آشکارسازی با پنهانسازی همراه است. (خطانامه تاج زاده و، اسیر کُشیِ سال ۶۷)
«چیزی را که نمایش میدهیم، روی چیز دیگری را میپوشاند.»
کارل اتو هُندریش (Karl Otto Hondrich)
* * *
ریشخند کردن خویش، جُربزه میخواهد.
در نمایشنامه «شاه لیر» King Lear که دردناکترین تراژدی شکسپیر محسوب میشود، دلقک شریفی را میبینیم که در واقع درون واقع بین خود آدمی است.
دلقک در نمایشنامه شاه لیر، از سویی یک آدم فرزانه است که دقیقاً میداند چه میگوید و چه میکند و از عقل سلیم برخوردار است و از سوی دیگر با سادگی یک انسان پاک، واقعیت ها، و «راست هائی را که میپوشانیم» به رخ میکشد.
همه ما بدون استثناء به این دلقک فرزانه که نمیگذارد نان را به نرخ روز بخوریم نیازمندیم. او ندای وجدان ما است که در سر هر بزنگاهی سَرک میکشد و بُطون و امهات ما را زیر نور میگیرد...
***
ریشخند کردن خویش، جُربزه میخواهد. تاج زاده برخود تیغ کشیده و برخلاف طاووسان علیین شده، که در به به و چه چه مریدان اسیرند، از منم منم بازی دست برداشته است.
اینکه او خود را شکسته، قدردانی میکنم و از لحن کلامم در این نوشته پوزش میخواهم.
ایستادگی و مقاومت در برابر جباران، احترام برمی انگیزد.
***
من غلام آن که نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال وجود
من غلام آن مس همّت پرست
کو به غیر کیمیا نارَد شکست
لاَ یعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ (انسان صبور هرگز پیروزی را از کف نمیدهد حتی اگر زمان به درازا کشد.)
آیا تاج زاده به دیدار خویشتن رفته است؟
در یاداشت سید مصطفی تاج زاده که زندانبانان او آن را «سروش نامه» مینامند، یاد و نام آیهالله خمینی برجسته است و وی، برای زیرضرب گرفتن عمله استبداد، مُدام به «مهر و رحمت» ایشان گوشه میزند.
اما، اگر او به «دیدار خویشتن» رفته و با انگیزه پاک دفاع از حقیقت، در صدد شستن گرد و غبارها است و اگر در زیر این آسمان کبود، جز به خدای صبور و غیور به احدی باج نمیدهد، میبایست پرده از رازهای سر به مُهر قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ بردارد و کلام خودش را که گفته است:
«شکنجه در همه حال شکنجه است و اعدام زندانی قبلاً محاکمه و محکوم شده که در اسارت به سر میبرد، ناموجه» ــ
تمام و کمال باز کند تا باران مهر آن رفیق شفیق، «حّی لایموت»ی که در جایی جز همه جا نیست ــ بیش از پیش ببارد و شاخ گل به رقص آید.
آیا فقط آنکه شلاق میزند شکنجهگر است؟
آقای تاج زاده در تحلیل خودشان یکبار کلمه خیانت (و خباثت) را (در رابطه با نیروهای مخالف رژیم)، یکبار کلمه جنایت را (در رابطه با میلوسویچ) و، ۲۵ مرتبه کلمه خطا را (بیشتر در رابطه با خود و دوستانشان) بکار بردهاند.
البته منظور ایشان از «خطا»، خطای دید و خطای منطق در برنامهسازی رایانه و خطا در فوتبال و خطا (تابع خطا) در ریاضیات و خطای هاله ای و این جور چیزها نیست !
به انسان جایزالخطا اشاره دارند و آنرا آگاهانه به کار میبرند.
می دانیم که خطا به علت غفلت، فراموشی، نادانی، بی احتیاطی، عدم توجه به ملاکهای اخلاقی، عرف، عادت، سنت و قانون و... انجام میشود.
در چنین مواردی انجام دهنده فعل صاحب شعور و قوه تمیز است...
