نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

HQ - New Video of what Happened in University Dorms in Iran 25 Khordad 8...

نگاهی اجمالی به آثار علی اشرف درويشيان، پيش از انقلاب







نگاهی اجمالی به آثار علی اشرف درويشيان، پيش از انقلاب



پژمان رحيمی


زندگی و آثار نويسنده

علی اشرف درويشيان در سال 1320 در خانواده ای تنگ دست در كرمانشاه متولد شد. از نوجوانی دست به كارهای گوناگونی زد و به قول گوركی دانشگاه اجتماع را گذراند و سرانجام معلم روستا شد. نخستين كتاب او با نام «از اين ولايت» در سال 1352، در ميان كتاب خوانان شوری بر انگيخت و تولد نويسنده ی تازه ای از مكتب گوركی را بشارت داد. نويسنده، موضوع داستان هايش را هنگام آموزگاری در روستا، تجربه و احساس كرده است و زندگی فاجعه بار مردم غرب كشور را با نثری روان به شكلی صريح و گزارشی توصيف می كند. درويشيان ضمن توجه به بی كاری و نداری مردان و صبوری زنان، به تاثير فقر و بيماری و جهل بر كودكان توجهی ويژه نشان می دهد(1).

در دهه ی چهل و پنجاه نهضت ضد ستم مردم ايران عليه رژيم شاه اوج می گرفت و انديشه های عدالت خواهانه مورد توجه روشنفكران و هنرمندان بود. درويشيان نيز از اين رويدادها بر كنار نبود و در مبارزه ی مردم ايران شركتی فعال داشت و در اين ميان بارها به زندان افتاد و در راه عقيده و آرمان خود كه همانا آزادی و عدالت بود، سال هايی را در زندان با سختی به سر برد(2).

درويشيان به لحاظ فكری و عقيدتی تفكری چپ گرا داشت و با توجه به ويژگی انديشه ی چپ، توجه او به عدالت اجتماعی و برابری و نيز علاقه به كنكاش در وضعيت طبقه پايين، روشن و مشخص است.

او هم چنين در منطقه ای از ايران متولد شده بود كه با فقری شديد رو به رو بود. تاثير اين شرايط زندگی و پشتوانه ی فكری و عقيدتی كه پيدا كرده بود، همگی باعث شد كه درويشيان توجهی خاص به مسايل طبقه ی خود و پديده ی فقر نشان دهد.
همان گونه كه پيش تر عنوان شد، نخستين اثر درويشيان به نام «از اين ولايت» در سال 1352 منتشر شد. در اين مجموعه داستان، فضای همگی ِ داستان ها روستايی است و مسايل روستاييان به دست و قلم نويسنده برجسته شده اند. درويشيان كتاب آبشوران را در سال 1354 به چاپ رساند. آبشوران محله ای از شهر كرمانشاه است كه درويشيان با زبانی ساده و روان سختی های زندگی مردمان آن را به تصوير می كشد. نويسنده، مجموعه ی «فصل نان» را در سال 1357 منتشر می كند كه مجموعه ای از داستان هايی است كه هم در شهر و هم در روستا می گذرند و در اين مجموعه دو قشر پايين شهر و روستا در كنار هم گذاشته می شوند و به وضوح نمايان است كه دغدغه ی درويشيان چه قشر و طبقاتی را در بر می گيرد. در سال 1358، نويسنده مجموعه داستان«همراه آهنگ های بابام» را منتشر می كند. درويشيان هم چنين تعدادی از آثار خود را به كودكان و نوجوانان اختصاص داده است كه عبارتند از: رنگينه(1353) ابر سياه هزار چشم (پايان نگارش 1348، چاپ نخست 1357) گل طلا و كلاش قرمز (1357) روزنامه ديواری مدرسه ی ما (پايان نگارش 1354 چاپ نخست 1357) كِی بر می گردی داداش جان(1357) آتش در كتابخانه ی بچه ها(؟)

پس می بينيم كه درويشيان توجه خاصی نيز به كودكان و نوجوانان داشته است. در اين آثار نيز او با تكيه بر فقر، در عين حال تلاش و اميد انسان ها به ويژه كودكان و نوجوانان را برای مبارزه با ظلم به صورتی هنری نشان می دهد. در مجموع شايد بتوان آثاری را كه درويشيان برای كودكان و نوجوانان نوشته است در جايگاهی بالاتر از ديگر آثار او قرار داد. «داستان بلند روزنامه ديواری مدرسه ی ما» يكی از كارهای پر محتوا و قوی ِ درويشيان است كه تا كنون برای نوجوانان نوشته است(3). «درويشيان به دنبال صمد بهرنگی می رفت كه مواضع بسياری از ادبيات كودكان و نوجوانان را در اختيار بگيرد. اما با فروغلتيدن از فراز و نشيب های ِ نگارش و تجربه اندوزی در ادبيات بزرگسالان خواسته يا ناخواسته از راهی كه در پيش گرفته بود به حاشيه زد(4).»

طبق تاريخ نگارش داستان ها، درويشيان نخستين داستان های خود را از سال 1343 قلم زده است. برای داشتن تحليل درستی از ظهور نويسنده ای به نام «علی اشرف درويشيان» لازم است كه به شرايط تاريخی و اجتماعی و دوره ی زندگيش توجه كنيم. ساختار زبان ادبيات تحت تاثير ساختار اجتماعی است.

در نظام گذشته برنامه های عمرانی را تنظيم كرده بودند كه تاثير زيادی بر ساختار طبقاتی ايران گذاشت (مانند اصلاحات ارضی). با اين تغييرهای ساختاری، شاهد ظهور دو طبقه در شهر و روستا هستيم كه مضمون داستان های درويشيان به طور خاص برگرفته از اين دو طبقه است. درويشيان به طور عمده روی دو طبقه متمركز می شود. 1- طبقه ی مزد بگير روستايی وخوش نشينان. 2- طبقه كارگر شهری (لشكر فقرای شهری)(5).

درويشيان به دو پديده ی جهل و فقر توجهی خاص دارد و اين را در رابطه ناگسستنی قرار مي دهد كه هر يك ديگری را توليد می كند و در جهت حفظ يك ديگر هستند. در اين ميان «جهل» را نتيجه ی نا آگاهی علمی و ضعف در به كارگيری دانش روز نمی داند، بل كه با توجه به بينش خود، خرافات مذهبی و به طور روشن باور را نيز زير مجموعه ی اين جهل قرار می دهد. هر چند درويشيان نمودهای نابرابری (جهل و فقر) را در ميان اين قشرها در نظر دارد ولی از سطحی محلی و منطقه ای گذر می كند و ذهن خواننده را متوجه ساختارهای سيال واقتصادی جامعه می كند. حتا در داستان كوتاه «موتور برق» از مجموعه ی «از اين ولايت» نويسنده اشاره ای ظريف و قوی به توسعه ی نامتوازن كشورهای به اصطلاح «جهان سوم» نيز دارد.

