نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

نتقاد از دولت یا وعده غارت بیشتر به چپاولگران؟



جعفر پویه
یک هفته پس از تعریف و تمجید خامنه ای از دولت محمود احمدی نژاد در دیدار با مسوولان نظام، روز چهارشنبه جاری او از دولت انتقاد کرد و آن را در عرصه اقتصادی ناموفق دانست. او که بنابه گزارش منابع داخلی رژیم در دیدار با کسانی که "مسوولان و فعالان اقتصادی" نامیده شده اند سخنرانی می کرد، "کارهای انجام شده در برنامه چهارم توسعه" را "خوب" ارزیابی کرد اما گفت: "برخی اهداف آن برنامه از جمله رشد 8 درصدی، کاهش بیکاری، کاهش تورم و افزایش سرمایه گذاری محقق نشده است بنابراین در اجرای برنامه پنجم توسعه، باید همت و تلاش مضاعف انجام داد."
این گرد و خاک کردن خامنه ای در حضور کسانی انجام می شود که به نوشته روزنامه رسالت "فعالان و برگزیدگان بخش خصوصی، مدیران عرصه‌های اقتصادی صنعتی – کشاورزی – بانکی – فناوری اطلاعات و خدمات، همراه با نمایندگان تشکلهای صنفی" بودند، و گرنه او درمقابل سیاست پیشگان و بوقچیهای تبلیغاتی هرگز دست به چنین ناپرهیزیهایی نخواهد زد. درست است که مدیران اقتصادی و کلان سرمایه دارانی همچون اسدالله عسگراولادی، هاشم نامور و محمد تابکی و جمعی دیگر، بیش از آن حساب و کتاب دست شان هست که یاوه های رهبر برای دلخوشی سرخورده ها را به گوش بگیرند، اما همین انتقادهای اندک نشان می دهد که خامنه ای درمقابل سنبه های پر زور سرمایه داران و گردن کلفتهای مالی ناتوان تر از آن است که جانب دولت دست نشانده خود را بگیرد. به همین علت بخشی از نارساییهای دولت را بر می شمارد و رو به حاضرین آنان را دعوت به "همت و تلاش مضاعف" می کند. به زبان ساده، ناتوانی و در گل ماندن دولت امام زمانی برکشیده رهبر را باید کسانی جبران کنند که از برکت آن به جاه و مالی رسیده اند.
در همین روز خامنه ای با تعریف و تمجید از "دور زدن تحریمها" گفت: "
مقابله افتخارآمیز نظام اسلامی با تحریمها، همچون تمامی 32 سال اخیر با موفقیت ادامه خواهد یافت."
واقعیت این است که از قِبَل این تحریمها بسیاری از دلالان و وابستگان به پایوران نظام و دزدان و چپاولگران حاضر در جلسه به نان و نوایی رسیده اند. بنابراین یک معنی دیگر دور زدن تحریمها، خرید اجناس تحریمی به چندین برابر قیمت با واسطه های جور و واجور است که نان بسیاری را در روغن کرده است. این است که این شیوه جا افتاده دزدی و چپاول مورد تمجید "رهبر" قرار می گیرد تا حاضران حساب دستشان باشد که ایشان هم چندان از قافله عقب نیستند.
در ادامه، خامنه ای اجرای سیاستهای کلی بر اصل 44 یا همان خصوصی سازی را خوب ارزیابی کرده و اما کافی ندانست. او می گوید: "
براساس سیاستهای ابلاغی اصل 44، باید زمینه یک اقتصاد رقابتی با حضور بخش خصوصی به وجود آید که لازمه چنین کاری، تحرک بیشتر برای اجرای کامل سیاستهای اصل 44 است."
اینگونه او آب به دهان کسانی می اندازد که برای چپاول و غارت کارخانه ها و به دست گرفتن مراکز تولید داخلی و زمینگیر کردن آنها دور خیز کرده اند و وعده واگذاری و مشارکت در غارت بیشتر را می دهد. پر واضح است که سیاستهای اصل 44 به جای خصوصی سازی از همان روز اول اختصاصی سازی نام گرفت و واگذاری کارخانه ها و بخش سود آور دولتی به وابستگان و نزدیکان نظام نه برای سر و سامان دادن به تولید بلکه، برای بستن دهان آنان و خلاص شدن دولت از شر کارگران و کارکنانی بود که برای حقوق حقه خود دست به اقدامات بسیار جدی می زدند.
سخنرانی خامنه ای برای مسوولان و فعالان اقتصادی رژیمش چیزی جز وعده غارت بیشتر از راه سودهای دلالی برای دور زدن تحریمها و تصاحب کارخانه و مووسسات تولیدی از راه اصل 44 نیست. هرچند اغراض سیاسی در پس آن، یکی به نعل و یکی به میخ است.