***
قاعدهای که در حقوق کیفری به موضوع خطا (Error)، خطای محض میپردازد، هوای فرد خاطی را دارد بخصوص اگر فقدان قصد فعل و نتیجه عنوان شود!
آقای تاج زاده میدانند خطا = تقصیر (Faute) بیانی است اجتماعی و به فرض اثبات هم میتوان با کنکاش در نیت و قصد خطاکار از آن گذشت و به زبان خودمانی اصلاً چیزی نیست که به حساب آید!
بگذریم که جنایت را «خطا» نامیدن، پنجه کشیدن به چهره حقیقت است.
راستی آیا شکنجه زندانیان هم از جنس Faute و به قول شما خطا است که بتوان با حق مقدس اشتباه آنرا توجیه کرد یا این Error رنگ جنایت دارد؟
آیا فقط آنکه شلاق میزند شکنجهگر است یا همه کسانیکه به آن رضا دادند و صرفاً خطا میپندارند؟
***
وارد کردن هرگونه صدمه به تمامیت جسمانی افراد، جنایت است و لاغیر.
واژه عربی جنایت در لغت به معنای چیدن میوه از درخت و نیز «جُرم»ی است که ارتکاب آن بازخواست شدید دارد (ابناثیر؛ ابنمنظور؛ بستانی، ذیل «جنی»).
معنای عامِ واژه جنایت در متون دینی، معادل واژه ذنب یا معصیت، و موضوع اصلی آن ستم به دیگران است.
مفهوم اصلی واژه جنایت در متون فقهی ــ وارد آوردن صدمه بدنی به دیگری است؛ یعنی شامل شکنجه هم میشود حتی اگر نامش تعزیر گذاشته شود!
کشتن دیگری یا ایجاد جراحت، شکستگی و مانند اینها در بدن او، همه از مقوله جنایت است (ابنقدامه، ج ۹، ص ۳۱۸؛ بُهُوتی حنبلی، ج ۵، ص ۵۹۳؛ طُرَیحی، ذیل «جنی»؛ عوده، ج ۱، ص۶۷)
در احادیث نیز واژه جنایت به این مفهوم به کار رفته است (کلینی، ج ۷، ص ۳۰۸؛ بیهقی، ج ۱۲، ص۱۳۲؛ حرّعاملی، ج ۲۹، ص ۱۶۹).
من به عمد مصادیق جنایت را در منابع اسلامی اشاره نمودم.
آیا به دارکشیدن زندانیان بی پناه و اسیر، خرد و فرزانگی است؟
آقای تاج زاده با اشاره به قاعده ملازمه (كلما حكم به الشرع حكم به العقل)، که یكى از استدلال هاى بسیار مهم كلامى است و اهل استنباط از آن استفاده میكنند. مینویسند:
«آنچه عقل به آن حکم کند، شرع نیز به آن حکم خواهد کرد.»
(حكم در اینجا به معنای درك و فهم است.)
آیا دارکشیدن زندانیان بی پناه و اسیر، با عقل جور درمیآید و بوئی از خرد و فرزانگی دارد و یا، قابیل درون و عقل کاسبکار تاجرپیشه بازاری است که به آن امر میکند؟
کجای این جنایت، عقلانی است تا مثلاً شرع هم بر آن صحه بگذارد؟
نکند تفوق عنصر «مصلحت» بر احکام شرعی متعارف، فقط در جواز شکنجه و چوبه های دار، صادق است؟
راستها را هم نگفتن، نوعی دروغگویی است.
اطلاعیه ۱۰ ماده ای دادستانی (در سال ۱۳۶۰)، برای پایه ریزی سرکوب گستردهی نیروهای مترقی و انقلابی بود و نباید گزارش وارونه داد.
آقای تاج زاده جوری از اطلاعیه ۱۰ ماده ای دادستانی حرف میزنند که انگار هدیه ای برای بازکردن فضای سیاسی بود و نه مبنای قانونی برای اعمال وحشیانهترین کشتارها و بستن فضا.
