مراسمی برای بزرگداشت جعل و دروغ و خیانت؛ (بخشی از: درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 15)
سعید جمالی
سعید جمالی
داستان فرار ملکه (زن شازده) و خرمردرندی های بعدی:
مدتی بعد از اینکه آبها از آسیاب افتاد و اوضاع سر و سامانی گرفت و بویژه سایه آمریکا بر سر ما گسترش یافت! و شورای رهبری همچنان هذیانهای "مسلح شدن مجدد توسط سلاحهای غربی و آمریکایی" را بلغور میکردند، در ظهر یک روز گرم تابستان خواهر... به من و احمد حنیف نژاد اطلاع داد که به محل کارش برویم. وارد اتاق که شدیم وی تلاش میکرد خودش را بشدت نگران و آشفته جلوه داده و با لحنی بسیار متملقانه و همراه با جو سازی و با بغض در گلو که تا بحال مشاهده نشده بود!!، بدون هیچ مقدمه ای گفت "خبر رسیده خواهر مریم در پاریس دستگیر شده". ما درست نمی فهمیدیم که وی چه میگوید و گیج شده بودیم، پیش خود فکر میکردیم که چگونه خواهر مریمی که در اشرف است در پاریس دستگیر شده!!؟؟ ( چرا که همه فکر میکردند شازده و ملکه در اشرف و در مقر خودشان هستند) خواهر و خواهران مربوطه که بخوبی توجیه شده بودند که چه بگویند و چگونه بگویند با همان ظاهر سازی و تشویش و در عین حال زبان نرم و مهربانانه که نشان از عجز و درخواست کمک و یاری از آن می بارید، جزئیاتی از چگونگی دستگیری را توضیح داد و بدون اینکه لحظه ای مکث یا فرصت سوال به ما بدهد گفت که باید هر کاری از دستمان بر می آید برای آزادی وی انجام دهیم و ادامه داد که من شما دو نفر را توجیه کردم تا وقتی در نشست عمومی موضوع مطرح میشود هوای کار را داشته باشید و بلافاصله جلسه را ختم کرد.
تمام طرح و برنامه این بود که با یک "پیش دستی" جلسات اطلاع رسانی بشکلی برگزار شود تا کسی نسبت به اصل داستان که فرار "ملکه" بود تمرکز نکرده و سوالی نکند و همه اذهان متوجه دستگیری وی شود. فضاحت این طرح و برنامه و پنهان کاری نهفته در آن فقط آدم را یاد ضرب المثل "شتر دزدی دولا دولا" می انداخت. جلسه عمومی برگزار شد و داستان دستگیری ملکه در پاریس گفته شد و بدنبال آن تلاش شد تا طبق روال معمول افراد را به پشت میکروفون آورده تا برای حرفهایشان تائیدیه بگیرند، اما کسی از جایش تکان نخورد، انگاری که دشنه ای به قلب تک تک نفرات فرو رفته بود. این برای اولین بار بود که آدمها می فهمیدند آن روی سکهّ "نمایشنامه سرنگونی" و دورغ بودن همه صحنه سازیها، فرار "ملکه" و علی القاعده شازده می باشد... احساس غبن و خیانت وجود همه را پر کرده بود و انگار با پتک به سر آدمها کوفته میشد.
طی دو سه روز نشست های مختلفی برگزار شد. تمرکز و جهت گیری نشست ها بظاهر روی این متمرکز بود که برای نجات "ملکه" چه باید کرد و تلاش میشد با آوردن افراد پشت میکروفون و فضا سازی همه را به این نقطه برسانند که بصورت مکتوب تقاضای "خودسوزی"بدهند، که البته تیرشان به سنگ خورد. همه بشدت درگیر احساس خیانتی بودند که در حق شان روا شده بود....
نیازی به توضیح نیست که پیدا کردن "راه حل" در بیابانها عراق برای کسی که در پاریس دستگیر شده چقدر مضحک و غیر واقعی است. تمامی صحنه سازیها به این منظور بود که با طرح مساله "راه حل" و نهایتا خود سوزی، تمامی اذهان را از اصل ماجرا (فرار) دور کرده و احساسات افراد را تحریک کنند.
