نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

م.سحر:
Sahar m 
ما که در بلوای دین، بردوش ، پرچم داشتیم
یاعلی گویان هوای ابنِ  مُلجم  داشتیم

دست در اوقاف  و سر در سفرۀ  سهم امام
تاجِ سلطانی به فرقِ شیخنا کم داشتیم

از خدا دم  میزدیم  اما ز شیطان  بیشتر
بارِ  کین‌های کُهن  بر دل  ز آدم داشتیم

رهروان راهِ  بوسفیان  و حجّاج  و شُریح
دشمنی‌های عرب  با  کشور جم  داشتیم

حّقِ انسانیت  از ایرانیان  کردیم  سلب
زان که بر ابزارِ دین، حقّ  مُسلـّم  داشتیم

شیخ فضل الله نوری رهنمامان بود و خوش
چشم و گوشِ  دل بر آن «گاو مجّسم»  داشتیم

بهرِ ترویجِ  ستم ، روزی که از ماه  آمدیم
حُکمِ جباّر و کلید هردو عالم  داشتیم

جهل را بر دانش و بیداد  را بر عدل و داد
کین به مِهر و  وَحش بر انسان  مُقدّم  داشتیم

پشت بر آیاتِ  رحمت ، تکیه بر احکامِ رُعب
بر کلامِ «اُقتلوا» ایمانِ محکم  داشتیم

آنچه کز نامردمی‌ها  در تصور می‌گذشت
بیش و کم  در شبکلاهِ دین ،  فراهم داشتیم

در رهِ ویرانی ی  ایران و بسط ِ جور و جهل
پا به پای  قاتلان ، گامی  مُصمّم  داشتیم

تا زبیخ و بُن براندازیم  نسلِ  عشق را
لشگری جرّار و خونریز و مُنظّم داشتیم

هرگز از انسانیتمان غم  به  دل راهی نیافت
گر غمیمان بود ، از اسلامیت  غم  داشتیم

کینۀ صدساله‌ مان برسینه،  نیشی داشت صعب
شُکر، کز خونِ  جوانان ، نوش  و مرهم داشتیم

مرجعِ  روحانیت  بودیم  و «منصوب  خدا»
تکیه بر ظلم  و نصیب  از اسمِ اعظم  داشتیم

م. سحر
۳۰/۷/۲۰۱۳
http: //msahar. blogspot. fr/
...........................................................
یادداشت :
* این شعر با دیدن دوبیت زیر از شاعر جوانی به نام محمد رضا طاهری سروده شد
...................................
عشق را در قلبمان با کینه توام داشتیم
از علی گفتیم و در خود ابن ملجم داشتیم
نانمان چون با کباب دین و تقوا چرب شد
رستگاری را برای خود مسلّم داشتیم


