۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه
حکومت « وقاحت » نه حکومت « ولایت »
حکومت « وقاحت » نه حکومت « ولایت »
رضا علیجانی
من رفیقم ، رهگشایم ، با ب بگشا ؛ نزد من آ
صبر صابر هم تمام شد. هدی هم نزد او رفت . پیش عزت و هاله اش.
خبر دهشتناک بود. اول باورم نمیشد. تلفنی به یکی از نزدیکانش زدم.آرام بود و گفت ما هیچ چیز نمیدانیم.در راه بیمارستان بود.تلفن بعدی در سردخانه بود.هنوز ندیده بود. گریه میکرد و نگران . تلفن سوم دیگر جواب نمیداد. تلفن چهار م را همراهش گرفت و با اشک وناله خبر را تایید کرد .
ناله را هر چند میخواهم که پنهانی کشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن
ما در ایران شاهد حکومت وقاحتیم ؛ نه ولایت.
هر فرد زندان رفته ای ، هر مسئول زندانی ، هر نیروی امنیتی و بازجو و شکنجه گری میداند که دو جا جان زندانی به شدت در خطر است و ممکن است دیالیز شود. یکی زندانی که کابل میخورد و دیگری زندانی که اعتصاب غذا میکند.
هدا صابر بیست و چهار ساعت بوده که درد کشیدن اش را به مسئولان زندان اطلاع داده بود. به جای آنکه خود آنها او را تحت نظر بگیرند.
آن ها هدی را اعدام کردند.
حکم اعدام به صورت نامرئی در مورد او اجرا شد.چراکه خطر مرگ برای زندانی در حال اعتصاب بسیار جدی است. این یک امر بسیار معمولی و پیش پا افتاده ای است که همه زندانیان و زندانبانان با تجربه آن را میدانند.
آنها خواستند از شر هدی خلاص شوند.همچنین از شر اعتصاب غذا کنندگان که نمونه عبرتی باشد برای شان.
دفعه آخری که پس از دوسال میخواستند آزادمان کنند سربازجو به ما گفته بود این تهدید را. او گفت از نظر دوستان ما شماها سیاه شده اید ( اصلاح ناپذیر ) این دفعه دیگر بازداشتتان نمیکنیم. همان بیرون با شما برخورد میکنیم. ماهرسه از این جمله پیام تهدید به مرگ را فهمیده بودیم.وفکر میکردیم باز زندان برای مان شاید جای امن تری باشد.
اما این حادثه نشان داد که آن تهدید حالا به اجرا درآمده است. اعدامی نامرئی با واگذاشتن زندانی به خودش و نبردنش به بهداری.
جان آدمیزاد برایشان بی ارزش است. بارها این را تجربه کرده ایم. بار آخر یکی از دوستان اعتصاب غذا کرده بود ، اعتصاب تر. مسئول زندان سپاه یا دو الف اوین به حیاط زندان آمد.فکر کریم برای دیدن زندانی اعتصاب کرده آمده است. بعد متوجه شدیم برای رسیدگی به لوله فاضلابی که در حیاط بود و مشکل پیدا کرده بود ؛ آمده است. جان آدمیزاد بی بها تر از لوله فاضلاب.
دوستمان اعتصاب ترش را به خشک تبدیل کرد در اعتراض . ظرف دو روز اعتصاب تر و یک روز خشک ، هشت کیلو وزن کم کرد.بهداری چسبیده به حیاط مان بود. آن موقع نمی خواستند انگار بکشند. فرد اعتصابی را روزی دو ، سه بار بهداری میبردند و وزن و فشارش را کنتر ل میکردند و روز سوم تقریبا از زندان بیرونش انداختند به عنوان مرخصی. خواسته اش هم فقط دارو بود نه چیز دیگر که زندان اذیتش میکرد در دادن آن. گفتند برو و خودت دارویت را تهیه کن.
اما این بار انگار از مراقبت خبری نبود. واین یعنی میخواستند هدی برود تا آخر خط.
مدتی پیش هم هدی میخواست اعتصاب کند. مهندس سحابی گفت بگویید نکند . من هدی را میشناسم میرود تا آخر خط . آنها هم رسیدگی نمیکنند و هدی خواهد مرد.
وحالا که پدرمان نبود ، این پیش بینی او اتفاق افتاد.
ماموران امنیتی نه تنها ازاو مراقبت نکردند ، بلکه از رسیدن پیام شخصیت های سیاسی هم فکر مان که از هدی خواهان پایان دادن اعتصابش بودند ، به وی خودداری کردند.
روز قبلش هم خانواده سحابی ( زری خانم همسر صبور و فداکار مهندس سحابی و آقای شامخی همسر زجر کشیده هاله ) بدنبال تقاضا از هدی برای اتمام اعتصابش بودند.
اما ماموران امنیتی که چند روز دور خانواده سحابی و پیکر عزت و هاله بودند این بار انگار نه انگار. من با روحیه و اخلاقی که از هدی سراغ دارم مطمئنم اگر خبر این تقاضاها به او میرسید به اعتصابش پایان میداد.
این هم خود دلیل و سند دیگری برای اعدام نامرئی هداست.
آن ها هم هدی را میشناختند. و از صداقتش و مداومتش و پایداری اش بر آنچه گفته و وعده داده بود خبر دار بودند. میداسنتند او تا آخر خط خواهد رفت. آخر خط معرفت و مرام و قول و وفا.
چه غم بار است این خرداد. اگر در 16 آذر 32 ملت ما سه شهید دانشجو را در پای کودتای 28 مرداد قربانی داد؛ حالا هم در این خرداد سه قربانی در پای کودتاگران انتخابات 88 داده ایم ؛ عزت سحابی به خاطر زجری که در این سالیان کشید زجر کش شد و دعایش برای مرگ تحقق یافت. هاله تحت فشار و ضربات شوک آور قوم وحشی شهید شد و حال هدای عزیز نیز وامش را کنار جام بگذاشت ورفت. بس نیست این همه قربانی در این خرداد خونین و پرحادثه. بس نیست خون های ندا و سهراب و کیانوش و ده ها کشته به ظلم دیگر.
در ایران شاهد حکومت وقاحتیم ، نه ولایت.
حکومت از حکومت کردن بر دلهای مردم ناامید شده و یزید وار تنها میخواهد بر سرهای آنها حکومت کند.
اما آگاهی و اراده مردمان و سنتهای خدایی تاریخ نشان داده که این توهم و رویا دیر ی نمی پاید.واشک و آه مردم سینه هارا به تنگ می آورد و تبدیل به فریاد میشود.
هاله هنگام شکستن سرش در میدان بهارستان پر خاطره این نوشته را بالای سرش گرفته بود:
شاه صدای مردم را دیر شنید.
واین پیام هر سه قربانی خرداد ماه ما در پای کودتاگران 88 است..
رضا علیجانی
من رفیقم ، رهگشایم ، با ب بگشا ؛ نزد من آ
صبر صابر هم تمام شد. هدی هم نزد او رفت . پیش عزت و هاله اش.
خبر دهشتناک بود. اول باورم نمیشد. تلفنی به یکی از نزدیکانش زدم.آرام بود و گفت ما هیچ چیز نمیدانیم.در راه بیمارستان بود.تلفن بعدی در سردخانه بود.هنوز ندیده بود. گریه میکرد و نگران . تلفن سوم دیگر جواب نمیداد. تلفن چهار م را همراهش گرفت و با اشک وناله خبر را تایید کرد .
ناله را هر چند میخواهم که پنهانی کشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن
ما در ایران شاهد حکومت وقاحتیم ؛ نه ولایت.
هر فرد زندان رفته ای ، هر مسئول زندانی ، هر نیروی امنیتی و بازجو و شکنجه گری میداند که دو جا جان زندانی به شدت در خطر است و ممکن است دیالیز شود. یکی زندانی که کابل میخورد و دیگری زندانی که اعتصاب غذا میکند.
هدا صابر بیست و چهار ساعت بوده که درد کشیدن اش را به مسئولان زندان اطلاع داده بود. به جای آنکه خود آنها او را تحت نظر بگیرند.
آن ها هدی را اعدام کردند.
حکم اعدام به صورت نامرئی در مورد او اجرا شد.چراکه خطر مرگ برای زندانی در حال اعتصاب بسیار جدی است. این یک امر بسیار معمولی و پیش پا افتاده ای است که همه زندانیان و زندانبانان با تجربه آن را میدانند.
آنها خواستند از شر هدی خلاص شوند.همچنین از شر اعتصاب غذا کنندگان که نمونه عبرتی باشد برای شان.
