نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

عرفي مزدور بهرام آبتين و عكس وي با محسن رضايي


همه مزدوران آلمان

همه مزدوران اروپا

همه مزدوران ايران


شناسايي شده توسط سپاه برون مرزي آرتميس از سپاهيان تحت امر گروه 

شخصي كه خود را بهرام ابتين معرفي ميكند و هم اينك در تلوزيون پارس برنامه دارد.نام برده به جز توهين به قوميت هاي ايراني و همچنين فحاشي به اعضا و افراد اپوزسيون كاري انجام نميدهد.وي مدت كوتاهي هست كه به آلمان آمده و در آنجا سكونت دارد. نام برده مدت كوتاهي در نهاد مردمي هم عضو شده بود كه به علت تهمت و فحاشي از طريق تلوزيون نهاد مردمي از نهاد اخراج شد.نام برده از آقايان موسوي و كروبي گرفته تا خود شاهزاده رضا پهلوي را مورد توهين و فحاشي قرار ميدهد و با جنبش نا ايراني خود كه به اسم ايرانبانان راه انداخته است در حال سم پاشي روي گروههاي فعال مبارزاتي هست. جديدا عكسي از وي بدست آمده كه در جلسه اي با محسن رضايي قاتل بزرگ و همچنين نان به نرخ روز خور است كه نشان ميدهد اين حركتهاي وي از كجا آب ميخوردو سر در آخور چه كسي دارد.
*************************************************

شناسایی شد: اميرحسين ثابتي بسیجی بازی استقلال- النصر


اميرحسين ثابتي، دانشجوي دانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران و رييس بسيج دانشجويي اين دانشکده

از سرکوب گران یک اسفند یکی از سازمان دهندگان بسیجی ها در بازی استقلال النصر در ورزشگاه آزادی اين فرد در روز

16آذربا کارت بسيج خود ده ها نيروي شبه نظامي مسلح به سلاح هاي سرد را وارد دانشگاه کرد

اميرحسين ثابتي، همکاري نزديکي با سايت تندروي “رجا نيوز” دارد

تقدیر نامشترک مسافران تایتانیک

نظام سرمایه دا ری هنگامی که بحرانی رُخ میدهد،عاقلانه ترین کار
درمنطق نولیبرالیسم،یاری رساندنِ دولت به لایه های بالای جامعه است.
برای نمونه: بحران اقتصادیِ اخیرِآمریکا،دولت به یاری سرمایه داران و
بانک داران شتافت.
روزنامه اکونومیست در18اکتبر2008به درستی نوشت:
چرا دولت آمریکا برای نجات کارکنان "مورگان استانلی" که درآمدهای خوبی
نیزدارند،10 میلیارد دلار ازجیب مالیات دهندگان پرداخت می کند،اما به جنرال موتورز
که 266 هزار کارگر دارد، رقمی تعلق نمی گیرد.؟

تقدیر نامشترک مسافران تایتانیک/خسرو صادقی بروجنی

در آمریکا :
59 میلیون نفر بیمه خدمات پزشکی ندارند.
52 میلیون نفر در فقر زندگی می کنند.
42 میلیون نفرباکوپن غذا زندگی میکنند.
15 میلیون نفر بیکارند.
هزینه جنگ افغانستان برای آمریکا به روایت ارقام
هزینه هرسرباز آمریکایی درافغانستان 697 هزاردلاردرسال است.
دفتربوجه کنگره آمریکا، 110 میلیارد دلار برای هزینه جنگ درافغانستان
برای سال 2011 درنظرگرفته است.
این آمار و ارقام درباره جنگ عراق به مراتب بیشترخواهد بود.
مالیات دهندگان آمریکایی(کارگران وزحمتکشان) ازآغازجنگ افغانستان وعراق
تا هم اکنون،حدود یک تریلیون ودویست وشصت میلیارد دلار مالیات پرداخته اند.

در باره ماهيت تضاد های درونی جمهوری اسلامی!


سرمقاله پیام فدایی
پیام فدایی
استعفای حيدر مصلحی وزير اطلاعات جمهوری اسلامی و مورد قبول واقع شدن آن از سوی احمدی نژاد و این امر که سپس خامنه ای شخصا وارد ماجرا شد و بدون توجه به پذيرش اين استعفا از سوی رئيس دولت وی را به عنوان  "وزیر محترم اطلاعات "مخاطب قرار داده و از وی خواست که به کارش ادامه دهد،  بار ديگر شدت تضاد های هيئت حاکمه را در مقابل ديد عموم قرار داد.
البته صرف شدت یابی تضادهای درونی حکومت، امر تازه ای نیست. همه می دانند که قدمت تضادهای جمهوری اسلامی به قدمت عمر خود این رژیم وابسته به امپریالیسم می رسد و هر بار در شرایط اوج یابی بحران نظام اقتصادی حاکم و تشدید مبارزات توده ای تضادهای غارتگران حاکم برای حفظ سیستم  نیز بالا می گیرد. اما  دور جدید تضاد بین بالاییها در شرایطی پدیدار شده که جمهوری اسلامی، برای نشان دادن استحکام خود چنين جلوه می داد که با بيرون کردن اصلاح طلبان از مراکز اصلی قدرت، "فتنه" برطرف و" رژيم "يک دست" شده است؛ اما هنوز چند صباحی از اين جراحی بزرگ نگذشته که حال "رئيس قوه مجريه "که با هزاران تقلب و آدم کشی بر سر کار آمده، در جریان عزل و نصب های دولت  خود به یک "شاخ" در مقابل اراده ولی فقیه تبدیل شده است.
در ارتباط با مساله عزل و نصب وزیر اطلاعات، در تاریخ ۲۸ فروردین، دفتر احمدی نژاد اعلام کرد که حیدر مصلحی از تصدی وزارت اطلاعات "کناره‌ گیری" کرده و رئيس جمهور نیز اين استعفا را پذيرفته است. سپس به دنبال اين واقعه محمود احمدی نژاد با اعلام اين که  جلسه ای با رهبری داشته  و طی آن دلایل خود را در خصوص پذیرش استعفای حیدر مصلحی  به اطلاع وی رسانده است تاکيد کرد  که مصلحی دیگر وزیر اطلاعات نیست و جلسه روز چهارشنبه (31 فروردين)هيئت دولت  نیز بدون حضور وی تشکيل خواهد شد.
اما در30 فروردين يعنی بلافاصله بعد از اين ادعا ها،  خامنه ای به جای اينکه احمدی نژاد را مخاطب قرار دهد  با نوشتن نامه ای به " حجة‌الاسلام جناب آقای مصلحی دام توفیقه" نامبرده را در وزارت اطلاعات ابقا نموده و مسئله پذيرش استعفای وی از طرف احمدی نژاد را  عملاً منتفی نمود. به اين ترتيب خامنه ای توی دهان رئيس دولت زد.
تو دهنی خامنه ای به احمدی نژاد، این مهره "ذوب شده در ولايت" نامبرده را در چنان شرایطی قرار داد که حتی نتوانست همچون هميشه دروغی سرو هم کرده  و خود را از اين مخمصه بيرون کشد.  عدم واکنش فوری و رسمی محمود احمدی‌نژاد در مورد نظر خامنه ای  باعث گرديد تا  روز بعد (در ۳۱ فروردین) ۲۱۶ تن از نمایندگان مجلس با نوشتن نامه‌ای خطاب به وی، خواستار موضع‌گیری صریح او در  پذيرش نظر رهبری و حمایت از حیدر مصلحی شدند. وسپس خامنه ای  برای شير فهم کردن رئيس جمهوری که با تقلب و سرکوب او را  بر سر کار آورده است سيدحسين نقوی عضو كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس شورای اسلامي  را به صحنه فرستاد و از زبان وی اعلام کرد که:" مجلس هيچ انتظاری به جز اينكه آقای احمدی‌نژاد تابع محض ولی امر مسلمين" باشد " نداشته و ندارد" و همين فرد سپس تاکيد نمود که" مصلحی وزير اطلاعات جمهوری اسلامی است و هيچ اما و اگری نبايد در ميان باشد" و برای احمدی نژاد و مشاورانش که ممکن است به "اما و اگر"متوسل شوند روشن نمود که "اصولگرايان با هيچ فردی عقد اخوت نبسته‌اند".
این واقعیت که رییس جمهوری که  بيت رهبری با او "عقد اخوت" بسته بودو همين دو سال پيش اين همه خرج اش کرده و به خاطر بر صندلی رياست نشاندنش خود را رسوای عام وخاص کرده بود حال در سير رويدادها به جائی رسيده که رهبر بايد توی دهانش بزند، نشانگر اوضاع متزلزل و متشتت جمهوری اسلامی است.
تضاد بين احمدی نژاد و مشاوران و يارانش با بيت رهبری و بقيه "اصول گرايان" البته با استعفای وزير اطلاعات شروع نشده بلکه با اين مورد، که معنائی جز تلاش برای اعمال نفوذ بر وزارت جهنمی اطلاعات ندارد ، تشديد گشته و علنی تر شده است. همين چندی پيش بود که مصباح يزدی که همواره به مثابه "پشتيبان" احمدی نژاد شناحته می شد  طرفداران "مکتب ايرانی" (عبارتی  که به اسفنديار مشائی مشاور و يار گلستان و گرمابه وی نسبت داده می شود)  را به فراماسونری منتسب نمود و برخی از مسئولين حکومتی ازشکل گيری "فتنه جديد" سخن گفته  و حتی در مجلس جمهوری اسلامی نمايندگانی همچون علی مطهری و محمدرضا باهنر رئيس جمهور را به استیضاح تهدید کردند.
تضادهای درونی بین جناحهای مختلف هیات حاکمه واقعيتی عينی و غير قابل انکار بوده که از روز تولد اين رژيم سرکوبگر با وی همراه بوده و هر روز به شکلی خود را به نمايش گذاشته است. اگر به تاريخ حيات 32 ساله جمهوری اسلامی نگاه کنيم از دعواهای بازرگان با بهشتی و بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی  تا اعدام قطب زاده و مهدی هاشمی و سپس عزل منتظری و به تلويزيون آوردن شريعتمداری و اخيرا هم جراحی اصلاح طلبان و حمله به رفسنجانی و امروز هم "فتنه جديد"، تنها نمونه هایی از این حقیقت را به نمایش می گذارند. همین واقعیت بار دیگر اهمیت پاسخگویی به مساله ماهیت تضادهای درونی جمهوری اسلامی و چگونگی برخورد به آنها از سوی نیروهای مخالف را برجسته می کند.
تا آنجا که به واقعیات جاری باز می گردد باید گفت که دور اخیر تشديد تضاد های درونی هيئت حاکمه در درجه اول بطلان دیدگاه و تحلیل هایی را نشان می دهد که با مشاهده سطح رویدادهای اخیر و بیرون راندن جناح اصلاح طلبان حکومتی (موسوی، خاتمی و کروبی) از مراکز تصمیم گیری نظام و فشار به دار و دسته رفسنجانی،  توسط دولت احمدی نژاد مدعی "يکدست" شدن جمهوری اسلامی بوده و با قایل شدن قدرت غير واقعی  برای دار ودسته احمدی نژاد در دسته بندی های درون حاکمیت، رويدادهای جامعه را بر اين اساس تحليل می کردند. این تضادها همچنین عدم صحت دیدگاهی را نشان می دهد که تضادهای درونی طبقه حاکم یعنی بورژوازی وابسته در ایران را واقعی ندانسته و آنها را صرفا یک "بازی" برای فریب مردم جا می زنند.