 Mokhtari Mohamad
توضیحِ رضا پرچی زاده: یک روز پس از هشتاد-و-هفتمین سالگردِ امضاءِ فرمانِ مشروطیت به دستِ مظفرالدین شاهِ قاجار، یعنی در مورخهِ پانزدهمِ مردادِ 1372، محمد مختاری، در حرکتی نمادین، نامه ای سرگشاده به فریدون آدمیت نوشت و در آن از پاس-نداشتنِ «انقلابِ مشروطه» هم در روزگارِ شاهنشاهی و هم در دورانِ جمهوری اسلامی گلایه کرد. نگاشتنِ نامه خطاب به آدمیت عملی نمادین بود، به این دلیل که وی بیشترِ عمرِ خود را به تحقیق-و-تفحص در احوالاتِ مشروطه و بدین ترتیب زنده-نگاه-داشتنِ «اندیشگیِ» انقلابِ مشروطهِ ایران گذرانده بود. در این نامه، مختاری به زبانی ساده و روان بر بنیادی-ترین مولفه های اندیشگیِ مشروطه همچون «مردم-سالاری»، «حکومتِ قانون»، «فرهنگِ رواداری»، «شهروندی»، «عدالت»، و «فردیت» تاکید می کند؛ که در دورهِ پهلوی به بهانهِ «لزومِ توسعه» و در دورهِ جمهوری اسلامی به بهانهِ «حفظِ اسلام» سرکوب شده اند. بدین ترتیب، این نامه، دقیقا بیست سال پس از نگاشته-شدنش، به نظرم هنوز هم در عینِ ایجاز، یکی از کامل ترین نگاشته ها در بیانِ ارزشهای انقلابِ مشروطه و لزومِ تداومِ اندیشگیِ آن برای ایران و ایرانیانِ معاصر است.
اینکه مختاری خود تنها چند سالِ بعد (1377) با آن وضعِ فجیع قربانیِ «قتلهای زنجیره ای» شد؛ و اینکه آدمیت پس از انقلاب چنان مغضوب شد که تا به هنگامِ مرگ (1387) تقریبا هیچ اثرِ مهمی به نگارش درنیاورد؛ خود نشان از این حقیقت دارد که حتی پس از حدودِ یک سده، ارزشهایِ انسانیِ مدرنی که مشروطه-خواهانِ ایران، به عنوانِ یکی از اولین مللِ آسیایی و بسیار پیشتر از ظهورِ مکاتبِ ضدِانسانیِ تمامیت-خواهانه ای همچون «فاشیسم» و «اسلامیسم» در سرتاسرِ دنیا، به هوای آن به پا خاسته بودند، هنوز هم تا چه حد در مملکتِ ایران غایب اند. از آنجا که متنِ این نامه در اینترنت موجود نبود، آن را از روی نسخه ای که در اختیار داشتم (در کتابِ «تمرینِ مدارا» (1377) که به همتِ امیر عزتی اخیرا بر روی نت قرار گرفته قابلِ دسترسی است) تایپ و ویرایش کردم تا در این یکصد-و-هفتمین سالگردِ انقلابِ مشروطه در اختیارِ هموطنانم قرار گیرد. باشد که مفید افتد.
*****
امسال نیز چهاردهمِ مرداد تنها در گوشه ای از تقویم گذشت. نه مطبوعات که زمانی رُکنِ چهارمِ مشروطه بودند «سالگردِ مشروطیت» را به یادِ کسی آوردند، و نه کسی به تداعی، نامی از آن راند. حال آنکه ما ملتی مناسبت-جو و مناسبت-پردازیم؛ و روزی نیست که به حرف یا به عمل از مناسبتی یاد نکنیم. نگاهی به روزها و هفته های گوناگون نشان می دهد که در حافظهِ تاریخی و فرهنگی و دینی و ملی و سیاسی و اجتماعیِ ما، مناسبتها و مراسم، یادها و یادبودها و شعائر جای ویژه ای دارد. حتی می توان گفت روشها و گرایشهای سیاسی و عقیدتیِ رسمی و روزمرهِ ما نیز غالبا بر همین اقتضاها و مناسبتها استوار است.
در تقویمها نزدیک به یک-سوم از روزهای سال، به نامی یا رویدادی یا مراسمی یا بزرگداشتی منسوب است. هر روز با مصلحت و سیاست یا راه و رسمِ ویژه ای همراه شده است. از نامگذاری تا مراسم و تعطیل، و از سوگ و سرور تا تقدس و تبرک و... همه نشانگرِ چنین اعتقاد و رویکرد، یا مصلحت و سیاست، یا رسم و عادت و شعائری است. از این رو، هنگامی که درمی یابیم سهمِ چهاردهمِ مرداد تنها همان گوشهِ تقویم است و بس، به صرافتِ اقتضاها و سیاستهایی می افتیم که این نقطهِ-عطف-در-حافظهِ-تاریخیِ-ما را نشانه رفته است؛ و بر آن است که این روز را نیز تنها در شمارِ روزهای دیگری قرار دهد که تقویمها به وضعی مشابه از آنها یاد می کنند.
تقویم روزهای مشابهِ دیگری را به ما یادآور می شود، مانندِ «روزِ جهانیِ موزه»، «روزِ هواشناسی»، «روزِ پرستاری»، «روزِ جهانیِ صنایعِ دستی»، «لغوِ کاپیتولاسیون در ایرانِ 1358»، «فتحِ اندلس به دستِ مسلمین» (92 ه.) و.... با این همه، دستِ کم بعضی از این روزها را بعضی از نهادها و بنیادها و اداره ها و... بزرگ می دارند؛ همزمان سخنرانی یا سمیناری، یادآوری یا مراسمی برگزار می کنند. اما انگار آن سیاستها و اغراض ترجیح می دهند که بزرگداشتِ روزهایی مانندِ «سالگردِ انقلابِ مشروطه» تنها برای همانهایی باقی بماند که در رژیمِ شاه آن را از محتوا تهی کرده بودند.
آنچه از سیاستگزاری های رسمی و تبلیغیِ موجود برمی آید این است که انگار باید همه چیز تنها در همین ایامِ اخیر خلاصه شود؛ و نقطه های عطفِ حیاتِ گذشتهِ این سرزمین توجهی برنینگیزد. یعنی این سیاستها بیشتر به اقتضاهای سیاسیِ روز معطوف است، نه به اقتضاهای فرهنگی و تاریخی و سرگذشت و سرنوشتِ دیرینهِ این جامعه. انگار این ملت هیچ خاطره و کارکرد و ارزشِ اعتباری، غیر از همین دورهِ چندساله، نداشته است. هرچند در این دوره برجسته ترین و بزرگترین رویدادها و خاطره ها و کارکردها و ارزشها متجلی شده باشد، باز هم نمی توان بر ارزشها و کارکردهای گذشتهِ یک ملت یکسره خطِ بطلان کشید.
البته حافظهِ تاریخی و ملی، به رغمِ چنین سیاستهایی، هرگز نقطه های عطفِ حیاتِ خود را محو و حذف نمی کند؛ و هرچند هم که روی این نقطه ها پوشانده شود، باز به هنگام، آنها را نمایان می کند؛ همچنان که روزهایی چون «بیست-و-نهمِ اسفند»، روزِ ملی-شدنِ صنعتِ نفت، «سیِ تیر»، روزِ قیامِ مردم علیهِ دولتِ قوام، و روزهای مربوط به «نهضتِ ملی»، حتی روزی چون «بیست-و-هشتمِ مرداد» در موقعیتِ منفیِ خود، از خاطرهِ جامعه زدوده نخواهد شد.
سالگردِ نهضتِ مشروطه برای مردمِ ما همانندِ «روزِ همبستگیِ جهانی با مبارزهِ مردمِ آفریقای جنوبی» (26 ژوئن) نیست که تنها در گوشهِ تقویم بماند، و یا احیانا با نوعی برخوردِ دیپلماتیک همراه شود؛ علتش هم بسیار روشن است: انقلابِ مشروطه، مبداءِ حیاتِ جدیدِ فرهنگی و ملی و سیاسیِ دورانِ صدسالهِ اخیر است. در این صد ساله مگر چند روزِ بزرگ چون این روز هست؟ روزی که ملتی توانست در روندِ انقلابش، ساختِ استبدادیِ دیرینه را به تمکین وادارد؛ و آن را به تاییدِ «عدالتخانه» و «مجلسِ شورای ملی» و «رایِ ملت» ناگزیر کند.
به راستی توجه به تاریخ و انقلابِ مشروطیت چه زیانی برای امروز می تواند داشته باشد؟ جای کدام مراسم را تنگ می کند؟ با کدامیک از ارزشهای امروزِ ما در تعارض است؟ درست است که پس از آن، وقایعِ مهمتری رخ داده است؛ درست است که در انقلابِ سالِ 57 بود که سرانجام رژیمِ سلطنت برافتاد؛ اما کدام جامعه است که از رویدادهای مهمِ تاریخی و افتخاراتِ سازنده و مبارزاتِ گذشتهِ خود تبرا جوید، یا عمدا در به-فراموشی-سپردنِ-آنها بکوشد؟
انقلابِ مشروطه، با همهِ مشکلات و افت-و-خیزها و نارسایی ها و نقصهایش، در شمارِ دیگر انقلابهای ملیِ دنیا بوده است. تاثیرش حتی در اسنادِ برخی انقلابها نیز مشهود است. تا سالِ 1357 نیز بزرگترین روزِ ملیِ تاریخِ معاصر بوده است. اهمیتِ آن را باید در مجموعه تمهیدات و سیاستها و توطئه ها و برنامه ها و موانعی جُست که رژیمِ دیکتاتوریِ پهلوی و حامیانِ بین المللی اش چندین دهه فراهم می کردند تا آثارِ آن را از میان بردارند. یادکردِ مشروطه به ویژه از آن رو هنوز اهمیت دارد که سرنوشتِ مشروطه، عینِ سرنوشتِ فرهنگیِ همین ملت بوده است. صد سال است که نگذاشته اند این ملت، به گونه ای نهادی و نظام-یافته، حقوقِ انسانیِ خود را در زندگیِ فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگیِ خود بازیابد. صد سال است که این ملت نتوانسته است به گونه ای نهادی و نظام-یافته، ساختهای استبدادیِ دیرینه را وانهد، و به ساختهای آزادمنشانه ای بگراید.
یادکردِ چنین روزهایی، به معنای تشریفاتِ توخالی و پُر-سر-و-صدا و از-سرِ-سیاست-بازیِ ریاکارانه، یا گذشته-گرایی و عُدول از مناسبتها و ضرورتهای امروز نیست. غرض آن نیست که به شکلها بگراییم، و از اصل و محتوایِ ارزشیِ این روزها تغافل کنیم، یا بدانها بی-اعتنا بمانیم؛ چنانکه رژیمِ شاه سالها، به ویژه پس از ششمِ بهمن [روزِ رفراندومِ «انقلابِ سفید» در سالِ 1341]، این رویدادِ بزرگ را به صورتی مسخ-شده جشن می گرفت؛ و چهاردهمِ مرداد را مستمسکی کرده بود تا بر ضدِ کارکردش اقدام کند؛ و حقوقِ ملیِ مردم را به حقوقِ باطلِ سلطنت تبدیل کند. غرض از یادکردِ مشروطه، پیوستن به «نسلِ خاطرات» نیز نیست، که همیشه اکنون را با گذشته تعبیر می کند، همهِ نیکی ها را در گذشته می جوید، همه را به عملکردِ خود فرامی خواند، و نسلِ امروز را به سببِ اینکه عمرش قد نداده که دیروز را دریابد، به ملامت می گیرد.
غرض از یادکرد، تاکید بر ارزشها و معیارها و دستاوردها و تجربه هاست. غرض، یادآوریِ اقدام و مبارزه و قیامِ ملتی است در راهِ حقوقِ انسانی و عدالت و آزادی، که مفاهیم و ارزشهایی کهنه-ناشدنی اند. غرض، یادکردِ مبارزان و از-جان-گذشتگانی است که همیشه در راهِ تعیینِ سرنوشتِ ملی از هیچ مجاهدتی دریغ نورزیده اند. غرض، بررسی و بازبینی و ارزیابیِ روشها و گرایشها و منشهایی است که این ملت در گام-نهادن به راهی «نو» ارائه داده است. غرض این است که دریابیم «مدرن بودن به معنیِ قربانی-کردنِ گذشته در پای نو نیست؛ بلکه پاسداشت، مقایسه، و به یادآوردنِ ارزشهایی است که آفریده ایم؛ و مدرن-کردنِ این ارزشها، بدانگونه که ارزشِ مدرن را از دست ندهیم.»
چه بخواهیم و چه نخواهیم، اِدراکِ ارزشهای نو در تعیینِ سرنوشتِ ملی و حقوقِ انسانی، از دورانِ انقلابِ مشروطه در ایران مطرح شده است. تا آن زمان، ما دچارِ ساختِ استبدادیِ دیرینه ای بودیم که هیچ حق و رای و امکانِ انتخاب برای مردم نمی شناخت. تا آن زمان، کلِ ملت در حکمِ «صِغار» بودند که به قیم نیاز داشتند. تا آن زمان، نظامِ سلسه-مراتب، به بلوغِ عقلی و سیاسی و اجتماعیِ مردم باور نداشت. تا آن زمان، کسی با مفهومِ نهادی و نظام-مندِ «عدالت» سر-و-کاری نداشت. تا آن زمان، جامعه بر سنتِ «شبان-رمگیِ» صِرف می رفت. و تنها از آن زمان ملتِ ما دریافت که می باید عادتِ به «رمه-بودن» را نفی کند. به-فراموشی-سپردنِ سالگردِ انقلابِ مشروطه، در حقیقت کم-بها-دادن به این گرایش و رویداد و روندِ تاریخی است؛ کم-بها-دادن به چاره-اندیشی های این مردم برای نو-کردنِ زندگی است. روندِ انقلابِ مشروطه، مواجههِ سنت و نو است، مواجهه ای که هنوز هم برقرار است؛ و هنوز هم طیفهای گوناگونی از اندیشمندان و اهلِ فرهنگ و سیاست و هنر و... با گرایشهای مختلف، در پیِ چاره-اندیشی برای این بحرانِ فرهنگی اند.
یادکردِ انقلابِ مشروطه، هم پیشنهادها و راهِ حلها و برداشتها و گرایشها را در این «نو-شدن» پیشِ چشم می آورد؛ و هم نقصها و نارسایی ها و اشتباهات و احیانا انحرافهای ما در اخذِ تمدن و فرهنگِ نو را مطرح می کند؛ هم اغراض یا اشتباهاتِ برخی کسان را نشان می دهد که لرزشها و ضرورتهای فرهنگیِ ما را به درستی نمی شناخته اند، یا تعمدا بدانها پای-بند نبوده اند، و در نتیجه ما را به استحاله در فرهنگهای بیگانه هدایت می کرده اند؛ و هم نشان می دهد که چگونه عده ای با اصرار بر لمیدن بر سنتها و راه-و-رسمِ قدیم، جامعه را از اقتضاها و دستاوردهای تمدنِ نو محروم می خواسته اند. صد سال است که این معضل برقرارِ خود مانده است. در همین ایام، نشریه و روزنامه و رسانه ای نیست که به گونه ای به این گرفتاری، بیماری، تناقض، تضاد، تهاجم، برخورد، ارتباط، تبادل، ناگزیری و... نپرداخته باشد. همگان نیز کم کم در می یابیم که تنها راهِ چاره، دیدنِ درستِ حقایق و ارزشهاست؛ گزینشِ آگاهانه و منصفانه و متناسب با سرنوشت و فرهنگِ کشور است.
در مواجههِ ارزشها و آمیختگیِ سنت و نو، نمی توان یک-سویه رفتار کرد؛ نمی توان به نفعِ گذشته، از اکنون چشم پوشید، یا به نفعِ امروز، دیروز را نادیده گرفت؛ نمی توان فرهنگ را جراحی کرد، یا حذف و نفی کرد. فرهنگها مرتبطند. در تبادلند. و تاریخِ بشر همواره از گزینشهای فرهنگی حکایت می کند. سیاستها روزمره اند؛ فرهنگها همیشگی اند. آنچه مهم است، وفاداری به فرهنگ و سرنوشتِ ایرانی است. انقلابِ مشروطه نقطهِ عطفی در فرهنگِ معاصرِ ماست، و با نادیده گرفتنِ آن نمی توان آثارش را از زندگیِ معاصر حذف کرد.

