نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

40 Shahid Ramezani.mp4

40 Shahid Ramezani.mp4

برای شیر زنان ایران و نسرین ستوده for the brave Iranian women

کشتار قارنا مصاحبه با یک شاهد عینی

Rural Women زنان روستایی

ZAHRA زهرا

اندکی در باب عالم تاج قائم مقامی ( ژاله ) شاعری فمینیست که تاریخ کمتر به آن اشاره کرده است



بی روسری به خاکش سپردند
هیچ کس از زنی مرده نمی پرسد:
خوش داری با روسری به خاک سپرده شوی یا بی روسری؟
وقتی هفت ساله بود
خوش داشت با روسری به دیستانش بفرستند
می خواست خانمی باشد برای خود
واین حسرت به دلش ماند
زیرا مردی که بر سرزمینش فرمان می راند
آزادیِ زن را در رهایی از حجاب می دید.
وقتی هفتاد ساله بود
خوش داشت بی روسری راه برود در خیابان ها
و حس کند دست نوازشگر نسیم را بر گیسوانش
اما این حسرت به دلش ماند
زیرا مردی که از پس ِ انقلابی اسلامی بر سرزمینش فرمان می راند
آزادی ِ زن را در بند ِ حجاب می دید.
از گهواره تا گور
هیچکس حتی یکبار از او نپرسید:
“چیست دلخواه تو ؟ با روسری یا بی روسری؟”
گویی همه ی عمر جسدی بود لایق ِ گور.
.
شعر بالا ایمیل دریافتی بود که چندی پیش به دستم رسید ( نام شاعر فتح الله حسنی ) و بقدری تاثیر گذار بود که حیفم آمد دیده نشود ، و از طرفی خود زمینه ساز این شد که به دستاویز آن بشود اندکی در باب یکی از بزرگان شعر دوران معاصر که تاریخ کمتر به آن پرداخته قلم فرسایی کرد . بانو عالم تاج قائم مقامی متخلص به ( ژاله ) در سال ۱۲۶۲ خورشیدی متولد شد ، به عبارتی ۲ دهه قبل از پروین اعتصامی . با نگاهی اجمالی به تاریخ معاصر ، به راحتی میتوان فهمید هه همزیستان او در آن روزگار ، چه نگاه محدود و خفت باری نسبت به زن داشته اند . در دوران جوانی به صورت نا خواسته به عقد ( علی‌مرادخان بختیاری ) رفیق پدرش بنا به دلایل مصلحتی در می آید . خود او از این ازدواج با نام ( ازدواج سیاسی ) یاد میکند و سر انجام بعد از ۷ سال به جدایی می انجامد . سرانجام محتومی که بعد از آن پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد هم به آن دچار میشوند . اما نکته جالب توجه بین این سه شاعر در این است که اگر چه آنان در زندگی شخصی و زناشویی خود موفق نبودند ، و دست برقضا هر ۳ ازدواج به جدایی انجامید ، اما هر ۳ بنیان گذار مکتبی ساختار شکن و ضد مرد سالاری بودند که امروزه از آن به عنوان فیمینیزم یاد میشود . و اگر امروز صداهای آزادی خواهی و برابری طلبی بیش از هر زمان به گوش میرسد ، مدیون زحمات شیر زنانی است که از بیش از ۱۰۰ سال پیش تا به امروز به خاموشی نگرویده است . ( البته در این میان لازم است یادی هم از تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه ) هم کرده باشیم که در انجمن حریت زنان ( انجمن آزادی زنان ) همراه با میرزاده عشقی زحمات زیادی کشید . و از کتاب خاطراتی که از وی در دست است به به راحتی میتوان فهمید که او نیز چه رویاهایی برای آزادی زنان و حقوق آنها در سر داشته است . و اما امروز بذر امیدی را عالم تاج قائم مقامی در دلها کاشت ، جوانه زده و تا تحقق کامل برابری جنسیتی از حرکت نخواهد ایستاد . این حرکت به قدری متعالی و بزرگ بود که در طول این پروسه زمانی خیلی از انسانها را که روزگاری معتقد به برابری مرد و زن نبودند را هم به خود جذب کرده ، و آنها را مجاب کرده که در اندیشه‌های خود بازنگری کنند و سرانجام به این نظر برسند که همه انسانها ، فارغ از جنسیت ، نژاد ، رنگ ، زبان ، باهم برابرند و حقوقی مساوی دارند . اگر امروز خانوم زهرا رهنورد از برابری بی‌قید و شرط جنسیتی سخن میگوید ، که بسیار هم خوب است جایی بسی دریغ است که از بنیانگزاران این مکتب و پیشگامانش ، تقدیری و یادی نشود . که بدون شک بانو عالم تاج قائم مقامی ( ژاله ) یکی از آنهاست . و اینک نمونه‌ای از شعر او :
بسته در زنجیر آزادیست سر تا پای من /  بَرده‌ام ای دوست و آزادی بود مولای من
گرچه آزادیست عکس بردگی در چشم خلق /  مجمع آن هر دو ضد اینک دل شیدای من
چیست آزادی؟ ندیدم لیک می‌دانم که اوست /  مرهمی راحت رسان بر زخم تن فرسای من
من نه مردم لیک چون مردان به بازار وجود /  های و هویی می‌کند افسانه سودای من
پر کند ای مرد آخر گوش سنگین ترا /  منطق گویای من، شعر بلند آوای من
من نه مردم لیک در اثبات این شایستگی /  شور و غوغا می‌کند افکار مردآسای من
ای برادر گر به صورت زن همال مرد نیست /  نقش مردی را به معنی بنگر از سیمای من
عرصه دید من از میدان دید تست پیش /  هم فزون ز ادراک تو احساس ناپیدای من
باش تا بینی که زن را با همه فرسودگی /  صورتی بخشد نوآیین طبع معنی‌زای من
از تو گر برتر نباشد جنس زن مانند توست /  گو، خلاف رای مغرور تو باشد رای من
در ره احقاق حق خویش و حق نوع خویش /  رسم و آیین مدارا نیست در دنیای من
پنجه اندر پنجه مردان شیرافکن زنم /  از گری۱ چون سر برآرد همت والای من
باکی از طوفان ندارم ساحل از من دور نیست /  تا نگویی گور توست این سهمگین دریای من
من به فکر خویشم و در فکر هم‌جنسان خویش /  گر نباشد؟ گو نباشد مرد را پروای من
گر به ظاهر ناتوانم لیک با زور آوران /  کوهی از فولاد گردد خود تن تنهای من
زیردستم گو مبین ای مرد کاندر وقت خویش /  از فلک برتر شود این بینوا بالای من

