نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه


مادران پارک لاله: ژیلا کرم زاده مکوندی و حکیمه شکری از مرخصی نوروزی محروم شدند



ژیلا کرم زاده مکوندی در روز ششم دی ماه 1390 به منظور اجرای حکم دو سال حبس تعزیری بازداشت شده است. او در طی این مدت از مرخصی استفاده نکرده و از ملاقات با خواهرش محروم بوده است. خواهر ژیلا از بیماری فلج عضلانی رنج می برد و امکان حضور در زندان اوین را ندارد. مادر ژیلا فوت کرده و او با خواهرانش زندگی می کرده است و به آنها وابستگی زیادی دارد. آنها مدتها است که به امید مرخصی روزها را سپری می کنند.  
نزدیک به سه ماه از زمانی که قرار بوده ژیلا به مرخصی بیاید، می گذرد. خواهرش چهار هفته است که هر سه شنبه برای انجام مقدمات این مرخصی به دادستانی تهران در پارک شهر مراجعه می کند ولی پاسخ درستی به او نداده اند. بالاخره طبق اظهارات آقای خدابخشی نماینده دادستان قرار می شود در ازای گذاشتن سندی به عنوان وثیقه، او برای نوروز به مرخصی بیاید. خانواده مکوندی سندی برای ارایه به دادستانی نداشتند ولی از طریق یکی از دوستان این سند مهیا می شود و پس از مراجعه، آقای خدابخشی می گوید من فردا می خواهم به مرخصی بروم و این مرخصی بماند برای پس از عید نوروز.
حکیمه شکری نیز از یکم آبان 1391 به منظور اجرای حکم سه سال حبس تعزیری بازداشت شده است. مادر او در شهرستان زندگی می کند و امکان رفت و آمد برای ملاقات دخترش را ندارد و در طی این مدت فقط یک بار توانسته است به ملاقات وی برود.  
در زندان به حکیمه می گویند اگر سندی آماده کند، می تواند برای عید به مرخصی برود. ابتدا او و خانواده باور نمی کنند ولی پس از موافقت کتبی مسوولان زندان، خانواده سندی را برای وثیقه آماده می کنند. آنها نیز مانند خانواده مکوندی پس از مراجعه به دادستانی با همان پاسخ از طرف آقای خدابخشی روبرو می شوند یعنی نماینده دادستان آنها را نیز به بعد از عید حواله می دهد. 
یکی از دوستان ژیلا و حکیمه پیامی فرستاده است: «آقای خدابخشی بداند که با این همه تلاش او دعای خیرخانواده زندانیان بدرقه راه  اش است. شاید بتواند دراین شب های تعطیلات که برای او زودتر از بقیه مردم شروع شده، آسوده بخوابد.
کاش مسئولین حکومتی اندکی و تنها اندکی به وظایف قانونی خود عمل می کردند. آنچه مدتهاست از رفتار آنان برداشت می شود، سلب مسئولیت های قانونی و اخلاقی از خود و تنگ کردن عرصه بر مردمی است که کارشان به ایشان واگذار شده، مردم به جای خدمت از اینان چیزی جز اذیت و آزار و کارشکنی نمی بینند. ما از مسئولین و در این مورد خاص از نماینده دادستان آقای خدابخشی می خواهیم که قدری هم از وقت خود را برای انجام وظیفه و رسیدگی به مسئولیت های شان بگذارند تا لااقل مراجعین بتوانند به قدر پر کاهی از حقوق حقه خود بهره مند شوند.
 
30 اسفند 1391

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم

پایان عوامفریبی و کنار رفتن نقاب ها

حسن داعی 
پایان عوامفریبی و کنار رفتن نقاب ها

مقاله جدید گنجی، نمونه بی سابقه ای از وارونه جلوه دادن حقیقت بمنظور مشروعیت بخشیدن به اصلاح طلبی در نظام ولایت فقیه است. وی با لجن پراکنی علیه اپوزیسیون ساختار شکن، یکبار دیگر نشان میدهد که با حمایت مالی دست راستی ترین محافل آمریکائی، پرچم دروغین صلح طلبی و مبارزه ضد آمریکائی بدست گرفته و برای ماندگاری رژیم تلاش میکند
 
