نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

نامه يی به هزارمين قزبانی نسل کشی اسراييل در غزه


ايلان پاپه

نامه يی به هزارمين قزبانی نسل کشی اسراييل در غزه

ترجمه و توضيحات: محمد علی اصفهانی
Mon 4 08 2014 

illan-pappe200133.jpg
ايلان پاپه، از پرآوازه ترين «تاريخ نويسان نوين» اسراييل، اين نامه را در تاريخ ۲۷ ژوئيه، خطاب به خانواده ی يک هزارمين قربانی نسل کشی اسراييل در غزه نوشته است. و لی اگر همين امروز بخواهد بازنويسش کند چه طور؟
بايد خطاب به خانواده ی چند هزارمين قربانی بنويسدش؟
نمی دانم اين را من.
من فقط اين را می دانم که روز ها و شب ها، در خواب ما خیلی سريع و سبک می گذرند؛ و در بيداری ايلان پاپه ها خيلی کند و سنگين.

نانوشته ها آنقدر زيادند که ترجيح می دهم که ـ علی رغم روال معمول ـ به ترجمه ی ساده ی اين متن، بدون اضافات مفصل، بسنده کنم و علاقمندان را به مقاله ی پيشين خود که در نخستين روز ورود ارتش نازيان جديد به غزه، با عنوان «روزشمار و تشريح يک جنايتِ از پيش اعلام شده»، نوشته بودم ارجاع دهم.
و ـ مؤکداً ـ به به پاورقی های آن و پيوند های آن نيز. (۱)

در اينجا، فقط برای کسانی که ايلان پاپه را نمی شناسند، بخش کوتاهی از مقدمه يی که شش سال قبل، هنگام ترجمه ی گفتگوی ايل مانيفستو با او، بر آن ترجمه نوشته بودم را پيش از متن « نامه ی ايلان پاپه به هزارمين قربانی نسل کشی اسراييل در غزه»، می آورم.

۱۳ مرداد ۱۳۹۳

ــــــــــــــــــــــــــــــ

پروفسور ايلان پاپه، از «تاريخ نويسان نوين اسراييل»، و استاد سابق دانشگاه ه حيفا، و استاد فعلی دانشگاه های انگلستان است.
اصطلاح «تاريخ نويسان نوين اسراييل»، به تاريخ نويسانی اطلاق می شود که با زير سئوال بردن آنچه تاريخ اسراييل ناميده شده است، مخصوصاً چگونگی به وجود آمدن کشور اسراييل، به بازخوانی و باز نويسی تاريخ اسراييل پرداخته اند. «تاريخ نويسان نوين اسراييل» گرچه با يک عنوان واحد معرفی می شوند، و گرچه در بعضی موارد فنی نقاط مشترکی با هم دارند، يک طيف همگون و متفق الرأی را تشکيل نمی دهند.

حزب کمونيست اسراييل، در سال ۱۹۹۶ از پرفسور ايلان پاپه به عنوان کانديدای انتخابات کنيسه حمايت کرد.
ايلان پاپه، همچون ميشل وارشاوسکی و تعداد ديگری از نخبگان اسراييلی، مخالف ايده ی صهيونيسم، طرفدار تشکيل يک دولت واحد غير مذهبی و غير نژادی در تمام سرزمين هايی که امروز اسراييل و فلسطين ناميده می شوند، و خواهان بايکوت کامل دولت اسراييل، حتی در زمينه های دانشگاهی و فرهنگی است. بايکوتی که در خارج از اسراييل نيز تشکل های
يهودی مترقی يی همچون «يهوديان اروپايی برای يک صلح عادلانه»، و سازمان «وحدت يهودی فرانسه برای صلح»، در کنار شخصيتهای يهودی برجسته ی فرهنگی، هنری، دانشگاهی و... بار ها به آن، فراخوان داده اند. (۲)

ايلان پاپه که تا سال ۲۰۰۷ استاد دانشگاه حيفا بود، بر اثر آزار های مستمری که در اسراييل، چه در محيط کار، و چه در زندگی شخصی، چه بر خود او، و چه بر خانواده ی او رفت، ناچار شد که اسراييل را ترک کند، و به تدريس در دانشگاه های انگلستان بپردازد.
او کتاب های متعددی نوشته است از جمله:
ـ ساختن نزاع عرب و اسراييل
- جنگ ۱۹۴۸در فلسطين
ـ مسائل اسراييل و فلسطين
ـ تاريخ فلسطين مدرن: يک زمين، و دو ملت (از انتشارات دانشگاه کمبريج)
ـ پاکسازی نژادی فلسطينيان
و چندين کتاب معتبر ديگر... (۳)

ــــــــــــــــــــــــــ

نامه يی به هزارمين قزبانی نسل کشی اسراييل در غزه
ايلان پاپه
۲۷ ژوئيه ی ۲۰۱۴


من هنوز نمی دانم که آن عزيز از دست رفته ی شما چه کسی است. شايد طفلی چند ماهه. يا يک پسر جوان. يک پدربزرگ. یکی از فرزندان شما. و يا يکی از پدران و مادران شما.

مرگ عزيز از دست رفته ی شما را از يک مفسر سياسی، «شيکو مناشه»، در «رِشِت بِت»، راديوی اصلی اسراييل شنيدم.
او توضيح می داد که قتل عزيز شما، همچنانکه تبديل کردن کوی و برزن غزه به تل هايی از آوار خاک و سنگپاره، و بيرون کردن صد و پنجاه هزار نفر از خانه هايشان، بخشی از استراتژی به دقت حساب شده ی اسراييل است.
استراتژی يی استوار بر اين ايده که اين سلاخی و قتل عام و ويرانگری خونين، هوس مقاومت در برابر سياست اسراييل را در فلسطينی ها از ميان خواهد برد.

در همان زمان که به او گوش می کردم، در شماره ی ۲۵ ژوئیه ی روزنامه ی مثلاً آبرومند «هاآرتص»، مقاله ی تاريخ نويس نه چندان آبرومند، «بنی موريس» را می خواندم که اعتقاد داشت که حتی اين اندازه هم هنوز کم است و کافی نيست.
او سياست نسل کشی يی که تا کنون اجرا شده است را « refisut » به معنای ضعف می دانست، و با استفاده از اصطلاحی که ايهود باراک به کار می برد، استدلال می کرد که از آنجا که ما داريم از «ويلای خودمان در جنگل» دفاع می کنيم، به رفتاری ويرانگر تر و کارآ تر نياز داريم. (۴)

هرزه زمينی تهی از آدميت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بله؛ من می ترسم وقتی که لازم است بگويم که رسانه ها و محيط های آکادميک اسراييل، کاملاً از اين قتل عام حمايت می کنند. مگر تعداد قليلی که صدايشان، در اين هرزه زمين تهی از آدميت، به دشواری شنيده می شود.

من اين ها را نمی نويسم که بگويم شرمسارم. ديربازی است که حسابم را با ايده ئولوژی دولتی تصفيه کرده ام؛ و هر آنچه به عنوان يک فرد از دستم بر می آید را در مقابله با آن، و به منظور شکست دادن آن به کار گرفته ام و به کار می گيرم.

شايد آنچه انجام داده ام در حد لازم نبوده باشد. اما لحظاتی برای همه ی ما پيش می آيند که به خاطر ترس، به خاطر خودخواهی، و احتمالاً به خاطر عاطفه يی طبيعی نسبت به خانواده و نزديکان، و تمايل به در امان نگاه داشتن آن ها، توانمان کم می شود.

با وجود اين، من دوست دارم که به شما اطمينان دهم که هيچيک از آلمانی هايی که پدرم در زمان نازی ها می شناخت هم حاضر نبود که وقتی که قاتلان در حق فاميل او دست به نسل کشی زده بودند کمکی به او بکند.

التزام من، در اين لحظات تلخ و دردناک شما، چيزی درخور و قابل و لايق شما نيست. اما اين بيشترين کاری است که ازدستم بر می آيد.
هيچ نگفتن و خاموش ماندن، شايسته نيست. و عمل نکردن، از آن هم ناشايسته تر است

ما، در سال ۲۰۱۴ هستيم، و ويران کردن غزه، به خوبی مستند شده است. در سال ۱۹۴۸ نيستيم که فلسطينی ها برای بازگفتن و شرح حکايت دهشتناک آنچه بر آن ها می رفت، می بايست متحمل رنج های فراوان و مبارزه يی بزرگ شوند.
بسياری از جناياتی که صهيونيست ها در آن زمان انجام دادند پنهان ماند، و هرگز حتی تا به امروزهم آشکار نشده است.

بنابر اين، ساده ترين التزام من اين است که ثبت کنم، اطلاع رسانی کنم، و بر حق و حقيقت و راستی و درستی پای بفشارم.

دانشگاه سابق من، دانشگاه حيفا، دانشجويان خود را استخدام کرده است تا از طريق اينترنت، دروغ های ساخته و پرداخته ی اسراييل را در سراسر جهان منتشر کنند.
اما، ما در سال ۲۰۰۱۴ هستيم، و اين نوع پروپاگاندا کارساز نخواهد بود. (۵)

التزام به پيگيری بايکوت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اما اين التزام که گفتم، قطعاً کافی نيست. من متعهد می شوم که به تلاش برای بايکوت اسراييل، دولتی که چنين جناياتی را مرتکب می شود، ادامه دهم.

- آن زمان که اتحاديه ی فوتبال اروپا، اسراييل را به بيرون پرتاب کند،
ـ آن زمان که مراکز آموزشی جهان، از هرگونه پيوند نهادين با اسراييل، سر باز زنند،
ـ آن زمان که کمپانی های هواپيمايی، در فرود آوردن و به زمين نشانيدن هواپيما هايشان در اسراييل ترديد کنند،
ـ آن زمان که کسانی که از بيم ازدست دادن منافع کوتاه مدت خود، اخلاقيات را زير پا می گذارند [و با اسراييل معامله می کنند] بدانند که خواهند توانست [با اجتناب از معامله با اسراييل] در درازمدت، سود دوگانه ی مادی و معنوی ببرند،

آن زمان، و فقط آن زمان است که تازه در آغاز مسيری قرار می گيريم که شايستگی همدردی با شما، و مشارکت در اندوه بزرگتان را داشته باشيم.

جنبش « BDS » [بايکوت اسراييل، اجتناب از مشارکت در اقتصاد اسراييل، و تنبيه اسراييل] در اهداف خود به خوبی موفق شده است و بدون وقفه به تلاش خستگی ناپذير خويش ادامه می دهد.

موانع، هنوز هستند. موانعی مثل اتهام دروغين آنتی سميتيسم، و بدانديشی ها و لجن پراکنی های سياستمداران. (۶)
و در چنين ظرفی است که ابتکار شرافتمندانه ی آرشيتکت های انگلستان، در آخرين لحظه، به بن بست بر می خورَد.
آن ها همکاران خود در اسراييل را وادار کرده بودند که شريک جرم اسراييل در کولونی سازی های جنايتکارانه در سرزمين های اشغالی نشوند.
در نقاط ديگر نيز، سياستمداران زبون و بی شهامت اروپايی و آمريکايی، در ابتکار های مشابه، خرابکاری می کنند.

اما من تعهد می کنم که بخشی از تلاشی باشم که در جهت عبور از اين موانع به عمل می آيد.
اين، ياد و خاطره ی عزيز از دست رفته ی شماست که به من نيروی حرکت می دهد؛ همچنان که خاطره ی زنده ی درد ها و رنج های فلسطينيان در ۱۹۴۸. و از آن زمان تا به امروز.

کشتارگاه
ـــــــــــــــــ

من اين را همچنين به خاطر خودم انجام می دهم. دعا می کنم و واقعاً اميدوارم که در اين بدترين لحظه ی زندگی شما، در اين هنگام که فلسطينی ها در شجاعيه، در ديرالبلح، يا در شهر غزه، خود را در کشتارگاهی می بينند که سلاح ها و تانک ها و توپخانه های اسرایيل آن را برپا ساخته اند و سازماندهی کرده اند، شما اميد و ايمان خود به انسانيت را گم نکنيد.

اين انسانيت، حتی در خود اسراييل وجود دارد، و شامل اسراييلی ها نيز می شود. شامل آن هايی که جرأت دم برآوردن و سخن گفتن ندارند، اما نفرت خود را از اين جنايات، در خلوت ابراز می کنند.
صندوق پست الکترونيکی من و فيس بوک من که لبريز شده اند و سرريز شده اند، اين را گواهی می دهند. (۷)

و همچنين تعداد اندکی از اسراييليان، به آشکار، و در برابر ديدگان عموم، دست به تظاهرات می زنند و نسل کشی در غزه را محکوم می کنند.

اين انسانيت، همچنين شامل کسانی می شود که هنوز متولد نشده اند، و شايد قادر شوند که از خطر آموزش های صهينونيستی يی که به آن ها داده می شود بگريزند.
آموزش هايی از گهواره تا گور، که بر طبق آن، فلسطينی ها انسان نيستند و موجودات پستِ مادون انسان هستند.
تا آنجا که یک پسر جوان ۱۶ ساله ی فلسطينی، زنده زنده سوزانيده می شود، بدون آن که اين ماجرا بتواند مردم اسراييل را به حرکت در آورد و يا باورشان را به دولت و ارتش، متزلزل سازد.

مغلوب کردن
ــــــــــــــــــــ

به خاطر آن ها ـ عزيزان من و عزيزان شما ـ من آرزو دارم که ما رؤيای روزی را در خود زنده نگاه داريم که در آن، پس از آن که صهيونيسم به عنوان يک ايده ئولوژی که بر زندگی ما از رود اردن تا دريای مديترانه فرمان می راند شکست بخورد و مغلوب شود، همه مان بتوانيم زندگانی يی داشته باشيم که مشتاقش هستيم و برازنده ی ما ست.

از همين رو، امروز من تعهد می کنم که حتی به خاطر رعايت خواست دوستانم و رهبران فلسطينی که نابخردانه، هنوز به «راه حل دو دولت» که موضوعی بربادرفته و سپری شده است اميد بسته اند، راه خود را گم نکنم.

اگر ما خواهان تغيير نظام فلسطين هستيم ، تنها راه تحقق اين خواسته مان مبارزه در جهت تساوی حقوق شهروندی و انسانی، و اعاده ی حق، و جبران خسارات همه ی کسانی است که قربانی ستمگری صهيونيسم بوده اند و يا هستند. چه داخل و چه بيرون سرزمين محبوب فلسطين.

روان عزيز از دست رفته ی شما می تواند آرام و آسوده باشد، وقتی که می بيند که مرگ او بيهوده و پوچ نبوده است.
اما نه از این رو که انتقام خون او گرفته خواهد شد و باز هم شاهد تکرار در تکرار خواهيم بود. ما ديگر نيازی به خون و خونريزی نداريم.
من هنوز معتقدم که می توان به نيروی اخلاق و انسانيت، بر اين نظام اهريمنی نقطه ی پايان نهاد.

عدالت، حکم می کند که قاتلان عزيز از دست رفته ی شما، و آن همه عزيزان از دست رفته ی ديگر در برابر دادگاه قرار گيرند. ما بايد تا به آخر خط ِ کشانيدن جنايتکاران اسراييلی به يک دادگاه بين المللی برويم.
اين، راهی طولانی است؛ و گاهی اين احساس به من دست می دهد که ميل دارم به نيرويی بپيوندم که به شيوه و روش اِعمال قدرتی سنگين و سهمگين باور دارد و می خواهد تا به آن شيوه بر اين نامردمی ها نقطه ی پايان نهد.

من تعهد می سپارم که برای پيروزی عدالت تلاش کنم. عدالت کامل. عدالت بازسازنده و ترميم کننده.
به منظور جلوگيری از دوباره از سر گرفته شدن دوره يی ديگر از پاکسازی نژادی در فلسطين، و از نسل کشی در غزه.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

٭ لينک متن نامه ی ايلان پاپه به زبان انگليسی:
electronicintifada.net/

۱ ـ روزشمار و تشريح يک جنايت از پيش اعلام شده (در حاشيه ی تجاوز اخير اسراييل به نوار غزه) ـ به همين قلم ـ ۲۷ تير ۱۳۹۳

http://www.ghoghnoos.org/zk/m30.html

۲ ـ ـ نام کارزار «بی دی اس» ( بايکوت اسراييل، اجتناب از سرمايه گذاری و مشارکت در اقتصاد اسراييل، و اِعمال مجازات های بين المللی عليه اسراييل) از حروف اول سه کلمه ی زير ساخته شده است:
Boycott, Divestmen, Sanctions
کارزار بی دی اس، که روز به روز در سراسر جهان رو به گسترش است، از شهروندان عادی تا برجسته ترين روشنفکران و هنرمندان و نويسندگان و شاعران و دانشگاهيان و فرهنگيان و تشکل های مترقی را در بر می گيرد. در جمع فعالان اين کارزار، تعداد زيادی از افراد و تشکل های يهودی پيشرو و صلح طلب چهار گوشه ی عالم حضور دارند.

