نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

اينهم ويديوی مراسم ,جن زدايی, سارا پيلين

.دوره، دوره ی شياطين سياسی است. برای همين است که حتی متوليان چاه جمکران هم در اين دوره هيچ به روی خود نمی آورند که جای واقعی آنها کنار بساط فال نخود است و بطور جدی خواهان جايگاهی برای خود در صحنه سياست بين الملل شده اند. متاسفانه ايران به علت سابقه ديرين استبداد، سهم خود را از اين وضعيت در فاجعه بارترين شکل خود يعنی به صورت حکومت مستقيم جن بگيران و سلطه قوانين آنها ,بر کشور دريافت کرد. ولی حتی دمکراتيک ترين کشورها هم از اين موج واپسگرايی مصون نمانده اند. ويديوی مراسم ,جن زدايی, ساراپيلين، نامزد معاونت رئيس جمهور از طرف حزب جمهوريخواه، روز پنج شنبه 25 سپتامبر در رسانه های جهان منتشر شد. ويديو در سال 2005 ضبط شده است، يعنی همان موقع که ميخواستند برای نشاندن ساراپيلين در پست فرمانداری رای جمع کنند. در ويديو می بينيم که سارا را به کليسا می آورند و با لمس دست های او توسط دو خادم کليسا و خواندن دعا او را از نفوذ اجنه و شياطين مصون ميکنند. ر ويديو نخست توماس موتی Thomas Muthee کشيش نه چندان خوشنام کليسای واسيلا به موعظه می پردازد. توماس موتی که اصلا اهل کنياست، همان کشور موطن پدر باراک اوباما، معروف به کشيش جن گير است. او که مدتی در اسکاتلند به تحصيل مذهبی اشتغال داشت با اين ادعا به کنيا برگشت که عامل بدبختی های شهر زادگاهش ساحره ای است به نام ماما جين و برای بازگشت مسيح به شهر بايد او را از شهر راند. او با همين ادعای بيرون کردن اجنه از شهرها به تاسيس کليسا در شهرهای آفريقايی پرداخت. سارا پيلين قبلا عضو کليسايی بود که اين کشيش در آن موعظه ميکرد. توماس موتی در ويديويی که پخش شده ميگيويد 9 چيز بايد در آمريکا عوض شود تا خدا دوباره در زندگی مردم آمريکا حضور پيدا کند. 9 چيزی که به عقيده او بايد عوض شوند همه ی مراکز حساس و مهم زندگی اجتماعی مردم آمريکا را در بر ميگيرد. سخنرانی او در اين مراسم بی شباهت به سخنرانی ها و موعظه های دست اندرکاران جمهوری اسلامی نيست: , ما نياز داريم خدا نظام آموزشی ما را در اختيار بگيرد... اگر اين امر در مدارس ما محقق شود به بچه های ما ياد نخواهند داد چطور بودا را بپرستند، چطور محمد را تقديس کنند. شياطين و جادو گران در برنامه درسی آنها جايی نخواهند داشت. آيا حرف های مرا می شنويد؟, موتی سپس به عرصه ديگری می پردازد که بايد از شر به قول زمامداران رژيم اسلامی ,تهاجم سکولاريسم, نجات پيدا کند، يعنی رسانه ها: ,عرصه ديگر، عرصه رسانه هاست. ما به آدم های معتقد در رسانه ها نياز داريم. ما نياز داريم که خدا رسانه ها را در سرزمين های ما در اختيار بگيرد., و کشيش مزبور بالاخره به مهم ترين عرصه مورد نظر خود در مراسم آن روز می پردازد: , آخرين عرصه، عرصه حکومت است. هان ميشنويد؟ ما در اين حوزه به مردم معتقد نياز داريم. ما نياز به مردان و زنانی داريم که ازکمال برخوردار باشند. می فهميد، منظور مقامات دولتی ست. مردمانی از نوع [مسيحيان]از نو حيات يافته، صاحب معنويات؛ مردمانی که خدارا می شناسند و با خدا جدی اند., و اين البته مقدمه معرفی سارا به حضار و در واقع رای دهندگان است که موعظه در اوج خود و در مراسم پايانی به آن می پردازد. در اين هنگام سارا را می آورند تا کشيش موتی مراسم راندن جن ,exorcism , را در مورد او انجام دهد. , بيايد، با خداوند در مورد اين زن صحبت کنيد. ما اعلام ميکنيم خدا او را از شيطان در امان دارد. خدای من راه او را بگشا. به نام مسيح کارزار انتخاباتی را برای او سهل کن و پشتيبان او باش . او را وسيله قرار بده تا اين ملت را دچار تحول کند., سپس چنانکه در ويديو ديده ميشود مراسم دور نگه داشتن اجنه از سارا پيلين با همکاری خود سارا به اجرا در می آيد. چند ماه بعد سارا پيلين به فرمانداری آلاسکا برگزيده ميشود. اما همه زنان مثل سارا پيلين از برکات واعظ جن گير برخوردار نميشوند. ميگويند ماما جين، ,ساحره, ای که به زندگی توماس موتی برکت داد، يک زن روستايی واقعی از همشهريان اين واعظ بوده است. موتی با انتساب همه فجايع شهر از جمله تصادفات اتوموبيل به او مردم ساده دل و خرافاتی را عليه او شورانده و باعث بيرون راندن او از شهر شد و ادعا کرد شهر اکنون به يک جايگاه پاک مسيحايی تبديل شده است و آمارهايی نيز فراهم کرد که نشان دهد راندن اين , ساحره, واقعا در کاهش فجايع تاثير داشته است. انتشار ويديو هم اکنون به شايعاتی در اينترنت دامن زده است. برخی نوشته اند از آغاز کشيش مزبور برای ماموريت های ويژه سياسی برگزيده شده بود.برخی گفته اند زنی که در ويديو ديده ميشود سارا پيلين نيست. آسوشيتدپرس نوشته است کليسای واسيلا تاييد کرد که ويديو در سال 2005 در اين کليسا ضبط شده است ولی نه کليسا و نه کارکنان انتخاباتی مک کين حاضر نشدند در مورد مراسم حفاظت سارا پيلين از جن اظهار نظر کنند. سارا پيلين که قبلا عضو اين کليسا بود اکنون چند سال است از حضور مرتب درآن خودداری ميکند. ولی کليسای مزبور که , مجمع خدايی واسيلا, خوانده ميشود در کارزار انتخاباتی به نفع مک کين نقش بازی ميکند. در هفته ای که اين مجمع برای نامزدهای دو حزب، باراک اوباما و جان مک کين جلسه ای ترتيب داد که به سوالات مردم پاسخ گويند، آرای اوباما به شدت پائين آمد و رسانه ها نوشتند يکی از دلايل آن همين جلسه بوده است. در اين جلسه از دو نامزد پرسيدند عمر زمين چقدر است. پاسخ به اين سوال برای اوباما خيلی دشوار بود. اگر او به يافته های علمی اتکا ميکرد و از سيستم خورشيدی و تئوری انفجار بزرگ و عمر چند ميلياردی صحبت ميکرد، آرای باورمندان خرافی را که برای انتخابات ها روی آنها خوب کار شده از دست ميداد. اگر به داستان خلقت کتاب مقدس اتکاء ميکرد و عمر زمين را فقط ده هزار سال ميخواند، هم رای دهندگان اخص خودش که بخش بزرگی از آنها را روشنفکران تشکيل ميدهند و هم رسانه های مخالف با منظورهای انتخاباتی او را به شيادی متهم ميکردند. اوباما سعی کرد با پيچ و تاب از کنار سوال رد شود. اما در اين پيچ و تاب ها نه فقط علم بلکه دمکراسی نيز زخمی ميشوند. زيرا پيشرفت دمکراسی قبل از هرچيز مستلزم دور کردن شياطين رياکار سياسی و متوليان جمکران از دامن حکومت است.
* ويديوی مراسم راندن اجنه از سارا پيلين را در لينک زير از گاردين ببينيد.
http://www.guardian.co.uk/world/oliverburkemanblog/2008/sep/24/uselections2008.sarahpalin1

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

وقتي آب سربالا مي رود . . .