 
اکبر گنجی در مقاله جدیدی که تحت عنوان «سازش با حکومت استبدادی« در سایت گویا نیوز به چاپ رسانده، مرزهای جدیدی در عوامفریبی و دروغپراکنی را در نوردیده است.گنجی در این مقاله، راه مقابله با رژیم های مستبد و خودکامه را بر دو نوع تقسیم میکند، یکی گفتگو وسازش با رژیم، آنچنانکه در لهستان، چکسلواکی، شیلی و … اتفاق افتاد و در نتیجه، اپوزیسیون توانست با کمترین هزینه پیروز شود و این کشورها نیز به دموکراسی رسیدند. راه دوم، مبارزه برای سرنگونی رژیم به سبک عراق، لیبی و اکنون سوریه است که به نابودی کشور و ایجاد یک دیکتاتوری جدید منجر میشود. بدین ترتیب، از نظر گنجی راه دیگری وجود ندارد، یا باید با ولی فقیه سازش کرد یا بدنبال لیبائی کردن ایران بود.
به گفته گنجی، طرفداران روش اول اصلاح طلبان داخلی مثل موسوی و کروبی و خاتمی هستند که «حتی اگر می‌خواستند، نمی‌توانستند جمهوری اسلامی را سرنگون سازند، برای این که فاقد امکانات و سازمان براندازی رژیم بوده و هستند. اصلاح طلبان با جمع بندی این تجربه ها باور دارند که هزینه ی انسانی، کینه و نفرت عمیقی که کشتار سیاسی بر جای می گذارد، و نیز هزینه تخریب زیربناهای اقتصادی کشور در این روش تغییر نظام سیاسی آنقدر عظیم است که نه توجیه اخلاقی و سیاسی دارد و نه ارثیه آن (لااقل برای مدتی طولانی) جایی برای رشد نهادها و نیروهای دمکرات باقی می گذارد. با توجه به این واقعیت ستبر، و دلایل دیگر، اصلاح طلب اند، نه برانداز. به دنبال اصلاح نظام براساس پایگاه اجتماعی شان هستند.»
از نظر گنجی، طرفداران راه دوم یعنی کسانی که مایل به سرنگونی رژیم میباشند، خارجه نشینانی هستند که در فقدان حمایت مردمی در داخل کشور، به مزدوران کشورهای بیگانه تبدیل شده اند و برای بروز جنگ و حمله نظامی دست دعا به آسمان برده اند: »اما بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور نگاهش معطوف به داخل نیست، برای این که ارتباط فعالی با داخل ندارد و به همین دلیل فاقد پایگاه اجتماعی داخلی است. مخاطب این افراد و گروه ها، معمولا نیروهای خارجی هستند. اگر به گفتار و رفتار این بخش از اپوزیسیون نگریسته می‌شود، مشاهده می‌شود که کار آنها غلو در بیان پدیده‌هایی منفی ایران است تا اجرای پروژه‌هایی چون افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و مالی را در ایران امکان پذیر سازند. از جمله می‌گویند: حکومت ایران به طور مشخصی در حال ساختن بمب اتمی است و همین فردا است که با سلاح خود صلح و ثبات جهانی را به خطر افکند البته در بیانیه های سیاسی نوشته اند که جمهوری اسلامی صلح و امنیت جهانی را به خطر انداخته است.»
گنجی پس از تشریح روش های خیانت بار و ضد ایرانی اپوزیسیون خارج از کشور، به هموطنان ایرانی که از عقل و درایت برخوردارند نصیحت میکند که برای جلوگیری از ویرانی کشور، بهتر است بجای خیال پردازی در باره سرنگونی رژیم، روش کم هزینه تر یعنی سازش با خامنه ای را برگزینند.
استدلال گنجی درست مثل این است که از یک آدمی که گرسنه، خسته و بیمار در بیابان گرفتار شده بپرسید که کدام روش را برای نجات خود ازاین مخمصه ترجیح میدهد، اینکه سوار یک اتومبیل لوکس شده و در حال صرف نوشابه و رفع خستگی، روانه منزل شود یا اینکه، پیاده و با پای مجروح بسوی منزل براه بیفتد. هر آدم عاقلی راه آسانتر را انتخاب میکند. البته به شرطی که اتومبیلی در کار باشد و در مورد کشور ما، نظام ولی فقیه اهل سازش باشد و بتوان وضعیت ایران امروز و این رژیم قرون وسطائی را با کشورهای بلوک شرق یا شیلی و آرژانتین مقایسه کرد. رژیم هائی که کنار رفتن شان و تن دادن آنها به انتخابات آزاد، عمدتا بخاطر فروپاشی شوروی از یکطرف و تغییر سیاست آمریکا در حمایت از دیکتاتوری های نظامی وابسته به خود در آمریکای لاتین از طرف دیگر بود. بدنبال شکست آمریکا در جنگ ویتنام و رسوائی کودتای پینوشه در شیلی و همچنین پایان جنگ سرد، نگاه آمریکا به متحدان نظامی خود در آمریکای لاتین متحول شد که زمینه ساز اصلی کنار رفتن این دیکتاتوری ها و تن دادن به انتخابات آزاد بود.
مقاله گنجی دو پیام اصلی دارد، نخست، حقیر شمردن اپوزیسیون، قدرتمند جلوه دادن رژیم، بیهوده دانستن راه حل های ساختار شکن و کمک رسانی به اصلاح طلبان حکومتی در ایران.
اما پیام دوم گنجی که در سالهای گذشته از مهمترین وظائف سیاسی وی در خارج از کشور بوده است، مزدور و خائن شمردن خیل عظیم هموطنان خارج از کشور است که همچون بخش مهمی از هموطنان داخل از کشور، خواهان سرنگونی رژیم هستند و نظام ولایت فقیه را نابود کننده ایران و خطری برای صلح جهانی میدانند.
اکبر گنجی برای جور کردن جنس و منطقی جلوه دادن استدلال خود، میگوید که اپوزیسیون طرفدار براندازی رژیم «با جاسوسی و اطلاعات دروغ به دولت‌های غربی (می) قبولاند که رژیم در حال ساختن بمب اتمی است. چون این مدعا تنها موضوعی است که حمله‌ی نظامی به ایران را امکان پذیر می‌سازد.»
از این گفته گنجی میتوان نتیجه گرفت که از سال 2006 تاکنون، شورای امنیت، آژانس هسته ای، ایالات متحده، اروپا و بسیاری از کشورهای دیگر، دروغی که اپوزیسیون برانداز خارجه نشین ساخته و پرداخته را باور کرده و در نتیجه، با اعمال شدیدترین تحریم ها، خواهان جلوگیری از برنامه هسته ای ایران میباشند. برنامه ای که به گفته گنجی صلح آمیز است و نظامی خواندن آن دروغی بیش نیست.
