۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه
پیش بینی جلیل محمد قلی زاده بنیانگذار روزنامه ملا نصرالدین در سال ۱۹۰۸!
---------------------------------------------------
ویکیپدیا - میرزا جلیل محمدقلیزاده بنیانگذار روزنامه ملانصرالدین بود.
او در سال ۱۸۶۶ در دهی بهنام نهرم از ولایت نخجوان زاده شد. پدرش محمدقلی نام داشت. خانواده او اصلاً ایرانی بودند و جدش حسینعلی بنا از خوی به نخجوان رفته بود.
خواندن و نوشتن را در نخجوان آموخت و در شهر گوری در گرجستان به دارالمعلمین رفت. سالها در مدارس گرجستان آموزگار بود. در سال ۱۹۰۴ به تفلیس رفت و در روزنامه شرق روس مشغول به نویسندگی شد. چند داستان کوتاه منتشر کرد. نمایشنامهای به نام مردگان نوشت که با استقبال زیاد روبرو شد.
انتشار ملانصرالدین مهمترین کار فرهنگی او بود و دشمنان زیادی از مستبدین و ملایان برای او ساخت. روزنامهٔ ملانصرالدین نوشتارهایی روشنفکرانه و اصلاحطلبانه داشت و این امر باعث شد تا مسلمانان به تکفیر و آزار مدیر، کارکنان و حتی فروشندگان آن دست بزنند. محمدقلیزاده ناچار شد برای گریز از تعرض مسلمانان در محله گرجینشین تفلیس اقامت کند. در بایگانی شخصی دستنوشتههای جلیل محمدقلیزاده، نامهٔ یک مسلمان تندرو در ده قاسمکندی دیده میشود که محمدقلیزاده را با دشنام شدید تهدید به قتل و خونریزی کردهاست.
جلیل محمدقلیزاده در سال ۱۹۲۱ میلادی به قصد اقامت دائم در سرزمین اجدادی به ایران آمد ولی یک سال پس از اقامت در تبریز به دعوت حکومت آذربایجان شوروی به باکو رفت.
جلیل محمدقلیزاده در سال ۱۹۲۱ میلادی به قصد اقامت دائم در سرزمین اجدادی به ایران آمد ولی یک سال پس از اقامت در تبریز به دعوت حکومت آذربایجان شوروی به باکو رفت.
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی
من در 28 تيرماه سال 1306 در محله همت آباد تهران در خانواده اي فرهنگي متولد شدم؛ پدرم، عباس خليلي، روزنامه نگار و نويسنده و مادرم، " فخري ارغون" بود كه او نيز دستي بر آتش داشت؛ من نيز چون در چنين خانواده اي متولد شدم ، بسيار عجيب بود اگر شاعر نمي شدم. از همان كودكي به شعر و ادبيات علاقمند بودم، اما اولين شعرم را در 12 سالگي سرودم و زماني كه 14 ساله بودم اين شعر، در روزنامه " نوبهار " كه زير نظر " ملك الشعراء بهار " بود، منتشر شد كه انتشار آن خود مهر تاييدي بر شعر من بود.
گفتگو با خبرنگار گروه فرهنگ و اندیشه ایلنا و شرق
اصلاً شاعر بايد از زماني که متولد مي شود تا زماني که مي ميرد در محيط آموزش باشد. اگر من در محيط شاعرانه و فرهنگي نبودم، به اينجا نمي رسيدم. من از هفت سالگي غزل هاي حافظ را حفظ مي کردم. از پنج سالگي محيطم محيط شعر بود. برادرم شاعر بود. پدرم نويسنده بود. خانواده ما خانواده يي فرهنگي بود. من از کودکي بيشتر از آنکه از کتاب بياموزم از محيط آموختم. هميشه تا اين لحظه در کار يادگيري بودم. واقعاً هنوز بشر نتوانسته تشخيص دهد چرا دو نفر که در يک شرايط مکاني و زماني هستند، يکي مغزش استعداد موسيقي و شعر دارد و آن يکي ندارد. سرشت آدم ها با هم فرق مي کند.
