نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

زنانی که زندگی را از زیر آوار بیرون می‌کشند

زنانی که زندگی را از زیر آوار بیرون می‌کشند

گزارشی از مناطق زلزله زده آذربایجان
زنانی که زندگی را از زیر آوار بیرون می‌کشند
رها عسکری زاده
شهرستان ورزقان واقع در استان آذربایجان شرقی ،پس از کرمان، دومین تامین کننده مس کشور محسوب می‌شود. استخراج این فلز گران‌قیمت اما در زندگی و رفاه مردم هیچ تاثیری نداشته است. روستاییان و ساکنان شهرستان ورزقان پیش از این زمین‌لرزه هم با فقر دست به گریبان بودند، چنانچه تا سال گذشته ورزقان بیمارستان هم نداشت.
طی زمین لرزه اخیر حدود 300 روستا در مناطق اهر، هریس و ورزقان تخریب شده‌اند. بنابر گزارش خبرگزاری‌ها در زمان وقوع زمین‌لرزه فرماندار وزرقان در شهر حضور نداشته و با تاخیری چند ساعته به محل ماموریت خود رسیده است. ستاد بحران استان آذربایجان شرقی وضعیت بحرانی ورزقان را مخفی نگه داشته و نخستین نیروهای امدادی پس از گذشت ۷ ساعت (ساعت ۱۲ نیمه شب) از وقوع زمین‌لرزه به منطقه ورزقان اعزام شده‌اند و در طول این مدت تنها خود اهالی و مردم نسبت به امدادرسانی و نجات مجروحان اقدام کرده‌اند. به استناد گفته های مدیرکل سازمان پزشکی قانونی آذربایجان‌شرقی 66 درصد قربانیان زلزله زنان بوده‌اند.
یک هفته پس از وقوع زمین لزره 6.3 ریشتری آذربایجان، به روستاهای توابع ورزقان رفتیم. در جاده اصلی مسیر تمامی روستاهای آسیب دیده در زلزله با پارچه ای مشخص شده بود: به سمت روستای زلزله زده «باجه باج»
وارد روستا که می شوی با تلی از خاک و تیرک‌های چوبی که زمانی سقف خانه‌هایی ابتدایی بوده روبرو می شوی. بوی تند ماندگی و تعفن مشام را آزار می دهد. 4-5 نفر را بر سر ویرانه‌ای در حال جستجو می بینیم. آنها بعد از این آوار و مصیبت به جستجویی چیزی آمده‌اند که آنها را به زندگی برگرداند. زنی که دماغ و دهانش را با ماسک پوشانده، در حالی که آینه و شمعدانش را از زیر آواری که روزی خانه‌اش بود، بیرون می‌کشد و کنار بشقابهای ملامین خاک گرفته‌اش می‌گذارد به ترکی می‌گوید: گفته‌اند باران می‌بارد، آمده‌ایم وسایل سالم را از زیر آوارها نجات دهیم.
سطح زمین را آوار خانه‌ها و طویله‌ها پوشانده. هر قدمی که برمی‌داری پایت روی تکه‌ای از زندگی گذشته است. زندگی‌ای که با همه محرومیت‌ش لااقل سرپا بود و هنوز تبدیل به تلی از خاکروبه نشده بود. زن اشاره می‌کند که از دیوار نیمه‌ ویرانی فاصله بگیریم: امروز این خانه دوباره ریزش کرده.
همین طور که با دست خاک‌ها را کنار می‌زند تا ظرفی را بیرون بکشد با حسرت از دار قالی‌اش می‌گوید که زیر آوار مانده است. اگر طبیعت امان می‌داد، اگر دیوار خانه استوارتر بود، از فروش قالی 50 هزارتومان می‌گرفت. مردان روستا دار قالی خاک گرفته او را از خاک بیرون می‌کشند. زنگ گل‌های قالی همه رنگ خاکند. اما چشم زن رنگ‌ها را می‌شناسد. چشم‌هایش از شادی می‌درخشند و با خوشحالی صدایمان می‌کند تا قالی دست‌بافش را روی دار شکسته و خاک خورده نشانمان دهد. دار شکسته، خاطره‌ای است از زندگی که سرپا بود، هنوز نشکسته بود.
