نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

جدایی و تنهایی؛ نوشته منتشرنشده‌ای از سیمین دانشور

daneshvar siminمتن زیر یادداشت منتشرنشده ای است از سیمین دانشور، نویسنده نامدار ایرانی، که در ۱۲ آبان سال ۱۳۷۷ در پاسخ به سوالات جمشید برزگر نوشت.
سیمین دانشور عصر ۱۸ اسفند سال ۹۰ در تهران درگذشت.
آقای جمشید برزگر عزیز، اگر می خواستم جواب پرسش های شما را بدهم، مثنوی هفتاد من کاغذ می شد و نه لزومی داشت و نه فرصتی بود. به این علت، چکیده پرسش های شما را پاسخی کلی دادم. موفق باشید.
سیمین دانشور
تمایز میان شرق و غرب و در وضعیتی جزیی تر یعنی در آفرینش هنری در این است که در مشرق زمین مسئله ی جدایی مطرح است و در مغرب زمین مسئله ی تنهایی. در باور شرقی ها انسان از عالم لایتناهی جدا گردیده است یعنی از اصل خود دور مانده است و کوشش او در این جهان روزگار وصل خویش بازجستن است و بن مایه ی شناخت زیبایی و هنر در ادبیات سنتی والای ما تا حد زیادی بر این باور استوار است.
در غرب و به ویژه در دوران معاصر، اعتقاد غالب بر این است که انسان زاده همین کره ی خاکی است و آنگاه فن آوری و تسلط بر طبیعت و تولید و مصرف زیاد، به تنهایی هنرمند غربی انجامیده است.
به گفته ی پوپر" محصولات ذهن آدمی اعم از علوم و هنرها با مشاهده ی انسان آگاه صورت می گیرد. پس روح بشر مرکز درک ما از جهان است." می توان گفت این گونه ادراک گه گاه رگه ای از ماوراء الطبیعه را در بردارد و نه تنها در شرق که حتی در غرب هم چنین است. رویاها را می توان تابعی از چنین برداشتی دانست. بدون رویا آدمی مرده ی متحرکی بیش نیست. خودم در شعرواره ای که از زبان "هستی" در جلد دوم جزیره ی سرگردانی سروده ام، عنوان شعرواره را "مرگ رویاها" گذاشته ام و بیت اول آن را از قدما نقل کرده ام که:
سمرقند همچو قند، بدین روزت کی اوفکند؟
که این بیت شامل همه سمرقندهای روزگار می شود.
و باز پوپر می گوید: "هدف علوم رسیدن به یک توصیف عینی از جهان طبیعی است در زمان و فضا و مکان، و تصور جهان بدون بعد زمان غیرممکن است."
و من می افزایم به جز اینها، در هنرها هستی شناسی آدمی مطرح است و هستی آدمیان تابعی از عوامل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و مذهبی و تاریخی و جغرافیایی و غیره است.
این هستی در تغییر است و بدون تغییر تصور هستی بی معناست. علوم هم تغییر می کنند و تکامل می یابند. تا مدت ها کره زمین را مرکز منظومه ی شمسی می دانستند کوپرنیک بود که خورشید را مرکز منظومه شمسی شمرد و واقعیت هم چنین بود.
چون هستی انسان در تغییر است پس ادبیات هم در تغییر خواهد بود. در ادبیات همواره این مسئله مطرح بوده است که چه می خواهیم بگوییم و تا چه حد از عهده بیان آن برآمده ایم؟
یعنی در سرزمین خود چه بذری بیفشانیم، چگونه بپرورانیم و به آرایش و پیرایش بپردازیم و آنگاه چگونه درو کنیم؟ و "هرکس آن درود عاقبت کار که کشت".
پس هر نویسنده و سراینده ای بایستی آن چنان بر محیط و مسایل حاکم بر آن اشراف داشته باشد تا بتواند با تلفیق ادراک خودآگاهی و ناخودآگاهش، یعنی ترکیب مناسب ذهن و عین و بهم پیوستگی واقعیت و تخیل و رویا کشت باروری عرضه بدارد.
اینک اندیشه و تفکر هم خود را بر ادبیات تحمیل کرده اند. شخصا با زیاده روی در کاربرد اندیشه در آفرینش هنری موافق نیستم. زیاده روی در این مقوله راه به علوم می گشایند.
