نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

افشاگری بازتاب درباره «صلاحیت» معاون شریف رییس جمهور

افشاگری بازتاب درباره «صلاحیت» معاون شریف رییس جمهور

 
ر حالی که شریف ملک زاده، با حکم محمود احمدی نژاد به ریاست سازمان میراث فرهنگی و گردشگری منصوب و امروز در مراسمی با حضور چهره های خوشنامی چون مرتضوی، بهبهانی، احمدزاده، طاهائی و... معارفه شده، «بازتاب» اسناد بررسی صلاحیت وی توسط برخی سازمان های مسئول را افشا می کند.
 
به گزارش خبرنگار «بازتاب»، شریف ملک زاده که پیش از این، از وی به عنوان دست راست جاسبی نام برده می شد، در زمان ریاست آیت الله شاهرودی بر قوه قضاییه، روابط ویژه ای با او و دادستان وقت تهران، سعید مرتضوی داشت و از طریق روابط خاص جاسبی با محمدرضا رحیمی، وی نیز با رحیمی ارتباط برقرار کرد.
با به قدرت رسیدن محمود احمدی نژاد و تشکیل پرونده های مختلف برای مسئولان دولتی، تیم دولت به رابطی در قوه قضاییه احتیاج داشت و این موضوع موجب جهش شریف ملک زاده شد.
 
به تدریج با عمق یافتن و توسعه ارتباطات ملک زاده با مشایی، وی در سازمان میراث فرهنگی و گردشگری به عنوان معاون مشغول به کار شد و سپس در شورای عالی ایرانیان پست گرفت.
انتصاب وی به عنوان معاون وزرات خارجه موجب گردید تا صالحی به مرز استیضاح و برکناری کشیده شود و پیرو آن، ملک زاده از این پست استعفا کرد.
 
با این همه، گذشته شریف ملک زاده و فعالیتهای فوق برنامه مالی و...  وی، موجب شد تا او اولین دستگیری در حلقه نخست احمدی نژاد باشد و بازداشت وی که حدود دو ماه به طول انجامید، حقایق تکان دهنده ای را در مورد وی روشن کرد.
با این حال احمدی نژاد که توانسته بود حکم حکومتی منع تعقیب در پرونده وی را به دست بیاورد، برخلاف رویه معمول، ملک زاده را که مجلس فاقد صلاحیت معاون وزیری می دانست به یکی از مهمترین معاونتهای ریاست جمهوری منصوب کرد.
 
در این شرایط بازتاب اسنادی را از پرونده ملک زاده افشا می کند که وی نه تنها صلاحیت معاون وزیری، بلکه صلاحیت گذراندن خدمت سربازی در استانداری خراسان، یا مدیر حمل و نقل یک استان بنیاد مستضعفان یا مدیریت جزء در همین سازمانی که به ریاست آن منصوب شده است را ندارد.
 
این روند انتصاب اشخاص بی صلاحیت، یادآور سخنی از امیرالمومنین(ع) است که: «امر به معروف و نهی از منکر را رها نکنید که اگر ترک کردید، بدکرداران بر شما مسلط‎ ‎می شوند، پس هر چه دعا کنید مستجاب نمی شود‎.»
 
شایان ذکر است موارد اعجاب انگیز درباره شخصیت این معاون جدید رئیس دولت به همین جا ختم نمی شود و بازتاب در آینده نزدیک، افشاگری های تازه تری در خصوص تخلفات و فعالیتهای این فرد با  ارائه سند منتشر خواهد کرد.


منبع: بازتاب

تأملی بر نوشته ی بابک اميرخسروی زير عنوان « ١٦ آذر ربطی به ورود نيکسون نداشت»


دکتر منصور بيات زاده
اخيرأ در برخی از سايت های اينترنتی ، ازجمله سايت ايران امروز (١) و سايت راديوفردا (٢) نوشته ای بقلم آقای بابک اميرخسروی در باره ١٦ آذر سال ١٣٣٢ ـ که تجديد چاپ بخشی از مصاحبه او با «دويچه وله» می باشد که  در چند سال قبل انجام گرفته است ـ ، درج شده است. بنظر من در آن نوشته که مربوط به وقايع يک مقطع مشخص تاريخ معاصر وطنمان می باشد (گوشه ای از تاريخچه نهضت ملی ايران و در آن رابطه جنبش دانشجوئی ايران ) ، ناروشنی ها و نقائصی وجود دارد. بخاطر جلوگيری از هرگونه بدفهمی و برداشت غلط از محتوی آن نوشته ، بنظر من اشاره به بعضی از آن نقائص و کمبودها، امری ضروری و لازم می باشد!
 در آن نوشته می خوانيم:
« نوشته‌اند و شنیده‌ایم كه روز شانزده آذر سال ۳۲ دانشجویان دانشكده فنى در اعتراض به ورود نیكسون معاون آیزنهاور رییس جمهور آمریكا به ایران اعتصاب كرده بودند. اما بابك امیرخسروى كه در آن سال ها مسئول كمیته‌هاى دانشجویى دانشگاه تهران بوده این روایت را نادرست می‌داند و می‌گوید: «من بدواً این نکته را اصلاح كنم كه ورود نیكسون به تهران ۱۸ آذر بود نه ۱۶ آذر! بنابراین مسئله ربطى به ورود نیكسون نداشت. » (تکيه از منصور بيات زاده) (٣)   
اميرخسروی در پاسخ به سئوال مصاحبه گر دويچه وله ، با محور  قراردادن واژه «ورود »  به خوانندگان متن مصاحبه خود چنين تلقين می کند که گويا  بمسلسل بستن دانشجويان دانشگاه تهران  در روز  ١٦ آذر «ربطی» به «ورود »  نيکسون نداشته است!
 و در واقع در توضيح اين موضوع که چرا و بچه دليل فاجعه ای که در روز ١٦ آذر ١٣٣٢  در دانشگاه تهران بوقوع پيوست و سه دانشجو (احمد قندچی، مهدی شريعت رضوی ، مصطفی بزرگ نيا) به شهادت رسيدند و تعداد زيادی مجروح و بازداشت شدند، « ربطى» به  مسافرت نيکسون به تهران نداشته است، فقط بيان داشته است که « ورود نیكسون به تهران ۱۸ آذر بود نه ۱۶ آذر! »!  
من با اظهارات اميرخسروی در اينمورد مشخص توافق ندارم و چنان اظهاراتی از سوی او را اگر نخواسته باشم تحريف تاريخ تلقی کنم ـ که هست ـ ، کاملا ناقص و غلط و در مغايرت با اسناد تاريخ معاصر ايران می دانم!
صرفنظر از اينکه چه کسی و يا سازمانی در گفتار و نوشتار خود ادعا کرده باشد که: « ...روز شانزده آذر سال ۳۲ دانشجویان دانشكده فنى در اعتراض به ورود نیكسون معاون آیزنهاور رییس جمهور آمریكا به ایران اعتصاب كرده بودند.»، ولی اين واقعيتی است انکار ناپذير که در صبح ١٦ آذر اصولا تظاهراتی از سوی دانشجويان دانشگاه تهران برگزار نشده بود. پس نمی توان و نبايد  "تظاهرات " برگزار نشده از سوی دانشجويان در دانشگاه تهران را «به ورود نیكسون معاون آیزنهاور رییس جمهور آمریكا به ایران»  ربط داد. امير خسروی خود در آن مصاحبه بيان نموده است که : «اتفاقا آن روز اصلا تظاهرات در كار نبود».
 با توجه به توضيحاتی که رفت، اگر بنا باشد پاسخ آقای امير خسروی را از اين زاويه که  اشاره رفت ، مورد بررسی قرار داد ، هيچگونه ايرادی به اظهارات او نمی تواند وارد باشد!
اما نمی توان و نبايد از خاطر بدور داشت که اگر در روز ١٦ آذر برگزاری «اعتصاب»  و  «تظاهرات» در دستور کار دانشجويان دانشگاه تهران نبوده است، اشتباه خواهد بود همچون بابک اميرخسروی  چنين تصور کرد که جناياتی که آنروز  در دانشگاه تهران رخ داد ، به ريچارد نيکسون و سياست و عملکرد استعماری دولت ايالات متحده آمريکا،ربطی نداشته است  و آن بيچاره « تاجبخش» در آن فاجعه بی گناه بوده است، چون « ورود نیكسون به تهران ۱۸ آذر بود نه ۱۶ آذر! »!
برای روشن ترشدن مسائل  مورد اختلاف و نقائص آن بخش از گفتار بابک امير خسروی که مورد انتقاد من می باشد ،  به نقل بخشی از متن مصاحبه او می پردازم تا روشن شود که خود او نيز تمام فعل و انفعالات سياسی ، از جمله محاکمه دکتر مصدق و اعتراض دانشجويان به آن وضع را بدرستی به كودتاى ۲۸ مرداد ربط داده است. اما  برای من روشن نيست که چرا فاجعه ١٦ آذر دانشگاه تهران، نمی تواند «ربطی»  به سياست استعماری دولتمداران ايالات متحده آمريکا  داشته باشد؟ مگر  بنابر فرمان محمدرضاشاه پهلوی دو روز بعد از فاجعه ی ١٦ آذر در همان دانشگاه تهران دکترای افتخاری  به نيکسون «تاجبخش»  داده نشد؟!
برای روشن شدن جوانب بحث، من همچنين به بخشی از « مصاحبه با دكتر رحیم عابدی، معاون رئیس دانشكده فنی در سال ١٣٣٢» (٤) و بخشی از نوشته مرحوم دکتر مصطفی چمران ، يکی از فعالين مصدقی و شاهدان عينی آن جنايت در دانشگاه تهران که در باره فاجعه  ۱۶ آذر ١٣٣٢ درسال ١٣٤١ (٤٧ سال قبل با مقايسه تاريخ نگارش اين نوشته در سال  ١٣٨٨) تحرير کرده است، اشاره می کنم. (٥)   
حال ببينيم اميرخسروی چه می گويد:
«من بدواً این نکته را اصلاح كنم كه ورود نیكسون به تهران ۱۸ آذر بود نه ۱۶ آذر! بنابراین مسئله ربطى به ورود نیكسون نداشت.(تکيه از منصور بيات زاده) اما به طور كلى بعد از كودتاى ۲۸ مرداد و ضربه‌ای كه به جنبش ملى و دمكراتیك ایران خورده بود، سلسله فعالیت‌هاى گسترده‌ای در دانشگاه تهران شروع شده بود. دانشگاه از مراكز فعال و حساس مبارزه بود. در آذر ماه دانشگاه به ویژه خیلى متشنج بود. اولا محاكمه دكتر مصدق تازه شروع شده بود كه دانشجویان را خیلی ناراحت كرده بود و دوماً رابطه دیپلماتیك با انگلستان دوباره ازسر گرفته می شد. دنیس رایت، كاردار سفارت انگلیس روز ۱۴ آذر وارد تهران شده بود .(٦) بدین مناسبت، روز ۱۵ آذر درگیرى‌هاى شدیدى میان ماموران انتظامى كه مدتى بود در دانشگاه حضور داشتند و اصلا حضور نظامیان یكى از عوامل اصلى ودایمى تحریك دانشجویان بود، پیش آمد.». (٧)
همانطور که قبلا اظهار کردم ، حال بخشهائی از مصاحبه با دکتر رحيم عابدی معاون دانشکده فنی در سال ١٣٣٢ ، فردی که از نزديک شاهد وقايع و رخدادهای آنروز بوده و حتی ٨ روز در زندان لشكر ٢ زرهی بسر برده است، نقل می کنم.تا روشن گردد که مسئله مسافرت نيکسون برای بسياری از جمله مقامات دانشگاهی موضوعی پنهانی نبوده است و مقامات دولت کودتا فكر می‌كردند كه که با دادن دكترای افتخاری به نیكسون تظاهرات و ناآرامی دانشجویان در دانشگاه بالا بگیرد.
دکتر عابدی  در مصاحبه ای در باره ۱۶ آذر بيان داشته است:
« واقعه ۱۶ آذر، درواقع حدود صد روز بعد از سقوط دولت شادروان دكتر مصدق بود؛ یعنی ٢٨ مرداد كه كودتا شد. شهریور، مهر و آبان و ۱۶ آذر، درست ١٠٥ روز از سقوط دكتر مصدق می‌گذشت و خب دانشگاه تهران هم از بعد از سقوط دكتر مصدق، همیشه كمابیش متشنج بود، تظاهراتی بود و قصد این بود كه دولت «آیزنهاور» كه معاونش «نیكسون» بود، نیكسون معاون رئیس‌جمهور در ایران برای پاداشی كه شاه قرار بود به اینها بدهد، برای این‌كه با آن كودتا دولت مصدق را سرنگون كردند و شاه اختیارات تام گرفت، بیاید در دانشكده حقوق یك دكترای افتخاری به آقای نیكسون بدهد و فكر می‌كردند كه این تظاهرات و ناآرامی در دانشجویان احتمال دارد با آمدن نیكسون بالا بگیرد.