نگاهی كلی به شيوه ی داستان نويسی درويشيان

علی اشرف درويشيان با نثری روان و به شكلی صريح و گزارشی موضوع های خود را در داستان هايش مطرح می كند و در اين ميان تاكيد زيادی بر تكنيك های متداول داستان نويسی ندارد. به نظر می رسد درويشيان اين شيوه را با توجه به مخاطبان خود كه قشر پايين جامعه هستند، انتخاب می كند و سعی می كند بی واسطه پيام خود را در اختيار خواننده قرار دهد ودر اين ميان تنها گزينش موضوع را، كه در رابطه با خواننده است را در نظر می گيرد. اما درويشيان شخصيت و روان شناسر هماهنگ با مخاطبان خود را دارد و به همين دليل تشبيه ها واشاره هايی كه در داستان هايش دارد، به شدت متناسب با وضعيت شخصيت های داستان ها و مخاطبانش است: «پدرش از پشت خميده به نظر می رسيد، مثل وقتی كه دلش درد می كرد.» [مجموعه ی از اين ولايت، داستان قبرگيری،ص 21] «تكه های سياه ابر روی آسمان دور هم نشسته بودند مثل زن هايی كه دور جنازه جمع می شوند» [همان مجموعه، داستان هتاو،ص 52]،«پنجره لبش را محكم روی هم فشرده بود، مثل مرده ای كه خشكش زده باشد»[همان مجموعه، داستان سه خم خسروی، ص 17]. شايد صحيح باشد كه درويشيان را علاقه مند به ادبيات توده ها بدانيم و در اين راستا است كه او روشی را در پيش می گيرد كه پيچيدگی ها و تكنيك های داستان نويسی وادبيات خواص (چه روشنفكرها و چه طبقه ی بالا) را ندارد. از لحاظ تعلقات اجتماعی ادبيات به دو دسته ی عوام و خواص تقسيم می شود. نگرش ادبيات عوام متفاوت با نگرش ادبيات خواص است. ادبيات سبك عوام در لفافه پيچيده نيست ولی ادبيات سبك خواص بسيار در لفافه پيچيده شده است.
درويشيان تجربه ی معلمی در روستا را دارد و فقر فرهنگی غرب كشور، او را بيش تر مقيد كرده است با پرداختی ساده و استفاده از نشانه هايی عام و در بيشتر مواقع محلی، پيام خود را به مخاطبان خود (كه قشرهای پايين دست هستند) برساند. با توجه به استقبال مردم، قشر پايين و متوسط رو به پايين از كتاب های او، می توان با جرات عنوان كرد كه او در استفاده ی از اين روش داستان نويسی، موفق بوده و دست كم توانسته است آينه ای باشد برای قشر وسيعی از مردم كه زندگی خود را در آثار درويشيان می بينند. تيراژ كتاب های او و نويسنده های هم سبك او نشان می دهد كه اين نويسندگان توانسته اند مردمی را كه غم نان و ظلم، آن ها را وادار به شركت در انقلاب 1357 كرد همراهی كنند و به سفارش اجتماعی در آن دوره پاسخ بگويند.
اما اين عدم توجه درويشيان به صناعت های ادبی و اصول داستان نويسی متداول، باعث انتقادهای فراوانی به او شده است كه به نظر می آيد اگر ظرف زمان و مكان، يعنی دوره و شرايط زندگی درويشيان را در نظر بگيريم، اين انتقادها درباره ی آثار او ناصحيح است. آقای جعفر كازرونی (منتقد ادبی) می نويسد: «به يقين درويشيان در شمار نويسندگانی است كه بيش تر اساس نگارش آنان بر پايه ی آگاهی دادن به مخاطبان است و اغلب از جرات ادبی ويژه ای برخوردارند و چون می خواسته اند به طور مستقيم با همگان در تماس باشند، بايد ساده و بی تكلف می نوشتند. اما اين مقصود و هدف، آنان را از اصول بنيادين و تكنيك هنری غافل كرده است (6).»
منتقد ديگری می نويسد: «جامعه گرايی و اعتقاد به تعهد اجتماعی به عنوان وظيفه ی عمده ی هنر و ادبيات كه نويسنده ی مردمی و متعهد معاصر، علی اشرف درويشيان در بيشتر آثارش همواره سرسپرده ی آن بوده است، شايد سبب بوده كه او آن چنان كه بايد به آن الزاماتی كه داستان نويسی امروز در جهت كشف قالب ها و شگردها‍‍ی نوين بيانی پيش روی نويسنده قرار داده است، توجه كافی مبذول نداشته باشد(7).»
می بينيم كه منتقدين، انتقادی مشترك را به درويشيان وارد می كنند. اما اگر خاستگاه اجتماعی نويسنده را در نظر بگيريم، متوجه می شويم كه نويسنده چاره ای نداشته است مگر اين كه با ذهنيت قشرهای پايين دست مشغول بشود و تمام تلاشش ارتباط با اين قشر باشد كه به ناچار درويشيان به سوی ادبيات عوام سوق پيدا می كند. وی در «هنر هم دل» در شمار نويسندگان موفق كشور ماست كه همواره دل سوز و صادق در كنار مردم ساده و تهی دست ايران حضوری معنوی داشته است. در كنار مردمی كه با قلبی رئوف و دستی پررنج طی سال های عمر خود در زير فشار ظالمانه ی نظام طبقاتی خُرد شده بودند(8).» اما اگر كمی دقيق باشيم متوجه می شويم كه با توجه به سطح سواد در بين قشرهای پايين دستِ شهری و روستايی وامكان های ضعيف آن ها برای مطالعه ی آثار درويشيان، طبيعی است كه قشر متوسط و متوسط رو به پايين جامعه نيز مخاطب درويشيان قرار می گيرند.
حال با توجه به موقعيت اين قشرها وشرايطی كه دارند، طبيعی است كه ادبيات عوام به آن شكل كه درويشيان به كار می گيرد، نمی تواند هميشه جواب گوی خواسته ها و سليقه ی ادبی و هنری افراد خاص باشد. يعنی اين قشرها فرصت و امكان كشف لذت های هنری را تا حدودی دارند و نيز با توجه به پايگاهشان شگردها و تكنيك های ادبی و هنری متفاوت و نوينی را جستجو می كنند و به اين ترتيب است كه شيوه ی داستان نويسی درويشيان برای هميشه مقبول اين قشرها و منتقدان برخاسته از آن ها قرار نمی گيرد. يكی از منتقدان حرف درستی می زند: «از آن جا كه درويشيان پيش از آن كه نويسنده باشد، معلمی ساده و مهربان بوده است، آثارش نيز سرشار از روحيه ی اومانيستی بر اساس خاستگاه های قوی ِ رئاليستی است(9).» در ادامه نيز می نويسد: «... اما اين حالت غم خواری و بشر دوستی، او را از فرم و اصول بنيادين هنری دور ساخته است.» اگر به اين جمله ی لوين.ل شوكينگ توجه كنيم تا حد زيادی مشكل برطرف می شود. شوكينگ می نويسد: «اما گاهی چيزها چندان غريب و شگفت انگيز نيستند كه می نمايند، به شرط آن كه آن ها را در محيط تارخی و جامعه شناختی خودشان، موردِ نظر قرار دهيم(10).»


پانوشت :


1- حسن عابدينی، صد سال داستان نويسی در ايران، جلد 3، نشر چشمه، چاپ سوم، 1377، ص 546.
2- درويشيان مدت ها در زندان های قصر، اوين و كميته ی مشترك به سر برده است. نگاه كنيد به خاطرات صفرخان در گفت و گو با درويشيان، نشر چشمه، چاپ سوم، 1379، ص 13.
3- آثار درويشيان در بوته ی نقد، جعفر كازرونی، ندای فرهنگ، چاپ نخست، 1377، ص 93.
4- همان جا، ص 275.
5- آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، برگردان گل محمدی و فتاحی، نشر نی، چاپ 4، 1378، ص 525-534.
6- همان جا، ص 45.
7- مهدی قريب، نقد كتاب درشتی، نشر نيكا، چاپ نخست، 1374، ص 26.
8- همان جا، ص 38.
9- همان جا، ص 12.
10- لوين.ل شوكينگ، جامعه شناسی ذوق ادبی، برگردان دكتر فريدون بدره ای، نشر توس، چاپ نخست، 1373، ص 11.

محمد قراگوزلو: احمد شاملو خارِ چشم اصلاح­ بان

وبلاگ پروسه

ده سال از خاموشی رفیق نازنین و استاد صمیمی ما گذشت و ما که از نوجوانی با شعرهای او عاشق شده­ایم، با سروده­هایش به مصاف دشمنان زحمت­کشان رفته ­ایم و... با وجود استوارش قوت قلب گرفته ­ایم و بالیده ­ایم و درخشیده ­ایم و وزیده ­ایم، سال به سال قاطعیت غیاب او را در غایت دل­تنگی ناباورانه می­پذیریم و به این شعر – که با ترجمان و صدای جانانه احمد جان شاملو جاودانه شده است – ایمان می­آوریم که:

زادنش به دیر خواهد انجامید

­

مقاله­یی که در پی می­خوانید برای نخستین بار منتشر می­شود. این متن در واقع بخش کوتاهی­ست از فصل سوم کتاب غیر مجاز اعلام شده­ی "من درد مشترک­ام". طی چهار سال گذشته این کتاب چند بار با جرح و تعدیل فراوان مسیر "وزارت ارشاد" و خانه­ی کوچک ما را رفت و برگشت. بی­نتیجه.

نتیجه­ ی نهایی همان قضاوت اولیه ­ی بررس ناشناس کتاب بود: غیر مجاز. حالا دیگر از خیر چاپ این کتاب و چند کتاب دیگر از جمله رمان سیاسی عاشقانه ­ی "پرستو در باد" – که حکایتی­ست از برخورد عشق و سیاست در میدان رقابت چپ چریکی و چپ کارگری - گذشته­ام. باری فصل سوم کتاب "من درد مشترک­ام" خود از چند بخش مسلسل و در عین حال مستقل شکل بسته است.

ü بخش اول، در نقد مداحان شاملو (. ) و نکوهش­گران افراطی او ().

ü بخش دوم، در نقد دموکراسی لیبرال آمریکائی از منظر شاملو و بلائی که با دستان و - طی اقامت احمد در آمریکا – بر سر شاعر و کتاب کوچه آمده است.

ü بخش سوم، همین متن حاضر است که در این­جا آن را به شدت فشرده­ام.

ü بخش چهارم، در نقد بیانیه­ی (لیدر سابق حککا) و سایر مواضع این تشکیلات، با تاکید بر این­ نکته است که خلط جایگاه شاعری سوسیالیست و انقلابی با و نادرپور و ادعای مبتذل ترجیح شهرت و بر محبوبیت شاملو و خزعبلاتی از قبیل تعلق احمد شاملو به سنت­های ملی. مذهبی؛ ناشی از "خلاصی فرهنگی" این "دوستان" و جهل اولترا مرکب است. (خلاصی فرهنگی را از نوشته­ی وام گرفته­ام)

نگفته­ پیداست که هر یک از سه فصل این کتاب خود می­تواند کتابی مفصل و مستقل باشد.

هر چه کوشیدم مقاله از حجم فعلی، کوتاه­تر و خلاصه ­تر نشد.