دکتر ناصر زرافشان
در شماره 16 روزنامه هم ميهن مصاحبه اي با آقاي عباس ميلاني زير عنوان "روزگار سپري شده روشنفکران چپ" منتشر شده است که در آن بنا به توضيح مصاحبه کننده قرار بوده است درباره "روشنفکران چپ ادبي و دلائل تفوق طولاني آنها بر فضاي فکري جامعه " بحث شود؛ اما اگر از چند فتواي کوتاه و بدون دليل راجع به چند چهره ادبي بگذريم ، آنچه در اين مصاحبه مورد بحث قرار گرفته ، بجاي چپ ادبي ايران ، جنبش چپ بطور کلي و در همه جهان و بخصوص جنبه هاي سياسي و ايدئولوژيک آن است ؛ و از کائوتسکي و لنين و گرامشي و مائو تسه تونگ و لين پيائو گرفته تا کامبخش و خليل ملکي و آريان پور ، از طبري و ترويج مارکسيسم و فروغي و تجدد فکري در ايران و "سير حکمت در اروپا" گرفته تا مصدق و کودتاي 28 مرداد و ماهيت اين کودتا و جريان تشکيل حزب رستاخيز و ايدئولوژي آن و نو تاريخي گري و بي حافظگي تاريخي ايرانيان سخن رفته است که بديهي است هيچ يک از اين مباحث ، بحث ادبي نيست ، و هيچ يک از اين چهره ها نيز چهره هاي ادبي و هنري نيستند. من ترديد دارم که آقاي ميلاني نويسنده و هنرمند باشد ، يعني قريحه و خلاقيت ادبي و هنري داشته باشد ؛ نيز ترديد دارم که او صلاحيت نقد ادبي داشته باشد ، اما يقين دارم کسي که در زمان واحد ، خود را هم نظريه پرداز سياسي و ايدئولوگ ، و هم منتقد ادبي و هنري بداند ، و هم در زمينه تفکر سياسي و فلسفي و هم در زمينة خلق ادبي و هنري اظهار لحيه کند ، از هيچ يک از اين دو چيزي نمي داند و شايد به همين دليل هم وقتي مصاحبه کننده از او در مورد "روشنفکران ادبي يا نويسندگان روشنفکر" سؤال ميکند، جواب اين سؤال را نمي دهد و بجاي آن ، چون چنته اش در اين زمينه خالي است ، وارد عرصه سياسي و ايدئولوژيک مي شود. زيرا تحليل ادبي و هنري ، عرصه اي است خاص خود و جولان در اين عرصه نيازمند آگاهي هاي تخصصي از موضوع و نقد و تحليل بر اساس نظريه هاي ادبي و روشهاي خاص اين رشته است ، و بدون نقد و تحليل با چهار کلمه کلي گويي بي پايه و فتوا مانند از اين قبيل که "نصف داستان هاي کوتاه هدايت را هيچ روزنامه اي چاپ نمي کرد ، اينقدر که زبانش سست است ، اينقدر که بافتش ضعيف است ..." نمي توان پرونده کسي مثل هدايت يا علوي يا صمد بهرنگي را بست.
اما من در اينجا به اظهار نظر هاي «ادبي» آقاي ميلاني کاري ندارم و پاسخگويي در اين زمينه را به کساني وا ميگذارم که حوزه تخصصي کار آنها مباحث ادبي است. بحث من در مقاله حاضر ، از يک طرف بر سر اظهار نظر هاي «سياسي-اجتماعي» و گاه «فلسفي» ايشان ، و از طرف ديگر بر سر معرفي نامه آقاي ميلاني بقلم مصاحبه کننده است.
مصاحبه ، با معرفي آقاي ميلاني بوسيله مصاحبه کننده شروع مي شود. هدف از معرفي ، در اين موارد اين است که از مصاحبه شونده شناختي به خواننده بدهند . اما يک زندگي 59 ساله که بستر شکل گيري ميلاني فعلي است و تنها از خلال همين زندگي ميتوان به منشاء و علل مواضع کنوني او پي برد ، از سوي آقاي مصاحبه کننده در سه سطر ، يعني با ذکر سه تاريخ خلاصه مي شود : "عباس ميلاني در 1327 متولد شده ، در 15 سالگي به امريکا رفته ، پس از اقامتي ده ساله در آن کشور در سن 25 سالگي به ايران بازگشته و در اواسط دهه 60 خورشيدي دوباره به امريکا رفته و اکنون مقيم امريکاست ..." همين.
اين شيوه چهره سازي هاي کاذب است. ابتدا بر روي زندگي گذشته و واقعيت زندگي کنوني فردي که قرار است «چهره» شود ، سرپوش مي گذارند و بعد با عناوين دهن پرکني از قبيل «انديشمند و تئوريسين شناخته شده» در مورد او، و تعارفاتي از قبيل «پر مخاطب ، جريان ساز ، سترگ ، بسيار مهم و ...» در مورد ترجمه هاي او ، مخاطب جوان و خالي الذهن از راه رسيده را مرعوب مي سازند ، و به اين ترتيب از فرد مورد نظر يک «اتوريته» فکري ، يک مرجع مي سازند تا بعدا بتوانند با اين شيوه ، افاضات او را نسنجيده و بدون نقد ، بي آنکه فرصت سبک و سنگين کردني وجود داشته باشد ، به خواننده خالي الذهن حقنه کنند. ما اطلاع نداريم اين "تئوريسين شناخته شده " کدام "تئوري ها" را و در کدام زمينه اي ارائه کرده است ، اما در سطور آتي بعنوان يک مترجم ، يکي از ترجمه هاي او را – که بسيار هم در اين مصاحبه از آن ستايش شده است- مورد بررسي قرار خواهيم داد.
اما پيش از پرداختن به ترجمه هاي آقاي ميلاني و نظرات ايشان ، گمان ميکنم داشتن اطلاعات مختصري پيرامون زندگي گذشته او – که در معرفي آقاي مصاحبه کننده مسکوت مانده است- ضروري باشد تا بتوان از خلال آن سير نامبرده را تا رسيدن به مواضع فعلي اش بهتر شناخت.
در تابستان سال 1355 گروه پرويز واعظ زاده (کادرهاي سازمان انقلابي حزب توده) بوسيله فرد خود فروخته اي بنام سيروس نهاوندي لو رفت و واعظ زاده و ياران او (خسرو صفائي، گرسيوز برومند، معصومه طوافچيان، مهوش جاسمي و ... ) يا در جريان يورش ساواک به خانه هاي آنها و ضمن درگيري، يا پس از دستگيري در شکنجه گاههاي ساواک به شهادت رسيدند. سازمان انقلابي در سال 1348 برخي از کادرهاي خود را به رهبري پرويز واعظ زاده براي مبارزه عليه رژيم پهلوي به داخل ايران فرستاده بود. اما پيش از او همين سازمان سيروي نهاوندي را روانه ايران کرده بود که او – به ادعاي خودش- بعلت تفاوت ديدگاه با سازمان انقلابي ، با اين سازمان قطع رابطه کرده و گروهي را بنام "سازمان رهائي بخش خلقهاي ايران" بوجود آورده بود. اين که سيروس نهاوندي از ابتدا اين باصطلاح "سازمان رهائي بخش..." را زير نظر ساواک براه انداخته بود يا دستگيري ادعائي او در سال 54 صحت داشته و او پس از اين دستگيري تن به همکاري با ساواک داده بود کاملا روشن نيست. اما بهرحال در تابستان 55 گروه واعظ زاده که سيروس نهاوندي در آن نفوذ کرده و آنرا لو داده بود زير ضرب قرار گرفت و اعضاي آن کشته شدند. پس از آن، ساواک تعداد زيادي از جواناني را هم که طي آن سالها در دام "سازمان رهائي بخش..." نهاوندي افتاده يا بهرحال با او رابطه اي داشته يا بوسيله او شناسائي شده بودند، دستگير کرد. عباس ميلاني هم در ميان اين دستگير شدگان بود. پس از آنکه معلوم شد سيروس نهاوندي خود عامل ساواک بوده و ساواک در جريان همه چيز گروه او بوده است ، برخي از اين دستگير شدگان در زندان بريدند و به همکاري با رژيم تن در دادند. عباس ميلاني از آن جمله بود. او با ابراز ندامت و نوشتن تنفرنامه اي که در مطبوعات سال 56 نيز درج شد ، همانسال از زندان آزاد شد. دوست چهل ساله ام ناصر رحماني نژاد، که هر کجا هست اميدوارم سلامت باشد، در آن ايام با عباس ميلاني هم سلول بود و نقل ميکرد که ميلاني خود مي گفت تصميم دارد با ساواک همکاري کند و استدلال ميکرد که گروه سيروس نهاوندي ساخته ساواک بوده و آنها همه چيز را مي دانند و به اين ترتيب هيچ دليلي براي خودداري از همکاري با آنان وجود ندارد. البته ميلاني چون در سالهاي 55 و 56 پيش بيني سرنگوني رژيم پهلوي را در آينده نزديک نميکرد ، در اين معامله مغبون شد و اگر ميدانست چند صباحي ديگر مثل ديگران از زندان آزاد مي شود، اين باج را به رضا عطارپور (سربازجوي ساواک معروف به حسين زاده) نميداد. دوسال پس از آنکه او به اين ترتيب از زندان بيرون آمد، رژيمي که او به آن سرسپرده و قول همکاري به آن داده بود، سرنگون شد. او همين دوسال پيش با تحمل خفتي سنگين تغيير جهت داده بود تا خود را با "باد" هم جهت سازد، اما اکنون "باد" دوباره تغيير جهت داده بود!
در همان سالهاي آخر رژيم پهلوي هنگامي که به آذين فراخوان "جبهه دموکراتيک" خود را منتشر کرد، ميلاني جزوه اي را با نام مستعار ------- پخش کرد که در آن به به آذين و جبهه دموکراتيک پيشنهادي او زير عنوان "دکان جديد حزب توده" حمله کرده بود. مناظره اي هم در "نقد آگاه" با نجف دريابندري داشت. سپس با سرنگوني رژيم پهلوي در آن روزهاي آشفته اوليه به دانشگاه رفت و در دانشکده حقوق سرگرم کار شد که پس از مدتي از آنجا هم بدليل سوابقش ، عذر او را خواستند. به اين ترتيب او که همه شانسهاي خود را در داخل کشور تباه شده ميديد، دوباره به امريکا رفت. در آنجا ابتدا در يک مدرسه درجه سه در کاليفرنياي شمالي بنام کالج نوتردام به ايرانيان جامعه شناسي درس ميداد. او از اين کلاسها براي تخريب مارکس استفاده مي کرد چون ميدانست مستمعين او در آن کلاسها چيزي از مارکس نمي دانند. او تصميم گرفته بود خيانت به آرمانهاي سوسياليستي و ضديت با مارکسيسم را به پول نقد تبديل کند و به اين ترتيب خود را به عنوان يک "روشنفکر" ضد مارکسيست و ضد چپ ، در معرض فروش قرار داد و براي قرب به قدرت تلاش بسيار کرد. امريکائي ها او را مناسب تشخيص دادند و به عنوان يکي از مديران "پروژه دموکراسي ايران" منصوب و به گروهي از عوامل ايراني و امريکائي ملحق شد که مستقيما در اين زمينه کار مي کنند و پايگاه نئوکانها در انستيتوي هوور در استانفورد را در اختيار او قرار دادند. اين انستيتوي هوور يکي از بازمانده هاي دوره تبليغات هيستريک ضد کمونيستي است که در دوران جنگ سرد براي مبارزه با کمونيسم بوجود آمده و اکنون براي "دفاع از دموکراسي" کار مي کند.
در همان روزهائي که در ماه پيش مصاحبه مورد بحث در روزنامه هم ميهن منتشر شد، آقاي عباس ميلاني به اتفاق راب سبحاني و لادن ارچين در باهاماس با نئوکانهاي امريکائي و اسرائيلي در زمينه تغيير رژيم در ايران جلسه داشتند. آقاي اميد کاشاني در تاريخ 6 ژوئن 2007 در سايت ايرانيان www.iranian.com گزارشي در اين زمينه داشت.
ضمنا با وجود نکوهشي که آقاي ميلاني در متن مصاحبه خود از رابطه مراد و مريدي "آل احمد و اطرافيان او" ميکند، از همين معرفي و مقدمه اي که مصاحبه کننده نوشته است کاملا پيداست که اين مصاحبه کننده خود "مريد" اين تئوريسين نوظهور است. مصاحبه کننده در اين گفتگو "...ذهن آکادميک، نظام مند و دقيق عباس ميلاني را درک کرده است ..." و ميگويد "توانائي ميلاني در ارائه مولفه هاي تاريخ نگر، اشاره هاي مداوم و پرشمارش به مصاديق بحران روشنفکري در ايران «اين باور را در او بوجود آورده است که او همواره به مسائل روشنفکران ايراني پرداخته و اصلا دغدغه اصلي اش همين است» و در ادامه مينويسد «از ديگر آثار مهم اين مترجم و منتقد ايراني بايد به ترجمه مشهور و تاثير گذارش از رمان بي بديل ميخائيل بولگاکف يعني مرشد و مارگريتا اشاره کرد». در حاشيه اين مصاحبه هم آقاي بهروز افخمي زير عنوان مهمان يادداشتي دارد سراسر تمجيد از همين ترجمه که طي آن از اين که "مترجم با ذوق و خيلي وسواسي و کمال طلبي مثل عباس ميلاني آنرا به فارسي در آورده" ابراز مسرت ميکند. ببينيم قضاوتهاي اين صاحب نظران روزنامه اي تا چه حد مستند و متکي به بررسي هاي جدي و واقعي است و خواننده تا چه حد ميتواند به آنها اتکا کند. آقاي عطاالله مهاجراني در ويژه نامه تحليل خبر شماره 1365 روزنامه اعتماد مورخ 23 فروردين 86 صفحه27 مقاله اي دارد زير عنوان "عيار ترجمه مرشد و مارگريتا" که خواندني است. او مينويسد سالها پيش دکتر شرف الدين خراساني به من گفت هنگام خواندن کتابهائي که از زبان ديگري ترجمه شده است "هرجا را که نفهميدي، با مداد کنار صفحه علامت بگذار. شايد نويسنده نفهميده باشد! شايد هم مترجم، شايد هم خودت!"... در اين مقاله مي خواهم نقدي و نگاهي داشته باشم به ترجمه رمان شگفت انگيز "مرشد و مارگريتا" ... وقتي کتاب مرشد و مارگريتا را ميخواندم اين داوري را داشتم که مترجم به شايستگي از پس معني و لفظ برآمده است. اما جابجا در متن فارسي با ابهام و علامت سوال روبرو ميشدم. کنار هر عبارت يا واژه اي که برايم مبهم و ترديد آميز بود، با مداد خط کشيدم، علامت سوال و تعجب گذاشتم. در تعطيلات نوروزي امسال متن انگليسي مرشد و مارگريتا را خواندم. البته نسخه انتشارات پنگوئن. همه آن ابهام ها زدوده شد! مثل توده مه محو شد... همان وقت که ترجمه فارسي کتاب را ميخواندم، در مواردي که با ابهام مواجه ميشدم، احساس ميکردم که بايستي مطلب به شکل ديگري باشد. با خودم ميگفتم يعني بولگاکف اشتباه کرده است؟ چطور ممکن است نويسنده اي که رمانش را بارها بازنويسي ميکند، و براي هر واژه آن مي انديشد، اشتباه کرده باشد؟ آيا مترجم شتابزده ترجمه کرده است؟ متن انگليسي که ترجمه براساس آن صورت گرفته در اختيارم نبود. اما کنار برخي صفحات به توصيه دکتر شرف علامت زده بودم... مثلا "وقتي کلمات را ادا ميکرد زبانش به ندرت تکان ميخورد"(ص17) برايم کاملا نامفهوم بود. "پيلاطس با يکي از لب هايش خنديد"(ص21). هر کاري کردم مثل پيلاطس با يک لب بخندم نشد! "پوزبند براق شيري به زره اش آويخته بود"(ص31). پوزبند شير آويخته بود؟ نمي توانستم تصوير روشني از ين عبارت درک کنم... تازگي که متن انگليسي مرشد و مارگريتا را ميخواندم تمام آن نکته ها که در متن فارسي با آنها مواجه شده بودم برطرف شد. متن ترجمه را با نسخه انگليسي مقابله کردم. دريغ خوردم. رماني که مثل مينياتور دقيق و مثل قالي ابريشم ريزبافت است و به تعبير صادق هدايت يک معماري با شکوه موسيقائي است که يک نت اشتباه ميتواند انسجام آنرا به هم بزند، بدليل شتابزدگي مترجم چه آسيب هاي جدي خورده است... اميدوارم اين نقد موجب شود تا ناشر کتاب را به دست ويراستار شايسته اي بسپارد تا در چاپ هاي آينده اين کاستي هاي ويرانگر برطرف شود... مواردي که ميخواهم اشاره کنم هيچ يک در ساحت بحث اصالت معني يا لفظ نمي گنجد. سخن برسر شتابزدگي است که مثل مصيبت بر سر کتاب نازل شده است. مينياتور درخشاني را تصور کنيد که در موارد متعددي روي آن لکه هاي جوهر افتاده و نشت کرده است..."
آنگاه دکتر مهاجراني به ذکر مورد به مورد لغزش هاي ابتدائي در ترجمه کتاب ميپردازد. مثلا آنجا که "لب هايش به ندرت تکان مي خورد" ترجمه شده است "زبانش به ندرت تکان مي خورد" يا آنجا که "پيلاطس با يک گونه اش خنديد و دندانهاي زردش را نشان داد" ترجمه شده است "پيلاطس با يکي از لب هايش خنديد، در حاليکه دندانهاي زرد خود را بيرون مي انداخت" يا Fountain به معناي فواره با Mountain به معناي کوهستان اشتباه گرفته شده و در ترجمه به جاي فواره، کوهستان آمده است، يا سر طلائي يا نقره اي شير که به عنوان نشان افتخار به لباس جواني آويخته بوده است، پوزبند شير ترجمه شده است و بسياري موارد ديگر در همين سطح. مهاجراني در پايان اينطور نتيجه گيري ميکند:" به گمانم مرشد و مارگريتا اين ظرفيت را دارد که مترجم شکيبا و دقيقي آنرا از زبان روسي ترجمه کند، تا اين رمان اينگونه غبارآلود بدست خواننده مشتاق ايراني نرسد، يا دست کم نشر نو کتاب را براي چاپ مجدد، به دست ويراستار اهلي بسپارد."
و اين تازه در شرايطي است که هوشنگ گلشيري بنا به اظهار خود او در زمان حياتش، براي اصلاح متن فارسي اين ترجمه، معادل وقتي را که براي ترجمه کامل يک کتاب لازم است، صرف و اين ترجمه را ويرايش کرده است. منتها چون گلشيري امکان مقابله متن فارسي با متن انگليسي را نداشته است، ترجمه فارسي در نهايت بصورتي در آمده است که دکتر مهاجراني توضيح ميدهد.
کسي که پس از ده سال زندگي در امريکا هنوزLip را زبان ترجمه ميکند و Fountain را کوهستان، ميخواهد پنبه صادق هدايت و علوي و شاملو و آل احمد و طبري و گرامشي و لنين و مائوتسه تونگ را يکجا و طي يک مصاحبه روزنامه اي بزند، و مصاحبه کننده و حاشيه نويس اين مصاحبه هم اصرار دارند از چنين کسي "انديشمند و تئوريسين جريان ساز" بتراشند. آب که سربالا برود...
جا دارد هم آقاي مصاحبه کننده و هم آقاي بهروز افخمي که در حاشيه اين مصاحبه درباره ترجمه مرشد و مارگريتا سرقلم رفته و از "مترجم با ذوق و خيلي وسواسي و کمال طلبي مثل عباس ميلاني" سخن ميگويند، نگاهي هم به متن اصلي کتاب يا دست کم به مقاله آقاي مهاجراني بيندازند.
اما نظرات آقاي ميلاني در اين مصاحبه
اولين محور گفتگوي آقاي ميلاني بحث روشنفکري و روشنفکران است. او از يک نوع روشنفکري بي خيال و من درآوردي صحبت ميکند که هيچگونه تعارضي با قدرت ندارد و به شکل مضحکي هم آنرا مفهوم انگليسي و فرانسوي روشنفکري معرفي ميکند و در برابر مفهوم ديگري از روشنفکري قرارش ميدهد که به نظر او روسي است و به لحاظ نفوذ روسيه قرن نوزدهم در ايران جا افتاده است و در مقام تخطئه اين مفهوم روسي روشنفکري توضيح ميدهد که "بنا به اين مفهوم، روشنفکر کسي است که سلوک خاصي دارد، با قدرت همواره در تعارض است، تمام زندگيش در خدمت باصطلاح خلق است، نيش فقر را ميپذيرد، مي طلبد، از صحبت ميهمان گريزان است، از خنده و لذت پرهيز ميکند، لباس خاصي مي پوشد، سلوک خاصي دارد و ..." و لابد روشنفکر مورد نظر آقاي ميلاني کسي است که از اين معايب مبرا باشد. آيا واقعا برخورد مدعي با مسئله روشنفکري و روشنفکران همين اظهارات آبکي و عاميانه و حدود اطلاعات و آگاهي او از موضوع همين هاست؟ آيا اين مسئله در تاريخ بشر فقط از قرن نوزدهم و از روسيه و انگليس و فرانسه آغاز شده است؟ آيا سلوک افراد در زندگي، تعارض يا عدم تعارض آنها با قدرت حاکم و چگونگي خوردن و پوشيدن و مصرف کردن آنها به انتخاب و پسند خود آنهاست؟ يعني مثلا کسي که اکنون بد ميخورد و بد ميپوشد، اتوبوس سوار ميشود و در نازي آباد زندگي ميکند، اگر خود تغيير عقيده و ذائقه بدهد، ميتواند بجاي آن در زعفرانيه زندگي کند، شيک بپوشد و بجاي اتوبوس، اتومبيل هاي چند ده ميليوني سوار شود؟ درست است که در پايتخت جهاني سرمايه مالي و در تفکر نوليبرالي مفاهيم جامعه شناسي مسخ و تحريف ميشوند، اما يعني تا اين حد؟
