|
۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه
نامه يی به هزارمين قزبانی نسل کشی اسراييل در غزه
کشتار کودکان فلسطينی، پيروزی اسرائيل !
|
اخوانالمسلمین چه کسانی هستند با چه هدفی؟ برگردان عباس شکری
اخوانالمسلمین چه کسانی هستند با چه هدفی؟
برگردان عباس شکریThu 31 07 2014
گزارش فیلم مستندی از تاریخچهی اخوانالمسلمین و اهداف آنها در منطقه و جهان. این برنامه از شبکه دوم تلویزیون دولتی نروژ پخش شده است و متن ترجمه از زیرنویس آن برداشت شده است.
پس از سقوط دولت حسنی مبارک در مصر، هواداران اخوانالمسلمین میدان تحریر را در حرکتی نمادین و مذهبی تسخیر کردند. آنها خدا، دموکراسی و دین را فریاد میزدند و در کنار این سه؛ نام اسامه بنلادن و رهبر معنوی و دینی نابینایی که عمرعبدالرحمان نام دارد را. او کسی است که گفته میشود برنامهریزی اصلی حملههای تروریستی به مرکز تجارت جهانی در آمریکا در سال 1993 را بر عهده داشته است. نمادهای اصلی اخوانالمسلمین؛ بیرقهای سبز و سیاه، شعارهای اسلامی، قرآن و شمشیر، همه جا بر در و دیوار و پارچههای بزرگ نصب شده در خیابانها، قابل مشاهده بودند. آمار مبنی بر این است که در پارلمان هم آنها اکثریت را در اختیار داشتند و به زودی هم کاندیدشان، محمد مورسی، آماده وارد شدن به کاخ ریاست جمهوری بود. اما پرسش اساسی این است که: "اخوانالمسلمین کیست یا چیست"؟ کسانی در پایان دههی بیست قرن پیش، اسلام سیاسی را در مصر بنا نهادند. بعداز فروپاشی نازیسم و سقوط دولتهای کمونیستی، شاید آنهایند که ایدئولوژی تمامیتخواهی را در قرن بیستم، نمایندگی میکنند. آنها با شعارهای دموکراتیک و در سایهی آنچه موسوم شد به «بهار عربی» در کشورهای مصر، تونس و تا حدودی مراکش، به قدرت سیاسی دست یافتند. اما، آیا اسلام سیاسی نقطه اشتراکی با دموکراسی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش، باید تاریخچهی اخوانالمسلمین را بررسی کرد. تیم گزارشگران تلویزیون برای دیدار با مهمترین مهرههای مذهبی و سیاسی این نهاد اسلامی، به مقر اصلی آنها در قاهره مراجعه کرده است. از همین ساختمان است که به عنوان مشاوره، اخوانالمسلمین کنترل جامعه را در اختیار دارد. شورای مرکزی این نهاد شامل پانزده تن میشود که سیاستهای اصلی آن را تعیین میکنند؛ محمود غزلان، سخنگوی رسمی اخوانالمسلمین، محمد آکف، از اعضای قدیمی و مشاور اصلی پیشین نهاد، محمود حسین، میلیونر معروف، خیراتالشاطر که نفر دوم نهاد است و از مشاورین و برنامهریزان سیاسی به حساب میآید، در غزه هم محمودالزهر را دیدار کردیم که از رهبران برجستهی حماس است که شاخهی اخوانالمسلمین است در فلسطین، رشید الغنوشی که رهبر حزب نهضت (حرکت) اسلامی است در تونس، در سال 1924 با سقوط امپراطوری عثمانی، ساختار سیاسی و مذهبییی که ادارهی آن بر اساس اصول اسلامی بود، آخرین خلافت اسلامی هم فروپاشید. اصولی که طی چهارده قرن توانسته بود جامعه را یک پارچه نگه دارد. بعد از جنگ جهانی اول، کشورهای استعماری، منطقه را بین خود تقسیم کردند. جایی که مردم تا یاد داشتند، امپراطوری عثمانی بود و اکنون دولتهای مختلفی شده بودند که سرنوشتشان نه در دولت عثمانی که در لندن و پاریس تعیین میشد. در دههی 1920، مصر تحت سلطهی امپراطوری انگلیس بود که همچنان کنترل امور سیاسی، ارتش و کانال سوئز را در اختیار داشت. محمود غزلان، سخنگوی اخوانالمسلمین، ما را در ساختمان مرکزی حزب، دیدار میکند. او چرایی بنیان گذاری حزب را توضیح میدهد: با نظریههای غربی میخواستند جهان اسلام را با ایدههای دنیا پرستی و سکولاریسم و گسترش ارزشهای ضد اسلامی، نابود کنند. بین مردم و نخبگان، شکاف بزرگی به وجود آمده بود. سبک زندگی غربی داشت باورهای عربی و اسلامی ما را رقیق میکرد و از ارزش میانداخت. تحولات این چنینی بود که حسن البنّا آموزگار جوان را در سال 1928 واداشت که اخوانالمسلمین را بر پا کند. حسن البنّا در سال 1906 و در خانوادهای متوسط در درهی نیل متولد شد. او ابتدا ساعت ساز شد. او هم ستایندهی جامعه بود و هم منتقد جدی آن. اگر سلفی نبود، بی تردید از هواداران سلفیستها بود. سلفیها انگیزههای اساسی خود را از سلفیستهای اولیه به وام میگرفتند که به گفته خود، اخلاق و سیرت اسلامی است که از اصول اولیه محمد، پیامبر اسلام بوده، از آن جملهاند. سلفیها به برداشتی بنیادگرا از قرآن باور دارند. به نظر آنها، یک جامعه میتواند تحت تأثیر یک نفر قرار بگیرد. به باور او جامعه به اندازه کافی اصول اسلامی را نمیداند. به همین سبب هم اجرای اصول شریعت و تغییر رفتار مردم عادی نیاز مبرم است. انسان باید با تکیه بر اخلاق و اصول اسلامی، بیاموزد که چگونه برای ارزشهای بنیادین جامعه به مبارزه بپردازد. مبارزه برای ارزشهای بنیادینی که ریشهاش در اسلام است. با تحول در رفتار افراد، باید در مرحلهی بعد، تغییر رفتارهای خانواده، جامعه و دولت را هم سامان داد. به این ترتیب میشود جهان را اشغال و اسلامی کرد. چنانچه مشاهده میکنید، جاهطلبی جهانگشایی اسلامی از همان اول در برنامهی اخوانالمسلمین بوده است.
با کمک و استفاده از نیازهای مردم؛ تبلیغ و مأموریتهای دینی (مسیونری اسلامی)، تأسیس مدرسه، راهاندازی نهادهای کمک رسانی به جامعه و بنیانگذاری باشگاههای ورزشی، این حزب یا نهاد مذهبی به سرعت در جهان غرب رشد کرد. ده سال پس از بنیانگذاری، این نهاد در مصر بیش از دو میلیون هوادار داشت. یعنی دوبرابر جمعیت قاهره در همان زمان. برنامهی البنا این بود که ساختار سیاسی و مذهبی خلافت را بار دیگر برپا کند. البته بر اساس طرحهای ایشان، پیش از این، قرار بوده که جهان را نیز به تدریج تسخیر و زیر سلطهی اصول و قوانین شرع اسلام در آورد. اما پرسش این است که دیدگاه او برای جامعه در خلافت جدید اسلامی چه بوده است؟ پاسخ این پرسش را میشود در مانیفست او که در سال 1936 نوشته شده است، یافت. پنحاه بند مانیفست، در واقع برنامه سیاسی اخوانالمسلمین در گذشته و امروز است. در این مانیفست او برنامهی جدیدی از ایدئولوژی تمامیتخواهی را به جامعه ارائه میکند. برنامهی او برپایی حکومت دینی است بر اساس اصول شریعت اسلام. سه اصل اصلی این برنامه: ممنوع و نهی کردن، نظارت و کنترل بر جامعه و مجازات است. زنان و مردان باید از هم جدا باشند و پلیس اخلاقی (مأموران امر به معروف و نهی از منکر یا گشت ارشاد. مترجم) کنترل کامل جامعه را باید در اختیار داشته باشد. این کنترل و اجرای سه بند یاد شده، تنها باید در اختیار حزب البنا و یا اخوانالمسلمین باشد. گروه گزارش تلویزیون، برای آموختن بیشتر و دقیقتر برنامههای او، کسی را پیدا کرد که او را به خوبی و از نزدیک میشناخت. جمال برادر حسن، گزارشگران را در کتابخانهی شهر قاهره دیدار میکند: حسن برادر بزرگ من بود و پیوند ما، هم قوی بود و هم قابل توجه. چرا که برداشت من از اسلام همیشه همانی نبوده که برادران ما در اخوانالمسلمین. اما برادرم، حسن فردی بزرگوار بود. من را همانگونه که بودم پذیرفته بود و اختلاف نظرهامان را هم برادرانه به بحث مینشستیم. اختلاف نظرهایی در مورد زنان، هنر، آزادی و ... از همان ابتدا مأموریت اخوان برای آموزش اصول اسلامی این شعار این بود: "اسلام تنها راه و روش زندگی". برای حسن، اسلام تنها یک باور یا نظر نبود، به باور او، اسلام همهی امور زندگی را در بر میگیرد. همه چیز باید چنان نظم بیاید که با اصول شریعت اسلامی مطابقت داشته باشد.