بعبارت دیگر، رژیم ایران که تاکنون صدها میلیارد دلار برای برنامه هسته ای هزینه کرده و کشور را در آستانه نابودی کامل قرار داده است، تنها بدنبال تهیه برق برای مصارف کشاورزی، صنعتی و بهداشتی است، آنهم رژیمی که بجای تهیه داروی مورد نیاز بیماران کشور، بدنبال قاچاق مواد هسته ای و کمک به رژیم بشار اسد و حزب الله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین است.
اکبر گنجی اگر بجای مقاله نویسی های مکرر و اظهار نظرهای کارشناسانه در زمینه اقتصاد، تاریخ، سیاست، جامعه شناسی، فقه، فلسفه و دهها علوم دیگر، لااقل به این سوال عبدالله رمضان زاده، سخنگوی دولت خاتمی پاسخ میداد، آنوقت، تحریم های بین المللی و مقابله جامعه جهانی با برنامه هسته ای رژیم را ناشی از دروغپراکنی اپوزیسیون نمیدانست و آنرا محصول سیاست های ضد ایرانی ولی فقیه و متحدان پاسدارش معرفی میکرد.
رمضان زاده در مناظره علنی با مهدی فضائلی گفت:  در همه كشورها براي اعتمادسازي اول نيروگاه مي‌سازند، بعد غني‌سازي مي‌كنند. دنیا از ما سوال مي‌كنند كه وقتي شما نمي‌توانيد نيروگاه بسازيد غني‌سازي را براي چه مي‌خواهيد. تنها دو كشور راهي جز اين رفتند و بدون اينكه نيروگاه بسازند بدنبال غني‌سازي رفتند يكي ليبي و ديگر كره شمالي كه ملت خود را به فلاكت انداختند. » (25 خرداد 1385، تهران)
باید از اکبر گنجی پرسید که اگر رژیم ایران بدنبال ساختن بمب اتم نیست برای چه منظوری میلیارد ها دلار برای غنی سازی اورانیوم صرف میکند در حالیکه هیچ نیروگاهی برای استفاده از این اورانیوم موجود نیست؟ نیروگاه بوشهر توسط روسها ساخته شده و سوخت آن نیز توسط خود آنان فراهم میشود. نیروگاه اراک نیز از نوع آب سنگین است و اصولا نمی تواند از اورانیوم غنی شده استفاده کند. اکنون، 20 سال پس از شروع برنامه هسته ای رژیم، رئیس سازمان انرژی هسته ای تازه بیاد آورده است که برنامه صلح آمیز فقط غنی سازی اورانیوم نیست و به نیروگاه و راکتور نیز نیاز دارد از اینرو اعلام کرده است که طی بیست تا سی سال آینده، رژیم ساخت نیروگاه را به پایان خواهد برد.
گنجی لااقل باندازه اصلاح طلبان داخل کشور شهامت و صداقت ندارد تا ماهیت ضد ملی برنامه هسته ای رژیم را آشکار کند. احمد شیرزاد نماینده اصلاح طلب مجلس رژیم در این زمینه گفته است:
”من سئوالم اين است كه اين همه هزينه دادن به خاطر چيست. اصلا از ابتدا چه كسي درجريان اين مسايل و اين پروژه ها بود؟ من به شما مي گويم هيچ كدام از مجالس اول تاششم كه ما بوديم در جريان اين پروژه ها نبودند و هيچ نوع شفافيتي وجود نداشت، آنوقتچگونه انتظار داريد در يك فرايند عقلانيت وجود داشته باشد. مجلس ششم خيلي تحقيق كرد و در نهايت به اينجا رسيديم كه در موردپروژه هاي هسته اي ايران تنها يك گزارش تخصصي در سازمان انرژي اتمي ايران وجود داردكه آنهم گزارش يك كارمند ليسانسيه اين سازمان است كه در اين گزارش توليد برق هستهاي توصيه مي شود، در حالي كه در تمام ادله هايي كه در اين گزارش آمده، دستكاري شدهاست (سایت میزان، 10 اسفند 1385 و همچنین وبلاگ شخصی احمد شیرزاد)
گنجی اگر ذره ای صداقت داشت بجای لجن پراکنی علیه میلیونها ایرانی که خواهان سرنگونی نظام ولایت فقیه هستند، به این بخش از اظهارات مصطفی تاجزاده در مناظره علنی با الیاس نادران در دانشگاه گرگان توجه میکرد:
تاج زاده:… آقاي احمدي‌نژاد گفت اروپايي‌ها به ما پيغام دادند شما 24 ساعت فعاليت‌هاي سانتريفيوژها را به حالت تعليق درآوريد، ما پرونده شما را از شوراي امنيت خارج مي‌كنيم. وي اعلام كرد ايران اين پيشنهاد را نپذيرفت. همين مساله به تنهايي نشان مي‌دهد نگراني حضرات نه پيشرفت علمي و تكنولوژيك كشور است و نه حتي به راه افتادن نيروگاه‌هاي هسته‌اي.
اگر جهان با داشتن تأسيسات هسته‌اي ايران مخالف بود، بوشهر را كامل نمي‌كردند. به علاوه پيشنهاد اتحاديه اروپا اين بود كه چند نيروگاه ديگر هسته‌اي نيز براي ايران بسازند، به شرط آنكه دولت ما چرخه سوخت يا غني‌سازي اورانيوم را رها كند. پس نگوييد دنيا با پيشرفت‌هاي علمي و فني ما مخالف است. نه! جامعه جهاني پذيرفته ‌است ايران نيروگاه هسته‌اي داشته باشد.
در قطعنامه‌هاي شوراي امنيت، بر حق ايران در زمينه داشتن نيروگاه‌هاي هسته‌اي تاكيد و تصريح شده، اما با غني‌سازي اورانيوم كه آن را مقدمه تهيه سلاح هسته‌اي مي‌دانند،‌ مخالفت شده است. آژانس اتمي يا شوراي امنيت از ما نخواسته‌اند كليه فعاليت‌هاي هسته‌اي خود را تعطيل كنيم بلكه صرفا با غني‌سازي اورانيوم در داخل خاك ايران آن هم به دليل پنهان‌كاري اوليه و مواضع راديكال در سياست خارجي ما مخالف‌اند..» (دانشگاه گرگان، آذرماه 1385)
اکبر گنجی و مقالات پی در پی وی در حقیر شمردن اپوزیسیون ساختار شکن، تاییدی براین نظریه است که رژیم ایران با طرح و برنامه، از اعزام این دسته از خط امامی های سابق به خارج از کشور حمایت میکند تا در آمریکا و اروپا، ضمن کمک رسانی به لابی رژیم بویژه نایاک و با برخورداری از حمایت های مالی – سیاسی محافل طرفدار مماشات، کمک رسان رژیم ولایت فقیه باشند و به بقای این نظام ضد ملی کمک کنند. (نگاه کنید به این گزارش)