در غرب که ما هم در حال حاضر چشم به آنها داریم، از دهه ی ۱۹۶۰ ببعد پس از مدرنیته، پست مدرنیسم مطرح گردید. میشل فوکو، امبرتو اکو، و رولان بارت از برجستگان چنین طرز تفکری بودند و ما هم تقلیدهایی نابجا یا بجا از پیروان آنها کردیم.
چکیده ی طرز تفکر آنها اهمیت فراوان دادن به زبان و ساختارگرایی بود تا جایی که امبرتو اکو از " جبر ساختاری" سخن گفت و دیگران از "مرگ نویسنده به نفع خواننده" حرفها زدند. پس "نویسنده غایب گردید و تنها ضمن نوشتن و کاربرد زبان حضور یافت نه به صورت نویسنده ای که پیش از نوشتن متن حضور و وجود داشته باشد".
این چنین نویسنده ای با زبانی که سخن می گوید کمابیش حضوری پنهانی دارد و خواننده ی نوشتار است که بایستی در ذهن خود تصویر و تصورات نویسنده را تکمیل یا دست کم حدس بزند.
این گونه زبان بازی با وجود تحسین برانگیز بودن خلق الساعگیش، به گمانم در حال حاضر جا به ساختارگرایی مطلق پرداخته [داده] باشد.
اما ما نویسندگان جهان سوم، بایستی خودمان هستی خود را کشف کنیم و همانرا مطرح نماییم و در خور وضعیت تازه، زبان شایسته را پیدا کنیم و فراموش نکنیم که ما ایرانی هستیم و به فارسی می نویسیم و میانگین سواد حد بالا در کشور ما پایین است و ما برای مردم می نویسیم نه برای همقلمان خودمان که تازه آنها هم با همدیگر تفاهم کافی ندارند.
برای مردم بنویسیم اما از عوام پسندی احتراز کنیم. دست خواننده را بگیر و او را بالا ببر نه اینکه پا به پای او راه برو و یا او را به ته چاه بکشان. "داد از دست عوام".
شرمسارم که نصیحت آلات می کنم، خوب، "ما عاشق و پیر و رند و عالم سوزیم."
۱۲ آبان۱۳۷۷
Daneshvar Simin Iaddasht 120405
درباره این یادداشت
جمشید برزگر
همین چند ساعت پیش، در جست و جوی مطلبی قدیمی بودم که به ناگهان و تصادف، نوشته ای از زنده یاد سیمین دانشور را در انبوه کاغذهای به یادگار مانده از روزهایی دور پیدا کردم. در سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ به تناوب سیمین دانشور را می دیدم؛ در خانه اش که هنوز گرمای نفس های جلال آل احمد را می شد در آن حس کرد در همسایگی خانه نیما که رو به ویرانی داشت. داستان آن دیدارها و تلفن هایی که سرانجام به اولین دیدار انجامید، داستان دیگری است که در جایی دیگر باید نوشته شود.
در میانه این دیدارها، قرارهایی گذاشتیم تا گپ و گفت هایمان ضبط شود و سیمین دانشور به تفصیل از خودش، رمان هایش و زندگی اش بگوید؛ گفت و گویی که هرگز به سرانجامی نرسید مثل بسیاری کارها و آرزوها. در آبان ماه سال ۱۳۷۷، اما پرسشی چند را با او در میان گذاشتم برای گفت و گویی کوتاه. آن سوال ها اکنون در اختیارم نیست و در هجوم کوچ های مکرر اجباری و جابه جایی های ناگزیر از این روزنامه و مجله به آن روزنامه و نشریه و بعد از این کشور به آن کشور، حتی درست به یاد نمی آورم که این گفت و گو قرار بود در کدام روزنامه یا مجله منتشر شود.
سیمین دانشور، در پاسخ به پرسش های من، مقاله ای نوشت. تا آنجا که به خاطر دارم و از دوستانی چند پرسیدم، این مقاله هم منتشر نشد در آن وانفسای بگیر و ببند روزنامه ها. حتی اگر منتشر شده باشد در نشریه ای با تیراژی محدود، حالا در دسترس نیست و بر روی اینترنت هم نشانی از آن نیافتم.
اکنون که سیمین دانشور هم رفته و فصلی از تاریخ ادبیات معاصر را بسته، این مقاله که شاید یکی از آخرین مقالات او باشد، با تاخیری ۱۳ ساله و تنها یک ماه پس از درگذشت او پیدا شد تا سطرهایی دیگر از زنی که به رمان فارسی آبرو بخشید، از گزند زمان و زمانه محفوظ بماند. این نوشته را عینا و بدون هیچ ویرایش یا تغییری در شیوه نگارش تایپ کردم.