خير آقاي ميلاني، اهل انديشه و آگاهي در طول تاريخ هميشه ناگزير بوده اند يا خدمتگزار حقيقت باشند يا خدمتگزار قدرت، جمع بين اين دو ممکن نبوده است و چون آگاهي که خصلت روشنفکر است با حقيقت ارتباط ذاتي دارد، روشنفکر به حکم سرشت خود با قدرت معارضه دارد. در سرتاسر تاريخ جوامع طبقاتي، صاحبان قدرت و ثروت، با زور و با خون از ثروت و قدرت خود در برابر هواداران حق و عدالت محافظت کرده اند و موضوع منحصر به قرن نوزدهم و روسيه و انگليس و فرانسه هم نيست. نيازي به ورود اين الگو از روسيه قرن نوزدهم نبوده است زيرا ما خود در اين زمينه پيشينه هزاران ساله داريم. البته براي کسي که از 15 سالگي زادبوم خود را ترک کرده باشد طبيعي است چندان اطلاعي از وجود اين سنت در تاريخ و فرهنگ ميهن خود نداشته باشد و نداند که بسيار پيش از قرن نوزدهم روسيه و فرانسه در وطن خود او بيهقي و ناصرخسرو و ابن سينا و حافظ و عين القضات و ملاصدرا و ... و صدها انديشمند ديگر که روشنفکران زمانه خود بودند، درگير همين دغدغه بوده و از يکسو همه عمر از اين شهر به آن شهر آوارگي ميکشيدند و از سوي ديگر عمال دستگاه قدرت که فتواي قتل آنان را در دست داشتند، در پي آنان روان بودند. اين مولوي است که از اعماق تاريخ وطن تو فرياد مي کشد
هرکه او بيدارتر پر درد تر هرکه او آگاه تر رخ زردتر
و اين صداي گرم و دردمند ناصرخسرو است از خلال قرون که :
به علم و به گوهر کني مدحت آن را که مايه است مر جهل و بد گوهري را؟
به نظم اندر آري دروغ و طمع را؟ دروغ است سرمايه مر کافري را
من آنم که در پاي خوکان نريزم مر اين قيمتي در لفظ دري را
و اين غزالي است که مي غرد: "مگس بر نجاست آدمي نکوتر که عالم بر درگاه سلطان."
شما که مدعي هستيد روشنفکران ايران تا دهه پيش غرب زده بوده اند و بايد فکرشان ايراني شود، بيائيد اين تضاد، اين درد کهنه تاريخ خود را بشکافيد و تجزيه و تحليل کنيد. نکند در مکتب دوستان امريکائي، فکر خود را ايراني ميکنيد؟ شما که معتقديد هرکس جانب خلق و خواسته ها و منافع آنان را بگيرد، زير تاثير طرز تلقي روسي از روشنفکري است، بفرمائيد آيا مزدک و مزدکيان، به آفريد و ماهانيان، المقنع و سپيدجامگان، بابک و خرمدينان، اسماعيليه و صدها چهره و جنبش تاريخي ديگر ايران با همين گرايش هم زير تاثير نگرش روسي روشنفکري بوده اند؟ در همين ديروز مشروطه آيا سيد جمال الدين اسدآبادي، ميرزا آقاخان کرماني، شيخ احمد روحي، طالبوف، دهخدا، ميرزا زين العابدين مراغه اي و صور اسرافيل هم بلشويک بودند؟ شما چون در ايران و فرهنگ و تاريخ و اعتقادات آن ريشه جدي نداريد خواسته ايد مسئله روشنفکران را هم از الگوي روسي يا انگليسي و فرانسوي آن حل کنيد. براي کسي که از پانزده سالگي ايران را ترک کرده و درست در آغاز آن دوراني که بايد تاريخ و فرهنگ خود را بشناسد و در آن ريشه بدواند، در آنسوي اقيانوس اطلس يعني درجائي تحت آموزش قرار و شکل گرفته است که هيچ ريشه و سنت تاريخي جدي ندارد و در سالهاي بعدي هم چند صباحي که در ايران بوده، از پيروان خرده پاي جريانهائي بوده که نه دغدغه پرداختن به اين مسائل را داشتند و نه فرصت آنرا، اين غفلت و بيگانگي طبيعي است. اما اينکه چنين کسي امروز بخواهد به ما درس ايرانشناسي و ايراني کردن فکرمان را بدهد جاي بحث دارد. از طرف ديگر هم دنيا با انگليس و فرانسه شروع نشده و اين سرزمين و مردم آن هم در تمام تاريخ طولاني خود، خارج از تاريخ و جهان زندگي نکرده اند. شما مي خواهيد با يک برخورد عاميانه و سطحي با موضوع، محدوده زماني و مکاني مسئله را به يک دوره کوتاه چند دهه اي ار تاريخ معاصر محدود کنيد تا آنچه را مورد نظر خودتان است از اين بحث استخراج کنيد. ميخواهيد نتيجه گيري کنيد که موضوع محدود به قرن نوزدهم روسيه مي شود و اين فقط روشنفکران چپ بوده اند که چنين سلوکي داشته اند و اکنون هم دوران آنها به سر رسيده است. اما نه، اين حکايتي است ديرينه به قدمت تاريخ و محصول ابداعي روسيه قرن نوزدهم يا مختص روشنفکران چپ نيست. نه رابطه مجيزگويان و توجيه تراشان با قدرت نامشروع جباران تاريخ پديده تازه اي است و نه تعارض روشنفکران و انديشمندان مستقل و آزاده با اين قدرت ها تازگي دارد، و اين هردو، در طول تاريخ پر رنج و مصيبت بار همين سرزمين هم پيشينه اي دراز دارد. زيرا بخش اعظم تاريخ اين کشور زير سيطره حکومتهاي مستبد و مردم گز طي شده است و از اينرو براي اهل معرفت و تفکر هميشه اين مسئله مطرح بوده است که در کدام جانب بايستند. در کشوري که بخش بزرگي از تاريخ مردم آن را جنبش هاي مزدکي، شعوبيه، کودکيان، سياه جامگان، سربداران، سپيدجامگان، ماهانيان، خرمدينان، اسماعيليان، باطنيان، قرمطيان و ... امثال آنها تشکيل ميدهد و در همين ديروز تاريخ آن در جنبش مشروطه با خيل عظيمي از روشنفکران روبرو هستيد که همه با قدرت حاکم درگير بوده اند، نمي توان مفهومي را که شما از روشنفکر داريد جا انداخت. پس آنچه را که در تاريخ معاصر ايران از جنبش چپ ديده ايد، به اين يا آن کشور نسبت ندهيد. چندان تعجبي ندارد که شما ندانيد اين قضيه چه ريشه عميقي در تاريخ و فرهنگ و اعتقادات مردم اين کشور دارد، اما بدانيد آن تصوري که شما از روشنفکر داريد و ابداع نوع امريکائي نگرش نوليبرالي است، با بستر فرهنگي اين سرزمين بيگانه تر از آن است که گمان مي کنيد. عمله فکري که در استخدام و مجذوب نظام سرمايه داري مالي هستند، روشنفکر نيستند.
وانگهي در اين تعارض دوجانبه، اين بيشتر قدرت است که مزاحم و معارض روشنفکران ميشود، نه بعکس. زيرا قدرت، خواهان بقاء خويش است و در اين راستا عمل مي کند، و از اين رو نقش فعال از او است. قدرت، که در جامعه طبقاتي بر منافع اقليت مبتني و نامشروع است، ذاتا و بطور کلي با حقيقت و با آگاهي تعارض دارد. در اين تعارض، که تا اين حد براي آقاي ميلاني نا آشنا و مايه تمسخر است، حتي اگر روشنفکران هم با قدرت معارضه اي نداشته باشند، قدرت با روشنفکران و با آگاهي سر ستيزه دارد، زيرا آگاهي ذاتا يک نيروي رهائي بخش و از اينرو براي قدرتهاي نامشروع خطر آفرين است.
از ايران و تاريخ آن بگذريم. بگوئيد تا ما هم بدانيم اين روشنفکر اخته و بي خيال و لذت طلبي که شما او را به فرانسه نسبت ميدهيد را در کجاي تاريخ و فرهنگ فرانسه کشف کرده ايد؟ آيا نظريه پردازان انقلاب فرانسه مانند روسو، ولتر، منتسکيو که اساس سلطنت استبدادي و قدرت فئودالي و کليسا را به معارضه خواندند و آنرا ويران کردند از معارضه با قدرت پرهيز داشتند يا دانتون و روبسپير و سن ژوست و مارا از جنسي بوده اند که شما توصيف ميکنيد؟ آيا اميل زولا و قضيه دريفوس نبود که تمامي جامعه فرانسه و دنياي سياسي فرانسويان را به التهاب و حرکت در آورد و آنرا دوپاره کرد؟ و در همين دوره ما آيا سارتر نماينده روشنفکري فرانسه نبود که مي گفت اگر در افريقا کسي انگشت در بيني خود کند، همه بشريت در قبال آن مسئولند؟ از امثال رژي دبره و "روشنفکران فرانسه مدرن" او و نسل 1968 و از امثال پير بورديو و گروهها و محافل روشنفکري کنوني آن مانند "رزون داژير" گفتگوئي نمي کنيم تا بحث به درازا نکشد.
در روشنفکري فرانسه و انگليس که مصداقي از آنچه آقاي ميلاني "مفهوم انگليسي يا فرانسوي از روشنفکر" مي نامد نمي يابيم. به سراغ روشنفکران امريکائي برويم ، شايد او اين تعبير را در آنجا يافته باشد. نام چامسکي و ادوارد سعيد دو نمونه از روشنفکران معاصر امريکائي هستند. اتفاقا سعيد کتابي دارد بنام "نشانه هاي روشنفکران" که به فارسي هم ترجمه و منتشر شده است. او در اين کتاب مي گويد موکلان اصلي روشنفکر توده مردم هستند اما "جهان امروز بيش از هميشه انباشته از حرفه اي ها، کارشناسان، مشاوران و در يک کلمه عمله فکري است که نقش اصلي شان خدمت به قدرت است و از اين راه سود زيادي هم عايدشان مي شود." اما بين اين عمله فکري – يعني آنانکه سر سپرده شبکه بي نهايت نيرومند مراجع قدرت اجتماعي، رسانه هاي گروهي، دولت-شرکت ها و امثال آن هستند که راههاي رسيدن به هر نوع دگرگوني را بسته اند- با روشنفکران تفاوت هست. ادوارد سعيد فشارهائي را که از سوي مراجع قدرت به روشنفکران وارد مي شود، تشريح ميکند و ميگويد :"به عقيده من وظيفه اصلي روشنفکر در اين شرايط دست يافتن به استقلال نسبي براي رهائي از اين فشارهاست. از اينرو، توصيف من از روشنفکر موجودي است تبعيدي، حاشيه نشين، ذوق ورز و پديد آورنده زباني که ميکوشد حقيقت را در برابر قدرت بيان کند". اين روش بقول سعيد "نه دوستان بلند پايه اي نصيب آنها خواهد کرد و نه افتخارات رسمي برايشان به ارمغان خواهد آورد... اما هميشه و در همه حال بهتر از کنار آمدن دسته جمعي با وضع موجود است". توصيفي را که اين متفکر امريکائي در اينجا از روشنفکر بدست مي دهد، با توصيفي که آقاي ميلاني در مقام تخطئه از روشنفکر چپ ايران ميکند و خود آنرا "روسي" ميداند مقايسه کنيد تا از اين طريق هم عياري براي ارزيابي نظرات ايشان بدست آوريد.
آگاهي، صفت روشنفکر و شرط لازم روشنفکري است، اما کافي نيست. از اينرو هر فيلسوف، جامعه شناس، صاحب نظريه سياسي يا اقتصادداني خود بخود روشنفکر نيست. رسالت و عملکرد روشنفکري يک رسالت و عملکرد اجتماعي است و مستلزم موضع اجتماعي هماهنگ با آگاهي هاي مورد بحث و تلاش در جهت اعمال آن نگرش آگاهانه تر و آزادانديشانه تر، در نظام مناسبات اجتماعي جاري است. روشنفکر منادي و تصوير گر دنياي آينده و بنابراين تحول خواه و به ناگزير، رو در روي قدرت مستقر است. اين نقش و عملکرد اجتماعي روشنفکر تنها در ارتباط با آن طبقات و نيروهاي اجتماعي معني مي يابد که داراي رسالت تاريخي باشند. "هيچ طبقه اي در تاريخ به سلطه اجتماعي نرسيده است، بدون آنکه در بطن خود سرکردگان فکري و نمايندگان پيشاهنگي را يافته باشد که قادر باشند جنبش اجتماعي آن طبقه را سازماندهي و آنرا رهبري کنند" و نفي اين تعهد و نقش اجتماعي روشنفکران، دقيقا در جهت لوث و بيرنگ کردن همين رابطه تاريخي روشنفکران با توده مردم و انصراف آنان از نقش اجتماعي شان است.
ويژگي بارز و متمايز کننده روشنفکران وابسته به توده مردم هم اين است که در آميختن با زندگي اين مردم و فعاليت براي سازماندهي به مبارزات آنان، بشکلي اجتناب ناپذير و جدا نشدني آنان را با توده زحمتکشي که از منافع آنان دفاع مي کنند، نزديک و يکي ميکند. در نتيجه اين نزديکي و آنچه انسان در زندگي اين مردم مي بيند، بسياري از "جاذبه هائي" که امثال مدعي يک عمر در تقلاي رسيدن به آنها هستند، از جاذبه مي افتد و بي اعتبار مي شود. تاکسي عملا در اين شرايط قرار نگرفته باشد، اين موضوع را درک نمي کند. از طرفي آنان نيرو و توانائي هاي خود را هم از همين رابطه نزديک و وحدت خويش با توده مردم بدست مي آورند. روشنفکري که صميمانه و به دور از فرصت طلبي به مردم و سرنوشت آنها سر سپرده باشد، از خود ميگذرد، بقول ميلاني "زندگي اش در خدمت خلق قرار ميگيرد، نيش فقر را مي پذيرد، لباس خاصي مي پوشد، سلوک خاصي دارد..." و بالاتر از همه اينهائي که او برشمرده، جان خود را در اين راه ميدهد. مصداق هاي آنرا آقاي ميلاني فراوان به ياد دارد. يکي عباس ميلاني ميشود يکي هم سعيد سلطانپور و خسرو گلسرخي.
جام مي و خون دل هريک به کسي دادند در دايره قسمت اوضاع چنين باشد
در کار گلاب و گل، حکم ازلي اين بود کان شاهد بازاري وين پرده نشين باشد
اين، قصه اي است کهن؛ اما آقاي ميلاني در نقطه اي از زندگي قرار نگرفته است که قادر به درک اين قصه باشد. غالبا آنچه را درک نميکنيم، تخطئه ميکنيم. کاملا طبيعي است کساني که به خدمت و استخدام "قدرت" در مي آيند، اعتقادي به توده مردم و ظرفيت هاي آن نداشته باشند. اما در روشنفکراني هم که به مردم و سرنوشت آنها سرسپرده اند، از اين رهگذر بصيرت نظري عميق و سرسختي و شجاعت ويژه اي پديد مي آيد که امثال مدعي نه از آن بهره اي دارند و نه اصلا آنرا مي شناسند.
منطق نوليبرالي چنان عميق در ذهن مدعي خانه کرده است که او حتي مقوله اي بنام خدمت و خيانت روشنفکران در مفهوم سياسي و اجتماعي آنرا هم نمي شناسد و ميگويد: "خيانت را بايد ببرند در دادگاه قضاوت کنند" يعني او فقط خيانتي را که در قوانين تعريف شده و مراجع قضائي (يعني نظام حاکم) آنرا خيانت مي نامد و در دادگاههاي آن محاکمه شود، خيانت ميداند ( از همان نوع خيانتهائي که سقراط، برونو، عين القضات، سهروردي و ... مرتکب شده اند). اما جز آنچه در مجموعه قوانين و با معيارهاي نظام حاکم تعريف شده است، و جز همين مرجع (حاکميت) کسي صلاحيت تشخيص خدمت و خيانت را ندارد. لابد خدمت هم آن است که ببرند در تلويزيون از آن تجليل کنند! در اين تفکر داروغه و عسس جاي متفکرين و خرد جمعي جامعه را ميگيرند.
مدعي در قسمت ديگري از مصاحبه خود، به همه نويسندگان، روشنفکران، و کوشندگان اجتماعي و سياسي پس از مشروطيت ايران و حتي بسياري از چهره هاي غير ايراني چپ نمره داده همه آنها را مردود کرده است. ميگويد "صادق هدايت را "اگر روشنفکري چپ هدايت نکرده بود، نصف داستانهاي کوتاهش را هيچ روزنامه اي چاپ نميکرد، اينقدر که زبانش سست است، اينقدر که بافتش ضعيف است، کافي است به مجموعه آثارش مراجعه کنيد..." شاملو را بي جهت چپ بزرگ کرده است، گو اينکه در بخش ديگري از اين مصاحبه، آقاي مصاحبه کننده کشف ميکند که او اصلا چپ نبوده است. آريان پور "يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران است... آل احمد کم فضل و پر مدعا است و يک سنت کم خوان و پر گو را رواج داده... صمد بهرنگي، به رغم بضاعت اندک کارهاي ادبي اش، و به رغم بضاعت اندک کارهاي فکري اش ، بي جهت روشنفکر طراز اول شناخته شده،... طبري جريان نقدي را با آثارش که ترجمه دست چندم مارکسيسم مرده روسي بوده در ايران براه انداخته... بزرگ علوي داستانهايش بد و کج و بي مايه هستند... سعيد سلطانپور هم کارهاي فکري اش بضاعت بسيار اندکي دارند که از لحاظ ساده انگاري شگفت انگيز است و..." و در مقابل صديقي و فروزانفر و جعفر شهري را روشنفکراني ميداند که آنطور که بايد مورد استقبال قرار نگرفته اند.
اين درست است که آقاي ميلاني در زمينه شعر و ادبيات داستاني صلاحيتي ندارد تا کسي اظهار نظر او را جدي تلقي کند؛ اين نيز درست است که اينگونه فتواهاي چند کلمه اي بدون نقد و تحليل حتي اگر از ناحيه کسي هم صادر شود که اهل شعر و ادبيات باشد قابل اعتنا نيست، زيرا حاوي چيزي جز يک اظهار نظر شخصي نيست تا قابل بررسي و جوابگوئي باشد؛ اين نيز درست است که وقتي همه اين ملاحظات را هم ناديده بگيريم نمي توان در يک فرصت کوتاه چند صفحه اي حتي راجع به يکي از اين چهره ها هم بحثي کرد که در آن حق مطلب ادا شده باشد. اما با همه اين ملاحظات، سکوت در برابر اين گنده گوئي هاي تو خالي هم روا نيست، زيرا جوانان ساده دل و خالي الذهني وجود دارند که ممکن است مرعوب اين ژست هاي فاضل مآبانه شوند و فريب اينگونه افاضات را بخورند.
گفتيم بحث در مورد هيچ يک از اين چهره ها بحثي يکي دو صفحه اي نيست و مجالي بسيار گسترده تر ميخواهد. بعنوان مثال بحث درباره هدايت بعنوان بزرگترين داستان نويس دوره تجدد ادبي در ايران نزديک به پنجاه سال است ادامه دارد و باز هم دنبال خواهد شد. داوري در مورد کار چهره هاي اجتماعي مانند هدايت و شاملو و ...، حتي براي اهل اين وادي، کاري فردي نيست، کاري لحظه اي و فوري هم نيست. در طول زمان افراد بسياري آثار چنين کساني را از نظرگاههاي گوناگون بررسي و نقد و پيرامون آنها اظهار نظر هاي متفاوت مي کنند، تا سرانجام پس از يک دوره نسبتا طولاني، جامعه و مردم در کليت و تماميت خود، جايگاه معيني به اين چهره ها ميدهد. به اين ترتيب به مرور کساني جا مي افتند، اثر گذار و ماندگار ميشوند و کساني هم بتدريج محو و فراموش مي شوند. شکل بروز داوري جامعه و تاريخ، داوري خردجمعي يک جامعه در مورد شخصيت هاي تاريخي و اجتماعي اينگونه است. فرد خاصي به داوري گمارده نشده است و داور نهائي جامعه و تاريخ است. اما آن اظهار نظرهاي فردي هم که در بطن اين فرايند قابل طرح و اعتنا است، اظهار نظرهائي است که بر نقد و تحليل و بحث استدلالي متکي باشد. اينگونه افاضات کوتاه و فتوا مانند، باد هوا است و جز تسکين لحظه اي و موقت گوينده آنها، اثر ديگري ندارد.
