۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه
بصیر نصیبی: جشنواره ی کن یا کلوب مردانه
بصیر نصیبی: جشنواره ی کن یا کلوب مردانه
بصیر نصیبی
تعدادی
از سینماگران جهان از آنجا که اثری از فیلمسازان زن در بخش مسابقهاین
فستیوال شرکت ندارد، از این "کلوب مردانه" انتقاد کردهاند. مبتکر این
فراخوان اعتراضی که "هشدار بیدارکننده" نام دارد، نهاد بینالمللی "زنان و
هالیوود" است. بسیاری از کارگردانان و دستاندرکاران جشنوارههای جهانی
زنان عضو این نهاد، زیر این "هشدار بیدارکننده" را امضا کردهاند.
***
شصت پنجمین جشنواره سینمایی کن که با هیاهو وجنجال آغاز شد.جایزه نخل طلای خود را به فیلم "عشق" ساخته میشائیل هانکه اهدا کرد. *
گزارش
کامل تر این دوره را علاوه بر خبرگزاری های بین المللی و سایت های دولتی
فارسی زبان،بخش خبری برخی از سایت های خارج از کشور هم منتشر می کنند، پس
اجازه بدهید ما بیشتر متمرکز بشویم روی شرکت جمهوری اسلامی در کن امسال.
با
توجه به اینکه اکثرکارگردانان فستیوالی ج. اسلامی از باند دوم خرداد بودند
در دوره احمدی نژاد به خصوص بعد ازجنبش اخیر که غربی ها هم میخواستند به نفع باند خاتمی مصادره اش کنند،سینماگران حامی شبه اصلاح طلبان اگر کاملا واضح مثل داریوش مهرجویی به خواست رهبر معظم !تمکین نکردند وضع شکننده ای دچار شده اند (
هر جند وزارت ارشاداز تصویب سناریوی جدید مهرجویی هم دریغ کرده
است)وسهمشان از خان پر برکت ج.اسلامی اندک شده است،( برای جعفر پناهی هم که به خاطر بستن
شال سبز در جشنواره تورنتو وبرای ترساندن دیگر سینماگران متمایل به دوم
خردادی ها پرونده سازی کردند وبه بهانه های واهی به زندانش انداختند، هم
اکنون هرچند حکم تعلیق برایش بریده اند اما امکان کار را از او سلب کرده
اند حتا جعفر پناهی پذیرفته که سناریویش را به همین دولت پادگانی ،امنیتی
،طالبانی برای تصویب بدهد واین چنین هم کرده است اما وزارت ارشاد احمدی
نژاد رضایت نمی دهد وهمچنان بلاتکلیف نگهش داشته است ،پس هزاران شخصیت
سینمایی ومدیران فستیوال ها که مدعی دفاع از او هستند کجا غیبشان زده است؟)
در کن هم حضور ندارند. در عوض تمکین کنندگان وحزب الهی های دوآتشه مثل ده
نمکی کارچرخان فیلم و شریفی نیا بازیگر، نانشان تو روغن است. (امسال یک گله از مقامات بالای سینمایی نظام از کیسه ملت در جشنواره کن ودر کنار مهرویان زیستند و بابت ارتکاب این همه گناه ماخذه هم نشدند)
اما
استاد کیارستمی-محبوب کلیت نظام- اتفاقا در دوران احمدی نژاد بیشتر قدر می
بیند. نمایش تک سینمایی فیلمهای کیارستمی در داخل هم در دوران پر افتخار
!احمدی نژاد امکان پذیر شد(افتخار کسب اسکار را هم همین دولت پادگانی ،
امنیتی، مافیایی هنر پرور جور کرد) امسال دو فیلم در کن بوذ که مرتبط است
با سینمای ج. اسلامی یکی« يک خانواده محترم» از «مسعود بخشی » که
رسمانماینده سینمای ج. اسلامی است که
البته برای اینکه بتوانند برایش موقعیتی بسازند چاشنی/سیاسی اجتماعی هم به
آن تزریق کرده اند وبرای اینکه کسی دچار توهم نشود که فیلم با اهداف حکومت
ناسازگار است فیلم به شهدای جنگ خمینی /صدام تقدیم شده است. فیلم دیگر را
هم استاد سینما آفریده ،هر چند که تهیه کننده ،پخش کننده،بازیگرانش ژاپنی
هستنداما اگر می توانستند یک نخل دیگر برایش جور کنند این افتخار را هم به
حساب ج. اسلامی واریز می کردند .
