نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

چه کسی مزدور آمریکاست سعید جمالی یا ....؟ 
امیر صیاحی

به آن‌هایی که سعید جمالی را مزدور آمریکا معرفی می‌کنند.
در تبلیغات مجاهدین علیه سعید جمالی یکی از مسئولان سابق این سازمان او به مزدوری برای نیروهای آمریکایی در تیف هم متهم شده است! نزدیک به چهارسال در تیف زندگی کردم. همه جور صحبت در رابطه با سعید جمالی شنیده بودم اما یک بار نشنیدم که وی مزدور آمریکایی‌ها معرفی شود. او بخاطر مقابله با نیروهای آمریکایی به ابوغریب برده شد و مدت‌ها در تیف ایزوله بود و در ساختمان «آیزو» (انفرادی) به سر می‌برد. این در حالی بود که همان موقع مسئولان مجاهدین بهترین روابط را با نیروهای آمریکایی داشتند و فرماندهان آن‌ها در ضیافت‌های مجاهدین در اشرف شرکت می‌کردند. و به هنگام ورود افسران آمریکایی و ملاقات با آن‌ها در محوطه‌ی سالن ستاد گروه احترام پیش فنگ و پا فنگ می‌کردند.
تا آن‌جا که می‌دانم این مجاهدین بودند که علیه ما جداشدگان به نیروهای آمریکایی گزارش خلاف واقع داده بودند. آن‌ها به آمریکایی ها گزارش داده بودند کسانی که از مجاهدین جدا شده و به تیف آمده‌اند با مواضع جدید این سازمان مبنی بر همکاری با نیروهای آمریکایی و خلع سلاح مخالف هستند. و این باعث شده بود که آمریکایی‌ها ما را نیروهای خطرناک تلقی کرده و در تیف پرچم اسرای جنگی زده بودند و روزانه سه بار آمارگیری می‌کردند در حالی که چنین امری در اشرف اتفاق نمی‌افتاد و پرچم اسرای جنگی در آن‌جا نبود.
مجاهدین در رابطه با اتهام زنی این بار نیز پیشتازند و مبتکر. حتی کسانی که در تیف به مزدوری رژیم تن می‌دادند نیز به خودشان جرأت نمی‌دادند چنین اتهامی به سعید بزنند.  
تنها وصله‌ای را که نمی‌شد به سعید چسباند همین بود و بس. این نوع اتهام زنی البته نشان دهنده‌ی سقوط اخلاقی و وجدانی مجاهدین هم هست. متأسفانه مسئولان این سازمان چشم خود را روی همه چیز بسته‌اند و همه مرزهای اخلاقی را زیرپا گذاشته‌اند. البته از کسانی که رفقا و دوستانشان را زندانی و شکنجه و تحقیر و ... می‌کنند، آن‌ها را به ابوغریب می‌فرستند و یا شبانه روی مرز رها می‌کنند توقع رعایت اخلاق انتظار بی‌جایی است.  دروغگویی و پاپوش‌دوزی از سوی چنین کسانی امری بدیهی است.
نمی‌دانم سعید چقدر یادش هست. یک روز عصر او در حال قدم زدن در محوطه‌ی تیف قدیم حدفاصل درب ورودی و بلوک ۶ بود، که از پشت سیم خاردارها تعدادی از اوباش و اراذل با دیدن سعید شروع به توهین و ناسزاگویی به محمد حنیف نژاد و بنیانگذاران سازمان کردند. این اراذل و اوباش کسانی بودند که مجاهدین از خیابان‌های استانبول و آنکارا تحت عنوان رزمنده‌ی ارتش آزادیبخش به اشرف آورده بودند یا خلاف‌کاران و مواد فروشانی بودند که به دلیل جرم‌های سنگین راه گریزشان را آمدن به اشرف دیده بودند. کفگیر مجاهدین متأسفانه به ته دیگ خورده بود و دیگر از جذب نیروهای سالم داخل کشور ناامید شده بودند و به چنین کسانی روی آورده بودند.
موضوع آوردن معتادین به ارتش آزادیبخش باعث شد که آن‌ها مجبور به ایجاد محل ترک اعتیاد در قسمت «پذیرش»‌ ارتش شدند.
ژیلا دیهیم پس از پایان مصاحبه با مأموران وزارت امور خارجه آمریکا در ضیافت شامی که برای آن‌ها ترتیب داده بودند موضوع را به گونه‌ای برای آن‌ها تعریف کرده بود که  گویا مجاهدین محلی است که معتادین و عناصر رانده شده از اجتماع برای التیام دردهایشان به آن‌جا پناه می‌آورند.
ژیلا دیهیم برای ما تعریف کرد چیزی که برای مسئولان وزارت خارجه برجسته بود تعداد معتادینی بود که به ارتش آمده بودند و سازمان به آن‌ها کمک کرده و ترک اعتیادشان داده بود.  
این افراد تا پیش از سقوط صدام حسین در اشرف به نوعی گرفتار بودند و حالا تلافی‌اش را سر ما و امثال سعید در می‌آوردند. این عده‌ از انجام هیچ کار کثیفی ابایی نداشتند.
تنها کسی که در مقابل ناسزایی گویی آن‌ها ایستاد سعید بود. او که کاملاً‌ به هم ریخته و عصبانی بود از آن‌ها خواست دست از توهین بردارند . وقتی توجهی نکردند خیلی محکم پاسخ آن‌ها را داد که آن‌ها وحشت کرده از آن‌جا دور شدند.