مدعي هنوز اين را نمي داند که ادبيات و هنر، خلاقيت ادبي و هنري و قريحه ويژه اين کار را ميخواهد و اين مقوله اي است غير از سستي و استحکام زبان و قوت و ضعف بافت و ديگر نکات اکتسابي و فني. هدايت اگر هدايت شده است آن قدرت خلاقيت ادبي و هنري را داشته است. يکي از ضروري ترين عناصر اين توانائي خلق هنري، آن روح و ذهن حساس ويژه اي است که جهان پيرامون خود و رويدادهاي آن را بگونه اي ببيند و به گونه اي از آن متاثر شود که ديگران نمي بينند و متاثر نمي شوند. در دنياي روحي و ذهني شاعر و هنرمند، بايد آن بي قراري و دردي وجود داشته باشد که او را به فغان آورد.براي خلق ادبي، روحي نازنين و جاني پاک از آن گونه اي که هدايت داشت لازم است.آدم بي درد و ناپاک نمي تواند به اين کيفيت و اين توانائي برسد. ايکاش اين منتقد همه فن حريف که همزمان در ايدئولوژي و سياست و ادبيات و هنر و جامعه شناسي و اقتصاد و فلسفه و ... اظهار نظرهاي شبه فاضلانه ميکند، به جاي اين همه توانسته بود يک قصه کوتاه، فقط يکي مانند هدايت بنويسد که در ترازوي داوري و استقبال جامعه ادبي همسنگ همان قصه هاي سست و ضعيف هدايت باشد و آنوقت درباره هدايت اظهار نظر ميکرد.
البته اينگونه فتواهاي دو خطي در انکار ارزش آثار هدايت را کسي نقد ادبي نميداند، اما در مورد منتقدين ادبي هم ميگويند آنان شبيه خواجگان حرمسرا هستند. خواجگان حرمسرا، زن و سرشت زنانه و حساسيت هاي جسمي و روحي او را خوب مي شناسند و ميتوانند در اين باره به تفصيل براي مردان توضيح دهند، اما با اين وصف خود از انجام اصل عمل عاجزند.
مدعي معترض است که "چرا صديقي و فروزانفر کارهايشان اجر کافي پيدا نکرده، چرا فروغي را نمي خوانند، و چرا يک نفر يک سطر درباره جعفر شهري ننوشته و در عوض فلان کسي که يک رساله در نشريه چپي دانشکده لاهيجان چاپ کرده بود، بعنوان روشنفکر مورد تقدير قرار ميگرفت، به لحاظ اينکه ملاک روشنفکري اش شجاعت بود، ملاکش تقابل با قدرت بود...". از اين اظهارات چنين بر مي آيد که او معتقد است ملاک روشنفکري شجاعت و تقابل با قدرت نيست، ارزش فرهنگي و ادبي کار فرد است؛ اما در ادامه گفتار خود به هدايت ميتازد، در حالي که بارزترين مشخصه هدايت، ارزش او بعنوان نويسنده حرفه اي و خلاقيت ادبي و هنري اوست، نه تقابل عملي او با قدرت. اين تضادهاي آشکار در گفتار مدعي نشان ميدهد که توجيهات او بهانه است و در پس اين بهانه ها اغراض ديگري نهفته است؛ وانگهي مگر در فروزانفر و جعفر شهري خلاقيت ادبي و هنري وجود دارد که او اين همه آنها را بالا و پائين ميکند؟
اين برخورد مدعي منحصر به ايراني ها نيست. او به سارتر و کامو و آرتورکستلر و رايت و مالرو و بتلهايم هم ايراد ميگيرد که چرا آنها مجذوب چپ شده اند و کساني را روشنفکران واقعي ايران معرفي ميکند که خودشان هم هرگز چنين ادعائي نداشته اند.
بي آنکه کسي بخواهد منکر ارزش کارهاي صديقي، فروغي و ... در حد واقعي آنها شود، بايد پرسيد چگونه در شرايطي که دکتر صديقي خدمتگزار فرهنگ معرفي و خواندن کارهاي او توصيه مي شود، بايد دکتر آريان پور را يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران به حساب آورد؟ دکتر صديقي در سراسر عمر خو جز گزارش مربوط به روز 28 مرداد که در مجله آينده ايرج افشار چاپ شد، کار ديگري ندارد. اگر مجموع تاليفات او غير از اين گزارش را جمع کنيد، به يک جزوه پنجاه صفحه اي نميرسد. چگونه دکتر صديقي خدمتگزار فرهنگ است اما دکتر آريان پور که صاحب مکتب و تفکر و طي يک دوره طولاني نوعي مرجع فکري بوده و با حضور و آثار خود حداقل بر سه نسل از روشنفکران اين کشور تاثير گذار بوده است، با آنهمه آثار منتشر شده و نشده "يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران" به حساب مي آيد؟ مدعي ميگويد اگر پنجاه سال ديگر بخواهند در مورد تاريخ روشنفکري ايران قضاوت کنند در مورد دکتر آريان پور چنين خواهند گفت. سوال من اينست : اگر پنج سال ديگر بخواهند در مورد تاريخ روشنفکري ايران قضاوت کنند، آقاي ميلاني کجاي اين تاريخ قرار خواهد گرفت؟
آقاي ميلاني از آنرو به بيراهه مي افتد که معيارهايش از اساس يکجانبه و معيوب است. او اصرار دارد که موضع اجتماعي روشنفکر و رابطه او با قدرت را از مفهوم روشنفکري بزدايد، و اين ، خلاف مقتضاي ذاتي روشنفکري است.او در خدمت ايدئولوژي اي قرار دارد که ذاتا ضد روشنفکري است، اما ضمنا ميخواهد ظاهر و "ويترين" را هم حفظ کند و از اينرو به چنين "تهافتي" در مي غلطد. جامعه و مردم، هم خلاقيت و ارزشهاي فرهنگي و ادبي هدايت و علوي و آريان پور و ساعدي و بهرنگي و ... را ارج ميگذارند و هم آنها را بخاطر شرافت و شجاعتشان ، بخاطر آزادگي و مناعتشان، بخاطر آنکه بر سر سفره اي ننشستند که با خون مردم تدارک شده بود، دوست دارند. هدايت و علوي و ساعدي و بهرنگي، بر خلاف فروزانفر و صديقي ، خلاقيت و قريحه خلق ادبي و هنري هم داشتند و کارشان فقط پرسه زدن در متون کهن نبود، مانند فروزانفر همه عمر در تقلاي تقرب به قدرت نبودند، کارهاي ديگران را به نام خود منتشر نمي کردند و به اين انگيزه ها و سوداها مي خنديدند(فروزانفر تحقيقات صادق گوهرين پيرامون مولوي را بنام خود منتشر کرد. خواص کاملا در جريان قضيه هستند و کساني هم که خواهان اطلاعات بيشتري در اين زمينه باشند ميتوانند مثلا به خاطرات مصطفي فرزانه زير عنوان آشنائي با صادق هدايت (نشر مرکز بخش 14 ص77) رجوع کنند.) اما نکته مهم اين است که بين دو جنبه اي که در اينجا مورد بحث است هم ، پيوند ذاتي وجود دارد.بعبارت ديگر خلاقيت و فوران چشمه ذهني و دروني آنان ناشي از اين است که درد جامعه را داشته اند، نگران سرنوشت و آينده انسان بوده اند و با غم انسان زندگي کرده اند. مدعي مختار است اين خصوصيات را چپ گرائي بنامد يا هر نام ديگري بر آن بگذارد، اما اين همان رابطه اي است که او و امثال او همواره تقلا مي کنند آنرا کم رنگ کنند و از آن بگريزند. ولي مگر ميتوان رابطه ميان خلاقيت نويسنده، يعني توانائي او در خلق ارزشهاي ادبي و هنري را با هستي مادي او و نوع رابطه اش با جهان ناديده گرفت؟ مگر ذهن خلاق نويسنده و هنرمند در خارج از تاريخ و جامعه قابل تصور است؟ مگر کار ادبي و هنري در خلاء، در خارج از جامعه و مناسبات اجتماعي و انساني معنائي دارد؟ کارهاي هدايت و شاملو و ساعدي و بهرنگي و ... بيان درد درون آنها بود. فروزانفر و صديقي و فروغي چنين دردي نداشتند.
آقاي ميلاني در اين مصاحبه به کرات از تيراژ صحبت کرده است. کتابهاي ذبيح الله منصوري و مفاتيح الجنان را مثال زده است که فروش بالا داشتند، اما کارهاي روشنفکران چنين فروشي نداشته است و... گرچه سخافت اينگونه مقايسه هاي بي معني، با اندکي تامل در مورد استفاده متفاوت و عملکرد و جايگاه متفاوت مفاتيح الجنان با ادبيات داستاني بر ملا ميشود (مانند آنکه کسي مثلا تيراژ کتابهاي درسي را با آثار شکسپير مقايسه کند) اما اگر ملاک قضاوت فقط تيراژ باشد، جا دارد براي اطلاع مدعي يادآوري کنيم که آثار هدايت، شاملو، آل احمد، بهرنگي و ... در زمره پرفروش ترين آثار معاصر ايران بوده است. قصه هاي بهرنگي بالاترين تيراژهاي موجود در ايران را داشت و زماني هم که در سالهاي اخير پس از يک دوره بيست ساله فترت و فراموشي، امکان چاپ مجدد آنها پديد آمد، بازهم چند ناشر مختلف از طريق تجديد چاپ آنها بار خود را بستند.
موضوع ديگري که در اين مصاحبه مورد بحث قرار گرفته کودتاي 28 مرداد است. ابتدا به مضمون سوال مصاحبه کننده در اين باره توجه کنيد: "ما در ايران در حوزه روشنفکري مسئله اي داريم بنام کودتاي 28 مرداد، که در دوران خود اهميت و بازتاب خودش را داشت ولي اثرات اين کودتا هنوز هم بر جريان فکري روشنفکري ايران باقي مانده است. نوستالژي دوران کودتا، مرثيه نويسي از آن دوران و خيلي چيزهاي ديگر باعث شده که اين سوال پيش بيايد که آيا واقعا کودتاي 28 مرداد تا اين اندازه اهميت داشته که با وجودي که چند دهد از آن ميگذرد، هنوز روشنفکري ايران به اين شکل دغدغه اش را دارد؟"
سوال کننده نه از اهميت و دامنه تاثيرات اين کودتا و عواقب و آثار بعدي آن در ايران و منطقه چيزي ميداند، و نه جز فراموش کردن اين واقعه و دغدغه آن، براي روشنفکران ايران وظيفه ديگري در قبال آن قائل است و ميخواهد "نوستالژي" آن دوران را کنار بگذارند و درباره آن ديگر مرثيه نويسي نکنند!
کلمه "نوستالژي" يک کلمه بيگانه است که در زبان فارسي براي آن حتي معادلي که در قالب يک کلمه واحد، حامل معناي کامل آن باشد، وجود ندارد. انسان بوسيله زبان فکر ميکند و ذهني که طرز تلقي و برخورد خود را با کودتاي 28 مرداد و آثار آن به اين زبان بيان کرده، در اصل، ذهن يک ايراني نبوده و بوسيله زبان فارسي فکر نمي کرده است. بعبارت ديگر به زبان بيگانه درباره کودتا فکر کرده است. ذهن مردمي که خود قرباني اين کودتا بوده اند، تاثر خود را از اين رويداد يا احساس خود نسبت به آن را با کلمه اي بيان نمي کنند که هنوز در زبان آنها حتي معادل دقيق ندارد. بعبارت ديگر اين گفته نتيجه برخورد و نگرش يک ذهن ايراني به رويداد مورد بحث نيست و پيداست که مصاحبه کننده اين حرف را از دهان کسي گرفته است که افاضات طرف بيگانه را درباره کودتاي 28 مرداد بيان و تکرار ميکند. اما فقط براي آنکه تلنگر کوچکي به ذهن غافل اين مصاحبه کننده زده باشيم، نتيجه گيري استيفن کينزر، خبرنگار کهنه کار نيويورک تايمز و مولف يکي از آخرين کتابهائي را که بوسيله خود امريکائي ها در اين زمينه نوشته و ترجمه فارسي آن هم اخيرا در ايران منتشر شده، يعني کتاب "همه مردان شاه" را در اينجا نقل مي کنيم. او مينويسد:
"دور از ذهن نمي نمايد که بتوان خط ممتدي را از نقطه آغاز عمليات آژاکس(نام رمزي کودتا) تا رژيم سرکوبگر شاه و انقلاب اسلامي و تا گردونه هاي آتشيني که مرکز تجارت جهاني در نيويورک را به کام خود کشيد، ترسيم کرد". آري، عمليات آژاکس بر تاريخ ايران، منطقه و به معنائي بر تاريخ جهان اثر گذاشت. در تاريخ معاصر ما اين رويداد بعد از انقلاب مشروطه بزرگترين نقطه عطف و يکي از اولين حلقه هاي آن زنجيره جهنمي کودتاها و مداخلات تجاوزکارانه امريکا در دوره پس از جنگ است که پس از ايران در بسياري از کشورهاي ديگر آسيا، افريقا و امريکاي لاتين هم تکرار شد. اين کودتا نقطه ورود ايران بعنوان يک کشور نفتي مهم خاورميانه به حوزه نفوذ امريکا و بر هم خوردن موازنه بين منافع بريتانيا و امريکا در ايران و آغاز حرکت کمپرادوريزه کردن نظام اقتصادي و اجتماعي کشور ما بوده است. تا آنجا که "انقلاب اسلامي" را هم واکنشي ميدانند در برابر تحولات چند دهه پس از کودتا، و در دنباله آنچه هم امروز در ايران جريان دارد، به نوعي دنباله همان زنجيره علتهاست.
بسياري از مورخان و پژوهشگران امريکائي و انگليسي مانند ريچارد کاتم، ويليام راجر لوئيس، جيمز ف . گود، جيمز بيل، مارک گازيوروسکي، نيکي کدي، خود پس از پنجاه سال امروز بر اين نظرند. مثلا ماري آن هيس مينويسد:"منازعه نفتي اوائل دهد 1330 با براندازي ناسيوناليسم ايراني، بذرهاي يک انقلاب اسلامي را کاشت که 25 سال بعد روئيد و رشد کرد و رژيمي به مراتب ضد غربي تر از رژيم مصدق را در تهران، بر سر کارآورد. در نتيجه پيامدهاي آن کودتا، حتي امروز نيز سايه خود را بر خليج فارس و ماوراي آن گسترانيده است"(همه مردان شاه ص 316)
اين تازه بيان تاثيرات کودتاي 28 مرداد از زبان امريکائي ها و از ديدگاه منافع خود آنهاست. چگونه يک روزنامه نگار ايراني، چنين از سر بي اطلاعي و بي تفاوتي از روشنفکران کشوري که قرباني اين تجاوز بوده اند و آوار اصلي اين فاجعه بر سر آنان نازل شده و پس از اين کودتا ميدانهاي اعدام با خون بهترين فرزندان آن گلرنگ شده است، ميخواهد ديگر دغدغه آنچه را که در آنزمان روي داده نداشته باشند و درباره آن مرثيه نويسي نکنند! از يک روزنامه نگار، که در کار حرفه اي خود، به بحثي مانند کودتاي 28 مرداد وارد ميشود، اين توقعي طبيعي است که اطلاعاتي بسيار بيش از اين داشته باشد. جالب است که حتي مصاحبه کننده ، که بيان کننده تمايل برخي از امريکائي ها راجع به اين رويداد تاريخي است هم کودتا بودن آنرا پذيرفته و در تمامي متن سوال خود از کودتاي 28 مرداد صحبت ميکند، اما آقاي ميلاني در جواب ،شايد بخاطر آنکه به دوستان سلطنت طلبشان بر نخورد، از اظهار نظر در مورد ماهيت اين رويداد طفره ميرود و ميگويد : "آنهائي که معتقدند کودتا کودتا بود، کماکان بر اساس همان حرفهاي قديم بر کودتا بودن آن تاکيد دارند و آنهائي که معتقدند قيام ملي بود کماکان باور به همان عقيده دارند. اين که کسي بيايد و قضيه را تاريخي کند، هنوز صورت نگرفته است.""!!
تا پيش از انتشار گزارش سيا از اين کودتا که سالها محرمانه مانده بود و در سال 2000 نسخه اي از آن بدست نيويورک تايمز رسيد و منتشر شد، دهها کتاب و اثر تحقيقي در اين زمينه نوشته و منتشر شده بود که بعدا با انتشار گزارش سيا معلوم شد بخش اعظم اطلاعات آنها درست و موثق بوده است.(مثل کتاب "از يالتا تا ويتنام" ديويد هوروويتس که يک فصل کامل آن زير عنوان "کودتاي امريکا در ايران" به اين رويداد اختصاص دارد). گو اينکه مردم ايران که قرباني اين رويداد بوده اند، خود به چشم خويش عوامل کودتا و نقش آشکار و پنهان بيگانه را در آن ديده بودند و بهتر از هر کسي ماهيت آنچه را که روي داده بود، مي شناختند. به هرکس بتوان درباره مردم و نقش آنها در رويدادهاي جاري دروغ گفت، به خود مردم نمي توان درباره آنچه که کرده يا نکرده اند دروغ گفت، زيرا خود فاعل و ناظر آن بوده اند و بر جزئيات آن بهتر از هرکسي آگاهند.
اما سرانجام در سال 2000 گزارش خود سازمان سيا درباره اين کودتا بوسيله جيمز رايزن در نيويورک تايمز منشر شد و از عمليات "تي بي آژاکس" به رهبري کرميت روزولت و همکاري ژنرال نورمن شوارتسکف با نام و مشخصات دقيق عوامل اجرائي و مبالغي که سيا، چه به برادران رشيديان و شبکه آنها و چه به زاهدي و کانون افسران بازنشسته پرداخت و صرف زمينه سازي اين کودتا کرده بود، پرده برداشت. و بالاخره از اين هم فراتر، خانم مادلين آلبرايت، وزير خارجه امريکا، رسما به انجام کودتا بوسيله امريکا در ايران اقرار و از اين بابت عذرخواهي رسمي کرد. اما محقق وطني ما هنوز منتظر است که "کسي بيايد و قضيه را تاريخي کند"!
من، هم به مصاحبه کننده و هم به آقاي ميلاني توصيه ميکنم، علاوه بر همه منابعي که در اين زمينه وجود دارد و آخرين آنها کتاب "همه مردان شاه" است به خاطرات جان پرکينز تحت عنوان اعترافات يک جنايتکار اقتصادي(که به فارسي نيز ترجمه شده) و نيز به آخرين کتاب او زير عنوان "تاريخ پنهان امپراتوري امريکا" که به تازگي در امريکا منتشر شده هم نگاهي بيندازند؛ زيرا در شرايط حاضر ديگر انتشار خاطراتي که امثال اردشير زاهدي از "پاپا جان و ماما جان" خود دارند، اثري ندارد و نام بردن از کودتاي امريکائي ها در ايران بعنوان "قيام ملي 28 مرداد" هم چيزي بيش از يک شوخي بيمزه و مشمئز کننده نيست.
سومين محور اين مصاحبه بحث در زمينه فرديت روشنفکر است که مدعي در لفافه آن، فلسفه فردگرائي را که اساس نگرش ليبرالي اوست مطلق کرده و ميخواهد بعنوان قانون ازلي و ابدي زندگي انسان به خواننده القاء کند. مسئله فرد و جمع و تضاد ميان آندو و اين که اين تضاد را با قبول اولويت براي کداميک از ايندو بايد حل کرد، به قدمت تاريخ جامعه انساني است و در همه شکلبندي هاي پيش از سرمايه داري هويت فرد بوسيله جمع(کشور، مليت، دين و...) تعيين و تعريف ميشده است و فقط در دوران سرمايه داري است که ليبراليسم جمع و هويت جمعي را فداي فرد و دنياي او ميکند؛ تفکري که در ادامه، از بطن آن مالا انباشت رقابتي سرمايه و همين نظام امپرياليستي سر برآورده است که امروز بشريت را با بن بست و بحران روبرو ساخته و به سمت بربريت سوق ميدهد. مدعي کوشيده است با فروکاستن فلسفه عمومي جمع گرائي به "اتاتيسم" و حمله به استالينيسم- که مد روز و شيوه تکراري تبليغات نوليبرالي است- هر نوع جمع گرائي را با اين دستاويز زير سوال برد. اما اين بحثي است ريشه اي و مفصل که با اظهار نظرهاي دوخطي نظير آنچه در اين مصاحبه آمده است نمي توان درباره آن داوري کرد، و چون با طول و تفصيلي هم که اين جوابيه تا همين جا پيدا کرده است، مجال طرح اين بحث تازه در آن وجود ندارد، اين بحث ميماند تا در فرصتي ديگر، که جداگانه به آن بپردازيم.
چپ ستيزي، بخصوص در ميان "وادادگان" سياسي گذشته که پيشينه هواداري از چپ داشته اند، اين روزها شدت گرفته است. ريشه اين کينه کور نسبت به چپ را در عناصري که چنين پيشينه اي دارند، من خوب مي شناسم. در سالهاي دهه چهل و پنجاه با آن شرايط ويژه مبارزه مسلحانه و شکنجه ها و مقاومتهاي باور نکردني و حساسيت شديدي که در مورد امنيت سازمانهاي مخفي مسلح وجود داشت، ننگي بالاتر از همکاري يک فرد دستگير شده با رژيم وجود نداشت. من فضاي سياسي آن روزها، مخصوصا فضاي حاکم بر زندانهاي سياسي را بخاطر دارم و ميدانم کسي که با پليس همکاري ميکرد، چه خفتي را از ناحيه ديگران و در مجموعه شرايط حاکم، چه در زندان و چه پس از آزادي در فضاي سياسي خارج از زندان تحمل ميکرد. ريشه کينه عجيب و غريبي که در برخي از وادادگان قديمي نسبت به چپ وجود دارد ، در همان خفت و تحقيري نهفته است که در آن ايام و در آن شرايط تحمل کرده اند. معتقد نيستم که منشاء چپ ستيزي آقاي ميلاني از اين گونه باشد.
ناصر زرافشان
مرداد 1386