تقی روزبه: کدام چالش ها وکدام رویکردها( بخش 2)؟





درمورد رهبری،معضل اصلی نگاه به رهبری است تا عدم وجود نهاد رهبری.ماشأء اله مدعیان رهبری درجامعه ما فراوانند وهیچ کدام هم دیگری را قبول ندارد.اساسا نگاه به رهبری به صورت امری جدا ازخود توده ها وبه مثابه نیروئی بربالای سرآنها وهم چون پدیده ای برخاسته از تقسیم کاراجتماعی و نهادی شده وپایدار بین نخبگان وعوام الناس،که جزتمکین به قدرت جداشده ازمردم که تالی جدائی محصول تولید ازتولیدگنندگان وبازتاب دهنده آن است، نیست. سلسه مراتب وبرقراری روابط عمودی جزبارتاب این جدائی ومکانیزم اصلی برای حفظ آن نیست. گوئی چنین تقسیم کاری با پوست وگوشت ما پرورده شدگان جامعه طبقاتی و مدعیان رهبری عجین شده وقادربه فاصله گرفتن ازآن نیستیم. تأسف آورترآنکه برخی ها حتی بدون درک رابطه تنگاتنگ آن بانظام طبقاتی ونابرابری انسانها،وبدون درنطرگرفتن ضدارزش بودن چنین مناسباتی، باافتخاروهم چون نقل ونبات به دفاع ازمناسبات عمودی می پردازند که گوئی دارند نه ازانقیاد انسانها وستون نگهدارنده نظام سلسه مراتب ،بلکه ازامری انسانی وانقلابی سخن می گویند! واین درحالی است که سرشت مقولاتی چون دموکراسی مستقیم وسوسیالیسم مشارکتی وشوراها وبطورکلی نهادهای خود گردان ویا اصل خودحکومتی وخود رهائی درتضادذاتی با سلسه مراتب قرارداشته و  نمی تواند با روابط عمودی سنخیتی داشته باشد. برعکس روابط عمودی وجداسازی نهادهای هدایتی ورهبری وتصمیم گیری ازتوده ها- به مثابه تجلیات  وبازنمودهای فرایند تبدیل سوژه به ابژه-از مهمترین ویژگی ها وکارکردهای جامعه طبقاتی است.بدون این جداسازی حفظ امتیازات ومنافع طبقاتی امری نشدنی است. جوامع نابرابروانسانهای نابرابرتنها ازطریق مناسبات نابرابروعمودی وکنترل کننده می توانند به حیات خویش ادامه دهند. ازهمین رو بین مقولاتی چون رهبری جدا شده و برفرازطبقه وجامعه،سلطه طبقاتی واستثماربامناسبات عمودی وسلسه مراتب وتقسیم کارنهادی شده پیوندی جدانشدنی برقراراست.
هرزمانی که مردم احساس کنند موازنه قوا درحال به هم خوردن است وهنگام  ِاعمال حق مداخله و تصمیم گیری آنها فرارسیده است، ودرب قفس های انقیاددرحال شکسته شدن است ومی توان زنجیرهای بسته شده به دست وپای خویشتن را پاره کرد و می شود مجددا  قدرت ودسترنج های  ربوده شده را ازآنِ خود کرد،آنگاه وقت دگرگونی انقلابی ورهایی فرارسیده است. دوره های انقلابی اساسا چیزی جز تلاشی جهش آسا برای پیوند مجدد این جدائی های تحمیل شده وآکنده ازقهرتوسط طبقات فرادست-وحدت مجدد مردم وقدرت اجتماعی ربوده شده ،وحدت مجددمردم وثروت های تولیدشده ومصادره گشته -نیست.همانگونه که تجارب گوناگونی نشان داده اند وازجمله انقلاب ایران، نباید تردید کرد که اولین کاری که زنجیرُگسلان شروع می کنندهمانا یورش به مناسبات عمودی وسلسه مراتبی است واین کارتامادامی که اخگرسوزان انقلاب زنده است و کنترل کامل انقلاب مجددا بدست ضدانقلابیون سلطه طلب نیفتاده است، ادامه می یابد واساسا نفس حضورتوده های کاروزحمت وفقرا وبه حاشیه رانده شدگان  ونقش آفرینی مستقیم آنها معنائی جزاعلام معلق کردن سلسه مراتب تااطلاع ثانونی وتازمانی که کنترل انقلاب ازچنگ آنها خارج نشده است،ندارد. آنها مجامع خود گردان ،کمیته ها و شوراهای خود را بوجودمی آورند و با تفویض بیشترین نقش ممکنه به بدنه ومجامع عمومی وبا کمترین توسل ووابستگی به سلسه مراتب واتوریته بیرون ازخود نبردسرنوشت سازخویش را شروع می کنند.درچنین فرازهائی درک ازنمایندگی ورهبری ونظایرآن که مبین جدائی نهادی شده عوامل ذکرشده است، با فاصله گرفتن توده های بپاخاسته ازوگذاری اختیارات خود وازتهی کردن خویش، به سمت کاهش رادیکال نقش نمایندگان ونمایندگی درجوامع طبقاتی وتنزل نقش آنها به رابط ها وکارگزاران بدنه و هم آهنگ کنندگان غیرثابت ومتغیری که هرلحظه می تواند فراخوانده شود نیست.هدف آن است که کسی نتواند مجدا حق گرفته شده را ازآنها بازپس گیرد. آری، انقلاب که با نقش آفرینی مستقیم توده ها ملازمه دارد درگوهرخود وتاریخا چیزی جزشورش علیه این نوع مناسبات نبوده ونیست.بخصوص در جامعه ما که بیش ازسی سال است مردم،رهبری ازنوع ولایت را باگوشت وپوست خود درتمامی منافذ وخلل وفرج  جامعه تجربه کرده اند وباتمام وجودشان ازاحکام تکلیفی وآمرانه منزجرند،نفرت ودافعه مناسبات عمودی وسلسه مراتبی بسیارعمیق است. حماسه جنبش خس وخاشاک چیزی جزسرریزشدن چنین نفرتی نبود واگرکسی بخواهد ازتاریخ شورش های مردمی درسی بیاموزد بسیارآموزنده است.مطرح شدن مقولاتی چون هرشهروند یک رهبرویا هرشهروند یک رسانه واهمیت شبکه های افقی-توده ای  ونظایرآن درجامعه ما وجهان امروز، تصادفی نبوده ودرتحلیل نهائی چیزی جزبازتاب انزجارمردم علیه مناسبات بالادستی وآمرانه وبه بیان دقیق ترعمودی وازبالابه پائین -ولونه هنوزبقدرکافی کمال یافته وتثبیت شده-  نیست. چراکه مردم درکوران زندگی خود ودرستیزبا مناسبات سلسه مراتبی،به تجربه دریافته اند که بین سلطه وروابط عمودی رابطه تنگاتنگی وجود دارد. دراین میان به عنوان نمونه جنبش زنان که باتبعیضات عمیق تری درمقایسه بامردان مواجه هستند،ازجمله بدلیل مواجهه  باسلطه مردسالاری وستم مضاعف بیش ازقاطبه مردان با سمومات مناسبات عمودی وپیوند آن با سلطه بطورکلی وسلطه مردانه  به طوراخص آشنا هستند وبرعلیه آن می آشوبند. دفاع بیشترمردان وسازمانهای مردسالار ازاین نوع مناسبات عمودی وسلطه طلبانه هم تصادفی نیست وریشه درهمان سنت و فرهنگ ومناسبات سلطه طلبانه دارد. نمونه جالبی را اخیرا دربیانیه مادران پارک لاله نسبت به فاجعه پادگان اشرف مشاهده کردیم  که درفرازی ازآن  چنین نگاشته بودند:
"ما به نگاه و یا شیوه مبارزاتی و عملکرد خوب یا بد آن سازمان نمی پردازیم، چون موضوع صحبت ما نیست، ولی اعتقاد عمیق داریم که روابط غیردموکراتیک و رهبری هرمی و یک طرفه از بالا به پایین و همچنین نبود امکان نقد سازنده در آن سازمان، صدمات جبران ناپذیری به بدنه جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی ایران زده است و به هیچ وجه قابل پذیرش نیست. همان گونه که این روابط و شیوه نگاه به رهبری در دیگر سازمان ها و حکومت ها را قابل پذیرش نمی دانیم و معتقدیم قدم اول در فساد و تباهی هر سازمان و نهادی، نبود روابط دموکراتیک و افقی و نقادانه در شیوه رهبری و هدایت آن سازمان است." به نقل ازاخبارروز وعصرنو.
 همانطورکه درمورد کلیت سیستم سرمایه داری،گرایش های اصلاح طلبانه وسوسیال دموکراتیک همواره برتفکیک سرمایه خوب وبد اصرارمی ورزند، درمورد تشکل های مبتنی برسلطه وسلسه مراتب نیزبه برتفکیک خوب وبدبودن سازماندهی عمودی پای می فشارند. واین درحالی است که ازهمان زمان مارکس وتجربه کمون پاریس روشن گردید که درسازماندهی وپیشبردنظام سوسیالیستی نمی توان تکیه خود را برمناسبات سرمایه داری وازجمله ماشین دولتی وبهره گرفتن ازآنها  نهاد. توجه به این نکته نیزجالب است:درنگاه به تجارب تاریخی معلوم می شود که معمولا ابتکار زنجیرگسلان دریافتن،آفریدن وبکارگرفتن اشکال سازماندهی نوین،انقلابی و رهائی بخش ازنخبگان جلوتراست ومبین اشکالی ازمناسبات تازه که ملهم ازدموکراسی هرچه مستقیم ترومشارکتی تر و ناظر برابتکار ازپائین است. هم درکمون پاریس-کموناردها- وهم درانقلاب روسیه-شوراها-ازدل انقلابات توده ای وپراتیک عظیم توده ای سربر آوردند وهیچ نخبه ای  آنها را ازقبل کشف نکرد.
عملکرد شماری ازنخبگان ازقضا بیشترمسخ ومصادره این نوع اشکال خلاق برای حفظ امیتازات نخبگی وبرگرفته ازجوامع طبقاتی است ودرروسیه 1917 و کشورشوراها  نیز ازهمان لحظه تدارک ووقوع انقلاب وبه موازات آن شاهدنضج روند "سوسیالیسم ازبالا" ومسخ شدن روند سوسیالیسم ازپائین هستیم. درانقلاب ایران بدلیل ماهیت فوق ارتجاعی روحانیت صاحب نفوذ ومتحدان آن، بدیهی بود که مسأله ازمسخ تدریجی هم گذشته وازهمان آغازدچارمداخله ها وسرکوب های مستقیم گردد.چنان که جوانه های  خودجوش شوراهای واقعی کارگری ومردمی  بدلیل حاکمیت هاروسرکوبگر نتوانستند به بالیدن خویش ادامه بدهند.
