نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

بخش دوم نقد پرویز انصاری بر کتاب "در دامگه حادثه" پرویز ثابتی




نوشته: پرویز انصاری. افسر سابق رژیم شاهنشاهی
سرگرد پرویز انصاری، نویسنده این مقاله. متولد 1319 شمسی است. او علاوه بر تحصیلات نظامی، دارای لیسانس علوم سیاسی و فوق لیسانس حقوق جزا از دانشگاه تهران است و در دوران قبل از انقلاب ابتدا در مناصب مختلف قضائی ارتش، خدمت کرده است. وی در مهر ماه سال 1356 به عنوان وابسته ویژه نظامی مستقل (بدون وابستگی به سفارت ایران) به پاکستان اعزام می شود .او در آبان ماه 1357 به تهران احضار و به پیشنهاد ارتشبد ازهاری، ازارتش به نخست وزیری مامور و با موافقت پادشاه ،تحقیقات از دولتمردان رژیم گذشته راعهده داروماموریت اودردولت شاپوربختیار نیزادامه مبیابد.انتخاب او درآنروزهایِ آشفته ، به سابقه خدمتی وی درسالهای قبل از انقلاب ، پیوندداشت که مسئولیت رسیدگی به پرونده های فسادمالی واداری وتحقیق از فرماندهان کل ژاندارمری ، نیروی دریائی ، لجستیکی نیروی زمینی ، لشگرزرهی قزوین ، و...راعهده داربوده و . تکرار وتداوم واگذاری این نوع ماموریتها وارزیابی مثبتِ کاهش فساددرنیروهای مسلح ، وتجربه اندوزی او درشناخت تنوع حیله های مُفسدین، بود ه است.


بخش (1)نقد سرگرد پرویز انصاری بر کتاب "از دامگه حادثه" پرویز ثابتی /click here

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بخش دوم;چگونگی شکل گیری ماجراجوئی وپرونده سازی" ساواک "وبازداشت غیرقانونی افسران مرکزمهندسی بروجرد

چون درانگیزه ساواک ، وچرائی این پرونده سازی ماجراجویانه ، وانتخاب شهربروجرد وچگونگی متقاعد کردن پادشاه وکسب مجوزاولیه ساواک ازایشان که حساسیت خاصی درمورد نیروهای مسلح داشتند ، ابهامات بسیاری برای اداره دوم وجودداشت ، لازم بود باخود افسران مهندسی بصورت مصاحبه گفتگوشود.من دوسه روزی 7نفر افسرا ن مهندسی رادرباشگاه اداره دوم اقامت دادم ، وتسهیلات ارتباط تلفنی آنها باهمسروفرزندانشان را فراهم کردم.درجریان گفتگو ، یکی ازافسران بروجردبنام سرگردفرخی گفت : " همسرمن فرهنگی وآموزگاردبستانی دربروجرداست ، سال گذشته درمراسم چهارم آبان ، مراسمی درپادگان برگزار وهمه روسای ادارات وهمسرانشان منجمله رئیس ساواک بروجرد به میهمانی شام درباشگاه پادگان دعوت شده بودند ، رئیس ساواک که بعدها فهمیدم آدمی هیز وپرروئی است ، با خانمش، به من وخانمم نزدیک وبا ظاهری توام بااحترام وادب ولفاظی ، بامن بگفتگوپرداخت وهمسرش هم با خانم من گفتگوی زنانه میکردند .
خانم رئیس ساواک در جریان گفتگو ازوقارومتانت خانم من تعریف ودرجریان گفتگو ، متوجه اشتغال همسرم و آموزگاری ا ودر مدرسه دخترانه ... شده بود.( نام مدرسه را بخاطرندارم ).
سرگردادامه داد ، بعدازگذشت دوسه روز ازمیهمانی چهارم آبان ، رئیس ساواک درحوالی دبستان ، با همسرم روبرو وچنان وانمودمیکند که بطورتصادفی ازآنجا عبورمیکرده .دوسه بار همین حرکت تکرار ودریکی از" برخوردهای تصادفی "، رئیس ساواک با هرزه گی به همسرم میگوید " خانم فرخی میدانید درمیهمانی چهارم آبان وقتی چشمم به شما افتاد قلبم لرزید ،و صادقانه میگویم :"من عاشق شما شده ام "، خانمم به آقای رئیس ساواک( نام او فراموشم شده ) میگوید :" من خانم شمارابرازنده ترازخودم تشخیص داده ام ، اوازمن زیباتراست ، من شوهردارم وشهربروجردهم کوچکست ، خواهش میکنم این " برخوردهای تصادفی راتکرارنکنید " ،اما این آقای رئیس ساواک که مردی وقیح وزبان بازیست ، به " برخوردهای تصادفی " ، ادامه میداد.
دریکی ازروزها ، خانم من که بعلت کوتاهی راه ، فاصله مدرسه ومنزل را پیاده طی میکرد ، دربین راه به قصد خرید پیراهنی برای دختر دوساله ام ، وارد مغازه لباس فروشی بچه گانه میشود.بناگهان متوجه میشود ، آقای " رئیس ساواک " هم واردمغازه شد.خانم من حتی بااوسلام علیک نمیکند ، اما مردک بخانمم نزدیک وبازوی خانمم رالمس ومیگوید : " خانم بامن قهری ؟ " ، خانم من به اوپرخاش و" سیلی محکمی " به اومیزندوباترس مغازه راترک وشب، داستان مزاحمت های " رئیس ساواک " را برای من شرح داد.من تمام شب راناراحت خوابیدم ، وصبح روزبعد ، ازفرمانده پادگان ، بعنوان مریضی فرزندم ، اجازه چندساعت مرخصی کردم ،ویکراست به ملاقات رئیس ساواک رفتم.و دوستانه به اوگفتم : "آقای محترم ! شاید مردم بروجرد ،شما را بعلت الزامات شغلی وزندگی پوششی ، کمتر میشناسند ، اما خانم من معلم یک مدرسه عمومی است واولیای شاگردان ، اورا میشناسند وهمه همکاران او میدانند اوشوهرداردوصاحب دوبچه است ، خواهش میکنم دررفتارتان تجدیدنظرو برخوردهای تصافی تکراری خوتان راتکرارنکنید، درصورت تکرار سروکارتان باگلوله ایست که به مغزتان شلیک خواهم کر د".
من نامه ای باامضای سرلشگرهوشنگ قاجار تهیه ،و به فرمانده ضداطلاعات مرکزمهندسی بروجرد مخابره کردم ، دراین نامه بفرمانده ضداطلاعات بروجرد ، ماموریت داده شده بودکه فوراً باهمسر سرگردفرخی ملاقات و ازاو درباره " مزاحمتهای رئیس ساواک "گفتگوونتیجه را گزارش نماید. برای جلوگیری ازنگرانی بانوی مزبور ، ازسرگردفرخی نیزخواستم به همسرش تلفنی اطلاع دهد که ملاقات فرمانده ضداطلاعات بروجرد بااو ، همانند "برخوردهای تصادفی رئیس ساواک بروجرد " ، باپلیدی آمیخته نیست ومیتواند باآرامش وبدون نگرانی صحبت نماید.گزارش فرمانده ضداطلاعات بروجرد، بااظهارات سرگردفرخی همخوانی کامل داشت .
چون درقانون تشکیل ساواک ، پرسنل آن سازمان ازنظر مسائل انضباطی ،همانند " پرسنل نیروهای مسلح " شناخته میشدند، گزارشی به سپهبدمقدم تسلیم و ودرخواست نمودم وی ،از شخص ارتشبدنصیری بخواهد ،رئیس ساواک بروجرد را جهت انجام تحقیقات ، به اداره دوم معرفی نماید.مقدم گفت : " دوروزقبل که شما مطالب همسرسرگردفرخی را تعریف کردید، من باتیمسارنصیری گفتگو کردم ،مطلبی بشما بگویم که میخواهم نزدخودشما بماند وجائی بازگوئی نکنید ( منظورش مقامات ارشد نظامی مثل سپهبد فخرمدرس وسرلشگر بهزادی بود که من بمناسبتهای اداری باآنهاتماس داشتم ).اوگفت : " هرچنداعلیحضرت به تیمسارنصیری مرحمت دارند، اما اوبعلت پرونده بروجرد ، نزدشاهنشاه احساس خجلت وشرمنده گی میکند، زیرا اعلیحضرت باطعنه به ایشان گفته اند : " نصیری من میترسم قبل ازاینکه چریکها ترورت کنند ، نظامیها بلائی سرت بیاورند".بهمین جهت تیمسارنصیری ملتماسانه ازمن خواهش کرد: " پرونده بروجرد، یک جوری جمع وجورشود ".
با آنکه سپهبد مقدم خود درشروع ماجرا ، مضطرب ووحشتزده بود ، اینبار مانند سرداران فاتح جنگ، مشعوف وباتعریف مجددازایستادگی من درمقابل ساواک وتوجیهات مستند ومستدل من درتنظیم گزارشات ، گفت : " حال که شاهنشاه متوجه شده اند ،اداره دوم قصوری درمراقبت ازارتش نکرده کافیست"، واضافه کرد : "شاهنشاه فرمودند بساواک دستورداده اند ، ازاین ببعد آنچه مربوط به ارتش گزارش میدهند ، باید باامضای مشترک روسای ساواک واداره دوم باشد".
من گفتم : " تیمسارآنطورکه امیران ماموررسیدگی دراوین ، درصورتجلسه خودشان مطرح کرده اند ، وسرلشگربختورتاش که دکترحقوقست درهمان صورتجلسه باخط وامضای خودش مطرح کرده، موضوعِ فراموش شده دراینجا، تعقیب قانونی سوء استفاده کنندگان ،ازاعتماد اعلیحضرت و ارائه گزارش کذب ساواک به ایشان است" .سپهبدمقدم گفت : " حالا که هم خوداعلیحضرت ، هم تیمسارریاست ستادوهم روسای شهربانی وژاندارمری وهم دفتر ویژه ودادستانی ارتش که میبایستی به کثافت کاری ساواک پی ببرند ، برده اند، شما میخواهید چه کسی را تعقیب کنید ، تیمسارنصیری را؟ "
گفتم : " تیمسارشما بعنوان حقوقدانی باتجربه ومنهم بعنوان حقوقدانی کم تجربه هردو واقفیم که قانون مقام نمی شناسد ، من وتیمساربختورتاش وشما که مدعی فردمشخصی نیستیم ، تیمسار خاطرتان هست ، هنگامیکه ساواک درمورد فعل وانفعالات سوء مالی سرتیپ قاجار دردوران خدمت اودراداره هشتم ساواک ، مطالبی را حضورتان نوشته بود ،خودتان درمورد اختلافات ریشه دارقاجار وثابتی درساواک ، مطالبی بمن فرمودید ". گفت بله ، منظورتان چیست ؟ ، گفتم : "منظورم اینست که سرنوشت700 هزارپرسنل ارتش راکه نباید قربانی اختلافات و پرونده سازیهای تیمسارقاجار و ثابتی برای یکدیگرکرد" وبرای یادآوری بیشترِدرگیریهای گذشته اداره دوم وساواک اضافه کردم : " شما بهتراز من میدانید ، ساواک هرفردباگناه وبیگناهی راکه دستگیر میکند ، اولین سئوالش ازاو اینست که درارتش چه کسی رامیشناسد ، اگربگوید هیچکس ، سئوال میکند ، درهمسایگی شما ارتشی زندگی میکند ؟ ، کافیست آن بدبخت ازهمه جا بیخبر بگوید : آره ، "انتهای کوچه ما یکنفرارتشی سکونت دارد که من اسم ودرجه اورانمیدانم " ، ازاینجا کلید پرونده سازی ساواک زده میشود ، زیراساواک بامراجعه به کوچه موردنظر وتحقیق ازهمسایگان ، نام ومشخصات آن بیچاره نظامی ازهمه جا بیخبرتر را پیدا ، وسپس باشکنجه فرددستگیرشده ، ازاومیخواهد که بنویسد ، اسلحه بدست آمده ازاو ، توسط این سروان ، این ستوان ، این استواردراختیارمن قرارگرفته ، واگراز فرد تحت بازجوئی ، اسلحه ای پیدانکرده باشند، میگویند بنویس : این فردنظامی بمن پیشنهاد فروش اسلحه داده است.بعد این مزخرفات را با داستانسرائیهای بیمارگونه به اداره دوم منعکس وماهم مجبوریم،ازنظامی موردنظر ، تحقیق کنیم ودرنهایت بعد ازمدتی متوجه شویم ساواک مزخرف گفته، اما تیمسار! افسریادرجه داری که چندهفته یاحتی چندروز دربازداشت اداره دوم بوده و باید بخدمتش در ارتش ادامه دهد ، دیگر افسریادرجه دارقبلی نیست،زیرا تا انتهای عمرخدمتی خودش مثل فردجذامی، منزوی و دچارزجرروحی میگردد ، و درمحیط خدمتی ،همقطاران او ،یا به پیشانیش مُهر" مظنون پرونده دارامنیتی " میزنند ، ویا به تصوراینکه درمدت بازداشت تحت آموزشهای توجیهی اطلاعاتی بوده ، عنوان " خبرچین ضداطلاعات " به اومیدهند .مگر پرونده سرگردرحیمی افسرتدارکات ارتش را فراموش کرده اید ، که آن بیچاره رئیس بقالی ارتش ( فروشگاه ارتش ) بود ومثل بسیاری از امرا وافسران ودرجه داران ارتش مذهبی ونمازخوان بود، وبعلت صفات پاکی ودرستی ( وبقول مذهبیها رعایت حلال وحرام رامیکرد)، مسئولیت فروشگاه به اوسپرده شده بود، اماساواک نوشته بود : "چون این افسر به مسجدمیرود ، تامین کننده اسلحه برای مجاهدینست "،و حداقل این شعوررانداشتند که باتوجه به موقعیت خدمتی سرگردرحیمی بنویسند : "این افسرنخودولوبیا وبرنج وروغن مجانی به مخالفین میدهد "، که بیشتر شک برانگیزبود .
ویا در مورددیگری نوشته بودند : "دردرگیری با فدائیان خلق مشخص شده است ،ستوان جواد کریمی چندین قبضه (کُلت ) بقیمت هرقبضه 400تومان به تروریستها فروخته "، درحالیکه مشخص شد ،ستوان کریمی موردنظر آنها ، افسرمخابرات و درتاریخ مورداستناد ساواک ،درایران نبوده ومدت یکسال بودکه درویتنام ماموریت داشت ، بازدراینجا اگرشعورداشتندومینوشتند ، کریمی تجهیزات مخابراتی دراختیارخرابکاران میگذارده، ظاهری قابل قبولتر داشت؟.
تیمسار استدلال مرا درخاطرتان بیادمیاورید که درگزارش تقدیمی ام ، علاوه برتوجیهات فوق ، اظهارنظر کرده بودم : "فوق العاده دلاری یک ماه ماموریت ویتنام این ستوان ، معادل قیمت پانزده قبضه کُلت 400 تومانی ادعائی ساواک است و..."وسرانجام گفتم : " تیمسار! ، نمیدانم ضداطلاعات ، هزاران نامه باامضاء وبدون امضای پرسنل ارتش وبخصوص افسران وامیران را به اطلاع شمامیرساندیانه؟ ، من صدها ازاین نامه ها رادرپرونده ها دیده وخوانده ام ، برای 90 درصدِ ارسال کننده گان نامه ها ، بقول سرهنگ محمد پایورپورقاضی شریف دادرسی ارتش که درآمفی تاتر دادرسی ، درحضور تیمسارفخر مدرس وهمه قضات وخودثابتی فریادزد : سرنوشت ارتش ، بازیچه فردی بنام ثابتی شده که نه سوادش درحد افسرانست ونه مدیریتش میتواند همسنگ یک استوار ارتش باشد"
وقتی صحبت من که همه مستند وهمراه با مثالهائی بود که اتفاق افتاده و دربایگانی ذهن مقدم ، قابل بازیافت بود ،پایان یافت ،تیمسارمقدم گفت : " همه صحبتهای شما منطقی است وآنچه شما درمواردمختلفی که بدانها اشاره میکنیدوگزارشاتی که درهرمورددر توجیه بیگناهی افسران ودرجه داران ارائه داده اید ، اول به وجدان انسانی خودتان ، دوم به وجدان شغلی خودتان ومهمترازهردو به وجدان میهنی خودتان برمیگردد.اما بارها وبارها درمذاکرات مقامات عالیه کشور ، همین گلایه ها وشکایتها ازرویه ثابتی مطرح واعلیحضرت هم ازاین شخص متنفرهستند ، به تیمسارنصیری هم گفته اند : "این مرتیکه راجابجاکنید " ، نصیری پاسخ داده است : " اعلیحضرت اگربه روسها پناهنده شودتکلیف جان نثارچیست ؟ " واضافه کرد : "به هویداهم گفته اند سفیریادرجائی معاونش کنید" ، هویدا بعرض رسانده : " قربان : " این فرد ، مثل ماهی درحوض آبست که اگر آب نباشد ،ماهی میمیرد ، ثابتی هم اگربساط بگیروببندش برچیده شود، دق میکند ، درمورد معاونت هم چون اوبه مرض کنترل بی دلیل مکالمات اشخاص دچار شده ، برای ترورشخصیتی وارعاب رئیسش ، صد داستان دروغ درست میکند که : "وقتی من درساواک بودم ، گزارشی دریافت کردیم که شما دزدبودید ، دخترعمه خانم شما وضع درستی نداشت و...آنوقت من باید هرروزبجای کارهای مملکتی ، دنبال رفع ورجوی مزخرفات اوباشم ، درموردسفارت هم چون مدرک تحصیلی وامتیازدانشگاهی معتبری ندارد ، چاکرتصورنمیکنم کشورهای اروپائی اورا بپذیرند واصولاً ، معرفی اورا نوعی توهین دیپلماتیک تلقی میکنند، واگرکشورهای افریقائی هم ظاهراً بخاطر حرمت شخص اعلیحضرت اورا بپذیرند ، درباطن ازاین انتخاب خشنودنخواهند بود " ، تیمسارمقدم میگفت ، هویدا ادامه داد که به اعلیحضرت گفتم : "علاوه برمحظوراتی که عرض کردم ، اگر ثابتی بسفارت کشورها ئی مثل مصریاسوریه یالبنان هم انتخاب شود ،قطعاً چندنفرازتربیت شده های خودش را که سالها روابط شیرین مرادومریدی داشته اند ،همراه میبرد ،و برنامه ریزی مشابه گروگانگیری والاگهر شهرام راعلم میکند. رئیسی ، مدیری ، نماینده مجلسی را با کلک هائی که بلد است ازآن کشور میگیرد میاورد ، وعنوان میکند : " این شخص قصد سوء قصد بجان اعلیحضرت راداشته " ، اعلیحضرت هم به هویدا متلک گفته وفرموده بودند : " او که قبلاًهمه چیزرا باتو هماهنگ میکنه "