متن نامه مظاهري به احمدی نژاد

متن نامه مظاهري به رييس جمهور منتشر شد.
به گزارش ايلنا ، طهماسب مظاهري که پس از ناديده گرفتن اقداماتش در جهت نجات سيستم بانکي هفته گذشته از سمت خود استعفا کرد گزارش اين اقدامات را براي مقام معظم رهبري نيز ارسال کرده و تنها راه موجود يعني استعفا را انتخاب کرد. متن نامه وي به محمود احمدي نژاد، رييس جمهوري به شرح زير است:جناب آقاي دکتر احمدي‌نژادرئيس جمهور محترمباسلام،همانطور كه مستحضريد در هفته‌هاي اخير گزارش‌هاي مختلفي پيرامون وضعيت نظام بانكي حضورتان ارسال كردم. از اين گزارش‌ها بالاخص سه گزارش آخر در رابطه با: 1) طرح عمليات نجات سيستم بانكي، 2) گزارش مربوط به نرخ ارز، 3) دو گزارش درخصوص ارز مصرفي دولتي در سال 1387 قابل ذكر است.1- گزارش اول با تبيين و توضيح وضعيت جاري سيستم بانكي، لزوم و ضرورت اتخاذ راه حلي جامع و هماهنگ حاوي سه سرفصل؛1) تأمين منابع مالي سالم براي سيستم بانكي، 2) تنظيم رابطة دولت با بانكها، و 3) انجام اصلاحات در مديريت داخل بانكها را ارائه داده بود و اجزاء هر سرفصل را نيز به اختصار توضيح داده بود.- گزارش دوم و سوم نيز ضمن ارائة توضيحاتي درخصوص نرخ ارز و ميزان ارز مصرفيِ دولت در سال 1387، توصيه‌هايي در موضوعات مربوطه ارائه داده بود.2- همزمان با تهيه و ارائه گزارش‌هاي فوق، با تشكيل كارگروهي مشترك بين بانك مركزي و وزارت اقتصاد، مقدمات اجرائي هر سه موضوع، بالاخص گزارش اول، فراهم آمد و با جلسات مستمر و پيگير با مديران عامل بانك‌ها و جلسات جداگانه با هيأت مديرة هر بانك، تدابير و روشهاي تأمين منابع سالم براي هر بانك به اتكاء توانمندي‌هاي داخلي، مطالبات، دارائي‌ها و استعدادهاي هر يك از آنها بررسي، تعيين و احصا شد. گزارش وضعيت هر بانك در قالب اسلايدهاي نمايشي كامپيوتري (پاورپوينت) نيز تهيه گرديد.3- محور اصليِ اين تدابير، به‌كارگيري دارائيهاي ثابت بانكها و تبديل آن به نقد، استفاده از ابزارهاي مالي براي تبديل بخشي از مطالبات بانك‌ها به پول نقد و يكسان كردن شرايط رقابتي بين بانك‌ها و موسسات مالي و اعتباري براي جذب و تجهيز منابع بود.4- محور ديگري كه مدنظر قرار گرفت، محسوب كردن موجودي نقدي (ايران‌‌چك، اسكناس و سكه) موجود در شعب و خودپردازهاي بانكها به عنوان بخشي از ذخيره قانوني بانك‌ها بود كه با هدفِ انگيزه‌مند كردن بانكها به ارائة خدمات بهتر به مردم و رفع نارسائي‌هاي خودپردازها، و همچنين كاستن از سختي و زحمت بانك‌ها در فرآيندِ اصلاحِ ساز و كارِ چك پول‌ها بود.5- تاكيد بر اقدامات جدي براي وصول مطالبات معوق، بالاخص مطالبات از مشترياني كه تسهيلات دريافتي را در محلي غير از موضوع تسهيلات دريافتي از بانك مصرف كرده‌اند، بعمل آمد و ضمن هماهنگي با قوة قضائيه و دادگستري تهران در تشكيل دادگاه تخصصي براي بانك‌ها، ابزارهاي اقتصادي لازم براي ايجاد انگيزه جهت تسريع در وصول مطالبات نيز طراحي و پيشنهاد شد.6- اين تدابير مشكلات بانكها را در وصول مطالبات خود از دولت، از طريق توديع اسناد و مدارك مربوطه، ازجمله اوراقِ مشاركتِ سررسيد شدة دولت، به صورت فوري و كوتاه‌مدت حل مي‌كند و همچنين از طريق اجبار و الزام بانك‌ها به صرفنظر كردن و دست شستن از دارائي‌هاي غير منقولِ مازادِ خود، علاوه بر تأمين نقدينگي براي بانك‌ها، موجب بهبود و سالم كردن تركيب دارائي‌بانكها نيز مي‌شود.7- ضمانت اجراي اين تدابير، يكي اين است كه با هيأت مديرة‌هر بانك توافق شده است كه پس از تصويب لايحة‌ تقديمي دولت مبني بر "بازپرداختِ بدهي‌هاي دولت به بانك‌ها و افزايش سرماية بانكها"، نسبت به تسويه حساب و نقدكردن اوراقِ مشاركت و اسناد توديع شده اقدام شود. در مورد اموالِ غيرمنقول نيز با فروش دارائي‌ها، وجوه حاصله صرفِ تأمين خط اعتباري مربوطه شود.8- حلقة تكميليِ تدابيرِ تأمينِ مالي اين بود كه منابع و نقدينگيِ حاصل از اين اقدامات، در درجة‌اول صَرفِ تأمينِ سرمايه در گردش واحدهاي توليدي و حفظِ اشتغالِ موجود؛ و در درجة دوم صَرفِ پرداخت تسهيلات براي تكميل طرحهاي نيمه تمام شود. اين كنترل در تزريق منابع با مراقبت مشترك بانك‌ها، بانك مركزي و وزارت اقتصاد انجام شود.9- گزارش مربوط به اين اقدامات تدوين و حضورتان ارائه شد و اطلاعيه مشترك بانك مركزي و وزارت اقتصاد نيز به اين منظور تهيه و از طريقِ رسانه‌ها در اختيار عموم قرار گرفت.10- متأسفانه، اولاً مجموعه تدابير فوق مورد قبول واقع نشد و وصول مطالبات معوق از طريق تمليك اموال و وثايق و حتي واحدهاي توليديِ بدهكاران، به عنوان راه حل انحصاريِ حلِ مسئله مورد تاكيد قرار گرفت و با عباراتي تند، واحدهاي توليدي بدهكار، "قابل تعطيل كردن" خطاب شدند. توضيحاتي هم كه در خصوص مشكلاتِ موجود در اين زمينه ارائه شد، مسموع واقع نشد.ثانياً: سرفصل دوم گزارش درخصوص تنظيم رابطة دولت با بانكها نيز مورد عنايت واقع نشد.ثالثاً: نسبت به گزارش‌هاي مربوط به ارز مصرفي دولت نيز تصميم لازم اتخاذ نگرديد.11- با توجه به اينكه شرايطِ فعلي، ايجاب مي‌كند تدابير مناسب و قاطعي پيرامون نكات مطروحه در اين گزارش‌ها اتخاذ شود و ادامة كار در قالب سازماندهي فعلي، نيازِ حياتيِ ‌اقتصاد امروز را تأمين نكرده و نمي‌كند، ضرورتاً ‌بنا به فوريت و اهميت امر و به عنوان آخرين كوشش و اقدام خود، گزارش ضميمه را براي مقام معظم رهبري تدوين و خدمت ايشان تقديم نمودم.12- اينجانب با اعتقاد به اينكه پيشنهادهاي مطروحه در گزارش‌هاي تقديمي به جنابعالي، كه با همفكري و مشورت صاحب‌نظران و مديران لايقي تهيه، و روش‌هاي علمي و تجربي و شناخت واقع‌بينانه از وضعيت موجود و نگاه آينده‌نگر به تصميمات در آنها ملاحظه شده، و مي‌تواند راهگشاي مشكلات باشد، ولي مقبول واقع نشده و نمي‌شود؛ و با علم و اطلاع از اينكه ارسال آن گزارش به حضور مقام معظم رهبري به معنيِ پايان دوران همكاري اينجانب در بانك مركزي خواهد بود، اين تنها راهِ‌باقي مانده را انتخاب كردم.- از خداوند متعال براي همة خدمتگزاران نظام جمهوري اسلامي ايران و خادمين ملتِ بزرگِ ايران، موفقيت و سربلندي مسئلت مي‌كنم.با احترام
طهماسب مظاهري

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

افغانستان در خطر انقراض نسل! اخبار دربارۀ اورنیوم رقیق شده

(آقای برنارد کوشنر از اورانیوم رقیق شده چه می دانید؟)

به گزارش حمید محوی

به گزارش حمید محوی
افغانستان در خطر انقراض نسل
اخبار دربارۀ اورنیوم رقیق شده

(آقای برنارد کوشنر از اورانیوم رقیق شده چه می دانید؟)

