نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

مارکسيسم – لنينيسم امروز


خاورميانه در نيمه راه



باد راديکاليسم در کوچه‌ها و زاغه‌های دوزخيان امروزين زمين،که با ثروت افسانه‌ای نفت احاطه شده اند،در ‏حال وزيدن است.تا آنجا که اين راديکاليسم مجذوب قرآن است، محدوديت‌های آن روشن است.انگيزه‌های ‏مهرپروری و همبستگی، بی‌نهايت از حرص همايونی امپراتوری و انقياد کمپرادوری برترند،اما مادام که برنامه ‏آن‌ها تسکين دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد،دير يا زود در نظم موجود تحليل خواهند رفت. *در ستون بدهکار، تأثير کاراکاس در حال گسترش است.انزوای طولانی کوبا شکسته شده است، ‏اليگارشی بوليوی در لاپاز درهم شکسته شده و جمهوری بوليواری ونزوئلا نقش مرکزی در بسيج ‏جنبش‌های ضدنوليبرالی،تقريباً در همه کشورهای آمريکای لاتين را بعهده گرفته است.

مارکسيسم – لنينيسم امروز
به نقل از:
New Left Review
مارس- آوريل ٢۰۰۶‏
طارق علی
عدالت
برگردان ا. آذرنگ*

‏ خاورميانه در نيمه راه

در حالی که در دستگاه دولتی آمريکا زمزمه ترس از شکست مفتضحانه قريب‌الوقوع در عراق به گوش ‏می‌رسد، طارق علی بر آنست که نگاه به ميدان مبارزه از بغداد، رام‌الله و تهران تا بيروت و دمشق نشانگر ‏آنست که کنترل از دست آمريکا خارج می‌شود - اما هنوز زود است که روی شکست امپراتوری حساب ‏شود.‏
در پاييز ٢۰۰۱، زمانی که تيم چينی- بوش از جايگاه باشکوه امپراتوری در دفتر کاخ سفيد به دنيا ‏می‌نگريست، از توانايی خود برای استفاده از وقايع يازده سپتامبر در جهت تغيير مدل جهان، مطمئن بود. ‏درياسالار سبراوسکی از وزارت دفاع آمريکا، پيوند سرمايه‌داری و جنگ را چنين خلاصه کرد: «خطراتی که ‏نيروهای ايالات متحده بايد عليه آن‌ها صف‌آرايی کنند، از کشورها و مناطقی سرچشمه می‌گيرند که از روند ‏غالب جهانی‌سازی "جدا افتاده اند".» پس از پنج سال، ترازنامه چگونه به نظر می‌رسد؟
در ستون بستانکار، روسيه، چين و هند همراه با اروپای شرقی و جنوب شرقی آسيا سربراه هستند. اينجا، ‏به رغم تلاش دانشکده‌های علوم سياسی غرب برای پوشاندن تمايلات ابزارگرايانه سياست آمريکا از طريق ‏مفهوم‌سازی‌هايی مانند «دمکراسی محدود»، «دمکراسی نظارتی»، «دمکراسی غيرليبرال»، «خودکامگی ‏غيرحذفی»، «خودکامگی‌های غيرليبرال»- واقعيت اين است که پذيرش هنجارهای اجماع واشنگتن، ملاک ‏اصلی برای مورد پذيرش واقع شدن از سوی امپراتوری بوده است. در اروپای غربی، پس از کمی هياهو ‏پيرامون عراق، جامعه اروپا محکم در کنار امپراتوری قرار گرفته است. شيراک اکنون در مورد خاورميانه از ‏بوش هم جنگ‌طلب‌تر شده است، و نخبگان آلمان شديداً در پی راضی نگه‌داشتن واشنگتن هستند.‏
در ستون بدهکار، تأثير کاراکاس در حال گسترش است. انزوای طولانی کوبا شکسته شده است، ‏اليگارشی بوليوی در لاپاز در هم شکسته شده و جمهوری بوليواری ونزوئلا نقش مرکزی در بسيج ‏جنبش‌های ضدنوليبرالی، تقريباً در همه کشورهای آمريکای لاتين را به عهده گرفته است.‏
برای واشنگتن هراس‌آورتر آن است که کنترل آمريکا بر خاورميانه دارد از دست می‌رود. هيچ عقب‌نشنيی ‏بازگشت‌ناپذيری رخ نداده است، اما در سالی که گذشت موضع آمريکا در منطقه تضعيف شده است. تغيير ‏در منطقه يکدست نبوده است – حداقل در يک جبهه، با دخالت موفقيت‌آميز در لبنان، حرکت در جهت ‏مخالف بوده است، ولی در ديگر کشورها، امواج رويدادها در خلاف جهت واشنگتن در حرکتند.‏
انتخابات در ايران و فلسطين، آن‌هايی را که واشنگتن به عنوان ابزارهايی انعطاف‌پذير يا هم‌نوا رويشان ‏حساب باز کرده بود، تحقير کرد و نيروهای راديکال‌تری را به قدرت رساند. مقاومت در عراق، ضربات سنگين ‏مداومی بر اشغالگران آمريکايی وارد می‌سازد که باعث جلوگيری از ثبات رژيم دست‌نشانده و هم‌چنين ‏تضعيف حمايت از جنگ در افکار عمومی آمريکا شده است. پروژه سياسی چينی- ولفوويتز برای ايجاد ‏دولتی اقماری به مثابه الگويی برای منطقه، در زير آوار فلوجه دفن شده است. ‏
در افغانستان، چريک‌ها دوباره به جنب و جوش در آمده اند، و واشنگتن کوشش دارد جناح‌هايی از طالبان را ‏که به سازمان امنيت ارتش پاکستان نزديکند، جذب کند. افشای مجدد شکنجه به دست نيروهای ‏انگليسی، و چپاول منابع محلی توسط اشغالگران و عوامل آن‌ها، تنفر عمومی از غرب را در جهان عرب ‏تشديد کرده است. نيروهای آمريکا در کشورهای مختلف پراکنده شده اند و باور نظاميان به مأموريت‌شان ‏رو به کاهش است. زمزمه‌هايی مبنی بر ترس از به وقوع پيوستن شکستی مفتضحانه در حد ويتنام و حتا ‏بدتر از آن، در دستگاه حکومتی آمريکا به گوش می‌رسد. اما نتيجه در کل صحنه مبارزه هنوز نامعلوم است و ‏بعيد است که کلاً يکدست باشد.‏