پایان عوامفریبی و کنار رفتن نقاب ها

حسن داعی 
پایان عوامفریبی و کنار رفتن نقاب ها

مقاله جدید گنجی، نمونه بی سابقه ای از وارونه جلوه دادن حقیقت بمنظور مشروعیت بخشیدن به اصلاح طلبی در نظام ولایت فقیه است. وی با لجن پراکنی علیه اپوزیسیون ساختار شکن، یکبار دیگر نشان میدهد که با حمایت مالی دست راستی ترین محافل آمریکائی، پرچم دروغین صلح طلبی و مبارزه ضد آمریکائی بدست گرفته و برای ماندگاری رژیم تلاش میکند
 
 
اکبر گنجی در مقاله جدیدی که تحت عنوان «سازش با حکومت استبدادی« در سایت گویا نیوز به چاپ رسانده، مرزهای جدیدی در عوامفریبی و دروغپراکنی را در نوردیده است.گنجی در این مقاله، راه مقابله با رژیم های مستبد و خودکامه را بر دو نوع تقسیم میکند، یکی گفتگو وسازش با رژیم، آنچنانکه در لهستان، چکسلواکی، شیلی و … اتفاق افتاد و در نتیجه، اپوزیسیون توانست با کمترین هزینه پیروز شود و این کشورها نیز به دموکراسی رسیدند. راه دوم، مبارزه برای سرنگونی رژیم به سبک عراق، لیبی و اکنون سوریه است که به نابودی کشور و ایجاد یک دیکتاتوری جدید منجر میشود. بدین ترتیب، از نظر گنجی راه دیگری وجود ندارد، یا باید با ولی فقیه سازش کرد یا بدنبال لیبائی کردن ایران بود.
به گفته گنجی، طرفداران روش اول اصلاح طلبان داخلی مثل موسوی و کروبی و خاتمی هستند که «حتی اگر می‌خواستند، نمی‌توانستند جمهوری اسلامی را سرنگون سازند، برای این که فاقد امکانات و سازمان براندازی رژیم بوده و هستند. اصلاح طلبان با جمع بندی این تجربه ها باور دارند که هزینه ی انسانی، کینه و نفرت عمیقی که کشتار سیاسی بر جای می گذارد، و نیز هزینه تخریب زیربناهای اقتصادی کشور در این روش تغییر نظام سیاسی آنقدر عظیم است که نه توجیه اخلاقی و سیاسی دارد و نه ارثیه آن (لااقل برای مدتی طولانی) جایی برای رشد نهادها و نیروهای دمکرات باقی می گذارد. با توجه به این واقعیت ستبر، و دلایل دیگر، اصلاح طلب اند، نه برانداز. به دنبال اصلاح نظام براساس پایگاه اجتماعی شان هستند.»
از نظر گنجی، طرفداران راه دوم یعنی کسانی که مایل به سرنگونی رژیم میباشند، خارجه نشینانی هستند که در فقدان حمایت مردمی در داخل کشور، به مزدوران کشورهای بیگانه تبدیل شده اند و برای بروز جنگ و حمله نظامی دست دعا به آسمان برده اند: »اما بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور نگاهش معطوف به داخل نیست، برای این که ارتباط فعالی با داخل ندارد و به همین دلیل فاقد پایگاه اجتماعی داخلی است. مخاطب این افراد و گروه ها، معمولا نیروهای خارجی هستند. اگر به گفتار و رفتار این بخش از اپوزیسیون نگریسته می‌شود، مشاهده می‌شود که کار آنها غلو در بیان پدیده‌هایی منفی ایران است تا اجرای پروژه‌هایی چون افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و مالی را در ایران امکان پذیر سازند. از جمله می‌گویند: حکومت ایران به طور مشخصی در حال ساختن بمب اتمی است و همین فردا است که با سلاح خود صلح و ثبات جهانی را به خطر افکند البته در بیانیه های سیاسی نوشته اند که جمهوری اسلامی صلح و امنیت جهانی را به خطر انداخته است.»
گنجی پس از تشریح روش های خیانت بار و ضد ایرانی اپوزیسیون خارج از کشور، به هموطنان ایرانی که از عقل و درایت برخوردارند نصیحت میکند که برای جلوگیری از ویرانی کشور، بهتر است بجای خیال پردازی در باره سرنگونی رژیم، روش کم هزینه تر یعنی سازش با خامنه ای را برگزینند.
استدلال گنجی درست مثل این است که از یک آدمی که گرسنه، خسته و بیمار در بیابان گرفتار شده بپرسید که کدام روش را برای نجات خود ازاین مخمصه ترجیح میدهد، اینکه سوار یک اتومبیل لوکس شده و در حال صرف نوشابه و رفع خستگی، روانه منزل شود یا اینکه، پیاده و با پای مجروح بسوی منزل براه بیفتد. هر آدم عاقلی راه آسانتر را انتخاب میکند. البته به شرطی که اتومبیلی در کار باشد و در مورد کشور ما، نظام ولی فقیه اهل سازش باشد و بتوان وضعیت ایران امروز و این رژیم قرون وسطائی را با کشورهای بلوک شرق یا شیلی و آرژانتین مقایسه کرد. رژیم هائی که کنار رفتن شان و تن دادن آنها به انتخابات آزاد، عمدتا بخاطر فروپاشی شوروی از یکطرف و تغییر سیاست آمریکا در حمایت از دیکتاتوری های نظامی وابسته به خود در آمریکای لاتین از طرف دیگر بود. بدنبال شکست آمریکا در جنگ ویتنام و رسوائی کودتای پینوشه در شیلی و همچنین پایان جنگ سرد، نگاه آمریکا به متحدان نظامی خود در آمریکای لاتین متحول شد که زمینه ساز اصلی کنار رفتن این دیکتاتوری ها و تن دادن به انتخابات آزاد بود.
مقاله گنجی دو پیام اصلی دارد، نخست، حقیر شمردن اپوزیسیون، قدرتمند جلوه دادن رژیم، بیهوده دانستن راه حل های ساختار شکن و کمک رسانی به اصلاح طلبان حکومتی در ایران.
اما پیام دوم گنجی که در سالهای گذشته از مهمترین وظائف سیاسی وی در خارج از کشور بوده است، مزدور و خائن شمردن خیل عظیم هموطنان خارج از کشور است که همچون بخش مهمی از هموطنان داخل از کشور، خواهان سرنگونی رژیم هستند و نظام ولایت فقیه را نابود کننده ایران و خطری برای صلح جهانی میدانند.
اکبر گنجی برای جور کردن جنس و منطقی جلوه دادن استدلال خود، میگوید که اپوزیسیون طرفدار براندازی رژیم «با جاسوسی و اطلاعات دروغ به دولت‌های غربی (می) قبولاند که رژیم در حال ساختن بمب اتمی است. چون این مدعا تنها موضوعی است که حمله‌ی نظامی به ایران را امکان پذیر می‌سازد.»
