرضه ترین و کودن ترین و مرتجع ترین افراد به مقام های بالا می رسند و... همه و همه مدل کوچکی نه تنها از وضعیت فرهنگی کشوراست، در دیدی عمیق تر مدلی از کل جامعه را ترسیم می کند. چه که همه چیز از آموزش و پرورش شروع می شود. غیرازاین نیست که بچه هایی که قرار است به این ترتیب رشد کرده و تربیت شوند، آینده سازان این مملکت اند.
صمد درجایی می گوید:«درعصری زندگی می کنیم که دامنه ی اعمال نفوذ و سیاست بازی دول، حتا به حیطه ی علم وهنر نیز کشیده شده. حقایق قاطع علمی (درفیزیک و نجوم و اقتصاد وفلسفه و...) را تا آن جا افشا می کنند و میان مردم رواج می دهند که سیاست روز جهان می خواهد. علم وهنر، تا آن جا مجاز شمرده می شود که تزلزلی در قالب های ذهنی مردم ایجاد نکند. بل که آن ها را دراعتقاد به قالب های فکری ساخته و پرداخته ی سیاست روز جهان پا برجا تر کند. لازم نمی بینند دانسته شود که مسافرت های فضایی و نشستن برسطح کره ی ماه، خود به خود بعضی قالب های ذهنی پیش را درهم می ریزد و فکرهای نوی نتیجه می دهد. به نظرشان همین قدرکه دو سطر خبر راست و دروغ در روزنامه ها خوانده شود یا نشود، کافی است...»(۴)
که با جای گزین کردن عصر ارتباطات، انواع کامپیوترها و ماهواره‌ها به خصوص شبکه‌ی جهانی اینترنت به جای «مسافرت‌های فضایی» و«نشستن برسطح کره‌ی ماه» دراین متن جای تعجب نخواهد بود که امروزه نیز از هر زمانی بیش‌تر شاهد فرو ریختن قالب‌های کهنه و پوسیده‌ی ذهنی و فکری هستیم. آن چنان که اربابان ارتجاع، همان‌هایی که از این تزلزل برخود می‌لرزند، دچار رعب و وحشت شده‌اند و از هر امکانی استفاده می کنند تا جلوی آن را بگیرند.

            کهنه گوید همین گونه که هستم از ازل بوده ام
          نو گوید باش ولی اگر خوب نباشی باید بروی(۵)

دراین بین اما وضع کسانی که به مراکز آموزشی یا دانش‌گاه‌ها می‌روند تاسف‌بارتر است و این، تضادی است که درجامعه وجود دارد. ازطرفی، زمان پیش می رود و از طرفی راه رشد مادی چنین پیش رفتی گرفته شده و می شود وصمد حقا که با دانش خود به عنوان عنصری آگاه و پیش رو و البته آغازگر جدی بحث‌ها پیرامون مسائل تربیتی و آموزشی درایران و به عنوان محققی که به جمع بندی تلاش‌های خوب اما پراکنده‌ی کسانی چون جلال آل احمد ودیگران پرداخت، تضادها را خوب شناخت و فریادش را بلند کرد ودرتما م مدت عمرکوتاه اما پربارش، دمی نایستاد و به نسل آینده اندیشید. چنین امری البته که جای بحث وتحقیق دارد و کتاب «کند و کاو درمسائل تربیتی ایران» می تواند آغاز گرآن باشد که با نگاهی دوباره ودقیق به کتاب نه تنها کم وکاستی ها مشخص گردد بلکه با استفاده از تجربه‌های صمد کند و کاوی دوباره را درمسائل تربیتی ایران آغازکنیم.