شناسايی فلسطين در سازمان ملل متحد: واقعيت و مجاز ـ ميشل وارشاوسکی ـ به ترجمه و با توضيحات همين قلم ـ ۱۶ آذر ۱۳۹۱

http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/wrsh-un.html

۳ ـ گفتگوی ايل مانيفستو با ايلان پاپه، از «تاريخ نويسان نوين» اسراييل ـ به ترجمه و با توضيحات همين قلم ـ ۱۷ بهمن ۱۳۸۷

http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/pappe.html

۴ ـ ايهود باراک، وزير دفاع وقت اسراييل، بار ها در رسانه های جمعی اسراييل، در هيأت يک بيمار روانی و يک پسيکوپاتِ مسلح به يک ايده ئولوژی وحشيانه ی راسيستی، اعلام و تشريح و ترسيم کرده است که «ما ويلايی هستيم که در يک جنگل قرار دارد.».

ايران را خطر يک «فرار به جلو» ی جنايتکارانه و شبيه به خودکشی اسراييل تهديد می کند ـ ميشل وارشاوسکی ـ به ترجمه و با توضيحات همين قلم ـ ۱۹ آذر ۱۳۹۰

http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/wrsh-ir.html

۵ ـ در مورد استخدام افراد برای پروپاگاندای دروغ، جعل و تحريف، انتشار اطلاعات نادرست عليه طرف مقابل، و ايجاد مزاحمت برای مخالفان سياست های دولت و ارتش اسراييل، گرچه اين شيوه، از سال ۲۰۰۹ تا به امروز، و همپای رشد شبکه های اجتماعی، همچنانکه به خصوص در اين روز های سياه کشتار اسراييل، به روشنی و وضوحی غير قابل انکار، در اين شبکه ها شاهد آنيم، رشد کمی و کيفی زيادی کرده است، خواندن مقاله يی که در جريان قتل عام ۲۰۰۹ – ۲۰۰۸ اسراييل در غزه، با استناد به منابع معتبر فرانسوی و اسراييلی نوشته یودم، و به تشريح پاره يی خطوط کلی در اين مورد می پردازد، می تواند به کشف پاره يی راز و رمز ها در اين باب کمک کند:

استراتژی و تاکتيک جديد اسراييل: تشکيل ارتش اينترنتی ـ به همين قلم ـ ژانويه ۲۰۰۹

http://www.ghoghnoos.org/zk/yp10.html

۶ـ به عنوان نمونه يی بارز از افراد مورد اشاره ی ايلان پاپه، و اقدامات آن ها عليه صلح طلبان عضو کمپين بايکوت اسراييل، می توان از ميشل آليو ماری، وزير کليدی کابينه های دست راستی فرانسه، و اقدام او به تعقيب و محاکمه ی فعالان اين کمپين در فرانسه اشاره کرد.

اين خانم که تصدی وزارتخانه های مختلفی، از وزارت دادگستری گرفته تا وزارت دفاع را به عهده داشته است، پس از فاش شدن رشوه گيری هايش از سران کشور ها، مفاسد سياسی و اقتصادی متعددش، نقش فعالش در تلاش ناموفق به منظور سرکوب «بهار عربی» در تونس از طريق ياری رسانی به لت و پار کردن تظاهر کنندگان خيابانی، و آماده سازی يک هواپيمای پر از ابزار مدرن و پيشرفته ی سرکوب جنبش های توده يی برای ارسال به تونس و تحويل به بن علی در آخرين ايام حکومت آن رهبر نگون بخت، سرانجام از کابينه ی سارکوزی اخراج شد.

ميشل آليو ماری خوشنام و شريف و طرفدار آزادی و دموکراسی و عدالت و حقوق انسان، و مخصوصاً مدافع جنبش های توده يی و مردمی، يکی دو سال پيش، يکمرتبه و ناغافل، دچار دغدغه ی رهايی مردم ميهن ما شد، و از آن پس برای تکميل کلکسيون جنايتکاران سراسر عالم در بالای سر «مقاومت ايران»، به جمع اسپانسر های «رييس جمهور برگزيده ی مقاومت» پيوسته است، و در مراسم مختلف ايشان، از جمله مراسم سالگرد آدم سوزی ۱۷ ژوئن، حضور به هم می رساند و با سخنرانی های پر شور و حرکات متناسب و موزون، جای دوست و دشمن را به مردم ما نشان می دهد!

هنگامی که ميشل آليو ماری، پست وزارت دادگستری فرانیسه ی سارکوزی را به عهده داشت، در اطاعت از لابی نيرومند اسراييل در فرانسه، و به منظور خوشخدمتی هرچه بيشتر به اسراييل، به جان صلح طلبان مخالف اسراييل افتاد و تعدادی از فعالان جنبش «بی دی اس» را تحت تعقيب قرار داد و روانه ی دادگاه کرد.
در پی اين ماجرا، ميشل کُلُن، نويسنده و روزنامه نگار سرشناس، او و لابی اسراييلی پشت سر او را در مقاله يی محکم و مستند که در همان زمان با ترجمه و توضيحات اين قلم به فارسی نيز منتشر شد به چالش کشيد:

گفتگوی دموکراتيک دزد ها با هم بر سر شيوه ی هرچه بهتر دزديدن ـ ميشل کُلُن ـ به ترجمه و با توضيحات همين قلم ـ ۱۷ آبان ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/colon-d.html

۶ ـ برای داشتن تصويری کلی از وحشتی که به گفته ی ايلان پاپه، مخالفان اسراييلی کشتار دولت و ارتش اسراييل در غزه را فرا گرفته است و مانع حتی اظهار نظر های ساده ی آن ها در ميان جمع می شود، بد نيست که مقاله ی «اسراييل: به سوی فاشيسم» که ميشل وارشاوسکی در ۲۴ ژوئيه نوشته است (و امکان ترجمه ی آن متأسفانه دست نداد) را بخوانيم.
او در اين مقاله، توضيح می دهد که چگونه نه فقط گروه های سازمانيافته ی دست راستی، بلکه بعضی از عابران نيز به سوی او و ديگر تظاهر کنندگان، حمله ور می شوند.

همچنين، گيدئون لوی، روزنامه نگار صلح طلب اسراييلی که همين يکی دو ماه پيش، همچون ميشل وارشاوسکی، ايلان پاپه، و هزاران يهودی صلح طلب سراسر جهان، رسماً و علناً به کمپين جهانی و فراگير «بی دی اس» پيوست، به جرم نوشتن يک مقاله عليه کشتار اخير اسراييل در غزه، علی رغم آن که از ستون نويس های ثابت روزنامه ی «هاآرتص» اسراييل است، تا آنجا در کشور خود مورد آزار و اذيت قرار گرفت و تهديد به قتل شد که مديريت «هاآرتص»، خود را ناچار ديد که برای حفظ جان او محافظ شخصی استخدام کند. 

کشتار کودکان فلسطينی، پيروزی اسرائيل !


کشتار کودکان فلسطينی، پيروزی اسرائيل !


Sun 3 08 2014 

اشرف دهقانی

"بامداد امروز ، سی‌ام ژوئیه، حکومت اسرائیل به برتری نظامی قاطعی دست یافت! بر کودکان قانا پیروز شد، و آن‌ها را تکه تکه کرد... امروز، روز عیدِ حکومتی است که بر فرشتگان پیروز شد، و به ما یادآور شد که آتش‌بس، تنها استراحت کوتاهی است میانِ دو کشتار."

این ها سخنان یک شاعر و نویسنده فلسطینی (محمود درویش) در ارتباط با یکی از جنایات دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین و کودکان فلسطینی در ماه ژوئیه سال 2006 می باشد. می توان به عقب تر از این تاریخ و عقب تر های دور هم بازگشت و باز شاهد "قانا" ها و خون های ریخته شده از مردم فلسطین توسط صهیونیست ها بود؛ می توان یک راست به سال 1917 و صدور "اعلامیه بالفور" توسط امپریالیسم انگلیس باز گشت، به تشکیل "آژانس یهود" و گشایش دروازه های فلسطین برای عملی ساختن نقشۀ مهاجرت وسیع صهیونیست ها و یهودیان به فلسطین؛ و بعد روی تشکیل گروه های تروریستی هاگانا (قبل از تشکیل دولت رسمی اسرائیل)، همان گروه های شبه نظامی که با ارتکاب به وحشیانه ترین و جنایت کارانه ترین اعمال علیه مردم فلسطین ، آن ها را مجبور به فرار از خانه و کاشانه خود می نمودند، اندکی مکث کرد. سپس، اقدامات گوناگون امپریالیست های انگلیس و آمریکا و صهیونیست ها برای تشویق یهودیان از سراسر دنیا برای مهاجرت به فلسطین و سرعت گرفتن روند این مهاجرت را از نظر گذراند، و بالاخره رسید به تشکیل دولت اسرائیل در فلسطین در سال 1948. از این مقطع به بعد به دوره قتل عام های فجیع فلسطینی ها در دیریاسین، عین الزیتون و صلاح الدین (آوریل 1948) قدم میگذاریم و کشتارهای دسته جمعی در شهرها و دهکده هائی چون ایکریت (1953)، عکا (ژوئن 1956) و کفر قاسم (اکتبر 1962) را مشاهده می کنیم که همگی به قصد تخلیه آن شهرها و روستاها از سکنه فلسطینی انجام گرفتند. در انجامِ تمامی این فجایع، به طور برجسته امپریالیست های آمریکا و انگلیس ، پشتیبان دولت اسرائیل بودند. از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال 1967 نیز که طی آن دولت صهیونیستی اسرائیل بقیه خاک فلسطین یعنی تمامی فلسطین را به اشغال خود در آورد می گذریم و از قرارداد کمپ دیوید نیز که طی آن اسرائیل برای اولین بار توسط یکی از دولت های دست نشانده آمریکا (مصر دوره انور سادات) به رسمیت شناخته شد. با تعقیب فلسطینی های آواره شده و پناه گرفته در اردوگاه ها، باز دولت صهیونیستی اسرائیل و مزدوران فالانژش در لبنان را در حال آفرینش فجایع قتل عام فلسطینیان آواره در اردوگاه های صبرا و شتیلا می بینیم؛ با ادامه این روند و گذر از دیگر وقایع خونین دست ساز اسرائیل که حتی کشتار مرد و زن و کودک فلسطینی با بمب های فسفری و جدیدترین سلاح های آمریکایی را هم در بر می گیرد بالاخره می رسیم به امروز، به کشتار غزه و به قتل عام دوباره فلسطینیان؛ و می رسیم به یک "برتری نظامی" دیگر دولت صهیونیستی اسرائیل بر"فرشتگان" فلسطین و یک جشن پیروزی دیگر به مناسبت "تکه تکه" کردن کودکان غزه، جشن حمله به مجروحین در بیمارستان ها به معلولین و پیر و جوان و کودک و زن و مرد، و خونریزی ها و کشتارهای فجیع باز هم بیشتر، جشن بر جای گذاشتن بدن های پاره پاره، بدن هائی با عضوهای ناقص شده، مجروح با رعشه های درد، دردهای مَرگ زا...

آن چه در فوق آمد به واقع تصویری مختصر و اشاره وار از تاریخ اشغال فلسطین توسط صهیونیست ها، تشکیل دولت صهیونیستی اسرائیل و تقویت آنان توسط امپریالسم آمریکا و جنایات ادامه دار آن ها در حق مردم فلسطین می باشد. با تجسم این تصویر با روشنی هر چه بیشتری می توان صورت مسئله در مقطع کنونی در ارتباط با تهاجم وحشیانه اخیر اسرائیل به مردم غزه را دریافت. آری امروز نیز هم چون گذشته صورت واقعی مسئله همانا تهاجم یک نیروی متجاوز و اشغالگر به مردم فلسطین و نسل کشی از فلسطینیان، این مردم قرار گرفته تحت شدیدترین ظلم ها می باشد. امروز نیز حملات جنایتکارانه اسرائیل هم چون گذشته در راستای اهداف ضد خلقی ای قرار دارد که امپریالیسم آمریکا از طریق این دولت صهیونیستی سال هاست در ضدیت نه فقط با مردم فلسطین ، بلکه در ضدیت با کل توده های تحت ستم منطقه خاورمیانه به پیش می برد.

تردیدی وجود ندارد که حماس یک نیروی مرتجع اسلامی است که بر طبق شواهدی، خود اسرائیل در ساخت و پرداخت آن به مثابه نیروئی در مقابل "حکومت خود گردان فلسطین" در غزه و نوار غربی که یاسر عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین در رأسش قرار داشتند نقش داشت. این نیرو همان گونه که مردم ایران سال هاست شاهدند ، کاملاً تحت حمایت و پشتیبانی همه جانبه رژیم منفور جمهوری اسلامی به مثابه یکی از آذوقه رسانان آن قرار دارد. حماس در سال 2006 به قدرت دولتی دست یافت و نیروی مسلط در نوار غزه گردید. بر چنین اساسی است که اسرائیل جنگ کنونی در غزه را به بهانه کشته شدن سه نوجوان اسرائیلی که بی هیچ مدرک و شاهد ثابت شده ای حماس را عامل آن نامید ، شروع کرد.

اکنون شاهدیم که چه خود دولت صهیونیستی اسرائیل و چه امپریالیسم آمریکا و همپالگی هایش مدام در رسانه های تحت فرمان خود جنگ کنونی اسرائیل علیه مردم بی دفاع فلسطین را جنگ بین اسرائیل و حماس جلوه می دهند و با تکیه بر این یا آن عمل و اقدام حماس و مستمسک قرار دادن آن ها ، می کوشند حافظه تاریخی مردم جهان و به خصوص مردم خاورمیانه را در مورد این که دولت اسرائیل یک نیروی متجاوز است که برای اشغال فلسطین تا کنون دست به فجیع ترین جنایت ها زده است را مخدوش سازند. به طور مشخص، صهیونیست ها و نیروهای امپریالیستی و ایادی شان جنگ افروزی اخیر اسرائیل را با موشک پرانی حماس که به گفته خود مقامات دولت اسرائیل قادر نیستند از "گنبد آهنین"ی که اسرائیل با دریافت میلیاردها دلار از آمریکا به عنوان سیستم دفاعی خود به وجود آورده است ، عبور کرده و تلفات سنگینی به بار آورند، توجیه می کنند. اما تقلیل جنگ جنایتکارانه علیه مردم غزه به تقابل بین حماس مرتجع و اسرائیل صهیونیست نه فقط در خدمت لاپوشانی عملکردهای وحشیانه کنونی دولت اسرائیل قرار دارد ، بلکه پرده ساتر به این واقعیت می کشد که مردم فلسطین نه امروز بلکه بیش از 60 سال است - یعنی از چند دهه قبل از حتی موجودیت جریان ارتجاعی حماس - مورد تهاجم خونبار دولت اسرائیل با پشتیبانی کامل امپریالیست های آمریکائی قرار داشته اند؛ و در واقعیت امر نیز این دولت اگر امروز با نام حماس ، کودکان و نوجوانان و زن و مرد و پیر و جوان فلسطینی را مورد حمله قرار می دهد ، در مقاطعی دیگر حملات خود را با بهانه ها و عنوان های دیگر انجام داده است. در نتیجه نفرت و انزجاری که در میان مردم جهان نسبت به حماس به مثابه شاخه ای از نیروهای مرتجع اسلامی وجود دارد قادر نیست کمترین توجیهی برای عملکردهای وحشیانه دولت صهیونیستی اسرائیل دست و پا کند. بیهوده نیست که اکنون در سطح گسترده ای از جهان از این دولت به عنوان جنایتکار جنگی نام برده می شود.

با ترسیم سناریوی قلابی جنگ اسرائیل و حماس، دولت صهیونیستی فقط در یک مورد ۱۵۰۰ تن مواد منفجره بر سر مردم غزه که در مساحتی کوچک به طور فشرده در کنار هم به سر می برند، ریخت؛ و با این ادعا که حماس از خانه و کاشانه مردم موشک پرتاب می کند ، به خود اجازه می دهد که خانه های مسکونی، مدارس و حتی بیمارستان ها را زیر بمباران های خود بگیرد و ادعا هم بکند که مناطق مورد حمله خود را به "دقت" انتخاب می کند. ادعائی که با مورد حمله قرار دادن مراکز آموزشی و درمانی ای که تماماً تحت نظر سازمان ملل قرار داشتند و مردم از پیرمرد و پیرزن گرفته تا کودک و جوان و نوجوان برای محفوظ ماندن از حملات وحشیانه آن دولت به آن جا پناه برده بودند، معنای واقعی خود را در مقابل چشم جهانيان به نمايش گذاشت.