وهن شاملو از سوی اصلاح ­طلبان فون هایکی

در پانزده سال گذشته و به ویژه پس از غروب شاملو (1379) و متعاقب تحولات موسوم به جنبش دو خرداد 76 لیبرال­های وطنی از طریق نشریات موسوم به اصلاح­طلب تلاش­ گسترده­یی را آغاز کردند تا مگر بتوانند از موقعیت ممتاز شاملو برای یارگیری و ارتقای گروه سیاسی خود بهره بگیرند. اما شاملو برخلاف انبوهی از "روشن­فکران" مدعی ­ترقی­خواهی از زمان تولد این جریانات رسانه­ی ی (جامعه، توس، نشاط، عصرآزاده­گان و...) هرگز درهای خانه­ی کوچک خود را به روی آنان نگشود و تقاضای مکرر این افراد را برای مصاحبه بی­پاسخ گزارد. با این همه اصلاح­طلبان دوم خردادی بارها در رسانه­های خود تیترهای مختلفی را به شاملو اختصاص دادند. نام مقالات و یادداشت­های خود را از شعرهای او کِش رفتند - بدون اشاره به نام شاعر- و در مرگ شاملو اشک تمساح ریختند. من از این حرکت فرصت­طلبانه تا آن­جا که امکان داشته است در کتاب خلاصه و موجز "چنین گفت بامداد خسته" - بدون هرگونه نقد و داوری - سخن گفته­ام و ترجیح می­دهم دیگر وارد آن پرونده نشوم. اما گویا لیبرال­های ما قصد ندارند دست از سر شاملو بردارند. ظاهر قضیه چنین است که بورژوازی لیبرال وطنی به قصد بی­اعتبار کردن شاملو - یا کسب وجهه برای خود – برای چندمین بار و این دفعه به نحوی مذبوحانه به ریسمان احمدشاملو آویزان شد. اصلاح ­طلبان فعال در عرصه­ی سیاسی پس از شکست دوم خرداد با تلاش فراوان یکی دو رسانه­ی پر سود را قبضه کردند و به رسم اسلاف خود همزمان با تخطئه­ی مشی چپ چنان به مصادره و تخریب شاملو برخاستند که به­راستی شگفت­انگیز است. پنداری آنان می­خواهند انتقام همه­ی دشنام­هائی را که شاملو نثار سرمایه­داری کرده بود از طریق وارد آوردن دشنه برگرده­ی شاعر تلافی کنند. هدف نهائی لیبرال­های ما - که به اعتبار سرمایه­ی کلان خود از بخش رسانه­یی قدرت­مندی برخوردارند - البته فراتر از تعرض به شاملو است. شاملو به عنوان یک روشن­فکر سوسیالیست و آزادی­خواه سکوئی است که لیبرال­های وطنی از طریق تهاجم هدف­مند به آن؛ در واقع جریان چپ را هدف گرفته­اند. همفکران رسانه­یی و هم­قطاران همسو با محافل سلطنت­ طلب داخلی و خارجی و همنوا با نومحافظه­کاران آمریکائی (در نشریه­ی فارن افیر) به شیوه­یی حساب شده به ترجمه و تبلیغ افکار و می­پردازند و در نشریه­شان (امثال شهروند امروز و غیره) به رسم تایم (TIME) از زبان یک نئولیبرال وطنی ( ) مدعی می­شوند "غرب [آمریکا و انگلیس] هیچگاه ما را استثمار نکرده­اند. بل­که این ما بوده­ایم که تلاش چند صد ساله­ی آن­ها را در کسب دانش و تکنولوژی به بهای ناچیز یک بشکه نفت غصب کرده­ایم. پس در حقیقت این ما بوده­ایم که آن­ها را استثمار کرده­ایم" از قرار براساس این استدلال غنی­نژاد حمله­ی آمریکا به عراق و افغانستان به دلیل تمایل مازوخیستی آنان به استثمار شدن صورت گرفته است. این جماعت به سرگماشته­گی فردی موسوم به "مفتش فرهنگی" در شماره­ی 23 مجله­ی شهروند امروز حمله به روشن­فکران چپ را در دستور کار خود قرار می­دهند و به این بهانه احمدشاملو را هدف می­گیرند. پیش از نقل مواضع موهن ایشان یک­بار دیگر به تاکید و تکرار یادآور می­شوم که نقد شعر و اندیشه­ی شاملو و هر شاعر دیگری نه فقط ضروری است و به رشد و بلوغ فرهنگ اجتماعی ما یاری می­رساند بل­که در مقابل0 هرگونه تقدیس شاملو و هر متفکر مبارزی به همان اندازه به بالنده­گی فرهنگ و هنر لطمه می­زند. باری مفتش فرهنگی لیبرال­ها همزبان با احساننراقی و سایر مدافعان رژیم پهلوی چنین عقده گشایی می­کند:

«حتا رادیکالیسم خفته در شعر مدرن - که شاعران آن­را در تقابل با سلطنت پهلوی قرار می­دادند - از عوارض و علائم شبه مدرنیسم پهلوی بود که در شعر شاعرانی چون احمد شاملو تبلور می­یافت و آنان با وجود مرزبندی سیاسی در افق فلسفی و جهان­بینی مذهبی (لائیسیزم) با این نظام سیاسی همرای و همراه بودند.»

چنین وقاحتی که می­کوشد جهان­بینی سوسیالیستی شاملو را از طریق اپورتونیسم ژورنالیستی هم­عنان با روی­کرد "روحانیت ستیزی رژیم شاه" قرار دهد به همین اندازه هم بسنده نمی­کند و ادامه می­دهد:

«شعر مدرن در موضع­گیری سیاسی گاه شعری انقلابی بود در نقد دیکتاتوری پهلوی و سرمایه­داری دولتی و امپریالیسم غربی که بر ایران آن زمان تحمیل می­شد. گروهی از شاعران در سطح مجادلات سیاسی می­ماندند و به دلیل کوتاهی عمر و باختن جان (نه در مقام شاعر که در جایگاه چریک) موفق به فتح قله­های شعری نمی­شدند و بیشتر به سبب اعتقادات سیاسی خود به شاعرانی نامور تبدیل می­شدند و گروهی دیگر گرچه از منظر شکاف سیاسی اپوزیسیون محسوب می­شدند اما با برجسته کردن پیوند فکری خود با حکومت سعی می­کردند از مزایای لائیک بودن بهره­ برند و حیات شعری خود را تا فتح قله­های شعری ادامه دهند. شاخص گروه اول و احمد شاملو شاخص گروه دوم بود که نظام پهلوی در برخورد با آن­ها در وضعیتی متناقض به سر می­برد. از سوئی شاملو را همسو با خود می­یافت و از سوی دیگر اختلاف­نظر سیاسی با او را احساس می­کرد.»

(سرمقاله­ی شهروند امروز، سال 1386، ش23)

انسان باید به لحاظ اخلاقی خیلی سقوط کرده و ساقط و سقط شده باشد که آن همه ستایش شاملو از مبارزان چپ ضد شاه را – از تا و - که هم از جنبه­های قوی معرفت شناختی برخوردار است و هم به لحاظ جامعه­شناسی سیاسی معرف ادوار نکبت­بار و تار روزگار پهلوی است نادیده بگیرد و شاملو را با رژیم پهلوی - به لحاظ لائیک بودن – همسو نشان دهد و تنها به یک "اختلاف­نظر سیاسی" رضایت دهد! چیزی در حد اختلاف و شاه. این نوع جهان­نگریِ لیبرال­های وطنی که سخت دست­وپا می­زند تا شاید اختلاف سیاسی افراد و گروه­ها با حکومت دست­نشانده­ی شاه را ناچیز جلوه دهد البته چندان عجیب نیست. آنان (سران جبهه­ی ملی و نهضت آزادی) به این سبب که خود فقط اندک کدورت سیاسی با شاه داشتند و از "اعلیحضرت" تمنا می­کردند که به مقام رفیع سلطنت رضایت دهد و به قانون اساسی عمل کند و کمی هم برای نشستن آن حضرات جا باز فرماید، لاجرم همه­ی مبارزان ضد سرمایه­داری را هم کیش خود می­پندارند. وقتی که احسان نراقی در سال 1386 طی یک سخن­رانی در مشهد را - که دست پرورده­ی C.I.A است1- بر ساخته­ی مارکسیسم می­داند، تکلیف از دوش کوتوله­های لیبرال ساقط است.

مجریان رسانه­یی سرمایه­داری ورشکسته­ی وطنی برای آن­که به زعم خود تیر خلاصی به شقیقه­ی شاملو بزنند، به ترزی سخت مکارانه به استقبال میلاد شاعر می­روند و آستین­ها را بالا می­زنند و "جشن­نامه­ی احمدشاملو" را در آذر 1386 منتشر می­کنند. آنان به همین مناسبت سرمقاله­ی سخیف "زوال روشن­فکری ادبی" را سر و سامان می­دهند و به روشن­فکران و نویسنده­گان چپِ ضد لیبرال ایرانی می­تازند و بلافاصله در مقاله­یی تحت عنوان "پاسخ به پرونده­سازی­های یک مفتش فرهنگی" – از سوی کانون نویسنده­گان - جواب دندان­شکن می­گیرند.

جریان رسانه­یی لیبرالیسم ایرانی که هر از چند گاهی یکی از رسانه­های رنگی و پر زرق و برق را به تریبون سخن پراکنی­های خود تبدیل می­کند و از طریق تبلیغ دموکراسی لیبرال اندیشه­های فاشیستی فون هایک و را به خورد جامعه­ی جوان ایران می­دهد این بار از شانه­های بالا می­رود. لیبرال­های ما که قبلاً و در جریان گردایش مسخره­یی به نام "کنفرانس برلین" دولت­آبادی را آلت­دست خود ساخته و او را تا حد مبصر یا ناظم یک کلاس شلوغ و پر هیاهو تنزل داده بودند،2 یک­بار دیگر وی را وارد صحنه­ی نمایش موهنی می­کنند و از حضرات­اََش می­خواهند تا در ذَم شعرهای انقلابی و ضد سلطنتِ شاملو ساز مرثیه­یی کوک فرماید. دولت­آبادی پاسخ به چنان دعوتی را لبیک می­گوید و زبان به وهن شاملویی می­گشاید که زمانی در ستایش از مبارزانِ دست از جان شسته سرودها سر داده بود. شاید به عقیده­ی دولت­آبادی مفهوم انسان مدرن (لیبرال) چیزی­ست در حد آدم سازگار با سلطنت شاه! از زبان خودش بشنوید که این گونه افاضه فرموده است:

«شاملو از آن­چه کهنه و کهن سال بود بیزاری­اَش را پنهان نمی­داشت. پس چگونه در شعرهای میان­سالی دچار خیال قهرمانی فردی شده بود؟ نه آیا قهرمانی امری بود مربوط به پیش از دوره­ی جدید - صنعت و دنیای نو؟ اکنون من... آیا مجاز هستم که این پرسش را عنوان کنم - ای­بسا برای آینده­گان - که آیا این کافی است که نبض زنده­گی دوره­های متناوب عمر و زنده­گی زمانه­ی یک شاعر در شعر او بتپد؟ آیا نمی­توان حد توقع خود را بسی فراتر برد و انتظار داشت که شاعری توانا و برجسته خوب­تر خواهد بود اگر بتواند در عین ثبت تپش زنده­گی در بیان خود بیش از آن برفراز وقایع قرار بگیرد که در دام افسون مضمون شعر خود نیفتد؟ از جمله در دام حماسه­ی قهرمانی فردی که رفتارش واکنش گونه است ؟» (شهروند امروز 18 آذر 1386 ش28، ص:72)

دولت­آبادی دقیقاً به همان سوئی می­غلتد که گرداننده­گان کارگزارانی و سرمایه­سالار شهروند امروز برایش تدارک دیده­اند. جماعتی که برای تخریب جانفشانی­های ویژه­نامه در می­آورند، معلوم است که از دولت­آبادی چه می­خواهند. نفی مدایح بی­صله­ی شاملو. رد ستایشِ قهرمانی مبارزان، به بهانه­ی نقد سنت­گرائی. دولت­آبادی نه آن قدر جامعه­شناسی خوانده است که تضاد اصلی جامعه­ی سرمایه­داری (کار ـ سرمایه) را با تضاد سنت ـ مدرنیته مخدوش نکند و نه آن­قدر به پیچیده­گی­های مناسبات سیاسی جناح­های حاکمیت وارد است که آلت­ دست جناح لیبرال نشود (کما این­که در انتخابات دهم شد، آن­هم به جانب­داری از میر!). و نه این­قدر می­داند که به قول رفیقی "تصور وقوع انقلاب کارگری (سوسیالیستی)، حتا تصور پیشروی کارگران در چارچوب همین نظم موجود بدون قهرمانی­های جمعی و فردی تنها نشانه­ی خوش­باوری احمقانه می­تواند باشد." آیا شعری در ستایش تقی ارانی نمایانگر "کهنه"گرائی شاعر است، چنان­که دولت­آبادی مدعی شده است؟

روی دیگر توقع و برداشت دولت­آبادی می­تواند دل سوزندان برای به هلاکت رسیدن سرلشکر یا کم شدن سود فلان سرمایه­دار باشد. اگر آن بخش از غزل­های که فی­المثل از سال 754 تا 758 هـ.ق در نقد خُم­شکنی­های شکل بسته در قالب یک مضمون­سازی ساده و کنایه به "محتسب" باقی مانده و به دوران ما نرسیده است، می­توان همین قضاوت را نسبت به شعرهای ابراهیم در آتش و دشنه در دیس شاملو نیز تعمیم داد و شاعر را به دوران سنت و پیش صنعت و ما قبل "دنیای نو" عقب راند. احتمالاً منظور دولت­آبادی از "دنیای نو" همان سرمایه­داری لیبرال است و...! در متن دفتر دوم از همین مجموعه و ضمن تحلیل گوشه­یی از شعرهای اجتماعی شاملو گفتیم که او همچون حافظ علاوه بر ثبت کلیات وقایع اتفاقیه­ی روزگار خود و پیشبرد رسالت شهادت دادن به تاریخ، وظیفه­ی شاعرانه­اش را در متن همین شعرهای به اصطلاح "مناسبت­وار" نیز اعتلا داده است. چنان­که فی­المثل شعرهای نازلی سخن نگفت، ساعت اعدام، شبانه­ها (اگر که بیهده...)، "میلاد آن­که عاشقانه..."، "شکاف" و... از حماسه­ی قهرمانی یک فرد خاص و حقیقی فراتر رفته و به ستایش تمام قهرمان­های ستم ستیز تعمیم یافته است. معلوم است که نبض زنده­گی یک شاعر باید در متن زمانه و زنده­گی او بتپد. اگر چنین نبود آبشار حافظ تا مرداب و و و و سقوط می­کرد. هنر حافظ و شاملو – علاوه بر شاعرانه­گی شعرشان - در آزاده­گی و تعهد و التزامی است که تفسیر دولت­آبادی از درک آن عاجز است.3 نسخه­ی تجویزی شعر دلپذیر دولت­آبادی به غایت می­شود یا نادرپور که اگرچه دوران تلخ و سیاه سال­های پس از کودتای 28 مرداد را تجربه کرده­اند و شاهد شکنجه و آزار مبارزان بوده­اند اما هنر شاعرانه­شان در نبض مرگ زده­ی "رُمانتیسم دربار پسند" متوقف مانده است. بی­چاره دولت­آبادی! که روزگار سپری نشده­ی آرمانی­اَش در دنیای صنعتی خفه شده است!

نفر بعدی که لیبرالیسم وطنی به میدان شهروند امروز می­فرستد آدمی است به نام که پُست و مسوولیت سابق یا اسبق خود را - در زمان - "دبیر اقتصادی پیمان سنتو در آنکارا" بین سال­های 1965 و 1967 معرفی می­کند. در آن زمان که جناب شعله­ور در "کریدور مقام محترم اقتصادی" میان تهران و آنکارا آمد و شد داشتند یعنی چهار، پنج سال پس از "انقلاب اقتصادی" و صد درصد "سفید شاه و ملت"، بورژوازی نوکسیه­ی ایران با همکاری قدرت­های منطقه­یی وابسته به امپریالیسم آمریکا، از جمله ترکیه و پاکستان مشغول تثبیت موقعیت سیاسی و اقتصادی فرهنگی خود بود. دو سال از واقعه­ی خونین خرداد 1342 سپری شده بود و شاه مخالفان سیاسی خود را با عناوین "ارتجاع سرخ و سیاه" می­کوبید. ساواک از طریق دستگیری، شکنجه، تبعید و اعدام مبارزان شلتاق می­زد و جوانان ایرانی - امثال گروه و و – نگران از سازش لیبرالیسم سیاسی نهضت آزادی و جبهه­ی ملی با "اعلیحضرت" در فکر سازوکارهای دیگری برای استمرار مبارزه بودند. شعله­ور در هذیان مقاله­گون خود به قصد اثبات وفاداری­اَش به همان مسوولیت­های نان و آب­داری که زمانی، اعلیحضرت سرمایه­داری – به تعبیر - در پیمان سنتو به او سپرده بود، مانند خروس بی­محلی و بی­آن­که ضرورتی درمیان باشد از زمانی یاد می کند که " شاملو هروئین را ترک کرده و با عشق زنده­گی دوباره­یی از سرگرفته." (پیشین، ص:73) من کاری به ترک مخدر و سایر مسایل شخصی شاملو ندارم و معتقدم در این سال­ها شاملو به لحاظ دور شدن از میدان مبارزه­ی اجتماعی و خلوت­گزینی و خاموشی دوران درخشانی را سپری نکرده است. شعله­ور در جای دیگر از نوشته­ی گسیخته­ی خود ادامه می­دهد که: "[شاملو] در اوایل زنده­گی شعری خود و در زمانی­که تعهد اجتماعی و سیاسی او بر مهارت تغزلی­اَش برتری داشت..." ما در کتاب همسایه­گان درد به اختصار موضوع تعهد اجتماعی شاملو را بررسیده­ایم و اینک از باب تذکر فقط می­گوئیم و می­گذریم که شاملو حتا در واپسین شعرهای خود – نمونه را دفتر مدایح بی­صله که برخلاف اوهام جناب شعله­ور هیچ ربطی به "اوایل زنده­گی شعری­"اَش نداشته است - مثل همیشه متعهد به درگیری با مسائل اجتماعی باقی مانده است. لیبرال­های ما به قدری دچار ضعف حافظه­ی تاریخی هستند که حتا به گفت­آوردهای مستقیم و بری از تأمل شاملو نیز توجهی نمی­کنند. شاملو به جد معتقد بود:

« هنرمند باید عمیقاً متعهد باشد. بنده هنر بدون تعهد را دو پول ارزش نمی­گذارم. برای این­که خود من فکر می­کنم عمیقاً متعهد هستم...» (، 1382، ص:84)

در همین کتاب زمانی­که از دوره­ی سه چهار ساله­ی شعرهای عاشقانه­ی شاملو می­گذشتیم به این مدعای شاعر اشاره کردیم که « حتا در عاشقانه­ترین شعرهای من نیز ردی از تعهد اجتماعی پیداست» اما چه کنیم که لیبرال­ها می­­کوشند به شیوه­ی تعهدزدائی از فرهنگ شعری، هنر شاعرانه را به ورطه­ی "رُمانتیسم قشنگ!" فرو کنند. در حالی­که شاملو مصرانه بر آن بود:

« آرمان هنر اگر جغجغه­ی رنگین به دست کودک گرسنه دادن و رخنه­ی دیوار خرابه­نشینان را به پرده­ی تزئینی پوشاندن یا به جهل و خرافه دامن زدن نباشد، عروج انسان است... هر چند همیشه اتفاق می­افتد که در برابر پرده­ی نقاشی تجریدی یا قطعه­یی شعر محض فاقد هدف از ته دل به مهارت و خلاقیت آفریننده­اش درود بفرستم بی­گمان از این­که چرا فریادی چنین رسا تنها به نمایش قدرت حنجره پرداخته و کسانی چنین نیازمند به همدردی را در برابر خود از یاد برده است دریغ خورده­ام.» (پیشین ص:85)

افزون بر حاشیه­هائی که سردمدار بافتن آن­ها به قول شاملو "فرصت­طلبی" است به نام و همیشه تلاش می­کند بعضی از خطاهای شاملو در "روایت حافظ شیراز" را به شاخی زیر چشم او تبدیل کند.4 این معرکه فقط بهمنشعله­وررا کم داشت که او نیز به جمع آراسته شد. حضرت­اَش پس از اظهار فضلی بی­سروته و شتاب­زده در مورد صحت کلمه­ی "کمر" یا "گهر" در بیتی از حافظ، فرموده:

«شاملو در چاپ اول کتاب "هوای تازه"اش با اندکی فروتنی خودش را با حافظ قیاس کرده بود:

نام اعظم آن چنان­که حافظ گفت/ و کلام آخرین آن چنان­که من می­گویم.