ايران هدف گرفته شده است‏

در استان‌های بصره و ميثان در جنوب شرقی عراق، مقامات محلی شيعه اکنون از همکاری با اشغالگران ‏انگليسی خودداری می‌کنند. تغيير رفتار آن‌ها احتمالاً با وضعيت آن سوی مرز در ارتباط است. پيروزی محمود ‏احمدی نژاد در انتخابات رياست جمهوری ايران بزرگ‌ترين شکست سياسی غيرمترقبه منطقه در قرن جديد ‏است. شهردار تهران، مبارزی سرسخت از خانواده‌ايی کارگری، سرباز جنگ با عراق، شکستی دلنشين ‏نصيب هاشمی رفسنجانی، نامزد محبوب رسانه‌های غرب و اربابانشان: روحانيون سرمايه‌دار فاسد و ‏کارگزار سياسی که دراواخر دهه هشتاد و اوايل دهه نود بر ايران حاکم بود- کرد. فعاليت انتخاباتی هاشمی ‏که با اسراف مالی، گردهم‌آيی‌هايی مدرن، تراکت‌ها و دختران بی‌حجاب همراه بود، با رأی اعتراضی ‏محرومين، متلاشی شد.‏
احمدی نژاد با پلاتفرم بازتوزيع عادلانه ثروت – با شعار نفت بر سر سفره مردم- و با استفاده از لوح فشرده ‏‏(سی- دی) که او را انسانی نشان می‌داد، که بخش بيش‌تر درآمدش را به فقرا می‌بخشد ولی رقيب ‏ميليونرش غرق در تجمل زندگی می‌کند، در انتخابات شرکت کرد. احمدی نژاد تنها نامزدی بود که ‏می‌توانست به طور متقاعدکننده‌ای لباس رفتگران را به تن کرده و جوی‌های تهران را تميز کند. در مقابل ‏لفاظی‌های پوچ حکومتی رفسنجانی، احمدی نژاد برای حل بحران مسکن و بيکاری و مشکلاتی که در ‏نتيجه آن برای جوانان آماده ازدواج به وجود آمده، راه‌حل‌های مشخصی پيشنهاد کرد و قول داد که فساد و ‏گردن نهادن بر ديکتات آمريکا در زمينه انرژی را ريشه‌کن کند. در نتيجه، فعاليت‌های انتخاباتی ايران در ‏مقايسه با فعاليت‌های انتخاباتی سال ٢۰۰۴ آمريکا يا ٢۰۰۵ انگليس برّاتر بود و در زمينه سياست اجتماعی ‏گزينه جدی‌تری را ارايه می‌داد و درصد بيش‌تری از رأی‌دهندگان در آن شرکت کردند.‏
احمدی نژاد محصول نارضايتی عمومی، نه فقط کارنامه فاسد و بی‌رحمانه رياست جمهوری رفسنجانی، ‏بلکه دوران جانشين ضعيف‌النفس او خاتمی را نيز درو کرد. در دوره خاتمی اصلاح‌طلب، در شرايط افزايش ‏متداوم قيمت نفت، اوضاع اقتصادی بدتر شد. از ابتکارات خام او در سياست خارجی، به شيوه گارباچف، ‏فقط «محور شيطانی» به دست آمد، همان‌طور که گونه روسی آن «امپراتوری شيطانی» ريگان را به همراه ‏آورد. خاتمی آماده دفاع از حقوق سرمايه‌گذاران خارجی بود، ولی آماده نبود از روزنامه‌های مستقل و يا ‏دانشجويان معترض دفاع کند؛ شيفته گفت و گوهای بی‌سر و ته با پاپ پيرامون ارزش‌های معنوی بود، ولی ‏در دفاع از حقوق مدنی ناتوان بود. خاتمی بی‌تأثير، ميان فشارهای متضاد تا آنجا مانور داد، که ديگر هيچ ‏اعتبار معنوی برايش باقی نماند.‏
پايگاه احمدی نژاد در طبقات مردمی، حساسيت اجتماعی بيش‌تری در رياست چمهوری جديد قرار داده ‏است، اما هيچ تضمينی وجود ندارد که نتايج عملی آن بهتر باشد. ميليون‌ها نفر از جوانان بيکار طبقه کارگر ‏که در محله‌های پرجمعيت به سر می‌برند، شديداً به يک سياست منسجم توسعه ملی نيازمندند. اما ‏ولونتاريسم اسلامی گزينه باثباتی در برابر نوليبرالسيم خزنده نيست و وسوسه افزايش سرکوب فرهنگی ‏برای جبران محروميت‌های اقتصادی معمولا غيرقابل مقاومت است.‏
در ساختار سياسی گل و گشاد و غيرشفاف ايران، رياست جمهوری در محاصره کانون‌های قدرت رقيب قرار ‏گرفته است، که تقريباً همه آن‌ها از احمدی نژاد محافظه‌کارترند. خامنه‌ای رهبر کشور مايل نيست ‏تحت‌الشعار يک جوان آتشين قرار گيرد. حلقه بازار- روحانيون پشتيبان رفسنجانی، تلاش احمدی نژاد برای ‏سر و سامان دادن به وزارت نفت و پاک کردن آن را عقيم گذاشته است و در سنگر مجمع تشخيص مصلحت ‏جا گرفته است. طبقه متوسط- مرفه هوادار غرب که خود را در خاتمی می‌ديد مشغول مرحم نهادن بر ‏زخم‌های خويش و مترصد بازگشت به قدرت است. همه آن‌ها آماده اند در صورت هر گام اشتباه يا ناشيانه ‏که تعدادشان هم کم نخواهد بود، خيز بردارند. بستر اجتماعی اين مشاجرات خود به اندازه کافی ملتهب ‏است. الگوی توسعه ناموزون بازمانده از شاه، پس از ضربات ناشی از يک دهه جنگ و سپس رونق تورمی ‏رفسنجانی و خصوصی‌سازی خاتمی، موجب ايجاد بازار سياه گسترده، بيکاری ٢۵ درصدی و بحران ‏قريب‌الوقوع کشاورزی شده است. دانشجويان ناراضی، کارگران شورشی، جنوب غربی عرب، شمال آذری ‏و کرد، و جنوب شرقی بلوچ در قليان است. در اين جای پر پيچ و خم، به اندازه کافی ملات برای هر گونه ‏دسيسه داخلی و امپرياليستی، برای سرنگون کردن برنده ناخوانده رقابت اجتماعی وجود دارد. در عين ‏حال، آن‌هايی که رؤيای «آزادی» از راه مداخله آمريکا را در سر داشتند بايد به کابوس عراق که روز به ‌روز ‏بدتر می‌شود، توجه کنند.‏
اما در اين هنگام، نقش خارجی ايران است که در مرکز صحنه قرار دارد. دولت سرگردان روحانی، در اينجا ‏نيز صحنه گيج‌کننده‌ای آفريده است. از پايان جنگ ايران- عراق، سياست خارجی ايران کيسه مندرسی از ‏اپورتونيسم غيرمنسجم، شامل ديپلماسی پيش پاافتاده از نوع احتياط هم‌دستانه نسبت به غرب و ‏ژست‌های اغلب بی‌هزينه همبستگی با شيعيان خارجی- عمدتاً حزب‌الله جنوب لبنان- همرا با خرده ‏شيرينی‌هايی برای فلسطينی‌ها، بوده است. تهران، در جنگ ۱٩٩۱ سکوت ملاحظه‌کارانه‌ای اختيار کرد، ‏حتا نسبت به استقرار نظاميان آمريکايی در اماکن مقدس، جيک گلايه‌آميزی نزد. به عوامل خود در اتحاد ‏شمال رهنمود داد که راه را برای تهاجم آمريکا به افغانستان هموار کنند. دولت ايران با سازمان «سيا» برای ‏آماده ساختن شرايط برای اشغال عراق همکاری کرد و به مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و ديگر ‏دارايی‌های خود دستور داد از حاکميت آمريکا در بغداد پشتيبانی کنند. در مقابل اين خدمات به شيطان ‏بزرگ چه دريافت کرد؟ استقرار ارتش آمريکا در مرزهای شرقی آن و تهديدهای آمريکايی پيرامون نابودی ‏رآکتورهايش. ‏
حتا با معيارهای امروزين «جامعه جهانی»، کارزار غرب برای اجبار ايران به دست برداشتن از پژوهش ‏هسته‌ای- که در چارچوب پيمان منع گسترش حق آن را دارد- تعجب‌برانگيز است. ايران با دولت‌های اتمی ‏هند، پاکستان، اسرائيل، روسيه، و چين احاطه شده است - و زيردريايی‌های اتمی آمريکا در سواحل ‏آب‌های جنوبی آن گشت می‌زنند. به گواهی تاريخ، ايران حق دارد از تهديدات خارجی بهراسد. اگرچه در ‏جنگ جهانی دوم بی‌طرف بود، اما توسط نيروهای انگليسی و شوروی اشغال شد. در سال ۱٩۵٣ دولت ‏انتخابی آن با کودتای انگليسی- آمريکايی سرنگون شد و اپوزيسيون سکولار آن نابود گشت. از سال ١٩٨۰ ‏تا ۱٩٨٨، قدرت‌های غربی از تجاوز صدام حسين، که طی آن صدها هزار ايرانی جان باختند، حمايت کردند. ‏در مراحل نهايی جنگ، آمريکا نيمی از نيروی دريايی ايران را در خليج فارس نابود کرد و برای محکم‌کاری ‏هواپيمای پر از مسافر آن را هم سرنگون ساخت. ‏
در حال حاضر، ايران چيزی بيش‌تر از آزمايش‌های ابتدايی برای رسيدن به فن‌آوری لازم جهت دفاع از خود را ‏ندارد. اما همين هم از سوی بوش، بلر، شيراک و اولمرت که دولت‌هايشان به صدها- و در مورد آمريکا به ‏هزاران- سلاح اتمی مجهز هستند، به عنوان دليل موجهی برای آغاز جنگ معرفی می‌شود. ناليدن و خرده ‏گرفتن پيرامون زيرنويس ريز پروتکل وين، هر قدر هم که موجه باشد، برای ديپلماسی ايران عمل بی‌حاصلی ‏خواهد بود. ايران بهتر است لحظه مناسب را انتخاب کند و از پيمان منع گسترش خارج شود. از همه ‏امپراتورهای از نظر تاريخی نابهنگام جهان، پيمان منع گسترش به بی‌شرمانه‌ترين شکل ممکن عريان است. ‏هيچ‌گونه توجيهی برای اليگاپولی قدرت‌های اتمی وجود ندارد؛ رياکارانه‌تر اين‌که حتا اسمی از اسرائيل ‏مجهز به ٢۰۰ بمب اتمی در ميان نيست. بدون در هم شکستن اين اليگاپولی، خلع سلاح اتمی وجود ‏نخواهد داشت. ‏
مقابله با دشمنانی که در برابر ايران صف کشيده اند، به انسجام و انضباطی نياز دارد که هم‌اکنون، کم‌ترين ‏نشانی از آن به چشم نمی‌خورد. روحانيون ايران، با عادات عملی و آموزه‌های خود در نگه‌داشتن احزاب ‏شيعه و سلطان ريش‌دار تهران (سيستانی) در صفحه شطرنج عراق، نقش تفرقه‌افکنانه‌ای عليه نيروهای ‏مقاومت ايفا کرده اند. اتحاد به زبان نيامده نيروها از تهران تا دمشق، از راه بصره و بغداد، می‌تواند ‏درگيری‌های طايفه‌ای و قومی را کاهش داده و هم‌زمان موضع ايران را تقويت کند. در کارنامه اخير ايرانی‌ها، ‏به غير از بی‌لياقتی چندجانبه، چيزی وجود ندارد که نشان بدهد نهادهای حاکم، در صورت مواجهه با ‏گستاخی امپرياليستی، توانايی مقابله با آن را دارند. معذالک، شرايط کنونی ممکن است آن‌ها را به اتخاذ ‏تصميم‌های مجبور کند، که تاکنون از آن طفره رفته اند. مشکل بتوان تسليم در برابر تهديدات غرب را به ‏شکل خردورزی ملی بزک کرد. در آن سوی مرز، شوراندن توده‌ها و ميليشيای شيعه عليه اشغالگران غربی ‏دشوار نخواهد بود. در حال حاضر، تهران گروگان‌های مهم‌تری از يک سفارتخانه صرف را در اختيار دارد. اگر ‏کشور بر اعصاب خود مسلط بماند، دست زدن واشنگتن يا عوامل آن به يک حمله عليه ايران، محتمل ‏نخواهد بود. ‏

