نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

اصلاح طلب یا خشونت طلب؟


مسعود ابراهيم نژاد


گاها باید از واژه ها هم عذر خواهی کرد بخاطر استفاده شدن نابجا از آنها. باید به واژه ها احترام گذاشت و از آنان درست استفاده نمود هر چند که تحت حکومت اسلامی ، حرمت انسانیت هم نگه داشته نمیشود چه برسد به حرمت واژه ها. این اولین بار نیست و بالطبع آخرین بار هم نخواهد بود که در جمهوری اسلامی از این قبیل سوءاستفاده ها از واژه ها ، سمبلها، سرودها و شخصیتهای تاریخی و اجتماعی صورت میگیرد.


از آنجاییکه در شهر کورها یک چشم پادشاه میشود! بی دلیل نیست که در جمهوری اسلامی هم به یک مشت سیاستمدار ورشکسته و قدرت از کف داده لقب " اصلاح طلب" اطلاق شود. در واقع اصلاح طلب به کسی گفته میشود که در پی بهتر شدن اوضاع و اصلاح کردن یک پدیده، یک نظام، یک سازمان و ... باشد که این پدیده مورد نظر تاکنون نتوانسته است بطور مطلوب و مطابق با نیازهای روز جامعه عمل نماید. به عبارتی دیگر و به بیانی بهتر باید گفت که اصلاح طلب در پی رفع نواقص موجود در سیستم میباشد تا بدین طریق بتواند چیزی نو و کاملا مطابق با موازین روز به مردم و جامعه ارائه نماید. حال با این پیش درآمد و تعریف کوتاه ببینیم که چه چیز جدید و اصلاح شده ای را این به اصطلاح اصلاح طلبان میخواهند به مردم ارائه کنند که مردم ما تا بحال از آن غافل مانده بودند؟ برای یافتن پاسخ این سوال یک سر میرویم سراغ نطق همان به اصطلاح رهبر اصلاح طلب سبز سیدی جناب موسوی که این چنین برنامه خودشان را اعلام میفرمایند : ما جمهوری اسلامی میخواهیم نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمیه کمتر! هدف ما بازگشت به دوران طلایی امام هست!


عقل سلیم چنین میگوید وقتی که شخص یا گروهی قصد بازگرداندن جامعه و یا سیستم سیاسی آنرا به دوران ماقبل داشته باشند برای چنین افرادی واژه کنسرواتیو و یا محافظه کار برازنده تر است تا واژه اصلاح طلب. وقتی هدف این جنابان اصلاح طلب بازگشت به دوران طلایی امام میباشد، که در آن ایام نکتبار بساط چوبه های دار ، اعدام ، چشم در آوردن ، چماق کشی، تجاوز سیستماتیک در زندانها و قداره بندی و بساط عربده کشی همین آقایان اصلاح طلب امروزی در کوی برزن بر پا بود، باید ا نصافا لقب اصلاح طلب را به " احمدی نژاد" تیر خلاص زن داد که حداقل در انزمان نگهبان زندان بود و از موسوی و کروبی و امثالهم دستور میگرفت و تیر خلاص میزد! واقعا که باید گفت روزگار غریبی است نازنین! چگونه واژه ها لوث میشوند و چگونه قاتلان بر اثر مرور زمان و تکرار یک دروغ تبدیل به اصلاح طلب و منجی مردم میگردند.
خشونت علیه مردم!
خشونت را همگان تقبیح میکنند، اما هیچ حکومت مستبدی در طول تاریخ و در هیچ کجای دنیا یافت نمیشود که از این ابزار برای بقای خویش استفاده نکند! نمونه های آن چه امروز و چه دیروز هزاران هزار میشود. هیچکس خشونت علیه خود را تحمل نمیکند. اصلاح طلبان خندان امروزی ما یک نمونه بارز این چنین افرادی هستند. تا وقتی که قدرت حاکمه در ید قدرت این عالیجنابان خندان بود ، هیچ ایرانی آزاده ای از خشونت اینان در امان نبود. اینان آنچنان سرمست از اعمال خشونت بودند که حتی به خشونت در داخل کشور هم بسنده نکردند و بساط ترورهای وحشیانه و آدمکشیها یشانرا به اروپا و سایر نقاط دنیا نیز کشانده بودند. هر چند که امروز هم حاکمان وقت ( احمدی نژاد و خامنه ای) هم راه آنها را به نحو احسن ادامه میدهند و قاتل و جانی هایشان را به سوریه برای سرکوب مردم بیدفاع گسیل میکنند. اما این آقایان اصلاح طلب پا را ازا این هم فراتر گذاشته اند و میگذارند.


چو دزدی با چراغ آید
گزیده تر برد کالا
این آقاین با ژستی خندان و عبا و عمامه ای تمیز تر از دیگران به پایبوسی و دریوزگی نزد شیطان بزرگشان میروند تا از آنها نیز استمداد بطلبند در اعمال خشونت هر چه بیشتر علیه اپوزیسیون ایرانی حتی در آنسوی مرزهای ایران.






از برکت بذل و بخششهای این آقایان خندان دیروز و از حکومت راند ه شدگان امروز از محل منابع ملی این ملت محروم بود که جمهوری اسلامی توانست در طی یک زد و بند ننگین یک سازمان اپوزیسیون ایرانی( مجاهدین خلق) را در لیست تروریستی دولت آمریکا جای بدهد تا بدین ترتیب راه را برای اعمال هر چه بیشتر خشونت علیه نفرات این سازمان اپوزیسیون هموار تر کند( کشتار در کمپ اشرف در عراق توسط دولت عراق). کار ترویج و اعمال خشونت تنها به اصلاح طلبان حکومتی و داخل کشوری ختم نمیشود! تعدادی از ورشکستگان سیاسی و از حکومت رانده شدگان که امروز خود را اصلاح طلبان خارج کشوری مینامند پا در جای پای همتای داخل کشوری شان گذاشتند و قاحت را تا بدانجا پیش بردند که دم خروس از زیر عبایشان نمایان گشت و آنهمه ادعا های مدنیت، مسالمت، بخشیدن و فراموش نکردن و بسیاری از این لاطائلات و عوامفریبی به یکباره به کناری افتاد و آخوندکی چون کدیور به همراه چند ورشکسته سیاسی دیگر به التماس و زاری از شیطان بزرگ افتادند که ای وای چه میکنید ؟ نکند نام این سازمان اپوزیسیون ایرانی را از لیست تروریستی بیرون بیاورید! باید بر علیه مجاهدین خلق خشونت را هر چه بیشتر اعمال نمود! برای اعدام اینها هر کوچه و خیابان یک دادگاه هست و هر بسیجی یک قاضی! زنده هایشان را اعدام کنید و زخمیهایشان را تمام کش( از احکام دوران طلایی امام).






اصلاح طلبان امروزی تا آنجا که در توانشان بود خشونت بخرج دادند و آنجا که از اریکه قدرت بزیر افتاده اند ، تنها خشونت علیه خود را تقبیح میکنند نه خشونت در کلیت آنرا. برای این دسته از حکومت رانده شدگان، امروز تحمل خشونت بسی گران میاید چرا که خود در چاهی افتاده اند که خود آنرا برای مردم و اپوزیسیون سیاسی خود کنده بودند. اینان که امروز از حکومت رانده شده اند و دوباره سعی در به قدرت رسیدند دارند را باید بمراتب از خمینی خطرناکتر دانست! چرا که خمینی که آنزمان هنوز بر مسند قدرت تکیه نزده بود با عوامفریبی فراوان میگفت که " مارکسیستها در بیان عقیده آزادند بشرط آنکه توطئه نکنند"! اما اینان دست بدامن آمریکا شده اند تا اسباب کشتار و قتل عام اعضای یک سازمان اپوزیسیون مستقر در کمپی در عراق را فراهم آورد! که این راه را تنها راه رسیدن خودبه قدرت دوباره میدانند. آخوندک مزور کدیور و همپالگی های ورشکسته اش با وقاحت و بیشرمی و دریوزگی از مقامات آمریکایی میخواهند که خون هموطنانشانرا در عراق بریزند ، چرا که اگر نام اینها از لیست تروریستی آمریکاخارج شود ، جنبش سبز در داخل کشور متحمل ضرباتی سخت خواهد شد!!!



اینان که حاضرند از کشته ها و اجساد جوانان ما پلی بسازند تا از روی آن به قدرتی دوباره برسند، در فردای ایران از خون هیچ بنی بشری برای ادامه و بقاء حکومت خود نخواهند گذشت و کار ایرانیان بدانجا خواهد رسید که خواهیم گفت : خمینی از این جانیان بهتر بود!