دانشگاه ناآرام بود. كوشش دستگاه و ارتش در این بود كه یك رعب و وحشتی در دانشگاه ایجاد بكند كه نیكسون اگر آمد، دانشگاه درواقع محصلان نتواند كاری بكنند و این نقشه
۱۶  آذر را فراهم كردند و بنده كه صبح به دانشكده رسیدم، ساعت ٧٬٣٠ بود. به من خبر دادند كه در دانشكده علوم چند تا كامیون ارتش هست كه آنجا مشغول دستگیری دانشجو هستند كه البته بعد فهمیدیم كه این نقشه قرار بود در دانشكده علوم انجام گیرد كه بعد از دانشكده علوم منتقل شد به دانشكده فنی و برای مرعوب كردن، دانشجویان را به خط كردند و از هر پنج نفر، یك نفر را می‌گرفتند....
 وقتی كه این تیراندازی شد، بنده دریافتم كه باید جریان را صورت‌مجلس كنم، استادان حاضر همه امضا كردند. ساعت دو بعدازظهر یك سرهنگی آمد تو، در گوشی با دكتر سیاسی صحبتی كرد و دكتر سیاسی قدری در هم رفت و گفت، آمده‌اند آقای دكتر عابدی را جلب بكنند و بعد با ماشین رئیس دانشكده رفتیم. فرماندار نظامی كه در آن زمان سرلشكر دادستان، شوهرخاله شاه بود، بعد بردند زندان لشكر ٢ زرهی. بنده هشت روز در آنجا بودم بازجویی‌های مفصلی از من كردند. اصرار می‌كردند كه شما چرا زنگ زده‌اید؟ البته بنده گفتم چون شما در پی یك مقصر هستید، اگر بنده زنگ نمی‌زدم و این اتفاق در داخل كلاس می‌افتاد و در داخل كلاس هم باز یك عده كشته می‌شدند، باز مرا می‌گرفتید، چون بالاخره شما دنبال یك مقصر می‌گردید. شما بی‌خود تیراندازی كرده‌اید یك عده‌ای را كشته‌اید.
این بعد از دولت مصدق بود كه می‌خواستید رعب و وحشت ایجاد كنید با وجود این نتوانستند در یك روز رسمی دكترای نیكسون را بدهند و مجبور شدند روز جمعه بدهند. البته دانشگاه بعد از
۱۶ آذر حدود دو هفته تعطیل بود. حركت دانشگاه بسیار جاندار بود و از آن به بعد، هر سال همین ۱۶  آذر وسیله‌ای بود كه دانشجویان به یاد آن ۱۶ آذر از این شهیدان تجلیل و واقعا نیروی خودشان را متشكل‌تر و منظم‌تر كنند.» (٨)
پس از آشنا شدن با بخشی از نظرات اميرخسروی و دکتر عابدی معاون دانشکده فنی حال به بخشی از نوشته مرحوم مصطفی چمران در باره ۱۶آذر ١٣٣٢، اشاره می کنم، تا دقيقأ روشن گردد که چرا فاجعه ۱۶ آذر، همچنين با مسافرت نيکسون و سياست و عملکرد دولت ايالات متحده آمريکا و کودتای ٢٨ مرداد عليه حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق « ربط» داشته است و تفکيک آن «فاجعه »از ديگرتأثيرات منفی کودتای ٢٨ مرداد از سوی آقای بابک امير خسروی چقدر بی پايه و غير منطقی است!
چمران درآن رابطه می نويسد:
« آن روز ساکت ترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه ای را نشان می داد، دانشجويان بی اندازه آرام و هوشيار بودند که به هيچ وجه بهانه ای به دست کودتاچيان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترين دوستان ما، بزرگ نيا، قندچی و رضوی به شهادت رسيدند؟
اعمال خائنانه دولت کودتا هر روز بر بغض و کينه مردم می افزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن می زد. از روز ١٤ آذر تظاهراتی که در گوشه به وقوع می پيوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده ای دستگير شدند. روز ١٥ آذر مجددأ تظاهرات بی سابقه ای در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده های پزشکی، حقوق و علوم، دندانپزشکی، تظاهرات موضعی بود و جلوی هر دانشکده مستقلا انجام می گرفت و سرانجام با يورش سربازان خاتمه می يافت و عده ای دستگير شدند. در بازار نيز همزمان با تظاهرات دانشجويان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده ای به وسيله مامورين نظامی گرفتار شدند.
ضمنا در تاريخ  ٢٤ آبان اعلام شده بود که نيکسون معاون رييس جمهور آمريکا از طرف آيزنهاور به ايران می آيد. نيکسون به ايران می آمد تا نتايج «پيروزی سياسی اميد بخشی که در ايران نصيب قوای طرفدار تثبيت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آيزنهاور در کنگره آمريکا بعد از کودتای ٢٨ مرداد) را ببيند.
دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که هنگام ورود نيکسون، ضمن دمونستراسيون عظيمی، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تطاهرات عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکيم فرموده»  همه جا به چشم می خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيکسون حتمی می نمود.
ولی اين تظاهرات برای دولتيان خيلی گران تمام می شد زيرا تاروپود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمريکا داشت. اين بود که دستگاه برای خفه کردم مردم و جلوگيری از تظاهرات از ارتکاب هيچ جنايتی ابا نداشت. روز ١٥ آذر يکی از دربانان دانشگاه شنيده بود که تلفنی به يکی از افسران گارد دانشگاه دستور می رسد که "بايد دانشجويی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آويخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نيکسون صداها خفه گردد و جنبنده ای نجنبد...".» (٩)
امير خسروی اگر قدری در گفتار خود تعمق می نمود، حتمأ بخاطر می آورد که ، بنابر فرمان محمد رضا شاه پهلوی چند روز بعد از فاجعه ١٦ آذر، در همان دانشگاه تهران به نيکسون پس از «ورود» ش  به تهران درجه دکترای افتخاری حقوق اهدا کردند. «مسئله» ای  که با توجه به توضيحات خود اميرخسروی درباره جوّ متشنج حاکم بر دانشگاه ، مراسم اهدای دکترای افتخاری، حتمآ نمی توانست بدون اعتراض و تظاهرات  دانشجويان طرفدار دکتر مصدق و ديگر نيروهای مخالف با سياست و عملکرد دولت آمريکا  و کودتای ٢٨ مرداد ، از جمله طرفداران حزب توده  در دانشگاه  تهران انجام پذيرد!
 با توجه به توضيحی که رفت ، بد نيست آقای دکتربابک امير خسروی قدری دراينباره فکر کند که آيا فاجعه ١٦ آذر همچنين بخاطر تغيير فضای سياسی حاکم بر دانشگاه تهران و حاکم کردن «يک محيط آرام » که دلپسند شاهنشاه و ديگر مقامات دولت کودتا برای اجرای مراسم اهدای دکتر افتخاری به نيکسون تاجبخش نبوده است ؟!
من اين نوشته را با نقل بخش پايانی نوشته مرحوم چمران پايان می دهم، باين اميد که آقای بابک امير خسروی به نقايص و اشتباهات گفتار خود پی برد و در جهت «اصلاح» آن عمل کند!!
مرحوم چمران در سال ١٣٤١ نوشته است:
« روز بعد نيکسون به ايران آمد و درهمان دانشگاه، درهمان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجويان بی گناه رنگين بود، دکترای افتخاری حقوق دريافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رييس جمهور آمريکا پيغام برد که آسوده بخوابيد چون او که نوشته بود؛ "... گو اين که مخاطراتی که متوجه ايران بود، تخفيف يافته است. مع ذالک ابرهائی که ايران را تهديد می کرد، به کلی متلاشی و پراکنده نشده است. و مملکت نسبتا امن و امان است!
صبح ورود نيکسون يکی از روزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده ای به نيکسون نوشت که فورأ توقيف شد. ولی دانشجويان سحرخيزی که خواب و خوراک  نداشتند و استراحت در قِبل مرگ دوستانشان ميسر نبود، زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايرانی ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می آيد يا کسی از زيارت باز می گردد و يا شخصيتی بزرگ وارد می شود، ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوی يا گوسفندی قربانی می کنيم.» آنگاه خطاب به نيکسون گفته شده بود:
«آقای نيکسون وجود شما آنقدر گرامی و عزيز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان کشور يعنی دانشجويان دانشگاه را قربانی کردند.» ( همه جا تکيه از منصور بيات زاده).
 