سرنوشت سروان مجید فرودنیا ی شکنجه شده پرونده بروجرد

قبلاً اشاره کردم ، سروان مجید فرودنیا ، تنها افسر نگون بختی بود که پس ازانتقال ازبروجرد به تهران ، درکمیته مشترک ساواک ، بدون پرسشِ نامش ، بسبک رایج استقبال وپذیرائی درکمیته که قربانیان خودرا ابتدا شکنجه وسپس درشرایط گیجی حواس، بدنی درهم شکسته وروحی هیپتونیزم شده ، موردبازجوئی ( ویا بتوصیه ارتشبد نصیری ، چلوکباب مفصل بهمراه دوغ میدادند صفحه308کتاب) ، قرارمیدادند ، با سروان تحصیلکرده ارتش ( اوعلاوه برتحصیلات نظامی ، فوق لیسانس جامعه شناسی داشت ) هم ، رفتاری همانند را داشتند،قبلاً اشاره کردم ، چون او شکنجه شده بود ، ویرا تحت عنوان " مرض صرع " ، بجلسه تحقیق امیران منتخب درزندان اوین نبردند.بعداز اثبات کجرویهای عمدی اداره سوم ساواک وبازگشت افسران مذکور به بروجرد ، اداره دوم همچنان منتظر بهبودی سروان فرودنیا وخروج اوازبیمارستان بود.
روزی سپهبد مقدم مرا احضار و برای تحقیق از فرد جاسوس دوجانبه ای ( ایران وعراق) که بوسیله مرزبانی دستگیر وموجبات درگیری اداری بین ژاندارمری واداره دوم را فراهم کرده بود، به کرمانشاه عزیمت نمایم . اقامت من درکرمانشاه ، دوسه روزی طول کشید. ( درمورد این پرونده که یکی ازپیچیده ترین موضوعات دوران خدمتم بود وشاهکاردیگری ازتوطئه های " انیشتن اطلاعاتی " برای نمایش "ناتوانی اداره دوم ارتش در مراقبت های امنیتی نیروهای مسلح " بود، بعدها خواهم نوشت).
هنگامیکه به تهران بازگشتم ،معاونم سرگردشجاعی ، بمن اطلاع داد ، " سروان مجید فرودنیا " ، تیرباران شده است !!! ، ازاوپرسیدم : " نامه ای کتبی دراینمورد رسیده ؟ " ، گفت خیر.پرسیدم : " پس برچه مبنائی شما اطلاع پیدا کرده ید؟ ، گفت : "سرلشگر قاجار اورا احضار وبه وی گفته است " ، مستقیم بدفترقاجاررفتم وچگونگی را پرسیدم ، اوخبرراتائیدکرد ولی ازچگونگی بی خبربود وگفت : " ازتیمسارمقدم بپرسید ( آنروزها بین مقدم وقاجاربه اصطلاح عوام شکرآب شده بود) . من بدفتر تیمسارمقدم رفتم وبدون ارائه گزارش ماموریت کرمانشاه ، ازاوپرسیدم : " تیمسارمسئله اعدام سروان فرودنیا صحت دارد ؟ ، اوگفت متاسفانه بلی ، " کمیسیون سه نفره ثابتی، سپهبدجعفری وسرلشگربهزادی " ، نام فرودنیارابدون اشاره به نظامی بودن او ، درردیف خرابکاران محکوم به اعلیحضرت ارائه داده اند .بدون ادامه گفتگو ازدفتر مقدم خارج ومتنی را باخط وبدون خطاب به مقامی نوشتم : " من ازامروز قادربه ادامه خدمت درسازمانی که درآن نه شرافت انسانی ونه وجدان حرفه ای ونه عدالت قضائی معنا ندارد، نیستم.متن راامضاء وتسلیم معاونم سرگردشجاعی کرده واداره راترک نمودم.
(این متن درپرونده خدمتی من بایگانی شده ، وهنگامیکه من بعلت "حضورفعال درکودتای نوژه" ، ( صفحه 296 کتاب کودتای نوژه –موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی-وصفحه 114 جلداول خاطرات محمد ریشهری-مرکزاسنادانقلاب اسلامی ) ، ایران را ازطریق کوههای ترکیه ،ترک کردم ،سرلشگر ظهیرنژاد درملاقات باهمسرم درستادارتش ، متن دستنوشته مذکور رابه وی نشان داده وچون مسئولین دادگاه انقلاب ارتش تصورمیکردند من درایران هستم ، ازهمسرم خواسته بودند ،با ارائه نشانی متن دست نوشته ازمن بخواهد که تامین ظهیرنژادراباور و خودرا به اومعرفی نمایم .ظهیرنژاد بیچاره که حرام زادگی جماعت آخوندرا درک نکرده بود، گفته بود این دستنوشته ، خودش کافیست که قضات دادگاه انقلاب ارتش ، درمقابل شوهرشما خبرداربایستند.)
وقایع بعدی را درفرصت دیگری شرح خواهم داد.اما اشاره به این نکته ضروریست که درهفته های اول انقلاب ، خانواده فرودنیا نامه ای به دریادار احمدمدنی تسلیم وازاونشانی مزار سروان فرودنیای مظلوم رانموده بودند.من ازهمه مردم وازرسانه های دیداری وگفتاری ونوشتاری میخواهم ، از "مقام امنیتی " بپرسند : آنجا که در صفحات 318 و319 کتاب " دردامگه حادثه " خوداقرارمیکنید " درچندموردکه ماپرسنل نظامی را بدلیل ارتباط باگروههای مخالف دستگیرمیکردیم ، بامقدم بشدت درگیرشدم ، وروابط صمیمانه ام بااو ، بسیارتیره شد، چرامسئله تیرباران فرودنیا را بازگونکرده است واز سپهبدسیاوش بهزادی دادستان ارتش وقت و عضو کمیسیون سه نفره " مرگ "(صفحه 297کتاب دردامگه حادثه )که درقید حیات و مقیم فرانسه است هم همین سئوال رامطرح نمایند.هرچند اونیزدرآرشیو " هزاران تکته باریکترازمو " جایگاه ویژه خودرادارد.
پرویزانصاری –افسرسابق ارتش شاهنشاهی