چند روز بعد وقتی متوجه شدند که نمی توانند افراد را فریب بیش از این فریب داده و قضیه را به این سادگی ماستمالی کنند، تلاش کردند با یک داستان سرایی ( "هواداری از یکی از شهرهای فرانسه نامه نوشته و گفته شرم بر من که من در قید حیات باشم و ملکه در زندان باشد...") واژه "شرم" را بر سر زبانها بیندازند به این معنی که "آیا شما شرم نمی کنید که اینجا راحت و آسوده نشسته اید و خواهر مریم به زندان افتاده و هر لحظه در خطر مرگ یا دیپورت به ایران قرار دارد"!!؟؟ بعبارت دیگر یا ترجمه سلیس تر اینکه : « آیا شما شرم نمیکنید که بر سر مواضعتان برای سرنگونی ایستاده اید و رهبرانتان به پاریس و اردن فرار کرده اند»!!؟؟ اگر کسی می خواهد معنای وقاحت را درک کند، اینجا همانجاست.
رهبران عقیدتی! علیرغم هزار وعده و وعید برای انجام عملیات سرنگونی، در لحظه موعود جاخالی داده و به فرنگ فرار کرده و حال از نیروهای باقیمانده در صحنه میخواهند که شرم کنند! واقعا که زهی بی شرمی!
... خوب است هر کس خودش را در چنین صحنه ای تصور کرده و آنگاه ببیند که چه احساسی به او دست میدهد.
اما وقاحت این جریان تمامی ندارد. همانطور که بسیاری مطلع هستید، دامنه جنایات به پاریس و شهرهای اروپا کشانده شد:
چون با دستگیری ملکه، داستان فرار بر ملا شد و بویژه در درون تشکیلات با واکنش بسیار منفی و خشم آلودی مواجه شده بود، شازده برای تحت الشعاع قرار دادن اصل ماجرا (فرار) فرمان "خودسوزی" را صادر کرده بود و همانطور که میدانید متاسفانه عده ای دست به این کار زدند. این فرمان ضد انسانی در حالی صادر شد که اولا هیچ اتفاق مهمی رخ نداده بود، پلیس فرانسه بخاطر اعمال بزهکارانه (پولهای "کثیف" و ورود و خروجهای غیر قانونی به فرانسه و ...) ملکه را بازداشت کرده بود و بالاترین احتمال این بود که داستان به دادگاه کشیده شده و مجازاتهایی تعیین شود (که درعالم واقع همینطور هم شد) و مطلقا هیچ تهدید جانی یا دیپورت و امثالهم در کار نبود. بنابراین تا آنجا که به موضوع بزهکاری بر می گشت مطلقا دلیلی برای واکنشی در حد خودسوزی وجود نداشت. تمامی ماجرا و طرح کاملا حسابشده و سازماندهی شده خودسوزی ها، فقط و فقط برای تحت الشعاع قرار دادن ماجرا "فرار" بود و بس. طرحی که مشاهده کردید در منطقه و در اروپا به اشکال گوناگون دنبال میشد.
تاکتیک «فرار به جلو» تاکتیکی است که شازده همیشه از آن بهره برده و عموما هم در آن موفق بوده است. رمز موفقیت اش در بکار بردن این تاکتیک به این بازمی گردد که حاضر است بی محابا از کیسه دیگران بهای سنگین و خون بپردازد. و روشن است که وقتی پای خون و جان و امثالهم به میان بیاید، دیگر کسی دربند سایر مسائل نخواهد بود...
تصورش را بکنید در آنروزهایی که در نقاط مختلف اروپا افراد خود را به آتش میکشیدند، آیا مجالی برای این باقی می ماند که کسی بخواهد از فرار ملکه سوالی کند؟... این مثال را خود شازده بارها در نشست با فرماندهان میزد و تشریح میکرد، میگفت: فرض کنید که الان ما در حال برگزاری نشست یا صحبت هستیم اگر بناگهان صدای مشاجره ای را در بیرون بشنویم آیا قادر خواهیم بود به بحث خود ادامه دهیم؟ مطمئنا خیر، توجه همه به آن صدا و مشاجره جلب میشود و همه بدنبال آن ماجرا روانه خواهند شد.