پیش تر ایشان با طرح این مطلب که تصمیم نا بخردانه رهبران گروههای مخالف را در چرخه خشونت حکومت نباید دست کم گرفت ــ کوشیده بودند با اشاره به هر دو طرف، اسیرکُشی سال ۶۷ را که تا ابد لکه ننگی بر دامان توجیه کنندگان آن است، ماستمالی کنند.
بزرگترین ظلم بر علیه حقوق بشر، پوشاندن و یا فروکاستن جنایات مرتجعین، به سطح «واکنشهایی تند» و یا «مقابله به مثل» است...
برای اینکه آقای تاج زاده و دوستان و دشمنانشان به جاده خاکی نزنند و دوباره مسئله را نپیچانند یادآور میشوم که تنها مجاهدین یا گروههای مارکسیستی نیستند که روی فتلعام سال ۶۷ انگشت میگذارند، آن اسیرکُشی ناجوانمردانه و غیرانسانی پرونده ای ملی است، مسئله امثال من نیز هست که هیچ رابطه ای با آنها نداریم. مسئله همه ایرانیان است و شما نمیتوانید با عَلم کردن مرصاد و عملیات فروغ جاویدان آن جنایت را سرپوش بگذارید و حلق آویز کردن کسانی را که با آن عملیات فاصله و زاویه داشتند و اساساً در خط دیگری بودند، توجیه کنید.
گذاشتن جنازهی جزغاله شده یک زن «بی ـ چاره» تنفروش بر تخته...
بعضیها آگاهانه یا ناآگاهانه،جنایت هولناک اسیرکشی سال ۶۷ را تا سطح «واکنشی در برابر خشونت سازمانها و افراد سیاسی مخالف حکومت اسلامی» فرو میکاهند و عدهای پا را از این نیز فراتر نهاده، خشونتطلبی و جنایتپیشگی را به فرهنگ و منش مردم ایران تعمیم داده و نسبت میدهند! و میگویند، خشونت در همهی ماها بودهاست!
اگرچه شبه استدلال فوق رگه هایی از واقعیت دارد اما آنان باعتبار كَلِمَةُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ! (حرف حقی که استفاده باطل از آن شود)، سودای دیگری را در سر میپرورانند!
این سیاست سالها است دنبال میشود تا اسیرکشی سال ۶۷ را به گونهای توجیه کنند.
در حالی که خشونت و بیرحمی برعلیه آزادیخواهان، در درجه اول به استبداد زیر پرده دین برمی گردد.
***
اگر با چشم جان بنگریم، میبینیم آتش کشیدن «شهرنو» در آغاز انقلاب و گذاشتن جنازهی جزغاله شده یک زن «بی ـ چاره» تنفروش بر تخته و چرخاندن در سطح شهر و معرکه گرفتن،... سنگسار کردن و شلاق زدن در برابر چشم کودکان و حلقآویز کردن آدمها از جراثقال در میدانهای شهر، همه از جنس قتلعام سال۶۷ و پیش درآمد آن است.
قدرت حاکمه است که مردم را به ستوه میآورَد و میشوراند.
مؤیدات فعل با علت فاعلی تفاوت دارد. در بسیاری از موارد قدرت حاکمه است که مردم را به ستوه میآورَد و میشوراند.
مگر عمله ستم تا پیش از ۳۰ خرداد سال ۶۰، در کوچه و خیابان و مدرسه و اداره و دانشگاه و شهر و روستا بگیر و ببند راه نمیانداختند؟
مگر در برابر تظاهرات مسالمت آمیز، بارها و بارها چوب و چماق (و حتی در مواردی گلوله) به کار نبردند؟
مگر حتی به نصایح امثال آیه الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی گوش دادند؟ مگر امثال توماج و شکرالله مشکین فام و سیاوش شمس را به گلوله نبستند؟ مگر از رنج و درد مردم کرد و ستم به قارنا و قله تان درس گرفتند؟ مگر سعید سلطانپور، آن «حاضرترین حضار» را از سر سفره عقد به قتلگاه نبردند؟...