نوری‌زاده و زنده‌یاد شاپور بختیار ایرج مصداقی اولین بار نیست که نوری‌زاده در ارتباط با چهره‌های سیاسی و حوادث تاریخی کشورمان داستانسرایی می‌کند یا خود را با آن‌هایی که در قید حیات نیستند دارای روابط ویژه معرفی می‌کند. هرچند این شیوه‌ از کار بارها موجب شرمندگی‌اش شده است اما او همچنان به اصرار آن را ادامه می‌دهد. آخرین بار عنایت فانی در برنامه‌ی پر‌بیننده‌ی «به عبارت دیگر» تلویزیون فارسی بی بی سی او را با پرسش‌هایش در تنگنا قرار داد. (۱) http://www.youtube.com/watch?v=rEZzWIp-m5Y&feature=player_embedded#at=14 ویژه‌‌نامه‌‌ بیستمین سالگرد ترور زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار که سایت بی‌بی‌سی فارسی مبادرت به تهیه آن کرد فرصتی شد تا نوری‌‌زاده یک بار دیگر با استفاده از نبوغش در داستانسرایی و با توسل به شگرد‌هایش دست به کار تحریف تاریخ معاصر کشورمان شود. وی در مقاله‌‌ی «روایت 'محاکمه' شاپور بختیار در مجله امید ایران» تلاش کرد خود را رفیق گرمابه و گلستان زنده یاد بختیار که این روزها سخت مورد توجه چهره‌های سیاسی است جا بزند و پس از گذشت بیش از سه دهه مدعی شود که نه تنها در دوران ۳۷ روزه‌ی صدارت بختیار، هر روز به ملاقات او می‌رفته بلکه در دوران اختفای بختیار نیز به دیدار او شتافته و با وی به گفتگو پرداخته و هر هفته از طریق دخترش «ویوین» با او مکاتبه داشته است! از آن‌جایی که نوری‌زاده در این مقاله به خاطره‌ی دکتر شاپور بختیار و دکتر کریم سنجابی دو تن از چهره‌های سیاسی کشورمان دست‌درازی کرده، به منظور تنویر افکار عمومی، خود را موظف به روشنگری در این رابطه می‌‌‌بینم وگرنه برای برملا کردن شیوه‌‌ی کار نوری‌زاده مقاله‌ای که در مارس ۲۰۰۸ نوشتم کفایت می‌کرد. http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=165 *** نوری‌زاده در مورد ارتباط خود با زنده‌یاد دکتر بختیار پس از پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی و مخفی‌شدن او می‌نویسد: «چنان از دیدن دست خط دکتر به وجد آمدم که همه روزم به شادمانی گذشت. همان شب فکر کردم حالا که می شود به نوعی با دکتر در تماس بود، برایش مطلب جداگانه ای ترتیب دهم. فردا به همان رابط حزب «ایران» ی زنگ زدم و جایی قرار گذاشتیم. آنجا فهمیدم که او دکتر را ندیده و نامه را از ویوین، دختر دکتر، گرفته است. قرار گذاشتم که من مطلب را شروع کنم و بعد او از طریق ویوین سوال‌های مرا به دکتر و پاسخ های او را به من برساند. محاکمه دکتر بختیار در مجله امید ایران این گونه آغاز شد. من، هم رئیس دادگاه بودم، هم دادستان و هم وکیل مدافع بختیار» http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/08/110802_l78_bakhtiar_20th_anniv_alireza_nourizadeh.shtml نوری‌زاده به همین بسنده نمی‌کند او مدعی می‌شود که عاقبت در مخفی‌گاه به دیدار دکتر بختیار می‌رود: «چهار هفته بعد از شروع دادگاه فرضی، همان یار دکتر به سراغم آمد. غروبی گرم بود و بی صدا به همراهش روان شدم. تاکید کرد با تاکسی برویم. تا میدان ونک رفتیم و بعد پیاده تا محلی که با رابط اصلی قرار گذاشته شده بود. ساعتی بعد، در اتاقی نیمه تاریک در آپارتمانی ساده در برابر دکتر نشسته بودم. یک دریا سخن و سوال داشتم و او از اینکه مردم حالا کم کمک دریافته اند او راست می‌گفت و "دیکتاتوری نعلین از دیکتاتوری چکمه" هزار بار بدتر است، شادمان بود.» نوری‌زاده یادش رفته است که در تاریخ یک‌شنبه ۲ اسفند ۸۸ در «یک هفته با خبر» آدرس دقیق محل ملاقات و رابط اصلی را هم داده بود: «در لحظاتی نزدیک به نیمه شب به ساختمان آ.اس.پ رفته بودیم و ویوین ضربآهنگی آشنا را بر در نواخته بود و لحظاتی بعد دکتر را روبرویم دیده بودم دلم می‌خواست خانم کلانتری هم بود تا مطمئن شود دکتر سرحال و سالم است و قصد دارد مبارزه را تا رهائی کامل وطن دنبال کند. آن شب دکتر که از تشکیل دادگاه نمادین در مجله «امید ایران» برای محاکمه‌اش بسیار شادمان بود مرا تحسین می‌کرد که با این کار حرفهای ناگفته را درباره او و گذشته و افکار و مبارزاتش مطرح کرده‌ام. در محاکمه هم قاضی بودم و هم دادستان، هم وکیل مدافع دکتر بختیار و هم شاهدی که گاه گاه ظاهر می‌شد تا مدعیات مخالفان دکتر را پاسخ گوید. معمولاً ویوین هر هفته چند صفحه‌ای نوشته‌های دکتر را به من می‌داد که محور مطلب آن هفته در محاکمه مطبوعاتی باشد.» http://nourizadeh89.persianblog.ir/post/10 نوری زاده مدعی است که « چهار هفته بعد از شروع دادگاه فرضی در مجله امید ایران» به مخفی‌گاه بختیار رفته و با او دیدار کرده است! دادگاه فرضی در ۲۱ خرداد ۱۳۵۸ در شماره‌‌ی ۱۹ دوره جدید مجله امید ایران آغاز شد. چهار هفته‌ بعد از آن می‌شود ۱۸ تیرماه ۱۳۵۸. دکتر شاهپور بختیار در گفتگویی که پس از خروج از کشور داشته و لینک آن در رادیو فردا آمده است به صراحت می‌گوید که در حدود ۵ ماه در ایران در اختفا بسر برده و سپس از کشور خارج شده است. یعنی او حوالی ۲۲ تیرماه ۱۳۵۸ از کشور خارج شده است. چگونه پس از ۱۸ تیرماه ۱۳۵۸ دختر بختیار «هر هفته چند صفحه‌ای نوشته‌های دکتر» را از مخفیگاه به نوری‌زاده می‌داد. قاعدتاً بختیار آن موقع در ایران نبود که چنین ارتباطی شکل بگیرد. مصاحبه‌ی بختیار در اوایل مردادماه ۵۸ و پیش از برگزاری انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در ۱۲مرداد ۱۳۵۸ انجام شده است. بختیار پیش از این مصاحبه یک کنفرانس مطبوعاتی نیز برگزار کرده بود. بختیار در این مصاحبه در مورد مدت اختفایش در کشور می‌گوید: «در حدود ۵ ماه به دلایلی که بسیار روشن است برای عموم، یعنی عدم [وجود] قانون و عدالت و دادگاه‌هایی که امکان دارد انسان انتظار محاکمه احیاناً داشته باشد در ایران وجود نداشت. و بی نظمی و بی امنیتی بی سابقه‌ای در آن‌جا حکم‌فرما بود. من هم در اختفا بودم. ولی این اختفا به تمام معنا مثل سایر ایرانیان نبود. برای عید نوروز به وسیله‌ی کاست یک پیامی فرستادم و بعد از دو ماه یک پیام دیگری فرستادم. » http://www.radiofarda.com/audio/audio/320778.html بختیار در این گفتگو هیچ صحبتی از این که هر هفته چند صفحه‌ از نوشته‌هایش را بیرون می‌داده نمی‌کند. در طول ۱۲ سالی که هم که بعد از این گفتگو زنده بود چنین ادعایی نکرد. نوری‌زاده هم تا دکتر بختیار زنده بود حرفی از موضوع و روابط ویژه‌اش با ایشان نزد. از تاریخ‌ دیدارها که بگذریم اسناد و شواهد متقن نشان می‌دهند که علیرضا نوری‌زاده در مورد رابطه‌اش با «ویوین» دختر زنده‌یاد بختیار نیز دروغ می‌گوید. چرا که «ویوین» دختر بزرگ بختیار در آن موقع ایران نبود تا سؤال‌های نوری‌زاده را به پدرش برساند و پاسخ‌‌های او را به نوری‌زاده! و ترتیب ملاقات این دو را بدهد. نوری‌زاده در یک روایت همراه رابط اصلی به دیدار بختیار می‌رود و در روایت دیگر همراه با «ویوین». در یک روایت نوری‌زاده مدعی می‌شود که در «غروبی گرم» به دیدار بختیار رفته و در دیگری در «لحظاتی نزدیک به نیمه شب». حتی اگر سندی هم در دست نبود به سادگی می‌شد بطلان ادعاهای نوری‌زاده را دریافت. بختیار در حالی که در شرایط مخفی به سر می‌برد و هر آن احتمال دستگیری‌اش می‌رفت از مخفیگاه با روزنامه‌نگاری که در دفاع از خمینی و سیستم موجود از هیچ مدح و ثنایی فروگذار نمی‌کرد تماس نمی‌گرفت و او را به حضور نمی‌پذیرفت. قطعاً وی در بحبوحه‌ای که تلاش می‌کرد از ایران خارج شود حاضر نمی‌شد چنین ریسکی کند. بختیار در تیرماه ۱۳۵۸ با یک پاسپورت فرانسوی در حالی‌که خود را به هیئت یک بازرگان خارجی درآورده بود از طریق فرودگاه مهرآباد به خارج از کشور پرواز کرد. http://www.radiofarda.com/content/f4_shapour_bakhtiyar_from_birth_to_terror/24285450.html نوری‌زاده پیش‌تر در یک هفته با خبر ۳۱ ژوییه تا ۳ آگوست ۲۰۰۷ مدعی شده بود بختیار در خانه‌ی دخترش مخفی بوده و در روز خروج بختیار از کشور او به خاطر دلهره‌ای که داشته تب کرده بود: «به روزهای نخست‌وزیری فکر می‌کنم، گفتگوهایمان، روز آخر، دوران اختفا در آپارتمان دخترش، دادگاهی که در «امید ایران» برپا کردم و بعد خروجش از ایران در آن روز که من و دو تن از یارانش که یکی خاکستر شد و آن یکی در ایران است تب کرده بودیم» http://www.nourizadeh.com/archives/003061.php چنانچه ملاحظه می‌کنید نوری‌زاده اساساً نمی‌دانسته که بختیار کجا مخفی بوده است و به اشتباه خانه‌ی دختر بختیار را محل اختفای او معرفی می‌کند. به مصاحبه‌ی رادیو فردا با «فرانس بختیار» تنها فرزند زنده‌یاد بختیار که در دوران نخست‌وزیری‌اش در ایران بود توجه کنید: «دوران نخست وزيری ايشان را چطور به خاطر داريد؟ در زمان نخست وزيری ايشان من تنها فرزند ايشان بودم که در ايران بودم. دو برادرم و خواهرم در فرانسه ساکن بودند و من تصميم گرفته بودم که به همراه همسر و فرزندانم در ايران بمانم تا زمانی که پدرم از ايران خارج شود. من ايشان را يواشکی و بدون اينکه کسی مطلع شود و بفهمد می‌ديدم. ماشينم را جايی پارک می کردم و پياده به جايی که ايشان بودند، می رفتم. خوشبختانه آن زمان هيچ اتفاقی نيافتاد.» http://www.radiofarda.com/content/f4_francis_bakhtiar_interview/24288065.html «فرانس بختیار» همچنین در گفتگو با صدای آمریکا در نوزدهمین سالگرد قتل پدرش می‌گوید، در دورانی که بختیار مخفی بوده تنها قادر شده «چند بار ایشان را یواشکی ببیند». او حتی در جریان خروج پدرش از کشور نبوده و تنها پس از آن‌که وی پرواز می‌کند از دوستی می‌شنود که «مرغ از قفس پرید» http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=osy_7EO8TEY گفته‌های فرانس بختیار تنها فرزند بختیار را که در آن زمان ایران بود مقایسه کنید با ادعاهای نوری‌زاده. از آن‌جایی که «ویوین» دختر بزرگ زنده یاد بختیار دو هفته پس از قتل بختیار فوت کرد، نوری‌زاده داستان را روی او سوار می‌کند که امکان تکذیب نداشته باشد. این شیوه‌ای است که نوری‌زاده در جعل تاریخ در آن تبحر دارد. ظاهراً «فرانس بختیار» که نمی‌خواسته مستقیماً در رد ادعاهای نوری‌زاده مطلبی بنویسد در گفتگوهایش تأکید می‌کند که او تنها فرزند بختیار بود که در دوران صدارت و اختفای بختیار در ایران زندگی می‌کرد تا به این ترتیب پاسخی به ادعاهای کذب نوری‌زاده هم داده باشد. نوری‌زاده خود به مرگ ویوین واقف است و می‌نویسد: «در روزهای اختفای دکتر بختیار، ویوین دختر بزرگ او شرح احوال پدر و زندگی وی که زندانهای مکرر سرشار از درد و رنجش کرده بود بسیار می‌گفت. ویوین کوتاه مدتی پس از ذبح اسلامی پدرش خاموش شد و می‌دانم که فرزندش امروز بیش از هر کس، تجلی جوان پدربزرگ است» نوری‌زاده به گونه‌ای می‌نویسد که گویا همنشین و همدم «ویوین» در روزهای اختفای پدر در تهران بوده است! نوری‌زاده همچنین در مقاله‌ی مزبور مدعی می‌شود که در ۳۷ روز حکومت دکتر بختیار هر روز او را می‌دیده است! این دو تا پیش از نخست‌وزیری بختیار هیچ‌ آشنایی با هم نداشتند. و نوری‌زاده در طول دوازده‌سالی که زنده‌یاد بختیار در پاریس زندگی می‌کرد تنها یک بار به ملاقات او در سال ۵۸ رفت. ادعای نوری‌زاده در حالی صورت می‌گیرد که فرانس بختیار تنها فرزند بختیار در ایران در طول این ۳۷ روز تنها دو سه بار می‌‌تواند پدرش را ببیند. به گفتگوی او با صدای آمریکا توجه کنید: http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=osy_7EO8TEY نوری‌زاده پیش‌تر دروغ دیگری را نیز تولید کرده بود. وی مدعی شده بود که انیس نقاش در سال ۱۹۸۰ در منزل یکی از دخترهای بختیار در ساختمان شماره‌ی ۱۷ بلوار راسپای پاریس تلاش کرده بود بختیار را ترور کند. http://www.nourizadeh.com/archives/003691.php نوری‌زاده حتی مدعی شد که بعدها خودش جای گلوله‌ را روی دیوار خانه‌ی بلوار راسپای دیده بود! این ادعا در حالی است که وقتی «نهضت مقاومت ملی» در سال ۵۸ تاسیس شد، دکتر بختیار در دفتر نهضت در ساختمان شماره‌ی ۱۷ خیابان راسپای زندگی می‌کرد و بعد به منزلی که زنده‌یاد عبدالرحمان برومند در حومه پاریس داشت نقل مکان کرد که همانجا انیس نقاش برای ترور او اقدام کرد و یک پلیس و یک پیرزن فرانسوی را که همسایه دکتر بختیار بود کشت. این محل در فاصله‌ی ۱۰ کیلومتری خیابان راسپای پاریس بود. چگونه گلوله‌ی انیس نقاش می‌توانست به دیوار خانه‌ی خیابان راسپای خورده باشد؟ نوری‌زاده حتی اطلاعی از محل ترور دکتر بختیار در سال ۱۹۸۰ هم نداشت. نوری زاده در ادامه‌ی همین مقاله از دیدار دکتر کریم سنجابی و شاپور بختیار در منزل سنجابی خبر می‌دهد:‌ «به خانه دکتر که رسیدم توی شاه نشینی که بر بلندای دیوارهایش اشعار خواجه شیراز نقش بسته بود، با تنی از یاران یکدله اش خلوت کرده بود. گفتم:" دکتر صدیقی می گوید شما نخست وزیری را پذیرفته اید! خبرش را بنویسم؟" دکتر گفت:" می روم خانه سنجابی، دوستان جمعند. بعد که خبر شدند، می توانی خبر اختصاصی اش کنی در شماره فردای اطلاعات." بعد درنگی کوتاه کرد و گفت:" اگر ماشین داری، با هم می رویم ."» http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/08/110802_l78_bakhtiar_20th_anniv_alireza_nourizadeh.shtml هیچ‌ ملاقاتی بین دکتر کریم سنجابی و شاپور بختیار در منزل دکتر سنجابی انجام نشده است. بلکه جلسه‌ای در منزل مهندس حق‌شناس با سایر اعضای حزب ایران تشکیل می‌شود. دکتر کریم سنجابی در کتاب خاطراتش «امیدها و ناامیدی‌ها» می‌نویسد: «بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. ... فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. او گفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تایید کردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده است. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصا با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند.» (ص ۳۱۰) http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/08/110809_l13_bakhtiyar_sanjabi.shtml این تنها دیدار بختیار و سنجابی قبل از پذیرش نخست‌وزیری بختیار در منزل مهندس حق‌شناس بوده است. بختیار در این دیدار حتی یک کلمه از نخست‌وزیری‌اش به سنجابی و ... خبر نداده اما نوری‌زاده نه تنها آن را از پیش می‌داند بلکه قرار است به خواست بختیار فردا خبر اختصاصی‌اش نیز بکند. دکتر سنجابی در ادامه می‌گوید: «مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالاما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجددا ملاقات کنیم و فردا با آیت الله زنجانی به پاریس برویم." (ص ۳۱۱) "بعدازظهر بود که بنده به منزل برگشتم... خبرنگارروزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه به من تلفن کرد و پرسید این موضوع نخست وزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخست وزیری ایشان در بین نیست. مذاکره ای با جبهه ملی شده و فعلا هم تصمیمی به طور قطع گرفته نشده است. اگر خبری باشد، بعدا به شما خبر می دهم. دو ساعت بعد، همان شخص دوباره به من تلفن کرد و گفت، آقا چه می فرمایید؟ خبر نخست وزیری بختیار منتشر شده و همه خبرگزاری ها نقل کرده اند. بنده فورا تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود." (ص۳۱۱)» http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/08/110809_l13_bakhtiyar_sanjabi.shtml دکتر سنجابی در ادامه در مورد ملاقات خود با بختیار پس از پذیرش نخست‌وزیری و اعلام آن می‌نویسد: «گفت، فردا صبح من باز به منزل حق شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجددا در منزل آقای جهانگیر حق شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصا حق شناس فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می کنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا می کنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گویید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود."(صص ۳۱۰ ـ۳۱۱ ) دکتر سنجابی در مورد تشکیل جلسه در منزلش می‌نویسد:‌ "درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حق شناس بود، فروهربود، حسیبی بود، زیرک زاده بود، دکتراحمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آراء ، شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را بوسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. او مدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر ازافراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد." (ص ۳۱۲ ) نوری‌زاده در یک هفته باخبر ۳۱ ژوئیه تا ۳ اوت ۲۰۰۷ کار را به آن‌‌جا رساند که مدعی شد یکی از کسانی بوده که بختیار در مورد کاندیداهای وزارت‌خانه‌ها از او تأییدیه گرفته و خبر برخورد توهین‌آمیز دکتر صدیقی به نامه‌ی سنجابی را وی به بختیار داده است: «دکتر از دست سنجابی عصبانی بود خصوصاً بعد از سفر پاریس در معیت مانیان و مهدیان و آن اعلامیه سه ماده‌ای: «آقا، قرار بود ایشان برود بین‌الملل سوسیالیستها، اما آنقدر ضعیف است که بچه آن گزفروش اصفهانی بردش به بیعت خمینی و این گند را زد.» همان روزها خبرنگار اشپیگل آمده بود تهران و یک روز برش داشتم و رفتیم خانه دکتر، خیلی صریح گفت که یک سکولار است و کار سنجابی را در بیعت با خمینی و واگذاری میراث مصدق به او تقبیح می ‌کند . چند روز بعد از آنکه سنجابی و فروهر را به دیدن شاه بردند و بختیار فهمید سنجابی دست شاه را بوسیده است گفت ملاحظه می‌‌کنید حضرتش عادت به دستبوسی دارد. در روزهائی که قرار بود زنده یاد دکتر غلامحسین خان صدیقی کابینه تشکیل دهد با همه دل و جان و توانش با او همراه بود. و شبی که دکتر سنجابی زنده یاد فروهر را با پروانه نازنین فرستاد تا دکتر صدیقی را از قبول نخست‌وزیری شاه منصرف کنند، برای نخستین بار در حد فریاد زدن عصبانی‌اش دیدم. اما وقتی به او خبر دادم که دکتر صدیقی نامه سنجابی را پرت کرده و گفته من وجاهت ملی را برای سنگ قبرم نمی‌خواهم آرام شد. و تازه دو روز بعد بود که فهمیدم خود او نیز شاه را دیده است . به خودم می‌آیم، لابد قویمی الان کلافه است که چرا به موقع نرسیده‌ام . ماشین را روشن می‌کنم و در راه به آن روزی می‌اندیشم که دکتر پیشنهاد نخست وزیری شاه را پذیرفته بود و قرار بر این بود که در هیأت اجرائیه جبهه با حضور افرادی از شورا دوستانش را خبر کند که سرانجام بعد از 25 سال شاه نخست‌وزیری و دولت را به ما سپرده است. دکتر سنجابی ابتدا خیلی خوشحال شد، گمان می‌کرد بختیار به وکالت از سوی او حکم را گرفته و شاه نیز حاضر به خروج از کشور شده است اما وقتی بختیار گفت بنده دولت را تشکیل می‌دهم و آقای دکتر سنجابی وزارت خارجه را عهده‌دار می‌شوند، صحنه عوض شد. بی.بی.سی فارسی مشغول پخش خبرهای شامگاهی بود. سنجابی به آن کس که او را به بیعت خمینی برده بود اشاره کرد، طرف بلافاصله پای تلفن رفت و ده دقیقه بعد BBC خبر اخراج دکتر بختیار را از جبهه ملی اعلام کرد. شگفتا که معمولاً خبرهای BBC باید از دو منبع موثق تأیید شود، اما این بار همان یک منبع کافی بود تا فریدون با صدای زنگدارش اعلام کند شاپور بختیار نفر دوم جبهه ملی پس از پذیرفتن نخست‌وزیری شاه از سوی رفقایش اخراج شد. به خانه دکتر برگشتیم، رفیق دیر و دورش که پزشکی در شیراز بود همان لحظه از راه آمده بود تا دکتر را از قبول نخست‌وزیری منصرف کند. توی حیاط یک ساعت با هم راه رفتند. چند تا از دوستان دیگرش هم آمدند، امیررضا و خسرو هم بودند و شام را جور کردند. بعد از شام دکتر اسمهائی را نوشت همه از نامداران و در جمعشان خیلی‌ها را می‌شناختم. دریادار مدنی برای وزارت کشور، ارتشبد جم برای وزارت جنگ، مبشری برای دادگستری، میرفندرسکی برای وزارت خارجه، رزم‌آرا برای وزارت بهداری،... گفت تیمسار مدنی از دکتر سیروس آموزگار خیلی تعریف می‌کند آیا از نظر شماها فرد خوبی برای وزارت اطلاعات است (اطلاعات آن روز یعنی اطلاع رسانی) گفتم بهترین است .» http://www.nourizadeh.com/archives/003061.php نوری‌زاده در مقدمه‌ی دادگاه فرضی که برای «محاکمه انقلابی دکتر شاپور بختیار!» تشکیل داده بود می‌نویسد: «هیچکس باور نمی‌کرد که مرد دوم جبهه‌ ملی که هرگز نتوانسته بود از پشت پرده نام مصدق و این آخریها سنجابی بیرون آید، ناگهان ستاره‌ای شود هرچند با فروغی کوتاه، پیش پای انقلاب، به قولی همه موانع را بردارد و به گفته‌ای آخرین تلاش را برای سرکوبی مردم و حفظ سلطنت بنماید. و در آخرین روز زمامداری درست در لحظه‌ای که موافقانش می‌پنداشتند می‌ماند و می‌جنگد، غذایش را نیمه کاره گذارد. آب شود و به زمین فرو رود. و بعد شایعه پشت شایعه‌ درباره‌ی دستگیری و بازداشتش روی زبان‌ها بیافتد. و ناگهان شب عید، صدایش از بی بی سی برخیزد و بار دیگر بگوید: ملت من!‌ بله هیچ‌کس باور نمی‌کرد. حتی نزدیک‌ترین دوستانش . بسیاری او را سیاستمدار درجه دو می‌دانستند. ولی یکروز خبرنگار سی بی اس در گفتگو با او، او را یگانه راه حل برای بحران!! دانست. و از آن پس غرب به او اقبال نشان داد. امروز شاپور بختیار مطرح‌ترین مرد رژیم گذشته است. » امید ایران دوره جدید شماره‌ی ۱۹ – مسلسل ۱۰۱۱ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۵۸ دکتر شاپور بختیار و دکتر کریم سنجابی امروز زنده نیستند تا پاسخ درخوری به ادعاهای نوری‌زاده بدهند. برماست که اجازه ندهیم نوری‌زاده‌ها میدان پیدا کنند که هر دروغی را راجع به چهره‌های سیاسی کشورمان تولید و نشر دهند. وظیفه‌ی رسانه‌های جمعی است که دقت بیشتری مبذول دارند تا افرادی چون نوری‌زاده این امکان را پیدا نکنند در پوشش روایت تاریخ، بر ابهامات بیافزایند. (۲) ایرج مصداقی ۲۶ مرداد ۱۳۹۰ www.irajmesdaghi.com irajmesdaghi@yahoo.com پانویس: ۱- عنایت فانی در گفتگو با نوری‌زاده بدون آن که نامی از من بیاورد به نوشته‌ی من در ارتباط با دروغ‌پردازی نوری زاده در مورد دار زدن خانم فرخ‌روپارسا و «پری بلنده» در یک شب در مقابل شکوفه نو در اردیبهشت ۵۹ اشاره کرد. http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=165 نوری زاده که خود را تنگنا دیده بود چشم در چشم عنایت فانی انداخت و تأکید کرد که خودش در آن‌ صحنه حضور داشته و شاهد دار زدن خانم فرخ‌رو پارسا و پری‌بلنده بوده است! یعنی دروغی بر دروغ‌های قبلی‌اش افزود. او در آن لحظه یادش نبود که خود وی در نشریه‌ی «امید ایران» در ۱ مرداد ۱۳۵۸ در مورد تیرباران «پری پلنده» نوشته بود: «نگاه کنید، اینجا خراب آبادی در هیچستان نیست اینجا پایتخت ناکجاآبادی است با نام تهران، پایتخت پنج میلیونی، شهر نئون و شهر انقلاب، جائیکه فریادهای ما بنیان طاغوت را بهم ریخت. اساس ظلم را درشکست. اما ظم باقی ماند. نگاهشان کنید آن‌ها برادران و هموطنان ما هستند. حتی آن روسپی سوخته، آنکه نقد جوانیش را به درمی فروخت. و اینک در آستانه شکستن در اعتیاد و سیفلیس مثل کرم زندگی می‌کند. شاید هم روزی به لطف دادگاه معدلت پرور، مثل آن یکی «پری بلنده» سینه کش دیوار، دو سه گلوله در شکمش خالی شود. آیا او مستحق گلوله است. » امید ایران شماره‌ی ۱۰۱۷، دوره جدید شماره‌ ۲۵ دوشنبه ۱ مرداد ماه ۱۳۵۸ صفحه‌ی ۲ نوری زاده، در گفتگو با عنایت فانی مدعی شد دار زدن همز‌مان دو نفری را شاهد بوده که به فاصله‌ی ۱۰ ماه از یکدیگر تیرباران شده‌اند! پری بلنده در ۲۱ تیرماه سال ۵۸ همراه دو «خانم رئیس» مشهور تهران به نام‌های زهرا مافیها و صاحب اختیاری که به ترتیب به «اشرف چهارچشم» و «ثریا ترکه» معروف بودند و همچنین منصور باقریان که دادگاه انقلاب جرم او را وارد کردن مجلات پورنوگرافی و آلات تناسلی مردانه و زنانه از اسرائیل اعلام کرده بود، تیرباران شده بود و نمی‌توانست همراه با خانم فرخ‌رو‌پارسا در نیمه اردیبهشت ۵۹ دار زده شود. نوری‌زاده در گفتگوی با عنایت فانی همچنین مدعی شد من (ایرج مصداقی) با اشاره به «رمان خاطره» وی مواردی از آن را نقد کرده‌ و نسبت دروغ‌گویی به نوری‌زاده داده‌ام. در پاسخ بایستی بگویم من تاکنون نه این کتاب را دیده‌ام و نه حتی یک مورد به آن در جایی اشاره‌ کرده‌ام. ۲- البته کشوری که احمد‌ی‌نژاد ریاست‌جمهوری‌‌اش باشد و حداد‌عادل ریاست فرهنگستان‌ زبان و ادب فارسی‌اش را عهده‌دار شود، علیرضا نوری‌زاده و هوشنگ اسدی هم بایستی هیات موسس انجمن بین‌المللی روزنامه‌نگاران ایرانی‌اش باشند. منبع: سايت ديدگاه