آری، او همانند رژیم، بسیار خوب از این تاکتیک استفاده کرده و میکند و مهمتر اینکه مرتبا با صحنه سازی و بامبولهای جدید، همیشه آتش این "حواس پرتی ها" را زنده نگه میدارد و هنوز یکی تمام نشده دیگری را شروع میکند. به این ترتیب اگرچه بسیاری دست او را خوانده و از این جریان جدا شده اند، اما باز توانسته برای سالیان اذهان عده ای را با این فریبکاریها مشغول نماید. نمونه چنین کارهایی بسیار بسیار زیاد است که نیاز به بحثی و لیستی! جداگانه دارد.
...به اشرف بازگردیم. چند روز بعد از افشای فرار ملکه و تلاش برای پوشاندن اصل داستان، طراحان ضد انقلابی تلاش کردند با براه انداختن "نمایشنامه" بزرگتری باز شانس خود را برای بلندتر کردن لیست داوطلبان خودسوزی بیازمایند. لذا اعلام کردند که برای همبستگی با خارجه و افرادی که دست به خود سوزی زده اند، کلیه افراد امشب باید در خیابان 100 (خیابان اصلی قرارگاه اشرف) تجمع کرده، به شعار دادن پرداخته و با اهالی خارجه اعلام همبستگی نمایند .... هنگام غروب کلیه افراد شمع بدست در خیابان 100 تجمع کردند، از پشت بلندگو شعارهایی داده میشد تا افراد تکرار کنند اما واکنش ها بسیار ضعیف بود... داستان آنقدر مفتضح و بی آبرو شد که خواهران شورای رهبری بعنوان صحنه گردان تجمع، شروع به فحاشی به افراد کردند. در قسمتی که خود من حضور داشتم، فهیمه اروانی با عصبانیت فریاد میکشید: ای برادران بی شرف، خواهر مریم در زندان است و افرادی در حال خود سوزی هستند و شما حتی حاضر نیستید شعار بدهید، ای بی غیرتها ای بی ناموسها...
بعد از این جریانات، طبق معمول به زور و ضرب تشکیلاتی، "پروژه خوانی"( نوشتن مطالبی بر علیه خود) براه افتاد و همه باید در قالب نوشته و گزارشاتی ثابت میکردند که "بی شرف" هستند و...
شاید بد نباشد در اینجا به توضیح نکته ای بپردازم: در همه سیستم ها ونظامات و در اینجا سازمانهای نظامی، حفاظت از فرماندهان یک امر شناخته شده می باشد و کسی منکر آن نمی باشد. اما در تمامی موارد فوق و سایر مواردی که توضیح داده ام اصلا موضوع از این جنس نبوده و نیست. بلکه افراد خود را با مشتی دروغ و فریبکاری و خیانت روبرو میدیدند و لذاست که چنان واکنش هایی نشان میدادند... و یا زمانی که افراد به آگاهی دست پیدا میکنند و یا از این جریان جدا میشوند،چنان واکنش هایی نشان میدهند که در هیچ گروه سیاسی دیگری وجود ندارد. این نیز خود بحث جداگانه ای است و فراوان میتوان درباره آن نوشت و اندیشید.
درس آموختگان مکتب گوبلز به این همه دروغ و فریب اکتفا نکرده، دست پیش گرفته تا عقب نیفتند. لذا هر ساله مراسمی بیاد آن "فرار" دستجمعی و ذلتّ بار برگزار کرده و بجای یاد آوری و بزرگداشت!! آن "فرار بزرگ"، داستانی بنام "کودتای نافرجام"؟؟!! را علم کرده اند. همانطور که فوقا اشاره کردم جریان دستگیری ملکه و عده ای دیگر، بخاطر مجموعه بزهکاری های این باند دغلکار بویژه در جریان فرارشان از عراق و ورودشان به فرانسه بود. اتهام آنها همانطور که در اسناد دادگاه آمده مسائلی مربوط به جعل اسناد و پاسپورتهای تقلبی و شستشوی پولهای کثیف و سایر اعمال غیر قانونی بود و به هر دری زدند تا داستان فرار را تحت الشعاع قرار دهند، کاری که در طول تاریخ بنی بشر در قالبهای مختلف فراوان انجام شده و عامل استحمار توده مردم شده است... . اما اگر کمی روی واژه ها دقت کنید حتما خنده تان میگیرد: "کودتا" "نافرجام". این جریان در عالم دنکیشوتی خود تلاش میکند با بکار بردن یک سری کلمات دهن پر کن خود را بزرگ و در ابعاد یک دولت و ملت و کشور نشان دهد. آخر در دهی در حومه شمالی پاریس و در خانه ای چند تبهکار را همراه با اسناد جعلی و چند میلیون پول "کثیف" دستگیر کرده اند ( و چند نفر دیگر در خانه های دیگر) این چه ربطی به کلمه کودتا دارد، مگر چنین جرائمی را در روزنامه ها در صفحات مخصوص "حوادث" و بزهکاری چاپ نمیکنند؟ بعد این افراد را بازداشت کرده و متعاقبا به دادگاه کشانده و برایشان انواع و اقسام جرائم و محدودیت ترددّ و خروج از شهر و غیره را بریده اند این کجایش "نافرجام" بوده... انجام مکرر چنین اعمالی و بعهده گرفتن نمایندگی لابی صهیونیستی در کارهایشان دیگر حتی آبرو و ارزشی برای آنها در دنیای غرب هم باقی نگذاشته است. روشن است که این بحث ربطی به عملکرد پلیس فرانسه و شیوه عمل آنها ندارد، اما نباید اجازه داد که هر باند تبهکاری خود و اعمالش را در لفافه انقلابیگری بپیچد. اگر چه در اینجا حتی این بحث ها هم مطرح نبود و داستان در حد پوشاندن فضاحت "فرار" بود.... و باز بهای همه این تبهکاریها با "جان" افراد و به آتش سپردن آنها پرداخت شد.
این اولین بار نیست که شازده در پی اعمال ننگینش دست به چنین کارهایی میزند، می توان لیستی بلند بالا از آنها ارائه کرد. بعنوان مثال فقط به یکی از آنها اشاره می کنم. ماجرائی بنام "جریان سعادتی" در ماههای اول انقلاب، تا مشخص شود که دنیای مالیخولیائی و ذهن پریشان و آکنده از دروغ و فریبکاری و توطئه شازده همواره چنین بوده است: ... فکر میکنم دو سه ماهی بعد از انقلاب، شازده در همان عوالم خود بزرگ بینی و قدرت طلبانه خود تلاش کرد که با شوروی رابطه بر قرار کرده و حمایت مادی و معنوی آنها را جلب نماید. او که میدانست چنین اعمالی غیر قانونی و حتی با واکنش های تند مردمی مواجه خواهد شد، سعی نمود از شیوه های پلیسی ـ جاسوسی و بصورت مخفیانه اینکار را دنبال کند.... که نهایتا منجر به دستگیری محمد رضا سعادتی(عامل اجرائی این طرح) شد... اما شازده برای پوشاندن این فضاحت که تاثیرات منفی گسترده ای بر روی مردم و بخشی از هواداران سازمان داشت، تلاش کرد با بسیج هواداران و بویژه خانواده اعضاء سازمان (که اساسا بدلیل وابستگی به فرزندان خودشان از این جریان حمایت میکردند) و نشریه و تبلیغات، اذهان را از اصل ماجرا که یک معامله کثیف جاسوسی بود، صرفا به نحوه دستگیری و سپس بد رفتاری با سعادتی متمرکز نماید...
مفصل ما وقع را می توانید در اینترنت بخوانید تا بیشتر با اعمال و ذهن کثیف این موجود آشنا شوید.
چون نامی از سعادتی بردم، خوب است یادآور شوم که او بویژه بعد از این ماجرا به شناخت و آگاهی جدیدی دست یافت و چنین اعمالی را مورد نقادیّ قرارداد که بخشی از آن در وصیتنامه اش منعکس است.
جا دارد افرادی که هنوز از این جریان هواداری میکنند، قدری عمیق تر این اعمال را مورد مداقهّ قرار دهند. این شیادیّ بزرگ شازده است که تلاش میکند هر کار و جنایت خود را در پوش مبارزه با رژیم پنهان نماید. بارها گفته ام که این جریان بزرگترین حامی و یاری رسان رژیم بوده و هست. برای آن عده که هنوز در کمند این جریان بوده و انگیزه ای برای مبارزه دارند، راه یافته گی و قدم گذاشتن در مسیر درست مبارزه در گرو شناخت این جریان می باشد. اینکه چشم باز کرده و متوجه شوند این جریان بخشی از "مشکل" است و نه راه حل.
26 آذر 92(17 دسامبر 13)
سعید جمالی (هادی افشار)
saeidjamali@yahoo.com