ولی در آخرین چاپ همان کتاب، در همان بیت [!!] دیگر اثری از آن فروتنی به چشم نمی­خورد:

نام اعظم که حافظ بود/ و کلام آخرین که منم...» (شهروند امروز، ص:73)

زمانی شاملو در پاسخی کنائی به" شاه­زاده " که در تعرض به سخن­رانی برکلی مدعی شده بود "در این هفت هشت سالی که مسوولیت سلطنت به عهده­ی من قرار گرفته است...!!" به این مثل استناد کرده بود که در "مشنگیِِ این پادشاهان همین بس که یکی را به ده راه نمی­دادند می­گفت به کدخدا بگوئید رختِ­خواب مرا بالای پشت­بام بیاندازد!" حالا حکایت جناب شعله­ور است. ایشان بهتر است برای پرت نشدن خواننده ابتدا روایت درست و حسابی و مستندی از شعرهای شاملو به دست دهد و بعد به کین­خواهی حافظ برخیزد. البته من چاپ اول و آخر "هوای تازه"­ی شاملو را ندیده­ام و همین اندازه می­دانم که تکه شعر یاد شده [بیت!] ربطی به هوای تازه ندارد و در مجموعه­ی ابراهیم در آتش آمده و شکل صحیح­اش نیز چنان که شعله­ور گفته است، نیست. شاملو در شعری به نام "واپسین تیر ترکش، آن چنان­که می­گویند" سروده:

« ... اسم اعظم

آن چنان

که حافظ گفت

و کلام آخر

آن چنان

که من می­گویم.» (ص:737)

این شعر در چاپ نخست ابراهیم در آتش (سال1352) به همین صورت در صفحه­ی 19 آمده و در مجموعه­یی که "موسسه­ی انتشارات نگاه" نیز منتشر کرده و ویراستار آن شخص شاملو بوده، باز هم به همین صورت ثبت شده است و دست­کم 16 سال پس از آخرین شعرهای مجموعه­ی "هوای تازه" شکل بسته.

چه باید کرد؟ لیبرال­های وطنی ما حافظه­ی سالمی هم ندارند. آنان را به حال خود رها می­کنیم تا در جهان زالوپرور سرمایه­داری "ماه بلند را دشنام" گویند. کاری که پیش از ایشان، پیران­شان - امثال احساننراقی- چنین کرده بودند. در افق بحران­هایی که گریبان سرمایه­داری و ایده­ئولوژی سیاسی آن (نئولیبرالیسم) را گرفته شام دولت این جماعتِ اندک نیز فرا رسیده است.

ما برای خاموش کردن سرمایه­داری و ایادی­اَش مبارزه می­کنیم.

Mohammad.QhQ @ Gmail.com


بعد از تحریر

دوست ندیده­ام بصیر نصیبی، کارگردان مولف و برجسته، طی مقاله­ گون ه­ئی مفید و شفاف نظر احمد شاملو را درباره­ی اصلاح­طلبان دو خردادی تدوین و منتشر کرده است. بنگرید به سایت سینمای آزاد.

(www.cinemaye_azad.com)

آواز چگور! شعری از مهدی اخوان ثالث با صدای ا.جمشید

؛ به ياد روز ٣٠ تير ١٣٣١

درسی از تاريخ
؛ به ياد روز ٣٠ تير ١٣٣١
روز شرف و افتخار (بخش دوم)
حزب زحمت کشان نيز اعلاميه ای شديداللحن منتشر ساخت و افسران و
سربازان را به سرپيچی از فرماندھان خويش و پيوستن به صفوف ملت دعوت کرد
و متعاقب آن ساير احزاب و جمعيت ھا و البته جبھه ملی اعلاميه ای بر ضد قوام
( آمده است: ( ١ « از انشعاب تا کودتا » صادر کردند. در کتاب
از صبح يکشنبه ٢٩ تير تھران تقريبا در حال قيام بود. بازارھا به کلی بسته، »
بسياری از دکانھا و مکان ھای خصوصی تعطيل، عده زيادی از دانشجويان، دانش
آموزان، معلمان و کارمندان کارھای خود را رھا کرده به خيابان ھا آمده بودند.
خيابان ھای مرکزی آکنده از جمعيت بود و فرياد مرده باد قوام، زنده باد مصدق و
شعارھای ديگر از ھر گوشه ای بلند بود. دولت نيز از ھر جھت خود را برای
مقابله آماده و تانک ھای متعدد و کاميون ھای پر از سرباز و پليس را در ھمه جا
مستقر ساخته بود. با وجود اين ھنوز ارتشی ھا وارد عمل نشده بودند و درگيری
مردم با مأموران پليس بود. ولی به آنھا اجازه استعمال اسلحه گرم نيز داده شده بود و
در بعضی موارد تيراندازی ھوائی يا به روی مردم شليک می کردند. بدين سان
در خيابان ناصرخسرو يک نفر دست فروش کشته شد و احتمالا او نخستين قربانی
قيام مردم بود. خشونت پليس به سرحد کمال رسيده بود ولی ھنوز مردم اقدام به
مقابله با سنگ و چوب نکرده بودند. در برابر ب ی رحمی پليس آنھا فرياد اعتراض
خود را بلندتر می ساختند و علاوه بر شعارھای عليه مصدق و له مصدق، پای دربار،
شاه و ارتش نيز به ميان کشيده شد و شعارھايی عليه آنھا داده می شد.
عصر آن روز آيت لله کاشانی خبرنگاران خارجی و داخلی را برای مصاحبه
به آنجا « حجار » دعوت کرده بود. من نيز به عنوان نماينده جمعيت و روزنامه
رفتم. مصاحبه در حياط خانه ای در دروازه شميران انجام می گرفت. درسطح
حياط صندلی گذاشته و ھفتاد ھشتاد نفر نشسته بودند. در صدر حيات نيز آيت لله
پشت ميزی نشسته و شمس قنات آبادی پھلوی او ايستاده بود. ابتدا آيت لله به مجبور

١) نوشته انور خامه ای، صفحه ٣٩۶ )
۴٢
قوام در » : ساختن مصدق به استعفا و قانونی نبودن حکومت قوام اشاره کرد و گفت
محکمه ٢٠ ميليون ملت ايران محکوم است. اگر يک ملتی او را نخواھد فرمان شاه يا
رأی تمايل مجلس اگر بالاتفاق ھم باشد اثری ندارد . . . ملت ايران نمرده و زير بار
اين ارباب جنايتکار نخواھد رفت. اگر کار سخت شود خودم حاضرم کفن بپوشم.
در پايان افزود:
فردا تھران و ھمه ايران تعطيل عمومی است و اگر مقتضی باشد می گويم که »
پس فردا ھم تھران و ھمه ايران را تعطيل کنند.
سوآلات خبرنگاران مطرح گرديد که قنات آبادی يک يک می خواند و آيت
لله جواب می داد. من نيز سوآلی کرده بودم به اين مضمون که:
اگر انگليسی ھا در آبادان نيرو پياده کنند آيا آيت لله فتوا می دھند که تأسيسات نفت
آتش زده شود ؟ آيت لله جواب داد:
اگر پای يک انگليسی به موسسات نفتی ايران برسد من دستور خواھم داد که
تمام موسسات نفتی و پالايشگاه ھا را آتش بزنند و نابود کنند.
تمرکز مبارزات » در ھمان روز نمايندگان و طرفداران نھضت ملی کميته ای به نام
تشکيل دادند و تصميم گرفتند در سی ام تير اعتصاب عمومی در سراسر « ملی
کشور انجام گيرد.
نوشت. « علاء » آيت لله کاشانی نيز نامه ای به شرح زير به
از جانب قوام السلطنه آمد « ارسنجانی » عرض شود ديروز بعد از رفتن شما »
و گفت به شرط سکوت، قوام انتخاب ۶ وزيرش را در اختيار من می گذارد. به
طوری که حضوری عھد کردم، به عرض اعليحضرت برسانيد که اگر در بازگشت
دولت دکتر مصدق تا فردا اقدام نفرماييد، دھانه تيز انقلاب را با جلوداری شخص
«. خودم متوجه دربار خواھم کرد
در بيست و نھم تير جمعا ۶٢٠ نفر بازداشت و عده زيادی مصدوم و مجروح
گرديدند که در بيمارستان ھا بستری شدند. در شھرستان ھا نيز اعتصاب و کشاکش
با مأموران وجود داشت. پالايشگاه آبادان تعطيل و اعتصاب عمومی در سراسر شھر
برقرار بود.
در کرمانشاه و ھمدان نيز اعتصاب عمومی انجام شد و عده ای کفن پوشيده و
عازم تھران شدند. جلوی اين کفن پوشان را ژاندارم ھا در کاروانسرای سنگی گرفتند
(١) «. و پس از ضرب و شتم، آنھا را در ھمانجا متوقف ساختند
قيام ملی سی ام تير( ٢) - تظاھرات پرشکوه سی ام تير، قيام پر عظمت يک
ملت زنده بود. در آن روز ملت قھرمان به پا خاست و جنگ بی امانی بين حق و
باطل، ظلم و عدل، آزادی و ارتجاع آغاز گرديد.