نوری‌زاده و زنده‌یاد شاپور بختیار
ایرج مصداقی

اولین بار نیست که نوری‌زاده در ارتباط با چهره‌های سیاسی و حوادث تاریخی کشورمان داستانسرایی می‌کند یا خود را با آن‌هایی که در قید حیات نیستند دارای روابط ویژه معرفی می‌کند. هرچند این شیوه‌ از کار بارها موجب شرمندگی‌اش شده است اما او همچنان به اصرار آن را ادامه می‌دهد. آخرین بار عنایت فانی در برنامه‌ی پر‌بیننده‌ی «به عبارت دیگر» تلویزیون فارسی بی بی سی او را با پرسش‌هایش در تنگنا قرار داد. (۱)


ویژه‌‌نامه‌‌ بیستمین سالگرد ترور زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار که سایت بی‌بی‌سی فارسی مبادرت به تهیه آن کرد فرصتی شد تا نوری‌‌زاده یک بار دیگر با استفاده از نبوغش در داستانسرایی و با توسل به شگرد‌هایش دست به کار تحریف تاریخ معاصر کشورمان شود.
وی در مقاله‌‌ی «روایت 'محاکمه' شاپور بختیار در مجله امید ایران» تلاش کرد خود را رفیق گرمابه و گلستان زنده یاد بختیار که این روزها سخت مورد توجه چهره‌های سیاسی است جا بزند و پس از  گذشت بیش از سه دهه مدعی شود که نه تنها در دوران ۳۷ روزه‌ی صدارت بختیار، هر روز به ملاقات او می‌رفته بلکه در دوران اختفای بختیار نیز به دیدار او شتافته و با وی به گفتگو پرداخته و هر هفته از طریق دخترش «ویوین» با او مکاتبه داشته است!

از آن‌جایی که نوری‌زاده در این مقاله به خاطره‌ی دکتر شاپور بختیار و دکتر کریم سنجابی دو تن از چهره‌های سیاسی کشورمان دست‌درازی کرده، به منظور تنویر افکار عمومی، خود را موظف به روشنگری در این رابطه می‌‌‌بینم وگرنه برای برملا کردن شیوه‌‌ی کار نوری‌زاده مقاله‌ای که در مارس ۲۰۰۸ نوشتم کفایت می‌کرد.

http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=165

***

نوری‌زاده در مورد ارتباط خود با زنده‌یاد دکتر بختیار پس از پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی و مخفی‌شدن او می‌نویسد:

«چنان از دیدن دست خط دکتر به وجد آمدم که همه روزم به شادمانی گذشت. همان شب فکر کردم حالا که می شود به نوعی با دکتر در تماس بود، برایش مطلب جداگانه ای ترتیب دهم. فردا به همان رابط حزب «ایران» ی زنگ زدم و جایی قرار گذاشتیم.
آنجا فهمیدم که او دکتر را ندیده و نامه را از ویوین، دختر دکتر، گرفته است. قرار گذاشتم که من مطلب را شروع کنم و بعد او از طریق ویوین سوال‌های مرا به دکتر و پاسخ های او را به من برساند.
محاکمه دکتر بختیار در مجله امید ایران این گونه آغاز شد. من، هم رئیس دادگاه بودم، هم دادستان و هم وکیل مدافع بختیار»


نوری‌زاده به همین بسنده نمی‌کند او مدعی می‌شود که عاقبت در مخفی‌گاه به دیدار دکتر بختیار می‌رود:

«چهار هفته بعد از شروع دادگاه فرضی، همان یار دکتر به سراغم آمد. غروبی گرم بود و بی صدا به همراهش روان شدم. تاکید کرد با تاکسی برویم. تا میدان ونک رفتیم و بعد پیاده تا محلی که با رابط اصلی قرار گذاشته شده بود. ساعتی بعد، در اتاقی نیمه تاریک در آپارتمانی ساده در برابر دکتر نشسته بودم. یک دریا سخن و سوال داشتم و او از اینکه مردم حالا کم کمک دریافته اند او راست می‌گفت و "دیکتاتوری نعلین از دیکتاتوری چکمه" هزار بار بدتر است، شادمان بود.»

نوری‌زاده یادش رفته است که در تاریخ یک‌شنبه ۲ اسفند ۸۸  در «یک هفته با خبر» آدرس دقیق محل ملاقات و رابط اصلی را هم داده بود:

«در لحظاتی نزدیک به نیمه شب به ساختمان آ.اس.پ رفته بودیم و ویوین ضربآهنگی آشنا را بر در نواخته بود و لحظاتی بعد دکتر را روبرویم دیده بودم دلم می‌خواست خانم کلانتری هم بود تا مطمئن شود دکتر سرحال و سالم است و قصد دارد مبارزه را تا رهائی کامل وطن دنبال کند. آن شب دکتر که از تشکیل دادگاه نمادین در مجله «امید ایران» برای محاکمه‌اش بسیار شادمان بود مرا تحسین می‌کرد که با این کار حرفهای ناگفته را درباره او و گذشته و افکار و مبارزاتش مطرح کرده‌ام. در محاکمه هم قاضی بودم و هم دادستان، هم وکیل مدافع دکتر بختیار و هم شاهدی که گاه گاه ظاهر می‌شد تا مدعیات مخالفان دکتر را پاسخ گوید. معمولاً ویوین هر هفته چند صفحه‌ای نوشته‌های دکتر را به من می‌داد که محور مطلب آن هفته در محاکمه مطبوعاتی باشد.»