دکتر منصور بيات زاده
شنبه  ۲۱ آذر ۱٣٨٨ -  ۱۲ دسامبر ۲۰۰۹
 
پانويس:
١ ـ  ١٦ آذر ربطی به ورود نيکسون نداشت  ـ بابک امیرخسروی
توضیح: درروزهای اخیرمتوجه شدم که به علتِ گذشت نیم قرن از رویداد ۱۶ آذر؛ آگاهی درستی ازآنچه گذشت، وجود ندارد. اغلب حتی موضوع را به ورود نیکسون، معاون وقت ریاست جمهوری آمریکا در همان روز و تظاهرات خیابانی دانشجویان علیه این سفر، نسبت می دهند. فکرکردم مصاحبۀ تلفنی زیر با رادیوآلمان (دویچه وِله) راکه چند سال پیش انجام داده‌ام، در اختیار علاقه مندان قرار بدهم، با این امیدکه برای روشن شدن موضوع تا حدی کمک بکند. من چندسال پیش ازاین مصاحبه، درمقالۀ نسبتاً مشروحی درنشریّۀ «راه آزادی» به حادثۀ ۱۶ آذر پرداخته بودم که فعلاً دسترسی به آن ندارم. امیدوارم برای ۱۶ آذر بعدی دراختیار دانشجویان مبارزکشورمان قراربدهم.
به نقل از سايت ايران امروز
و همچنين در سايت سازمان سوسياليست های ايران
٢ ـ  ٣٢ ـ  ٨٨ ؛  روزی که دانشجويان «برخاستند»  ـ
به نقل از سايت راديوفردا
٣ ـ به نقل از سايت ايران امروز
٤ ـ «سه قطره خون»، برپيشانی جنبش دانشجوئی، يکسری مصاحبه ، از جمله مصاحبه با
دكتر رحیم عابدی، معاون رئیس دانشكده فنی در سال ١٣٣٢
آنچه در پی می‌آید، مصاحبه‌ای است كه نزدیك به سه دهه پیش با برخی اعضای خانواده شهدا و مرتبطین واقعه ١٦ آذر در روزنامه های معروف انجام شده و برای اثربخشی بیشتر و بهتر با فاصله‌ای سی ساله امروز دوباره منتشر می‌شود.
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران
و همچنين در «ناگفته هايی از خانواده و دوستان شهدای ١٦ آذر»   
به نقل از سايت انقلاب اسلامی
٥ ـ مرحوم دکتر مصطفی چمران يکی از فعالين مصدقی و شاهدان عينی فاجعه روز ١٦ آذر بوده است. او در نوشته ای که درسال ١٣٤١ در باره ١٦ آذر تحرير کرده است ( نوشته ای  که بخشهائی از آنرا در همين نوشته  نقل کرده ام)، به چگونگی شروع عملکرد سربازان دسته "جانباز"  و فعاليت  های طرفداران «راه مصدق» اشاره کرده است.
 او می نويسد:
«حدود ساعت ١٠ صبح موقعی که دانشجويان در کلاس ها بودند، چندين نفر از سربازان دسته "جانباز" به معيت زيادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ١٦٠ دانشجو داشت، مشغول درس بوديم. آقای مهندس شمس استاد نقشه برداری تدريس می کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می رسيد.اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی کرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشکده مخفيانه وارد کلاس شده به دانشجويان گفت: «بسيار مواظب باشيد. چون سربازان می خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلاميه يا روزنامه ای داريد از خود دور کنيد ( آن روز «راه مصدق» و اعلاميه های نهضت مقاومت ملی به وفور در دانشگاه پخش می شد.) مهندس خليلی به شدت عصبانی است و تلاش می کند از ورود سربازان به کلاس جلوگيری کند ولی معلوم نيست که قادر به اين کار باشد» او مهندس خليلی و دکتر عابدی رييس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می کوشيدند از  ورود سربازان به کلاس  جلوگيری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهميتی ندادند بلکه آنها را تهديد به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز«جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند."
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران
بصورت  پِ ـ دِ ـ اِف
٦ ـ  در روز ١٤آذر ژنرال زاهدی نخست وزير دولت کودتا تجديد روابطه سياسی با انگلستان را رسما اعلام كرد. اظهارات آقای بابک اميرخسروی در رابطه با «ورود» دنيس رايت كاردار سفارت انگلیس در روز ١٤ آذر به تهران صحيح نيست. او در روز ٣٠  آذرماه ١٣٣٢ وارد تهران شد.
برای کسب اطلاعات بيشتر در اينمورد به نوشته آقای محمد علی موحد تحت عنوان «دنيس رايت و ماموريت او در ايران» در سايت بخارا مراجعه کنيد.
٧ ـ به نقل از سايت ايران امروز
٨ ـ  مصاحبه با دكتر رحیم عابدی، معاون رئیس دانشكده فنی در سال ١٣٣٢
 
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران
 
٩ ـ   ١٦ آذر  ١٣٣٢ به روايت شهيد مصطفی چمران
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض - عبدالله معظمی، مردی ازتبارِ پاک گوهران

حمد رناسی - گوهر پاک بباید که شود قابل فیض - عبدالله معظمی، مردی ازتبارِ پاک گوهران

Moazami Abdollah Mossadegh 121208عبدالله معظمی دیگر مردی از راستان و دودمانِ پاک گوهرِ نهضت ملی ایران، پیروان نیک اندیش راه مصدق که درسال 1288 در زادگاهش گلپایگان چَشم برجهان می گشاید و در آن کوتاه دوران زندگی، بسیار ارزشهای «ملی مردمی» از خود برجای می نهد و در سال 1350، در سن 62 سالگی، براثر سکته ونیز سرطان خونی در می گذرد و راه پویان این راه را سخت اندوهگین می کند.
دکتر عبدالله معظمی درسال 1309برای تحصیل عازم فرانسه میگردد و در پی دریافت دیپلم دکترا در رشته حقوق، به ایران باز میگردد. ابتدا در وزارت کشور و سپس، در دانشکده حقوق، دانشیار حقوق بین الملل می شود. درسال 1320، استادی و نیز مقام معاونت دانشکده حقوق را می یابد.
زنده یاد، در سال 1322 و پس از کانون مهندسین، از اولین کسانی است که در تشکیل «حزب ایران» نقش می یابد. همگام باغلامعلی فریور، رضازاده شفق، اللهیار صالح، کریم سنجابی، کاظم حسیبی، اصغر پارسا، مهندس زیرک زاده از بانیان این حزب می شود. و نیز از سوی مردم زادگاهش، گلپایگان، به نمایندگی مجلس چهاردهم برگزیده می شود. درسال 1324 که نیروی چهل نفری اقلیت مجلس به رهبری «مصدق» بوجود می آید، در برابر «صدرالاشراف»، عضو این اقلیت می شود. سپس در مجلس پانزدهم هم از سوی مردم گلپایگان برگزیده می شود و به هنگام طرح قرار دادالحاقی که قرار داد «گس گلشائیان» نام گرفت، مصدق به یاری مخالفان با آن قرارداد، وارد عمل می شود. اقلیت اندک شمار مجلس به مخالفت با قرار داد، برمی میخیزد. سخنرانی حسین مکی چند جلسه بطول می انجامد. به هنگامی که رئیس مجلس، سردار فاخر حکمت، می کوشد از تنگی زمان مجلس سوءاستفاده کند و اعلام رأی کند، ناگهان، پژواک اعتراضی نماینده آشنا به خویشکاری خود، توجه همگان را جلب میکند: معظمی فریاد بر می آورد که «بدبخت ملت کسی است که اراده خود را به هنگام ابراز نظر از دست دهد». او، رو در روی نماینددگان، به آنان می گوید: «بزرگان قوم مثل مرده روی صندلی بنشینند و در مورد مسائل ابتدایی، سخن بگویند»
Moazami Abdolla 121208او به سخن ادامه میدهد. روی به رئیس مجلس بر می گرداند و خطاب به او می گوید: «حق ملت در بین است». این وضع تشنج آور، او را براین میدارد تا وظیفه نمایندگی خود را انجام دهد و بگوید که «نماینده شهرستان فقیر، گرسنه، بی چاره و بالاخره نماینده ملتی هستم» و یاد آور شود که خود در خوزستان «جز تراخم، پابرهنگی و بی چارگی» ندیده است و وظیفه خود می داند از «حقوق در حال پایمال شدن ملت» دفاع کند. او تللاش در خویشکاری خود را یادآور می شود. بدین شجاعت در ابراز حقیقت، او مانع از آن شد که رأی گیری شود و اقلیت در مخالفت با قرارداد گس – گلشائیان سخن گفت تا عمر مجلس بسر آمد بی آنکه قرارداد تصویب شود.
او همچنان از سوی مردم گاپایگان نماینده مجلس شانزدهم می شود. به هنگامی که وزیر دارایی حکومت رزم آرا در همان گژراهه به تصویب رساندن قرارداد می شود و دکتر معظمی حقوق ملت ایران را در دست انداز به سود بیگانگان می بیند، ایستادگی میکند. نفت ملی می شود و او به عضویت «هیئت مختلط مامور خلع ید از شرکت نفت» در می آید. اینک، در 1330، نهضت ملی به پیشگامی مصدق، حکومت ملی را برقرار کرده است و مصدق نخست وزیر است. در انتخابات مجلس هفدهم نیز، او از سوی باشندگان زادگاه خود نماینده است. از یاران مصدق است و سخت کوش در نهضت ملی ایران.
در اردیبهشت 1332 و درپی دزدیدن زنده یاد افشار طوس و سپس کشتن او به دست افسران بازنشسته ای چون «سرتیپ منزه، سرتیپ مزینی، سرتیپ بایندر، سرتیپ زاهدی» و با تبانی با دسیسه سازانی چون مظفر بقایی، شش روز پس از کشته شدن آن جان باخته و پیدا شدن جسد او، فهرستی به دست می آید با نام شماری از یاران مصدق. بنا بر این فهرست، نام آوران دیگری در تیررس دزدیده و کشته شدن بوده اند. یکی از آنان، عبدالله معظمی می بود.
زنده یاد و نام عبدالله معظمی همواره از پیروان مصدق و در سنگرِ «نهضت ملی» بود. از فردای کودتای 28 مرداد، به سازمان دهی «نهضت مقاومت ملی» پرداخت. بنا برشنیده هایی، در دوران نهضت مقاومت ملی، رهبری آن، نخست بر عهده ی او بود. سپس زنده نام و یاد آیت الله زنجانی تا پایان دوران، آن را رهبری کرد.
درپی ِسی تیر، پاره ای از وابستگان پیشین به «نهضت ملی»، کسانی چون آیت الله کاشانی، بقایی، حائری زاده، مکی و دیگران راه به دربار و بیگانگان را در پیش گرفتند و دسیسه ساختند وچوبها لای چرخ حکومت «ملی مردمی» مصدق نهادند. در شمار نمایندگانِ وابسته به دربار شدند و درگیریهای پارلمانی اوج گرفت. ریاست مجلس شورای ملی که با آیت الله کاشانی بود، بهنگام انتخاب رئیس مجلس، او شکست خورد و زنده یاد معظمی رئیس مجلس گشت. اما بی گسست سنگ اندازیها ادامه داشت تا اینکه حکومت مصدق روی به همه پرسی آورد و مردم به انحلال مجلس رای دادند. این سان بود که درگیریها و کارشکنی های این گروه و دربار و جهانخواران «انگلیس و آمریکا»، روی به کودتا آوردند و حکومت ملی مردمی دچار شکست کردند و بَرگی شوم برسر سرنوشت ایران آوردند.
عبدالله معظمی نیز همانند دیگر یاران مصدق در تیررسِ خطر قرار می گیرد و زمانی در پنهان از چشَم شبگردان گزمگانِ کودتا گران زندگی می کند. در همین زمان، زاهدی، نخست وزیر کودتا، به او پیام می دهد، ریاست مجلس را برعهده گیرد. اینگونه در فریب او کوشید و ناکام شد. به خیالِ خام او، معظمی خریدنی بود. زهی خیال خام!
عشق آنستکه در دل گنجد؛ در دل زنده یاد مانندانی چون عبدالله معظمی، عشق ایران زمین بود. عزم همیاری با نهضت ملی و مصدق رهبر آن در برآورده کردن خواست «تاریخی اجتماعی» مردم میهن خود بود. خواست مردمی که مورد چپاول بومی و بیگانه بودند، و با دریغ که همچنان چپاول می شوند.
پیروزی کودتاگران با خود داشت سرکوب وحشیانه مردم، پنهانی گرفتن بسیارانی و سپس به زندان افکندن جمعی از آنها و تبعید کردن شماری دیگر را. همراه شد با بستن شماری از مبارزان به جوخه های اعدام. و در چنین جَو ترور وحشت، به دادگاه کشاندند «سردار پیر ساحلِ شهر طلا» و یارانش را.
بازگشت شاه فراری، دلارهای سر ریز شده به نام کمک و دستمزد کودتاگران بومی، بازگشایی سفارت انگلیس با آمدن دنیس رایت، کاردار، و سپس سِر راجرز استیونس، سفیر آن دولت استعماری، برگذاری خیمه شب بازی انتخابات زیر برق سرنیزه، تهیه قرار داد کنسرسیوم نفت و به تصویب رساندن آن، بازگشت چپاول حقوق ملت و دیگر رفتار خیانت و جنایتکارانه بومی و بیگانه ی کودتاگر از یک سوی و از دیگر سوی، رفتار آنانی که نور روشنایی بخش ارزشهای ملی مردمی در سینه داشتند، چون خیزش دانشجویان در 16 آذر 1332و جان باختگی آن سه تن در دانشکده فنی و بپاداری نهضت مقاومت ملی، نامه دهی به سازمان ملل در مورد قرارداد کنسرسیوم و به تاراج گرفتن حقوق ملت ایران و بسیار تلاشهای دیگری از سوی یاران مصدق و دل گرو نهضت ملی داشته گان. در همه ی این کوشندگیها، زنده یاد و نام عبدالله معظمی نقشی مهم داشته است. همراه با بزرگانی چون دهخدا، آیت الله زنجانی، غلامحسین صدیقی، اللهیارصالح، باقرکاظمی، بازرگان، یدالله سحابی، داریوش فروهر، اصغر پارسا و بسیارانی دیگر.
عبدالله معظمی همچون استادان ممتازی بود، که در پی اعتراضات خود، نسبت به کودتای 28 مرداد و قرارداد کنسرسیوم، بنا برخشم کودتا گرانِ بومی وبیگانه، لذا به خواست محمد رضا شاه و به دستور زاهدی نخست وزیر کودتا، منتظر خدمت شد. زاهدی از دکتر سیاسی خواست تا آن پرهیختگان و آبروی فرهنگ ایران را از دانشگاه بیرون کند. خواستی ناپسند و زشت بود و اعتراض دکتر سیاسی را بر انگیخت. ناگزیر، او پیش شاه رفت و تهدید کرد که اگر چنین شود، «من از ریاست دانشگاه» کناره گیری خواهم کرد. این شد که جعفری، کفیل وزارت فرهنگ را مأمور منتظر خدمت کردن استادان کردند. خلاف قانون.
هم میهن! زبان و تجربه ی برآمده از تاریخ را، تجربه گیر و روی از آن برنگردان و به این سروده ی پروین به چشَم خِرد بنگر تا دیگر بار ایران زمین و باشندگان آن به دوزخ افکنده نشوند. دوزخی که زیستن در آن اکنون سرنوشت شده است. و بدان که این شوم سرنوشت ریشه در گذشته ای دارد که کوتاه از آن سخن رفت و بدانیم که «اهرمن، هرگز نخواهد بست در تا ترا می افتد از کویش گذر»   پروین اعتصامی  
چنین باد!
16 آذر