از این گفته گنجی میتوان نتیجه گرفت که از سال 2006 تاکنون، شورای امنیت، آژانس هسته ای، ایالات متحده، اروپا و بسیاری از کشورهای دیگر، دروغی که اپوزیسیون برانداز خارجه نشین ساخته و پرداخته را باور کرده و در نتیجه، با اعمال شدیدترین تحریم ها، خواهان جلوگیری از برنامه هسته ای ایران میباشند. برنامه ای که به گفته گنجی صلح آمیز است و نظامی خواندن آن دروغی بیش نیست.
بعبارت دیگر، رژیم ایران که تاکنون صدها میلیارد دلار برای برنامه هسته ای هزینه کرده و کشور را در آستانه نابودی کامل قرار داده است، تنها بدنبال تهیه برق برای مصارف کشاورزی، صنعتی و بهداشتی است، آنهم رژیمی که بجای تهیه داروی مورد نیاز بیماران کشور، بدنبال قاچاق مواد هسته ای و کمک به رژیم بشار اسد و حزب الله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین است.
اکبر گنجی اگر بجای مقاله نویسی های مکرر و اظهار نظرهای کارشناسانه در زمینه اقتصاد، تاریخ، سیاست، جامعه شناسی، فقه، فلسفه و دهها علوم دیگر، لااقل به این سوال عبدالله رمضان زاده، سخنگوی دولت خاتمی پاسخ میداد، آنوقت، تحریم های بین المللی و مقابله جامعه جهانی با برنامه هسته ای رژیم را ناشی از دروغپراکنی اپوزیسیون نمیدانست و آنرا محصول سیاست های ضد ایرانی ولی فقیه و متحدان پاسدارش معرفی میکرد.
رمضان زاده در مناظره علنی با مهدی فضائلی گفت:  در همه كشورها براي اعتمادسازي اول نيروگاه مي‌سازند، بعد غني‌سازي مي‌كنند. دنیا از ما سوال مي‌كنند كه وقتي شما نمي‌توانيد نيروگاه بسازيد غني‌سازي را براي چه مي‌خواهيد. تنها دو كشور راهي جز اين رفتند و بدون اينكه نيروگاه بسازند بدنبال غني‌سازي رفتند يكي ليبي و ديگر كره شمالي كه ملت خود را به فلاكت انداختند. » (25 خرداد 1385، تهران)
باید از اکبر گنجی پرسید که اگر رژیم ایران بدنبال ساختن بمب اتم نیست برای چه منظوری میلیارد ها دلار برای غنی سازی اورانیوم صرف میکند در حالیکه هیچ نیروگاهی برای استفاده از این اورانیوم موجود نیست؟ نیروگاه بوشهر توسط روسها ساخته شده و سوخت آن نیز توسط خود آنان فراهم میشود. نیروگاه اراک نیز از نوع آب سنگین است و اصولا نمی تواند از اورانیوم غنی شده استفاده کند. اکنون، 20 سال پس از شروع برنامه هسته ای رژیم، رئیس سازمان انرژی هسته ای تازه بیاد آورده است که برنامه صلح آمیز فقط غنی سازی اورانیوم نیست و به نیروگاه و راکتور نیز نیاز دارد از اینرو اعلام کرده است که طی بیست تا سی سال آینده، رژیم ساخت نیروگاه را به پایان خواهد برد.
گنجی لااقل باندازه اصلاح طلبان داخل کشور شهامت و صداقت ندارد تا ماهیت ضد ملی برنامه هسته ای رژیم را آشکار کند. احمد شیرزاد نماینده اصلاح طلب مجلس رژیم در این زمینه گفته است:
”من سئوالم اين است كه اين همه هزينه دادن به خاطر چيست. اصلا از ابتدا چه كسي درجريان اين مسايل و اين پروژه ها بود؟ من به شما مي گويم هيچ كدام از مجالس اول تاششم كه ما بوديم در جريان اين پروژه ها نبودند و هيچ نوع شفافيتي وجود نداشت، آنوقتچگونه انتظار داريد در يك فرايند عقلانيت وجود داشته باشد. مجلس ششم خيلي تحقيق كرد و در نهايت به اينجا رسيديم كه در موردپروژه هاي هسته اي ايران تنها يك گزارش تخصصي در سازمان انرژي اتمي ايران وجود داردكه آنهم گزارش يك كارمند ليسانسيه اين سازمان است كه در اين گزارش توليد برق هستهاي توصيه مي شود، در حالي كه در تمام ادله هايي كه در اين گزارش آمده، دستكاري شدهاست (سایت میزان، 10 اسفند 1385 و همچنین وبلاگ شخصی احمد شیرزاد)
گنجی اگر ذره ای صداقت داشت بجای لجن پراکنی علیه میلیونها ایرانی که خواهان سرنگونی نظام ولایت فقیه هستند، به این بخش از اظهارات مصطفی تاجزاده در مناظره علنی با الیاس نادران در دانشگاه گرگان توجه میکرد:
تاج زاده:… آقاي احمدي‌نژاد گفت اروپايي‌ها به ما پيغام دادند شما 24 ساعت فعاليت‌هاي سانتريفيوژها را به حالت تعليق درآوريد، ما پرونده شما را از شوراي امنيت خارج مي‌كنيم. وي اعلام كرد ايران اين پيشنهاد را نپذيرفت. همين مساله به تنهايي نشان مي‌دهد نگراني حضرات نه پيشرفت علمي و تكنولوژيك كشور است و نه حتي به راه افتادن نيروگاه‌هاي هسته‌اي.
اگر جهان با داشتن تأسيسات هسته‌اي ايران مخالف بود، بوشهر را كامل نمي‌كردند. به علاوه پيشنهاد اتحاديه اروپا اين بود كه چند نيروگاه ديگر هسته‌اي نيز براي ايران بسازند، به شرط آنكه دولت ما چرخه سوخت يا غني‌سازي اورانيوم را رها كند. پس نگوييد دنيا با پيشرفت‌هاي علمي و فني ما مخالف است. نه! جامعه جهاني پذيرفته ‌است ايران نيروگاه هسته‌اي داشته باشد.
در قطعنامه‌هاي شوراي امنيت، بر حق ايران در زمينه داشتن نيروگاه‌هاي هسته‌اي تاكيد و تصريح شده، اما با غني‌سازي اورانيوم كه آن را مقدمه تهيه سلاح هسته‌اي مي‌دانند،‌ مخالفت شده است. آژانس اتمي يا شوراي امنيت از ما نخواسته‌اند كليه فعاليت‌هاي هسته‌اي خود را تعطيل كنيم بلكه صرفا با غني‌سازي اورانيوم در داخل خاك ايران آن هم به دليل پنهان‌كاري اوليه و مواضع راديكال در سياست خارجي ما مخالف‌اند..» (دانشگاه گرگان، آذرماه 1385)
اکبر گنجی و مقالات پی در پی وی در حقیر شمردن اپوزیسیون ساختار شکن، تاییدی براین نظریه است که رژیم ایران با طرح و برنامه، از اعزام این دسته از خط امامی های سابق به خارج از کشور حمایت میکند تا در آمریکا و اروپا، ضمن کمک رسانی به لابی رژیم بویژه نایاک و با برخورداری از حمایت های مالی – سیاسی محافل طرفدار مماشات، کمک رسان رژیم ولایت فقیه باشند و به بقای این نظام ضد ملی کمک کنند. (نگاه کنید به این گزارش)