زوایای دیگر کتاب " دردامگه حادثه " وحقایقِ مکتوم
"راه میان بُر" آقای پرویزثابتی
مقدمه
مدتها قبل ازانتشار کتاب " دردامگه حادثه " ، هنگامیکه دررسانه هاوسایتهای اینترنتی ،شرح حال خانم "پردیس ثابتی"رابعنوان دانشمند ژنتیک ومحققی که با معدل ۱۰۰ مدارج علمی را دردانشگاه هاروارد آمریکا به پایان برده ،خواندم ، نه تنهابعنوان یک ایرانی هموطن او، بخود بالیدم ،بلکه امتیازات وموقعیت علمی واجتماعی جهانی وی را ، همانند یک امتیاز برجسته فرزندخودم ، برخ دوستان خارجی کشورمیزبان میکشاندم ،واحساس میکردم ولوبصورت "خودفریبی" ، قدری از بارتحقیرروحی، ناشی از تحمیل خودوخانواده ام را ،به مردم کشور میزبان تقلیل داده ام.
اما وقتی کتاب گفتگوی پدراو باآقای عرفان قانعی فرد منتشر و مطالب اصلی وزیرنویسهای آنرا کنجکاوانه مطالعه میکردم ، ناخواسته روزهای واپسین دگرگونی درایران ،برایم تداعی شد که ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس سابق سازمان اطلاعات وامنیت کشوردرمقابلم نشسته بود وبامن در مقام بازپرس خودش ،ازملاقاتها و تماسهای غیرمتعارف وبدون مجوز" مقام امنیتی صاحب نامش " با آقای هویدا گله مند، ودرتوجیه انگیزه های ناپیدای آقای ثابتی ازتداوم این ملاقاتها ، عاجز بود.
با مطالعه مندرجات کتاب" دردامگه حادثه " پاسخ سئوال دیروزم ازارتشبد نصیری را ، درصفحات 64 و65کتاب یافتم :انتخاب " راه میان بُر" برای پرش نابهنگام به مسند های سیاسی!
اما تداعی دختردانشمند ، که شایستگی تحسین جهانی راداشت ، و آشنائی با روشهای گذشته پدر، وتزئین نام ویراستار برجلد کتاب ،مرا به سه معنای متفاوت از راه " میان بُر "رهنمون شد.
"راه میان بُر" فرزندی شایسته که فراز فكري و قابلیتها و ظرفيتهاي والای انسانی او ، وی را برای خدمت به انسانهای امروزونسلهای فردا، رهنمون بوده.
"راه میان بُر " پدرکه چون ازفقدان فرازفکری وقابلیتهای دختررنج میبرد ، وبرای احراز مسند های کاذب سیاسی ، تمام ظرفیتهای غیرشرافتمندانه رابرای کاشت وآبیاری تخم کینه، دردل برخی ، و " راه میان بُر منحوسی " رابرای سیه روزی ، ونابودی چندین نسل از هموطنان خود هموارکرد.
وبالاخره" راه میان بُر" جوان تلاشگری که معناومصداق عناوین " محقق " و "مورخ" و"دکترا"و" زبان شناس" و... را قربانی نقل قولهاو اظهارنظرها وحدثیات شخصی وسلیقه ای دیگرافراد کرده وزیرنویسهای کتاب را با روشهای پرونده سازیهای بیمارگونه " مقام امنیتی " دیروز و" پرویزثابتی "امروز ، همانندکرده است.
هرچنددرروزهای واپسین منتهی به دگرگونی رژیم سلطنتی ،درجایگاه مسئول قضائی قراربازداشت پرويز ثابتي فرزند حسين ، راصادر کردم ، وپس ازگذشت 33سال ، دانسته های عینی ام ازجرائم غم انگیز عینی نهان وپیدای " مقام امنیتی " ، میرفت که "دردامگه حافظه " سپرده شود، اما انتشار کتاب "دردامگه حادثه " ، دانسته های عینی دیروزم رابه تراوشات ذهنی امروزم تبدل کرد، وچون مسئولیت قضائی ام به تاریخ سپرده شده ،وروسا وفرماندهانم دردل خاک خفته اند ، اینبار ازفرمانده شرافت اخلاقی ومسئولیت وجدانی مادام العمرم،تقاضاکردم ،ماموریت وکالت تسخیری هزاران هموطن جان ومال باخته میهنم راکه سخاوتمندانه هزینه باروری دانش ودانشگاهم راپرداخته ، پذیرا ، وبه وکالت آنها ، مطالب استنادی غیرقابل تردید خوم راتقدیم دادگاه تاریخ نمایم.
قبل ازادامه نوشتار ، اشاره بدو مطلب راضروری میدانم :
1- من مسئولیت واثبات نوشته هایم را همانند مندرجات کتاب " دردامگه حادثه " ، به شهادت مُردگان "واگذار نمیکنم ، و چون درگذشته خدمتی ،اختیارات قانونی ، مرا موظف به جلوگیری ازدخالتهای افسارگسیخته غیرقانونی سازمان اطلاعات وامنیت کشور درامور ارتش میکرد، درکمال پایبندی به شرافت انسانی و نظامی وقضائی ، "هزاران نکته باریکتر زمو"، ازعملکرد " مقام امنیتی " سابق را ، بطور کتبی ومستند ازطریق سلسله مراتب قانونی ( ونه ازطریق واسطه های غیر قانونی )، به استحضار پادشاه فقیدرسانده ام ، همینجا اقرارمیکنم که ازسال 1354 ببعد، فضای ذهنی سپهبد مقدم وارتشبد ازهاری و پادشاه رابرای پذیرش وتائید اعمال جنایتکارانه و وحشتناک " مقام امنیتی " که در جای جای کتاب " دردامگه حادثه " بدان اشاره شده است ، بفرمان سرنوشت ، من دگرگون کرده ام ، واز کرده شرافتمندانه خود " دلشادم ".چراکه من حمایت از حقوق دیگران را شرافتمندانه‏ترین و زیباترین عمل انسان دانسته ومیدانم.‏
2- امروز هم بازنویسی تمامی هزاران نکته باریک دیروز را ، دورازرسم شرافت سربازی ، ملی ومیهنی خودمیدانم ، چراکه نمیخواهم" سِرّ حق بر ورق شعبده تبلیغاتی رژیم منحوس حاکم برایران ملحق کنم " ، وازطرف دیگر، نمیخواهم ،گره کور اختلافات مبارزاتی هموطنان خارج نشین راکورتر وحکایت : " چون پرده برافتند ، نه تومانی ونه من " مصداق عملی بخودبگیرد.
سطور زیر ،یافته های ذهنی من نیست، زیرابنا برضرورت خدمتی ،درصحنه بسیاری از مسائل نهان وپیدای روزگاران پیشین ، حضور ومسئولیت مستقیم داشته ام . تراوشات قلمی من هم نه صورت انتقاد برحق بسیاری اززندانیان دیروز رادارد ، نه سیرت انتقام جوئی ازپرویزثابتی امروز ، زیرا هیچگونه پیوند شغلی باسازمان اطلاعات وامنیت نداشته ام ، وحضور درمناصب نظامی راافتخار، و به فرمانبرداری از فرماندهان نظامی ارشدترازخودم مباهات ، وبکاربردن لفظ " آقا " را برای خطاب همقطاران مرئوسم برازنده تر میدانستم.