نوری زاده مدعی است که « چهار هفته بعد از شروع دادگاه فرضی در مجله امید ایران» به مخفی‌گاه بختیار رفته و با او دیدار کرده است! دادگاه فرضی در ۲۱ خرداد ۱۳۵۸ در شماره‌‌ی ۱۹ دوره جدید مجله امید ایران آغاز شد. چهار هفته‌ بعد از آن می‌شود ۱۸ تیرماه ۱۳۵۸.

دکتر شاهپور بختیار در گفتگویی که پس از خروج از کشور داشته و لینک آن در رادیو فردا آمده است به صراحت می‌گوید که در حدود ۵ ماه در ایران در اختفا بسر برده و سپس از کشور خارج شده است. یعنی او حوالی ۲۲ تیرماه ۱۳۵۸ از کشور خارج شده است. چگونه پس از ۱۸ تیرماه ۱۳۵۸ دختر بختیار «هر هفته چند صفحه‌ای نوشته‌های دکتر» را از مخفیگاه به نوری‌زاده می‌داد. قاعدتاً بختیار آن موقع در ایران نبود که چنین ارتباطی شکل بگیرد.  
مصاحبه‌ی بختیار در اوایل مردادماه ۵۸ و پیش از برگزاری انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در ۱۲مرداد ۱۳۵۸ انجام شده است. بختیار پیش از این مصاحبه یک کنفرانس مطبوعاتی نیز برگزار کرده بود.

بختیار در این مصاحبه در مورد مدت اختفایش در کشور می‌گوید:

«در حدود ۵ ماه به دلایلی که بسیار روشن است برای عموم، یعنی عدم [وجود] قانون و عدالت و دادگاه‌هایی که امکان دارد انسان انتظار محاکمه احیاناً داشته باشد در ایران وجود نداشت. و بی نظمی و بی امنیتی بی سابقه‌ای در آن‌جا حکم‌فرما بود. من هم در اختفا بودم. ولی این اختفا به تمام معنا مثل سایر ایرانیان نبود. برای عید نوروز به وسیله‌ی کاست یک پیامی فرستادم و بعد از دو ماه یک پیام دیگری فرستادم. »

http://www.radiofarda.com/audio/audio/320778.html

بختیار در این گفتگو هیچ صحبتی از این که هر هفته چند صفحه‌ از نوشته‌هایش را بیرون می‌داده نمی‌کند. در طول ۱۲ سالی که هم که بعد از این گفتگو زنده بود چنین ادعایی نکرد. نوری‌زاده هم تا دکتر بختیار زنده بود حرفی از موضوع و روابط ویژه‌اش با ایشان نزد.

از تاریخ‌ دیدارها که بگذریم اسناد و شواهد متقن نشان می‌دهند که علیرضا نوری‌زاده در مورد رابطه‌اش با «ویوین» دختر زنده‌یاد بختیار نیز دروغ می‌گوید. چرا که «ویوین» دختر بزرگ بختیار در آن موقع ایران نبود تا سؤال‌های نوری‌زاده را به پدرش برساند و پاسخ‌‌های او را به نوری‌زاده! و ترتیب ملاقات این دو را بدهد.
نوری‌زاده در یک روایت همراه رابط اصلی به دیدار بختیار می‌رود و در روایت دیگر همراه با «ویوین». در یک روایت نوری‌زاده مدعی می‌شود که در «غروبی گرم» به دیدار بختیار رفته و در دیگری در «لحظاتی نزدیک به نیمه شب».
حتی اگر سندی هم در دست نبود به سادگی می‌شد بطلان ادعاهای نوری‌زاده را دریافت. بختیار در حالی که در شرایط مخفی به سر می‌برد و هر آن احتمال دستگیری‌اش می‌رفت از مخفیگاه با روزنامه‌نگاری که در دفاع از خمینی و سیستم موجود از هیچ مدح و ثنایی فروگذار نمی‌کرد تماس نمی‌گرفت و او را به حضور نمی‌پذیرفت.
قطعاً وی در بحبوحه‌ای که تلاش می‌کرد از ایران خارج شود حاضر نمی‌شد چنین ریسکی کند. بختیار در تیرماه ۱۳۵۸ با یک پاسپورت فرانسوی در حالی‌که خود را به هیئت یک بازرگان خارجی درآورده بود از طریق فرودگاه مهرآباد به خارج از کشور پرواز کرد.


نوری‌زاده پیش‌تر در یک هفته با خبر ۳۱ ژوییه تا ۳ آگوست ۲۰۰۷ مدعی شده بود بختیار در خانه‌ی دخترش مخفی بوده و در روز خروج بختیار از کشور او به خاطر دلهره‌ای که داشته تب کرده بود:

«به روزهای نخست‌وزیری فکر می‌کنم، گفتگوهایمان، روز آخر، دوران اختفا در آپارتمان دخترش، دادگاهی که در «امید ایران» برپا کردم و بعد خروجش از ایران در آن روز که من و دو تن از یارانش که یکی خاکستر شد و آن یکی در ایران است تب کرده بودیم»

http://www.nourizadeh.com/archives/003061.php

چنانچه ملاحظه می‌کنید نوری‌زاده اساساً نمی‌دانسته که بختیار کجا مخفی بوده است و به اشتباه خانه‌ی دختر بختیار را محل اختفای او معرفی می‌کند.

به مصاحبه‌ی رادیو فردا با «فرانس بختیار» تنها فرزند زنده‌یاد بختیار که در دوران نخست‌وزیری‌اش در ایران بود توجه کنید:

«دوران نخست وزيری ايشان را چطور به خاطر داريد؟

در زمان نخست وزيری ايشان من تنها فرزند ايشان بودم که در ايران بودم. دو برادرم و خواهرم در فرانسه ساکن بودند و من تصميم گرفته بودم که به همراه همسر و فرزندانم در ايران بمانم تا زمانی که پدرم از ايران خارج شود. من ايشان را يواشکی و بدون اينکه کسی مطلع شود و بفهمد می‌ديدم. ماشينم را جايی پارک می کردم و پياده به جايی که ايشان بودند، می رفتم. خوشبختانه آن زمان هيچ اتفاقی نيافتاد.»


«فرانس بختیار» همچنین در گفتگو با صدای آمریکا در نوزدهمین سالگرد قتل پدرش می‌گوید، در دورانی که بختیار مخفی بوده تنها قادر شده «چند بار ایشان را یواشکی ببیند». او حتی در جریان خروج پدرش از کشور نبوده و تنها پس از آن‌که وی پرواز می‌کند از دوستی می‌شنود که «مرغ از قفس پرید»


گفته‌های فرانس بختیار تنها فرزند بختیار را که در آن زمان ایران بود مقایسه کنید با ادعاهای نوری‌زاده.

از آن‌جایی که «ویوین» دختر بزرگ زنده یاد بختیار دو هفته پس از قتل بختیار فوت کرد، نوری‌زاده داستان را روی او سوار می‌کند که امکان تکذیب نداشته باشد. این شیوه‌ای است که نوری‌زاده در جعل تاریخ در آن تبحر دارد. ظاهراً «فرانس بختیار» که نمی‌خواسته مستقیماً در رد ادعاهای نوری‌زاده مطلبی بنویسد در گفتگوهایش تأکید می‌کند که او تنها فرزند بختیار بود که در دوران صدارت و اختفای بختیار در ایران زندگی می‌کرد تا به این ترتیب پاسخی به ادعاهای کذب نوری‌زاده هم داده باشد. 

 نوری‌زاده خود به مرگ ویوین واقف است و می‌نویسد:

«در روزهای اختفای دکتر بختیار، ویوین دختر بزرگ او شرح احوال پدر و زندگی وی که زندانهای مکرر سرشار از درد و رنجش کرده بود بسیار می‌گفت. ویوین کوتاه مدتی پس از ذبح اسلامی پدرش خاموش شد و می‌دانم که فرزندش امروز بیش از هر کس، تجلی جوان پدربزرگ است»

نوری‌زاده به گونه‌ای می‌نویسد که گویا همنشین و همدم «ویوین» در روزهای اختفای پدر در تهران بوده است!

نوری‌زاده همچنین در مقاله‌ی مزبور مدعی می‌شود که در ۳۷ روز حکومت دکتر بختیار هر روز او را می‌دیده است! این دو تا پیش از نخست‌وزیری بختیار هیچ‌ آشنایی با هم نداشتند. و نوری‌زاده در طول دوازده‌سالی که زنده‌یاد بختیار در پاریس زندگی می‌کرد تنها یک بار به ملاقات او در سال ۵۸ رفت.

ادعای نوری‌زاده در حالی صورت می‌گیرد که فرانس بختیار تنها فرزند بختیار در ایران در طول این ۳۷ روز تنها دو سه بار می‌‌تواند پدرش را ببیند. به گفتگوی او با صدای آمریکا توجه کنید:


نوری‌زاده پیش‌تر دروغ دیگری را نیز تولید کرده بود. وی مدعی شده بود که انیس نقاش در سال ۱۹۸۰ در منزل یکی از دخترهای بختیار در ساختمان شماره‌ی ۱۷ بلوار راسپای پاریس تلاش کرده بود بختیار را ترور کند.


نوری‌زاده حتی مدعی شد که بعدها خودش جای گلوله‌ را روی دیوار خانه‌ی بلوار راسپای دیده بود!

این ادعا در حالی است که وقتی «نهضت مقاومت ملی» در سال ۵۸ تاسیس شد، دکتر بختیار در دفتر نهضت در ساختمان شماره‌ی ۱۷ خیابان راسپای زندگی می‌کرد و بعد به منزلی که زنده‌یاد عبدالرحمان برومند در حومه پاریس داشت نقل مکان کرد که همانجا انیس نقاش برای ترور او اقدام کرد و یک پلیس و یک پیرزن فرانسوی را که همسایه دکتر بختیار بود کشت. این محل در فاصله‌ی ۱۰ کیلومتری خیابان راسپای پاریس بود. چگونه گلوله‌ی انیس نقاش می‌توانست به دیوار خانه‌ی خیابان راسپای خورده باشد؟ نوری‌زاده حتی اطلاعی از محل ترور دکتر بختیار در سال ۱۹۸۰ هم نداشت.

نوری زاده در ادامه‌ی همین مقاله از دیدار دکتر کریم سنجابی و شاپور بختیار در منزل سنجابی خبر می‌دهد:‌

«به خانه دکتر که رسیدم توی شاه نشینی که بر بلندای دیوارهایش اشعار خواجه شیراز نقش بسته بود، با تنی از یاران یکدله اش خلوت کرده بود. گفتم:" دکتر صدیقی می گوید شما نخست وزیری را پذیرفته اید! خبرش را بنویسم؟"
دکتر گفت:" می روم خانه سنجابی، دوستان جمعند. بعد که خبر شدند، می توانی خبر اختصاصی اش کنی در شماره فردای اطلاعات."
بعد درنگی کوتاه کرد و گفت:" اگر ماشین داری، با هم می رویم ."»


هیچ‌ ملاقاتی بین دکتر کریم سنجابی و شاپور بختیار در منزل دکتر سنجابی انجام نشده است. بلکه جلسه‌ای در منزل مهندس حق‌شناس با سایر اعضای حزب ایران تشکیل می‌شود. دکتر کریم سنجابی در کتاب خاطراتش «امیدها و ناامیدی‌ها» می‌نویسد:

«بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. ... فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. او گفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تایید کردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده است. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصا با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند.» (ص ۳۱۰)


این تنها دیدار بختیار و سنجابی قبل از پذیرش نخست‌وزیری بختیار در منزل مهندس حق‌شناس بوده است. بختیار در این دیدار حتی یک کلمه از نخست‌وزیری‌اش به سنجابی و ... خبر نداده اما نوری‌زاده نه تنها آن را از پیش می‌داند بلکه قرار است به خواست بختیار فردا خبر اختصاصی‌اش نیز بکند.

