نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

حمله نیروی انتظامی و لباس شخصیها به یک منزل مسکونی در نیمه شب چهارشنبه سوری - دستگیری وحشیانهٔ زنی‌ در حالی‌ که کودکی به دنبالش میدود - ایران


مضمون خائن و قهرمان

خورخه لوييس بورخس

jorge-luis-borgesبرگردان: احمد ميرعلايي

زير نفوذ چسترتون رسوا (مبدع و پيرايه‌بند رمز و رازهاي شكيل) ولايينيتز (كه هماهنگي ازلي را اختراع كرد)، مبحث زير را در خيال پرداخته‌ام، كه بي‌ترديد طي بعداز ظهرهاي بي ثمر آن‌را بسط خواهم داد (و اين تلاش از هم اكنون به نحوي موجه مي‌نمايد). جاي جزييات، باز بيني‌ها و ترميم‌ها خالي است؛ تكه‌هايي از اين تاريخ هنوز بر من آشكار نيست؛ امروز، كه سوم ژانويه‌ي 1944 باشد، آن را كم و بيش چنين مي‌بينم:
حادثه در سرزميني زير فشار و سر سخت: لهستان، ايرلند، جمهوري ونديك، كشوري در امريكاي جنوبي يا حوزه‌ي بالكان نشر مي يابد...بايد بگوييم نشر يافته است چرا كه هرچند راوي معاصر است، روايتي كه نقل كرده نزديك ميانه يا اوان قرن نوزدهم رخ داده است. بياييد، براي سهولت روايت، بگوييم كه مكان ايرلند است و زمان سال 1824. راوي رايان نام دارد؛ او نتيجه ي فرگوس كيل پاتريك جوان، قهرمان، برومند و شهيد است، كه به طرز اسرار آميزي نبش قبر شد، همان كه نامش زينت بخش شعر براونينگ هوگوست، و مجسمه‌اش فراز تپه‌اي خاكستري رنگ ميان دشت‌هاي سرخ سروري مي‌كند.
كيل پاتريك فردي دسيسه گر بود، سر دسته ي پنهاني و سربلند دسيسه‌گران؛ به موسي شباهت داشت از اين لحاظ، كه از سرزمين موآب، ارض موعودي را توصيف مي‌كرد كه هرگز بدان پا نمي‌گذاشت، زيرا شبِ شورشِ پيروزمندانه‌اي كه خود طرح افكنده و برانگيخته بود، هلاك شد. تاريخ نخستين سده‌ي مرگش نزديك مي‌شود؛ جزييات جنايت معماگونه‌اند؛ رايان، كه در كار فراهم ساختن زندگي‌نامه‌اي از قهرمان است، كشف مي‌كند كه معما از حيطه‌ي جنايي محض فراتر مي‌رود. كيل پاتريك در تماشاخانه‌اي به قتل رسيد؛ پليس انگليسي نتوانست ردپاي قاتل را پيدا كند؛ تاريخ‌نويسان اعلام مي‌دارند كه عدم توفيق پليس به هيچ‌وجه با نيات خير آنان منافاتي ندارد، زيرا او بدون شك به فرمان همين پليس به قتل رسيده است. مراحل ديگر معما رايان را آشفته مي‌سازد. اين وجه خصلتي حلقوي دارند:‌به نظر مي‌رسند كه پديده‌هايي را از مناطق دور افتاده و اعصار از ياد رفته تكرار يا تلفيق مي‌كنند. بدين‌سان، كسي نيست كه نداند گزمگاني كه نعش قهرمان را وارسي كردند نامه‌ي سر به مهري يافتند كه او را از رفتن به تماشاخانه در آن شب خاص برحذر مي‌داشت. جوليوس سزار هم، سر راه خود به قربانگاه، آنجا كه دشنه‌هاي دوستانش به انتظارش بود، عريضه‌اي دريافت كرد، كه هرگز فرصت خواندن آن‌را نيافت، عريضه‌اي كه در آن توطئه افشا و نام خائنان هب دست داده شده بود. كالپورنيا، همسر سزار، در روياهاي خود، برجي را ديد كه سنا به نام شوهر كرده بود، و اين برج فرو مي‌ريخت؛ شب مرگ كيل پاتريك ، شايعات دروغ و ناموفق در سراسر كش.ر با سوختن برج دايره‌اي شكل گاروان مصادف بود – رويدادي كه مي‌توانست بدشگون به نظر رسد، زيرا كيل پاتريك در كيل گاروان زاده شده بود. اين قرينه‌ها (و قرائن ديگر) در ترجمه‌ي احوال قيصر و سرگذشت توطئه گري ايرلندي، انديشه‌ي وجود طرحي پنهاني در زمان را در ذهن رايان تقويت مي‌كند، تصويري كه در آن، خطوط خود را تكرار مي‌كنند. بر تاريخ اعشاري، كه كندروسه آن را متصور مي‌دانست، تامل مي‌كند؛ برشكل شناسي‌هاي هگل، اشپيگلر، و ويكو؛ بر شخصيت‌هاي هزيود، كه از طلا به آهن ترقي معكوس مي‌كنند. به بررسي تناسخ ارواح مي‌پردازد، نظريه‌اي كه ادب ملتي را از وحشت مي‌انبارد و همين قيصر آن را به كاهنان بريتاني نسبت مي‌داد؛ به اين انديشه مي‌افتد كه پيش از آن‌كه قهرمان فرگوس كيل پاتريك باشد، فرگوس كيل پاتريك جوليوس سزار بوده است. نمونه غريبي از برهان او را ازين هزارتوهاي حلقوي مي‌رهاند تا به درون هزارتوهاي ديگري اندازد كه حتي متجانس‌تر و گريزناپذيرترند:‌ كلمات گدايي كه روز مرگ فرگوس كيل پاتيك با او سخن گفت قبلا در تراژدي مكبث آمده‌اند. تقليد تاريخ از تاريخ به اندازه‌ي كافي غريب بود؛ تقليد تاريخ از ادبيات ديگر نامتصور است...
رايان كشف مي‌كند كه در سال 1814، جيمز الكساندر نولان، پيرترين يار قهرمان، نمايشنامه‌هاي عمده‌ي شكسپير، از جمله جوليوس سزار، را به زبان گيلي ترجمه كرده بود. او همچنين در آرشيوها به دستنوشته‌ي مقاله‌اي به قلم نولان درباره‌ي فست اشپيله در سويس دست مي‌يابد:‌ يعني آن بازسازي‌هاي عظيم و پراكنده تئاتري، كه به هزاران بازيگر نياز دارد و ماجراهاي تاريخي را در همان شهرها و كوه‌هايي كه رخ داده‌اند تكرار مي كند. باز سند منتشر نشده‌ي ديگري افشا مي‌كند كه چند روزي پيش از پايان، كيل پاتريك، كه رياست جلسه‌ي سران را براي آخرين‌بار به عهده داشته، حكم مرگ خائني را امضا كرده، خائني كه نامش از سند محو شده است. اين حكم اصلا با روحيه‌ي پارساي كيل پاتريك هماهنگي ندارد. رايان در مسئله ژرف‌تر غور مي‌كند (تفتيش او يكي از شكاف‌ها را در اين بحث مي‌پوشاند) و موفق به حل معما مي‌شود.
سرنوشت كيل پاتريك در تماشاخانه‌اي به انجام رسيد، اما او از تمامي شهري نيز تماشاخانه‌اي ساخته بود، و بازيگران همه‌ي افراد او بودند. و نمايشنامه‌اي كه نقطه‌ي اوج آن مرگ او بود بسياري روزها و بسياري شب‌ها را در بر مي‌گرفت. آنچه روي داد چنين بود:‌
روز دوم اوت سال 1824 توطئه چينان فرهم آمدند. كشور در آستانه‌ي عصيان بود. اما هميشه هر تلاشي به نحوي با شكست روبرو شده بود:‌ خائني در ميان گروه بود. فرگوس كيل پاتريك به جيمز نولان دستور داد تا اين خائن را بيابد. نولان دستورهاي او را اجرا كرد‌:‌ چون جمع همه گرد امدند در برابر آنان اعلام داشت كه خائن كسي جز خود كيل پاتريك نيست. اين اتهام را با شواهد انكار ناپذير اثبات كرد؛ توطئه چينان رهبر خود را به مرگ محكوم كردند. او خود حكم مرگ خويش را امضاة كرد؛ اما التماس كرد اجازه ندهند كه محكوميت او به وطن اجدادي لطمه زند. از اينجا بود كه نولان نقشه‌ي غريب خود را طرح افكند.
ايرلند كيل پاتريك را مي‌پرستيد؛ كوچكترين ظن بي‌حرمتي نست به او شورش را به مخاطره مي‌انداخت؛ نولان نقشه‌اي پيشنهاد كردكه اعدام كيل پاتريك را وسيله‌اي براي آزاد سازي وطن اجدادي مي‌ساخت. پيشنهاد كرد كه محكوم به دست قاتلي ناشناس كشته شود، در شرائطي كه به عمد نمايشي باشد، تا اين شرايط بر تخيل همگاني نقر گردد و به شورش سرعت بخشد. كيل پاتريك سوگند خورد با برنامه همكاري كند كه به او فرصت برائت مي‌داد و به مرگ او رنگ و آبي مي‌افزود.
مجال تنگ بود، و نولان قادر نبود به شرائطي كه براي اين‌ اعدام پيچيده اختراع كرده بود انسجام بخشد؛ مجبور شد از آثار نمايشنامه‌نويس ديگري، ويليام شكسپير انگليسي و دشمن، اقتباس كند. صحنه‌هايي را از مكبث و جوليوس سزار تكرار كرد. نمايش همگاني – و پنهاني – چندين روز وقت مي‌گرفت. محكوم به شهر دابلين وارد مي‌شد، بحث مي كرد، فعاليت مي‌كرد، نيايش مي‌كرد، نكوهش مي‌كرد، كلماتي بر زبان مي‌آورد كه(بعدها) رقت‌بار به نظر مي‌رسيد – و هريك ازين اعمال، كه در نهايت تجليل مي‌شد، ساخته و پرداخته‌ي نولان بود. صدها بازيگر با قهرمان همكاري مي‌كردند؛ نقش برخي از آنان پر اهميت بود و بقيه سياهي لشكر بودند. آنچه گفتند و كردند در كتاب‌هاي تاريخ، و خاطره‌ي پر تب و تاب ايرلند، باقي مي‌ماند. كيل پاتريك، كه مجذوب سرنوشت دقيق و حساب شده‌اي بود كه او را تبرئه مي‌كرد، در بيش از يك مورد با اقوال و اعمال ابداعي خود به متن(متن نولان) غنا بخشيد. و نمايش مردمي بدين‌سان در زمان جريان يافت، تا، در ششم اوت 1824، در يك غرفه‌ي تماشاخانه، كه طاقه شال‌هاي عزا به گرد آن آويخته بودند، و از پيش ياداور غرفه ي تماشاخانه‌ي ابراهام لينكن بود، گلوله‌ي محتوم به سينه خائن قهرمان وارد شد، و او به زحمت توانست، ميان دو فوران تند خون، چند كلمه‌ي از پيش تعيين شده را بر زبان اورد.
تكه‌هايي از شكسپير اقتباس شده، در كارنولان، كمترين ارزش دراماتيك را دارند؛ ظن رايان بر اين است كه نويسنده با درج آنها خواسته است كه كسي، احتمالا در آينده، متوجه حقيقت شود.
رايان در مي‌يابد كه او هم خود بخشي از نقشه‌ي نولان را تشكيل مي‌دهد...در پايان كندو كاوي سماجت آميز، تصميم مي‌گيرد كه كشف خود را مسكوت گذارد. كتابي منتشر مي‌كند موقوف به تجليل از قهرمان؛ كه اين هم بدون ترديد پيش بيني شده بود.


برگرفته از مجموعه داستان مرگ و پرگار – خورخه لوييس بورخس – نشر فارياب – ترجمه احمد ميرعلايي
حرف‌چين: فرشته نوبخت