آیا گشودن آتش به روی تظاهرات مسالمت آمیز مردم، (برای اولین بار و بطور رسمی از رادیو جمهوری اسلامی)، توجیه نشد؟
تا پیش از سی خرداد سال ۶۰ بیش از ۵۰ هوادار مجاهدین در کوچه و خیابان توسط مأموران رژیم به خاک و خون غلطیدند و پرواضح است که کینه، کینه میزاید. این جهان کوه است و فعل ما ندا...
اکنون روشن شده که یکی از اهداف به رگبار بستنن تظاهرات مردم تهران، هُل دادن مجاهدین به سمت سلاح بود تا قدم به قدم نقشه امثال ازمابهتران پیاده شود...
آنچه چون پسته دیدمش همه مغز / پوست بر پوست بود همچو پیاز ؟
توجیه کنندگان اسیرکُشی سال ۶۷ (به ویژه دوستان آقای تاج زاده که هشت سال بر قوه مجریه و چهار سال بر قوه مقننه سوار بودند)، خوب است با خودشان خلوت کنند.
آیا همه کسانی که در سال ۶۷ در زندانهای سراسر کشور به خاک و خون کشیده شدند واجد ركن معنوی جرم یعنی سوء نیت بودند؟
آیا «طناببه دستان» که آنهمه جوان رعنا را به دار زدند، در درون خویش با هیچ «شبهه» ای روبرو نشدند و برای امثال شیخ حسینعلی نیری و علی مبشری، یقین صد در صد حاصل شد که ریختن خونشان حلال است؟
آیا «الْحُدُودَ تُدْرَأُ بِالشُّبُهَاتِ» و «حُرمتِ دِما و نفوس انسان»، همه اش کشک بود و حرف مفت ؟
مگر قاعده درأ» به نفع متهم از قاضی و دیگران نمیخواهد که کورکورانه چاقو نکشند؟
مگر نه اینکه در یک نظام قضایی سالم (نه فاسد)، قضات صالح (نه قاتل) هنگام قضاوت به کشف و صید «شبهه» به نفع متهم، اهمیت میدهند؟
کشتار زندانیان بیدفاع در سراسر کشور که از عملیات فروغ، روح شان هم خبر نداشت پُر از شبهه بود، شبهه ناک بود. حالا که رفت و گذشت...آن جنایت چه توجیهی داشت؟
دردآور اینجا است که آیهالله خمینی در فتوایِ سربه نیست کردنِ زندانیانِ سیاسی در سال ۶۷، علاوه بر خناسّان و «النَّفَاثَاتِ فِی الْعُقَدِ»، گوشهِ چشمی هم به داستانِ یهودیان بنی قریظه و رفتار مُنتسب به رسول خدا داشت و از آن واقعه سراسر ابهام، الهام گرفت.
واقعه ای که براستی جای چون و چرا دارد و رقمسازیها و شاخ و برگهای آن بر خلافِ روایتِ «ابن اسحاق» در سیره اش که «طبری» از آن کپی برداری کرده ـ غبارآلودهاست.
حاکمان در زمان معزولی / همه شبلی و بایزید شوند...
اصحاب قدرت که با مردم آزاری و «عقاب بلا بیان» و «مواخذة بلا برهان»، خو گرفتهاند نمیخواهند پرده از پشت فتوای آیهالله خمینی و قتلعام سال ۶۷ برداشته شود.
برای جنایتکاران، «قاعده درأ»، «حدیث رفع» یا «اصل برائت» و، «اصل قانونی بودن جرایم و مجازاتها» که از دستاوردهای مهم حقوق بشر به شمارمیرود، پشیزی ارزش ندارد.