تضاد تنگ نظری با آينده ايران نخوت پيشگی "شيخ و شاه"

تضاد تنگ نظری با آينده ايران
نخوت پيشگی "شيخ و شاه"
بهنام چنگائی



ايران بلازده کنونی ما محصول دو نگاه تاريخی تماميت خواه، وامانده و بسيار پرهزينه است. اين دو ويژگی فرسوده، اغلب موافق هم و در کنار يکديگر مانده و در طول تاريخ پر فراز و فرود ما، منافع شان نسبتن بر هم منطبق بوده و با همديگر مدام متحد و اهداف مشترکی داشته اند و آن: بهره بری و به بندگی کشاندن توده های کار و زحمت بوده است. مگر نه: هر يک قرن ها پشتوانه ثبات وجودي، تائيد حضور سياسی و منشأ درآمد کلان مالی ديگری بوده است؟ شيخ اين مفتخور تاريخ: هميشه بر اراده ی الهی تکيه زده، سوار برگرده مردم ساده لوح شده و آنان را از دگرگونی اوضاع طاقتفرسا ترسانده است؛ و شاه: او هم زير سايه کرم خدا، دست در دست روحانيت بروی اراده و شعور مسخ مردم نشسته و تا مقطع 57 حکم رانده بود! فرجام امروزی ما محصول تنيدگی فرهنگی ـ تاريخی اين دو پديده مزاحم بوده و بازتاب اين پيوند و آميزش بدخيم، توليد بچه ی خلف آنان، همين بساط تبهکار و فاسد اسلامی ست که دمار از ما و روزگار در آورده است. فرهنگ پرت و پلای شاهی را مردم برای هميشه بدرست حذف کردند، اما شيخ چطور؟
"چماق دين"
اينک پس از سوختن و سپری شدن 34 سال فرصت سازندگی بسبب "جنون تکروی" دستگاه ولايت فقيه! بنگريم: به ترويج ظلم، خشونت، گسترش نابرابری ها، بالش ايدئولوژی روزانه ی فساد، اعتياد، فحشا، جنايت، تبعيض، تحقير، تشويق خوی وحشيگری و ستيزه جوئی صِرف در داخل و خارج ايران "بنام خدا" آنهم در اعماق جامعه متورم، متلاطم و طبقاتی رو به انفجار! و ببينيم که اين "جنون شيعه" برای بقای خويش، تا همينک چه ماهرانه و مزورانه توانسته است برای"تأمين نيرو و تقابل پيگير اجتماعی" چگونه به ايجاد برخورد های خونين مذهبی و رودرروئی های پيگير ملی دامن زده و می زند، و بدينوسيله عملن سوار موج بحران ها شده و برای کنترل مردم در عرصه آزادی های دمکراتيک و مدنی راحت با چماق دين هر حرکت عدالت خواهانه و دمکراتيک را سرکوب می کند.
"سرکوب هر تشکل"
او در تمام دوران حاکميت خود بی پروا مانع همه سلايق فردي، جمعي، نظري، ملي، مذهبي، جنسی ـ جنسيتي، اجتماعی شده و بر آنها از ديد خود و بنام مردم انگ زده و از اين اهرم مصلحتي، داعيه همگانی ساخته است! و توسط چنين حيله هائي، مردم را در گوشه ای با اين ملات سرگرم، و در گوشه ای ديگر با خشونت تمام عليه معترضان ديگر ايستاده و بی رحمانه آنان و خواست ابتدائی زندگی شان را سرکوب کرده است. حتا در امور جزئی و خصوصی افراد سرک کشيده، به جلوگيری از بزم و شادمانی پرداخته، حق مسلم نشست ها، گفتگوها، سازماندهی تشکل های حقوقی زنان، صنفی کارگران، دانشجويان، هنرمندان، فرهنگيان، روزنامه نگاران و... را از آنان گرفته است؛ و هيچ حرکت و تجمع را که معطوف به فرهنگ نظام اسلامی نباشد برنمی تابد،(آنهم در جامعه بسيار رنگين ما، توام با مسائل حاد و پيچيده ملی ـ مذهبی گذشته و حالِ حل نشده تاريخی).
"يارگيری های تازه"
اين «"رژيم بحران زا" در طی 34 سال گذشته سعی کرده و هنوز می کند، هر بار، برای عبور از ويرانی ساختار منحط و متمرکزش، به درگيری ها و نبردهای پی در پی حقوقی خود با مردم، رنگ توطئه غرب و يا دشمن خدا پاشيده، و با اين انگ ها، زبان مخالفان سازش ناپذير نظام را توسط "خود مردم" از بيخ ببرد، و بريده است. بهمين خاطر يارگيری های او مقطعی بوده و پايدار نيست، دوست امروز او، دشمن فردايش است! و او در هر دوره مجبور است، دوباره در بين جريان های متنوع با مانورهای ائتلافي، امکان يارگيری های تازه را بيابد. و لاجرم علاوه بر نياز به حفظ اقتدار مطلق، همزمان ناچار به چرب کردن سبيل بخشی و حذف ديگری ست و توامان ناگزير به خلق اختلاف ها و تقابل های جديد عاطفی مردم با مسئولين وابسته و يا مخالف دارد.»
" ايجاد خلأ شناخت"
و «برای اين کار بايد به ايجاد خلأِ شناخت ها و برداشت ها از دوست و دشمن، ارزش و بی ارزشی و... بپردازد، تا تفاوت دريافت ها، به حساسيت های مذهبی و ملی و فرهنگی و... در پهنه ی کشور فراروئيده و واکنش های کور بالا رود؛ و بتبع آن: او بتواند عِرق و رگ ناسيوناليستی ـ مذهبی خام اغلب مردمان را بسادگی بدزدد، همانسان که تاکنون موفق بوده است. بهمين دليل آگاهانه به ابعداد سوژه های آسيب پذير توده ای می افزايد؛ اين نظام ولائي، تداوم حيات خود را پيگير با اين مانور ها و دسيسه های غير اخلاقی بسته، و توانسته است فرصت بدست بياورد، و هميشه بخشی از مردم کشور را در برابر بخش ديگر قرار داده و برای فردای خود نيروی تازه نفس بازتوليد کند.»
"ماجراجوئی"
و همچنين نگاه کنيم به سياست دشمنيزای خارجی و ديپلماتيک"نظام خود رای"از آغاز تا هم اکنون اش با غرب، که چگونه ساختار ولائی با ماجراجوئی ها در برانگيختن جنگ های منطقه ای بسود خود استعداد داشته و دارد و ديريست برای گسترش و حفظ اقتدار حکومت دينی خود، با هستی انساني، توان اقتصادی کشور، قمار کرده و بنيه ی عمومی ما را فلج و بخش بزرگی از آنرا ويران کرده است. نقش مخاطره آميز همين امروز او را ببينيد در ماجراجوئی های خاورميانه، حزب الله لبنان، حماس در فلسطين و جهاد اسلامي، تحريک شيعيان بحرين عليه بخش سني، و دخالت مستقيم در جنگ خانگی سوريه و همگامی او و اسد در نسل کشی مردم آن ديار را دريابيد! بيادمان بياوريم جوک های جنگ هشت ساله را: جنگ، جنگ تا پيروزی"راه قدس از کربلا می گذرد" چه تاوانی داشت؟!
"تحريک غرب"
و برای چنان اهدافي، دقت کنيم به ادا و اشتلم سران رژيم در برابر ناتو و تحريک و تشويق رسمی آنان به دخالت نظامی و جنگ و تحريم که اين ديوانگان ماليخوليائی هر روز به اشکال مختلف به آن آتش هيزم ريخته و عملن از آنان دعوت می کنند، کشور و مردم را هر چه زودتر توسط قوای قدرتنمند امپرياليست های خونخوار به قتلگاهی همچون عراق و ويرانه ای مثل افغانستان بدل کنند! و حالا: حتا پيش از آن فاجعه های احتمالي، نگاه کنيد که: "تلافی ناچيز" چنين ماجراجوئی ها در حال حاضر به چه قيمت گزافی برای مردم تهيدست رسيده است؟ و نتيجه کنونی آن: کشاندن ارزش پول کشور به کاغذ پاره شدن، زير ضرب رفتن مردم فقير و گرسنه بشلاق تحريم، کمبود کالا و تورم و گرانی و رکود بازار کار و سقوط توليد داخلی کشور که به تشديد تعطيلی کارخانه ها، بيکاری و به خانه خرابی هرچه بيشتر مزدبگيران انجاميده است.
"محاصره مردم توسط رژيم و غرب"
دسيسه رژيم و دول غرب برعليه مردم مفلوک موفق است و در پی اين محاصره های اقتصادی و قطع روابط بانکی و تجاري، مدام بر دامنه ی نبود کالاهای ضروری و طبعن قاچاق آنها افزوده می شود. اخيرين اين مصيبت مهلک به ته کشيدن اندوخته دارو و مخصوصن به نبود "داروهای درمانی ويژه" سرايت کرده و ايجاد بازار سياه قاچاق دارو نيز، بهمين دليل، رونق و رشد چشمگير يافته است. داروهائی که پيش از تحريم ها، اصولن خريد قيمت دولتی آنها برای بسياری از بيماران ندار که قريب به اتفاق مردم کشور ما را تشکيل می دهند، ميسر نبود، اينک تهيه ی آن داروهای"حياتی" در بازارهای سياه، برای اين بيماران فقير مطلقن قابل خريد نيست و بايد بميرند! علاوه بر آن در آينده ای نچندان دور، روزبروز تأمين "هر داروئی" غيرقابل دسترس تر خواهند شد.
"ايران و اسلام اتمی"
و همزمان هوشيارانه اين مقطع حساس کشورمان را دريابيم که به پرتگاه نابودی رسانده شده است. به مردم و دياری فکر کنيم که رهبرانش می خواهند زير علم و کتل ولايت، صاحب اقتدار سلاح های اتمی ـ اسلامی شود، کشور طاعون زده ای که هر آن می رود که بسوی يک جنگ ويرانگر و بسيار مبهم فاجعه بار نزديک شود. و سرآخر اينکه «بنظر می رسد: در اين شرايط، مردم ما هنوز به حد کافی بيدار نشده، و نمی دانند که چه خطر مهلکی آنان و کشورشان را تحديد می کند؛ و هنوز پی به مطامع پليد و پوشيده رهبران اين رژيم در داخل و خارج نبرده اند. آيا کشور ما با اين همه منابع فسيلي، جغرافيائی رنگين و طبيعت پربار آب و هوائي، نياز به تحصيل صنايع بسيار گران هسته ای دارد؟ کشوری که مردمان اش مفلوک اقتصادی اسلامی شده اند، می تواند و شايسته است با اين هزينه های سرسام آور راهی برای رشد صنايع داخلی و ايجاد کار نياز بيابد، اما مرغ رژيم فرسوده دينی هميشه يک پا دارد.
من در بخش دوم اين مقاله به نظرات و واکنش های عمومی مخالفان رژيم برای عبور، همکاری و يا اصلاح آن و پاسخ های جداگانه ی آنها به اين برهه سرنوشت ساز خواهم پرداخت.