ذر همین ارتباط این سند راهم از سینمای ما نشریه سینمایی ج. ا نقل می کنیم :
«سينماي ايران !كه با فيلم تازه عباس كيارستمي «مثل يك عاشق» محصول ژاپن و فرانسه!! در بخش مسابقه بود، جايزهاي دريافت نكرد»
( انگار خیلی مایه گذاشتند تا برای مثل يک عاشق یک نخل طلا دیگر فراهم کنند اما سرشان به سنگ خورد)
به این گزارش نیویورک تایمز توجه کنید:
«نيويورك
تايمز در عوض از کیارستمی و فیلمش به عنوان يكي از امیدهاي اصلی كسب نخل
طلا نام مي برد و از قول يكي از مسوولان برگزاري و سياستگذاري جشنواره كن
مي گويد: «حالا ديگر نوبت كيارستمي است كه نخل طلاي دوم را از اين جشنواره
تصاحب كند تا نامش به ليست فيلمسازان مستقل !!و هنري سازي كه بي توجه به سينماي تجاري در دنيا مي درخشند!! و تاكنون دو بار نخل طلارا از آن خود كرده اند، اضافه شود»
سایت حکومتی انتخاب هم می نویسد:
«کيارستمي به عنوان مدعي کسب نخل طلايي جشنواره کن مطرح شده است» بعد میافزاید:
«به
گزارش سرویس فرهنگ و هنر "انتخاب"؛فرانس24 گزارش داد: از آنجا که نانی
مورتی کارگردان ایتالیایی رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم کن شده است؛ ممکن
است تصمیم او مثل سال 1997 شگفتی ساز باشد.»- ملاحظه میفرمائید که زد وبند
ها چه نقش عمده ای در اهدا ء امتیاز به فیلم های کارگردان های سینمای ج. اسلامی بازی میکند! ،حتا اگر زیر عنوان سینمای ژاپن عرضه شود-
امسال کن مدعی دیگری هم داشت که سرش بی کلاه ماند (بهمن قبادی ) .بهروزوثوقی بازیگر
فیلم خارج از کشوری قبادی هم قبل از کن نوید داده بود که فیلم فبادی داخل
مسابقه است اما این امر ممکن نشده وفیلم قبادی که میخواهند وانمود کنند که
سازنده اش از خفقان محیط گریخته نمی
تواند با اهداف کن که سیاست دیکته شده اتحادیه اروپا را دنبال میکند
هماهنک باشد به راحتی کنار گذاشته می شود وفیلم استاد جایش را می گیرد.
البته
عباس آقا دلایلی هم برای فیلم سازی بیرون از جمهوری اسلامی ارائه میدهد که
البته کسی متوجه نمی شود دلایل روانی ای که استاد را آزار میداده چه بوده
است؟ به بیانات ایشان در جلسات کن توجه بفرمائید:
«در سالهای اخير به دلايل کم و بيش مشخص، فيلمهايم را خارج از ايران کار میکنم. البته بهطور حتم بيشتر دلايل روانی داشته است»
نمی
دانم شما دریافتید که استاد چرا چند سال است در داخل فیلم نمی سازد؟ من که
درنیافتم. خودش ورفتارش که باب دل احمدی نژاد است پخش کننده داخلی مژده
داده است که فیلم را همزمان با اروپا پخش می کند .برای فیلم فبلی استاد(رونوشت
برابر اصل) که مشکل با حجاب حاج خانم ژولیت بینوش داشتند،دارند هزینه
بسیاری را تقبل می کنند تا با مدد امکانات کمپیوتری حجاب مجازی بسازند.!!