خواهران و برادران مرز اینجا است. یوم الفصل و پل صراط در همین نقطه است. نمیشود زیردندونی و با «مِن و مِن»، گفت و نوشت: «اعدام زندانی قبلاً محاکمه و محکوم شده که در اسارت به سر میبرد، ناموجه» است، اما به ریشه ها نپرداخت. شترسواری که دولا دولا نمیشود. آیا اسیرکُشی سال ۶۷ خطا است یا جنایت است؟
فرض کنیم عملیات مجاهدین عامل قتلعام بود ! بسیار خوب چرا آیه الله خمینی، باید جوش بیآورند و به جان زندانیان بی پناه بیافتند؟ مگر نه اینکه بنا بر آیه وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى، هیچکس بار گناه دیگری را بر نمیدارد؟ مگر نه اینکه شما مجاهدین را منافق و بدتر از کفار نامیدید، خب چرا در دستگاه آنها رفتید؟
کسی که (هر کس که میخواهد باشد)، به نوعی، اسیرکشی سال ۶۷ را توجیه کند و به قول روستائیان پاکدل، «دو دستماله برقصد»، هرچند در زمان معزولی شبلی و بایزید شده و همانند آقای تاج زاده ستمدیده و مظلوم باشد ــ با قاتلان زندانیان سیاسی سر یک سفره نشسته و خدا و خلق از او روی برمیگرداند. نمیتوان هم طبال یزید بود و هم سقای امام حسین. نمینوان دُمبه را با گرگ خورد و گریه را با چوپان کرد.
هیچکس نمیداند کی و کجا خواهد افتاد.
آشکارسازی نباید با پنهانسازی همراه باشد. امروز یا فردا همه سر بر خاک مینهیم و نفرین ها و آفرینها همه بی ثمر است. افشای زیر و بم آن جنایت هولناک، «عمل صالح»ی است که از بار سنگین سیئات ستمگران دیروز، میکاهد و غبار از چهره جان میشوید.
هین و هین ای راهرو بیگاه شد
آفتاب عمر سوی چاه شد
تا نمرده ست این چراغ با گهر
هین فتیلش ساز و روغن زودتر
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
یوسفا آمد رسن در زن دو دست
از رسن غافل مشو بیگه شده ست
یك شب اطلاع دادند كه امام به منزل ما میآیند.
یك شب اطلاع دادند كه امام به منزل ما میآیند... ما اطلاع داشتیم كه حضرت امام دوست دارند كه در جلسات دوستانه و بازدیدهای این چنینی هم راجع به مسائل مهم صحبت شود. ما هم بنا گذاشتیم كه بحث سازمان مجاهدین را پیش بكشیم و نظر امام را در این مورد جویا شویم و بر اساس آن اتخاذ تصمیم کنیم.
طبق توافق به عمل آمده، قرار شد كه آقای حسینی فرزند آیةالله نورالدین شیرازی ابتدا مسئله را در جلسه و در حضور امام عنوان كند تا مسیر بحث تعیین شود.
حتی از پیش بنا شد كه تعدادی از كتابهای منتشر شده توسط منافقین به جلسه آورده شود تا عنداللزوم مورد استشهاد قرار گیرد. شب هنگام، حضرت امام به منزل ما تشریف آوردند... وقتی جلسه بازدید شكل طبیعی خود را پیدا كرد، و دوستان كه تنی چند از آنها از اعضای جامعه مدرسین حوزة علمیه بودند، جمع شدند، آب جوشی برای حضرت امام آوردند و آقای حسینی برنامه از پیش تعیین شده خود را شروع كرد. امام در پاسخ فرمودند:
من اعضای مجاهدین را میشناسم و با مواضع آنها آشنائی دارم و كتابهایشان را هم خواندهام، تا زمانی كه اینها دست به اسلحه نبردهاند، با آنها كاری نداریم. یكی از افراد شركت كننده در جلسه، گفت:
«حضر تعالی میفرمایید كتابهای اینها را خواندهاید آیا اینها خطرشان از منافقین صدر اسلام بیشتر نیست؟»
بعد، از این گروه برای اولین بار با تعبیر منافقین یاد كرد.