اسرائیل هفت سال است که با محاصره اقتصادی غزه و جلوگیری از رفت و آمد مردم به مناطق دیگر و هم چنین با اعمال فشار و اقدامات ضد خلقی گوناگون، غزه را به زندانی برای مردم این دیار تبدیل و فقر و فلاکت و محرومیت های مختلف و از جمله محرومیت های بهداشتی و درمانی را به مردم غزه تحمیل کرده تا جائی که پیش از این جنگ اعلام می شد که در صد بالائی از کودکان فلسطینی به دلیل کمبود مواد غذائی از سوء هاضمه رنج می برند. در چنین شرایط مرگباری است که مردم فلسطین در غزه با حملات ددمنشانه و بی رحمانه دولت اسرائیل مواجه شده اند که در ضمن تخریب تونل های ساخته شده توسط آن ها را هم تحت عنوان جلوگیری از نفوذ فلسطینی ها به اسرائیل به دستاویز دیگری برای توجیه جنگ افروزی خود تبدیل کرده است. اما بهانه ها و مستمسک های اسرائیل هر چه باشند در شرایطی که مردم تحت ستم فلسطین در میان آتش و جنگ می سوزند، در شرایطی که این مردم از زمین و هوا در معرض تهاجمات شدیداً وحشیانه این دولت قرار دارند که حتی کودکان فلسطینی را هم با قساوت و بی رحمی غیر قابل توجیه ، آماج گلوله ها و بمباران های حتی شیمیائی خود قرار می دهد، هیچ بهانه و مستمسکی قادر نیست چهره وحشی و ماهیت ارتجاعی اسرائیل را کتمان کند. امروز شدت و وسعت اعمال جنایتکارانه اسرائیل به حدی است که حتی سازشکارانه ترین نیروها هم قادر نیستند برای آن اعمال توجیه قابل قبولی دست و پا کنند.

در چنین شرایطی است که وقتی قدرتمندان آمریکا و همپالگی های شان در اروپا و همه رسانه های ریز و درشت وابسته به آن ها مطرح می کنند که اسرائیل دارد از خود "دفاع" می کند و باید برای اسرائیل "حق دفاع" قایل شد، جز خشم و نفرت هر چه بیشتر و شدید تر جهانیان را علیه خود بر نمی انگیزند. کدام حق؟ حق تجاوز و اشغال؟ از نوع همان "حق"ی که امپریالیست ها در دوره استعمار کهن ضمن قتل و غارت کشورهائی که آن ها را مستعمره خود می ساختند برای خود قایل بودند و امروز هم در دوران استعمار نو در مقابل مردم تحت ستم جهان برای خود قائلند؟ چنین چیزی فقط در قاموس امپریالیست ها "حق" نامیده می شود. قایل شدن حق برای نیروی متجاوز و اشغالگر اسرائیل ، آن هم در شرایطی که این نیرو برای پیشبرد مقاصد زورگویانه اش مرتکب فجیع ترین جنایات می شود معنائی جز پشتیبانی از آن نیرو و تشویق او برای تداوم جنایاتش ندارد. دولت اسرائیل ارگان و تشکل نیروئی مرتجع و تجاوزگری است که همچون اژدهایی که از خون ارتزاق می کند تا زنده است به کشتار و خونریزی ادامه خواهد داد. از این رو خونریزی های این دولت و کشتار مردم فلسطین را در الفاظی چون "حفظ امنیت"، "دفاع از خود" و غیره پیچاندن ، تنها برازنده امپریالیست ها و جیره خواران آن هاست که جهانی را به بند کشیده و جنگ و خونریزی را در اقصی نقاط جهان به مردم تحمیل کرده اند.

واقعیت این است که دولت صهیونیستی اسرائیل از دیر باز مجری سیاست های ضد خلقی امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه بوده است تا جائی که رونالد ریگان، رئیس جمهور سابق آمریکا از این دولت به عنوان "ناو هواپیما بر آمریکا در خاورمیانه" نام برد. هم چنین از اسرائیل به عنوان پنجاه و یکمین ایالت ایالات متحده آمریکا یاد می شود. در ترم کمونیست ها و نیروهای مترقی دنیا نیز اسرائیل، سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا لقب گرفته است. وجود این سگ زنجیری در خاورمیانه علاوه بر نقش های ضد خلقی متعددی که در اقصی نقاط دنیا به نفع امپریالیسم آمریکا ایفاء می کند به عنوان یک کانون بحران تا کنون باعث فروش میلیاردها دلار اسلحه و تجهیزات نظامی به دولت های ضد خلقی خاورمیانه و میلیتاریزه شدن منطقه گشته است. امروز نیز اعمال تجاوزگرانه آن علیه خلق فلسطین که حتی اخبار تکان دهنده مربوط به تجاوزگری و اعمال ارتجاعی و جنایت بار داعش در عراق را تحت الشعاع قرار داده است به تحقق سیاست دلخواه امپریالیسم آمریکا در ایجاد شرایط جنگی و بحرانی هر چه بیشتر در این منطقه خدمت می کند. جنگ افروزی اخیر اسرائیل در بستر شرایطی صورت می گیرد که آمریکا و دیگر امپریالیست های متحدش برای رهائی از بحران و رکودی که جهان سرمایه داری را فرا گرفته است بیش از پیش به میلیتاریسم روی آورده و می کوشند با ایجاد کانون های جنگ در این یا آن گوشه دنیا، با ریختن بارانی از گلوله و بمب بر سر مردم غیر نظامی، کارخانه های اسلحه سازی خود را با شدت هر چه بیشتری به کار انداخته و بازار پر رونقی برای خود تهیه ببینند. چنین است که عملکردهای کنونی اسرائیل علیه مردم فلسطین الزاماً با سیاست های کلی آمریکا در خاورمیانه مرتبط می باشد - سیاست هائی که نه فقط علیه مردم فلسطین ، بلکه علیه همه توده های تحت ستم خاورمیانه طرح ریزی شده اند.

وقتی به دنبال بمباران ها یا به عبارت دیگر باران های بمبی که چندین روز بر سر مردم غیر نظامی و بی دفاع مردم غزه باریدن گرفته بود، دولت صهیونیستی تانک هایش را به حرکت در آورد و اقدام به حمله زمینی به مردم فلسطین کرد، یک پزشک نروژی به نام "مادس فردریک گیلبرت" که برای کمک به مجروحین در بیمارستان الشفاء در غزه مشغول به کار بود ضمن توصیف وضع دهشتناک مجروحین و شرایطی که به راحتی به قلم نمی آیند نوشت: "هیچ کس با داشتن قلب و توان نمی‌تواند یک شب از کنار این بیمارستان رد شود و مصمم نشود که به سلاخی مردم فلسطین پایان دهد. اما سنگ‌دل‌ها و بی‌رحم‌ها محاسبات خود را کرده و برنامه "ضاحیه" (حومه جنوبی بیروت) دیگری را ریخته‌اند. نهرهای خون امشب هم جاری خواهند بود. می‌توانم حس کنم که آن‌ها ابزارهای خود را برای کشتن آماده کرده‌اند."

این پزشک نروژی درست می گوید "آن‌ ها ابزارهای خود را برای کشتن آماده کرده‌اند"، برای کشتن دوباره و دوباره تا سلاح ها و تجهیزات نظامی شان ته بکشد و آن گاه آمریکا دوباره و دوباره بمب ها و موشک ها و به طور کلی محصولات مرگبار جدیدی از کارخانجات اسلحه سازیش را در اختیار آن ها قرار دهد. آخر این کارخانه ها باید کار کنند، باید تولید داشته باشند تا اقتصاد آمریکا بگردد، تا با رکود حاصل از بحران سرمایه داری گندیده شان مقابله شود و...

اتفاقاً گزارشی از پایگاه خبری پانوراما الشرق الاوسط به تاریخ 31 جولای 2014 با آشکاری هر چه بیشتری بر واقعیتی که توصیف شد صحه می گذارد. در این گزارش از قول یک مسئول نظامی آمریکائی آمده است که آمریکا به اسرائیل اجازه داده است که از انبار مهمات آمریکا (زاغه مهماتی) واقع در اسرائیل سلاح و مهمات مورد نیاز خود را تأمین کند. بر اساس این گزارش "مسئول آمریکایی فاش کرد که اسرائیل در جدیدترین درخواست کمک تسلیحاتی که حدود ۱۰ روز پیش مطرح کرد، بدون توجه به وضعیت فوق العاده، از آمریکا درخواست سلاح کرد. در پی این درخواست آمریکا به اسرائیل اجازه داد که با ورود به این زاغه راهبردی، از خمپاره های ۴۰ میلی متری و مورتر ۱۲۰ میلی متری استفاده کند و به این ترتیب به نظر می رسد که با کاهش ذخایر مهماتی این زاغه، آمریکا در نهایت مجبور شود که بار دیگر مقادیر مصرف شده را جایگزین کند. به گفته این مسئول نظامی آمریکا، "ما مهمات در اختیار اسرائیل قرار می دهیم تا بتوانیم بار دیگر زاغه مهماتی خود را مجهز کنیم". آشکارتر از این ممکن نبود اعتراف شود که اسرائیل به مثابه سگ زنجیری امپریالیست های امریکائی مأموریت استفادۀ بدون محدودیت از تجهیزات نظامی آمریکا و مصرف آن ها در جریان کشتار مردم فلسطین و کودکان آن ها را به عهده دارد تا "زاغه مهمات" خالی و دوباره با اسلحه ها و مهمات جدید کارخانجات اسلحه سازی آمریکا انباشته شود. سخن آن پزشک نروژی را در این جا می توان تکرار کرد: "سنگ‌دل‌ها و بی‌رحم‌ها محاسبات خود را کرده اند."! جا دارد مورد دیگری نیز ذکر شود. درست در اوج حملات اخیر، کنگره آمریکا کمک مالی ای به مبلغ ۲۲۵ میلیون دلار دیگر را در اختیار اسرائیل قرار داد تا برای تولید دوباره و بهینه سازی سیستم تولید راکت‌های سامانه "گنبد آهنین" اسرائیل که یک سیستم پرخرج است از آن استفاده کند. این "کمک مالی" را کنگره با این توجیه تصویب نمود که "تقویت توانمندی" نظامی اسرائیل بخشی از "منافع ملی" آمریکاست. با توجه به چنین واقعیاتی هیچ وجدان بیداری نمی تواند در حمام خونی که بدست اسرائیل در غزه به راه افتاده است منافع و دستان خونین امپریالیسم آمریکا و انحصارات نظامی آمریکایی را نبیند.

در گذشته، به خصوص در دوره ای که گفتمان کمونیستی در سطح جهان غلبه داشت و در جنبش خلق فلسطین نیز بر عکس امروز نیروهای چپ و سکولار نیروهای قدرتمند به شمار می رفتند و در نتیجه سیمای سیاسی جهان به گونه ای متفاوت از امروز بود (همان دوره ای که مبارزین انقلابی ایران چه برای جنگیدن در کنار خلق فلسطین علیه دولت اسرائیل و چه یادگیری فنون نظامی از جنگجویان فلسطینی به آن جا می رفتند؛ و از طرف دیگر، شاه، شکنجه گرانش را برای فراگیری تعلیمات بیشتر از صهیونیست ها به اسرائیل می فرستاد)، شرایط به گونه ای بود که "سازمان ملل متحد" اگر چه در آن زمان ها هم به پیشبرد اهداف امپریالیست ها خدمت می نمود حداقل جنایات اسرائیل علیه خلق فلسطین را محکوم می کرد؛ هم چنین این نیروی بین المللی سعی می کرد به ظاهر هم که شده در این رابطه برخورد فعال نموده و برای جلوگیری از تجاوزات و جنایات دولت اسرائیل قطعنامه های گوناگونی تصویب کند. اما امروز سازمان ملل تا به آن حد با آشکاری در جهت پیشبرد اهداف امپریالیست ها عمل می کند که حتی به صورت فرمالیته هم که شده اسرائیل را به خاطر کشتار کودکان و دست زدن به جنایات جنگی علیه مردم فلسطین نه محکوم می کند و نه برای پایان دادن به جنگ کنونی به تصویب قطعنامه ای علیه اسرائیل دست می زند. در حالی که اصول سازمان ملل ایجاب می کند که وقتی در کشوری جان مردم غیر نظامی در خطر قرار دارند جهت حفظ جان آن ها به اقدامات عملی دست بزند.
امروز اگر دولت های امپریالیستی با وقاحت و بی شرمی به موضوع کشتارهای غزه برخورد می کنند، سازمان ملل نیز با نشان دادن بی تفاوتی نسبت به این کشتار ها جانب داری خود از امپریالیست ها را با وضوح هر چه بیشتر برملا ساخته است؛ امری که موجب آن گشته که واقعیت وجودی این "جامعه" با رسوائی تمام در مقابل دید مردم جهان قرار گیرد. این نکته البته قابل ذکر است که در گذشته نیز نه سازمان ملل می توانست در صدد حل مسئله مردم فلسطین برآید و نه دولت اسرائیل وقعی به خواست های سازمان ملل می گذاشت. مشخصاً، این دولت در طول همه تاریخ نفرین شده خود نشان داده که به پشتوانه آمریکا هیچ وقت خود را مقید به رعایت قطعنامه های سازمان ملل ندیده و عملاً همه قطعنامه های مجمع عمومی و شورای امنیت سازمان ملل را زیر پا گذاشته است. یکی از معروف ترین قطعنامه های سازمان ملل قطعنامه ‌242 می باشد که در نوامبر سال ‌1967 به تصویب رسیده است. این قطعنامه خواستار آن است که اسرائیل به مرزهای قبل از ژوئن 1967 عقب نشینی کند. خواست مزبور در حالی که خود یک خواست سازشکارانه می باشد که به اشغال حدود 78 در صد فلسطین توسط اسرائیل صحه می گذارد، این طور جلوه می دهد که گویا این نیروی اشغالگر با عقب نشینی به مرزهای قبلی، دست از تجاوز و اشغال و کشت و کشتار بر خواهد داشت. اما همه واقعیت تا کنون بیان گر آن است که دولت صهیونیستی اسرائیل تنها با مرگ و نابودی خود می تواند نقطه پایانی به جنگ و کشتار و فجایع غیر قابل توصیف خود در حق مردم تحت ستم فلسطین بگذارد.

پایان این نوشته به همان گونه که اول آن بود بهتر است سخن دیگری از شاعر و نویسنده فلسطینی، محمود درویش را در بر گیرد. وی ضمن بیان خاطره ای در رابطه با محلی در فلسطین که دوران کودکیش را در آن جا گذرانده بود در آخر می نویسد: "آن‌ جا آیا به اندازه‌ای فراخ نیست که بتوان در کنار هم زیست‌؟ آیا دو رؤیا نمی‌توانند توأمان و آزادانه در زیرِ چترِ یک آسمان ببالند‌؟ یا این‌که کودکِ اول باید تنها و بی‌سرزمین در تبعید‌گاه روزگار بگذراند... و بدون تبعیدگاه‌: او این‌جا نیست و آن‌کس که آن‌جاست "او" نیست."

به راستی اکنون که پس از مهاجرت گسترده یهودیان به سرزمین فلسطین، حضور این مردم و زندگی در آن جا در طول سالیان دراز واقعیتی است، آیا صلح واقعی در این سرزمین منوط به نابودی دولت صهیونیستی اسرائیل، ایجاد شرایط کاملاً دموکراتیک در آن جا نمی باشد؟ بدون صهیونیست ها، در یک شرایط دموکراتیک که البته در عصر ما تنها در مسیر مبارزه برای سوسیالیسم امکان پذیر است ، فلسطینی ها امکان خواهند یافت که به سرزمین آبا و اجدادی خود باز گردند و آن گاه به طور آزادانه هر طور که بخواهند سرنوشت خود را تعیین کنند. در این صورت آن ها یا در زیر آسمان فراخ فلسطین در کنار مردم یهود زندگی خواهند کرد و یا ترجیح خواهند داد که دو کشور جداگانه دموکراتیک با ساکنین فلسطینی و یهودی شکل گیرد.

جهان سرمایه داری امروز چنان در مرداب گندیده ای غرق گشته که برای نجات خود چه با نام صهیونیسم و چه با نام بنیادگرائی اسلامی و داعش و غیره ، دست به هر وحشی گری و آفرینش فجایع گوناگون می زند. این عملکردهای ارتجاعی و جنایت بار امپریالیست ها و سگ های زنجیری و ایادی شان خشمی را در میان توده های سراسر جهان برانگیخته است که "خرمن سرخ امیدهای فرو کوفته است" و این خشم دیر یا زود آتش به حیات و هستی سیستم گندیده و طفیلی سرمایه داری زده و با آن مبارزه علیه امپریالیسم جهانی وارد فاز نوینی خواهد شد. واقعیت های موجود بیش از هر وقت دیگر "سوسیالیسم یا بربریت" را به شعار "اردوی بی شمار کار" و به شعار توده های تحت ستم در سراسر جهان تبدیل می کند؛ و همین واقعیتِ جنگ افروزی های مداوم اسرائیل و شکست همه به اصطلاح راه حل هائی که نیروهای امپریالیستی در مقاطع مختلف در مقابل جریانات سازشکار فلسطین قرار داده اند ، خود ثابت می کند که سوسیالیسم تنها راه نجات مردم فلسطین است – هم چنان که راه نجات تود های تحت ستم سراسر دنیا نیز هست.