چرا حکم بازداشت پرویز ثابتی را صادرکردم ، وچه کسی موجبات فراراورا فراهم ساخت

درواپسین روزهای دگرگونی درایران ، به پیشهاد ارتشبدازهاری وتصویب پادشاه فقید ، ازارتش منفک ، ودرقامت فردی غیرنظامی ، بعنوان "بازپرس قانونی" ، ماموریت تحقیق ازدولتمردان رژیم گذشته راعهده دار، واین مسئولیت درزمان حکومت آقای شاپوربختیار هم تجدید وتا آخرین لحظه واژگونی رژیم پادشاهی ادامه داشت .( صفحات 658 -593-592 جلد اول کتاب خاطرات فردوست )
توجیه انتخاب من درآنروزهایِ آشفته ، برای انجام ماموریت آنچنان حساسی ، به سابقه خدمتی من درسالهای قبل از انقلاب ، پیوندداشت که مسئولیت رسیدگی به پرونده های فسادمالی واداری وتحقیق از فرماندهان کل ژاندارمری ، نیروی دریائی ، لجستیکی نیروی زمینی ، لشگرزرهی قزوین ،وتبانیهای هژبریزدانی درتامین گوشت مصرفی ارتش ، وشایعات مربوط بخریدهای تسلیحاتی ارتشبدطوفانیان و...راعهده داربودم . تکرار وتداوم واگذاری این نوع ماموریتها وارزیابی مثبتِ کاهش فساددرنیروهای مسلح ، وتجربه اندوزی من درشناخت تنوع حیله های مُفسدین، انگیزه ارتشبدازهاری نخست وزیر نظامی دراین تصمیم بود.
ازآنجاکه درقوانین ارتش ، موضوع همطرازی درجات نظامی ، مانع انجام بازجوئی من ازمقامات مافوقم بود ، من خودبا بررسی قوانین جزائی ارتش ، پیشنهادکردم ، چنانچه تحقیقات ازهمه امیران دردفتررئیس دادرسی ارتش و با حضور سپهبد فخرمدرس وسرلشگرسیاوش بهزادی(بعد سپهبدشد )انجام گیرد ، ودرتحقیقات ازافسران در درجات پائینتر دردفترخودم ، نماینده دادستان ارتش حضوردائمی داشته باشد. موانع قانونی همطرازی درجه نظامی برطرف ، واتخاذ چنین رویه ای ،هرگونه تردیدوشائبه خشونت را در روش تحقیقات ، مردود، وبعلاوه کارقضات دادگاههای نظامی را نیزتسهیل خواهدکرد.
درمسئولیت اخیر( تحقیق ازآقای هویدا ونصیری و دیگردولتمردان رژیم گذشته)، نیز قبل از شروع تحقیقات ، درکمسیونی باحضور آقای دکترحسین نجفی (وزیردادگستری دولت ارتشبدازهاری)، سپهبد موسی رحیمی لاریجانی معاون اداری فرمانداری نظامی ، وسپهبد ناصرقلی برومند جزی رئیس اداره دوم ، من کتباً تقاضا کردم برای جلوگیری ازهرگونه شائبه ای ( اعم ازقضائی وسیاسی ) ،نمایندگانی از وزارت دادگستری ، بازرسی شاهنشاهی ، اداره دوم ، در جلسات تحقیقات حضورداشته باشند.براین مبنا مقررشد ، 6 بازپرس به نمایندگی دادستان تهران ، سرلشگرناصرفربدبه نمایندگی بازرسی شاهنشاهی ، سرهنگ هدایت الله حاتمی به نمایندگی اداره دوم ، بدون دخالت درامرتحقیقات وبعنوان ناظر ،در تمام دوران تحقیقات ، درپادگان جمشیدیه حضور داشته باشند.
تقاضای دیگرم :" پخش مستقیم تلویزیونی روند تحقیقات ،ازهمان پادگان جمشیدیه " ، بود.علت این پیشنهاد ، ازآنجهت بودکه مخالفین ، بطورشایعه وهم دراعلامیه های منتشره خود عنوان کرده بودند : " بازداشت هویدا ونصیری ودیگران ، دروغ وصحنه سازیهای عوامفریبانه دولت است ، وبرای افزودن بچاشنی مطالب تحریک آمیز خود ، اضافه کرده بودند ، هویدا درسواحل نیس فرانسه ، مشغول ویسکی خوریست ".من درتوجیه نتایج مثبت " پخش مستقیم تلویزیونی " ، توضیح داده بودم : " 1- مردم باچشم خود ، مسقیما هویدا ومقامات دیگررا درداخل پادگان جمشیدیه (نه سواحل نیس) ازتلویزیون مشاهده واثر شایعات مخالفین خنثی ، وباورهای آندسته ازازمردم ناآگاه را نسبت به شایعات متنوع ودروغهای بعدی کاهش میدهد.2- بانصب چندین خط تلفن ، ازمردم میخواهیم ، هرسئوال وشکایتی ازمقامات بازداشتی دارند ، مستقیم مطرح کنند ومقامات هم درهمان لحظه پاسخگوباشند .این روش هم ، جدی بودن محاکمه دولتمردان را به تصویرمیکشد. 3- چون یکی از مشکلات آنروزها ، خاموشیهای مداوم برق بود، جاذبه دیدن پخش زنده محاکمات ، مامورین اجرای خاموشیها وحتی اعتصاب کننده های سازمان برق تهران را هم بدیدن برنامه ها ، وسوسه واحتمالاً موضوع خاموشیهای برق نیز کاهش مییابد.پیشنهادات من همه مقبول مقامات واقع وده خط تلفن درباشگاه جمشیدیه نصب وارتشبدازهاری به سپهبد بوالحسن سعادتمند ، ماموریت دادترتیبات فنی اینکارداده شود .باتعویض دولت ازهاری ، ادامه کار متوقف شد ( مجله روزگارنو-دفتر دوم-سال سوم-اسفند1362 –اسماعیل پوروالی-ع-الف-تافته)
من برای شروع کارتحقیق ازافراد زندانی ، تقدم تاریخی زمان وروزبازداشت آنها رابرنامه ریزی کرده بودم ،دکترشجاع الدین شیخ الاسلام زاد ه ، اولین فرد بازداشت شده ، منتخب اول بود . اما ازآنجا که درفضای ملتهب آنروزها ، درشعارها وسخنرانیها ی معترضین ونیز تیتربزرگ نشریات ، " جنایات ساواک " و اتهامات منتسب به آقای هویدا ، برجسته ترازدیگر ان تبلیغ میشد.( بعنوان مثال درصفحه اول روزنامه کیهان یااطلاعات ، باتیتر بسیاربرجسته آمده بود: "144 خانواده درجستجوی مکان مجهول دفن فرزندان اعدامی خود هستند "، ارتشبدازهاری ( نخست وزیر ) ، مرااحضار وگفت : " با زجوئی از ارتشبدنصیری وآقای هویدا را درتقّدم کاری خود قراردهید" .منهم تحقیقات را ازدکترشیخ الاسلام زاده متوقف وچون مدتها ازفرزندانش که درامریکا تحصیل میکردند بی اطلاع و نگران تاثیر آشفتگی روحی آنان درتحصیلاتشان بود ، تسهیلات گفتگوی تلفنی اورا با فرزندانش فراهم کردم.وبه اواطلاع دادم که " تحقیق ازوی برای چندروزی متوقف خواهدشد ". دکترشیخ الاسلام زاده که دربدو بازداشت ، به کمیته ساواک برده شده بود ، تصورمیکرد که "به روال ساواک" ، همان چندبرگ اوراق بازجوئی واحراز هویت او کافی ، وارتباط تلفنی او باخانواده اش درامریکا ، نوعی " خدا حافظی مرگ " بوده وبزودی اعدام میشود .بهمین جهت ، درحالیکه قیافه مضطرب وچهره ای رنگ پریده داشت ، پرسید : " آقای بازپرس قرارست من اعدام شوم ؟ " ، گفتم : " آقای دکتر ، ساواک درتحقیقات شما دخالت ندارد ، مگر درمواقع هواخوری ، تیمسارنصیری را نمی بینید که اوهم کناردیگران قدم میزند " ، گفت چرا باایشانهم سلام علیک میکنم " ، گفتم : " این رامیفهمم که تنهائی زندانی وبیخبری او ازدنیای خارج ، زجر آورست ، اما این اطمینان رابشما میدهم که پرونده شما ودیگران مسیر قانونی وطبیعی خودش راطی خواهدکرد ومن شخصاً ازاعدام وکلمه اعدام متنفرم " . وبرای آنکه اوراازتشویش درآورم ، علت توقف بازجوئی که همان " تقدم دربازجوئی ازآقای هویدا " بود ، رابرایش توضیح دادم. به محض بردن نام هویدا گفت : " استدعامیکنم ، هنگام تحقیق ازآقای هویدا ، مرااحضار ، تادرحضور او بگویم چندبار درمورد مزاحمتهای ساواک برای پزشکان قانونی درتهران وشهرستانها که حاضر به تائیدمرگ طبیعی ویا ناشی ازبیماری زندانیان ساواک نشده اند ، به او شکایت برده ام " .اودرحالی که میلرزید وصحبت میکرد ادامه داد : " حتی یکبار آقای هویدا برای آرام کردن من که درتشریح شکستگی نخاع وخُردشدن استخوانها وعوارض بعدی آنها ، صحبت میکردم ، هویدا باخندهِ مُرده ای گفت : " ساواک تورادوست دارد ،اونها استخوانها را میشکنند که توبعد درستشان کنی ، اینکه برای توبدنیست ! "( اظهارات تکان دهنده دکتر شیخ الاسلام را درمبحث " استعفای دسته جمعی پزشکان قانونی " شرح خواهم داد).
درجلسه دوم بازجوئی ازارتشبد نصیری ، اوروشهای اعمال شکنجه درساواک را تائید، وبا اشاره بدخالت انحصاری اداره سوم ساواک ،ثابتی را بازیگر اصلی جنایات ساواک معرفی میکرد ، من با استناد به اظهارات وحشتناک ارتشبدنصیری ودکترشیخ الاسلام زاده ، حکم بازداشت آقای ثابتی را به اتهام ( جنایت وخیانت وسرقت بودجه سری عملیاتی) صادر وجهت اجرابفرمانداری نظامی ابلاغ کردم .وچگونگی را به ارتشبد فردوست وسپهبدمقدم اطلاع دادم ، وچون درانجام ماموریت اخیر ، هیچیک ازدوامیرمذکور سمت رسمی سلسله مراتبی برمن نداشتند، عکس العملی هم نشان ندادند .مامورین فرمانداری نظامی با مراجعه به آدرسهای متفاوت ، ازیافتن آقای ثابتی نتیجه نگرفتند ، تااینکه متوجه شدم سپهبد ناصرمقدم ( همان مقامی که حکم برکناری ثابتی را صادر کرده بود ) ، موجبات فرارثابتی را از " پاویون دولت " ، فراهم کرده است.( چرائی آن یکی ازآن هزاران نکته باریکترزموست که درفرصت مناسب خواهم نوشت )
آنچه درزیر میاید ، عیناً مطالبی است که دراوراق بازجوئی ارتشبدنصیری مندرج گردیده بود: (بعد ازانقلاب از افسران مرئوسم شنیدم که پرونده های متشکله ، همراه نوارهای ضبط شده ، توسط سرهنگ هدایت الله حاتمی (اولین رئیس اداره دوم بعدازانقلاب ) ، تحویل فردی بنام مهندس محمد رضوی ( مسئول کمیته انقلاب مستقردراداره دوم ) شده است.

گزارشات شرفعرضی بامفاهیم انسانی ومنطقی وعملکرد پلید وشیطانی
ارتشبدنصیری میگفت : " مدتها بود که اعتماد واعتبارخدمتی ثابتی برایم زیرسئوال بود وبه اعلحضرت هم عرض کرده بودم" . به اوگفتم : ایشان یکی ازمدیران کل ساواک بود و شما بارها مدیران کل را جابجا ویا ازکاربرکنارکرده اید ، چرا درمورد ثابتی تصمیم مقتضی اتخاذنفرمودید ؟ ، اودرپاسخ اظهارداشت : " ثابتی آجودانی اعلیحضرت راداشت "( البته سالها قبل ازانقلاب ، سپهبد مقدم ، روایت دیگری از توجیهات اخیر نصیری ، تعریف میکرد ، که به آنها درمبحث " افسار گسیختگی مقام امنیتی ودخالت اودرارتش ،مفصل ، اشاره خواهم کرد)
ازارتشبد نصیری پرسیدم :" تصورنمیکنید میخواهید ثابتی را قربانی ناهنجاریهای سازمان تحت امر خودتان نمائید، درحالیکه قانون شماراجوابگو میداند؟
او درپاسخ گفت : خیر بگزارشات تنظیمی ثابتی مراجعه کنید، خودتان خواهیددیدکه :
گزارشات شرفعرضی ثابتی، ظاهراً بامفاهیم انسانی ومنطقی تهیه میشد، ولی عملکرد پلید وشیطانی داشت!