اولین روزی که شروع کردم به شعر گفتن، اولین بیت این بوده که: "ای توده گرسنه و نالان چه می کنی/ ای ملت فقیر و پریشان چه میکنی؟" این را در ۱۴ سالگی گفتم. حالا شعر اگر آن استحکام اولیه را نداشته، نقص فنی هم نداشته. ولی اولین شعر من که یادم هست نوجوانی بودم، قاعدتاً باید متوجه مسائل عاشقانه یا این که لطیفتر باشد. ولی میبینید که با این شروع کردم
سیمین بهبهانی
نشسته از چپ (ردیف اول): سیمین بهبهانی، مهدی اخوان ثالث، ابوالحسن نجفی، محمدعلی سپانلو و شهرزاد سپانلو؛ ایستاده: اسماعیل نوری اعلا؛ نشسته از چپ (ردیف دوم): نعمت آزرم، حسن پستا، محمود مشرف آزاد تهرانی،
« در مدرسه مامايى درس مى خواندم ولى به دلايلى نيمه كاره رها شد. سال ها كار تدريس كردم. دبير فارسى بودم اما با مطالعاتى حقوق قضايى. براى شركت در كنكور حقوق سه منبع درسى داشتيم: انشا، زبان انگليسى و ترجمه اى از يك متن عربى. موضوع انشا اين بود: چرا حقوق مى خوانيد و من ابتداى نوشته ام را با شعرى از ايرج ميرزا شروع كردم
سیمین در سال ۱۳۲۵ خورشیدی با حسن بهبهانی ازدواج کرد و در سال ۱۳۴۹ از او جدا شد.
اما نام خانوادگی بهبهانی را برای همیشه حفظ کرد. او پس از مدت کوتاهی با منوچهر کوشیار ازدواج کرد.
Simin Behbahani and her son Ali
«من نه برانداز هستم، نه چریک، نه قصد تخریب دارم. آدمی هستم كه حرفی را كه به نظرم حق میآید مطرح میكنم و هیچ پروایی از جمهوری اسلامی ندارم. حالا اگر میخواهند زبان مرا ببرند، بیایند ببرند. اگر میخواهند چشمم را كور كنند، بكنند. من امیدوارم كه همه زندانیان سیاسی و عقیدتی به زودی آزاد شوند، آسایش و آرامش به این مملكت داده شود، مردم آرام باشند و فشارهای غیر عاقلانهی دیگر به این مردم وارد نشود. این مردم دیگر تاب ندارند.»
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی در حال خواندن شعری برای احمد شاملو
اينها مسائل ذوقي است که با استعداد و شناخت همنوايي ميان واژه ها به وجود آمده است. من بارها شاملو را ديدم که سمفوني گوش مي کرد. از «تم»هاي «سمفوني» در شعرش استفاده مي کرد. اين مساله را گوش يک آدم باذوق مي تواند بشناسد. هر کسي نمي تواند به شعر، «موسيقي» بدهد. هر کس نمي تواند به «آهنگ»، «موسيقي» بدهد و هر کسي هم نمي تواند «آواز» را درست بخواند. شما شعر «چه رسوا شد دلم» را که براي همايون شجريان سرودم به هر کسي که مي خواهيد بدهيد، اصلاً نمي تواند درست سر نت ها سوار کند و خارج مي خواند. استعدادي مي خواهد که موسيقي را بشناسد. برايش نمي تواني نسخه بنويسي. به نظر شما چطور مي توان موسيقي را در شعر تبيين کرد؟ فقط ذوق سليم مي خواهد؛ همان چيزي که موسيقي را تشکيل مي دهد.
سیمین بهبهانی
آهنگ ها و اوزان گوش نوازی كه به كار بردهاید حتی وزن های كمتر رایج و یا تازه یی كه مجریه كردهاید قافیه سازی ها و به خصوص قافیه های مضاعف یا چهار پاره و مهارت كم نظیر شما در یافتن و برگزیدن یا ساختن واژه های گویا همه بر لذت خواننده می افزاید . هر چند جوهر شعر شما مثل جوهر هر شعری ورای اینها است . » اگر بخواهیم سبك سیمین را طبقه بندی كنیم باید سیمین بهبهانی را هم به دسته ی عروضیان سنتی متعلق دانست و هم ندانست .
