نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

ضرورت آشنایی بیشتر با خیانتهای سازمان اکثریت


ضرورت آشنایی بیشتر با خیانتهای سازمان اکثریت


رجبعلی مزروعی سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و نماینده مجلس رژیم ، سخنران مراسم سیاهکل درسازمان اکثریت شده است

سازمان فدائیان خلق اکثریت درسال ۱۳۵۹ با انقلابی خواندن رژیم جمهوری اسلامی ایران ، دفاع همه جانبه ازشوروی آن روزگار به عنوان «اردوگاه سوسیالیستی» راه خودرا از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران جدا کرد. رهبران این سازمان از همان هنگام به اعضاء و هواداران خود دستور دادند تا دفاع بی چون و چرا از رژیم جمهوری اسلامی ایران و شخص خمینی را در سرلوحه فعالیتهای خویش قرار دهند.

کار رسوایی و خیانتهای این سازمان تا بدانجا پیش رفت که در زندانهای رژیم، نظیر زندان اوین ، کمیته مرکزی و کمیته مشترک دفترکاراختیار نمودند و در تمام ۲۴ ساعت شبانه روز، دوش به دوش پاسداران رژیم به شناسایی نیروهای انقلابی ، بویژه رفقای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پرداختند. از آنجاکه افراد اکثریتی مستقر در زندانها ازسوابق تشکیلاتی رفقای سازمان قبل از انشعاب اطلاع داشتند ، به آنها وظیفه داده شده بود تا رده های تشکیلاتی افراد سازمان را در اختیار بازجویان رژیم قرار دهند. همچنین هنگام آزادی زندانیان، فرد زندانی به اطاق اکثریتی ها هدایت می شد تا بطور نهایی آنها هویت و سوابق وی را تأیید کنند. بطور نمونه رفقا مهدی خانزاده و رسول از تشکیلات سیستان و بلوچستان را فقط بعنوان نمونه ذکر می کنیم که سازمان اکثریت بخاطر خوش خدمتی به سران جمهوری اسلامی ایران آنهارا هنگام آزادی در زندان شناسایی کرد و به جوخه های اعدام سپرده شدند.


درهمان هنگام روزهای پنجشنبه کلیه اطلاعات مربوط به نیروهای مبارز و مخالفین جمهوری اسلامی ایران رانیز در دفتر نخست وزیری به سخنگوی وقت رژیم بهزاد نبوی تحویل می دادند.
این سازمان ازبدو تأسیس تا کنون همواره بصورت پنهان و آشکار یکی از مدافعین سرسخت رژیم جمهوری اسلامی ایران بوده و در مواردی خودرا جناح چپ این رژیم معرفی کرده است. دعوت رجبعلی مزروعی بعنوان سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و یکی از افراد مؤثر جبهه مشارکت در مراسم سیاهکل نه اتفاقی ، بلکه بخاطر سوابق دیرینه و همبستگی هایی است که سالهاست بین سازمان اکثریت و جبهه مشارکت وجود دارد.

شیفتگی اکثریت به جناح خاتمی (مجموعه ۲ خردادی ها) هنگامی اوج گرفت که خمینی به کار جاسوسی آنان پایان داد ، آنهارا از سفارتخانه و سایر نهادهای رژیم بیرون انداخت و عده ای از آنها را بازداشت کرد.از آن پس اکثریت گاها با انگیزه دلسوزی برای کل نظام به انتقاد از جناح حاکم پرداخته است، درحالیکه محورفعالیتهای خودرا همسو و هم جهت با حزب مشارکت و جناح حجاریان قرارداده و با آنان به همکاریهای عملی پرداخته است.