اما آیا اسلام تنها منبع ایمان و باور ایدئولوژیک اخوانالمسلمین است؟ گفته شده که به طور کامل نه. چرا که این نهاد هم تولید زمانهی خویش است. فاشیسم و به ویژه نازیسم نیز بر نسل اول بنیانگذاران اخوانالمسلمین تأثیر لازم داشتهاند. بی تردید، تبلیغات نازیها نفوذ و تأثیر زیادی بر نظر آنها داشته است. مسلمانان بینش و تصویر ویژهای از یهودیها به عنوان دشمن، حیلهگر و توطئهگر در ذهن نداشتند. این فکر که بهودیهای برنامهای برای اشغال و تصرف جهان اسلام و بعد همهی دنیا را دارند، برآمد اندیشههای نازیستی است. رابطه بین مُفتیهای اعظم با نازیها و دیدارشان با هیتلر نشان میدهد که پیوند سیاسی و ایدئولوژیکی بین آنان وجود داشته است. در بین مردم خاورمیانه و بخشی از آفریقا، هنوز هم این باورها وجود دارد، بی آن که مردم بدانند سرچشمهی این نوع افکار کجاست. مُفتی اعظم شهر اورشلیم، محمدامین الحسینی، یکی از یاران نزدیک حسن البنا است. در سال 1941، او با هیتلر همپیمان میشود. سپس، واحد اسلامی اساسها در بوسنی را تأسیس میکند. این واحد یکی از ارکانی بود که هیتلر را در ادامهی سرکوب، کشتار یهودیها و جهانگشایی تشویق میکرد. در سال 1930 دستگاه اخوانالمسلمین در اطاعتی کور از رهبران خود که پیروی بود از دستورات نازیستی، ساختار خشونت و نازیگرایی را پرورش دادند. البته بدیهی است که از ناحیه نازیها این کار برنامهریزی شده بود و به هیچ وجه حرکتی کور نبود. یعنی تقویت فاشیسم در میان رهبران اخوانالمسلمین و هواداران آنها. بعد از جنگ جهانی دوم و فروپاشی نازیسم، باور کمونیستی بود که پیشرفت خاصی داشت و شروع کرد به تبلیغات ایدئولوژیک خود. طبیعی است که حوانان جذب ایدئولوژی انقلابی شدند که در شعارهایش ضد استعمار مینمود. به این ترتیب، اسلامگراها، به شرط این که بیخدا نباشی، کمونیست بودن را ممکن ساختند.
برنامهی کوتاه مدت اخوانالمسلمین در مصر، سرنگونی فاروق، پادشاه مصر بود که از نظر آنان، عروسک خیمه شب بازی غرب به حساب میآمد. تبلیغات اخوانالمسلمین چنان بود که آنان را ضد فساد و سرمایه بیش از اندازه نشان میداد. در این معنا زندگی تجملاتی سلطان فاروق، نزد آنها تنفرآمیز بود. اینان شبهنظامیان جوان و گروههای زیر زمینی را سامان دادند که آماده مبارزه علیه فساد و تجمل فاروق بودند. سلطان فاروق که متوجه این تهدید شده بود، اخوانالمسلمین را ممنوع اعلام کرد. در پاسخ این حرکت فاروق، آنان نخستوزیر او را به قتل رساندند. چند ماه بعد، در دوازده فوریه 1949، حسن البنا، بنیانگذار اخوانالمسلمین توسط نیروهای امنیتی و مخفی مصر کشته شد. کشته شدن رهبر، برای اخوانالمسلمین، آغاز یک پایان بود. اما، کس دیگری آمد که توانست یک بار دیگر مصر را از تاریکی بیرون بکشد و در برابر نور قرار دهد. او کسی نبود مگر سرهنگ جمال عبدالناصر. او رهبری یک گروه شورشی را به عهده داشت که موسوم بود به «چهار افسر» و مورد حمایت اخوانالمسلمین قرار گرفت. در سال 1952، فاروق را سرنگون کرد و مبارزه علیه مداخلهگری غربیها تا چهار سال بعد، پس از ملی کردن کانال سوئز ادامه یافت. در این معنا، دوران تسلط انگلیسیها در مصر به پایان رسیده بود. به عنوان نماد اتحاد مقدس، همه گرد گور حسن البنا جمع شدند تا سومین سالروز مرگ او را به سوگ بنشینند. ناصر به گونهای عمل کرد که توانست اخوانالمسلمین را وارد جریان انقلابی بکند. قصد او همراه کردن رهبر گروههای اسلامی در کنار خود بود تا به این شکل بتواند، گروههای اسلامی تندرو را تضعیف کند. محمد آکف یکی از آن رهبران بود که تنها شاهد باقی مانده آن دوران است. آکف ما را در خانه خود در حومه قاهره میپذیرد: "وقتی که ناصر حزب خود را تأسیس کرد، از من دعوت کرد تا از بنیانگذاران آن باشم. از آنجا که عضو اخوانالمسلمین بودم و کارهای زیادی هم بر دوشام بود، دعوت او را نپذیرفتم. به نظرم، ردّ دعوت از سوی من را دوست نداشت. میتوانم بگویم که از همان وقت، مرا تحت نظارت و کنترل بیشتر قرار داد".
اختلاف بین نیروهای نظامی و اخوانالمسلین زمانی بیشتر شد که ناصر برنامه تشکیل خلافت اسلامی را با دولت ملی و ملیگرایی عوض کرد. او میتوانست بالقوه یکی از نیروهای اخوانالمسلمین باشد، اما پیش از آن عضو ارتش بود. هدفاش هم این بود که مصر را بزرگترین، قدرتمندترین و مدرنترین کشور منطقه بکند که سکولاریسم هم بخش جدایی ناپذیر از آن باشد.
اختلاف نظر بین ناصر و اخوان هر روز بیشتر میشد. آکف میگوید: "این اختلاف تا زمانی که در اسکندریه ناصر مورد سوء قصد قرار گرفت، ادامه داشت که در در واقع نیروهای ما روز بیست و ششم اکتبر سال 1954 قصد داشتند که او را بکشند. در آن روز، ناصر مشغول سخنرانی رادیویی بود که نیروهای اخوان برای کشتن او وارد عمل شدند و عملیاتشان ناموفق ماند. بعد از این عملیات ناموفق، پنج هزار از اعضای اخوانالمسلمین دستگیر و زندانی شدند".
در بین زندانیان، یکی از رهبران روشنفکر این گروه به نام سید قطب بود که در زندان هم هدایت گروه را برای اعتراض در اختیار داشت. نامی که همه جا با آن روبرو میشوی و احساس همه را بر میانگیزاند. در دوران حکومت ناصر، نوشتههای اخوان و به ویژه سید قطب ممنوع بودند. او از چهرههای سرشناس مصر به حساب میآمد و قلم درخشان و فرهیختگیاش زبان زد مردم بود. او در خانوادهای لیبرال و سکولار متولد و بزرگ شده و منتقد ادبیات بود. در دههی 1940 او به عنوان انتقاد، مسایل اجتماعی را در رسانهها طرح میکرد و هر روز نیز برداشتهای خود از اجتماع و کمبودهای آن را در رسانهها مینوشت. در نوشتههای خود، برداشت دولت از مسایل اجتماعی را ضد قوانین اسلامی میخواند، ادارهی جامعه را غیراخلاقی میدانست و معتقد بود که سرانجام هدایت پلشت جامعه توسط نیروهای اسلامی، متوقف و سرکوب خواهد شد. در بحث و جدلهای خود هم بیشتر با توجه به قانون شریعت اسلام، استدلال میکرد. پس از آن که به اخوانالمسلمین پیوست، خیلی زود به سطح رهبری رسید و حتا مرشد معنوی و متفکر حزب شناخته شد. او ایدهی اولیه حسن البنا را رادیکالتر کرد و عملیات جهان اسلامی را مشروعیت داد تا جهان اسلام نیرومندتر باشد و اسلام با قدرت تمام در جهان قد برافرازد.
نعمان بن امان، سوری که عضو القاعده بود و از یاران نزدیک به بن لادن، بعد از حمله تروریستی یازده سپتامبر، گروه جهادی در افغانستان را ترک و به لندن رفت. او میگوید: "نخستین بار بود که کسی جهاد را به اصول اساسی اسلام پیوند میداد. خوانش آثار سید قطب، راهی مگر همین پیوند را باز نمیگذارد. اسلام این چنینی به کلی وجود ندارد، نه در شکل نظری و نه از زاویه نظریه دین شناسی. در این معنا سید قطب تنها راه را جهاد که جنگ در راه خدا هست، وسیله قدرتمندی اسلام میدانست. یعنی، قدرت اسلام برابر است با جنگ فیزیکی".
تفسیر سید قطب از اسلام چنان است که انگار همه باید برداشت او را پذیرا باشند. برداشتی که بسیاری از متفکران اسلامی آن را قبول ندارند و خوانش ویژهای از قرآن. در این خوانش، جهاد مشروع است و واجب کفایی. به باور او تا زمانی که قوانین الهی اجرا نشوند، انسان با زوال و شوربختی روبرو خواهد بود. بنابراین، تا زمانی که هنوز در گوشهای از جهان اصول شریعت اسلام اعمال نمیشود، جهاد تهاجمی، قانون الهی است و باید اجرا شود. حمله و تهاجم نکردن به غیرمسلمانها به معنای آزاد و رها گذاشتن آنها است در اجرای اصول غیراسلامی. جهاد برای این است که ظالمها و ستم را نابود کنیم. او در سخنرانی خود به صراحت گفته بود؛ تا زمانی که شریعت اسلام، جهان را هدایت و رهبری نکند، جهاد که قانون الهی است، بر مسلمانان واجب است.