از آنجا که در طول عمر ننگين جمهوری اسلامی ما همواره شاهد انعکاس نادرست اين واقعيت يعنی تضاد های درونی طبقه حاکمه  و شاخ به شاخ شدن دارو دسته های درونی جمهوری اسلامی در صفوف مبارزاتی مردم خود بوده ايم و شاهد بوده ايم که چگونه برخی از نيرو ها با ادعای استفاده از تضاد های درونی طبقه حاکمه عملا بازيچه دست جناح های درونی اين رژيم سرکوبگرشده اند و بدون توجه به ماهيت اين اختلافات به پشتيبانی از يک جناح در مقابل جناح ديگر پرداخته و به اين وسيله لبه تيز مبارزه مردم برای سرنگونی تماميت جمهوری اسلامی را کند نموده اند،  ضروری است به اين امر توجه شود که چرا اين دسته ها به جان هم می افتند و جايگاه اين مساله در تعيين خط و خطوط مبارزه کارگران و زحمتکشان ما چيست؟ و آيا اختلاف جناح های درونی طبقه حاکمه هويت مردمی و دمکراتيک برای هیچ یک از دسته بندی های درونی این رژیم ايجاد می کند يا همه دسته های درونی اين نظام سر تا پا جنايتکار بوده و هستند؟و مهمتر از همه شيوه درست استفاده مردم ما از اين اختلافات چگونه بايد باشد؟
واقعيت اين است که جمهوری اسلامی حافظ نظام سرمايه داری وابسته حاکم بر کشور وکانال اصلی نفوذ امپرياليستها بر ايران می باشد به همين دليل هم همه دسته بندی های درونی آن حافظين اين نظم ظالمانه و ضد مردمی بوده و هر يک در تلاش اند تا با کسب جايگاه برتر در دستگاه دولتی سهم هر چه بيشتری از استثمار و چپاول کارگران و توده های ستمديده را به جيب بزنند. به همين دليل هم اختلافات آنها با همديگر هيچ هويت دمکراتيک و مردمی برای آنها ايجاد نمی کند. برای نمونه در حريان همين انتخابات سال 88 که موسوی خود را برنده انتخابات اعلام نمود بر عکس شورای نگهبان و خامنه ای برنده انتخابات خود ساخته و "مهندسی" شده را احمدی نژاد معرفی نمودند. به اين ترتيب بين موسوی و کروبی با احمدی نژاد و خامنه ای  مشکل پيدا شد، اما درست در همین دوره تشدید اختلافات ما شاهد بودیم که عليرغم همه اين تضادها و برغم اينکه ميليونها نفر در اعتراض به جمهوری اسلامی به خيابانها ريختند موسوی تاکید می کرد که خواهان "جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر" است . خوب خود اين واقعيت نشان می دهد که اختلافات درونی طبقه حاکمه نه بر سر کليت نظام سرکوبگرانه حاکم بلکه بر سرسهم بيشتری در قدرت و بکار گیری روشهای مختلفی ست که هر دسته برای سرکوب و مهار مبارزات توده ها ارائه می دهند. در شرايطی که مبارزات مردم لرزه بر پايه های نظام حاکم انداخته است و ذوالنور از "چشم" و "گوشهای"  خامنه ای در سپاه  در رابطه با تظاهرات 25 بهمن اعتراف می کندکه :" همین ۲۵ بهمن 89 بود که پرسنل نیروی انتظامی در همان اوایل کار مرعوب بزرگی جمعیت شدند "بنابراين هر کس فريب تبليغات اين دسته بندی ها را بخورد و انرژی و توان خود را جهت پيشبرد خط و خطوط آنها قرار دهد، نهایتا  جز در جهت تقويت کل نظام حاکم کاری نکرده است. در شرايطی که بستر اصلی اختلافات بالائی ها چگونگی مقابله با رشد بحران نظام اقتصادی- اجتماعی و مهار اوج گيری خشم و نفرت توده ها و مبارزات آنهاست به هيچ وجه نبايد اجازه داد که دسته های درونی رژيم در پوشش اين اختلافات مردم را فريب داده و انرژی  مبارزاتی آنها را به هرز ببرند.
البته تاکيد بر اين واقعيت به هيچ وجه نيرو های مردمی را از استفاده از اين تنشها باز نمی دارد، چون تجربه نشان داده که هر تحول بزرگ اجتماعی زمانی به موفقيت دست می يابد که مبارزات مردم توانسته باشد اين تضاد ها را تشديد کرده و از فضای ايجاد شده در جهت نابودی تماميت سلطه دشمن حاکم سود جويد. بنابراين موضع درست مردم ما ونيرو های انقلابی وابسته به آنها در مقابل چنين اختلافاتی نه دنباله روی از اين جناحها و تقويت يکی در مقابل ديگری بلکه استفاده از فضا هائی که اين اختلافات شکل می دهد جهت تشديد مبارزه برای نابودی کليت نظام حاکم می باشد.
بدون شک اختلافات باندهای درونی جمهوری اسلامی با ابقای وزير اطلاعات از سوی ولی فقيه جنايتکار جمهوری اسلامی   پايان نيافته  بلکه بر عکس بيشتر و شديد تر هم می شود  و ما در آينده شاهد جلوه های هر چه بيشتری از اين اختلافات خواهيم بود؛ اما آنچه به مردم ما امکان می دهد تا از اين تضاد ها به نفع اهداف انقلابی خود هر چه بيشتر سود جويند تلاش دو چندان برای هر چه بيشتر متشکل شدن و تشديد مبارزه بر عليه کليت نظام حاکم می باشد نظامی که تنها در بستر راديکاليزه شدن مبارزات توده ها و توسل آنها به قهر انقلابی و مبارزه مسلحانه است که ملزومات  نابودی اش فراهم گشته  و کارگران و توده های ستمديده امکان می يابند به آزادی و ديگر مطالبات اساسی خود دست يابند.
منبع: پیام فدایی، شماره 142، فروردین 1390

تکامل سرمايه داری تاريخی و وظيفه مارکسيست ها در "مناطق طوفانی" جنوب.(قسمت اول)


