نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

زمزمه های حمله نظابه ایران!


بهرام رحماني


پس از این که ریاست جمهوری جرج بوش پایان یافت و جای آن را باراک اوباما گرفت لحن کاخ نشیان آمریکا و حکومت اسلامی تا حدودی تغییر کرد و حتا گام هایی از سوی طرفین برای مذاکره نیز برداشته شد. اما ظاهرا این مذاکرات نهان و آشکار تاکنون نتیجه چندانی نداده است.

بعلاوه تصویب قطنعامه اخیر شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران و هم چنین تحریم های اقتصادی یک جانبه آمریکا، 27 کشور اتحادیه اروپا و برخی کشورهای دیگر و لغو یا تعلیق قراردادهای شرکت های بزرگ بین المللی با ایران به ویژه در عرصه مهم نفت و گاز، حکومت اسلامی را در تنگنای جدی قرار داده است. از این رو، سران و مقامات حکومت اسلامی، از یک سو ادعا می کنند که این تحریم ها و قطعنامه ها کاغذ پاره ای بیش نیستند و از سوی دیگر، به شورای امنیت و اتحادیه اروپا و آژانس نامه می نویسند و پیغام می دهند که حاضر به مذاکره هستند. یعنی حکومت اسلامی، پس از بازی های سیاسی - دیپلماتیک و به کارگیری ترفندها و مانورهای زیاد، منتظر گل نود دقیقه ای می ماند. اما به نظر می رسد این بار تصمیمات شورای امنیت و دولت آمریکا و اتحادیه اروپا، جدی تر از گذشته است. در عین حال زمزمه حمله نظامی به ایران نیز از سوی مقامات اسرائیل و کنار نگذاشتن گزینه نظامی بار دیگر از سوی باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا و مقامات دیگر کاخ سفید و هم چنین کارشناسان در رسانه های معتبر بین المللی شنیده می شود.

اخیرا واشنگتن پست، طی مطلبی تاکید کرده است که «تحریم ها علیه حکومت تهران باید با گزینه نظامی همراه باشد.»

این روزنامه در شماره روز جمعه 9 ژوئیه 2010 خود نوشت، تحریم ها برای اثبات میزان تاثیر خود به زمان کافی نیاز دارند تا بتوانند از طریق اعمال فشار بر حکومت، سیاست هسته ‌‌ای آن را تغییر دهند در عین حال هر روز بر ذخیره اورانیوم غنی شده حکومت ایران افزوده می ‌شود و زمان برای متوقف ساختن حکومت به سرعت رو به پایان می ‌رود. به این ترتیب وقوع دو سناریو در ماه های آینده محتمل به نظر می ‌رسد که احتمال وقوع سناریوی دوم بیش تر است:

سناریوی اول: روند کنونی بر دست یابی رژیم تهران به سلاح هسته ای تا پایان سال جاری دلالت می ‌کند و حکومت اسلامی دارای سلاح هسته‌ ای، آمریکا را با شرایط استراتژیکی دشواری در منطقه روبرو خواهد ساخت و به این ترتیب رقابت هسته ‌ای در سراسر خاورمیانه آغاز خواهد شد. در این اثناء، حکومت اسلامی تسلط خود بر خلیج فارس را افزایش خواهد داد و با دامن زدن به بی ‌ثباتی در عراق، افغانستان و کشورهای عربی میانه رو، ضمن گسترش تروریسم در تمامی منطقه موجب جلوگیری از ایجاد صلح میان اسرائیل و فلسطینیان خواهد شد.

سناریوی دوم: اسرائیل به تاسیسات هسته‌ ای حکومت تهران حمله نظامی خواهد کرد که موجب پاسخ تلافی جویانه از سوی حکومت تهران خواهد شد و در این شرایط ایالات متحده نمی ‌تواند نسبت به هم‌ پیمان خود در منطقه، بی طرف بماند. آمریکا نمی ‌تواند تا ابد منتظر بماند تا دیپلماسی و تحریم به نتیجه برسد. تحریم ‌ها تنها در صورتی موثر هستند که با آغاز روندی جهت آماده سازی استفاده از گزینه نظامی به عنوان آخرین گزینه، همراه باشند. دولت آمریکا باید برای حکومت تهران و هم چنین مردم آمریکا روشن سازد که در صورت عدم توفیق دیپلماسی راهی جز حمله نظامی باقی نخواهد ماند.

از سوی دیگر، نشریه «بررسی ‌های نظامی» ارتش آمریکا، اخیرا مقاله‌ ای را منتشر کرده است که در آن حمله نظامی علیه ایران برای مهار اهداف هسته ‌ای حکومت اسلامی تصریح شده است.

آمیتای اتزیونی، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه «جرج واشینگتن» در آمریکا، در مقاله‌ ای تحت عنوان «آیا می ‌توان جلوی ایران اتمی را گرفت؟» می‌ گوید: برای حل مساله هسته ‌ای ایران چهار گزینه وجود دارد که عبارتند از: «تعامل، تحریم، حمله نظامی و بازدارندگی.»

اتزینونی می ‌نویسد که گزینه گفتگو و تعامل با ایران را که هم دولت آمریکا و هم دولت‌های اروپایی آزموده ‌اند، نتیجه‌ ای به بار نیاورده است.

به باوراین استاد دانشگاه، گزینه تحریم هم کارساز نیست و تجربه اعمال تحریم علیه کشورهایی مانند کوبا و سوریه نشان داده است که این گزینه موثر نیست و راه به جایی نخواهد برد.

به نوشته نویسنده مقاله، حمله به تاسیسات هسته‌ ای ایران نمی ‌تواند چندان موثر باشد زیرا بیش تر این تاسیسات زیرزمینی است و به خوبی از آن ها مخافظت می ‌شود و حمله نظامی صرفا برنامه هسته ‌ای ایران را به تعویق خواهد انداخت.

اما در مورد گزینه بازدارندگی، او می‌گوید که آمریکا به جای حمله به تاسیسات هسته ‌ای باید تغییر رفتار حکومت اسلامی را مد نظر قرار دهد و با حمله به تأسیسات زیربنایی و حیاتی ایران به حکومت اسلامی نشان دهد که ادامه رفتار کنونی‌اش هزینه سنگین ‌تری را می‌تواند به دنبال داشته باشد.

این مقاله در تشریح تأسیسات زیربنایی و غیرهسته ‌ای ایران که می ‌توانند هدف ‌های خوبی برای حمله باشند، می ‌نوسید: در مرحله اول می‌ توان مراکز فرماندهی و مقرهای سپاه پاسداران، تاسیسات راداری و پدافند هوایی، سامانه‌ های موشکی و ناوهای ایران را که قادرند در خلیج فارس مساله‌ ساز باشند، هدف قرار داد.

نویسنده مقاله می‌افزاید: در مرحله بعد می‌توان تاسیسات دیگر ایران از جمله پل‌ها و خطوط راه آهن ایران را بمباران کرد و حتا اگر لازم باشد، می ‌توان آسمان ایران را منطقه پرواز ممنوع اعلام کرد، همان گونه که در زمان حکومت صدام حسین در بخش شمالی عراق عملی شد.

آمیتای اتزینونی، که در سیاست های استراتژیک آمریکا نیر تاثیرگذار است به دولت آمریکا هشدار می‌ دهد که زمان در حال سپری شدن است و اگر آمریکا هرچه زودتر با حمله نظامی در مقابل ایران نایستد، فرصت باز داشتن ایران از دسترسی به سلاح هسته‌ ای از بین خواهد رفت.

پرفسورپل راجرز، استاد مطالعات صلح دانشگاه برادفورد بریتانیا، در یک مقاله تحلیلی درباره تلفات انسانی و غیرانسانی ناشی از حملات احتمالی هوایی به تأسیسات هسته‌ ای و زیربنایی ایران می ‌نویسد که در هر نوع حمله هوایی غافلگیرانه شمار بسیار زیادی از مردم، چه نظامی و چه غیرنظامی، کشته خواهند شد.

به برآورد این استاد دانشگاه تلفات نظامیان در موج اول حملات هوایی به هزاران نفر خواهد رسید، به ویژه اگر حملات علیه پایگاه ‌های هوایی و تاسیسات و مقرهای سپاه پاسداران باشد و میزان این تلفات با واکنش ایران به حملات هوایی و بمباران بیش تر آمریکا، به عبارت دیگر گسترده ‌تر شدن حملات، بیش از پبش افزایش خواهد یافت.

سفیر امارات متحده عربی در ایالات متحده، روز سه شنبه 8 ژوئیه 2010، از حمله نظامی به تاسیسات هسته ‌ای ایران،‌ در صورت شکست تحریم ‌ها، استقبال کرد و سودهای ناشی از این حمله را بیش از زیان‌ های آن دانست.

به گزارش فاکس نیوز، یوسف العتیبه در تاریخ ۱۵ تیر ماه، در یک نشست مطبوعاتی در واشنگتن ضمن بیان این مطلب که این اقدام به طور حتم اعتراضاتی را در سطح جهان بر خواهد انگیخت و به روابط تجاری میان ایران و امارات ضربه خواهد زد، تصریح کرد: «با این وجود ما نمی ‌توانیم در کنار ایران هسته ‌ای زندگی کنیم. من حاضرم برای امنیت امارات هر چیزی را به جان بخرم.»
ایران و امارات روابط تجاری گسترده ‌ای با هم دارند اما روابط سیاسی میان دو کشور در سال‌ های اخیر تحت تاثیر ادعای امارات در مورد مالکیت جزایر سه‌گانه خلیج فارس بوده است، تا آن جا که در سال گذشته وزیر خارجه امارات حضور ایران در جزایر سه‌گانه را به اشغال سرزمین‌ های فلسطینی توسط اسرائیل تشبیه کرد.

با این حال در حوزه اقتصادی نیز امارات به تازگی اقدام به مسدود کردن حساب بانکی ۴۱ شخصیت حقیقی و حقوقی ایرانی در این کشور کرده است.

بانک مرکزی امارات مسدود شدن این حساب ‌ها را در راستای اجرای تحریم ‌های سازمان ملل عنوان کرد و هم چنین از موسسات مالی و اعتباری این کشور نیز خواست که از پرداخت وجه به ایرانیان مشمول تحریم خودداری کند.

این کشور هم چنین چند روز پیش از این اقدام، از تعطیل شدن ۴۰ شرکت محلی و بین ‌المللی در امارات که تحریم‌ های سازمان ملل علیه ایران را زیر پا گذاشته بودند، خبر داد.