مسعود ابراهیم نژاد

حکم اعدام معلم زندانی عبدالرضا قنبری برای اجرا به اجرای احکام فرستاده شد





دست نوشته ای که توسط یکی از همبندیان معلم زندانی محکوم به اعدام عبدالرضا قنبری به دلیل انتقال پرونده وی به اجرای احکام برای به اجرا در آوردن آن که می تواند هر لحظه به اجرا در آید نوشته شده است و جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" قرار گرفته است. متن دست نوشته به قرار زیر می باشد:




چندیست 350 سوگوار است و نگران. هنوز سوگ از دست رفتن هدی صابر را فراموش نکرده بودیم که ملاقات هفته قبل عبدالرضا قنبری ، این معلم ساده صمیمی و بی آلایش مازندرانی با خبر فرستاده شدن حکم اعدامش به اجرای احکام به بند برگشت تا دوگانه سوگ-اضطراب در زیست ایرانی ،وارد صورت دومش گردد.




از وقتی 350 در دوره جدیدش در آبان 88 احیاء گردید، شاهد فقدان ها و سوگ های بسیاری بوده ، از فرهاد وکیلی ، فرزاد کمانگر ، علی حیدریان گرفته تا جعفر کاظمی و محمد علی حاج آقایی و محسن دکمه چی و این آخری ها هم صابر که تازه چهلمش را پشت سر گذاشتیم. در تمام این مدت در کنار اینها ، اضطراب " حکم اعدامی ها" از علی زاهد و جواد لاری تا پدر و پسر دانشپور نیز همراهمان بوده ، عادت کردهایم به زیست اضطراری ، به تفکر اضطراری و حتی زندان اضطراری !


متعلق به نسلی هستیم که در اضطراب انقلاب و جنگ زاده شد ، در اضطرار اصلاحات جوانی را پشت سر نهاد و امروز در اضطرار سرکوب جنبش سبز ، شب به صبح و صبح به شب زندان می رساند و همواره و با صدای بلند گوی بند بر خود می لرزد که مبادا صوتی کریه ، حاج محسن یا احمد دانسپور و یا شاید قنبری را ندا دهد و به انفرادی بخواند برای بامداد فردا . با هر خنده حاج محسن روی زرد می کنیم و از ترس آن روز که این خنده نباشد در میانمان .
اما گذشته از این مقدمه در این مکتوب می خواهم به سر نوشت عبدالرضا قنبری و مظلو میتش یپردازم . قنبری دانش آموخته دوره دکتری ادبیات و زبان فارسی است و دبیرآموزش و پرورش در شهرستان ورامین . در روز عاشورای 88 همانند تمامی آن چند میلیون شهروند معترض تهرانی که به تاسی از شهید کربلا ، دست به حرکتی حسینی زده ، خدا جویانه به خیابان آمده فریاد آزادی خواهی و حق طلبی سر دادند ، به خیابان آمده در میان تظاهرات تماسی چندین ثانیه ای از سوی یکی از رسانه های برون مرزی منتسب به گروه سیاسی تحت رهبری مسعود رجوی با وی برقرار می گردد.






سرنوشت قنبری پس از آن سرنوشتی بس تلخ و دردناک است. او بازداشت می شود ، بدون دسترسی به وکیل و اطلاع و یا امکان اطلاع از حد اقل هایی از موازین و حقوق قانونی خویش ، اعتمادش توسط بازجو جلب می گردد تا به هر کار نکرده ای و از جمله هواداری ار آن گروه سیاسی که وضعیت ویژه ای در سپهر سیاسی و قضایی ایران تحت حاکمیت نظام جمهوری اسلامی دارد، اقرار نماید.


در دهم بهمن 88 ، درست یکماه و چند روز بعد از عاشورا در دادگاهی که بیش از هر چیز وجهه رسانه ای آن برجسته است، در شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی محاکمه شده به اعدام محکوم می گرددو آن تماس تلفنی نیز در میان شگفتی همگان و علامت سوالهای بزرگ به عنوان مصداق محاربه تلقی می شود!وکیل تسخیری نیز متاسفانه در ایفای نقش اش هیچ کم از نماینده دادستان نمی گذارد. رای صادره بلافاصله در روندی مطلقا غیر قانونی به جای دیوان عالی کشور رهسپار شعبه 36 تجدید نظر استان به ریاست قاضی زرگر می شود ودر زمانه ای هیجانی که بانگ " اعدام باید گردد" روح الله حسینیان و همفکرانش در فراکسیون دولتیون مجلس شورا بلند است ، تایید می گردد.


در چنین شرایطی که رای قطعیت یافته ، قنبری اسفند 88 با باری به سنگینی حکم اعدام به بند 350 انتقال یافت و با مشورت با برخی حقوقدانان حاضر در بند تقاضای اعاده دادرسی نمود که متاسفانه علیرغم تباین رای صادره با بین شرع و نصوص قانون و تقریرات خمینی در تحریرالوسیله در باب محاربه ، با این تقاضا مخالفت شد تا حد اقل برای نگارنده این سوال باقی بماند که اگر تجویز مقنن برای اعاده دادرسی اینجا هم صورت نگیرد ، پس کجا می تواند موضوعیت داشته باشد و به قلم مبارک ریاست محترم قوه قضاییه که پیشتر به عنوان روحانی و آشنا به فلسفه غرب و کلام جدید می شناختیمش ، جاری گردد؟!



اعاده رد میشود تا همسر قنبری که خود معلمی کوشا و به غایت وفادار و پیگیر وضعیت همسر است ، ، فرزندان دم کنکورش به امید "عفو و بخشودگی " التیام بخشد.


پرونده از بهار 89 تا به امروز که مرداد 90 است ، در کمسیون عفو و بخشودگی خاک می خورد و موهای قنبری روز به روز سفید و سفید تر می شود.دخترش ساحل منتظر نتیجه کنکور است ولی قطعا بیش از نتیجه کنکور ، سرنوشت پدر که در ید کمیسیون قرار دارد برایش مهم است. نگارنده نیک می داندکه هم قاضی صلواتی و هم قاضی زرگر و هم بازجو علوی و هم بازجو سعید شیخان ، خود واقفند به زعم رعایت اصل تناسب جرم و مجازات در مورد قنبری و اینکه وی مستحق هر مجازاتی باشد ، حداقل مستحق مجازات اعدام نیست و با قدری وسعت نظر و سعه صدر حتی می بایست به آغوش خانواده اش باز گردد. پس چه مسرت بخش خواهد بودبه میمنت ماهی که مهمانی خداوند و برکت قدسی اش برپاست ، دستور و پیشنهاد لغو حکم اعدام این مظلوم توسط آن روحانی که روزگاری خود افتخار شاگردی اش داشتم ، به مقام رهبری. و چه غم انگیز و مایوس کننده و رنج افزا خواهد بود خدای ناکرده صحت خبر هفته قبل و احیانا استیذان رای اعدام توسط روحانی موصوف!
آری رنجی که می بریم رنج مرگ است و نیستی . درد عزیزانی است که در 350 ، در محیطی چند ده متری هر روز بارها و بارها چشم در چشمشان می شوی و می ترسی از نبودنشان ، می ترسی از پژمرده شدن گل وجودشان . استاد عزیز ، آقای شیخ صادق لاریجانی ، بیایید با هم قدری مهربان تر باشیم . بیایید ... حیات یک انسان امروز در دستان شماست
یکی از هم بندیان معلم زندانی محکوم به اعدام در بند 350 زندان اوین


مرداد ماه 1390

ایرج مصداقی: مروری بر روایت هاشمی رفسنجانی از پایان قتل‌عام ۶۷ و اطلاعات ارائه شده از سوی دادستانی



به منظور مبارزه با فراموشی و دادخواهی جنایات صورت گرفته از سوی نظام جمهوری اسلامی در طول سه دهه‌ی گذشته نیاز به جمع‌آوری اطلاعات و مستند‌کردن حوادث آن دوران داریم. کوچکترین خبر که چه بسا پیش‌پا افتاده جلوه کند می‌تواند راه‌گشا باشد و توطئه‌ی دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و تبلیغاتی رژیم برای مخدوش کردن این جنایات را بی‌اثر کند. برای نشان دادن اهمیت این موضوع مروری می‌کنم بر یک گزارش کوتاه چند خطی از رفسنجانی در مورد قتل‌عام ۶۷.
در خاطرات هاشمی رفسنجانی از روز ۵ مهرماه ۱۳۶۷ آمده است:‌ به

«جلسه مجمع تشخیص مصلحت رفتم. در مورد مجازات ضد انقلاب مذاکره شد. امام تصمیم را به مجمع محول کرده اند. قرار شد مطابق معمول قبل از حوادث اخیر عمل شود. وزارت اطلاعات چنین نظری داشت و قضات اوین، نظر تندتری داشتند»



نکته حائز اهمیت آن که رفسنجانی خبر می‌دهد که پس از پایان جلسه‌ی مجمع تشخیص مصلحت، جلسه‌ی سران قوا در حضور خمینی برگزار می‌شود.


پایان دفاع، آغاز بازسازی صفحه‌‌های ۳۲۸ و ۳۲۹


قتل‌عام در زندان‌های اوین و گوهردشت در ۱۳ شهریور ۱۳۶۷ به پایان رسید. ظاهراً پس از توقف ماشین کشتار، بین نهادهای مختلف تصمیم‌گیرنده در مورد ادامه‌ی پروژه‌ی قتل‌عام زندانیان سیاسی اختلاف نظر شدید وجود داشته و از آن‌جایی که «شرعاً» و «قانوناً» توافقی بین‌شان حاصل نمی‌شود موضوع برای تعیین تکلیف نهایی به به «ولی امر مسلمین» یعنی خمینی احاله می‌شود که قتل‌عام بر اساس فرمان وی صورت گرفته بود. خمینی‌ نیز مجمع تشخیص مصلحت را مأمور رسیدگی به این امر می‌کند تا با در نظر گرفتن «مصلحت» نظام در مورد ادامه‌ی کشتار تصمیم‌گیری کند.

این «مجمع» در ۱۷ بهمن ۱۳۶۶ طی فرمانی از سوی خمینی با حضور سیدعلی خامنه‌اي، اکبر هاشمي رفسنجانی، عبدالکریم موسوی اردبيلي، محمدرضا توسلي، محمد موسوي خوئيني ها و ميرحسين موسوي، سیداحمد خمینی و اعضای شورای نگهبان متشکل از محمد امامی‌کاشانی، محمد مؤمن، محمد محمدی گیلانی، احمد جنتی، محمد یزدی، ابوالقاسم خزعلی، و وزیر مربوط به معضلی که پیش آمده بود تشکیل شده بود.

خمینی در حکم خود برای تشکیل این «مجمع» تأکید کرده بود: «در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعا و قانونا توافق حاصل نشد» رأی اکثریت این مجمع با استفاده از نظر «كارشناسان» و مشورت‌ها مورد عمل قرار گيرد.



نظر به اهمیت تصمیم‌گیری در مورد زندانیان جان‌‌به‌دربرده از قتل‌عام۶۷ ، خمینی برخلاف حیطه‌ی وظایف مجمع تشخیص مصلحت نظام که در فرمان تأسیس «مجمع» روی آن تأکید کرده بود، تصمیم‌گیری در مورد ادامه‌ی کشتار زندانیان سیاسی را نیز به عهده‌ی این مجمع می‌گذارد تا به قول خودش نظر «کارشناسان» نیز مورد توجه قرار گرفته شود.

بر اساس روایت هاشمی‌رفسنجانی، «کارشناسان» وزارت اطلاعات که طراح و برنامه‌ریز قتل‌عام زندانیان سیاسی بودند، با توجه به کشتار عظیمی که صورت گرفته بود، نتایج‌ حاصله را کافی دانسته و خواهان توقف کشتار و بازگشت به شرایط پیش از قتل‌عام می‌شوند و حکام شرع اوین که شامل حسینعلی نیری، ابراهیم رئیسی، غلامحسین رهبرپور، علی مبشری، ابوالقاسم رامندی، حقانی، غلامحسین محسنی‌اژه‌ای، علی رازینی، علی یونسی و ... هستند پس از مواجه شدن با سکوت جامعه جهانی در مورد این قتل عام، بدون در نظر گرفتن تبعات این کشتار بیرحمانه، بر روی اعدام باقیمانده‌ی زندانیان سیاسی پافشاری می‌کنند.


بنا به روایت فوق، مجمع تشخیص مصلحت نظام در روز پنجم مهرماه ۱۳۶۷ یعنی بیست و سه روز پس از توقف کشتار زندانیان، نظر تخصصی «کارشناسان» وزارت اطلاعات در مورد «مجازات ضد‌انقلاب» را پذیرفته و فرمان پایان قتل عام را می‌دهد.


بدون شک در جلسه‌ی سران قوا که در حضور خمینی پس از پایان جلسه‌ی مجمع تشخیص مصلحت برگزار می‌شود راجع به مسئله قتل‌عام، ابعاد آن و دلایل پایان کشتار به خمینی توضیح داده شده است که رفسنجانی از گزارش آن صرفنظر می‌کند.
هاشمی رفسنجانی بدون آن‌که متوجه باشد به عنوان اولین نفر پس از آیت‌الله منتظری، اعتراف می‌کند که موضوع قتل‌عام ۶۷ تنها منحصر به زندانیان مجاهد نبوده و طبق فرامین خمینی «ضد‌انقلاب» را بصورت عام در بر می‌گرفته و عاقبت نیز خمینی تصمیم‌گیری در مورد ادامه‌ی «مجازات ضد‌انقلاب» و باقیمانده‌ی آنان را به عهده‌ی این مجمع می‌گذارد. چنانچه قرار بود مجمع تشخیص مصلحت در مورد جان‌به‌دربردگان مجاهد تصمیم‌گیری کند قطعاً رفسنجانی به جای عنوان «ضد‌انقلاب» از «منافقین» استفاده می‌کرد.


تصمیم‌گیری در مورد «مجازات ضد‌انقلاب» با روایات گوناگون سردمداران رژیم و ادعاهای پیشین رفسنجانی که مدعی بود خمینی پس از عملیات فروغ جاویدان، فرمان مجازات زندانیان مجاهدی که قصد توطئه و پیوستن به مجاهدین را داشتند صادر کرده در تضاد است.

با این‌‌که مجمع تشخیص تصویب کرده بود که در ارتباط با «مجازات ضد‌انقلاب مطابق معمول قبل از حوادث اخیر عمل شود» اما این دستور‌العمل پس از پایان قتل‌عام در ارتباط با زندانیان مجاهد اجرا نشد و احکام این دسته از زندانیان به شدت افزایش یافت. برای مثال جرائمی که تا پیش از کشتار ۶۷ بین ۳ سال تا ۸ سال محکومیت در پی داشتند به یکباره به اعدام تبدیل شدند. بسیاری از زندانیان آزاد شده‌ای که پس از این تاریخ دوباره در ارتباط با مجاهدین و یا تلاش برای خروج از کشور دستگیر شدند بر اساس حکم خمینی اعدام شدند. (۱) بسیاری بدون آن که ارتباط خاصی داشته باشند ربوده شده و به قتل رسیدند. (۲)

***در کتاب «تمشک‌های ناآرام» جلد سوم از مجموعه‌ی «نه زیستن نه مرگ» به تحولاتی که پس از پایان قتل‌عام ۶۷ و به ویژه در اواخر شهریور و اوایل مهرماه ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت صورت گرفته اشاره کرده‌ام که نشان‌دهنده‌ی تدارک رژیم برای ادامه‌ی کشتار در زندان بوده است. اشاره‌ی رفسنجانی به تصمیم‌گیری مجمع تشخیص مصلحت در روز ۵ مهرماه ۱۳۶۷ به روشنی دلیل تحرکات فوق در زندان را نشان می‌دهد.
در خاطراتم آورده‌ام:

۱- «شب‌هنگام کلیه‌ی بچه‌های بند را صدا زده و در راهرو زندان و محوطه‌ی فرعی سالن ۱۵ نگاه داشتند. افراد یکی- یکی به اتاقی برده شده و لشگری (معاون امنیتی و انتظامی زندان) و چند پاسدار، با آن‌ها به سؤال و جواب‌های معمول در زندان می‌پرداختند. هر کس تحلیلی داشت ولی هیچ کس خوش‌بین نبود. فکر می‌کردیم می‌خواهند فضای اعدام را نگاه دارند و یا واقعاً قصد تکمیل پروژه را دارند. به هر حال، نوبت به من رسید. در حالی که چشم‌بند به چشم داشتم، به اتاق وارد شدم. لشگری گفت: ایرج حاضر به نوشتن انزجارنامه هستی؟ گفتم: چند بار باید انزجارنامه نوشت؟ هر روز که نمی‌نویسند. من یک بار نوشته‌ام. پرسید: آیا حاضر به همکاری اطلاعاتی هستی؟ گفتم: خودت مرا بهتر می‌شناسی، اهل این کارها نیستم. سؤال دیگری نکرد و گفت: کنار اسمش بنویس "سگ منافق"! در موقع برخورد با مجتبی اخگر، گفته بود: کنار اسمش بنویس "ط دسته‌دار". سپس از مجتبی پرسیده بود: می‌دانی یعنی چی؟ مجتبی خونسرد پاسخ داده بود: نه! لشگری گفته بود: یعنی طناب! حالا شیرفهم شدی؟ لیست داده شده را احتمالاً برای وزارت اطلاعات تهیه می‌کردند. لشگری مانند قبل از قتل‌عام، وظیفه داشت مشخص کند که از نظر آنان کدام‌یک از زندانیان، "معاند"، "منفعل" و یا "بریده" هستند.»

۲- «در یکی از روزهای مهرماه، صبح‌هنگام بود که ناصریان به همراه چند پاسدار به بند آمده و همه‌ی افراد را به حضور در حسینیه‌ی بند فراخواندند. ناصریان شروع به تهدید کرده و در خلال صحبت‌هایش گفت: گذشت دورانی که در آن اعتصاب و حرکت‌های اعتراضی در زندان انجام می‌گرفت. و تا آن‌جا پیش رفت که تهدید کرد: حتا باید سبیل‌هایتان را نیز کوتاه کنید! و تأکید کرد: خط برخورد ما عوض شده است و کوچکترین حرکتی را در نطفه سرکوب خواهیم کرد!
وی سپس موضوع حکم خمینی را پیش کشیده و با شادی زاید‌الوصفی گفت که "امام" حکم اعدام همه شما را داده و هنوز امضای "امام" خشک نشده است. هر موقع که بخواهیم می‌توانیم دوباره حکم را اجرا کنیم. او همچنین اضافه کرد که آن اوایل که ما شما را دستگیر کردیم، خیلی‌هایتان هیچ کاره بودید. ما به شما حکم‌های "کیلویی"، ۱۰، ۱۵، ۲۰ سال دادیم برای این‌که نمی‌دانستیم فردا چه می‌شود. هدف ما این بود که شما در زندان بمانید تا ما بتوانیم ضد‌انقلاب را از بین برده و شما را تعیین تکلیف کنیم. هیئت آمد، دوستانتان را به "درک" واصل کردیم. شما در این میان مانده‌اید. اگر نظر من باشد باید همه‌ی شما را به "درک" واصل می‌کردیم؛ برای این ‌که در این هفت سال مار خورده و افعی شده‌اید و برای نظام خطرناک هستید. در خاتمه هم تأکید کرد فعلاً در زندان می‌مانید تا تعیین تکلیف شوید. صحبت‌های ناصریان به روشنی بیانگر خط مشی جدید رژیم در برخورد با پدیده زندانی سیاسی و زندان بود..»

ناصریان همان موقع در بند زندانیان چپ نیز حاضر شده و سخنان تهدیدآمیزی را به زبان آورده بود.

همچنین در تشریح تداوم تحرکات زندانبانان نوشته‌ام:‌

۳- «در نیمه‌ی اول مهرماه، داریوش صفایی، حسین فارسی، کیومرث مژده، محمد پورقاضیان، مجتبی اخگر، حمید جلالی و... را به سلول انفرادی منتقل کردند. هیچ منطقی در انتخاب افراد یاد شده نبود. بعد از گذشت دو ماه آنان را دوباره به بند منتقل کردند. در طول این مدت، یکی دوبار ناصریان با آن‌ها برخورد کرده و از آنان خواستار همکاری اطلاعاتی شده بود و تهدید کرده بود که آنان را نیز مانند دیگر بچه‌ها اعدام خواهد کرد. او در مقابل سوال بچه‌ها که پرسیده بودند: آخر به چه جرمی می‌خواهی ما را اعدام کنی؟ خندیده بود و اذعان داشته بود: مگر دوستان‌تان را که اعدام کردیم، جرمی مرتکب شده بودند؟!

از بند زندانیان چپ نیز جعفر یعقوبی، نعمت تابان، سعید پهلوان افشاری و تعدادی دیگر را بدون هیچ توضیحی به سلول انفرادی منتقل کرده و به مدت دو هفته مورد بازجویی و تهدید قرار داده بودند.
در اوین نیز همین سیاست را اجرا کرده و تعدادی از زندانیان را به سلول‌های انفرادی ۲۰۹منتقل کرده بودند. برای ما هیچ‌گاه مشخص نشد که هدف آنان از این کار چه بود؟ آیا ادامه‌ی پروژه‌ را در سر می‌پروراندند و یا می‌خواستند فضای اعدام و قتل‌عام را حفظ کنند؟»

از خاطرات رفسنجانی استنباط می‌شود که حکام شرع اوین پس از صدور فرمان «مجمع تشخیص مصلحت» به سرعت دست به کار شده و چند نفری را که از قبل زیر حکم بودند به جوخه‌ی اعدام سپردند، تا مبادا در اعدام آن‌ها تعللی صورت گیرد. در خاطراتم آورده‌ام:

۴- «ششم مهرماه در اوین، مهدی سعیدیان و با اختلاف یکی دو روز، رضا فیروزی (۳) و محمدتقی صداقت‌رشتی اعدام شدند. آن‌ها کسانی بودند که به هر دلیل تا آن روز از اعدام رهیده بودند. شاید بتوان گفت این اعدام‌ها ادامه‌ی روند قتل‌عام‌ها نبود. مهدی سعیدیان و رضا فیروزی هر دو از پیک‌های مجاهدین بوده و زیر حکم به سر می‌بردند. من سالیانی چند با هر دو آن‌ها به سر برده بودم. هر دو بعد از آزادی از زندان، به مجاهدین پیوسته بودند. رضا فیروزی در حالی که عده‌ای را از مرز خارج می‌کرد، خود از عقب وانت پرت شده و گردنش آسیب دیده بود و همچنان از ناراحتی شدید آن رنج می‌برد. مهدی سعیدیان نیز از اعضای دانشجویی "آرمان مستضعفین" بود. یک ‌بار قبل از ۳۰ خرداد دستگیر شده بود و بعد از ۳۰خرداد، برای دومین بار به زندان افتاده بود. بیش از یک سال و نیم در انفرادی گوهردشت به سر برده بود و سپس به علت مبتلا شدن به بیماری سل غدد لنفاوی، از انفرادی خارج شده بود. در زندان به مجاهدین گرایش پیدا کرده و جزو زندانیان مجاهد به شمار می‌رفت. داوود زرگر نیز تا مهرماه زنده مانده بود. حکم اعدام او پیش‌تر صادر شده بود اما از آن‌جایی که احمد زرگر، معاون دادستان انقلاب در امور مواد مخدر، عموی وی بود، تلاش می‌کردند به نوعی داوود را مجبور به پذیرش مطالبات‌شان کنند. مقامات قضایی در این رابطه توفیقی به دست نیاوردند و حکم اعدام او را اجرا کردند. »

هرچند رفسنجانی و تیم همراه او تمام تلاش خود را به کار برده‌اند تا در روایت او از وقایع سال ۱۳۶۷ ، منکر قتل‌عام زندانیان سیاسی شده و آن را به دست فراموشی بسپارند اما اشارات کوتاه او نیز که چه بسا در اثر سهل‌انگاری و غفلت یا کم اهمیت دادن به موضوع از دست‌شان در رفته، راه را برای مستند کردن قتل‌عام ۶۷ باز کرده و ترفند‌های رژیم و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آن برای تحریف وقایع مربوط به این کشتار را بی‌حاصل می‌کند.



در بخشی از کتاب جدیدم «رقص ققنوس‌ها و آواز خاکستر» که در دست انتشار است به تاریخ‌های اعلام شده از سوی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز برای اعدام شدگان ۶۷ پرداخته‌ام.
مقامات امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی تاریخ‌ اعدام زندانیان سیاسی در قتل‌عام ۶۷ را به گونه‌ای دستکاری کرده‌اند که منکر این قتل‌عام باشند. در تاریخ‌های ارائه شده به خانواده‌ها، این کشتار از روز ۲ مرداد ۶۷ (۴) یعنی پیش از شروع حمله‌ی ارتش آزادی‌بخش شروع شده و تا ۲۹ آبان بصورت روزانه و یا فاصله‌ی کم ادامه داشته است و پس از آن چند مورد در ماه‌های آذر و دی صورت گرفته است. به منظور پوشاندن ابعاد کشتار، ۱۶ تاریخ اعلام شده مربوط به سال ۱۳۶۸ است.


مقامات جمهوری اسلامی به گونه‌‌ای حساب‌شده تاریخ‌ها را اعلام کرده‌اند که در یک روز بیش از ۱۲ اعدامی نبوده باشد. به همین منظور تاریخ اعدام تعدادی از قربانیان را زودتر و تعدادی دیگر را دیرتر از زمانی که اعدام شدند اعلام کرده‌اند و تقریباً‌ هیچ تاریخ اعدامی که برای قتل‌عام شدگان ذکر کرده‌اند صحیح نیست.
اطلاعات ارائه شده در کتاب «رقص ققنوس‌ها و آواز خاکستر» بر اساس تاریخ‌هایی است که روی سنگ‌های قبر کشته‌شدگان ۶۷ از سوی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز حک شده است. عکس‌های رنگی کلیه‌ی این قبرها در کتاب مزبور آمده است. بسیاری از خانواده‌ها سنگ‌هایی را که دادستانی روی قبور گذاشته تغییر داده و سنگ‌های جدید روی قبرها گذاشته‌اند.

بر اساس اطلاعات ارائه شده از سوی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، روز ۶ مرداد که کشتار در زندان اوین شروع شد فقط نام یک نفر را اعلام کرده‌‌اند. روز ۸ مرداد که کشتار در زندان گوهردشت شروع شد نیز تنها نام یک نفر را اعلام کرده‌اند. طبق ادعای دادستانی انقلاب اسلامی مرکز روز تاسوعا ۵ نفر و روز عاشورا ۴ نفر را اعدام کرده‌اند.

همچنین بنا به ادعای مسئولان دادستانی تنها در دهه‌ی اول محرم ۳۶ نفر و در کل ماه محرم نزدیک به ۱۲۰ زندانی مجاهد را در تهران به قتل ‌رسانده‌اند.

چنانچه در کتاب نه زیستن نه مرگ و مقالات و مصاحبه‌هایم تأکید کرده‌ام و از سوی دیگر شاهدان و جان‌بدربردگان نیز مورد تأیید قرار گرفته است، ۱۳ شهریور ۱۳۶۷ روز پایان قتل‌عام زندانیان سیاسی در زندان‌های اوین و گوهردشت بود با این حال تاریخ‌‌های حک شده بر روی قبر یک صد نفر از قتل‌عام شدگان، تاریخ ۱۴ شهریور تا ۵ مهر ۱۳۶۷ را نشان می‌دهد که اصولاً ماشین کشتار در زندان‌های اوین و گوهردشت متوقف شده بود:

۱۴ شهریور ۳ نفر، ۱۵ شهریور ۶ نفر، ۱۶ شهریور ۴ نفر، ۱۷ شهریور ۱ نفر، ۱۸ شهریور ۳ نفر، ۱۹ شهریور ۱ نفر، ۲۰ شهریور ۸ نفر، (۱ نفر دو جا دفن شده است!) ۲۱ شهریور ۴ نفر، ۲۲ شهریور ۱ نفر، ۲۳ شهریور ۱ نفر ۲۴ شهریور ۴ نفر، ۲۵ شهریور ۱۰ نفر. ۲۶ شهریور ۱ نفر، ۲۷ شهریور ۳ نفر، ۲۸ شهریور ۱ نفر، ۲۹ شهریور ۵ نفر، ۳۰ شهریور ۹ نفر، ۳۱ شهریور ۳ نفر، ۱ مهر ۷ نفر، ۲ مهر ۵ نفر، ۳ مهر ۳ نفر، ۴ مهر ۶ نفر، ۵ مهر ۴ نفر

این آمار تنها مربوط به اطلاعات داده شده از سوی دادستانی انقلاب مرکز در ارتباط با ۳۸۰ زندانی قتل‌عام شده‌ی مجاهد در اوین و گوهردشت است. طبق ارزیابی‌های من که می‌تواند با درصدی از اشتباه هم همراه باشد در حدود ۱۲۰۰ زندانی مجاهد مرد و زن در این زندان‌ها در تاریخ یاد شده به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. (۵)


اما نکته‌ی حائز اهمیت آن که رفسنجانی مدعی است مجمع تشخیص مصلحت در ۵ مهر ۱۳۶۷ فرمان داده است که قتل‌عام پایان پذیرفته وشرایط به قبل بازگردد. اما تاریخ‌های اعلام شده از سوی دادستانی انقلاب چیز دیگری را نشان می‌دهد. از روز ۶ مهرماه تا روز ۲۷ دیماه بنا به ادعای دادستانی بیش از ۱۲۰ زندانی حکم‌دار اعدام شده‌اند. تاریخ‌های اعلام شده از سوی دادستانی به شرح زیر می‌باشند:‌
۶ مهر ۳ نفر، ۷ مهر ۳ نفر، ۸ مهر ۳ نفر، ۹ مهر ۵ نفر، ۱۰ مهر ۸ نفر، ۱۱ مهر ۳ نفر، ۱۲ مهر ۵ نفر، ۱۳ مهر ۵ نفر، ۱۴ مهر ۲ نفر، ۱۵ مهر ۷ نفر، ۱۶ مهر ۵ نفر، ۱۷ مهر ۲ نفر، ۱۸ مهر ۳ نفر، ۱۹ مهر ۲ نفر، ۲۰ مهر ۴ نفر، ۲۱ مهر ۴ نفر، ۲۲ مهر ۲ نفر، ۲۳ مهر ۳ نفر، ۲۴ مهر ۳ نفر، ۲۵ مهر ۴ نفر، ۲۶ مهر ۲ نفر، ۲۷ مهر ۵ نفر، ۲۸ مهر ۲ نفر، ۲۹ مهر ۱ نفر، ۳۰ مهر ۵ نفر، ۱ آبان ۲ نفر، ۲ آبان ۲ نفر، ۳ آبان ۳ نفر ( یک نفر به ادعای دادستانی دو جا دفن شده است!)، ۴ آبان ۲ نفر، ۶ آبان ۱ نفر، ۸ آبان ۴ نفر، ۱۱ آبان ۲ نفر، ۱۳ آبان ۱ نفر ، ۱۴ آبان ۱ نفر، ۱۵ آبان ۲ نفر، ۱۶ آبان ۲ نفر، ۱۹ آبان ۲ نفر، ۲۰ آبان ۲ نفر، ۲۱ آبان ۱ نفر، ۲۷ آبان ۲ نفر، ۲۹ آبان ۱ نفر، ۷ آذر ۱ نفر، ۱۲ آذر ۱ نفر، ۱۵ آذر ۱ نفر، ۲۷ دی ۲ نفر

مقامات دادستانی حتی تاریخ اعدام پاره‌ای از قتل‌عام شدگان را در سال ۶۸ اعلام کرده‌اند:

۱۶ فروردین ۱ نفر، ۲۰ فروردین ۱ نفر، ۲۸ خرداد ۲ نفر، ۱ شهریور ۴ نفر، ۲۰ شهریور ۲ نفر، ۲۶ شهریور ۳ نفر ۴ شهریور ۱ نفر، ۱۸ مهر ۱ نفر، ۵ آذر ۱ نفر

با توجه به آن‌چه که ذکر شود بر مسئولان جمهوری اسلامی است که توضیح دهند چرا تاریخ اعدام بسیاری از قتل‌عام شدگان پس از ۵ مهر ۱۳۶۷ ذکر شده است؟


چرا تنها نزدیک به یک سوم زندانیان مجاهد قتل‌عام شده در تهران دارای قبر هستند. بقیه قبرها در کجا قرار دارند؟

چرا از نزدیک به ۴۰۰ زندانی قتل‌عام شده‌ی چپ در سراسر ایران به جز قبر دو زندانی به نام‌های ابراهیم نجاران هوادار راه کارگر و منصور داوران هوادار «اکثریت» که دادستانی انقلاب ادعا می‌کند در بهشت‌زهرا به خاک سپرده شدند، محل دفن بقیه در خاوران و یا ... مشخص نیست؟


ایرج مصداقی

۲۵ مرداد ۱۳۹۰

www.Irajmesdaghi.com

irajmesdaghi@yahoo.com

پانویس:

۱- یدالله پاک‌نهاد، زهره جمشیدی، مریم فتحعلی‌آشتیانی و .... در زمره‌ی کسانی بودند که با ساده‌ترین اتهامات به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند.
۲- سیامک طوبایی، جواد تقوی قهی، حسن افتخارجو، احمدرضا محمدی مطهری، عباس نوایی روشندل، غلامرضا پوراقبال، محمود خدابنده، بهنام مجدآبادی، هوشنگ محمد رحیمی، ابراهیم طاهری، مهرداد کمالی، علا مبشریان، مهرزاد حاجیان، علی اصغربیدی، پیروز دوانی در تهران سیاوش ورزش نما در شیراز، امیر غفوری، محمود میدانی، مرتضی علیان نجف‌آبادی،‌ جلال مبینی‌زاده، زهرا افتخاری،‌ جواد صفار، محمد ائمی، در مشهد، محبوبه بهادری، زهره مظاهری، افسانه طهماسبی، در اصفهان و احمد آقایی در یاسوج، در زمره‌ی کسانی بودند که بعدها توسط تیم‌های عملیاتی وزارت اطلاعات دستگیر و یا ربوده شده و در خانه‌های امن و بازداشتگاه‌‌‌های رژیم حکم خمینی در موردشان اجرا شده و به قتل‌ رسیدند.
۳- مهدی سعیدیان روز شش مهر اعدام شده‌ است در حالی که دادستانی تاریخ اعدام وی را ۹ مهر اعلام کرده و رضا فیروزی در نیمه اول مهرماه اعدام شده است و دادستانی تاریخ اعدام وی را آبانماه اعلام کرده است.
۴- مقامات دادستانی تاریخ اعدام ابوالحسن (مجید) عبداللهی را ۲ مرداد ۶۷ اعلام کرده‌‌اند. در حالی که وی تا تاریخ ۵ مرداد ۶۷ در آسایشگاه اوین با غلامرضا شمیرانی و مسعود ابویی هم‌سلول بود. عصر روز ۵ مرداد

۵- ادعای سازمان مجاهدین مبنی بر اعدام حد‌اقل ده‌هزار زندانی مرد در زندان اوین مبالغه‌آمیز و نادرست است.

چپ‌ها از مناظره با بهشتي مي‌گويند





مهرنامه تیرماه ۹۰ - تنظيم: عبدالرضا تاجيك


چهار شنبه ۲۹ تير ۱۳۹۰ - ۲۰ ژوييه ۲۰۱۱

تیر ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی بعد از انشعاب اقلیت از «سازمان فداییان خلق»، گروه اکثریت این سازمان بلافاصله تصمیم گرفت به جای مشارکت در جنگ کردستان، واسط برقراری صلح در کردستان شود. بر این اساس قرار شد تا آنان از ارتباطات خوبی که با جریان های کَردی، به خصوص حزب دموکرات و کومه له، داشتند، استفاده کنند. از همین رو گروه اکثریت «سازمان فداییان خلق» سعی می کند با رجوع به حکومت بر روی شرایط اعلام یک آتش بس میان طرفین توافق ایجاد کند.


در خصوص این امر ابتدا در هیات سیاسی این گروه بحث می شود که طرف مذاکره شان در حکومت چه کسی باشد. تصمیم براین گرفته می شود تا به دکتر بنی صدر، رییس جمهور وقت مراجعه کنند. به این ترتیب «فرخ نگهدار»،عضو ارشد سازمان فداییان خلق به دلیل آنکه با «ابوالقاسم سرحدی زاده» سال های طولانی در زندان بوده و روابط دوستانه داشته است، پرسان پرسان شماره تلفن او را پیدا کرده و برای دیدار به منزلش می رود. آن دو در این دیدار همدیگر را بعد از سال ها می بینند. نگهدار از این که سرحدی زاده با او برخورد گرم و مهربانانه ای داشته است خوشحال و امیدوار می شود. فرخ نگهدار دلیل این امیدواری را در این می داند که سازمان متبوعش هنوز در ائتلاف با دموکرات و کومه له بوده است و نیروی مسلح در کردستان داشته اند.


نگهدار قضیه را با سرحدی زاده طرح می کند؛ سرحدی زاده از این پیشنهاد استقبال می کند اما می گویدانتخاب شما درست نیست چرا که اگر بخواهید در حکومت با کسی صحبت کنید که شما را درک کند و پاسخ مناسب بگیرید بهترین فرد آیت الله بهشتی است. نگهدار به فکر فرو می رود چرا که به گفته خودش برای اول بار بوده از کسی که به صداقتش در سیاست اعتماد داشته، حرف هایی مثبت در مورد آیت الله بهشتی می شنیده است. سرحدی زاده به نگهدار می گوید که می تواند واسطه شود تا ملاقات و گفت و گو با دکتر بهشتی انجام شود. در پی این پیشنهاد نگهدار پاسخ به سرحدی زاده را موکول به آینده می کند.




از چپ به راست: فرخ نگهدار - احسان طبری - گرداننده برنامه - محمد تقی مصباح یزدی - عبدالکریم سروش


فرخ نگهدار حرف های ابوالقاسم سرحدی زاده را برای هیات سیاسی سازمان متبوعش نقل می کند. همه استقبال می کنند و قرار می شود تا «مصطفی مدنی» نیز به همراه نگهدار برای گفت و گو برود. نگهدار دلیل انتخاب مصطفی مدنی را بیشتر به این علت می داند که هیات سیاسی نمی خواسته کسانی که مواضع تندتری نسبت به حکومت دارند در مذاکرات نباشند و بعدا احیانا اعتراض کنند و کار پیش نرود.


روز موعود فرخ نگهدار و مصطفی مدنی به دفتر آیت الله بهشتی که در آن زمان رییس شورای عالی قضایی بود به کاخ دادگستری می روند. آیت الله بهشتی بیرون آمده و میهمانان را به اطاق کتابخانه ای بزرگ هدایت می کند. نگهدار لحظه آغازین دیدار را چنین شرح می دهد: «به مجرد این که نشستیم، آیت الله بهشتی ضبط صوتی روی میز گذاشت و گفت مخالف ضبط کردن حرف ها که نیستید؟ کمی برای ما غیر مترقبه بود، چون ما نیز می باید فکرش را می کردیم و با خود ضبط می بردیم.» بلافاصله صحب ها بر سر اصل موضوع یعنی مساله جنگ کردستان و اصرار دو مذاکره کننده مبنی بر این که دولت باید به خواست مردم کرد توجه کند، متمرکز می شود. نگهدار معتقد است که دکتر بهشتی وضعیت را طور دیگری می دیده و تاکید داشته که جمهوری اسلامی نمی تواند بین استان ها تبعیض قایل شود چرا که اگر با خواست خودمختاری در کردستان موافقت شود باید این کار در یزد هم بشود. نگهدار و مدنی خطاب به بهشتی می گویند: «کردستان یزد نیست» و در ادامه استدلال می کنند که برای اداره یزد آدم از کردستان نمی آورید بلکه از خود محل برمی گمارید اما برای اداره کردستان از اصفهان و یزد آدم آورده شده است.


آنان به آیت الله بهشتی رسما اعلام می کنند که تصمیم گرفته اند، نیروهای مسلح خود را در کردستان برچینند و اسلحه ها را هم تحویل دهند اما از این تغییر سیاست شان در کردستان علاقه مندند تا تلاش کنند بین حکومت و سازمان های کردی آتش بس و مذاکرات مستقیم برقرار شود.


موضوعي كه در اسناد اخيراً آزاد شده وزارت خارجه انگليس كه به همت تفرشي بازخواني و دسته‌بندي و ترجمه شده است نيز به مراجعه فدائيان اكثريت به آيت الله بهشتي در مورد مسئله كردستان و نزديكي رابطه چپ‌ها با حكومت اشاره دارد.


فرخ نگهدار معتقد است که آیت الله بهشتی در باره پیشنهاد «آتش بس و مذاکره» جواب صریح و روشن نداده اما به وضوح از چرخش سیاست آنان در کردستان و هم از ارتباط و گفت گو استقبال کرده است.


فرخ نگهدار و مصطفی مدنی همان روز گزارش دیدار خود با آیت الله بهشتی را به هیات سیاسی می دهند؛ اگرچه نگهدار معتقد است که گزارش آنها از برخورد آیت الله بهشتی به وضوح تصویر او را در ذهن رهبری وقت سازمان بهبود بخشید اما صبح روز بعد وقتی روزنامه جمهوری اسلامی بیرون آمد سیل اعتراض ها به آنان بالا گرفت چرا که ظاهرا نوار مذاکرات با دو عضو اکثریت سازمان فداییان خلق در اختیار روزنامه قرار گرفته و خبر دیدار آنان با آیت الله بهشتی و بخش گزیده ای از صحبت ها با ذکر نام در آنجا چاپ شده بود. او می گوید که این کار تاثیر منفی در سازمان داشت و نظر رفقای ما را تا حدی تخریب کرد.


با این همه رابطه ها هم چنان ادامه می یابد. سازمان فداییان خلق خواهان تضمین حق فعالیت علنی و قانونی برای خود بود و پیشبرد این خط را مستلزم مراجعه و ارتباط مستقیم با وزارت کشور و سایر نهادهای حکومت می دانست. این در حالی بود که از مهرماه 1359 هجری شمسی جنگ ایران و عراق شروع شده بود، بنابراین سیاست این سازمان از یک سو نسبت به حکومت، جنبه حمایتی فعال تر به خود گرفته بود و از سوی دیگر روابط روحانیون «خط امام» با رئیس جمهور وقت یعنی ابوالحسن بنی صدر، به سرعت رو به تیرگی می رفت.


در آن زمان فرخ نگهدار هنوز به عنوان رهبر سازمان فداییان خلق انتخاب نشده است با این همه در شکل دهی سیاست سازمان نقش تعیین کننده ای دارد از جمله در کشاکش های میان رئیس جمهور و حزب جمهوری اسلامی، بیشتر به بنی صدر انتقاد می کند تا به آیت الله بهشتی. در همین دوران سیاست سازمان مجاهدین خلق به سرعت در حال چرخش بود. هر روز اتفاق تازه ای رخ می داد؛ از یک سو سازمان مجاهدین خلق و خط امامی ها به سوی تقابل و درگیری کشیده می شدند و از سوی دیگر مجاهدین که در انتخابات به بنی صدر رای نداده بودند به سرعت رابطه خود را او گسترش داده و عملا به نیروی اصلی و میدانی حامی بنی صدر بدل می شدند.


از همین رو در فاصله مهرماه ۱۳۵۹ تا نوروز سال ۱۳۶۰ بارها بین مسئولان سازمان فداییان خلق و مسوولان سازمان مجاهدین خلق دیدار و تبادل نظر صورت می گیرد. نگهدار از اینکه در تمام دیدارها نگرانی و انتقاد سازمان متبوع خود را از سمت گیری مجاهدین به سوی تقابل و درگیری مطرح کرده، از اصرار این سازمان مبنی بر لزوم اجتناب از ایجاد جو تشنج و درگیری با خط امامی ها سخن می گوید. اما سازمان مجاهدین خلق در مقابل اصرار داشت که ایستادگی در برابر خط امامی ها به نیرو گرفتن سازمانشان منجر می شود. درگیری ها در تهران و شهرستان ها به سرعت موجب شد تا در آن زمان سیاست جلب و جذب همه نارضایی ها را مجاهدین با موفقیت بسیار به اجرا درآورند.


فرخ نگهدار با اعلام این موضوع که سازمان متبوعش و مجاهدین هر دو نگران فشارهای وارده بودند، می گوید که مجاهدین دیدگاهی متفاوت داشتند و آن این بود که آنان معتقد بودند، اگر امروز مقاومت نکنند، فردا که «این ها میخ شان را کوبیدند» دیگر خیلی دیر است. اما فداییان در مقابل می گفتند که هرچه قدر یورش به آنان بیشتر به تاخیر افتد، زورش کمتر و تلفاتش محدودتر می شود. خلاصه فداییان با این اعتقاد که تا هر زمان که امکان پذیر است باید علنی و قانونی فعالیت کرد می گفتند که نباید کاری کرد تا فشارها تسریع و یا تشدید شود. در مقابل مجاهدین معتقد بودند که تعلل ما به نفع آنهاست.


اختلاف نظر گروه اکثریت سازمان فداییان خلق و سازمان مجاهدین خلق از اواخر پائیز و اوایل زمستان سال 1359 علنی شد. فداییان ضمن محکوم کردن فعالیت دستجاتی که به مخالفان حمله می کردند با مجاهدین نیز بحث می کردند که با وجود برخورد مخالفان آنان مقابله نکرده و از درگیری اجتناب کنند. این در حالی بود که در آن روزها سیاست فداییان به شدت علیه جریانی که لیبرال خوانده می شدند، بود. حمله آنان به مهندس بازرگان و همفکرانش در آن دوره از همه نیروهای سیاسی دیگر پر رنگ تر بود. فرخ نگهدار امروز با ابراز تاسف از این موضع می گوید که ما بدون هیچ اطلاع و وثوقی همه نیروهای ملی - مذهبی را آماج تندترین اتهام های بی پایه قرار می دادیم.


از بعد از وقایع 14 اسفند 1359 هجری شمسی در دانشگاه تهران سیر رویدادها به سرعت به طرف درگیری های خونین سمت گرفت. نگهدار در این خصوص قصور را بیشتر متوجه دو دسته می داند: «برایم یقین است که در سازمان مجاهدین جز تعدادی انگشت شمار، کسی نمی فهمید و یا مصمم نبود از فاجعه جلوگیری کند. در مقابل نیز نیروهایی میدانی بشدت مایل و مصمم بودند که فاجعه رخ دهد.»


این در حالی بود که از نوروز سال ۱۳۶۰ هجری شمسی به بعد، چهره های شاخص و مؤثر در نطام در اتخاذ تاکتیک در مقابل سازمان مجاهدین خلق یک دست نبودند. شواهدی وجود دارد که دیدگاه های افرادی مانند اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب تهران با آیت الله مهدوی کنی به خصوص در زمانی که به عنوان وزیر کشور خدمت می کرد فرق داشته است. نگهدار معتقد است که برخورد آیت الله مهدوی کنی با سازمان متبوعش در آن مقطع زمانی قانونی و معقول بوده و یا آیت الله موسوی اردبیلی با مجاهدین منعطف تر از دیگران رفتار می کرده است.


در همین ایام پیشنهاد مناظره تلویزیونی از جانب حکومت به دفتر سازمان ها و گروه های سیاسی می رسد. گفته شد که همه احزاب دعوت شده اند که با هم در باره مسایل نظری، سیاسی و اقتصادی بحث کنند. این پیشنهاد به سازمان فدایان نیز می رسد. آنان از این پیشنهاد استقبال کردند. نگهدار از اینکه آنان از ابتدای انقلاب همیشه و در همه جا از گفت و گوی علنی با حکومت و دیگر احزاب استقبال می کرده اند، از مناظره های موفق با رئیس جهور، بنی صدر و محسن رضایی، فرمانده سپاه و فلاحی، فرمانده ارتش خبر می دهد. حالا این بار از همه دعوت شده بود و این واقعا باعث شور و شوق شده بود.


نگهدار از فشارهای زیادی که برای انجام مناظره متوجه او بوده است، سخن می گوید: «واقعا مجبور به فداکاری شدم. حکومت اصرار داشت که اول حتما یک ترکیب معرفی شوند که بر سر مسایل ایدئولوژیک مناظره کنند و یک ترکیب جداگانه بر سر مسایل سیاسی. ما نه آمادگی داشتیم و نه مایل بودیم بر سر مسایل ایدئولوژیک با حکومت وارد بحث تلویزیونی شویم. از میان ما واقعا هیچ کس به دلایل مختلف داوطلب بحث ایدئولوژی نشد و اجبارا من قبول کردم. داوطلب برای مناظره سیاسی کم نبود.»


اما ابتکار مناظره ها تنها نمونه ای نبود که یک گرایش در راس حکومت می خواست تا از درگیری نظامی جلوگیری کند بلکه اطلاعیه ده ماده ای دادستان انقلاب اسلامی کل کشور نیز گواه دیگری است. نگهدار معتقد است که در این اطلاعیه واقعا نوعی گشاده دستی در رابطه با مخالفان دیده می شد که هیچ گاه، حتی در بحبوحه تغییر رژیم نیز تا این حد حقوق سیاسی برای مخالفان در نظر گرفته نشده بود. اطلاعیه می گفت، همه سازمان ها و احزاب سیاسی که اسلحه را کنار بگذارند، حق برگزاری اجتماعات، حق دسترسی به رسانه های ملی، حق داشتن دفاتر علنی و روزنامه رسمی خواهند داشت و فعالیت آنها تحت حمایت حکومت خواهد بود.


فدایی ها با رفقای توده ای خود در باره این اطلاعیه بحث کردند. از نورالدین کیانوری، دبیر کل حزب توده نقل شده که او گفته که انتظار داشته است که حکومت چنین گامی بردارد. اگر چه نگهدار با این نظر کیانوری همراه نبوده و دلیل آن را در موضوعی دیگر می دیده اما هر دو معتقد بوده اند که باید با قاطعیت از آن حمایت و استقبال کنند.


«مهدی فتاپور» نماینده سازمان فداییان خلق که در مناظره های سیاسی احزاب سیاسی در تلویزیون با حضور سید محمد حسینی بهشتی، نماینده حزب جمهوری اسلامی، حبیب الله پیمان، نماینده جنبش مسلمانان مبارز و نورالدین کیانوری، نماینده حزب توده، شرکت داشته است، از برگزاری جلسه ای با حضور مسئول وقت صدا و سیما، نماینده رهبر فقید انقلاب در تلویزیون، نماینده رییس جمهور وقت و نمایندگان سازمان مجاهدین خلق، جبهه ملی ایران، جاما، حزب توده ایران، جنبش مسلمانان مبارز و سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) در آن مقطع زمانی خبر می دهد. مناظره هایی که بر سر اجرا و مسئولیت برگزاری آن میان دفتر رییس جمهور وقت و صدا وسیما اختلاف ایجاد شد و در نهایت به همراهی نکردن دفتر رییس جمهور در جلسه ها منتهی شد. سازمان مجاهدین نیز با این دلیل که تضمین کافی برای امنیت نمایندگان آنان وجود ندارد، از حضور در جلسات خودداری کردند. همانگونه که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به دلیل حضور نداشتن سامان های جبهه ملی، نهضت آزادی ایران و گروه هایی که با آنان اختلاف نظر دارند، از شرکت در ضبط برنامه خودداری کردند. اگر چه در پایان جلسه سیاسی اواخر خرداد ماه 1360 که اخرین جلسه از جلسه های بحث سیاسی شد، تصمیم بر این قرار گرفت تا بهزاد نبوی به عنوان نماینده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به جمع شرکت کنندگان بپیوندد.










از چپ به راست: مهدی فتاپور - نورالدین کیانوری - گرداننده برنامه - محمد حسین بهشتی - حشمت الله پیمان






فتاپور که از طرف سازمان فداییان خلق(اکثریت) برای شرکت در مناظره های سیاسی معرفی می شود، وقتی در آخرین جلسه مذاکرات متوجه می شود که شخص آیت الله بهشتی در مباحثه ها شرکت دارد، خیلی خوشحال می شود؛ چرا که او معتقد بوده که شرکت آقای بهشتی از طرف حزب جمهوری اسلامی وزن مباحثه ها را بالا می برد و او می کوشد تا در جریان بحث ها منطقی و با استدلال برخورد کند. البته فتاپور این دیدگاه آیت الله بهشتی را که مباحث در چارچوب دیدگاه های عمومی سیاسی پیش برده شود و کمتر به مسائل سیاسی روز پرداخته شود را نادرست ارزیابی می کند. این در حالی است که در آن مقطع زمانی و به هنگام تأسیس حزب جمهوری اسلامی اگر چه سازمان فداییان خلق، ارتباط رسمی و دائمی تشکیلاتی با این حزب نداشته اما برخی از رهبران این تشکل با آقایان بهشتی و اردبیلی گفت و گوهایی داشته اند.


مجری تلویزیون در اولین جلسه بحث سیاسی که در اول خرداد ماه ۱۳۶۰ برگزار شد، درباره برنامه اعلام کرد که به صورت بحث آزاد به حضور بینندگان عرضه می شود. او گفت که سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پس از استقرار مدیریت جدید توفیق یافته که برنامه هایی تهیه کنند در جهت روشنگری مسایل سیاسی و آشنا کردن ملت قهرمان ایران با مسایل مبتلابه جامعه، که می تواند در جریان جنگ تحمیلی تا حد زیادی فشار بار پشت جبهه را کاهش دهد و از تشنجی که گه گاه برای انحراف افکار جامعه آفریده می شود، جلوگیری کند. به این ترتیب مجری تلویزیون اعلام کرد که دیگر گروه ها و احزاب مختلف بهانه ای ندارند که بگویند در مملکت اختناق است و کسی نمی گذارد ما حرفمان را بزنیم. از همین رو برای برنامه تیتر «آزادی، هرج و مرج و زورمداری» انتخاب شده بود.


جلسه های مناظره با برگزاری و ضبط 5 جلسه مباحث ایدئولوژیک که در زمان اعلام شده، پخش شد و ضبط 5 جلسه مباحث سیاسی که تنها دو جلسه آن پخش شد، پایان یافت.


فتاپور با این اعتقاد که تداوم مناظره ها نیازمند آن بود که همه نیروها مناسبات خود را با یکدیگر بر اساس مبارزه سیاسی متکی کنند، در جریان برگزاری مناظره ها از برخوردی که در جریان برگزاری میتینگ سازمان متبوعش در میدان آزادی صورت گرفت، انتقاد کرد. همانگونه که در جلسه پنجم فتاپور، کیانوری و پیمان با اینکه در چینش نیروها در کنار آیت الله بهشتی قرار گرفته بود، از برخی رفتارها انتقاد کردند. به گونه ای که آیت الله بهشتی در خصوص اتفاقی که برای یک پزشک هوادار سازمان فداییان رخ داده بود، از رسیدگی به موضوع خبر داد.


آخرین نامه مسعود رجوی به رهبر فقید انقلاب در این روزها ارسال شد. آن روزها سازمان مجاهدین، دشوارترین لحظات سرنوشت ساز خود را پشت سر می گذاشتند. تصمیم هایی که در نیمه دوم خرداد اتخاذ کردند، به خصوص واکنش آنها در قبال پیشنهاد تحویل سلاح، نه تنها تمام سیر و سرنوشت بعدی مجاهدین را رقم زد، بلکه سیر و سرنوشت انقلاب ایران و نیروهای تعیین کننده آن را نیز دگرگون کرد. شگفت انگیز است که مجاهدین حتی از اعلام موافقت فوری با تحویل سلاح امنتاع و صحنه را به دستجاتی سپردند که سال ها با مجاهدین مشکل داشتند. سی خرداد نقطه چرخشی واقعی در سیر تحولات سیاسی ایران شد. نقطه ای که می توانست اصلا رخ ندهد.


فرخ نگهدار در خصوص دیدگاه های مختلف فعالان سیاسی که نقش تعیین کننده ای در نظام سیاسی ایزان داشتند، شهادت می دهد که آیت الله بهشتی بشدت مایل بود که سازمان مجاهدین و خود رئیس جمهور در مناظره ها شرکت کنند. حتی آن زمان شنیده بود که او گفته قصد آنها از مناظره ها، آوردن مجاهدین به پای میز گفتگو بوده است. آیت الله بهشتی اذعان کرده بود که قصد اصلا این نبوده است که این گونه نمایانده شود که گویا بحث و رقابت اصلی در کشور میان خط امامی ها و کمونیست هاست. او به صراحت گفته بود، اصلش می خواستیم مجاهدین و بنی صدر را بکشانیم که نشد. نگهدار این امر را تصادفی نمی داند که به مجرد فراگیری درگیری ها، ضبط و حتی پخش مناظره های ضبط شده نیز متوقف شد.


سی امین سالگرد حادثه دهشتناک هفتم تیرماه پشت سر گذاشته شد. آن روز، روزی بسیار سنگین برای همه ایرانیان بود. سیل جمعیتی که بر سرشان می زدند. سی خرداد ۱۳۶۰ نقطه چرخش بود اما فضا را یک طرفه نکرد. ۷ تیر ۱۳۶۰ هجری شمسی ضربه ای سنگین و بس جبران ناپذیر به جمهوری اسلامی ایران بود اما قطعی ترین اثر آن بر سرنوشت سازمان مجاهدین خلق بود. 7 تیر اکثریت بزرگ مردم را در مقابل سازمان مجاهدین قرار داد. همان روز بود که فاجعه واقعی و قطعی برای آنان رخ داد، رو در رویی انتقام جویانه اکثریت بزرگ مردم با آنان.


در بهار و تابستان سال ۱۳۶۰ کسانی بودند که پیام اطلاعیه ده ماده ای آیت الله قدوسی و ابتکار مناظره آیت الله بهشتی را نشنیدند؛ کسانی بودند که از اعدام ها به وجد آمدند. کسانی بودند که به آغوش کشیدن امامان جمعه و منفجر کردن خود را قهرمانی و دلیری پنداشتند. اما همین که شعله های آن جنگ تحمیلی خانمانسوز خاموشی گرفت و دهه شصت رو به پایان گذاشت، گویی ایران دوباره زیستن و نفس کشیدن آغازید. روزنامه ها و مجله ها از نو جان گرفتند و بحث و فحص و چالش و کنکاش فراگیر شد. حلقه کیان و محفل آدینه و مجله ایران فردا و بعدا سلام از نو به بر نشستند. امیدها از نو جوانه کرد و جوانان از نو به نوسازی و تحکیم وحدت خویش دل بستند. از سی ام خرداد ۱۳۶۰ تا دوم خرداد ۱۳۷۶ شانزده سال است. پس از این شانزده سال، باز هم نیرویی جان می گیرد. هیچ نیروی تازه ای از جای دیگر هنوز به حکومت سرازیر نشده و چهره های شاخص نظام همان ها هستند که 16 سال پیش هم بودند. امید به تغییر فضای سیاسی کشور از طریق صندوق رای و انتخاباتی که در چارچوب تنگ نظام بود، علیرغم همه مصیبت ها و دردهای دهه ۶۰، از نو فضای سیاسی کشور را شاداب می کند.


در این راه فرخ نگهدار، عضو ارشد وقت سازمان فداییان خلق، سوال ماندگار تاریخ ایران را تکرار می کند، «آیا تحمل آن همه درد و رنج برای رسیدن به خرداد ۷۶ الزامی بود؟ آیا خرداد ۷۶ حاصل خرداد ۶۰ است؟ حتما ایران باید از دهه ۶۰ از این همه درد و رنج عبور می کرد تا به دوم خرداد برسد؟ آیا ظرفیت هایی که ۱۶ سال بعد در همان نظام و توسط همان بازیگران اصلی صحنه سیاست عرضه شد، نمی توانست بدون این همه درد، به سامان شود؟ »


منتشر شده در ماهنامه «مهرنامه»، شماره ۱۳، تير ۱۳۹۰