دفعه آخری که پس از دوسال میخواستند آزادمان کنند سربازجو به ما گفته بود این تهدید را. او گفت از نظر دوستان ما شماها سیاه شده اید ( اصلاح ناپذیر ) این دفعه دیگر بازداشتتان نمیکنیم. همان بیرون با شما برخورد میکنیم. ماهرسه از این جمله پیام تهدید به مرگ را فهمیده بودیم.وفکر میکردیم باز زندان برای مان شاید جای امن تری باشد.
اما این حادثه نشان داد که آن تهدید حالا به اجرا درآمده است. اعدامی نامرئی با واگذاشتن زندانی به خودش و نبردنش به بهداری.
جان آدمیزاد برایشان بی ارزش است. بارها این را تجربه کرده ایم. بار آخر یکی از دوستان اعتصاب غذا کرده بود ، اعتصاب تر. مسئول زندان سپاه یا دو الف اوین به حیاط زندان آمد.فکر کریم برای دیدن زندانی اعتصاب کرده آمده است. بعد متوجه شدیم برای رسیدگی به لوله فاضلابی که در حیاط بود و مشکل پیدا کرده بود ؛ آمده است. جان آدمیزاد بی بها تر از لوله فاضلاب.
دوستمان اعتصاب ترش را به خشک تبدیل کرد در اعتراض . ظرف دو روز اعتصاب تر و یک روز خشک ، هشت کیلو وزن کم کرد.بهداری چسبیده به حیاط مان بود. آن موقع نمی خواستند انگار بکشند. فرد اعتصابی را روزی دو ، سه بار بهداری میبردند و وزن و فشارش را کنتر ل میکردند و روز سوم تقریبا از زندان بیرونش انداختند به عنوان مرخصی. خواسته اش هم فقط دارو بود نه چیز دیگر که زندان اذیتش میکرد در دادن آن. گفتند برو و خودت دارویت را تهیه کن.
اما این بار انگار از مراقبت خبری نبود. واین یعنی میخواستند هدی برود تا آخر خط.
مدتی پیش هم هدی میخواست اعتصاب کند. مهندس سحابی گفت بگویید نکند . من هدی را میشناسم میرود تا آخر خط . آنها هم رسیدگی نمیکنند و هدی خواهد مرد.
وحالا که پدرمان نبود ، این پیش بینی او اتفاق افتاد.
ماموران امنیتی نه تنها ازاو مراقبت نکردند ، بلکه از رسیدن پیام شخصیت های سیاسی هم فکر مان که از هدی خواهان پایان دادن اعتصابش بودند ، به وی خودداری کردند.
روز قبلش هم خانواده سحابی ( زری خانم همسر صبور و فداکار مهندس سحابی و آقای شامخی همسر زجر کشیده هاله ) بدنبال تقاضا از هدی برای اتمام اعتصابش بودند.
اما ماموران امنیتی که چند روز دور خانواده سحابی و پیکر عزت و هاله بودند این بار انگار نه انگار. من با روحیه و اخلاقی که از هدی سراغ دارم مطمئنم اگر خبر این تقاضاها به او میرسید به اعتصابش پایان میداد.
این هم خود دلیل و سند دیگری برای اعدام نامرئی هداست.
آن ها هم هدی را میشناختند. و از صداقتش و مداومتش و پایداری اش بر آنچه گفته و وعده داده بود خبر دار بودند. میداسنتند او تا آخر خط خواهد رفت. آخر خط معرفت و مرام و قول و وفا.
چه غم بار است این خرداد. اگر در 16 آذر 32 ملت ما سه شهید دانشجو را در پای کودتای 28 مرداد قربانی داد؛ حالا هم در این خرداد سه قربانی در پای کودتاگران انتخابات 88 داده ایم ؛ عزت سحابی به خاطر زجری که در این سالیان کشید زجر کش شد و دعایش برای مرگ تحقق یافت. هاله تحت فشار و ضربات شوک آور قوم وحشی شهید شد و حال هدای عزیز نیز وامش را کنار جام بگذاشت ورفت. بس نیست این همه قربانی در این خرداد خونین و پرحادثه. بس نیست خون های ندا و سهراب و کیانوش و ده ها کشته به ظلم دیگر.
در ایران شاهد حکومت وقاحتیم ، نه ولایت.
حکومت از حکومت کردن بر دلهای مردم ناامید شده و یزید وار تنها میخواهد بر سرهای آنها حکومت کند.
اما آگاهی و اراده مردمان و سنتهای خدایی تاریخ نشان داده که این توهم و رویا دیر ی نمی پاید.واشک و آه مردم سینه هارا به تنگ می آورد و تبدیل به فریاد میشود.
هاله هنگام شکستن سرش در میدان بهارستان پر خاطره این نوشته را بالای سرش گرفته بود:
شاه صدای مردم را دیر شنید.
واین پیام هر سه قربانی خرداد ماه ما در پای کودتاگران 88 است..
گزارشگران بدون مرز: مقامات رسمی جمهوری اسلامی ايران مسئول مرگ هدی صابر هستند
گزارشگران بدون مرز: مقامات رسمی جمهوری اسلامی ايران مسئول مرگ هدی صابر هستند
گزارشگران بدون مرز نهایت تاثر و تاسف خود را از مرگ هدی صابر روزنامهنگار و روشنفکر ایرانی اعلام میکند. روز جمعه ٢٠ خرداد هدی صابر با تاخیر بسیار و چندین ساعت پس از تحمل درد به بیمارستان انتقال داده شده است. متاسفانه تلاش پزشکان به نتیجه نرسید و این زندانی سیاسی نیز بر اثر اهمال کاریمقامات زندان در روز شنبه ٢١ خرداد جان باخت. مقامات مسئول قضایی خبر انتقال به بیمارستان و درگذشت هدی صابر را به خانواده اطلاع نداده بودند.
گزارشگران بدون مرز مراتب تسلیت و همدردی خود را با خانواده صابر و جمشیدی، روزنامهنگاران و مردم ایران اعلام میکند. ما مقامات رسمی جمهوری اسلامی ايران را نخست به دليل دستگيری خودسرانه اين روزنامهنگار و سپس عدم کمکرسانی پزشکی به موقع و مناسب، مسئول مرگ هدی صابر میدانيم. گزارشگران بدون مرز از اقدامات دادخواهانه خانواده حمایت میکند. همهحقایق در باره قتلهای پی در پی روزنامهنگاران و زندانیان سیاسی باید روشن شود.
هدی صابر، عضو تحريريه مجله توقیف شدهی ايران فردا از تاریخ ١٢ مرداد ماه ١٣٨٩ در بازداشت بسر میبرد و از تاریخ ١٢ خرداد در اعتراض به قتل هاله سحابی دست به اعتصاب غذا زده بود. وی که در اثر اعتصاب غذا ضعیف شده بود، صبح روز جمعه از درد در ناحیه قفسه سینه شکایت داشت که این امر به اطلاع ماموران و مسئولان زندان رسیده بود.
متاسفانه مسئولان زندان اوین بر خلاف ماده ١٠٣ آئیننامه اجرائی سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور که تاکید دارد : "در موارد فوری محكوم بيمار به دستور پزشك يا بهداري زندان و اجازه رييس موسسه يا زندان يا جانشين او به بيمارستان اعزام ميگردد و مراتب بايد در اسرع وقت به صورت كتبي به قاضي ناظر گزارش شود". علیرغم اطلاع از اعتصاب غذای او و ضعف جسمانی و درد از انتقال به موقع هدی صابر خوداری کردهاند.
هدی صابر برای مسئولان قضایی و امنیتی اوین چهرهای شناخته شده بود، وی برای سومین بار در کمتر از ده سال، در ٢ مرداد ماه ١٣٨٩ بازداشت و روانه زندان شده بود. پیش از این هدی صابر به همراه دو همبند دیگرش رضا علیجانی و تقی رحمانی در ٢٥ خرداد ماه ١٣٨٢ بازداشت و به مدت سه ماه در سلول انفرادی نگاهداری شده بود. در ارديبهشت ١٣٨٣ به پنج سال و نيم سال زندان محکوم شده بود. که این حکم سپس به هشت ماه تقلیل یافت. وی همچنین در ٨ بهمن ١٣٧٩ نیز بازداشت و تا ٢١ اسفندماه ١٣٨١ را در زندان گذارنده بود. هدی صابر از جمله زندانیانی سیاسی ایران بود که در مراحل بازجویی به شدت مورد شکنجه قرار گرفته بود.
گزارشگران بدون مرز نهایت تاثر و تاسف خود را از مرگ هدی صابر روزنامهنگار و روشنفکر ایرانی اعلام میکند. روز جمعه ٢٠ خرداد هدی صابر با تاخیر بسیار و چندین ساعت پس از تحمل درد به بیمارستان انتقال داده شده است. متاسفانه تلاش پزشکان به نتیجه نرسید و این زندانی سیاسی نیز بر اثر اهمال کاریمقامات زندان در روز شنبه ٢١ خرداد جان باخت. مقامات مسئول قضایی خبر انتقال به بیمارستان و درگذشت هدی صابر را به خانواده اطلاع نداده بودند.