یک روز پس از حمایت سفیر امارات از حمله نظامی به تاسیسات هسته‌ای، سخن گوی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی ایران، این اظهارات را «دریده‌ گویی» خواند و از دولت امارات خواست تا با اعلام نظر در مورد اظهارات سفیر خود در سازمان ملل، این اظهارات را تصحیح کند، گفت: «برخی دولتمردان امارات باید بدانند در همین شرایط بحرانی اقتصادی که آن ها درگیر هستند این سفرهای ایرانی ‌ها به امارات بود که اقتصاد بحران‌ زده امارات، خصوصا دوبی را از وضعیت بدتر نجات داد.»

فولکر پرتس، مدیر «بنیاد دانش و سیاست» در برلین، معروف به «اتاق فکر» دولت آلمان، مقاله «حال و هوایی چون وضعیت پیش از جنگ» را درباره اوضاع خاورمیانه منتشر کرده است. او در این مقاله به عوامل جنگ‌ زای منطقه پرداخته است.

فولکر پرتس، کارشناس آلمانی، در مقاله خود می‌ نویسد که خطر جنگ در خاورمیانه و خاور نزدیک در هفته‌ های اخیر به شدت افزایش یافته است. او چهار عامل را برمی ‌شمرد که به نظر او هر یک موجب بی‌ثباتی در منطقه شده و به مرور تشدید یافته‌اند.

ناامیدی و بی‌اعتمادی، بی‌ثباتی در منطقه از «سیاست ‌های نادرست حکومت های منطقه»، خلاء قدرت و و سرانجام چهارمین عامل تقویت کننده بی‌ثباتی در خاورمیانه از نظر مدیر «بنیاد دانش و سیاست» عبارت است از «نبود واسط خارجی.»

این کارشناس آلمانی، به عنوان عامل دوم بی‌ ثباتی در منطقه از «سیاست‌ های نادرست حکومت های منطقه» نام می‌ برد و می ‌نویسد: «نقش‌ آفرینان مهمی چون دولت های اسراییل و ایران با سیاستی که اعمال می‌ کنند بر لبه پرتگاه گام می ‌زنند. آنان یا به دور از واقعیت به سر می‌ برند و حسی برای محیط اطرافشان ندارند یا با رفتار تحریک‌ کننده خود در تلاش کسب جایگاهی مهم تر برای خود هستند. مدت هاست در مورد دولت نتانیاهو گفته می ‌شود که دچار کوری استراتژیک است، چون این دولت چنان به سیاست کوته ‌بینانه خود در مورد مناطق اشغالی و شهرک ها چسبیده است که علائق درازمدت اسراییل را در ارتباط با برقراری تعادل در روابطش با فلسطینی‌ ها به مخاطره می‌ افکند... و طبیعتا اسراییل دشمنانی واقعی دارد که از چنین نقطه ضعف ‌هایی استفاده می‌ کنند. دولت ایران و حزب ‌الله لبنان در آن میان نقش تحریک‌ کننده را بازی می‌ کنند... یک برخورد می ‌تواند به آسانی موجب ایجاد درگیری سخت میان حزب ‌الله و اسراییل ‌شود.»

مدیر «بنیاد دانش و سیاست»، می‌نویسد: «... سیاست آمریکا در برابر خاورمیانه در آغاز پرقدرت می ‌نمود. اما دستی که باراک اوباما برای نزدیک شدن به سوی ایران دراز کرده بود، به مرور حالت مشت به خود گرفته است. تجربه نشان داده است که تنش‌‌ های خاورمیانه و خاور نزدیک بندرت خود به خود و با گذشت زمان برطرف می ‌شوند. همین تجربه می ‌گوید که بهترین راه برای رفع تنش در این منطقه فعال شدن عوامل تاثیرگذار جهانی و منطقه ‌ای است، وگرنه این تنش‌ ها تنها با خشونت حل خواهند شد.»

باراک اوباما، ریيس جمهوری آمريکا، در مصاحبه با يک شبکه تلويزيونی اسرائيلی گفته است برای حل مناقشه هسته ای ایران هیچ گزینه ای را کنار نگذاشته است.

رییس جمهوری آمریکا می گوید: «دست يابی ايران به سلاح هسته ای غير قابل قبول است و ما برای جلوگیری از وقوع چنين اتفاقی، دست به هر اقدامی خواهيم زد.»

گفته‌ های باراک اوباما، در حالی از شبکه تلویزیونی اسرائیلی پخش می شود که دولت اسرائیل، با کشتار امداگران در آب های بین المللی که راهی کمک به مردم غزه بودند در سطح جهانی رسوا و در تنگنا قرار گرفته است و طرح حمله نظامی به ایران نیز یکی از آن تبلیغات هایی است که دولت نژادپرست و اشغالگر اسرائیل از جمله با هدف انحراف افکار عمومی به مساله دیگری صورت می گیرد.

حکومت اسلامی، به دلیل این که در جهان، حامی تروریسم و به ویژه تروریسم گروه های اسلامی در منطقه خاورمیانه است و در داخل ایران نیز اکثریت مردم، این حکومت جانی و آدمکش را نمی خواهند متاسفانه محاصره اقتصادی ایران و حتا حمله نظامی به تاسیسات اتمی و نظامی حکومت اسلامی، مخالفت آن چنانی که در حمله به عراق و افغانستان وجود داشت در جمله به ایران کم تر خواهد بود. بنابراین، اگر تبلیغات و طرح حمله نظامی به ایران را در کنار موضع گیری های غیرمسئولانه و جنگ طلبانه خامنه ای، احمدی نژاد، امام جمعه ها، فرماندهان سپاه و غیره بگذاریم به سادگی به این نتیجه می رسیم که احتمالا حکومت اسلامی و حکومت اسرائیل، برای برون رفت از بحران های اقتصادی و سیاسی خود، به یک جنگ تازه ویرانگر نیاز دارند.

بنا به گزارش خبرگزاری فرانسه، اسرائيل که تنها دارنده سلاح هسته ای در خاورميانه محسوب می شود، حکومت اسلامی را اصلی ‌ترين تهديد برای خود می داند. محمود احمدی نژاد، رييس جمهوری ايران، از زمان روی کار آمدن خواستار محو اسرائيل شده است.

اسرائيل می گويد برای حل مناقشه هسته ای ايران همه گزينه ها و از جمله گزينه نظامی را مد نظر خواهد داشت.

اسرائيل در سال ۱۹۸۱ تاسيسات هسته ای عراق را بمباران کرد و در سال ۲۰۰۷ تاسيساتی را در سوريه بمباران کرد و مدعی شد اين تاسيسات اتمی سوريه بوده است.

باراک اوباما، رییس جمهور آمریکا و هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، با رایزنی هایی گسترده ای که چه با کشورهای متحد خود و چه با کشورهای رقیب شان چون روسیه و چین و غیره انجام اداه اند و به رایزنی های خود به ویژه در کشورهای عربی و شیخ نشین های حوزه خلیج فارس ادامه می دهند. آن ها، احتمالا در این رایزنی های خود در برخورد با مساله هسته ای ایران، در رابطه راه حل نظامی نیز تبادل نطر می کنند.

اوباما در پاسخ به این پرسش که «آیا نگران نیستید که اسرائیل با حمله به تاسیسات هسته ای ایران، آمریکا را غافلگیر کند؟» می گوید: «ما هیچ تلاشی برای غافلگیر کردن دیگری نمی کنیم.» معنای این جواب اوباما این است که اولا گزین هنظامی روی میز ما قرار دارد و هم چنین اسرائیل بدون مشورت و توافق دولت آمریکا نمی تواند دست به چنین اقدام ماجراجویانه ای بزند که احتمالا به یک جنگ تمام عیار در منطقه بحران خاورمیانه منجر شود. تمام قلدری های سیاسی-نظامی دولت اسرائیل در منطقه و ادامه اشغال سرزمین های فلسطینی و هر از چند گاهی تجاوز نظامی به لبنان، به این دلیل ادامه دارد که دولت آمریکا و برخی کشورهای اروپایی در هر شرایطی حامی دولت اسرائیل هستند. برای بحرانی نگه داشتن خاورمیانه، حماس، جهاد اسلامی، القاعده، حزب الله لبنان، حکومت اسلامی و حکومت اسرائیل لازم و ملزوم یکدیگرند. تغییر پایه ای دولت اسرائیل و روی کار آمدن گرایشات غیرمذهبی و غیرنظامی در این کشور و خروج همه نیروهای اشغالگر اسرائیلی از سرزمین های فلسطینی، نخستین گام در راه صلح خاورمیانه و اضمحلال حماس و حاشیه کردن نقش حکومت اسلامی در امور داخلی مردم فلسطین است. چه بسا تشکیل یک دولت مشترک اسرائیلی - فلسطینی می تواند به سرعت دشمنی حدود پنج دهه را به یک دوستی و هم زیستی مسالمت آمیز ماندگار تبدیل کند. مردم اسرائیل و فلسطین مانند همه مردم جهان، هیچ خصومت و دشمنی با همدیگر ندارند و این دولت ها هستند که جنگ و دشمنی و خشونت را طراحی و اجرا می کنند و انسان های بی شماری را نیز قربانی این رقابت های اقتصادی و نظامی و سیاسی خود می کنند. اگر روز روزگاری القاعده و حماس و جهاد اسلامی و... به درد دولت آمریکا و اسرائیل می خورد که در مقابل گرایشات چپ و سکولار بایستند امروز ظاهرا بلای جان خودشان نیز شده است. یعنی این جریانات تروریستی دست پخت دولت های بورژوازی و در راس همه دولت آمریکا و متحدانش بر علیه شوروی سابق و رقابت هایشان با این بلوک بوده است. هنگامی که این بلوک نتوانست به رقابت هایش به ویژه در عرصه اقتصادی و تکنولوژی با غرب ادامه دهد از هم پاشید پدر بوش رییس جمهوری وقت آمریکا، با محاصره اقتصادی عراق و بمباران این کشور و جدا کردن کردستان عراق، نوید «نظم نوین جهانی» را به جهانیان داد و تئوریسن های کاخ سفید نیز صوت پایان تاریخ را به صدا درآوردند اما دیری نپائید که جهان مجددا چند قطبی شد و با اشغال عراق و افغانستان و تجزیه یوگسلاوی و جنگ های طولانی و هولناک در قاره آفریقا، تاخت و تاز کشورهای امپریالیستی هم چنان ادامه یافت. بنابراین، نظم نوین جهانی چیزی نبود جز لشکرکسی و جنگ و تروریسم دولتی آمریکا در جهان. اساسا ماهیت دولت های بورژوازی و در راس همه کشورهای قدرت مند امپربالیستی، استثمار شدید مزدبگیران با هدف کسب سود بیش تر و سرکوب جنبش های آزادی خواه و عدالت جو و کارگری کمونیستی و هم چنین سازمان دهی جنگ و خونریزی در نقط مختلف جهان است.