ـ 18 آذر 1391

گفت وگو با دكتر حميد احمدى و كاوه بيات درباره اسناد تازه فرقه دموكرات

گفت وگو با دكتر حميد احمدى و كاوه بيات درباره اسناد تازه فرقه دموكرات

گفت وگو با دكتر حميد احمدى و كاوه بيات درباره اسناد تازه فرقه دموكرات
زواياى تاريك روشن مى شود
اسماعيل آزادى
در آستانه شصتمين سال بحث فرقه دموكرات و نجات آذربايجان هستيم. بحث هاى تاريخى در اين مورد، چه فراز و فرودهايى داشته است؟
بيات: مهم ترين ويژگى اين بحث در اين است كه در سنوات اخير على الخصوص تا پيش از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى، بخش عمده دانش و آگاهى ما از اين پديده، به گزارش هاى يكى از طرفين اين مناقشه محدود بوده است. يعنى از يك طرف، ما مقدار زيادى اسناد و گزارش هاى روزبه روز از تحولات جارى در آذربايجان در دست داريم كه توسط ارگان هاى دولتى مانند فرماندارى ها، وزارت دارايى و وزارت فرهنگ و… توليد شده است. اين گزارش ها تا پيش از چيرگى تشكيلات فرقه دموكرات، جنبه مستقيم داشتند و بعد كه دست ارگان هاى حكومت مركزى از آذربايجان كوتاه شد، جنبه غيرمستقيم و حاشيه اى پيدا كرد. اين يك وجه اسناد است كه از شكل گرفتن يك حركت و تشكيل يك حكومت خودمختار تا مراحل پايانى و فروپاشى را در بر مى گيرد، براى بازسازى تاريخى اين واقعه بسيار مهم هستند. از طرف ديگر در همين سو، ما گزارش هاى مقامات سياسى و نظامى متفقين به ويژه بريتانيا و آمريكا را داريم كه با دقت ونگرانى، تحولات اين حوزه را دنبال مى كردند.
گزارش روس ها چطور؟
بيات: گزارش شوروى ها يك اشكال عمده داشت و اينكه در تعيين و تبيين نيات دولت اتحاد شوروى در برپا داشتن اين حركت و همين طور نيات و اهداف مسكو در برچيدن اين حركت، خيلى ناقص بود. بيشتر روى حدس گمان حدس مى زدند، اما با فروپاشى اتحاد شوروى و بازشدن اسناد و آرشيوهاى بلوك شرق به تدريج، مجموعه گزارش هايى در اين زمينه در دسترس پژوهشگران قرار گرفت كه ميزان دخالت و اهداف روز به روز اتحاد شوروى را از اين حركت روشن مى كند. به ويژه در سال هاى اخير مخصوصاً با تلاش هايى كه در خود جمهورى آذربايجان صورت گرفته است، به ويژه كتاب هاى «دكتر حميل حسنلى» در مورد فرقه دموكرات ، در واقع اكنون گزارش هاى دقيق و مفصلى نه فقط از كم و كيف شكل گيرى فرقه دموكرات و ارتباط آن با سياست روز اتحاد شوروى، بلكه از ريز مكانيسم درونى اين تحول در اختيار ما قرار گرفته است كه اكنون امكان نزديك شدن به يك ارزيابى نسبتاً جامع از كل اين پديده را فراهم كرده است.
برخى از عناصرى كه امروز نيز فعالند، سعى مى كنند اين قضيه را به گونه اى پيش ببرند كه فرقه دموكرات آذربايجان واكنشى به ديكتاتورى رضاخان و يك امر داخلى و خودجوش بوده است. شما اين ادعا را چگونه تحليل مى كنيد؟
احمدى: اسناد جديد خيلى از نقاط تاريك و سئوال هايى را كه در ذهن تحليل گران و مورخان و روشنفكران ايرانى وجود داشته است، روشن مى كند. البته بايد به اين نكته توجه كنيد كه بخشى از اسناد ادبيات رسمى بوده كه در روزنامه ها نوشته مى شده است، مثل نوشته هاى آقاى «نجفقلى پسيان». بعضى از آنها نيز نگاه هاى رسمى و حكومتى به فرقه است. بخش ديگرى از اسناد و گزارش ها در بيان خود اين گروه ها از فرقه دموكرات گرفته تا بعضى از چپ گرايان ديگر مانند حزب توده بود. البته اين گزارش ها پر از شعارها و ابهاماتى بود كه روايت هاى كلان و معمولاً ايدئولوژيك ارائه مى دادند و در آنها، نكات تاريك زيادى وجود داشت كه بعد از فروپاشى اتحاد شوروى و حتى قبل از آن كه بحث هاى گلاسنوست و پروستوريكاى گورباچف شروع شد، اولين نشانه هاى اين ادبيات به دست همگان رسيد.
اين اسناد چه بود؟
احمدى: گرچه بعضى از روزنامه نگاران آمريكايى، گزارش هاى پراكنده و قديمى درباره كم و كيف قضيه و ابعاد داخلى آن منتشر مى كردند، اما در تحول اواخر دوره گورباچف، اولين كتابى كه چاپ شد، نوشته «ديويد نيسمان» به زبان انگليسى بود. شايد اين اولين افشاگرى و يا نخستين گشايش تاريخى بود. وى ظاهراً به جمهورى آذربايجان رفته بود و چون به زبان تركى آشنايى داشت بعضى از اين اسناد را در كتابش آورد. از جمله نيات شوروى و اينكه چطور تداركات فرستادند و نشرياتى مثل «وطن يولوندا» را چگونه منتشر كردند و… اين اولين جرقه اى بود كه تحليل گران فهميدند ابعاد دقيق خارجى فرقه دموكرات چه بوده است. پس از فروپاشى اتحاد شوروى، افشاگرى هاى ديگرى به طور پراكنده از طريق افرادى كه به ايران برگشتند، انجام شد. براى مثال كتابى كه آقاى شفايى در مورد افسران خراسان نوشت، (چون افسران خراسان نيز در اين قضيه درگير بودند) كه به يك سرى از ابعاد داخلى آن اشاره كرد، از جمله اين كه ماجراى از بين رفتن پيشه ورى براى ما معلوم شد. همچنين نوشته هاى دكتر جهانشاهلو كه خود از شخصيت هاى برجسته اين ماجرا بود منتشر شد و بسيارى از زوايا را روشن كرد. از جمله اسناد ديگرى كه ايرانيان پس از فروپاشى اتحاد شوروى از باكو به دست آوردند، خاطرات «سرگرد نوروزاف» است كه افسر اطلاعاتى ارتش سرخ بود كه بسيارى از نكات مهم را افشا كرده است.او نوشته است كه اين فرقه چگونه سازمان دهى شد و باقراف چه نقشه هايى در سر داشت. استالين چگونه با او تماس گرفت، چگونه تداركات انجام شد. حتى نكات بسيار مهمى درباره تدوين آيين نامه فرقه دموكرات و كم و كيف فعاليت هاى آنها در شهرهاى مختلف ايران را منتشر كرد كه بسيار افشاگرانه بود. خاطرات ديگرى مثل نوشته هايى كه با عنوان محاكمات «بى ريا» منتشر شد و يا بعضى از نوشته هاى پراكنده پيرامون دانشجويانى كه از طريق كردستان ايران و آذربايجان به شوروى برده شده بودند تا نخبگان آينده را تربيت كنند نيز چاپ شده اند.
آيا در اسناد گذشته اين صراحت وجود داشت كه استالين اين قضيه را پيگيرى مى كند؟
بيات: اسناد گذشته به تدريج به يك سطح بالاترى از روشن كردن مداخله شوروى ها رسيد.هم كارگزاران عمده اى از رهبران فرقه دموكرات از جمله دكتر جهانشاهلو يا سرگرد نوروزاف به عنوان يك مامور امنيتى عالى رتبه برداشت هاى خود از ابعاد اين مداخله را بيان كردند، ولى هنوز اسنادى در مورد مركز تصميم گيرى و جايى كه سياست ها را طرح، ديكته و اجرا كرد، موجود نبود.
برخى مى گويند فرقه دموكرات داراى زمينه هاى داخلى و ملى بوده است آيا اسنادى در اين مورد وجود دارد؟
احمدى: تفسير و تبليغات طرفداران اين جريان در گذشته و امروز بر داخلى بودن ماجرا است و سعى شده است از بعد بين المللى آن چشم پوشى شود، در حالى كه بعد بين المللى آن يك مسئله بنيادين است. مدافعان فرقه مى گويند اين جريان از داخل شكل گرفت، يك حركت اصيل بود و اتحاد شوروى تنها از آن بهره بردارى كرد. در حالى كه آنچه از نوشته هاى مختلف ايرانى و اهالى آذربايجان و چه گزارش هاى خارجى به دست آورديم نشان مى دهد كه گرچه در زمان رضاشاه، خيلى كارها كردند و بحث استبداد وجود داشته است، ولى نشانه اى در دست نيست كه حركت فرقه قبل از ورود اتحاد شوروى به ايران شروع شده باشد. يعنى حتى بعضى از نويسندگان در نوشته ها و خاطرات خود اظهار تعجب مى كنند كه به محض اينكه آذربايجان اشغال شد، شعارنويسى هايى بر در و ديوار تبريز مبنى بر «ستم فارس ها» آغاز شد كه خود اهالى تعجب مى كردند كه اينها چيست و نشانه اى ديده نمى شود كه استبداد رضاشاه منجر به شكل گيرى اين قضيه شده باشد. اسناد و بسيارى از گزارش ها نشان مى دهد كه اصولاً قبل از تشكيل اين جريان، مسئله اى وجود نداشته است. براى مثال، ديدگاه هاى خود پيشه ورى قبل از اين داستان، دال بر اين بوده كه چنين نگرشى در او وجود نداشته و فرقه به طور ناگهانى تشكيل شده است. البته يك زمينه سازى بوده كه با ورود اتحاد شوروى اين كار شروع شده است. به هر حال، اين حركت خاص سياسى كه با حمايت اتحاد شوروى آغاز شد، زمينه داخلى نداشت.
همانطور كه مى دانيد طرفداران اين جريان در تبليغات خود سعى مى كردند فرقه دموكرات آذربايجان را يك فرآيند خودجوش داخلى و ملى به تصوير كشند و اين كه استالين و شوروى ها بودند كه سعى كردند از اين فرآيند استفاده كنند. اين اسناد جديد چه تغييرى را در اين نگرش ايجاد مى كند؟
بيات: ببينيد! فروپاشى حكومت رضاشاه، تقريباً هيچ كس را ناراضى نكرد.