امام مجدداً فرمودند: «من اینطور نیست كه اینها را نشناسم ولی تا سلاح را برای جنگ با ما از رو نبستهاند، با آنها كاری نداریم. یكی دیگر از اعضای جلسه گفت: “یعنی شما واقعاً از جانب اینها در حال حاضر احساس خطر نمیكنید؟» امام بار دیگر همان جمله خود را تكرار كردند و در واقع به سیره جدّشان امیرالمؤمنین(ع) در مورد خوارج عمل كردند.
خاطرات آیت الله محمد یزدی صفحه ۲۰۵
زمین شوره سنبل بر نیآرد.
به قول مُلا صدرا پیش آمدن هر رویدادی مشروط به مادّهای و مُدتّی است. (کّل حادث مَسبوق بماّده و ُمدّه)
مُلاخورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، ابتلائات سال ۱۳۶۰ که پس لرزه هایش تا همین امروز ادامه دارد، برادرکشی ها و پَرَپرشدن پاک ترین جوانان این میهن، و جنایاتی که به نام اسلام و انقلاب روی داد ـــ فقط به نتایج کنفرانس گوادلوپ و نقشه های شوم امثال «برژینسکی»، مربوط نیست، ریشه در مسائل و درگیریهای زندان شاه نیز ـــ دارد.
دوز و کلک امثال محمد یزدی که میکوشیدند زیر پای آیه الله خمینی بنشینند، البته واقعی است.
اینکه دوستان آقای تاج زاده حتی پیش از خرداد سال ۶۰، از حکم محارب برای مجاهدین دم میزدند، اینکه در دولت، در قوه قضاییه، و در مجلس ِاول کسانی بودند که روزهای سیاه پس از خرداد ۶۰ را تدارک میدیدند و برای همین منظور در حسینیه های تیمی و هیئت های مذهبی و... یارگیری میکردند ــ همه واقعی است.
هم نظام و هم مخالفین تصور میکردند که در کوتاه مدت آن یکی را، سر جایش مینشانند! هیچکدام فکر نمیکردند این قصه سر دراز دارد!
***
ای کاش همه، کلمه را با کلمه (و نه گلوله) پاسخ میدادند و بهترین فرزندان مردم پرپر نمیشدند.
ای کاش کلمه با کلمه جواب داده میشد. ای کاش نسلی که با هزار امید از انقلاب بیرون آمده بود فرصت رقص و آواز و عشق ورزی داشت و اصلاً لازم نمیشد که قلم و کاغذ، دفتر و دستک، پیچ و مهره، بیل و کلنگ...، یا همسر و فرزند و خانه و کاشانه را رها کند و نارنجک و کلت به دست گیرد و سیانور زیر دندان بگذارد. ای کاش اصلاً لازم نمیشد که این چنین به سرعت به مسلخ رود.
***
خدایا تو شاهد باش که پاکترین فرزندان این مرز و بوم که هر کدام دریایی از معرفت و فرزانگی بودند در عنفوان جوانی تکه تکه شدند، شکنجه شدند سر بر دار نهادند و در چشمه عشق وضو ساختند. شکنجه گران سوره والعصر میخواندند و شلاق میزدند، قاتلان الله اکبر میگفتند و بر دار میکشیدند.
چگونه میتوان با تسویل و تزئین آنهمه جنایت، آنها را صرفاً خطا دید و در چشم نسل جوان خاک پاشید.
ای کاش در برابر ظلمی که از ظلمت فردا خبر میداد، رفتاری گاندی گونه جواب داشت. ای کاش آنچنان که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده حقوق انسانی با اجرای قانون حمایت میشد تا هیچکس به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد.
ای کاش پَر جنایات رژیم لااقل آنها را که جلویش لنگ انداختند و به تندروی و چپ روی هم نغلطیدند! و بعضاً دادن اخبار و اطلاعات را هم به ستمگران توجیه کردند ــ نمیگرفت. اما،... امّا دیدیم بسیاری از همآن ها را نیز بعداً در قتل عام سال ۶۷، به دار کشیدند و جواب سلام کسانی را که روی مذاکره و دیالوگ مانور میدادند، با ترور و نامردی دادند!