فلسطين

شور و شوق غرب برای انقلابات رنگی، همان‌طور که انتظار می‌رفت، وقتی به رنگ سبز برخورد، زود ‏فروکش کرد. حکام و روزنامه‌نگاران جهان غرب به پيروزی حماس در انتخابات شورای قانون‌گذاری فسطين، ‏به مثابه يک آيت شوم ظهور بينادگرايی، و ضربه‌ای ترسناک به چشم‌انداز صلح با اسرائيل برخورد کرده اند. ‏برای واداشتن حماس به پذيرش همان سياست‌هايی که مردم فلسطين پای صندوق‌های رأی به آن‌ها نه ‏گفتند، از فشار‌های مالی و ديپلماتيک فوری استفاده می‌شود. از نظر آماری در باره اين پيروزی نبايد غلو ‏کرد- ۷٨ درصد رأی‌دهندگان در انتخابات شرکت کردند و حماس با ۴۵ درصد آرا توانست ۵۴ کرسی به ‏دست آورد. اما اخلاقاً، با توجه به دخالت آشکار اسرائيل، آمريکا و اتحاديه اروپا در جهت تضمين پيروزی ‏الفتح، نتيجه انتخابات شبيه زمين‌لرزه بود.‏
‏ رأی‌دهندگان فلسيطنی، در جريان يک کارزار انتخاباتی که طی آن شاهد بازداشت و ضرب و شتم اعضای ‏حماس و ديگر بخش‌های اپوزيسيون از طرف نيروهای اشغالگر اسرائيل، ضبط و تخريب پوسترهای انتخاباتی ‏آن‌ها، استفاده از پول آمريکا و اتحاديه اروپا به سود کارزار انتخاباتی الفتح، و سخنرانی نمايندگان کنگره ‏آمريکا برای جلوگيری از شرکت حماس در انتخابات بودند، تهديدات و رشوه‌های «جامعه بين‌المللی» را رد ‏کردند و به حماس رأی دادند.‏‎ ‎‏ ‏
حتا زمان برگزاری انتخابات هم با هدف تأثير گذاشتن بر نتايج آن، انتخاب شده بود. انتخابات که اول قرار بود ‏در تابستان ٢۰۰۵ برگزار شود، برای آن‌که عباس بتواند در غزه دست به توزيع اموال بزند، تا ژانويه ٢۰۰۶ به ‏تعويق افتاد. به گفته يک افسر اطلاعاتی مصر: «با اين کار افکار عمومی از دولت خودگردان در برابر حماس ‏حمايت خواهد کرد.» خواست عمومی برای يک جارو‌کاری تميز بعد از ده سال فساد، زورگويی و لاف‌زنی ‏الفتح قوی‌تر از همه اين‌ها بود. ‏
برخلاف آلودگی دولت خودگردان به معجونی از حرص و وابستگی، ثروت‌اندوزی سخنگويان و پليس‌های ‏نوکرصفت آن، و تسليم‌طلبی آن در «روند صلح» که تنها به محروميت و فقر بيش‌تر مردم منجر شده بود، ‏حماس آلترناتيو يک سرمشق ساده را در برابر مردم قرار داد. حماس بدون داشتن منابعی نظير رقيب خود، ‏برای فقرا شبکه‌ای از درمانگاه‌ها، مدارس، بيمارستان‌ها، مراکز حرفه‌ای، و برنامه‌های تأمين اجتماعی را ‏فراهم کرده است. رهبران و کادر‌های آن، با صرفه‌جويی و امساک زندگی می‌کنند و هميشه در دسترس ‏مردم عادی قرار دارند. پاسخ اين چنين به نيازهای روزمره مردم، و نه قرائت روزانه آيات قرآن است که برای ‏حماس پايگاه اجتماعی وسيعی فراهم کرده است.‏
اين‌که عملکرد حماس در طول انتفاضه دوم چقدر به اعتبار آن افزوده است، روشن نيست. عمليات ‏مسلحانه آن عليه اسرائيل، مانند حملات لشکر شهدای الاقصی وابسته به الفتح، يا جهاد اسلامی که ‏عملياتی انتقامی عليه اشغال به حساب می‌آيند، مرگبارتر از هر اقدامی است که حماس تاکنون به آن ‏دست زده است. در مقايسه با مقياس حملات مرگبار «نيروهای دفاعی اسرائيل»، عمليات مسلحانه ‏فلسطينی‌ها بسيار کم‌تر بوده است. نابرابری در اين زمينه، به نحو برجسته‌ای خود را در جريان آتش‌بس ‏يک‌جانبه حماس نشان داد. اين آتش‌بس که به رغم کارزار نظامی، حملات و دستگيری‌های گسترده از ‏طرف اسرائيلی‌ها، که منجر به اسارت بيش از ٣۰۰ تن از کادرهای حماس شد، در ژوئن ٢۰۰٣ آغاز و در ‏طول تابستان ادامه يافت. ‏
روز ۱٩ اوت ٢۰۰٣، يک هسته هوادار «حماس» در هبرون، پس از انتقاد از رهبری رسمی و محکوم کردن ‏آن، يک اتوبوس را در بيت‌المقدس غربی منفجر کرد. اسرائيل بلافاصله اسماعيل ابو شناب، نماينده حماس ‏در مذاکرات آتش‌بس را ترور کرد. حماس تلافی کرد، و در سپتامبر ٢۰۰٣، دولت خودگردان و دولت‌های عرب ‏کمک‌های مالی خود به سازمان‌های خيريه وابسته به حماس را قطع کردند، اتحاديه اروپا کل جنبش حماس ‏را يک سازمان تروريستی اعلام کرد- چيزی که اسرائيل از مدت‌ها پيش آن را طلب کرده بود.‏
آن‌چه در يک نبرد کاملاً نابرابر حماس را از ديگران متمايز می‌کند، نه اعزام واحدهای انتحاری- که طيفی از ‏گروه‌های رقيب به آن متوسل می‌شوند- بلکه ديسيپلين برتر آن است- که آن را در اعلام و اجرای آتش‌بس ‏يک طرفه سال گذشته به نمايش گذاشت. همه تلفات غيرنظامی را بايد محکوم کرد، اما به اين دليل که ‏بيش‌تر افراد غيرنظامی به دست اسرائيل کشته می‌شوند، لفاظی‌های اروپا- آمريکا در اين مورد فقط خود ‏آن‌ها را افشا می‌کند. چکمه جنايت، عمدتاً به پای طرف ديگر است، که بی‌رحمانه با استفاده از يک ارتش ‏مدرن مجهز به جت‌های جنگنده، تانک و موشک، طی طولانی‌ترين ستم نظامی در تاريخ مدرن، در فلسطين ‏يکه‌تازی می‌کند. به قول ژنرال اشلومو گازيت، رييس پيشين ضداظلاعات ارتش اسرائيل: «هيچ‌کس ‏نمی‌تواند شورش خلقی را- که ۴۵ سال تحت اشغال نظامی بوده است- عليه نيروی اشغالگر، رد يا محکوم ‏کند.» ‏
نارضايتی اصلی اتحاديه اروپا و آمريکا از حماس از اينجاست، که حاضر نشده است تسليم‌طلبی قرارداد ‏اسلو را بپذيرد، و همه تلاش‌های بعدی را - از طبا تا ژنو- که می‌خواستند همه مصيبت‌ها را به گردن ‏فلسطينی‌ها بياندازند، رد کرده است. اولويت کنونی غرب، درهم شکستن اين مقاومت است. قطع کمک ‏مالی به تشکيلات خودگردان فلسطين سلاح آشکاری است، که با چماق آن می‌خواهند حماس را به زانو ‏درآورند. تقويت قدرت رياست جمهوری عباس در مقابل شورای قانون‌گذاری فلسطين- که علناً از طرف ‏واشنگتن برای اين پست انتخاب شده است، همان‌طور که در بغداد پل برمر را دست‌چين کرده بودند- چماق ‏دوم است. اما به اين دليل که هر يک از اين دو می‌تواند به ضد خود تبديل شود، به احتمال قوی، هدف ‏اهلی کردن حماس است، به اين اميد که حماس هم با ميوه‌های قدرت آرام خواهد گرفت و مانند پيشينيان ‏خود با گذشت زمان «پراگماتيست» خواهد شد. مطمئناً اين محاسبه منطقی است. حماس از نظر تاريخی ‏يکی از منشعبات اخوان‌المسلمين است که شعبه مصری آن مواضع راديکال‌تری نسبت به شعبه آن در ‏ترکيه (حزب توسعه و عدالت، حزب حاکم ترکيه) دارد. اسلام، مانند همه اديان طيف کاملی از مواضع ‏ايدئولوژيک را ارايه می‌کند، از همدستی نفرت‌انگيز با سرمايه و امپرياليسم تا مخالفت شورانگيز با آن‌ها، ‏همراه با مقدار زيادی نوسانات به اين يا آن سو.‏
در اين‌که حماس سريعاً فريب اهداف غرب و اسرائيل را خواهد خود يا نه می‌توان ترديد داشت، اما چنين ‏امری بی‌سابقه نيست. ميراث پراگماتيک حماس در گرو مرگبارترين ضعف ناسيوناليسم فلسطين قرار دارد: ‏اين باور که گزينه‌های سياسی آن يا رد کامل وجود اسرائيل است، يا پذيرش يک پنجم باقی‌مانده و تجزيه ‏شده کشور. همان‌طور که تاريخ الفتح نشان می‌دهد، از رؤيای حداکثرطلبی اولی، تا حداقل‌پذيری تهوع‌آور ‏دومی، فاصله کمی وجود دارد. ‏
آزمونی که در برابر حماس قرار دارد اين نيست که آيا برای رضايت افکار عمومی غرب، دست‌آموز خواهد شد ‏يا نه، بلکه آيا قادر خواهد بود از اين سنت فلج کننده فاصله بگيرد. برای اين کار لازم است امر ملی ‏فلسطين بر شالوده درستی قرار داده شود: با تقاضا برای تقسيم مساوی کشور و منابع آن، بين دو ‏جمعيت که تقريباً يک اندازه هستند- و نه ٨۰ درصد به يکی و ٢۰ درصد به ديگری- و ريشه‌کن کردن نابرابری ‏که در درازمدت هيچ خلق خود‌آگاهی حاضر به قبول آن نخواهد شد. تنها گزينه قابل قبول به نظر می‌رسد ‏چيزی باشد که ويرجينيا تيلی در اين شماره مطرح کرده است: يک دولت واحد برای يهوديان و ‏فلسطينی‌ها، که در آن زياده‌طلبی صهيونيسم ترميم خواهد شد. ‏