تجارب انقلابات جهانی نشان میدهندکه ازقضا اشکال سازمان یابی و تجمعات بیش ازهرچیزی با ابتکار مستقیم مردم وخلاقیت های آنها گره خورده است وبرهمین اساس هم هیچ شکلی،بویژه اشکال  پیشینی ارزش ذاتی ودایمی ندارد.بنابراین هیچ چیزاحمقانه ترازچسبیدن وپرنسیپ کردن اشکال سازمانی معین ومربوط به یک دوره خاص نیست.آنچه که مهم است همانا ظرفیت تاریخا متحول آنها برای بازتابانیدن حداکثرمداخله هرچه بیشترازپائین وازجانب توده های هرچه وسیع تراست. امری که با دست آوردهای جوامع بشری دامنه آن گسترش می یابد وامروزه با جهانی شدن سرمایه ونتایج فراگیر انقلاب ارتباطی واطلاعاتی وسایردست آوردهای بشریت، افق های تازه ای بروی آن گشوده می شود که متأسفانه عموما الیت ها ونخبگان حاضربه پذیرش آن نیستند.نباید فراموش کنیم که استثمار سرمایه قبل ازهرچیز،خود را در مناسبات وارونه شده انسانی ومبتنی بربتعیض وسلسه مراتب منعکس می کند،که بدون راززدائی ازاین مناسباتِ بدیهی انگاشته شده وبدون نهادن هرم برقاعده اصلی خود،نمی توان علیه آن مبارزه  مؤثری انجام داد.سوسیالیسم هم به عنوان مناسبات بدیل آن جزتکیه برآگاهی کارگران ومداخله وتصمیم گیری آنها واشکالی ازسازمان یابی که بازتاب دهنده آن باشد شدنی نیست.
علاوه برواقعیت های جاری تأکید بردونکته دیگر حائزاهمیت است:یکی آنکه ماکمونیستها بویژه تجارب تلخی درپشت سرخود داریم: تجربه قرن بیستم جنبش سوسیالیستی را که  درآن نهاد ها وسازمان ها واحزاب جایگزین شوراها وسایرتشکل ها وبطورکلی اراده کارگران(طبقه) و مردم شدند ونتیجه هم بشکل فاجعه باری خود را نشان داد وسرانجام هم آنچه ر ا که با آنهمه جانفشانی ساخته بودیم ازدرون فروپاشاند(بگذریم که علاوه برآن، چپ های ایران نیزبه نوبه خود درسهای مهمی برای آموختن ازتجارب منفی خود دارند). واقعیت آن است که  چپ ایران هنوزدین خود را درنقد وبازخوانی آنچه که بنام سوسیالیسم صورت گرفت وبنام سوسیالیسم دریافت وبه عنوان بخشی ازفاجعه شکست  قرن بیستم هنوزآنگونه که باید به انجام نرسانده است. روشن است که بحث حول این مسأله اگر جنبه محتوائی ودرس گیری ازتجربه پیداکند ونه حالت مصاف ایدئولوژیک وصف آرائی های مصنوعی وزودرس را ،می تواند به سهم خود موجب شکوفائی چپ بشود.نکته بعدی برمی گردد به مختصات جنبش های جدید وبرخاسته ازتغییروتحولات درساختارها ومناسبات سرمایه داری ودست آوردهای جهانی بشر درفازجهانی شدن برای غنابخشیدن به نوع سازمان یابی.
براستی  وظیفه ما کمونیستها چیست؟ بجز تقویت توانمندی جنبش کارگران وزحمتکشان برای رهائی خود وبدست خود؟ بدیهی است که چنین برداشتی ازوظایف کمونیستی به معنی مرزبندی اساسی باحاکمیت احزاب بجای خودحکومتی کارگران وزحمتکشان ومقابله با جداسازی قدرت جمعی وفردی از آنها وفاصله گرفتن ازتعریف جایگاه خود هم درنظروهم بخصوص درعمل ازنظام سلسه مراتبی است.مگرنه این است که قدرت وقتی ازسوژه وکنشگر جداشد،به همراه جداشدن حاصل تولید از تولیدکنندگان، خواه ناخواه به ماشین سرکوب و  نیروئی بیگانه بااو تبدیل میشود؟. وآن گاه، این که چه کسی این ماشین را براند چندان مهم نیست.مهم آن است که نفس این جدائی باهرتوجیهی که صورت پذیرد جزسرکوب تولیدکنندگان ثروت وقدرت،وواگذاری همه چیزبه سلطه طبقاتی نیست. نقدی که ناظربه نفی این جدائی وماهیت تبعیض آمیزوقهرالود آن نباشد، بلکه به دنبال خوب وبدکردن وچگونگی قدرت جداشده باشد،هنوزنقدی است درون سیستمی وطبعا عجیب نیست که شاهد بازتولیدآن توسط چنین نقادانی باشیم.دراصل سرمایه داری برای تداوم هستی وبازتولید هژمونی خود-بویژه درمقاطعی که دچاربحران وعدم تعادل می شود ومورد آماج حمله استثمارشدگان قرارمی گیرد-به چنین "اندیشه ورزانی"که ستایشگر مناسبات سلسه مراتبی وعمودی باشند وبه عنوان بخشی ازابزارهای باز تولید هژمونی بورژوائی، سخت نیازمنداست.
اگرازمنظررابطه تعریف شده کمونیستها با جنبش به رویدادها وتحولات نگاه کنیم، بسیاری ازوارونه نگری ها و ابهامات ناشی ازآن برطرف می شوند.مثلا وقتی ازضرورت تدوین منشورمطالبات ویا فرموله کردن ولیست کردن مطالبات اساسی وهم اکنون موجود جنبش-آنگونه که دربخش قبلی مطرح شد- صحبت می کنیم، به معنی تهیه  آن توسط این یا آن سازمان که البته به تعدادخود برنامه و منشوردارند،بجای مشارکت درتدوین آن نیست.بلکه هدف دامن زدن به این ایده وباوراست که دردرجه نخست خود فعالین جنبش به اهمیت وضرورت آن وسپس نقش خود در تنظیم مفادآن پی به برند. تنها ازاین طریق ومشارکت درآن  است که می توانیم دوباره ریشه بزنیم و میتوانیم با نسل جدید فعالان چپ ومتمایل به چپ گره بخوریم وازلاکی که محکوم به محبوس ونابودشدن درآنیم بیرون بیائیم وخود را بخشی ازجنبش ونه چیزی جدا وبرفراز آن  بدانیم.مسأله اصلی ما  جلب توجه وتلاش جوانان و فعالین جنبش به این ضرورت و  تشویق وترغیب آنها به بحث ودیالوگ  پیرامون آن ومواد آن است. البته دراین راستا هرچه که درتوان داریم راه گشائی بکنیم و بکوشیم بازهم کم است و جای فعالیت بیشتری وجود دارد.چراکه معطوف به توانمند سازی خود جنبش وافزودن برپتانسیل آن است.می توانیم بامشارکت فعال در بحث ها ودیالوگ ها، درجهت تعمیق آن ها ازطریق کمک به فرایند جمع بندی وارائه پیشنهادات ونظایرآن، و درارتقاء ورادیکالیزه کردن آن سهم خویش را اداکنیم،بدون آنکه  نقشی فرادستانه برای خود قائل باشیم. واین یعنی تبدیل شدن به بخشی فعال واثرگذارواثرپذیر ازجنبش واقعی که تکثروچندگونگی ازخصایص آن است. ویا بدون آنکه نگران ازدست دادن سیمای خودویژه امان دراین یا آن رویکرد تامادامی که درست می دانیم باشیم. بدیهی است که بین ما ومواضعمان بابخش های دیگرجنبش همیشه ممکن است فاصله ای وحتی شکافی وجود داشته باشد که تلاش خواهیم کرد با  تبلیغ وترویج وگفتگوو اقناع متقابل،پلی بین آنها ایجاد کنیم. آیا دراین صورت بازهم هیچ  کاره ایم واحساس بی وظیفه شدن می کنیم؟! مگربدنبال چه چیزدیگری باید باشیم که مهم ترازاین باشد؟! مگرنه این است که یک کمونیست رؤیائی جزتقویت توان خود رهانی وخودحکومتی ویا تقویت اتحاد طبقاتی وسیع ترین لایه ها واقشار نیروهای کاروزحمت ندارد وقرارنیست که خود را ودم ودستگاه خودرا بجای اراده کارگران ویا به مثابه "سر"برای "بدن" و"رهبر"برای هدایت شوندگان به نشاند. کمونیستها بنابه هدف تعریف شده خود، بهتراست به جای کپیه برداری ازمناسبات آغشته به سلطه، این مقولات را به همان جامعه طبقاتی وانهند وبه نقش راستین خود درمقابله وبزیرسؤال بردن آن بپردازند.بدیهی است که درچنین صورت محتوای مناسبات ومفاهیمی چون تشکل ورهبری وهدایت و... دگرگون شده وبرمبنای رهائی خود کارگران وزحمتکشان بدست خود وافزایش توان خودرهائی آنها معنایابد. استثمارشوندگان وکارگران به مثابه سوژه های  دارای ظرفیت خودرهان وخود آفرین درنظرگرفته شوند وکمونیستها نیز آگاهی وتجارب خود را درخدمت سازمان یابی آنها وشکوفائی ظرفیت های نهفته درآنها قراربدهند. والبته این هم واقعیت تلخی است که عموما موجودیت وموقعیت  فرقه گرائی وتعریف فرقه ها ازنقش وجایگاه خود،برمفروض انگاشتن مناسبات فرادستانه وهدایت کننده توده های نادان ودنباله رو بنانهاده شده است.آگاهی دادن درنزدآنها یعنی رله کردن تصورات وادعاهای خودبه توده ها.
اما بدون فاصله گرفتن از مناسبات مبتنی برابژه  وشئی سازی وضدارزش شدن مناسبات عمودی، ایفای نقش کمونیستی ناممکن است.ناتمام
2011-04-23 03-02-1390 
taghi_roozbeh@yahoo.com