یازدهم مرداد 1393- دوم آگوست 2014 

اخوان‌المسلمین چه کسانی هستند با چه هدفی؟ برگردان عباس شکری


اخوان‌المسلمین چه کسانی هستند با چه هدفی؟

برگردان عباس شکری 
Thu 31 07 2014 




گزارش فیلم مستندی از تاریخچه‌ی اخوان‌المسلمین و اهداف آنها در منطقه و جهان. این برنامه از شبکه دوم تلویزیون دولتی نروژ پخش شده است و متن ترجمه از زیرنویس آن برداشت شده است. 
پس از سقوط دولت حسنی مبارک در مصر، هواداران اخوان‌المسلمین میدان تحریر را در حرکتی نمادین و مذهبی تسخیر کردند. آنها خدا، دموکراسی و دین را فریاد می‌زدند و در کنار این سه؛ نام اسامه بن‌لادن و رهبر معنوی و دینی نابینایی که عمرعبد‌الرحمان نام دارد را. او کسی است که گفته می‌شود برنامه‌ریزی اصلی حمله‌های تروریستی به مرکز تجارت جهانی در آمریکا در سال 1993 را بر عهده داشته است. نمادهای اصلی اخوان‌المسلمین؛ بیرق‌های سبز و سیاه، شعارهای اسلامی، قرآن و شمشیر، همه جا بر در و دیوار و پارچه‌های بزرگ نصب شده در خیابان‌ها، قابل مشاهده بودند. آمار مبنی بر این است که در پارلمان هم آنها اکثریت را در اختیار داشتند و به زودی هم کاندیدشان، محمد مورسی، آماده وارد شدن به کاخ ریاست جمهوری بود. اما پرسش اساسی این است که: "اخوان‌المسلمین کیست یا چیست"؟ کسانی در پایان دهه‌ی بیست قرن پیش، اسلام سیاسی را در مصر بنا نهادند. بعداز فروپاشی نازیسم و سقوط دولت‌های کمونیستی، شاید آنهای‌ند که ایدئولوژی تمامیت‌خواهی را در قرن بیستم، نمایندگی می‌کنند. آنها با شعارهای دموکراتیک و در سایه‌ی آنچه موسوم شد به «بهار عربی» در کشورهای مصر، تونس و تا حدودی مراکش، به قدرت سیاسی دست یافتند. اما، آیا اسلام سیاسی نقطه اشتراکی با دموکراسی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش، باید تاریخچه‌ی اخوان‌المسلمین را بررسی کرد. تیم گزارش‌گران تلویزیون برای دیدار با مهمترین مهره‌های مذهبی و سیاسی این نهاد اسلامی، به مقر اصلی آنها در قاهره مراجعه کرده است. از همین ساختمان است که به عنوان مشاوره، اخوان‌المسلمین کنترل جامعه را در اختیار دارد. شورای مرکزی این نهاد شامل پانزده تن می‌شود که سیاست‌های اصلی آن را تعیین می‌کنند؛ محمود غزلان، سخن‌گوی رسمی اخوان‌المسلمین، محمد آکف، از اعضای قدیمی و مشاور اصلی پیشین نهاد، محمود حسین، میلیونر معروف، خیرات‌الشاطر که نفر دوم نهاد است و از مشاورین و برنامه‌ریزان سیاسی به حساب می‌آید، در غزه هم محمود‌الزهر را دیدار کردیم که از رهبران برجسته‌ی حماس است که شاخه‌ی اخوان‌المسلمین است در فلسطین، رشید الغنوشی که رهبر حزب نهضت (حرکت) اسلامی است در تونس، در سال 1924 با سقوط امپراطوری عثمانی، ساختار سیاسی و مذهبی‌یی که اداره‌ی آن بر اساس اصول اسلامی بود، آخرین خلافت اسلامی هم فروپاشید. اصولی که طی چهارده قرن توانسته بود جامعه را یک پارچه نگه دارد. بعد از جنگ جهانی اول، کشورهای استعماری، منطقه را بین خود تقسیم کردند. جایی که مردم تا یاد داشتند، امپراطوری عثمانی بود و اکنون دولت‌های مختلفی شده بودند که سرنوشت‌شان نه در دولت عثمانی که در لندن و پاریس تعیین می‌شد. در دهه‌ی 1920، مصر تحت سلطه‌ی امپراطوری انگلیس بود که هم‌چنان کنترل امور سیاسی، ارتش و کانال سوئز را در اختیار داشت. محمود غزلان، سخنگوی اخوان‌المسلمین، ما را در ساختمان مرکزی حزب، دیدار می‌کند. او چرایی بنیان گذاری حزب را توضیح می‌دهد: با نظریه‌های غربی می‌خواستند جهان اسلام را با ایده‌های دنیا پرستی و سکولاریسم و گسترش ارزش‌های ضد اسلامی، نابود کنند. بین مردم و نخبگان، شکاف بزرگی به وجود آمده بود. سبک زندگی غربی داشت باورهای عربی و اسلامی ما را رقیق می‌کرد و از ارزش می‌انداخت. تحولات این چنینی بود که حسن البنّا آموزگار جوان را در سال 1928 واداشت که اخوان‌المسلمین را بر پا کند. حسن البنّا در سال 1906 و در خانواده‌ای متوسط در دره‌ی نیل متولد شد. او ابتدا ساعت ساز شد. او هم ستاینده‌ی جامعه بود و هم منتقد جدی آن. اگر سلفی نبود، بی تردید از هواداران سلفیست‌ها بود. سلفی‌ها انگیزه‌های اساسی خود را از سلفیست‌های اولیه به وام می‌گرفتند که به گفته خود، اخلاق و سیرت اسلامی است که از اصول اولیه محمد، پیامبر اسلام بوده، از آن جمله‌اند. سلفی‌ها به برداشتی بنیادگرا از قرآن باور دارند. به نظر آنها، یک جامعه می‌تواند تحت تأثیر یک نفر قرار بگیرد. به باور او جامعه به اندازه کافی اصول اسلامی را نمی‌داند. به همین سبب هم اجرای اصول شریعت و تغییر رفتار مردم عادی نیاز مبرم است. انسان باید با تکیه بر اخلاق و اصول اسلامی، بیاموزد که چگونه برای ارزش‌های بنیادین جامعه به مبارزه بپردازد. مبارزه برای ارزش‌های بنیادینی که ریشه‌اش در اسلام است. با تحول در رفتار افراد، باید در مرحله‌ی بعد، تغییر رفتارهای خانواده، جامعه و دولت را هم سامان داد. به این ترتیب می‌شود جهان را اشغال و اسلامی کرد. چنانچه مشاهده می‌کنید، جاه‌طلبی جهان‌گشایی اسلامی از همان اول در برنامه‌ی اخوان‌المسلمین بوده است.

با کمک و استفاده از نیازهای مردم؛ تبلیغ و مأموریت‌های دینی (مسیونری اسلامی)، تأسیس مدرسه، راه‌اندازی نهادهای کمک رسانی به جامعه و بنیان‌گذاری باشگاه‌های ورزشی، این حزب یا نهاد مذهبی به سرعت در جهان غرب رشد کرد. ده سال پس از بنیان‌گذاری، این نهاد در مصر بیش از دو میلیون هوادار داشت. یعنی دوبرابر جمعیت قاهره در همان زمان. برنامه‌ی البنا این بود که ساختار سیاسی و مذهبی خلافت را بار دیگر برپا کند. البته بر اساس طرح‌های ایشان، پیش از این، قرار بوده که جهان را نیز به تدریج تسخیر و زیر سلطه‌ی اصول و قوانین شرع اسلام در آورد. اما پرسش این است که دیدگاه او برای جامعه در خلافت جدید اسلامی چه بوده است؟ پاسخ این پرسش را می‌شود در مانیفست او که در سال 1936 نوشته شده است، یافت. پنحاه بند مانیفست، در واقع برنامه سیاسی اخوان‌المسلمین در گذشته و امروز است. در این مانیفست او برنامه‌ی جدیدی از ایدئولوژی تمامیت‌خواهی را به جامعه ارائه می‌کند. برنامه‌ی او برپایی حکومت دینی است بر اساس اصول شریعت اسلام. سه اصل اصلی این برنامه: ممنوع و نهی کردن، نظارت و کنترل بر جامعه و مجازات است. زنان و مردان باید از هم جدا باشند و پلیس اخلاقی (مأموران امر به معروف و نهی از منکر یا گشت ارشاد. مترجم) کنترل کامل جامعه را باید در اختیار داشته باشد. این کنترل و اجرای سه بند یاد شده، تنها باید در اختیار حزب البنا و یا اخوان‌المسلمین باشد. گروه گزارش تلویزیون، برای آموختن بیشتر و دقیق‌تر برنامه‌های او، کسی را پیدا کرد که او را به خوبی و از نزدیک می‌شناخت. جمال برادر حسن، گزارش‌گران را در کتاب‌خانه‌ی شهر قاهره دیدار می‌کند: حسن برادر بزرگ من بود و پیوند ما، هم قوی بود و هم قابل توجه. چرا که برداشت من از اسلام همیشه همانی نبوده که برادران ما در اخوان‌المسلمین. اما برادرم، حسن فردی بزرگوار بود. من را همان‌گونه که بودم پذیرفته بود و اختلاف نظرهامان را هم برادرانه به بحث می‌نشستیم. اختلاف نظرهایی در مورد زنان، هنر، آزادی و ... از همان ابتدا مأموریت اخوان برای آموزش اصول اسلامی این شعار این بود: "اسلام تنها راه و روش زندگی". برای حسن، اسلام تنها یک باور یا نظر نبود، به باور او، اسلام همه‌ی امور زندگی را در بر می‌گیرد. همه چیز باید چنان نظم بیاید که با اصول شریعت اسلامی مطابقت داشته باشد.

اما آیا اسلام تنها منبع ایمان و باور ایدئولوژیک اخوان‌المسلمین است؟ گفته شده که به طور کامل نه. چرا که این نهاد هم تولید زمانه‌ی خویش است. فاشیسم و به ویژه نازیسم نیز بر نسل اول بنیان‌گذاران اخوان‌المسلمین تأثیر لازم داشته‌اند. بی تردید، تبلیغات نازی‌ها نفوذ و تأثیر زیادی بر نظر آنها داشته است. مسلمانان بینش و تصویر ویژه‌ای از یهودی‌ها به عنوان دشمن، حیله‌گر و توطئه‌گر در ذهن نداشتند. این فکر که بهودی‌های برنامه‌ای برای اشغال و تصرف جهان اسلام و بعد همه‌ی دنیا را دارند، برآمد اندیشه‌های نازیستی است. رابطه بین مُفتی‌های اعظم با نازی‌ها و دیدارشان با هیتلر نشان می‌دهد که پیوند سیاسی و ایدئولوژیکی بین آنان وجود داشته است. در بین مردم خاورمیانه و بخشی از آفریقا، هنوز هم این باورها وجود دارد، بی آن که مردم بدانند سرچشمه‌ی این نوع افکار کجاست. مُفتی اعظم شهر اورشلیم، محمدامین الحسینی، یکی از یاران نزدیک حسن البنا است. در سال 1941، او با هیتلر هم‌پیمان می‌شود. سپس، واحد اسلامی اس‌اس‌ها در بوسنی را تأسیس می‌کند. این واحد یکی از ارکانی بود که هیتلر را در ادامه‌ی سرکوب، کشتار یهودی‌ها و جهان‌گشایی تشویق می‌کرد. در سال 1930 دستگاه اخوان‌المسلمین در اطاعتی کور از رهبران خود که پیروی بود از دستورات نازیستی، ساختار خشونت و نازی‌گرایی را پرورش دادند. البته بدیهی است که از ناحیه نازی‌ها این کار برنامه‌ریزی شده بود و به هیچ وجه حرکتی کور نبود. یعنی تقویت فاشیسم در میان رهبران اخوان‌المسلمین و هواداران آنها. بعد از جنگ جهانی دوم و فروپاشی نازیسم، باور کمونیستی بود که پیشرفت خاصی داشت و شروع کرد به تبلیغات ایدئولوژیک خود. طبیعی است که حوانان جذب ایدئولوژی انقلابی شدند که در شعارهایش ضد استعمار می‌نمود. به این ترتیب، اسلام‌گراها، به شرط این که بی‌خدا نباشی، کمونیست بودن را ممکن ساختند.

برنامه‌ی کوتاه مدت اخوان‌المسلمین در مصر، سرنگونی فاروق، پادشاه مصر بود که از نظر آنان، عروسک خیمه شب بازی غرب به حساب می‌آمد. تبلیغات اخوان‌المسلمین چنان بود که آنان را ضد فساد و سرمایه بیش از اندازه نشان می‌داد. در این معنا زندگی تجملاتی سلطان فاروق، نزد آنها تنفرآمیز بود. اینان شبه‌نظامیان جوان و گروه‌های زیر زمینی را سامان دادند که آماده مبارزه علیه فساد و تجمل فاروق بودند. سلطان فاروق که متوجه این تهدید شده بود، اخوان‌المسلمین را ممنوع اعلام کرد. در پاسخ این حرکت فاروق، آنان نخست‌وزیر او را به قتل رساندند. چند ماه بعد، در دوازده فوریه 1949، حسن البنا، بنیان‌گذار اخوان‌المسلمین توسط نیروهای امنیتی و مخفی مصر کشته شد. کشته شدن رهبر، برای اخوان‌المسلمین، آغاز یک پایان بود. اما، کس دیگری آمد که توانست یک بار دیگر مصر را از تاریکی بیرون بکشد و در برابر نور قرار دهد. او کسی نبود مگر سرهنگ جمال عبدالناصر. او رهبری یک گروه شورشی را به عهده داشت که موسوم بود به «چهار افسر» و مورد حمایت اخوان‌المسلمین قرار گرفت. در سال 1952، فاروق را سرنگون کرد و مبارزه علیه مداخله‌گری غربی‌ها تا چهار سال بعد، پس از ملی کردن کانال سوئز ادامه یافت. در این معنا، دوران تسلط انگلیسی‌ها در مصر به پایان رسیده بود. به عنوان نماد اتحاد مقدس، همه گرد گور حسن البنا جمع شدند تا سومین سالروز مرگ او را به سوگ بنشینند. ناصر به گونه‌ای عمل کرد که توانست اخوان‌المسلمین را وارد جریان انقلابی بکند. قصد او همراه کردن رهبر گروه‌های اسلامی در کنار خود بود تا به این شکل بتواند، گروه‌های اسلامی تندرو را تضعیف کند. محمد آکف یکی از آن رهبران بود که تنها شاهد باقی مانده آن دوران است. آکف ما را در خانه خود در حومه قاهره می‌پذیرد: "وقتی که ناصر حزب خود را تأسیس کرد، از من دعوت کرد تا از بنیان‌گذاران آن باشم. از آن‌جا که عضو اخوان‌المسلمین بودم و کارهای زیادی هم بر دوش‌ام بود، دعوت او را نپذیرفتم. به نظرم، ردّ دعوت از سوی من را دوست نداشت. می‌توانم بگویم که از همان وقت، مرا تحت نظارت و کنترل بیشتر قرار داد".

اختلاف بین نیروهای نظامی و اخوان‌المسلین زمانی بیشتر شد که ناصر برنامه تشکیل خلافت اسلامی را با دولت ملی و ملی‌گرایی عوض کرد. او می‌توانست بالقوه یکی از نیروهای اخوان‌المسلمین باشد، اما پیش از آن عضو ارتش بود. هدف‌اش هم این بود که مصر را بزرگترین، قدرت‌مندترین و مدرن‌ترین کشور منطقه بکند که سکولاریسم هم بخش جدایی ناپذیر از آن باشد.

اختلاف نظر بین ناصر و اخوان هر روز بیشتر می‌شد. آکف می‌گوید: "این اختلاف تا زمانی که در اسکندریه ناصر مورد سوء قصد قرار گرفت، ادامه داشت که در در واقع نیروهای ما روز بیست و ششم اکتبر سال 1954 قصد داشتند که او را بکشند. در آن روز، ناصر مشغول سخنرانی رادیویی بود که نیروهای اخوان برای کشتن او وارد عمل شدند و عملیات‌شان ناموفق ماند. بعد از این عملیات ناموفق، پنج هزار از اعضای اخوان‌المسلمین دستگیر و زندانی شدند".