١) پايان نوشته انور خامه ای ( ٢) گذشته چراغ راه آينده، صفحه ۶٣٨ )
۴٣
در اولين ساعات روز سی ام تير، تھران وضع يک شھر اشغال شده
نظامی داشت، اکثر خيابان ھا مخصوصا خيابان ھايی که به مجلس شورای ملی
ختم می شد، در محاصره نيروھای پليس و نظامی و تانک ھا و زره پوش ھا بود. در
:( آمده است ( ١ « نخست وزيران ايران » کتاب
ازبامداد روز ٣٠ تير، فرماندھان نظامی مشغول تدارک سرباز و »
مھمات شدند. سرلشگر وثوق، رئيس ژاندارمری با اعزام واحدھای ژاندارم در جاده
ھای اطراف تھران، از ورود مردم دھات [ديه ھا] به تھران جلوگيری می نمود.
عده ای از مردم کرمانشاه که کفن پوشيده و از طريق کرج عازم تھران بودند،
توسط نيروھای دولتی سرکوب گرديدند. سرلشگر مھدی قلی علوی مقدم فرماندار
نظامی تھران، تمام مواضع حساس را اشغال نموده و سربازان را در پشت بام ھا
قرار داد و سنگر بندی کرد. سرلشگر کوپال، رئيس شھربانی به تمام کلانتری ھا
آماده باش داده بود و آنھا را در خيابان ھا به انتظار برخورد با مردم صف کشيده
بودند. سرلشگر گرزن، رئيس ستاد ارتش تقريبا ھماھنگ کننده نيروھای انتظامی
بود. دستجات [دسته ھای] مختلف مردم و احزاب از ساعت ٧ بامداد شروع به
راھپيمائی کردند. ھدف آنھا ميدان بھارستان بود. از طرف دولت برای پراکندگی
مردم فرمان تير داده شد. مأموران انتظامی ابتدا با شليک گلوله ھوايی و گاز اشک
آور می خواستند مردم را متفرق کنند ولی يکباره متوجه شدند که مردم در مقابل آنھا
قرار گرفته اند و در صدد انتقام گيری ھستند. تانک ھا و زره پوش ھا در خيابان ھای
مرکزی استقرار يافته بود و تير اندازی می کردند. در خيابان ھای شاه آباد، سعدی،
لاله زار و فردوسی، زد و خورد بين مردم و قوای نظامی و پليس شدت گرفت.
برخورد مردم و ارتش خونين شد. عده زيادی از مردم شھيد شدند و بنا به تخمين ھائی
گذشته چراغ راه » تعداد مجروحين از ١٠٠٠٠ در تھران تجاوز کرد. در
:( می خوانيم ( ٢ « آينده
اولين محلی که تظاھرات را شروع کرد، دانشگاه بود. چند دقيقه پس از »
شروع تظاھرات، عده ای سرباز و پاسبان به محل رسيدند تا تظاھر کنندگان را
متوقف سازند ولی کاری از پيش نبردند. تظاھرکنندگان موج به موج جلو می
زنده باد دکتر » و « مرگ برحکومت ننگين قوام » رفتند . . . شعار اصلی اکثريت آنھا
بود. « مصدق
در خيابان اکباتان از طرف مردم مقاومت بيشتری می شد. جوانان دموکرات،
حزب زحمت کشان و چپ ھای افراطی، ابتکار عمليات را در دست داشتند. در
سراسر شھر مغازه ھا، اتوبوس ھای شھری، کارگاه ھا، کارخانه ھا و حتی ادارات
دولتی تعطيل گرديد و به علت اعتصاب کارگران راه آھن، قطارھا از حرکت

١) نوشته باقر عاقلی، صفحه ٧۵۴ )
٢) ھمان مأخذ، صفحه ۶٣٩ )
۴۴
بازماند وبه تدريج آثار عدم اطاعت از دستورھای فرماندار نظامی مبنی بر قتل
گزارش داد، « آسوشيتدپرس » تمام مردم در ميان نظاميان ظاھر گرديد. چنانکه
نزديک ميدان توپخانه سه ھزار نفر مردم به طرف تانک ھا حمله ور شدند ولی
سربازان و مردم به جای آنکه يکديگر را مجروح کنند ھمديگر را در آغوش گرفتند
و بوسيدند! روزنامه کيھان نوشت:
«. در تھران يک انقلاب کامل العيار به خوبی نمايان بود »
( انور خامه ای می نويسد: ( ١
قسمت اعظم تظاھرکنندگان درخيابان ناصريه، ميدان سپه و خيابان اکباتان
بودند و می کوشيدند که از طرف خيابان اکباتان به جلوی بھارستان بروند. در ھمين
جا اولين شليک ھا شروع شد. قوای نظامی که تمام نيروی خود را در خيابان اکباتان
متمرکز کرده بود، تظاھر کنندگان را عقب زد ولی کمی بعد دسته ديگری از
تظاھر کنندگان که از سرچشمه و خيابان نظاميه به طرف مجلس می آمدند، قوای
نظامی را عقب نشانده، خود را به جلوی مجلس رسانيدند. در اين موقع تانک ھا به
کار افتاده و با تير اندازی شديد، قوای نظامی توانست آنھا را از ميدان بھارستان
عقب نشاند. از اين به بعد در سراسر خيابان اکباتان و شاه آباد، کشمکش ادامه يافت و
تظاھرکنندگان که با دادن خون ھا و دادن قربانی ھا حس فداکاريشان به سر حد
کمال رسيده بو، با سپر کردن سينه ھای خود به مقاومت در برابر گلوله و سرنيزه
و تانک پرداختند. مردم سنگ ھای بزرگ خيابان ھا را به روی تانک ھا پرتاب می
کردند و جيپ ھای شھربانی را آتش می زدند و با گذاشته لوله ھای آب جلوی تانک ھا
راه را سد می کردند. ( چون لوله کشی آب تھران در جريان بود، در اغلب
خيابان ھا لوله ھای چدنی قطور را کنار خيابان ھا گذاشته بودند، تا پس از حفر کنال
ھا، آنھا را کار بگذارند. مردم اين لوله ھا را برای سد کردن راه تانک ھا بکار می
بردند.)
تظاھرات به نقاط ديگر شھر وسعت يافت و ھمه جا خونريزی جريان داشت.
از لحاظ خشونت سربازھا و افسران گارد و قوای پليس خيلی بيشتر از قوای
« پارابلوم » موتوريزه وحشيگری می کرد. در خيابان اکباتان پاسبانی کودکی را با
کشت. بلافاصله افسری که در ميان جمعيت بود جلو آمد و اسلحه را از دستش
گرفت و مردم او را قطعه قطعه کردند. در جای ديگر سربازی به مردم تيراندازی
می کرد و افسر وی خواست ممانعت کند، سرباز به روی افسر شليک کرد و او را
از پای در آورد!
عضو حزب زحمت کشان به « امير » در خيابان اکباتان مغز شخصی به نام
ديوار پاشيد ولی شخص ديگری که زخمی بود با خون مقتول بر روی ديوار نام

١) خاطرات انور خامه ای، جلد سوم، صفحه ۴٠٠ )
۴۵
افسر کلانتری سوار را نوشت. يکی از « ستوان فاطمی » مقتول و قاتل او يعنی
تانک ھا ھنگامی که به سوی مردم می تاخت، مردم جلوی آن ايستاده و عقب نمی
رفتند. در نتيجه سرنشينان تانک با حال گريه بيرون آمده و اعلام داشتند که ما ھرگز
به سوی شما شليک نخواھيم کردو مردم تانک را اشغال کرده و پيراھن ھای خون
آلود را بر فراز آن آويختند و حرکت کردند.
جيپ شاھپور عليرضا ھنگامی که از خيابان ژاله [برای بازديد از امور] به
سوی محل می آمد، مورد سنگسار قرار گرفت ( ١) و عليرضا با اسلحه کمری به سوی
مردم شليک کرد و سپس در سه راه ژاله به نظامی ھا دستور داد مردم را گلوله
باران کنند.
با ھمه خونريزی ھا، شقاوت ھا، نامردمی ھا و رذالت ھای دربار و دولتيان و
نظامی ھا سرانجام خون بر گلوله پيروز شد.
( می خوانيم: ( ٢ « نخست وزيران ايران » و باز در کتاب
فرماندھان نظامی احساس کردند که شکست آنھا در مقابل نيروی ملی حتمی است و
از اين رو به فکر چاره جوئی افتادند. عده ای از نمايندگان مجلس نزد شاه رفتند و
از شاه خواستند به ھر نحوی که ممکن است غائله را خاتمه دھد زيرا فرماندھان
نيروھای نظامی آماده تيراندازی به سوی مردم نيستند و حالت عصبانيت نيز به
حدی است که ممکن است دست به اعمال ديگری بزنند. شاه دستور داد تيراندازی به
سوی مردم را متوقف کنند و راديو نيز خبر دھد که قوام از نخست وزيری استعفا
کرده است.!

١) شاھپور عليرضا با سر و روی خونين به کاخ سلطنتی و کاخ شاه می رود و ھيجان و انقلاب مردم را به او )
گزارش می دھد.
٢) صفحه ٧۵۵ )

۴۶

با الهام از اهداء دکترای افتخاری به محسن مخملباف

فیلمنامه «دنیای وارونه»

با الهام از اهداء دکترای افتخاری به محسن مخملباف
بصير نصيبي


(یک سکانس مهیج از این فیلمنامه!)