آشکار‌سازی با پنهان‌سازی همراه است. (خطانامه تاج زاده و، اسیر کُشیِ سال ۶۷) 
همنشین بهار
«چیزی را که نمایش می‌دهیم، روی چیز دیگری را می‌پوشاند.»
کارل اتو هُندریش (Karl Otto Hondrich)

* * *
ریشخند کردن خویش، جُربزه می‌خواهد.
 
در نمایشنامه «شاه لیر» King Lear که دردناک‌ترین تراژدی شکسپیر محسوب می‌شود، دلقک شریفی را می‌بینیم که در واقع درون واقع بین خود آدمی است.
دلقک در نمایشنامه شاه لیر، از سویی یک آدم فرزانه است که دقیقاً می‌داند چه می‌گوید و چه می‌کند و از عقل سلیم برخوردار است و از سوی دیگر با سادگی یک انسان پاک، واقعیت ها، و «راست هائی را که می‌پوشانیم» به رخ می‌کشد.
همه ما بدون استثناء به این دلقک فرزانه که نمی‌گذارد نان را به نرخ روز بخوریم نیازمندیم. او ندای وجدان ما است که در سر هر بزنگاهی سَرک می‌کشد و بُطون و امهات ما را زیر نور می‌گیرد...

***
ریشخند کردن خویش، جُربزه می‌خواهد. تاج زاده برخود تیغ کشیده و برخلاف طاووسان علیین شده، که در به به و چه چه مریدان اسیرند، از منم منم بازی دست برداشته است.
اینکه او خود را شکسته، قدردانی می‌کنم و از لحن کلامم در این نوشته پوزش می‌خواهم.
ایستادگی و مقاومت در برابر جباران، احترام برمی انگیزد.

***
من غلام آن که نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال وجود
من غلام آن مس همّت پرست
کو به غیر کیمیا نارَد شکست

لاَ یعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ (انسان صبور هرگز پیروزی را از کف نمی‌دهد حتی اگر زمان به درازا کشد.)

آیا تاج زاده به دیدار خویشتن رفته است؟
 
در یاداشت سید مصطفی تاج زاده که زندانبانان‌ او آن‌ را «سروش نامه» می‌نامند، یاد و نام آیه‌الله خمینی برجسته است و وی، برای زیرضرب گرفتن عمله استبداد، مُدام به «مهر و رحمت» ایشان گوشه می‌زند.
اما، اگر او به «دیدار خویشتن» رفته و با انگیزه پاک دفاع از حقیقت، در صدد شستن گرد و غبارها است و اگر در زیر این آسمان کبود، جز به خدای صبور و غیور به احدی باج نمی‌دهد، می‌بایست پرده از رازهای سر به مُهر قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ بردارد و کلام خودش را که گفته است:
«شکنجه در همه حال شکنجه است و اعدام زندانی قبلاً محاکمه و محکوم شده که در اسارت به سر می‌برد، ناموجه» ــ
تمام و کمال باز کند تا باران مهر آن رفیق شفیق، «حّی لایموت»ی که در جایی جز همه جا نیست ــ بیش از پیش ببارد و شاخ گل به رقص آید.

آیا فقط آنکه شلاق می‌زند شکنجه‌گر است؟
 
آقای تاج زاده در تحلیل خودشان یکبار کلمه خیانت (و خباثت) را (در رابطه با نیروهای مخالف رژیم)، یکبار کلمه جنایت را (در رابطه با میلوسویچ) و، ۲۵ مرتبه کلمه خطا را (بیشتر در رابطه با خود و دوستانشان) بکار برده‌اند.
البته منظور ایشان از «خطا»، خطای دید و خطای منطق در برنامه‌سازی رایانه و خطا در فوتبال و خطا (تابع خطا) در ریاضیات و خطای هاله ای و این جور چیزها نیست !
به انسان جایزالخطا اشاره دارند و آنرا آگاهانه به کار می‌برند.