در بین زندانیان، یکی از رهبران روشنفکر این گروه به نام سید قطب بود که در زندان هم هدایت گروه را برای اعتراض در اختیار داشت. نامی که همه جا با آن روبرو می‌شوی و احساس همه را بر می‌انگیزاند. در دوران حکومت ناصر، نوشته‌های اخوان و به ویژه سید قطب ممنوع بودند. او از چهره‌های سرشناس مصر به حساب می‌آمد و قلم درخشان و فرهیختگی‌اش زبان زد مردم بود. او در خانواده‌ای لیبرال و سکولار متولد و بزرگ شده و منتقد ادبیات بود. در دهه‌ی 1940 او به عنوان انتقاد، مسایل اجتماعی را در رسانه‌ها طرح می‌کرد و هر روز نیز برداشت‌های خود از اجتماع و کمبودهای آن را در رسانه‌ها می‌نوشت. در نوشته‌های خود، برداشت دولت از مسایل اجتماعی را ضد قوانین اسلامی می‌خواند، اداره‌ی جامعه را غیراخلاقی می‌دانست و معتقد بود که سرانجام هدایت پلشت جامعه توسط نیروهای اسلامی، متوقف و سرکوب خواهد شد. در بحث و جدل‌های خود هم بیشتر با توجه به قانون شریعت اسلام، استدلال می‌کرد. پس از آن که به اخوان‌المسلمین پیوست، خیلی زود به سطح رهبری رسید و حتا مرشد معنوی و متفکر حزب شناخته شد. او ایده‌ی اولیه حسن البنا را رادیکال‌تر کرد و عملیات جهان اسلامی را مشروعیت داد تا جهان اسلام نیرومندتر باشد و اسلام با قدرت تمام در جهان قد برافرازد.

نعمان بن امان، سوری که عضو القاعده بود و از یاران نزدیک به بن لادن، بعد از حمله تروریستی یازده سپتامبر، گروه جهادی در افغانستان را ترک و به لندن رفت. او می‌گوید: "نخستین بار بود که کسی جهاد را به اصول اساسی اسلام پیوند می‌داد. خوانش آثار سید قطب، راهی مگر همین پیوند را باز نمی‌گذارد. اسلام این چنینی به کلی وجود ندارد، نه در شکل نظری و نه از زاویه نظریه دین شناسی. در این معنا سید قطب تنها راه را جهاد که جنگ در راه خدا هست، وسیله قدرت‌مندی اسلام می‌دانست. یعنی، قدرت اسلام برابر است با جنگ فیزیکی".

تفسیر سید قطب از اسلام چنان است که انگار همه باید برداشت او را پذیرا باشند. برداشتی که بسیاری از متفکران اسلامی آن را قبول ندارند و خوانش ویژه‌ای از قرآن. در این خوانش، جهاد مشروع است و واجب کفایی. به باور او تا زمانی که قوانین الهی اجرا نشوند، انسان با زوال و شوربختی روبرو خواهد بود. بنابراین، تا زمانی که هنوز در گوشه‌ای از جهان اصول شریعت اسلام اعمال نمی‌شود، جهاد تهاجمی، قانون الهی است و باید اجرا شود. حمله و تهاجم نکردن به غیرمسلمان‌ها به معنای آزاد و رها گذاشتن آنها است در اجرای اصول غیراسلامی. جهاد برای این است که ظالم‌ها و ستم را نابود کنیم. او در سخنرانی خود به صراحت گفته بود؛ تا زمانی که شریعت اسلام، جهان را هدایت و رهبری نکند، جهاد که قانون الهی است، بر مسلمانان واجب است.

با این حساب، آیا سید قطب می‌تواند انگیزه بنیان‌گذاری نهادهایی مانند القاعده باشد؟ پاسخ نعمان بن اولمان به این پرسش، مثبت است. او می‌گوید: "به باورم خوانش آثار سید قطب یکی از انگیزه‌های تأسیس نهادهای تروریستی مانند القاعده و جهاد اسلامی است. نوشته‌های او به سادگی می‌تواند مردمی که کم سواد هستند و زود باور را اسیر خود کند. علیرغم این که هیچ یک از پیروان او هرگز وی را دیدار نکرده‌اند، اما برداشت و شیوه‌ی آموزشی آن طوری است که نه تنها فرد را که گروه‌های مسلمان را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد. نفوذ کلام او، اگر سواد نداشته باشی که بتوانی تحلیل کنی، بی چون و چرا است. برای آن که او را خاموش کنند، در سال 1965، دستگیر و زندانی می‌شود. به شهادت کسانی که بعد آزاد شده‌اند، او و همه‌ی همراهان‌اش شکنجه شده بودند. سید قطب پس از ده سال زندان در اردوگاه کار اجباری، آزاد شد. مبارزه قدرت بین سید قطب و ناصر سرانجام با برنده شدن یکی که غیرمنتظره هم بود به پایان رسید. ناصر باز هم با اجرای سیاست چماق و هویج، تلاش کرد که سید قطب که رهبر معنوی اخوان بود را به سوی خود جلب کند. ناصر پیشنهاد وزارت آموزش و پرورش به سید قطب داد که با پاسخ منفی او روبرو شد. پاسخی که منتهی شد به شرایط جنگی دیگر بین او و ناصر. بعدتر، ناصر او را متهم کرد به اجرای یک کودتا علیه خودش و در یک دادگاه نظامی سید قطب را محاکمه کرد. بعد از یک دادگاه مسخره، سرانجام او به مرگ محکوم شد. اما ماجرا همین‌جا تمام نمی‌شود. ناصر به خوبی آگاه بود که مرگ رهبر معنوی اخوان، تأثیر بیشتری از زنده بودن او دارد. به همین سبب هم ناصر به او فرصتی دیگر داد. پیش از اعدام، خواهر سید قطب به ملاقات او در زندان می‌رود. در این دیدار، خواهر تلاش کرد که او را وادارد که تقاضای رسیدگی مجدد به پرونده کند تا شاید جان‌اش نجات یابد و از مرگ بگریزد. سید قطب در پاسخ گفت: "واژه‌های من بعد از مرگم، چنان سنگین هستند که بهتر از زنده ماندن‌ام است". بنابراین، ناصر راهی مگر اعدام او نداشت. سرانجام در روز بیست و نهم آگوست 1966، پس از انتشار کتاب «ویژگی‌های ایدئولوژی اسلامی»‌اش به دار آویخته شد. در این کتاب او برتری‌های تمدن اسلام را بر می‌شمارد. در همین کتاب، نیاز جهان و انسانیت برای اداره شدن توسط اسلام را هم نیز بیان می‌کند. او می‌نویسد: "وظیفه‌ی اسلام هدایت الهی جهان است به طور احترام آمیز و شناخته شده". وقتی که مُرد، از زمره‌ی شهیدان شد، مرگی که خود نیز آرزوی‌اش را داشت. مرگ او موجب اعتراض و تظاهرات جهان اسلام علیه ناصر شد. در واقع این اعتراض‌ها برای زنده نگه داشتن ایده‌ها، مانیفست و نوشته‌های سید قطب بود. ایده‌ها و نظریه‌هایی که بر اخوان‌المسلمین مسلط بود و امروز هم الهام بخش گروه‌های تروریستی شده است.

تا اینجا دیدیم که چگونه اخوان‌المسلمین در مصر بنیان نهاده شد، مبارزه علیه استعمار انگلیس را شروع کرد و سلطان فاروق را سرنگون نمود و سرانجام هم ناصر را. پرسش بعدی این است که چگونه این نهاد توانست خیلی سریع در هشتاد کشور دنیا ریشه بدواند و گسترش یابد؟ مسئله‌ی فلسطین موجب شد تعداد زیادی از مسلمانان به این نهاد بپیوندند. هم‌چنین منتهی به این شد که گروه‌های افراطی سنی و شیعه، با ایدئولوژی هم‌سانی برای هدفی معین گرد هم آیند. در سال 1953 بعد از مبارزه در جنگ اول اعراب و اسرائیل، اخوان‌المسلمین کنگره‌ای در اورشلیم سازماندهی کرد. همین موضوع موجب شد که همه‌ی گروه‌های مختلف اسلامی، زیر چتر اسلام سیاسی، علیه دولت یهود دور هم جمع شوند. در میان دعوت شدگان به این کنگره، نام بنیان‌گذار فدائیان اسلام نیز به چشم می‌خورد. سازمانی تندرو اسلامی که بعد از جنگ دوم جهانی، در ایران توسط گروه اندکی که خواهان رهبری اسلامی در جامعه بودند، دایر شد. به باورم، نواب صفوی، توسط اخوان‌المسلمین به کنگره دعوت شده بود. او در صف مقدم این گردهمایی اعراب و مسلمان‌ها قرار داشت. او در این جمع، مسئله اصلی فلسطین را واژگون کرد و به جای آن، مسئله‌ای که در رابطه با کشورهای عربی نبود را عمده کرد؛ مسئله‌ی اسلام. او اعلام می‌کند که باید در مورد موضوعی بحث شود که مسئله‌ی مشترک همه‌‌ی جهان اسلام باشد.

از آن زمان به بعد، موضوع ستیز بین اعراب و اسرائیل، تنها یک مسئله‌ی منطقه‌ای بین همسایگان نبود. نه، از آن روز، فلسطین موضوع مقدس همه‌ی مسلمانان شد. برای این که منطقه یک دست اسلامی قلمداد شود، دولت اسرائیل نه تنها دشمن که مانعی بر سر راه اجرای کامل برنامه‌‌های اخوان‌المسلمین بود، بل‌که هم چنین، مانعی برای برقراری خلافت اسلامی بود. سال 1954، یک سال بعد از کنگره یاد شده، نواب صفوی توسط اخوان‌المسلمین به مصر دعوت شد. حالا، فدائیان اسلام نام خود را به اخوان‌المسلمین تغییر داده است. پس از بازگشت به ایران، صفوی تلاش کرد که نخست‌وزیر وقت ایران را به هلاکت برساند. نواب صفوی دستگیر و در سال 1955 اعدام شد. گروه زیرزمینی که او تشکیل داده بود، بعداز مرگ‌اش نیز ادامه حیات داد. چند سال بعد هم، هواداران او، رهبر معنوی جدیدی پیدا کردند که کسی نبود مگر آیت‌الله خمینی. شعار اصلی این گروه، «وای اگر خمینی حکم جهادم دهد« بود. فدائیان اسلام در آمدن خمینی به ایران و اداره‌ی امور در روزهای اول پس از شاه، نقش کلیدی داشتند. درواقع، نظریه‌های اخوان‌المسلمین به قدرت سیاسی دست یافته بودند. خمینی در سخنرانی خود گفت که سیستم غرب‌زده‌ی شاه و سیستم اداری او، چیزی مگر زوال و انحطاط برای مردم نداشته است. تنها اسلام است که می‌تواند پیشرفت‌های واقعی متمدنانه را با خود به ارمغان بیاورد. یعنی همان چیزی که سید قطب تئوریزه کرده بود. خمینی می‌گوید: "می‌خواهیم خرابی‌های شاه را ترمیم کنیم و کارهایی که شاه کرده است مملکت را از همه‌ی جهات عقب رانده است، می‌خواهیم آنها را اصلاح کنیم. ما به جای حکومت شاه، خواهان حکومت عدل اسلامی هستیم".

نظریه‌های مدون سید قطب نفوذ شگفت‌انگیزی بر اسلام‌گراهایی که انقلاب سال پنجاه وهفت ایران را سازمان‌دهی کردند، داشت. بعد از به دست آوردن قدرت در ایران، یکی از نخستین کارهایی که کردند، چاپ تمبر پست بود با تصویر سید قطب.

ما شاهد بودیم که چگونه اخوان‌المسلمین انقلاب ایران را تغذیه می‌کرد و مواد لازم به آن می‌رساند. اما پرسش این است که مسلمان شیعه چگونه می‌خواهند بر منطقه تأثیرگذار باشند، در حالی که بیشتر جمعیت منطقه و دولت‌های آنها در اختیار سنی‌های مسلمان است. تمبر دیگری هم ایران منتشر کرد که تصویر قاتل سادات بر آن حک شده بود. اسناد نشان می‌دهد که بدون دخالت انقلاب اسلامی، سادات کشته نمی‌شد. دو سال بعد از انقلاب ایران، سادات به دست مسلمانانی کشته شد که فریاد می‌زدند: "مرگ بر فرعون". مسلمان‌ها به سبب پیمان صلح بین مصر و اسرائیل، از سادات منتفر بودند. در این معنا، سادات با امضای پیمان صلح با اسرائیل، سند مرگ خود را هم نیز به امضا رساند.

یکی از دیگر رهبران اخوان در مصر، محمود حسین است. او توضیح می‌دهد که سادات، موجب آبرو ریزی مسلمان بوده و جهان اسلام را تضعیف کرده بود. نه تنها اخوان که شماری دیگر از نیروهای مخالف سادات، مخالف پیمان صلح با اسرائیل بودند. به همین دلیل هم، این قرارداد، یک بار دیگر بیداری مخالفین را رقم زد. با امضای این قرارداد، سادات تغییر سیاست‌های خود در جهت منافع غرب را شروع کرده بود. اما اخوان و سایر مخالفین، هرگز این قرارداد را به رسمیت نپذیرفتند.

به طور رسمی، اخوان‌المسلمین ادعا می‌کند که از هر گونه خشونتی دوری می‌جوید. در دهه‌ی هفتاد قرن پیش بود که گروهی بین اخوان که موسوم بودند به سلفی‌ها، اعلام موجودیت کردند. همین گروه هم مسئولیت قتل سادات را به عهده گرفت. به گفته‌ی محمود حسین، بیداری مسلمانان، موجب شد که گروه جماعت اسلامی و جهاد اسلامی، سادات را به قتل برسانند. گروه اخوان هیچ نقشی در این عملیات نداشت، زیرا اعضای ما یا در زندان بودند و یا در تبعید.
بعد از مرگ سادات، حسنی مبارک، دولت جدید مصر را تشکیل داد. دولت او بسیاری از هواداران اخوان‌المسلمین را دستگیر کرد. سازمان آنها تخریب و رهبران آن زندانی شدند. سلفی‌ها که مسئول مرگ سادات بودند، به دادگاه فراخوانده شدند. باز هم یک پرسش، در برابر قد می‌کشد: آیا در حقیقت، اخوان‌المسلمین در قتل سادات دست داشته است؟ این پرسشی است که هنوز هم پاسخی در خور نیافته و هر طرف از ظن خود یار پرسش‌گر می‌شود. رهبر جهاد اسلامی که مسئولیت قتل سادات را پذیرفته بود، جوانی است به نام آیمان الزواهری. او که از رنج شکنجه خسته شده بود، خود را سخنگوی وکیل مدافعان اعلام کرد. او در یک سخنرانی هیجانی، دولت نظامی، ارتش و غرب را به هیچ انگاشت و گویی نادیده. او گفت: ما مسلمان‌های واقعی مخالف صهیونیسم هستیم. ما خط مقدم مخالفت با صهیونیسم، امپریالیسم و کمونیسم هستیم. الزواهری، پس از مرگ بن‌لادن، رهبری سازمان القاعده را عهده‌دار شد. او در سخنرانی خود در دادگاه مصر گفت: ما آماده‌ایم تا برای پیروزی اسلام، باز هم قربانی دهیم.

محمود غزلان، سخنگوی اخوان می‌گوید: من الزواهری را از دوران دانشجویی می‌شناسم، زمانی که هر دو وارد تشکیلات اخوان‌المسلمین شدیم. با هم به مسجد می‌رفتیم. او فردی مؤدب، آرام و از خانواده‌ای متوسط بود. هرگز تصور نمی‌کردم که روزی او علیه مردم دست به اسلحه ببرد. به همین خاطر هم هنگامی که او را در دادگاه متهمان قتل سادات مشاهده کردم، شگفت‌زده شدم. بعداز آزادی هم او به افغانستان رفت. بعد هم شنیدم که رهیر القاعده شده است. موضوعی که موجب حیرت من شد.