استبداد فوق العاده اى كه در زمان او وجود داشت و نارضايى گسترده اى كه بود، يكى از مسلمات تاريخ معاصر ايران است. آذربايجان هم مثل بسيارى ديگر از نقاط ايران و آذربايجانى ها هم مثل بسيارى ديگر از شهروندان، از اين دوره ناراضى بودند و از فروپاشى حكومت رضاشاه به عنوان فرصتى براى بازسازى ايران و احياى ارزش هاى مشروطه استقبال كردند. يعنى زمينه نارضايى از نظام گذشته در ساير نقاط ايران با شدت و ضعف وجود داشت، اما مسئله اى كه پيش مى آيد، ميزان خودجوش بودن اين ماجرا است. خودجوش بودن تا جايى كه نارضايى هست و اميد به تغيير وضعيت موجود و جلوگيرى از بازسازى يك حكومت آمرانه در ايران وجود دارد، كاملاً قابل پذيرش است، اما حركت هاى اوليه كه در آذربايجان بود در ساير نقاط هم وجود داشت. رشد و توسعه جمعيت هاى آزادى خواه و مشروطه طلب تقريباً مبين همين حركت ها است. ولى در آذربايجان، اين نارضايى از جايى كاناليزه و حتى وجين شد و يك جهت اساسى به آن داده شد كه به يك حركت قوى تبديل شد، در حالى كه اين پديده با سوابق امر مطابقت نداشت. مسئله «ستم فارس ها» موضوعى است كه مشخصاً در اين تبليغات مطرح مى شد و با بحث جعلى آذربايجان شمالى و آذربايجان جنوبى پيوند خورد.
و اينها مسائلى هستند كه ما سابقه آن را حتى با حركت هاى خودجوش اوليه بعد از شهريور ۲۰ نيز نداريم. يعنى كاملاً خلق الساعه بود؟
بيات: بله، اين وجه ماجرا كاملاً خلق الساعه بود. البته نارضايى ها خلق الساعه نبود، ولى كاناليزه كردن آنها در جهت تقابل قومى و طرح خواسته هاى قومى كاملاً خلق الساعه است. با اسناد جديدى كه آمده، از نقطه نظر سرمنشا و تاريخ شروع و مكانيسمى كه اتحاد شوروى براى اشاعه اين نوع ديدگاه ها مطرح كردند، قابل پيگيرى است. گروه هاى مخالف ديگرى وجودداشتند كه تمام آن ها سركوب شدند. تعداد زيادى روزنامه در پى تصميم دولت اتحاد شوروى براى شروع اين حركت بسته شد.
در كجا بسته شد؟
بيات: در تبريز. روزنامه هايى مثل «صداى آذربايجان» يا اتحاديه هاى كارگرى مثل اتحاديه اى كه «يوسف افتخارى» و «خليل آذر» ايجاد كرده بودند، توسط مقامات شوروى تعطيل شدند. تعداد زيادى از كسانى كه با اين حركت مقابله مى كردند، تهديد، دستگير، ربوده و اعدام شدند. اينها مسائلى است كه در كنار تحولات بايد به آنها توجه كرد. تا قبل از اين تصميم براى برپا داشتن يك حركت جدايى طلبانه در بسيارى از گفتارهاى رايج كسانى كه بعدها سردمدار اين برنامه شدند نيز نشانى از ستم فارس ها و دو نيمه شدن آذربايجان نبود. «بى ريا» مقالات زيادى درباره حزب توده قبل از تشكيل حزب دموكرات دارد. پيشه ورى روزنامه «آژير» را در مى آورد كه تمام شماره هاى آن در دسترس است، اما در هيچ يك از اينها نشانى از اين وجه جديد خلق الساعه نمى بينيم. اما شناسنامه آن با منتشر شدن اين اسناد براى پژوهشگران مشخص شده است.
فرآيند ايجاد فرقه دموكرات دقيقاً چه زمانى آغاز مى شود؟
بيات: بعد از رد تقاضاى روس ها براى امتياز نفت شمال تصميم براى برپا داشتن اين حركت اتخاذ شد. البته بعد از اشغال ايران و اعزام گسترده عناصر اطلاعاتى شوروى، زمينه سازى را با انتشار نشرياتى چون «وطن يولاندا» ايجاد موسسات و جمعيت ها آغاز كرده بود كه وجه گسترده و عمومى آن به صورت فرقه دموكرات تبلور پيدا مى كند.
اين زمينه سازى ها چگونه انجام شدند؟
احمدى: بسيارى از حركت هاى حزبى، سياسى يا مسلحانه در دوره معاصر دو مرحله بنيادى دارند: اول، تبليغات و آماده سازى براى توجيه حركت و دوم، مرحله اجرايى و عملياتى. در اين زمينه آن طور كه اسناد اوليه به خصوص اطلاعات سرگرد نوروزاف مى گويد، به محض اين كه ايران اشغال شد، عده اى از شرق شناسان و كسانى كه زبان آذرى بلد بودند آمدند، نشريه چاپ كردند و حدود ۴ سال زمينه سازى كردند تا ذهن مردم را آماده كنند و بگويند حكومت ديكتاتورى و يا پهلوى، حكومت فارس ها عليه آذرى ها است. اين زمينه  سازى علاوه بر «وطن يولاندا» و تبليغات وسيع از طريق شعرا، ادبا، نويسندگان و تماس هاى مختلف انجام مى گرفت. بعد از آن، مرحله عملياتى شامل اين دستورات بود كه فرقه بايد تشكيل شود. اينجا بود كه پيشه ورى را دعوت كردند. به نظر مى رسد كه قبل از آن، چنين تصميمى كه پيشه ورى در راس امور باشد گرفته نشده بود. البته اينجا يك نكته مبهم باقى مى ماند كه آيا تصميم تشكيل گروهى به نام فرقه دموكرات از سه، چهار سال پيش روى آن فكر مى شد يا بعد از اينكه ما امتياز نفت را نداديم، اين تصميم را گرفتند. نظر خود من اين است كه از همان زمان، يعنى ۱۹۳۸ (آن طور كه اطلاعات نشان مى دهد) شوروى ها در مسكو دست به تبليغات وسيعى عليه دولت ايران زدند كه ايران با آلمان ها ساخت و پاخت كرده اند. در واقع مى  خواستند نظر متفقين را عليه ايران بسيج كنند. اين نيز يك زمينه سازى بود، زيرا استالين فرصتى را ديد كه در آينده با تضمين حكومت مركزى بتواند جريان شورايى كردن كشورها را دنبال كند.بعد كه مسئله اتحاد با چرچيل مطرح شد، اين فكر زمينه عملى به خود گرفت و دستورات عملياتى صادر شد. در واقع طبق اسناد، دستور تاسيس فرقه در خرداد و تير صادر شد. دقت كنيد كه فرقه در شهريور شكل گرفت.
پيشه ورى هنگام صدور دستور كجا بود؟
احمدى: پيشه ورى تا آن زمان در تهران بود، بعد از آن احضار شد. به احتمال قوى و حتى صددرصد خود پيشه ورى هم در جريان اين قضايا نبوده و شايد اعتقادى هم نداشته است. در روزنامه آژير كه روزنامه رسمى پيشه ورى بود، هيچ نشانى از اين حركت قومى كه فارس چه كار مى كند و يا زبان تركى و… ديده نمى شود. اكثر بحث هاى او سوسياليسم و ديدگاه هاى ماركسيستى بود. اين نشان مى دهد كه قضيه ناگهانى بوده است.
بيات: در تاييد يكى از نكاتى كه دكتر احمدى در پيشينه اين جريان گفتند، مى خواستم قرارداد بين تروپ و مولوتف را كه در سال ۱۹۳۹ منعقد شد، خاطرنشان كنم.در اين قرارداد كه يك نوع تقسيم استراتژيك بين آلمان و اتحاد شوروى بود، اسناد آن هم منتشر شده است، تمايل اتحاد شوروى به مرزهاى جنوبى خودش و نوعى حوزه نفوذ قائل شدن از طرف آلمان ها نيز به رسميت شناخته شد.
يعنى روس ها از همان موقع در تدارك گسترش نفوذشان بودند كه در آن مرحله به توافقشان با آلمان ها اتكا داشتند اما بعد كه حمله آلمان به اتحاد شوروى پيش آمد، اين تمايل خود را در ائتلاف با متفقين آمريكايى و انگليسى قرار دادند. يعنى احتمالاً ردى از اين برنامه ريزى را در توافق با آلمان ها مى توانيم ببينيم.
•در اسنادى كه در مورد همكارى حزب توده با حزب دموكرات آذربايجان وجود دارد، توده اى ها خيلى بازى گرفته نشدند. آيا خود توده اى ها تمايلى نسبت به فرقه دموكرات آذربايجان از خود نشان ندادند؟ يا قضيه به شكل ديگرى بوده است؟
بيات: همانطور كه تحقيقات پيشين و همچنين خاطرات منتشر شده از حزب توده نشان داده است، حزب توده تقريباً با تشكيل فرقه دموكرات، در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت.
يعنى از ابتدا به دليل منافع تشكيلاتى، مخالف اين امر بود و به نوعى، تشكيل فرقه دموكرات را كه با ادغام تشكيلات حزب توده در آذربايجان توام شد، به نوعى برنتافت و نارضايتى خود را هم ابراز كرد و فرقه دموكرات را رقيب تشكيلاتى خود مى دانست. اين چشم و همچشمى تشكيلاتى در آغاز وجود داشت، ولى نكته مهمى كه بايد درنظر گرفته شود اين است كه بعدها با فرامينصريحى كه اتحاد شوروى به خصوص از طريق كامبخش منتقل كرد، اين نارضايتى اوليه كاملاً از بين رفت و در مراحل بعدى، به عنوان بازو و همراه فرقه دموكرات در تمام مراحل پيش رفت.