با این حساب، آیا سید قطب میتواند انگیزه بنیانگذاری نهادهایی مانند القاعده باشد؟ پاسخ نعمان بن اولمان به این پرسش، مثبت است. او میگوید: "به باورم خوانش آثار سید قطب یکی از انگیزههای تأسیس نهادهای تروریستی مانند القاعده و جهاد اسلامی است. نوشتههای او به سادگی میتواند مردمی که کم سواد هستند و زود باور را اسیر خود کند. علیرغم این که هیچ یک از پیروان او هرگز وی را دیدار نکردهاند، اما برداشت و شیوهی آموزشی آن طوری است که نه تنها فرد را که گروههای مسلمان را هم تحت تأثیر قرار میدهد. نفوذ کلام او، اگر سواد نداشته باشی که بتوانی تحلیل کنی، بی چون و چرا است. برای آن که او را خاموش کنند، در سال 1965، دستگیر و زندانی میشود. به شهادت کسانی که بعد آزاد شدهاند، او و همهی همراهاناش شکنجه شده بودند. سید قطب پس از ده سال زندان در اردوگاه کار اجباری، آزاد شد. مبارزه قدرت بین سید قطب و ناصر سرانجام با برنده شدن یکی که غیرمنتظره هم بود به پایان رسید. ناصر باز هم با اجرای سیاست چماق و هویج، تلاش کرد که سید قطب که رهبر معنوی اخوان بود را به سوی خود جلب کند. ناصر پیشنهاد وزارت آموزش و پرورش به سید قطب داد که با پاسخ منفی او روبرو شد. پاسخی که منتهی شد به شرایط جنگی دیگر بین او و ناصر. بعدتر، ناصر او را متهم کرد به اجرای یک کودتا علیه خودش و در یک دادگاه نظامی سید قطب را محاکمه کرد. بعد از یک دادگاه مسخره، سرانجام او به مرگ محکوم شد. اما ماجرا همینجا تمام نمیشود. ناصر به خوبی آگاه بود که مرگ رهبر معنوی اخوان، تأثیر بیشتری از زنده بودن او دارد. به همین سبب هم ناصر به او فرصتی دیگر داد. پیش از اعدام، خواهر سید قطب به ملاقات او در زندان میرود. در این دیدار، خواهر تلاش کرد که او را وادارد که تقاضای رسیدگی مجدد به پرونده کند تا شاید جاناش نجات یابد و از مرگ بگریزد. سید قطب در پاسخ گفت: "واژههای من بعد از مرگم، چنان سنگین هستند که بهتر از زنده ماندنام است". بنابراین، ناصر راهی مگر اعدام او نداشت. سرانجام در روز بیست و نهم آگوست 1966، پس از انتشار کتاب «ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی»اش به دار آویخته شد. در این کتاب او برتریهای تمدن اسلام را بر میشمارد. در همین کتاب، نیاز جهان و انسانیت برای اداره شدن توسط اسلام را هم نیز بیان میکند. او مینویسد: "وظیفهی اسلام هدایت الهی جهان است به طور احترام آمیز و شناخته شده". وقتی که مُرد، از زمرهی شهیدان شد، مرگی که خود نیز آرزویاش را داشت. مرگ او موجب اعتراض و تظاهرات جهان اسلام علیه ناصر شد. در واقع این اعتراضها برای زنده نگه داشتن ایدهها، مانیفست و نوشتههای سید قطب بود. ایدهها و نظریههایی که بر اخوانالمسلمین مسلط بود و امروز هم الهام بخش گروههای تروریستی شده است.
تا اینجا دیدیم که چگونه اخوانالمسلمین در مصر بنیان نهاده شد، مبارزه علیه استعمار انگلیس را شروع کرد و سلطان فاروق را سرنگون نمود و سرانجام هم ناصر را. پرسش بعدی این است که چگونه این نهاد توانست خیلی سریع در هشتاد کشور دنیا ریشه بدواند و گسترش یابد؟ مسئلهی فلسطین موجب شد تعداد زیادی از مسلمانان به این نهاد بپیوندند. همچنین منتهی به این شد که گروههای افراطی سنی و شیعه، با ایدئولوژی همسانی برای هدفی معین گرد هم آیند. در سال 1953 بعد از مبارزه در جنگ اول اعراب و اسرائیل، اخوانالمسلمین کنگرهای در اورشلیم سازماندهی کرد. همین موضوع موجب شد که همهی گروههای مختلف اسلامی، زیر چتر اسلام سیاسی، علیه دولت یهود دور هم جمع شوند. در میان دعوت شدگان به این کنگره، نام بنیانگذار فدائیان اسلام نیز به چشم میخورد. سازمانی تندرو اسلامی که بعد از جنگ دوم جهانی، در ایران توسط گروه اندکی که خواهان رهبری اسلامی در جامعه بودند، دایر شد. به باورم، نواب صفوی، توسط اخوانالمسلمین به کنگره دعوت شده بود. او در صف مقدم این گردهمایی اعراب و مسلمانها قرار داشت. او در این جمع، مسئله اصلی فلسطین را واژگون کرد و به جای آن، مسئلهای که در رابطه با کشورهای عربی نبود را عمده کرد؛ مسئلهی اسلام. او اعلام میکند که باید در مورد موضوعی بحث شود که مسئلهی مشترک همهی جهان اسلام باشد.
از آن زمان به بعد، موضوع ستیز بین اعراب و اسرائیل، تنها یک مسئلهی منطقهای بین همسایگان نبود. نه، از آن روز، فلسطین موضوع مقدس همهی مسلمانان شد. برای این که منطقه یک دست اسلامی قلمداد شود، دولت اسرائیل نه تنها دشمن که مانعی بر سر راه اجرای کامل برنامههای اخوانالمسلمین بود، بلکه هم چنین، مانعی برای برقراری خلافت اسلامی بود. سال 1954، یک سال بعد از کنگره یاد شده، نواب صفوی توسط اخوانالمسلمین به مصر دعوت شد. حالا، فدائیان اسلام نام خود را به اخوانالمسلمین تغییر داده است. پس از بازگشت به ایران، صفوی تلاش کرد که نخستوزیر وقت ایران را به هلاکت برساند. نواب صفوی دستگیر و در سال 1955 اعدام شد. گروه زیرزمینی که او تشکیل داده بود، بعداز مرگاش نیز ادامه حیات داد. چند سال بعد هم، هواداران او، رهبر معنوی جدیدی پیدا کردند که کسی نبود مگر آیتالله خمینی. شعار اصلی این گروه، «وای اگر خمینی حکم جهادم دهد« بود. فدائیان اسلام در آمدن خمینی به ایران و ادارهی امور در روزهای اول پس از شاه، نقش کلیدی داشتند. درواقع، نظریههای اخوانالمسلمین به قدرت سیاسی دست یافته بودند. خمینی در سخنرانی خود گفت که سیستم غربزدهی شاه و سیستم اداری او، چیزی مگر زوال و انحطاط برای مردم نداشته است. تنها اسلام است که میتواند پیشرفتهای واقعی متمدنانه را با خود به ارمغان بیاورد. یعنی همان چیزی که سید قطب تئوریزه کرده بود. خمینی میگوید: "میخواهیم خرابیهای شاه را ترمیم کنیم و کارهایی که شاه کرده است مملکت را از همهی جهات عقب رانده است، میخواهیم آنها را اصلاح کنیم. ما به جای حکومت شاه، خواهان حکومت عدل اسلامی هستیم".
نظریههای مدون سید قطب نفوذ شگفتانگیزی بر اسلامگراهایی که انقلاب سال پنجاه وهفت ایران را سازماندهی کردند، داشت. بعد از به دست آوردن قدرت در ایران، یکی از نخستین کارهایی که کردند، چاپ تمبر پست بود با تصویر سید قطب.
ما شاهد بودیم که چگونه اخوانالمسلمین انقلاب ایران را تغذیه میکرد و مواد لازم به آن میرساند. اما پرسش این است که مسلمان شیعه چگونه میخواهند بر منطقه تأثیرگذار باشند، در حالی که بیشتر جمعیت منطقه و دولتهای آنها در اختیار سنیهای مسلمان است. تمبر دیگری هم ایران منتشر کرد که تصویر قاتل سادات بر آن حک شده بود. اسناد نشان میدهد که بدون دخالت انقلاب اسلامی، سادات کشته نمیشد. دو سال بعد از انقلاب ایران، سادات به دست مسلمانانی کشته شد که فریاد میزدند: "مرگ بر فرعون". مسلمانها به سبب پیمان صلح بین مصر و اسرائیل، از سادات منتفر بودند. در این معنا، سادات با امضای پیمان صلح با اسرائیل، سند مرگ خود را هم نیز به امضا رساند.
یکی از دیگر رهبران اخوان در مصر، محمود حسین است. او توضیح میدهد که سادات، موجب آبرو ریزی مسلمان بوده و جهان اسلام را تضعیف کرده بود. نه تنها اخوان که شماری دیگر از نیروهای مخالف سادات، مخالف پیمان صلح با اسرائیل بودند. به همین دلیل هم، این قرارداد، یک بار دیگر بیداری مخالفین را رقم زد. با امضای این قرارداد، سادات تغییر سیاستهای خود در جهت منافع غرب را شروع کرده بود. اما اخوان و سایر مخالفین، هرگز این قرارداد را به رسمیت نپذیرفتند.
به طور رسمی، اخوانالمسلمین ادعا میکند که از هر گونه خشونتی دوری میجوید. در دههی هفتاد قرن پیش بود که گروهی بین اخوان که موسوم بودند به سلفیها، اعلام موجودیت کردند. همین گروه هم مسئولیت قتل سادات را به عهده گرفت. به گفتهی محمود حسین، بیداری مسلمانان، موجب شد که گروه جماعت اسلامی و جهاد اسلامی، سادات را به قتل برسانند. گروه اخوان هیچ نقشی در این عملیات نداشت، زیرا اعضای ما یا در زندان بودند و یا در تبعید.
بعد از مرگ سادات، حسنی مبارک، دولت جدید مصر را تشکیل داد. دولت او بسیاری از هواداران اخوانالمسلمین را دستگیر کرد. سازمان آنها تخریب و رهبران آن زندانی شدند. سلفیها که مسئول مرگ سادات بودند، به دادگاه فراخوانده شدند. باز هم یک پرسش، در برابر قد میکشد: آیا در حقیقت، اخوانالمسلمین در قتل سادات دست داشته است؟ این پرسشی است که هنوز هم پاسخی در خور نیافته و هر طرف از ظن خود یار پرسشگر میشود. رهبر جهاد اسلامی که مسئولیت قتل سادات را پذیرفته بود، جوانی است به نام آیمان الزواهری. او که از رنج شکنجه خسته شده بود، خود را سخنگوی وکیل مدافعان اعلام کرد. او در یک سخنرانی هیجانی، دولت نظامی، ارتش و غرب را به هیچ انگاشت و گویی نادیده. او گفت: ما مسلمانهای واقعی مخالف صهیونیسم هستیم. ما خط مقدم مخالفت با صهیونیسم، امپریالیسم و کمونیسم هستیم. الزواهری، پس از مرگ بنلادن، رهبری سازمان القاعده را عهدهدار شد. او در سخنرانی خود در دادگاه مصر گفت: ما آمادهایم تا برای پیروزی اسلام، باز هم قربانی دهیم.