يونس پارسا بناب

benab younes parsa
درآمد
عروج امواج خروشان بيداری و رهائی در کشورهای آفريقای شمالی و خاورميانه و احتمال گسترش اين امواج به ديگر مناطق پيرامونی دربند حکايت از اين امر دارد که ميدان کارزار اصلی بين نظام سرمايه و قربانيان نظام مثل آغاز قرن بيستم دوباره به بخش پيرامونی نظام جهانی منتقل گشته است. گشايش "جبهه اول" اين امواج در کشورهای عضو آلبا در آمريکای لاتين در دهه 2000 و گشايش "جبهه دوم" آن در کشورهای عربی خاورميانه و آفريقای شمالی در حال حاضر نمودار برجسته اين انتقال تاريخی است. اين انتقال و اهميت آن حکم مي‎کند که به بررسی وظيفه تاريخی چالشگران ضد نظام (بويژه مارکسيست ها) در ارتباط با کشورهای دربند پيرامونی (که امروز دوباره به "مناطق طوفانی" مبارزه عليه نظام تبديل گشته اند) بپردازيم. در بخش اول اين نوشتار به پيشينه اين کارزار انتقالی در آغاز قرن بيستم در پرتو تغيير و تحولاتی که در تکامل سرمايه داری تاريخی اتفاق افتاد، ميپردازيم. در شماره آينده اين نشريه مشخصات و شيوه های اصلی وظيفه تاريخی چالشگران ضد نظام (بويژه مارکسيست ها) در بحبوحه عروج امواج بيداری و رهائی در کشورهای سه قاره را بازگو مي‎کنيم.
سه مرحله تکاملی سرمايه داری تاريخی
سرمايه داری تاريخی از سه مرحله متصل و پشت سر هم تشکيل شده است:



در دوره گذار که نزديک به چهارصد سال طول کشيد، جهان بتدريج از "عصر قديم" عبور کرده و به "عصر جديد" وارد گشت. در اين دوره کشورهای اروپای آتلانتيک (پرتقال، اسپانيا، هلند، انگلستان و ...) به تسخير و چپاول تمدن های کهن قاره های آمريکا و اقيانوسيه و سپس قاره های آسيا و آفريقا دست زدند و شرايط را برای شکوفائی و دوره بلوغ (سرمايه داری صنعتی) آماده ساختند.
در دوره سرمايه داری به بلوغ رسيده و کوتاه که نزديک به صد و پنجاه سال طول کشيد، ويژگی های مشخص سرمايه داری تاريخی (سرمايه داری واقعاً موجود) شکل گرفته و تثبيت يافت. يکی از ويژگی های اساسی و اصلی اين دوره از سرمايه داری تاريخی نحوه ی انباشت بر اساس پروسه فلاکت بار محروم سازی بود. در اين دوره، اول دهقانان و روستائيان در کشورهای غرب (کشورهای مسلط مرکز) و سپس خلقهای کشورهای شرق (کشورهای پيرامونی) در آسيا، آفريقا، آمريکای لاتين و اقيانوسيه از دسترسی به منابع طبيعی و انسانی خود محروم گشتند. پروسه محروم سازی کشورهای سه قاره به اضافه اقيانوسيه کليه کشورهای آن مناطق را به عنوان وابسته (مستعمره و نيمه مستعمره) به نظام جهانی سرمايه که در آن دوره در حال شکلگيری و رشد بود، متصل ساخت. اين شکلگيری تاريخی سرمايه داری به عنوان نه فقط يک شيوه توليدی بلکه به عنوان يک نظام جهانی نابرابر بر اساس تضاد بين مرکزها و پيرامونی ها (شمال جهانی و جنوب جهانی) سرنوشت جهان ما را تاکنون ورق ميزند.
شکل و شيوه انباشت در دوره بلوغ سرمايه داری به خاطر اين که قادر بود به بازدهی کار اجتماعی شدت مدام بخشد به سرمايه داری يک وجهه سازنده و روبه جلو (پيشرو) داد که حتی توسط مارکسيست ها نيز مورد شناسائی و تحسين قرار گرفت ولی اين منطق و قانون در عين حال نطفه های تخريبي، فرتوتی و درماندگی نظام سرمايه را در درون خود نظام پرورده و رشد داد. مارکس خاطر نشان ساخت که منطق انباشت (سود) بالاخره دو پايه ثروت را نابود مي‎سازد:انسان را از طريق تبديل او به از خود بيگانگی کالائی و طبيعت را از طريق تخريب محيط زيست.
واقعيت اين است که سرمايه داری در دوره نسبتاً کوتاه بلوغ و شکوفائی فونکسيون های پيشرفته غير قابل انکاری را برای بشريت به ارمغان آورد. يکی از اين فونکسيون ها ايجاد شرايطی بود که در آن عبور از نظام سرمايه و ورود به سوسياليسم هم از نظر مادی و هم از نظر آگاهی های فرهنگی و سياسی به يک امر ممکن و ضروری در تاريخ معاصر بشر تبديل گشت. به نظر نگارنده، سوسياليسم صرفا يک "شيوه توليد" برتر نسبت به نظام سرمايه نيست. بدون ترديد سوسياليسم قابليت اين را دارد که به پروسه رشد و توسعه نيروهای توليدی شدت بخشيده و به موازات آن موفق به تقسيم عادلانه در آمدها و ثروت در جامعه گردد. ولی سوسياليسم به عنوان يک نظام جهانی در واقع يک مرحله عالی تر در تکامل و توسعه تمدن بشری است و صرفا يک شيوه توليدی مشخص نيست.
سرمايه داری انحصاری: دوره طولانی فرود و سقوط
در پايان قرن نوزدهم، سرمايه داری وارد فاز طولانی فرود (سقوط) خود گشت. در اين دوره بتدريج ابعاد تخريبی انباشت جای جنبه های سازنده آن را گرفت. اين دگرديسی کيفی در سرمايه داری با ايجاد مونوپولی های توليدی جديد شکل گرفته و رشد يافت. در دوره پيشين تکامل سرمايه داري، انحصارات عمدتا و صرفا محدود به عرصه های تجارت و تسخير مستعمرات ميشد. در دهه های پايانی قرن نوزدهم روند مونوپوليزاسيون به گستره های ديگر منجمله صنايع، منابع طبيعی و امور مالی و مديريت نيز گسترش يافت.
علت اين امر وقوع اولين بحران عميق ساختاری در تاريخ سرمايه داری بود که در آغاز دهه 1870 بلافاصله و کمی بعد از شکست کمون پاريس (اولين انقلاب سوسياليستی در تاريخ) شروع گرديد. بررسی عروج سرمايه داری انحصاری که توسط هيلفردينگ، هابسن و لنين با موشکافی تحسين آميزی تجزيه و تحليل شده است نشان مي‎دهد که سرمايه داری کلاسيک و رقابتی (ليبرال) و در واقع سرمايه داری در کليت اش به پايان دوره شکوفائی خود رسيده و به يک پديده "بی ربط " تبديل گشته است. اين ريزش و سقوط بيان خود را در اولين موج جنگ ها و انقلابات که تاريخ قرن بيستم را ورق زدند، پيدا کرد. بحران عميق ساختاری از يک سو و عروج امواج رهائی ها و انقلابات رهائيبخش و ملی از سوی ديگر خيلی از مارکسيست ها را در پايان جنگ جهانی اول بر آن داشت که اعلام کنند که سرمايه داری در حال نابودی بوده و سوسياليسم در حال "جلوس" است.
ولی تاريخ نشان داد که سرمايه داری قادر شد از بحران خود از طريق اشتعال دو جنگ جهانی و تعبيه و تنظيم فاشيسم جهانی عبور کرده و حتی موفق گردد که بر شکست های منبعث از انقلابات روسيه و چين و عروج جنبش های رهائيبخش ملی در سه قاره فايق آمده و خود را بازسازی نمايد. اماّ بعد از طی يک دوره کوتاه "شکوفائی" و طلائی (1975 – 1945) سرمايه داری انحصاري، جهان سرمايه وارد دومين بحران عميق و طولانی ساختاری گشت که در سالهای آغازين دهه 1970 شروع گشته و امروز برملاتر و رسانه ای تر گشته است. عکس العمل نظام سرمايه به اين چالش جديد دوباره مالی تر ساختن سرمايه داری انحصاری و ميليتاريزه ساختن حرکت سرمايه (گلوباليزاسيون) و اشتغال به جنگ های مرئی و نامرئی در اقصی نقاط جهان است.
بررسی مرحله نسبتاً طولانی سقوط سرمايه داری تاريخی که از دهه های آخر قرن نوزدهم شروع گشته و تاکنون (دهه 2010) ادامه دارد پرسش های حائز اهميتی را مطرح مي‎کند که تامل و سپس پاسخ های مناسب به آنها مي‎توانند برای چالشگران ضد نظام راه گشا و رهائيبخش باشند. آيا دوره نسبتاً طولانی فرود و سقوط سرمايه داری واقعاً موجود (نظام جهانی سرمايه) مي‎تواند به اين معنی باشد که مرحله عبور از سرمايه داری و ورود به "دنيای بهتر" (سوسياليسم) يک دوره گذار طولانی را در بر مي‎گيرد؟ اگر جواب به اين سئوال مثبت است آنوقت در تحت چه شرايطي؟
از 1500 ميلادی (آغاز سرمايه داری مرکانتاليستی در اروپای آتلانتيک و سپس پروسه گذار به دوره بلوغ و شکوفائی سرمايه داری رقابتی) تا سال 1900 آغاز دوره سرمايه داری انحصاری براساس منطق يک جانبه انباشت سرمايه، "غربی ها" (آمريکائی های شمالي، اروپائی ها و سپس ژاپنی ها) بازيگران و حاکمين اصلی نظام بوده اند. آن‎ها به تنهائی ساختارهای دنيای جديد سرمايه داری تاريخی را ساخته و کنترل کرده اند. خلق ها و ملت – دولت های کشورهای پيرامونی که بتدريج 80 در صد بشريت کره خاکی را تشکيل دادند در تحت تسلط کشورهای مرکز قرار گرفتند. البته که اين مردم در بند پيوسته به پا خاسته و تا آن جا که مي‎توانستند به مقاومت و مبارزه برای رهائی از يوغ نظام متوسل گشتند. ولی آن‎ها عموماً بعد از مدتی شکست خورده و مجبور گشتند که زندگی خود را با مقررات "مقدس" بازار آزاد تطابق داده و به موقعيت وابستگی (پيرامونی – حاشيه ای) خود تن در دهند.
تسلط اروپای آتلانتيک بر بخش اعظمی از جهان به موازات انفجار جمعيت در بين اروپائيان آتلانتيک به پيش رفت. در آغاز قرن شانزدهم (1500) اروپائيان فقط 18 در صد جمعيت کره خاکی را تشکيل ميدادند. در آغاز قرن بيستم در صد جمعيت آن‎ها به 36 در صد افزايش يافت. اين ازدياد چشمگير به خاطر اين که اخلاف اين اروپائيان قاره های پر نعمت آمريکا و اقيانوسيه (استراليا و نيوزيلند و ...) را به تصرف خود در آوردند، به وقوع پيوست. مدل انباشت عظيم سرمايه که براساس تاراج و نابودی دنيای بزرگ دهقانی و روستائی در آن قاره ها به پيش رفت، مسلما بدون اين مهاجرت عظيم نمی توانست ممکن گردد. امروز آن مدل انباشت نمي‎تواند توسط کشورهای نوظهور اقتصادی در کشورهای پيرامونی (چين، هندوستان، برزيل و ...) بازتوليد گردد زيرا آن‎ها قاره هائی مثل آمريکا و اقيانوسيه قرون پانزدهم و شانزدهم را برای فتح و گسترش ندارند. در تحت اين شرايط، تئوری های گوناگون "رسيدن به آنها" (به کشورهای مسلط مرکز) مرجعيت و مشروعيت خود را از دست داده اند. در نتيجه مردمان کشورهای دربند پيرامونی هيچ آلترناتيوی برای پيشرفت ندارند مگر اين که راه ديگری را به غير از راه سرمايه داری تاريخی برای توسعه و رشد خود انتخاب کنند.
انتقال ميدان کارزار از کشورهای مسلط مرکز به کشورهای پيرامونی در بند
در سال 1871، کمون پاريس که اولين انقلاب سوسياليستی در جهان بود در فرانسه (يک کشور مسلط مرکز) اتفاق افتاد. اين انقلاب درضمن آخرين انقلابی بود که در کشورهای مسلط مرکز بود. قرن بيستم که با وقوع "بيداری خلق های کشورهای پيرامونی دربند" آغاز گشت فصل نوينی را در تاريخ جهان گشود. اولين پی آمدهای اين بيداری و رهائی به ترتيب انقلابات ايران 1906، مکزيک 1910، چين 1911، و روسيه "نيمه پيرامونی" بودند. مسير عروج و بيداری و رهائی در کشورهای پيرامونی چندی بعد در انقلاب اکتبر 1917، انقلاب مصر 1919 و سپس در رشد و گسترش حزب کنگره هندوستان در دهه 1920 ادامه يافت.
موج اول عروج بيداری و رهائی در عکس العمل به روند مداوم اولين بحران طولانی فرود و "سقوط " سرمايه داری (1945 – 1875) شکل گرفته و بعد از پيروزی انقلابات سوسياليستی در روسيه و چين و گسترش آن‎ها به کشورهای ويتنام و کوبا از يک سو و پيروزی جنبش های رهائيبخش ملی در کشورهای پيرامونی دربند از سوی ديگر به اوج خود رسيد. دولت های برآمده از اين انقلابات و جنبش های رهائيبخش مسير صنعتی شدن را که هميشه از سوی دولت های مسلط مرکز جلوگيری ميگشت برای جوامع خود انتخاب کردند. در اين تلاش کارگران و زحمتکشان خلق های کشورهای پيرامونی موفق شدند که دولت های مسلط مرکز را مجبور به عقب نشينی سازند. نيم نگاهی به تاريخ عروج موج اول بيداری و رهائی بخوبی نشان مي‎دهد که از سالهای آغازين قرن بيستم و بويژه از بعد از انقلاب اکتبر روسيه (1917) تا فرود و تجزيه سه ستون مقاومت (جنبش های رهائيبخش ملی در سه قاره، جنبش های کارگری در اروپای آتلانتيک و سوويتيسم) در سال های 1991 – 1975 مردمان و دولت های اين کشورها با اتخاذ ابتکارات نوين و طرح ابداعات متنوع موفقيت های چشمگير و کم نظيری را در زمينه های آموزش و پرورش، کشاورزي، خدمات بهداشتی و معيشتی برای مردمان آن کشورها بدست آوردند که حائز اهميت و پر از تجربه اندوزی هستند.
اماّ اين جنبش ها، سازمان ها، احزاب و دولت های برآمده از آن‎ها در دو دهه آخر قرن بيستم بنا به عللی منجمله محدوديت ها و تضادهای داخلی خود و موفقيت امپرياليسم در پيدا کردن راه های جديد (از طريق کنترل انحصاری بر تکنولوژي، منابع طبيعی و انساني، امور مالی جهانی شده، تکنولوژی اطلاعاتی و ارتباطاتی و ميليتاريسم) نتوانستند به راه تاريخی در جهت رهايی بشريت زحمتکش از يوغ سرمايه جهانی ادامه دهند و در نيمه راه از نفس افتاده و با سقوط و فروپاشی روبرو گشتند. بهررو اولين امواج رهائی که در مقابله با فلاکت ها و بی امنی های اولين بحران عميق ساختاری در اوايل قرن بيستم بويژه با انقلاب روسيه آغاز گشته و در دهه های 1960 و 1970 به اوج شکوفائی رسيد، در دهه های 1980 و 1990 به پايان عمر خود رسيد. اکنون در بحبوحه عروج دومين بحران عميق ساختاری نظام ما دوباره شاهد بروز شورش ها، قيام ها و انقلابات دوره دوم عروج امواج رهائی (از بوليوي، ونزوئلا، برزيل و ... در آمريکای لاتين گرفته تا تونس، مصر، يمن و ... در خاورميانه و آفريقای شمالی) هستيم.
ولی در اين ميان هم قربانيان و هم چالشگران ضد نظام با تعداد زيادی "هيولا" های جديد روبرو هستند که بيش از پيش قادرند تلفيق بين چالشگران و قربانيان نظام را به تعويق اندازند. اهم اين هيولاها عبارتند از:



نگارنده در نوشتاری تحت نام "مسئوليت تاريخی چالشگران ضد نظام در دوره عبور از نظام سرمايه داری واقعاً موجود" هيولای يک و دو را مورد بررسی کوتاه قرار داده است. در اين جا به چند و چون هيولای سوم ميپردازيم.
مالی سازی گلوباليزاسيون: آخرين فاز سرمايه داری انحصاری
سرمايه داری از اوان تولدش بتدريج با حرکت سرمايه به اکناف جهان (گلوباليزاسيون) جهان را به دو بخش مکمل و لازم و ملزوم "مرکز" و "پيرامونی" تقسيم کرد. با تکامل و رشد سرمايه داری اين شکاف بندی (پولاريزاسيون) عميق تر گشته و خود را بطور مداوم باز توليد کرد. در اولين بحران عميق ساختاری نظام سرمايه در اواخر قرن نوزدهم که عروج انحصارات مالی و صنعتی از يک سو و افزايش تهاجم به کشورهای "مشرق زمين" (عمدتا آفريقا و آسيا) از سوی ديگر منبعث از آن بحران بودند، بدون ترديد يک دگرديسی کيفی در صورتبندی و بعد مکانی (ميدان فعاليت های سرمايه داری به عنوان نحوه توليد) به وقوع پيوست.
لنين بعد از بررسی اين دگرديسی ساختاری به اين نتيجه رسيد که رشد اوضاع برای بشريت زحمتکش در جهان "قدم برداشتن در جهت استقرار سوسياليسم" را به يک امر ضروری و حتمی تبديل ساخته است يکی از وجوه مشخص اين دگرديسی اين بود که سرمايه داری واقعاً موجود ديگر صرفا يک نحوه توليد در جهان نبوده بلکه به عنوان يک نظام حاکم جهانی عمل مي‎کند. لنين در بررسی اين دگرديسی ساختاری به اين نتيجه رسيد که رشد اوضاع و ورود سرمايه داری تاريخی به دوره طولانی کهولت، "گنديدگی" و فرتوتی خود را برای بشريت زحمتکش به غير از "قدم برداشتن" در جهت استقرار سوسياليسم راه ديگری را نگذاشته است.
امروز در بحبوحه دومين بحران ساختاری نظام و تشديد تمرکز سرمايه از يک سو و گسترش جنگ های بی پايان و نامحدود راس نظام از سوی ديگر، ما شاهد يک دگرديسی کيفی جديد در عملکرد نظام هستيم که بعضی از مارکسيست ها آن را "مالی شدن انحصاراتی گلوباليزاسيون" و يا "سرمايه داری انحصاری جهانی شده" می نامند. از اين به بعد، انحصارات نه تنها در رهبری ارتفاعات اقتصاد مدرن قرار دارند بلکه آن‎ها موفق شده اند که کنترل مستقيم خود را بر کليه سيستم توليدی نيز اعمال سازند. اشتغال ها و فعاليت های کوچک و متوسط مثل کشاورزان در کشورهای مسلط مرکز به کلی از هر نوع استقلال عمل خلع گشته و به معامله گران و دلالان دون پايه تبديل شده و عمدتا در انقياد و در بند کنترل مستقيم مونوپولی های عمدتا مالی قرار گرفته اند.
در اين فاز نهائی تمرکز سرمايه و گسترش غير قابل باور جنگ های بی پايان و نامحدود در اکناف جهان (و فلاکت های غير قابل تحمل منبعث از اين مرحله از عمر هيولای سرمايه) آيا طبيعی نيست بپرسيم که سرمايه داری تاريخی به دوره پايانی عمر خود رسيده است؟ افکارعمومی جهانی چه در کشورهای مسلط مرکز و چه در کشورهای در بند پيرامونی خواهان "انهدام" (ملی کردن) انحصارات پنج گانه هستند. انهدام و نابودی اين مونوپولی ها بدون ترديد اولين قدم در جهت اجتماعی کردن مديريت آن‎ها توسط کارگران و ديگر زحمتکشان در کشورهای مختلف جهان است. تنها از طريق ملی کردن و اجتماعی کردن اين انحصارات است که بشريت قادر خواهد گشت که قدم های اوليه را در جهت استقرار پايه های مادی واصلی "جهانی بهتر" بردارد.
بدون ترديد اين عمل تاريخی عظيم پر از پيچ و خم و طولانی توسط خلق های جهان بدون بروز و رشد احساس مسئوليت تاريخی از سوی چالشگران ضد نظام نسبت به اصل "تغيير جهان" به نفع قربانيان نظام جهانی سرمايه نمی تواند به منصه ظهور برسد. اين امر بويژه در ارتباط با کشورهای پيرامونی سه قاره چالشگران ضد نظام را به يک چالش جدی ميطلبد. به عبارت ديگر چرا بايد مثل آغاز قرن بيستم و سپس مثل "عهد باندونگ" (1975 – 1955) چالشگران ضد نظام تلاش کنند که پروسه تاريخی انهدام و نابودی مونوپولی های حاکم بر نظام سرمايه (امپرياليسم) را در کشورهای پيرامونی سه قاره (که مجددا به "مناطق طوفانی" تبديل گشته اند) شروع کرده و اين دفعه به پيروزی برسانند؟ در شماره بعدی اين نشريه چند و چون وظيفه تاريخی چالشگران ضد نظام در کشورهای پيرامونی سه قاره را در اين مورد بازگو می کنيم.
 دوره گذار نسبتاً طولانی شکلگيری و آمادگی از "عصر قديم" پيشا سرمايه داری به عصر سرمايه داری تجاری – مرکانتاليستی (از 1400 تا 1750 ميلادی).  دوره کوتاه " شکوفائی " و بلوغ (از 1750 تا اواخر قرن نوزدهم)  دوره نسبتاً طولانی فرود و سقوط عصر امپرياليسم از آغاز ربع آخر قرن نوزدهم تا کنون (سالهای آغازين دهه 2010).  رواج تضادها و همبستگی های کاذب و قلابی ديني، مذهبی و يا شووينيستی و پان ايستی  تزريق ميليتاريسم به تار و پود (متابوليسم) نظام (نظامی سازی پروسه گلوباليزاسيون يعنی آخرين فاز سرمايه داری واقعاً موجود)  مالی سازی گلوباليزاسيون (آخرين فاز سرمايه داری انحصاری)