سعید جمالی جزو عناصر برجسته‌ی تیف بود. مرزبندی او در قبال عناصر نزدیک به رژیم کاملاً مشخص بود. من شخصاً رابطه‌ای با او نداشتم اما همیشه به دیده‌ی احترام به او نگاه می‌کردم . وی با اکثر بچه‌ها رابطه داشت و همه توأم با احترام با او برخورد می‌کردند.
یادم هست پس از فوت یاسر عرفات برای او در تیف مجلس ترحیم برگزار کرد که با استقبال جمع روبرو شد. یا در آن مقطع برای یکی از اقوام بچه‌ها که به دلایل سیاسی اعدام شده بود مجلس ترحیم برگزار شد و سعید نقش تعیین کننده در برگزاری مراسم داشت.
لزوم همکاری اطلاعاتی با صاحبخانه‌ی جدید
در منطقه‌ی مرزی پس از فروپاشی عراق همه‌ی ما را صدا زدند وخواسته شد به مقر فرماندهی برویم. آن‌جا ژیلا دیهیم گفت پیام رهبری رسیده است. همه دست زدند. دقیقا به خاطر دارم برجسته‌ترین مورد پیام رهبری این بود که مسعود رجوی بر «لزوم همکاری اطلاعاتی با صاحبخانه‌ی جدید» تاکید کرده بود.
باور این موضوع برایم سخت بود. چرا که در جمع‌بندی عملیات مروارید مسعود رجوی با اشاره به «سید‌الرئیس» می‌گفت «کسی که به صاحبخانه‌ی ما چپ نگاه کند پایش را قلم می‌کنیم». حالا نه تنها پایشان را قلم نمی‌کرد که هیچ به استقبال‌شان هم می‌رفت و آن‌ها را به عنوان «صاحبخانه» جدید نیز معرفی می‌کرد. خنده دار بود. ما خودمان مستأجر بودیم اما صاحبخانه تعیین می‌کردیم.
با خودم می‌گفتم حالا چگونه یک شبه آمریکایی‌ها که خود معتقد هستند نیروی اشغالگرند رهبری آن‌ها را «صاحبخانه» می نامد.
بر اساس کدام تحلیل و منطق نیرویی که «همکاری اطلاعاتی» با آمریکایی‌ها را ضروری می‌داند «مزدور» نیست اما کسی که تنها روابط مجاهدین را ترک کرده و در «بازداشت» نیروهای آمریکایی است «مزدور» آن‌ها می‌شود؟
خنثی‌سازی مین برای ارتش آمریکا
دقیقاً یادم هست حمید دهقان از برادران لایه‌ی MO بالاترین رده‌ی برادران مسئول، با شور و شعف تعریف می‌کرد که چگونه بچه‌ها مین‌های کاشته‌ شده در مسیر زرهی آمریکایی‌ها را خنثی می‌کردند. چرا ما باید مین را خنثی می‌کردیم. آیا این نوعی همکاری با آمریکایی‌ها در امر اشغالگری نیست؟‌ اگر خارج از دایره‌ی سازمان این عمل صورت می‌گرفت آیا آن فرد یا نیرو را مزدوری متهم نمی‌کردند؟ اگر کسی این وسط کشته و یا معلول می‌شد در سازمان مجاهدین چه نامیده می‌شد؟‌ شهید راه خنثی سازی مین؟ شهید ارتش آمریکا؟ جانباز آمریکا؟