کمی آن طرف‌تر دختر جوان رنگ پریده‌ای، در حالی که جعبه‌ای را به سختی از آوار‌ها دور می‌کند با مهربانی به ما سلام می‌دهد. نامش سمیرا و 25 ساله است. از نوعروسی می‌گوید که چند روزی را عروس روستایشان شد و دیوار خانه‌اش فرو ریخت و حجله کوچک، گور او شد تا اهالی روستا از میان آنهمه جنازه، با یاد او چشم‌هایشان پر شود که: غریب بود.
باد می وزد و بوی لاشه حیوانات که گوشه کنار افتاده‌اند از روی خاک مصیبت زده بلند می‌کند. سمیرا روسری اش را جلوی بینی‌اش می‌گیرد و می‌گوید: زیاد اینجا نمانید، وضع بهداشت خوب نیست. به جنازه حیوانات اشاره می‌کند و می‌گوید اینها یک هفته است همین‌جا افتاده‌اند. باد آرام نمی‌گیرد و بو تعفن و غبار را از ویرانه‌ها پخش می‌کند. سمیرا رنگ به صورت ندارد. گوشه‌ای می‌نشیند و می‌خواهد بالا بیاورد. 4 ماهه حامله است. قرص‌هایی که نمی‌داند چه بودند و دکتر داده بود، زیر آوار مانده. می پرسیم آیا پس از زلزله از وضع جنینش باخبر است، که می گوید هنوز دکتری را در روستایشان ندیده. این روستا روز قبل شاهد حضور مقام‌های بلند پایه دولتی بوده است.
چادرهای سفید هلال احمر در گوشه و کنار دیده می‌شود. به خاطر شرایط خاص جغرافیایی منطقه مجبور بوده‌اند از مناطق مسطح برای نصب چادرها استفاده کنند. همین امر موجب شده که در بعضی مناطق به خاطر نبود زمین صاف تعداد چادرها کمتر از خانوارها باشد یا نزدیک به آوار روستا نصب شود.

دختر 17 ساله‌ای همراه مادرش کنار چادرشان ایستاده. مادرش برای بردن او به تبریز آمده اما او می‌خواهد در منطقه بماند. همسرش دهیار است و به روستاییان زلزله زده کمک می‌کند. برای همین او هم ترجیح می دهد منطقه را با وجود کمبودها و شرایط سخت ترک نکند.
می‌گوید: از 5 بعدازظهر که زلزله آمد تا فردا حوالی ظهر روی همین زمین نشسته بودیم تا نیروهای امداد برایمان چادر بیاورند. روستای آنان بیش از 36 کشته و تعداد زیادی زخمی داشته است.
محل اسکان روستاییان «چای کندی» بر روی قبرستان روستا، کنار جاده قرار دارد. دام و طیور روستاییان کنار چادرهایشان، در مناطقی که با چوب و تخته های به جا مانده از آوار درست کرده اند نگهداری می‌شود. یکی از آنها می گوید: شبها حیوانات وحشی به قصد دام هایشان از کوه ها به پایین می آیند.
بسیاری از روستاها پس از گذشت یک هفته هنوز کانکس توالت و حمام ندارند. زنان روستای»چای کندی» از توالت به جا مانده از مدرسه استفاده می کنند. اما حمام ندارند. تنها حمام منطقه آنها حمام صحرایی است که دو سه روز قبل نصب شده و فقط مردها می‌توانند از آن استفاده کنند.
در روستای «زنگبار» اوضاع کمی بهتر است. اکثر چادرهایشان برق دارد و دو روزی است که از دکل، تلفن کشیده‌اند و می توانند نوبتی از آن استفاده کنند.
بیرون چادرها، انبوهی از نان و آب معدنی که با کمک های مردمی به منطقه رسیده، دیده می شود. از زن جوانی می پرسیم آیا به اندازه کافی لوازم بهداشتی مانند «نوار بهداشتی» دارند؟ می گوید: نوار بهداشتی زیاد آورده اند. با شرم می‌خندد و آرام ادامه می دهد، از مردها خجالت کشیدیم وقتی نوار بهداشتی آوردند. اضافه می کند ما استفاده می‌کنیم، اما مادر من و چند نفر دیگر عادت به نوار بهداشتی ندارند. آنها از کهنه پارچه استفاده می کنند. برای او و زنان جوان دیگر استفاده از توالتی که نصب شده شرم‌آور است. آنها خود را به مخروبه‌ها می‌رسانند و با نگهبانی از هم، این شرم ملموس و عمومی زنان را پوشش می‌دهند.