رادیو
اسرائیل اعلام کرد که فیلم جدید استاددر کن هو شد با این که این رادیو هم
خط اروپا را در برابرصادرات فرهنگی ج. اسلامی دنبال میکند اما ناپرهیزی کرد
وخبر ناکامی کیارستمی در جشنواره کن رااعلام کرد.رادیو وتلویزیون های
فارسی زبان دولتی اما واکنش منفی تماشاگران را سانسور کردندفقط بخشهایی از
نظر های منفی مطبوعات فرنگی را منتشر کردند. که به چند تای آن اشاره می
کنیم:
به اعتقاد نويسنده روزنامه گاردين تدوين سريع به فيلم ضربه زده است.
مينترز، "مثل يک عاشق" را "درامی ژاپنی با يک بازی دلبرانه پيرامون هوسهای عمل نکرده و هويتهای غلطانداز دانسته است.
پيتر
برادشاو، منتقد روزنامه انگليسی گاردين گفته است: "اين فيلم کاملأ بدون
حوصله برش خورده و ناگهان به مانعی برخورد کرده و از هم پاشيده شده است.
فرانسوا اوبل، منتقد تارنمای اِوِن فرانسه، انتخاب "مثل يک عاشق" را برای
بخش مسابقه "غيرقابل درک" خوانده است. واکنش سرد منتقدان سینمایی حاضر در
کن، بعد از نمایش فیلم کیارستمی، بیانگر نارضایتی آنها از کار جدید
کیارستمی بود . برخی از آنها در نقدهای شفاهی خود نیز این نارضایتی را علنا
بیان کردند
منتقد یکی از همین سایت های دولتی هم نوشت
«به نظرم مشکل اصلی فیلم؛ بازی های سست و کم عمق بازیگران ژاپنی فیلم به ویژه بازیگر نقش پیرمرد است»
در
پایان این یاداشت کوتاه شایسته است بخشی از نظر یکی از کاربران رادیو
نلویزیون های دولتی فارسی زبان را نقل کنم چرا که بر این باوریم همه را نمی
توان برای همیشه فریفت.
«
کیارستمی در مدت نیمساعت که توی سالن بود در برابر هنرپیشه های ژاپنی به
سینمای معاصر ژاپن توهین کرد، به سینمای هالیود که آرزوش هست بره آنجا فیلم
بسازد توهین کرد ، به ایرانی ها یاد داد اگر کسی از بالای بالکن کس دیگه ی
را صدا بزنه کارش زشته اما اگر یک کارگردان سرمست شده بخواد در مدت
نیمساعت با حرافی ضعف های فیلمش را پنهان بکند و به کسی بگه فیلم را
نفهمیدی این کار اشکالی نداره. اگر کسی در سینما از سیاست حرف بزنه کار سبک
و زشتیه اما اگر کسی برای دلخوش کردن یک ستاره فرانسوی، سناریو و فیلم
بسازد و یا آرزوهای عاشقانه اش را در یک فیلم ژاپنی پنهان کنه ، این کار
کار خوبیه. اگر فیلمسازهای دیگه توی فیلم هاشان صحنه نیمه لختی بگذارند و
موسقی آمریکایی بگذارند کار بدیه اما اگر کیارستمی همین کارها را بکند کار
خوبیه. خدا بیامرزش آکیارا کوراساوا اگر جایی نگفته بود کیارستمی من را یاد
ساتیاچیت رای میندازه معلوم نبود کیارستمی حالا کجا بود؟-جدا شده از نظر
یک کاربر-
بله وقتی کارگردانی را بیش از توانایی وظرفیتش صرفا به خاطر مقاصد سیاسی باد می کنند خب باید
چنین عاقبتی راهم انتظار بکشند.کیارستمی استعداد کار سینما داشت ( به فیلم
گزارش همین کارگردان با بازی کورش افشار پناه وشهره آغداشلو توجهتان می
دهم) اما افکار خودش را در چار چوب خواست آخوند ها مهار کرد، دلال های
فرنگی وایرانی فیلمی معمولی سرشار از اداهای روشنفکرانه مثل طعم گیلاس را
به عرش رساندند وجایزه بارانش کردند تا جنایت ج. اسلامی در میکونوس را به
حاشیه برانند. حالا همان ستایش گران نمیداند با یک فیلم ضعیف با بازی های بد وتدوین غلط چه خاکی به سرشان بریزند؟ فیلمی که استاد سینمایشان ساختنش را مرتکب شده است.