محمود غزلان، سخنگوی اخوان میگوید: من الزواهری را از دوران دانشجویی میشناسم، زمانی که هر دو وارد تشکیلات اخوانالمسلمین شدیم. با هم به مسجد میرفتیم. او فردی مؤدب، آرام و از خانوادهای متوسط بود. هرگز تصور نمیکردم که روزی او علیه مردم دست به اسلحه ببرد. به همین خاطر هم هنگامی که او را در دادگاه متهمان قتل سادات مشاهده کردم، شگفتزده شدم. بعداز آزادی هم او به افغانستان رفت. بعد هم شنیدم که رهیر القاعده شده است. موضوعی که موجب حیرت من شد.
اکنون نمیتوان به یقین گفت که اخوانالمسلمین، از عملیات القاعده حمایت میکند، اما این یقین هست که از منظر تئوریک، القاعده از نظریههای مدون شده اخوان بهرهمند میشود. اگرچه مردان و ایدئولوژی آنها نزدیک به هم است، اما استراتژی آنها با هم یکی نیست. گروه اخوان، برای دستیابی به قدرت سیاسی، از روش خاص خود پیروی میکند: حرکت آرام اما مشروع برای گسترش نظریههای رهبری در بین مردم. در این معنا، حرکت گام به گام برای مشروعیت بخشیدن به سیستم رهبریت، استراتژی این گروه است. در دههی هشتاد، به تدریج نهادی که چیزی از آن نمانده بود، آرام سر از خاکستر برآورد و جادهی پیشرفت دوباره را نشانه رفت. به عنوان یک نهاد مذهبی مجاز شمرده شد، اما حق تشکیل حزب نداشتند. به سبب محدودیتهای مصر، این سازمان در کشورهای دیگر به خوبی رشد کرد. کشورهایی که در زمان امپراطوری عثمانی، بخشی از خلافت اسلامی بودند؛ سودان، تونس و الجزایر. برنامه استراتژیک آنها کسب قدرت در هر جایی بود که امکان آن وجود داشت. این هدف را با این نیت دنبال میکردند که به تدریج همهی جهان اسلام را تسخیر کنند. کشتار گردشگران تونسی به نیت تضعیف دولت صورت میگرفت که شاخهی اخوانالمسلمین در تونس، متهم به اجرای آن شد. رهبر این گروه، رشید الغنوشی از مجازات مرگ تبرئه شد. پس از بیست سال تبعید، غنوشی به تونس بر میگردد و این بار با قدرت. چرا که پس از جنبش بهار عربی در تونس، او به عنوان قهرمان ملی نمایش داده شد. اکنون او نهضت اسلامی را اداره میکند و در قدرت هم سهیم است. در سال 1987 مجبور به فرار از تونس شد و در کشورهای الجزایر و انگلیس، زندگی کرد. غنوشی ادامه میدهد که، ما برای زندگی باید جایی پیدا میکردیم که به همین سبب هم من راهی سودان شدم. حسن الترابی یکی از دوستان ما در آنجا بود. دههی هفتاد، جنبش اسلامی سودان، تأثیر شگرفی بر جنبشهای اسلامی در تونس داشتند. اما پس از یک ماه اقامت در سودان، راهی انگلیس شدم.
به دست گرفتن قدرت سیاسی در کشورهای اسلامی، یکی از استراتژیهای مهم اخوان است. اما برای دستیابی به هدف بزرگ خود که تشکیل خلافت اسلامی است، تلاش دارند که در دموکراسیهای اروپایی هم نفوذ یابند. از نظر آنها ورود به دموکراسی اروپایی، پیوندگاهی است برای جهانی کردن اسلام.
اجرای استراتژی اخوان که برپایی خلافت اسلامی و تسلط بر جهان است، سیاستی است بس دشوار. اما آنان عملگرا هستند و خوب میدانند که این هدف، ظرف چند سال به نتیجه نمیرسد. هرچند که یکی از مشاوران عمدهی اخوان؛ محمد بدیع، گفته است که تسلط اسلام بر جهان دور از دسترس نیست.
اگر شبکهی اخوان در کلیهی کشورهای اسلامی را به هم وصل کنیم، به جهانی دست خواهیم یافت که شبکهی حیرتانگیزی آن را اداره میکند. اما این سیستم چگونه اداره میشود و چه کسی اهداف کوتاه و بلند مدت را تعیین میکند و چه کس یا کسانی، هدف و استراتژی سازمان را تبیین میکنند؟ یکی از ویژگیهای اخوان، راز آمیزی مدیریت آن است. خیرات الشاطر، یکی از با نفوذترین مردان این سازمان است. او ضمن ثروت فراوان، نمایندهی نسل جدید اخوان است. انتظار میرفت که او کاندید اخوان برای پست ریاست جمهوری باشد که به علت تأیید نشدن، محمد مرسی جای او را گرفت. او معتقد است که همهی شاخههای اخوانالمسلمین به طور مستقل اداره میشود. دیدگاه اخوان را در بسیاری از کشورها میتوان مشاهده کرد. اما این به معنای پیوند استراتژی در کشورهای مختلف نیست. یعنی، با وجود ایدئولوژی مشترک، سازمان مشترکی وجود ندارد. بدیهی است که پلاتفرم مشترک و چارچوب جهانی ایدئولوژیک وجود دارد. هر شاخه با توجه به شرایط موجود در کشور خود، آزاد است که تشخیص دهد کدام تاکتیک برای رسیدن به هدف را انتخاب کند.
اما نعمان، عکس این حرفها را درست میداند. یعنی، سازمان اخوان، از طریق دفتر مرکزی اداره میشود و تصمیمها هم همان جا گرفته میشود. نعمان کسی است که ده سال عضو القاعده بوده و با نمایندگان اخوان، دیدارهای زیادی داشته و سیستم کارکردی آنها را میشناسد. به باور او هیچ تصمیمی بدون موافقت رهبری در مصر گرفته نمیشود. تا امروز که با شما سخن میگویم، اداره مرکزی اخوان، مدیریت همهی شاخههای سیاسی در کشورهای گوناگون را بر عهده دارد و این حرف که آنها مستقل هستند، شوخی تلخی است که لبخند تلخ پاسخ آن است. داشتن یک سیستم مرکزی برای ادارهی جهانی سازمان اخوان، همیشه از سوی رهبران این نهاد رد شده است و حتا در مصر هم بر این باور هستند که چنین دستگاه مرکزی که سیاستگذاری همهی شاخهها را در اختیار دارد، وجود ندارد و تخیلی بیش نیست. اما من که ده سال با آنها کار کردهام، میدانم که چنین تشکیلات سراسری وجود دارد. اما به علت رمزآمیز بودن فعالیت آنها، هماره از پذیرش وجود شورای مرکزی و دفتر مرکزی در مصر طفره رفتهاند.
اکنون با نگاهی کوتاه به گذشتهی تشکیلات اخوانالمسلمین، میدانیم که سرچشمهی آن کجاست، ایدئولوژی آنها چیست و با چه هدفی روی کار آمدهاند. اما پرسش این است که دلیل این همه هوادار و شهرت بین مردم چیست که در انتخابات سال 2012 مصر قدرت سیاسی را هم کسب کردند؟ توجه و راهاندازی بنیادهای خیریه و بهداشتی، وسیلهی مؤثری برای گسترش آرام اما، مطمئن ایدئولوژی اسلامی بوده است. چرا که چه در دوران سلطان فاروق و چه در دوران نیروهای نظامی و دیکتاتورها، تنها این نهاد سرپرستی و رسیدگی به خانوادههای فقیر را عهدهدار بود. حاتم آتایا، مدیر بخش امور مستضعفین میگوید: ایده تأسیس مراکز خیریه و امور بهداشتی را حسن البنا، بنیانگذار این نهاد برای ما به ارث گذاشته است. با این کار ضمن رسیدگی به امور مالی و بهداشتی کسانی که نیازمند هستند، امور اسلامی به آنها آموخته میشود تا تعادل جامعه در برابر رفتار سکولار دولت از بین نرود. این فعالیت مربوط به بعد از انقلاب 2011 نیست که از همان روز اول در اندیشه رهبران ما بوده است که به این وسیله بتوانیم هوادار برای خود جمع کنیم. او ما را به ساختمانی میبرد که ورود همه کس آزاد نیست.
بنابراین تشکیلات، شاخهای دارد که به امور اجتماعی و اقتصادی جامعه توجه دارد و با تأمین معاش آنها، آموزشهای دینی و روشهای اخوان را به آنها منتقل میکند. موضوعی که از همان اول، نقطهی قوت این نهاد مذهبی بوده و توانسته هواداران زیادی برای خود داشته باشد. آنها از روش صدقه که خیریه داوطلبانه ناماش میتوان داد، استفاده میکنند تا ایدئولوژی خود را به خورد مردم فقیر که تعدادشان کم هم نیست، بدهند. چرا که این روش در ذات خود نوعی وابستگی هم به وجود میآورد. کسانی که نیاز به کمکهای مالی و اجتماعی اخوان دارند، به نوعی ناگزیر میشوند آموزشهای دینی آنان را بپذیرند و به طور خودکار ضمن حمایت از آنها، فرهنگ دینی را گسترش دهند، دینی که آنها مدون و برنامهریزی کردهاند و نه هر دینی را. یادمان باشد که با همین سیستم و برنامه بود که اخوانالمسلمین در غزه هم تعداد زیادی هوادار پیدا کرد. زندگی کردن در سایه بایکوت اسرائیل، آن هم طی سالیان زیاد، کاری است بس دشوار که بدون کمکهای اخوان و سایر نهادهای مشابه، ادامه حیات ناممکن مینماید. طی پنجاه سال ضمن کمک و سرپرستی از خانوادههای فقیر فلسطینی، به انها تنفر از دولت اسرائیل را آموختهاند. در سال 1987 این نهاد به حماس تغییر نام داد که خلاصه «جنبش مقاومت فلسطین» است. رهبر روحانی این گروه هم شیخ احمد یاسین بود. حماس خیلی زود وارد مبارزه مسلحانه شد و عملیات تروریستی را سازماندهی کرد. محمود الزهر که ما را در خانه خود میپذیرد، میگوید: "عامل همهی خشونتها اشغال خاک فلسطین است و لاغیر. وگرنه در برنامه عمل ما جنبش عدم خشونت حرف اول را میزند. ما به ناگزیر دست به اسلحه بردیم تا از خاک، مردم و ناموس خود دفاع کنیم. اسرائیل از خاک ما بیرون برود، آرامش برقرار خواهد شد". در سخنرانیهای حماس، صراحت و آشکاری بیشتری دیده میشود: "ما برای آرام نگاه داشتن این حیوانات و سگهای وحشی، دست صلح به سوی آنان دراز کردیم. در پاسخ، آنها دستان ما را گاز گرفتند و ما درس خود را آموختیم؛ آنها نه جایی بین ما دارند و نه در بین سایر ملتهای دنیا. آنچه شما میکنید، در جهت نابودی است".