دولت آمریکا که خود نخستین سازنده و به کار گیرنده بمب اتمی در جهان بود و اسرائیل را نیز به دژ نظامی خود و مرکز سلاح های مخرب و به ویژه کلاهک های اتمی تبدیل کرده است ادعاهایشان در جلوگیری از تولید بمب اتمی توسط حکومت اسلامی ایران، ادعایی متناقض و غیرواقعی است. پیش شرط جلوگیری واقعی و جدی از تولید بمب اتمی توسط حکومت اسلامی ایران و هر حکومت دیگری، نابودی سلاح های اتمی و شیمایی موجود در سطح جهان به ویژه توسط دولت های آمریکا، اسرائیل، روسیه، چین، پاکستان و غیره است.

جامعه جهانی هنوز فراموش نکرده است که ادعای دولت های غربی مبنی بر وجود سلاح های اتمی در عراق، دروغی بیش نبوده است. آمریکا و متحدانمش برای اشغال عراق، ادعا می کردند که دولت وقت عراق، خطر جهانی است و بمب اتمی دارد. هنوز هم پس از گذشت هفت سال از اشغال نظامی این کشور توسط آمریکا و متحدانش، اثری از بمب اتمی دیده نشده است. اکنون نیز با وجود این که سران حکومت اسلامی، تلاش های پیگیری این در جهت دسترسی به بمب اتمی به خرج می دهند اما در واقعیت توان و ظرفیت و دانش ساختن بمب اتمی را ندارد. آن هم در شرایطی که تمام حرکات و روابط و مناسبات این حکومت با شرکت های بزرگ و دولت ها زیر نظر همه دولت ها و شورای امنیت سازمان ملل قرار دارد. حکومت اسلامی، از زمانی که خمینی گفت با پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل مبنی بر آتش بس در جنگ ایران و عراق «جام زهر» را سر کشیدم»، مساله دسترسی به جنگ افزار مدرن و به ویزه بمب اتمی، یکی از مسائل مهم حکومت شد. آن ها فکر می کنند ایران اتمی می تواند با قدرت بیش تری وارد بازی های سیاسی و ده و بستان های اقتصادی سیاسی و نظامی با رقبایش شود. اما واقعیت این است که نیروهای دریایی، زمینی و هوایی ارتش و سپاه حکومت اسلامی، به لحاط تکنولوژی بسیار عقب مانده هستند و قدرت رقابت با هیچ کشوری را ندارند. موشک هوا کردن ها و مانورهای نظامی و ادعاهای سران و فرماندهان حکومت اسلامی در رابطه با توانایی نظامی شان، همگی پوچ و غیرواقعی است. مهم تر از همه، حکومت اسلامی، کم ترین پایگاه اجتماعی در نزد مردم ایران ندارد و فقط با اتکا به نیروهای پلیسی - امنیتی و سرکوب وحشیانه مخالفین خود سر پا مانده است در سطح جهانی نیز یکی از بی اعتبارترین حکومت هاست.

در چنین شرایطی، نه محاصره اقتصادی و نه حمله نظامی، هیچ کدام راه حل هایی نیستند که حکومت اسلامی را به زانو درآوردند و مهم تر از همه محاصره اقتصادی و هرگونه حمله نظامی به ایران به ضرر مردم این کشور است.

حمله نظامی به عراق و افغانستان هر چند که باعث سرنگونی حکومت های وقت این کشورها شد، اما آمریکا و متحدانش برای مردم این کشورها، اسایش و امنیت و رفاه و آزادی به ارمغان نیاوردند و قرار هم نبود نتیجه جنگ و کشتار و اشغال به رفاه و آسایش و امنیت این کشورها منجر شود. با گذشت سال ها از اشغال این کشورها و سرنگونی دولت حزب بعث در عراق و طالبان در افغانستان، نه تنها دمکراسی و آزادی نسبی در این کشورها برقرار نشده است، بلکه مردم لحظه به لحظه و ساعت به ساعت در طول شبانه روز در معرض ترور و کشتار و جنگ و فقر و فلاکت و گرسنگی قرار دارند. تروریسم و جنگ و خشونت در افغانستان و عراق صدها بار بیش تر از گذشته جان و مال و امنیت شهروندان این دو کشور را تهدید می کند. بعلاوه شیرازه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در این کشورهای اشغالی آن چنان از هم پاشیده است که شاید با تغییر چندین نسل نیز عوارض و عواقب مخرب آن از بین نخواهد رفت. مردم ایران در کنار گوش خود، شاهد این همه فجایع انسانی در عراق و افغانستان هستند طبیعتا دل شان نمی خواهد به فجایعی که مردم این کشورها دچار شده اند، دچار شوند! بر این اساس، آلترناتیو موثر سیاسی و بدون این که زیست و زندگی مردم را تحت فشار قرار دهد، بایکوت سیاسی حکومت اسلامی است. در این راستا از معاملات دولت ها و شرکت هایی که به حکومت اسلامی ابزارهای جنگی و دستگاه ها و تکنولوژی هایی می فروشند که برای جاسوسی و کنترل مردم، شکنجه زندانیان در زندان ها و سرکوب اعتراضات مردمی به کار گرفته می شوند، جدا جلوگیری شود. تروریست - دیپلمات های حکومت اسلامی، به ویژه از کشورهای غربی و نهادهای بین المللی اخراج شوند و سفرای خود از ایران فرابخوانند و دفاتری جای سفارت ها و کنسولگری ها را بگیرد که محدود به خدمات مردمی و اداری، مثلا ویزا صادر کند. از سفر سران و مقامات حکومت اسلامی به کشورهایشان جلوگیری کنند و در دستگیری آن ها به دلیل جنایت علیه بشریت جدی تر باشند کمک بزرگی به مردم ایران و همبستگی با مبارزات آن ها کرده اند.

باین ترتیب، گزینه نظامی بر علیه ایران، هم چنان خواست جدی برخی از محافل جنگ طلب در هیات حاکمه آمریکا و اسرائیل و هم فکران و متحدان آن هاست! این تبلیغات نگران کننده و هشدار دهنده است. بر این اساس، باید با هرگونه حمله نظامی احتمالی به ایران، باید شدیدا مخالفت کرد.

مردم ایران، به ویژه در سال گذشته با تظاهرات ها و راه پیمایی های میلیونی خود، با صدای بلند اعلام کرده اند که این حکومت ارتجاعی، جانی و تروریست را نمی خواهند. این حکومت، هم اکنون علاوه بر بحران های سیاسی و اقتصادی فزاینده دچار کشمکش بزرگی نیز در درون خودش است. تورم و گرانی روزبروز در حال افزایش است و میلیون ها نفر بی کارند. اگر تحریم های اقتصادی جدیدتر پیگیری شوند نخست آوار آن بر مردم محروم و مزدبگیران فرو خواهد ریخت. بنابراین، جریانات و کسانی که طرفدار محاصره اقتصادی و یا احیانا حمله نظامی به ایران هستند محدودند در حالی که بایکوت سیاسی حکومت اسلامی با استقبال گسترده افکار عمومی مردم ایران و جهان روبرو می شود و یاری بیش تری به مبارزات مردم ایران می کند. در چنین فضایی است که مردم ایران قادر خواهند شد با این حکومت جانی تعیین تکلیف نهایی کنند.

دولت های غربی و هم چنین روسیه و چین، اگر به معنای واقعی دست از معامله و بده و بستان با حکومت اسلامی بردارند مردم ایران با حمایت و پشتیبانی افکار عمومی مردم آزادی خواه جهان، این قدرت و پتانسیل و آگاهی را دارد که حکومت اسلامی را سرنگون کنند و حکومتی را به قدرت برسانند که حرمت انسانی را در داخل و خارج کشور پاس دارد و حامی کارگران، مردم آزادی خواه و عدالت جو در سطح جهان و منطقه باشد. اما هیچ انسان آگاهی توهم ندارد که دولت ها دست از معاملات نهان و آشکار و منافع اقتصادی خود دست بکشند و حامی مبارزات توده های جان به لب رسیده ایران باشند. دولت ها تا این جا و به خصوص در یک سال گذشته که رویارویی مردم با نیروهای سرکوبگر حکومتی شدیدتر شده بود نشان داده اند که اولا نمی خواهند حکومت اسلامی سرنگون شود چون که نگرانند طبقه کارگر و نیروهای آزادی خواه و برابری طلب دست بالا را بگیرند و منافع آن ها را در این کشور به خطر بیندازند و از سوی دیگر، در بهترین حالت آن هم با تردیدهای زیاد از جناح اصلاح طلبان حکومتی دفاع می کنند. در واقع آلترناتیو نخست شان، اصلاح همین حکومت ترور و وحشت و همراه کردن آن با سیاست هایشان به ویژه در منطقه بحرانی خاورمیانه است. بنابراین، کارگران، زنان، دانش جویان و مردم آزاده و ستم دیده ایران، در درجه نخست باید به نیروی مستقیم و بلاواسطه خود و مبارزه پیگیرشان علیه حکومت اسلامی اتکاء کنند و در درجه دوم، روی حمایت و پشتیبانی نیروهای آزادی خواه جهان حساب کنند.

امروزه جنگ هم سو با سیاستی است که بازتاب آن را می توان در تحول عمیق ساختار جوامع فربی و در راس همه آمریکا دید. آیا می توان جلو یک جنگ دیگر در خاورمیانه را گرفت؟ هیچ کس نمی داند. اما می دانیم اراده صلح در پرتو آزادی حاصل می شود و آینده به آزادی و برابری انسان ها تعلق داشته باشد.

بهرام رحمانی

bamdadpress@ownit.nu

منبع: سايت ديدگاه

@ كپي


صدور حکم بازداشت مریم و مسعود رجوی در عراق


« متن پیاده شده روز جمعه 18 1389پرونده هسته ای ایران مدودف: ایران به ساخت بمب هسته ای نزدیک می شود »

بدست oceania5
دادگاهی در عراق دستور بازداشت ۳۹ عضو سازمان مجاهدین خلق، از گروه های مخالف حکومت ایران، از جمله مسعود و مریم رجوی از رهبران این سازمان را به اتهام جنایت علیه بشریت صادر کرده است.

این دادگاه دلیل اتهام جنایت علیه بشریت را کمک این افراد به صدام حسین، رئیس جمهور سابق عراق، در سرکوب قیام بیست سال پیش شیعیان عراق اعلام کرده است.

سازمان مجاهدین خلق که بعد از سرکوب و دستگیری گسترده اعضایش در ابتدای دهه ۱۳۶۰ خورشیدی، مقرش را به عراق منتقل کرد، در جریان جنگ هشت ساله ایرانه و عراق، به ارتش صدام حسین کمک کرد.

اقدامی که به عقیده بسیاری از تحلیلگران منجر به عدم محبوبیت گسترده این سازمان در بین مردم ایران شده است.

اما سازمان مجاهدین خلق همکاری با صدام حسین در سرکوب قیام شیعیان و کردها در اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی را تکذیب می کند.