لبنان و سوريه

در شمال، استقلال نسبی رژيم بعث سوريه، و ثبات نهادينه‌ای که به آن امکان داده است در منطقه بيش‌تر ‏از وزن خود نقش بازی کند، از مدت‌ها پيش تل‌آويو و واشنگتن را خشمگين کرده است. تاريخ اپورتونيسم ‏سياسی آن هرچه باشد، دمشق برخلاف قاهره از رها کردن مسأله فلسطين و امضای پيمان جداگانه صلح ‏با اسرائيل، يا همدستی با اشغالگران آمريکايی در عراق، خودداری کرده است. با گسترش مقاومت عراق ‏به ايالات هم‌مرز با سوريه و استفاده آن از جانبداری مناطق دور افتاده، خنثاکردن يا از سرراه برداشتن اسد ‏جوان، در رأس سياست خارجی آمريکا قرار گرفته است. به اين دليل که نيروهای آمريکايی در وضعيتی ‏نيستند که دست به تجاوز دومی بزنند، راه بديهی برای سرنگون کردن دولت سوريه، ايجاد نقطه فشار در ‏لبنان بود، جايی که دولت‌های غربی امکان مانور آزادانه را دارند. با توجه به اين‌که استقرار نيروهای سوريه ‏در لبنان از ۱٩۷۶ به بعد، حضوری آشکار و فاقد حمايت مردمی بود، انتظار می‌رفت واداشتن آن به خروج از ‏لبنان، به ناآرامی‌های لازم برای تغيير رژيم دامن بزند. ‏
لبنان معاصر به مقدار زيادی هم‌چنان مانند روز اول، مخلوق تصنعی استعمار فرانسه باقی مانده است- يک ‏نوار ساحلی که به دست پاريس، موقعی که معلوم شد استقلال سوريه غيرقابل اجتناب است از سوريه ‏بزرگ جدا شد- هدف ايجاد يک کشور وابسته تحت سلطه اقليت مارونی در منطقه بود، اقليتی که از ‏زمان‌های قديم آلت دست فرانسه در شرق مديترانه بوده است. صفحه شطرنج سياست لبنان از ترس ‏اين‌که معلوم شود اکثريت مردم، مسلمان و امروزه شايد شيعه باشند، و برای جلوگيری از حضور متناسب ‏آن‌ها در نظام سياسی، هرگز اجازه يک سرشماری دقيق را نداده است. در اواسط دهه ۱٩۷۰، تنش‌های ‏فرقه‌ای، همراه با وضع بد آوارگان فلسطينی، به انفجار جنگ داخلی منجر شد و زمينه لازم برای ورود ‏نيروهای سوری به لبنان را فراهم کرد. هدف از اين حضور که تأييد ضمنی آمريکا را داشت، ايجاد يک منطقه ‏حايل بين گروه‌های متخاصم و مانعی بر سر اشغال کامل کشور به دست اسرائيل بود (امری که نيروهای ‏دفاعی اسرائيل طی تجاوزات سال‌های ۱٩۷٨ و ۱٩٨٢ در نظر داشتند). دمشق در طول زمان، کنترل خود را ‏بر بخش‌های بزرگی از حيات سياسی لبنان گسترش داد. دستگاه‌های نظامی و امنيتی آن، نامزدهای مورد ‏نظر را برای مقامات بالای دولت تعيين می‌کردند و در اين روند ثروت و دارايی‌های شخصی به دست ‏می‌آوردند. ‏
در سال ۱٩٩۴، رفيق حريری، بساز و بفروش ميلياردی که ساخته و پرورده خاندان سعود بود، برای پست ‏نحست وزيری تأييد شد. به محض رسيدن به قدرت، او به برلوسکونی يا تاکسين [نخست‌وزير تايلند] ‏سرزمين بومی خود تبديل شد، با شرکت‌های ساختمانی خود، مرکز شهر بيروت را بازسازی کرد، سود ‏هنگفتی به جيب زد و موجب آن‌چنان بحران ارزی شد که پس از برکناری، تنها فرد به اندازه کافی ثروتمندی ‏بود که می‌توانست برای حل آن فراخوانده شود. حريری با پول هنگفتی که داشت می‌توانست روابطی را ‏بخرد که در برخورد با دمشق دست او را قوی کنند. در ميان دوستانی که طی سال‌ها به دست آورد، ‏ساست‌مدار پولکی ديگری بنام ژان شيراک وجود داشت، که گفته می‌شود حريری به با دست و دلبازی به ‏کارزار انتخاباتی او کمک مالی کرده است. ‏
فرانسه هيچ‌گاه علاقه به جاپای استعماریش را از دست نداده است. در اوايل سال ٢۰۰۴، شيراک در صدد ‏بود فاصله گرفتن خود از آمريکا بر سر عراق را- که در نتيجه ملاحظات داخلی بود- جبران کند، و پس از ‏کودتای مشترک فرانسه – آمريکا در هائيتی، دلايل کافی داشت به بوش و حريری برای اخراج سوريه از ‏عراق کمک کند. البته، دمشق می‌دانست چه خبر است. در اوت، بشار اسد حريری را فراخواند و به گفته ‏پسر حريری به او گفت: «اشتباه می‌کنيد اگر فکر کنيد شما و پرزيدنت شيراک می‌توانيد بر لبنان حکومت ‏کنيد. تمديد اين [رياست جمهوری پرزيدنت لحود] قطعی است، در غير اين صورت من لبنان را بر سر شما و ‏وليد جمبلاط خراب می‌کنم.» ‏
هفته بعد، فرانسه و آمريکا قطع‌نامه‌ای را از شورای امنيت سازمان ملل گذراندند که خواهان خروج سوريه از ‏لبنان و خلع سلاح حزب‌الله می‌شد. در فوريه، در شروع فصل مبارزات انتخاباتی لبنان، خودروی حريری طی ‏يک بمب‌گذاری در بيرون هتل سنت ژورژز بيروت منفجر شد. او اولين سياست‌مدار لبنانی نبود که به اين ‏سرنوشت دچار می‌شد- دو رييس‌جمهور پيشين، بشير جمايل در سال ۱٩٨٢ و رنه معوض در سال ۱٩٨٩ ‏همان‌طور از بين رفتند، بدون آن‌که سر و صدايی به راه انداخته شود. اما اين بار، دبيرکل سازمان ملل، فوراً ‏يک کميسيون تحقيق تشکيل داد و دادستان آلمان را با اختيارات کامل برای رسيدگی به اين جنايت اعزام ‏کرد. او هم، چنان که انتظار می‌رفت نتيجه گرفت مسؤوليت با سوريه است. با توجه به اين‌که اين از اول ‏معلوم بود، کميسيون در واقع نشان داد سازمان ملل تحت رهبری چهره رقت‌انگيز عنان، تا چه حد به آدمک ‏ماشينی غرب تبديل شده است. البته، ترور رهبران حزب‌الله، الفتح، حماس به دست اسرائيل، در دبيرخانه ‏حتا نجوای سرزنش را بر نيانگيخت، چه برسد به تشکيل کميسيون تحقيق. سرنوشت لومومبا، بن برکه، ‏چه گوارا، آلنده، ميشل به اندازه کافی تداوم سنن غرب در اين زمينه را نشان می‌دهد. ‏
در خود لبنان، قتل حريری- که بخشش‌هايش هواداران زيادی برايش دست و پا کرده بود- واکنش بسيار و ‏اعتراضات گسترده طبقه متوسط، که خواهان خروج نيروهای نظامی و پليس سوريه بودند را برانگيخت؛ ‏هم‌زمان گروهی از سازمان‌های غربی برای کمک به پيشرفت انقلاب کاج [علامت ملی لبنان] وارد لبنان ‏شدند. برخوردار از پشتيبانی واشنگتن و پاريس، نيروی حرکت اعتراضی به حدی بود که توانست سوريه را ‏مجبور به خروج از لبنان کرده و دولتی مقبول را در بيروت سرکار آورد. اما گروه‌های مختلف لبنان هنوز هم، ‏بيش از هر زمان ديگری پراکنده هستند، حزب‌الله خلع سلاح نشده است و اسد سقوط نکرده است. آمريکا ‏در اين بازی شطرنج يک مهره را گرفته است، اما قلعه هنوز تسخير نشده است. ‏