گزارشگران بدون مرز مراتب تسلیت و همدردی خود را با خانواده صابر و جمشیدی، روزنامهنگاران و مردم ایران اعلام میکند. ما مقامات رسمی جمهوری اسلامی ايران را نخست به دليل دستگيری خودسرانه اين روزنامهنگار و سپس عدم کمکرسانی پزشکی به موقع و مناسب، مسئول مرگ هدی صابر میدانيم. گزارشگران بدون مرز از اقدامات دادخواهانه خانواده حمایت میکند. همهحقایق در باره قتلهای پی در پی روزنامهنگاران و زندانیان سیاسی باید روشن شود.
هدی صابر، عضو تحريريه مجله توقیف شدهی ايران فردا از تاریخ ١٢ مرداد ماه ١٣٨٩ در بازداشت بسر میبرد و از تاریخ ١٢ خرداد در اعتراض به قتل هاله سحابی دست به اعتصاب غذا زده بود. وی که در اثر اعتصاب غذا ضعیف شده بود، صبح روز جمعه از درد در ناحیه قفسه سینه شکایت داشت که این امر به اطلاع ماموران و مسئولان زندان رسیده بود.
متاسفانه مسئولان زندان اوین بر خلاف ماده ١٠٣ آئیننامه اجرائی سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور که تاکید دارد : "در موارد فوری محكوم بيمار به دستور پزشك يا بهداري زندان و اجازه رييس موسسه يا زندان يا جانشين او به بيمارستان اعزام ميگردد و مراتب بايد در اسرع وقت به صورت كتبي به قاضي ناظر گزارش شود". علیرغم اطلاع از اعتصاب غذای او و ضعف جسمانی و درد از انتقال به موقع هدی صابر خوداری کردهاند.
هدی صابر برای مسئولان قضایی و امنیتی اوین چهرهای شناخته شده بود، وی برای سومین بار در کمتر از ده سال، در ٢ مرداد ماه ١٣٨٩ بازداشت و روانه زندان شده بود. پیش از این هدی صابر به همراه دو همبند دیگرش رضا علیجانی و تقی رحمانی در ٢٥ خرداد ماه ١٣٨٢ بازداشت و به مدت سه ماه در سلول انفرادی نگاهداری شده بود. در ارديبهشت ١٣٨٣ به پنج سال و نيم سال زندان محکوم شده بود. که این حکم سپس به هشت ماه تقلیل یافت. وی همچنین در ٨ بهمن ١٣٧٩ نیز بازداشت و تا ٢١ اسفندماه ١٣٨١ را در زندان گذارنده بود. هدی صابر از جمله زندانیانی سیاسی ایران بود که در مراحل بازجویی به شدت مورد شکنجه قرار گرفته بود.
مأمورین اطلاعاتی جمهوری اسلامی در میان ایرانیان خارج کشور
برای گسترش دموکراسی و آزادی اندیشه
ما را یاری دهید
Bamshad Gill
Please share with others, as you deem appropriate. Please let me know if you do not wish to receive further
emails of this nature. Upon your instruction, your address will be removed from the list. bamshad.gill@gmail.com
emails of this nature. Upon your instruction, your address will be removed from the list. bamshad.gill@gmail.com
اعترافات سردار مدحی در خارج کشور!!!
اعترافات سردار مدحی در تلویزیون داخل ایران!!!
http://www.youtube.com/watch? v=YvLigHzkKQU&feature=related
http://www.youtube.com/watch? v=NIWxninZy2w&feature=related
http://www.youtube.com/watch? v=dCsiYhaJ-rU&feature=related
http://www.youtube.com/watch? v=hOHMdK8Olik&feature=related
http://www.youtube.com/watch?
http://www.youtube.com/watch?
http://www.youtube.com/watch?
روابط سردار مدحی با سیاسیون خارج کشور
اسناد ارتباطات امیرفرشاد ابراهیمی و سید رضا مدحی
اسناد ارتباطات امیرفرشاد ابراهیمی و سید رضا مدحی
گیتی آرین
این مقاله پیشتر توسط خانم گیتی آرین نوشته شده و در سایتهای مختلف انتشار یافت. نظر به اهمیت موضوع و اسناد ارائه شده در آن که ارتباط امیرفرشاد ابراهیمی و سیدرضا مدحی را مسجل میکند پژواک ایران برای تنویر افکار عمومی اقدام به انتشار دوباره آن میکند.
در ۲۸ آگوست ۲۰۰۸ مقاله ای با عنوان ” آن مرد آمد،آن مرد با درد آمد” در گفتنی ها وبگاه رسمی امیرفرشاد ابراهیمی درج شد که در آن از خروج مردی به نام سید رضا حسینی سخن گفته بود و از او به عنوان ناجی خود نام برده بود و اعتراف کرده بود که در سال ۷۱ که بازداشت شده بوده همین سیدرضا حسینی به عنوان بازجوی وی،او را از محکومیت نجات داده و تا میتوانسته سید رضا را به قله های انسانیت و شرف برده بوده است و حتی عکسی از او در زمان بستری بودن قرار میدهد که بعدها آنرا حذف میکند .امیرفرشاد ابراهیمی که در سناریو سازی تبحر ویژه ای دارد و بعد ها خواهیم گفت که چگونه به توسط همین سید رضا پایش برای سناریوسازی به پرونده قتل های زنجیره ای باز میشود و سید رضا مگوهای زیادی از این دوران دارد را به تفصیل شرح خواهیم داد در آن مقاله مدعی میشود به دیدار این ناجیش سید رضا شتافته که به گفته خود امیرفرشاد به کمکش نیاز داشته است پس از ۱۱ ماه سناریو به کلی تغییر میکند به شکلی که در ۲/۷/۲۰۰۹ امیرفرشاد مطالب قبلی را پاک میکند و سید رضا حسینی را به سیدرضاباباخانی [سید مهدی باباخانی] تغییر میدهد اما فراموش کرده بود که اسناد زیادی از خود به جای گذاشته است
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=334 (توضیحات کامل آقای مصداقی در این رابطه)
و مدعی میشود یک لباس شخصی را در ایران به نام محمد رضا مدحی یا همان حاج رضا شجاعی را شناسایی کرده و اسنادی مشتمل بر پاسپورت و مدارک دیگر سفر را منتشر میکند و مدعی میشود این فرد به ایران دیپورت شده است و هم اکنون مشغول سرکوب مردم می باشد اما این اسناد به چه صورت به دست امیرفرشاد ابراهیمی افتاده است و چگونه شد که پس از ۱۱ ماه ناجیش و مردی که یکبار به عنوان فرمانده محور در جنگ و یک بار دیگر به عنوان بازجو، ناجیش میشود چطور یک دفعه لباس شخصی خائن شد و سر از ایران درآورد ماجرا بدین شرح است :
۱۹ بهمن ۱۳۸۶ با خروج محمد رضا مدحی(سیدرضا حسینی) از ایران بنا به دلایلی که در گزارش قبل به حضور هموطنان عزیز رسید نامبرده که در کشور تایلند به واسطه دسترسی و حمل اطلاعات زیاد که متعاقبا افشاء خواهد شد در خطر جانی قرار داشته است لذا مدتی بعد در تاریخ ۷/۸/۲۰۰۸ امیر فرشاد خود را به سید رضا حسینی میرساند و همان زمان ارتباطی بین او و محمدرضا مدحی(سیدرضاحسینی)مجددا پدید می آید و امیرفرشاد با ارائه مدارک زیر به سید رضا مدعی میشود که نماینده حقوق بشر و سازمان ملل است و میتواند برای وی ویزای اقامت از کشور آلمان دریافت کند از آنجایی که محمد رضا مدحی نمیخواسته پناهنده سیاسی شود زیرا با سوابق مسئولیتی بسیاری که وی داشته است اساسا چنانچه تصمیم به اخذ پناهندگی سیاسی میگرفت دیگر نیازی به وجود امیر فرشاد نبوده است و هر کشوری در اسرع وقت به وی پناهندگی سیاسی میدهد لذا از امیر فرشاد میخواهد تا ویزای تجاری آلمان را برای وی اخذ نماید و بابت اینکار ۲۰ هزار یورو به عنوان حق الوکاله دریافت می نماید
(امیر فرشاد با ارائه این مدارک مدعی شده بود که نماینده سازمان ملل و نماینده عالی حقوق بشر است)
(تصویر اصلی پاسپورت امیرفرشاد ابراهیمی که با آن وارد بانکوک شده است)
همانطور که قید شد در تاریخ ۷/۸/۲۰۰۸ وارد بانکوک میگردد و تا تاریخ ۱۸/۸/۲۰۰۸ در هتل هالی دی این سیلوم رد بانکوک ، اطاق ۱۹۴۷ ،۱۲ روز اقامت داشته است مطابق اسناد زیر:
(صورت حساب هتل محل اقامت امیر فرشاد ابراهیمی که توسط محمد رضا مدحی پرداخت گردیده است)
درمدارکی که در وبگاه خود منتشرکرده ومدعی شده است که پاسپورت محمدرضا مدحی جعلی است ابتدا اینکه آن مدرک پاسپورت نیست و افرادی که به تایلند مهاجرت نموده اند میدانند که این مجوز اقامت و تجارت میباشد
(تصویر اجازه اقامت و تجارت در کشور تایلند که آقای مدحی برای اخذ ویزای تجاری در آلمان به امیرفرشاد داده بود و وی با برش آن و درج تصویر نصفه از این سند مدعی بود که این یک پاسپورت جعلی است ضمنا محل درج نام و محلی که اجازه اقامت و کار را درج نموده است را با رنگ قرمز مشخص نموده ایم و امکان این وجود دارد که از سفارت تایلند در هر کشوری این مدرک استعلام گردد)
لذا این مدارک را از وی اخذ میکند به همراه نام کامل خانواده، که به آلمان برود و برای وی ویزای اقامت دریافت کند حتی در زمانی که در بانکوک اقامت داشته نیز به عنوان مشاور حقوقی سید رضاحسینی(محمد رضا مدحی) زمانی که فرزند سید رضا را جهت اخاذی میربایند در اداره پلیس حضور می یابد و به عنوان شهود مطالبی را عنوان میکند بنا بر اسناد زیر که دست خط وی می باشد:
(مدارک شکایت در پلیس بانکوک و حضور امیرفرشاد ابراهیمی به عنوان مشاور حقوقی محمدرضا مدحی)
و حتی یک قطعه سنگ الماس رنگی بسیار قیمتی به مبلغ بالغ بر ۵۰۰ هزار یورو به عنوان اینکه برای محمد رضا مدحی از این پس فعالیت نماید دریافت میکند
(تصویر شناسنامه سنگ الماس رنگی که امیرفرشاد ابراهیمی دریافت کرده و دست خط وی در آن موجود است ،به تاریخ ها دقت کنید)
سپس امیرفرشاد به آلمان باز میگردد و شروع به سناریو پردازی می نماید و اظهارمی دارد که چون شما دارای سوابق امنیتی هستید نمیتوانم برای شما اجازه اقامت دریافت نمایم و سیدرضا حسینی مبالغ پرداختی و الماس مربوطه را مطالبه می نماید و از آن پس امیرفرشاد ارتباط خود را قطع و شروع به سناریو پردازی می نماید که آقای مدحی نتیجتا در تاریخ ۸/۱۰/۲۰۰۸ به توسط سفارت اسپانیا در بانکوک با رایزنی اقتصادی و خرید ملک در اسپانیا اقدام به اخذ ویزا مینماید و سپس در مورخه ۲/۲/۲۰۰۹ وارد مادرید میگردد و در مورخه۱۹/۶/۲۰۰۹ به آلمان نقل مکان مینماید پس از مدتی استاندارمونیخ از وی درخواست مینماید تقاضای پناهندگی خود را تقدیم کند که آقای مدحی نمیپذیرد و اظهار میکند اگر ویزای اقامت نمیدهید من در کشور شما توقف نمیکنم
(مدرک درخواست مقامات مونیخ برای پناهندگی و عدم پذیرش محمدرضا مدحی)
و مدرک زیر نشان میدهد تاریخ ۲۰/۶/۲۰۰۹ نامبرده در بیمارستانی در هامبورگ بستری بوده است در همان ایامی که امیرفرشاد ادعا میکند که وی در ایران در حال سرکوب مردم است
مجدد ۱۵/۱۱/۲۰۰۹ نیز در آلمان بستری میشود
حال سناریوی مرد سناریوساز امیرفرشاد ابراهیمی که حتی مدعی میگردد محمد رضا مدحی با اعضای شاخص اپوزیسیون تماس برقرار نموده اما در تصویر بر روی اسنادی که روی میز بوده را مخدوش میکند تا مشخص نگردد ابتدا اینکه نامبردگان خارج نشینان بازرگان هستند و آن جلسه در بانکوک در هتل هیلتون ملنیوم برای معامله جواهرات بوده است از آنجایی که شغل پدری نامبرده جواهرات بوده و بدین واسطه در کنار فعالیت های دولتی همیشه نیز به این شغل مشغول بوده است که حتی شرکتی در ایران با نام رضا جم استونز داشته که توسط خانواده وی اداره می شده و مشخص نیست چرا امیر فرشاد این افراد را معرفی نمی نماید(افرادی که چهره آنها مخدوش شده است .البته در صورتی که این افراد رضایت داشته باشند ما چهره امحا نشده آنها را درج و معرفی می نماییم) و مدعی میگردد این موضوع از طریق پلیس فدرال امریکا در دست بررسیست با عنایت به اینکه دفتر اصلی شاخه آسیای اف بی ای و سی آی ای در بانوک مستقر می باشند و تمامی فعالیت های بازرگانی ایرانیان در تایلند پس از استعلام سوابق افراد ازسوی پلیس تایلند از این مراجع امکان پذیر است حال چگونه امکان دارد که پرونده سیدرضا حسینی(محمد رضا مدحی) در پلیس فدرال آمریکا در جریان باشد اما هیچگونه ممانعتی تا کنون نسبت به فعالیت های بازرگانی و اقامت نامبرده در تایلند و مصاحبه های متعدد وی با رسانه های دولتی و محلی و ترددهای مکرر بین اروپا و تایلند از سوی مراجع مذکور صورت نپذیرفته است.بدیهیست چنین شخصی با سوابق گذشته و پست های متعدد دولتی طبعا تحت نظر سرویس های امنیتی قرار خواهد گرفت حال اینکه عکس هایی که در آن جلسه معامله سنگ قیمتی در بانکوک گرفته شده بود و امیرفرشاد اوراقی که دال بر معامله سنگ بوده است را سانسور کرده است در زیر می آوریم
این نگاه متصور است که چون محمدرضا مدحی(سید رضا حسینی) دارای اطلاعات بسیار بالا و ارزشمندیست امیرفرشاد به وی نزدیک میشود تا اطلاعات مربوط به وی را جمع آوری نماید با مدارک جعلی که ارائه میکند مدعی میشود نماینده سازمان ملل است و میتواند برای افراد در کشورها اقامت بگیرد بدین ترتیب مدارک وی اعم از پاسپورت و اجازه تجارت همچنین کپی مدارک پاسپورت اعضا خانواده محمدرضامدحی را اخذ میکند و بعدها به دلیل بسترسازی برای بایکوت خبری و سم پاشی برعلیه محمدرضا مدحی سناریویی مضحک میسازد که اگر احیانا محمدرضا مدحی در شرایطی که امنیتش به طور کامل از سوی کشور ثالثی تامین شد حرکت دفاعی و ضد تهاجمی بر علیه وی پدید بیاید و از وی در اذهان یک لباس شخصی فاسد و جاسوس ساخته شود که اگر اطلاعات مهمی را افشا کرد مردم به دلیل ترس یا ابهام در شخصیت وی آن را نپذیرند و اگر پذیرفتند آن بازتاب و قدرت هضم لازمه را نداشته باشد در انتهای گزارش یاد آور میشویم در رابطه با جریان پرستاری که مطرح شده بود که سید رضا آنرا ربوده و به آن تجاوز نموده است سند زیر نشان دهنده این است که آن یک پرونده ملی بوده است و مهشید مجاوری پرستار بیمارستان مهر بخش دیپلمات بنا به اظهار نظر مقام قضایی متهم به شنود مسائل سری کشور و وارد نمودن ابزار شنود به کشوربوده است که سند زیر نشان میدهد که آقای محمدرضا مدحی در پرونده دخل و تصرفی نداشته بلکه قوه قضاییه دستور دستگیری وی را آنهم تحت نظارت یک نهاد دیگر به نام بازرسی قوه قضائیه و حفاظت داخلی قوه قضائیه صادر میکند
امیدواریم آقای امیرفرشاد ابراهیمی اینبار بدون سناریوسازی و مانند این گزارش با اسناد و مدارک ثابت نماید که این اعمال را از روی عدم آگاهی انجام داده است نه به دستور جمهوری اسلامی برای تخریب مقام امنیتی که دارای اخبار ارزشمندی بوده و افشای این اخبار میتواند ضربه محکمی بر پیکره پوسیده این ظالمین باشد امیدواریم آقای ابراهیمی پاسخگو باشد هرچند که این همه مدارک مجالی برای پاسخ نخواهد گذاشت ولی نه با سناریوسازی و اخباری با منابع سیاه که دسترسی به انها ممکن نباشد همچنین با توجه به این هجم مدارک مستندی که از نظر گذشت باید پاسخگو باشد که چه شخص یا اشخاصی از بایکوت و تخریب آقای محمدرضا مدحی(سیدرضا حسینی)سود میبرند و مشتاقند که مردم با بدبینی ،افشاگریهای این مقام سابق امنیتی را نپذیرند.