بیا بیا گفتن خودمحوربیانه، خلاف روش امام حسین است

بیا بیا گفتن خودمحوربینانه، خلاف روش امام حسین است
ایرج شکری
رهبری مجاهدین برای توجیه سیاستهای خود محوربیانه یی که فاجعه آفرین بوده اند، دائما علم ایدئولوژیک عاشورایی و حسینی بلند می کند و البته برای این که بتواند مصائب پیش آمده را در پوشش «هدیه و فدیه» به حساب بدهکاری مردم بگذرد و برای طیف وسیعتری از مردم قابل قبول بکند، رنگ انقلابی و میهنی هم به آن می زند. در حالی که روشی که آقای مسعود رجوی پیش گرفته است به کلی مغایر آن چیزی است که در نقل تاریخی- و نه روضه خوانی- از حرکت امام حسین دیده می شود. روش امام حسین بعد از رسیدن به کوفه و مطلع شدن از این که وضع در آنجا تغییر کرده است (دشمن موفق به تغییر جوّ اجتماعی آنجا و کنترل آن شده بود) و مردم دیگر او را برای حکومت کردن نمی خواهند، تصمیم به بازگشت به مدینه می گیرد ولی این دشمن است که مانع بازگشت او می شود، حتی در روز عاشورا هم بنا بر روایت تاریخی ماجرا، وی خواهان و آغازگر جنگ نبود و بلکه اصرار داشته است که بگذارند برود، اما دشمنانش او را در وضع تسلیم و یا جنگ قرار می دهند و او به ناچار در برابر حمله به دفاع می پردازد. ( در این مورد مطلبی در یکی از سایتهای رژیم درج شده بود که لینک آن در زیر مطلب آماده است)* رها کردن اشرف و درخواست انتقال به کشورهای اروپایی و آمریکا، دست برداشتن از استراتژی شکسته خورده سرنگونی رژیم با ارتش آزادیبخش، تن دادن به واقعیت امروز عراق که دیگر دوران صدام حسین گذشته است و مالکی هرچه است با تمام پلیدیهایی که دارد و پلیدهای که بشود به او نسبت داد، نخست وزیر آن کشور است و این نقش مجاهدین نیست و نباید باشد که خواهان برافتادن دولت مستقر در کشوری که خواهان اقامت در آن به عنوان پناهنده هستند شود حتی اگر دست نشانده رژیم باشد و تهدید های قرآنی، نظیر آنچه «رئیس جمهور برگزیده مقاومت » در پیام به مناسبت سرکوب کردن تظاهرات «روز خشم عراقیها»، کرده بود بکند. این درایت سیاسی نیست، این صیقل زدن تیغ دشمن است. ترک اشرف، بیعت با یزید و انحراف از اسلام نیست که آقای رجوی این همه تئوری سازی مذهبی و ملی و میهنی برای ماندن در اشرف و اهمیت نقش اشرف می کند و با پیش گرفتن روش لجوجانه یی که انسان را حیرت زده و متأسف می کند، این همه رنج و مصیبت، آوار مجاهدین مظلوم گیر کرده در بین دو سنگ آسیاب ستم، ستم دوگانه رژیم و خودخواهیهای خودش، کرده است. من در چند سال گذشته بارها نوشته ام که عراق دیگر جای مناسبی برای مجاهدین نیست و حضور آنان در آنجا نمی تواند نقش تاثیر گذار در مبارزات مردم در داخل داشته باشد و ادعاهای مجاهدین مبنی بر این که در عراق ماندنشان برای جلوگیری از صدور بنیاد گرایی توسط رژیم و مبارزه با بنیاد گرایی است(که آمریکاو غرب آن را مشکل آفرین می دانند)، ادعای بیهوده و پوچی است و مساله مردم هم نیست. نتیجه ماندن در عراق را می بینم. اگر اشرف «دژاستراتژیک» مبارزه مردم است و اشرفیان «قیام آفرین»، پس چرا در پی یورش وحشیگری عراقیها و به خاک و خون کشیده شدن بیهوده مجاهدین در اجرای «فرمان مسعود» در « بیا بیا» گفتن به دشمن زره پوش سوار و مجهز به توپ و مسلسل، که تصاویر تلویزیونی آن را هم در داخل مردم دیده اند، از هیچ گوشه یی و هیچ شهری تابه حال نه خبر تظاهراتی در ارتباط با آن شنیده شد، نه شیشه یی شکسته و نه لاستیک و ظرف زباله یی در خیابانی آتش زده شده است. واقعیت این است از سالهای دور، از زمانی که رهبری مجاهدین به فکر انحصار مبارزه و انحصار رهبری مبارزات مردم افتاد و مجاهدین خلق ایران را به «سربازان مریم و مسعود» تبدیل کرد و بالای اطلاعیه هایش،«به نام مریم و مسعود» را اضافه کرد و به هیچ تذکر دوستانه و انتقادات از بیرون به نادرستی و این قبیل کارها و دافعه یی که دارد، توجه نکرد، خشت کجی را نهاد که دیوار بلند انزوای کنونی، حاصل آن است.
تنها نگاه به رویدادهای دو سه سال گذشته به روشنی بیانگر آن است که آنچه از سوی رهبر سازمان مجاهدین پیروزی بزرگ نامیده شده است و در مواری هم تبریک و تهنیت به مجاهدین گفته است واقعا چیز مهمی نبوده است. اما «فتح مبین فقط همین» که از سوی رهبر و «مریم رهایی» در ارزیابی از فاجعه 19 فرودین بکار برده شده است، معنی درون تشکیلاتی آن فرمانی است برای خفه کردن هرنوع اما اگر و سوالی که مجروهان و شرکت کنندگان جان بدر برده و سایر «اشرفیها» ممکن است در مورد درستی و این سیاست و عاقبت آن مطرح بکنند. آنها حتما حالا از خود می پرسند که عراقیها حصار و خاکریزشان را کشیده اند و اجازه دفن جنازه ها را هم که اول مشروط کرده بودند که بدون آرم و پرچم و شعار باشد و تعداد شرکت کنندگان را هم محدود کرده بودند، در پی واکنش مریم رجوی که گفت اشرفیها این شرطها را نخواهند پذیرفت و باز هم به آمریکا متوسل شد، عراقیها هم سیاست «لجبازی» پیش گرفتند و گفتند که اصلا آن جنازه ها باید در جای دیگری بیرون قطعه مروارید و اشرف دفن شود، پس فایده آن جانبازی فجیع چه بود؟ جناب مسعود رجوی در تازه ترین پیام صوتی خود بازکشت 6 مجاهد دستگیر شده را چرخش اوضاع به نفع مجاهدین مظلوم ساکن اشرف ارزیابی کرد و این در حالیست که فشار و توطئه عراقیها علیه اشرف نشینان بیشتر می شود. در یکی از تازه ترین اطلاعیه های دبیرخانه شورای ملی مقاومت(شماره 74) در مورد اوضاع در اشرف، گفته شده است که عراقیها ایستگاه برق اشرف را که چند ژنرارتور برای تامین برق مکانهایی مثل بیمارستان و سرد خانه توسط مجاهدین در آنجا مستقر و نصب شده بود، اشغال کرده اند و اجازه ورود مجاهدین به آنجا را نمی دهند. این شاید مقدمه یی باشد برای طرحهای ایذایی مثل قطع برق و آب یا مختل کردن جریان عادی آن، برای هرچه طاقت فرسا کردن زدندگی ساکنان اشرف در گرمایی که با نزدیک شدن تابستان در پیش است. به نظر می رسد که کامل مطلوب برای عراق و رژیم، «انفجار از درون» در اشرف و فرار گروه گروه نفرات مستقر در آن است که جنگ تبلیغاتی – روانی در این زمینه هم از سوی عراقیها تشدید شده است. من باز هم تاکید می کنم که در عراق ماند خط به کلی غلطی است حتی اگر آنچه روی داده است منجر به برداشتن نام سازمان مجاهدین از لیست گروههای تروریستی از سوی آمریکا بشود و فکر می کنم در این مورد که جان آن جانسوختگان مرداد 88 و این سی و چهار به خون خفته فرودین نود ارزشش بسیار بیشتر آن مطالبه 200 میلون دلاری رهبر مجاهدین بابت ساخت و ساز و هزینه هایی که برای اشرف شده است بود. دعوای مالی از این دست جز از طریق طرح در محاکم قضایی صلاحیتدار نمی تواند حل شود و آن هم زمان بر است. با ادعا از یکسو و رد آن از طرف دیگر پایان نمی یابد.
در پایان این نکته را هم باید باز به دستگاه رهبری مجاهدین یاد آور شد که اعتبار و پشتوانه شما به عنوان یک گروه خواهان تغییر رژیم در ایران، حمایتی است که از سوی مردم به شما نشان داده شود و نه آن جمعیتی که در اشرف جمع شده اند و در تبلیغات به پشتوانه آن، خودتان را گروه اصلی و بزرگترین گروه اپوزیسیون معرفی می کنید. آن جمعیت در برابر بزرگی کاری که باید انجام شود، مثل قوطی کبریت است در دریا. به مردم و افکار عمومی بی اعتنا نباشید و گمان نکنید که چون شما متحمل رنج و مصیبت شده اید این خود به خود مقبولیت و مشروعیت بی چون چرا می آورد. گمان نکنید هر طور دلتان خواست می توانید رفتار کنید و مردم گور پدرشان می خندد که ایراد بگیرند. باید رفتارتان برای مردم قابل درک باشد و جای شک و ابهام نگذارد. این که یکی سه سال غیبت کند و بعد بدون هیچ توضیحی در مورد این غیبت، با خطابه پیروزی ظاهر شود، این که کسی که خود را «رهبر مقاومت» می نامند در گفتن تبریک نوروز به مردم غیبت کند و بعد هم که صدایش شنیده می شود پیام جنگی و رهنمود به پیروان و سربازان خودش باشد، این کارها نه این که نمی تواند سبب توجه و حمایت گسترده در افکار عمومی شود، بلکه سبب انزوا در افکار عمومی و سایه های بدگمانی نسبت خود محور بینان در افکار عمومی می شود.
2 ازدیبهشت 1390 – 22 آوریل 2011