برای همین است که نام صمد، به غیراز«آقا معلم» روستاها، با مفاهیمی چون«آگاهی» و «کتاب» و«کتاب خوانی» عجین شده است. چه را که شنیدن نام او، ناخودآگاه چنین مفاهیم را به ذهن تداعی می کند. اکنون دیگر، هرجای این مملکت، صحبت از«مطالعه» و« کتاب» است، نام صمد زینت بخش آن جا است و این دستاورد کمی نیست. کسی که مرگ را به سخره می گرفت و اهمیت مساله را در تاثیر زندگی و مرگ‌اش در زندگی دیگران یافته و زندگی را با توجه به این امرمعنی می کرد، افسوس که نیست تا ببیند همان طور که درزندگی «معلم» بوده، پس ازمرگ نیز«معلم» باقی ماند و یاد و خاطره‌اش درمحفل‌های گوناگون «چه گونه مطالعه کردن» را می آموزاند!
کار کارستان صمد اما، تالیف وتدوین «آموزش الفبای فارسی برای دانش آموزان آذری زبان» بود. کاری که در زمینه‌ی آموزش زبان فارسی، نمونه و یگانه است. چه را که او با تلاشی حیرت آور و پس از سال ها کار تدریس در روستاهای آذربایجان، دست به ابداع روشی زده بود تا بدین وسیله بتوان در زمانی کوتاه و با کم ترین تلاش، فارسی آموخت. این اثر گرچه هرگز چاپ نشد، اما سرگذشت و چه گونگی سرنوشت آن، گویای حکایتی است غریب دراین مملکت و مشتی نمونه ی خروار که چه گونه امر فرهنگ دراین ناکجا آباد، دست آویزی است برای طبقه‌ی حاکم!
در واقع صمد دراین تلاش، با روشی علمی و البته تجربی، به یافتن واژه های مشترک میان زبان فارسی و گویش آذری پرداخت و آن‌ها را درجملاتی آسان و قابل فهم- که برای آذری زبانان مانوس باشد- آورد و به این وسیله خود را به عنوان محققی توانا معرفی کرد که درصورت چاپ و بهره گیری از آن، می‌توانست در شیوه‌ی تدریس زبان فارسی در بخش عظیمی از سرزمین ما، تحولی محسوب شود. چه که او سال‌ها در تدوین کتاب الفبایش کوشید. فیش برداری کرد و خون جگرها خورد. چه را؟ برای آن که فلان کودک آذری زبان درفلان روستای دورافتاده، راحت‌تر فارسی یاد بگیرد و باز اگر این کتاب چاپ می‌شد، صمد را با چهره‌ای دیگر هم می‌شناختیم. «ارائه‌گر روش‌های علمی آموزشی و تربیتی». اما افسوس و صد افسوس که این مملکت هم‌واره زیر نفوذ کوتوله‌های فرهنگی و سیاسی است که جز فضل فروشی، کاری از دست‌شان برنمی آید. اینان ارزش کار صمد را تنها در مقدار خوش آمد یا نیامد مقامات بالا می‌سنجیدند. از این رو خرده‌گیری‌ها شروع شد که صمد مدتی با این کوتوله‌های به اصطلاح فاضل سروکله زد تا این که ذله شد و عطای کتاب را به لقای چاپ‌اش بخشید! کتاب‌اش را برداشت و پناه آورد به روستا و کار معلمی‌اش را از سرگرفت که البته همین کتاب به نوعی باعث برانگیختن و حساسیت بیش‌تر مقامات روی صمد شد که سرانجام به مرگ‌اش انجامید.
به این ترتیب نام و یاد صمد به عنوان ادبیات شناس، قصه نویس، محقق فرهنگ مردم و پژوهش‌گر مسائل آموزشی در یادها خواهد ماند و البته اظهار فضل آن کوتوله‌های فرهنگی امروزی که با خرده گیری‌های گاه جانب‌دار و دیکته شده از سوی محافل«پول وقدرت» سعی در تخطئه‌ی شخصیت و آثار او دارند، نمی‌تواند چیزی از ارزش‌های این معلم ساده‌ی روستاهای آذربایجان بکاهد.
                                        ۱۵۷
یادش گرامی و راهش پُر رهرو باد