توضیحات گیتی آرین:
آقای امیر فرشاد ابراهیمی این مدارک از طریق آقای مدحی در اختیار این وب سایت قرار گرفته است و ما تا حد امکان از صحت و سقم آن مطلعیم و برخی از مدارک مانند صورت حساب های هتل که شما به بانکوک به دیدار اقای مدحی رفته اید استعلام شده است همچنین مدارک مربوط به بیمارستان اقای مدحی در المان زمانی که شما مدعی بودید نامبرده در ایران در حال سرکوب است نیز استعلام گردیده در خصوص دست خطها نیز مقام قضایی میتواند کارشناسی خود را اعلام نماید در ضمن گیتی ارین یکی از نویسندگان این وب سایت میباشد و ربطی به خانم گیتی ارین صدای امریکا ندارد و شما نیز مانند اقای مدحی میتوانید شواهد خود را در اختیار ما قرار دهید و در فضایی بی طرفانه مخاطبین تصمیم خواهند گرفت هر مطلبی هم هست میتوانید از همین جا ارسال کنید البته پوزش ما را بپذیرید که غیر حرفه ای هستیم شما مطالبتان را برای سایت ارسال کنید به دست ما خواهد رسید و هر موردی باشد و در هر دادگاهی حاضر به پاسخگویی هستیم شما اگر مدرک مستندی دارید ارائه کنید تا ذیل مطالب اقای مدحی به عنوان توضیحات درج نماییم
منبع:
امیر فرشاد ابراهیمی بازیچه دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی
امیر فرشاد ابراهیمی بازیچه دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی
[ ایرج مصداقی]
امیرفرشاد ابراهیمی در مطلب جدیدی که در سایت اینترنتیاش انتشار داده در مورد یکی از مسئولان سابق وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به نام محمدرضا مدحی تازه کند نوشته است:
«تارنمای خبری آینده اخیرا مطلبی درباره یکی از پستهای این مجال اینترنتی منتشر کرده است با عنوان :گاف لباس شخصی سابق که مطلبی است متاسفانه کورکورانه درباره این پست که در آن به حضور یکی از مدیران ارشد وزارت اطلاعات در سرکوبهای اخیر بنام محمدرضا مدحی تازه کند بوده است . نامبرده که بنامهای مستعار سید رضا حسینی و حاج رضا شجاعی نیز مشهور می باشد دارای سوابق بسیار ارزنده ای می باشد که اجمالا به مختصری از آنها اشاره می شود : اخذ رشوه از متهمان کلان مواد مخدر و قاچاق کالا در وزارت اطلاعات / جعل و سرقت اسناد دولتی بمنظور استفاده شخصی تجاوز به عنف و آدمربایی / تهديد به ازدواج اجباري پرستار بیمارستان ایران مهر خانم ر . م / ساخت و دراختیار داشتن بازداشتگاه غیرقانونی و ايذاء و اذيت و توهين و بازجويي غيرقانوني و .... نامبرده در سال 1383 از وزارت اطلاعات و تمامی مناصبش به دلیل مفاسد بی شمار اخراج می گردد ، با روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد مجددا وی به وزارت اطلاعات و بعد از آن دبیرخانه مجلس خبرگان دعوت به خدمت می گردد ، از جمله فعالیتهای ایشان در بعد از بازگشت مجدد به خدمت ماموریت یافتن از سوی آیه الله ارومیان دبیر کمیسیون امنیت ملی مجلس خبرگان برای حل و فصل مسئله تسویه شدگان اعضای وزارت اطلاعات دخیل در موضوع قتلهای زنجیره ای و همچنین تحقیق و تفحص در قوه قضائیه . باتوجه به روحیه زیاده خواهی و وجود مفاسد بی شمار نامبرده در هر دو ماموریت فوق تخلفات فاحش و بی شماری انجام می نماید که بطوریکه پرونده وی و دیگر اعضای هیات همراهش من جمله خانمها عشرت شایق ، فاطمه آجرلو ، و نه تن دیگر از اعضای وزارت اطلاعات به قوه قضائیه جهت رسیدگی ارسال می گردد . پس از آن نامبرده در سال 1385 از سوی وزیر وقت اطلاعات به جهت آنکه در نظر بوده تا با انتصابش به عنوان مدیر کل در وزارت اطلاعات برایش حاشیه امنی ساخته شود به سمت مدیر کل اداره مراقبت معاونت امنیت انتخاب می گردد .»
http://www.goftaniha.org/2009/11/blog-post_09.html
امیر فرشاد ابراهیمی در ادامه همان مطلب اضافه کرده است:
«در بهار سال 1387 نامبرده به جهت گرفتن ارتباط با چند تن از چهره های مشهور اپوزیسیون در بانکوک و امارات و همچنین رهگیری و تلاش برای عودت سه تن از افسران ارشد معاونت اطلاعات سپاه پاسداران که در کشور تایلند تقاضای پناهندگی سیاسی نموده بودند از سوی وزارت اطلاعات ماموریت میگردد . سه پاسدار فوق که دارای اطلاعات ارزشمندی بودند و از سفارت آمریکا در بانکوک تقاضای پناهندگی سیاسی نموده بودند بصورت فوق العاده امر پناهندگی و انتقالشان به یک کشور امن در دستور کار کمیته نجات قرار گرفته که گزارش می شود محمد رضا مدحی بهمراه چهار ایرانی و دو تبعه پاکستان در محل اقامت آن سه پناهجو بصورت شبانه روزی در کمین می باشند ، موضوع به سازمان اطلاعات و امنیت تایلند گزارش و نامبرده و اعضای همراهش بازداشت گردیدند ، متاسفانه تلاشهای خاموش دولت آمریکا برای تحویل گرفتن این تیم تروریستی با توجه به لابی دولت ایران و تایلند و احتمالا دادن امتیازاتی به تایلند به نتیجه نرسیده . اما کشف میگردد که نامبرده که دارای دو همسر بنامهای ف . آغازی و ب . میر حسینی می باشد که ظاهرا در عملیاتهای برون مرزی خویش از همراهی آنها نیز استفاده می نماید طبق اطلاعات دریافتی از اوراق بازجویی وی و همچنین تصاویر پاسپورت وی که در همین مجال نیز گوشه هایی از آنها آمده است ، نامبرده ابتدائا به دوبی رفته و پس از آن در به تایلند رفته است و در آخر نیز در تاریخ پانزدهم جولای 2008 به ایران بازگشته است . نامبرده در بانکوک با ساختن سناریویی تصمیم داشته که دو تن از اعضای تیم خویشرا بنامهای هادی میرکریمی و ناصر غلامی (از اعضای وزارت اطلاعات ) را به عنوان پناهنده و دارای اطلاعات ارزشمندی درباره مسائل هسته ای ایران به سفارت آمریکا و اسرائیل در بانکوک معرفی نماید که با هوشیاری هر دو سفارت نامبرده به تصمیمش نمی رسد. در رابطه با وی و دیدارهایش در شهرهای استانبول و دوبی و بانکوک با افراد شاخص در اپوزیسیون ایران موارد بی شماری است که متاسفانه مجاز به افشای آنها نمی باشم اما موضوع در بخش ضد ترورسیم و خرابکاری دادستانی فدرال آمریکا در حال پیگیری است.»
http://www.goftaniha.org/2009/11/blog-post_09.html
امیرفرشاد ابراهیمی در مقاله فوق به گونهای رفتار کرده است که گویا رابطهای با محمدرضا مدحی نداشته و از روی احساس مسئولیت وی را افشا کرده است. این در حالی است که امیرفرشاد ابراهیمی در ۲۸ آگوست سال ۲۰۰۸ در مقاله «آن مرد آمد، آن مرد با درد آمد» محمدرضا مدحی را به عرش اعلی رسانده و زنده ماندن خود و دوستانش را مدیون او اعلام کرده بود و برای دیدار با وی سراسیمه به تایلند سفر کرده بود.