هفته گذشته خبری که باید مثل بمب منفجر شود اما در حد ترکیدن یک بادکنک سبز هم انعکاس نداشت منتشر شد با این عنوان:

«قدیمی‌ترین و معتبرترین دانشگاه اسکاتلند دکترای افتخاری ادبیات سال 2010 این دانشگاه را به محسن مخملباف اهدا کرد»

از بس همه سایت هاشبیه هم شده اند و شبیه جرس و کلمه ودیگرتارنما های اصلاح طلبان با ماسک سبز. تصمیم گرفته ام کار خودم را راحت کنیم یک سر میروم سراغ تار نمای رسمی باند مغلوب -روزی اون لاین- دستمایه مطالبم رافراهم می کنم وهمان جا هم خبر افتخار آمیز اهدای دکترا را خواندم. البته آقای مخملباف چند قصه نوشته اند . اما چرا کارخانه دکترا سازی دانشکاه برای او ماسک ادیب ساخته است؟ چه شایسته بود دکترای افتخاری را در زمینه سینما به نامرده تقدیم می کردند چرا که ایشان خود به فرمان خمینی کبیر در حوزه هنری سینمای اسلامی را بنا نهادند باتطبیق سینما با معیار های اسلام ناب مخمدی تحفه ای پدید آوردند که تا شر این نظام کنده نشود گریبان سینماگران را رها نخواهد کرد. اما زیاد مته به خشخاش نگذاریم باید شکر گذار باشیم تا آخرین لحظه های عمر این نظام قرآنی ،غرب فاسد وامریکای قبلا جهانخوار به معماران آن جایزه های کلان نقدی ،کلید طلایی ودکترای افتخاری تقدیم می کنند( هر چه این دوم خردادی هایی که ورقه ماموریتشان برای خارج از ایران امضاء شده فاسد تر وآلوده تر باشند جوایز نقدی واعتباری بیشتر ی نصیبشان می شود) اما این دکترای افتخار آمیز که متاسفانه تار نما های محدودی میزان اهمیتش را درک کردند به نظر میرسد به مجموعه کار ها ی سینمایی ورفتار های انسان دوستانه آقای نابغه تقدیم شده منتها چون دانشگاه معتبر مذکور نمی توانسته در زمینه سینما دکترای افتخاری اهدا کند وهیچ دانشکده سینمایی معتبری هم پیدا نکرده اند تابپذیرد چنین افتخاری در کارنامه خود داشته باشد به ناچار قرعه به نام دانشگاه معتر اسکاتلند اصابت کرده ودز زمینه ادبیات اهدا شده است. اماهیچ دلیلی برای اهدای این دکترا از سوی دانشگاه معتبر ارائه نشده ویا شده اما اعلام عمومی نشده. من حیقم آمد این افتخار غرور آفرین بدون ذکر دلایل اهدای آن در اذهان عمومی جا خوش کند. خود بی درنگ فیلمنامه ای با الهام از این رویداد استثنایی دنیای معاصر تنظیم کرده ام با عنوان دنیای وارونه که نخستین سکانسش را تقدبم خوانندگان می کنم .

سکانسA ، دکور: داخلی. نور: روز. مکان: سالن اجتماعات دانشگاه اسکاتلند

آقای مخملباف در حالیکه یک شنل سبز به تن دارد ومقامات دانشگاهی دوشادوشش حرکت می کنند،خرامان ،خرامان به سوی جایگاه اهدای جایزه حرکت می کند. لباس ویژه دکترای افتخاری و آن کلاه معروفش چقدر برازنده آقای نابغه است ( اصلا بهتر است از این ببعد با همین لباس در محافل دوم خردادی حاضر شوند چونکه ضد انقلاب متواری برای آن لباس پاپیون دارش خیلی حرف در آوردو کم اعتبارش کرد) مخملباف وهمراهان به محل اهدا دکترا میرسند. دکتر محسن و پرزیدنت دانشگاه با وقار ویژه ای هر دو بهم تعظیم می کنند .عکاسان وفیلمبرداران این لحظه تاریخی را ثبت می کنند.

ادامه سکانسA

سخنرانی رئیس دانشگاه:

بسم الله قاسم الجبارین. به نام رهبر مرحول ورهبر حاضر (قبل ار کودتای انتخاباتی)

( میهمامان همه ماسک سبز بر چهره دارند وبصورت یک گروه کردر مراسم دخالت دارند)

میهمانان با هم:

سلام بر خمینی،مرگ برضد ولایت فقیه

پرزیدنت دانشگاه اسکاتلندادامه می دهد...

داشکاه اسکانلند مفتخر است به استاد نابغه محسن مخملباف دکترای اقتخاری اهدا می کند به خاطر:

*فرو بردن نبش چاقو در شکم پاسبان گشت در نظام ستم شاهی (شعار حضار....)

*قیچی ی موی سر زنان بد حجاب در حوزه هنری در حکومت عدل اسلامی(شعار حضار...)

*شرکت دادن اجباری زندانیان عادل آباد شیراز در فیلم بایکوت زیر عنوان تواب(شعار حضار...)

*فعالیت در گروه بلال حبشی وشکار مخا لفان وتحویل آنها به لاجوردی سرباز فداکار اسلام{واژه های سرباز فداکار اسلام را مقامات دانشگاه از گفته های خاتمی او هم کبیر وام گرفته اند}( شعار حضار...)

*شرکت دادن تروریست متواری از امریکا دیویدبارفیلد-حسن تنتانی- در فیلم سفر قندهار. (شعار حضار ....)

*سوء استفاده ازفضای مناسب افغانستان برای مطرح کردن خوددر دوران اشغال امریکا ،تا آن حد که عذرش را خواستند. (شعار حضار ....)

*دفاع از حسن تنتانی بعد از برملا شدن ماجرای شرکت او در فیلم سفر قندهارواعلام این نظریه مترقی که کشتن درراه اسلام ترور محسوب نمی شود. (شعار حضار ....)

*تدریس در کلاس های تواب سازی زندان( دانشکاه) اوین(شعار حضار ....)

*ساختن فیلم ارزشمند وضد چپ بایکوت که در تسویه عناصر ملحد واعدام انقلابیشان نقش مهمی داشت(شعار حضار ....)

* مقابله با اعتراض 54ضد انقلاب متواری به پارلمان اروپا به خاطر سخنرانی نابغه ما در پارلمان مذکور (شعار حضار ....)

*اقدام علیه داریوش مهرجویی وآمادگی برای اعدام انقلابی وی به خاطر ساختن فیلمی با مجوز در جمهوری اسلامی با عنوان اجاره نشین ها. (شعار حضار ....)

*فرامین انقلابی ایشان در یک کتاب پیرامون نحوه بازی زنان درتئاتر وسینما(شعار حضار...)

وسرانحام تلاش یکسال اخیر ایشان برای حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی وادامه چپاول کشور های چپاولگر زیر عنوان جامعه جهانی. باز گشت به اندیشه ی تابناک امام خمینی،خدمت به سران سبزالهی به خصوص موسوی وکروبی ،همراه وهمگام با دکتر نوری زاده ودکتر سازگارا. امید این که اهدای این دکترا ورسیدن تعداد ماله کشان سبز الهی به 3 فقره با عنوانین دکترا، باعث شود مقام معظم رهبری دکتر احمدی نژاد را عزل ونخست وزیر کشتار های سالهای 60 رانصب فرمایند ،اصل واساس وساختارنظام مقدس نجات بیابد وغرب متعهد هم به اهداف انسانی! خود برسد.

میهمانان بر میخیزند همراه با ارکستر کر معتبر ترین دانشگاه اسکاتلند شعار های دشمن کش سر می دهند:

محسن ، محسن. تبریک ، تبریک

میر حسین یا جسین

دوربین روی دست حرکت می کند. دور سالن میچرخد وفیکس می شود روی چهره دکتر محسن مخملباف .

پایان سکانس اهدای دکترای افتخاری

بصیر نصیبی. 8 /7 /2010

www.cinemaye-azad.com



منبع: سايت ديدگاه

همسر اسانلو : تلاش می کنند برایش پرونده سازی کنند تا باز هم در زندان نگه اش دارند

همسر اسانلو : تلاش می کنند برایش پرونده سازی کنند تا ب اش دارنداز هم در زندان نگه اش دارند

کلمه : منصور اسانلو، رییس سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران بارها و بارها بازداشت و زندانی شده است. او هم اکنون در زندان رجایی شهر کرج به سر می برد . این زندانی سیاسی این روزها صبر و استقامتش زبانزد همه شده است .او از آن نوع زندانی هاست که انگار همه فشارها را تاب می آورد اما از خواسته های قانونی اش پا عقب نمی گذارد . شاید به همین خاطر بود که بعد از خروج از کشور و با وجود آنکه می دانست دوباره به زندان خواهد رفت، باز هم ترجیح داد به وطنش بازگردد .سختی های زندگی اسانلو فقط مخصوص به خودش نیست و این روزها ماجرای ربودن عروسش نیز نقل محافل شده است . بعد از این ماجرا همه می پرسیدند خانواده این زندانی مگر چه گناهی کرده اند که باید این چنین تحت فشار باشند . درباره این ماجرا و سختی های زندگی این خانواده با همسرش پروانه اسانلو به گفت و گو نشسته ایم، زنی که همچون همسر مقاومش صبر و مقاومت پیشه کرده تا به قول خودش خانواده کوچکش را حفظ کند او چشم به راه آزادی منصور است و از سختی های زندگی همسر یک زندانی سیاسی سخن می گوید :

خانم اسانلو ! در ده سال گذشته ،همسر شما بارها بازداشت و زندانی شده است می خواهم بدانم این چند سال سخت و طاقت فرسا بر شما و فرزندان تان چگونه گذشته است ؟

مشکلات خانواده که خیلی زیاد بوده و هست. همیشه جای ایشان به عنوان همسر و پدر در خانه خالی بوده است . مواقعی بوده که واقعا به حضور ایشان در منزل احتیاج داشته ایم و کمبود او را حس کرده ام .پسر کوچکم در زمان بازداشت آقای اسانلو کم سن و سال بود و در نبود او دوران کودکی سختی را گذراند . در این سالها یی که دور از پدر بر او گذشته خیلی از نظر روحی برایش مشکل به وجود آمده است . در شب عروسی پسر بزرگم هم پدرش حضور نداشت. در حالی که با پی گیری های ما دادستان قول آزادی اش را داده بود تا حداقل بتواند در جشن عروسی پسرش حضور یابد . اما این اتفاق هرگز رخ نداد و مراسم بدون حضور منصور برگزار شد . هر چند جشن مان هم به همین دلیل تبدیل به مهمانی خیلی مختصری شد . این موضوع برای همیشه در دل پسرم باقی مانده است و برایش تبدیل به خاطره ای تلخ شده است . عروس مان هم از روزی که قدم به خانه ما گذاشته مدام تلفنی و غیر تلفنی تهدید می شود .چند وقت پیش هم که او را دزدیدند و ما چهارساعت از ایشان بی خبر بودیم. هرچه تماس می گرفتیم تلفن اش خاموش بود. او را در مترو کتک می زنند و با چشم بسته به محلی که خودش هم هنوز نمی داند کجا بوده ، می برند بعد هم آنجا دوباره به شدت کتک اش می زنند.

مگر عروس شما فعالیت سیاسی دارد که چنین برخوردهایی با او می کنند ؟

اصلا . به هیچ عنوان این را بارها گفته ام. ایشان آقای اسانلو را فقط یکبار آن هم در شب نامزدی اش دیده است .او در عمرش به هیچ عنوان فعالیت سیاسی نداشته است و کاملا یک زندگی عادی و معمولی دارد . طفلک، از صبح تا غروب سرکار می رود . به هیچ کاری، هم کار ندارد . آنجا رو به او می گویند باید قول بدهید وقتی اسانلو از زندان آزاد شد خانوادگی از این مملکت بروید، یا اینکه فعالیتی نکنید.عروسم هم که دهانش و چشمش بسته بوده نتوانسته چیزی بگوید . گذشته از این اصلا مگر مسایل خانواده من به او ارتباطی دارد .آقای اسانلو مگر به حرف من که زنش هستم گوش می کند ؟ به هرحال عروسم الان دچار مشکلات روحی شده است بعد از این حادثه خنده از لبش افتاده است . عروس من آدمی بود که دائم می خندید. جزو انسان های شاد محسوب می شد ولی الان واقعا دچار مشکلات روحی و عصبی شده است .

خانم اسانلو شما ضمن صحبت هایتان اشاره کردید که از عروس تان خواسته اند که شما و همسرتان از ایران بروید.همسر شما چندسال پیش سفری به خارج از کشور داشتند که برخی تصور می کردند با وجود رنج های زیادی که ایشان تحمل کرده اند ،پس از این سفر دیگر به ایران بازنگردند. توصیه خود شما در این باره به ایشان چه بود؟ و به نظر خودتان چرا با وجود تحمل این همه رنج ایشان دوباره به ایران بازگشتند ؟

من با توجه به بلاهایی که سرش آمده بود می دانستم چه خطراتی در انتظارش است . طبیعی است که من زندگی ام ، همسرم و بچه هایم برایم در اولویت هستند بنابراین خیلی اصرار کردم که دیگر برنگردد چون می دانستم اگر برگردد دوباره بازداشت و زندانی میشود .

ولی ایشان در جواب اصرارهای من گفتتند من نماینده کارگرها هستم. من برای مسائل کاری می روم و باید برگردم . اگر برنگردم به خودم و همه کارگرها خیانت کرده ام. من خیلی اصرار کردم. حتی شب قبل از پروازش ، واقعا به التماس افتادم که تو رو خدا برنگرد . گفتم حاضرم دوری از تو را تحمل کنم ولی آنقدر در اینجا رنج نکشی ولی گوش نکرد .

به عنوان خانواده یک زندانی سیاسی که سالهاست همسرش در زندان به سر می برد اکنون با چه مشکلاتی دست به گریبان هستید ؟

بعد از ۲۶ سال سابقه کار در شرکت واحد الان حقوق و مزایای همسرم را قطع کرده اند. یعنی اخراجش کرده اند. به هرحال وضعیت مادی خانواده تحت تاثیر این مسئله قرار گرفته است . همسر من به هر دلیلی الان دوران محکومیت اش را میگذراند اما چرا باید حقوق زن و بچه اش قطع شود ! در واقع آقای اسانلوبه تنهایی تنبیه نمی شود خانواده اش هم تنبیه می شود.

موضوع دیگری که خیلی برای ما اهمیت دارد، احساس عدم امنیت است. این احساس از خود عدم امنیت بدتر است. این احساس واقعا از زمانی که آن مشکل برای عروسم پیش آمد دامن مان را گرفته است و لحظه ای رهایمان نمی کند چه تضمینی وجود دارد که چنین اتفاقی دوباره رخ ندهد ؟

بعد از ماجرا یی که برای عروس تان رخ داد هیچ اقدام قانونی کرده اید ؟ منظورم شکایت یا دادخواهی یا مراجعه به مراکز قضایی است ؟

بله. ما به ۹ مرکز قضایی نامه نوشته و درخواست کرده ایم که به وضعیت مان رسیدگی شود. ولی متاسفانه تا الان جوابی دریافت نکرده ایم .

خانم اسانلو می خواهم سوالی صریح از شما بپرسم اینکه شما به عنوان یک همسر زندانی سیاسی که انواع فشارها ،تهدیدها و سختی ها را تحمل کرده ،تا به حال شده که از این نوع زندگی خسته شده باشید و آرزو کرده باشید کاش شوهری عادی داشتید ؟

هر انسانی به هرحال دوست دارد کانون خانواده اش حفظ بشود.اما گاه چیزهایی به انسان تحمیل می شود که باید تحمل کند . من هم تمام مشکلات را با صبوری تحمل می کنم. برای اینکه می دانم همسرم بی گناه است .او تنها در چارچوب قانون از حق و حقوق خودش و همکارانش دفاع کرده است. و هرگز فکر نمی کرد این اقدامهای قانونی جوابش زندان و این همه سحتی برای خود و خانواده اش باشد به خاطر همین چون مید انم این عواقب ناخواسته بوده، برای حفظ زندگی ام می کوشم .

ایا امکان استفاده از آزادی مشروط برای آقای اسانلو وجود دارد ؟

طبق قوانین ایشان الان سه چهارم مدت حبس اش را گذرانده است و باید از آزادی مشروط برخوردار شود یا از مرخصی استفاده کند.اما متاسفانه تاکنون هیچ یک از این موارد پذیرفته نشده است .الان یک سال از محکومیت اش هم باقی مانده است

چه مقام یا نهادی از آزادی مشروط ایشان جلوگیری می کند ؟

دادستان تهران دو هفته پیش خودش در زندان با آقای اسانلو صحبت کرده و گفته اند که برای آزادی مشروط و مرخصی تان در خواست داده ام اما تاکنون پاسخی نیامده است . یعنی منظورشان این بوده که کاری از دست شان ساخته نیست. اتفاقا یک بار هم که خودم به ایشان مراجعه کردم به من گفتند که “اگر با من باشد می تواند بیرون بیاید “ یعنی عین همین جمله را گفتند.

یعنی قدرتی فراتر از قانون و دادستان تهران از آزادی ایشان جلوگیری می کند؟

احتمالا همینطور است . وقتی دادستان با مرخصی یا استفاده از حق آزادی مشروط ایشان موافقت می کند . لابد قدرتی بالاتر جلویش را می گیرد . مگر در قوه قضاییه بالاتر از مقام دادستان هم کسی را داریم.

نظر وکلای آقای اسانلو درباره پرونده شان چیست ؟

وکلا یش خیلی تلاش کرده اند اما انگار وکلا در پرونده زندانیان سیاسی خیلی کاری از دست شان بر نمی اید و خیلی محدود شان کرده اند .

از مشکلات تان شنیدیم خانم اسانلو . اما آیا در زندگی شما به عنوان همسر یک زندانی سیاسی لحظات شیرینی هم وجود دارد ؟

لحظات شیرین !(می خندد) چه بگویم ؟ نمی توانم بگویم اصلا لحظات شیرین نداشته ام اما به هرحال بیشتر زندگی خصوصی مان تحت تاثیر این مسایل نگران کننده قرار گرفته است .

طبق گفته خانواده های زندانیان سیاسی اکنون شرایط نامناسبی از نظر وضعیت بهداشتی و و رفاهی بر زندانها حاکم است . آقای اسانلو از کدام وضعیت و شرایط بیشتر از همه گلایه دارند ؟

آقای اسانلو خوشبختانه همیشه خودش را با سختی ها انطباق می دهد . همیشه هم صبور است و معمولا گلایه ای نمی کند خودش از بیماری رنج می برد. کمر درد سختی دارد اما سعی میکند روحیه اش را حفظ کند . تنها با نرمش هایی که انجام میدهد کمی دردش را کنترل می کند. باید از کمرش ام آر آی گرفته شود باید قلب اش آنژیوگرافی شود و چندماه مدام تحت کنترل باشد . همه اینها دستورهای پزشکی قانونی است اما به هیچکدام اش رسیدگی نشده است .

گذشته از همه این ها پرونده جدیدی هم برایش باز کرده اند که واقعا بابت اش نگرانیم .

چه پرونده ای ؟ مگر ایشان تمام این مدت در زندان نبوده اند ؟

پرونده ای در بازپرسی شعبه شش کرج برایش باز شده است . می خواهند تلاش کنند برایش مدارک غیرواقعی توسط زندانی های دیگر درست کنند مثلا بگویند ما شاهد داشته ایم که آقای اسانلو در زندان شلوغ کاری کرده است . در صورتی که آقای اسانلو آدم قانون گرایی است . با شناختی که از همسرم دارم می دانم او دنبال هرج و مرج نیست. در زندان هم طبیعتا همین طور هست ولی متاسفانه باز هم قصد دارند برایش پرونده سازی کنند تا باز هم زندانی اش کنند .

حرف آخر ؟

فقط آرزو دارم هر چه زودتر روز آزادی اش را ببینم . البته هم آزادی همسرم هم همه زندانی های دیگر.