دولت های ایران، عراق و آمریکا سازمان مجاهدین خلق را یک گروه تروریستی می دانند و دولت عراق، که در حال حاضر متشکل از ائتلاف احزاب شیعی است، قصد دارد حدود ۳۵۰۰ عضو باقیمانده این سازمان را از پایگاه اشرف در شمال بغداد بیرون کند.

قاضی محمد عبدالصاحب، سخنگوی دادگاه عالی عراق، گفت: “با توجه به شواهدی که وقوع جنایت علیه بشریت را تایید می کند، دستور بازداشت ۳۹ رهبر و عضو سازمان مجاهدین خلق از جمله مسعود رجوی، رهبر این سازمان، صادر شده است.”

به گفته آقای عبدالصاحب، دستور بازداشت مریم رجوی، همسر مسعود رجوی و رهبر شورای ملی مقاومت، شاخه سیاسی سازمان مجاهدین خلق که مقر آن در پاریس است، نیز صادر شده است.

مهدی عقبایی، از سخنگویان سازمان مجاهدین خلق، در گفتگو با رویترز صدور دستور بازداشت را تحت فشار دولت عراق دانسته است.

آقای عقبایی گفت: “این تصمیمی سیاسی، و آخرین هدیه نوری مالکی (نخست وزیر عراق) به حکومت ایران است.”

برچسب‌ها: بی بی سی

ورود جدالهای خانگی باند ولایت به مرحله بیهوشی قبل از جراحی


منصور امان

برای نخُستین بار یکی از رهبران باند ولی فقیه پیرامون احتمال درگرفتن یک جنگ تمام عیار بین فراکسیونهای این باند به طور علنی اعلام خطر کرده است. هُشدار آقای مُرتضی نبوی، زاویه شکاف در دستگاه قُدرت و کیفیتی که مُناسبات پاره های آن به خود می گیرد را در خود جای داده است.

وی که یکی از چهره های اصلی گرایش راست سُنتی به شمار می رود، گرایش نظامی – امنیتی دولت را مُتهم به تدارُک چینی برای حذف گرایش مزبور کرده و تاکید دارد: “اگر این جریان احساس استغنای بیش از حد کند، مُمکن است خدای ناکرده کارش به مُقابله بکشد.”

آقای نبوی بدین ترتیب کیفیت تازه ای که جدال گرایشهای رقیب باند ولایت به خود گرفته است و از سطح کشمکشها در چارچوب قواعد بازی فراتر می رود را توضیح می دهد. نشانه های حرکت تحولات به این سمت را می توان از انتقادات شدید نمایندگان راست سُنتی در مجلس مُلاها از بی اثر شدن مُصوبات خود و قطع تدریجی رابطه ساختارمند دو قوه مُجریه و مُقننه برگرفت.

تحوُل مزبور که می توان آن را مرحله بیهوشی قبل از جراحی نامید، به گونه روشن در امتداد سیاستی است که به سمت حذف یا تشریفاتی ساختن اُرگانهای حُکومتی که نقش اصلی آنها تقسیم سهم از قُدرت بین گرایشها و محافل “خودی” می باشد، خیز برداشته است. آماج دیگر سیاست مزبور، مُتلاشی یا ادغام کردن کانونهای نُفوذ و تاثیرگذاری است که در مُوازات ساختارهای رسمی حیات دارند و منافع و علایق موکلان خود را به دستگاه قُدرت تزریق و به همین اعتبار آن را محدود می کنند.

آنچه که امروز رییس مجلس مُلاها، آقای لاریجانی بر آن “گردن کشی” نام می نهد، همین سیاست و راهکار برآمده از آن است که وی و دوستان “اُصولگرای” اش، مُدافع و پُشتیبان “ذوب شده” آن بودند و روی این موج توانستند با “جراحی” شُرکای “اصلاح طلب”، قُدرت و ثروت را به انحصار باند خود (ولایت) درآورند.

از این زاویه، مُمکن است که سیاست “یکدست سازی” و تمرکُز انحصاری قُدرت اینک دیگر با منافع راست سُنتی همخوانی نداشته باشد اما کاملا و همچنان با منافع “رهبر” باندی که این گرایش بدان تعلُق دارد، سازگار است. آقای نبوی در همین رابطه شکایت کرده است: “نگرانی ما به این دلیل است که در حال حاضر ساز و کاری برای حل مُنازعات و اختلافها نیست.”

واقعیتی که وی بر آن اشاره دارد یعنی، جانبداری یکطرفه ولی فقیه از فراکسیون نظامی – امنیتی دولت، علت به صدا درآوردن آژیر قرمز “مُقابله” از سوی وی را نیز توضیح می دهد. هیچکس بهتر از “اُصولگرایان” نمی داند که جدال با “اُصولگرایان” در میدان قانون و موسسات قانونی تعیین تکلیف نمی شود.

دولت احمدی‌نژاد با کسب 300 میلیارد دلار،


به یک رکورد بی‌سابقه درآمدهای نفتی رسید معذلک جدای از هزینه کردن آن، میلیاردها تومان نیز از سیستم بانکی کشور گرفته است/ تحریمها جدی است
کلمه-صادق زیباکلام: به عنوان یک قاعده کلی ظرف پنج سال گذشته واکنش رسمی ما در مواجهه با قطعنامه‌های تحریم آن بوده که «مهم نیست»، «به جهنم»، «آبروی خودشان را بردند»، «عزم و اراده ما بیشتر می‌شود»، «آنان ملت ایران را هنوز نشناخته‌اند»! و بالاخره جمله قصار معروف رئیس جمهور که «آنقدر قطعنامه بدهید که قطعنامه‌‌دان‌تان پاره شود». البته که هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند تحریم‌ها ظرف ۳۰ سال گذشته توانسته موفقیتی کسب کند. تحریم‌ها نه تنها توفیقی در متزلزل کردن عزم و اراده ما نداشته، بلکه در مواردی عکس هم عمل کرده و از سر غرور، لجبازی یا نشان دادن اینکه ما تسلیم زور و تهدید نمی‌شویم، واکنش ما را سخت‌تر، مقاومت‌مان را استوارتر و ظرفیت رویارویی‌مان را با غرب گسترده‌تر کرده است. اساساً ذات و طبیعت بسیاری از انسان‌ها این گونه است که وقتی مورد تهدید، زبان تند و برخورد قرار می‌گیرند به جای تسلیم و مرغوب شدن، اتفاقاً جری‌تر شده و می‌خواهند نشان دهند که تهدید و ارعاب در آنان اثر ندارد. ای بسا که اگر زبان نرم و تقاضا مطرح می‌شد، برخی از ما کوتاه می‌آمدیم و تسلیم می‌شدیم. اما حالا که می‌خواهند با ما با زبان تهدید و ارعاب طرف شوند، کرامت انسانی به انسان حکم می‌کند که تسلیم نشود و نشان دهد «بیدی نیست که به این بادها بلرزد». شاید اگر غربی‌ها به جای دستور دادن، امر کردن، این است و جز این نیست، ایران «باید» اینچنین کند و ایران «باید» آنچنان کند، ایران حق ندارد این اقدام را انجام دهد یا آن سیاست را اعمال کند، سعی می‌کردند با ما با زبان دیگری و بهتری صحبت کنند، خاورمیانه امروز منطقه امن‌تری می‌بود. اما در تجزیه و تحلیل نهایی همه ما اعم از غربی و شرقی، یک جورهایی انسان هستیم؛ با همه زشتی‌ها و زیبایی‌ها، بزرگی و کوچکی، عمیق بودن و برعکس سطحی بودن که انسان بودن ما را دربر دارد.

شاید از نظر روحی روانی، غربی‌ها خیلی نتوانسته‌اند و نفهمیده‌اند که احتمالاً اگر ما را کمتر تهدید می‌کردند و کمتر با زبان الدرم بلدرم با ما روبه‌رو می‌شدند و به جای آن سعی می‌کردند به ما به عنوان همکار و شریک نگاه کنند، حاصل کار بهتر می‌شد. اما آنان همواره به ما به چشم دیوید کاپرفیلد نگاه کردند که جرات کرده بگوید «من بیشتر می‌خواهم». آنان همواره با ما به چشم یک یاغی، طغیانگر و یک شورشی نگاه کردند که می‌خواهد با زور همه قواعد را بر هم بریزد. بنابراین تصور کردند فقط یک راه برایشان بیشتر وجود ندارد و آن هم مقابله با این «شورشی» است. از همان ابتدا بنایشان بر این قرار گرفت که ما را سر جایمان بنشانند و ما هم از همان ابتدا بنایمان بر این شد که به آنها نشان دهیم بیدی نیستیم که به این بادها بلرزیم و با این تهدیدات و بعضاً گوشمالی‌ها نه تسلیم می‌شویم و نه از میدان به در می‌رویم.

حاصل این «تعامل» وضعیتی بوده که ظرف ۳۱ سال گذشته میان ما و غرب وجود داشته. آنان سعی کرده‌اند ما را به راه راست هدایت کنند و به ما نشان دهند قواعد بازی را باید رعایت کنیم. ما هم از همان ابتدا خواستیم به آنها نشان دهیم قواعد بازی را که آنان مقرر می‌کنند ما قبول نداریم. حاشا و کلا که خواسته باشیم بگوییم ما قهرمان بوده‌ایم و همواره برحق، و غربی‌ها ظالم و زورگو و همواره بر سبیل باطل. نه واقعیت آن است که در این ازدواج ناموفق و پر از کشمکش ۳۱ ساله‌ ما با غرب، خبط و خطاها و سوءتفاهمات و مغرضانه کج دیدن‌ها و کج‌اندیشی‌های ما دست کمی از غربی‌ها نداشته. واقع مطلب آن است که اگر اشکال بنیادی غربی‌ها در مواجهه با ما آن بوده که به جز زبان اشتلم و زور، بیان دیگر نداشته‌اند، ما هم به جز زبان تهدید، مقاومت، مقابله به مثل کردن، ضربه زدن و انتقام گرفتن، هنر دیگری و زیبایی و ملاحت دیگری را نتوانسته‌ایم به نمایش درآوریم. شاید بتوان گفت تفاوت ما با آنها در این بوده که به نسبت آنان، قدرت ما و امکانات ما کمتر بوده، والا از نظر نگاه، دیالوگ، مفاهمه و برخورد، خیلی تفاوت بنیادی میان ما و آنها نیست.