پیش از این در مقاله ای تحت عنوان «هیروشیما بغداد» مطالبی را که توسط ژوئل پنوشه روزنامه نگار آزاد پیرامون موضوع استفاده از سلاحهایی با شارژ اورانیوم رقیق شده جمع آوری کرده بود، به زبان فارسی منتشر ساختیم، در اینجا به گزارش دیگری در این زمینه می پردازیم که به سال گذشته باز می گردد...
در وبلاگ روزنامۀ فرانسوی «لیبراسیون» به تاریخ 3 دسامبر 2007 مطالبی دربارۀ حضور نظامی فرانسه در بین نیروهای حاضر در صحنۀ افغانستان می خوانیم (1) :
اسرار وزارت دفاع فرانسه
«اطلاعاتی را که وزارت دفاع سعی در پنهان ساختن آن داشت، در سایت نیروی هوای ایالات متحدۀ آمریکا منتشر شده بود. بر اساس این گزارشات، هواپیماهای فرانسوی، بطور متوسط 20 بمب در ماه روی افغانستان پرتاب می کنند، یعنی در مجموع از ماه آوریل 150 بمب پرتاب کرده اند، و باز هم یعنی یک بمب در هر 36 ساعت. در مجموع تعداد هواپیماهای فرانسوی که در اتحادیۀ ناتو در این منطقه شرکت دارند، شش فروند گزارش شده است که آشیانه های آنها در پایگاه قندهار است. این هواپیماها عبارتند از از سه میراژ 2000-د از پایگاه نانسی و سه میراژ اف 1 از پایگاه رایم. هواپیماهای اف 1 قاعدتا برای مأموریت های شناسایی مورد استفاده قرار می گیرند، ولی در افغانستان در مأموریت های پشتیبانی شرکت می کنند، و حتی تیراندازی با آتش بار را نیز با بمباران ترکیب می کند. بمب ها از نوع
GBU-12می باشند که وزن آنها 250 کیلو و از هدایت لازر بهره می برد.»

http://www.chez.com/galleriejb/GBU-12.JPG
در آدرس بالا مي توانيد فوتوی بمب متذکره را مشاهده نماييد.
توضیح دربارۀ بمب
GBU-12
در خلال توضیحاتی که در مجلات مختلف نظامی می توانیم مشاهده کنیم، یکی از خصوصیات این بمب علاوه بر دقت بالا در شرایط آب و هوایی مختلف، سنگر کوب بودن آن است. «سنگر کوب» در واقع اصطلاح جنتلمنانه ای ست که برای پوشاندن واقعیت چنین سلاحی بکار می برند. زیرا حداقل از سال 1991 تا کنون آمریکا و ناتو در چهار جنگ از این نوع سلاحهای به اصطلاح سنگر کوب استفاده کرده است، که در واقع شارژ آنها تماما به اورانیوم رقیق شده مسلح می باشد. و باید دانست که آمریکا و کشورهای عضو پیمان ناتو و از جمله فرانسه هنوز استفاده از چنین سلاحی را قانونی می دانند. در حالی که بر اساس گزارشات دیگری، این نوع سلاحها نسل برانداز هستند و قدرت تخریبی آنها در طول زمان انجام می گیرد ( برای اطلاعات بیشتر به مقالۀ هیروشیما بغداد مراجعه کنید).یادآوری می کنیم که عمر اورانیوم رقیق شده بیش از چهار میلیارد سال است. نتیجه این که برنارد کوشنر وزیر فعلی امور خارجۀ فرانسه، که خود او پزشک است، حتما به چنین واقعیاتی آگاهی دارد. اگر ما در محاسبات و اطلاعات دچار اشتباه شده باشیم، در این صورت می توانیم بگوییم که اخبار اشتباهی در اختیار ما گذاشته بودند. ولی اگر چنین اخباری واقعیت داشته باشد، پیمان ناتو و با آن آقای وزیر برنارد کوشنر به جنایت علیه بشریت متهم خواهند شد.

http://www.armees.com/local/cache-vignettes/L280xH255/uranium2-4551e.jpg
در آدرس بالا نمونه يي از تاثيرات استفاده اين بمب بالای کودکان نوزاد را مشاهده مي نماييد.
1)
http://secretdefense.blogs.liberation.fr/defense/2007/12/20-bombes-frana.html

*******************************************
20 bombes françaises par mois sur l'Afghanistan

Selon nos informations, les avions de combat français en Afghanistan larguent en moyenne 20 bombes par mois, soit au total près de 150 depuis le mois d'avril. Le ministère de la Défense refuse de communiquer sur ce sujet, mais des informations sont disponibles sur le site de l'US Air Force comme nous le révelions sur ce blog le 26 novembre.
20 bombes par mois, une toute les trente-six heures, cela montre que le niveau d'engagement militaire de la coalition contre les talibans est élevé. Chaque tir fait en effet l'objet de procédures complexes, avec souvent un guidage depuis le sol. Les munitions utilisées sont des GBU-12 de fabrication américaine. Les GBU-12 sont des bombes de 250 kg guidées par laser.
Evidemment, ces chiffres n'ont rien à voir avec ceux d'une campagne de bombardement stratégique. Il s'agit uniquement d'appui aux forces engagées au sol (Close air support). Au cours des derniers mois, l'aviation française a tiré plus de munitions que durant les cinq années précédentes. C'est dire que le niveau d'engagement français a changé.
Six Mirage sont basés à Kandahar et insérés au sein du dispositif allié. Il s'agit de trois Mirage 2000-D de Nancy et de trois Mirafe F1 CR de Reims. Les F1 sont en principe utilisés pour des missions de reconnaissance, mais ils participent désormais aux frappes. Les F1 sont également utilisés pour des tris au canon, qui s'ajoutent aux bombardements.

هشدار به ایرانیان

پشتیبانی از تازش روسیه به گرجستان، گفتگو های امنیتی مقامات در استانبول، پرونده هسته ای ایران در راهروهای شورای امنیت، ادعاهای امارات متحده عربی و اتحادیه عرب نسبت به جزیره های سه گانه ایرانی در خلیج فارس، پیمان های سه جانبه و دو جانبه کشور های حاشیه دریای مازندران و خطر حمله نظامی به تاسیسات اتمی و نظامی ایران، همگی دستاوردهای سیاستهای غلط و نابخردانه و به زیان ملت ایران بوده و حتا امکان رساندن آسیب های فراوان دیگری از جمله از هم پاشیدگی میهن ما را در بر دارد. سردمداران حکومت دانسته و فقط در راستای سودهای شخصی و جناحی و بقای خود، کشور ما را به سوی پرتگاهی عظیم هدایت می نمایند. با توجه به این خطرات زودهنگام و جبران ناشدنی که ملت و میهن ما را تهدید می کند، ما از حکومتگران می خواهیم تا بیدار شوند و به دیدگاه های ما که بر پایه منافع ملی دراز مدت ایران بیان شده، عمل نمایند. ما از ملت بزرگ ایران هم می خواهیم تا نسبت به سرنوشت خود احساس مسئولیت بیشتری نمایند که زمان بازگشت به عقلانیت با سرعت در حال از دست رفتن است و نباید دست روی دست گذاشت و منتظر سرنوشت شد.
۱ – روسیه دوست استراتژیک ایران نیست و سه سده تجاوز به خاک ایران، بی ثبات کردن دولت های ملی کشور، و بی اعتنایی به تعهدات از جمله نسبت به حقوق ایران در دریای مازندران و سرانجام خودداری از راه اندازی نیروگاههای بوشهر، که پس از ۱۷ سال کاری یک ساله را انجام نداده اند، گواه این مدعا می باشد.
۲ – حوزه تمدن و فرهنگ ایرانی، که یک واقعیت تاریخی و فرهنگی می باشد، بایستی در دید راهبردی ما در منطقه قرار داشته باشد. ما باید همه ی مردم و کشورهای واقع در این حوزه فرهنگی را دوستان استراتژیک خود بشماریم و در معادلات سیاسی این دیدگاه را بگنجانیم.
٣- کردها یکی از اجزای تفکیک ناپذیر این حوزه تمدنی می باشند و هر جا که باشند ایرانی به شمار می آیند و ما هرگز نباید بر علیه منافع آنان با دیگران متحد شویم.
۴– گرجستان نیز یکی دیگر از شاخه های این حوزه تمدنی می باشد. تجاوز روسیه به این حوزه یادآور تجاوز روس ها در سده های گذشته به ایران و تحمیل عهدنامه های ننگین گلستان و ترکمانچای می باشد و باید همیشه این موضوع را در نظر داشته باشیم.
۵ – ما با هیچ کشوری در جهان دشمن نیستیم و این دشمن سازی قدرت بدستان را نباید به حساب مردم ایران گذاشت، زیرا این نیرنگی برای فریب ایرانیان از سوی قدرتمداران می باشد. ملت ایران همه ملتها و کشورهای جهان را به یک چشم می نگرد و خواهان دوستی با همه آنان می باشد. ما خواهان روابط دوستانه، سیاسی و اقتصادی با همه ملت ها، از جمله امریکایی ها، روس ها، عرب ها و اسراییلی ها می باشیم. ما اختلافات میان دولتها را به حساب مردم نمی گذاریم.
۶ – سیاست دشمن تراشی قدرت بدستان باعث از بین رفتن فرصتها و منافع ملی ما در دریای مازندران، خلیج پارس، صنعت نفت و انرژی و اختلافات درونمرزی برخاسته از خودکامگی، تبعیض و ستمگری شده و درهم ریختگی و سقوط اقتصادی، سقوط ارزشهای اخلاقی و عقب افتادگی کشور را در همه زمینه ها در پی داشته است. ما اداره کنندگان کنونی کشور را شایسته مسئولیت هایشان نمی دانیم و خواهان تغییر بنیادین در سیاست اداره کشور هستیم. ما امضاء کنندگان، با هشدار به مردم ایران و توجه آنان به نکته های بالا، می گوییم که ادامه این سیاست ها بوسیله سردمداران، زیانهای تاریخی و جبران ناپذیری را برای ما، از جمله آسیب های وحشت انگیزی به استقلال و تمامیت سرزمینی ما در پی خواهد داشت. ما اعلان می کنیم که ما این اشتباه ها را به حساب اشتباه حکومت گران نمی گذاریم، بلکه آنان دانسته کشور را به سوی این پرتگاه دهشتناک رهنمون می سازند. آنان مسئول هستند و باید در آینده در پیشگاه ملت ایران و آزاد اندیشان جهان پاسخگو باشند .
ادیب برومند، مهندس عباس امیر انتظام، بانو دکتر لقا اردلان، بانو الهه امیر انتظام، بانو فرشید افشار، دکتر محمد صالح ابراهیمی، علیرضا افشاری، امیررضا امیر بختیار، مهدی الیاسی، پیمان اسد زاده، مهندس محمد اویسی، بانو گل پونه آذر، بهرام آبتین، دکتر داود هرمیداس باوند، بانو سمیرا باوند، مهندس مرتضی بدیعی، دکتر جهانشاه برومند، مقداد بریمانی، منصور بدری، تیرداد بنکدار، محمد بهمنی قاجار ، خسرو بهمنی قاجار ، سرلشکر بازنشسته دکتر نصرت اله بختور تاش، دکتر چنگیز پهلوان، بانو گیتی پورفاضل، ابولحسن پازوکی، محمد رضا تبریزی شیرازی، سرهنگ بازنشسته نصرالله توکلی، بیژن تلیانی، بیژن جانفشان، بانو دکتر بهیه جیلانی، عیسی خان حاتمی، دکتر علی حاج قاسمعلی، مهندس مسعود حاتمی میلانلو، مهدی حجت، علی حیدری، مهندس هوشنگ خیر اندیش، مهندس حمیدرضا خادم، دکتر محمد علی دادخواه، دکتر پرویز دبیری، جمال درودی، مهندس آرش رحمانی، بهرام رحمانی وحید، دکتر علی رشیدی، جواد رضایی، دکتر محسن رهامی، فرهاد رهبری، بانو دکتر فاطمه رحمانی، مهندس اشکان رضوی، دکتر جهانگیر رضوی، حسین زند، مهندس کورش زعیم، شهرام زعفرانلو، شاهین زینعلی، دکتر احمد ساعی، مهرداد سید عسگری، خسرو سیف، مهندس سیروس سرهنگی، بانو دکتر شکوفه سمیع زاده، دکترشاهین سپنتا، بانو توران شهریاری، مهندس حسین شاه اویسی، مهندس مجید ضیایی، یوسف فلاح، دکتر محسن فرشاد، سرلشکر بازنشسته ناصر فربد، اسماعیل فراهانی، رضا قبادی، حسین قنبری، دکتر باقر قدیری اصلی، غلامرضا کاظم زاده، بانو فرخ مهر کیوان، دکتر علیقلی محمودی بختیاری، جهانگیر محمودی، اسماعیل مفتی زاده، بانوفریده مولوی، هرمز ممیزی، دکتر حسین مجتهدی، دکتر فیروز منصوری، دکتر محمد ملکی، مهندس حمیدرضا مسیبیان، مهندس علی اکبر معین فر، بابک مغازه ای، غلامحسین مظلومی عقیلی، بانو پریچهر مبشری، دکترعلی اکبر نقی پور، حسین نوروزی، مهندس حسین نجاتی، دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، مهرگان وثوق، بانو سیما هدایت، پیمان هیهاتی، مهندس حبیب یکتا.
تهران ۲۴ شهریور۱٣٨۷

۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

پرگوئي از هولوکاست، نفی هولوکاست است.


نوشته Tony JUDT
در ماه فوريه گذشته، نيکولا سارکوزي تصميم گرفت تا هر دانش آموز کلاس پنجم ابتدائي، «خاطره» يک کودک يهودي کشته شده در اردوگاه هاي نازي را با تجسم شخصيت او«درحافظه خود گرامي» دارد. اين تصميم با اعتراض گسترده از جمله در ميان يهوديان روبرو شد. استدلالات فراواني به ميان آمد. يکي از آن ها سن کم نوجوانان دانش اموز را پيش مي کشيد؛ يکي ديگر، به تقدمي که در تعمق و انديشه به احساسات داده مي شد، پرسش مي کرد. اما، «چگونگي انتقال؟» پديده اي، جدائي ناپذير از «مطلبی که انتقال می دهیم» است. توني جودت، استاد دانشگاه نيويورک، کارشناس تاريخ اروپا، به عمق مباحثه پرداخته است. و آن استثنائي بودن اين مقوله يا جهانشمولي آن است؟ شايسته تکرار است که نسل کشي نازي، سابقه قبلي ندارد، زيرا همانطوري که ابرهارد يکل (مورخ) نوشته، «هرگز، پيش از آن، هيچ دولتي با مسئوليت بالاترين مقام کشور، اعلام نکرده بود که گروه مشخصي از انسان ها بايد نابود شوند، و آن هم اگر امکان داشت در کليت آن، (...) و آن دولت با تمام امکانات خود آن را بکار بست». با وجود اين، اين نسل کشي، همچنان در رديف نسل کشي هائي که در تاريخ حک شده، ثبت شده و الگوي آن بشمار مي رود
.

نويسنده Tony JUDT
تاریخنگار و نويسندهآخرين مقالات اين نويسنده: برگردان:
Behrouz AREFIبهروز عارفي

اين تلاش روشنگرانه اي ست براي درک بهتر يهودي کشي. اين تلاش ها موجب مي شود که براي مثال، يهود ستيزي هيتلري ها را از ضد کمونيسم آنان جدا نکنيم: هر دو در «جنگ صليبي عليه يهودي- بلشويسم با هم تلفيق مي شوند». اگر هدف نازي ها قتل و قمع يهوديان تا آخرين نفر بود، آنان تصميم مشابهي را در مورد ديگران نظير بيماران رواني، کولي ها، تحصيلکرده هاي لهستاني، نظاميان و شهروندان شوروي نيز به اجرا درآوردند. براي به استعمار کشيدن «قلمرو حياتي» اش در اروپاي شرقي، آلمان نابودي «مادون انسان ها» را ضروري مي ساخت.

رؤساي جمهور عوض مي شوند، اما امپراتوري آمريکا بر جاي مي ماند.




نوشته Arno. J.MAYER
برک اوباما نامزد حزب دموکرات براي مقام رياست جمهوري ايالات متحده خطاب به چندين صد هزار تن از مردم آلمان، سازمان پيمان اتلانتيک شمالي (ناتو) را «بزرگترين پيماني» ناميد «که تا به امروز براي دفاع از امنيت مشترک، ما را بيکديگر پيوند داده است». جان مک کين جمهوريخواه ميل دارد که اين پيمان بيش از پيش در ستيزه اي درگير شود که در گرجستان سرگرفته است. با تمام تفاوت هاي آندو، مفهوم همانندي از جايگاه ايالات متحده در جهان اين دو حزب اصلي را به يکديگر پيوند داده است.