می دانیم که خطا به علت غفلت، فراموشی، نادانی، بی احتیاطی، عدم توجه به ملاکهای اخلاقی، عرف، عادت، سنت و قانون و... انجام می‌شود.
در چنین مواردی انجام دهنده فعل صاحب شعور و قوه تمیز است...

***
قاعده‌ای که در حقوق کیفری به موضوع خطا (Error)، خطای محض می‌پردازد، هوای فرد خاطی را دارد بخصوص اگر فقدان قصد فعل و نتیجه عنوان شود!
آقای تاج زاده می‌دانند خطا = تقصیر (Faute) بیانی است اجتماعی و به فرض اثبات هم می‌توان با کنکاش در نیت و قصد خطاکار از آن گذشت و به زبان خودمانی اصلاً چیزی نیست که به حساب آید!
بگذریم که جنایت را «خطا» نامیدن، پنجه کشیدن به چهره حقیقت است.

راستی آیا شکنجه زندانیان هم از جنس Faute و به قول شما خطا است که بتوان با حق مقدس اشتباه آنرا توجیه کرد یا این Error رنگ جنایت دارد؟
آیا فقط آنکه شلاق می‌زند شکنجه‌گر است یا همه کسانیکه به آن رضا دادند و صرفاً خطا می‌پندارند؟

***

وارد کردن‌ هرگونه‌ صدمه‌ به‌ تمامیت‌ جسمانی‌ افراد، جنایت است و لاغیر.
واژه عربی‌ جنایت‌ در لغت‌ به‌ معنای‌ چیدن‌ میوه‌ از درخت‌ و نیز «جُرم»ی‌ است‌ که‌ ارتکاب‌ آن‌ بازخواست شدید دارد (ابن‌اثیر؛ ابن‌منظور؛ بستانی‌، ذیل‌ «جنی‌»).
معنای‌ عامِ واژه جنایت‌ در متون‌ دینی‌، معادل‌ واژه ذنب‌ یا معصیت‌‌، و موضوع اصلی آن ستم‌ به‌ دیگران است.
مفهوم‌ اصلی‌ واژه جنایت‌ در متون‌ فقهی‌ ــ وارد آوردن‌ صدمه بدنی‌ به‌ دیگری‌ است‌؛ یعنی شامل شکنجه هم می‌شود حتی اگر نامش تعزیر گذاشته شود!
کشتن‌ دیگری‌ یا ایجاد جراحت‌، شکستگی‌ و مانند اینها در بدن‌ او، همه از مقوله‌ جنایت است (ابن‌قدامه‌، ج‌ ۹، ص‌ ۳۱۸؛ بُهُوتی‌ حنبلی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۵۹۳؛ طُرَیحی‌، ذیل‌ «جنی‌»؛ عوده‌، ج‌ ۱، ص‌۶۷)
در احادیث‌ نیز واژه جنایت‌ به‌ این‌ مفهوم‌ به‌ کار رفته‌ است‌ (کلینی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۳۰۸؛ بیهقی‌، ج‌ ۱۲، ص‌۱۳۲؛ حرّعاملی‌، ج‌ ۲۹، ص‌ ۱۶۹).
من به عمد مصادیق جنایت را در منابع اسلامی اشاره نمودم.

آیا به دارکشیدن زندانیان بی پناه و اسیر، خرد و فرزانگی است؟
  
آقای تاج زاده با اشاره به قاعده ملازمه (كلما حكم به الشرع حكم به العقل)، که یكى از استدلال هاى بسیار مهم كلامى است و اهل استنباط از آن استفاده می‌كنند. می‌نویسند:

«آنچه عقل به آن حکم کند، شرع نیز به آن حکم خواهد کرد.»
(حكم در اینجا به معنای درك و فهم‏ ‏است.)

آیا دارکشیدن زندانیان بی پناه و اسیر، با عقل جور درمی‌آید و بوئی از خرد و فرزانگی دارد و یا، قابیل درون و عقل کاسبکار تاجرپیشه بازاری است که به آن امر می‌کند؟

کجای این جنایت، عقلانی است تا مثلاً شرع هم بر آن صحه بگذارد؟
نکند تفوق عنصر «مصلحت» بر احکام شرعی متعارف، فقط در جواز شکنجه و چوبه های دار، صادق است؟
  
راست‌ها را هم نگفتن، نوعی دروغگویی است.
 
اطلاعیه ۱۰ ماده ای دادستانی (در سال ۱۳۶۰)، برای پایه ریزی سرکوب گسترده‌ی نیروهای مترقی و انقلابی بود و نباید گزارش وارونه داد.
آقای تاج زاده جوری از اطلاعیه ۱۰ ماده ای دادستانی حرف می‌زنند که انگار هدیه ای برای بازکردن فضای سیاسی بود و نه مبنای قانونی برای اعمال وحشیانه‌ترین کشتارها و بستن فضا.
پیش تر ایشان با طرح این مطلب که تصمیم نا بخردانه رهبران گروههای مخالف را در چرخه خشونت حکومت نباید دست کم گرفت ــ کوشیده بودند با اشاره به هر دو طرف، اسیرکُشی سال ۶۷ را که تا ابد لکه ننگی بر دامان توجیه کنندگان آن است، ماستمالی کنند.
بزرگ‌ترین ظلم بر علیه حقوق بشر، پوشاندن و یا فروکاستن جنایات مرتجعین، به سطح «واکنش‌هایی تند» و یا «مقابله به مثل» است...
برای اینکه آقای تاج زاده و دوستان و دشمنانشان به جاده خاکی نزنند و دوباره مسئله را نپیچانند یادآور می‌شوم که تنها مجاهدین یا گروههای مارکسیستی نیستند که روی فتلعام سال ۶۷ انگشت می‌گذارند، آن اسیرکُشی ناجوانمردانه و غیرانسانی پرونده ای ملی است، مسئله امثال من نیز هست که هیچ رابطه ای با آنها نداریم. مسئله همه ایرانیان است و شما نمی‌توانید با عَلم کردن مرصاد و عملیات فروغ جاویدان آن جنایت را سرپوش بگذارید و حلق آویز کردن کسانی را که با آن عملیات فاصله و زاویه داشتند و اساساً در خط دیگری بودند، توجیه کنید. 
گذاشتن جنازه‌ی جزغاله شده یک زن «بی ـ چاره» تن‌فروش بر تخته...
بعضی‌ها آگاهانه یا ناآگاهانه،جنایت هولناک اسیرکشی سال ۶۷ را تا سطح «واکنشی در برابر خشونت‌ سازمان‌ها و افراد سیاسی مخالف حکومت اسلامی» فرو می‌کاهند و عده‌ای پا را از این نیز فراتر نهاده، خشونت‌طلبی و جنایت‌پیشگی را به فرهنگ و منش مردم ایران تعمیم داده و نسبت می‌دهند! و می‌گویند، خشونت در همه‌ی ماها بوده‌است!
اگرچه شبه استدلال فوق رگه هایی از واقعیت دارد اما آنان باعتبار كَلِمَةُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ! (حرف حقی که استفاده باطل از آن شود)، سودای دیگری را در سر می‌پرورانند!
این سیاست سال‌ها است دنبال می‌شود تا اسیرکشی سال ۶۷ را به گونه‌ای توجیه کنند.
در حالی که خشونت و بی‌رحمی برعلیه آزادیخواهان، در درجه اول به استبداد زیر پرده دین برمی گردد.