حاصل دیگر استراتژی «بگرد تا بگردیم» میان ما و غرب، تحریم‌ها بوده است. آنها قطعنامه‌های جدیدتری صادر کرده‌اند، تحریم‌های بیشتر و گسترده‌تری را علیه ما به اجرا گذاشته و ما هم گفته‌ایم که «بیدی نیستیم که به این بادها بلرزیم». هیچ کس نمی‌گوید ما بیرق سفید بالا برده و تسلیم شویم. احتمالاً هم این تفکر درست است که اگر امروز در یک بخش کوتاه بیاییم، فردا بخش دیگری علم خواهد شد و خاکریز از هسته‌ای به حقوق بشر یا حمایت نکردن از حماس تغییر مکان خواهد داد. در عین حال راه‌حلی هم که بالاخص ظرف پنج سال گذشته برگزیدیم، دقیقاً همان بوده که تندترین و رادیکال‌ترین جناح‌ها و جریانات ضدایران اسلامی در غرب آرزو می‌کنند؛ ایران گوشش به تحریم‌ها بدهکار نباشد و در نتیجه هر دور تحریم‌ها از دور قبلی مخرب‌تر و فلج‌کننده‌تر شود. بدون تردید این رویکرد که ما هر چه می‌خواهیم و درست تشخیص می‌دهیم چه در زمینه هسته‌ای و چه در حوزه‌های دیگر به آن عمل می‌‌کنیم و غرب و مابقی دنیا هم هر کاری که می‌خواهند انجام دهند، همان رویکرد «بگرد تا بگردیم» است. منتها اشکال کار اینجاست که این جنگ فرسایشی میان دو نیروی هم‌وزن و هم‌سنگ جریان ندارد.

در یک طرف ایران قرار دارد، با جمعیت ۷۰ میلیونی و صادرات غیرنفتی حدود ۱۵ میلیارد دلار و اقتصادی که هر روز بیش از روز قبل وابسته‌تر به درآمد‌های نفتی‌اش است و در طرف دیگر در یک کلام مجموعه‌ جهان غرب است؛ در این جنگ فرسایشی بیشترین لطمه به ما وارد می‌شود، همچنان که تاکنون این گونه بوده است. کافی است اقتصاد ایران را با ترکیه همسایه‌مان مقایسه کنیم. ترک‌ها نه یک بشکه نفت دارند و نه یک کپسول گاز. در عین حال فقط یک قلم آن معادل ۱۵ میلیارد دلار صادرات صنایع نساجی ترکیه به کشورهای عضو اتحادیه اروپا است. بماند میلیاردها دلار ماشین‌آلات، تولیدات شیمیایی، دارویی، مواد غذایی و… به سایر کشورها و مناطق دیگر دنیا. کل صادرات غیرنفتی ما کمتر از صادرات منسوجات پارچه‌ای ترکیه به کشورهای عضو اتحادیه اروپا است. اقتصاد ایران را هر طور که تعریف کنیم، حتی اگر ارقام و آمار نوعاً اغراق‌شده و غیرحقیقی دولت دهم را هم بپذیریم، از این واقعیت گریزی نیست که اقتصاد ایران و اساساً کل نظام سیاسی ایران دنده شده به نفت و درآمدهای حاصله از آن. چشمان‌مان را برای یک لحظه روی هم بگذاریم و تصور کنیم ما صادرات نفت نداریم یا ارزش نفت به زیر ۵۰ دلار در هر بشکه سقوط کرده، با کدام درآمد، با کدام صادرات، با کدام تولید، با کدام صنعت، با کدام کشاورزی می‌خواهیم شکم این ۷۰ میلیون را سیر کنیم؟ بماند برنامه و هزینه‌های دیگرمان.

اتفاقاً تحریم‌های جدیدی که دو مجلس سنا و کنگره امریکا طراحی کرده‌اند دقیقاً «منابع نفتی ایران» یا درست‌تر گفته باشیم «توان تولید نفتی» ما را هدف گرفته‌اند. کنگره، اشخاص حقیقی یا حقوقی، اعم از شرکت‌های نفتی، بیمه، موسسه‌های اعتباری، یا بانک‌هایی را که به هر نحوی مبلغی بیش از ۲۰ میلیون دلار در سال در «منابع نفتی ایران» سرمایه‌گذاری کنند، مشمول تحریم‌ها قرار می‌دهد. به علاوه،‌ کنگره برای نخستین بار صادرات و فروش «فرآورده‌های نفتی تصفیه‌شده» به ایران، شامل بنزین، گازوئیل و سوخت هواپیما را تحریم کرده است. بر اساس تحریمات جدید، هر شرکتی که از طریق فروش «فرآورده‌های نفتی تصفیه‌شده» به ایران عوایدی معادل یک میلیون دلار یا بیشتر کسب کند و در طول یک سال به تدریج به فروش این فرآورده‌ها به ایران به ارزش بیش از پنج میلیون دلار مبادرت ورزد، مشمول تحریم‌های امریکا قرار می‌گیرد.

اینکه چرا امریکا می‌تواند «توان تولید نفتی ایران» را به تدریج محاصره کرده و پنجه‌هایش را به تدریج بر حلقوم صنایع نفتی‌مان فشار دهد، واضح است. امریکایی‌ها خیلی ساده هر شرکتی را که وارد صنایع نفتی ایران شود محروم از بازار بزرگ و غنی امریکا می‌سازند. یعنی حتی اگر شرکت‌هایی را که در منابع و صنایع نفتی ایران سرمایه‌گذاری یا هر گونه فعالیت دیگری بکنند را در دادگاه‌های امریکا مورد پیگرد قانونی قرار ندهند، کافی است که جلوی فعالیت‌های آنها را در داخل خاک امریکا بگیرند یا در مناطق دیگری که نفوذ دارند جلوی فعالیت آنان را سد کنند.

در عین حال تحریم‌های جدید به مراتب از صرف جلوگیری فعالیت‌های شرکت‌هایی که در ایران فعالیت داشته‌اند فراتر رفته و عملاً درصدد مجازات این‌گونه موسسات برآمده. طبق قانون جدید شرکت‌هایی که در منابع و صنایع نفتی ایران سرمایه‌گذاری کرده یا اقدام به فروش فرآورده‌های نفتی تحریم‌شده (بنزین، گازوئیل و سوخت هواپیماهای مسافربری) بکنند اجازه فعالیت در بخش‌های مالی، بانکی یا بازارهای سهام امریکا را نخواهند داشت.

غیبت شرکت‌های بزرگ و معتبر بین‌المللی که هم دارای تکنولوژی پیشرفته هستند و هم سرمایه، در بخش انرژی و نفت ایران خلئی را به وجود آورده که از جمله سپاه پاسداران سعی کرده‌‌ آن را پر کند. اینکه سپاه چقدر به دانش، تجربه و تکنولوژی کشف، استخراج و بهره‌برداری نفت و گاز بالاخص در دریا مجهز است، قابل بحث است. ایضاً توان مالی سپاه هم برای سرمایه‌گذاری سنگین در صنعت نفت و گاز خیلی مشخص نیست. اما حتی اگر فرض بگیریم که دولت از طریق سیستم بانکی سرمایه لازم را در اختیار سپاه قرار دهد، مساله بنیادی‌تر که برخورداری از تکنولوژی و دانش مربوط به صنعت نفت است معلوم نیست تا چه میزان در توان سپاه است. ضمن اینکه کار کردن در صنعت عظیم نفت را چند سالی بیشتر نیست که سپاه پاسداران دارد تجربه می‌کند. در عین حال، تحریم‌های جدید به موضوع ورود سپاه به فعالیت‌های نفتی هم توجه کرده و عملاً بانک‌های خارجی را از هر نوع معامله‌ای با بانک‌ها یا نهادهای وابسته به سپاه منع می‌کند.

امریکایی‌ها فقط به تحریم مالی و جلوگیری از فعالیت‌های شرکت‌هایی که وارد بخش نفت و گاز ایران شوند، در امریکا بسنده نکرده بلکه برای نخستین بار درصدد مجازات این دست شرکت‌ها هم برآمده‌اند. میزان جریمه نقدی اشخاصی که تحریم‌ها علیه ایران را نقض کنند از ۱۰ هزار دلار به یک میلیون دلار و مجازات حبس برای چنین اقدامی را هم از حداکثر ۱۰ سال به حداکثر ۲۰ سال افزایش داده‌اند. اگر هنوز تردیدی در خصوص جدی بودن اراده امریکایی‌ها وجود داشته باشد، کلیت رای‌گیری در مجلسین سنا و کنگره جای تردید زیادی باقی نمی‌گذارد که آنان واقعاً مصمم هستند. تحریم‌های جدید در سنا توانستند از ۱۰۰ رای، ۹۹ رای موافق را به خود جلب کنند، بدون آنکه رای مخالفی داده شود. در مجلس نمایندگان نیز ۴۰۸ رای موافق در برابر ۸ رای مخالف به تحریم‌ها به گلدان‌ها ریخته شد.

اما چرا تحریم‌ها را باید جدی گرفت؟ می‌توان دلایل مهمی در خصوص صنعت نفت و گاز کشور آورد و اینکه تحریم‌ها در بلندمدت چگونه جلوی رشد و توسعه در این بخش را که اهمیت زیادی برای اقتصاد کشور دارد، می‌گیرد. می‌توان نشان داد عدم دستیابی ایران به تکنولوژی پیشرفته در حوزه گاز پارس جنوبی در خلیج فارس چگونه باعث شده قطر ۷۰۰ هزار نفری به مراتب بیشتر از ایران ۷۰ میلیونی گاز برداشت کند. همین وضعیت در آینده نه‌چندان دور در حوزه‌های نفت و گاز مشترک با عراق هم ممکن است اتفاق بیفتد. شرکت‌های بزرگ نفتی با سرمایه‌ و تکنولوژی پیشرفته قراردادهای گسترده‌ای با دولت عراق منعقد کرده‌اند در حالی که برخی از حوزه‌های نفتی در این قراردادها، مشترک میان ایران و عراق هستند. واضح است که عراقی‌ها هم همچون قطری‌ها صبر نمی‌کنند تا ایران مشکلات و مسائل خودش را با غرب حل و فصل کند و سپس شروع به بهره‌برداری از منابع مشترک کنند. برعکس همچون قطری‌ها نهایت استفاده و بهره‌برداری از شرایط نابسامان ایران را خواهند کرد، همچنان که قطری‌ها سال‌هاست به مراتب بیش از سهم‌شان از منابع مشترک با ما گاز استخراج کرده‌اند و همچنان هم دارند ادامه می‌دهند. اشکال بنیادی دیگری که در صنعت نفت ما وجود دارد و ارتباط مستقیم و تنگاتنگی با مساله تحریم‌ها پیدا می‌کند، عبارت است از استهلاک بسیاری از چاه‌های نفتی‌مان. هر چاه نفتی هنگام کشف و استخراج اولیه آن با فشار نفت و گاز را به بیرون فوران می‌کند. اما به مرور زمان فشار آن کاهش می‌یابد و میزان نفت حاصله از آن کاهش پیدا می‌کند. متخصصان به کمک روش‌های پیچیده که عبارت است از تزریق گاز فشرده به داخل چاه مجدداً تولید آن را بالا می‌برند. تکنولوژی تزریق گاز و اساساً فعال‌سازی مجدد چاه‌های قدیمی، تکنیکی بسیار پیچیده و پرهزینه است که صرفاً برخی از شرکت‌های بزرگ نفتی آن را دارا هستند. با توجه به قدمت بسیاری از چاه‌های ایران، شماری از آنان دچار افت قابل توجه تولید شده‌اند و باید آنان را مجدداً فعال کرد. تحریم‌ها بالطبع مانع جدی‌ای هستند برای دستیابی ایران به تکنولوژی احیای چاه‌های قدیمی.

دلیل چهارمی که چرا تحریم‌ها را باید جدی بگیریم عبارت است از رفتار شرکای تجاری‌مان در بخش نفت و گاز. یک بعد این رفتار به نیامدن کشورها و شرکت‌های صاحب تکنولوژی و مطرح در انرژی به ایران بازمی‌گردد. بعد دیگر عبارت است از ترک بسیاری از چنین شرکت‌ها و کشورهایی از پروژه‌ها و طرح‌های بزرگ نفت و گاز ایران. وضعیت غم‌انگیزی که امروزه در عسلویه شاهد آن هستیم مبین ترک کشورها، شرکت‌ها و پیمانکاران بزرگ است. اما مشکل تحریم‌ها در این بخش صرفاً محدود به غیبت شرکت‌ها و کشورهای مهم از ایران نیست. اشکال دیگر در کاهش خرید نفت خام از ایران از جانب کشورها یا درست‌تر گفته باشیم «مشتری»های مهم نفت ایران است. ژاپن نخستین «مشتری» بود که به تدریج واردات نفت از ایران را کم کرد. هند هم همین مسیر را رفت، به علاوه هندی‌ها خیلی محترمانه و بی‌سر و صدا خود را از پروژه بزرگ خط لوله انتقال گاز منطقه عسلویه به شبه‌قاره از طریق پاکستان خارج کردند. ایضاً از بسیاری از پروژه‌های نفت و گاز کشور نیز خود را کنار کشیده‌اند. اما از همه مهم‌تر در این تحول ناخوشایند موضع چین بوده. چینی‌ها ضمن آنکه خیلی مودبانه از امریکا می‌خواهند با ایران همچنان به مذاکره ادامه دهد و تحریم‌ها را کارساز نمی‌دانند، اما و در عین حال نیز منظماً خرید نفت از ایران را کاهش داده و به سمت عربستان و آنگولا رفته‌اند. حسب آخرین آمارها که به اردیبهشت‌ماه مربوط می‌شود، صادرات نفت ایران به چین به کمتر از ۱۸۰ هزار بشکه در روز تنزل یافته، در حالی که واردات آن از آنگولا به ۷۵۰ هزار و از عربستان به نزدیک ۹۰۰ هزار بشکه در روز افزایش پیدا کرده است. در مجموع ما از جایگاه سومین صادرکننده نفت خام به چین به رتبه هشتم تنزل پیدا کرده‌ایم.

اینها که گفتیم صرفاً بخشی از پیامدهای منفی تحریم‌ها در حوزه انرژی است. حاجت به گفتن نیست که تحریم‌ها در حوزه‌های غیرنفت و گاز هم بسیار اثرگذار بوده‌اند. کمترین تاثیر منفی تحریم‌ها در بخشی است که تحت عنوان «مصارف دوگانه» مطرح می‌شود. به عنوان یک قاعده کلی، هر نوع کالا اعم از مواد اولیه، نیمه‌ساخته، مواد شیمیایی یا ماشین‌آلات که مصرف دوگانه دارند یعنی هم می‌توان آن را برای مصارف نظامی استفاده کرد و هم مصارف غیرنظامی دارند، صدور آن به ایران تحریم است. این مساله باعث شده که ظرف چند سال گذشته صدها قلم واردات کالا یا مواد خام که مورد نیاز صنایع دارویی، غذایی و کشاورزی کشور است مورد تحریم قرار گیرند و واحدهای تولیدی اعم از بخش دولتی یا خصوصی که به این دست مواد یا ماشین‌آلات نیاز دارند، مجبورند آنها را به صورت قاچاق یا از طریق دوبی وارد کشور کنند. نیازی نیست که انسان لیسانس اقتصاد باشد تا متوجه شود که اقتصاد ایران اعم از خصوصی یا دولتی چه هزینه بالایی را در نتیجه تحریم‌ها متحمل می‌شود.

شاید اگر ایران از اقتصادی مقتدر و نیرومند برخوردار می‌بود، می‌گفتیم هزینه‌های تحریم قابل تحمل است اما واقعیت آن است که اقتصاد ما خیلی هم اقتصاد توانمند و مشعشعی نیست. آمار و ارقام زیادی می‌توان آورد و نشان داد که جایگاه و وضعیت اقتصادی ما چگونه است. اما دو شاخصه را می‌توان آورد که فصل‌الخطاب همه شاخص‌ها باشد؛ میزان بدهی‌های دولت و میزان رشد اقتصادی کشور. بالطبع میزان بدهی‌های هر دولتی نشان‌دهنده توان اقتصادی آن است. مجموع بدهی‌های دولت به بانک‌های کشور از ۲۹ هزار میلیارد تومان در بهمن ۸۷ به ۳۴ هزار میلیارد تومان در بهمن ۸۸ افزایش پیدا می‌کند. به موازات آن، حجم مطالبات معوق (وام‌هایی که معمولاً پس داده نمی‌شوند) در زمان آغاز ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد حدود پنج هزار میلیارد تومان بود اما در شهریور ۸۸ این مقدار به ۴۸ هزار میلیارد تومان افزایش می‌یابد. افزایش بدهی‌های دولت در حالی صورت گرفته که ظرف قریب به یکصد سالی که ایران از درآمدهای نفتی برخوردار بوده، در هیچ مقطعی درآمدهای نفتی کشور به میزان سال‌های ۸۴ تا ۸۸ نبوده. در چهار سال نخست دولت احمدی‌نژاد ایران با کسب ۳۰۰ میلیارد دلار، به یک رکورد بی‌سابقه درآمدهای نفتی می‌رسد. معذلک جدای از هزینه کردن آن، میلیاردها تومان نیز از سیستم بانکی کشور گرفته است. شاخصه دوم میزان رشد اقتصادی سالانه کشور است. این رشد در سال گذشته به کمتر از دو درصد رسید در حالی که حسب سند چشم‌انداز ۲۰‌ساله این رقم باید به ۱۴ درصد می‌رسید.

در کوتاه‌مدت بالطبع تحریم‌ها هیچ مشکلی برای دولت ایجاد نمی‌کنند. همچنان هم که تاکنون نتوانسته‌اند. تا زمانی که نفت را بشکه‌ای ۷۰ دلار می‌فروشیم حتی اگر بدهی‌های دولت از این هم بیشتر شود و رشد اقتصادی سالیانه‌مان از دو درصد هم کمتر شود، به یمن و برکت ثروت خداداد نفت هیچ نگرانی وجود ندارد. دولت بخشی از درآمدهای نفتی را برای امور اجرایی مصرف می‌کند، بخشی را برای واردات مواد غذایی، دارو و سایر مایحتاج کشور هزینه می‌کند و بخشی را برای تسلیحات و مصارف نظامی و امنیتی خرج می‌کند و مشکل خاصی هم پیش نمی‌آید، اما همان‌طور که گفتیم در بلندمدت می‌توان اقتصاد ایران را با ترکیه که یک ریال درآمد نفتی ندارد، مقایسه کرد. تحریم‌ها یقیناً آثار سوء‌ بلندمدتی اقتصاد ایران گذاشته‌اند و با در نظر گرفتن ابعاد گسترده‌تر جدید آنها، این آثار بیشتر هم خواهد شد.

همان‌طور که پیشتر گفتیم هیچ‌کس پیشنهاد نمی‌کند برای لغو تحریم‌ها تسلیم خواست امریکا و غرب شویم و بیرق سفید تسلیم را برافرازیم. در عین حال شاید زمان طرح این پرسش هم از خودمان فرارسیده که بهایی را که برای غنی‌سازی داریم می‌پردازیم چقدر متناسب با دستاوردهای آن است؟ یک بار دیگر در خلوت خودمان به تعبیر حسابدارها به جدول هزینه‌ها و فایده‌های غنی‌سازی نگاهی بیندازیم. متاسفانه به نظر می‌رسد صرف تکرار برخی از شعارها، موضع‌گیری‌ها و باورهای سیاسی به برنامه هسته‌ای‌مان بالاخص موضوع غنی‌سازی، یک اعتقادی را برای بسیاری از ایرانیان به وجود آورده که غنی‌سازی کلید پیشرفت و ترقی و رسیدن به قله توسعه و صنعتی شدن است. ما آنقدر این شعار که هدف غربی‌ها و دشمنان ایران اسلامی در مخالفت با برنامه‌های هسته‌ای و غنی‌سازی‌مان جلوگیری از پیشرفت و ترقی ایران و جلوگیری از دستیابی ایران به تکنولوژی و دانش پیشرفته است را تکرار کرده‌ایم که متاسفانه به نظر می‌رسد برخی از مسوولان‌مان هم آن را جدی‌جدی باور کرده‌اند. در حالی که یک دانشجوی سال اول فیزیک هم قادر است به ما بگوید چندان ارتباطات گسترده‌ای میان پیشرفت‌های هسته‌ای از جمله غنی‌سازی یا توسعه و پیشرفت‌های صنعتی در حوزه‌های دیگر وجود ندارد. به هیچ روی این‌گونه نیست که اگر فی‌المثل ما بتوانیم اورانیوم را تا ۹۰ درصد و بیشتر غنی‌سازی کنیم یا در زمینه فناوری ساخت سانتریفوژها بتوانیم مدل‌های پیشرفته‌تر بسازیم، کمکی به صنعتی شدن ما در کل بکند. به استثنای کاربرد محدودی در پزشکی کل صنایع هسته‌ای بالاخص غنی‌سازی یک مجموعه مستقل هستند، بدون ارتباطی با بخش‌های صنایع دیگر. کره شمالی و پاکستان نمونه‌های زنده‌ای هستند از کشورهایی که در زمینه هسته‌ای عملاً به قله رسیده و خودکفا هستند و بمب اتمی‌شان را هم با موفقیت آزمایش و غنی‌سازی را نیز تا مرحله ۹۰ درصد تکمیل کرده‌اند، معذلک با هیچ ملاک و معیاری نمی‌توان هیچ‌کدام آنان را کشورهای صنعتی و توسعه‌یافته توصیف کرد. کشورهای صنعتی که جای خود دارند، حتی کره جنوبی هم جای خود را دارد، کافی است پاکستان و کره شمالی را که هر دو قدرت اتمی شده‌اند با مالزی یا ترکیه مقایسه کنیم تا مشخص شود پیشرفت در صنایع هسته‌ای و غنی‌سازی ارتباطی به پیشرفت و توسعه صنعتی در بخش‌های دیگر پیدا نمی‌کند. ایضاً اتحاد شوروی سابق هم آگاهی‌های زیادی در این خصوص به ما می‌دهد. در حالی که اتحاد شوروی در زمینه هوا فضا، هسته‌ای و سایر حوزه‌هایی که به امور نظامی و تسلیحاتی مربوط می‌شد پیشرفت‌های ارزنده‌ای کرده بود، معذلک روس‌ها از تولید یک اتومبیل یا موتورسیکلت یا اتوی بخاری که بتواند با معادل کره‌ای یا تایوانی آن رقابت کند (بماند مدل امریکایی، فرانسوی و‌ آلمانی) عاجز بودند. ممکن است پیوستن به باشگاه هسته‌ای پرستیژ و جایگاه منطقه‌ای و جهانی ایران را تغییر دهد اما یقیناً قدرت هسته‌ای شدن و دستیابی کامل به تکنولوژی هسته‌ای به هیچ روی باعث زیر و رو شدن و جهش صنعتی کشور نمی‌شود (همچنان‌که در گذشته در اتحاد شوروی سابق نشد و امروزه در کره شمالی و پاکستان صورت نگرفته)، ضمن اینکه می‌توان این بعد مساله را هم مطرح کرد که کشوری در حال توسعه همچون ایران که برای ایجاد بهبود و توسعه بسیاری از زیرساخت‌هایش در صنعت،‌ کشاورزی، حمل و نقل، ارتباطات، محیط زیست، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و بسیاری از بخش‌های اولیه دیگرش نیاز به سرمایه‌گذاری‌های به مراتب بیشتری دارد، آیا صلاح است از آن بخش‌ها بزند و صرف برنامه‌های هسته‌ای‌اش از جمله غنی‌سازی بکند؟

کشیده شدن پای اقتصاد به میان، فی‌الواقع یک پرسش بنیادی را پیرامون برنامه‌های هسته‌ای‌مان بالاخص غنی‌سازی مطرح می‌کند. آیا هزینه ریالی اورانیوم پنج درصد غنی‌شده برای مصرف در نیروگاه بوشهر و نیروگاه‌های دیگری که ممکن است در آینده در کشور ساخته شود،‌ نباید در نظر گرفته شود؟ اورانیوم پنج درصد غنی‌شده در داخل کشور برای تولید برق در نیروگاه هسته‌ای بوشهر و نیروگاه‌هایی که در آینده ممکن است در کشور ساخته شوند، مصرف خواهد شد. هزینه بسیار بالای سوخت تهیه‌شده در داخل باعث خواهد شد هزینه برق تولیدی در بوشهر یا نیروگاه‌های بعدی بسیار بالا باشد. با توجه به اینکه استراتژی دولت در جهت حذف یارانه‌ها قرار گرفته و عنقریب مصرف‌کنندگان باید بهای واقعی برق تولید شده را بپردازند، در آن صورت آیا مصرف‌کننده مجبور است برق پرهزینه نیروگاه‌های هسته‌ای را مصرف کند یا آنکه حق انتخاب خواهد داشت؟ شماری از مسوولان البته به این واقعیت توجه پیدا کرده‌اند که تولید سوخت پنج درصد در داخل کشور با توجه به تحریم‌ها و… بسیار پرهزینه خواهد بود. اما پاسخ داده‌اند به هر حال چاره‌ای نبوده و این بهایی است که ما برای تولید سوخت نیروگاه‌های هسته‌ای در داخل کشور باید بپردازیم. اما هیچ‌وقت این سوال مطرح نشده که این «اجبار» و «باید» بر چه اساس و مبنایی است؟ اگر ما سوخت هسته‌ای را بتوانیم در بازار بین‌المللی و با بهایی به مراتب کمتر از تولید داخل تهیه کنیم، کدام منطق اقتصادی حکم می‌کند که ما باید مصر باشیم که سوخت را در داخل کشور تهیه کنیم؟ البته در شرایط فعلی که ما سر ستیز با غرب و آژانس داریم و در تحریم به سر می‌بریم، طبیعی است که مشکل ارتباط با بازار جهانی داریم، اما کدام‌یک از کشورهای دارای نیروگاه هسته‌ای که عضو ان‌پی‌تی بوده و با آژانس رابطه‌ای عادی دارند، تاکنون مشمول تحریم شده یا نتوانسته‌اند به سوخت هسته‌ای دست پیدا کنند؟ واقعیت آن است که هیچ کشوری تاکنون مورد تحریم سوخت رآکتور هسته‌ای برای نیروگاه‌های برقش قرار نگرفته. فی‌الواقع سوخت هسته‌ای در تجزیه و تحلیل‌ها یک کالای تجاری است، همانند همه کالاهای تجاری دیگر که باید از ارزان‌ترین و باصرفه‌ترین منبع تهیه شود. به عبارت دیگر و همانند هر کالای دیگری، چه برای نیروگاه بوشهر و چه برای هر نیروگاه دیگری در هر کشوری اقتصاد حکم می‌کند که سوخت آن از ارزان‌ترین منبع تهیه شود. یکی دو سال قبل روسیه که بیش از ۵۰ سال است چرخه غنی‌سازی را تکمیل کرده و دارای چندین نیروگاه تولید برق است، قرارداد پنج‌ساله‌ای با کشور استرالیا به منظور تامین اورانیوم پنج درصد برای سوخت نیروگاه‌هایش بست. واضح است که اگر تهیه سوخت هسته‌ای در روسیه ارزان‌تر از استرالیا تمام می‌شد، روس‌ها سوخت را از داخل کشور تهیه می‌کردند. آیا ایران هیچ شانسی دارد که بتواند در آینده در زمینه تولید سوخت هسته‌ای از نظر اقتصادی در دنیا با کشورهای دیگر رقابت کند؟ سه دلیل عمده برای پاسخ منفی به این پرسش وجود دارد. اولین و مهم‌ترین آن نامشخص بودن معادن اورانیوم خام در ایران است. دست کم یک دلیل اینکه چرا استرالیایی‌ها می‌توانند سوخت هسته‌ای ارزان‌تر از روس‌ها تولید کنند به وفور معادن و ذخایر بیشتر اورانیوم خام در استرالیا بازمی‌گردد؛ مگر در آینده معادن جدیدی در ایران کشف شود والا با حجم فعلی معادن اورانیوم خام در ایران، خیلی بعید به نظر می‌رسد ایران بتواند به گونه‌ای جدی در عرصه بین‌المللی بدل به یک عرضه‌کننده سوخت هسته‌ای شود. حاجت به گفتن نیست که ما در اینجا فرض‌مان بر این است که تکنولوژی غنی‌سازی در ایران پیشرفته بوده و از نظر هزینه، قیمت تمام‌شده سوخت هسته‌ای در داخل کشور قابل رقابت با بازار بین‌المللی آن است. فرضی که خیلی بعید به نظر می‌رسد واقع‌بینانه باشد. علی‌القاعده هر وقت فولاد، اتومبیل، لاستیک، پارچه و سایر صنایع ساخت داخل توانستند با مشابه کره‌ای، ترک یا چینی آن در بازار جهانی رقابت کنند، سوخت هسته‌ای تولید ایران هم قادر خواهد بود با سوخت هسته‌ای تولید استرالیا رقابت کند.

بنابراین و به زبان ساده اقتصادی، اورانیوم غنی‌شده تولید داخل به هیچ روی شانسی برای صادرات ندارد، می‌ماند اینکه محصولات غنی‌شده داخل صرفاً راهی نیروگاه بوشهر و نیروگاه‌هایی که در آینده ساخته خواهند شد، بشوند. به عبارت دیگر ما میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری برای غنی‌سازی در داخل کشور کرده‌ایم و سالیانه صدها میلیون دلار هزینه‌های اجرایی غنی‌سازی داریم می‌پردازیم که چندصد کیلوگرم اورانیوم پنج درصد غنی‌شده برای نیروگاه بوشهر تولید کنیم. درست مثل اینکه ما برای نیاز چندصد جفت کفش در سال، میلیاردها تومان سرمایه‌گذاری کنیم و یک کارخانه بزرگ تولید کفش ایجاد کنیم.

نگاه سیاسی و ایدئولوژیک به برنامه‌های هسته‌ای‌مان بالاخص غنی‌سازی آن متاسفانه سبب شده هیچ یک از مباحث و ملاحظات فوق‌الذکر به گونه‌ای جدی مورد بحث و بررسی قرار نگیرند. برعکس جملگی مجبور شده‌ایم تکرار کنیم که غنی‌سازی از نان شب برایمان واجب‌تر است و هیچ کس جرات آن را نداشته که این پرسش را مطرح سازد که آیا هرگز به آثار، پیامدها و تبعات بلندمدت‌تر غنی‌سازی بر منافع و مصالح ملی‌مان اندیشیده‌ایم؟ مخالفت غربی‌ها با برنامه غنی‌سازی‌مان (و نه با کل برنامه هسته‌ای‌مان) سبب شده غنی‌سازی بدل به یک سوژه ملی و میهن‌پرستانه شود. به این معنا که هر که بیشتر روی آن اصرار ورزد، انقلابی‌تر و وطن‌پرست‌تر است و برعکس کسانی که مخالف پیشبرد برنامه غنی‌‌سازی به هر بهایی باشند، سازشکار، خائن، مرعوب، غربزده، نوکر و وطن‌فروش هستند.

برعکس تبلیغاتی که در ایران از جانب بسیاری از مسوولان و رسانه‌های حکومتی صورت می‌گیرد، مخالفت غربی‌ها با برنامه غنی‌سازی ایران به هیچ روی به واسطه آن نیست که آنان می‌خواهند جلوی پیشرفت، ترقی و دستیابی ایران به علوم و فناوری‌های پیشرفته را بگیرند. تبلیغاتی نظیر اینکه غربی‌ها نمی‌خواهند یک کشور انقلابی، جهان‌سومی و اسلامی به تکنولوژی پیشرفته دست یابد؛ یا غربی‌ها می‌خواهند انحصار هسته‌ای بودن را فقط به خودشان و در میان خودشان محدود سازند و این دست ادبیات که بسیار هم در ایران رواج دارد خیلی با حقایق و واقعیت‌ها همخوانی ندارند. پیشتر توضیح دادیم که پیشرفت در دانش هسته‌ای و غنی‌سازی خیلی ارتباطی با پیشرفت در زمینه‌های دیگر صنعتی و تکنولوژیک پیدا نمی‌کنند. نکته دوم که مهم‌تر است، اساساً غربی‌ها به هیچ روی مخالف فعالیت‌ها و برنامه‌های هسته‌ای ما نیستند. مشکل آنها با غنی‌سازی است و دلیل آن هم روشن است. هر کشوری که بتواند اورانیوم را تا پنج درصد که مورد نیاز سوخت هسته‌ای نیروگاه‌های تولید برق است غنی سازد، قادر خواهد بود تا هر وقت که بخواهد اراده کند ظرف شش ماه تا یک سال اورانیوم را تا مرز بالای ۹۰ درصد که مورد نیاز تولید بمب اتمی است، تغلیظ کند. همه دعوای ما هم با آژانس، ۱+۵، امریکا، شورای امنیت، اتحادیه اروپا و شورای حکام آژانس در وین بر سر این نقطه است. ما می‌گوییم به هیچ روی این کار را نخواهیم کرد؛ همواره گفته‌ایم که نظام ما با تولید سلاح هسته‌ای مخالف است؛ علما و مراجع مخالفند، اسلام مخالف است، مردم ایران مخالفند و قس علیهذا، و از غربی‌ها می‌خواهیم قول ما را بپذیرند. غربی‌ها متقابلاً می‌گویند که با تکمیل چرخه غنی‌سازی، ایران عملاً به دانش تولید سلاح هسته‌ای دست پیدا می‌کند و ممکن است در آینده تغییر نظر بدهد. ممکن است شرایطی در منطقه و در کشورهای همجوار ایران پیش بیاید، برخی از رژیم‌های مخالف و رقیب ایران در منطقه ممکن است به سلاح هسته‌ای دست پیدا کنند و موازنه قدرت در منطقه بر هم بریزد. به علاوه ایران ممکن است سلاح هسته‌ای ولو در حد بسیار ابتدایی در اختیار گروه‌های رادیکال منطقه قرار دهد که البته پاسخ‌ها به همه اینها منفی بوده.

به هر حال مناقشه هسته‌ای حول محور غنی‌سازی است. اگر مشکل غنی‌سازی به یک شکل مرضی‌الطرفینی حل و فصل می‌شد (و این لزوماً به معنای آن نیست که ما حکماً باید همه غنی‌سازی‌مان را متوقف کنیم)، آژانس و کشورهای غربی در چارچوب وظایف و تعهدات‌شان در جنبه‌های دیگر فعالیت‌های هسته‌ای‌مان مکلف بودند تکنولوژی لازم را در اختیار ایران به عنوان عضو ان‌پی‌تی قرار دهند. اما فعلاً‌همه چیز تحت تاثیر مناقشه بر سر غنی‌سازی متوقف شده و نه تنها ما کمکی از غرب و آژانس دریافت نمی‌کنیم بلکه با تحریم‌های گسترده اقتصادی هم روبه‌رو هستیم. اینکه آیا موضوع غنی‌سازی ممکن بود به یک شکل مرضی‌الطرفینی حل و فصل شود بالطبع در ورای این یادداشت قرار می‌گیرد. آنچه مسلم است مسیر حل و فصل غنی‌سازی از معبر اعتمادسازی می‌گذرد. از زمان به قدرت رسیدن اصولگرایان در سال ۱۳۸۴، مجموعه شرایط و وضعیت میان ما و ۱+۵ از بد به بدتر رفته است. حجم دشمنی، بی‌اعتمادی در جهت رویارویی با ۱+۵ قطعاً ظرف پنج سال گذشته به نحو گسترده‌ای افزایش یافته. برخی از مسوولان ما نگاهشان به پرونده هسته‌ای‌مان بیشتر در جهت رویارویی با ۱+۵ بوده تا یافتن راه‌حل‌هایی در جهت کاهش تنش میان ما و آنها. برخی از مسوولان ما اگر قلباً هم اعتقاد به کاهش تنش و یافتن راه‌‌حل داشته‌اند در عمل و در زبان به گونه‌ای در خصوص مساله هسته‌ای رفتار کرده‌اند کانه افزایش رویارویی و تنش با ۱+۵ معادل است با وطن‌پرستی، انقلابی‌گری و متعهد بودن به پیشرفت و ترقی کشور. برخی از آنان نسبت به عملکرد مسوولان هسته‌ای قبلی به گونه‌ای قضاوت و داوری کرده‌اند کانه آنان خیانت کرده‌اند. این‌گونه رویکرد نسبت به مساله هسته‌ای و تلاش آگاهانه یا ناآگاهانه در جهت بهره‌برداری جناحی و سیاسی. در قبال آن به جای رفتن به سمت و سوی مفاهمه، اعتمادسازی و اراده برای حل و فصل مشکل، صرفاً باعث شکاف و بی‌اعتمادی بیشتر میان ما و ۱+۵ خواهد شد؛ همچنان که در عمل ظرف پنج سال گذشته شاهد بوده‌ایم. رفتاری که ما ظرف پنج سال گذشته در قبال پرونده هسته‌ای‌مان داشته‌ایم صرفاً بر هزینه پیشبرد برنامه‌های هسته‌ای‌مان افزوده است. شاید زمان آن فرار رسیده باشد که از خود بپرسیم آیا پرداخت این همه هزینه سنگین برای فعالیت‌های هسته‌ای‌مان اجتناب‌ناپذیر بوده؟

رضا خلیلی جاسوس سیا


۱۹ تیر ۱۳۸۹

پاسداری که چندین سال ضمن خدمت در سپاه پاسداران با نام مستعار “والی” برای سازمان اطلاعات امریکا –سی.آی.ای- جاسوسی می کرد از مخفیگاه خود خارج شد و روز جمعه ۹ ماه جولای ضمن حضور در انستیتو مطالعات خاورمیانه ای واشنگتن برای حاضرین در این مجلس سخنرانی کرد . فرد مزبور که مدعی است هنوز اطلاعات داخل سپاه را از طریق یاران خود در آن نهاد در اختیار سازمان جاسوسی امریکا می گذارد در این مجلس با عینک آفتابی و در حالی که ماسکی به چهره و کلاه بیس بالی به سر نداشت حاضر شده بود .

ترتیب دهندگان این سخنرانی او را با نام مستعار “رضا خلیلی” معرفی کردند و صدای او را نیزبا وسائل الکترونیکی در میکروفن دستکاری کرده بودند تا کسی نتواند از آن راه به هویت او پی ببرد و خانواده او را که هنوز در ایران زندگی می کند تحت فشار قرار دهد .

رضا خلیلی می گوید در سالهای ۱۹۷۰ در ایالات متحده به تحصیل اشتغال داشته و با مطالعه کتابهای علی شریعتی با اسلام انقلابی آشنا شده شده است ، بدین جهت پس از انقلاب به ایران یاز گشته و با احساساتی پاک همانند بسیاری دیگر از جوانانی که از قشرهای پائین اجتماع بر خاسته بودند بوسیله یکی از دوستانش به سپاه معرفی شده و در آنجا استخدام و در اداره اطلاعات سپاه به کار گمارده شده است .

خلیلی می گوید رفته رفته با اعمال ناشایست و بیرحمانه سپاه چون شکنجه و تجاوز مخالفین و عطش برای در دست گرفتن قدرت سیاسی مواجه شده و به این تنتیجه رسیده است که وعده های خمینی جز نیرنگ چیزی نبوده و اینجا جای اونیست .

وی می گوید زمانی که از حکومت اسلامی سرخورده شدم با کمک دوستی که در سپاه داشتم وسائل بازگشت خود به امریکا را فراهم کردم و پس از ورود به امریکا با اداره ف.بی.آی تماس گرفتم .

خلیلی ضمن عذرخواهی از مامورین اف.بی.آی که در تالار سخنرانی حاضر بودند ، می گوید در همان اوان برخورد با اف.بی.آی از نا آگاهی آنها نسبت به اوضاع ایران شگفت زده و سرخورده شده است . او می گوید پس از آن به سازمان سی.آی.ای معرفی شدم ولی در آنجا با افرادی روبرو بودم که در کار خود متبحر بودند.

خلیلی می گوید سی.ای.ای دو راه پیش پای من گذاشت . یکی این که اگر میل داشته باشم در امریکا بمانم و خانواده خود را نیز به اینجا بیاورم و دیگر اینکه به ایران باز گردم و اطلاعات مورد نیاز آنها را فراهم کرده و به سازمان جاسوسی امریکا ارسال کنم . وی می گوید من راه دوم را انتخاب کردم و پذیرفتم که به ایران باز گردم .

وی می گوید پس از موافقت با پیشنهاد دوم بوسیله سی.آی.ای برای آموزش به اروپا اعزام شدم که البته آموزش من در آنجا با صحنه فیلمهای جیمز باند تفاوت می کرد و وسائل کاری که در اختیار من گذاشته شد چیزی غیر از قلم و کاغذ و کتابهای رمزنویسی و کشف رمز و فرگیری ارتباطات چیز دیگری نبود .

خلیلی می گوید در ابتدا اطلاع سپاه از تلاش صدام حسین برای دستیابی به بمب اتمی در بازار سیاه وسوسه ساختن بمب اتمی را در سپاه بیدار کرد و به دنبال آن محسن رضائی از خمینی تقاضای اجازه برای شروع ساختن بمب را به خمینی ارائه کرد که مورد موافقت او قرار گرفت .

وی ادعا می کند کشتار مخالفین سیاسی در خارج با موافقت دولتهای فرانسه و آلمان و انگلیس بود . خلیلی می گوید تنها شرط آنها برای یاز گذاشتن دست رژیم برای ترور مخالفین آسیب نرساندن به اتباع آن کشورها بود .

خلیلی می گوید خانواده من از این که من با سابقه تحصیل در غرب ، ریش گذاشته و به نماز جمعه و جبهه می رفتم شگفت زده بوده بودند و تعجب می کردند چگونه فرزندشان از چنین رژیمی که بی اعتنا باز کنار موازین انسانی می گذرد حمایت می کند .

وی می گوید در اواخر سالهای هشتاد یکی از جاسوسهای سی.آی.ای که در ایران فعالیت می کرد شناخته شد و دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی به محلی که برای ارسال ناطلاعات مکتوب استفاده می کردیم پی بردند . خلیلی می گوید بخت با من یار بود که پس از دریافت پیام سی.آی.ای دایر بر عوض شدن آدرس ارسال نامه توانستم از ایران بگریزم و به اروپا و بعدا به امریکا سفر کنم .

رضا خلیلی با همکاری” دیوید کریست” یکی از مورخین امریکائی که با وزارت دفاع ایالات متحده نیز کار می کند از دوران جاسوسی خود کتابی با عنوان ” زمانی برای خیانت ” نوشته است که از چند روز پیش به معرض فروش گذاشته شده است .

فایل صوتی این سخنرانی به زبان انگلیسی که حدود ۱۶ مگا بایت است را می توانید از اینجا دانلود کرده و گوش کنید .

گزارش بدون تصویر تلویزیون سی.ان.ان در اینجا