آیا کسی که نمی‌خواهد تحلیل‌های رهبری مجاهدین و وعده و وعیدهای پوچ او را بپذیرد «مزدور آمریکایی» است. اما کسانی که سخنرانان مراسم‌شان از اول تا آخر یا آمریکایی‌هستند یا نیروهای نزدیک به آن‌ها «مزدور آمریکایی» نیستند؟
کندن برچسب‌های آمریکایی
پس از اشغال عراق، وقتی وارد آشپزخانه می‌شدید، همه چیز آمریکایی بود. آرد، روغن، برنج، در بسته‌بندی با برچسپ‌های آمریکایی بود. فضایی ایجاد شده بود اکثر بچه‌ها می‌گفتند دیروز بمب می‌ریختند سر ما امروز غذای ما را می‌دهند. حتماً‌ خبری هست. اما عمو سام به کسی چیزی مفت نمی‌دهد. و این فضا عمومی شد که چرا به آمریکایی‌ها اعتماد کنیم؟‌ بعد از آن سازمان برای فریب نیروها، کلیه‌ی محموله‌‌های غذایی آمریکا را به مجموعه سوله‌های قرارگاه اشرف منتقل می‌کرد، به گونه‌ای که در دید هیچ  کس نباشد. تنها کادرهای مشخص و مورد اعتماد را به آن‌جا می‌بردند تا مواد غذایی به گونه‌ای تفکیک شود که هیچ  نشانی از آمریکا روی آن‌ها نباشد.  
انهدام مهمات ارتش مریم
در زاغه‌های ضلع شمال قرارگاه اشرف، پروژه‌ی انهدام مهمات «ارتش مریم» به شرکت آمریکایی موسوم به کی بی آر KBR داده شده بود. این شرکت هم کار فیزیکی این پروژه را به سازمان سپرده بود. ما نه تنها خلع سلاح شده بودیم بلکه در ازای دریافت پول انهدام مهمات ارتش آزادیبخش را نیز خودمان انجام می‌دادیم.
سازمان ده‌ها کارگر عراقی را برای این پروژه به کار گرفته بود و عمده‌ی این پول را بالا می‌کشیدند و تنها بخش اندکی از آن را به کارگران عراقی می‌دادند. چرا که دستمزد به صورت دینار که ارزشی نداشت پرداخت می‌شد و ‌آن‌ها دلار دریافت می‌کردند. فضایی ایجاد شد که کارگران باور داشتند برای یک روز کار معادل سه روز پول می‌گیرند. و این چنین منادیان جامعه‌ی بی‌طبقه سر کارگران عراقی را کلاه می‌گذاشتند.
آیا اگر کسی غیر از مجاهدین مبادرت به این کار می‌کرد استثمارگر معرفی نمی‌شد؟‌ و چقدر زشت است نیرویی که میلیون‌ها دلار صرف اجرای یک برنامه درخارج از کشور می‌کند با استثمار کارگران فقیر و بدبخت عراقی و انهدام مهمات ارتش آزادیبخش نوعی امرار معاش کند.
البته من از نزدیک با آمریکایی ها به مدت ۴ سال زندگی کرده‌ام و موضع ضد آمریکایی ندارم. این‌ها را هم برای بیان تبلیغات مزورانه مجاهدین گفتم.