دکتر یارشاطر
هادی خرسندی و سیمین بهبهانی
وزن هاي گذشته با حالا فرق کند. سابق بر اين بشر به صداي طبيعت عادت داشته. صداي طبيعت صدايي غيرمنظم است، براي همين بشر دنبال وزن مي گشت و مقابل آن مي ايستاد و چيزهايي قرار مي داد که نظم داشته باشد. بشر از نظم خوشش مي آمد چون مدام صداي بي نظم شنيده است. ولي امروز همه اش تيک تيک ساعت و کارخانه و عبور ماشين است. يکنواختي ها ما را خسته مي کند. ما امروز دنبال تنوع مي گرديم. اين است که وزن ها را يا خرد مي کنند يا بي وزني را انتخاب مي کنند. اين بي نظمي ها خالي از موسيقي نمي تواند باشد. شما ببينيد آواز وزن ندارد ولي تصنيف وزن دارد. اگر آواز را خارج بخوانند خوش تان مي آيد؟ اگر صداي عرعر بشنويد خوش تان مي آيد؟ نه، آواز با اينکه وزن ندارد، يک جور رمانس دارد که با هم مي خواند، از نت ها خارج نمي شود ولي ريتم ندارد. در مقابل، تصنيف هم «ريتم» دارد، هم سر «نت» ها سوار است و هم «نواخت» دارد.
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی
« اصول و فنون شعر كلاسيك را مى دانستم ـ هم از لابه لاى كتاب هاى خانه مادرى و پدرى و هم از استعداد درونى ام. اما سی سال طول كشيد تا در شعر صاحب سبك شدم.»
« از جاى برخيزم اگر/ پر سايه ام / بيد و بُنم/ برخاك بنشينم اگر/ فرش ظريفم/ چمنم / بر ريشه ام تيشه مزن / حيف است افتادن من / در خشكساران شما / سبزم. بلوطم. كهنم.
اين شعر را زمانى گفتم كه آزارهاى زيادى مى ديدم و تحمل مى كردم. حمله مطبوعات مختلف به من و شعرم. اما گذشت.»
اين شعر را زمانى گفتم كه آزارهاى زيادى مى ديدم و تحمل مى كردم. حمله مطبوعات مختلف به من و شعرم. اما گذشت.»
« سال هاى ۳۴ تا ۴۰ بود. چند شاعر بوديم كه دور هم جمع مى شديم، فروغ، لعبت والا، آذر خواجوى، منير طه و... جلسات هفتگى بود و يا ماهانه. گاهى عده اى روشنفكر در منزل فخرى ناصرى جمع مى شدند و من و فروغ و بقيه نيز در اين جلسات كه دوره اى بود شركت مى كرديم. احسان نراقى، بانو رخشا و فروز ياسايى هم در اين جلسات شركت داشتند. فروغ در ابراز عقايدش خيلى تند بود. برخلاف جثه كوچكى كه داشت در برخوردهايش خشن بود؛ به خصوص هنگام ابراز عقيده در مورد چيزى. در يكى از اين شب هاى شعر با خشونت او در مورد شعرم مواجه شدم. دلم شكست تصميم به قطع رابطه گرفتم و از تمام مجالسى كه او در آن شركت داشت كنار كشيدم. حدود ۵ سال بعد بود كه آن فاجعه اتفاق افتاد.»
سیمین بهبهانی
دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ؛ / گر از قفس گریزم ، کجا روم ، کجا ، من ؟ /
کجا روم ؟ که راهی به گلشنی ندانم ، / که دیده برگشودم ، به کنج تنگنا ، من. /
نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من نیز، / چو تخته پاره بر موج ، رها ، رها ، رها ، من . /
ز من هر آنکه او دور، چودل به سینه نزدیک، / به من هر آنکه نزدیک ، ازو جدا، جدا ، من!/
نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی / که تر کنم گلویی به یاد آشنا ، من . /
ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟ / که گو یدم به پاسخ ، که زنده ام چرا من ؟ /
ستاره ها نهفتم ، در آسمان ابری ــ / دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ...
سیمین بهبهانی
از چپ به راست: فریدون مشیری، فروغ فرخزاد، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، محمد قاضی، لُعبت والا، سیمین بهبهانی و منصوره نادرپور
« شعر الان به كثرت گراييده است. تورم شعر و تورم شاعر. از هر كثرتى چيزهاى زيادى به دست مى آيد. هم چيزهاى خوب و هم چيزهاى بد. در اين ميان انتخاب هم مشكل تر مى شود. الان نمى توان چند شاعر برجسته انتخاب كرد ولى خيلى ها هستند كه خوب كار مى كنند.»