رژیم سرخور آقازاده ها حتی حرمت امثال مهندس بازرگان و دکتر سامی و آیه الله منتظری را هم شکست و دیدیم شروع به خوردن خودی ها کرد!
رژیمی که اولین رئیس جمهور خودش را هم تحمل نمیکرد، آیا میخواست و میتوانست با اپوزیسون خودش کنار بیاید و دَبّه در نیآورد؟ آیا میخواست و میتوانست به اطلاعیه ۱۰ ماده ای دادستانی اش وفادار بماند؟ وقتی برای دستگیری رئیس جمهورش بسیج میشود، آیا میتواند با مخالفین خودش وارد دیالوگ منطقی و مدنی شود؟
با همه اینها جای این پرسش باقی است:
آیا پیش از سال ۱۳۶۰، نظام جمهوری اسلامی (در کلیت آن) حساب کرده بود که درگیری های خونینی در راه است و کار به بگیر و ببند و شکنجه و اعدام هزاران زندانی خواهد کشید؟
اگر آری پس چرا از تدارکات و آمادگی های لازم اطلاعاتی برخوردار نبود و حتی زندان کافی نداشت؟ چرا تازه بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و هفت تیر، سید احمد خمینی تمامی محافظین جماران را عوض نمود تا راه نفوذی های احتمالی بسته شود؟ اگر نظام جمهوری اسلامی از ابتدا قصد درگیری داشت نمیبایست قبل از دزدیدن منار، چاهش را بکند؟
فقدان آمادگی اش آیا به این دلیل بود که سازمان های جورواجور اطلاعاتی، گاهاً فعالیت همدیگر را خنثی میکردند و هر کدام ساز خودشان را میزدند و تجربیات بعدی را هم نداشتند؟ آیا به این خاطر بود که آیه الله خمینی تصور نمیکرد نیروئی بتواند جلویش بایستد تا لزومی به آمادگی حداکثر داشته باشد و فکر میکرد فوت بکند همه سر جای خودشان مینشینند؟ آیا او نیز، نسبت به طرف مقابلش ذهنی بود؟
کبر و غرور بر ما سوار شد. فراموش کردیم که دنیا، دار ُمکافات است.
همین جا باید یقه خودمان را هم بگیریم که بد را بدتر دیدیم و پشت ورق را نخواندیم. کبر و غرور بر ما سوار شد. فراموش کردیم که دنیا، دار ُمکافات است.
فراموش کردیم ظلم َبر دشمن، اگر به حق ُکشی نسبت به دوست و به بیدادگری نیانجامد، همه کسانی را که به آن رضا میدهند به چاه وچاله میاندازد.
اوائل انقلاب، هنگامیکه خلخالی ها هویدا ُکشی میکردند و از کسانی چون دکتر عاملی تهرانی نیز نمیگذشتند، بیشتر ما با سکوت یا همنوائی خویش پامنبری کردیم تا مشروعه خواهان ُدور َبر دارند و به ریش و سبیل علی مسیو و ستارخان و همه قهرمانان مشروطه بخندند. نباید تیر را در چشم دیگران ببینیم و مو را در چشم خودمان انکار کنیم.
جوانان پاکی که انگیزه ای جز رضای دوست و نجات میهنشان نداشتند یا در جبهه ها تکه پاره شدند و یا در زیر شکنجه و بالای چوبه های دار پرپر گشتند و باقی ماند مشتی رجاله بیدرد و دنیاپرست که ذره ای درد مردم و انقلاب نداشتند. زمان شاه کروات میبستند و میگفتند مرسی...حالا یقه آخوندی داشتند و میگفتند صبحکم الله بالخیر...
آب حیوان تیره گون شد...نیرنگ و ریا باب شد و اهل دانش و فضل بر موج غم و زورق شکسته نشستند و بی پناه شدند.
«ما در این دنیا یا بره ایم یا گرگ، اگر بره باشیم میخورندمان و اگر گرگ باشیم ازهم میدریم.»، خداوندا...آیا ما اسیر یکی از این دو جبر هستیم؟ یعنی راه دیگری وجود ندارد؟
همنشین بهار