افسارگسیختگی آگاهانه مقام امنیتی
" راه میانبر" منتهی به دره سقوط

درصفحه 318 و319 کتاب " دردامگه حادثه " اززبان مقام امنیتی میخوانیم : " وقتی مقدم درفروردین سال 1352 رئیس اداره دوم ستادارتش شدومن جانشین اوشدم، درچندموردکه ماپرسنل نظامی را بدلیل ارتباط باگروههای مخالف دستگیرمیکردیم ، بامقدم بشدت درگیرشدم وروابط صمیمانه که بااودرطی 10 سال همکاری درساواک داشتم ، بسیارتیره شدتا اینکه درخردادسال 1357 اورئیس ساواک شد"
ویراستارمحقق تاریخ درصفحه10و23 کتاب ،درمعرفی سجایای "مقام امنیتی " اورا به نقل قول ازداریوش همایون ( یکی ازدولتمردان زندانی درپادگان جمشیدیه ) ، بدانش وهوش وفهم ودقت وآگاهی ثابتی اشاره میکند ، وآقای نادرانتصار " پروفسور! " مقدمه نویس کتاب ، وی را "یکی ازدقیقترین وآگاه ترین ناظران سیاست ایران درطول سلطنت محمد رضاشاه پهلوی " میداند ، وبا ظلم تاریخی درحق او ،"دهها دکترای افتخاری شکنجه " وی را نادیده گرفته اند ، ویراستار نویس ،احتمالاً بعلت هیجان زدگی درپیداکردن افتخار مصاحبه با"انیشتن مسائل اطلاعاتی " ، ومقدمه نویس هم بعلت مشغله " تدریس دردانشگاههای مختلف! " ،‌ هردوفراموش کرده اند، قانون اصلاح قانون سازمان اطلاعات و امنیت کشور‌مصوب 4 دی ماه 1337- رامطالعه وبا محدوده وظایف ساواک که باصراحت میگوید : هر گاه متهم نظامی یا کارمند‌نیروهای مسلح شاهنشاهی باشدوظیفه ضابطین ، به عهده اشخاص مندرج در ماده 123 قانون دادرسی و کیفر ارتش و مأمورین سازمان ضد اطلاعات‌ ارتش خواهد بود ،مطالعه و آشنا شوند وآنجا که این نابغه اطلاعاتی باوقاهت میگوید : " ما نظامی هارابازداشت میکردیم " ، بپرسند : آقای" مقام محترم امنیتی افسارگسیخته " ، مجوز شما دربازداشت نظامیان چه بود؟ ،شما چکاره بوده اید که بانادیده گرفتن قانون تاسیس خودساواک ، وبدون اطلاع وهماهنگی با ضداطلاعات ارتش ، نظامیان را بازداشت میکردید؟
من برای جلوگیری سقوط بیشتر ویراستار جوان در " دامگه مقام امنیتی " ، وتکمیل چاپ بعدی کتاب " دردامگه حادثه " لازم میدانم درمورد افسارگسیختگی آگاهانه مقام امنیتی که شاید حقوق خوان بود، اماحقوقدان نبود ، توضیحات غم انگیزی ارائه نمایم.وارزیابی دانش وسواد اورا به معلمین کلاس اول ابتدائی واگذار میکنم که درصفحه4 کتاب ، دیکته اورا تصحیح وبوی یادآورشوند کلمه " حرفها " را با حرف " ح "مینویسند و " هرفها " ، غلط است.
مقام امنیتی که بعلت ناقابلیتها و ناهمطرازیهای مدارج و مدارک تحصیلی اش با عالیخانیها وآزمونها وشیلاتی ها ودیگرانی که به تعبیر ثابتی ازسکوی ساواک ، به مسندهای سیاسی بعدی رسیدند ، راههای "میانبر " غیرشرافتمندانه راانتخاب ولی حتی با تنزل مقام مدیرکلی، به خبرچینی مستمربرای نخست وزیرزیرک ، همه "راههای میانبر " او به راهبندانها منتهی میشد ، وسرانجام چون نتوانست خودرا بمسندهای سیاسی عاریتی نزدیک کند،راه میانبر رسیدن به "مسند های بالاتر امنیتی" را برگزید.اما دست تقدیر ،مهارِا فسارِگسیخته او رابرعهده من گذارد ومن به پشتوانه شرافت انسانی ومسئولیتهای شغلی ، توانستم برای همیشه آرزوی اورا دررسیدن به هرگونه مسندی جز نگاهبانی ازلجنزاری که خود درگسترش تعفنش کوشیده بود، بگورستان بفرستم. آری من باترسیم وتصویرماهیت جنایتکارانه مقام امنیتی ، سپهبدمقدم ورئیس ستاد ارتش وپادشاه را آگاه ، وموجبات واقع بینی که همان بدبینی آنان نسبت به " مقام امنیتی "بود ،فراهم ساختم.داستان چه بود؟
" گروه افسران برانداز مرکزمهندسی بروجرد"
روزی درکمیسیونی دردفترسرتیپ کبیر، دردادرسی ارتش ، حضورداشتم ، درجریان کمیسیون سپهبد مقدم تلفنی مرا احضارودستورداد : " کمیسیون رافوری ترک ومستقیم بدفترمن بیائید! " ، هنگامیکه بدفتراوواردشدم ، وی رامتشنج ورنگ باخته دیدم ، با حالت و صدائی لرزان نامه ای بمن داد که آرم " ساواک وامضای ارتشبد نصیری راداشت" ، وبدون دادن فرصت مطالعه ، گفت : " فوراً باتعدادی ازافسرانتان به کمیته ساواک بروید ودرتحقیقات ازنظامیانیکه نامشان درنامه منعکس است به ساواک کمک کنید "
من به تیمسارمقدم گفتم :" تیمسار چرا ساواک نظامیان رابدون هماهنگی واطلاع اداره دوم دستگیر کرده ؟ " ، او باصدای بلند ومتشنج ، بمن گفت : " حالا وقت این بحثها نیست ، هرچه زودتر بروید بساواک".
من درفاصله دفترِتیمسارمقدم ودفترخودم ، نامه کوتاه ساواک را مطالعه کردم، مضمون نامه خطاب به رئیس اداره دوم چنین بود : "
"بکلی سری" . مامورین ساواک درجریان عملیات ، 8 نفر ازافسران مرکزمهندسی بروجردبه اسامی زیررا که درفعالیتهای براندازی دخالت داشته اند ، دستگیروتحویل کمیته مشترک گردیده اند ، مراتب جهت اعزام نماینده آن اداره وهمکاری درتحقیقات به اطلاع میرسد."
من قبل ازعزیمت به کمیته مشترک ، به افسری ماموریت دادم سوایق خدمتی 8 افسر مندرج درنامه ساواک راازبایگانی کل ضداطلاعات بیاورد.به محض بازکردن پرونده ها متوجه شدم :
1- همه افسران مورداشاره ساواک ، ازاستادان دانشکده مرکزمهندسی بروجرد وبرخی ازآنان دارای دانشنامه مهندسی ازدانشگاه تهران وبرخی دیگر دوره های مقدماتی وعالی رسته های مختلف ارتش (پیاده،مخابرات ، توپخانه ،زرهی و...) رادردانشگاههای خارج طی کرده اند.
2- همه آنان واجدشرایط برای شرکت درکنکور دانشگاه فرماندهی وستاد تشخیص واداره آجودانی نیروی زمینی ارتش به آنان ابلاغ کرده بود که میتوانند ازیکماه مرخصی برای مطالعه واحرازآمادگی استفاده نمایند.
3- اولین مدرک بایگانی شده درهمه پروندها ، تائید صلاحیت آنها ازضداطلاعات مرکز ، برای شرکت درآزمو ن ورودی دانشگاه فرماندهی وستاد بود که به تازه گی صادرشده بود.
ازتلفنخانه اداره دوم خواستم ، فرمانده ضداطلاعات مرکز مهندسی بروجردرا درارتباط بامن قراردهد ، ازاوپرسیدم :"شما ازچگونگی دستگیری این افسران خبردارید ؟" ، اوگفت بلی چون امروزهیچیک درپادگان حاضرنشده اند ، غیبت آنها رااز خانواده آنها استفسار، وهمه آنها گفته اند : " عده ای بالباس سویل درساعات نیمه شب بخانه آنها مراجعه وشوهرانشان را باخودبرده اند" پرسیدم بضداطلاعات مرکز گزازش کرده اید؟ ، وی پاسخ داد :" ازساعت 7صبح تاالان که شما تلفن کردید ،مشغول تحقیق ازشهربانی وژاندارمری وساواک بروجرد بودم وچون همه سازمانهای مذکور ازچگونگی اظهار بی اطلاعی میکنند ، نیمساعت قبل به تیمسارقاجار( فرمانده کل ضداطلاعات ) ،تلفنی گزارش داده ام ، ومشغول تنظیم گزارش کتبی بودم که شما زنگ زدید"
به اتفاق دونفرازافسرانم رهسپار کمیته ساواک شدیم ، چون تا آنروز هرگز بکمیته نرفته وفضای داخلی کمیته را نمی شناختم ، نگهبان کمیته ، من وافسران همراهم را بدفتر فردی بنام عضدی (محمدحسن ناصري) ، راهنمائی کرد ، اوکه هم در چهره ، وهم درپوشش ظاهری ، قیافه ای منحوس داشت ، خودرا " معاون "آقا " (پرویزثابتی ) ، معرفی کرد. من به اوگفتم :"شما چگونه بخود جرات داده اید8 افسر ممتازارشدارتش را بدون اطلاع وهماهنگی قبلی با اداره دوم بازداشت نمائید ؟" ، غیبت این افسران ، فرمانده آنان رانگران کرده است !. اودرمقابل افسران همراه من گفت : " فرمانده آنهاچه خری است. یکی ازافسران همراه من سرگردی بنام شجاعی بود که سالها قبل به ساواک منتقل وبعلت اعتراض به اعمال غیرقانونی وتمّرد از انجام رفتار خشونت آمیز ، ازساواک به ارتش بازگشت داده شده بود.اوکه افسری ورزشکار ودرعین حال شوخ طبع بود ، وبعلت سالها حضوردرساواک ، با اغلب مسئولین ساواک آشنا وعضدی را بااسم واقعی اومیشناخت خطاب به عضدی گفت : "اوه ممدحسن، درست حرف بزن ، مثل اینکه تو ایشون ( منظورش من بود ) را بازندانیهایت عوضی گرفتی !!
عضدی که فردی غیرنظامی بود، نه من ، ونه سوابق قضائی من ، ونه ارتش ونه حتی اداره دوم رامی شناخت ، لحن کلامش راتغییر ومن وهمراهانم را به اطاقی که یکی ازافسران بازداشتی ، بنام " سروان مجیدفرودنیا "درآن محبوس بود راهنمائی وگفت "بفرمائید بازجوئی کنید " .من گفتم سوابق امررابدهید مطالعه کنم ، گفت : " سوابقی نزدمانیست، ما ماموردستگیری وبازجوئی هستیم ، سوابق نزد" آقا " ، دراداره سوم است.
من به محض ورود به اطاق با دیدن حالت وحشتناکِ افسر زندانی که در اغماء بودوخون وسیعی دراطراف پاهای بشدت ورم کرده اش جاری بود، منقلب و اطاق راترک وبه اتفاق سرگردشجاعی که اوهم وضعی همانند من پیداکرده بود ، بسرعت بطرف اطاق عضدی بازگشتیم .من باحالتی " نعره "مانند ، به عضدی گفتم : " کدام بی شرفی بخودش اجازه داده افسر ارتش را اینگونه شکنجه کند؟"، عضدی که سعی میکرد اُبهّت احمقانه خودش را حفظ کند ، باتندی جواب داد : " حالا من ازشمامیخواهم درست حرف بزنید " ، من که بادیدن حال افسر شکنجه شده ،حالت جنونم شدت گرفته بود ، دستم رابطرف اسلحه کمری سرگردشجاعی درازکردم ، اماشجاعی که بعلت آموزش دوره های چتربازی ورنجر،ازمن بسیارقویتربود مرا محکم بغل کرد ومانع هراقدام فیزیکی من شد.همزمان با این کنش وواکنشها ، یکی از افراد همکارعضدی که شجاعی هم اورا نمی شناخت ، خطاب به عضدی فریاد زد " به "آقا اطلاع بده !! " ، من هم درهمان وضع عصبی فریاد زدم : " به هرپفیوزی که دلت میخواهد اطلاع بده " . متنی را روی کاغذمعمولی نوشتم که مضمونش چنین بود : " من بعلت اِعمال شکنجه بربدن سروان مجیدفرودنیا ازانجام تحقیقات خودداری نمودم " .متن نوشته شده را امضاء وازسرگردشجاعی وسروان عبدی افسران همراهم نیز خواستم آنرا امضاء نمایند. درهمین لحظه ، راننده اداری من سراسیمه داخل شد وگفت : " تیمسارریاست اداره ( سپهبد ناصرمقدم ) ، ازطریق بیسیم شمارا احضارفرمودند " ، من به پای بیسیم رفتم وعرض ادب کردم ، سپهبد مقدم بدون پاسخ به سلام من ،با عصبانیت شدید گفت : " این چه جوّی است به وجود آورده اید ؟" ، وبدون آنکه بمن فرصت جواب بدهد گفت : " فوراً به اداره برگردید ومستقیم به اطاق من بیائید" ، منهم با پرتاب کردن متن تهیه شده برروی میزعضدی به او گفتم " این مدرک را به " آقایت " بده تا درپرونده سازی برای من لنگی نزند" وکمیته راترک کردم.
هنگامیکه بدفتر سپهبدمقدم واردشدم ، اوبافریاد گفت : " شما میروید ساواک اسلحه میکشید وهرچه دلتان میخواهد به مقامات حرف رکیک میزنید" ، بلافاصله دریافتم که عضدی به آقایش ، وآقایش هم به ارتشبدنصیری ونصیری هم به سپهبدمقدم ، ماجرای عمل وعکس العمل مرا بسبک متداول "ساواکی " ، با چاشنی کردن صدها نقل قول فحش رکیک (مادروخواهروزن و....)ازدهان من، به مقامات عالیه کشورمزّین! ، واحضارمن وعکس العمل تیمسارمقدم هم بسیار نامتعارف وتوام بانگرانی بیجا ی اوست ،زیرا قطعاً درصورت اثبات ادعاهای ساواک ومحقق شدن فعالیت یک " شبکه براندازدرارتش " ، سرنوشت خوداو دادگاه نظامی است.