چنین سخنانی که دامن به خرمن آتش تنفر از یهودیها میزند، تنها در گردهمآییهای حماس شنیده نمیشود. اکنون رهبران حماس هم چنین میگویند. از جمله محمد آکف که رهبر پیشین اخوان بوده در سخنرانی خود گفت: "امروز ما وارد جنگی شدهایم که مرگ یا زندگی ما به آن وابسته است. این جنگ علیه دشمن صهیونیستی ما و حامی همیشگی آن آمریکا است". این سخنان را چگونه باید تفسیر کرد وقتی به باور آنها اسرائیل پلی است برای منافع غرب در منطقه. با استفاده از تئوری توطئه و راسیسم، مبارزه با صهیونیست را قدرت بلامنازع اسلام و اسلامگرایان میدانند. اینان موضوعی را طرح میکنند که بی درنگ نزد دیگران تشدید میشود و دو چندان عمل میکنند. یوسف القراداوی، روحانی قدرتمندی که در تلویزیون الجزیره برنامه اجرا میکند، میگوید: "خداوند انسان را در پی یهودیها فرستاد تا آنان را دستگیر و به خاطر رفتار غیراخلاقیشان مجازات کند. در تاریخ معاصر هم هیتلر همین تعبیر را دریافته بود، اما به باورم تندروی کرد. درواقع کردار هیتلر مکافات الهی توسط انسان علیه یهودیها بود. یکی از سخنرانان معروف اخوانالمسلمین به نام سطوت حجازی، میگوید: "باید یهودیها را بیرون برانیم، فرزندان میمون و خوک را باید با موشکهای قصام به شعلههای آتش جهنم سپرد".
پژوهشگری به ما میگوید: "اگر تندرو باشیم، عملیات مسلمانان را بد تعبیر خواهیم کرد، یعنی آنان را ذاتا ضد یهود قلمداد خواهیم کرد که برداشتی است اشتباه. مسئلهی ضد یهود در دههی 1920 به کلی در مصر موضوعیت نداشت. مسلمانان مصر بیش از غرب، از یهودیان پذیرایی کردند. برداشت نادرست دیگر این است که بگوییم، در بین رهبران و هواداران اخوان، پیش از موضوع اسرائیل و فلسطین، ایده ضد یهود وجود نداشته است. یعنی با خاتمه مسئله اسرائیل و فلسطین، موضوع ضد یهود هم به پایان میرسد و برای همیشه نابود میشود. چنین برداشتی از این موضوع، سادگی محض است. به ایران نگاه کنید، از سال 1930 به بعد، ایده ضد یهودیت به تدریج گسترش یافته و متحول شده است. این ایده به خودی خود از بین نمیرود و حیات خود را زیر پوست شب و یا به آشکاری ادامه میدهد".
حماس در سال 2006، برندهی انتخابات فلسطین شد. به این ترتیب، اسلامگراها، از فشار دشمنان سکولار خود در جنبش الفتح راحت شدند. بعد هم در حرکت کودتایی، حماس قدرت را در باریکهی غزه، به دست گرفت. تنها اسلامگراهای جهادی امکان ماندن در غزه را یافتند. این جنبش جنگ طلب و خشونتگرا، برداشت آن چیزی است که اخوان کاشته بود و اکنون ایران منبع اصلی تأمین مالی و گاه سلاح برای آنان است. خالد البچ، یکی از رهبران جهاد اسلامی است که میگوید: "من همان قدر عضو جهاد اسلامی هستم که عضو اخوانالمسلمین و یا بخشی از انقلاب اسلامی ایران. او تأکید میکند که جهاد اسلامی ادامهی حرکت اسلامی اخوان است. در دههی هفتاد، بیداری اسلامی مردم ایران موجب انقلاب اسلامی شد. در آنجا مردم، دولت شاه که سکولار بود را سرنگون کردند تا دولت اسلامی را سرکار بیاورند تا با منطق اسلامی، استعمار را کنار بزنند و شیوهی زندگی مردم را هم تغییر دهند".
برای کسی که خود را هوادار خط فکری اخوان میداند، صلح با اسرائیل، چاره کار نیست. آنها در برابر خود تنها آتشبس کوتاه یا بلند مدت را میبینند. خالد البچ میگوید: "شوروی تا بیست سال پیش، دولت بزرگ و باشکوهی بود، اما اکنون دیگر نیست. آمریکا هم امروز دولت قدرتمندی است، البته روزی هم فرا میرسد که آمریکا دیگر قدرت اول جهان نیست. شاید پنجاه سال دیگر یا کمی بیشتر و کمتر از این مدت. در جهان عواملی یافت میشوند که ثابت هستند و عواملی هم متغیر. قوانین الهی ثابت هستند، اما، تشکیل دولت و روابط قدرت، متغیر میباشند. شصت سال پیش، اسرائیل وجود نداشت، شصت یا صد سال آینده هم آیا اسرائیل وجود خواهد داشت"؟
خالد در مورد پدیدههای ثابت و متغیر درست میگوید. چرا که توازن قدرت هر آن ممکن است به هم بخورد. شاهد این ادعا، بهار عربی است. حتا اعضای اصلی حماس هم نگفتند که انقلاب و سرنگونی مبارک به این زودی رخ میدهد. اما برآمد شرکت مردم در انقلاب و یا به زغم برخی، شورشها، به قدرت رسیدن اخوان بود در مصر. سبب این کامیابی، شهرت آنها بود که فاسد نیستند و شاید مهمترین دلیل، سازماندهی خوب این نهاد بوده باشد. در اولین انتخابات آزاد پس از دهها سال، اخوانالمسلمین بیشترین رأی را بین مردم به دست آورد. آنها با انتخابات آزاد، قدرت را در تونس، مصر و اکنون در کمال آرامش، در مراکش به دست آوردند. در این کشورها که پیش از پیروزی انتخابات قانون شریعت جاری بوده، انگار که در مسابقهای شرکت دارند که میزبان رقیب هستند.
اکنون در چند کشور عربی، اسلامگرایان قدرت را در دست دارند. اما با این قدرت چه میخواهند بکنند؟ تجربه نشان داده که اینان همان قدر واقعگرا هستند که آرمانگرا. آیا میتوانند اصولی را وضع کنند که شرایط آزادی بیان و زنان را بهتر بهتر کنند تا در جامعه جهانی پذیرفته شوند؟ آیا میتوانند مبانی ایدئولوژی حسن البنّا را کنار بگذارند که خواهان پلیس اخلاق و اجرای شریعت در جهان اسلام بود؟ در تونس دولتی سر کار آمد که ترکیبی است از چند حزب با اکثریت حزب نهضت اسلامی. رشید غنوشی رهبر این حزب اسلامی میگوید: "اگر توانستیم رأی بیشتری کسب کنیم، به این علت بود که به مردم قول اجرای احکام شریعت را دادیم. اسلام احکام مشابه برای همهی مردم تونس را نمایندگی میکند. همهی احزاب هم موافق این هستند که هویت تونس با پسوند اسلامی در جهان مشخص شود."
پس از موفقیت در انتخابات، اسلامگراها مسئولیتها را بین خود تقسیم کردند. مسئولیت اخوانالمسلمین جاری ساختن احکام شریعت بود که تطابق داشته باشد با اصلاحات خواسته شده از سوی مردم. در همین مورد، سلفیها دست به اعتراض و شورش زدند و علیه آزادی بیان، آزادی رسانهها، آزادی زنان، به خیابانها آمدند. اگر اخوانالمسلمین خواهان قدرت و اجرای قوانین شرعی است که با رفرم مطابقت داشته باشد، باید به روشنی نشان دهد که چگونه میخواهد از قدرت استفاده کند، با چه کسانی میتواند همکاری کند تا اداره جامعه چنان باشد که مردم میخواهند. چنین به نظر میرسد که عقلانیت و درایتی در کار است که رفرم و خواست مردم هم در نظر گرفته شود. به عنوان نمونه، خلافت اسلامی را تغییر نام دادهاند و نام «کشورهای متحد عرب» را بر آن نهادهاند.
خیرات الشاطر میگوید: ما مفهوم با هم بودن و وحدت در اتحادیه اروپا را میپذیریم. این نام آیا نمیتوانست، خلافت اروپایی باشد؟ بحث ما رابطه یک دولت است با هویت جمعی. هویتی که باید در جهان جایی برای زیست داشته باشد. چنین است که دور هم بودن زیر چتری بزرگتر؛ اتحادیه اروپا، آسان، کشورهای گروه هشت یا کشورهای گروه بیست، ممکن میشود. اینهایی که نام بردم، آیا گروههایی نیستند که در مورد جهان و مناسبات بین کشورها، تصوری مشترک دارند؟ بنابراین، حق کشورهای مسلمان است که به همین گونه، زیر چتری بزرگتر جمع شوند".