نويسنده Arno. J.MAYER
آرنو جي. مي ير *استاد ممتاز تاريخ در دانشگاه پرينستون.آخرين مقالات اين نويسنده: برگردان:
منوچهر مرزبانيان
کوبيدن جرج دبليو بوش رئيس جمهور «مطرود» آمريکا سرانجام از مد افتاده و ورزش تازه پسند روز، گمانه زني در باره شيوه اي است که آقاي جان مک کين يا آقاي برک اوباما سياست خارجي آمريکا را دوباره سر و سامان خواهند داد. با اينهمه پرداختن به اين مطلب هم از تاختن به رئيس جمهور ناجور کنوني کارسازتر نيست.
کاليگولا، سومين امپراتور روم، خودکامه اي سنگدل بود. با اينهمه گفته اند که پنداري در سر مي پرورانيد که با کم اعتنائي وي به قضاوت عام از زشتي کار خويش پر معني مي نمود. او روياي آن داشت که ايسي تاتوس اسب محبوب خود را نخست به کرسي سنا بنشاند و سپس به مقام کنسول برگمارد. شايد کاليگولا به کنايه مي خواست بفهماند که چرخ و دنده هاي امپراتوري روم به خودي خود در گردش است و يکبار که به راه افتاد فارغ از دخالت دار و دسته سزارها مي تواند به کار خود ادامه دهد.


۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

در گفتگوی روزبه میرابراهیمی با عباس امیر انتظام :ناگفته های انقلاب ۵۷ (۲) رضا اغنمی


چاپ اول بهار ۱٣٨۷ - ۲۰۰٨ انتشارات خاوران- پاریس


اینکه امیرانتظام میگوید "شاید ازنظرخودشان صادقانه هم انتقاد کردند" اصلا درست نیست. کسی که به مفهوم صداقت باوروایمان نداشت چگونه میتواند "صادقانه" سخن بگوید، مگراین که مدعای آن باشد به تزویر وریا، برحسب فضا و آب و هوای روز که شیوه‍ی سیاستمداران است. این پیر سنگدل کینه توز در قبای روحانی، یک سیاسمدار مستبد بدوی بود که با بیرحمی تمام هزاران زن و مرد ایرانی رادرزندان های مخوف حلق آویز کرد. بازیگر ماهری که در کسوت امام سرسجاده می نشست. به موقع اشگ میریخت. با محاسن یک دست سفید دل های پرتآلم را به درد میآورد ازچشم های همیشه گریان مردم اشگ میگرفت.با شورحسینی افکار مهارشده‍ی مردم را به خود جذب میکرد. وقتی هم که فریاد کشید «من میزنم توی دهن این دولت، خودم دولت تعیین میکنم.»، ازآنسوی چهره‍ی سیاسی ، تیکه ای از خشونت و کینه‍ی خود را به نمایش میگذاشت. در رهگذر حوادث هولناک، ملت ایران با همه بدبختی ها شانس آورد که ایشان زود به لقاءالله پیوستند. آمده بود خاک ایران را به توبره بکشد و ناکامیهای توحش عرب بدوی را درخاندان مجوسان به کمال برساند. اینکه خیل دست پروردگان او دختران و زنان مسلمان ایران را دربازار برده فروشان عرب دبی و قطر و ... به اجنبی ها وامیگذارند بخشی از آمال و آرزوهای نهفته شان بود که وارثان برحقش به اجرا درآورده اند. امیرانتظام که آسیب پذیریِ این معضل فرهنگی را به درستی درک کرده میگوید: «مسئله‍ی فرهنگ، مسئله ای نیست که بتوان یک یا دوساله و حتا با گذشت یک نسل حلش کرد. بلکه مسئله این است که نسل ها طول میکشد. به شرطی که رژیم واداره کننده‍ی مملکت درکارهای خود صادق باشد.» ص ۱۵۶ انتقاد ازرژِیم قبلی درسخنان امیرانتظام، آمیخته ای با دیدگاه های مذهبی ایشان است. ولی انگیزه‍ی مخالفتش با رژیم اسلامی را، ازنظرسلب قدرت ازایشان وگروهِ همفکرانش دیدن خطاست. اساس مخالفت از آنجا شروع شده که باتصمیم آقای خمینی، دین وارد سیاست شد ودینمداران درمسندامورکشورداری تکیه زدند. - چیزی که آقای بازرگان، درطول سال ها مبارزه اش، ازرژِیم و دولت ها میخواستند.- ابتکارلایحه‍ی انحلال مجلس خبرگان، علل مخالفت امیرانتظام با رژِیم اسلامی را توضیح میدهد. به ویژه عدم قاطعیت آقای بازرگان وتوهٌم انفعالی که به حکومت اسلامی داشتند، درهمان ماههای نخست دولت موقت، برای سنتگرایان روشن شد. تردید و تزلزل های بعدی دولت، رقبارا هشیارتروجریتر کرد. حادثه‍ی گروگانگیری فرصت مناسبی شد برای آقای خمینی که مهندس بازرگان را هم کناربزند. رهائی ازشر وچنگال مزاحمین، از مدتی پیش شروع شده بود. دررهگذر این تحولات، اتهام جاسوسی امیرانتظام شکل گرفت. سازمان ها، مخصوصاً ملی مذهبیها نخستین "خودی ها" بودند که زهرِتمامخواهیِ سنتگرایان را چشیدند. اگر مردم، همراه با دیگرسازمان های چپ اندیش و مجاهدین به خیابانها ریختند وبا سرهای پرشور، گرفتاردر جادوی مذهب، روحانیت را برگزیدند و با سرنگونی رژِیم امروزه ازهرطرف آماج تهمت های ناروا هستند، میتوان گفت که درک درست از اسلام نداشتند. ماهیتِ دین را نمیشناختند. معرفت به اسلام درحد آموزش های خانوادگی و نهایتا اجتماعی بود. آیا درک و باورآقای بازرگان و همفکران اسلامی شان از اسلام به ویژه از "شیعه" به اندازه‍ی مردم عامی بود؟ به راستی مسبب اصلی این فریب تاریخی کیست؟ امروزه، از آل احمد و علی شریعتی و مهندس بازرگان و تکنوکرات های اسلامی که در پا منبری علمای دین مبین و باورمندان "شق القمر"، سینه زدند و رجعت به گذشته را تبلیغ کردند گرفته تا چپ سنتی و غیره که درمخالفت با اصلاحات (ولو بفرموده) مردم را درچنبره‍ی سلطنت فقها گرفتارکردند، چه پاسخ منطقی به این غفلت خانمانسوز خود دارند؟ امیرانتظام همکاری غرب و ملاقات امریکائیان با آقای خمینی درپاریس را در بخش ۷ با عنوان"ناگفته های از انقلاب ۵۷ " میگشاید.بذر شک و تردید را دردل ها میپاشد. خواننده درماهیتِ شکل گیری و اصالت انقلاب وانگیزه‍ی تظاهرات میلیونی مردم دچارشک و تردید میشود. آمریکائی بودن انقلاب ایران و برافراشتن حکومت جمهوری اسلامی با کمک غرب، در ذهن خواننده سایه میاندازد. و ننگ آورتر، ازتحقیرِ فریبی که خورده! نارضائی انگلیسی ها ازحکومت شاه، قابل درک بود. همچنین حمایت شان ازملایان بنا به سابقه‍ی تاریخی با آن بگومگوهای دیرپا بین مردم وعنایتِ ویژه‍ی و سنتیِ انگلیس به علمای دین مبین. اهمیت دادن مستمر BBC با آن سروصداهای نمایشی غیرعادی که تا برافتادن سلطنت و برآمدن فقها ادامه داشت. نارضائیهای دولت بریتانیا را نمیتوان انکار کرد. ورود تمام عیار سنتگرایان به صحنه تظاهرات، درزمینه‍ی جلوس سران مذهب و تشکیل حکومت دینی، همخوان باسیاست های دیرینه‍ی آن دولت بود. خبرآمدن فقها ازسال پیش به صورت شایعه از سمت و سوی انگلیسی ها به گوش میرسید. ولی دشمنی آمریکا با شاه، قابل تآمل به نظرمیرسد. اینگونه که امیرانتظام میگوید غرب درانقلاب ایران و برچیدن سلطنت پهلوی ها وتشکیل حکومت اسلامی نقش اساسی داشتند و به خصوص امریکائی ها. «شمامیدانید که BBC تمام اخبار خودرا اختصاص داد به اقامت ایشان مصاحبه هایی که ایشان درنوفل لوشاتو کردند. باوجود تذکرکتبی که شهربانی خود کشورفرانسه به ایشان داده بودند که شما حق سخنرانی، حق نوار پرکردن، حق نمازجماعت، حق منبررفتن ندارید و آقایان هم قبول کرده بودند و به همین دلیل هم ازپاریس به نوفل لوشاتو رفتند. یک مرتبه روزنامه فیگارو فردای آن روز نزد خمینی میرود و با ایشان مصاحبه ای انجام میدهد. و بعد سایر رادیوها و تلویزیون ها ... ... چندین ملاقات ازطرف آمریکائی ها انجام شد و دوملاقات آن توسط ریچاردکاتم به اتفاق رئیس دیوان عالی کشور امریکا ... ... ... ... ولی مهمترین ملاقات که به نظر من برای ملت ایران سرنوشت ساز بود ملاقات نماینده‍ی آقای ژیسگاردستن" برای دادن پیام آقای کارتر به خمینی است. ... ... ... سولیوان به کارترپیشنهاد می کند که به آقای خمینی توصیه شود که شما به روحانیت تهران بگوئید که با ارتش تماس بگیرند باهم صحبت کنند. آقای کارتر به آقای ژیسگاردستن تلفن میکند و تلفنی ازاو خواهش میکند که نماینده ای را بفرستد تا با آقای خمینی صحبت کند. و این پیشنهاد مرا به ایشان برساند. ایشان رئیس دفتر خودش را به دیدن آقای خمینی میفرستد. ایشان درآن ملاقات بعد ازتعارفات اولیه پیشنهاد میکند و آقای خمینی میپذیرد ومیگوید من هم برای آقای کارتر پیشنهادی دارم ... ... و آن اینکه شاه را ببرید. چون به نفع شماست. بعد هم ازکودتای ارتش جلوگیری کنید.. این هم به نفع شماست. ژیسگاردستن به کارتر تلفن میکند ومطالب را میگوید. کارتر می پذیرد. پیشنهاد آخرش این بوده که این توافق ها شفاهی مامحرمانه بماند. آقای خمینی هم می پذیرد. بلافاصله هیئت دولت امریکا تشکیل جلسه میدهد وتصویب میکند که شاه باید ایران را ترک کند ... ... ۵- ۱۲۱» میرابراهیمی میپرسد: منبع شما کجاست؟ پاسخ امیرانتظام: کتاب تاریخ ۲۵ ساله‍ی غلامرضا نجاتی است. آمدن هایزر درلباس باربرها به ایران و مذاکراتش با سران ارتش تا خروج شاه از ایران مطالبی ست که امیرانتظام شرح میدهد. هایزر و سولیوان به دیدن شاه میروند. «روز ۲۶ دی ۱٣۵۷ به اتفاق سولیوان به کاخ نیاوران میروند. در اتاق شاه را باز می کنند. بدون هیچ گونه تشریفاتی دررا باز میکنند و داخل می روند. طبق نوشته‍ی خود هایزر که مینویسد؛ وقتی خود من وارد اتاق شدم، شاه دراتاق بود. به او گفتم که بلند شو ازایران برو بیرون.» ص ۱۲۷ باورکردن خبربه این شکل مشکل است. تشریفات دربار تا آخرین روز ترک شاه، سرجایش بود و اجرا میشد. برخورد هایزرهم اغراق آمیز به نظر میرسد. اگرچنین برخورد لمپن واری داشته بطور قطع لایق همان لباسی بوده که تنش کرده و با آن لباس وارد فرودگاه تهران شده بود. پیوست یک: مصاحبه ای است که مصاحبه گر با آقای محسن سازگارا انجام داده است. سازگارا که به قول خودش ازنویسندگان اساسنامه‍ی سپاه پاسداران بوده وازفعالان حکومت اسلامی، که بعدها، در اعتراض به قانون شکنی های فاحش فقها جزومعترضان اصلی درمیآید و رهسپار زندان می شود. او که به علت نا پرهیزیهای سیاسی، درزندان مورد شکنجه و آزار قرار گرفته میگوید: «من واقعا وقتی آقای خاتمی گفت مراد ما ازجامغه‍ی مدنی، مدینه النبی است، آرد خودم را بیختم و الکم را آویختم و یقین کردم که ایشان نه جامعه مدنی را می شناسند و نه درکی از مدینه‍ی پیامبر دارد.» ص ۱۷۵ «الان از هر ۱۰۰ جوان ۹۰ نفرشان [بدون اغراق میگویند] اگربتوانند ازاین کشور بروند میروند ... ... ... من یکی ازکادرهای انقلاب اسلامی بوده ام. این دسته گلی که شما الحمدالله می بینید دراین کشور سبز شده من یکی ارفعالینش بوده ام. البته ۱۰ – ۱۲سالی است هم هست که گذاشنه ام زمین چون واقعا ازیک جایی احساس کردم که فایده ای ندار و کاری نمی شود کرد.» ص ۱٨۵ یک حکومت ... ... مثل افغانستان چه به شکل طالبان وچه به شکل دولت کرزای، آب هیرمند رابه روی ما بسته است. قرارداد ۱٣۵۱ افغانستان هویدا – شفق را زیر پا گذاشته، به تعهدش عمل نمیکند. و این دولت (...) ما و حکومت (...) جرآت نمی کند بگوید دولت افغانستان تعهدش را عمل کند . نسبت به سرنوشت ۵۰۰ هزار شهروند ایرانی بی تفاوت می ماند. ... ... ... و بعد درمجلس ما صحبت از ۵۰۰ میلیون دلار کمک به افغانستان است» سازگارا که دل خونی ازتسامح وغفلت حاکمان ایران درمقابل رفتار وتجاوز دولت روس، درباره‍ی تقسیم دریای خزر دارد اضافه میکند: «من نزدیک سه شب خوابم نبرد. وقتی دیدم آقای پوتین ازکنفرانسی آمده بود بیرون که ... ... ... ۲۴ ساعت بعد درداغستان مصاحبه کرده اند گفته اند من نمیتوانم معطل این جور چیزها بشوم. ۲۰ سال ممکن است طول بکشد. با قراردادهای دوجانبه دریا را قسمت می کنیم. یک مانور نظامی هم الان میگذاریم ... یعنی چه؟ با چه خفتی برای ما ایرانی ها هست . یکی قشونش را به رخ ما میکشد و بعد دریایمان را بر میدارد و میرود صدا هم ازکسی درنیامد.» ص ۱۹۰ متاسفانه آقای سازگارا درپایان این مصاحبه، با تاییدهای روائی امام (ره) وآقای مطهری به استقلال فکری خود لطمه میزند. اندیشه درگرو، ازپس ایدئولوژی بیرون میزند. ایشان، با تاکید سخنان عوامانه‍ی آن دو، با توصیه‍ی "توی دهانشان بزنند"، دردام شعارعوامفریبانه گرفتارمیشود. درواقع همان راه وروش آقای خمینی را برمیگزیند. ولی، به تجربه ثابت شد آنکه مشت بردهانش نشست وخون جاری شده اش سراسر کشور را گرفتارخشونت و بدبختی کرد، ایران و ملت ساده دل ش بود. با همان مشت بود که سوداگران وآقازادگان چپاول بیت المال را شروع کردند. رفسنجانیِ بساز بفروش و فرزندانش به ثروتهای بادآورده رسیدند. کشتارهای بدون محاکمه، قتل عام زندانیان سیاسی، رشد سرسام آور خشونتِ سبعانه، رواج بیسابقه‍ی فحشا و اعتیاد، بدتر ازهمه بی آبروئی ملت ایران درانظار جهانیان، وده ها فلاکت جبران ناپذیر امروزی برآمده از همان مشتی ست که رهبر کینه توز انقلاب در بهشت زهرا حواله دولت بختیار کرد! اندکی بعد همان مشت را حواله بازرگان کرد. بنی صدر، ازدستش فراری شد. قطب زاده، سرش بردار رفت. با همان مشت رهبر بود که عفو، بخشش، گذشت و اغماض و آن همه توصیه های قرآنی، از فرهنگ اسلامی، درحکومت فقهای شیعه رنگ باخت و تباه شد. دروغ و خشونتِ عریان اخلاق مردم را به گند کشید. در پیوست دوم،امیرانتظام اشاره ای دارد به ملاقاتهای سفرا که دردفتر ایشان انجام میگرفت. ایشان به عنوان مترجم درتمام جلسه ها حضورداشتند. «ملاقات دیگری انجام شد که درآن ملاقات آیت الله اردبیلی، آقای سولیوان وآقای اسمپل و من بودیم. این ملاقات در منزل آقای دکتر بیژن سحابی انجام شد.» ص ۱۹۶ علاقه‍ی ویژه‍ی امریکائیها به دگرگونی های ایران، هماهنگی کامل بابرخی دولتهای غربی درفراهم ساختن ابزار و سیاست های فروپاشی سلطنت پهلوی، تا جلوس فقها برمسند قدرت قابل تآمل است. به این گفته‍ی امیرانتظام توجه شود: «... سفارت امریکا سه بار اشغال شد، نه یکبار. دفعه‍ی اول در۲۵ دسامبر که میشود۵ دی ماه ۱٣۵۷. این روز، روزتولد و روز معراج حضرت عیسی است و جنبه‍ی مذهبی دارد. آنهایی که آن جا را گرفتند افراد سازمان چریک های فدائی خلق بودند ... ... دفعه‍ی دوم دردهه دوم بهمن بود که روز سن والنتین است؛ یک روز مذهبی. درآن روز چریک های فدائی آنجا را گرفتند و به مسلسل بستند . من اسناد ومدارک مربوط به این اشغال را درکتابم ارائه کرده ام که اینها برنامه های قبلی امریکا بود. ... ... آنها برای مملکت سفارت امریکا را گرفتند، درحالیکه سفارت امریکا اراین موضوع به سودخویش بهره برداری کرد. حتا در مورد وقایع ۱٣ ابان سال بعد شما را به روزنامه‍ی اطلاعات سیزدهم خرداد ماه سال ۱٣۵٨ ارجاع میدهم. درآنجا آقای جان کلی معاون وقت وزارت امور خارجه‍ی امریکا درنیویورک سخنرانی کرد و گفت که برنامه های قبلی اشغال سفارت امریکا مال خود ما بوده و برنامه مجدد سفارت امریکا هم برنامه خودمان است تا ازآن بهره برداری سیاسی بکنیم.» صص ٣- ۲۰۲ امیرانتظام معتقد است که : «... سفارت امریکا دراین نسخه ها دست برده ومطالبی را به آنها اضافه کرده بود. مثلا دراسنادی که در سفارت امریکا به دست امد ذکرشده که امیرانتظام انقلاب را قبول ندارد. خدا را قبول ندارد، قرآن را قبول ندارد، مردم را قبول ندارد و اسلام را قبول ندارد. ...» ص ۲۰٣ مشاوران امریکائی باید خیلی نادان باشند که درآن اسناد دست ببرند. میدانند که کپی آن درنخست وزیری موجود است. عجبا که امیرانتظام اعتقاد دارد آمریکائیها برای بدنام کردن او، درانتظار صدور حکم تکفیراز دادستانی انقلاب هستند. درادامه صحبت با اشاره و تآکید به مسلمان و شیعه بودن خود بازهم اصرار میورزد که : « بنا براین نمیشود اینهارا کنارگذاشت واتهامات و اظهارات مسخره‍ی سفارت امریکا را پذیرفت که من مذهبی و مسلمان نیستم. ... » ۲۱٣ تکفیر و اینگونه تقلبات بیشتربرازنده‍ی آموزش دیده های حوزه و اصحاب سنت است که بعدها درابعاد گسترده به نمایش گذاشتند و امروزه جهان ناظر ترفندهای گوناگون آنهاست. امیرانتظام که اعتراف میکند «این دیپلماسی امریکا بود که توانست اتحاد جماهیر شوروی رابه زانو دربیاورد و آن را متلاشی کند نه جنگ نظامی.» ص ۲۱۵. باوردارد که درگروگانگیری اعضای سفارت ش دست داشته و این عمل تروریستی را هدایت کرده است. باورکردن این قضیه غیرمحتمل نیست.در میدان سیاست میتوان تحققِ هرناممکن را از ممکنات به حساب آورد. در جریان حمله‍ی شوروی به افغانستان و ظهورطالبان و بن لادن و بعدها، جنگ امریکا و متفقین با عراق، که به اشغال تمام عیارعراق انجامید. همچنین حوادث خونین درافغانستان وعراق و بالا گرفتن موج خشونت در پاکستان، موید این دیدگاه است. آبشخوراصلی وسرچشمه‍ی ویرانی کشور افعانستان، ظهور بنیادگرائی اسلامی مانند طالبان درآن منطقه‍ی عقب مانده به دست، و پشتیبانی کامل آمریکا وعربستان سعودی غیرقابل کتمان است. حوادث خانمانسوزی که به این زودی ها شعله های آتش ویرانگرش خاموش نخواهد شد. ادامه‍ی جنایت ها در افغانستان که در این اواخر به پاکستان نیز کم و بیش راه پیدا کرده، ازآن طرح نابخردانه‍ی "نابودی کمونیسم به هر قیمت" با "تقویت افکارواندیشه های اسلام وهابی" متآثر شده، که موردپشتیبانی گسترده‍ی امریکا وعربستان سعودی ست. جنایت بزرگ و سازمان یافته ای که بدون تردید، ازمنظروجدان بشری به ملت ضعیف و محروم افغان تحمیل کرده اند. امیرانتظام، درباره‍ی اتهاماتش میگوید: «ما درزمان مذاکره با هیئت مستشاری آمریکا یک میلیارد و سیصدمیلیون دلار پول نقد درحساب داشتیم. من ازطرف نخست وزیر با هیئت نظامی امریکایی صحبت کردم و توافق کردیم که سلاح هایی که ما خریده ایم مثل هواپیماها، زیردریائی ها، کشتی ها و سایرسلاح ها را پس بگیرند و به جای این ها به ما کارخانه های مختلفی که دولت لیست شان راآماده میکرد بدهد. ... به خاطراین مذاکرات که برای پس گرفتن یک میلیارد و سیصد میلیون دلار ازامریکا دادستانی انقلاب به من لقب خیانتکار کبیررا داد.» ص ۲۲۵ امیرانتظام، درباره طرح انحلال مجلس خبرگان، مطلب جالبی را عرضه کرده که به نظر میرسد علتِ شکل گیری و ریشه‍ی اصلیِ اتهامات و گرفتاری های بعدی او را توضیح میدهد. بنا به اظهار ایشان باموافقت مهندس بازرگان طرح انحلال مجلس خبرگان را آماده کرده و ۱٨نفر ازوزرای کابینه آن را امضا میکنند به جز، «آنها عبارت بودند از دکتر ابراهیم یزدی، مهندس هاشم صباغیان، دکتر میناچی و مهندس معین فر. این آقایان به دلایل تربیت سنگین مذهبی که داشتند فکر کردند این کار ضد دین ومذهب و ضد حرکت است.» ص ۲۲۷ امیرانتظام روشن نکرده است که آیا آقای بازرگان طرح پیشنهادی فوق را امضاء کرده اند یانه؟ به ظن قوی امضاء نکرده اند و به طورشفاهی پشتیبانی خودرا یادآورشده است. مذهب نیزمثل مشربهای سیاسی گرفتاریها و پایبندیهای عدیده‍ی خودرا دارد. با این تفاوت که دردومی به علتِ زمینی بودن موضوع، هرنوع تغییرات آزادانه صورت میپذیرد ولی دراولی، یعنی درمذهب، که منزلت وحی الهی و آسمانی دارد، احکام، ابدی و لایتغیرمیماند تا قیام قیامت. خشک اندیشی و انجماد فکری دینداران، آفت بزرگ بشری ست به ویژه در جامعه های درحال توسعه. دربین پیروان بن لادن و طالبان دکترومهندس ازهمان قماش که درکابینه‍ی مهندس بازرگان بودند کم نیستند! عقبمانده وسیه فکرانی به ظاهر انتلکتوئل، درراه رسیدن به دروازه بهشت خیالی، به جهل توده ها کمک میرسانند. دایره‍ی قدرت سوداگران وچپاولگران را گسترش میدهند! بذرِ نیدیشیدن و فلاکتِ تاریخی ما درچنین بستری به بار نشسته است. امیرانتظام، دراین مصاحبه صحنه های هولناکی از زندان های جمهوری اسلامی را مقابل چشم خوانندگان به نمایش میگذارد. ازعمق فاجعه خبرمیدهد. سند دیگری از جنایت های جمهوری اسلامی را مکتوب میکند. «یکی ازافراد زندانی رابادست های بسته به زیر دایو آویزان کرده بودند و رفته بودند دنبال تماشای تلویزیون وزندانی را فراموش کرده بودند، صبح که آمده بودند فرد زندانی از سرما خشک شده بود. ... ... ... راه رفتن روی شکم زن های حامله که باعث سقط جنین آنها میشد، ازدیگر رفتارهای وحشیانه با زندانی بود ... همخوابگی با دختران محکوم به اعدام و ده ها جنایت ها ... و اعدام های دستجمعی .» ۷۲ - ۲۷۱ امیرانتظام، درپرسش میرابراهیمی، درباره‍ی اسدالله لاجوردی جلاد نامی جمهوری اسلامی، از رئیس جمهور خاتمی ازاو "به عنوان یک قهرمان ملی یاد کردند"، تنها به گفتن این جمله اکتفا میکند: «ایشان درد آشنای ملت ایران نیستند و نسبت به این مسائلی که دردعمومی مردم ایران بوده کوچکترین آشنائی نداشته ...» ص ۲۷۴. سمبل کاری بهترازاین نمیشود. پایداری و استقامتِ امیرانتظام میرساند که ایشان به بیگناهی وحقانیتِ خود اطمینان کامل دارد. درسال ۱٣۷۱ آیت الله پزدی رئیس وقت قوه‍ی قضائیه توسط مهندس بازرگان پیام میفرستد که زندان را ترک کند با این شرط که ازتقاضای اعاده دادرسی صرفنظر نماید و ایشان نمی پذیرند. ص ٣۵۰. خودداری امیر انتظام ازآزادی، گواه محکمی ست که، به واهی بودن پرونده‍ی اتهامی خود به درستی آگاه است. رهبرپور رئیس وقت دادگاه انقلاب درپی این خودداری امیرانتظام مصاحبه ای کرده و میگوید «وی اگر درتقاضای تجدید محاکمه‍ی خود پافشاری نماید احتمالا به اعدام محکوم خواهد شد.» ص ٣۵۱ با این تهدید که بلوفی بیش نیست، بازهم امیرانتظام به پایداری وایستادگی ادامه میدهد. به سازمان ملل شکایت میکند. گالیندوپل نماینده‍ی آن سازمان در زندان به ملاقاتش میرود. از نظر دادستانی انقلاب، اقدامات اخیر امیر انتظام بارجرائم او را فزونتر و سنگین تر میکند. تهدیدها بالا میگیرد. همچنان لاف وگزاف های مقامات که در مکاتبات رسمی این دفتر فراوان است وچشمگیر. پرسش آزاردهنده اینکه: قوه‍ی قضائیه جمهوری اسلامی که با تهمتهای پیش پا افتاده تر ازاتهامات امیرانتظام، خیلی ها را دردادرسیهای ده دقیقه ای به مسلخ فرستاده، تعجب آورنیست که به یک متهم جاسوس آمریکا اجازه داده ۲۵ سال زنده بماند؟ وهر ازگاهی هم به مرخصی برود، باخبرنگاران مصاحبه کند وآبروی دستگاه قضائی فقهای اسلام را ببرد! آیا چنین شیوه و رفتارقضائی، ازعجایب فرمانروائی درجمهوری اسلامی نیست؟! استقامت ستایش انگیزامیرانتظام، بزرگترین لطمه ایست به دادگستری کشور و خاطره‍ی ننگینی از حکومت سیاه فقها در تاریخ ایران. کتاب را می بندم. با آرزوی توفیقِ مردی که با ایمان و پایداری خود، سوداگرانِ بهشت و جهنم را دردادگاه وجدان بشری بی آبرو کرده است. پایان از وبلاگ های زیردیدن کنید: www.ketabsanj.blogspot.com