امیر فرشاد ابراهیمی پس از مدتی برای رد گم کنی در مقاله مزبور دستکاری کرده و نام سیدرضا را به سید مهدی ، هتلی در آنسوی دنیا (تایلند) را به جنوب فرانسه و آدی صلوات را به سلام بر مهدی تغییر داده و در پی نوشت مطلب نیز سیدرضا و خانوادهاش را به سیدمهدی باباخانی و خانوادهاش تغییر داده و عکس سید محمدرضا مدحی روی تخت بیمارستان را نیز از بالای مقاله برداشت. اما از آنجایی که امیرفرشاد ابراهیمی همیشه رد پا از خود به جا میگذارد در همین مقاله هم دو جا یادش رفته است سید رضا و حاج رضا را به سید مهدی تغییر دهد که با رنگ سبز در پایین مشخص کردهام.
از قرار معلوم امیرفرشاد ابراهیمی یکی از ابواب جمعی اداره تحت نظر محمدرضا مدحی در وزارت اطلاعات بوده است. این که چگونه و چرا رابطهی این دو نفر به هم خورده و این که چه پیش آمده دوست دیروز دشمن امروز قلمداد شده بر من پوشیده است. البته امیرفرشاد ابراهیمی عنصر حقیری است که در هر لحظه میتواند ملعبه دست این و آن گردد و در آن واحد به چند جا سرویس بدهد.
توجه شما را به این نکته جلب میکنم که امیرفرشاد ابراهیمی در مطلب قبلی مدعی بود «سیدرضا» یا محمدرضا مدحی را در مرداد ۸۷ که همان آگوست ۲۰۰۸ است در روی تخت هتلی در آنسوی دنیا دیده که «دورش را دهها قرص رنگارنگ و اسپریهای تنفسی جوراجور گرفته بود» در مطلب جدیدی که ظاهراً در افشای مدحی نوشته مدعی است که او در جولای ۲۰۰۸ به ایران بازگشته بود. شکی نکنید که یک روده راست در شکم امیرفرشاد ابراهیمی نیست.
معلوم نیست اوراق بازجویی یک نفر در کشور تایلند چگونه به دست امیرفرشاد ابراهیمی در آلمان میرسد! و از آن مهمتر وی به چه علت سال گذشته برای دیدار مدحی این همه راه را تا تایلند رفته و مدتی طولانی را با وی گذرانده بود؟ به نوشته قبلی امیرفرشاد ابراهیمی در رابطه با محمدرضا مدحی توجه کنید تا به ذات پلید امیرفرشاد ابراهیمی پی ببرید. امکان ندارد کسی سالها عضو انصارحزبالله بوده باشد و در جنایات این اراذل و اوباش مشارکت فعال داشته باشد و ناگهان چشمهایش باز شده و تبدیل به یک فعال حقوق بشر شود. در این مطلب کلمات قرمز تغییر یافته است:
2008/08/28
خرداد ۱۳۶۷ کردستان – دره قاسملو
از جبهه جنوب عازم غرب شده بودیم بعثیها و تجزیه طلبان کرد و گاها مجاهدین دست در دست هم اقدام به تکهای جسته و گریخته کرده بودند به علت کمبود نیرو لشگر بیست و هفت یک گردان را برای کمک به لشکر بیست و یک امام رضا فرستاده بود و از قضا گردان ما نیز کمیل همانی بود که حالا باید از جنوب به غرب می آمد همان روز اول اعزاممان سید مهدی بوجانی دوست شانزده سالهام بچه خوب محله بلوار ابوذر هدف تک تیر اندازها قرارگرفت که از ارتفاعات مشرف به دره قاسلمو درست پیشانیاش را نشانه گرفته بودند و هنوز از گرد راه نرسیده در غم این شیر بچه بودیم ، صبح سومین روز اعزاممان من که پیک گردان بودم باید برای معرفی گردان به ستاد شمالغرب می رفتم در راه با چهار رزمنده دیگر که پیاده از اردوگاه به سمت ستاد حرکت می کردیم که ناگاه صدای رگباری دل کوه را شکافت و مارا زمین گیر کرد در یال جاده هر چهار نفر خوابیده بودیم نه تکانی می توانستیم بخوریم و نه می دانستیم دشمن در کجاست جم می خوردیم رگبار بود و خاک و تیرو ترکش شاید نیم ساعتی در همان وضعیت زمین گیر بودیم تا به یکباره از دور جیپی را دیدیم با پرچم سبز رنگ یا ابوالفضل که با دیدنش جانی تازه گرفتیم و مردی که از پشت جیپ با تیربار کلاشینکف ارتفاعات مشرف را نشانه گرفته بود به مارسید و فریاد زد که بپرید بالا به سرعت سوار شدیم و به محضی که نشستیم و کمی از دره دور شدیم پرسید اینجا چه می کنید ؟ چرا تنها هستید؟ که گفتیم از جنوب آماده ایم و برگه معرفی گردان را دادم و به ستاد که رسیدیم فهمیدم ناجی ما همان حاج سید مهدی معروف و یل دره قاسلمو است فرمانده ستاد شمالغرب ! تا آخرین روزهای حضورم در غرب همیشه آن نگاه مهربانانه و پدرانه سید مرا جذب خودش کرده بود نگاهش ، رفتارش از جنس همت و باکری و بروجردی بود ، بیآلایشی سید ، ایمان زلالش ودوستی نابش مرا جذب کرده بود ، هنوز آن نگاه آخرش یادم هست که در روز خداحافظی پرسیدم راستی آقا سید از کجا فهمیدی ما در کمین گیر افتاده ایم ؟ که گفت صدای تیر در دل کوه را که شنیدم فهمیدم از بچهها کسی گرفتار کمین شده و آمدم گفتم حالا چرا خودتان ؟ شما چرا ؟ که زد پشتم و گفت برو بچه شما بسیجیها هر کدامتان یک گنج هستید من جانم را هم فدایتان می کنم ، سید واقعا هم جانش را به خطر انداخته بود ...
مهرماه ۱۳۷۱ دفتر قضائی سپاه
هفت سال از آنروزهای خاک و خون می گذشت در یک ماموریت شهری با چند نفر از نیروهای قرارگاه ثارالله تهران با یکی دیگر از همان نیروهای اطلاعات موازی ! درگیر شده بودیم و خلاصه پاپوشی برای همه مان ساخته بودند و دادگاه ما را احضار کرد و همانروز فرستادنمان به بازداشتگاه ۶۶ جائی که چهار سال بعدش البته به اتهام دیگری و نگاه دیگری هم البته فرستاده شدم ، همان شب اول بازجوئی وقتی که به اتاق بازجوئی رفتم بازپرس را که دیدم خشکم زد و وا رفتم همان سید مهدی دره قاسلمو که البته سخت هم شکسته شده بود ، دیگر از آن صدای رسا که دل کوه را می شکافت خبری نبود و سرفه بود و خش خش صدا ، داستان دادگاه و شکایت و پاپوش را که برای سید گفتم نگاهی کرد و با همان نگاه مهربانش گفت درستش می کنم و چهار روز بعدش همگی آزاد شدیم
زمان گذشت و چه بد هم گذشت کار من از سربند به چشم بند کشید و زندان و دادگاه و شکنجه و دست آخر هم فرار و این تبعید ناخواسته لعنتی ، اما دورادور از سایتها و مطبوعات و دوستان دور و نزدیک هر از گاهی خبر سید را می شنیدم ، سید اگرچه دایره المعارف جنگ بود اما گنجینه جنگ هم بود و از هر عملیات و منطقهای یادگاری در بدن با خود داشت ، سید شیمیایی ، سید موج انفجار چشمهایش را گرفته ، سید پر ترکش ، و سید مظلوم ، فکر کنم آخرین خبری که از سید داشتم آن بود که حاج حمید دوست مهربان روزهای دوکوهه زنگ زد و گفت فرشاد ، سیدمهدی آخرین روزهای عمرش هست بیمارستانه بیمعرفت نشو زنگ بزن و صحبتی کن ، اما نمی توانستم ، چه داشتم که به سید بگویم ؟ اما دست تقدیر سید را نگاه داشت و از پیوستنش به یاران شهیدش مانع شد اما داستان کهنه و تکراری بلعیدن فرزندان انقلاب توسط خود انقلاب گریبانگیر سید هم شد ! سید سازش ناپذیربود و از اینکه مدعیان اسلام و انقلاب در پی نام و نان بودند سخت دل نگران بود و دست آخر کار او هم به محکمه و دادگاه و بازداشت و زندان رسید ، خبرها مدام از ایران می رسید و اتهامات بود که پشت سر هم از این سو و آن سو بر سر این جانباز نیمه جان خراب می شد ... همان روزها با خود می گفتم وای بر نظامی که اینچنین فدائیانش را هم تحمل نمی کند .
مرداد ۱۳۸۷
در پشت میزکارم نشسته بودم و مشغول تنظیم اخبار بودم که اسکایپ زنگ خورد و دیدم فردی با سلام بر مهدی ! پشت خط بود ! جواب دادم ، صدای بیرمق و نیمه جانی گفت آقا سلام شما همان امیر فرشاد کذایی هستید ؟ که گفتم تا کذائیاش چه باشد و ... و خلاصه حرف و حرف تا اینکه گفت : مشتی ، بیمعرفت منم سید مهدی!