اما، در گردهماییهای انتخابات مصر، پیش از ریاست جمهوری محمد مرسی، سخنرانها طوری دیگر سخن میگفتند. سطوت حجازی چنین گفت: "آرزوی ما که دست یابی به خلافت اسلامی بوده است، در حال عملی شدن است. سپاس از محمد مرسی، برادران مسلماناش و احزاب همراه او که خیال و رؤیا را به واقعیت تبدیل میکنند. شاهد آن هستیم که آرزوی زیبای ما به زودی محقق میشود و جامعهی کشورهای متحد عرب تشکیل خواهد شد. این همانی است که خدا در سرنوشت ما نوشته است. مرکز خلافت اسلامی که کشورهای متحد عرب نام گرفته، نه قاهره، مکه یا مدینه، بلکه اگر خدا بخواهد، اورشلیم خواهد بود. همه با هم فریاد بزنیم: برای رسیدن به قدس، میلیونها شهید خواهیم داد".
در همین گردهماییها خوانندهای چنین میخواند که با پایکوبی هواداران اخوان مواجه است و شادی سران این نهاد:
بیایید به خواب یهودیها بیفزاییم
کسی که به شهادت عشق میورزد
حماس را حمایت میکند
جهان را
و کنفرانسها را فراموش کنید
پیروزی نزدیک است
قدس مرکز خلافت ما است.
بعد از بهار عربی، اکنون جهان اسلام و به ویژه اخوانالمسلمین در چهار راه قرار گرفته که باید انتخاب کند. ادامهی ایدههای بنیانگذارشان برای برپایی خلافت اسلامی و اجرای احکام شریعت، یا تطابق احکام با شرایط روز در جهت دموکراتیک کردن آنها و عملی شدنشان با توجه به ارزشهای جهان اکنون، جهانی که در آن سقوط اقتصادی و واقعیات سیاسی میتواند حکم سرنگونی همیشگی را داشته باشد؟ مبارزه بین مسلمانها و غیرمذهبیها در شرایطی آشکار شده که دموکراتیزه شدن جهان هم در سمت اعتلا حرکت میکند. شاید، پیروزی در چلهی کمان سکولارها باشد. اما اکنون اسلامگراها هم مورد توجه جهان هستند. هنوز زود است که در مورد عواقب و نتایج این مبارزه بی امان، گمانهزنی کرد. به ویژه در منطقهی خاورمیانه که در حال تغییر و تحول اساسی است.
خاطرات خانه زندگان (۵۰) روح یک ملت ماشین نیست که با هندل و پیستون حرکت کند
خاطرات خانه زندگان (۵۰)
روح یک ملت ماشین نیست که با هندل و پیستون حرکت کند
روح یک ملت ماشین نیست که با هندل و پیستون حرکت کند
در قسمتهای پیش با اشاره به مباحثی که زندانیان سیاسی رژیم شاه در زندان تحت تاثیر آن بودند به موضوعات زیر پرداختم:
- واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲
- دیدگاههای موافق و مخالف آیتالله خمینی در زندان شاه،
- طیب حاج رضایی (بعنوان یک نماد) که ساواک میکوشید جا بیاندازد آبشخور اعتراض مردم به حکومت او و امثال او بودند،
- کاپیتولاسیون (قضاوت سپاری) و،
- روابط سیاسی بین ایران و آمریکا از آغاز شکلگیری تا پیش از انقلاب
...
در ادامه این مباحث به کنوانسیون وین میرسیم.
The Vienna Convention on Diplomatic Relations (قرارداد وین درباره روابط سیاسی) که از قضا آیتالله خمینی در سخنرانی معروف ۴ آبان سال ۱۳۴۳ روی آن تکیه نمود بدون اینکه معلوم باشد پیمان وین دقیقاً چی هست و چی نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیتالله خمینی سه مرتبه به پیمان وین اشاره نمود
یادآوری کنم که پیمان وین Treaty of Vienna به چندین و چند واقعه تاریخی اشاره دارد که همه در وین اتریش بر سر آن تصمیم گیری و تعیین تکلیف شدهاست، از جمله آنچه بعد از شکست ناپلئون روی آن توافق شد تا مسائل ناشی از جنگهای انقلاب فرانسه و...حل و فصل شود (۱۸ نوامبر ۱۸۱۴ تا ۸ ژوئن ۱۸۱۵)
...
منظور از پیمان وین در این بحث، کنوانسیون وین (قرارداد وین درباره روابط سیاسی) است که ۲۹ فروردین ۱۳۴۰ خورشیدی به امضای بسیاری از کشورها از جمله ایران رسیدهاست.
آیتالله خمینی در سخنرانی معروف ۴ آبان سال ۱۳۴۳ سه مرتبه به پیمان وین اشاره نمود و معترضانه فریاد زد: «قانونی در مجلس بردند.. و ما را ملحق کردند به پیمان وین» سپس موضوع کاپیتولاسیون را پیش کشید.
با سخنان آیتالله خمینی عموم مردم (حتی دانشجویان) که محتوای پیمان وین و بندهای آنرا بدرستی نمیشناختند به خیابانها ریختند و بگیر و ببند راه افتاد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیمان وین چه مسئلهای را حل میکرد؟
کشورها از دیر باز قائل به نظامات خاصی در مورد نمایندگان سیاسی بودهاند و یک قرارداد بینالمللی درباره روابط و مصونیتهای نمایندگان سیاسی در بهبود مناسبات دوستانه بین کشورها ضروری به نظر میرسید. بخصوص که اساس حکومت و اصول اجتماعی هر کشوری ویژگیهای خاص خودش را دارد.
...
پیمان وین هم که ۲۹ فروردین ۱۳۴۰ در شهر وین (پایتخت کشور اطریش) به امضای بسیاری از کشورها از جمله «احمد متین دفتری» (اعتضاد لشکر) نماینده مختار دولت شاهنشاهی ایران رسید، برای سفیران و ماموران کنسولی در کشورهای خارجی مصونیتهایی را قائل میشد و بر همین اساس شکل گرفت.
...
پیمان وین درواقع برای روشن ساختن وضع خدمت ماموران دولتی در کشورهای دیگر تنظیم شده بود و امتیازاتی هم که هر دولت به موجب آن به ماموران فرستاده شده از سوی سایر کشورها میداد، متقابل بود. یعنی همان مزایا را درست در مورد ماموران فرستاده شده خود از سایر کشورها دریافت میداشت.
برای مثال، اگر مستشاران نظامی آمریکا مصونیتها و معافیتهای کارمندان اداری و فنی را داشتند، در همان زمان حتی یکنفر ماشین نویس که از سوی دولت شاهنشاهی در سفارت ایران در واشنگتن کار میکرده است نیز، خود بخود جزو «کارمندان اداری و فنی» شمرده میشده در برابر، از همان مصونیتها و معافیتها برخوردار بوده است و هریک از این دو نفر یعنی (مستشار نظامی آمریکا در ایران و ماشین نویس ایرانی در سفارت ایران در آمریکا) در صورت انجام دادن جنایتی در کشور محل ماموریتشان در همان کشور میتوانستهاند آنها را بازداشت و محاکمه و کیفر بدهند.
حالا اینکه در این «ترازو»، یکی از کفهها سنگینی میکند، مسئله دیگری است...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایران پیمان وین را به رسمیت شناختهاست
مادامی که روابط بینالملل، سفارتخانهها، فرستادگان ویژه و سازمان ملل متحد و دولتها وجود دارند، قرارداد (پیمان) وین درباره روابط سیاسی همچنان در ایران و در تمام جهان معتبر است و کارمندان آنان زیر پوشش این قانون انجام وظیفه خواهند کرد.
برای مثال هم اکنون دولت حاکم بر ایران در بیش از ۸۰ کشور دارای سفارتخانه است و هزاران نفر ایرانی به عنوان دیپلمات و مامور سیاسی (با گذرنامه سیاسی) و یا به عنوان کارمند اداری و فنی (با گذرنامه خدمت) در سایر کشورها کار میکنند و از مصونیتها و مزایای مندرج در پیمان وین استفاده مینمایند و در برابر، به همان تعداد سفارتخانه از کشورهای بیگانه در تهران وجود دارد و هزاران نفر خارجی با استفاده از همان مزایا و مصونیتها سرگرم خدمت میباشند.
مزایا و مصونیتهای داده شده به دیپلماتها و ماموران سیاسی جمهوری اسلامی در دیگر کشورها، آن کشورها را بصورت مستعمره ایران درنیآوردهاست.
به عبارت دیگر، مزایا و مصونیتهای داده شده به «کارمندان اداری و فنی» که از مصونیت تعقیب جزایی و مصونیت دعاوی مدنی و اداری برخوردار میشدند، لزوماً قبول بندگی و ذلت و مصداق کاپیتولاسیون نیست.
...
پیمان وین را بسیاری از کشورها از جمله ایران به رسمیت شناخته و امری پذیرفته شده بود و هست، از همین رو بعد از انقلاب که در تهران سفارت آمریکا اشغال و کارمندان سفارت گروگان گرفته شدند، صحبت از این شد که با گروگانگیری، پیمان وین زیر پا گزارده شدهاست و دیوان بین المللی لاهه اعلام نمود:
ایران میباید بر اساس کنوانسیون وین رفتار کند.
International Court of Justice Reports 1980 , p. 30
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
مستشاران نظامی و نامه سفیر آمریکا به دکتر علی امینی
قرارداد (پیمان) وین مشتمل بر ۵۳ ماده و دو پروتکل بود و به موارد بسیاری اشاره داشت، یعنی (بر خلاف تصور آیتالله خمینی) در مصونیتها و مزایای مربوط به کاپیتولاسیون به مستشاران نظامی آمریکا در ایران خلاصه نمیشد. پیمان وین برای سفیران و ماموران کنسولی (کارمندان اداری و فنی) در کشورهای خارجی مصونیتهایی را تعریف میکرد و شامل شهروندان عادی مقیم کشور خارجی از جمله مستشاران آمریکایی که در استخدام دولت ایران (و نه در استخدام سفارت آمریکا در ایران)، بودند نمیشد.