www.ketabedastan.blogspot.com

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

مجموعه تصويرى از فاجعه بم















































آژانس عكس ايران
-
عکس های تازه از شهر زلزله زده بم

- آخرين عکسها از فاجعه بم

"شورش نه، قدمهای سنجيده در راه انقلاب"پاسخ به کتاب" شورش" مصطفی شعاعيان.

شورش نه، قدمهای سنجيده در راه انقلاب۰متاسفانه کتاب" شورش" بعدها "انقلاب" نوشته،" مصطفي شعاعيان" در دسترس نيست که صحت تحليلهاوبرداشتهايش درمورد نظرات" لنين" امروز مورد قضاوت قرار گيرد .ولي با همين کتاب ميتوان نقطه نظرات وی را در مورد" لنين "درک کرد۰

http://www.iranarchive.com/fadaiiane_khalgh/cherikha_ta_1357/shuresh_na_ghadamhaye_sanjide.pdf





درباره مبارزات کردستان، حمید مومنی
-
دانش جدید و مابعدالطبیعه، ترجمه امیرپرویز پویان
-
از جبهه نبرد فلسطین، ایرج سپهری
-
پاره‌ای از اعلامیه‌های سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
-
بحثی در باره سندیکا
-
جنبش خلق و اپورتونیستهای ما
-
نامه‌ای به دوستان پلاتفرم چپ، آذرماه 1357
مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک، مسعود احمدزاده، سال 1349
-
بررسی ساخت اقتصادی روستاهای ایران، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، خرداد ماه 1353
-
اشرف دهقانی: بازمانده‌ای از دوران کودکی، سازمان جریکهای فدایی خلق ایران – شاخه کردستان، اسفند 1358
-
قیاده موقت، چماق امپریالیسم و ارتجاع در کردستان، سازمان جریکهای فدایی خلق ایران- شاخه کردستان
-
پیام سازمان جریکهای فدایی خلق ایران به نوزدهمین کنگره کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی
یاست دولت در مریوان، سازمان جریکهای فدایی خلق ایران، سنندج

پیام دانشجو، ادگان دانشجویی سازمان چریکهای فدایی خلق، آبان 1354، شماره 1
-
شورش نه، قدمهای سنجیده در راه انقلاب، پاسخ سازمان چریکهای فدایی خلق به کتاب "انقلاب"
-
مصطفی شعاعیان: جرا حزب توده اتهام می‌زند
-
نبرد خلق
-
جهار رساله از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران 1356
پاسخ به مصاحبه با اشرف دهقانی، مرداد 1358
مصاحبه با اشرف دهقانی، خرداد 1358
پیام سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به بیستمین کنگره کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی، دی ماه 1357
-
پیش به سوی مبارزه ایدئولوژک ضامن وحدت جنبش کمونیستی، اسفند 1357
-
جنبش خلق و اپورتونیستهای ما، خرداد 1357

اعلامیه سازمان جریکهای فدایی خلق ایران 16 آذر 1355
-
اعلامیه سازمان جریکهای فدایی خلق ایران آذر 1357
-
اعلامیه سازمان جریکهای فدایی خلق ایران آبان 1355
-
اعلامیه سازمان جریکهای فدایی خلق ایران خرداد 1355
-
پاره‌ای از اعلامیه‌های توضیحی سازمان جریکهای فدایی خلق
-
در افشای تئوری و تاکتیک اپورتونیستی، اردیبهشت ماه 1357
-
درباره وحدت و نقش استراتژیک جریکهای فدایی خلق، بیژن جزنی
-
منتخبی از اسناد ده سال پویندگی و تکامل 60-1350، از انتشارات سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا، هوادار سازمان فداییان خلق ایران – اکثریت
-
فهرست مطالب دوره اول نبرد خلق(بهمن 1352- خرداد 1355)، گردآوری و تنظیم: مهدی سامع
-
نوزده بهمن تئوریک، شماره 2، سال 1355
-
نوزده بهمن تئوریک شماره 3، سال 1355
-
آموزش‌هایی برای جنگ چریکی در شهر
-
مصطفی شعائیان: جنگ سازش و یک نامه و یک شعر
-
تورج حیدری بیگوند: تئوری «تبلیغ مسلحانه» انحراف از مارکسیسم - لنینیسم
-
اعلامیه توضیحی مواضع ایدئولوژیک گروه منشفب از چریک‌های فدایی خلق
-
امیرپرویز پویان – ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا