نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه

سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه‌له

آرشيو نبرد خلق نبرد خلق شماره 1 تا 257،

شماره 6 شماره 2شماره 1
شماره 5
شماره 4
شماره 3


شماره 12



شماره 11
شماره 10
شماره 9
شماره 8
شماره 7
شماره 18
شماره 17
شماره 16
شماره 15
شماره 14
شماره 13
شماره 24
شماره 23
شماره 22
شماره 21
شماره 20
شماره 19
شماره 30
شماره 29
شماره 28
شماره 27
شماره 26
شماره 25
شماره 36
شماره 35
شماره 34
شماره 33
شماره 32
شماره 31
شماره 42
شماره 41
شماره 40
شماره 39
شماره 38
شماره 37
شماره 48
شماره 47
شماره 46
شماره 45
شماره 44
شماره 43
شماره 56
شماره 55
شماره 53-54
شماره 52
شماره 51
شماره 49-50
شماره 62
6شماره 1
شماره 60
شماره 59
شماره 58
شماره 57
شماره 68
شماره 67
شماره 66
6شماره 5
شماره 64
شماره 63
شماره 74
شماره 73
شماره 72
شماره 71
شماره 70
شماره 69
شماره 80
شماره 79
شماره 78
شماره 77
شماره 76
شماره 75
شماره 86
شماره 85
شماره 84
شماره 83
شماره 82
شماره 81
شماره 92
شماره 91
شماره 90
شماره 89
شماره 88
شماره 87
شماره 98
شماره 97
شماره 96
شماره 95
شماره 94
شماره 93
شماره 104
شماره 103
شماره 102
شماره 101
شماره 100
شماره 99
شماره 110
شماره 109
شماره 108
شماره 107
شماره 106
شماره 105
شماره 116
شماره 115
شماره 114
شماره 113
شماره 112
شماره 111
شماره 122
شماره 121
شماره 120
شماره 119
شماره 118
شماره 117
شماره 128
شماره 127
شماره 126
شماره 125
شماره 124
شماره 123
شماره 134
شماره 133
شماره 132
شماره 131
شماره 130
شماره 129
شماره 140
شماره 139
شماره 138
شماره 137
شماره 136
شماره 135
شماره 146
شماره 145
شماره 144
شماره 143
شماره 142
شماره 141
شماره 152
شماره 151
شماره 150
شماره 149
شماره 148
شماره 147
شماره 158
شماره 157
شماره 156
شماره 155
شماره 154
شماره 153
شماره 164
شماره 163
شماره 162
شماره 161
شماره 160
شماره 159
شماره 170
شماره 169
شماره 168
شماره 167
شماره 166
شماره 165
شماره 176
شماره 175
شماره 174
شماره 173
شماره 172
شماره 171
شماره 182
شماره 181
شماره 180
شماره 179
شماره 178
شماره 177
شماره 189
شماره 188
شماره 186
شماره 185
شماره 184
شماره 183
شماره 195
شماره 194
شماره 193
شماره 192
شماره 191
شماره 190
شماره 201
شماره 200
شماره 199
شماره 198
شماره 197
شماره 196
شماره 207
شماره 206
شماره 205
شماره 204
شماره 203
شماره 202
شماره 213
شماره 212
شماره 211
شماره 210
شماره 209
شماره 208
شماره 219
شماره 218
شماره 217
شماره 216
شماره 215
شماره 214
شماره 225
شماره 224
شماره 223
شماره 222
شماره 221
شماره 220
شماره 231
شماره 230
شماره 229
شماره 228
شماره 227
شماره 226
شماره 237
شماره 236
شماره 235
شماره 234
شماره 233
شماره 232
شماره 243
شماره 242
شماره 241
شماره 240
شماره 239
شماره 238
شماره 249
شماره 248
شماره 247
شماره 246
شماره 245
شماره 244
شماره 255
شماره 254
شماره 253
شماره 252
شماره 251
شماره 250
شماره 261
شماره 260
شماره 259
شماره 258
شماره 257
شماره 256
شماره 267
شماره 266
شماره 265
شماره 264
شماره 263
شماره 262
شماره 273
شماره 272
شماره 271
شماره 270
شماره 269
شماره 268
شماره 275
شماره 274

یادداشت روزانه از "یاد داشت های مشکوک علم " را در زیر می خوانید :

خاطرات از قلم افتاده "علم"


به روایت اسدالله خرسندی

یکشنبه
صبح زود سفیر انگلیس هراسان به دیدنم آمد. می‌گفت روز پیش که شرفیاب بوده خودنویسش را روی میز قهوه جا گذاشته و چون این خودنویس اعطایی ملکه انگلیس بوده خیلی برایش مهم است. به‌سرعت خودم را به دفتر کار همایونی رساندم چون می‌دانستم امروز والاحضرت شاپور غلامرضا و شریف امامی و امام جمعه و دریادار رمزی عطائی شرفیاب می‌شوند و دیگر پیدا کردن خودنویس محال خواهد بود!
وقتی وارد شدم شاهنشاه پای تلفن بودند. به مخاطب فرمودند: «گوشی خوشگله» و از من سؤال فرمودند: «چی می‌خوای؟» عرض کردم. «اعلیحضرت یک خودنویس اینجا ندیدند، مال سفیر انگلیس بوده!» شاهنشاه در تلفن سؤال فرمودند: «دیروز یک خودنویس اینجا ندیدی؟» بعد فرمودند: «روی همین میز کوچیکه!» بعد فرمودند: «کنار همون کاناپه‌هه». بعد فرمودند: «ای شیطون، نمی‌دونستم دستت هم کجه . اگه دیگه تو این اتاق آوردمت!» بعد به من فرمودند: «نه‌خیر. کسی اینجا خودنویس ندیده!» عرض کردم: «مال سفیر انگلیس بوده» فرمودند: «مال هر خری بوده!» عرض کردم: «روی همین میز کنار کاناپه بوده» فرمودند: «اونجا را گشتی پیداش نکردی؟» عرض کردم: «فقط یک سنجاق سر!» فرمودند: «همان را بهش بده!» عرض کردم: «خودنویسش را می‌خواهد» فرمودند: «یک خودنویس بخرید به او بدهید» عرض کردم: «ملکه انگلیس به او داده بوده» فرمودند: «یک خودنویس بخرید بدهید به ملکه انگلیس به او بدهد!!»
چقدر حظ کردم از این پادشاه بزرگی که برای همه مسائل راه حل خودشان را دارند. چطور می‌تواند این همه قدرت در یک شخص جمع باشد و فقط یک نقطه‌ضعف داشته باشد. تلفن کردم به سفیر انگلیس که چند تا کار شخصی مهم هم با او داشتم. گفتم چهل و هشت ساعت فرصت بدهد تا خودنویسش را پیدا کنم. گفت دیشب تا صبح برای خودنویسش گریه کرده. گفتم یک شب دیگر هم فرصت‌ داری گریه کنی.
چهارشنبه
فرستادم گرانترین و شیک‌ترین خودنویس ممکن را در شهر بخرند. بعد مثل آن شاهزاده‌ای که لنگه کفش بلورین را برداشته بود و در شهر دنبال سیندرلا می‌گشت، با سنجاق سر دیروزی به خانه خیلی افرادی که می‌شناختم مراجعه کردم تا آن خودنویس را بگیرم و این خودنویس را بدهم. هیچ کدامشان از خودنویس خبر نداشتند و سنجاق را نمی‌شناختند.
ماشاءالله یکی دو تا هم نبودند. کمرم دردگرفت از بس، از پله‌ها بالا و پایین رفتم. در حیرتم از کمر اعلیحضرت!
عصری که خسته برگشتم احضار فرمودند. شرفیاب شدم. حیرت کردم که شاهنشاه آریامهر خودنویس سفیر انگلیس را به من دادند! بعد سراغ سنجاق دیروزی را گرفتند. حیرت‌زده تقدیم کردم. چهارشاخ مانده تعظیم کردم. حیران شده خارج شدم. هنوز هم در حیرتم از هوش و ذکاوت ملوکانه که چه جور زیرآبی عمل می‌فرمایند که ما نمی‌فهمیم. آن هم در دفتر کارشان یک روز در میان. تا حالا فقط قرار بود شهبانو نفهمد. حالا گویا قرار شده هیچکس نفهمد. نمی‌دانم خود دخترک فهمیده یا شاهنشاه آریامهر او را هم بی‌خبر گذاشته‌اند!
سر شب سفیر آمریکا که برگشته تلفن کرد. گفت حال شاهنشاه را از دکتر ایادی پرسیده. گفتم دفعه دیگر از کاناپه بپرس.»