امیر صیاحی
۱۱ آبان ۱۳۹۲

سالگرد شهادت فرزند زحمتکش خلق! ستار بهشتی

درباره جریان...8 ـ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله"انقلاب ایدئولوژیک"2
سعید جمالی

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 8
در ادامه قسمت قبل اجازه بدهید برای عینی تر شدن بحثها، تا آنجا که بیاد می آورم به فاکتها و نمونه هایی (تشکیلاتی) اشاره کنم:
"علی زرکش"
اسم را از آن جهت داخل گیومه گذاشتم که .... نمیدانم، اما شاید بخاطر مظلومیتی است که در این جریان وجود داشت.
وی انسان خوبی بود، آدم نرمخو و با محبّتی بود، آدم گرمی بود، تا آنجا که من شاهد بودم  با احترام با دیگران رفتار میکرد، در نشست های باصطلاح مسئولین و در خلال بحثها تلاش داشت با منطق و استدلال برخورد کند این در حالی بود  که معمولا سایرین بعنوان یک فرهنگ، اساس کارشان خود رأیی و شانتاژ بود...
اینکه گفتم انسان خوبی بود را بلحاظ صفات فردی اش نمیگویم من به چنین چیزی اعتقاد ندارم، اما توضیح خواهم داد.
بعد از موسی، دفتر سیاسی(؟) بدلیل"توانمندیهای تئوریک" و"ذهن منسجمی" که وی داشت، او را بعنوان جانشین انتخاب کرده بودند و رجوی هم (از خارجه) اعمال نفوذ کرده بود، (آنطور که از او یاد میکرد) احتمالا احساس میکرد که او آدم "تو دستی" است و راحتتر می تواند روی او تسلط داشته باشد...
... هر کسی در این دنیا نقاط ضعف و قوتی و کرده ها و ناکرده هایی دارد و معمولا بر مبنای آنها افراد را ارزیابی میکنند، اما خیلی وقتها آدمها را باید بر اساس یک کاری که کرده اند، یا "حرفی" که زده اند یا باصطلاح بر اساس یک آکتی که نشان داده اند مورد ارزیابی قرار داد... و در زیر چنین آکتی سایر نکات رنگ می بازند و نباید سایر جنبه ها چندان مورد نظر قرار بگیرد....
حتما مطلع هستید که سابقا، شازده از او خیلی تمجید کرده و همینطور گفته بود: او بود که پیشنهاد ازدواج با مریم و راهگشایی انقلاب ایدئولوژیک را داده بود که البته عمده این حرفها دروغ بود، همچنین در آن زمان رجوی گفت که این پیشنهاد را او از ایران فرستاده که این هم دروغی بیش نبود و وی سالها بود که در خانه بغلی شازده مستقر بود.... از جزئیات در میگذرم و به اصل ماجرا می پردازم. مطمئن نیستم، اما شاید این اولین شهادت مستقیم از آن جلسه باشد:
چند ماهی از آغاز انقلاب ایدئولوژیک نگذشته بود که تعدادی از فرماندهان!! دست چین شده را با عجله  از منطقه به پاریس فرا خواندند (منهم جزوشان بودم)، کسی نمیدانست که موضوع از چه قرار است در اوور هم چیزی گفته نشد... تا اینکه وارد سالن نشست شدیم (جزئیات را با دقت بیاد ندارم اما اصل ماجرا را چرا)، طبق معمول "خانم و آقا" آن بالا نشسته بودند و "آقا" اعلام کرد که : "علی زرکش بجرم خیانتهایی که مرتکب شده، در دفتر سیاسی  به اعدام محکوم شده است". ما (همگی) همچون اهالی کره شمالی، در تائید تصمیم گرفته شده شروع به کف زدن کردیم و درست در همین هنگام مهدی ابریشمچی با یکی دو نفر دیگر، علی زرکش را از در کنار سن بداخل آوردند، علی زرکش فکر کرد که افراد بخاطر او کف میزنند و لذا دستش را بعلامت پاسخ دادن بلند کرد و کف زدن هم تمام شد(خواستم در جریان فضا باشیدـ شاید او در لحظه فکر کرده بوده که مورد عفو! قرار گرفته و حال صحنه عوض شده...).
 او مجموعا خیلی ضعیف و کاملا در هم شکسته بنظر میرسید و توان حرف زدن هم نداشت. انگشت کوچکش را هم با چاقو در آشپزخانه بدلیل فشارها قطع کرده بود...
بعد در حضور خودش! جریان باصطلاح  محاکمه اش شروع شد، کمی مسعود رجوی صحبت کرد، مقدار بیشتری "بانو" "بلبل زبانی" کرد و اگر اشتباه نکرده باشم مهدی ابریشمچی هم بعنوان "مستنطق" سوژه توضیحاتی داد.