حال پرسیدنی است چه رابطه ای بین این سازمان و سیاهکل وجود دارد که هرازگاهی برای کسب حیثیت بربادرفته خود گذشته پر افتخار سازمان رامستمسک قرارمی دهد و اکنون بی شرمانه رجبعلی مزروعی یکی از قاتلان فدایی را به مراسم سیاهکل دعوت کرده است. آیا سازمانیکه از بدو تأسیس اش تاکنون ضدیت خودرا با مبارزه مسلحانه پنهان نکرده است، به عملکرد سازمان و گذشته رهبران آن باور نداشته و ندارد، باورهای ایدئولوژیک و تفکرسیاسی دلاوران فدایی در سیاهکل را نفی می کند، به دسیسه چینی و تهمت زدن برعلیه هرکس وجریانی دست می زند که از گذشته سازمان و خط مشی انقلابی آن دفاع می کند ،طی دهه های گذشته دوش به دوش این یا آن جناح رژیم برعلیه نیروهای انقلابی به خبرچینی و جاسوسی پرداخته و هزاران موارد مشابه دیگر، می تواند خودرا مدافع بنیانگذاران سازمان ورستاخیز سیاهکل قلمداد کند؟

آیابراستی آن افراد و جریاناتی که درسالهای گذشته بخاطر منافع گروهی و رفع انزوای خود کوشیدند با این خائنین به مردم همکاری کنند اکنون پاسخی به مردم ایران خواهند داشت؟
رجبعلی مزروعی یکی از مزدوران شناخته شده رژیم حاکم برایران است که درگذشته از افراد مؤثر در اداره عقیدتی -سیاسی سپاه پاسداران بوده است.وی پس ازنقش آفرینی در سرکوب دانشگاهها به وزارت ارشاد رژیم منتقل شد ومدتی رایزن فرهنگی رژیم در نیجریه و پاکستان بوده است. رجبعلی مزروعی از مریدان آیت الله طاهری در اصفهان و نماینده این شهر در مجلس ششم جمهوری اسلامی ایران بود وپس از مشارکت فعال در سرکوب نیروهای انقلابی در دهه ۶۰ در دوره ریاست جمهوری خاتمی به سمت مشاور دفتر ریاست جمهوری محمد خاتمی منصوب شد.

مزروعی هم اکنون سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران است که نقش کلیه اعضاء و کارگزاران این سازمان ضد مردمی در سرکوب نیروهای انقلابی دردهه ۶۰ و تیرباران مبارزین در زندانهای اوین و گوهردشت برکسی پوشیده نیست.

رجبعلی مزروعی با چنین پیشینه ای اکنون درجمع هم پیمانان اکثریتی خود بدون هیچگونه شرمی مبارزات قهرمانانه چندین دهه نیروهای انقلابی و چپ بعد از جنبش مشروطیت را نفی می کند. وی بصورت مزورانه در حضور رهبران اکثریت و هوادارانشان جنبش دمکراتیک مردم ایران رابه نحوی تقسیم بندی می کند که تمام جان فشانیهای دهه های گذشته فدائیان خلق و سایر مبارزین راه آزادی را انکار می کند. خزعبلات مزروعی بر این پایه استوار است که جنبش دمکراتیک مردم ایران ابتدا در مشروطیت مطرح شد ، سپس در دهه ۱۳۵۰توسط جمهوری اسلامی و مبارزات مسلمانان اوج گرفت و اکنون جنبش سبزبه رهبری میرحسین موسوی طلایه دار آن است!؟

بدون شک شرح تمام خیانتهای سازمان اکثریت و لطماتی که این مزدوران به انقلاب و مردم ایران انقلاب وارد ساخته اند از عهده این مختصرخارج است . از اینرو ترجیح می دهیم خوانندگان رابه ویدئوی خیمه شب بازی برجای مانده از خود آنها بشارت دهیم ، چرا که اسناد حاضر بازگوکننده حقایق و گواه صادقی بر ادعای ما خواهد بود.

ننگ و نفرت بر جاسوسان و خائنین به مردم

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
جهت اطلاع بیشتر از خیانتهای سازمان اکثریت و مشاهده اسناد غیر قابل انکار به این لینک مراجعه نمائید.

فاطمه الوندی: پسرم را آنقدر زدند که بیهوش شد


مهدی محمودیان
فاطمه الوندی مادر مهدی محمودیان خواستار پاسخگویی مسئولان قضایی شده است
فاطمه الوندی، مادر مهدی محمودیان، زندانی سیاسی در زندان رجایی شهر در‌ نامه‌ای به غلامحسین اسماعیلی، رئیس سازمان زندان‌ها خواستار پیگیری وضعیت زندانیان سیاسی شده است.
خانم الوندی، در گفت و گو با بی‌بی‌سی فارسی با اشاره به این نامه و عدم پاسخگویی به آن گفت :"اواسط بهمن از داخل زندان با من تماس گرفتند و گفتند که برای احوالپرسی به سلول مهدی رفته‌اند اما او داخل سلول نبوده، چندین بار تماس گرفتند و پسرم را تا روز چهارشنبه یک روز پیش از ملاقات به سلولش بازگردانده نشد. در این مدت مدام به دادسرا مراجعه کردم، اما جوابی به من ندادند و گفتند مشکلی نیست."
خانم الوندی اضافه کرد: "وقتی به ملاقات مهدی رفتم، گفت اگر ملاقات حضوری بود، بدنش را نشانم می‌داد که بر اثر ضرب و شتم کبود است. یک سرباز گلویش را گرفته و سه نفر دیگر او را در زمان انتقال از زندان رجایی شهر به اوین به شدت زدند به نحوی که پسرم بیهوش شده است."
به گفته خانم الوندی، در این ملاقات آقای محمودیان گفته که وقتی به هوش آمده سرم ،پرستار و دکترها را بالای سر خود دیده است.
خانم الوندی با اشاره به اینکه به سر آقای محمودیان هم ضربه‌ای وارد شده است ،گفت:"رئیس زندان و پزشک قانونی نیز شاهد بودند اما عکس‌العملی نشان ندادند."
مهدی محمودیان، عضو جبهه مشارکت و از کسانی بوده است که در خصوص وقایع بازداشتگاه کهریزک اطلاع رسانی کرد. آقای محمودیان در ۲۵ شهریورماه در منزل شخصی بازداشت و مدتی در زندان اوین و سپس به زندان رجایی شهر منتقل شد.
به گفته مادر این زندانی سیاسی، آقای محمودیان در بهمن‌ماه سال جاری برای عمل جراحی در بیمارستان بستری و بخشی از روده او برداشته شده است و با وجود اینکه پزشکان تاکید داشتند او برای گذارندن دوره نقاهت باید بیرون از محیط زندان باشد اما مسئولان موافقت نکرده و او را به زندان منتتقل کردند.
فاطمه الوندی مادر این زندانی سیاسی گفت:" چرا پسرم را زدند وهیچ کس جواب نمی‌دهد، دادستانی گفته ببینید چه کسی این کار را کرده است."
خانم الوندی همچنین گفت:" خودم را هم بردند و گفتند مصاحبه نکن برای خودت و مهدی بد می‌شود، من نمی‌دانم مصاحبه یعنی چه؟ اما هرکس تماس بگیرد و حال فرزندم را بپرسد به او جواب می‌دهم."
آقای محمودیان به اتهام اجتماع و تبانی علیه نظام به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده است. او در داخل زندان نیز نامه ای درباره وضعیت زندان رجایی شهر کرج و تجاوزهای مکرر در این زندان خطاب به آیت‌الله خامنه ای نوشت.

"شهرزاد" را آتش زدند و با شلاق به جان شعله‌ورش افتادند



مجيد تراب پور حلب بنزين را روی سر شهرزاد که توی چادر طناب پيچ شده بود و ميانه ی منطقه ی سيمانی نشسته بود ريخت به طوری که تمام بدن شهرزاد بنزينی شد ، و بعد بقيه بنزين را حلقه وار دور واطراف منطقه سيمانی خالی کرد.حسن بی بی کبريتی کشيد و آن را روی شهرزاد انداخت و حلقه ی بنزين دور منطقه ی سيمانی را هم آتش زد.
***
".... آذر ماه سال ۱۳۶۰ خبر می دهند که در زندان زنان عادل آباد شيراز زندانيان قصد "کودتا" دارند. کودتائی که نام کودتای " فلفل و نمک" به خودش گرفت. شهرزاد يکی از زندانيان فدائی با جمع آوری فلفل و نمک با برخی از زندانيان قصد عمليات و فرار داشتند. اين طرح توسط پاسدار نفوذی ای به نام ناهيد لو رفت و ابتدا به پاسدار رحيمی ، مسؤل بند ۴ زندان اطلاع داده شد.
شهرزاد را زير شکنجه بردند و ۱۰۰ ضربه شلاق در حضور زندانيان زدند، زندانيان زن را جمع کردندو مجيد تراب پور در برابر چشم زنان زندانی بيرحمانه ۱۰۰ ضربه شلاق را زد. يادم هست که من از رحيمی پرسيدم طبق کدام دستور به شهرزاد ۱۰۰ ضربه شلاق زديد که رحيمی که دستور زدن شلاق صادر کرده بود، گفت : " کار انقلابی نياز به دستور ندارد". ( رحيمی بعد ها در جبهه کشته شد.)


شهرزاد را به زندان سپاه، و به سلول مجرد در زيرزمين بند شماره سه اين زندان منتقل کردند. آنجا جعفر جوانمردی، حسن بی بی و حميد بانشی بارها به او تجاوز کردند. کسان ديگری هم به او تجاوز کردند طوری که گفته شد آلت تناسلی و مقعد او دچار پارگی های عميقی شده بود . عالبا" لباس ها و پاها ی اش خونی بود. شهرزاد مدت ها بدون هواخوری و حمام در آن سلول نگهداری می شد، سلولی که بوی خون و تعفن از آن می آمد و در مواقعی پوشيده از خون می شد. روزی در راهرو سيد ضياء مير عماد را ديدم ، کوتاه قد وبا پاهائی کوتاه تر از بالا تنه اش، عينک دودی می زد، موجودی خبيث و خطرناک بود. پرسيد: " حاج آقا کجا ؟ " گفتم : " می روم دفترم" از من خواست با او برای ديدن شهرزاد بروم . قبول کردم. شهرزاد که آش و لاش بود برای دادخواهی شروع به شکايت بردن به سيد ضيا ميرعمادی، که ظاهرا" برای رسيدگی به وضع او آمده بود، کرد . شهرزاد از بدرفتاری ها و تجاوز ها گفت، واز توهين هايی که به او و خانواده اش می کردند شکايت کرد. مير عماد اما اجازه نداد شهرزاد حرف های اش را تمام کند و با تشر به او گفت: " من هم خانواده ضد انقلابی تو رو می شناسم و..." مير عماد داشت حرف می زد که شهرزاد عصبانی شد و شروع کرد به شعار دادن و توهين کردن به مير عماد و خمينی . حسن بی بی، شکنجه گر و بازجو که ميرعماد را همراهی می کرد شهرزاد را به گوشه ای از سلول برد و با مشت و لگد به جان اش افتاد.شهرزاد اما دست از شعار دادن عليه رژيم و خمينی بر نداشت. مير عماد که سخت عصبانی شده بود حسن بی بی را صدا زد و به او گفت : "بلدی که چيکار کنی ؟ ما تصميمه مونو گرفتيم "، و حسن بی بی هم پاسخ مثبت داد. در همين موقع سه تن از زنان شکنجه گر و بازجو مريم موسوی ، سيمين ولعبت هم آمدند. حسن به آنان گفت که روسری شهرزاد را بردارند و با آن از زير سينه های اش دست های شهرزاد را به حالت خبر دار محکم به پهلو های اش ببندند. چادری از وسط روی سرش بياندازيد و آن را طناب پيچ کنند . در واقع می خواستند دست های شهرزاد دو بار بسته شود. پاهای اش را برای اينکه بتواند راه برود آزاد گذاشتند. مير عماد از زنان شکنجه گر خواست شهرزاد را ببرند به ميدان " تورونه " .
"ميدان تورونه " منطقه کوچک سيمانی شده ای بود که قرار بود پايه های تانکر آب در آنجا کار بگذارند. اطراف اين منطقه را کاج های قديمی پوشانده بودند. مريم و سيمين و لعبت، شهرزاد را که درون چادر طناب پيچ شده بود به آن منطقه بردند. شهرزاد را وسط محوطه سيمانی روی زمين نشاندند. شهرزاد تکان نمی خورد، شايد او که چشم های اش را هم چشم بند و هم چادرپوشانده بودند، خيال می کرد به سلول ديگری منتقل شده است ، چون زمين اکثر سلول ها سيمانی بود. خليل تراب پور، مجيد تراب پور ( اين دو برادر بودند)، حسن بی بی، حسين بافقی و حميد بانشی هر کدام شلاق به دست در اطراف منطقه سيمانی ايستادند.سرمست اخلاق تابنده هم داشت گودالی پای يکی از کاج ها حفر می کرد.سيد ضياء مير عماد کنار من بود. از او پرسيدم : " چيکار می خواهيد بکنيد؟ " گفت: " حاجی خواهيد ديد ، ما کارمان را بلديم ". پيتی بنزين آوردند، از آن پيت های ۱۰ ليتری. دو باره پرسيدم : " سيد می خواهيد چه بکنيد؟ "، گفت : " خواهيد ديد ، صبر بفرمائيد". مجيد تراب پور حلب بنزين را روی سر شهرزاد که پيجيده در چادر در ميانه ی منطقه ی سيمانی نشسته بود ريخت به طوری که تمام بدن شهرزاد بنزينی شد ، و بعد بقيه بنزين را حلقه وارد دور واطراف منطقه سيمانی خالی کرد.حسن بی بی کبريتی کشيد و آن را روی شهرزاد انداخت و حلقه ی بنزين دور منطقه ی سيمان شده را هم آتش زد. آتش به ناگهان شعله ور شد وتمام آن محوطه را پوشاند. شهرزاد شعله ور شده در ميان حلقه ی آتش ضجه زنان و نعره زنان می سوخت ، و چون پاهای اش را آزاد گذاشته بودند به اين سوو آن سو می دويد و وقتی به حلقه آتش که دورش شعله ور بود نزديک می شد يکی از آن ۵ نفر با شلاق بر بدن اش می کوبيد تا او پا از حلقه آتش بيرون نگذارد. بوی گوشت سوخته فضا را پوشانده بود . صدای ترکيدن اعضای بدن شهرزاد را که ديگر روی زمين افتاده بود و می سوخت می شنيدم ، صدای ترکيدن جمجمه اش را هم شنيدم. بعد از ۲۰ تا ۲۵ دقيقه شهرزاد تبديل به کپه ای خاکستر شد.آتش که خاموش شد سر مست اخلاق تابنده با بيل خاکستر شهرزاد را درون گودالی که پای يکی از کاج ها حفر کرده بود، ريخت . روی گودال را هم چنان با کوبيدن بيل صاف کرد که انگار نه انگار گودالی آنجا حفر شده بود.
وقتی از زندان بيرون می رفتم انگار شهرزاد هم با من بود ، آن دختر ۲۷ ساله ی شجاع که دانشجوی دانشگاه شيراز و اهل مشهد بود ، شيرزنی بود اين دختر، با آن قد نسبتا" بلند، پوست تيره، موهای بلند مشکی , چشم های درشت و زيبا و صورت باريک و کشيده دست از سرم برنمی داشت. با خودم گفتم : " خداوندا ، ما داريم چيکار می کنيم ، خداوندا، باورم نمی شود، خداوندا کمکم کن".

ــــــــــــــــــ
زيرنويس
* سلسله مطالبی که نهمين بخش آن را خوانديد، اظهارات يکی از کارکنان سابق قوه قضائيه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های اين حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانيان سياسی و عقيدتی از گوشه هايی از جنايت های پنهان مانده ی جنايتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اينکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلين در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فاميلی ها می توانند واقعی، و حقيقی، نباشند).(م.ن)

۱- توضيح در مورد يک انتقاد:
خواننده ارجمندی با نام " ناظر" در بخش کامنت های گفت و گوی بخش هفتم، منتشر شده در تارنمای عصر نو ،نوشته است : " اطلاعات نادرستی در اين نوشته است. احمد وحيد دستجردی، معاون وزارت دفاع بود که امروز برکنار شد. سابقه عملياتی و امنيتی ندارد. مرتضی رضايی فرمانده سپاه در اوايل انقلاب و قايم مقام سپاه در دوره فرماندهی رحيم صفوی بود. بهتر است آقای نقره‌کار در مورد صحت اطلاعات منبع خود‌‌ دقت کند".
" ناظر" ارجمند : در نوشته ی مورد نظر ( بخش هفتم) به پست سابق احمد وحيد دستجردی و سابقه عملياتی و امنيتی او اصلن اشاره ای نشده است و اطلاعاتی در اين مورد داده نشده است که صحبت بر سر صحت و سقم آن اطلاعات باشد. اما" ناظر" عزيز درست می گوئيد و اقای احمد وحيد دستجردی معاون وزارت دفاع بودند و سابقه عملياتی و امنيتی هم ندارند. در واقع بايد از شما سپاسگزار بود که با اضافه کردن اين نکات مطلب را کامل تر کرده ايد. آقای مرتضی رضائی فرمانده سپاه در اوايل انقلاب نبودند، اولين فرمانده سپاه ابو شريف ( عباس زمانيان) بود و بعد محسن رضائی ، که در نوشته اشاره شده که آقای مرتضی رضائی نسبتی با محسن رضائی ندارد. اين نکته درست است که که اقای مرتضی رضائی قائم مقام سپاه در دوره رحيم صفوی بود ، و سپاس مجدد از شما که به اين نکته تکميلی هم اشاره کرديد.

جشن ۱۹ بهمن و سیاسته ای ائتلافی سازمان اکثریت احمد آزاد

جشن ۱۹ بهمن و سیاسته ای ائتلافی سازمان اکثریت

احمد آزاد
احمد آزاد
سازمان فدائیان خلق ایران –اکثریت به مناسبت ۱۹ بهمن، سالروز تولد سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در سال ۱۳۴۹، هر ساله، در یکی دو شهر مختلف اروپا، مراسمی را برگزار می‌کند. برنامه این گونه مراسم بطور معمول با یک جلسه سخنرانی و بحث گفتگو با شرکت چند مهمان آغاز و با جشن و آواز و پایکوبی به پایان می‌رسد. امسال سازمان اکثریت از آقای مزروعی، نماینده ششمین دوره مجلس جمهوری اسلامی ، عضو حزب مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سخنگوی این سازمان در خارج از کشور، برای شرکت در بخش سخنرانی و بحث و گفتگو دعوت کرده بود که وی نیز آن را پذیرفته و در این مراسم شرکت کرد.

حضور مزروعی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و چهره شناخته شده اصلاح طلبان در مراسم ۱۹بهمن، اعتراضاتی را به همراه خود داشت. نامه‌ای با امضاء چند تن و مقاله‌ای با امضاء مهدی اصلانی در نقد این دعوت سازمان اکثریت از مزروعی نوشته و منتشر شد. اما به نظر می‌رسد که مسئله از حد این دو مقاله فراتر رفته و انتقادات و اعتراضات بیش از آن بوده که برخی از مسئولین سازمان اکثریت، آقایان سیامک فرید و وهاب انصاری و همچنین ف. تابان، مسئول سایت اخبار روز را به پاسخگوئی واداشته است. متاسفانه پاسخ‌ها هیچیک به موضوع اصلی، یعنی چرائی حضور رجبعلی مزروعی در جشن ۱۹ بهمن نمی‌پردازند و عمدتا مسائلی را پیش می‌کشند که حداقل در این لحظه موضوع مورد مناقشه نیستند.

۱۹ بهمن، روز حمله به پاسگاه سیاهکل و روز تولد جنبش فدائی است. ویژگی این روز در خصلت مبارزه کسانی است که این جنبش را آغاز کردند. یقینا می‌توان با تابان موافق بود که «چپ ایران احتیاج به تاریخ، نمودها و سمبل های خود دارد» و روز ۱۹ بهمن نیز یکی از این سمبل‌ها است. اما این روز سمبل چیست؟ «۱۹ بهمن» سمبل مبارزه با دیکتاتوری، سمبل مبارزه برای رهائی، سمبل مبارزه برای آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی و بویژه سمبل مبارزه چپ برای نابودی سرمایه و استقرار سوسیالیسم است. در این شکی نیست که «۱۹ بهمن» به جنبش چپ ایران تعلق دارد و صرفا سمبل مبارزه جنبش فدائی نیست، بلکه سمبل مبارزه جوئی آشتی ناپذیر و ایستادگی تا پا جان در راه تحقق آرمانهای چپ برای بهروزی و سرافرازی انسان‌ها است.

در پاسداری از این سمبل، مسئولیت حکم می‌کند تا در مراسم سالروز «۱۹ بهمن»، بر مضمون و خصلت این سمبل دقت شود و به آن احترام گذاشته شود. اگر این روز سمبل آزادیخواهی، انسان دوستی و عدالت طلبی و مبارزه برای رسیدن به آن است، پس با ارزش‌تر از آن است که دستمایه سیاست ورزی‌های بی مایه قرار گیرد.

لازم به یادآوری نیست که مشکل اصلی جامعه ما تلفیق دین و حکومت است و اولین گام برای رهائی از این مخمصه، جدائی دین از حکومت و سامان دادن به یک جمهور مردم است. این به این معنی است که اولین شرط آزادیخواهی و دمکرات منشی در پذیرش جدائی دین از حکومت است. کسی که هنوز بر تلفیق دین و حکومت پای می‌فشارد و به بهانه «مردم مسلمان ایران» درپی اصلاح نظام دینی حاکم بر ایران است، را نمی‌توان یک انسان آزادیخواه و دمکرات تلقی کرد.

رجبعلی مزروعی تا اکنون سخنی در لزوم جدائی دین از حکومت بیان نکرده است وهیچیک از اصلاح طلبان چنین نکرده‌اند. اصلاح طلبان حکومتی، که به دلیل زیاده خواهی‌های جناح خامنه‌ای-سپاه از گردونه قدرت به بیرون پرتاب شده‌اند، هرگز هدف خود را که همانا حفظ نظام موجود، اصلاح آن و بازگشت به قدرت است، را پنهان نکرده‌اند. در این صورت این پرسش پیش میاید که به چه دلیل سازمان اکثریت برای پاسداشت روز «۱۹ بهمن »از چنین کسی دعوت کرده است؟ این سازمان چه هدفی را با این کار دنبال می‌کند؟ آیا چیزی جز دنبال کردن سیاست ائتلافی این سازمان نیست؟ سیاستی که در پی همگرائی و همکاری با اصلاح طلبان است؟

نقد بر این نیست که چرا در روز «۱۹ بهمن» کسی غیر از فدائیان به جشن «فدائی» دعوت شده است. نقد بر این است که چرا یک فرد سیاسی غیر دمکرات، که در ایجاد این حکومت مخوف سهیم و شریک بوده و اکنون نیز در پی بازسازی حکومت اسلامی و در آرزوی بازگشت به دوران «طلائی دهه حکومت خمینی» است، به چشن پاسداشت روز تولد «فدائی» دعوت شده است.

آقای سیامک فرید در مقاله خود، که عنوان « عضو شورای مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)» را هم یدک می‌کشد، در توجیه دعوت از مزروعی به نگاه مطلق‌گرائی می‌تازد که تحول انسانها را نمی‌بیند. وی می‌گوید: « در دیدگاهی که آقای اصلانی مطرح می کند حجاریان و ری شهری و منتظری و رفسنجانی و خامنه ای و تاجزاده و موسوی و همه و همه یکی هستند. وقتی اصلانی به قدرت اشاره دارد مزروعی را همچنان در راس قدرت می بیند. یا می بیند یا خود را به ندیدن می زند که مزروعی و بسیاری دیگر نه تنها امروز در راس قدرت نیستند بلکه مورد هجوم و حمله قرار گرفته اند. گلوله ای که از اسلحه سعید عسگر گردن حجاریان را می شکافد در هزاران کیلومتر دوردتر به شکل کلمات از قلم و زبان مهدی اصلانی خارج می شود تا کسانی را که در بالای هرم قدرت شجاعت نه گفتن را حتی به بهای زندان و مهاجرت داشته اند، بشکافد. در دیدگاهی که اصلانی بر آن سجده می کند تنها مردگان پاک و منزه اند. آنها که باقی مانده اند ولی دیگر بر آن اعتقاد سابق نیستند، به غیراز سرنوشتی تراژیک و کمیک و خطاپیشه متهمانی هستند که: جنبشِ عظیم و توده‌ای فداییانِ خلق را به خفت‌بار‌ترین طریقِ ممکن در آستانِ خطِ امام سر بریدند و بخشی بزرگ از آن‌را به سربازان "امام خمینی" بدل کردند.» (آقای مهدی اصلانی صحرای کربلا را با جنگلهای سیاهکل اشتباه گرفته است – سایت اخبار روز).

از نظر این عضو شورای مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت، آقای مزروعی به صرف مخالفت با خامنه‌ای و بیرون ماندن از دستگاه حکومت، به یک فرد اپوزیسیون تبدیل شده است، مثل هزاران اپوزیسیون حکومت اسلامی که از فردای استقرار این حکومت تحت پیگرد و فشار و سرکوب قرار گرفتند. بر طبق این منطق کافی است فردی از درون حکومت، به هر دلیلی با این حکومت اختلاف پیدا کند و از حکومت هم بیرون رود و یا بیرونش کنند، به یک باره به یک اپوزیسیون تمام عیار تبدیل خواهد شد و آن هم نه هر اپوزیسیونی، بلکه اپوزیسیون دمکرات و آزادیخواه!!

میتوان هزاران مثال در نادرستی چنین منطقی جست و ارائه کرد، ولی فکر می‌کنم تنها دو فقره کافی باشد. خمینی مخالف حکومت شاه بود، شجاعانه ایستاد و به حکومت شاه گفت «نه» و به عراق تبعید شد. لاجوردی با حکومت شاه مخالف بود، به زندان افتاد و شکنجه هم شد. اما نه آن ایستادگی در مقابل دیکتاتور (شاه) و نه آن «نه» گفتن و نه مهاجرت اجباری به عراق، و نه زندان و شکنجه، از خمینی و لاجوردی افرادی دمکرات و آزادمنش نساختند. همانگونه که مخالفت با شاه و زندان از لاجوردی یک انسان دمکرات نساخت، امروز هم صرف مخالفت با خامنه ای و زندان یا مهاجرت دلیلی بر تغییر ماهوی اصلاح‌طلبا ن و از جمله جناب مزروعی نمی‌شود و سخت است که با یک من سریش هم این آقایان را به دمب دمکراسی و آزادمنشی چسباند، به ویژه آن که خود آنها هم اصرار در حفظ این نظام دارند و درپی نوعی از «دمکراسی اسلامی» هستند.

تعجب از ان است که یک عضو شورای مرکزی سازمان اکثریت این چنین شعارگونه و سطحی با مسائل سیاسی برخورد کرده و مخالفان سیاست‌های سازمان متبوع خود را ساده لوح و ابله می‌پندارد. شاید در سال‌های نزدیک به فروریزی دیوار برلین، برخی از چپ‌ها مقهور جملاتی از قبیل «تفکر نوین جنبش چپ دموکرات » (بدون آن که کسی بگوید این تفکر چیست) می‌شدند، ولی خیلی سال است که دیگر این گونه ترفندها جائی ندارد و هر سازمان سیاسی باید پاسخگوی سیاست‌های خود باشد.

اگر «مدرن» شدن، یعنی چشم بستن بر ماهیت غیردمکراتیک یک جریان سیاسی با هدف رسیدن به یک ائتلاف، به این مدرن شدن نمی‌گویند، بلکه فرصت طلبی و بی‌پرنسیبی سیاسی نامیده میشود. بی‌پرنسیبی که سیاست را «سیاست بازی» میبیند و از زور «رییل پلیتیک»، بی‌اعتماد به خود و نیروی دمکراتیک جامعه، به دامن هر کس و ناکسی آویزان می‌شود. در مورد اخیر نیز «سیاست مدرن» سازمان اکثریت با دخیل بستن بر امامزاده اصلاح طلبان (آن هم از نوع سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) امیدوار است که اگر با «امام عزیز» استقرار دمکراسی در ایران به جائی نرسید، این بار در همکاری با «سربازان خمینی» این بار را به منزل برساند.

سازمان فدائیان خلق ایران-اکثریت بدهکار مردم ایران و چپ است. در این سی سال این سازمان نه تنها تلاش نکرده تا از بار این بدهی خود بکاهد، بلکه هر بار با سیاست‌هائی از همان دست سیاست‌های سال‌های نخست، بر بار این بدهی افزوده است. ترس از آن است که این بدهی چنان سنگین شود که کسی را توان بازپرداخت آن نباشد و این جای تاسف بس
یار دارد.