منبع: سایت بی بی سی

مه بهاره هدایت به همسرش از زندان اوین: در دنیای دیگری زندگی می کنیم .

مه بهاره هدایت به همسرش از زندان اوین: در دنیای دیگری زندگی می کنیم .

Bahareh Hedayat27072010 
: بهاره هدایت در نامه ای به همسرش نوشته است: ما اینجا در دنیای دیگری زندگی می کنیم، خیلی دور..وقتی که برگردیم، نه ما دیگر آن آدم های سابقیم و نه شما. من از این فاصله ها می ترسم.
در این نامه که به مناسبت چهارمین سالگرد ازدواجشان در صفحه فیس بوک امین احمدیان همسر بهاره هدایت منتشر شده، آمده است: اینجا هدر رفتِ زندگیمان خیلی زیاد است ، حالا تو بگو با خوشی..از طرفی بر باد رفته هایمان کاملاً مقهور کننده است.
بهاره هدایت، عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت، در رویدادهای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران در دی‌ماه سال ۱۳۸۸بازداشت شد.
وی در دادگاه به اتهام “اجتماع و تبانی علیه نظام” به پنج سال حبس، به اتهام “توهین به رهبری” به دو سال و به اتهام “توهین به رئیس‌جمهوری” و “تبلیغ علیه نظام” به شش ماه حبس محکوم شده بود.
در همین حال حکم دو سال حبس تعلیقی وی به اتهام “اقدام علیه امنیت ملی از طریق برگزاری تجمع ۲۲خرداد سال ۸۵” نیز از حالت تعلیق خارج و به این حکم اضافه شد.
وی در مجموع به ده سال زندان محکوم شده است و اکنون در بند زنان زندان اوین به‌سر می‌برد.
وی چندی پیش جایزه هرالد ادلستام سوئد را به دلیل “شجاعت فوق العاده و تعهد به عدالت فعالانه در برابر نقض حقوق بشر در ایران” دریافت کرد.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:

امینم، عزیزترین، چهارمین سالگرد ازدواجمان هم رسید.
آنقدر غرق شادکامی و ناکامی ام که باور نمی کنی..بچه ها برایمان یک “جشن باشکوه” گرفتند ، مهدیه دوتا کیک درست کرد ، یکی برای تولدم، یکی هم برای سالگرد ازدواجمان، کلی هم هدیه گرفتم..همه کلی آرزوهای خوب برایمان کردند..عروس شده بودم ماه! D: عکست را گذاشتم روی میز و گفتیم دادماد خارج است! D: ..همه چیز خوب بود، بچه ها(مهدیه-عاطفه-شبنم و مریم) سنگ تمام گذاشتند، یک هفته-تقریباً یک هفته- داشتند یک عروسک خوشگل می بافتند، کلی سر به سرشان می گذاشتم، و آنها هم!

فریبا و نوشین بلوز نیم تنه بافتند..مهوش یک لباس هدیه داد..محبوبه و لادن و المیرا و نازیلا و ریحانه و ژیلا و نازنین هم هدیه دادند و بقیه هم کلی شادباش و از این حرفها!
کلا عید هم بساطمان همین بود ، خیلی خوش بودیم..خجسته طوریم همگی!!
گاه به گاه بغض هایمان می ترکد و راز نهان از پرده بیرون می افتد ولی…واقعاً نمی تونم توضیح بدم که چه وضعیه اینجا..مثلاً سر سال تحویل، بعد چند روز تدارک و همکاری بچه ها، سفره هفت سین مفصلی چیدیم، به هم هدیه دادیم، سرود خواندیم..هر گروهی دعای خودش رو کرد..رقصیدیم و بعد هم با هیاهو ناهار دسته جمعی خوردیم و مسخره بازی درآوردیم و خندیدیم..

اما درست لحظه تحویل سال که دور سفره حلقه زده بودیم و دست های هم را گرفته بودیم (فکر کن همگی بَزَک کرده و لباس های خوشگل پوشیده) یکدفعه خود به خود اشک هایمان سرازیر شد..یادم نمی آید کسی را آنروز در آغوش گرفته و بوسیده باشم که چشمهایش سرخ نبوده باشد یا به پهنای صورت اشک نریخته باشد..