از همین رو در دوره نخست وزیری دکتر علی امینیدر تاریخ ۲۸ اسفند ماه ۱۳۴۰ سفیر آمریکا در تهران ضمن نامهای به وزارت خارجه ایران نوشت:
«شرایط موجود، وضعیت کارمندان مستشاری آمریکا را روشن نمیکند. برای حل این مسئله، پیشنهاد میشود که این کارمندان هم از مزایا و مصونیتهای کارمندان اداری و فنی امضا شده در پیمان وین بهره مند شوند...»
...
یعنی مثل آنها از مصونیت تعقیب جزایی برخوردار شوند و از مصونیت دعاوی مدنی و اداری نیز بهرهمند گردند...
چه بسا هدف از پیشنهاد این مسئله جلوگیری از حمله و آسیب از جانب مخالفین رابطه ایران و ایالات متحده، به نظامیان آمریکایی شاغل در ایران بود.
برای توجیه و توضیح این خواسته، حتی به وقایع قرن پیش هم استناد میشد که مثلاٍ در ۲۳ مارس ۱۸۹۰ همسر یکی از مسیونرهای آمریکایی در ایران به نام J. N. Wright به طرز فجیعی قتل رسیده و گرچه ظاهراً مجرم محکوم به حبس ابد شد، اما یکسال بعد فرار کرد و هرگز دیگر مورد پیگرد قانونی قرار نگرفت...
سال ۱۸۹۴ اموال یک مسیونر آمریکایی در ایران غارت شد و جان نماینده آمریکا در بوشهر «تایگرن ج. مالکوم» Tigranes J. Malcolm به خطر افتاد.
در ۸ مارس ۱۹۰۴ «بنجامین لاباری» B.W. Labaree، در حوالی سلماس به طرز فجیعی با ۱۳ ضربه چاقو به قتل رسید و جسدش چندین کیلومتر توسط قاتلین بر زمین کشیده شد...
سال ۱۹۲۴ «رابرت ایمبری» Robert Whitney Imbrie کنسولیار سفارت آمریکا در تهران، در جریانی که به واقعه سقاخانه مشهور شد در خیابان شیخ هادی به قتل رسید...
در یک کلام هدف از این صغری کبری های مربوط و نامربوط این بود که کارمندان مستشاری آمریکا هم از مزایا و مصونیتهای کارمندان اداری و فنی (که در پیمان وین روی آن توافق شده بود) بهره مند شوند.
...
دکتر علی امینی به نامه سفیر آمریکا در تهران پاسخ نداد تا امیراسدالله علم نخست وزیر شد. در دوره علم در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۴۱ وزارت خارجه به سفارت آمریکا پاسخ داد که به این امر رسیدگی خواهد شد. (که کارمندان مستشاری آمریکا هم از مزایا و مصونیتهای کارمندان اداری و فنی امضا شده در پیمان وین از مصونیت تعقیب جزایی برخوردار شوند)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سخنان احمد میرفندرسکی در مجلس شورای ملی
۲۵ دی ۱۳۴۲ دولت عَلم قانون اجازه استفاده مستشاران آمریکایی در ایران را از مصونیتها و معافیتهای پیمان وین که برای کارمندان اداری و فنی نوشته شده بود به مجلس سنا برد.
مجلس سنا آن را تصویب کرد و به مجلس شورای ملی فرستاد. در مجلس شورا درباره آن بحثهای زیادی در گرفت. احمد میرفندرسکی که سمت معاونت سیاسی وزارت خارجه در سنا و مجلس شورای ملی را بر عهده داشت اعلام کرد که مستشاران نظامی آمریکا در ۳۸ کشور خدمت میکنند کشورهایی مانند یونان و کشورهای عضو پیمان ناتو و در همه این کشورها پیمان وین شامل آنها میشود و ایران استثناء نیست. موضوع را پیچیده نکنید.
امیر عباس هویدا در این باره گفته بود: «بنده معتقد بودم اگر میخواستند مستشار آمریکایی ییاورند، عوض این که مصونیت بخصوص به او بدهند، مستشار آمریکایی را عضو سفارت آمریکا بکنند که میتوانست بطور دیپلماتیک مصونیت داشته باشد و مسئلهای مطرح نشود.»
(روزنامه اطلاعات شماره ۱۵۸۲۵)
القصه، مجلس قانون مورد بحث را بالاخره در تاریخ ۲۱ مهرماه ۱۳۴۳ (در دوره نخست وزیری حسنعلی منصور) تصویب کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند
اخبار و مباحث مجلس از طریق دکتر مظفر بقایی و امثال وی که تعبیر و تفسیر خاص خودشان را داشتند، به آیتالله خمینی رسید.
سه روز بعد آیتالله خمینی در سخنرانی خودش از احیای کاپیتولاسیون و پیمان وین صحبت نمود و از جمله گفت:
«عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی در مجلس بردند، در آن قانون اولاً ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانوادههایشان، با کارمندهای فنیشان با کارمندان اداریشان، با خدمهشان... از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند...
از پیمان وین یک ماده را اصلا ذکر نکردهاند، ماده ۳۲ ذکر نشده است، من نمیدانم آن ماده چه است، من که نمیدانم رئیس مجلس هم نمیداند، وکلا هم نمیدانند...
آقا من اعلام خطر میکنم، ای ارتش ایران من اعلام خطر میکنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر میکنم... والله گناهکار است کسی که فریاد نکند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید...»
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آیتالله خمینی ۴۲ مرتبه نام ایران را برد
با سخنان آیتالله خمینی و امثال حجتالاسلام فلسفی عموم مردم (حتی دانشجویان) که محتوای پیمان وین و بندهای آنرا بدرستی نمیشناختند به شورش کشیده شدند و درست یا غلط گمان کردند که پیمان وین صرفاً در بند دو ماده سی و هفتم یعنی در اعطای مزایا و مصونیتهای پیشنهادی کارمندان اداری و فنی خلاصه میشود و آنهم لزوماً مترادف با کاپیتولاسیون است!
در حالیکه بنا بر بند یک ماده سی و دو پیمان وین انصراف از مصونیت قضایی پیش بینی شده بود.
ماده سی و دوم همان بود که آیتالله خمینی در سخنرانی مربوط به کاپیتولاسیون در بارهاش (به اشتباه) گفت:
«از پیمان وین یک ماده را اصلا ذکر نکردهاند...»
[کل پیمان وین، ۵۳ ماده و دو پروتکل آن منتشر شده بود.]
...
حالا ماده ۳۲ چی بود که به تصور ایشان میبایست پنهان بماند! راز سر به مُری بود؟ نه.
جوهر و مضمون ماده ۳۲ این بود که «دولت فرستنده میتواند انصراف خود را از مصونیت قضایی نمایندگان سیاسی و اشخاصی که از مصونیتبرخوردار میشوند اعلام نماید...»
همین طور هم شد.
۱۸ آذر ماه ۱۳۴۸ سفارت آمریکا طی نامه زیر به دولت ایران صریحاً و رسماً انصراف سفارت آمریکا از مصونیت سیاسی را اعلام داشت.
«(...) در خصوص تبادل یادداشتها (...) مقامات دولت آمریکا از هر نوع درخواست مقامات دولت ایران برای چشم پوشی و صرف نظر از مصونیت سیاسی در موارد داری اهمیت ویژه از نظر مقامات دولت پادشاهی ایران، با علاقمندی کامل استقبال خواهد نمود...»
...
اجرای قانون استفاده مستشاران نظامی ایالات متحده از مزایا و مصونیتها... و حمایت از جان مستشاران نظامی آمریکا از جانب دولت ایران، پیش از انقلاب شکست خورده بود. چرا؟
چون ۱۲ خرداد ۱۳۵۲ با ترور سرهنگ لوئیس هاوکینز، معاون اداره مستشاری ارتش آمریکا در خیابانهای تهران و سرودهایی چون «سر کوچه کمینه... آمریکایی بیرون شو، خونت روی زمینه» عملاً مصونیتی باقی نمانده بود.
چند سال بعد هم که انقلاب شد و کاسه کوزهها بهم ریخت و دست آخر برپایهی مصوبهی شورای انقلاب در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۸ اجازهی استفادهی مستشاران نظامی آمریکا در ایران از مصونیتها و معافیتهای مندرج در بند ۲ ماده سی و هفتم پیمان وین که جلو تر عملاً تق و لق شده بود، روی کاغذ هم از اعتبار افتاد.
...
آیتالله خمینی در سخنرانی خودش در مورد کاپیتولاسیون ۲۶ بار نام اسلام ولی ۴۲ مرتبه نام ایران را برد. گویی یک رجل سیاسی است که شور میهنی دارد.
«عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند...» و الی آخر
بیهوده نبود که نوار سخنرانیاش (در مورد کاپیتولاسیون) نه فقط در قم و حوزه علمیه، بلکه در دانشگاهها و محافل روشنفکری هم دست به دست گشت و بعداً کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در کنگره سوم که از تاریخ ۱۰ تا ۱٣ دی ۱٣۴۲ (٣۱ دسامبر ۱۹۶٣ تا ٣ ژانویه ۱۹۶۴) در لندن برگزارشد وی را به عرش اعلا برد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل نمیشود
زندانیان سیاسی دوران شاه (منهای مقلدین آیتالله خمینی و کسانیکه وی به لحاظ عاطفی مرادشان بود) بدرستی رویکرد روحانیون و بویژه آیتالله خمینی را در مقابل اصلاحات ارضی و مسئله زنان ارتجاعی ارزیابی میکردند، اما (و چه امای بزرگی)، همه ما بی آنکه با مضمون و جوهر نظرات ایشان که در کتبی چون «حکومت اسلامی، «کشف الاسرار» و بویژه اعلامیه «بخوانید و بکار بندید» که در آن به حذف احمد کسروی میدان داد، آشنا باشیم و بفهمیم آب به جو میرود یا به گندم، خیال میکردیم ضدیت با حکومت و مبارزه علیه آن کافیست و مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل خواهد شد. چه خیال عبثی ! مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی همین الآن هم حل نخواهد شد.
به قول هگل در کتاب عقل در تاریخ «هیچ کار بزرگی در جهان بی شور و شیفتگی به انجام نمیرسد»
مبارزه با استبداد کار بزرگی بود و ما هم شیفته و شوریده بودیم اما توجه نداشتیم که یکی از اساسیترین ریشههای فکری و فرهنگی استبداد در ایران این است که در جامعه ماهیت و چیستی فرد به عنوان یک فرد، آنگونه که هست مورد توجه قرار نمیگیرد و به رسمیت شناخته نمیشود.
به فقر فرهنگی، فقر عنصر ذهنی و پیچیدگیهای جامعه مذهبی و هزارتوی ایران بی توجه بودیم. جامعه خودمان را بدرستی نمیشناختیم و نسخههای عجیب و غریب میپیچیدیم.
...
دوستی داشتم به نام مازیار. آدم باصفایی بود اهل شمال. میگفت هرچه میکشیم از خرده بورژوازی است و پوسته و رویه آن دین و مذهب است. باید با تمام قوا این پوسته را از هم درید. بعد از سقوط شاه نظمی جدید باید حاکم شود. باید جلوی هرگونه مظاهر مذهبی را گرفت. اسامی مذهبی مثل محمد و علی و حسین و فاطمه و لیلا و مریم و مشابه آن ممنوع. حتی نباید اجازه داد هیئتهای عزاداری راه بیافتد.
تصور میکرد «روح یک ملت ماشین است و با هندل و پیستون حرکت میکند.»
...
او و دوستانش معتقد بودند هر اندیشهای که در متن فرهنگ ایران بعد از اسلام ایجاد شده، فاقد ارزش است، چون بینش استدلالی و اساس آن (سئوال و بحث) فقط و فقط در اروپای تحت تاثیر فرهنگ یونانی ایجاد شدهاست. شرق و بویژه ایران بعد از اسلام با استدلال که متکی بر سئوال است بیگانه بود و اصلاً آنرا نمیشناخت.
این تصور البته اشتباه بود. علم جبر که وسیله خوارزمی، روش تجربی علوم که وسیله ابن سینا و علم مثلثات که توسط خواجه نصیر طوسی در متن فرهنگ اسلامی ایران ایجاد شده اند، اساس علوم و صنعت جدید را تشکیل میدهند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
کرکره بن صرصره بن غرغره
مازیار گاه و بیگاه سخنان صادق هدایت را در کتاب «توپ مرواری» تکرار میکرد که «تمام فلسفهی اسلام روی نجاسات بنا شدهاست...»
روزی یک حدیث جعلی را که میرزا آقاخان کرمانی در کتاب «ای جلالالدوله» به غلط نوشته در بحارالانوار مجلسی است نشان داد و به شوخی و جدی گفت اسلام یعنی «کرکره بن صرصره بن غرغره»
گفتم منظورت چیست.
داستان علی بن ابیطالب در جنگ صفین را با آب و تاب شرح داد که قصد عبور از نهر فرات را داشت ولی معبرش معلوم نبود. فردی بنام «نصیر بن هلال» را فرستاد تا از یک ماهی به نام کرکره محل عبور را بپرسد!
(انگار خود علی و یارانش با فرات و راه عبور از آن بیگانه بودند و باید از ماهی ها بپرسند!)
آن شخص سراغ ماهی کرکره را گرفت که ناگهان ۷۰ هزار ماهی لبیککنان سر برمیآورند که ما همه کرکرهایم...
از علی چاره جویی میکند و میفهمد باید کرکره بن صرصره را صدا میزد.
«کرکره بن صرصره» را صدا میزند شصت هزار ماهی سرک میکشند که ما کرکره بن صرصره هستیم.
گیچ میشود و با راهنمایی علی به «کرکره بن صرصره بن غرغره بن دردره... بن فرفره» میرسد و آن ماهی راه را نشان میدهد.
آن دوست باقی این قصه ساختگی و جعلی را تکرار میکرد و غش غش میخندید. که ببین این حدیثی است در بحارالانوار علامه مجلسی.
...
به او گفتم میرزا آقا خان کرمانی انسان والایی است و «سه مکتوب» او سرشار از اندیشههای ناب میهنی. مرگ با عزتش توسط عوامل استبداد نیز گویای شخصیت ارجمند اوست، اما داستان ماهیها که گفتی واقعی نیست.
وقتی گفتم این داستان واقعی نیست براق شد چرا واقعی نیست؟ گفتم ماهی در زبان عربی مونث مجازی است یعنی تای تانیث میگیرد. استفاده از «ابن» (به معنی پسر) برای ماهی که مونث مجازی محسوب میشود، جعلی بودن حدیث فوق را نشان میدهد. هر کس با زبان عربی اندک آشنایی داشته باشد میداند که کرکره بن صرصره چقدر بی معناست...
بعلاوه چنین حدیثی اصلاً وجود ندارد و معلوم نیست چه کسی آنرا ساخته و پرداخته است. در بحارالانوار و هیچ منبع روایی دیگر نیست...
دوست خوب من مازیار در بگیر و ببندهای سال ۶۰ به کمک سفیر لهستان به آن کشور رفت. آدم باصفایی بود....
...
زیر سئوال بردن اعتقادات خرافی و تمسخر آن بسیار نیکوست اما برای این کار نباید به هر وسیلهای توسل جست. با تاریکی نمیتوان سراغ تاریکی رفت. واقعش درصد بسیار بالایی از احادیثی که در جوامع روایی نظیر بحار الانوار جمع شده اعتبار ندارند. بحارالانوار که جای خود دارد، در «اصول کافی» و در دیگر کتب اربعه و حتی در صحاح سته (کتب شش گانه اهل سنت) هم خرافات و جعلیات بسیار است،
بحارالانوار مفصلترین کتاب حدیثی هست اما معتبرترین آن نیست.
انگیزه محمد باقر مجلسی هم از نگارش آن جمع آوری و حفظ متون بود که گم و گور نشود. بهمراه شاگردانش همه احادیث را بدون آنکه غربال کند، فقط ثبت کرد. ادعا نداشت که آنچه را جمع آوری نموده، همه معتبر است. گاه در ذیل بعضی از احادیث صریحاً نوشته مضمون آن با قواعد و معارف ما ناسازگار است.
بگذریم که اصلاً چنین حدیثی وجود ندارد و شخصی با نام نصیر بن هلال و یا عنوانی مشابه آن، نه در بحارالانوار و نه در هیچ یک از منابع روایی و تاریخی شیعه پیدا نمیشود. در دسته بندی حدیثها هم چنین عنوانی وجود ندارد و چنانچه با علم رجال و دسته بندیها که به صورت حسن، صحیح و... با ذکر سلسله راویان، که صحت یا جعلی بودن یک حدیث را نشان میدهد، آشنا باشیم، به ساختگی بودن آن پی میبریم بویژه که در متن آن اضطراب و غلو به چشم میخورد.
حالا از کرکره بن صرصره بگذریم...
مشغولیت ذهنی ما در زندان نه اینگونه مقولات، بلکه موضوعات دیگری بود، هرچند آنها را هم به درستی نمیشناختیم.
استبداد شرقی، دیالکتیک تاریخ، تکامل انسان، سیستم علائم ثانویه و ارتباط آن با قشر بالایی مغز، تکامل اجتماعی، وجه تولید آسیایی، راست روی، چپ روی، خرده بورژوازی، امپریالیسم، دگماتیسم، اپورتونیسم...
مقولاتی که امثال من نمیدانستیم اصلاً خوردنی است یا پوشیدنی...
کاپتیولاسیون و کنوانسیون وین هم اینگونه بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
انسان بدون آرمان به روزمرّگی میافتد
زندانیان سیاسی زمان شاه میکوشیدند در جریان روزمرگی حل نشوند و روی مواضع خودشان بایستند. آنان عموماً آرمان گرا بودند و اعتقادشان این بود که انسان بدون آرمان از دست میرود.
اگر هم برخی از زندانیان سیاسی دوران شاه با دوران مدرن، با ارزشها و جهانبینی عصر روشنگری آشنایی کافی نداشتند اما بیشترشان با سنت گرایی هم میانه هم نداشته و نقاد سنت بودند. نسبت به سرنوشت جامعه خویش احساس تعهد میکردند.
البته زمانه آنان (پیش از انقلاب) ویژه بود. آنزمان با اینزمان اصلاً قابل مقایسه نیست. در آن دوران ارزش های روشنگرانه جریان روشنفکری شور و شیفتگی بهمراه داشت و برخلاف شرایط کنونی شاهد مرگ جریان روشنفکری نبودیم. هنوز دوران بردگی مدرن فرا نرسیده بود و فرهنگ و اخلاق بردگی در سراسر جهان سیطره نداشت.
خردگریزی، بیمأوا شدن آدمی، بیمعنایی و فاقد چرایی بودن زندگی و دهن کجی به گذشته و میراث تاریخی دافعه داشت. شاهد پوچ انگاشتن همه چیز و مرگ معنا نبودیم، هنوز به قول نیچه خدا نمرده بود و ارزشها ارج و قرب داشت.
آنزمان دوستیها هم معنا داشت چرا؟ چون جامعه و ارزشها پا در هوا نبود.
افلاطون در رسالهی لوسیس میگوید: «دوستی جز در میان انسانهای نیک نتواند بود» آری، چنین است. دوستی واقعی جز در میان انسانهای نیک نتواند بود. اما وقتی همه چیز رنگ ابتذال میگیرد، دوستی نیکان نیز رنگ میبازد. اینک دوستیها هم اساساً مبتنی بر منفعت و نه فضیلت است.
...
زندانیان سیاسی زمان شاه در آن دوران تلاش میکردند از زندان مسائل روزمره و گذرا هم رهایی یابند. از همین رو با عافیتطلبی و با فرهنگ مبتذل بورژوایی میانه نداشته و خواهان ایجاد نوعی خودآگاهی در جامعه بودند. جامعه بدون خودآگاهی و بدون کسانی که پیامآور خودآگاهی باشند میپژمرد. میپژمرد و غنچه لبخند بر لبانش میشکند.
...
«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، میتوان دریافت.
آدرس ویدیو
...
اشتراک در:
پستها (Atom)