اکنون نمی‌توان به یقین گفت که اخوان‌المسلمین، از عملیات القاعده حمایت می‌کند، اما این یقین هست که از منظر تئوریک، القاعده از نظریه‌های مدون شده اخوان بهره‌مند می‌شود. اگرچه مردان و ایدئولوژی آنها نزدیک به هم است، اما استراتژی آنها با هم یکی نیست. گروه اخوان، برای دست‌یابی به قدرت سیاسی، از روش خاص خود پیروی می‌کند: حرکت آرام اما مشروع برای گسترش نظریه‌های رهبری در بین مردم. در این معنا، حرکت گام به گام برای مشروعیت بخشیدن به سیستم رهبریت، استراتژی این گروه است. در دهه‌ی هشتاد، به تدریج نهادی که چیزی از آن نمانده بود، آرام سر از خاکستر برآورد و جاده‌ی پیشرفت دوباره را نشانه رفت. به عنوان یک نهاد مذهبی مجاز شمرده شد، اما حق تشکیل حزب نداشتند. به سبب محدودیت‌های مصر، این سازمان در کشورهای دیگر به خوبی رشد کرد. کشورهایی که در زمان امپراطوری عثمانی، بخشی از خلافت اسلامی بودند؛ سودان، تونس و الجزایر. برنامه استراتژیک آنها کسب قدرت در هر جایی بود که امکان آن وجود داشت. این هدف را با این نیت دنبال می‌کردند که به تدریج همه‌ی جهان اسلام را تسخیر کنند. کشتار گردشگران تونسی به نیت تضعیف دولت صورت می‌گرفت که شاخه‌ی اخوان‌المسلمین در تونس، متهم به اجرای آن شد. رهبر این گروه، رشید ال‌غنوشی از مجازات مرگ تبرئه شد. پس از بیست سال تبعید، غنوشی به تونس بر می‌گردد و این بار با قدرت. چرا که پس از جنبش بهار عربی در تونس، او به عنوان قهرمان ملی نمایش داده شد. اکنون او نهضت اسلامی را اداره می‌کند و در قدرت هم سهیم است. در سال 1987 مجبور به فرار از تونس شد و در کشورهای الجزایر و انگلیس، زندگی کرد. غنوشی ادامه می‌دهد که، ما برای زندگی باید جایی پیدا می‌کردیم که به همین سبب هم من راهی سودان شدم. حسن ال‌ترابی یکی از دوستان ما در آنجا بود. دهه‌ی هفتاد، جنبش اسلامی سودان، تأثیر شگرفی بر جنبش‌های اسلامی در تونس داشتند. اما پس از یک ماه اقامت در سودان، راهی انگلیس شدم.

به دست گرفتن قدرت سیاسی در کشورهای اسلامی، یکی از استراتژی‌های مهم اخوان است. اما برای دست‌یابی به هدف بزرگ خود که تشکیل خلافت اسلامی است، تلاش دارند که در دموکراسی‌های اروپایی هم نفوذ یابند. از نظر آنها ورود به دموکراسی اروپایی، پیوندگاهی است برای جهانی کردن اسلام.

اجرای استراتژی اخوان که برپایی خلافت اسلامی و تسلط بر جهان است، سیاستی است بس دشوار. اما آنان عمل‌گرا هستند و خوب می‌دانند که این هدف، ظرف چند سال به نتیجه نمی‌رسد. هرچند که یکی از مشاوران عمده‌ی اخوان؛ محمد بدیع، گفته است که تسلط اسلام بر جهان دور از دسترس نیست.

اگر شبکه‌ی اخوان در کلیه‌ی کشورهای اسلامی را به هم وصل کنیم، به جهانی دست خواهیم یافت که شبکه‌ی حیرت‌انگیزی آن را اداره می‌کند. اما این سیستم چگونه اداره می‌شود و چه کسی اهداف کوتاه و بلند مدت را تعیین می‌کند و چه کس یا کسانی، هدف و استراتژی سازمان را تبیین می‌کنند؟ یکی از ویژگی‌های اخوان، راز آمیزی مدیریت آن است. خیرات ال‌شاطر، یکی از با نفوذترین مردان این سازمان است. او ضمن ثروت فراوان، نماینده‌ی نسل جدید اخوان است. انتظار می‌رفت که او کاندید اخوان برای پست ریاست جمهوری باشد که به علت تأیید نشدن، محمد مرسی جای او را گرفت. او معتقد است که همه‌ی شاخه‌های اخوان‌المسلمین به طور مستقل اداره می‌شود. دیدگاه اخوان را در بسیاری از کشورها می‌توان مشاهده کرد. اما این به معنای پیوند استراتژی در کشورهای مختلف نیست. یعنی، با وجود ایدئولوژی مشترک، سازمان مشترکی وجود ندارد. بدیهی است که پلاتفرم مشترک و چارچوب جهانی ایدئولوژیک وجود دارد. هر شاخه با توجه به شرایط موجود در کشور خود، آزاد است که تشخیص دهد کدام تاکتیک برای رسیدن به هدف را انتخاب کند.

اما نعمان، عکس این حرف‌ها را درست می‌داند. یعنی، سازمان اخوان، از طریق دفتر مرکزی اداره می‌شود و تصمیم‌ها هم همان جا گرفته می‌شود. نعمان کسی است که ده سال عضو القاعده بوده و با نمایندگان اخوان، دیدارهای زیادی داشته و سیستم کارکردی آنها را می‌شناسد. به باور او هیچ تصمیمی بدون موافقت رهبری در مصر گرفته نمی‌شود. تا امروز که با شما سخن می‌گویم، اداره مرکزی اخوان، مدیریت همه‌ی شاخه‌های سیاسی در کشورهای گوناگون را بر عهده دارد و این حرف که آنها مستقل هستند، شوخی تلخی است که لبخند تلخ پاسخ آن است. داشتن یک سیستم مرکزی برای اداره‌ی جهانی سازمان اخوان، همیشه از سوی رهبران این نهاد رد شده است و حتا در مصر هم بر این باور هستند که چنین دستگاه مرکزی که سیاست‌گذاری همه‌ی شاخه‌ها را در اختیار دارد، وجود ندارد و تخیلی بیش نیست. اما من که ده سال با آنها کار کرده‌ام، می‌دانم که چنین تشکیلات سراسری وجود دارد. اما به علت رمزآمیز بودن فعالیت آنها، هماره از پذیرش وجود شورای مرکزی و دفتر مرکزی در مصر طفره رفته‌اند.

اکنون با نگاهی کوتاه به گذشته‌ی تشکیلات اخوان‌المسلمین، می‌دانیم که سرچشمه‌ی آن کجاست، ایدئولوژی آنها چیست و با چه هدفی روی کار آمده‌اند. اما پرسش این است که دلیل این همه هوادار و شهرت بین مردم چیست که در انتخابات سال 2012 مصر قدرت سیاسی را هم کسب کردند؟ توجه و راه‌اندازی بنیادهای خیریه و بهداشتی، وسیله‌ی مؤثری برای گسترش آرام اما، مطمئن ایدئولوژی اسلامی بوده است. چرا که چه در دوران سلطان فاروق و چه در دوران نیروهای نظامی و دیکتاتورها، تنها این نهاد سرپرستی و رسیدگی به خانواده‌های فقیر را عهده‌دار بود. حاتم آتایا، مدیر بخش امور مستضعفین می‌گوید: ایده تأسیس مراکز خیریه و امور بهداشتی را حسن البنا، بنیان‌گذار این نهاد برای ما به ارث گذاشته است. با این کار ضمن رسیدگی به امور مالی و بهداشتی کسانی که نیازمند هستند، امور اسلامی به آنها آموخته می‌شود تا تعادل جامعه در برابر رفتار سکولار دولت از بین نرود. این فعالیت مربوط به بعد از انقلاب 2011 نیست که از همان روز اول در اندیشه رهبران ما بوده است که به این وسیله بتوانیم هوادار برای خود جمع کنیم. او ما را به ساختمانی می‌برد که ورود همه کس آزاد نیست.

بنابراین تشکیلات، شاخه‌ای دارد که به امور اجتماعی و اقتصادی جامعه توجه دارد و با تأمین معاش آنها، آموزش‌‌های دینی و روش‌های اخوان را به آنها منتقل می‌کند. موضوعی که از همان اول، نقطه‌ی قوت این نهاد مذهبی بوده و توانسته هواداران زیادی برای خود داشته باشد. آنها از روش صدقه که خیریه داوطلبانه نام‌اش می‌توان داد، استفاده می‌کنند تا ایدئولوژی خود را به خورد مردم فقیر که تعدادشان کم هم نیست، بدهند. چرا که این روش در ذات خود نوعی وابستگی هم به وجود می‌آورد. کسانی که نیاز به کمک‌های مالی و اجتماعی اخوان دارند، به نوعی ناگزیر می‌شوند آموزش‌های دینی آنان را بپذیرند و به طور خودکار ضمن حمایت از آنها، فرهنگ دینی را گسترش دهند، دینی که آنها مدون و برنامه‌ریزی کرده‌اند و نه هر دینی را. یادمان باشد که با همین سیستم و برنامه بود که اخوان‌المسلمین در غزه هم تعداد زیادی هوادار پیدا کرد. زندگی کردن در سایه بایکوت اسرائیل، آن هم طی سالیان زیاد، کاری است بس دشوار که بدون کمک‌های اخوان و سایر نهادهای مشابه، ادامه حیات ناممکن می‌نماید. طی پنجاه سال ضمن کمک و سرپرستی از خانواده‌های فقیر فلسطینی، به انها تنفر از دولت اسرائیل را آموخته‌اند. در سال 1987 این نهاد به حماس تغییر نام داد که خلاصه «جنبش مقاومت فلسطین» است. رهبر روحانی این گروه هم شیخ احمد یاسین بود. حماس خیلی زود وارد مبارزه مسلحانه شد و عملیات تروریستی را سازماندهی کرد. محمود الزهر که ما را در خانه خود می‌پذیرد، می‌گوید: "عامل همه‌ی خشونت‌ها اشغال خاک فلسطین است و لاغیر. وگرنه در برنامه عمل ما جنبش عدم خشونت حرف اول را می‌زند. ما به ناگزیر دست به اسلحه بردیم تا از خاک، مردم و ناموس خود دفاع کنیم. اسرائیل از خاک ما بیرون برود، آرامش برقرار خواهد شد". در سخنرانی‌های حماس، صراحت و آشکاری بیشتری دیده می‌شود: "ما برای آرام نگاه داشتن این حیوانات و سگ‌های وحشی، دست صلح به سوی آنان دراز کردیم. در پاسخ، آنها دستان ما را گاز گرفتند و ما درس خود را آموختیم؛ آنها نه جایی بین ما دارند و نه در بین سایر ملت‌های دنیا. آنچه شما می‌کنید، در جهت نابودی است".

چنین سخنانی که دامن به خرمن آتش تنفر از یهودی‌ها می‌زند، تنها در گردهم‌آیی‌های حماس شنیده نمی‌شود. اکنون رهبران حماس هم چنین می‌گویند. از جمله محمد آکف که رهبر پیشین اخوان بوده در سخنرانی خود گفت: "امروز ما وارد جنگی شده‌ایم که مرگ یا زندگی ما به آن وابسته است. این جنگ علیه دشمن صهیونیستی ما و حامی همیشگی آن آمریکا است". این سخنان را چگونه باید تفسیر کرد وقتی به باور آنها اسرائیل پلی است برای منافع غرب در منطقه. با استفاده از تئوری توطئه و راسیسم، مبارزه با صهیونیست را قدرت بلامنازع اسلام و اسلام‌گرایان می‌دانند. اینان موضوعی را طرح می‌کنند که بی درنگ نزد دیگران تشدید می‌شود و دو چندان عمل می‌کنند. یوسف القراداوی، روحانی قدرت‌مندی که در تلویزیون الجزیره برنامه اجرا می‌کند، می‌گوید: "خداوند انسان را در پی یهودی‌ها فرستاد تا آنان را دستگیر و به خاطر رفتار غیراخلاقی‌شان مجازات کند. در تاریخ معاصر هم هیتلر همین تعبیر را دریافته بود، اما به باورم تندروی کرد. درواقع کردار هیتلر مکافات الهی توسط انسان علیه یهودی‌ها بود. یکی از سخنرانان معروف اخوان‌المسلمین به نام سطوت حجازی، می‌گوید: "باید یهودی‌ها را بیرون برانیم، فرزندان میمون و خوک را باید با موشک‌های قصام به شعله‌های آتش جهنم سپرد".

پژوهش‌گری به ما می‌گوید: "اگر تندرو باشیم، عملیات مسلمانان را بد تعبیر خواهیم کرد، یعنی آنان را ذاتا ضد یهود قلمداد خواهیم کرد که برداشتی است اشتباه. مسئله‌ی ضد یهود در دهه‌ی 1920 به کلی در مصر موضوعیت نداشت. مسلمانان مصر بیش از غرب، از یهودیان پذیرایی کردند. برداشت نادرست دیگر این است که بگوییم، در بین رهبران و هواداران اخوان، پیش از موضوع اسرائیل و فلسطین، ایده ضد یهود وجود نداشته است. یعنی با خاتمه مسئله اسرائیل و فلسطین، موضوع ضد یهود هم به پایان می‌رسد و برای همیشه نابود می‌شود. چنین برداشتی از این موضوع، سادگی محض است. به ایران نگاه کنید، از سال 1930 به بعد، ایده ضد یهودیت به تدریج گسترش یافته و متحول شده است. این ایده به خودی خود از بین نمی‌رود و حیات خود را زیر پوست شب و یا به آشکاری ادامه می‌دهد".

حماس در سال 2006، برنده‌ی انتخابات فلسطین شد. به این ترتیب، اسلام‌گراها، از فشار دشمنان سکولار خود در جنبش الفتح راحت شدند. بعد هم در حرکت کودتایی، حماس قدرت را در باریکه‌ی غزه، به دست گرفت. تنها اسلام‌گراهای جهادی امکان ماندن در غزه را یافتند. این جنبش جنگ طلب و خشونت‌گرا، برداشت آن چیزی است که اخوان کاشته بود و اکنون ایران منبع اصلی تأمین مالی و گاه سلاح برای آنان است. خالد البچ، یکی از رهبران جهاد اسلامی است که می‌گوید: "من همان قدر عضو جهاد اسلامی هستم که عضو اخوان‌المسلمین و یا بخشی از انقلاب اسلامی ایران. او تأکید می‌کند که جهاد اسلامی ادامه‌ی حرکت اسلامی اخوان است. در دهه‌ی هفتاد، بیداری اسلامی مردم ایران موجب انقلاب اسلامی شد. در آنجا مردم، دولت شاه که سکولار بود را سرنگون کردند تا دولت اسلامی را سرکار بیاورند تا با منطق اسلامی، استعمار را کنار بزنند و شیوه‌ی زندگی مردم را هم تغییر دهند".

برای کسی که خود را هوادار خط فکری اخوان می‌داند، صلح با اسرائیل، چاره کار نیست. آنها در برابر خود تنها آتش‌بس کوتاه یا بلند مدت را می‌بینند. خالد البچ می‌گوید: "شوروی تا بیست سال پیش، دولت بزرگ و باشکوهی بود، اما اکنون دیگر نیست. آمریکا هم امروز دولت قدرتمندی است، البته روزی هم فرا می‌رسد که آمریکا دیگر قدرت اول جهان نیست. شاید پنجاه سال دیگر یا کمی بیشتر و کمتر از این مدت. در جهان عواملی یافت می‌شوند که ثابت هستند و عواملی هم متغیر. قوانین الهی ثابت هستند، اما، تشکیل دولت و روابط قدرت، متغیر می‌باشند. شصت سال پیش، اسرائیل وجود نداشت، شصت یا صد سال آینده هم آیا اسرائیل وجود خواهد داشت"؟

خالد در مورد پدیده‌های ثابت و متغیر درست می‌گوید. چرا که توازن قدرت هر آن ممکن است به هم بخورد. شاهد این ادعا، بهار عربی است. حتا اعضای اصلی حماس هم نگفتند که انقلاب و سرنگونی مبارک به این زودی رخ می‌دهد. اما برآمد شرکت مردم در انقلاب و یا به زغم برخی، شورش‌ها، به قدرت رسیدن اخوان بود در مصر. سبب این کامیابی، شهرت آنها بود که فاسد نیستند و شاید مهم‌ترین دلیل، سازماندهی خوب این نهاد بوده باشد. در اولین انتخابات آزاد پس از ده‌ها سال، اخوان‌المسلمین بیشترین رأی را بین مردم به دست آورد. آنها با انتخابات آزاد، قدرت را در تونس، مصر و اکنون در کمال آرامش، در مراکش به دست آوردند. در این کشورها که پیش از پیروزی انتخابات قانون شریعت جاری بوده، انگار که در مسابقه‌ای شرکت دارند که میزبان رقیب هستند.

اکنون در چند کشور عربی، اسلام‌گرایان قدرت را در دست دارند. اما با این قدرت چه می‌خواهند بکنند؟ تجربه نشان داده که اینان همان قدر واقع‌گرا هستند که آرمان‌گرا. آیا می‌توانند اصولی را وضع کنند که شرایط آزادی بیان و زنان را بهتر بهتر کنند تا در جامعه جهانی پذیرفته شوند؟ آیا می‌توانند مبانی ایدئولوژی حسن البنّا را کنار بگذارند که خواهان پلیس اخلاق و اجرای شریعت در جهان اسلام بود؟ در تونس دولتی سر کار آمد که ترکیبی است از چند حزب با اکثریت حزب نهضت اسلامی. رشید غنوشی رهبر این حزب اسلامی می‌گوید: "اگر توانستیم رأی بیشتری کسب کنیم، به این علت بود که به مردم قول اجرای احکام شریعت را دادیم. اسلام احکام مشابه برای همه‌ی مردم تونس را نمایندگی می‌کند. همه‌ی احزاب هم موافق این هستند که هویت تونس با پسوند اسلامی در جهان مشخص شود."