بصیر نصیبی 6.6. 2012
جوایز کن 2012
*نخل طلا: میشائیل هانکه برای «عشق»
جایزه بزرگ هیات داوران: «واقعیت» ساخته ماتئو گارونه
بهترین بازیگر زن: مشترکا به کاسمینا استارتان و کریستینا فلوتور، دو بازیگر گمنام «آن سوی تپهها» ساخت کریستین مونگیو
بهترین بازیگر مرد: مدس میکلسون بازیگر «شکار» ساخته توماس وینتربرگ
جایزه بهترین کارگردانی: کارلوس ریگاداس كارگردان مكزيكي براي فيلم «بعد از تاريكي، روشنايي»
بهترین فیلمنامه: کریستین مونگیو برای «آن سوی تپهها»
جایزه وِیژه هیات داوران: «سهم فرشتگان» ساخته کن لوچ
جایزه دوربین طلایی: «جانواران حيات وحش جنوب» ساخته بن زیتلین
از جسدهای « باغ ابریشم» اصفهان تا کشتار در بندرعباس
از جسدهای « باغ ابریشم» اصفهان تا کشتار در بندرعباس
شاهد جنایت های حکومت اسلامی (بخش بخش سی ام)
سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۵ ژوين ۲۰۱۲
مسعود نقره کار
|
هفته دوم آذرماه سال ۱۳۶۰، زندان سید علی خان اصفهان در محله ی سید اسماعیل
«.....با محمد رضا قربانی، بازپرس و معروف به بازجو اکبر، نجمه فرهادی مسؤل زندان زنان معروف به جلاد و فرزانه، با همان صورت خشک و عصبی و ابروهای پرپشت و صورتی پرمو که لباس پوشیدن آن روزاش عجیب وغیرعادی به نظرم رسید(مانتو و دامن، وشلوارسبز که پاچه ی شلوارش را هم کرده بود توی چکمه ی بلندش)، گوشه ای از حیاط زندان ایستاده بودیم . حجت الاسلام محمد سلیمی با لباس شخصی، و دادستان دادسرای انقلاب ویژه روحانیت که باریک اندام بود و صورتی سرخ و سفید و چشمانی ریز داشت ( نام اش را متاسفانه فراموش کردم) هم به ما پیوستند.
آمده بودم زندان سید علی خان تا داریوش را ببینم. داریوش از بچه های شیمیائی جبهه بود، فرماندهی که مجبور بود با خودش کپسول اکسیژن حمل کند و به کمک آن نفس بکشد.او هروقت از جبهه بر می گشت به زندان می آمد و در زندان می ماند، انگار زندان خانه اش بود.داریوش آمد، و بعد از خوش و بش، مثل همیشه رک و صریح، و کمی شوخ، رو به سلیمی کرد و گفت : « شما هم آخوندی؟» و سلیمی با خنده سری تکان داد. داریوش رو کرد به من و گفت: « حاجی داری می ری بندر عباس این حاج آقا سلیمی رو ببر به کارت می خوره ». داریوش ضمن خوش و بش از نجمه پرسید: « چه خبر؟» و نجمه که خبر ها را می داد از اعدام ۱۷ نفر که همان روز اعدام شده بودند هم گفت. داریوش پرسید:« کجا دفن شدن؟» ، و نجمه گفت:« جای همیشگی، باغ ابریشم». داریوش خواست سری به باغ ابریشم بزنیم. نجمه محل دفن آن ۱۷ اعدامی را نشان داد و گفت : « اسامی شونم تو دفتر هست». اکثر اعدامی های زندان سید علی خان در باغ ابریشم دفن شدند. باغ ابریشم به منطقه ای می گفتند که در جوار زندان بود و همانجا زندانی ها را اعدام ودفن می کردند. « باغ ابریشم » باغ جسد شده بود. در اصفهان در مناطقی در حاشیه ی زاینده رود هم قربانیان را درگورهای جمعی دفن کردند.