جهنم عراق

اگر سوريه است که در شرق به مقاومت عراق پناه می‌دهد، و آمريکا به اين دليل سوريه را هدف قرار داده ‏است، به اين دليل است که جنگ برای واشنگتن بدتر شده است. پس از سه سال و صرف بيش از ‏‏٢۰۰ميليارد دلار، اشغال، رو در رو با يک شورش بی محابا، از تأمين آب و برق مردمی که به انقياد کشيده، ‏ناتوان است. کارخانه‌ها تعطيل اند. بيمارستان‌ها و مدارس به ندرت کار می‌کنند. درآمد نفتی از طرف ‏ميليونرهای محلی آمريکا و گلّه مقاطعه‌کاران آمريکايی غارت شده است. شرايط مصيبت‌بار زندگی اکثريت ‏جمعيت در سال‌های تحريم، در نتيجه اشغال آمريکايی وخيم‌تر شده است. کشتارهای فرقه‌ای چند برابر ‏شده و حداقل امنيت مردم، ناپديد شده است.‏
در ميان اين صحنه‌های جهنمی، نشانه‌هايی وجود دارد که خود اشغالگران روحيه‌شان را باخته اند. با از ‏دست رفتن امکان حملات بدون تلفات از ارتفاع ۴۵هزار متری، نيروهای آمريکايی در پادگان‌ها پناه گرفته اند، ‏فقط تحت حمايت هوايی يا پوشش زمينی فوق‌العاده، به مأموريت می‌روند، با اين وجود هر روز متحمل ‏تلفات نيز می‌شوند. مؤسسه نظرسنجی زاگبی در فوريه ٢۰۰۶ نتايج يک نظرسنجی از سربازان آمريکايی ‏مستقر در عراق را منتشر کرد که در آن ۷٢ درصد معتقدند آمريکا بايد در عرض يک سال و ٢٩ درصد معتقدند ‏آمريکا بايد «بلافاصله» از عراق خارج شود. کم‌تر از يک چهارم، ٢٣ درصد، از موضع رسمی رييس‌جمهور و ‏دستگاه‌های دولتی که می‌گويد آمريکا بايد «در اين خط بماند» پشتيبانی کردند. پرسنل ذخيره ارتش اکنون ‏آن‌چنان ته کشيده است، که پنتاگون اعلام کرد از اين پس افراد دارای پيشينه جنايی را هم می‌پذيرد، و ‏مجبور شده است به مزدوران خريده شده در بازار تکيه کند. ‏
پوشش سياسی که با زحمت برای حمله به عراق سرهم بندی شده بود، عاقبت بهتری نداشته است. دور ‏اول انتخابات برای دولت دست‌نشانده به طور يکپارچه از طرف سنی‌ها تحريم شد. قانون اساسی ساخت ‏آمريکا با زور يک رفراندوم مخدوش به تصويب رسيد. انتخابات دومين دوره به درگيری بين گروه‌های مختلف ‏وابسته به آمريکا و بن‌بست پارلمانی انجاميد. پول هنگفتی که بين چهره‌های مختلف و به نفع نامزدهای ‏مختلف پخش شد، کم‌ترين نتيجه‌ای همراه نداشت، و حقوق‌بگيران «سيا» و پنتاگون، مانند اياد علاوی و ‏احمد چلبی، تحقير شدند. در زمان نوشتن اين سطور، فرمانفرمای آمريکايی از يک رييس‌جمهور کُرد برای ‏برکنار کردن يک نخست‌وزير شيعه که ديگر قابل بهره‌رسانی نيست، استفاده می‌کند. بدبينی مردم در باره ‏‏«انقلاب ارغوانی» همگانی است، و مقامات بغداد کم‌ترين اعتباری ندارند.‏
البته اين به معنای نزديک بودن آزادی عراق نيست. ادامه اشغال که بر افزايش تنش‌های فرقه‌ای قرار دارد، ‏موجب تشديد آن نيز شده است. حملات مرگبار سنی‌ها عليه شيعيان و شيعيان عليه سنی‌ها، امری ‏روزمره شده و در آن، تلفات بی‌شماری به دو طرف وارد آمده است. اگر در ابتدا متعصبين سنی در صفوف ‏مقاومت عامل آن بودند، اما مسؤوليت سقوط آن به جنگ طايفه‌ای فاجعه‌آور در کنار و در هم آميخته با ‏مبارزه ميهن‌دوستانه عليه اشغالگران، متوجه روحانيون شيعه و در درجه اول آيت‌الله سيستانی است، که ‏در سمت اشغالگران کشور قرار گرفته اند و تا جايی که مردم از رهبرانشان تبعيت می‌کنند، آن‌ها با اين کار ‏شيعيان عراق را در معرض انتقام‌جويی مقاومت قرار داده اند. سر و صدای احساسی پيرامون برخورد ‏سيستانی با برمر، نگروپونته، و خليل‌زاد و سکوت او در موارد ديگر، سيستانی را چهره‌ای معرفی کرد که در ‏غروب عمر خود برای حمايت از مردمش و حفظ فاصله خود از اشغالگران گام بر می‌دارد. اما آينده بهتری در ‏انتظار پتن نجف قرار دارد. قدردانی از نقش او در کمک به حفظ حضور آمريکا در عراق، همان‌طور که توماس ‏فريدمان، يکی از هواداران خودفروش تجاوز به عراق توصيه کرده است، می‌توان برای او جايزه صلح نوبل را ‏در پی داشته باشد. ‏
اگر رهبری شيعه به طور اعم، و سيستانی به طور اخص، زمانی که در سال ٢۰۰۴ سنی‌ها و شيعيان عليه ‏اشغال قيام کرده بودند، به آمريکايی‌ها می‌گفتند بار و بنديل خود را جمع کنيد، عراق می‌توانست در حال ‏حاضر يک کشور آزاد، و متکی بر مبارزه مشترک عليه متجاوزين، در زمينه هماهنگی قومی و مذهبی، يک ‏چشم‌انداز روشن هماهنگی مذهبی و قومی در برابر خود داشته باشد. اما در عوض، سيستانی و ‏اطرافيانش با هدف به دست آوردن قدرت در بغداد - تحت انقياد آمريکا و ايجاد يک رژيم سکتاريستی متکی ‏بر شيعيان و اسلحه خارجی- در سرکوب شورش ارتش المهدی مقتدا صدر در جنوب و سرکوب مقاومت در ‏شمال و غرب کشور به آمريکاييان پيوستند. همان‌طور که انتظار می‌رفت، پارلمانتاريسم ظاهری اين گزينه با ‏گسترش همدستی با دشمن از بالا به پايين، موجب تعميق نفرت سکتاريستی و انتقام‌جويی کور و ‏کشتار‌های متقابل جهادی‌ها در يک طرف، و جوخه‌های مرگ در طرف ديگر، شده است. حاميان اوليه اين ‏خونريزی همراه با رشوه به سياست‌مداران سنی، برای اين‌که آن‌ها از آمريکايی‌ها بخواهند در عراق باقی ‏بمانند، اکنون آن را به عنوان بهانه‌ای برای طولانی‌تر کردن اشغال کشور به کار می‌گيرند؛ گويا اشغال که ‏علت اصلی اين خونريزی و فاجعه است می‌تواند درمان آن هم باشد. ‏
واقعيت اين است که تنها يک راه برای پايان دادن به چرخه خشونت وجود دارد: همان راهی که سيستانی ‏در سال ٢۰۰۴ آن را رد کرد، همان راهی که مقتدا صدر يک بار ديگر آن را انتخاب کرده است- يک ‏موافقت‌نامه ملی بين رهيران شيعه و سنی، بين چريک‌های ايالات و ميليشيای پايتخت، برای تأمين اخراج ‏بدون تأخير همه نيروهای اشغالگر از کشور. مقتدا صدر در حالی که از لبنان به سامره و بغداد تکان خورده بر ‏می‌گشت گفت: «سر مار را قطع کنيد و همه شرارت‌ها از بين خواهد رفت!» ميليشيای او که عمدتاً از ‏فقرای شهری هستند، در مناطقی جلب می‌شوند که زمانی پايگاه قدرت کمونيست‌های عراقی بود. اگر ‏شيعيان عموماً از سرمشق هم‌ميهنان سنی خود پيروی کنند، ارتش‌های متصرفاتی آمريکا و انگليس حتا ‏يک ماه هم در عراق دوام نخواهند آورد. در واقع تنها يک رأی در مجلس فرمايشی و تقاضای خروج فوری ‏نيروهای خارجی کافی است تا موضع واشنگتن و لندن را غيرقابل ادامه نمايد. با توجه به تاريخ معاصر ‏عراق، و نقش اخير کردها به عنوان گورکا‌های [نپالی‌های عضو ارتش استعماری-متصرفاتی ارتش امپراتوری ‏بريتانيا] نيروهای متجاوز به کنار، تنش‌های جدی بسياری بين شيعيان و سنی‌ها وجود خواهد داشت. اما تا ‏زهر در حال گسترش دخالت بيگانه دفع نشود، اميدی نيست که زخم‌های گذشته و حال التيام پيدا کنند. ‏برای اين‌که عراق آينده‌ای داشته باشد، ارتش‌های آمريکايی – انگليسی با بار و بنديل‌هايشان بايد بيرون ‏انداخته شوند. ‏