پس از موفقیت در انتخابات، اسلام‌گراها مسئولیت‌ها را بین خود تقسیم کردند. مسئولیت اخوان‌المسلمین جاری ساختن احکام شریعت بود که تطابق داشته باشد با اصلاحات خواسته شده از سوی مردم. در همین مورد، سلفی‌ها دست به اعتراض و شورش زدند و علیه آزادی بیان، آزادی رسانه‌ها، آزادی زنان، به خیابان‌ها آمدند. اگر اخوان‌المسلمین خواهان قدرت و اجرای قوانین شرعی است که با رفرم مطابقت داشته باشد، باید به روشنی نشان دهد که چگونه می‌خواهد از قدرت استفاده کند، با چه کسانی می‌تواند همکاری کند تا اداره جامعه چنان باشد که مردم می‌خواهند. چنین به نظر می‌رسد که عقلانیت و درایتی در کار است که رفرم و خواست مردم هم در نظر گرفته شود. به عنوان نمونه، خلافت اسلامی را تغییر نام داده‌اند و نام «کشورهای متحد عرب» را بر آن نهاده‌اند.

خیرات الشاطر می‌گوید: ما مفهوم با هم بودن و وحدت در اتحادیه اروپا را می‌پذیریم. این نام آیا نمی‌توانست، خلافت اروپایی باشد؟ بحث ما رابطه یک دولت است با هویت جمعی. هویتی که باید در جهان جایی برای زیست داشته باشد. چنین است که دور هم بودن زیر چتری بزرگتر؛ اتحادیه اروپا، آسان، کشورهای گروه هشت یا کشورهای گروه بیست، ممکن می‌شود. این‌هایی که نام بردم، آیا گروه‌هایی نیستند که در مورد جهان و مناسبات بین کشورها، تصوری مشترک دارند؟ بنابراین، حق کشورهای مسلمان است که به همین گونه، زیر چتری بزرگتر جمع شوند".

اما، در گردهمایی‌های انتخابات مصر، پیش از ریاست جمهوری محمد مرسی، سخنران‌ها طوری دیگر سخن می‌گفتند. سطوت حجازی چنین گفت: "آرزوی ما که دست یابی به خلافت اسلامی بوده است، در حال عملی شدن است. سپاس از محمد مرسی، برادران مسلمان‌اش و احزاب همراه او که خیال و رؤیا را به واقعیت تبدیل می‌کنند. شاهد آن هستیم که آرزوی زیبای ما به زودی محقق می‌شود و جامعه‌ی کشورهای متحد عرب تشکیل خواهد شد. این همانی است که خدا در سرنوشت ما نوشته است. مرکز خلافت اسلامی که کشورهای متحد عرب نام گرفته، نه قاهره، مکه یا مدینه، بل‌که اگر خدا بخواهد، اورشلیم خواهد بود. همه با هم فریاد بزنیم: برای رسیدن به قدس، میلیون‌ها شهید خواهیم داد".

در همین گردهمایی‌ها خواننده‌ای چنین می‌خواند که با پایکوبی هواداران اخوان مواجه است و شادی سران این نهاد:

بیایید به خواب یهودی‌ها بیفزاییم
کسی که به شهادت عشق می‌ورزد
حماس را حمایت می‌کند
جهان را
و کنفرانس‌ها را فراموش کنید
پیروزی نزدیک است
قدس مرکز خلافت ما است.

بعد از بهار عربی، اکنون جهان اسلام و به ویژه اخوان‌المسلمین در چهار راه قرار گرفته که باید انتخاب کند. ادامه‌ی ایده‌های بنیان‌گذارشان برای برپایی خلافت اسلامی و اجرای احکام شریعت، یا تطابق احکام با شرایط روز در جهت دموکراتیک کردن آنها و عملی شدن‌شان با توجه به ارزش‌های جهان اکنون، جهانی که در آن سقوط اقتصادی و واقعیات سیاسی می‌تواند حکم سرنگونی همیشگی را داشته باشد؟ مبارزه بین مسلمان‌ها و غیرمذهبی‌ها در شرایطی آشکار شده که دموکراتیزه شدن جهان هم در سمت اعتلا حرکت می‌کند. شاید، پیروزی در چله‌ی کمان سکولارها باشد. اما اکنون اسلام‌گراها هم مورد توجه جهان هستند. هنوز زود است که در مورد عواقب و نتایج این مبارزه بی امان، گمانه‌زنی کرد. به ویژه در منطقه‌ی خاورمیانه که در حال تغییر و تحول اساسی است. 