یک دوگانگی از بابت ظلمی که می کشیم و نیرویی که می گذاریم تا به خود مسلط و برجا بمانیم..واقعاً قابل تحسین است، نمی دانی اینجا چند نفر مادر داریم که بچه های کوچک و نوجوانشان را آن بیرون سپرده اند و اینجا آنقدر به نظر شادند که باور نمی شود کرد که ته دلشان چه خبر است!

من و مهدیه مسابقه نون خامه ای خوردن گذاشتیم و دقیقاً برابر شدیم..آنروز مرده بودیم از خنده و لودگی! هر روز بعد از ظهر می رفتیم مهمانی خانه یک گروه!!حالا تصور کن که مهمانی دو تخت آنطرف تر یا سه تخت اینطرفتر است!بازی..نمایش..جیغ و فریاد و هیاهو و دوباره تبریک سال نو! بعد بزرگترها خاطرات زندان می گفتند و جدی می شدیم..تلوزیون اصلاً نگاه نکردیم، برنامه هایش خیلی بد بود امسال، کلاه قرمزی هم درست ساعتی پخش می شد که ما می رفتیم عید دیدنی یا مهمان داشتیم D:

کلی از روزهای عید ناهار عمومی داشتیم و با سر و صدا و هیاهو ناهار خوردیم، این روزهای آخر هم پسرها از بند ۳۵۰ برایمان ماهی و سبزی و برنج و روغن و زعفران و کلی مخلفات فرستادند و سبزی پلو با ماهی خوردیم..سیزده به در هم که ترکاندیم و کلی خوش گذشت، من هنوز هم پای چپ و بازوی راستم از آنروز درد می کند از بس که توی سر و کله هم زدیم وقت بازی..آنروز استثنائاً دو ساعت بهمان تایم دادند تا تویِ گذر پشتِ بند باشیم(چون هواخوری خیلی کوچک است و کَفَش کامل موزائیک) آن پشت یک ردیف درخت بود و می شد توی معبر دوید..اونجا دست رشته و وسطی و زوو و از این بازیها که توپ را می اندازند هوا و اسم یکی را صدا می کنند و چندتا بازی دیگر کردیم..شکل عروسک های مختلف شدیم اَدا درآوردیم و خندیدیم..بعد هم آمدیم و ناهار خوردیم..

می دانی امین، من نمی دانم آدم های بیرون چه تصوری از زندان دارند، شاید فکر می کنند ما اینجا نون خشک سَق می زنیم و مدام اشک می ریزیم و افسرده ایم.. وقتی یک جدید الورود می آید معمولاً می گوید: وضعتان زیاد هم بد نیست..خوب است، فکر نمی کردم اینطور باشد! من که شخصاً بهشان می گویم صبر کنید، سختی اینجا خیلی از جنسِ خورد و خوراک و لباس و آسایش و وسیله نیست، شاید آنقدری که ما اینجا به هر بهانه ای جشن می گیریم و دور هم هستیم آن بیرون از این خبرها نباشد، اما اینجا نداشتن های بزرگی دارد..خیلی بزرگتر از این که ظاهراً به نظر می آید، دلتنگی ها را هم اگر بگذاریم کنار-که البته نمی تواند کنار گذاشته شود- اینجا سر ریز شدن عمرت را می بینی که به خاک می ریزد و فرو می رود..بی آنکه بتوانی در محیطی طبیعی فکر و رشد کنی، تازه اگر همت کنی و کتابخوان باشی و کتاب هم از گذرگاه های تنگِ سانسور به دستت برسد، باز اندیشه ات محک نمی خورد، من گاهی می بینم که تحلیل هایمان از یک خبر معمولی چقدر متوهمانه است یا هراسمان از یک خبر دیگر چقدر بی جا بوده…یاد آن فیلم (Under Ground) می افتم، یک زندگی کامل در آن زیرزمین جریان داشت، تقریباً همه تشریفات زندگی بود، اما پسرکی که از نوزادی تا ازدواج آنجا مانده بود وقتی بیرون آمد و ماه را دید به پدرش گفت:پدر این خورشید است؟!(یا برعکس) و همین طور مبهوت مانده بود..