سهتار شکسته (۱۳۳۰/۱۹۵۱)
جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴)
چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵)
مرمر (۱۳۴۱/۱۹۶۱)
رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱)
خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰)
دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳)
گزینه اشعار (۱۳۶۷)
درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸)
آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹)
کاغذینجامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲)
کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳)
عاشقتر از همیشه بخوان (۱۳۷۳)
شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر، چاپ دوم :۱۳۸۲]
با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶)
یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵)
مجموعه اشعار (۲۰۰۳)
یکی مثلاً این که (۲۰۰۵)
هرگز نخواب کوروش
شعر زمان ما (۱۳۹۱)
مجموعه اشعار سیمین بهبهانی(۱۳۹۱)
خب، همه ما در انقلاب شركت كردیم. ما فكر میكردیم كه آزادی را به دست خواهیم آورد. در حالی كه در طول این بیست و هفت سال كه از عمر جمهوری اسلامی میگذرد زندانهای ما مملو از زندانیان سیاسی و عقیدتی شده است. زندانیانی كه خیلی از آنها تنها به جرم اظهار عقیده به زندان افتادهاند. تعداد زیادی از زندانیان سیاسی و عقیدتی ما در زندانهای جمهوری اسلامی از بین رفتهاند و تعدادی از آنها هم كه باقی ماندند در خارج از زندان معدوم شدند. آنها كه در زندانها اعدام شدند زیادند. از شاعر جانباختهی عضو كانون نویسندگان ایران، زنده یاد سعید سلطان پور یا سعیدی سیرجانی ودیگران، و آنها كه در خارج از زندان به قتل رسیدند مانند فروهرها، پوینده و مختاری، میر علایی، تفضلی، زال زاده و... تازه ترین این قربانیان اكبر محمدی است. پیش از او نیز یك عكاس، روزنامه نگار ایرانی مقیم كانادا، زهرا كاظمی كه در زندان اوین به جرم عكس برداری از دانشجویان و خانواده زندانیان سیاسی با شكنجه به آن شكل جان باخت. خب، اینها همه خلاف اصول اولیهی حقوق بشر است.
سیمین بهبهانی با داریوش
گروه و همکاران جمعی آوری یک میلیون امضا
آتش به زندان افتاد ــ / ای داد از آن شب، ای داد!
ابلیس می زد فریاد:/ «های ای نرون، روحت شاد!»
ابلیس می زد فریاد:/ «های ای نرون، روحت شاد!»
صد نارون، قیراندود، / از دود، پیچان میشد،
صد بید بُن، خون آلود، / از شعله ، رقصان، می زاد /
دیوانه آتش افروخت / وان خیل زندانی سوخت؛
خاکستر از آنان کو / تا سوی ما آرد باد؟
سنگی نه و گوری نه، /اوراق مسطوری نه،
خاکستر از آنان کو / تا سوی ما آرد باد؟
سنگی نه و گوری نه، /اوراق مسطوری نه،
نام و نشان از آنان / دیگر که دارد در یاد؟
نه، نه! که آنان پاکند، / روشنگر افلاکند:
نه، نه! که آنان پاکند، / روشنگر افلاکند:
هر اختری از آنان / هر شب خبر خواهد داد.
سخت است، سخت، اما من / دانم که فردا دشمن
سخت است، سخت، اما من / دانم که فردا دشمن
پا تا به سر خواهد سوخت / در آتش این بیداد.
ای مادران! دستادست، / شورنده، صف باید بست
ای مادران! دستادست، / شورنده، صف باید بست
تا دل بترکد از دیو، / فریاد! باهم فریاد!...
( سیمین بهـبهانی، پاییز 1367 )
شعر شور انگیز "آتش در زندان" را وی در پاییز 1367 برای زندانیان سیاسی قتل عام شده به دست رژیم جمهوری اسلامی سرود
« دو هفته پیش به مجمع مادران دعـوت شدم. انجمنی است از مادرانی که فـرزندانشان به علت داشتن عقاید سیاسی اعـدام شده اند.
سیمین بهبهانی پانزدهم خرداد 1386
سیمین بهبهانی با نادر نادرپور
بارها گفتهام وباردگر میگویم که من بعد از مرگم هم در خدمت مردم خواهم بود و مرگ
نمیتواند مرا از مردمی که به آنها عشق میورزم جدا کند
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی در پیامی به سرکردگان و رادان! در تابستان امسال می گوید:
« نخستین روز مرداد فرا می رسد. پیام ارعاب و تعریض خشونت را دریافتیم. این نخستین بار نیست که می بایست زیر باران سرب و سنگ، تهمت و ننگ را تاب آریم و دل به صبوری بسپاریم.