چشم‌انداز

برای بحران خاورميانه که در سال ٢۰۰۱ آغاز شد، پايانی ديده نمی‌شود. در بهترين حالت، ما در نيمه ‏درام در حال وقوعی هستيم. نبروها و چهره‌های نويی در حال ظهورند که دارای نکته مشترکی هستند. ‏مقتدا، هانيه، نصرالله، احمدی نژاد: هر کدام با سازماندهی فقرای شهری در مناطق خود ظهور کرده اند - ‏بغداد و بصره، غزه و جنين، بيروت و صيدون، تهران و شيراز. حماس، حزب‌الله، و ارتش صدر و بسيجی‌ها در ‏زاغه‌ها ريشه دارند. فرق آن‌ها با چلبی‌ها، کرزای‌ها، علاوی‌ها - ميليونر‌های خارجه‌نشيين، بانکداران فاسد، ‏جاسوسان «سيا»- که غربی‌ها بر آن‌ها تکيه می‌کنند، چشم‌گيرتر از اين نمی‌تواند باشد.‏
باد راديکاليسم در کوچه‌ها و زاغه‌های دوزخيان امروزين زمين، که با ثروت افسانه‌ای نفت احاطه شده اند، ‏در حال وزيدن است. تا آنجا که اين راديکاليسم مجذوب قرآن است، محدوديت‌های آن روشن است. ‏انگيزه‌های مهرپروری و همبستگی، بی‌نهايت از حرص همايونی امپراتوری و انقياد کمپرادوری برترند، اما ‏مادام که برنامه آن‌ها تسکين دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دير يا زود در نظم موجود ‏تحليل خواهند رفت. رهبرانی مانند چاوز يا مورالس با بينشی که توانايی فرارفتن از تقسيمات ملی و ‏طايفه‌ای را داشته باشند و بتوانند اشاعه‌گر حس اتحاد قاره‌ای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده ‏اند. به برکت شهردار سابق تهران، مجسمه‌ای از بوليوار هم‌اکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را ‏چشم در راه است.‏
در ضمن، گماشتگان قدرت مسلط کم‌تر تکان خورده اند. آشفتگی کنونی به آن مناطقی از خاورميانه محدود ‏است که در بيست سال گذشته قدرت آمريکا در آن‌ها نفوذ نکرده است: ساحل غربی، عراق بعثی، و ايران ‏خمينيست. لنگرگاه واقعی آمريکا در منطقه جای ديگريست: مصر، عربستان، حکومت‌های خليج [فارس] و ‏اردن. در اين کشورها، وابستگان سنتی سنگرها را حفظ کرده اند و در ارتباط با مشکلات منطقه آماده ‏کمک‌رسانی هستند. گذشته از آن‌ها، اروپا و ژاپن دوش به دوش آمريکا در برابر ايران و فلسطين قرار گرفته ‏اند؛ در حالی که روسيه، چين و هند دردسری ايجاد نمی‌کنند. هنوز زود است که روی شکست امپراتوری ‏حساب شود. ‏

909
Copyright © 2006 donyayema.org

جاسوس انگلیس درحوزه علمیه قم


انگلیسی هایی که با لباس و اسامی مبدل مسلمان شدند وختنه کردند.

پاریس: ناصر امینی، دیپلمات پیشین

نفوذ دولت فخیمه انگلستان در ایران

انگلیسی های مسلمان شده

SIR RICHQRD BURRON به نام حاج عبدالله

ARMANINS VAMBERY به نام درویش استانبولی

COLONEL STODART به نام خواجه ابراهیم

PATINGER به نام سید علوی

روزی که قرارشد درمرگ محمد شاه قاجار تسریع شود پزشک او که یک انگلیسی بود زهر را آماده کرد و بخورد شاه داد

رئیس شهربانی بخاطردخالت انگلیس ازمقام خود استعفا کرد ودرپاسخ ساعد که نمی دانست اینتلیجنت سرویس چیست گفت : آقای نخست وزیر

MI 5 اینتلیجنت سرویس MI 6

راحت الحلقومی که وقتی دردهان گذاشتی آب می شود

آیت اللهی که شاخ درآورد

روزنامه ها می گویند « هیچ چیز کهنه تراز خبر دیروز نیست » ولی خبری که چندی قبل از رادیوی جمهوری اسلامی پخش شد و تمام روزنامه های داخل کشورآن را منتشرکردند، امروز و فردا وپس فردا تنها کهنه نیست بلکه جا دارد صدها بار بازگوشود تا همگان بدانند انگلیس ها ازچه قماشند. متن این خبر میمنت اثروفیض آثاراین چنین است :

« آیت الله جنتی عضو فقهای شورای نگهبان درمراسم نماز جمعه دانشگاه تهران طی سخنانی که از رادیو جمهوری اسلامی پخش شد گفت :

اخیراً خبری به من دادند که شاخ درآوردم. اول فکر کردم شوخی است. بعد متوجه شدم که واقعیت دارد و آن این است که انگلیسی ها یک دختر جاسوس را با لباس و ظاهر پسرانه به حوزه علمیه قم فرستاده بودند. او سه سال تمام همراه با سایرطلبه ها درحوزه علمیه بسر می برد جاسوسی می کرد. ولی در آن مدت هیچ کس از رازش باخبرنشد و تازه پس از سه سال که جاسوس ایران را ترک کرده ماجرا برملا شده است. »

درک مسائل و حوادث امروزدرایران بدون آشنائی و آگاهی به حوادث و مسائل و چگونگی فعالیت های سیاسی عوامل خارجی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم امکان پذیر نمی باشد.

معرفی شیرپیرانگلیس

از اولین منشورحکومتی انگلستان را که در سال ۱۲۱۵ بین شاه و نماینده اشراف انگلستان امضاء شده است ۸۰۰ سال گذشته است و دموکراسی انگلستان میوه ۸۰۰ سال مبارزات ملت انگلستان است بی جهت نیست که چنین ملت کوچک از لحاظ تعداد جمعیت به آن قدرت عظیم دست یافت که قرن نوزدهم بیش از یک سوم دنیا را زیرسلطه مستقیم و غیرمستقیم خود داشت. درسال ۱۹۸۲ درجنگ مالوین، جنگ بین انگلستان و آرژانتین برای جزیره ای که ۱۷هزار کیلومتر دورتر از انگلستان اما صد کیلومتری ساحل آرژانتین قراردارد، در اولین گروه از کشتی های جنگی انگلستان، در نوک حمله این کشتی ها یک کشتی جنگی همراه با هلی کوپترهای جنگی برای اولین حمله، خلبانی بود به نام ویلیام، پسرملکه انگلستان، او در تمام طول جنگ درکنارهم رزمان خود برای وطنش جنگید.

در سوم شهریور ۱۳۲۰ کدام یک ازشاهزادگان پهلوی و درجنگ هفت ساله ایران عراق کدام یک از آیت الله زاده ها در کنار سربازان ایرانی بودند ؟

خانم مارگارت تاچر بعد از پیروزی انگلستان در این جنگ در تلویزیون لندن گفت :

- دنیا باید بداند که انگلیسی بودن یک افتخار است.

پزشکان جاسوس

چون از روز اول تأسیس کمپانی هندشرقی هدف آن آماده کردن زمینه برای تسلط انگلستان بر شبه جزیره هند بود، ایجاد یک شبکه اطلاعاتی با کارآیی کامل برای کسب خبر و آگاهی از آنچه در داخل دربار و حرم خانه شاهان و مهاراجه ها و راجه ها و سایر ارباب نفوذ و قدرت می گذشت ، حائز اهمیت فوق العاده بود و این کارممکن نبود مگر آنکه اخبار مورد نظر و خصوصی توسط کسانی تحصیل گردد که از هرحیث آزادی رفت و آمد داشته و روابطشان با افراد و مقامات حساس بدون استتار یا ایجاد سوءظن انجام شده و توأم با اطمینان باشد.

در برخورداری از این خصوصیات طبیب و معلم مقام اول را داشتند. برای وصول به هدف موردنظر تأثیر و مؤثر بودن افرادی از قبیل مشاوران مالی- آشپز- خدمتکار- راننده – گارد محافظ و غیره از دو قرن قبل از آنکه پای انگلیس به ایران برسد در هند به اثبات رسیده بود، در ایران نیز عملی شد.

اندر خواص گنه گنه و روغن کرچک

سر هانری ساواچ لندرو گفت: چنانچه چند نخود گنه گنه و چند مثقال روغن کرچک بجا مصرف شود چه بسا ممکن است وسائلی بدست دهد و اطلاعاتی بدست آید که برای منافع دولت انگلیس میلیون ها لیره ارزش داشته باشد باین ترتیب دولت انگلیس همراه با هیئت جان ملکم در سال ۱۸۰۰ بعداً به همراه هارفورد جونز چند طبیب هم به ایران آمدند. یکی از این طبیبان جیمزکامپل James Campel نام داشت که با معالجه بیماری عباس میرزا پزشک مخصوص او در سفر و حضورش در کنارعباس میرزا بصورت یکی از افراد خانواده درآمد. نقش اصلی کامپل درجنگ اصلاندوزو بعداً در تهیه مفاد و میانجیگری قرارداد انگلستان روشن شد.

دکتر مک نیلMac Nil بقدری مورد اعتماد عباس میرزا قرارگرفت که مفاد قرارداد ترکمانچای را تهیه و میانجی انعقاد قرارداد شد.

روزی که قرارشد در مرگ محمد شاه تسریع شود زهر مخصوص توسط اطباء انگلیسی در اختیارمهدعلیا همسر محمد شاه قرارگرفت.

چند روز قبل از اینکه محمد شاه فوت کند انگلیسی ها از مرگ قریب الوقوع او اطلاع داشتند و مراتب را جهت آماده شدن ناصرالدین میرزا برای حرکت به تهران به اطلاع او رساندند بطوریکه وقتی خبر فوت محمد شاه اعلام شد ترتیب همه کارها داده شده بود.

واگذاری ۷ کشوردرمقابل مشتی جواهر!

هنگامی که فتحعلی شاه پس از قتل آغامحمدخان قاجار به تخت نشست ملکم خان نایب السلطنه هند و دست نشانده ملکه انگلستان از جاسوسانی که در ایران داشت سئوال کرد:

شاه ایران فریفته چه هدیه ایست، آنها جواب دادند (جواهر)

حاکم انگلیسی دستورداد مقادیر زیادی الماس و برلیان یاقوت و مروارید تهیه کردند و حاکم به دربار فتحعلی شاه رفت و وقتی شاه ایران چشم به جواهر اهدائی انداخت آب از دهانش راه افتاد و دلبسته حاکم هند شد که هرچه بگوید جوابش اطاعت می شود و باشد.

پس ازآن شاه در دو جنگ شکست خورد و دو سند تحقیرآمیز (قرارداد گلستان و ترکمانچای ) را امضاء کرد و بدستور انگلیس ها همه کشورهای آن سوی رودخانه ارس تسلیم روس ها گردید.

محمد شاه به دستور انگلیس ها میرزا ابوالقاسم فراهانی را گردن زد، سید جمال الدین اسدآبادی مبارز استقلال و آزادی ایران را کشتند و امیرکبیر را به دستور دیپلمات انگلیسی درحمام فین کاشان رگ زدند و کشتند.

پزشک انگلیسی ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه

درسال ۱۸۴۴ میلادی یک طبیب انگلیسی به نام ویلیام کارمیک به ایران آمد دفتر طبابت و دواخانه خود را در تبریز بر پا کرد. چیزی نگذشت که او هم مانند بقیه اطباء انگلیسی و به همان روالی که آنها به شاه و دربارنزدیک می شدند، با ناصرالدین شاه خیلی نزدیک شد و به وظایف جاسوسی پرداخت.

جوزف دیکسن Joseph Dickson گخ بعداً لقب اشرافی گرفت یک طبیب دیگر انگلیسی بود که در سال ۱۸۴۸ میلادی به ایران آمد و بطوری به ناصرالدین شاه نزدیک شد که در سفر اول ناصرالدین شاه به اروپا جزو همراهان درآمد و از همان روز اول گزارش های بسیار دقیق از طرز خوردن و خوابیدن و لباس پوشیدن و سایر عادات شخصی شاه برای میزبانانش به انگلیس می فرستاد و این کارب قدری دقیق بود که وقتی ناصرالدین شاه به انگلستان رسید ملکه ویکتوریا می دانست که شاه ایران روزی چند بادیه آب می خورد، چگونه یاد گرفته است قاشق چنگال بدست گیرد. چه میوه هائی را دوست دارد و چطور هسته آلبالو را روی فرش اطاقش تف می کند.

دکترهاک ادکاک Hog Adcok انگلیسی بعنوان طبیب مظفرالدین میرزا ولیعهد استخدام و در سال ۱۸۹۶ میلادی که ولیعهد برای احراز مقام سلطنت از تبریز به تهران رفت در التزام رکاب همایونی بود.

کلنل تودارت برای انجام ماموریت خود ظاهراً مسلمان شد و اسمش را به ملا مؤمن تغییرداد.

علاوه برده ها طیب انگلیسی سیل ماموران انگلیسی با لباس و اسم های مبدل در تمام ایران در رفت و آمد بودند و در جزو آنها کاپیتن مارس – کلنل پیکر- کلنل مک گریگور – کاپیتن بونالی و کاپیتن باتلر دیده می شدند.

سرریچارد برتون برای مأموریت خود درکردستان اسم حاج عبدالله را انتخاب کرد و کاپیتن باتلرچون فارسی نمی دانست با لباس و قیافه چینی وارد ایران شد.

پالتیچر برای جلوگیری از فتح هرات توسط محمد شاه خود را تاجر اسب و سید علوی نامید. آرمینوس وامیری قبل از ورود به ایران در استانبول چندین سال تعلیمات دیدند تا بتوانند در هیأت درویش استانبولی در ایران به کارج اسوسی بپردازند. کلنل استوارت در کسوت ارامنه مسافرت می کرد و اسم خود را خواجه ابراهیم گذاشته بود و پروفسوروامیری در سال ۱۸۱۳ در لباس گدایان و دراویش برای زیارت قبور اولیاء مسافرت می کرد. در قهوه خانه ها تریاک می کشید و او بود که با پای پیاده وارد مشهد شد و یک سره به حرم حضرت رضا داخل شد.

فریزر انگلیسی در سال ۱۸۲۲ میلادی برای اینکه از داخل حرم حضرت رضا نقشه تهیه کند، مسلمان شد و ختنه کرد و مدتی را در حجرات داخل صحن گذراند.

BP بنزین پارس نبود، بریتیش پترولیوم بود

با آغاز جنگ دوم جهانی و حمله برق آسای هیتلر، شور و هیجان زایدالوصفی کشورما را در میان گرفت. فتوحات و کشورگشائی های حیرت انگیز هیتلر خاصه نبرد بی وقفه او با انگلیسی های استعمارگر موافق مردم وطن ما و مخصوصاً قشرتحصیل کرده و آگاه متوجه این حقیقت بسیار تلخ و غم انگیزشده بودند که قسمت اعظم گرفتاری ها و درماندگی های ایران نتیجه شوم و طمع ورزی ها و سیاستهای انگلیسی ها بوده و از هنگام دست یافتن برم نابع ثروت ایران خاصه معادن نفت سیاست خشونت آمیز و استقلال شکنانه خود را به ضمیمیه غارت و چپاول دیگرمنابع ملی مضاعف گردانیدند.

بهمین جهت پیشرفت های شگفت آورآلمانی ها و شکست های متوالی انگلیسها این امید را در قلوب مردم کشور ما زنده ساخت که خداوند متعال آلمانی ها و شخص هیتلر را برای نابود ساختن دشمن دیرین ایران برانگیخته و باشکست قطعی انگلیسی ها، ایران از چنگال خون آلوده آنان رهائی خواهد یافت. اما از طالع بد این آرزو هرگز تحقق نیافت بلکه برعکس قوای متفقین که مرکب از نیروهای انگلیسی و روسی و آمریکائی بودند به داخل ایران سرازیر شدند و کشور ایران را میدان تاخت و تاز خود قراردادند.

سرنوشت دردناک کسانی که نفت را ملی کردند ...

هنگامی که در سال ۱۲۸۰ شمسی مظفرالدین شاه قاجار امتیاز اکتشاف نفت و استخراج و تولید و بهره برداری نفت و مشتقات آن را به یک کشیش انگلیسی به نام (ویلیام ناکس دارسی) واگذارکرد هیچ کس درآن زمان درآن عصر بی خبری و غفلت زدگی و خواب آلودگی نمی دانست این امتیاز، عظیم ترین ثروت ملی وطن ما را دراختیار انگلیس ها قرارمی دهد، دلمان خوش بود که روی پیت های بنزین نوشته بود BP و ما آن را بنزین پارس می خواندیم درحالیکه BP ، بریتیش پترولیوم بود!!!

شناخت این مسئله مهم و آگاهی و وقوف براین حقیقت وحشتناک برمردم آن زمان کاملاً پوشیده بود. حتی این واقعیت تا قبل ازملی شدن صنعت نفت نیز بر فرزندان وطن ما مکتوم مانده بود تا روزی که دکتر مصدق که به خوبی و وضوح پی برده بود امپریالیسم و استعمار انگلیس ازطریق امتیاز نفت و در دست داشتن این منبع عظیم و ضمن به تاراج رفتن ثروت ملی، بخاطرحفظ همین ماده حیاتی چگونه پنجه بزرگ بر شرائین مملکت ما انداخته و مانع از رشد و توسعه و پیشرفت آن شده است، همت به ملی کردن آن گماشت و اراده و عزم خویش را مصروف به این امر کرد تا چنگال خون آلود این اختاپوس شوم و خونخوار را قطع نماید. ماده واحده ملی شدن صنعت نفت در روز ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ از تصویب مجلس گذشت و متعاقب آن انگلیسی ها از ایران اخراج شدند ولی کارشکنی عوامل انگلیسی در ایران آنقدر ادامه یافت که سرانتونی ایدن نخست وزیر اسبق انگلیس چنین گفت :

خبر سقوط مصدق زمانی به من رسید که با همسرم و پسرم درک شتی در میان جزایر یونان در دریای مدیترانه مشغول استراحت بودیم. پس از مدتها، آن شب خواب بسیارخوشی کردم.

سرنوشت دکترحسین فاطمی مرد شماره ۲ نهضت ملی ایران پرشورترین، قاطع ترین و شجاع ترین یار و یاور مصدق، مردی که اولین بار پیشنهاد ملی کرد نفت را به مصدق داد، و درب سفارت انگلیس را بست، بسیار دردناک بود.

سحرگاه روز چهارشنبه ۱۹ آبان سال ۱۳۲۳ فاطمی را که بنا به گفته شاهدان عینی تب داشت و با برانکار حمل می شد، به سوی میدان تیرلشکر۲ زرهی بردند و جوخه آتش با شلیک ۸ گلوله مرگ افتخارآفرینی را نصیب یکی از برجسته ترین فرزندان ایران زمین کرد.

دکترفاطمی درآخرین لحظات پیش ازشهادت گفت:

- می دانید من چرا کشته می شوم ؟ من برای این کشته می شوم که اولین اقدام من در وزارت خارجه به دستور پیشوای نهضت ملی، بستن سفارت و قونسولخانه های انگلیس در ایران بود. من از مرگ باکی ندارم آن هم چنین مرگ پرافتخاری، من قربانی نفت هستم. من می میرم که نسل جوان ایران از این مرگ درس عبرت گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند.

سندی که پس ازگذشت ۶۰ سال برای اولین بارمنتشرمی شود

در سال ۱۳۲۳ (شصت و دو سال قبل) زمانی که ساعد نخست وزیر بود من خبرنگار روزنامه کیهان بودم و هر روز برای کسب خبر به وزارت کشور و وزارت خارجه و شهربانی مراجعه می کردم یکی ازروزها تیمسارمحمدحسین میرزاجهانبانی رئیس شهربانی مطالبی به من گفت که در آن زمان قابل نوشتن نبود، سال های بعد هم نمی شد آنرا نوشت. اینک پس از گذشت بیش از یک قرن آن یادداشت ها را که در آرشیو اختصاصی حفظ کرده بودم تکثیرمی کنم و بروان پاک آن افسر شرافتمند درود می فرستم:

«متن اظهارات تیمسارجهانبانی»

در اسفند ماه ۱۳۲۳ روزی پشت میز ریاست کل شهربانی کشور نشسته بودم، آجودان وارد اطاق شد و گزارش داد (کلنل اسپنسر) رئیس سازمان امنیت انگلیس در تهران (اینتلیجنت سرویس) برای ملاقات آمده است. در آن لحظه من با آقای مجید موقر مدیر روزنامه ایران ملاقات داشتم، پرسیدم آیا قبلاً به ایشان وقت داده بودم، گفت خیر، گفتم بسیار خوب فعلاً در اتاق شما باشد تا خبر کنم.

آجودان با قیافه متعجب از اتاق خارج شد. گفتگوی من با آقای موقر مدتی طول کشید، مجدداً آجودان وارد اتاق شد و اظهار کرد کلنل منتظر هستند، گفتم به ایشان بگویید چون من قبلاً به دیگری وقت داده ام اگر کار لازمی دارند قدری تأمل کنند و اگر کار مهمی نیست تشریف ببرند، وقت دیگری تشریف بیاورند و مشغول ادامه صحبت شدیم.

آجودان قدری مردد ماند، بالاخره نزدیک من آمده سر در گوش من گذاشت و گفت: « تیمسار مگر کلنل اسپنسر را نمی شناسید، ایشان رئیس اینتلیجنت سرویس هستند. » گفتم باشند چه باید کرد، با نهایت تعجب گفت ایشان هر وقت به شهربانی می آمدند رؤسای وقت تا سر پله به استقبال وی می رفتند و حال شما می فرمایید منتظر باشند یا بروند ...

گفتم متأسفانه این شهربانی تا سر پله به استقبال نمی رود. آجودان رفت پس از یک ربع ساعت که صحبتم با آقای موقر تمام شد و آجودان را خواستم معلوم شد که کلنل اسپنسر با معاون خود ناوارا هنوز به انتظار هستند، گفتم حالا می توانند بیایند.

طولی نکشید که آقای کلنل با معاونش که زبان فارسی را مثل یک ایرانی حرف می زد وارد شدند، پس از تعارفات معموله گله کردند که چرا ایشان را مدتی معطل کرده ام زیرا ایشان با سمتی که دارند باید در هر لحظه بخواهند بتوانند وارد شوند، همینطور که تا حال همه وقت اجازه داشتند رئیس شهربانی را ملاقات کنند. جواب دادم که چون من یک نفر نظامی هستم و رفتارم مقرراتی است وقتی با دیگری کار دارم و وقت داده ام از پذیرائی دیگران معذورم، البته این حرف بر مذاق کلنل انگلیسی خوش نیامد.

تقاضای بازداشت کاشانی

سپس گفتند: « مقصود از ملاقات این است که فوراً چهار مأمور از صاحب منصبان پلیس معین کنید که با چهار دسته مأموران ما در شمیران به خانه های مظنونی که در آنجا آیت الله کاشانی مخفی شده رفته ایشان را دستگیر کنند. » گفتم این کار از من ساخته نیست و نمی توانم مأموری به شما بدهم، کلنل با نهایت تعجب پرسید « علت چیست ما هر وقت مأمور می خواستیم فوری هز چند نفر لازم بود در اختیار ما می گذاشتند » گفتم من نمی توانم چنین عملی بکنم، مأمورین پلیس طبق قانون بدون حضور نماینده دادستان نمی توانند به خانه مردم به اسم اینکه مورد سوء ظن است داخل شوند، گفت ما تا حال همه جا با صاحب منصب پلیس می گشتیم، گفتم اگر سابق خبط می شده که من نباید خبط دیگران را تکرار کنم. گفت از نخست وزیر امر می آورم که هر وقت صاحب منصب پلیس برای تفتیش خانه ها لازم است ما در اختیار ما قرار بدهید، گفتم متأسفانه حکم نخست وزیر هم چنانکه بر خلاف قانون باشد برای من واجب الاجرا نیست. کلنل اسپنسر به حال تعرض از جا برخاست و با تهدید گفت، معلوم می شود شما میل ندارید با ما تشریک مساعی کنید ما باید فکر دیگری بکنیم و رفتند، از همان روز مخالفت اداره سرویس جاسوسی انگلستان در ایران با من شروع شد و با تمام قوا در تمام کارهای شهربانی و کار من کارشکنی می کردند.

رئیس شهربانی دیکتاتور است

یکی از نمایندگان دوره چهاردهم مجلس شورای ملی در نطق خود در یکی از جلسات فروردین ۱۳۲۳ در مجلس شورای ملی اظهار داشت « رئیس شهربانی دیکتاتور است ... » من پس از این نطق پنجاه درصد اعضای ادارات شهربانی را جابجا کردم و چون دستگاه اینتلیجنت سرویس در شهربانی رسوخ نموده بود موقتاً تا اندازه ای فلج شده و با بررسی های محرمانه ای که انجام می دادم سرانجام یکی از مأمورین فعال آنها را در شهربانی شناسائی و خریداری نمودم و با کمک او توانستم هر شب یک نسخه از گزارشان آنها را توسط همان مأمور بدست آورده بلافاصله پس از ترجمه متوجه می شدم که فردا در کدام نقطه از تهران انگلیس ها چه مأموریت هایی انجام خواهند داد، من حتی فهمیدم کلنل اسپنسر به نخست وزیر پیغام داده که اگر فوراً جهانبانی را از ریاست شهربانی برکنار نکنید، دولت بوسیله نمایندگان مجلس مورد استیضاح قرار خواهد گرفت.

استیضاح دولت

من اطلاع داشتم که طرح استیضاح از دولت تهیه شده و برای خاطر وجود من دولت استیضاح و به ظن قوی ساقط می شود و برای روشن کردن قضیه به دیدن وزیر کشور که در آن موقع عبدالحسین هژیر بود رفته و گفتم جناب آقای وزیر اگر دولت به خاطر من در زحمت است اجازه بدهید من شخصاً استعفا داده و از کار به کنار بروم، وزیر کشور اظهار کرد « من با استعفای شما موافق نیستم ما در کار خیلی جدی هستید ولی نباید خیلی سخت گیری کرد، قدری نرمش لازم است » گفتم موضوع نرمش نیست، به هر جهت وزیر کشور با استعفا موتفقت نکرد. از نزد ایشان خارج شدم دو روز بعد به ملاقات نخست وزیر وقت رفتم و کارهایی که باید درباره اش گفتگو شود با ایشان در میان گذاشتم. آقای ساعد نخست وزیر پرسید آقای جهانبانی علت مخالفت وکلای مجلس با شما چیست؟ گفتم وکلا با من مخالف نیستند، گفت پس چرا می خواهند به خاطر شما دولت را استیضاح کنند؟ گفتم مخالف من کسی نیست جز اینتلیجنت سرویس ...

اینتلیجنت سرویس

آقای نخست وزیر فکری کرده فرمودند به اینتلیجنت سرویس، اینتلیجنت سرویس چه چیز است ؟!!! عرض کردم نمی دانید اینتلیجنت سرویس چیست؟ فرمودند: نه

درحالیکه برخاسته کاغذهایم را جمع می کردم، گفتم جناب آقای نخست وزیر اینتلیجنت سرویس چیزی است مثل راحت الحلقوم که وقتی در دهان گذاشتی آب می شود!!!

بدون حرف دیگر، به شهربانی رفته استعفای خود را برای دفعۀ دوم از خدمت کشوری که نخست وزیرش نداند یا نخواهد بداند اینتلیجنت سرویس چیست تقدیم داشتم و از کار کناره گیری کردم.

* * *

برگرفته از کتاب روزها و رازها نوشته: ناصر امینی

منزلی که احمدی نژاد به ایران شناس هدیه کرد عکس