دکتر سنجابی در ادامه می‌گوید:

«مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالاما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجددا ملاقات کنیم و فردا با آیت الله زنجانی به پاریس برویم." (ص ۳۱۱)
"بعدازظهر بود که بنده به منزل برگشتم... خبرنگارروزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه به من تلفن کرد و پرسید این موضوع نخست وزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخست وزیری ایشان در بین نیست. مذاکره ای با جبهه ملی شده و فعلا هم تصمیمی به طور قطع گرفته نشده است. اگر خبری باشد، بعدا به شما خبر می دهم. دو ساعت بعد، همان شخص دوباره به من تلفن کرد و گفت، آقا چه می فرمایید؟ خبر نخست وزیری بختیار منتشر شده و همه خبرگزاری ها نقل کرده اند. بنده فورا تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود." (ص۳۱۱)»


دکتر سنجابی در ادامه در مورد ملاقات خود با بختیار پس از  پذیرش نخست‌وزیری و اعلام آن می‌نویسد:

«گفت، فردا صبح من باز به منزل حق شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجددا در منزل آقای جهانگیر حق شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصا حق شناس فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می کنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا می کنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گویید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود."(صص ۳۱۰ ـ۳۱۱ )

دکتر سنجابی در مورد تشکیل جلسه در منزلش می‌نویسد:‌

"درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حق شناس بود، فروهربود، حسیبی بود، زیرک زاده بود، دکتراحمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آراء ، شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را بوسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. او مدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر ازافراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد." (ص ۳۱۲ )

نوری‌زاده در یک هفته باخبر ۳۱ ژوئیه تا ۳ اوت ۲۰۰۷ کار را به آن‌‌جا رساند که مدعی شد یکی از کسانی بوده که بختیار در مورد کاندیداهای وزارت‌خانه‌ها از او تأییدیه گرفته و خبر برخورد توهین‌آمیز دکتر صدیقی به نامه‌ی سنجابی را وی به بختیار داده است:

«دکتر از دست سنجابی عصبانی بود خصوصاً بعد از سفر پاریس در معیت مانیان و مهدیان و آن اعلامیه سه ماده‌ای: «آقا، قرار بود ایشان برود بین‌الملل سوسیالیستها، اما آنقدر ضعیف است که بچه آن گزفروش اصفهانی بردش به بیعت خمینی و این گند را زد.» همان روزها خبرنگار اشپیگل آمده بود تهران و یک روز برش داشتم و رفتیم خانه دکتر، خیلی صریح گفت که یک سکولار است و کار سنجابی را در بیعت با خمینی و واگذاری میراث مصدق به او تقبیح می ‌کند .  چند روز بعد از آنکه سنجابی و فروهر را به دیدن شاه بردند و بختیار فهمید سنجابی دست شاه را بوسیده است گفت ملاحظه می‌‌کنید حضرتش عادت به دستبوسی دارد. در روزهائی که قرار بود زنده یاد دکتر غلامحسین خان صدیقی کابینه تشکیل دهد با همه دل و جان و توانش با او همراه بود. و شبی که دکتر سنجابی زنده یاد فروهر را با پروانه نازنین فرستاد تا دکتر صدیقی را از قبول نخست‌وزیری شاه منصرف کنند، برای نخستین بار در حد فریاد زدن عصبانی‌اش دیدم. اما وقتی به او خبر دادم که دکتر صدیقی نامه سنجابی را پرت کرده و گفته من وجاهت ملی را برای سنگ قبرم نمی‌خواهم آرام شد. و تازه دو روز بعد بود که فهمیدم خود او نیز شاه را دیده است .
به خودم می‌آیم، لابد قویمی الان کلافه است که چرا به موقع نرسیده‌ام .  ماشین را روشن می‌کنم و در راه به آن روزی می‌اندیشم که دکتر پیشنهاد نخست وزیری شاه را پذیرفته بود و قرار بر این بود که در هیأت اجرائیه جبهه با حضور افرادی از شورا دوستانش را خبر کند که سرانجام بعد از 25 سال شاه نخست‌وزیری و دولت را به ما سپرده است. دکتر سنجابی ابتدا خیلی خوشحال شد، گمان می‌کرد بختیار به وکالت از سوی او حکم را گرفته و شاه نیز حاضر به خروج از کشور شده است اما وقتی بختیار گفت بنده دولت را تشکیل می‌دهم و آقای دکتر سنجابی وزارت خارجه را عهده‌دار می‌شوند، صحنه عوض شد. بی.بی.سی فارسی مشغول پخش خبرهای شامگاهی بود. سنجابی به آن کس که او را به بیعت خمینی برده بود اشاره کرد، طرف بلافاصله پای تلفن رفت و ده دقیقه بعد  BBC خبر اخراج دکتر بختیار را از جبهه ملی اعلام کرد. شگفتا که معمولاً خبرهای BBC باید از دو منبع موثق تأیید شود، اما این بار همان یک منبع کافی بود تا فریدون با صدای زنگدارش اعلام کند شاپور بختیار نفر دوم جبهه ملی پس از پذیرفتن نخست‌وزیری شاه از سوی رفقایش اخراج شد. به خانه دکتر برگشتیم، رفیق دیر و دورش که پزشکی در شیراز بود همان لحظه از راه آمده بود تا دکتر را از قبول نخست‌وزیری منصرف کند. توی حیاط یک ساعت با هم راه رفتند. چند تا از دوستان دیگرش هم آمدند، امیررضا و خسرو هم بودند و شام را جور کردند. بعد از شام دکتر اسمهائی را نوشت همه از نامداران و در جمعشان خیلی‌ها را می‌شناختم. دریادار مدنی برای وزارت کشور، ارتشبد جم برای وزارت جنگ، مبشری برای دادگستری، میرفندرسکی برای وزارت خارجه، رزم‌آرا برای وزارت بهداری،... گفت تیمسار مدنی از دکتر سیروس آموزگار خیلی تعریف می‌کند آیا از نظر شماها فرد خوبی برای وزارت اطلاعات است (اطلاعات آن روز یعنی اطلاع رسانی) گفتم بهترین است .»


نوری‌زاده در مقدمه‌ی دادگاه فرضی که برای «محاکمه انقلابی دکتر شاپور بختیار!» تشکیل داده بود می‌نویسد:

«هیچکس باور نمی‌کرد که مرد دوم جبهه‌ ملی که هرگز نتوانسته بود از پشت پرده نام مصدق و این آخریها سنجابی بیرون آید، ناگهان ستاره‌ای شود هرچند با فروغی کوتاه، پیش پای انقلاب، به قولی همه موانع را بردارد و به گفته‌ای آخرین تلاش را برای سرکوبی مردم و حفظ سلطنت بنماید. و در آخرین روز زمامداری درست در لحظه‌ای که موافقانش می‌پنداشتند می‌ماند و می‌جنگد، غذایش را نیمه کاره گذارد. آب شود و به زمین فرو رود. و بعد شایعه پشت شایعه‌ درباره‌ی دستگیری و بازداشتش روی زبان‌ها بیافتد. و ناگهان شب عید، صدایش از بی بی سی برخیزد و بار دیگر بگوید: ملت من!‌ بله هیچ‌کس باور نمی‌کرد. حتی نزدیک‌ترین دوستانش . بسیاری او را سیاستمدار درجه دو می‌دانستند. ولی یکروز خبرنگار سی بی اس در گفتگو با او، او را یگانه راه حل برای بحران!! دانست. و از آن پس غرب به او اقبال نشان داد. امروز شاپور بختیار مطرح‌ترین مرد رژیم گذشته است. »

امید ایران دوره جدید شماره‌ی ۱۹ – مسلسل ۱۰۱۱ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۵۸

دکتر شاپور بختیار و دکتر کریم سنجابی امروز زنده نیستند تا پاسخ درخوری به ادعاهای نوری‌زاده بدهند. برماست که اجازه ندهیم نوری‌زاده‌ها میدان پیدا کنند که هر دروغی را راجع به چهره‌های سیاسی کشورمان تولید و نشر دهند. وظیفه‌ی رسانه‌های جمعی است که دقت بیشتری مبذول دارند تا افرادی چون نوری‌زاده این امکان را پیدا نکنند در پوشش روایت تاریخ، بر ابهامات بیافزایند.  (۲)


ایرج مصداقی

۲۶ مرداد ۱۳۹۰




پانویس:

۱-  عنایت فانی در گفتگو با نوری‌زاده بدون آن که نامی از من بیاورد به نوشته‌ی من در ارتباط با دروغ‌پردازی نوری زاده در مورد دار زدن خانم فرخ‌روپارسا و «پری بلنده» در یک شب در مقابل شکوفه نو در اردیبهشت ۵۹ اشاره کرد.


نوری زاده که خود را تنگنا دیده بود چشم در چشم عنایت فانی انداخت و تأکید کرد که خودش در آن‌ صحنه حضور داشته و شاهد دار زدن خانم فرخ‌رو پارسا و پری‌بلنده بوده است! یعنی دروغی بر دروغ‌های قبلی‌اش افزود. او در آن لحظه یادش نبود که خود وی در نشریه‌ی «امید ایران» در ۱ مرداد ۱۳۵۸ در مورد تیرباران «پری پلنده» نوشته بود:

«نگاه کنید، اینجا خراب آبادی در هیچستان نیست اینجا پایتخت ناکجاآبادی است با نام تهران، پایتخت پنج میلیونی، شهر نئون و شهر انقلاب، جائیکه فریادهای ما بنیان طاغوت را بهم ریخت. اساس ظلم را درشکست. اما ظم باقی ماند. نگاهشان کنید آن‌ها برادران و هموطنان ما هستند. حتی آن روسپی سوخته، آنکه نقد جوانیش را به درمی فروخت. و اینک در آستانه شکستن در اعتیاد و سیفلیس مثل کرم زندگی می‌کند. شاید هم روزی به لطف دادگاه معدلت پرور، مثل آن یکی «پری بلنده» سینه کش دیوار، دو سه گلوله در شکمش خالی شود. آیا او مستحق گلوله است. »

امید ایران شماره‌ی ۱۰۱۷، دوره جدید شماره‌ ۲۵ دوشنبه ۱ مرداد ماه ۱۳۵۸ صفحه‌ی ۲

نوری زاده، در گفتگو با عنایت فانی مدعی شد دار زدن همز‌مان دو نفری را شاهد بوده که به فاصله‌ی ۱۰ ماه از یکدیگر تیرباران شده‌اند!

پری بلنده در ۲۱ تیرماه سال ۵۸ همراه دو «خانم رئیس» مشهور تهران به نام‌های زهرا مافیها و صاحب اختیاری که به ترتیب به «اشرف چهارچشم» و «ثریا ترکه» معروف بودند و همچنین منصور باقریان که دادگاه انقلاب جرم او را وارد کردن مجلات پورنوگرافی و آلات تناسلی مردانه و زنانه از اسرائیل اعلام کرده بود، تیرباران شده بود و نمی‌توانست همراه با خانم فرخ‌رو‌پارسا در نیمه اردیبهشت ۵۹ دار زده شود.

نوری‌زاده در گفتگوی با عنایت فانی همچنین مدعی شد من (ایرج مصداقی) با اشاره به «رمان خاطره» وی مواردی از آن را نقد کرده‌ و نسبت دروغ‌گویی به نوری‌زاده داده‌ام. در پاسخ بایستی بگویم من تاکنون نه این کتاب را دیده‌ام و نه حتی یک مورد به آن در جایی اشاره‌ کرده‌ام.

۲- البته کشوری که احمد‌ی‌نژاد ریاست‌جمهوری‌‌اش باشد و حداد‌عادل ریاست فرهنگستان‌ زبان و ادب فارسی‌اش را عهده‌دار شود، علیرضا نوری‌زاده و هوشنگ اسدی هم بایستی هیات موسس انجمن بین‌المللی روزنامه‌نگاران ایرانی‌اش باشند.
منبع: سايت ديدگاه

آيا قوام السلطنه ديکتاتور نبود ؟!

آيا قوام السلطنه ديکتاتور نبود ؟!

درنقد اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان درنوشته:

«گفت‌و‌گويی متفاوت با همايون کاتوزيان درباره زندگی سياسی و فکری او/ از دوستی با خليل ملکی و جلال آل‌احمد تا تجربه کنفدراسيون و همکاری با حميد عنايت»
ـ بخش اول ـ



آقای دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان (هما کاتوزيان) استاد دانشگاه آکسفورد ـ انگليس، طی گفتگوئی با «شهروند امروز» (١) پس از معرفی خود به يکسری مسائل و رويدادهای تاريخی اشاره کرده است، ازجمله در باره سياست و عملکرد برخی از فعالين و سازمانها و احزاب سياسی ايرانی قبل از انقلاب بهمن ١٣۵٧سخن گفته که دربعضی موارد اظهارات وي، اشتباه و در واقع تحريف تاريخ است و حتی درمغايرت و در تضاد با محتوی برخی از نوشته ها و کتابهائی که خود قبلا درباره گوشه هائی از تاريخ معاصر ايران انتشار داده است قراردارد . وی بعضی از سياستمداران دوران رژيم پهلوی و دوران جمهوری اسلامی را، بدون توجه به وابستگی آنها به طيف های مختلف سياسی که هميشه رقيب و مخالف يکديگر بوده اند و طی فعاليتها و مبارزات سياسی خود اهداف و خواست های متفاوتی را با روشهای مختلف دنبال می کرده اند، حتی معيار قضاوتشان در باره ارزشهای سياسی ـ اجتماعی بر پايه معيارهای جهانشمول نبوده، بصرف ادعای اصلاح طلبي، از يک «تبار» قلمداد نموده است.اظهاراتی که در مخدوش نمودن مرزهای هويتی نيروهای سياسی بی تأثير نيست.