به یکباره بغض چندین و چند سالهام ترکید و گفتم حاجی جون تویی ؟ تو کجا اینجا کجا ؟ که اینبار این سید بود که درد دل میکرد از کارهایش گفت و اینکه زدهام بیرون تا شاهد غارت خون شهدا نباشم اما اینجا نیز گرفتار گرگ شدهام ، شیادانی که مرا تهدید کرده اند خانوادهام را به اسارت می برند و خودم را هم در غربت می کشند و جنازهام را هم محاکمه خواهند کرد که تروریستم ! و این بار این سید بود که به کمک احتیاج داشت ، ناجی من اینبار جان خودش در خطر بود ، وقتی که داستان اخاذیها و تهدیداتش را برایم تعریف کرد شناختم آن زورگیران را که در قد و قامت مبارزه با جمهوری اسلامی و پناهنده سیاسی بودن بسیاری را در ترکیه و اروپا سر کیسه کرده اند ، همانهایی که بو می کشند و بدنبال پول و نام و نان از هیچ جنایتی فروگذار نیستند !
چند روز بعدش خودم را به سید رساندم ، در هتلی در جنوب فرانسه بروی تخت افتاده بود و دورش را دهها قرص رنگارنگ و اسپریهای تنفسی جوراجور گرفته بود و در کنار تختش چفیهاش هنوز خودنمایی می کرد ، برایم گفت که در ایران بر سر زیاده خواهی خیلی از گردن کلفتها مقاومت کرد و دست آخر دانه درشتها کارش را ساختند و ثمره همه مجاهدتهایش را با زندان و تبعید !! و میلیونها تومان جریمه برای اتهامات واهی دادند ، که همسر و بچههایش را به بازداشت کشیدند و شکنجه کردند ، که دنیا عوض شده و جای متهم و شاکی تغییر کرده ، که مملکت شهدا در حال غارت است ، که چه خوش گفت شهید باکری که آرزو کنید در زمان جنگ شهید شوید وگرنه بعداز جنگ رزمندگان کنونی سه دسته میشوند : پشیمان ها ، معامله گران و منزوی ها و دسته ی سوم که از غصه دق مرگ میشوند !
سید امروز تنها و بیکس و مظلوم است نه جای در وطنش دارد که روزگاری برای حفظش جانش را بر سر آن گذاشته و نه توان مقاومت در برابر زیاده خواهان و اینچنین است که امروز بیسرزمین تر از باد است اما هنوز ایمان دارد به خون شهدا به انقلابی که شهدا با خون آبیاریاش کرده اند ! و می گوید : ما به شهداء (ع) تعهد داریم و نباید فراموش کنیم که روزی میمیریم و آنروز حتما شهداء ما را می بینند و باید کاری نکنیم که آنروز خیلی شرمسارش شویم ....
برایش گفتم سید این نظام و انقلابی که تو از آن دم می زنی همینی است که من و تو را آواره کرده ، همینی است که می گویی زن و بچه ات را به زیر کتک گرفته ، تو یا مجرمی یا نیستی اگر مجرمی که گلایه ات چیست و اگر نیستی که خوب مگر نمی دانی حکومت با کفر می ماند و با ظلم نمی ماند ؟
خندهای کرد و تازه فهمیدم چقدر دلم برای این خنده و نگاه تنگ شده بود و فقط گفت ول کن اینها رو پسر فقط یادت باشد من کسی رو خارج از کشور ندارم اگر اینجا مردم تو رو خدا هر کاری از دستت بر می آید بکن تا جنازهام به ایران برگردد و کنار بچهها در قطعه ۴۴ یا جلوی قطعه ۲۹ قطعه شهدای گمنام خاکم کنند و حدالامکان اسمم رو هم رو سنگ قبر ننویسند ...
تمام دنیا بروی سرم سنگینی کرد این سید بود که حالا داشت برای من در هتلی دور تراز آب و خاکش وصیت می کرد ، هنوز دستانش از جای دستبندها زخم بود اما خم بر ابرو نمی آورد ، سرداری که تمام آرزوها و سپاهش درهم ریخته و شکسته شده اما هنوز چشم بر افق دارد ، شاید خیلیها بگویند شستشوی مغزی و از این حرفها و یا ذوب شده در انقلاب نمی دانم چه می توانم بگویم فقط اینکه کم نیستند از جنس سید رضا ها، جانبازی که پایش را داده ، سلامتیاش را داده ، خانوادهای که فرزند و فرزندانش را داده ، همسرش را داده ، پدر و عزیزانش را داده و از آن مهمتر بدترین تهمتها را هم می شنود که : آره خانواده شهدا همه یخچال و گاز و خانه و ماشین گرفتند ! جانبازها که همه خودشونو بستند ! اما همینها هم اولین حذف شدگان این انقلاب هستند . خیلیها شاید نشناسند اما همین چند روز دیگر است که سالگرد شهادت حاج داود کریمی است ، فرمانده جنگ و جانبازی که بر سر همان اعتقادات سازش ناپذیریاش و اینکه مثلا مقلد آیه الله منتظری بود و با حصر وی مخالف بود ماهها به زندان افتاد و حالا هم که حاج رضا ، همانی که چند وقت پیش در بیمارستان از دانشجو و بسیجی و رزمنده و نماینده مجلس و وزیر و معاون رئیس جمهور برای ملاقاتش صف کشیده بودند امروز با تمام اعتقادات و باورهایش یک روز اینجا و روز دیگر آنجا آواره است وای وای بر اسیری که از یاد رفته باشد ، سید هنوز از ولایت فقیه می گوید و من از بی عدالتی و بی ولایتی خامنه ای که می می گویم نمی خواهد باور کند و هنوز از خمینی می گوید و اینکه وصیت کرده است: نگذارید این انقلاب بدست نا اهلان بیفتد از او می پرسم خوب همین اهل و نا اهل را برایم تعریف کن ؟ تو چه کسانی را اهل می دانی که می گوید نا اهلان آدمهایی هستند که نان جبهه را خوردند و خون جبهه را ندادند و بعد از جنگ به دنبال غنیمتها اونهایی که در مسئولیتها قرار گرفتند و امروز بر خر مراد سوارند...
پی نوشت : سیدمهدی باباخانی و خانواده اش این روزها تمام سرزمین و هویتشان چمدانی شده است و بس ، حاجی با مشتی قرص و اسپری و اکسیژن از این فرودگاه به آن فرودگاه و این کشو و آن کشور می رود ، دردش درد دل است و غمش غم پنهان سقوط ارزشها ، دنبال پناهندگی و ... نیست دنبال حقیقت است و حقانیت از همین روست که به او گفتم نگرد نیست .»
در زیر تصویر مقاله امیرفرشاد ابراهیمی در رابطه با محمدرضا مدحی قبل از تغییرات را ملاحظه میکنید.
امیرفرشاد ابراهیمی وقتی موضوع هتلی آنسوی دنیا (تایلند) را به هتلی در جنوب فرانسه تغییر داده، یادش رفته موضوع اخاذی برای پناهنده شدن در اروپا را نیز تغییر دهد.
او یادش نیست که مدعی بود «حاجی با مشتی قرص و اسپری و اکسیژن از این فرودگاه به آن فرودگاه و این کشور و آن کشور می رود» و دنبال پناهندگی است.
او نمیفهمد کسی که در جنوب فرانسه روی تخت هتلی است از این فرودگاه به آن فرودگاه دنبال پناهندگی نمیرود. در همان فرانسه پیشاپیش پناهنده شده و یا میشود.
هدف نوشتار فوق هشدار به اپوزیسیون و فعالان سیاسی و جلب توجه آنها نسبت به توطئههایی است که رژیم در خارج از کشور در دست اجرا دارد. رژیمی که برای بیاعتبار کردن اخبار مربوط به شکنجه و تجاوز، خود سناریو جعل میکند و دختری را فرزند شهید و قربانی تجاوز جلوه میدهد و بالاترین مقامات قضایی و امنیتی و سیاسی آن روی موضوع مانور میدهند میتواند دهها امیرفرشاد ابراهیمی تولید کند و یا از خدماتشان بهره ببرد.
ایرج مصداقی
۲۱ آبان ۱۳۸۸
متن قبل از تغییر امیرفرشاد ابراهیمی در ارتباط با محمدرضا مدحی همراه با عکس وی. این مطلب در سایت شخصی امیرفرشاد ابراهیمی درج شده بود که پس از مدتی تغییرش داد.