سال هاست که دخترانمان را با جامه ی دریده و دست وپای مجروح ازتازیانه ، ازچنگ گزمگان بیرون کشیده ایم.
سال هاست که پسرانمان را با سرتراشیده و چهره ی نیلی ازضربت سیلی، از آستانه ی درخانه به آغوش کشیده ایم .
گناه دختران کاستن درازی دامان و خطای پسران آراستن کوتاهی زلف بوده است !
آیا برای درهم شکستن ما، بیست وهشت سال آزمون ناکام شما کافی نبوده است ؟
پیش ستم، پایدار ایستاده ایم و کینه به دل راه نداده ایم، زیرا که ما زاده ایم شمایان را .
و شما بر شاخه نشسته اید و بر بن تبر می زنید و این بد، نه بر ما که بر نفس خود می کنید!
آینده داور ماست.»
يك متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم
يك متر و هفتاد صدم از شعر اين خانه منم
يك متر و هفتاد صدم پاكيزگي ساده دلي
جان دلاراي غزل، جسم شكيباي زنم
زشت است اگر سيرت من خود را در او مي نگري
هيهاكه سنگم نزني! آيينه ام مي شكنم
از جاي برخيزم اگر پرسايه ام بيدبنم
بر خاك بنشينم اگر فرش ظريفم چمنم
يك مغز و صد بيم عسس فكر است در چارقدم
يك قلب و صد شور هوس شعر است در پيرهنم
بر ريشه ام تيشه مزن ! حيف است افتادن من
در خشكساران شما سبزم بلوطم كهنم
اي جملگي دشمن من ! جز حق چه گفتم به سخن؟
پاداش دشنام شما آهي به نفرين نزنم
انگار من زادمتان كژتاب و بدخوي و رمان
دست از شما گر بكشم مهر از شما بر نكنم
انگار من زادمتان : ماري كه نيشم بزند
من جز مدارا چه كنم با پاره جان و تنم؟
هفتاد سال اين گله جا ماندم كه از كف نرود
يك متر و هفتاد صدم : گورم به خاك وطنم
بزرگداشت لعبت والا با حضور سیمین بهبهانی، محمد عاصمی، شاداب وجدی، شیرین رضویان، محمود خوشنام ،زیبا
کرباسی، آذر پژوهش و فخری نیکزاد در سالن شهرداری چلسی،
سنگسار
نوبت اقرار زن تا چار شد
حکم دین از رجم او ناچار شد
این گره را دست قاضی بازکرد
راز پنهان فاش در بازار شد
مؤمنان را شرع انور زد صلا
سینههاشان مشرقالانوار شد
این یکی بر بام شد آن بر درخت
سنگ و نیرو محض دین ایثار شد
کم کمک در دستها نیرو نماند
شوق اندک خستگی بسیار شد
زن هنوزش نیمه جانی مانده بود
پاسدارش هفت جان شد هارشد
تخته سیمانی فراز آورد و سخت
بر سرش کوبید و ختم کار شد
گفتم از امداد غیبی دان که دین
با زمان همرنگ و همرفتار شد
عصر سیمان است و عصرسنگ نیست
سنگسار القصه سیمانسار شد
سنگسار القصه سیمانسار شد
حکم دین از رجم او ناچار شد
این گره را دست قاضی بازکرد
راز پنهان فاش در بازار شد
مؤمنان را شرع انور زد صلا
سینههاشان مشرقالانوار شد
این یکی بر بام شد آن بر درخت
سنگ و نیرو محض دین ایثار شد
کم کمک در دستها نیرو نماند
شوق اندک خستگی بسیار شد
زن هنوزش نیمه جانی مانده بود
پاسدارش هفت جان شد هارشد
تخته سیمانی فراز آورد و سخت
بر سرش کوبید و ختم کار شد
گفتم از امداد غیبی دان که دین
با زمان همرنگ و همرفتار شد
عصر سیمان است و عصرسنگ نیست
سنگسار القصه سیمانسار شد
سنگسار القصه سیمانسار شد
سیمین بهبهانی(با عینک مشکی) در یکی از تظاهرات زنان برای کسب حقوق بیشتر
سیمین بهبهانی در روز هفدهم اسفند 1384 در تجمع آرام پارک دانشجو که مورد یورش ماًموران انتظامی واقع شد، مورد ضرب و شتم و کتک کاری و توهین و اهانت ماًموران واقع شد
اشتراک در:
پستها (Atom)