مطمئن که می‌شوند موضوع برایمان قابل درک است، زن دیگری به آرامی کنار گوش کسی که ماجرا توالت را توضیح می‌داد، چیزی می گوید. برایمان می گوید آن زن برای پیشگیری از بارداری از » آی یو دی » استفاده می کند. بعد از بلند کردن وسایل به جا مانده از زلزله کمردرد دارد و نگران است. می پرسیم با کسانی که در چادر بهداشت نشسته اند مشورت کرده؟ می گوید: امشب راحت نیستم؛ فردا شاید حرف بزنم.
زنان این روستا با مهربانی مارا به چادرهایشان دعوت می کنند تا کنار هم هندوانه بخوریم. زن جوان کودک شیرخواره‌اش را روی زمین می‌گذارد و می‌گوید از روز زلزله تا امروز نتوانسته درست به بچه شیر بدهد. کودکش شیر خشک نمی‌خورد. خودش هم اشتهایش را از دست داده. می‌گوید: امروز که با هم هندوانه می خوریم به من خوش می‌گذرد. نگرانی‌اش از ماه‌های سردی است که در راه است. از شبهای بارانی پاییز. می گوید: هوا که سرد شود دیگر نمی شود با پتو در این چادرها ماند. هوای آذربایجان به زودی سرد خواهد شد. این روزها روزهای آخری است که زور خورشید به گرم کردن زمین این منطقه می‌رسد. اگر خاکبرداری و راهسازی در این زمان باقی مانده انجام نشود، گل و لای بحران دیگری است که این مردم باید با آن سر کنند.
این روستا به لبنیات و خصوصا کره محلی که زنان تولید می‌کنند شهره است. از روستا که بیرون می‌آییم پشت سرمان آب می ریزند. ماه آذر، زنی از اهالی روستا، کنار گوشمان می گوید: ببخشید کَره نداریم، همه‌شان زیر آوار مانده، وگرنه همراهتان می‌کردیم.
از شرمندگی، از این سخاوت، از این دست‌هایی که بعد از کندن گور این همه عزیز همچنان می‌خواهند ببخشند، زبان در دهانمان نمی‌چرخد که تشکر کنیم.
کودکان روی آوار روستا بازی می کنند. آواری که هنوز کامل نشده و هر دیوار نیمه فروریخته‌ای چون حیوانی گرسنه به کمین نشسته و هر لحظه ممکن است فرو بریزد و تن کوچکی را به زیر خود بگیرد.
سایت زلزله نگاری ایران بیش از هزار پس لرزه در منطقه ورزقان را در هفته گذشته ثبت کرده است. منطقه را ترک می‌کنیم و شاید دیگر هیچ گاه به آن برنگردیم و نفهمیم کودک سمیرا زنده به دنیا آمد یا نه. شاید هیچ وقت نفهمیم جای آن طویله‌ها و خانه‌ها تا چند سال، خالی مانده. شاید هیچ وقت به این منطقه برنگردیم و ندانیم آیا زنان توانستند بر شرم خود غلبه کنند یا نه. زنانی که هنوز کاسه‌ای دارند تا آب پاک را بدرقه راه مسافر کنند، زندگی را از زیر اینهمه آوار زنده بیرون می‌کشند و شاید نگذراند روی دار قالی‌ها گل‌های خاکی رنگ، نقش نبندد.