23 اردیبهشت
آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
تکامل سرمايه داری تاريخی و وظيفه مارکسيست ها در "مناطق طوفانی" جنوب.(قسمت اول)يونس پارسا بناب
 2011‑05‑13
گفتمان های رايج درباره نظام جهانی سرمايهو مولفه های استراتژی رهائی يونس پارسا بناب
 2011‑04‑27
فرود هژمونی آمريکا و فراز چين نو ظهور درآستانه ی عروج امواج رهائی درجنوبيونس پارسا بناب
 2011‑04‑11
انقلاب مصر در تقابل با پروژه ی جهانی آمريکا در خاور ميانه ی بزرگيونس پارسابناب
 2011‑03‑28
"سيا" به روايت "سيا" يونس پارسابناب
 2011‑03‑14

اخبار ومقالات مربوط به یونس پارسا بناب در روشنگرى(كليك كنيد)

ملاحظه ای بر واکنشِ "کاشف مهملات"! (بخش اول)

ملاحظه ای بر واکنشِ "کاشف مهملات"! (بخش اول)
ایرج شكری
ایرج شكری
پاسخ دوگانه(1) "ایرج شکری" خطاب به این آدم "گنده دماغ"(یعنی راقم این سطور) که "جناب مستطاب و حضرت اجل" نیز محسوب می شود، و هم "شلغمکار" است و هم "نظریه پرداز مالیخولیایی بیچاره" و در عین حال "نظریه پرداز سیاسی – امنیتی – تبلیغاتی"، و هم "مهمل" می گوید و خواهد گفت و هم "موجود مفلوکی" است که "کف بر لب" دارد و هم "یکی از پرورش یافتگان مکتب مرید و مرادی، با روش حسین شریعتمداری در کیهان" است و چه بسا "معلولیت ذهنی" نیز دارد و "پشت اسم مستعار پنهان شده است" و "یاوه گو" است و "دریده" و ...، موجبات شادی و شادکامی نگارنده را فراهم آورد.
در وانفسای "بیماری" و "ضعف جسمانی"، واکنش "روانی – هیجانی" ایشان، تلخکامی "دارو و درمان" را به حلاوت شربت "سکنجبین" مبدل نمود.    
زنده یاد "فروغ فرخزاد" در نامه ای به "پرویز شاپور" نوشته بود: "وقتی در کارم پیش می روم و عده ای را ناراحت و ناراضی می بینم، چقدر خوشحال می شوم."
این مهم، دلیل محکم شادی و شادکامی نگارنده و چرایی و چگونگی تبدیل "تلخکامی" به "حلاوت" است. بگذریم!
به اصل ماجرا بپردازیم. در "نقد هنری" می گویند: "آواز و نه آوازه خوان". این مهم صحیح است اما در عرصه "هنر" و البته "علوم تجربی" و به منظور ارزیابی "اثر هنرمند" و  "کشف و خلق عالم". عده ای اما به دنبال بسط و ارتقای این "ایده" به حوزه "علوم انسانی" و مشخصاً "علوم سیاسی" هستند. این "عده" به اتکای "ایده"ی بالا می خواهند همه چیز بگویند و تبلیغ کنند. در این میان اگر فردی مدعی شد که بالای چشم این "عده" ابرو است و آنچه می گویند و تبلیغ می کنند یک "آبشخور" دیگر به جزء، تفاوت های موجود در عالم سیاست دارد و بدین سان به "فرد" و نه  "نظر فردی" متمرکز شوند همان "عده" با "جیغ بنفش" به میدان می آیند و بر "هویت نمادین" خود به عنوان "منتقد" تاکید و تائید می کنند با "کرشمه و ناز" از مظلومیت خود و "انتقاد ناپذیری" طرف مقابل شِکوه و شکایت می کنند.
واقعیت آن است که مقاله پیشین اندکی "دریدگی" بود و مقاله پیش رو تماماً "دریدگی" است؛ "دریدن پرده هویت نمادین" همان "عده"!
در مقاله پیشین(2) به اجمال می خواستیم بگوییم که فلان فرد که با "هویت نمادین منتقد بودن" جولان می دهد، "منتقد" نیست و اساساً بنا بر دلایل "خاص" توانایی و امکان "انتقاد" را ندارد. در اینجا است که "ایرج شکری" نه فقط با "اکبر گنجی و یا "روزنامه نگار مبلغ و حامی اصلاح طلبان حکومتی" بلکه با "ابراهیم نبوی" نیز در یک "لیست" قرار می گیرد. اگر "ابراهیم نبوی" با "نفرت و تلخی"(= جنبه عاطفی) به "مشکل مجاهدین خلق" می پردازد، "ایرج شکری" نیز با عداوت و کینه ای مُلهم از "جنبه عاطفی" به همان جا می رسد. دقیقاً در همین جا است که تفاوت های "سرنگونی طلب" و "اصلاح طلب" و ایضاً "بریده" و "مزدور" فاقد معنا است.
اگر "ایرج شکری" به جای ردیف کردن "رطب و یابس" و "موتور سوزاندن" با دقت به پارادایم "نظریه پرداز سیاسی – امنیتی – تبلیغاتی" می اندیشید و آن را نه به عنوان "ناسزا" و "دشنام" بلکه به مثابه "عینیت"، حلاجی می نمود بر ایشان آشکار می شد که ذکر نام او در مقاله پیشین، بی دلیل نبوده است. مهم تر از آن در یک "نظریه سیاسی – امنیتی – تبلیغاتی"، فرض بر این است که "کنش" را متناسب با "واکنش" طرف مقابل تنظیم، ترسیم و "عملیاتی" می کنند. به بیان صریح تر یکی از اهداف مقاله پیشین بر این پایه استوار بود که ایشان "واکنش" نشان دهند تا فاز دوم "کنش" آغاز شود.
"واکنش" قابل تأمل ایشان اثبات "کنش" اول و برهان "کنش" دوم است.
"کاشف مهملات"! وقتی موتور سوزاند و بالاجبار "خلاص کرد" در دام از پیش تعبیه شده  "نظریه پرداز مالیخولیایی بیچاره" گرفتار آمد!
در مقاله پیشین مدعی شدیم که مقالات "ایرج شکری"، انتقادآمیز نیست بلکه "اتهام آمیز و تخریب کننده" است و لذا با "استقبال"، "تقدیر" و "تائید" رژیم آخوندی مواجه می شود. چرا که ابتدا به ساکن می تواند از نوع مواجهه "ایرج شکری" بهره برداری "تبلیغی - تهییجی" نماید.
گرچه این مهم با توجه به مقالات ایشان قابل اثبات بوده است اما "چرایی" آن را می بایست در پرتو "کنش و واکنش" توأمان به نظاره نشست. رویکرد تئوریک موضوع با توجه به جنبه آموزشی آن برای هواداران مقاومت، "به منظور شناخت صحیح و "اصولی" خاستگاه و "ماهیت" مواجهه فوق و مهم تر از آن نیروی انتقاد کننده / اتهام زننده / تخریب کننده و صد البته نوع مواجهه و "پاسخ دهی" مجاهدین خلق حائز اهمیت است."
در مقاله پیشین می خواستیم بگوییم که "علی ناظر"، یک "خط" است. ایشان با حفظ مواضع انتقادی خود نسبت به "مجاهدین خلق"، یک "خط سیاسی" را نمایندگی می کند. خطی که بر "رئال پلتیک" استوار است. "اسماعیل وفا یغمایی" نیز در همین خط است. "عاطفه اقبال" نیز در این "خط" است. "ایرج مصداقی" نیز این چنین می اندیشد. شاخص رفتاری این خط "تفاوت استراتژیک – همبستگی عاطفی" با "ما" است. این خط گرچه "تفاوت استراتژیک" با "ما" دارد اما در "همبستگی عاطفی" آن کوچکترین تردیدی نیست لذا آنچه می گویند "دردمندانه" است، "دلسوزانه" است، "خیرخواهانه" است. تجربه به ما آموخته است که آن ها اگر "اخم" کنند، "فریاد" بزنند، "اعتراض" کنند و... از روی "دردمندی"، "دلسوزی" و "خیرخواهی" است. به همین دلیل نیز آن ها "منتقد" هستند و صد البته "رفیق".
بی تردید "نقد" را به منظور "اصلاح" بیان می کنند و این "رفیق" است که اصلاح "ما" را مطالبه می کند. این که چه نوع "اصلاحی" را مطالبه می کند موضوع دیگری است. این را "دوستان نادان" مد نظر داشته باشند.
"ایرج شکری" اما به گونه دیگر است. او "دردمند" است اما "درد خود" دارد. "دلسوز ما" نیست، "دلسوخته خود" است و نه "خیر ما" را می خواهد و نه در راستای "خیر خود" قدم بر می دارد.
به جملات ذیل با دقت توجه کنید.
"... اما خدمت اعضای محترم شورای ملی مقاومت و هموطنان آزاده باید عرض کنم که نفرستادن بیانیه بیست و سومین سالگرد تاسیس شورا برای نظر خواهی به من و اینطور کنار گذاشتن من، برای من به لحاظ عاطفی مثل این بود که دوستان، نه در یک واکنش خود به خودی بلکه در کمال خونسردی و قساوت، 20 سال زندگی مبارزاتی مرا به خاطر این که نامه انتقادی برای آقای رجوی نوشته ام( نامه ای که تا به امروز هم انعکاس بیرونی نداشته و تنها در اختیار سه تن اعضای قدیمی و یک تن که خیلی نزدیک به مجاهدین است قرار داده بودم)، لگد مال کرده و به زباله دانی انداخته باشند، 20 سالی که همراه با همه مسائل زندگی در غربت بوده است. گویی من نه یک انسان مبارز و همراه سالیان آنان، بلکه مگسی بوده ام که در اطاق کارشان وزوز مزاحمی داشته و آنرا بیرون رانده اند..."(تاکید از من است.)(3)
به مواردی که ذیل آن ها خط کشیده ایم دقت کنید. راقم این سطور از "کیفیت" مواجهه طرفین و چگونگی پروسه "تعلیق عضویت" و یا "اخراج" ایشان از شورا بی اطلاع است. به مطالب "ایرج شکری" نیز نمی توان استناد نمود، چرا که از یک سو نمی توان و نباید یکطرفه به قاضی رفت و از سوی دیگر سابقه ایشان در مواجهه با "مجاهدین خلق"، "سندیّت" ادعاهای او را با "خدشه" مواجه می سازد.
نکته مهم اما "تصویر از خود"ی است که "ایرج شکری" به آن مبتلا است. این "تصویر از خود"، پایه و اساس مطلب است. بیفزاییم که در تحلیل نهایی، "تصویر از دیگری" نیز افزوده می شود.
"ایرج شکری" به "لحاظ عاطفی"، دردمند  است و دلسوخته. ایشان بر این باور است که "در کمال خونسردی و قساوت" با او بر خورد شده است، که "20 سال زندگی مبارزاتی" او را لگد مال کرده و به زباله دانی انداخته اند، که او "نه یک انسان مبارز و همراه سالیان آنان" بلکه مگسی بوده است که در اطاق کار آن ها وزوز مزاحمی داشته و آنرا بیرون رانده اند.
این "تصویر از خود" و این "تصویر از دیگری" اساساً مجال رویکرد انتقادآمیز را از فرد، سلب می کند. عینکی که بر چشم ایشان است "سیاسی" نیست، تماماً "عاطفی" است. در این نقطه تعیین کننده است که مواجهه ایشان را نه انتقادآمیز، بلکه اتهام آمیز و تخریب کننده می دانیم. فردی که خود را در مواجهه با دیگری، "لگد مال شده"، "به زباله دانی انداخته شده" و "مگس" می پندارد، "ماهیت مواجهه"اش از محتوای تصویری که از "خود" و "دیگری" دارد نشأت می گیرد. این "جنبه عاطفی" است که ایشان را به شمارش کلمات فارسی و عربی در پیام "مسعود رجوی" وا می دارد. دقیقاً همین "جنبه عاطفی" است که باعث می شود ایشان همیشه "مسئولانه، منصفانه و منطقی" عمل نماید و "دیگری" همیشه "غیر مسئولانه، غیر منصفانه و غیر منطقی" برخورد نماید. دقیقاً همین "جنبه عاطفی" است که باعث می شود "دیگری" همیشه نسبت به ایشان از حربه "شانتاژ، بر چسب زدن، پرونده سازی، ارعاب و گرایش به حذف منتقدان" استفاده کند و ایشان نیز هیچ گاه نه شانتاژ می کند، نه بر چسب می زند، نه پرونده می سازد، نه از ارعاب استفاده می کند و نه گرایش به حذف منتقدان دارد.
این "جنبه عاطفی"(= عقده حقارت)، گرایش ناخودآگاه ایشان را به استفاده از "مکانیزم های دفاعی" در بر دارد. این گرایش ناخودآگاه می خواهد ایشان را از زیر "لگد" و از درون "زباله دانی" برهاند و به جای تصویر "مگس"، تصویر "عقاب" را جایگزین نماید. اشاره همیشگی ایشان به طرح شعار "آزادی برابری، با شورا و ارتش آزادیبخش ملی" که "مورد استقبال رزمندگان ارتش آزادیبخش هم قرار گرفته بود و نامه ای از یکی از آنان در تایید این شعار در ایران زمین شماره 127 به چاپ رسید"، گویای این مدعا است.
 این "گرایش ناخودآگاه" که مولود "جنبه عاطی" است در تمامی مقالات ایشان که مرتبط با "مجاهدین خلق" است قابل رویت است. "ضمیر ناخودآگاه" ایشان به هزار و یک زبان درصدد بیان یک نکته است؛ "من حقیر نیستم"!
در مقاله پیشین مدعی شدیم که مقالات "ایرج شکری" انتقاد آمیز نیست بلکه اتهام امیز و تخریب کننده است. فرض اصلی آن مقاله بر این پایه استوار بود که به "شناخت صحیح و "اصولی" خاستگاه و ماهیت مواجهه" بپردازیم. موضوع مقاله از قضا نه "علی ناظر" بود و نه "ایرج شکری". این دو فقط مثال بودند و بس. در آن مقاله موضوع اصلی "نظام ارزشی" آن ها بود که جنس و نوع "مواجهه" از درون آن نضج می یابد. "ایرج شکری" اما رویکرد مزبور را با اعلام حمله مستقیم به "شخص شخیص" و "نمادین" خود یکی گرفته است. لذا ایشان به زعم خود تلاش می کند تا از زیر بار "شانتاژ، بر چسب، پرونده، ارعاب و گرایش به حذف منتقدان" رهایی یابد و خود را به عنوان "منتقد" بازیابد و بازنمایاند. به باور ایشان سلب این "هویت نمادین" از ایشان(= منتقد بودن)، "شأن و منزلت" او را نشانه گرفته است و لذا احساس "ناامنی" می کند. همین اتفاق به شکل دیگر چند سال پیش و در زمان اخراج ایشان از شورا به وقوع پیوست. در آن زمان نیز "هویت نمادین" او "به لحاظ عاطفی" با یک "ضربه سهمگین" مواجه شد. احساس "لگد مال شدن"، "در زباله دانی انداخته شدن" و "مگس بودن" برای کسی که صرفاً در "عرصه نمادین" برای "خود"، "هویت"ی کسب کرده است، "شکننده" است. این "شکنندگی" او را به "تهاجم" وا می دارد تا از "برزخ احساسی – عاطفی" خود رهایی یابد.
به بیان دیگر مقاله پیشین بر "مقالات" ایشان تاکید داشت. این مقاله اما به  "شخص شخیص" و "نمادین" او می پردازد. می بایست "ضمیر ناخودآگاه" ایشان را به واکنش "احساسی – هیجانی" وا می داشتیم تا "پیش زمینه" های مواجهه او از پس "پرده هویت نمادین" آشکار شود.
به جملات ذیل توجه کنید.
"خوب است دوستان مجاهد و مخصوصاً خانم رجوی به این مسأله توجه داشته باشند که من قبل از اینکه عضو شورا باشم یک شهروند ایرانی هستم با یک رأی. یک رأی که قابل تکثیر در صدها هزار و میلیونهاست و آن رأی به کسی داده خواهد شد که در رأس آن آزادی عقیده و بیان قرار دارد و این مساله ای نیست که بتوان گفت صرفاً مربوط به بعد از سرنگونی رژیم است."(تاکید از من است.)(4)
"ایرج شکری" در صدد آن است تا  "رأی منفی" خود به "مجاهدین خلق" را که نشأت گرفته از "جنبه عاطفی" است، "در صدها هزار و میلیونها"، تکثیر کند. این اراده "تکثیر" است که ایشان را از ایفای نقش یک منمتقد" باز می دارد. با چنین رویکردی ایشان به دنبال "گاف" است. آن را "کشف" می کند، اگر نتوانست، "اختراع" می کند، اگر نتوانست، "تحریف" می کند، اگر نتوانست و...
متناسب با این "باور"، واکنش او کاملاً "به جا و مناسب" بود. راقم این سطور در انتظار همین "واکنش" بود.
***************
"ایرج شکری" عجالتاً تحلیل ساختار "روانی – هیجانی" خود را به مثابه خاستگاه و "ماهیت" مواجهه خود با "مجاهدین خلق" که البته تماماً "مهمل" است داشته باشد تا در "بخش دوم"، "مهملات" دیگری منجمله درباره لودگی مربوط به "منوچهر هزارخانی"، "حال من می پرسم خب چرا؟"، "کم آوردن"، "در گل ماندن" و ... خدمت ایشان تقدیم کنیم!!!

پی نوشت:
(1)  به منظور درک پاسخ دوگانه "ایرج شکری"، به تفاوت های مقاله انتشار یافته در وبلاگ "درفش" و مقاله منتشر شده در سایت "پژواک ایران" رجوع کنید.
-          http://www. iradj-shokri.blogspot.com
(3)    http://www.ariairan.com/fa/?mod=view&id=10389  ، مقاله "اعتراض"
(4)    همان


22/ فروردین / 1390
  ام القراء - پایتخت


چوبه های دار و دروکردن دگر اندیشان روش خمینی از آغاز


ایرج شكری

متن سخنان خميني در قم در روز 26 مرداد 1358 مندرج در كيهان 27 مرداد همان سال.

  این سخنرانی و سخنرانی دیگر خمینی در 3 خرداد همان سال دو سند بسیار گویا و کوبنده از ماهیت ارتجاعی مستبد و سرکوبگر خمینی پلید ابن سیاهکار ترین فاجعه آفرین تاریخ ایران است که سخن رانی دیگر را هم در فرصت دیگری برای انتشار اینترنتی آمده خواهم کرد. نگاه به همین سخنرانی نشان می دهد که اولا خمینی تا  چه اندازه در فهم و درک مسائل بین المللی از مرحله پرت بود( چرا که اگر از مرحله پرت نبود انتراناسیونال حزب الله اعلام نمی کرد  تا همه مستعضفین در آنجا جمع شوند و مسائلشان را حل کنند و خودش هم رهبر چنین انترناسیونالی باشد که مستضعفین همه عالم از بودایی و مسیحی و مسلمان سنی همه زیر علم او سینه بزنند) ثانیا نشان دهند روحیه بشدت انحصار طلب این آخوند جنایتکار خونریز است، ثالثا نشان می دهد که در آن زمان حتی در ارتش هم که تازه انقلاب بهمن و سرنگونی رژیم سلطنتی را پشت سرگذاشته بود، نافرمانی برای بکار گرفته شدن به عنوان ابزار سرکوب وجود داشت و دست آخراین که دستورات خمینی به نیروهای مسلح و به دولت و به پاسداران برای سرکوب  دگر اندیشان و گروههای سیاسی و تهدید نیروهای مسلح به تنبیه در صورت مسامحه چیزی بیشتر از دادن کارت سفید برای هر جنایتی علیه دگر اندیشان بود. چون خمینی علنا آنها را تحت فشار گذاشته بود که چرا سرکوب نمی کنند و گروههای دگر اندیش و دست اندرکاران مطبوعات مستقل را با اسرائیل یکی قرار داده بود. منظور او از دعوت به «مسیر ملت و مسیر اسلام» هم چیزی جز تبدیل شدن دیگران به مقلد و مرید «امام خمینی» نبود. این را به وضوح در سخنرانی 3 خرداد او که در کیهان 5 خرداد هم درج شده می توان دید. از جمله آنجا که می گوید«مسیر ما مسیرنفت نیست، نفت پیش ما مطرح نیست ملی کردن نفت پیش ما مطرح نیست. این اشتباه است. ما اسلام را می خواهیم. اسلام که آمد نفت هم مال خود مان می شود. مقصد ما اسلام است. مقصد ما نفت نیست. اگر یک نفر نفت را ملی کرده است اسلام را کنار بگذارند برای اوسینه بزنند[...]برای هر استخوانی میتنگ راه انداختن و به دنبال آن با اسلام مخالفت کردن قابل تحمل نیست[...] آخوند یعنی اسلام. روحانیین با اسلام درهم مدغم اند. آن که با عنوان روحانیین و آخوند مخالف است آن دشمن شماست. او آزادی را ممکن است برای شما تامین کند، استقلال هم ممکن است برای شما تامین کند، اما استقلالی که در آن امام زمان نیست، آزادی که در آن قرآن نیست، آزادی که در آن پیغمبر اسلام نیست».

کمتر از یک سال دیگر به انتخابات ریاست جمهوری رژیم باقی مانده است. حالا باز در موقع تبلیغات انتخاباتی ببیند امثال خاتمی و کسانی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که به خودشان تهمت اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی میزنند، چه سخنرانیها کشاف در مورد اندیشه های دموکراسی خواهانه «امام راحل» و اهمیتی که او به نقش و تصمیم مردم می داده خواهند کرد و در این زمینه چه نستبهای واقعا ناروا در مورد اعتقاد داشتن «امام خمینی» به آزادی اندیشه و بیان به آن آخوند مستبد خونریز قدرت پرست خواهند داد.

ایرج شکری-24 مرداد 1387-14 اوت 2008

  http://iradj-shokri.blogspot.com/

بسم الله الرحمن الرحیم

من از ملتها و دولتهايي كه كه در اين نداي اسلامي با ما موافقت كردند و به نداي اسلام لبيك گفتند تشکر مي كنم و سلامت و تاييدهمه را از خدواند تعالي خواستارم. روز قدس يك روز اسلامي و يك بسيج عمومي اسلامي بود و من  اميدوارم كه اين امر، مقدمه اي باشد  براي يك حزب مستعضعفين  در تمام دنيا و من اميدوارم كه يك حزب مستضعفين  در تمام دنيا بوجود بيايد  و همه مستضعفين  با هم در اين حزب شركت كنند و مشكلاتي  را كه برسر راه مستعضفين است از ميان بردارند و در مقابل  مستكبرين و چپاولگران شرق قيام كنند و ديگر اجازه ندهند كه مستكبرين بر مستضعفين  عالم ظلم كنند و نداي اسلام و وعده اسلام را كه حكومت مستضعفين را  بر مستكبرين و وارث زمين براي مستضعفين است  محقق كنند. تا كنون مستعضفين متفرق بودند ويا تفرقه كاري انجام مي گيرد. اكنون كه نمونه اي از پيوند مستضعفين در بلاد مسلمين  تحقق پيدا كرد اين نمونه بايد در سطح وسيع تري در تمام قشرهاي انسانهاي حال و آينده تحقق پيدا كند  به اسم حزب مستضعفين  كه همان حزب الله  است و موافق اراده خداي تبارك و تعالي است  كه مستضعفين بايد وارث زمين بشوند. ما از جميع مستضعفين عالم دعوت مي كنيم كه باهم  در حزب مستضعفين  وارد بشنوند و مشكلات خودشان را دسته جمعي و با اراده صميم عمومي رفع كنند و هر مسأله يي  كه در هرجا و درهر ملتي پيش مي آيد  بوسيله همين حزب مستضعفين رفع شود. من بايد كمال تاسف عرض كنم كه  يك اشتباه دولتها و ملتهاي اسلام و خصوصا دولتها و ملتهای عرب كردند ویک اشتباه هم  ما در ایران کردیم. اشتباهی که مسلمین و خصوصا دولتها و ملتهای عرب کردند اين بود كه به اسرائيل مهلت دادند و اغراض شخصي  و دولتها مانع شد از اين كه صداي اسرائيل را در همان اول خفه  كنند و نگذارند قدرت پيدا بكند و مع الاسف همين اغراض، مانع، شد كه نصيحتهای ما را که در طول نزدیک به 20 سال فریاد زدیم و آنها را به اتحاد برضد اسرائیل دعوت کردیم اجابت کنند. مهلت دادند تا اینکه به اینجا رسید که الان دست تعدادی از آنها دراز شده است و جنوب لبنان را به آتش می کشند و فلسطینی را می خواهند عقب بزنند و ما گفتیم که اسرائیل این فاسد، به قدس و بیت المقدس اکتفا نخواهد کرد و اگر مهلت داده شود تمام دول اسلامی در معرض خطر است. اشتباه سابق باید جبران بشود، اتحاد مسلمین و تشکیل حزب مستعضفین برضد مستکبرین تحقق یابد که در راس آنها آمریکای جانی و نوکر بسیار فاسد او اسرائیل است.

این اشتباه دول اسلامی و اعراب خصوصا بود و باید جبران کنند این اشتباه را، و در پیشگاه خدای تبارک و تعالی که توبه کننند. و اما اشتباهی که ما کردیم این بود که بطور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد و دولت انقلاب و ارتش انقلاب و پاسدار انقلاب هیچیک از اینها انقلابی عمل نکردند و انقلابی نبودند.

چوبه های دار درمیدان های بزرگ

اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم به طور انقلابی عمل کرده بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم  و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به جزای خودشان رسانده بودیم و روسای آنها را به جزای خوشان رسانده بودیم و چوبه های دار در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم این زحمتها پیش نمی آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم، ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلانی نیست، ژندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند، من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند؛تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم، تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم و یک حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفین تشکیل می دادیم و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سرجای خود ننشینند ما به طور انقلابی عمل می کنیم. مولالی ما امیرالمؤمنین سلام اله علیه مرد نمونهَ عالم آن انسان به تمام معنا، انسانی که در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور و رحم و مروت آنطور و بامستعضعفین آنطور بود، در برابر مستکبرین و کسانی که  توطئه می کردند شمشیر را می کشید و هفتصد نفر را در یک روز چنانکه نقل می کنند از یهود بنی قرنطیه*که نظیر اسرائیلیها بودند و اینها شاید از نسل آنها باشند ازدم شمشیر می گذراند خدای  تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است و در موضع انتقام، انتقامجو، امام مسلمین هم اینطور بود، در موقع رحمت، رحمت و در موقع انتقام، انتقام. ما نمی ترسیم از این که در روزنامه های سابق، در رزونامه های خارج از ایران، برای ما چیزی بنویسند، ما نمی خواهیم در ایران، در دنیای اسلام  و در خارج وجاهیت پیدا کنیم. ما می خواهیم به امر خدا عمل  کنیم و خواهیم کرد،«اشد علی الکفار و رحما بینهم». این توطئه گرها در صف کفار هستند، این توطئه گرها در کردستان و غیر آن در صف کفار هستند با آنها باید با شدت رفتار کرد. دولت باید باشدت رفتار کند،ارتش باید بشدت رفتار کند، ژندارمری باید بشدت رفتار کند،. اگر باشت رفتار نکنند ما با آنها باشدت رفتار می کنیم. مسامحه حدودی دارد، جلب وجاهت حدودی دارد مصالح مسلمین را نمی گذارم به این امور از بین برود. دادستان انقلاب موظف است تمام مجلاتی را که برضد مسیر ملت است و توطئه گر است توقبف کند و نویسندگان آنها را دعوت کند به دادگاه و محاکمه کند. موظف است کسانی را که توطئه می کنند و اسم حزب، روی خودشان می گذارند، روسای آنها را بخواهند و محاکمه بکنند. ما باز تا چندی مهلت می دهیم به این قشرهای فاسد و این اعلام آخر است و اگر چنانچه در کار خودشان تعدیل نکنند و به صف ملت برنگردند ودست از توطئه ها برندارند خدا می داند انقلابی عمل می کنم. می آیم به تهران و با رؤسایی که مسامحه می کنند انقلابی عمل می کنم. قشرهایی از ارتش که اطاعت از بالاتر ها نمی کنند و امر آنها را اطاعت نمی کنند باید بدانند که من با آنها اگر آمدم انقلابی عمل می کنم. عذرها را کنار بگذارید، بروید فاسدها را سرکوب کنید، بروید توطئه گرها را سرکوب کنید،  دولت مسامحه نکند، ارتش مسامحه نکند، پاسداران مسامحه نکنند. من باز ازهمه  قشرهای ملت، از همه روشنفکران، از همه احزاب، از همه دستجات و گروهها که مع الاسف تاکنون شاید دویست گروه پیدا شده باشد، تقاضا می کنم که مسیرشان، مسیر ملت و مسیر اسلام باشد.  به ملت بپیوندید، صلاح شما دراین است که به ملت بپیوندید. اگر خدای ناخواسته  این نهضت را عقب بزند شماها هم فدای غلط کاریهای خودتان خواهید شد. لیکن نهضت ما عقب نخواهد زد و نهضت ما به پیش می رود و باید سایر ملتها از نهضت ما عبرت بگیرند و حکومتها از حکومت سابق ما واز وضعی که برای اوپیش آمد عبرت بگیرند. ملت افغانستان از ایران عبرت بگیرد و این فاسدها را که مردم را به خاک و خون می کشند به سرجای خودشان بنشانند. ارتش افغانستان به ملت بپیوندد. این حکم اسلام است ادارات دولتی افغانستان همانطوریکه ادارات ما به ملت پیوستند، به ملت بپیوندند. ژندارمری افغانستان به ملت بپیوندد و این فاسد را بیرون کنند. ما امیدواریم که با وحدت کلمه مسلمین مسائل اسلام،  مسائل فلسطین، مسائل افغانستان حل بشود. من از خدای تبارک و تعالی سلامت و توفیق مسلمین را خواستارم. از خدای تبارک و تعالی خواهانم که مستضعفین را بر مستکبرین غلبه بدهد و زمین را به آنها به ارث عنایت فرماید والسلام علیکم و رحمة الله و وبرکاته.

*در روزنامه کیهان اسم قوم یهود که هفتصد تن از آنان گردند زده شدند بنی قرنطیه نوشته شده است. این اسم هم ظاهر باید برای همان قوم بنی قریظه(به ضم ق و به فتخ ر) بکار رفته باشد. چون در سایر موارد از قومی هفتصد تن از آنان به دستور محمد رسول الله پیامبر مهربانی گردن زده شدند، قوم بنی قریظه بود نامبرده شده است. بنا برخی از منابع کودکان این قوم آزاد شدند اما کودکانی که در آستانه نوجوانی بودند و موی زهار آنها روییده بود گردن زده شدند. زنان این قوم نیز به عنوان کنیز به تملک یاران و پیروان رسوال الله در آمدند