«يرواند آبراهاميان» در تحقيقاتى در اين زمينه، با ريشه يابى منشاء حزبى و قومى سران حزب توده و سران فرقه دموكرات سعى كرد به يك تحليل جامعه شناختى از اين اختلاف نيز برسد كه بحث جالبى است و مى تواند مورد توجه قرار بگيرد، ولى همانطور كه اشاره كردم، اين نارضايتى، كوتاه مدت بود و با توجه به همسويى گسترده اى كه حزب توده با اتحاد شوروى داشت، در مراحل بعدى هيچ خللى در كار ايجاد نكرد. فرقه دموكرات كار خود را مى كرد و حزب توده نيز در مركز از تمام اقدامات فرقه دموكرات پشتيبانى مى كرد.
انتشار اين سه سندى كه در نشريه «گفت وگو» چاپ شد، چه تاثيرى در فرآيند تاريخ نگارى در مورد فرقه دموكرات آذربايجان ايجاد خواهد كرد؟
احمدى: با بحث هايى كه شد، مى توان حدس زد كه زواياى تاريك مسئله تا حد زيادى روشن شده است. يعنى در تحليل نهايى، گرچه زمينه هاى نارضايتى در آذربايجان و همه ايران بوده است، ولى اين را نبايد تماماً به مسائل داخلى منسوب كرد، زيرا اين بخشى از بازى استراتژيك جهانى بود. زيرا ما نشانه هاى اوليه آن را ديده بوديم. در سال ۱۹۲۰ هم اسناد جديد انتشار يافته اتحاد شوروى در زمينه گيلان باعث افشاگرى هاى زيادى شد. نوشته هاى «مويسى پرسيتس» كه ترجمه هم شد آنها مى خواستند در زمان ميرزا كوچك  خان چنين بهره بردارى اى را بكنند. ولى به دليل اشتباهاتى كه مرتكب شدند و شرايط زمانى، اين كار صورت نگرفت.
در واقع، فرقه دموكرات آذربايجان مى خواست ادامه حركت گيلان در آن منطقه باشد؟
احمدى: بله. به نظر من، اينطور بود، زيرا شوروى ها احساس كردند در شرايط نوين نظامى جهانى، اين فرصت ها را دارند. چون بازيگر اصلى رقيب، يعنى بريتانيا و آمريكا به دليل مقابله با هيتلر روابط خوبى با اتحاد شوروى پيدا كرده بودند.
به نظر من، اين پديده را بايد در چارچوب جنگ سرد و ايدئولوژى ماركسيسم-لنينيسم دنبال كرد. خاطرات بعضى از ايرانيان درگير در اين قضيه، مثل «صفرخان قهرمانى» را در كنار اسناد جديد باز يافته قرار دهيد، مى بينيد كه با هم مى خواند. براى مثال، فرض كنيد فرقه يك تشكيلاتى درست كرد به نام «فدائيان» كه افرادى غير از كادرهاى وفادار شناخته شده بودند. آنها روستاييان، فقرا و افراد تحت ستم فئودال ها و ديگران را مسلح كردند و در حركت هاى خود از آنها استفاده مى كردند. صفرخان در خاطراتش مى گويد: «ما اصلاً اطلاعى نداشتيم و به فرض به ما مى گفتند كه شما الان به جنگ فلان فئودال مى رويد در حالى كه نمى دانستيم اين جنگ در پادگان رضاييه است.» يعنى آنها خبر نداشتند. يكى از بندهاى همين اسناد، بحث واگذارى زمينو تشكيل چنين نيروهايى را نشان مى دهد. يعنى در داخل خيلى ها اصلاً متوجه مسئله نبودند. يكى از اسناد بسيار مهمى كه منتشر شده است، خاطرات آيت الله «ميرزا عبدالله مجتهدى» بود كه بسيار تكان دهنده است. ايشان به صراحت مى گويد: «اين حكومت (حكومت فرقه) در قلوب اهالى جاگير نشده است و قبول عامه ندارد. سهل است كه منفور هم هست.» يعنى مردم آذربايجان به رغم بحث هايى كه بود و ستم رضاشاهى، اين فرقه را نمى پذيرفتند و تفسير قومى نمى كردند.آيت الله مجتهدى مى گويد: «گذشته از منفوريت حكومت فرقه، عامه مردم آن را قابل دوام نمى دانند و آن را مثل يك حادثه ناگوار، موقتى تلقى مى نمايند.» اولين خاطرات را در روزهايى نوشته كه فرقه در اوج قدرت بوده است.
كما اينكه بعد از ورود ارتش ايران به آذربايجان، مردم خيلى با ارتش همكارى و هميارى كردند تا فرقه متلاشى شد.
احمدى: بله. بسيارى از گزارشگران مثلاً يك خبرنگار آمريكايى گفته بود: «قبل از اينكه ارتش وارد شود، خود اهالى آذربايجان، تبريز و شهرهاى مختلف، ريختند و انتقامشان را از اين فرقه و اذيت و آزار آنها گرفتند و حتى برخى وابستگان آنها را كشتند و خونريزى هايى صورت گرفت و وقتى ارتش آمد، مردم اوضاع را آرام كرده بودند.»خاطرات سرگرد نوروزاف نيز اين را نشان مى دهد. خاطرات مجتهدى نشان مى دهد كه مردم چطور براى انتقام از اين فرقه منتظر بودند. وى مى گويد: «به محض اينكه نشانه هاى خروج سرباز هاى شوروى پديدار شد، مردم به خيابان ها ريختند و اصلاً خبرى از ارتش نبود.» اگر ستم داخلى بود و مردم احساس قومى به اين موضوع داشتند، از اين موضوع دفاع مى كردند، ولى مردم قبل از رسيدن ارتش از آنها انتقام جويى كرده بودند زيرا حس كرده بودند و مى دانستند كه فرقه يك پديده خارجى است. اسناد فراوانى در باب نارضايتى گسترده مردم از اين فرقه وجود دارد. براى مثال اعدام هايى كهصورت گرفت از جمله، يك روحانى به نام «موسى خان» را كه حكم جهاد عليه خارجى ها داد، كشتند و بسيارى را از بين بردند. روزنامه هاى ملى را بستند و صداها را خاموش كردند. آقاى مجتهدى در جايى مى گويد به رغم ۵-۴ سال تبليغاتى كه كردند و فارس ها و زبان فارسى را تحميلى دانستند، اما دكه اى در تبريز بود كه راديو بى بى سى فارسى را پخش مى كرد و بسيارى از مردم دور آن جمع مى شدند. مدتى بعد فرقه متوجه شد اين يك مشكل است كه مردم جمع مى شوند و به اخبار گوش مى دهند تا بفهمند چه خبر است. بنابراين آن دكه رابستند.
آقاى بيات! همان طور كه مى دانيد، انتشار اين اسناد مى  تواند تغييراتى را در تاريخ نگارى درباره فرقه دموكرات ايجاد كند. شما فكر مى كنيد اين اسناد تا چه حد اهميت دارند؟
بيات: دسترسى پژوهشگران به اسناد و آرشيوهاى مسكو و باكو يك تحول عمده به وجود آورده است. غير از آن چند پايان نامه نيز الان در دانشگاه هاى آمريكا در مورد اين قضيه تحقيق نشده و بعضى از آنها نيز در آستانه انتشار قرار گرفته اند، مهمترين نمونه هايى كه ما از اين اسناد داريم، در تحقيقات دكتر جميل حسنلى متبلور شده است كه در فاصله سال هاى ۸۹ _ ۱۹۸۷ دو كتاب عمده را در باكو به زبان تركى منتشر كرد كه تاكيد اصلى ما نيز روى همين نكته است. حتى اسنادى كه در نشريه گفت وگو هم تجديد چاپ شد، اسنادى است كه به لطف ايشان به مركز مطالعات جنگ سرد واشينگتن تحويل داد و ترجمه شد كه در اينجا از آنها استفاده شد. گزارش دكتر حسنلى از اسناد جديد را مى توان تحت چند عنوان خلاصه كر
اول، يك كالبدشناسى دقيق از يك مداخله، يعنى دلايل تصميم گيرى، جزئيات تصميم، نحوه اجراى آن، بر چيده شدن اين تشكيلات، تعداد عناصر درگير، دپارتمان هاى مربوط مخصوصاً كا.گ.ب اتحاد شوروى و شخص باقراف (دبيركل حزب كمونيست آذربايجان) در اين اسناد منعكس شده است. موضوع ديگرى كه گوشه هايى از آن در اين اسناد منعكس شده، سركوب عناصر مخالف در آذربايجان است. يعنى اين كار هم بدون مقاومت نبود. در تدارك امر، تعداد زيادى از جرايد و افراد سركوب و مجازات شدند و تحت تعقيب قرار گرفتند و حتى از آذربايجان رانده شدند تا اين برنامه بتواند پيش برود. جزئياتى از اين امر در اين اسناد منعكس شده است. مرحله ديگرى كه مطرح مى شود، پايان دادن به نوعى از افسانه   هاى رايج در اين زمينه است. فرقه دموكرات آذربايجان و طرفداران آن هميشه مطرح كرده اند كه پيشه ورى در چارچوب تماميت ارضى ايران حركت مى كرد. خود فرقه دموكرات نيز در تبليغاتش _ چه در آن زمان و چه در مراحل بعد _ روى اين نكته تاكيد مى كرد، در حالى كه اسناد جديد نشان مى دهند كه در يك مرحله از اين تحولات در دى ماه ۱۳۲۴ طرحى از سوى سران فرقه دموكرات با حمايت باقراف براى جدايى كامل آذربايجان تسليم مقامات مسكو شد كه مورد موافقت قرار نگرفت.