علت اینکه گفتم بانو بلبل زبانی کرد این بود که در آن روزگار کسی او را نه برسمیت می شناخت و نه جایگاهی برای او تصور میشد، همگی او را به چشم یک "عروسک" و "ویترینی" برای خالی نبودن عریضه نگاه میکردند، البته همه ما خواهان رشد و ارتقاء خواهرانمان بودیم، اما احساس عام نسبت به "او" همان بود که گفتم و واقعیت سالهای بعد هم نشان داد که این احساس کاذب نبوده. حال در چنین جلسه مهمی که قرار بود جانشین مسئول اول سازمان اعدام شود، هیچ جایی برای سخن گفتن "بانو" وجود نداشت اما بیشترین " سخنرانی"را او کرد، فضای موجود و فضای سخنان وی تنها این احساس را القاء میکرد که گویا زنی در یک دعوای خانوادگی از شوهرش دفاع میکند (فقط امیدوارم که فیلم های تهیه شده را از بین نبرده باشند).
اما حرفها و اتهاماتی که به علی زرکش نسبت داده شد و بر مبنای آن حکم اعدامش صادر شده بود بقرار زیر است، نکات و اتهامات مطرح شده همانی است که ذیلا می آید اما روشن است که این حرفها با جوّ سازی و هیاهوی فراوان همراه بود. جلسه در دو قسمت برگزار شد، قسمت اول که با حضور متهم بود نسبتا کوتاه بود و نه از متهم خواسته شد و نه به او اجازه صحبت داده شد و در قسمت دوم در غیاب متهم هر کس (منجمله اینجانب) هر حرف مربوط  یا نامربوط و لنگه کفشی  را که پیدا میکردیم نثار او می نمودیم (زهی بی شرمی).
اما اتهامات:
1ـ وی اختلال جدیّ در کار و پیشترفت کار دفتر سیاسی ایجاد میکرده است و مانع پیشرفت خطوط بوده.
2ـ وی تلاش داشته با بالا راندن هر چه بیشتر جایگاه مسعود آنرا تبدیل به یک جایگاه فرمالیستی کرده و خودش مناصب کلیدی و عملی را بدست بگیرد. در اینجا مثالی هم از میتران (رئیس جمهور فرانسه) و نخست وزیرش زده شده که وی هم میخواسته همین بلا را بر سر میتران بیاورد... همچنین گفته شد او با سیاست " آغل آغل کردن" قصد داشته که همه ما را (منظور خانم وآقا) به آغلی رانده و بعد خط مدّ نظر خودش را پیش ببرد.
3ـ او "رجس" انقلاب ایدئولوژیک است و به این ترتیب این رجس و پلیدی از دامان انقلاب پاک شد، ورود مریم پاک باعث این شد که "رجس" از پیکره انقلاب زایل شود و چندین بار آیه ای از قرآن (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) بعنوان شاهد مثال و بالاترین مجوز شرعی اعدام خوانده شد ( تفو چرخ گردون تفو...).
اتهامات همین سه قلم بودند و چیزی بیش از آن نبود، اما در میان صحبت ها(قسمت اول یا دوم جلسه) نکات زیر هم مطرح شد که اصل قضیه در آنها نهفته است:
ـ در میان جار و جنجالها، مسعود از او سوأل کرد "چرا در سال 61 و بدون اطلاع من ایران را ترک کردی"؟ و او با صدایی ضعیف گفت: "من که گفتم امکان ماندن وجود نداشت و مجبور شدیم اینکار را بکنیم والاّ همه کشته میشدیم". آنگاه (عین جملات یادم نیست) مسعود با عصبانیت به او پرخاش کرد که هر طور شده باید که می ماندید.
( اگر چه جملات کوتاه است اما براحتی قابل فهم است که حرف این بود « می ماندی و کشته میشدی»...بقیه توضیحات و برداشتها را با توجه به سابقه این فرد بر عهده خوانندگان می گذارم).
ـ در میان هیاهو و گفتن فاکتها، یکی از نفرات گفت: "در اتاق کار او روزنامه مردم مربوط به توده ایها پیدا شده، معلوم است که او چه خطی را پیش میبرده".