اما ، باتوجه به متن گفتار وی درآن گفتگو، دقيقأ روشن می شود که وی از بسياری از مواضع سياسی گذشته خود فاصله گرفته است، يعنی در آن مواضع تجديدنظر کرده است، بدون اينکه درآنباره کوچکترين توضيحی داده باشد و از آن طريق بخشی از تجربه های خود را با خوانندگان خود درميان بگذارد!
من قبلا طی نوشته هائی يادآور شده ام که آقای دکتر کاتوزيان در گفتار و نوشتار خود درتحريف تاريخ معاصر ايران و مخدوش جلوه دادن آن دوران عمل می کند.(٢)

قبل از بحث درباره محتوی گفتار اين استاد محترم، ضروريست يادآور شود که من تا کنون در چندين نوشته متذکر شده ام که اين حق دمکراتيک هر فردی است که در نظرات و عقايد خود تجديدنظر نمايد. اتفاقأ در جوامع دمکراتيک يکی از اهداف مبارزات نظری فعالين، کوشندگان و نيروهای سياسي، حتی استادان و پژوهشگران دانشگاهها و ديگرمراکز علمی ، فرهنگی و اجتماعی... اين است که در اثر نقد نظرات و عقايد يکديگر، اشکالات ، کمبودها و احيانأ غلط بودن نظرات و عقايد رقبا و مخالفين نظری را روشن کنند و از طريق چنان شيوه کاری ، کمک به تجديد نظر در نظرات و عقايد کوشندگان سياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی ـ اجتماعی ... بنمايند. (٣)

با توضيحی که رفت، پس بايد باين نتيجه رسيد که بهيچوجه نبايد به افراد و سازمانها بخاطر امر تجديد نظردر نظرات و عقايدشان ايرادی وارد نمود، درچنان حالتی اگر احيانأ انتقادی بآنها وارد باشد، آن انتقاد نبايد بدين خاطرباشد که چرا در نظراتشان تجديدنظر کرده اند ، بلکه نقد بايد درباره محتوی نظرات و عقايد جديدی که انتخاب نموده اند،مطرح شود.

آنانکه علاقه دارند تا با تجديد نظر در افکار و عقايد خود بر چگونگی روند و تغييرات اجتماعی ـ سياسی ـ فرهنگی ... تأثير گذار باشند، ضرورت دارد تا علل ، مسائل و مواضعی که سبب تغيير نظرات و عقايد شده است را در نوشتار و گفتار خود توضيح دهند که چراو بچه دليل آن تجديد نظر صورت گرفته است.استفاده از چنين شيوه کاری نه تنها به شکل دادن و شکل گرفتن يک فرهنگ دمکراتيک درجامعه کمک می کند، بلکه در انتقال تجربه ها بيکديگر و بهره مند شدن همگان از آن نيز ياری می رساند ؛ موضوعی که متأسفانه بسياری از کوشندگان و فعالين سياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی ... ايرانی تا کنون حاضر بقبول چنين شيوه کاری نشده اند!


برای بسياری از ما ايرانيان اصولا انتقاد از گذشته خود و توضيح در باره دلايل فاصله گرفتن از نظرات و عقايد گذشته بهيچوجه مطرح نبوده و با توسل به هزار اما و اگر برآن سرپوش گذاشته و می گذاريم. با فحاشی و بی حرمتی به مخالفين و منتقدين ، خود را از معرکه پاسخگوئی و قبول مسئوليت در مقابل مواضع سياسی گذشته خود ،نجات می دهيم.


برای مثال در گفتگوی آقای دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان (هما کاتوزيان) شاهد اين واقعيت تلخ هستيم، فردی که ادعا دارد که از دوران «نوجوانی» طرفدار« جبهه ملی» و «نيروی سوم» بوده است، بدون آنکه برای خوانندگان متن گفتگويش توضيح دهد که مدتهاست که در عقايد و نظراتش درباره «نيروی سوم » ، تجديد نظر کرده است و ديگر به آن «ارزشها»ئی که درشکل دادن هويت سياسی « نيروی سوم » نقش داشتند ـ ازجمله دفاع از خواست استقلال در کنار خواست آزادی ـ باور ندارد؛ به افرد و تشکلات سياسی (جبهه ملی دوم) که درمقطع تاريخی مورد بحث ـ دوران نخست وزيری دکترعلی امينی ـ هنوز برآن ارزشها، که چيزی جز ارزشهای مکتب مصدق نيستند، پايبند مانده و بدان خاطر حاضر نشدند در دوران نخست وزيری دکترعلی امينی ــ سياستمدار ايرانی که بنابرتمايل و خواست پرزيدنت جان اف کندی بمقام نخست وزيری ايران منصوب شده بود ــ ، از وی پشتيبانی نمايند. بيخردانه آنها را «نادان» خوانده است!

اما جالب است که دکتر هماکاتوزيان با حرکت از همان مواضع و ارزشهای نيروی سوم، يک مشت فحش نثار حزب توده ايران نموده است.بدون اينکه توضيح دهد تفاوت بين وابستگی حزب توده به اتحادجماهيرشوری و وابستگی دکترعلی امينی به امپرياليسم آمريکا ــ کودتاچيان ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ــ در رابطه با چه ارزشهائی است؟ چرا و بچه دليل به جبهه ملی دوم که حاضر نشد با کودتاچيان ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ همسو و همصدا شود، انتقاد وارد است؟ و اين جناب استاد دانشگاه آکسفورد با حرکت از چه موضع سياسی بخود اجازه داده است تا مخالفين امپرياليسم آمريکا را «نادان» خطاب کند و عليه آنها جوّسازی نمايد؟
در باره اين موضوع در بخشهای بعدی اين نوشته بيشتر توضيح خواهم داد.

حال ببينيم چرا و بچه دليل بخشی از اظهارات استاد محترم دانشگاه آکسفورد ـ انگليس، انحرافی و تحميق کننده است و در واقع درتضاد با رويدادهای تاريخ معاصر وطنمان ايران قرار دارد!


دکتر کاتوزيان طی آن گفتگو با «شهروند امروز» به معرفی خود پرداخته و بيان داشته است که:

« من در ۲۶ آبان سال ۱۳۲۱ (۱۷ نوامبر ۱۹۴۲) در تهران متولد شدم» و «...در خانواده‌ای بزرگ شدم که در آن يک خلوص و صداقتی وجود داشت. من تا ۱۸ سالم نشد و ازمدرسه البرز فارغ‌ التحصيل نشدم يک دروغ از کسی نشنيدم.» . ( تکيه از منصور بيات زاده)
با توجه به نقل قول بالا، جناب دکتر به خوانندگان متن آن گفتگو چنين تلقين می کند که او، استاد تاريخ دانشگاه آکسفورد ـ انگليس، با «دروغ گفتن» و «فرد درغگو» مخالف است و هرچه او دراين گفتگو بيان می کند، بيان «واقعيتِ» گوشه هائی از تاريخ معاصر ايران است و حتمأ نبايد کسی به صحت محتوی گفتار وی شک نمايد!
درحاليکه آن عده از خوانندگان متن گفتگو که تا انداره ای با دکترين «موازنه منفی» دکترمصدق و تز«نيروی سوم» خليل ملکی که اين خود برگرفته از تز «موازنه منفی» دکترمصدق می باشد و اهداف و خواست های مبارزين دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت برهبری دکترمصدق، چگونگی عملکرد و مواضع سياسی مبارزين نهضت مقاومت ملی برهبری آيت الله سيد رضازنجاني، شروع فعاليت مجدد جبهه ملی (معروف به جبهه ملی دوم) درسالهای ١٣٣٩ و ١٣۴٠ و سمت و سوی فعاليتها و مبارزات دانشجويان و محصلين ايرانی در خارج از کشور برهبری کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی آشنائی دارند و ماهيت ارتجاعی و وابسته به امپرياليسم ِ هيئت حاکمه و مهره های رنگارنگ آن، يعنی شاه، احمد قوام (قوام السلطنه) ـ دکترعلی امينی ، دکتر اقبال، اسدالله علم، اميرعباس هويدا...را فراموش نکرده اند، بسادگی متوجه می شوند که آن استاد محترم در لابلای اظهاراتش، متأسفانه بعضی از مسائل سياسی و رويدادهای تاريخی را آنچنان که در مقطع تاريخی بحث مطرح شده و يا روی داده اند، بيان نکرده است ، بلکه به «تحريف تاريخ» دست زده است؛ يعنی تقلب کرده و متأسفانه دروغ گفته است.
برای توضيح اينکه چرا من صحبت از تحريف تاريخ می کنم، که بنظر من تحريف تاريخ چيزی جز تقلب و دروغ و وارونه جلوه دادن واقعيات نيست، به چند بخش از گفتگوی مورد بحث اشاره می کنم و با کمک گرفتن از اسناد تاريخی به تفسير و توضيح آن اظهارات می پردازم.

١ ـ در باره ادعای تبليغاتی «قوام السلطنه ديکتاتور نبود»!!


دکتر کاتوزيان درپاسخ به سئوال « پس در ۱۸ سالگی به لحاظ سياسی بيشتر تمايل به نيروهای جبهه ملی داشتيد؟» اظهار می دارد :


«بله، من از زمانی که يادم مي‌آيد طرفدار دموکراسی پارلمانی بودم و با هر نيرويی که نماد ديکتاتوری بود مخالف بودم. در آن زمان دو نيرو چنين گرايشی داشتند. يکی ديکتاتوری حاکميت و شاه بود و ديگری ديکتاتوری حزب توده. البته با وابستگی حزب توده به شوروی هم ضديت داشتم اما اين مساله بعدی من بود نه دغدغه اوليه‌ام.


مثلا شما در آن زمان کسی مانند قوام‌السلطنه را از نمادهای ديکتاتوری مي‌دانستيد؟


نه، قوام‌السلطنه مستقل بود و هنگام بحث اصلاح قانون اساسی و تشکيل مجلس موسسان در سال ۱۳۲۷ قوام‌السلطنه برای معالجه به فرانسه رفته بود و نقشی در دادن اختيارات به شاه نداشت. کاره‌ای نبود. اما نامه محکمی خطاب به شاه نوشت و گفت که در اين مملکت آن همه خون ريخته شد برای مشروطيت و اين اقدام خلاف مشروطه است. شاه هم خيلی عصبانی شد. قوام‌السلطنه به خاطر نقش‌اش در ماجرای آذربايجان لقب حضرت اشرف گرفته بود، اما وقتی اين نامه را نوشت شاه دستور داد به ابراهيم حکيمي، وزير دربار که پاسخ اين نامه را بدهد و بگويد که اين فضولی به شما نيامده و آن لقب را از شما پس گرفتيم. قوام به اين هم جواب داد و گفت که آقای حکيم‌الملک آدم با شخصيت و با ادبی است و من باور نمي‌کنم که اين حرف‌ها حرف‌های او باشد. بگذريم. قوام در ۳۰ تير در موقعيتی قرار گرفت که بدنام شد، اما او آدم شاه نبود همانطور که امينی هم آدم شاه نبود. شاه همانقدر که از مصدق بدش مي‌آمد از امينی و قوام‌السلطنه هم بدش مي‌آمد.» (همه جا، تکيه از منصور بيات زاده)


با توجه به محتوی پاسخ اين استاد محترم در رابطه با سئوالی که از وی شده بود، بايد تاکيد داشت که اگر او بيان داشته بود در دوران «نوجوانی» فکر می کردم که هرکس «مستقل» از شاه باشد، «ديکتاتور» نيست، اصولا من به نقد چنان اظهاراتی نمی پراختم، چونکه نبايد ازيک نوجوان ٩ تا ١٠ ساله اين انتظار را داشت که حتمأ معيار های ديکتاتور بودن را برپايه معيارهای علمی و چگونگی شيوه عملکرد و سياستی که درمغايرت با اصول قانون اساسی مشروطيت و درآن رابطه پايمال کردن حقوق دمکراتيک و قانونی ملت ايران قرار داشت توضيح دهد.اگرچه خود در آن پاسخ نيز فقط از «ديکتاتوری شاه» صحبت نکرده ، بلکه گفته است « يکی ديکتاتوری حاکميت و شاه بود».


نبايد ازخاطر بدور داشت که درهنگام انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورايملی که در دوران نخست وزيری حضرت اشرف احمد قوام (قوام السلطنه ) انجام گرفت و قوام السلطنه و« حزب دمکرات» اش در آن انتخابات با تمام نيرو دست به تقلب زدند و اجازه ندادند تا در بسياری از حوزه های انتخاباتی مردم نمايندگان واقعی و مورد نظر خود را انتخاب نمايند، وی کودکی چهارساله بوده است و بخاطر سن و سالی که داشته است، نمی توانسته است همچون دوران کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ، که تقريبأ يازده ساله بوده، تحت تأثير «فضای سياسی» که در خانواده اش «غالب بود»، قرارگرفته باشد و درآن رابطه اظهارنظر کند!