ساعت هایی را با داریوش گذراندم، با خاطره هایی از جبهه . باید می رفتم بندرعباس، آنجا بازپرس داد سرای انقلاب را در خیابان به قتل رسانده بودند.عمادی بازپرس دادسرای بندرعباس با دو نفر محافظ و راننده ی مسلح که به طرف زندان شقو می رفتند، توسط موتور سواری که سوارهوندای قرمز رنگ سرقتی بود، مورد حمله قرار گرفته بود. در حین درگیری فرد دیگری وارد عملیات شده بود و عمادی را به قتل رسانده بود. راننده موتور کشته شده بود اما فرد ثانی که زخمی هم شده بود، فرار کرده بود. ستاد عملیات سپاه کلیه راه های خروجی شهر را بسته بود و تورامنیتی و نظامی وسیعی گسترده شده بود. از من خواستند بروم و در جریان کار قرار بگیرم. گفته بودند ضارب باید سریع دستگیر شود چون احتمال می دادند اوبازهم ترور خواهد کرد. تنها به بندرعباس رفتم ، سلیمی نیامد، ماموریت دیگری داشت.
ضارب، سعید مشکینی، فرزند کوچک آیت الله مشکینی ( فیض مشکینی) ، به وسیله ی نیروهای پشتیبانی اش توانست از تور بگریزد و به سیرجان و اصطهبانات، و بعد شیراز به خانه ی امنی در خیابان قاانی کهنه ، کوچه امتیاز( روبروی مدرسه حاج قوام، نزدیک به دروازه کازرون) منتقل شود. مسؤل خانه ی تیمی علی اصداقی، اهل جهرم بود که گویا سال آخر پزشکی اش را می گذراند، جوان خوش چهره و بلند بالائی بود. او گلوله را از کتف سعید مشکینی در آورد، وسعید خوب شد. در این فاصله اما اصداقی دستگیرشد. سعید به اصفهان رفت ، در عملیاتی لباس افراد سپاه را پوشید و با موتور هوندای ۱۰۰ به خانه ی بهشتی نژاد، حاکم شرع مشهور در اصفهان، مراجعه کرد، و وانمود کرد که از طرف سپاه پیامی برای او دارد. بهشتی نژاد با دختر ۴ یا ۵ ساله اش معصومه به دم در آمده بود تا پیام را دریافت کند، سعید مشکینی، بهشتی نژاد را به قتل رساند. معصومه دختر خردسال بهشتی نژاد نیز کشته شد. سعید گریخت، اما سرانجام در دروازه شیراز اصفهان در حالی که با اتوبوس می خواست از شهر بیرون برود شناسایی و در یک در گیری و مقاومت خونین به قتل رسید.
بندر عباس بعد از این ترور وچند ترور دیگر شاهد اعدام های زیادی بود.علیرغم حضور تیم قضائی ی ساکن و شاغل در بندرعباس، اوائل اسفند واحد قضائی ویژه ای از گروه ثامن الائمه که شامل داود امیری ( حاکم شرع) ، سید ضیا میرعماد( دادستان ، اهل مشهد)، محمد رضا رمضانی ( معاون دادستان)، علی قاسمی ( مسؤل اجرای احکام)، رسولی ( روحانی) بودند وارد بندرعباس شدند . آن ها تا ۱۷ اردیبهشت سال ۶۱ در بندر ماندند. این گروه در شهرهای شمال و آذربایجان( به ویژه تبریز) نیز قتل عام کرده بودند. این گروه در بندرعباس ۷۳۴ نفررا محاکمه کردند که ۱۸۳ نفر آنان اعدام شدند، و بقیه اکثرا به زندان های بیش از ۷ سال محکوم شدند. اعدام های بندرعباس که بسیاری ازآن ها در ملاعام و در میادین شهر انجام شد، بسیارهولناک بودند. گزارشی شنیدم در باره ی ضجه ها و فریاد های پدری که جوان اش را برای دارزدن آماده می کردند. التماس ها و استغاثه های این پدر که فرزند اش را نکشند عده ای از مردم را به گریه وا داشته بود، اما جوان او را در برابرچشم پدر دار زدند.
افراد گروه ویژه بعد از بندرعباس برای انجام ماموریت های مشابه به شهر های جهرم، اصطهبانات و نی ریز رفتند و عده ای را محاکمه و اعدام کردند. از افراد این گروه داود امیری بعد از مدتی رئیس دادگستری شیراز شد.(داود تلاش می کرد خود را لوطی و خاکی نشان دهد، به یاد دارم روزی برای کاری به دفترش رفته بودم ، پشت میز ریاست دادگستری روی زانوی راستش نشسته بود و زانوی چپ اش را هم بغل کرده بود، خشتک شلوارش پاره بود که به محض ورود به دفترش توی چشم می زد. به شوخی به او گفتم : « حاج آقا به استحکام صندلی اعتمادی هست؟ » ،خندید و خودش را جمع و جور کرد.)
از آن جمع میرعماد، رمضانی و قاسمی به دادسرای شیراز منتقل شدند. میر عماد مدتی در دادگاه انقلاب حکم صادر کرد و سپس رئیس دادگستری استان فارس شد.میرعماد در شیراز به جای فردی به نام ماهرخ زاد، که تحصیلکرده ی ایالت تگزاس امریکا بود به مقام دادستانی شیرازنیز رسید. ماهرخ زاد جوانی خوش سیما و ورزشکار، و از طرفداران ابراهیم یزدی و از فعالین مذهبی در خارج از کشور بود. او قبل از رسیدن به مقام دادستانی شیراز دادستان کازرون شد. سواد قضائی و حقوقی این فرد زیر صفر بود، او ابتدا در اوین بازجوئی می کرد و بعد از مدتی دادیار شد و سرانجام در شیراز به مقام دادستانی و ریاست رسید. در یک مورد ماهرخ زاد را به نورآباد فرستاده بودند تا غائله ای را خاتمه دهد، دردرگیری ای در نورآباد معلمی کشته شده بود، مردم می گفتند این معلم را افراد سپاه کشتند و سپاه ادعا می کرد تعدادی از اهالی محل معلم مذکور را به قتل رسانده اند، وسپاه عده ای را هم به جرم شرکت در قتل دستگیر کرده بود، به من ماموریت دادند تا همراه او به نور آباد بروم، و به ماهرخ زاد طرز صحیح بررسی پرونده ها را نشان بدهم....»
*********
زیر نویس:
* سلسله مطالبی که سی امین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.
«.....با محمد رضا قربانی، بازپرس و معروف به بازجو اکبر، نجمه فرهادی مسؤل زندان زنان معروف به جلاد و فرزانه، با همان صورت خشک و عصبی و ابروهای پرپشت و صورتی پرمو که لباس پوشیدن آن روزاش عجیب وغیرعادی به نظرم رسید(مانتو و دامن، وشلوارسبز که پاچه ی شلوارش را هم کرده بود توی چکمه ی بلندش)، گوشه ای از حیاط زندان ایستاده بودیم . حجت الاسلام محمد سلیمی با لباس شخصی، و دادستان دادسرای انقلاب ویژه روحانیت که باریک اندام بود و صورتی سرخ و سفید و چشمانی ریز داشت ( نام اش را متاسفانه فراموش کردم) هم به ما پیوستند.
آمده بودم زندان سید علی خان تا داریوش را ببینم. داریوش از بچه های شیمیائی جبهه بود، فرماندهی که مجبور بود با خودش کپسول اکسیژن حمل کند و به کمک آن نفس بکشد.او هروقت از جبهه بر می گشت به زندان می آمد و در زندان می ماند، انگار زندان خانه اش بود.داریوش آمد، و بعد از خوش و بش، مثل همیشه رک و صریح، و کمی شوخ، رو به سلیمی کرد و گفت : « شما هم آخوندی؟» و سلیمی با خنده سری تکان داد. داریوش رو کرد به من و گفت: « حاجی داری می ری بندر عباس این حاج آقا سلیمی رو ببر به کارت می خوره ». داریوش ضمن خوش و بش از نجمه پرسید: « چه خبر؟» و نجمه که خبر ها را می داد از اعدام ۱۷ نفر که همان روز اعدام شده بودند هم گفت. داریوش پرسید:« کجا دفن شدن؟» ، و نجمه گفت:« جای همیشگی، باغ ابریشم». داریوش خواست سری به باغ ابریشم بزنیم. نجمه محل دفن آن ۱۷ اعدامی را نشان داد و گفت : « اسامی شونم تو دفتر هست». اکثر اعدامی های زندان سید علی خان در باغ ابریشم دفن شدند. باغ ابریشم به منطقه ای می گفتند که در جوار زندان بود و همانجا زندانی ها را اعدام ودفن می کردند. « باغ ابریشم » باغ جسد شده بود. در اصفهان در مناطقی در حاشیه ی زاینده رود هم قربانیان را درگورهای جمعی دفن کردند.
ساعت هایی را با داریوش گذراندم، با خاطره هایی از جبهه . باید می رفتم بندرعباس، آنجا بازپرس داد سرای انقلاب را در خیابان به قتل رسانده بودند.عمادی بازپرس دادسرای بندرعباس با دو نفر محافظ و راننده ی مسلح که به طرف زندان شقو می رفتند، توسط موتور سواری که سوارهوندای قرمز رنگ سرقتی بود، مورد حمله قرار گرفته بود. در حین درگیری فرد دیگری وارد عملیات شده بود و عمادی را به قتل رسانده بود. راننده موتور کشته شده بود اما فرد ثانی که زخمی هم شده بود، فرار کرده بود. ستاد عملیات سپاه کلیه راه های خروجی شهر را بسته بود و تورامنیتی و نظامی وسیعی گسترده شده بود. از من خواستند بروم و در جریان کار قرار بگیرم. گفته بودند ضارب باید سریع دستگیر شود چون احتمال می دادند اوبازهم ترور خواهد کرد. تنها به بندرعباس رفتم ، سلیمی نیامد، ماموریت دیگری داشت.
ضارب، سعید مشکینی، فرزند کوچک آیت الله مشکینی ( فیض مشکینی) ، به وسیله ی نیروهای پشتیبانی اش توانست از تور بگریزد و به سیرجان و اصطهبانات، و بعد شیراز به خانه ی امنی در خیابان قاانی کهنه ، کوچه امتیاز( روبروی مدرسه حاج قوام، نزدیک به دروازه کازرون) منتقل شود. مسؤل خانه ی تیمی علی اصداقی، اهل جهرم بود که گویا سال آخر پزشکی اش را می گذراند، جوان خوش چهره و بلند بالائی بود. او گلوله را از کتف سعید مشکینی در آورد، وسعید خوب شد. در این فاصله اما اصداقی دستگیرشد. سعید به اصفهان رفت ، در عملیاتی لباس افراد سپاه را پوشید و با موتور هوندای ۱۰۰ به خانه ی بهشتی نژاد، حاکم شرع مشهور در اصفهان، مراجعه کرد، و وانمود کرد که از طرف سپاه پیامی برای او دارد. بهشتی نژاد با دختر ۴ یا ۵ ساله اش معصومه به دم در آمده بود تا پیام را دریافت کند، سعید مشکینی، بهشتی نژاد را به قتل رساند. معصومه دختر خردسال بهشتی نژاد نیز کشته شد. سعید گریخت، اما سرانجام در دروازه شیراز اصفهان در حالی که با اتوبوس می خواست از شهر بیرون برود شناسایی و در یک در گیری و مقاومت خونین به قتل رسید.
بندر عباس بعد از این ترور وچند ترور دیگر شاهد اعدام های زیادی بود.علیرغم حضور تیم قضائی ی ساکن و شاغل در بندرعباس، اوائل اسفند واحد قضائی ویژه ای از گروه ثامن الائمه که شامل داود امیری ( حاکم شرع) ، سید ضیا میرعماد( دادستان ، اهل مشهد)، محمد رضا رمضانی ( معاون دادستان)، علی قاسمی ( مسؤل اجرای احکام)، رسولی ( روحانی) بودند وارد بندرعباس شدند . آن ها تا ۱۷ اردیبهشت سال ۶۱ در بندر ماندند. این گروه در شهرهای شمال و آذربایجان( به ویژه تبریز) نیز قتل عام کرده بودند. این گروه در بندرعباس ۷۳۴ نفررا محاکمه کردند که ۱۸۳ نفر آنان اعدام شدند، و بقیه اکثرا به زندان های بیش از ۷ سال محکوم شدند. اعدام های بندرعباس که بسیاری ازآن ها در ملاعام و در میادین شهر انجام شد، بسیارهولناک بودند. گزارشی شنیدم در باره ی ضجه ها و فریاد های پدری که جوان اش را برای دارزدن آماده می کردند. التماس ها و استغاثه های این پدر که فرزند اش را نکشند عده ای از مردم را به گریه وا داشته بود، اما جوان او را در برابرچشم پدر دار زدند.
افراد گروه ویژه بعد از بندرعباس برای انجام ماموریت های مشابه به شهر های جهرم، اصطهبانات و نی ریز رفتند و عده ای را محاکمه و اعدام کردند. از افراد این گروه داود امیری بعد از مدتی رئیس دادگستری شیراز شد.(داود تلاش می کرد خود را لوطی و خاکی نشان دهد، به یاد دارم روزی برای کاری به دفترش رفته بودم ، پشت میز ریاست دادگستری روی زانوی راستش نشسته بود و زانوی چپ اش را هم بغل کرده بود، خشتک شلوارش پاره بود که به محض ورود به دفترش توی چشم می زد. به شوخی به او گفتم : « حاج آقا به استحکام صندلی اعتمادی هست؟ » ،خندید و خودش را جمع و جور کرد.)
از آن جمع میرعماد، رمضانی و قاسمی به دادسرای شیراز منتقل شدند. میر عماد مدتی در دادگاه انقلاب حکم صادر کرد و سپس رئیس دادگستری استان فارس شد.میرعماد در شیراز به جای فردی به نام ماهرخ زاد، که تحصیلکرده ی ایالت تگزاس امریکا بود به مقام دادستانی شیرازنیز رسید. ماهرخ زاد جوانی خوش سیما و ورزشکار، و از طرفداران ابراهیم یزدی و از فعالین مذهبی در خارج از کشور بود. او قبل از رسیدن به مقام دادستانی شیراز دادستان کازرون شد. سواد قضائی و حقوقی این فرد زیر صفر بود، او ابتدا در اوین بازجوئی می کرد و بعد از مدتی دادیار شد و سرانجام در شیراز به مقام دادستانی و ریاست رسید. در یک مورد ماهرخ زاد را به نورآباد فرستاده بودند تا غائله ای را خاتمه دهد، دردرگیری ای در نورآباد معلمی کشته شده بود، مردم می گفتند این معلم را افراد سپاه کشتند و سپاه ادعا می کرد تعدادی از اهالی محل معلم مذکور را به قتل رسانده اند، وسپاه عده ای را هم به جرم شرکت در قتل دستگیر کرده بود، به من ماموریت دادند تا همراه او به نور آباد بروم، و به ماهرخ زاد طرز صحیح بررسی پرونده ها را نشان بدهم....»
*********
زیر نویس:
* سلسله مطالبی که سی امین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.
اشتراک در:
پستها (Atom)