این عوعوی سگان شما نیز بگذرد

این عوعوی سگان شما نیز بگذرد

مینا اسدی
 
 * این مطلب را مینا درسال ۲۰۰۱ نوشته، اما اگر تاریخ زیر مطلب وبرخی اشاره های خود مطلب را ندیده فرض کنیم، انگار دارد وضعیت امروز را بازگو می کند. رهبر عظیم الشان همچنان بر قدرت تکیه زده و اصلاح طلبان حذف شده ودر راس آنهاخاتمی شارلاتان در اندیشه بدست آوردن دو باره دل رهبر ودریافت سهمی ناچیز از نظامند وآنان که بار دیگر گول ماسک سبز سبزالهی ها را خوردند، فریب خورده ،سرگردان ومایوس نظاره گر بساط خیمه شب بازی های نظام مقدس زیر عنوان انتخاباتند ، مقاله تامل بر انگیز مینا اسدی را با هم بخوانیم ، آیا مردم به خصوص نسل جوان بازهم به اصلاح این نظام نا انسان وآدمخور امید خواهند بست؟
***
*از همان روز، که خورشید حضور حجت الاسلام والمسلمین جناب دکتر محمد خاتمی از چاک گریبان سران رژیم، طلوع کرد و ایشان، جامعه ی مدنی را کشف کردند و یکه تاز میدان دمکراسی و آزادی شدند و کلمه ی مردم سالاری ورد زبانشان شد و نام مردم، فکر و ذکرشان را به خود مشغول کرد، من، زن ناقص عقل، که به روایت کتب آسمانی، از دنده ی چپ همین آقایان دانشمند و همه چیز دان ساخته شده ام، پای پُر آبله ام را در یک کفش آهنین کردم و نوشتم که ایشان،یعنی همین جناب خاتمی،چه دکتر باشد چه نباشد،چه همه ی زبان های زنده ی دنیا را مثل بلبل حرف بزند یا کمی لهجه داشته باشد، چه عمامه اش سیاه باشد یا سفید، چه لبخند بزند یا اخم کند، چه لیموزین سوار شود یا در تاکسی کنار دست کاسب محل بنشیند، فرقی در اصل قضیه نمی کند.
نوشتم که این امام زاده ی نوظهور، در آب نمک خوابانده شدند تا در روز به لب رسیدن جان مردم و قیام شان، ازآستین مارگیران نظام به درآیند و بر مسند، نشینند.
نوشتم که: ایشان طبق ادعای خودشان در کتاب "بیم موج" شاگرد بر حق آیت الله خمینی و دست پرورده ی آیت الله مطهری هستند و هیچ روشنفکر بی دینی را نه می پذیرند و نه قبول دارند و نه تاب می آورند.
نوشتم که: جنابشان، پیش از نشستن بر تخت سلطنت، برای قلع و قمع روشنفکران بی دین، به جلادان، چراغ سبز نشان داده اند و نوشتم که: ایشان در کتاب شان نوشتند که روشنفکر بی دین معنائی ندارد.
چونکه اغلب روشنفکران مخالف رژیم در حال مبارزه با یکدیگر بودند و فرصت کافی پیدا نکردند که این کتاب را به خوانند و از نظرات اقای خاتمی پیش از روی کار آمدنشان آگاه شوند منتظر ماندند تا ایشان بر مسند، جلوس کنند و عملا تئوری هایشان را پیاده فرمایند.
آنروزها بسیار دشنام و ناسزا شنیدم. نفریننم کردند که انشااله به غضب الهی گرفتار شوم! توسط بزرگان علم و دانش نصیحت شدم و حتا شنیدم که بعضی از جانبازان راه خاتمی و اصلاحات، با دعوت کنندگان از من در کشورهای دیگر تماس گرفتند که چرا این آدم را برای سخنرانی دعوت می کنید که بیاید به کوشندگان و مبارزان راه آزادی توهین کند.
تعدادی از این دوستان شرافتمند، یک پالان هم برایم دوختند و آنرا کج گذاشتند و گفتند: « فلانی پالانش کج است»!
شرکت کنندگان در مسابقات سمینار و کنفرانس و میز گرد و میز دراز نیز، به جای پرداختن به خانه ی از پای بست ویران، نقش ایوان را در نظر گرفتند و هر جا که رفتند و نشستند و ایستادند فریاد حق طلبی سر دادند که: معدودی دهن دریده ی کم سواد و ناآگاه از علم فلسفه و سیاست، دهان گشادشان را باز می کنند و از دمکراسی موجود در خارج از کشور سوء استفاده کرده و هرچه دلشان می خواهد، در باره ی مسئولان دولتی – بخش اپوزیسیون!- می گویند وهیچ قانونی هم برای تعقیب اینها وجود ندارد!
و نیز این دانشمندان اصلاح طلب، به دوستان من اعتراض کردند و فرمودند که: این چه کاره است که اینقدر به او " رو" می دهید؟
و اما از آنجا که من خودم به اندازه ی کافی رو دارم و نیازی نیست که به من زیر و روی اضافی بدهند دهان مبارک را باز کرده و قلم ناقابل را به گردش درآورده و گفتم و نوشتم که : ای طوطیان شکر شکن خوش سخن! چوب لای چرخ مبارزات مردم نگذارید. لطفا برای یکبارهم که شده اجازه بدهید مردم بدون حضور رهبر و ولی و آقا بالا سر کار خودشان را بکنند. اما گویا این موج سواران، فقط زبان سخنوری داشتند و گوش شنوا نه.
با کوشش بر حق شمار بی شماری از این طالبان جاه و مقام، در داخل و خارج کشور، آقای خاتمی جهت حفظ نظام اسلامی وارد معرکه شد.
بسیاری از مخالفان رژیم، بعضی از سر خوش باوری و ساده دلی و بعضی به قصد خوش خدمتی، معرکه گردان این بازی خان و مان برانداز شدند.
آقای خاتمی با رهبر و اعوان و انصارش سر مویی اختلاف نداشت. حضور مهربان و خندان او برای خواباندن سرو صدای مردمی بود که از دست یک رژیم آدمکُش دیوانه به تنگ آمده و دست از جان شسته، به میدان آمده بودند.
طبق ساخت و پاخت میان خودشان، قرار شد که خاتمی بخش مهربان جمهوری اسلامی را به نمایش بگذارد و چهره ی دیگرو بهتری از اسلام به جهانیان نشان دهد. پس از همان اولین روزهای رسیدن به قدرت، برای اثبات گفته هایش، همان کرد که پیشینیان خلف ایشان کردند.
در ماه های اول جشن و سرور جدا شدن رژیم از خودش، به دو بخش جناح محافظه کار و جناح اصلاح طلب، کارگزاران مصلح، برای دست گرمی، دست چند آفتاب دزد را، نه از آرنج، بل که از مچ، قطع کردند تا بدین وسیله نشان دهند که با محافظه کاران- از آرنج تا مچ – فرق اساسی دارند. در حکومت مردمی آقای خاتمی اگر چه زنان کماکان سنگسار شدند اما اگر منصفانه نگاه کنید سنگهایی که بعداز ریاست جمهوری ایشان به طرف زنان پرتاب میشود یک هوا- بفهمی، نفهمی- از سنگهای محافظه کاران کوچکتر است.
( اگر باور نمی کنید ترازو ببرید و سنگها را وزن کنید ). اندازه سنگها از زمین تا آسمان با هم فرق دارند!
جناح محافظه کار، به هنگام سنگسار زنان، آنان را تا کمر در چاله فرو می کردند، اما حالا، جناح اصلاح طلب به یُمن آزاد شدن زنان در حکومت آقای خاتمی، آنان را با احترام کامل در چاله میگذارند و تازه طوری میگذارند که زنان سر پا باشند و ایستاده بمیرند!
محافظه کاران، چشم سنگسار شدگان را می بستند اما اینان به نام آزادی میگذارند که زنان، سنگ اندازان را ببینند و با چشم باز ناظر جان کندن خود باشند.
*****
« دو »
طی چهار سال حکومت آقای خاتمی، طرفداران اصلاح ریش و سبیل، قتل های سیاسی دگراندیشان و روشنفکران و نویسندگان و شاعران و مترجمان و نیز کشتار زندانیان سیاسی و سنگسار زنان و قطع سر وپا و دست و زبان … همه و همه را به محافظه کاران دیو سیرت نسبت دادندو ضمن حمایت از سکوت رئیس جمهور، خاطر نشان کردند که همه ی این اقدامات توطئه ای است برای درهم شکستن نجات دهنده ی بزرگ بشریت آقای خاتمی. آقای خاتمی یک فرد مظلوم و بیگناه بود که در هیچکدام از این جنایات دخالتی نداشت و اصولا وظیفه ی ایشان دخالت در این امور نبود! چنین بنظر می رسید که مردم، ایشان را انتحاب نکرده اند که از حقوق آنان دفاع کنند، بل که چون در آن کشور امام و امامزاده کم بود و مردم بیچاره که همه چیز داشتند و از شدت خوشی نمی دانستند چه بکنند به ایشان رأی دادند تا در روی زمین نیز یک امام زنده داشته باشند و در مواقع لزوم به ایشان دخیل ببندند!
آقای خاتمی هر گز به دوستدارانش دروغ نگفت. هرچه در سخنرانی هایش به مناسبت کشتار دانشجویان گفت حاکی از سرسپردگی اش به رهبر عظیم الشأن بود و تأئید دستگیری ها و ترورها، اما مرغ طرفداران ایشان فقط "یک پا" داشت آنهم به چه کلفتی!
اندیشمندان و سیاستمداران، در توجیه تحلیل غلط خود از شرایط و اضاع میهن، بر آن شدند که برای نجات ایشان از ورطه ی سقوط و نیز برای نجات علم و دانش خودشان ماله بردارند و فرمایشات ایشان را بنایی کنند:
- بیچاره ریاست جمهوری دست تنهاست!
- میخواهد اقداماتی بکند محافظه کاران نمیگذارند!
- سنگ جلوی پابش میگذارند!
- سد راهش میشوند!
- اگر حرف های مسالمت آمیز نزند خون راه می افتد!
- اگر سکوت نکند ایران کُن فیکون میشود!
- چه بکند در مقابل آن همه آدم زبان نفهم!
- خودتان را جای او بگذارید، فرصت نمی دهند که تکان بخورد!
- دیدید؟ بغض در گلو و اشک در چشم داشت اما مجبور بود به خاطر منافع مردم سکوت کند!
برای بغض نداشته و اشک نریخته ، دستمال های ابریشمی زیادی در اختیار ایشان قرار گرفت. در برابر چشمان رئیس جمهور منتخب مردم ، بستند و زدند و بردند و کشتند اما ایشان ککشان هم نگزید. مدافعان، دیگر، به مردم و میهن و حق و حقوق خودشان فکر نمی کردند. اگرچه غرض از انتخاب آقای خاتمی توسط توده ی بیست و دو میلیونی این بود که ایشان دردی از مردم دوا کند و باری از دوش ملت بردارد اما کم کم نقشها عوض شد و مردم شدند مرید و ایشان شدند مراد. و حالا تلاش دوستداران آقای خاتمی این است که آب در دل ایشان تکان نخورد، کسی بالاتر از گُل به ایشان نگوید. به چه کسی مربوط است که کشتند و بردند و خوردند، رئیس جمهور منتخب سلامت و خندان باشد باقی حرفها زیادی است!
******
« سه»
نگوئید که نگفتید. از اول نوشتیم و گفتیم … نوشتم و گفتم…. که نه آن خوب است نه ایشان و اینکه هردو دسته اسلامشان یک بیضه دارد و هدف هر دو گروه حفظ بیضه اسلام است و بس.
در تمام آن سالها و چهار سال عُمر ریاست جمهوری آقای خاتمی، همه چیز مثل هم بود.
جنگ… فقر… شکنجه… زندان… سنگسار و کشتار دستآورد انقلابی بود که مردم به آن امید بسته بودند. در تمام این سالها زندانها پُراز دگراندیشان زن و مرد بود…. در تمام این سالها جیب بالایی ها پُر می شد و مردم و جوانان و کودکان از کمترین امکانات رفاهی محروم بودند.
در تمام این سالها و چهار سال آقای خاتمی بیمارستان نبود… مدرسه نبود…. ورزشگاه نبود و اما در عوض در هر شهر ده ها مسجد ساخته بودند…. در تمام این سالها تفریح دانش آموزان ، رفتن بر سر قبر امام اُمت و یا گردش علمی در بهشت زهرا بود و جالب ترین تفریح شان، غبار روبی از مقبره های مقدس و یا شرکت در جشن تکلیف.
در تمام این سالها کارگران بدنبال دستمزد عقب افتاده خود از این اداره به آن اداره دویدند و اعتراض شان با گلوله پاسخ داده شد. در تمام این سالها هر حرکت دانشجویان برای بهبود وضع اسفبارشان، توسط عُمال رژیم سرکوب شد و صدایی از رئیس جمهور منتخب بر نخاست. سهل است که ایشان معترضان را به تساهل و تسامح و سکوت دعوت کردند. و در این میان وضعیت اپوزیسیون مُردد و متوهم تماشایی بود. همه مات و مبهوت این بُت جدید، در حال برداشتن زیر ابروی بزرگان دین و دولت بودند. روشنفکران به اصطلاح مخالف رژیم و حالا مهربان شده با یک بخش از رژیم ، با یک دوربین قوی زیج نشسته بودند که واکنش آقای رفسنجانی را هنگام ملاقات با آقای خاتمی ببینند… می خواستند بدانند که اول آقای رفسنجانی به آقای خاتمی سلام میکند یا آقای خاتمی به رفسنجانی. در بی اعتنایی کامل به اوضاع مردم، بحث فقط در باره ی بالایی ها بود و همه ی این بحث ها و گفتگو ها یک دلمشغولی بود برای آنکه بگویند: « ما هم هستیم و داریم کارهای مهم سیاسی می کنیم
و اما فرو دستان در فقر، نداری، بی نانی، بی دوایی و بیکسی فرو رفتند و فرو تر رفتند و
بی کفش و کلاه در حسرت همین کفش ها و کلاههایی که ما در کنج انبار خانه هایمان داریم و سال به سال هم نمی پوشیم و در حسرت یک لقمه نان… یک سرپناه گرم… یک وعده غذا ی گرم… یک پوشاک گرم، مرگ تدریجی را زندگی نامیدند. خردمندان، اما بی خیال این حرف ها، نشستندو بر سر تئوری ها و نوشته های بزرگان سیاست و فلسفه چانه زدند و محفوظاتشان را به رُخ یکدیگر کشیدند و مردم ، در فقر وتنگدستی دست و پا زدند و از یک بیماری ساده مردند.
امید به مجلس ششم هم دردی از این متوهمان دوا نکرد. بر باور غلطی پای فشردندکه جز بدبختی و سیه روزی و مرگ، برای مردم ثمری نداد. همه ی آینده نگری، نظریه پردازی و رهنمودهایشان همچون روزهای بعداز انقلاب، غلط از آب در آمد.
هنوز هم همان اشتباهات را تکرار می کنند… هنوز هم در حال توجیه "من" خودشان هستند… هنوز هم از بالا، آیه هایی صادر می کنند که نه تنها مردم نمی فهمند خودشان هم نمی فهمند. هنوز هم از نقد خود و نقد نظرشان سر باز می زنند. کاش یکبار هم که شده بگویند :
« ببخشید! غلط گفتیم… غلط رفتیم… غلط کردیم…»
*******
«چهار »
انتخابات، وقتی که مردم گرسنه و تشنه و بیکار و پا برهنه اند و جز بر گزیدن قاتلان خود چاره ای ندارند حرف مفت است.
انتخابات در وضعیتی که مردم فقط حق رأی دارند و ناچارند که به یکی از گرگ های درنده رژیم رأی بدهند کشک است، دوغ و دروغ است.
وقتی نظام، نام یک توطئه و ترفند را انتخابات می گذارد بحث و گفتگو در باره ی شرکت یا عدم شرکت، صحه گذاشتن به بازی های رژیم اسلامی است. به جای صرف وقت و نیرو در این بیراهه ی بُن بست، از جنبش های اعتراضی و بر حق مردم علیه یک حکومت واپس گرا، جنایتکار و فرهنگ کُش و زن ستیز حمایت کنید. فرادستان را به حال خود بگذارید تا در چاهی که پیش پای مردم کنده اند خود سرنگون شوند. فرو دستان را دریابید.
از این امام زاده ها امید معجزه ای نیست . اینها رفتنی هستند . باور کنید که عوعوی سگان این جنایتکاران نیز بگذرد
.
شنبه بیست و ششم ماه مه ۲۰۰۱ استکهلم – مینا اسدی