اما بايد درنظر داشت که وی در آن مصاحبه بعنوان يک استاد تاريخ، آنهم استاد تاريخ دانشگاه آکسفورد، فردی که نويسنده تعداد زيادی مقالات و کتابهای تاريخی می باشد که همچنين در برخی از آنها دررابطه با قيام ٣٠ تير ١٣٣١ و هويت سياسی و اهداف قوام السلطنه اظهار نظر کرده ، سخن گفته است!

آقای دکتر کاتوزيان فراموش کرده است که طبق اصول قانون اساسی مشروطيت ، نخست وزير (رئيس الوزرا) بخش مسئول نهاد «حاکميت» ، فردی که در مقابل نمايندگان مجلس شورای ملی مسئول و پاسخگو می باشدرا تشکيل می دهد؛ با توجه به اصول قانون اساسی ، رئيس الوزرا بايد بعنوان نماينده ملت عمل کند و با توجه باين اصل مهم، اصولا نمی تواند و نبايد «آدم شاه» باشد. پس برپايه چگونگی اعمال و کردار او در دوران نخست وزيری اش و با درنظر گرفتن اصول قانون اساسی مشروطيت و انحرافات و پايمال کردن آن اصول در آن زمان، بايد در رابطه با «ديکتاتور» بودن و يا نبودن او اظهار نظر و قضاوت نمود!

آقای دکتر کاتوزيان بعنوان يک تاريخنگار، حتمأ بايد از تقلبات انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورايملی که در دوران نخست وزيری قوام السلطنه انجام گرفت، آگاهی کامل داشته باشد و در آن رابطه از محتوی نامه ايکه دکتر مصدق در آبان ماه ١٣٢۵ در رابطه با انتخابات آن دوره مجلس به «جناب اشرف آقای قوام نخست وزير» نوشته بود و طی آن نامه به او هشدار داده بود که نبايد در انتخابات تقلبی صورت گيرد، مطلع باشد.


دکتر مصدق در آن نامه می نويسد:


«...متعاقب صدور فرمان انتخابات غليان فوق العاده ای در افکارعمومی پديدار گرديده و مراجعاتی از طبقات مختلفه باين جانب شده و اظهار نگرانی کرده اند، مردم می گويند هنگامی که دولت در بعضی حوزه ها عملا بازرسی ندارد و در ساير حوزه ها هم خود دولت بعنوان حزب دخالت کند انتخابات آزاد نخواهد بود و چنين انتخاباتی با وضعيت کنونی ايران بسيار خطرناک است و مجلسی که با اين طرز تشکيل شود مظهر افکار عمومی ايران نيست و در مقابل بيگانگان برای دولت تکيه گاه نخواهد بود. زيرا مأمورين بيگانه بهتر از هرکس ناظر باوضاع و از منشاء انتخاب نمايندگان آگاهند و چنين مجلسی را از قوه مجريه جدا نمی کنند و توقع دارند که دولت مجلس را برای پيشرفت مقاصد سياسی آنها مطيع و منقاد کند و چنانچه مجلس نسبت بتوقعات يکطرف مقاومتی نشان داد و يا برويه او اعتراض نمود آن را اثر تحريک طرف مقابل دانند و عصبانی شوند و جنبه تعرض آميز اتخاذ کنند که زندگی را بر هر ايرانی حرام کند. درصورتی که ملت ايران خواهان دوستی با همسايگان است و اگر بگذارند نمايندگان حقيقی خود را انتخاب کند از راه صفا و شرافت می تواند سياست همسايگان را فراهم نمايد و انتظار ما از اولياء امورآن است که مرتکب سهو و خطا نشوند و ما را دچار سرنوشت شوم و فاجعه جبران ناپذيرنکنند.

هيچ کس منکر مضار ادامه فترت و مخالف لزوم تشکيل مجلس نيست، بشرط اينکه مجلس محصول آراء طبيعی مردم و مبين تمايلات ملت ايران باشد و چون با اوضاع و احوال کنونی چنين مجلسی بوجود نخواهد آمد بايد در اجرای قانون انتخابات تأخير شود تا مقتضيات انتخابات آزاد فراهم گردد. اين است نظريات مردمی که با اين جانب داخل مذاکره شده اند.
اما بعقيده خود اين جانب آنچه تا کنون برما آمده از نبودن مجلس است چنانچه در تأخير انتخابات نتوانيم با مردم هم عقيده شوم از اظهار عقيده و عرض اين نکته ناگزيرم و دولت اعم از اينکه مانند دوره ديکتاتوری اسامی داوطلبان وکالت را بفرمانداران تلگراف کند و يا اينکه مانند دوره ١۴ تقنينيه عده ای را با تزوير و حيله در حوزه های انتخابيه تحميل و يا نامزدهای خود را تحت عنوان تشکيل حزب تقويت کند نتيجه يکی است . آن اين است که قاطبه مردم از حق انتخاب کردن، حقی که قانون اساسی برای تعيين مقدراتشان بآنها داده است محروم می شوند....
بعقيده اين جانب صلاح مملکت دراين است که نمايندگان مجلس با خودمردم سروکار پيدا کنند و فرمان وکالت را از دست مردم بگيرند و بالنتيجه در مجلس شورای ملی مأمور مردم باشند و در صلاح و صرفه جامعه ايرانيت عمل کنند و صلاح شخص جناب اشرف هم دراين است.
بنابر اين اگر ١٢٠ نفر از طبقات شش گانه و مورد اعتماد جامعه بطوريکه در ماده ١۴ قانون انتخابات مصرّح است يعنی از علماء ـ اعيان ـ ملاکين ـ تجار ـ اصناف و زارعين دعوت شوند و آنها هيئتی که کمتر از ٦ و بيشتر از ١٢ نفر نباشند از بين خود انتخاب کنند و انتخابات در مملکت تحت نظر هيئت مزبور عملی شود، آن جناب با نهايت بيطرفی از عهده انجام وظايف نخست وزيری و رهبری حزب هردو برمی آيند و نتيجه انتخابات هم هرچه بشود مورد اعتراض نخواهد بود، زيرا ملت مقدرات خود را هرطور که بخواهد تعيين می کند و منظور از اصرار اين جانب در آزادی انتخابات برای تمام افراد و احزاب و دستجات نه اين است که حب يا بغضی نسبت بحزب معينی در ميان باشد بلکه از اين جهت است که مردم آزادانه می توانند هرکه را که مورد اعتماد آنهاست انتخاب نمايند...» (۴)

آقای دکتر کاتوزيان خود در باره تقلب انتخاباتی دوره پانزدهم مجلس شورای ملی در دوران نخست وزيری احمد قوام (قوام السلطنه) در کتاب «مصدق و نبرد قدرت در ايران» نوشته است:


«تقلب سازمان يافته قوام در انتخابات دوره پانزدهم مجلس (که درسال ١٣٢۵ برگزار شد) به قدری زياد بود که از سال ١٣٢٠ به بعد سابقه نداشت. اين انتخابات يادآور «انتخابات کوپنی» بريتانيا بعد از جنگ جهانی اول بود، در اينجا از کوپن واقعی برای خريد رأی به نفع طرفداران قوام استفاده می شد...» (۵)


برای آشناشدن به نمونه های ديگری از ديکتاتوری و قانون شکنی احمدقوام در دوران نخست وزيری اش ، بخشی از نامه سرگشاده دکتر مصدق خطاب به «جناب اشرف آقای قوام نخست وزير» مورخ پنجم دی ماه ١٣٢۵ در اعتراض به توقيف و تبعيد غير قانونی مخالفين قوام را نقل می کنم.


دکترمصدق در آن نامه می نويسد:

«...از بدو زمامداری جناب اشرف عده ای از رجال بدون ذکر علت تبعيد و يا توقيف شده اند و چنانچه بعضی از آنها احيانأ مورد ترديد جامعه بود عدم ذکر علت سبب شده است که مظلوميت آنها برجامعه معلوم شود.
و اما راجع بجناب آقای سيد ضياء الدين طباطبائی که قريب نه ماه است بامر آن جناب توقيف و اکنون از قرار مذکور ميخواهند ايشان را تبعيد کنند هرچند اين جانب نظريات خود را در مجلس شورای ملی نسبت بايشان در پاره ای از مسائل اظهار نموده ام (٦ * ) ولی اکنون از نظر حفظ اصول و احترام به قانون مقتضی است که بتوقيف غيرقانونی و يا تصميم به تبعيد ايشان و تمام اشخاصيکه بدون ذکر علت و تبعيد و يا زندانی شده اند خاتمه داده شود، الملک يبقی بالعدل. يقين دارم که رهبر حزب دموکرات ايران که خودشان گرفتار اين روزها شده راضی نخواهند شد که اين اشخاص و عائله آنها ناله نموده و بحکومت دموکراسی لعنت کنند. دکترمحمد مصدق». (٦)

باحتمال زياد آقای دکتر کاتوزيان در هنگام گفتگو با «شهروند امروز»، محتوی غير دمکراتيک متن اعلاميه ای که حضرت اشرف قوام السلطنه ، پس از دريافت حکم نخست وزيری ، بعد از استعفای دکترمصدق که در ٢٧ تير ١٣٣١ صادر کرد را ــ اعلاميه ی معروف به «کشتی بان را سياستی دگر آمد» ــ ، فراموش کرده بود.همان اعلاميه ای که حضرت اشرف مخالفان و دگرانديشان را تهديد به «محاکمه انقلابی و سيه روزی » نموده بود!(٧)


برای روشن شدن جوانب بحث و جلب توجه آن بخش از جوانان و کوشندگان اصلاح طلب که گويا تحت تأثير نظرات آقای دکتر کاتوزيان قرار گرفته اند، در زير بخشی از متن اعلاميه «کشتی بان را سياستی دگر آمد» را نقل می کنم:


«... بگذاريد من با فراغ بال شروع به كار كنم. وای به حال كسانی كه در اقدامات مصلحانه من اخلال نمايند و در راهی كه در پيش دارم مانع بتراشند، يا نظم عمومی را بر هم زنند، اين گونه آشوبگران با شديدترين عکس العمل از طرف من روبرو خواهند شد و چنانكه در گذشته نشان داده ام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به موقعيت مخالفين، كيفر اعمالشان را در كنارشان مي‌گذارم. حتی ممكن است تا جايی برسد، كه با تصويب اكثريت پارلمان دست به تشكيل محاكم انقلابی زده، روزی صدها تبهكار از هر طبقه به موجب حكم خشك و بي‌شفقت قانون قرين تيره‌روزی سازم. به عموم اخطار مي‌كنم كه دورة عصيان سپری شده، روز اطاعت از اوامر و نواهی حكومت فرا رسيده است، كشتيبان را سياستی دگر آمد».

تهران ٢٧ تير ١٣٣١ رئيس الوزرا ـ قوام‌السلطنه»

دکتر کاتوزيان خود نيز در کتاب «دکترمصدق و نبرد قدرت » به آن اعلاميه اشاره کرده است ، اما وی بجای «اعلاميه » بغلط صحبت از «نطق قوام» که مورخ الدوله برای قوام نوشته بود ياد نموده است.(٨)

تهديد ها و خط و نشان های آن اعلاميه (اعلاميه رئيس الوزرا ـ قوام السلطنه) ، به خشم ملت افزود، خشمی که کمک به شکل گرفتن قيام سی تير ١٣٣١ نمود!
در رابطه با قيام سی تير ضروريست همچنين يادآور شود که آيت الله سيد ابوالقاسم کاشانی با صدور اعلاميه ای تند عليه آن تهديد و خط و نشان ها، در پيروزی قيام سی تير نقش بزرگ و تعيين کننده ای ايفا نمود.
بنظر من اشتباه خواهد بود بدين خاطر که آيت الله کاشانی در توطئه ٩ اسفند ١٣٣١ و کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ عليه حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق بنحوی شرکت داشته است، از نقش مثبت وی در پيروزی قيام سی تير ١٣٣١ ياد نکرد! مسائل تاريخی را بايد آنطور که رويداده اند بيان نمود و توضيح داد و نه برپايه مواضع و خواست های سياسی گروهی و شخصی!

دکتر کاتوزيان خود در مقدمه کتاب «خاطرات سياسی خليل ملکی» در رابطه با سی تيرسال ١٣٣١ نوشته است:

«عصر روز سی ام تير، هنگامی که کشته شدگان و زخمی ها را از خيابان های مرکزی شهر( در دور و بر ميدان بهارستان) جمع می کردند، کشته ای را يافتند که پيش از نفس آخر با خون خود اين پيام را بر ديوار نوشته بود" اين خون زحمتکشان ايران است، مرده باد قوام ها، زنده باد مصدق!». (٩)

و در صفحه ٩۵ همان کتاب يادآور شده است که :


«حتی روز بيست و نهم تير ١٣٣١، بقائی شخصأ و بدون مشورت با کميته مرکزی حزب زحمتکشان توسط دکتر عيسی سپهبدی (يکی از ياران خود در رهبری حزب) برای قوام السلطنه پيامی فرستاده بود که مقصود و محتوای آن پيام هنوز (برای اين نويسنده) روشن نيست. ملکی و سايرين بعدأ از اين واقعه خبر دارشدند و دريک جلسه تشکيلاتی از بقائی در اين مورد توضيح خواستند. اما بقائی با اين استدلال که او حاضر نيست به اين درجه از نظم حزبی و سازمانی تن دردهد از دادن هرگونه توضيحی خودداری کرده بود» (١٠)


باتوجه به محتوی اظهارات دکتر کاتوزيان پايه های انشعاب خليل ملکی و طرفدارانش از دکتر مظفر بقائی کرمانی در حزب زحمتکشان بخاطرتماس بقائی (دکتر مظفربقائی کرمانی) توسط دکتر عيسی سپهبدی با قوام ريخته می شود.همين قوامی که آقای دکتر کاتوزيان بخاطر تبرئه وی حاضرشده است تمام خصوصيات و ارزشهای هويت «ديکتاتور» نبودن را در «مستقل بودن از شاه» خلاصه کند!!


در کتاب «نامه های خليل ملکی» که اميرپيشداد و محمدعلی همايون کاتوزيان در سال ١٣٨١ انتشار داده اند، خليل ملکی در نامه ای که پس از پيروزی قيام ٣٠ تير ١٣٣١ و استعفای قوام از مقام نخست وزيری ، به آيت الله سيد ابوالقاسم کاشانی نوشته است، در رابطه با «قوام» ، متذکر شده است که:


«ما اطلاع دقيق و مثبت داريم که [دکتر عيسی] سپهبدي، دوست بيست وهشت ساله آقای دکتر بقائي، پس از ملاقات با قوام، با «هيئت قائميّه» که تحريکات و تظاهرات [در واقع] ضدمذهبی می کند رابطه داشته، آنان را برضدحزب زحمتکشان تقويت کرده و با اطلاعات غلطی [نسبت به حزب زحمتکشان] مجهز ساخته است.» (١١)


مسعود حجازی در کتاب خاطراتش تحت عنوان« رويدادها و داوری ١٣٣٩ ـ ١٣٢٩ » مفصلا به موضوع انشعاب ملکی از دکتر بقائی و چگونگی تشکيل حزب زحمتکشان ملت ايران (نيروی سوم) اشاره کرده است(١٢)


با توجه به مطالبی که اشاره رفت ، آقای دکتر همايون کاتوزيان در «گفتگو باشهروند» سعی نموده است با استفاده از جملات: « قوام در ۳۰ تير در موقعيتی قرار گرفت که بدنام شد، اما او آدم شاه نبود همانطور که امينی هم آدم شاه نبود. شاه همانقدر که از مصدق بدش مي‌آمد از امينی و قوام‌السلطنه هم بدش مي‌آمد.» در تبرئه قوام بکوشد. بدون اينکه باين موضوع توجه نمايد که قوام بخاطر مخالفت با ملی شدن صنعت نفت و سرنگونی دولت دکتر مصدق از مدتها قبل از سی تير با مقامات انگليسی در رابطه بوده است و با کمک بيگانگان در جهت سرنگونی دولت مصدق همکاری داشته است. امری که در نهايت بازداشت، سرکوب، کشتار و قتل عام طرفداران دولت دکتر مصدق را در برنامه خود بهمراه دشته ، همانطور که در ٢٨ مرداد توسل به قهر ، بازداشت و سرکوب و قتل در دستور کار قرار داشت.

گويا دکتر کاتوزيان فراموش کرده بود که خود در کتاب « مصدق و نبرد قدرت» درباره اهداف و هويت سياسی احمد قوام چنين نوشته است:

" هنگامی که «رابين زينر» استاد زبان فارسی آکسفورد و عامل پنهانی وزارت خارجه در تابستان ١٣٣٠ به تهران سفر کرد، گزارش داد که قوام بهترين فردی است که می تواند جانشين مصدق گردد و مسأله نفت را با بريتانيا حل کند.«زينر» به دنبال مذاکراتش با عباس اسکندري، از هواداران پروپاقرص قوام ــ که مخالفت با قرار داد ١٣١٢ در مجلس پانزدهم را او آغاز کرده بود(فصل ششم) نوشت:

«درپی بحث پيرامون راه ها و وسايل سرنگون سازی مصدق، اسکندری به من اطمينان داد که قوام خواستار آن است که رابطه کاری نزديکی با انگليسی ها برقرار کند، منافع مشروعشان را در ايران حفظ کند بی آنکه استقلال سياسی و اقتصادی ايران را به خطر اندازد.»
و ادامه می دهد:
« قوام السلطنه به مراتب ترجيح می دهد انگلستان در ايران اعمال نفوذ کند تا آمريکاييان احمق و بی تجربه يا روس ها که دشمنان ايرانند... اگرما [انکليسی ها] آمادگی قبول تضمين های قوام را داشته باشيم، او می تواند قرارداد رضايت بخشی منعقد سازد که به نفع هردو طرف باشد. ما بايد دست قوام را باز بگذاريم تا هرنوع دلش می خواهد عمل کند...» (١٣ *)
قوام شخصأ نيز با دولتمردان جناح راست بريتانيا، نظير جوليان اِمري، تماس برقرار کرده بود." (١٣)

اگرچه اسناد تاريخی بيانگر اين واقعيت هستند که تفاوت و اختلاف زيادی بين شخصيت قوام و نخست وزيران ديگری همچون «جان نثار» دکتر منوچهر اقبال و «غلام خانه زاد» اسدالله علم ... وجود داشته است، اما با توجه به اسنادی که به نمونه هائی از آنها در باره عملکردهای خلاف قانون ، همچون توقيف ، بازداشت و تبعيد غيرقانی مخالفين سياسي، تقلبات انتخاباتی دوره پانزدهم مجلس شورای ملی و همچنين سرکوب و کشتار معترضين و مخالفين در روز ٣٠ تير ١٣٣١ ... در دوران نخست وزيری قوام السلطنه اشاره رفت، نمی توان و نبايد به ادعای اين استاد محترم دانشگاه آکسفورد، مبنی بر« قوام السطنه ديکتاتور نبود»، صحه گذاشت. صحه گذاشتن بر اين ادعای غلط همچنين می تواند بمعنای «قوام السلطنه دمکرات بود» تلقی گردد!

اگرچه درباره عملکردهای غير دمکراتيک و همسوئی و همراهی قوام السلطنه با بيگانگان مدارک زيادی وجود دارد، ولی من سعی کردم تا بخش بزرگی از آن اسناد که در اين بخش از نوشته مورد استفاده قرار دادم، از منابعی نقل کنم که آقای دکتر محمد علی همايون کاتوزيان شخصأ در نگارش و يا نشر آنها بنحوی سهيم بوده است!


ادامه دارد


دکتر منصور بيات زاده


چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۰ - ١٧ اوت ۲۰۱۱


dr.bayatzadeh@ois-iran.com



پانويس:



١ ـ گفت‌و‌گويی متفاوت با همايون کاتوزيان درباره زندگی سياسی و فکری او/ از دوستی با خليل ملکی و جلال آل‌احمد تا تجربه کنفدراسيون و همکاری با حميد عنايت

به نقل از سايت ندای آزادی
http://nedayeazadi.org/interviews_cur.php?id=220

ــــ متن گفتگوی دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان (هما کاتوزيان) استاد دانشگاه آکسفورد ـ انگليس، با «شهروند امروز» تحت عنوان:

گفت‌و‌گويی متفاوت با همايون کاتوزيان درباره زندگی سياسی و فکری او/ از دوستی با خليل ملکی و جلال آل‌احمد تا تجربه کنفدراسيون و همکاری با حميد عنايت/ اصلاح طلبان و تأثيرپذيری آنها از نظرات او/ خاتمی و مصدق و امينی از يک تبار بودند ـ رضا خجسته رحيمی ، سياوش رنجبر دائمی
به نقل ازسايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق:
http://www.ois-iran.com/2011/mordad-1390/ois-iran-5707-shahrvand_Katuzijan.pdf
٢ ـ توضيحی کوتاه درباره دلايل پيوند مفاهيم«آزادی و استقلال » دربين طرفداران «راه مصدق» ـ تأملی بر گفتار دکتر همايون کاتوزيان در باره کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ـ دکتر منصور بيات زاده به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
http://www.ois-iran.com/2010/mordad-1389/ois-iran-1148-tozihi_darbarahe_esteghlal_wa_azadi.htm

ـــ خدا رحمت کند خليل ملکی را! ــ توضيحی در باره ادعای دکتر همايون کاتوزيان در گفتگو با بی بی سی ، مبنی بر اينکه « دولت بريتانيا» در کودتای سوم اسفند ١٢٩٩ سيدضياء طباطبائی ـ رضا خان وسرنگونی احمد شاه و به سلطنت رسيدن رضاخان نقش نداشته است و انتخاب رضاخان به مقام پادشاهی در مجلس پنجم از راه قانونی انجام گرفته است!!! ــ دکتر منصور بيات زاده

به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-1056.htm
٣ ـ در زير لينک مجموعه ای از چند نوشته ذکرشده است، نوشته هائيکه در آنها همچنين در رابطه با نقد نظرات و عقايد دگرانديش و حق دمکراتيک در امرتجديد نظر در نظرات و عقايد اشاره رفته است.: به نقل از سايت سازمانهای سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
http://www.ois-iran.com/2011/mordad-1390/ois-iran-5710-darbarahe_naghde_degarandisch.htm

۴ ـ نامه سرگشاده دکتر مصدق به جناب اشرف آقای قوام نخست وزيرـ به نقل از کتاب نامه ها ، محمد ترکمان، جلد اول،چاپ دوم، سال ١٣٧۵، صفحات ٩٠ تا ٩٣

و به نقل از سايت سازمانهای سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

http://www.ois-iran.com/2011/mordad-1390/ois-iran-5708-namahe_dr_mossadegh_be_ghavam-abanmah-1325.pdf


۵ ـ همايون کاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت در ايران، چاپ نخست، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، صفحات ١٢٧ و ١٢٨

ضروريست يادآورشدکه آقای دکتر هما کاتوزيان کتاب مصدق و نبرد قدرت را بزبان انگليسی نوشته و انتشار داده بودند، که بعدأ توسط آقای احمد تدين آن کتاب به زبان فارسی ترجمه شده است.

٦ *ـ منظورنطق تاريخی دکتر مصدق در مجلس چهاردهم درمخالفت با اعتبار نامه سيد ضياء طباطبائی از عوامل کودتای سياه انگليسی سوم اسفند ١٢٩٩ است.

به نقل از سايت سازمانهای سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
www.tvpn.de/ois/ois-iran-notghe-dr-mossadegh-dar-mokhalefat-ba-seiyedziaa.htm

٦ ـ نامه سرگشاده دکتر مصدق به جناب اشرف آقای قوام نخست وزيرـ به نقل از کتاب نامه ها ،

محمد ترکمان، جلد اول، چاپ دوم، سال ١٣٧۵، صفحه ٩۴
به نقل از سايت سازمانهای سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

http://www.ois-iran.com/2011/mordad-1390/ois-iran-5709-namahe_dr_mossadehg_be_ghavam-5_dey_1325.pdf


٧ ـ اعلاميه ، رئيس‌الوزراء قوام‌السلطنه در تاريخ ٢٧ تير ١٣٣١ ، معروف به اعلاميهء

« كشتيبان را سياستی ديگر آمد »
به نقل از سايت سازمانهای سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

http://www.ois-iran.com/2011/mordad-1390/ois-iran-5706-elamiyahe_ghawam-keshtiban_ra_siyasati_degar_amad.htm


٨ ـ همايون کاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت در ايران، چاپ نخست، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، صفحه ٢٣۴


٩ ـ خليل ملکی خاطرات سياسي، با مقدمه محمدعلی همايون کاتوزيان ـ چاپ دوم ١٣٦٠ ـ اروپا، صفحه ٩٢


١٠ ـ همان پانويس شماره ٧ ، صفحه ٩۵


١١ ـ اميرپيشداد، محمدعلی همايون کاتوزيان، نامه های خليل ملکي،نشر مرکز، چاپ اول ـ تهران ١٣٨١، صفحات ۵١٩ و ۵٢٠


١٢ ـ انشعاب در حزب زحمتکشان ملت ايران بخاطر تماس دکتر بقائی با قوام السلطنه.

منبع : رويدادها و داوری ١٣٣٩ ـ ١٣٢٩ ـ خاطرات مسعود حجازی ـ چاپ گلشن ـ جلد اول ، چاپ اول: تابستان ١٣٧۵ ـ صفحات ۴٦ تا ۵۴
به نقل از سايت سازمانهای سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com/2011/mordad-1390/ois-iran-5712-ensheab-dar-hezbe-zahmatkashan.pdf


١٣ * ـ در صفحه ٢٣٨ کتاب مصدق و نبرد قدرت تحت پانوشتهای فصل نهم ـ شماره ١٨ ذکر شده است.

18 �FO248/1514 in Roger �Louis,- Musaddiq � Oil and the Dilemmas of Britsh Imperiasm-,in Bill and Louis,Msaddiq- Nationalis and Oil

١٣ ـ همايون کاتوزيان، مصدق
و نبرد قدرت در ايران، چاپ نخست، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، صفحات ٢٣٠ و ٢٣١

27 مرداد 1390