مسئله مهم ديگر كه در صحبت قبلى هم اشاره شد، نقش حزب توده در حمايت از فرقه دموكرات است و به رغم ناراحتى هاى اوليه در زمستان سال ۱۳۲۴ به سران فرقه دموكرات و مع الواسطه به مقامات اتحاد شوروى پيشنهاد مى دهد كه با حمايت همديگر كودتا كنيم و كل كار را تمام كنيم. يعنى بعضى از سران حزب توده مخصوصاً «عبدالصمد كامبخش» تا اين حد در ماجراجويى ها پيش مى رفتند. بحث ديگرى كه در اين اسناد وجود دارد، اختلاف داخلى خود مقامات اتحاد شوروى است. يعنى مقامات ديپلماتيك مخصوصاً سفارت اتحاد شوروى در تهران اصولاً نسبت به اين ماجرا حساس بودند و با بدبينى به آن نگاه مى كردند و دائماً تنش بين كا.گ.ب آذربايجان شوروى كه مجرى اين اوامر در آذربايجان بود و همچنين مقام هاى سفارت كه در تهران مستقر بودند، ديده مى شود كه از نقطه نظر تاريخى جالب است. نكته ديگرى كه در اين زمينه مى توان به آن اشاره كرد پيگيرى اختلافات قديمى حزب كمونيست است. براى مثال، «سلام اللهجاويد» كه يكى از كارگردانان اين ماجرا بود، با باقراف اختلاف و نسبت به او سوءظن داشت كه اين سوءظن به دوره اوليه فعاليت هاى كمونيستى در ايران برمى گردد. شما مى بينيد كه اين سوءظن ادامه پيدا مى كند و بر مناسبات داخلى فرقه دموكرات سايه مى اندازد. بحث ديگرى كه در حاشيه اين اسناد مطرح مى شود، كه در اسناد داخلى نيز گزارش هاى زيادى از آن داريم، اختلافات بين فرقه دموكرات آذربايجان و مقامات حكومت خودمختار مهاباد است. آنها بر سر حوزه   هاى تقسيم قدرت و جاهايى كه مرز كرد و ترك قابل تفكيك نيست، اختلاف دارند كه در بعضى از جاها نيز به رويارويى و مبارزه مسلحانه با يكديگر منجر مى شود.
اين اسناد در مورد كردستان چه مى گويند؟
بيات: در كردستان، زمينه محلى چيرگى دستگاه هاى امنيتى و اطلاعاتى اتحاد شوروى به اندازه اى كه در آذربايجان فراهم بود، وجود نداشت. چون از ابتدا، حزب كمونيست جمهورى آذربايجان نظرى خاص به اين حوزه (آذربايجان) داشت، اما در حوزه كردستان حضور مستقيم ماموران شوروى و در نتيجه، چيرگى نسبت به جرياناتى كه در آنجا تحت رهبرى «قاضى محمد» صورت مى گرفت، خيلى سطحى بود. بنابراين ماهيت ماجرا و نحوه پيشرفت برنامه ها در كردستان متفاوت از جريان آذربايجان بود.
احمدى: يكى از بندهاى اسناد جديد، به اين قضيه اشاره مى كند و مى گويد: «در ميان كردهاى ساكن شمال ايران، براى جذب آنها در يك جنبش جدايى طلب كه يك ناحيه خودمختار كرد را تشكيل دهد، اقدامات مناسب را صورت دهيد.»تحولاتى كه در آنجا رخ داده است نيز با سند مى خواند. «ديويد نيسمان» در كتاب خود مى نويسد: باقراف، روساى قبايل و شخصيت هاى كرد ايران را به باكو دعوت مى كند كه دومين دعوت به باكو است. در اين دعوت دوم كه قاضى محمد نيز حضور دارد، در بحث هايى كه مى شود، باقراف مى گويد: ما مى خواهيم كارهايى درآذربايجان بكنيم و دستور مى دهد حزب كومله را كه قبلاً تشكيل شده بود، منحل و به حزب دموكرات تبديل شود. اين افراد وقتى برمى گردند، چند روز بعد حزب كومله رسماً منحل مى شود و به حزب دموكرات كردستان تبديل مى شود تا شباهت اسمى با فرقه دموكرات آذربايجان وجود داشته باشد. در واقع، قضيه كردستان، فرعى بود و آنها به نوعى، كردستان را قربانى اين قضيه كردند.در بعضى از خاطرات آمده است كه پيشه ورى از كردها و قاضى محمد دعوت كرد كه به تبريز بيايند. خاطرات مى گويد كه معلوم بود اين حرف ها ديكته مى شود. يعنى شورو ى ها به آن افراد مى گويند و آن افراد براى كردها بازگو مى كنند. وقتى «قوام» فرقه را به تهران دعوت كرد، از كردها دعوت به عمل نياورد. اين موضوع نشان مى دهد كه كردها قربانى شدند و خودشان هم احساس مى كردند كه بازيچه قرار گرفته اند.
اسناد در مورد كومله چه مى گويند؟
بيات: اصولاً در تلقى سنتى مقامات شوروى از تحولات كردستان، هميشه يك نكته منفى ديده مى شود. يعنى از دهه ۱۹۲۰ به بعد، مخصوصاً زمانى كه كردها _ چه در تركيه و چه در عراق _ جهتى مخالف تركيه گرفتند كه متحد شوروى آن دوره محسوب مى شد. در واقع حركت هاى كردى هميشه به نوعى به حركت هاى انگليسى تعبير مى شد و اصولاً تا مراحل بعدى جنگ سرد كه مخصوصاً با پناهندگى «ملامصطفى بارزانى» به اتحاد شوروى، زمينه نزديكى بيشترى پيش آمد مسئله «خلق كرد» در پرانتز بود، اما پس از آن، جايگاهى در سياست جنگ سرد پيداكرد، زيرا تا قبل از آن، اتحاد شوروى نسبت به كردها و سياست هاى كردى نظر مساعدى نداشت.
اكنون افراد و جريان هايى وجود دارند كه سعى مى كنند با توجه به اين پيشينه حركت هايى را صورت دهند. به نظر شما، اين جريان  ها چه اهدافى را دنبال مى كنند؟
بيات: مقدار زيادى از اين تحركات و تبليغات، از سرناآگاهى است. مخصوصاً در جريان انقلاب كه با زير سئوال بردن تاريخ گذشته ايران خيلى از نكات مورد جرح و تحريف قرار گرفته است و اصولاً ما روايت ديگران را به صورت غيرانتقادى پذيرفته ايم. ولى متاسفانه كار چندانى براى نشان دادن نادرستى اين روايت صورت نگرفته و به همين دليل به نوعى باور پيش پا افتاده يا عمومى تبديل شده است. من تصور مى كنم اگر كار تاريخى جديد صورت بگيرد و آگاهى   هاى تاريخى نشر پيدا كند (كما اينكه اين اتفاق در حال افتادن است و نسل جديد پژوهشگران ايرانى به طور جدى تر به اين مسائل نگاه مى كنند و صرفاً باورهاى پيشين را تكرار نمى كنند) زمينه آن زايل مى شود، ولى در كنار آن، گروه هايى هستند كه به صورت سيستماتيك و بدون توجه به داده هاى تاريخى، حرف خودشان را تكرار مى كنند. حرفى كه از همان سال هاى ۲۴ _ ۱۳۲۳ در مقدمات تشكيل فرقه دموكرات شكل گرفت، فرموله شده است و هنوز هم ادامه دارد و جريان   هاى بين المللى هم مانند سال هاى جنگ جهانى دوم، پشت اين ماجرا هستند. نيروهايى كه در جهت تشديد نارضايتى ها در ايران و فرآهم آوردن زمينه مداخله خارجى تلاش مى كنند، هنوز هم فعال هستند، البته آن زمان، روسيه مشترى آن بود، ولى الان متاسفانه مشترى هاى جديدى (مثل بعضى از دولت هاى غربى و يا اسرائيل و متحدان منطقه اى آنها) روى آن كار مى كنند و به نظر من، حساب اين گروه از حساب كسانى كه از روى ناآگاهى اين مسائل را تكرار مى كنند، جدا است.
احمدى: حركت هاى كنونى زمينه نارضايتى هاى عمومى مانند مشكلات اقتصادى، فرهنگى، جوانان و… را در برمى گيرد. منهاى نگرش خاص بعد ز انقلاب كه به مسئله مليت كم بها داده شد و اين بستر را فراهم كرد كه گفتمان سابقى كه با آن كم و كيف شكل گرفته بود، (مبتنى بر ستم قومى يا محكوم كردن هويت ايرانى يا هويت ملى به عنوان پديده هاى خارجى) در اين فضا كمك كرد كه آن گفتمان انحرافى شروع به بازسازى خود كند.
سرنوشت پيشه ورى چه شد؟
احمدى: به رغم شايعاتى كه مى گويد پيشه ورى در اتحاد شوروى به قتل رسيد، دكتر «حسن نظرى» (غازيانى) از افسران خراسان كه درگير اين ماجرا بوده، در كتابش ثابت كرده كه پيشه ورى به قتل نرسيده است. پيشه ورى پس از فرار از ايران وقتى به همراه «قلى اف» يكى از مقامات شوروى، «غلام يحيى دانشيان» و راننده اى به نام «ملكيان» پس از ۲۴ ساعت بى خوابى، ساعت ۶ صبح، در هوايى مه آلود از كى روف آبادى به سوى «يولاخ» حركت مى كنند، خودرو آنها با ديوار يك پل برخورد كرد و پيشه ورى از ناحيه سر مجروح شد و در بيمارستاندرگذشت. لذا اين حادثه كاملاً اتفاقى بوده است.
via گفت وگو با دكتر حميد احمدى و كاوه بيات درباره اسناد تازه فرقه دموكرات.