فریاد مظلومانه همسر صابر مقابل بیمارستان مدرس: جنازه را تحویلمان بدهید پرينت گرفتن
۲۲,۰۳,۱۳۹۰
“جنازه را تحویل مان بدهید. ” این فریادهای همسر هدی صابر در مقابل بیمارستان مدرس تهران است .
به گزارش خبرنگار کلمه از مقابل بیمارستان مدرس در نزدیکی سعادت آباد تهران تعداد زیادی از افراد خانواده ، دوستان و فعالان مدنی این روزنامه نگار مقابل این بیمارستان تجمع کرده اند. خانواده هدی صابر مدام فریاد می زنند که جنازه را تحویل مان بدهید اما تنها جوابی که می شنوند فریادهای فردی است که خود را قاضی کشیک معرفی می کند و می گوید که خانواده از آنجا دور شوند.
همچنین خبر می رسدجمعیت حاضر مقابل بیمارستان فریاد الله اکبر سر می دهند.
هدی صابر روزنامه نگار، و فعال ملی مذهبی در پی اعتصاب غذا در زندان اوین و انتقال به بیمارستان صبح امروز در گذشت .
هدی صابرو امیر خسرو دلیر ثانی از فعالان ملی مذهبی در اعتراض به کشته شدن هاله سحابی و اتفاقاتی که در جریان برگزاری مراسم تشییع جنازه عزت الله سحابی ، فعال ملی-مذهبی و پدر هاله رخ داده بود دست به اعتصاب غذا زده بودند .
وی صبح امروز پس از ده روز اعتصاب غذا بر اثر حمله قلبی که به گفته پزشکان متخصص ناشی از عوارض اعتصاب غذا بوده است برای همیشه این جهان را ترک کرد.
هدی صابر ، مترجم و روزنامه نگار سالها ازسر دبیران مجله توقیف شده ایران فردا بود . او از دوم مردادماه سال ۸۹ در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می برد.
طبق گزارش های منتشر شده از پزشکان بیمارستان مدرس علت مرگ او سهل انگاری مقامات زندان در انتقال به موقع او به بیمارستان است.
مسئولان قضایی و ماموران وزارت اطلاعات تا لحظه تنظیم خبر در ساعت ۲ بعد از ظهر از تحویل پیکر او به خانواده اش خودداری کرده و تا کنون نیز اجازه برنامه ریزی به خانواده وی جهت برگزاری مراسم تشییع را نداده اند.
خبر تکمیلی متعاقبا اعلام می شود.
ننویسیم هدی صابر درگذشت؛ بنویسیم یک زندانیِ دیگر را هم کشتند
کلمه/ روزنامه نگاری که تازه از زندان رهیده است و باید خبرِ مرگِ یک زندانیِ دیگر را تایید کند؛ ما کاتبانِ مرگ شده ایم، کاتبانِ درد اما دیگر ننویسیم هدی صابر در گذشت وقتی همه می دانند که این زندانی چند روزی است که در اعتراض به مرگی دیگر دست به اعتصابِ غذا زده است و این وظیفه ی زندان بود که از جانش محافظت کند….
از صبح که خبرش آمد هیچ کس خبرِ مرگ را باور نکرد. محمد نوری زاد نوشت، تحولِ سبز تکمیلش کرد اما باز کسی باور نداشت که یک زندانی به خاطر اعتصاب غذا در زندان آن هم درست در سالگردِ یک کودتای انتخاباتی جان بدهد.
ساده لوحانه فکر می کردیم انقدر تدبیر دارند که در شبِ تلخِ خرداد، مراقبِ زندانیانِ صبورِ مان باشند تا مرگش گوشه ای دیگر از جان و جهانمان را آتش نکشد و بر خشمِ مردمِ رنج کشیده نیافزاید.
اما روزنامه نگارِ نازنینی که از صبح پیگیر بود تا ببیند بیمارستان مدرس و اوین اگر خبر را تایید کردند او از مرگ بنویسد، متاسفانه تایید خبر را گرفت و نوشت: خبر درگذشت شیر آهنکوه مرد، هدی صابر صحت دارد. او پریروز به دنبال وخامت حال ناشی از اعتصاب غذا به بیمارستان مدرس منتقل شده و دیروز در این بیمارستان به علت انسداد یکی از رگ های قلبی درگذشت و به هاله و عزت الله سحابی نزد خدایش پیوست.
محمد نوری زاد هم نوشت: فوت آقای هدا صابر ، صد در صد صحیح است.
از ۲۴ ساعت قبل ، ایشان به مراقبین فریاد میزده که درد دارند و متأسفانه دیشب ساعت ۱۲ و نیم حالشان بهم می خورد و نزدیک ۳ ساعت بیشتر تحت پرستاری و مداوا نبودند و متأسفانه فوت می کنند.
ننویسیم «فوت کردند»، ننویسیم «درگذشت»….بنویسیم یک زندانیِ دیگر را هم کشتند….نمی دانم بگذارید کمی زمان بگذرد باز هم ما روزنامه نگاران ناگزیر می شویم «حرفه ای» بودن را رعایت کنیم و بنویسیم هاله سحابی درگذشت، هدی صابر درگذشت….اصلا در زندان و در خیابان و از بالای پشت بام و در کهریزک همه معترضان، فوت می کنند، در می گذرند با جسمِ سخت، با مننژیت، با ایستِ قلبی ….ما کاتبانِ مرگ کم کم در حرفه ای بودن مسابقه می گذاریم و هر کسی با اعتصاب و باتوم و مشتی بر سینه کشته شد، ما می نویسم در گذشت، لابد زمان که بگذرد ما بیشتر حرفه مان را رعایت می کنیم در برابرِ کسانی که انسان را رعایت نمی کنند…
خاطره بچه ها یحیی - آسیه - آمنه
هاله از اون آدم هاي پر خاطرهست. نه فقط براي ما كه بچه هاشيم. همه باهاش خاطره دارن حتي اونايي كه يكي دوبار بيشتر نديدنش. خاطرههاي خاص، خاطرههايي كه فقط ذهني نيست. دفتر شعرهاشو هديه ميداد و تابلوهاي نقاشياش را. براي بعضيها هم شعر ميسرود و يا روي نوار كاست با صداي خودش دكلمه ميخواند.
آهسته آهسته اين روزها كه ميگذرد و يكي يكي خاطرههاي بيشتري به ياد ميآيد، در مييابيم كه خاطرههاي هاله چقدر جورواجورند. خاطرههاي طنزگويي، شجاعت، غمخواري، هنرمندي، سخنوري، كار علمي و اجتماعي.
خاطره هاله وقتي كه سخنراني "حقوق زن در قرآن"اش غيرمذهبيها را هم شگفتزده كرد. همان هاله كه با لطيفههايش همه رودهبُر ميشدند. همان هاله كه در بهارستان وسط هزارتا نيروي گاردي، پلاكارد "شاه فرياد مردم را دير شنيد" در دست داشت. همان كه به جاي نوشتن بازجوييهايش، نقاشي صحنههاي تظاهرات را براي بازجوها ميكشيد. همان هاله كه زمان جنگ چهار بار از جبهه و پشت جبهه اخراجشون كردن، به جرم نسبت داشتن با ليبرالها! و هر بار دوباره با پررويي بر ميگشت. همان كه براي خنده بچهها اداي خرسيخانوم و خاله قورباغهي گلنار رو در ميآورد. همان كه مدافع سرسخت كالاي ايراني بود و با همه بر سر خريدن جنس خارجي جر و بحث ميكرد. همان كه توي تونلهاي شمال، تا گردن از پنجره ماشين ميآمد بيرون سوت چهارانگشتي ميزد. همان كه روي همه شيشههاي مربا و عسل يا ديوارهاي خالي خانه نقاشي ميكشيد. همان كه غصه فلسطينيها رو خيلي ميخورد و موقع حصر غزه، دائم جلوي دفتر سازمان ملل بود. همان كه منظم به ديدن خانواده زندانيها و مجروحهاي بعد انتخابات ميرفت. همان كه در لطيفههايش به جاي تركه و لره و رشتيه ميگفت: "يه روز يه مليمذهبيه..." چون خودش مليمذهبي بود. همان كه يك روز با لباس پاره از تظاهرات برگشت، گفت داشتند يك بسيجي را كتك ميزدند رفتم وساطت! همان كه كتاب «اُحُد» را نوشت و خاطرات پدر و پدربزرگش را گردآوري كرد. همان كه وقتي اومد مرخصي، ميگفت با چه رويي تو چشم مامان ليلا نگاه كنم، نگران بود كه ديگه برش نگردونن زندون! نگران مهديه و بهاره و نسرين و نازنين بود. همان كه هر روز بالاي سر پدري كه در كما بود، پروين اعتصامي ميخواند:
همان كه زير تابوت پدر افتاد و مُرد....
همان كه زير تابوت پدر افتاد و مُرد....
اشتراک در:
پستها (Atom)