ایجاد جبهه پاسخ به ضرورت لحظه است


جعفر رستمی بوکانی
جعفر رستمی بوکانی

نوشته پیش رو کوششی است در راستای پاسخ به این مساله کلیدی که چرا ایجاد یک جبهه فراگیر ملی متشکل ازهمه نیروهای سیاسی فعال و نیزشخصیتهای سیاسی مستقل که مخالف استبداد و نظام مذهبی حاکم بر میهنمان میباشند بیش از پیشازاهمیت بیشتری برخوردار میگردد. نیز تلاشی است در راه یک گفتمان سالم مابین همه نیروهای سیاسی. گفتمانی بدور از پیشداوریها و غرض ورزیها و زنده‌ کردن اختلافات پیشین و انگ زدنهای مرسوم که درنهایت به خود زنی و تضعیف نیروهای اپوزیسیون خواهد انجامید چیزی که کمال مطلوب حاکمیت جمهوری جهل و خرافه اسلامی ایران بوده و میباشد و تاکنون از برکت همین خود زنیها و تشتت و تفرقه میان  اپوزیسیون انقلابی توانسته است بر خر مراد سوار، تحرکات  گاهگاهی اپوزیسیون انقلابی را با قدرت تمام سرکوب نموده و به عمرنکبت بار خود ادامه دهد. این وضعیت تا کی میتواند ادامه یابد. پاسخ به این سوال بسیار ساده است. تا زمانیکه ما در تفرقه بسر میبریم و حاضر نیستیم روی بعضی موارد مشخص که مورد قبول یکایک ماست به یک اتحاد یا ائتلاف موقت برسیم در برهمین پاشنه خواهد چرخید. 
تاریخ سی و دو سال اخیر گواه روشنی بر این مدعا است که تا زمانیکه  اپوزیسیون نتواند بر پراکندگی و تشتت درون صفوف خود چیره گردد استبداد مذهبی حاکم بر کشورمان از توان مانور بیشتری برخوردار خواهد بود.
انقلاب مردمی و شکوهمند ۱۳۵۷ تجربه ارزنده ای برای ما به یادگار گذاشت و آن اینکه اپوزیسیون از هر دسته و گروهی و با  اعتقادات ایدولوژیکی کاملا متفاوت و گاها متضاد  در یک صف واحد به مصاف استبداد سلطنتی وابسته‌ به‌ امپریالیسم رفتند و از این کارزار سر بلند بیرون آمده و به پیروزی بر دشمن دست یافتند.سوال این جاست که چرا از بکارگیری این تجربه گرانبها سرباز میزنیم؟ ما راچه میشود؟ یعنیفضای بین ما اپوزیسیون آنقدر مسموم شده است که نمیتوان بر برخی اختلافات درونی خودمان فائق آییم؟ درمقاله ای با امضاء فرزاد قائم در سایتهای دیدگاه و اخبار روز و درسایتپژواک ایران واخیرا درسایت ایران گلوبال با امضاء جمعی ازهواداران گروه های متنوع سیاسی تحت عنوان "جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با  استبداد حاکم بر ایران" چنین میخوانیم:        
 "متاسفانه در بسیاری از تشکیلات های خارج از کشور باند بازی، دکان سازی و امامزاده پروری جای مبارزه فعال سیاسی را گرفته است و نیروهای سیاسی را به خود بینی و خود باوری هولناکی گرفتار کرده است. کمتر کسی حاضر میشود ازبرج عاج ذهن خویش بیرون بیاید و به جای انتقاد به این و آن سعی در جستجوی نقاط اتحاد واتفاق بنماید. در این آشفته بازار سؤالاتی از قبیل اینکهاهمیت فعالیت جبهه ای دریک تشکیلات فراگیردرکجاست؟ جبهه ازچه نیروهایی تشکیل میگردد؟ این نیروهاحول چه اهدافی میتوانند متحد شوند؟برای نزدیک کردن این نیروها چه باید کرد؟ ودهها سؤال دیگر سالیان سال است بی جواب ماندهاند. " 
پاسخ نویسنده به این سوال خیلی روشن است. نگارنده بر این باور است که تنها راه برون رفت از وضعیت کنونی ایجاد جبهه ای وسیع از نیروهای سیاسی مخالف رژیم جمهوری اسلامی است که میتواند و باید در راه تشکل تودههای مردم میهنمان و هدایت مبارزه آنان علیه رژیم آستین ها را بالا بزند، بر اختلافات درونی خود فائق آید و مردم ستمدیده و محروم از آزادی و نان و کار را درجهت نیل به آرمانهایشان رهبری نمایند.همچنین در یک سند پیشنهادی جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران اکثریت از داخل ایران به‌ رهبری، دررابطه‌ با کنگره‌ آتی آن سازمان در مورد جمهوری اسلامی چنین میخوانیم: "آماج اصلی سازمان ما بر پایه جمهوری دمکراتیک فدرال مردم ایران است و مقدم ترین وظیفه ما برکناری رژیم ولایت فقیه و تامین و تضمین استقلال، صلح، امنیت و آزادی است. بر این اساس ما خواهان برکناری رژیم جمهوری اسلامی هستیم." و در چند سطر پائینتر درارتباط با تحقق این خواستها مکانیسم جالبی را ارائه میدهند: "ما در راستای تحقق خواست های دمکراتیک مردم ایران و برکناری حکومت جمهوری اسلامی و رژیم ولایت فقیه از همکاری و اتحاد عمل تمامی نیروهای چپ، جمهوری خواه، احزاب ملی و منطقه ای، فعالین محیط زیست، فعالین جنگ، جنبش دانشجویی و زنان استقبال مینماییم." 
از این شفافتر دیگر نمیشود سخن گفت. این صداقت درنظر و فرانگری درعمل به واسطه تحلیل مشخص از شرایط مشخصوحضور فعال درجنبش انقلابی مردم در ایران میباشد. درست است که ما در این جا نام نیروهای مذهبی اعم از ملی مذهبی ها وهواداران جنبش سبز را خالی می بینیم. منتها نمیتوانیم خوشحالی خود را از وجود چنین اراده ای در بین جوانان داخل کشور پنهان داریم.در مقابل این پاسخ مناسب به زمان، آنچه کمبودش به واقع احساس میگردد عزمی قاطع و فرانگر در بین اعضاء و مسئولین سازمان فداییان خلق ایران اکثریت در خارج از کشور است. آنان میبایست و باید به وظیفه تاریخی خود پاسخ مناسب بدهند. این کافی نیست که هرازچند گاهی اعلامیه مشترکی با نیروهای هم نظر صادر گردد. بایستی منافع مردم ایران را بر هر چیز دیگرمقدم شمرد. 
اگر تلاشها بقصد ایجاد یک "جبهه فراگیر ملی در مبارزه با  استبداد حاکم بر ایران" از حالت رویا بدرآمده و جامه تحقق بپوشد و این جنین بی شکل دست و پایی پیدا کرده و یک کاراکتر حقیقی و حقوقی بشود، بعید نیست در کوتاه مدتی و درروند یک گفتمان سالم و فراگیر همه نیروها و جریانات سیاسی دیگر را با خود همراه سازد.
حالا چرا جبهه؟ مگر رهبری جنبش سبزتا حالا کم هزینه کرده است و همه کسانی که از ستونهای این جمهوری بودند و در استحکام رژیم فعلی نقش های کلیدی داشتند و در پی اصلاح آن از همه امتیازات چشم پوشیده و تن و روانشان را با تازیانه های شکنجه گر و بی حرمتی های بازجو آشنا نموده اند.مگر مردم ما و بویژه جوانان از هر گروه سنی که‌ از جان مایه گذاشته و همه مشکلات را بجان خریده و با دست خالی در میدان نبردی نابرابر به مصاف مزدوران و جنایتکاران تا دندان مسلح حکومتی رفتند، کشته شدند، دستگیر شدند، به زندان افکنده شدند و مورد شکنجه های وحشیانه قرون وسطایی قرار گرفته به حبس های طولانی مدت و پرداخت غرامت های مالی سنگین و بعضادر بیدادگاهها به اعدام محکوم شدند کم هزینه ای پرداخت کرده‌اند. حال بایستی پرسید که چرا همه این مبارزات رشیدانه و دلاورانه ، آن فرجام نیک و خوش پیروزی را به دنبال نداشت؟
پاسخ به این سوال بسیار روشن است.هوش زیادی نمیخواهد که بتوان دریافت چرا این اعتراضات و جانفشانی ها به نتایج قبل توجهی نایل نیامده، درحالیکه هزینه بسیار بالا بوده است. با همه احترامی که برای آقایان موسوی و کروبی قائل هستم، معتقدم که آنها رهبران مقطع زمانی مشخصی از این جنبش بوده و در روند فرارویی آن به سطحی متکامل تر، دیگر آنها ازرهبری این جنبش باز میمانند.نگاهی به سطح خواسته ها و شعارهای مردم گویای این واقعیت است که مردم به خواست هایی کمتر از سرنگونی رژیم و بر چیدن نظام مطلقه ولایت فقیه راضی نبوده و نیستند.درحالیکه آقایان موسوی و کروبی از اصلاح آن دم میزنند و هنوز در رویای زنده کردن ایام طلایی امام خمینی هستند. شفافتر بگویم آنها و تمام کسانی که در این مرحله از جنبش هنوز بر اصلاح طلبی پای فشاری میکنند  در این مبارزات نقش ترمزی را ایفا میکنند که نگذارند کار به جاهای باریک بکشد.مراجعه کنید به بیانیه ها و گفته ها و مصاحبه های این دو رهبر جنبش اصلاح طلبی. 
همانگونه‌ که‌ در بالا اشاره‌ شد سطح خواسته‌ ها و شعارهای مردم ازهمه‌ طبقات و اقشار اجتماعی که‌ تحت نام جنبش سبز به‌ خیابانها می آیند، با شعارها و خواسته‌ های رهبری این جنبش تفاوتهای آشکاری دارد و این گویای آن است که‌ همه‌ آنهایی که‌در این جنبش حضور فعال دارند از جنس اصلاح طلبان درون وبرون حکومتی نیستند.در این جنبش همگانی که‌ بعضی ها بحق آنرا " رنگین کمان " می نامند، میتوان از برابری طلبان چپ، طرفداران مجاهدین خلق، ملی- مذهبی ها ، ملیون مترقی و دمکرات وهمچنین طرفداران مشروطه‌ نشان گرفت.
همین مردم با این سطح از توقعات که‌ آهنگ انقلاب نمودند ودر پی یک دگرگونی ریشه‌ای بودند، هنگامیکه‌ با بیانیه‌ها وبرنامه‌هایاین آقایان مواجه‌ میشوند و انعکاسی از آرزوها  و آمال خود را در آن نمی بینند، سرخورده‌ میشوند و بجای شرکت فعال در اعتراضات و راهپیمایی ها  درانتظار و آرزوی دخالت قدرتهای بزرگ باقی می مانند.این در حالی است که‌ همه‌ نیک میدانیم که‌ امریکا و قدرتهای غربی تنها از زاویه‌ حفظ منافع اقتصادی و سیاسی خویش در میهنمانفشار بر حاکمیت جمهوری اسلامی را بر حسب زمان و موقعیت کم و زیاد میکنند.آنها هیچگاه پرچمدار دموکراسی خواهی نبوده‌ ونیستند. تنها با بدورانداختن این توهمات و ایمان به‌ نیروی لایزال مردم میهنمان است که‌ میتوانیم بر این بربرهای اسلامی فایقآئیم.نتیجه‌ سرخورده‌گیمردم این که‌ اعتراضات فروکش کرده‌ و اینک پس از 25 بهمن ماه 89 و وعده‌ اینکه‌ هر سه‌ شنبه‌ مردم به‌ خیابانها آمده‌ وبه‌ اعتراض برخیزند تقریبا اعتراض قابل توجهی صورت نگرفته‌ است.هر چه‌ زمان بیشتری وضع بههمین منوال باقی بماند، مردم بیشتر و بیشتر سرخورده‌ و نا امید خواهند شد و از این موقعیت تنها و تنها باند حاکم است که‌ بیشترین بهره‌ ها را خواهد برد.
آنها از یکسو در بوق وکرنای تبلیغاتی خویش خواهند دمید، که‌ قدر قدرتیم و مشکل فتنه‌ را یکسره‌ کردیم و از سوی دیگر سر و سامانی به‌ اردوی در حال پاشیدن خویش خواهند داد و همزمان موج پیگرد و سرکوب فعالین سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، کارگری، زنان و... را تسریع بخشیده‌ و اعدامهای مخفی و علنی را از سرمیگیرند.اینجاست که‌ ایجاد "جبهه‌ فراگیرملی" به‌ ضرورت لحظه‌ فرا می روید .
روی سخنم با همه‌ سازمانها و شخصیت های سیاسی مستقل است بیایید و حساسیت لحظه‌ را دریابید و از این برج عاج  خودبینی پایین آمده‌ و منافع ملی میهن را فدای منافع کوچک سازمانی خویش ننموده‌ و گامهای اولیه‌ را در راستای ایجاد جبهه‌ ای فراگیر بردارید.این جبهه‌ هر چه‌ گسترده‌ تر و وسیع تر باشد (به‌ لحاظ گونه‌ گونی در تنوع آرا وعقاید) از قابلیت وتوان مانور بیشتری برخوردار میگردد. برای نمونه‌ اگر احزاب مناطق ملی راهم در خود جای دهد میتواند دامنه‌ اعتراضات را ازتنها تهران و چند شهر بزرگ دیگر به‌ اقصی نقاط میهنمان بکشاند وحاکمیت را با چالش  بزرگی مواجه‌ کند.
این مسئله‌ سبب خواهد شد که‌ حاکمیت در همه‌ جبهه‌ ها درگیر شود و امکان اینکه‌ همه‌ نیروها و یا بخش بزرگی از آنها را به‌تهران بزرگ اختصاص دهد از او سلب گردد. بزبان دیگر امکانات مردم برای برپایی اعتراضات بیشتر و امکان مانوررژیم برای سرکوب اعتراضات کاهش می یابد.گوناگونی سازمانی در ترکیب جبهه‌ میتواند افراد بیشتری از مردم میهنمان را در داخل به‌ دور خود جمع کرده‌،از دپرسیونو سرخوردگی آنها جلوگیری نموده‌ وهم خود جبهه‌  به‌ شکل  آلترناتیو حکومت  یا شکلی از حکومت در تبعید فراروید .

جعفر رستمی بوکانی 19.04.2011

  

جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با استبداد حاکم بر ایران - اصلاح طلبان بر سر دو راهه استحاله

g

فرزاد قائم
g
جبهه فراگیر  ملی ضرورتی ناگزیر  در  مبارزه با استبداد حاکم بر  ایران 
اصلاح طلبان بر سر دو راهه استحاله: سقوط  و حفظ منافع فردی و یا بالندگی و حفظ منافع مردم
برخورد متفاوت و بعضا متضاد  نیروهای مختلف موجود در اپوزیسیون سرنگونی طلب با تفکراصلاح طلبی و نیروهای اصلاح طلب ما را برآن داشت که به جمع آوری و  جمعبندی نظرات نیروهایی با بینش های متفاوت سیاسی دررابطه با تفکراصلاح طلبی و نیروهای اصلاح طلب بپردازیم. این جمعبندی که حاصل تبادل نظرو تقابل نظری بینشهای متفاوت موجود در جبهه نیروهای آزادیخواه و دموکرات می باشد،  با توجه به شرایط حاصله بعد از کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ و حجم گسترده جابجایی نیروها در جبهه استبداد و درجبهه ضد استبداد میتواند ازاهمیت ویژه ای برخوردارباشد.
هرگاه اصلاح طلبان درونی (نه حافظان نظم موجود) یک سیستم سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی را در حیطه  نیروهای مخالف (نه اپوزیسیون سرنگونی طلب) نظم موجود درآن سیستم تعریف نماییم، آنگاه این اصلاح طلبان دورنی درواقع نزدیکترین اعضا نیروهای مخالف به سیستم حاکم میباشند. 
ریشه های مادی اصلاح طلبی درونی دراقشار ناراضی و دگراندیش سیستم حاکم قراردارد. تفکراصلاح طلبی برمبنای حفظ چهارچوب های اصلی نظم موجود و بهینه سازی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن نظم شکل گرفته است. ماهیت وعمق این بهینه سازی موجبات مرزبندیهای داخلی جناح های مختلف اصلاح طلب را فراهم میسازد.
دولت در نظامهای دموکراتیک درواقع وکیل مردم است. آنها این وکالت مشروط و تابع قانون را بواسطه اراده اکثریت مردم و برای یک دوره زمانی مشخص به عهده میگیرند. دررژیم های دیکتاتوری دولت خود را صاحب خانه میداند و نه مستاجرمشروط و تابع قانون. آنها دارای پشتوانه مردمی نمیباشند ولذا خود را مشروط به اراده اکثریت مردم و رعایت قانون، حتی به همان قانون نیم بند  خود ساخته  نمیدانند. مخالفت مردم با حکومت در چنین رژیم های دیکتاتوری به رسمیت شناخته نشده و مردم یک شبه خار و خاشاک، میکروب و گاو و گوساله میشوند.  
در سیستم های دموکراتیک رای گیری وانتخابات در واقع نقش سوپاپ اطمینان جامعه را بازی میکند. توده های مردم میدانند که درصورت وجود یک اراده جمعی میتوانند دولت و احزاب خطا کار را از طریق رای خود تنبیه و جابجا کنند. احزاب سیاسی هم میدانند که شکست در یک انتخابات به معنی نابودی و حذف آنها از صحنه سیاست نیست بلکه در واقع برای اصلاح وانطباق سیاست های آنها با خواست توده های مردم لازم وضروری است. لذا دراینگونه سیستم ها مردم همان اصلاح طلبان هستند که از طریق انتخابات، اصلاحات مورد نظرخود را به سیستم حاکم دیکته میکنند. درچنین سیستم هایی اگر چه حق تظاهرات برای مردم و احزاب به رسمیت شناخته شده است ولی معمولا نیازی به حل اختلافات بر بسترخیابانی نیست.
رژیم های دیکتاتوری وانحصارطلب بهایی به خواست وحق انتخاب مردم نمیدهند. استبداد مذهبی آن هم از نوع ولایت مطلقه فقیه یکی ازخشن ترین انواع دیکتاتوریهاست. چنین رژیم ضد بشری درواقع نه براساس خواست مردم بلکه فقط بر اساس منافع دیکتاتور و طبقه حاکم رفتارمیکند. مطالبات به حق مردم در چنین رژیم خون خواری ازطریق انتخابات قابل دسترسی نیست وانتخابات در واقع جنبه سوری دارند. هرگاه هم با تمام کنترلها و فیلترهای موجود، انتخابات در مسیرمورد
نظردیکتاتورکه خود را نماینده خدا برزمین میداند پیش نرود، ولایت مطلقه فقیه میتواند ازحق خدا داد!! خود استفاده کرده به سادگی ازطریق حذف کاندیدا حتی پس از رای گیری، ازطریق تقلب درانتخابات و در نهایت از طریق حکم حکومتی و نظر رهبری که فصل الخطاب  است خواست خود را برخواست و اراده توده های مردم اعمال کند.
تفکراصلاح طلبی در  رژیمهای دیکتاتوری درواقع عکس العمل سیاسی جناحهای واقع بین در سیستم حاکم برای پایین کشیدن شعله های خشم توده های مردم از وضعیت موجود میباشد.
اصلاح طلبان منافع خود و مردم را در سرنگونی نظام موجود نمی یابند وازعواقب حرکات رادیکال و بنیادی هراسناک هستند، نیروهای سرنگونی طلب نیز منافع مردم را فقط و فقط در سرنگونی نظم  موجود و ایجاد نظمی نوین می بینند. آنان باوری به اصلاح پذیری دیکتاتوری ولایت مطلقه فقیه ندارند.
اصلاح طلبان نیروهای سرنگونی طلب را به تند روی متهم میکنند و فراموش میکنند که حرکات رادیکال به خودی خود یک تاکتیک مبارزاتی مطلوب برای کنشگر اجتماعی و سیاسی نیست. سرنگونی طلبی به واقع نتیجه طبیعی عدم وجود توان اصلاح پذیری درسیستم های استبدادی است.  نیروهای فعال اجتماعی و سیاسی در مسیر احقاق مطالبات به حق تودهای مردم  و درپراتیک مبارزاتی خود با رژیم های خود کامه و مستبد بالاجبار رادیکالیزه میشوند. صریح تر بگوییم درواقع تمام نیروهای آزادیخواه، دموکرات و سرنگونی طلب خود روزی سعی در اصلاح وضع موجود از طریق شیوه های مبارزات  قانونی داشته اند و هرگاه درعمل چنین شرایطی فراهم شود به استقبال آن میروند. آنان به واقع اصلاح طلبان بیرونی سیستم حاکم  بوده اند. نیروهای اپوزیسیون به خوبی میدانند که رادیکال شدن هزینه مبارزه را افزایش و کمییت نیروهای درگیراجتماعی
وشانس موفقیت را کاهش میدهد. لذا به سادگی تن به آن نمیدهند. در واقع این رژیم استبدادی و خود کامه است که شیوه  مبارزه با خود را به اپوزیسیون خود تحمیل میکند.
اصلاح طلبان مهاجرت اجباری بسیاری از نیروهای اپوزیسیون سرنگونی طلب را نتیجه تاکتیک های تندروانه آنها دربرخورد با رژیم ولایت مطلقه فقیه میدانسته وروش های مبارزاتی صرفا قانونی را پیشنهاد میکردند. امروزه بسیاری از همان منادیان مبارزات  صرفا قانونی خود مجبور به انتخاب همان روشهایی شده اند که دیگران را به آن متهم میکردند. مهاجرت اجباری بسیاری ازفعالین اصلاح طلبی به خارج از کشورخود نشان دهنده اصلاح ناپذیری  دیکتاتوری ولایت مطلقه  فقیه و شکست اندیشه های اصلاح طلبی میباشد.   
اصلاح طلبان درونی سیستم حاکم برایران بعد از کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ و استبداد عریان پس از آن، امروزه چه بخواهند و چه نخواهند در برابر همان دو راهه ای قرارگرفته اند که اصلاح طلبان بیرونی سیستم حاکم (بخش بزرگی از نیروهای ضد استبدادی و سرنگونی طلب امروزی) بعد ازدیکتاتوری عریان خمینی در سال ۱۳۶۰ و حذف رئیس جمهور دگراندیش به عنوان یکی ازآخرین  سنگرهای دگراندیشی قرارگرفته بودند.
انقلاب دزدی و انحصارطلبی خمینی و یورش مداوم باندهای سیاه واراذل واوباش خمینی که خود را حزب الله (بخوانید لباس شخصی های امروزی) می نامیدند به نیروهای دگراندیش در سراسر ایران منجربه کشته و مجروح شدن هزاران تن از نیروهای آزادیخواه گردیده بود. ادامه وتشدید حملات سازمان یافته باندهای سیاه با تمامی خویشن داری نیروهای دگراندیش بالاخره در سا ل ۱۳۶۰ منجربه تقابل میان نیروهای تا دندان مسلح و بی رحم ارتجاع حاکم و نیروهای دگراندیش گردید. نیروهای آزادیخواه و دموکرات دراوج اقتدارخمینی وموج سواری بی حد و مرز او بر باور توده های متوهم و بخصوص در پرتو سکوت جامعه جهانی می بایست بین سر فرود آوردن و بودن و یا سر برافراشتن و نبودن انتخاب تاریخی خود را انجام میدادند.
در آن دوران سیاه سرودیم:
شب  نعره میزند
خورشید مرده است 
من مالک جهانم وتاریکی ازمن است 
تسلیم من شوید
تسلیم سرنوشت
 