همانطور که در خلال نوشته توضیح دادم این جلسه بمنظور تائید حکم اعدام توسط  "مرکزیت" سازمان برگزار شده بود، حکم اعدام در نشست دفتر سیاسی صادر شده بود و در این جلسه فقط باید مورد تائید قرار میگرفت. اگر چه جای بسی شرمندگی دارد اما همانطور که توضیح دادم نه سوال و جوابی و دفاع و حق پاسخگویی مطرح بود، ما "حزب الله نظام" جمع شده بودیم که فقط حکم را با هلهله و شادی و غریو شعارهایمان تائید کنیم.... و کسی حتی نپرسید چرا؟ این نکته را دقیق میگویم اگر در انتهای آن جلسه از همه افراد سوال میشد که به چه دلیل باید او را اعدام کرد پاسخ همگی این بود که: به این دلیل که مسعود می گوید. چرا که در جلسه نه تنها دلایل محکمه پسندی مطرح نشد، اصلا کسی دنبال چنین چیزی نمی گشت، اصلا جلسه برای این تشکیل نشده بود که دلایل اعدام انسانی را بررسی کرده و حق و ناحق بودن آنرا مورد مداقه قرار دهند... ما قبیله "آدمخوارانی" بودیم که به فرمان رهبرمان آماده دریدن و در دیگ سیه رویی انداختن بودیم و بس. فرض کنید همه دلایل مطرح شده فوق صحیح باشد، در کدام دادگاه یا عقل و وجدانی چنین اتهامات پوشالی مورد قبول است؟
سالهاست که داستان علی زرکش در اذهان بصورت معمایی باقی مانده... و من هم سالهاست که به آن فکر کرده و خود را سرزنش کرده ام...
من با توجه به سایر نکاتی که قبل از این جلسه شنیده بودم، فکر میکنم همه داستان  را با "خواندن" این فاکتها می توان دریافت و اینها سر نخهایی به ما  میدهند که بتوان به انتهای قضیه رسید. البته نفرات اصلی دفتر سیاسی آن موقع در جریان جزئیات بیشتر  و بحثها قرار داشتند و به همین خاطر با اشاره "رهبر عقیدتی و ولی فقیه نظام" حکم اعدام را بدلیل ممانعت از کار و پیشرفت خطوط صادر کرده بودند.... اما "آخور" منافع و همبستگی کثیف باند مافیایی مانع از افشاء جزییات می شود (اینبار زهی بی شرفی).
جریان از این قرار بود که علی زرکش بعنوان فرمانده داخل کشور و ایضا عملیات داخل کشور به چشم دیده بود که امکان ادامه عملیات و خط باصطلاح مبارزه مسلحانه وجود ندارد، آنها که خود از بالاترین امکانات حفاظتی، مالی،خانه و پایگاه و امکانات جابجایی برخوردار بودند، دیده بودند که زیر سرکوب و اختناق شدید رژیم امکان دوام آوردن نیست و هر روز تعداد بیشتری از بالاترین کادرها کشته میشوند و به همین خاطر تصمیم به خروج از ایران میگیرند... بدنبال آن او در نشست ها و بحثهای خطی  و جمعبندی از آنچه که گذشته بود مخالف ادامه چنین خط "سکتاریستی" که نتیجه ای جز کشته شدن افراد نداشت، بود و علیرغم اینکه بلحاظ ویژگیهای فردی، آدم قاطع و یکدنده ای نبود و کسی نبود که در برابر مسعود بایستد، اما بر سر این موضوع که بهای آن کشته و خون هر چه بیشتر بود ایستاده بود و از آن کوتاه نمی آمد. او بدنبال بررسی جدی خط و استراتژی بود که تکیه آن بر مردم باشد، ریشه در آنجا داشته باشد و از آنجا تغذیه کند، او درآن زمان به "قیام مردمی" اعتقاد داشت و می گفت باید راهی برای آن پیدا کنیم، او زیاد می خواند و در پی پیدا کردن راهی به این منظور بود، اومثل "رهبر عقیدتی اش" مردم فروش نبود اما مردم خوان بود.
گفتم او آدم خوبی بود، دلیل خوب بودنش آن بود که گفتم. علیرغم هر ضعفی که داشت اما یک تنه باعث شد که خونهای زیادی نریزد، و شاهرگ حیات رهبر را بند آورده بود... نوشته بودم که داستان ضحاکّ واقعی است. او کسی نبود که ادعایّ رهبری و جایگاه بالاتری داشته باشد، مطلقا، این از وجناتش می بارید، خودش هم از اول دنبال جانشین شدن نبود، او را جانشین کردند که بتوانند از طریق او امیالشان را پیش ببرند اما نمیدانستند در پشت آن چهره معصوم و مظلوم انسانیتی نیز نهفته است. این اولین محصول "انقلاب ایدئولوژیک" بود.
کافی است.  

12 آبان 92(02 نوامبر 13)                                                                               
سعید جمالی (هادی افشار)

 جمع آوری تعدادی از معتادان از میان چند میلیون قربانی حکومت اسلامی از سطح شهر شیراز






























ابعاد فاجعه را اززبان رئيس جمهوراعتدالگرا بشنويد!

<iframe width=420 height=315 src=//www.youtube.com/embed/AHpHusBi8Rc frameborder=0 allowfullscreen></iframe>