نظردکتر ناصر زرافشان! در موردکشتار غزه


خاطرات خانه زندگان (۵۰) روح یک ملت ماشین نیست که با هندل و پیستون حرکت کند

خاطرات خانه زندگان (۵۰)
روح یک ملت ماشین نیست که با هندل و پیستون حرکت کند 
در قسمت‌های پیش با اشاره به مباحثی که زندانیان سیاسی رژیم شاه در زندان تحت تاثیر آن بودند به موضوعات زیر پرداختم:
- واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲
- دیدگاه‌های موافق و مخالف آیت‌الله خمینی در زندان شاه،
- طیب حاج رضایی (بعنوان یک نماد) که ساواک می‌کوشید جا بیاندازد آبشخور اعتراض مردم به حکومت او و امثال او بودند،
- کاپیتولاسیون (قضاوت سپاری) و،
- روابط سیاسی بین ایران و آمریکا از آغاز شکل‌گیری تا پیش از انقلاب
...
در ادامه این مباحث به کنوانسیون وین می‌رسیم.
The Vienna Convention on Diplomatic Relations (قرارداد وین درباره روابط سیاسی) که از قضا آیت‌الله خمینی در سخنرانی معروف ۴ آبان سال ۱۳۴۳ روی آن تکیه نمود بدون اینکه معلوم باشد پیمان وین دقیقاً چی هست و چی نیست. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیت‌الله خمینی سه مرتبه به پیمان وین اشاره نمود
یادآوری کنم که پیمان وین Treaty of Vienna به چندین و چند واقعه تاریخی اشاره دارد که همه در وین اتریش بر سر آن تصمیم گیری و تعیین تکلیف شده‌است، از جمله آنچه بعد از شکست ناپلئون روی آن توافق شد تا مسائل ناشی از جنگهای انقلاب فرانسه و...حل و فصل شود (۱۸ نوامبر ۱۸۱۴ تا ۸ ژوئن ۱۸۱۵)
...
منظور از پیمان وین در این بحث، کنوانسیون وین (قرارداد وین درباره روابط سیاسی) است که ۲۹ فروردین ۱۳۴۰ خورشیدی به امضای بسیاری از کشورها از جمله ایران رسیده‌است.
آیت‌الله خمینی در سخنرانی معروف ۴ آبان سال ۱۳۴۳ سه مرتبه به پیمان وین اشاره نمود و معترضانه فریاد زد: «قانونی در مجلس بردند.. و ما را ملحق کردند به پیمان وین» سپس موضوع کاپیتولاسیون را پیش کشید.
با سخنان آیت‌الله خمینی عموم مردم (حتی دانشجویان) که محتوای پیمان وین و بندهای آن‌را بدرستی نمی‌شناختند به خیابانها ریختند و بگیر و ببند راه افتاد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیمان وین چه مسئله‌ای را حل می‌کرد؟
کشورها از دیر باز قائل به نظامات خاصی در مورد نمایندگان سیاسی بوده‌اند و یک قرارداد بین‌المللی درباره روابط و مصونیت‌های نمایندگان سیاسی در بهبود مناسبات دوستانه بین کشورها ضروری به نظر می‌رسید. بخصوص که ‌اساس حکومت و اصول اجتماعی هر کشوری ویژگی‌های خاص خودش را دارد.
...
پیمان وین هم که ۲۹ فروردین ۱۳۴۰ در شهر وین (پایتخت کشور اطریش) به امضای بسیاری از کشورها از جمله «احمد متین دفتری» (اعتضاد لشکر) نماینده مختار دولت شاهنشاهی ایران رسید، برای سفیران و ماموران کنسولی در کشورهای خارجی مصونیت‌هایی را قائل می‌شد و بر همین اساس شکل گرفت.
...
پیمان وین درواقع برای روشن ساختن وضع خدمت ماموران دولتی در کشورهای دیگر تنظیم شده‌ بود و امتیازاتی هم که هر دولت به موجب آن به ماموران فرستاده شده از سوی سایر کشورها می‌داد، متقابل بود. یعنی همان مزایا را درست در مورد ماموران فرستاده شده خود از سایر کشورها دریافت می‌داشت.
برای مثال، اگر مستشاران نظامی آمریکا مصونیت‌ها و معافیت‌های کارمندان اداری و فنی را داشتند، در همان زمان حتی یکنفر ماشین نویس که از سوی دولت شاهنشاهی در سفارت ایران در واشنگتن کار می‌کرده است نیز، خود بخود جزو «کارمندان اداری و فنی» شمرده می‌شده در برابر، از همان مصونیت‌ها و معافیت‌ها برخوردار بوده است و هریک از این دو نفر یعنی (مستشار نظامی آمریکا در ایران و ماشین نویس ایرانی در سفارت ایران در آمریکا) در صورت انجام دادن جنایتی در کشور محل ماموریت‌شان در همان کشور می‌توانسته‌اند آنها را بازداشت و محاکمه و کیفر بدهند.
حالا اینکه در این «ترازو»، یکی از کفه‌ها سنگینی می‌کند، مسئله دیگری است...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایران پیمان وین را به رسمیت شناخته‌است
مادامی که روابط بین‌الملل، سفارتخانه‌ها، فرستادگان ویژه و سازمان ملل متحد و دولت‌ها وجود دارند، قرارداد (پیمان) وین درباره روابط سیاسی همچنان در ایران و در تمام جهان معتبر است و کارمندان آنان زیر پوشش این قانون انجام وظیفه خواهند کرد.
برای مثال هم اکنون دولت حاکم بر ایران در بیش از ۸۰ کشور دارای سفارتخانه است و هزاران نفر ایرانی به عنوان دیپلمات و مامور سیاسی (با گذرنامه سیاسی) و یا به عنوان کارمند اداری و فنی (با گذرنامه خدمت) در سایر کشورها کار می‌کنند و از مصونیت‌ها و مزایای مندرج در پیمان وین استفاده می‌نمایند و در برابر، به همان تعداد سفارتخانه از کشورهای بیگانه در تهران وجود دارد و هزاران نفر خارجی با استفاده از همان مزایا و مصونیت‌ها سرگرم خدمت می‌باشند.
مزایا و مصونیت‌های داده شده به دیپلمات‌ها و ماموران سیاسی جمهوری اسلامی در دیگر کشورها، آن کشورها را بصورت مستعمره ایران درنیآورده‌است.
به عبارت دیگر، مزایا و مصونیت‌های داده شده به «کارمندان اداری و فنی» که از مصونیت تعقیب جزایی و مصونیت دعاوی مدنی و اداری برخوردار می‌شدند، لزوماً قبول بندگی و ذلت و مصداق کاپیتولاسیون نیست.
...
پیمان وین را بسیاری از کشورها از جمله ایران به رسمیت شناخته و امری پذیرفته شده بود و هست، از همین رو بعد از انقلاب که در تهران سفارت آمریکا اشغال و کارمندان سفارت گروگان گرفته شدند، صحبت از این شد که با گروگانگیری، پیمان وین زیر پا گزارده شده‌است و دیوان بین المللی لاهه اعلام نمود:
ایران می‌باید بر اساس کنوانسیون وین رفتار کند.
International Court of Justice Reports 1980 , p. 30
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مستشاران نظامی و نامه سفیر آمریکا به دکتر علی امینی
قرارداد (پیمان) وین مشتمل بر ۵۳ ماده و دو پروتکل بود و به موارد بسیاری اشاره داشت، یعنی (بر خلاف تصور آیت‌الله خمینی) در مصونیت‌ها و مزایای مربوط به کاپیتولاسیون به مستشاران نظامی آمریکا در ایران خلاصه نمی‌شد. پیمان وین برای سفیران و ماموران کنسولی (کارمندان اداری و فنی) در کشورهای خارجی مصونیت‌هایی را تعریف می‌کرد و شامل شهروندان عادی مقیم کشور خارجی از جمله مستشاران آمریکایی که در استخدام دولت ایران (و نه در استخدام سفارت آمریکا در ایران)، بودند نمی‌شد.
از همین رو در دوره نخست وزیری دکتر علی امینیدر تاریخ ۲۸ اسفند ماه ۱۳۴۰ سفیر آمریکا در تهران ضمن نامه‌ای به وزارت خارجه ایران نوشت:
«شرایط موجود، وضعیت کارمندان مستشاری آمریکا را روشن نمی‌کند. برای حل این مسئله، پیشنهاد می‌شود که این کارمندان هم از مزایا و مصونیت‌های کارمندان اداری و فنی امضا شده در پیمان وین بهره مند شوند...»
...
یعنی مثل آنها از مصونیت تعقیب جزایی برخوردار شوند و از مصونیت دعاوی مدنی و اداری نیز بهره‌مند‌ گردند...
چه بسا هدف از پیشنهاد این مسئله جلوگیری از حمله و آسیب از جانب مخالفین رابطه ایران و ایالات متحده، به نظامیان آمریکایی‌ شاغل در ایران بود.
برای توجیه و توضیح این خواسته، حتی به وقایع قرن پیش هم استناد می‌شد که مثلاٍ در ۲۳ مارس ۱۸۹۰ همسر یکی از مسیونرهای آمریکایی در ایران به نام J. N. Wright به طرز فجیعی قتل رسیده و گرچه ظاهراً مجرم محکوم به حبس ابد شد، اما یکسال بعد فرار کرد و هرگز دیگر مورد پیگرد قانونی قرار نگرفت...
سال ۱۸۹۴ اموال یک مسیونر آمریکایی در ایران غارت شد و جان نماینده آمریکا در بوشهر «تایگرن ج. مالکوم» Tigranes J. Malcolm به خطر افتاد.
در ۸ مارس ۱۹۰۴ «بنجامین لاباری» B.W. Labaree، در حوالی سلماس به طرز فجیعی با ۱۳ ضربه چاقو به قتل رسید و جسدش چندین کیلومتر توسط قاتلین بر زمین کشیده شد...
سال ۱۹۲۴ «رابرت ایمبری» Robert Whitney Imbrie کنسول‌یار سفارت آمریکا در تهران، در جریانی که به واقعه سقاخانه مشهور شد در خیابان شیخ هادی به قتل رسید...
در یک کلام هدف از این صغری کبری‌ های مربوط و نامربوط این بود که کارمندان مستشاری آمریکا هم از مزایا و مصونیت‌های کارمندان اداری و فنی (که در پیمان وین روی آن توافق شده بود) بهره مند شوند.
...
دکتر علی امینی به نامه سفیر آمریکا در تهران پاسخ نداد تا امیراسدالله علم نخست وزیر شد. در دوره علم در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۴۱ وزارت خارجه به سفارت آمریکا پاسخ داد که به این امر رسیدگی خواهد شد. (که کارمندان مستشاری آمریکا هم از مزایا و مصونیت‌های کارمندان اداری و فنی امضا شده در پیمان وین از مصونیت تعقیب جزایی برخوردار شوند)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سخنان احمد میرفندرسکی در مجلس شورای ملی
۲۵ دی ۱۳۴۲ دولت عَلم قانون اجازه استفاده مستشاران آمریکایی در ایران را از مصونیت‌ها و معافیت‌های پیمان وین که برای کارمندان اداری و فنی نوشته شده بود به مجلس سنا برد.
مجلس سنا آن را تصویب کرد و به مجلس شورای ملی فرستاد. در مجلس شورا درباره آن بحث‌های زیادی در گرفت. احمد میرفندرسکی که سمت معاونت سیاسی وزارت خارجه در سنا و مجلس شورای ملی را بر عهده داشت اعلام کرد که مستشاران نظامی آمریکا در ۳۸ کشور خدمت می‌کنند کشورهایی مانند یونان و کشورهای عضو پیمان ناتو و در همه این کشورها پیمان وین شامل آنها می‌شود و ایران استثناء نیست. موضوع را پیچیده نکنید.
امیر عباس هویدا در این باره گفته بود: «بنده معتقد بودم اگر می‌خواستند مستشار آمریکایی ییاورند، عوض این که مصونیت بخصوص به او بدهند، مستشار آمریکایی را عضو سفارت آمریکا بکنند که می‌توانست بطور دیپلماتیک مصونیت داشته باشد و مسئله‌ای مطرح نشود.»
(روزنامه اطلاعات شماره ۱۵۸۲۵)
القصه، مجلس قانون مورد بحث را بالاخره در تاریخ ۲۱ مهرماه ۱۳۴۳ (در دوره نخست وزیری حسنعلی منصور) تصویب کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند
اخبار و مباحث مجلس از طریق دکتر مظفر بقایی و امثال وی که تعبیر و تفسیر خاص خودشان را داشتند، به آیت‌الله خمینی رسید.
سه روز بعد آیت‌الله خمینی در سخنرانی خودش از احیای کاپیتولاسیون و پیمان وین صحبت نمود و از جمله گفت:
«عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی در مجلس بردند، در آن قانون اولاً ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده‌هایشان، با کارمندهای فنی‌شان با کارمندان اداری‌شان، با خدمه‌شان‌... از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند...
از پیمان وین یک ماده را اصلا ذکر نکرده‌اند، ماده ۳۲ ذکر نشده است، من نمی‌دانم آن ماده چه است، من که نمی‌دانم رئیس مجلس هم نمی‌داند، وکلا هم نمی‌دانند...
آقا من اعلام خطر می‌کنم، ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌کنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌کنم‌... والله گناهکار است کسی که فریاد نکند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید...»
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آیت‌الله خمینی ۴۲ مرتبه نام ایران را برد
با سخنان آیت‌الله خمینی و امثال حجت‌الاسلام فلسفی عموم مردم (حتی دانشجویان) که محتوای پیمان وین و بندهای آن‌را بدرستی نمی‌شناختند به شورش کشیده شدند و درست یا غلط گمان کردند که پیمان وین صرفاً در بند دو ماده سی و هفتم یعنی در اعطای مزایا و مصونیت‌های پیشنهادی کارمندان اداری و فنی خلاصه می‌شود و آن‌هم لزوماً مترادف با کاپیتولاسیون است!
در حالیکه بنا بر بند یک ماده سی و دو پیمان وین انصراف از مصونیت قضایی پیش بینی شده بود.
ماده سی و دوم همان بود که آیت‌الله خمینی در سخنرانی مربوط به کاپیتولاسیون در باره‌اش (به اشتباه) گفت:
«از پیمان وین یک ماده را اصلا ذکر نکرده‌اند...»
[کل پیمان وین، ۵۳ ماده و دو پروتکل آن منتشر شده بود.]
...
حالا ماده ۳۲ چی بود که به تصور ایشان می‌بایست پنهان بماند! راز سر به مُری بود؟ نه.
جوهر و مضمون ماده ۳۲ این بود که «دولت فرستنده می‌تواند انصراف خود را از مصونیت قضایی نمایندگان سیاسی و اشخاصی که از مصونیت‌برخوردار می‌شوند اعلام نماید...»
همین طور هم شد.
۱۸ آذر ماه ۱۳۴۸ سفارت آمریکا طی نامه زیر به دولت ایران صریحاً و رسماً انصراف سفارت آمریکا از مصونیت سیاسی را اعلام داشت.
«(...) در خصوص تبادل یادداشت‌ها (...) مقامات دولت آمریکا از هر نوع درخواست مقامات دولت ایران برای چشم پوشی و صرف نظر از مصونیت سیاسی در موارد داری اهمیت ویژه از نظر مقامات دولت پادشاهی ایران، با علاقمندی کامل استقبال خواهد نمود...»
...
اجرای قانون استفاده مستشاران نظامی ایالات متحده از مزایا و مصونیت‌ها... و حمایت از جان مستشاران نظامی آمریکا از جانب دولت ایران، پیش از انقلاب شکست خورده بود. چرا؟
چون ۱۲ خرداد ۱۳۵۲ با ترور سرهنگ لوئیس هاوکینز، معاون اداره مستشاری ارتش آمریکا در خیابان‌های تهران و سرودهایی چون «سر کوچه کمینه... آمریکایی بیرون شو، خونت روی زمینه» عملاً مصونیتی باقی نمانده بود.
چند سال بعد هم که انقلاب شد و کاسه کوزه‌ها بهم ریخت و دست آخر برپایه‌ی مصوبه‌ی شورای انقلاب در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۸ اجازه‌ی استفاده‌ی مستشاران نظامی آمریکا در ایران از مصونیت‌ها و معافیت‌های مندرج در بند ۲ ماده سی و هفتم پیمان وین که جلو تر عملاً تق و لق شده بود، روی کاغذ هم از اعتبار افتاد.
...
آیت‌الله خمینی در سخنرانی‌ خودش در مورد کاپیتولاسیون ۲۶ بار نام اسلام ولی ۴۲ مرتبه نام ایران را برد. گویی یک رجل سیاسی است که شور میهنی دارد.
«عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند...» و الی آخر
بیهوده نبود که نوار سخنرانی‌اش (در مورد کاپیتولاسیون) نه فقط در قم و حوزه علمیه، بلکه در دانشگاه‌ها و محافل روشنفکری هم دست به دست ‌گشت و بعداً کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در کنگره سوم که از تاریخ ۱۰ تا ۱٣ دی ۱٣۴۲ (٣۱ دسامبر ۱۹۶٣ تا ٣ ژانویه ۱۹۶۴) در لندن برگزارشد وی را به عرش اعلا برد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل نمی‌شود
زندانیان سیاسی دوران شاه (منهای مقلدین آیت‌الله خمینی و کسانی‌که وی به لحاظ عاطفی مرادشان بود) بدرستی رویکرد روحانیون و بویژه آیت‌الله خمینی را در مقابل اصلاحات ارضی و مسئله زنان ارتجاعی ارزیابی می‌کردند، اما (و چه امای بزرگی)، همه ما بی آنکه با مضمون و جوهر نظرات ایشان که در کتبی چون «حکومت اسلامی، «کشف الاسرار» و  بویژه اعلامیه «بخوانید و بکار بندید» که در آن به حذف احمد کسروی میدان داد، آشنا باشیم و بفهمیم آب به جو می‌رود یا به گندم، خیال می‌کردیم ضدیت با حکومت و مبارزه علیه آن کافی‌ست و مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل خواهد شد. چه خیال عبثی ! مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی همین الآن هم حل نخواهد شد.
به قول هگل در کتاب عقل در تاریخ «هیچ کار بزرگی در جهان بی شور و شیفتگی به انجام نمی‌رسد»
مبارزه با استبداد کار بزرگی بود و ما هم شیفته و شوریده بودیم اما توجه نداشتیم که یکی از اساسی‌ترین ریشه‌های فکری و فرهنگی استبداد در ایران این است که در جامعه ماهیت و چیستی فرد به عنوان یک فرد، آنگونه که هست مورد توجه قرار نمی‌گیرد و به رسمیت شناخته نمی‌شود.
به فقر فرهنگی، فقر عنصر ذهنی و پیچیدگی‌های جامعه‌ مذهبی و هزارتوی ایران بی توجه بودیم. جامعه خودمان را بدرستی نمی‌شناختیم و نسخه‌های عجیب و غریب می‌پیچیدیم.
...
دوستی داشتم به نام مازیار. آدم باصفایی بود اهل شمال. می‌گفت هرچه می‌کشیم از خرده بورژوازی است و پوسته و رویه آن دین و مذهب است. باید با تمام قوا این پوسته را از هم درید. بعد از سقوط شاه نظمی جدید باید حاکم شود. باید جلوی هرگونه مظاهر مذهبی را گرفت. اسامی مذهبی مثل محمد و علی و حسین و فاطمه و لیلا و مریم و مشابه آن ممنوع. حتی نباید اجازه داد هیئت‌های عزاداری راه بیافتد.
تصور می‌کرد «روح یک ملت ماشین است و با هندل و پیستون حرکت می‌کند.»
...
او و دوستانش معتقد بودند هر اندیشه‌ای که در متن فرهنگ ایران بعد از اسلام ایجاد شده، فاقد ارزش است، چون بینش استدلالی و اساس آن (سئوال و بحث) فقط و فقط در اروپای تحت تاثیر فرهنگ یونانی ایجاد شده‌است. شرق و بویژه ایران بعد از اسلام با استدلال که متکی بر سئوال است بیگانه بود و اصلاً آنرا نمی‌شناخت.
این تصور البته اشتباه بود. علم جبر که وسیله خوارزمی، روش تجربی علوم که وسیله ابن سینا و علم مثلثات که توسط خواجه نصیر طوسی در متن فرهنگ اسلامی ایران ایجاد شده اند، اساس علوم و صنعت جدید را تشکیل می‌دهند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
کرکره بن صرصره بن غرغره
مازیار گاه و بیگاه سخنان صادق هدایت را در کتاب «توپ مرواری» تکرار می‌کرد که «تمام فلسفه‌ی اسلام روی نجاسات بنا شده‌است...»
روزی یک حدیث جعلی را که میرزا آقاخان کرمانی در کتاب «ای جلال‌الدوله» به غلط نوشته در بحارالانوار مجلسی است نشان داد و ‌به شوخی و جدی گفت اسلام یعنی «کرکره بن صرصره بن غرغره»
گفتم منظورت چیست.
داستان علی بن ابیطالب در جنگ صفین را با آب و تاب شرح ‌داد که قصد عبور از نهر فرات را داشت ولی معبرش معلوم نبود. فردی بنام «نصیر بن هلال» را ‌فرستاد تا از یک ماهی‌ به نام کرکره محل عبور را بپرسد!
(انگار خود علی و یارانش با فرات و راه عبور از آن بیگانه بودند و باید از ماهی ها بپرسند!)
آن شخص سراغ ماهی کرکره را گرفت که ناگهان ۷۰ هزار ماهی لبیک‌کنان سر برمی‌آورند که ما همه کرکره‌ایم...
از علی چاره جویی می‌کند و می‌فهمد باید کرکره بن صرصره را صدا می‌زد.
«کرکره بن صرصره» را صدا می‌زند شصت هزار ماهی سرک می‌کشند که ما کرکره بن صرصره هستیم.
گیچ می‌شود و با راهنمایی علی به «کرکره بن صرصره بن غرغره بن دردره... بن فرفره» می‌رسد و آن ماهی راه را نشان می‌دهد.
آن دوست باقی این قصه ساختگی و جعلی را تکرار می‌کرد و غش غش می‌خندید. که ببین این حدیثی است در بحارالانوار علامه مجلسی.
... 
به او گفتم میرزا آقا خان کرمانی انسان والایی است و «سه مکتوب» او سرشار از اندیشه‌های ناب میهنی. مرگ با عزتش توسط عوامل استبداد نیز گویای شخصیت ارجمند اوست، اما داستان ماهی‌ها که گفتی واقعی نیست. 
وقتی گفتم این داستان واقعی نیست براق شد چرا واقعی نیست؟ گفتم ماهی در زبان عربی مونث مجازی است یعنی تای تانیث می‌گیرد. استفاده از «ابن» (به معنی پسر) برای ماهی که مونث مجازی محسوب می‌شود، جعلی بودن حدیث فوق را نشان می‌دهد. هر کس با زبان عربی اندک آشنایی داشته باشد می‌داند که کرکره بن صرصره چقدر بی معناست...
بعلاوه چنین حدیثی اصلاً  وجود ندارد و معلوم نیست چه کسی آنرا ساخته و پرداخته است. در بحارالانوار و هیچ منبع روایی دیگر نیست...
دوست خوب من مازیار در بگیر و ببندهای سال ۶۰ به کمک سفیر لهستان به آن کشور رفت. آدم باصفایی بود....
...
زیر سئوال بردن اعتقادات خرافی و تمسخر آن بسیار نیکوست اما برای این کار نباید به هر وسیله‌ای توسل جست. با تاریکی نمی‌توان سراغ تاریکی رفت. واقعش درصد بسیار بالایی از احادیثی که در جوامع روایی نظیر بحار الانوار جمع شده اعتبار ندارند. بحارالانوار که جای خود دارد، در «اصول کافی» و در دیگر کتب اربعه و حتی در صحاح سته (کتب شش گانه اهل سنت) هم خرافات و جعلیات بسیار است،
بحارالانوار مفصل‌ترین کتاب حدیثی هست اما معتبرترین آن نیست.
انگیزه محمد باقر مجلسی هم از نگارش آن جمع آوری و حفظ متون بود که گم و گور نشود. بهمراه شاگردانش همه احادیث را بدون آنکه غربال کند، فقط ثبت کرد. ادعا نداشت که آنچه را جمع آوری نموده، همه معتبر است. گاه در ذیل بعضی از احادیث صریحاً نوشته مضمون آن با قواعد و معارف ما ناسازگار است.
بگذریم که اصلاً چنین حدیثی وجود ندارد و شخصی با نام نصیر بن هلال و یا عنوانی مشابه آن، نه در بحارالانوار و نه در هیچ یک از منابع روایی و تاریخی شیعه پیدا نمی‌شود. در دسته بندی حدیث‌ها هم چنین عنوانی وجود ندارد و چنانچه با علم رجال و دسته بندی‌ها که به صورت حسن، صحیح و... با ذکر سلسله راویان، که صحت یا جعلی بودن یک حدیث را نشان می‌دهد، آشنا باشیم، به ساختگی بودن آن پی می‌بریم بویژه که در متن آن اضطراب و غلو به چشم می‌خورد.
حالا از کرکره بن صرصره بگذریم...
مشغولیت ذهنی ما در زندان نه اینگونه مقولات، بلکه موضوعات دیگری بود، هرچند آنها را هم به درستی نمی‌شناختیم.
استبداد شرقی، دیالکتیک تاریخ، تکامل انسان، سیستم علائم ثانویه و ارتباط آن با قشر بالایی مغز، تکامل اجتماعی، وجه تولید آسیایی، راست روی، چپ روی، خرده بورژوازی، امپریالیسم، دگماتیسم، اپورتونیسم...
مقولاتی که امثال من نمی‌دانستیم اصلاً خوردنی است یا پوشیدنی...
کاپتیولاسیون و کنوانسیون وین هم اینگونه بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
انسان بدون آرمان به روزمرّگی می‌افتد
زندانیان سیاسی زمان شاه می‌کوشیدند در جریان روزمرگی حل نشوند و روی مواضع خودشان بایستند. آنان عموماً آرمان گرا بودند و اعتقادشان این بود که انسان بدون آرمان از دست می‌رود.
اگر هم برخی از زندانیان سیاسی دوران شاه با دوران مدرن، با ارزش‌‌ها و جهان‌‌بینی عصر روشنگری آشنایی کافی نداشتند اما بیشترشان با سنت گرایی هم میانه هم نداشته و نقاد سنت بودند. نسبت به سرنوشت جامعه خویش احساس تعهد می‌کردند.
البته زمانه آنان (پیش از انقلاب) ویژه بود. آنزمان با اینزمان اصلاً قابل مقایسه نیست. در آن دوران ارزش های روشنگرانه جریان روشنفکری شور و شیفتگی بهمراه داشت و برخلاف شرایط کنونی شاهد مرگ جریان روشنفکری نبودیم. هنوز دوران بردگی مدرن فرا نرسیده بود و فرهنگ و اخلاق بردگی در سراسر جهان سیطره نداشت.
خردگریزی، بی‌‌مأوا شدن آدمی، بی‌‌معنایی و فاقد چرایی بودن زندگی و دهن کجی به گذشته و میراث تاریخی دافعه داشت. شاهد پوچ انگاشتن همه چیز و مرگ معنا نبودیم، هنوز به قول نیچه خدا نمرده بود و ارزش‌ها ارج و قرب داشت.
آنزمان دوستی‌ها هم معنا داشت چرا؟ چون جامعه و ارزش‌ها پا در هوا نبود.
افلاطون در رساله‌ی لوسیس می‌گوید: «دوستی جز در میان انسان‌های نیک نتواند بود» آری، چنین است. دوستی واقعی  جز در میان انسان‌های نیک نتواند بود. اما وقتی همه چیز رنگ ابتذال می‌گیرد، دوستی نیکان نیز رنگ می‌بازد. اینک دوستی‌ها هم اساساً مبتنی بر منفعت و نه فضیلت است.
... 
زندانیان سیاسی زمان شاه در آن دوران تلاش می‌کردند از زندان مسائل روزمره و گذرا هم رهایی یابند. از همین رو با عافیت‌‌طلبی و با فرهنگ مبتذل بورژوایی میانه نداشته و خواهان ایجاد نوعی خودآگاهی در جامعه بودند. جامعه بدون خودآگاهی و بدون کسانی که پیام‌‌آور خودآگاهی باشند می‌پژمرد. می‌پژمرد و غنچه لبخند بر لبانش می‌شکند.
...
«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت. 
آدرس ویدیو
...