اینجا هدر رفتِ زندگیمان خیلی زیاد است ، حالا تو بگو با خوشی..از طرفی بر باد رفته هایمان کاملاً مقهور کننده است..
هیچوقت یادم نمی رود اولین باری که فریبا می خواست توی ملاقات حضوری با دخترش ترانه برایش فلاسک چای ببرد، دیدم هی قند می گذارد تویِ ظرف، فکر می کند..قند را برمی دارد، شکلات می گذارد..باز فکر می کند و آن را برمی دارد و خرما می گذارد! پرسیدم چه کار می کنی؟گفت یادم نیست ترانه چایش را با قند می خورد یا چیز دیگر..آخرش هم هر سه تا را برد!

جلوی فریبا به روی خودم نیاوردم، اما بعد جلوی اشک هایم را نمی توانستم بگیرم..فکر کن این دختر ۱۲ ساله بوده که مادرش را گرفته اند، حالا ۱۷ ساله است..فریبا مادر است ولی ریزه کاری های مادرانه از یادش رفته، به ستم از مخیله اش بیرون کشیده اند…یا آنهایی که بچه های دو سه ساله دارند..فکر می کنی نسرین و مریم حجم از دست داده هایشان چقدر باشد؟به چه کیفیتی؟!

راستش نه این حرف که می گویند “زندان هیچ تاثیری ندارد” حرف دقیقی است و نه آنکه می گوید “کاملا شکننده است” درست می گوید..
ما اینجا در دنیای دیگری زندگی می کنیم، خیلی دور..وقتی که برگردیم، نه ما دیگر آن آدم های سابقیم و نه شما..من از این فاصله ها می ترسم، گو اینکه می دانم برای فرد آگاه تطبیق یافتن با وضع جدید ناممکن نیست، اما تو فکر می کنی چقدر آگاهی هست؟! زندانی کاملا مستعد پروریدنِ خیال خامِ مرکز عالم امکان بودن است، گناهی هم ندارد چون در شرایط قطع ارتباط با دنیای بیرون-یا ارتباطی با خطوط مشخص شده-دنیای رنگارنگ خارج از زندان برایش به یک دنیای تک رنگ خلاصه می شود و بعد ببین که چه اتفاقاتی می افتد و چه خیالاتی که به سر نمی زند.. و جالب اینجاست که از بیرون هم همه چشم ها به زندان است!!

بس کنم، این حرف ها کلی بود، تو نگرد که مصداقش را پیدا کنی! خیلی حرف زدم برگردم به خودمان..
———-
یادمه یه روز توی دانشکده رفته بودی پیش دکتر منطقی، نمی دونم در مورد چی بود(نشریه،انتخابات انجمن یا چیز دیگه) باهاش حرف بزنی، من پشتِ در بودم و از لای در میدیدمت، یه جا گفتی که ما دیگه بچه نیستیم آقای دکتر، ۸-۲۷ سالمونه! فکر کنم اون تاثیری رو که می خواستی این حرف روی دکتر منطقی بذاره روی من گذاشت! دلم ریخت:بیست و هفت هشت سال؟چقدر بزرگه!من چقدر کوچیکم!دیدی داره پیر میشه و ما به هم نرسیدیم!..در عین حال خوشم میومد که بزرگ تر بودی، اصلا یکی از چیزایی که عاشقت شدم همین بود.

نه حالا جدی، امین ۳۱ سالم شد..و چهارمین سالگرد ازدواجمون…یه جوریه ، نه؟!!
” فراقِ یار نه آن می کند که بتوان گفت ”

نمی توان گفت…واقعاً نمی توان گفت…چیزی نمی گویم..
بهارِ تو
شانزدهم فروردین ۱۳۹۱ – اوین.

زالوهای که "خون کارگران" مي ميکند

بازتاب گسترده شعر «گونترگراس» علیه حمله اسرائیل به ایران

es

بازتاب گسترده شعر «گونترگراس»

علیه حمله اسرائیل به ایران

زود دویچه تسایتونگ ـ گزینش و ترجمه رضا نافعی

گونترگراس مخالف حمله اسرائیل به ایران است. از این رو  برنده جایزه نوبل، در شعرش با عنوان » آنچه باید گفته شود» خواستار آنست که آلمان زیردریائی اتمی به اسرائیل ندهد و یک مرجع بین المللی کنترل با شرکت نمایندگان اسرائیل و ایران تشکیل گردد.

این شعر گونتر گراس که امروز در سه روزنامه معتبر و پر خواننده » نیویورک تایمز» » لارپوبلیکا» و » زود دویچه تسایتونگ » منتشر شده سخت مورد توجه بین المللی و اظهار نظر های موافق و مخالف قرار گرفته است.