نیروهای ضد استبدادی به خوبی میدانستند که توان فیزیکی مقابله با ارتجاع  ضد بشر را ندارند. برخی از نیروهای دگراندیش مرعوب دیکتاتوری خمینی و شرایط شدند. آنان تسیلم شرایط شدن را سیاست اتحاد وانتقاد نامیدند تا به قول خودشان مانع از له شدن جوانه های انقلاب درزیرچرخهای استبداد خمینی شوند.
آنچه بعد از آن پیش آمد فراتر از تمامی تصورات و تحلیل ها در  رابطه با شقاوت رژیم ضد بشری خمینی بود. در جبهه مقابل اما، آنان که بر پیمانشان برای احقاق مطالبات و حقوق دموکراتیک مردم ایران استوارماندند حماسه مقاومت نسلی را رقم زدند که دهها هزار  بار تخت  های شکنجه و چوبه های دار را بوسیدند تا با پوست و گوشت و جان خود مانع رشد ونمو ارتجاع گردند.
میگویند تاریخ دو بارتکرارمیشود یک بار بصورت تراژدی و یک بار بصورت کمدی. استبداد علی خامنه ای نمونه کمدی همان تراژدی خمینی است. خامنه ای نه اتوریته و نه اقتدارخمینی را دارد او حتی توان بستن شکافهایی را که سر تا پای حکومت منحوسش را دربرگرفته است ندارد. در بعد جهانی نیز پایان جنگ سرد، فروپاشی بلوک شرق  و بینش گلوبالیستی رفتارسیاسی قدرتهای مسلط جهانی را تغییر داده است. آنان دیگر نیازی به حفظ و حمایت از رژیم های خود کامه وغیر قابل کنترل ندارند.
اصلاح طلبان امروزه بخوبی دریافته اند که سیاست فشاراز پایین و چانه زنی در بالا درمواجهه با رژیمی ضد بشری که به هیچ پرنسیپ اخلاقی و انسانی پای بند نیست تخیلی بیش نبوده است. آنجا که قرار است ولایت مطلقه گامی به عقب بردارد تیغ به کف گرفته وهلهله زنان سعی درمحوتمامی دستاوردهای ناچیزسالیان طولانی جنبش اصلاح طلبی می نماید. او واراذل و اوباش او رسما رهبران جنبش اصلاح طلبی را که سا لها رئیس جمهور، رئیس مجلس، نخست وزیر، وزیر... بوده اند به محاکمه خود واعضاء خانواده شان و مرگ تهدید میکنند. 
امروزه دراردوی اصلاح طلبان تقسیم بندی های جدیدی به وقوع پیوسته و یا در شرف وقوع است:
گروهی ازهمان روزهای اول پس از کودتای انتخاباتی واعتراضات گسترده مردمی و با سخت شدن شرایط مرد و زن روزهای سخت نبوده و با توپ و تشر ولایت مطلقه واعوان وانصارش بطورعلنی و یا غیرعلنی اصلاح طلبی را ترک و در زیرعبای خامنه ای گوشه عافیت طلبیده  اند.  
گروهی دیگر میانه را گرفته و سعی کرده ومیکنند با ریش سفیدی آب رفته را به جوی باز گردانند.
دسته سوم با پا فشاری برادامه تفکر اصلاح طلبی وسنگ اندازی درامر مبارزه برای حذف دیکتاتور و دیکتاتوری مجبورشده اند نقشی کمدی را در جبهه نیروهای مخالف حکومت بازی کنند. نامه نگاری و پند و نصیحت به یک دیکتاتور ضد بشر و یا بیان اظهاراتی مانند اینکه مردم در روز قدس ۱۳۸۸ در ایران شعار"هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران" میدادند و یا "در کارنامه خامنه ای و خانواده او حتی یک لکه خاکستری هم وجود ندارد" و... اگر کمدی نیست پس چیست.
دسته چهارم که میتوان گفت بخش عمده ای از اصلاح طلبان سابق را شامل میشوند متوجه گذار شرایط وعبورجامعه ازتفکر اصلاح طلبی شده و بطورعلنی موضع ضد دیکتاتور و ضد دیکتاتوری جنبش سبز را تقویت میکنند. از رهبران فکری این گروه میتوان آیت الله منتظری را نام برد که از همان روزهای اول بعد ازکودتای انتخاباتی وسرکوب مردم معترض با شهامتی که برازنده یک روحانی مردمی است حکومت علی خامنه ای را حکومت جائرمعرفی کرد و به روایتی بر سراین فتوای راه گشا جان داد. این دسته اگرچه سعی دارند صفوف خود را از نیروهای سرنگونی طلب جدا نگه دارند که قابل درک هم است ولی درعمل تا بحال درهمان مسیری گام گذارده و میگذارند که دیگر نیروهای سرنگونی طلب مدتهاست رهرو آن هستند یعنی حذف دیکتاتور و دیکتاتوری. تفاوت شعارها و تاکتیک های مورد استفاده این دو گروه به واسطه  تفاوت درخواستگاه مبارزاتی وطبقاتی این دو گروه میباشد.     
دسته پنجمی هم وجود دارند که هنوز بلاتکلیفند وکاسبکارانه پیشرفت حوادث را تعقیب میکنند.  
این گستردگی رفتاری، طیف نیروهای اصلاح طلب را به پلی ارتباطی ما بین نیروهای موجود درجبهه استبداد و نیروهای موجود درجبهه ضد استبداد تبدیل کرده است وارتباط ارگانیک پیچیده ای ما بین نیروهای اصلاح طلب و سرنگونی طلب برقرارکرده است. این ارتباط ارگانیک میبایست و باید از سوی نیروهای ضد استبدادی به نفع جنبش آزادیخواهی و دموکراسی طلبی مردم ایران مورد استفاده قرار گیرد. نادیده گرفتن این واقعیت و سعی بر پاک کردن صورت مسئله ما را از امکانی بالاقوه که تا عمق جبهه استبداد ریشه دارد محروم میکند.
نیروهای آزادیخواه و دموکرات بایستی با هوشیاری کامل ازموقعیت حاصله در جنگ گرگها استفاده بهینه را به عمل آورند. آنها میتوانند با طرح شعارهای محوری مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر دیکتاتوری وانتخابات آزاد پاشنه آشیل استبداد مذهبی حاکم را  هدف قرارداده و به جذب و سازماندهی نیروهای سرخورده از اصلاح طلبی درکنارمردم بپردازند.  هیچگاه نباید فراموش کرد که پاسخ سرکوب مستمر، مبارزه مستمراست.    
جبهه ضد استبدادی بایستی درک امروزی جناحهای واقع بین نیروهای اصلاح طلب ازعدم اصلاح پذیری رژیم ضد بشری  ولایت مطلقه فقیه  وآمادگی آنها برای شرکت در مبارزهای مشترک برای نابودی دیکتاتور و دیکتاتوری را ملاک تنظیم رابطه قرارداده وموجبات بالندگی این نیروها در جهت منافع مردم را فراهم آورد.  تاثیر گزاری بر نیروهای اصلاح طلب و جذب آنها به سمت  مبارزه فعال برای نابودی استبداد میتواند تا حد زیادی گسترش شکافهای موجود در سیستم حاکم را بواسطه حضور این نیروها در بدنه نظام حاکم به ارمغان بیاورد.  
فراموش نکنیم که روشن کردن یک کبریت بهترازتاسف خوردن ازتاریکی است.

زمانی که مشغول جمع آوری و جمعبندی نظرات در رابطه با این مقاله بودیم فاجعه ای انسانی در شهراشرف محل زندگی جمع کثیری از بهترین فرزندان مردم ایران رخ  داد.  حمله  و  کشتار بیرحمانه پناهندگان بی سلاح و  بی دفاع توسط ارتش تا به دندان مسلح عراق که به فرمان خامنه ای و در روز ورود وزیر دفاع امریکا به عراق رخ داد بار دیگر نشان دهنده منافع مشترک استبداد و استعمار در سرکوب آزادیخواهی و دمکراسی طلبی در ایران و منطقه میباشد.
نگارندگان ضمن ابراز تنفر ازاعمال وحشیانه و ضد بشری نوری المالکی و شرکا خواستار بررسی دقیق این جنایت ضد بشری و جنگی ازطرف نهادهای مستقل جهانی ومحاکمه آمران و عاملان آن میباشند.

فرزاد قائم

بیست و سوم آوریل ۲۰۱۱
سوم اردیبهشت