من برعکس او با آرامش گفتم : " تیمسار ، اگر براین اراجیف مُهرتائید میگذارید ...، هنوزجمله ام تمام نشده بود ، که مقدم ، صدایش را بلندترکرد وگفت : " شما به روی مامورین ساواک اسلحه میکشید ، اون اسلحه را باید به مغز افسرانی که برای براندازی اعلیحضرت برنامه ریزی میکردند ، شلیک کنید."، جواب دادم ، "تیمساراجازه میدهید من عرایضم را بکنم" ، گفت من احتیاج به توضیح ندارم ، برویدبیرون.دفترتیمسارمقدم ، اطاق نسبتاً بزرگی بود ، من درفاصله میزکاراوودرب خروجی اطاق، باصدای بلند ومتشنج گفتم : " اما این شبکه براندازی ساخته وپرداخته ساواک است ، ازشما استدعا میکنم اگرثابت شد این افسران بیچاره وطن پرست ممتازارتش که 8 نفرند ، شبکه براندازی تشکیل داده اند ، امربفرمائید نام مرا هم درردیف نهم قراردهند" ،واضافه کردم : " من بجهنم ، اما تا دیر نشده از اعلیحضرت استدعا کنید :تیمی متشکل ازپنج امیر ازسازمانهای مختلف امنیتی وانتظامی ودادرسی ارتش ، پرونده ساواک وخوداین افسران بازداشتی رادراختیاربگیرند وقبل از همه ، همین الان این افسران رابه محلی غیرازساواک منتقل کنند ، زیرا ساواک برای اثبات ناتوانی اداره دوم درمراقبت ازپرسنل نظامی ، وموجه جلوه دادن اعمال خودش ، حتی اگر شده با دیوانگی ، افسران را ارّه ارّه کند وبرای داستان ساختگی خود، بااعترافات واهی زیرشکنجه ، تصویری بظاهر واقعی بسازد ، آنوقت شما ومن وهمه پرسنل اداره دوم ،قادرنخواهیم بود "سنگ فتاده درته چاه " را بیرون بیاوریم.تیمسارمقدم گفت :برویدبیرون ، دکلمه نکنید ، بمن هم درس ندهید .
بدفترم بازگشتم ولی تجسّم صحنه شکنجه شده سروان فرودنیا ، روان وروحم رامتلاشی وسرم بشدت درد میکرد.بعداز20 دقیقه ، سرهنگ محمدمحّبی ( سرتیپ بعدی )، رئیس دفترسپهبدمقدم تلفنی اطلاع داد : " تیمسار احضارفرموده اند " ، به محض ورود ، تیمسارمقدم گفت : " فوری مطالبی را که گفتید چندامیر مسئولیت تحقیق رابعهده بگیرند ، بصورت شرفعرضی بنویسدبیاورید ، من استدعای شرفیابی فوری کرده ام ".من با آنکه حال مساعدی نداشتم ، اما تجسم جلوگیری ازمرگ 8 افسربیگناه ارتش ونابودی خانواده های آنان ،درنگارش گزارش کوتاه شرفعرضی که بتواند تمامی ماجرا را تشریح کند ، احساس تمرکز فکری عجیبی پیداکرده بودم.
گزارش به عرض پادشاه رسید وایشان باپیشنهاد موافقت کردند.تیمسارمقدم پس ازبازگشت ازدربار مرا احضارکرد.این باربا اعتمادبه نفسی که پیدا کرده بود ، آرامتر شروع به سخن کرد وباابراز پشیمانی ونوعی دلجوئی ازپرخاشی که چندساعت قبل بمن کرده بود ، درحالیکه گزارش شرفعرضی رابمن تحویل میداد گفت : " اعلیحضرت باپیشنهادموافقت فرمودند، من به ایشان عرض کردم افسر مسئول اداره دوم ، همان افسریست که مسئول تحقیق از فرمانده ژاندارمری ودیگران بوده ، وآنچنان نسبت به ساختگی پرونده ساواک مطمئن است که صریحاً به جان نثارگفته ، اگر خلاف تشخیص اوثابت شود، خوداوهم مجازات شود " واضافه کرد :" حالا تامّل کنید وازدسترس دورنشوید تامن تلفنی با تیمسارفخرمدرس (رئیس دادرسی ارتش ) هماهنگ کنم وازروسای شهربانی وژاندارمری و ....بخواهم امیری رامعرفی نمایند".
هماهنگیهای لازم انجام ، وضمن صدور دستوراتِ پادشاه فقید به ارتشبدنصیری ، هرگونه تماس وگفتگوی بازجویانِ کمیته باافسران زندانی متوقف ، وصبح روزبعد تیم امیران تعین شده درزندان اوین مستقر وسوابق مربوطه همراه 7 نفر افسران بازداشتی بزندان اوین تحویل گردیدند.
امیران مذکور تا آنجا که بخاطر میاورم عبات بودنداز : ( سرلشگر بیت الهی از ژاندارمری-سرلشگرنصرت الله بختورتاش ازاداره دوم ( دکترحقوق )و–سرتیپ کبیرازدادرسی ارتش-سرتیپ نجاتی ازدفترویژه- احتمالاً سرتیپ کنگرلوازساواک (شاید من درمورد این نام اشتباه میکنم )ویک سرتیپ ازشهربانی ( نام اورابخاطرنمیاورم )بودند.
هنگامیکه امیران درموردغیبت نفرهشتم ( سروان مجیدفرودنیا ی شکنجه شده) ،ازساواک سئوال میکنند ، امیرِنماینده ساواک پاسخ میدهد : " چون وی حالت صرع داشته ، وحالش مساعدنبوده دربهداری بستری شده است !! ".
شب قبل سرلشگر بختورتاش، ازمن خواسته بود پرونده خدمتی واطلاعاتی هر8 نفرافسران موردبحث رادراختیاراوبگذارم که بتواند شب درمنزلش آنهارامطالعه وصبح روزبعد نیزهمراه خود داشته باشد تا چنانچه دیگرامیران حاضردرجلسه، نیازی داشته باشند ، به آنها ارائه نماید.
درجلسه امیران ، نه من ونه هیچیک ازمسئولین ساواک ( بجز امیر منتخب تیم تحقیق ) ، حضورنداشتیم.بعداز گفتگوی مقدماتی ، امیران ، سوابق عملیاتی ومکاتبات داخلی ساواک را مورد بررسی وهمه افسران بازداشتی رابطورانفرادی به جلسه احضار میکنند.ازآنجاکه ازمدتها قبل ، "مقام امنیتی " ،چندین تیم مراقبتی برای تعقیب افسرا ن موردبحث ازتهران به بروجرد اعزام کرده بود، پرونده عملیاتی مملو ازگزارشات مراقبتی روزانه یکنواخت وگویای این بود که : " افسران مذکور هرروز بخانه یکدیگرمیروند وساعا تی رادرمنزل میزبان میگذرانند " ونتیجه گیری اطلاعاتی کرده بودند که این تجمعات روزانه درجهت تبادل نظر برای فعالیتهای براندازی است.
بنابراین ،اولین سئوال امیران ازافسران بازداشتی ، انگیزه وعلت مراجعات روزانه او ، بخانه دیگری بود ،وپاسخ همگی آنها یکسان وعلت ، بهره گیری ازدانش تخصصی رسته ای همدیگر عنوان میشود.( این روش درارتش معمول بود وهمه ساله افسران منتخب برای آزمون دانشگاه فرماندهی وستاد بایکدیگر برنامه ریزی میکردند ، افسررسته توپخانه بدیگران توپخانه درس میداد، روزدیگرافسررسته مخابرات بدیگران مخابرات میاموخت وبهمین ترتیب دررسته های دیگر....).
پس از تحقیق از آخرین نفر ، امیران حاضر درجلسه اوین که دچار " شوک " شده بودند ،بین خود ، شروع به انتقاد ازعملکردساواک نموده ویکی ا زآنها ( تاآنجا که بیاد میاورم سرلشگربیت الهی): باعصبانیت میگوید : " کسی که بامادرخود زنا کند-بادیگران چه ها کند " ، وسرلشگر بختورتاش ، خطاب به سرتیپ کبیرنماینده دادرسی ارتش میگوید : " تیمسار چرادادرسی ارتش، به پوزه این آدمها نمیزند، مملکت با این کارها منفجرمیشود".(وی رئیس دکترین اداره دوم و صاحب تالیفات بسیار وتحقیقات اودرباره زرتشت بسیارمعروف وچندین بارتجدیدچاپ شده است ).
سرانجام صورتجلسه ای باخط سرتیپ کبیر وامضای همه امیران شرکت کننده ، تهیه و تصمیم میگیرند 7 نفرافسران بروجرد را مستقیماً به اداره دوم اعزام تا ترتیب بازگشت آنها به بروجردداده شود.
پس ازهماهنگیهای مربوطه ،مقررشد ارتشبدنصیری وسپهبد مقدم وهمه امیران حاضردرجلسه اوین ، دردفتر سپهبدفخرمدرس رئیس دادرسی ارتش حاضر وامیران اوین ، صورتجلسه تنظیمی را به رئیس دادرسی ارتش تسلیم وهمگی نظریات خودرا درحضور رئیس ساواک ورئیس اداره دوم مطرح ، وصورتجلسه جدیدی با امضای نصیری ومقدم وفخرمدرس وامیران جلسه اوین تهیه ومقررمیگردد ، برمبنای صورتجلسه جدید ، ساواک واداره دوم ، گزارش شرفعرضی مشترکی تهیه وارتشبدنصیری وسپهبد مقدم به اتفاق به حضور پادشاه فقید رفته وگزارش را به استحضاربرسانند.
پس از اتمام جلسه دادرسی ارتش ، سرلشگربختورتاش ازدفترسرتیپ کبیربمن تلفن کردو ضمن تحسین من درتشخیص بیگناهی درهمان مراحل اولیه ، گفت " انصاری شیرمادرت هزاربارحلالت باشدوگوشی تلفن را به سرتیپ کبیرداد ، کبیرهم مراموردمرحمت قراردادوبشوخی وخنده گفت : " آقا تو شاهکارکردی ، چکاربایدکرد که توبه خانه خودت دادرسی برگردی ".
روزبعد ، اول وقت اداری سپهبدمقدم مرا احضاروبه محض حضوردردفتراو ، باحالتی بسیار بشاش ،از پشت میزش به وسط اطاق آمد وضمن دست دادن بامن ،و عذرخواهی ازحالت عصبی دوروزقبل خودش ، مرا بوسید وبمن گفت : " دوشب گذشته ازنگرانی نخوابیده " واضافه کرد : " امروزنمایندگان ساواک برای تهیه گزارش به اداره دوم خواهند آمد وبا هماهنگی وانشای شما ، گزارش شرفعرضی مشترک تهیه شودتا من وتیمسارنصیری به اتفاق ،شرفیاب وبعرض برسانیم.گفتم : "تیمسار دو استدعادارم " ، گفت : "بگوئید" ، گفتم : " چون ساواک بدروغ گفته است سروان فرودنیا دچارصرع شده ودربهداری بستری است ، استدعای اولم اینستکه ، تاآثارشکنجه دربدن او باقی است ، به تیمساربختورتاش ویک پزشک ویک افسر ازبخش فنی اداره دوم ماموریت مرحمت فرمائید ،ازاین افسردرهرکجائیکه بستری است عیادت ، وافسربخش فنی ازبدن او عکسبرداری کند وهرسه نفر بطورجداگانه مشاهدات خودراگزارش واظهارات آنها درگزارش شرفعرضی ، منظورو عکسها هم ،ضمیمه گزارش تقدیمی، به اعلیحضرت ارائه شود. استدعای دوّمم اینستکه ازساواک بخواهید نمایندگان اعزامی آنها ازمیان نظامیان باشد ، چون وقاحت پرسنل لات ولوت کمیته برای من غیرقابل تحمّل است " ، تیمسارمقدم ازبکاربردن اصطلاح "لات ولوت" لبخند زهرآلودی زدو گفت : " همینکاررا میکنم ".
ساواک برمبنای گفتگوی تلفنی تیمسار مقدم و ارتشبدنصیری ، سرهنگ دوم هرمز آیرم ، سرگرد ..... مقیم امریکا، وسرگرددیگری بنام نوروزی ( درهمان ماههای اولیه دگرگونی رژیم ، دستگیرواعدام شد) ، به اداره دوم اعزام کرد. (هنگامیکه ازافسرمقیم امریکا که خواهش کرده نامش رانبرم ، علت راپرسیدم ، گفت 33 سالست من بخاطربدنامی ساواک منزوی هستم ،مادرمن چندسالیست فوت کرده ،حالا دراین سن وسال، انتشار کتاب این ..... ،باعث شده ، مردم مادرمرحومم رامورد نوازش قراردهند ) .
آنها بدفترمن راهنمائی شدند وسرلشگربختورتاش هم بدستور تیمسارمقدم دردفترمن حضورداشت.من متن گزارش راتهیه وپس ازاتمام آن، برای حاضران قرائت کردم.درپاراگراف دوم گزارش شرفعرضی تنظیمی ، اشاره کرده بودم : " مسئولین اداره سوم ساواک به تندرویهای خود معترف وبا شرمساری ، مطیع اوامرتنبیهی شاهانه هستند ". درلحظه خواندن عبارت مذکور ، سرهنگ آیرم گفت : من بااین عبارت موافق نیستم . من ازسالها قبل وزمانیکه آیرم ، دردادرسی ارتش خدمت میکرد ، وی رامیشناختم ، به او گفتم : " هرمز اگر میشد درگزارشات شرفعرضی ،ازکلمات رکیک وزننده استفاده کرد ، من بجای این عبارت مینوشتم : " ساواک به خباثت ورذالت اعمال انجام شده معترف و مسئولین اداره سوم باعرض پوزش ازپیشگاه شاهانه میگویند ( گُه خورده ایم ) ، آیرم بمن گفت : "تودیوانه شدی" وهنگامیکه متوجه شدمن حاضر به تغییر متن نیستم ، ازدفترمن خارج وبا بیسیم اتوموبیل ساواک ، نفهمیدم از چه کسی کسب تکلیف میکرد.وقتی آیرم بازگشت ، سرلشگر بختورتاش که همیشه بسیارادیبانه سخن میگفت به آیرم گفت : " من هیچ اشکالی درمتن ومعنای گزارش نمی بینم ، اگر این افسران الان اعدام شده بودند، همه ساواک "جشن خون" میگرفت ، شما کارتان درموردارتش فضولی وخلاف قانون ، اعمالتان وحشیانه ، احساستان حیوانیست ، حالاطلبکارهم هستید؟ ، آیرم محترمانه ولی معترضانه پاسخ داد : " تیمسار : " من تادوسال قبل بازپرس دادستانی ارتش بودم وسابقه من درساواک بدوسال هم نمیرسد ، ولی فرمایشات تیمسار خطاب به من است ودائم میفرمائید " شما ".بختورتاش گفت : شما شخص نیستید، وبعنوان نماینده ساواک دراینجا حضوردارید، من وقتی میگویم " شما منظورشخص نیست ، سازمانست ".
درحالیکه سرلشگربختورتاش وسرهنگ آیرم مشغول جّروبحث بودند ، سرگردساواک مقیم امریکا ، من را بکناری کشید وآهسته گفت : " روی حرفت محکم به ایست ، اینها ( ساواک ) شلوارشان رازردکرده اند، ماهم درساواک چوب بدنامی ثابتی ودارودسته اورامیخوریم، وبالحن غمگینی ادامه داد: " درادارات ساواک کسی نیست که روزی صدتا فحش خواهرومادر به ثابتی ندهد، نصیری ....آنراندارداوراعوض کند ، من میخواهم تقاضای برگشت به ارتش رابدهم ، من مطمئنم یکروز درداخل ساواک بوسیله خودکارمندان ساواک ، این مرتیکه ترورمیشود".
گزارش شرفعرضی به استحضارپادشاه رسید ، اعلیحضرت به ارتشبدنصیری گفته بودند : " مسئولین را تنبیه کنید" وبه سپهبدمقدم هم دستوردادند : " ازافسران مهندسی دلجوئی شود، وچون باوضعی که پیش آمده وآنها ازمطالعه درسشان عقب مانده اند ،همه آنها بدون کنکور در دانشگاه فرماندهی وستاد پذیرفته شوند ".
وجدان های بیدار، ندای حق خواهی مرا نادیده نگیرید!

• این نامه توسط جاوید هوتن کیان از بند متادون زندان تبریز نوشته شده است. جاوید هوتن کیان وکیل سکینه ی آشتیانی بود که بعد از ملاقات با دو روزنامه نگار آلمانی زندانی شد ...

دوشنبه  ۱۵ خرداد ۱٣۹۱ -  ۴ ژوئن ۲۰۱۲

نقی محمودی - وکیل دادگستری: جاوید هوتن کیان، وکیل سکینه محمدی آشتیانی، هیجدهم مهر ماه سال هشتاد و نه، در دفتر کار خود و در حین مصاحبه با روزنامه نگاران آلمانی، دستگیر و از روز دستگیری، به مدت چندین ماه، مورد غیرانسانی ترین شکنجه ها ی جسمی و روحی ، قرار گرفته است.
مضافا به این که، در ادامه ی این شکنجه های جسمی و روحی طاقت فرسا، از آبان ماه سال نود، به بند متادون که مخصوص نگه داری زندانیان معتاد به مواد مخدر است، منتقل شده است. زمان ملاقاتم با جاوید هوتن کیان، در فروردین ماه سال نود در زندان تبریز، انسانی را در برابرم مشاهده کردم که در عین این که از لحاظ جسمی بسیار لاغر و تکیده شده و قدرت سر پا ایستادن نداشت از لحاظ روحی نیز نابسامان می نمود. در خلال گفتگویمان علت نابسمانی روحی خود را اضطراب ماندگار از "شکنجه های جسمی و روحی شبانه روزی" اعلام کرد. همچنین از مصرف چندین قرص آرام بخش، سخن به میان آورد که در جنب کرختی و بی حالی و رخوت، سرسام های روزانه و کابوس های شبانه را برای اش، ایجاد کرده اند. آن چه که "سربازان گمنام امام زمان" بر سر آورده بودند ، همزمان با توضیح مشروح ،در سه صفحه سربرگم نوشت . سه صفحه ای که، نه تنها وسیله ی رییس زندان و رییس حفاظت اطلاعات زندان تبریز ضبط و به اینجانب مسترد نشد، بلکه باعث ممنوعیت ورودم به زندان تبریز نیز شد!
بخش هایی از این رنج نامه، که هوتن کیان، در آن "وجدان های بیدار" را مخاطب قرار داده است، توسط یکی از همبندی های جاوید هوتن کیان، خارج نویسی و جهت انتشار به اینجانب ارسال شده است که جهت اطلاع "وجدان های بیدار"، اقدام به نشر آن می کنم:


وجدان های بیدار، ندای حق خواهی مرا نادیده نگیرید!


قریب به بیست ماه ، از روز دستگیریم می گذرد. از همان لحظه ی دستگیری ، به مدت چندین ماه متوالی ، انواع و اقسام توهین ها نسبت به خود و خانواده ام و همین طور شکنجه های غیر انسانی روحی و جسمی را تجربه کردم. زمانی که مثل توپ فوتبال ،توسط چندین بازجو از نقطه ای به نقطه دیگر شوت می شدم ، فحش هایی هم که تا به آن روز ، نشنیده بودم ،از جوانب مختلف نثارم می کردند. دو نفر از بازجو ها ، مدام می گفتند تو ... هستی که با حیثیت جمهوری اسلامی بازی کنی. مصطفایی .... ولی تو توی چنگ ما هستی. تو را از زاده شدن ، پشیمان خواهیم کرد. هزار بار در روز ، آرزوی مرگ خواهی کرد.


آن چه را که می گفتند و می خواستند به حقیقت پیوست. از روز دستگیریم تا به امروز ، هر روز آرزوی مرگ کرده ام ولی تا به حال به سراغم نیامده ولی اداره ی اطلاعات و مسئولین زندان ، در صدد کشتن تدریجی من هستند. هفت ماه است که به دستور اداره ی اطلاعات ، قادر نجاری ( قاضی ناظر زندان ) _ رییس سابق زندان تبریز (ایرج قیصر نژاد ) که جای خود را از دو ماه قبل به علی استادی داده و در حال حاضر با ترفیع درجه ، معاون اداره کل زندان های استان آذربایجان شرقی شده است و علی رضا قویدل ، رییس سابق حفاظت اطلاعات تبریز ، مرا از بند مالی به بند متادون ، انتقال داده اند. صرفنظر از این که، این بند به معتادین مواد مخدر اختصاص دارد ، همه ی زندانیان بند را از هر گونه حشر و نشر ، مکالمه و حتی هم خرجی با من ، بر حزر و آن ها را تهدید کرده اند که در غیر این صورت ، با مجازات های شدید انتظامی ، تنبیه خواهند شد. فقط زندانیان سیاسی بند و افراد معدودی ، جسته و گریخته و به صورت پنهانی با من در ارتباطند. هنوز ، از کابوس شکنجه ها خلاص نشده ام . هر شب در خواب می بینم که باز می خواهند با آتش گداخته ی سیگار بیضه هایم را بسوزانند و به همین خاطر بی اختیار دست ها یم را به لای ران هایم می برم. صدای نعره های شبانه ام ، نه تنها خودم ، بلکه سایر زندانی ها را هم، روانی کرده است.تا به حال چندین نامه به مقامات مختلف قضایی نوشته ام که به هیچ یک از آن ها ، ترتیب اثر نداده اند. به همین جهت ، هیچ امیدی به این مقامات ندارم. هر چند که از آقای محمد مصطفایی انتظار داشتم به جای معرفی خود در جهان آزاد به عنوان تنها وکیل سکینه ، اقدامی هم برای رفع اسارت از من می کرد چرا که او بهتر از هرکس دیگر ، قادر به تصور جنایاتیست که بر سر من آورده اند. به هر حال ، مرا به روزی انداخته اند که حتی آرزوی دیدار با دختر کوچکم را که تا به حال مرا از دیدارش محروم کرده اند ، ندارم. ولی از وجدان های بیدار استمداد می کنم که مرا به یاد آوردند و شبها راحت سر بر بالین خود ننهند چرا که ماه هاست از آن محرومم تا جایی که به خاطر ندارم کی راحت خوابیده ام. شش سال ، به من حبس داده اند ولی مطمئنم تا پایان حبس ، مرا زنده به گور خواهند کرد...

دادستان انقلاب با ریختن « چسب اوهو» در بینی زندانی او را زجرکش کرد.

دادستان انقلاب با ریختن « چسب اوهو» در بینی زندانی او را زجرکش کرد.

شاهد جنایت های حکومت اسلامی (بخش بیست و نهم)

جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۱ ژوين ۲۰۱۲

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar02.jpg
«.......از جبهه برگشته بودم، به حراست فرودگاه گفته بودند به من خبر بدهند جلسه مهمی در دادگاه انقلاب است که من حتمی باید در آن شرکت کنم. به موقع نرسیدم و جلسه تمام شده بود. جلسه، جلسه ی معارفه دادستان جدید محمد رضا رمضانی بود. آیت الله حائری را دیدم که عبا و عمامه اش را برداشته بود، کت و شلوار پوشیده بود.دور گردن اش را هم شال انداخته بود. موسوی رئیس دفترش رانندگی می کرد، با ماشینی که وانت بار بود.حاکم شرع قربانی و میرعماد و محمد رضا رمضانی را هم دیدم که از دادگاه بیرون آمدند و قدم زنان به طرف بازداشتگاه که پشت دادگاه قرارداشت، می رفتند. شنیدم میرعماد شده دادستان تهران و فعلا محمد رضا رمضانی جای او را می گیرد.قربانی صدایم زد و از من خواست رمضانی را با نحوه کار در زندان و بازداشتگاه آشنا کنم. رمضانی به نظر من آدم فرومایه ،خونریز،جاه طلب و غیر قابل پیش بینی بود. توی نمازخانه نشسته بودیم . من کمی در مورد زندان به او گفتم: «گفتم مجموعه ی زندان و بازداشتگاه کار خودشونو می کنن، اگربا موردی مشگل ویا دخالت و اعتراض مواجه شدن برای پیگیری به شما مراجعه خواهند کرد»، می خواستم به او حالی کنم تند نرود والا بازجوها و شکنجه گرها « درازش می کنن». متوجه شدم حرف هایم را جدی نمی گیرد. ستار احمدی ، هادی آسمانی و مریم موسوی هم به ما پیوستند. برای توجیه بیشتر رمضانی راه افتادیم که قسمت های مختلف زندان را دقیق تر ببیند. ضمن عبوراز سالن رمضانی به یکی از اتاق های بازجویی رفت . میرعماد داشت در باره قاسم خداپرست، اهل مشهد و از مسئولین بخش فرهنگی مجاهدین می گفت و می خواست تسهیلات تلفنی برای او فراهم کنند. رمضانی میر عماد را صدا زد و در باره این امکانات صحبت کردند.

وارد یک اتاق بازجوئی شدیم .جعفر موقر و حمید بانشی هم آنجا بودند. زندانی ای روی زمین افتاده بود. مچاله شده ،خودش را جمع کرده بود. چشم بند نداشت، دولا شدم وصورت شکسته و در هم پیچیده اش را دیدم ، زل زده بود به زمین ، پلک نمی زد.آنقدر آسیب دیده بود که نمی شد گفت زنده است یا جان داده ،نگاهم را روی سینه اش متمرکز کردم، به سختی نفس می کشید.نگاهم به پای اش افتاد، آش و لاش بود. دو حفره ی عمیق و چرکین، که مقداری کهنه توی زخم های اش گذاشته بودند.انگشت کوچک پای اش را شلاق برده بود، به جای انگشت خون مردگی و زخم بدی دید ه می شد.رمضانی از میرعماد پرسید:« ایشان را به خاطر دارین؟»، میرعماد نگاهی به صورت زندانی انداخت ، به او خیره شد ، بعد خودش را عقب کشید: و گفت : « البته ، البته که به خاطر دارم ، بالاخره تو تله افتاد». بانشی پرید وسط حرف میر عماد و گفت : « خیلی وقته کارش تمومه ، مرده شم دفن کردیم، خونواده شم مرتب میرن کفرستون دنباله قبرش» ، حرف بانشی که تمام شد،زندانی تکانی خورد ، با صدائی آهسته اما قابل شنیدن برای همه ما، گفت :« همه تون خفه شین ،همه تون حرومزاده و نامردین، همه تون » ، تکان که خورد متوجه شدم دست چپ اش از روی شانه اش افتاده روی سینه اش ، دست از کتف دررفته بود، علت اش هم این بود که او را مدت زیادی با یک دست آویزان کرده بودند. رمضانی رو به موقر کرد و گفت : « بالاخره فهمیدین اسمش چیه ؟ » و موقر گفت : « بله، اینهمه وقت مارو گرفت تا بالاخره تو یه مواجه شدن لورفت ، اسمش هست محمد نقره خور( معروف به مسعود و محمود) . رمضانی پشت میزی که نشسته بود جلوی اش یک پرونده بود،، روی پرونده سه لوله ی« چسب اوهو» بود. رمضانی سر یکی از آن ها را باز کرد، همین موقع صبوری وارد اتاق شد و توی گوش میرعماد چیزی گفت ، و به اتفاق از اتاق خارج شدند. رمضانی رو به زندانی کرد و گفت :« می خوونی یا ترک کردی؟ ( منظورش نماز بود)، حالا بشین مثه بچه آدم بخوون ببینیم آدم شدی یا نه » ، زندانی به سختی سرش را حرکتی داد ، نگاهی به رمضانی و بعد به همه ی ما کرد و گفت :« باشه می خوونم ، اما اون چیزی رو که خودم می خوام می خوونم»،اوکه در نگاه من نفس های آخرش را می کشید چشم های بی رمق اش را بست و خواند: « الله اکبر، الله اکبر، اشهدا انا لا الا لله الا لله»، و روی زمین ولو شد. رمضانی به سرعت وبا عصبانیت از پشت میز بلند شد، خودش را رساند به پشت سر زندانی ، زانوی راستش را ستون کرد توکمر زندانی ، پای چپ او را از زانو کشید بالا، با دست چپ اش پای زندانی را گرفت و سراو را خواباند روی زانوی اش و به سرعت تمام چسب اوهو را توی بینی زندانی خالی کرد، زندانی ی دست بسته هر چه تلاش کرد سرش را عقب بکشد ونگذارد، نتوانست ، توان اش را هم نداشت ، مقداری از چسب ها از توی بینی به طرف لب و دهان زندانی سرریز شدند .بعد از چند دقیقه زندانی را رها کرد. زندانی همه قدرت اش را جمع کرد و شروع کرد به فریاد کشیدن،دست های خردشده اش بسته بود ، پیشانی اش را محکم به زمین می کوبید، انگار می خواست جمجمه اش را خرد کند، بی قرار شده بود ، بعد از مدتی تمام بدن اش شروع کرد به لرزیدن،تمام صورت اش پر خون شده بود، سرفه هایی شدید شروع شده بودند، نفس اش تنگ تر شده بود ، پیچ و تاب می خورد و دیگر نمی توانست فریاد بزند، ناله می کرد،سرفه ها هر دم شدید تر می شدند، رنگ صورت اش کم کم رو به کبودی و سیاهی گذاشته بود، ناگهان خون ازگوشه ی دهان اش بیرون زد، اطرافش پراز خون شده بود، سعی می کرد با کوبیدن سرش به زمین خودش را زود تر راحت کند، بوی تند چسب قطره ای توی فضا پیچیده بود.قربانی آنقدر به چشم های اش فشار آورده بود که چشم ها ی سرخ شده و خونین می خواستند از حدقه بیرون بزنند،خون بیشتری از دهان اش بیرون زد ، لب ها و زبان اش را به شدت گاز گرفته بود، از گوشه ی دهان اش ، در میان خون کفی سفید و شیری زنگ که دلمه بسته بود بیرون ریخت ، یک پیچش و تشنجی تند تمام بدن اش را در هم پیچاند ، وجان داد. قربانی پیچیده در خود آرام گرفت.

در تمام این مدت رمضانی خونسرد پشت میز نشسته بود و زجرکشیدن قربانی را تماشا می کرد. همه سکوت کرده بودند، آنقدر صحنه هولناک و زشت بود که حتی بازجوها و شکنجه گرها یی مثل موقر و بانشی هم مات شان برده بود. از اتاق که بیرون آمدم رمضانی پشت سرم بیرون آمد . صدایم کرد، گفت: « حاج آقا خیلی احساساتی هستین ، شما فکر می کنین آن ها بهتر از این با ما رفتار کردن و می کنن»، چیزی نگفتم، آمد روبرویم ایستاد تا چشم در چشم بگوید: « در ضمن از راهنمایی ها و نصیحت هایی که فرمودین ممنونم » ، و رفت. او می خواست از من و بازجوها و شکنجه گرها هم زهرچشم بگیرد، که گرفت. جعفر موقر بلافاصله به مجید تراب پور خبر داد، مجید خودش را به رمضانی رساند ، و با دلخوری و صدای بلند گفت: « جناب این کارا کار ماست، مام کارمونو بلدیم ، لطفا دخالت نکنین»، رمضانی اعتنائی نکرد، و رفت.

* نام قربانی محمد نقره خور بود، مسعود صدای اش می زدند( به نظرم محمود هم صدای اش می زدند)‌، ۲۴ یا ۲۵ ساله بود. حدود آبان ماه سال ۱۳۶۲ در حالی که او زیر شکنجه بود به خانواده اش اعلام کردند او اعدام شده است و خانواده بهتر است بروند کفرستان سراغ اش. روزی که دادستان جدید، آخوندمحمد رضا زمضانی محمد را زجر کش کرد دوم بهمن ماه سال ۱۳۶۲ بود.

*********

زیر نویس:

* سلسله مطالبی که بیست و نهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند و می کنند-، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، وحقیقی، نباشند).

برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.