 آنچه باید گفته شود

چرا خاموشم، چرا در این زمان دراز ناگفته گذاشته ام

آنچه را که عیان است و از  » بازی جنگ » که طبق نقشه آنرا تمرین کرده اند سخن نگفته ام .

از آن بازی      که اگر در پایان آن جانی به در برده باشیم، چیزی نیستیم جز یاداشتی در حاشیه .

ادعا می شود زدن ضربت اول به مردم ایران و چه بسا محو کردن آنها از صحنه گیتی، حق است،

زیرا گمان می رود در قلمرو مردی گزافه گو که خلق   اسیر در زیر یوغ  خود را به هلهله های دستوری وا می دارد،

یک بمب اتمی ساخته می شود.

 ولی چرا بخود اجازه نمی دهم نام آن کشور دیگر را بر زبان آورم،

کشوری که سالهاست قدرت اتمی فزاینده ای در اختیار دارد ــ هرچند پنهان از نظرها ــ

ولی بیرون از عرصه بازرسی ،

چرا ؟ چون   بازرسی ممکن نیست؟

  همگان خاموشند، حقیقتی را ناگفته می گذارند،

   من نیز به  پیروی  از    خاموشی فراگیر لب فروبسته ام ،

احساس می کنم که این    دروغی است سنگین ،احساس  اجبار می کنم،

بمحض آن که از این اجبار تخطی شود، چهره مجازات نمودار می گردد.

تکفیر » یهودی ستیزی » را همه می شناسند.

اما اینک   از سرزمین من ،

زادگاه جنایتی بی مانند، که همیشه باید پاسخگوی آن باشد ،

قرار است،   نسجیده، باز هم یک زیردریائی دیگر به  اسرائیل فرستاده   شود ،

همراه   با سخنانی     سرسری بعنوان جبران بدی های گذشته .

 ویژگی آن زیر دریائی این است که

می تواند با کلاهک های   خود   همه چیز را در سرزمینی نابود کند

که وجود یک بمب اتمی در آن به اثبات نرسیده است،

پس اینک می گویم آنچه را که باید گفت.

ولی چرا تا کنون سکوت کرده ام.

چون فکر می کردم زادۀ سرزمینی هستم   که     لکه ای نازودونی بر دامن دارد

و همین  مرا از گفتن حقیقت  باز می داشت

و نمی خواستم نام اسرائیل رابرزبان آرم

که خود را همبسته آن می دانم و به آن وفادار خواهم ماند.

پس چرا حالا ، پیرانه سر و با آخرین قطره های بازمانده از مرکبم می نویسم :

 اسرائیل اتمی  برای  صلح  جهانی  ،   که خواه  ناخواه صلحی است شکننده ،   خطرناک است.

امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است

و چون ما ــ بعنوان   آلمانی به حد کافی بار بر دوش داریم ــ

می توانیم تحویل دهنده وسیله ای گردیم که عواقب آن قابل پیش بینی است

و   با عذر و بهانه های متداول  نمی توانیم منکر شرکت خود در آن گناه گردیم.

اعتراف  می کنم : دیگر ساکت نخواهم ماند

زیرا تزویر غرب دیگر برایم قابل تحمل نیست،

افزون بر این امید این نیزهست که( با شکستن این سکوت) بسیاری دیگر نیز   خود را از   سکوتی که در بند آن هستند   آزاد سازند

و مصرانه   از عامل خطری که شناخته شده است بخواهند از خشونت چشم بپوشد

و در عین حال مصرانه خواستار آن باشند که به یک مرجع بین المللی

مرکب از نمایندگان دو کشور اسرائیل اتمی و ایران اجازه داده شود

که پیوسته و   بدون هر نوع  مانعی

     قدرت اتمی اسرائیل و تاسیسات اتمی ایران  را زیر نظر داشته باشند

ومشترکا آنها را کنترل کنند .

فقط از این طریق است که می توان به همه،

به اسرائیلی ها و فلسطینی ها

و بیش از آن به همه کسانی که با دشمنی و تنگاتنگ هم   ساکن   منطقه ای هستند

که به تسخیر جنون در آمده است ، کمک کرد

و از این طریق سرانجام به  خودمان هم کمک کرده ایم.

http://www.sueddeutsche.de/kultur/gedicht-zum-konflikt-zwischen-israel-und-iran-was-gesagt-werden-