مسببین واقعی فاجعه سینما رکس آبادان چه کسانی هستند؟

مسببین واقعی فاجعه سینما رکس آبادان چه کسانی هستند؟ – بخش ششم

مسببین واقعی فاجعه سینما رکس آبادان چه کسانی هستند؟ – بخش ششم


cinemaRex13080615 مردادماه 1392: متن مفصلی که درباره فاجعه سینما رکس آبادان می‌خوانید توسط شخصی در سال 1364، بدست دکتر نصیرالسادات سلامی رسیده بود. آقای سلامی که بعد از انقلاب، اولین سفیر ایران در ایتالیا بود، در 25 خرداد 1360 در واکنش به عملکرد خمینی از مقام خود استعفا داده بود و بین ایرانیان از محبوبیت و اعتماد خاصی برخوردار بود. فرد گمنام بر روی پاکتی که متن زیر در آن بود، نوشته بود: «هرگونه که صلاح می‌دانید این واقعیات را به افکار عمومی برسانید». آقای سلامی آنرا بدست آقای بنی صدر رساند و این متن در 11 شماره نشریه انقلاب اسلامی از 12 مرداد تا 14 دی ماه 1364 درج شد. این متن واقعیتهای مهمی درباره فاجعه سینما رکس آبادان بیان می‌کند، از اینرو دوباره در سایت درج می‌گردد.



روزنامه انقلاب اسلامی، شماره 110، از 4 تا 16 آبان 1364(26 اکتبر تا 8 نوامبر 1985)
ادامه از شماره پیش
در این هنگام، دادگاه از کارکنان سئوالاتی کرد. یکی از کارکنان که جوان 17-18 ساله ای بود، گفت: «من از سینما بیرون آمده بودم و موقعی که با سروصدای آتش سوزی بطرف سینما برگشتم با قربان پلنگی که مسئول نظافت سینما بود، مواجه شدم. سعی کردیم از کپسول مخصوص اطفای حریق که در قسمت جلوی راهرو قرار داشت، استفاده کنیم. اما طریقه بکارگیری آن را نمی دانستیم. آتش زبانه می کشید و ما هم از قسمت جلو راهرو به پائین آمدیم».
قربان پلنگی در جواب رئیس دادگاه گفت: «من به قهوه خانه ای که در همان نزدیکی ها بود، رفته بودم. موقعی که برگشتم، آتش همه جا را گرفته بود.»
متصدی باجه فروش بلیط دقایقی بعد از شروع فیلم در سانس آخر و تحویل مبالغ حاصله از فروش بلیط به مدیر سینما، به خانه اش رفته بود. آپاراتچی سینما و یک کارگر دیگر جز قربانیان این جنایت بودند. از سه افسر شهربانی و مامورین آتش نشانی، بازجویی بعمل آمد. هر یک کوشش و تلاش خود را برای مهار و خاموش کردن آتش و نجات محاصره شدگان در آتش، را شرح دادند.
عبدالله لرقبا کسی که بنزین را در اختیار مجرمان گذاشته بود، با نام خدا و قسم به قرآن مجید، مطالبی را توضیح داد و تهیه بنزین و جلسات مسجد را انکار نکرد. ابوالپور هم به عنوان یک فرد مومن به انقلاب اسلامی که هدفش مبارزه با رژیم شاه بوده، مطالبی را بیان کرد و ارتباط و تماس خود را با عاملین حریق انکار نکرد. این دو نفر به عنوان شاهد در دادگاه حاضر شدند.

]انقلاب اسلامی: علاوه بر عبدالله لرقبا و محمود ابوالپور، دادستان ویژه، شخص دیگری بنام محمود عامری را نیز که تکبعلی زاده اظهار به همکاری با آنها در فعالیتهای خود کرده بود، به دادگاه احضار می کند ولی پس از اظهارات آنان، دادستان مرتبآ تاکید می کند ارتباط این سه نفر با تکبعلی زاده تنها بصرف ارشاد وی جهت ترک مواد مخدر بوده است.[
 عجیب تر آنکه محمد رشیدیان که در طرح و برنامه ریزی این جنایت از عوامل اصلی بوده، هیچگاه در جلسه دادگاه حاضر نشد و حجت الاسلام موسوی تبریزی گفت چون آقای رشیدیان به کار مهمی مشغول است، ما تلفنی از او سئولاتی کرده ایم و اگر لازم شد، از او دعوت می کنیم.
مدتی در حدود 8 ماه پس از آتش سوزی سینما رکس که پنج ماه از آنرا باید قبل و بقیه را باید بعد از انقلاب به حساب آورد، حسین تکبعلی زاده  با مسئولین جدید مملکتی در ارتباط بوده که شرح این وقایع در چند جلسه دادگاه گفته شد و قرار بر این بود که او به خارج فرستاده شود. موضوع کش پیدا می کند.
با اتفاق یک پاسدار به نام حبیب الله بازیار که دادگاه او را نیز احضار کرد، یکبار به اصفهان میرود. با دفتر کار آیت الله خادمی و آیت الله طاهری تماسهایی می گیرد و از آنجا به اتفاق همان پاسدار به تهران و به دفتر کار هاشم صباغیان می روند. این مسائل را بطور مبهم و ناروشن در دادگاه مطرح کردند.
پاسدار مذکور و حجت الاسلام تبریزی سعی کردند موضوع را سمبل کنند و با این عوان که حسین فردی بیکار و نیازمند بود، می خواسته اند به او کمکهایی بکنند و از کار حسین اطلاعی نداشته اند. در دادگاه، رابطه محمد رشیدیان که یکی از طراحان این جنایت است با محمد کیاوش که در رژیم قبلی، معلم فقه و عربی در آبادان بود و اینک نماینده مردم اهواز در مجلس شورای اسلامی است، مشخص می شود.

]انقلاب اسلامی: محمد رشیدیان، صفاتی دزفولی و سید محمد عربی از اعضای قدیمی حزب زحمتکشان دکتر بقائی در آبادان بوده اند که در خود این حزب از جناح طرفدار آیت الله کاشانی شناخته می شده اند و با سایر افراد این گروه از جمله علی اکبر پرورش در اصفهان و حسن آیت ارتباط داشته اند. صرفنظر از جریان دادگاه سینما رکس، در جریان رسیدگی به اعتبار نامه حسن آیت در مجلس، اظهاراتی از ارتباط این عناصر با یکدیگر بیان شده است. فعالین سیاسی قدیمی در خوزستان از همکاری چندین ساله آنها با یکدیگر و ارتباطشان با گروه بقائی مطلعند. سید محمد عربی که در زمان رژیم سابق مدتی نیز از رادیوی آبادان برنامه های مذهبی اجرا می نمود و بمنظور خوش خدمتی به رژیم سابق، نام خود را به کیاوش تغییر داده بود و در جریان انفجار حزب جمهوری اسلامی بسختی مجروح شد و قسمتهای زیادی از بدنش سوخت، اخیرا نام خود را به محمد علوی تبار تغییر داده است. رشیدیان و صفایی دزفولی پس از انقلاب کنترل کمیته های آبادان و کیاوش کنترل کمیته اهواز را به دست گرفتند و دو نفر اول بعنوان نماینده آبادان و کیاوش به عنوان نماینده اهواز به مجلس راه یافتند. این افراد از پایه گذاران حزب جمهوری اسلامی در خوزستان بودند و باند آنها، پس از انقلاب، تدریجا کنترل اکثر نهادهای خوزستان، بویژه کمیته ها و سپاه آنجا را به عهده گرفت. فواد کریمی و محمد اسدی نیا و تعداد دیگری از نمایندگان خوزستان در مجلس که جوانتر هستند، به همین دار و دسته مربوطند. ابراهیمی، فرماندار سابق اهواز و سرپرست فرمانداری خرمشهر که بعدها استاندار آذربایجان غربی شد و اکنون از معاونین وزارت نفت است، داماد سید محمد عربی اسبق، کیاوش سابق و علوی تبار کنونی است.[
CinemaRexEE110 130807
مضافآ خود آقای حجت الاسلام موسوی تبریزی رئیس دادگاه در همان ماه های اول انقلاب در ارتباط با افراد نامبرده به تاسیس حزب جمهوری اسلامی می پردازد و حتی جلوتر از آن، آقای رشیدیان کمیته 48 را در مقر فرماندار نظامی سابق تشکیل میدهد. شواهد و قرائن همگی دال بر این است که این افراد در روزهای آتش سوزی در ارتباط با هم بوده اند و چند ماه پس از انقلاب و تشکیل دادگاه ویژه سینما رکس، توطئه گران و برنامه ریزان این آتش سوزی، پست ها و مشاغل مهم مملکتی را اشغال کرده بودند. نکته مهم و اساسی در این دادگاه که پیروان و شاگردان سفاک خمینی برای برائت خود به آن استناد کرده و به رذیلانه ترین شکل ممکن، مسئله را لوث می کنند، ارائه دلایل واهی و کذب و عاری از حقیقت و بس احمقانه برای انداختن گناه بگردن ساواک و موجودات موهوم است. موسوی تبریزی جنایتکار که عده ای را بی گناه به محاکمه کشید و به جوخه های اعدام سپرد بجز یک نفر (حسین تکبعلی زاده) در جلسات آخر دادگاه، بنحوی مسئله را سر هم بندی کرده که همه حاضران در دادگاه بوضوح روشنی متوجه این دروغ او گردیدند. موسوی تبریزی نمی توانست نشستها و جلسات و برنامه ریزیهائی را که حسین تکبعلی زاده در دادگاه عنوان کرده بود، تکذیب کند اما عاملین اصلی را تبرئه کرد زیرا خودش هم می بایست به محاکمه کشیده شود. تبریزی گفت آقای رشیدیان چون آموزگار بود، این طرح را با یکی از شاگردانش بنام میرسفیانی میان گذاشته و همان بود که موضوع را در اختیار ساواک قرار داده و ساواک از این موضوع آگاه بوده و او بوده که در روز موعود برنامه را در ابعادی وسیع بوجود آورد.

]انقلاب اسلامی: تنها دلیل موسوی تبریزی در این ادعا در دادگاه، اظهارات محمد بذرکار، برادر فرج الله بذرکار بود که در جلسه دادگاه درباره رحیم میرسفیانی که پسر دایی وی نیز بود، مدعی شد شب آتش سوزی سینما رکس، وقتی به خانه مراجعه کرده، مادرش که روز 29 مرداد به پاکستان رفته، گفته است: «فرج نیست و سینما آتش گرفته» و پس از آن، رحیم میرسفیانی به منزل آنها آمده و به او گفته «محمد، هر چه اعلامیه داری بردار و برو». محمد بذرکار این اظهارات رحیم را دلیل بر اطلاع وی از جریان شرکت فرج و برادرش در آتش زدن سینما میداند و مدعی می شود که فرج، برادرش قبلا به عبدالله لرقبا گفته بوده میرسفیانی ساواکی است و اسلحه هم دارد. لرقبا نیز در دادگاه این نکته را تائید می کند و دادستان دادگاه با استناد به این گفته ها مدعی می شود: «ساواک در جریان جزیئات عمل بوده و حتی کانال انحرافی هم بوجود آورده است». با توجه به اینکه اسناد ساواک خوزستان و صورت اسامی کارکنان و همکاران  آن پس از انقلاب سالم بدست رژیم جدید افتاد، می توان مطمئن بود اگر کوچکترین سند یا قرینه ای حاکی بر مامور بودن رحیم میرسفیانی وجود داشت و یا سندی بود که بنحوی مشارکت ساواک را در آتش سوزی سینما رکس مشخص مینمود، به چنین سند یا قرینه ای استناد می شد.[

تمام این شایعات و دلایلی که از ابتدای آتش سوزی، این شاگردان بلافصل خمینی در سطح شهر پراکنده بودند و در دادگاه می خواستند از آن بعنوان مدرک جرم علیه رژیم گذشته استفاده کنند، روی سر خودشان خراب شد و با شهود و گواهی افرادی که در آن لحظات تصادفا در جریان این قضیه قرار گرفتند، مشتشان باز شد و حقایق برملا گردید.
خمینی چیها ادعا می کردند که به دستور تیمسار رزمی، مامورین شهربانی درب سینما را با زنجیر قفل کرده بودند. شهناز قنبری، یکی از افرادی که در اولین لحظه ایجاد حریق به داخل راهرو رسیده بود، در دادگاه حاضر شد و گفت: «من از درب اصلی سینما رکس بیرون آمدم و درب با زنجیر بسته نبود.» مرد دیگری که کودک خردسالش را در آن لحظه به دستشوئی برده بود، با دیدن شعله های آتش از درب اصلی سینما خود و فرزندش را به بیرون رسانده بود، در دادگاه بپاخاست و این مطالب را بیان کرد. بازپرس (صرافی) که در دادسرای آبادان انجام وظیفه می کرد، همان شب گذرش به خیابان شهرداری می افتد و در همان لحظات اولیه به جلوی درب سینما رکس می رسد، در دادگاه سوگند خورد و گفت: «موقعیکه من رسیدم، زنجیری بروی درب سینما نبود.» جوان دیگری که خود را از قسمت دستشوئی به خیابان انداخته بود و پایش شکسته بود، گواهی داد که چون شعله های آتش از توی راهرو زبانه میکشید، خودم را به خیابان انداختم. اسامی همه این افراد در روزنامه های کیهان و اطلاعات درج گردید.
برگردیم به استدلال موسوی تبریزی در این خصوص که میرسفیانی دانش آموز محمد رشیدیان، اطلاعات را در اختیار ساواک قرار داده. اولا چرا دادگاه از آقای رشیدیان که در تمام برنامه ریزی ها و تصمیم گیری ها نقش فعال داشته است، نخواست که در دادگاه حاضر شود و در حضور خانواده های قربانیان در اینمورد توضیح دهد؟ آیا کسی که به کرسی نمایندگی مردم آبادان در شورای اسلامی تکیه زده است نباید در برابر خون 600-700 نفر از جوانان این شهر خود را مسئول بداند و برای روشن شدن این حقایق در محضر دادگاه حاضر شود؟
ثانیا، میرسفیانی که شاگرد رشیدیان بوده و بگفته موسوی تبریزی اسرار محرمانه این تصمیم گیری را در اختیار ساواک قرار داده، مگر در کدام کشور خارجی بوده که آنها به او دسترسی نداشته اند و نتوانسته اند او را در دادگاه حاضر نمایند؟ اغلب همکلاسیها و جوانانی که او را می شناسند، می دانند که او در خدمت سپاه پاسداران به کار شناسایی انقلابیون و مخالفین رژیم اسلامی مشغول است و کار جاسوسی رژیم را به عهده دارد و از مهره های فعال سپاه پاسداران است. در سال 53 هنگامیکه در رژیم گذشته، رشیدیان از طرف ساواک برای مدت کوتاهی بازداشت شده بود، با اعتراف به فعالیت اسلامی شاگردان خود، من جمله میرسفیانی باعث دستگیری و محکومیت وی بمدت دو ماه شد.
ثالثا، عبدالله لرقبا که صراحتا بنزین سوخت هواپیما را در اختیار حسین تکبعلی زاده و فرج الله و حیات قرار داده بود، چرا یک ساعت بازداشت نگردید و چرا به عنوان شاهد قضیه در دادگاه حاضر نشد؟! او از فعالین انجمن اسلامی فرودگان بین المللی آبادان است.

مرشد ترابی دیگر به تن نیست اما به جان هست !

سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲ - ۰۶ اوت ۲۰۱۳

محمد جلالی چیمه (م. سحر)



این مرد آخرین وارث سلسلهء نقالان تاریخ ایران بود. او شاهنامه را در برابر چشمان تو زنده می‌کرد و رخش را سُم کوبان با همهء هیبتش از برابر تو گذر می‌داد .
او در برابر دیدگان تو تیر رستم را به چشم اسفندیار می‌دوخت و سهراب را پیش چشم تو به دست پدر چنان می‌کشت که آهی سرد از نهاد تو برمی انگیخت وتارهای وجود ترا به لرزه در می‌آورد.
یک بار درپاریس نقل رستم و سهراب را از او دیدم و حالتی رفت که حاضران مجلس ـ که غالبا فرانسوی بودند ـ از منقلب شدن من شگفت زده و نگران حال من شده بودند.
من که وصف نقالان بزرگ پیشین را شنیده بودم و تصوری آرمانی از روایتگری آنان داشتم در آن لحظه در میان مردمی که حتی یک کلمه از سخنان مرشد را نمی‌فهمیدند و معنای جَست زدن‌ها و حرکات پا و دست و پیچش‌های صدای او را درک نمی‌کردند با اینهمه محو حرکات پرمعنا و نیروی خیال آفرین ِ بیان او بودند ، نقال آرمانی خود را به چشم می‌دیدم و با خود می‌گفتم: وای هنوز زنده‌اند.
مرشد ترابی به زیبا‌ترین و توانا‌ترین شیوه و به خوش‌ترین لحنی حضور سلسلهء نقالان بزرگ در ایران را اعلام می‌کرد و من می‌دیدم که هنوز بسیاری دقیقه‌ها و نکته‌های باریک ‌تر از مو نزد این نقال ایرانی هست که بزرگ‌ترین هنرمندان تئا‌تر درجهان می‌توانند از او بیاموزند و چه حالی داشتم !
وقتی برنامه تمام شد و او را بوسیدم استاد با برقی که در چشم داشت به می‌می گفت: دیدم که بر تو چه گذشت و من با نگاهم به او می‌گفتم: دیدم که هنوز نقالان ایران زنده‌اند.

مرشد ترابی به جسم دیگر نیست اما به جان در کنار فردوسی ست و مطمئنم که او نماد و نماینده‌ای بزرگ از فرهنگ روایات حماسی برای ایرانیان به یادگار نهاده است.
نماد و نماینده‌ای که بسیاری از فرزندان ایران را به پیگیری راه او برخواهد انگیخت.

انوشه باد نام و یاد مرشد ترابی !

م.سحر
4/8/2013
http://msahar.blogspot.fr/
اینبار عدالت پیروز است
رضا رخشان
اینبار عدالت  پیروز است
عدالت به معنای برابری ومساوات ورفع هرگونه تبعیض در زندگی ما انسانها ،واژه ای ذهنی و پر طمطراق واغوا کننده، دردرازایی به اندازه تمام تاریخ،چه کسانی که جهت گریز از ستم و تبعیض های گسترده از طرف قدرت مندان ،  با  مبارزه های طولانی وبی امان خود بدنبال بر پا کردن ایده های عدالت خواهانه بودند، میباشد . ایده هایی که بر اساس درک افراد ،با توجه به منابع نیازموده محدودی که وجود داشت(مکاتب وادیان) هر گونه جنبشی را درین راستا ، مشروع میشمرند. طبیعیست چنین مبارزه ای در نفس خود ودر چالش با منابع قدرت ،جدای از نتایج آن ، گاه بسیار خشن و بیرحمانه بود. وچه کسانی که تنها بخاطر مطامع سیاسی و اقتصادی ،وبا سو استفاده از ناراضایتی هایی که ناشی از بسترهای ناعادلانه ای که در سطح اجتماع وجود داشته است یعنی با رسوا کردن جریانات رقیب، که با تسلط  بر منابع قدرت و ثروت و بهره بردن از رانتهای کلان،به ثروتهای افسانه ای رسیده اند میباشد. وجه دیگر این چنین مال اندوزی های کلان،خیل اکثریتیست که با سختی ومشقت وتنگ دستی ،روز گار می گذرانند. ومحتاج نان شب میباشند.
در چنین احوالی  شعارهای عدالت خواهانه بازار پر رونقی دارد.بطوریکه  گروه یاد شده با موج سواری بر این گونه نارضایتی ها وبزرگ نمایی این قبیل مسائل بغرنج در زمینه اجتماعی واقتصادی ،سخت تلاش می کنند تا به اهداف  فردی وگروهی خود (که قطعا اولویت آنها تحقق  عدالت برای سایرین نیست) که در چالش مستمر با گروه رقیب هستند وهمچنین خود را در امر رسیدن به ثروت وقدرت محق می بینند نائل شوند. البته وجود چنین فرصت طلبانی که با سو استفاده از خواسته های بحق جامعه ،خود را منادی تحقق عدالت می خوانند بسیار قدیم است.چراکه همیشه در اجتماع آدمیان مسائلی مانند ،ستم ،بی عدالتی ،رانت خواری ،تبعیض وفقر وفلاکت وجود داشته است. تازمانیکه چرخ برین منوال میچرخد رویای جامعه ای توام با عدل وداد ،رویایی شیرین است. به قدمت ،ستم گروهی از انسانها بر سایر انسانها ، جنگها و اشرافی گری. با این همه، درست است که تعریف عمومی از عدالت معمولا تداعی کننده مفاهیم انتزاعیست که در بالا ذکر شد ولی بعلت فقدان درک عمومی از لحاظ اجرا وسبک وسیاق کار ،جنبشهایی که بر این اساس در تاریخ شکل گرفته است معمولا بدین شکل  بوده است که،افرادی به زیر کشیده شده اند وافراد دیگری بجای آنها گماشته شده اند. ویا طبقه ای نابود شده است وطبقه دیگری برجای آن شکل گرفته است که همان کار کرد قبلی را داشته است. بعبارت دیگر،هیچگونه راهکار عملی جهت رسیدن به عدالت وجود نداشته است . ومعمولا ایده و ایدئولوژی های عدالت خواهانه ، در حد شعار باقی ماندند. بدون تحصیل نتیجه عینی و واقعی. البته جدای از شعار، در مواردی این راهکار فکری در مورد برقراری سوسیالیسم انسانی از لحاظ نظری وجود داشته است. منتهی درزمینه عملی ره بجایی نبرده است. چراکه عموما کنش انسانها در برقراری برابری ومساوات همانطور که گفته شد بیشتر انتقام جویانه بوده است. واگر هم درین مورد جنبشی وجود داشته  است بازهم  چرخه تبعیض و ستم به  باز تولید بی عدالتی منجر شده است. وهنوز هم بشریت پس از این همه مبارزه در راه تحقق آن ،نتوانسته است ،اسارت تاریخی انسانها در زمینه چالشی که نقش سرمایه در زندگی ما بوجود آورده است ،حل نماید   .حال میخواهم ،باتوجه به میزان درک وبضاعت فکری خود این رویا(عدالت) را در هر دوره ای تا به امروز ، مورد بررسی قرار داد که ،چرا بشریت پس از این همه طی طریق در تاریخ ،نتوانست از باز تولید بی عدالتی ،ستم وتبعیض جلوگیری نماید؟
نظام برده داری
کمون برده داری بخاطر سرکوب عریان و ستم طبقاتی که از طرف عده قلیلی از مالکان وزمین داران بزرگ که بخاطر داشتن زمینهای حاصلخیز  بر اکثریتی از ستمدیده گان بی چیز،حکم فرمایی می کردند بوجود آمد، بغرنج ترین دوره در مناسبات انسانی بشمار میرفت.بعبارت دیگرنظام اقتصادی مبتنی بر برده داری، ویژگی های خاص دورانیست که بعلت وجود سیادت طبقه حاکم بر طبقات فرودست بوجود آمد این سیادت میتوانست ریشه های نژادی و ناسیونالیستی ویا دینی داشته باشد.از طرف دیگر ، درست است که مناسبات برده داری در ابتدا بواسطه توانایی در شناخت دانش کشاورزی بوجود امد ولی جنگها در این دوران منبع اصلی در به بردگی کشاندن ملتهای مغلوب بشمار می رفت . غالب ،مغلوب را به بردگی می کشاند ومغلوب هم در رویای این چنین پیروزی بر غالب بود. در چنین احوالات وخیمی از حیث روابط انسانی ، طبیعیست که حرکتهای عدالت خواهانه اززیباترین وجذابترین معانی بر خوردارشوند. ولی همانطورکه گفته شد ،در عمل، تمامی این جنبشها به چیزی  مانند"مقابله به مثل خلاصه میشد"یعنی بردگان هم با پذیرش این مناسبات(برده داری) درک آنها از عدالت در حد تغییر جای برده وبرده دار باقی مانده بود.کما اینکه اسپارتاکوس هم زمانیکه قیام بردگان را رهبری می کرد هدف غائی او بر افکندن این مناسبات نبود.حتا گمان نمی کنم او هرگز به چیزی ورا این مناسبات اندیشیده باشد. بلکه او می خواست در انتقام  ،اشراف ستمگر روم را به  بردگی خود بکشاند.ویا در قیام هوادران عباسیان در سال 747میلادی در خراسان،رهبری قیام  را برده پیشین،ابومسلم خراسانی به دست گرفت .بردگان فراری دوشادوش کشاورزان ودهقانان شرکت داشتند.اما زمایکه بردگان هوادار ابومسلم ،بدو پیوستند از طرف صاحبان پیشین مورد اعتراض قرار گرفت .اما ابومسلم صاحب جدید بردگان را محمد بن ابراهیم(عباسیان) اعلام کرد وبردگان هم خوشنود شدند.
پذیرش مناسبات برده داری میتواند ناشی از نداشتن درک متفاوتی در زمینه تنظیم روابط انسانی در آن عصر باشد چراکه معمولا انسانها اسلوب رایج زندگی خویش را ،در هر دوره ای بعنوان حقیقت می پذیرند.وتغییر این مناسبات در طول تاریخ پس از طی شدن دگردیسی تاریخی آن صورت گرفته  است.مانند انقلاب فرانسه که ،به عصر فئودالیسم پایان داد. اعلامیه لغو بردگی توسط آبرهام لینکلن وهمچنین کمون پاریس که حرکتی سوسیالیستی در عصر سرمایه داری بشمار می رفت که در نفس خود بسیار پیشرو و در زمینه تحقق عدالت ،واقعی وعینی بشمار میرفت. هرچند عمر این کمون بسیار کم وناچیز بود. ولی لااقل این تجربه را به دنیایه ما انسانها وارد نمود.در عصر برده داری قیامهای فراوانی از سوی بردگان در جهت رهایی صورت گرفت. هر چند اکثریت انها به شکست انجامید ولی این مبارزه در جهت رهایی وبرابری در دراز مدت به تلطیف شرایط اسف بار انسانی از جهت اسارتی که در برده داری وجود داشت کمک نمود. با اینهمه آنچیزی که کمک شایانی به ایجاد عصر فئودالیزم و انحطاط نظام برده داری نمود جدای از مبارزه بردگان میتوان به عنصر ادیان اشاره نمود .یعنی مذاهب با ترویج مفاهیم اخلاقی و مذهبی در لایه های مختلف اجتماع ، ازقساوت وستمی که در کمون برده داری وجود داشت بشدت کاستند. وشکل این مناسبات اقتصادی در آن عصر رابه رابطه مالک ودهقان تقلیل داد. البته ناگفته نماندآنجایی که صحبت از پایان دوره برداری وآغاز فئودالیزم به میان می آید .به هیچ وجه پایان کامل  این عصر نیست.یعنی در دوره فئودالیزم هم ،نظام اقتصادی مبتنی بر برده داری وجود داشته است.ولی درین دوره شاید مقدار خشونت واستثمار،کیفیات مختلف داشته است. بطوریکه نه تنها اشراف و سوداگران بلکه دهقانان هم برده داشتند. بخصوص برده های خانگی . در نظام های سرمایه داری هم هنوز رگه هایی از برده داری دیده میشود. آنجایی که انسان برای خرید  وسیله ای( تاکسی،مینی بوس ویا اتوبوس) که بتواند با استفاده از آن هزینه زندگی خود را تامین کند اما  در مقابل مجبور به پرداخت اقساط فراوان با سودهای هنگفت میشود. در نتیجه شب روز باید کار کند تا این هزینه ها را پرداخت نماید، در واقع او برده ابزار کار خود شده است.در نظام اقتصادی فئودالیزم،زمین نقش مهمی دارد. که در این مناسبات زمین از طرف ارباب در اختیار دهقان جهت انجام مراحل ،کاشت،داشت وبرداشت محصول و پرداخت سهم ارباب قرار داده میشد.در این زمان ما با دو طبقه اقتصادی واجتماعی اشراف  که مالک زمینها و دهقانان وشوالیه های فراوانی بودند و طبقه عوام که برای اشراف کار می کردند وهیچ سهمی درقدرت سیاسی نداشتند روبرو هستیم. و همیشه این قدرت در پیوند ،کلیسا واشراف قرار داشت.در دوران نظام فئودالیزم که عمری به قدمت قرون وسطا در اروپا داشت با قیامها ومبارزات عدالت خواهانه زیادی از سوی دهقانان ودرین اواخر ،بورژواها همراه شد. دهقانان بدنبال بیرون کشیدن زمین از دست اربابان خود بودند.برای همین هم،آنجایی که منافع آنها ایجاد نمود در اتحادی که با بورژواها(چراکه آنها هم خواستار بالاررفتن جایگاه سیاسی واجتماعیشان باتوجه به میزان وزن بالایی که در اقتصاد دارا بودند) داشتند سرانجام ،انقلاب فرانسه را به پیروزی رساندند. که این انقلاب نماد پایان فئودالیزم وآغاز عصر سرمایه داری بشمار می رفت. دهقانانی که بعد از انقلاب فرانسه حالا مالک زمین خود بودند در آتی از ترس اینکه مباد کموناردها زمینهایشان را باز پس گیرد(البته کموناردها نجیبترازین حرفها بودند این هراسی بود که ارتجاع در دلشان کاشته بود)در کنار ارتجاع وبر علیه عدالتخواهان در واقعه سال 1871،کموناردها را به خاک خون کشیدند.بعبارت دیگر،دهقانانی که با تملک اراضی کشاورزی بعد از انقلاب فرانسه حالا دیگر برای خودشان اربابی شده بودند وبسیاری ازاینها صاحب برده های خانگی شده بودند همان راهی را طی کردند که اربابانشان تا قبل از انقلاب فرانسه با آنها می کردند.متنهی در گذشته مدعی و عداتخواه بودند ولی امروز بدنبال حفظ شرایط موجود وهمزیستی در کنار شریک خود یعنی  بورژواهایی که با استثمار نیروی کار کارگر به ثروت های هنگفتی رسیدند بودند.برای همین هم برای سرکوبی این طبقه زحمتکش و ضعیف با هم متحد شدند.
اما در هر صورت،انقلاب فرانسه سرآغاز دوره جدیدی ازنظر روابط انسانی بود . این مناسبات اقتصادی جدید که به سرمایه داری موسوم شد در وجه اجتماعی ما به مفاهیم جدیدی ما ،حقوق فردی ،حق شهروندی ودر وجه سیاسی با فلسفه جدیدسیاسی بنام لیبرالیسم ،سکولاریسم و دموکراسی(مردم سالاری) برخورد می کنیم.ودر حال حاضر این مناسبات برقرار است . در ایران هم در سال 1341در حرکتی از بالا موسوم به انقلاب سفید نظام اقتصادی فئودالیزم جای خود رابه مناسبات سرمایه داری سپرد. البته در زمانه فعلی هم ،مناسبات فئودالیزم با کیفیات مختف وجود دارد در خاور میانه وشمال فریقا هنوز هم نظام قبیله ای برقرار است. وحتا در بسیاری از کشورهای  اروپایی با اینکه مناسبات سرمایه داری برقرار است اما هنوز هم رگه هایی از فئودالیزم مانند نظام پادشاهی که شاخصه این مناسبات است وجود دارد. با این وجود ،  اگر دگردیسی روابط  انسانی از برده داری به سرمایه داری را دنبال کنیم مشاهده می گردد که حرکت جوامع انسانی از حیث دست یافتن به حقیقت یکسان جوهر مادی انسانها که حق طلبی است بشریت توانسته است گامهای اساسی در رسیدن به کرامت وعدالت اجتماعی  بردارد. هر چند هنوزنتوانسته است که به اسارت تاریخی انسان از سرمایه خاتمه دهد. این نظام اقتصادی با تمامی محاسنی که برای بشریت به ارمغان آورد اما از لحاظ برابری ومساوات وشکاف عظیم طبقاتی بین فقیر وغنی وموارد متعددی که بدان خواهیم پرداخت جوامع انسانی با دشواری های فراوانی روبرو گردید.بطوریکه ،نابرابری های گسترده در سطح جهان از زمان تسلط مناسبات سرمایه داری به این سو با شدت فراوانی در حال رشد میباشد. که این خود، گسست فراوانی از لحاظ منابع اقتصادی و تسلط اقلیتی بر ابزار توالید ،بین طبقات فوقانی وفرودست موجب گردید است.اوج این گسست را میتوان در پیدایش وظهور جنبش وال استریت در دوسال پیش ملاحظه کرد.که اعضای این جنبش خود را نماینده اکثریت 99درصدی جامعه که سلب مالکیت شده بودند ومالک تنها یک در صد از سرمایه ملی هستند می دانستند در مقابل، یک درصد از جامعه که مالک 99در صد از سرمایه ودارایی های آمریکا را در اختیار خود دارند هرچند این جنبش بجز گفتمان درمانی دروضعیت نابرابر موجود،کاری از پیش نبرد . با این همه ،روند شکاف طبقاتی در جوامع مختلف در سنوات اخیر نسبت به دهه های پیشین شدت یافته است.بعنوان نمونه ،در سال 1820نسبت بین کشورهای فقیر وثروتمند 3به1بوده است.چرا که کشورهای ثروتمند سه برابر کشورهای عقب مانده ،صاحب سرمایه واموال بودند.در سال 1950این نسبت 35 برابر،در سال 1973به چهل وچهار برابر،در سال 1992این نسبت به 72برابر ودر سال 2007این نسبت 79برابر،افزایش یافت.این یعنی شکاف هولناک بین غنی وفقیر در سطح جهان.یعنی اقلیتی مالک سرمایه های هنگفت،صاحب ابزار تولید و در مقابل اکثریتی که قرار برین بود که ،همه انسانها شانس برابر برای ثروتمند شدن (آدام اسمیت) داشته باشند،سلب مالکیت شدند.شدت این وخامت ناشی از شکاف هوالناک طبقاتی زمانی عیان می گردد که بدانیم ،حدود یک ونیم میلیارد انسان به آب اشامیدنی سالم دسترسی ندارند. از هر 7کودک،یکی مدرسه نمیرود واز تحصیل محروم است.بیش از نهصد میلیون نفر از سو تغذیه رنج میبرند که بیشتر آنها را ،زنان وکودکان تشکیل می دهند.بیش از یک میلیارد وسیصد میلیون نفر با درآمد روزانه کمتر از یک دلار زندگی می کنند.در وجه دیگر که مشخصه بارز سرمایه داری میباشد یعنی روابط  کارگر بعنوان فروشنده نیروی کار با سرمایه دار که مالک سرمایه وابزار تولید ونیروی مولد میباشد. که یک سوی این مناسبات یعنی کارگر بدنبال درآمد بیشتری برای نیل به یک زندگی شرافتمندانه وسوی دیگر،سرمایه دار که تنها به تحصیل سودبیشتر می اندیشد.این تضاد در منافع به هیچ وجه با صلح ودوستی برطرف نمی گردد چراکه شدت این تضاد در منافع مانند یک الاکنگ که حرکت روبه بالای یک طرف آن ،پایین رفتن وجه دیگر میباشد. یعنی کارگر اگر بدنبال درآمد یشتر میباشد باید با دیوار ضخیم  کارفرما مواجه شود که او تنها به سود بیشتر می اندیشد این سود بیشتر زمانی تحقق پیدا می کند که نیروی کار، ارزان قیمت باشد. وبالعکس. تکلیف این تضاد را مانند تمامی جریانات انسانی ،براساس میزان وزن اجتماعی آنها معلوم می گردد.در این مناسبات ،بازهم اکثریتی از جامع فاقد سرمایه واموال ودارایی واقلیتی مالک سرمایه های هنگفتی شدند.چیزیکه تا قبل از انقلاب فرانسه تا پیشترها در اختیار اشراف واربابان بود. ودرین پروسه تاریخی بعد از انقلاب ،تنها طبقه صاحب سرمایه تغییر کرده است.ولی بازهم عموم مردم از سرمایه خلع ید شدند. فرق این دوره با فئودالیزم تنها درین بود که در نظام پیشین ،مبانی برتری ومشروعیت طبقه اشراف ومالکان در مقابل طبقه عوام ،چه در وضع قوانین تبعیض آمیز وچه پشیتیانی عنصر مذهب(کلیسا) (اصولا درین دوره اشراف وطبقه حاکم برای خود فر ایزدی قائل بودند) ویاهمچنین مسائل ناسیونالیستی و فرهنگی بشمار میرفت،یعنی جای هرکس معلوم شده بود.فئودالها از تمامی امتیازهای دولتی برخورداربودند.اما طبقه نورسیده بورژوازی که علم عدالت خواهی در انقلاب رابرداشته بود،پیروز این دعواشد.وجای اشراف را گرفت. منتهی با شکل جدید ولی با همان کارکرد.یعنی سرمایه داری ازیک سو طرفدار دوکراسی وحقوق بشر وازادیهای فردیست واز طرف دیگر ،خود او نقص کننده این اصول است.درست است که قوانین حقوقی ومدنی تکیه فراوانی بر اصل تساوی حقوق همه افراد جامعه دارد.ولی در جوامع سرمایه داری ،شانس سرمایه دار درهمه زمینه ها از تحصیل در آموزشگاههای بسیار مدرن و با کیفیت ،همچنین در دانشگاههای تراز اول گرفته تا سهیم شدن در هیئت حاکمه وحتا در مورد یک دعوای حقوقی ساده ،بازهم فقیر از شانس بسیار اندکی جهت پیروزی برخوردار است. همیشه امکانات سرمایه دار از بقیه شهروندان بیشتر وتعیین کننده تر است.سرمایه داری تنها حفظ ظاهر می کند. همچنین در سطح بین المللی هم  کارنامه سیاهی دارد چرا که دوجنگ جهانی بخوبی درنده خویی آنرا نشان میدهد. یعنی  برای بدست اوردن منافع خود،ازدست زدن به هرجنایتی ابا ندارد. از طرفی دیگر،در چنین شرایط دشواری از حیث زندگی ومعیشت،ازبعد از تسلط مناسبات سرمایه داری در جهان،جنبشهای عدالخواهانه وسوسیالستی زیادی شکل گرفتند.وجود این جنبشها که در بسیاری از جاها به انقلاب انجامید جدای از نتایج آن که معمولا به شکست انجامید(سرمایه داری تمامی تلاش خودراصرف به شکست انجامیدن این انقلابات کرد)بخوبی گواه نارضایتی همه جانبه ازین شرایط غیر انسانیست.که این خود نشانه شکست بشریت در رسیدن به مفهوم واقعی عدالت است.عدالتی که تمامی اقشار انسانی را در بر گیرد ونه گروه وطبقه خاصی را. در مورد برخورد با این مناسبات ظالمانه دونوع نگرش جهت رویارویی با آن وجودارد. بدین صورت که همانطور که  در کمون برده داری وچه فئودالیزم مشاهده گردید ،طیف وسیعی از انسانها ضمن پذیرش مناسبات فعلی بعنوان واقعیت لاتغییر زندگی ما،در انطباق با وضع موجود راه حل ونقشه راه را در تکاپوی افراد جهت سرمایه دارشدن می بینند.اما اشکال قضیه آن جاست که  هر قدر طبقه سرمایه دار بزرگتر باشد بازهم بدلیل محدودیت منابع سرمایه ویا اصولا رقابت که نماد سرمایه داریست اکثریتی ،سرمایه ندار باقی می مانند.این راه تنها بدرد افرادی میخورد که دغدغه مبارزه جهت تحقق عدالت فراگیر ندارند وتنها به فکر منافع فردی خود می باشند.جای تاسف اینجاست که بعد از شکست جنبشهای برابری طلب ،این نگرش با توجه به ابزار رسانه ای همچنین نظام آموزشی که همه اینها در خدمت  فرهنگ سازی  برای حفظ وگسترش هژمونی این مناسبات است.دیدگاه مذکور بشدت در حال گسترش است.بنظر من،چنین درکی از مفهوم عدالت در نفس خویش ،بسیار خودخواهانه است.چراکه درین صورت، طبقه فقیر درطبقه دارا هضم نمیشود و اصولا طبقه فقیر ازبین نمی رود بلکه معمولا جای شخص غنی وفقیر تغییر می کند. بر اساس این نگرش،عدالت یعنی حفظ شرایط موجود،تنها در صورتیکه من(کلی)سرمایه دار شده باشم.
اما از طرف دیگر،کسانی مانند مارکس وانگلس سخت کوشیدند که مفهوم دیگری از عدالت وبرابری طبقاتی را نشان دهند.بدین گونه که آنها مبتکر ومبلغ مبانی شدند که راه دیگری را جهت تحقق عدالت معرفی می کردند چراکه سرمایه داری مانند سایر مناسبات ذکر شد بعلت وجود ساختاری که با عدالت منافات دارد ازین توانایی واستعداد، جهت پر کردن شکافهای طبقاتی برخوردار نیست سرمایه داری زائده بیعدالتیست. آنها راه را در انقلاب طبقه کار وایجاد نظام سوسیالیسم ونفی مالکیت بر ابزار تولید ونفی هرگونه تبعیض می دیدند.در قیامهای متعددی که در قرون نوزده وبیستم روی دادسخت این تفکر مورد استقبال قرار گرفت .اما از جنبه عملی ، با توجه به اینکه ما انسانها درک صحیح وواقعی نسبت به حقیقت وجودی مسئله عدالت نداریم حقیتی که جدای از شعارها وایده های پور شورباشد  به بیان ساده ترعدالت واقعی وفراگیر رانمی شناسیم وراههای تاکتیکی جهت درآمدن به انرا.چنین ضعفی تمامی این تلاشها وجنبشها را به شکست انجامید.هرچندکه در زمینه ارمانی سوسیالیستها اینطور می اندیشند که ، سوسیالیسم یک سیستم اقتصادی مدون که از منافع فردی عبور می کند ونظامی است از مردم وبرای مردم . سوسیالیسم جلوتر از هر مسئله ای ،تامین نیازهای زیستی مردم را هدف فعالیت خود قرار می دهد..سوسیالیستها معتقدند که ،هر پیشرفت فناوری در جامعه سوسیالیستی به معنای پیشرفت مردم است.افزایش تولید با افزایش دستمزد به افراد برگردانده میشود.در زمانیکه ،ابزار ماشینی جای فعالیت انسان را می گیرد،ساعات کار کم میشود،بدون اینکه از حقوق کسی کاسته شود.ودرآن هیچ تضاد طبقاتی ویا تضاد آشتی ناپذیر وجود ندارد.درسوسیالیسم جنگ مذموم است ونفعی برای بشریت ندارد.تمامی تلاش انسان بجای مصروف شدن جهت ساخت جنگ افزار باید در خدمت بهبودی شرایط زندگی مردم،تامین غذا ودارو ودر مان برای بیماران باشد.همچنین انقلاب علم-فنی ،موجبات ایجاد فرصتها شغلی بیشتری می گرددواوقات فراغت برای کارگران به ارمغان می آورد.همچنین توسعه فن آوری باعث می گردد که کارهای سخت وکثیف به ماشینها ورباتها واگذار گردد.وبسیاری مسائلی دیگر که میتواند از درد ومحنت بشریت بکاهد.راستش جملات دربالا زیباترین جملاتیست که من تاکنون شنیده ام. متاسفانه این آرمانها در عالم پراتیک وبا اینکه  با حسن نیت همراه بود تاکنون موفق نبوده است.
سخن آخر اینکه،سراسر زندگی ما انسانها سرشار ازتبعیضهای مختلف ،شکاف طبقاتی ونابرابریهای مختلف است.تلاشهای تاکنونی ما جهت تحقق عدالت به سرانجام خود نرسیده است.حرکتها ذکر شده در گذشته نشانه تحقق عدالت نیست.بلکه شکل مناسبات تغییر می کرد. بنظر من تکامل تاریخی در روابط انسانی با توجه به بحرانهای مختلفی که سرمایه داری همراه خود می اوردبه این سو می رود که در اینده ،بشریت راه خود را خواهد یافت واین بار موفق خواهد شد حتا با وجودیکه شرایط فعلی اصلا مطلوب عدالتخواهان نیست.یا با مبارزات کنونی طبقه کارگر که در اثرشکست جنبشهای چپ در جهان وسلطه هژمونیک سرمایه داری ،مبارزه ای بدون آلترناتیوشده است اما بازهم میتوان این  امیدواری را داشت که در مناسبات آینده ،اینبار عدالت واقعی درزندگی انسانها محقق گردد.
به امید آن روز

رضارخشان