***

اگر با چشم جان بنگریم، می‌بینیم آتش کشیدن «شهرنو» در آغاز انقلاب و گذاشتن جنازه‌ی جزغاله شده یک زن «بی ـ چاره» تن‌فروش بر تخته‌ و چرخاندن در سطح شهر و معرکه گرفتن،... سنگسار کردن و شلاق زدن در برابر چشم کودکان و حلق‌آویز کردن آدم‌ها از جراثقال در میدان‌های شهر، همه از جنس قتلعام سال۶۷ و پیش درآمد آن است. 

قدرت حاکمه است که مردم را به ستوه می‌آورَد و می‌شوراند.
 
مؤیدات فعل با علت فاعلی تفاوت دارد. در بسیاری از موارد قدرت حاکمه است که مردم را به ستوه می‌آورَد و می‌شوراند.
مگر عمله ستم تا پیش از ۳۰ خرداد سال ۶۰، در کوچه و خیابان و مدرسه و اداره و دانشگاه و شهر و روستا بگیر و ببند راه نمی‌انداختند؟
مگر در برابر تظاهرات مسالمت آمیز، بارها و بارها چوب و چماق (و حتی در مواردی گلوله) به کار نبردند؟
مگر حتی به نصایح امثال آیه الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی گوش دادند؟ مگر امثال توماج و شکرالله مشکین فام و سیاوش شمس را به گلوله نبستند؟ مگر از رنج و درد مردم کرد و ستم به قارنا و قله‌‌ تان درس گرفتند؟ مگر سعید سلطان‌پور، آن «حاضرترین حضار» را از سر سفره عقد به قتلگاه نبردند؟...
آیا گشودن آتش به روی تظاهرات مسالمت آمیز مردم، (برای اولین بار و بطور رسمی از رادیو جمهوری اسلامی)، توجیه نشد؟
تا پیش از سی خرداد سال ۶۰ بیش از ۵۰ هوادار مجاهدین در کوچه و خیابان توسط مأموران رژیم به خاک و خون غلطیدند و پرواضح است که کینه، کینه می‌زاید. این جهان کوه است و فعل ما ندا...
اکنون روشن شده که یکی از اهداف به رگبار بستنن تظاهرات مردم تهران، هُل دادن مجاهدین به سمت سلاح بود تا قدم به قدم نقشه امثال ازمابهتران پیاده شود...

آنچه چون پسته دیدمش همه مغز / پوست بر پوست بود همچو پیاز ؟
 
توجیه کنندگان اسیرکُشی سال ۶۷ (به ویژه دوستان آقای تاج زاده که هشت سال بر قوه مجریه و چهار سال بر قوه مقننه سوار بودند)، خوب است با خودشان خلوت کنند.
آیا همه کسانی که در سال ۶۷ در زندان‌های سراسر کشور به خاک و خون کشیده شدند واجد ركن معنوی جرم یعنی سوء نیت بودند؟

آیا «طناب‌به دستان» که آنهمه جوان رعنا را به دار زدند، در درون خویش با هیچ «شبهه» ای روبرو نشدند و برای امثال شیخ حسینعلی نیری و علی مبشری، یقین صد در صد حاصل شد که ریختن خون‌شان حلال است؟

آیا «الْحُدُودَ تُدْرَأُ بِالشُّبُهَاتِ» و «حُرمتِ دِما و نفوس انسان»، همه اش کشک بود و حرف مفت ؟
مگر قاعده درأ» به نفع متهم از قاضی و دیگران نمی‌خواهد که کورکورانه چاقو نکشند؟

مگر نه اینکه در یک نظام قضایی سالم (نه فاسد)، قضات صالح (نه قاتل) هنگام قضاوت به کشف و صید «شبهه» به نفع متهم، اهمیت می‌دهند؟
کشتار زندانیان بی‌دفاع در سراسر کشور که از عملیات فروغ، روح شان هم خبر نداشت پُر از شبهه بود، شبهه ناک بود. حالا که رفت و گذشت...آن جنایت چه توجیهی داشت؟

دردآور اینجا است که آیه‌الله خمینی در فتوایِ سربه نیست کردنِ زندانیانِ سیاسی در سال 
۶۷، علاوه بر خناسّان و «النَّفَاثَاتِ فِی الْعُقَدِ»، گوشهِ چشمی هم به داستانِ یهودیان بنی قریظه و رفتار مُنتسب به رسول خدا داشت و از آن واقعه سراسر ابهام، الهام گرفت.
واقعه ای که براستی جای چون و چرا دارد و رقم‌سازی‌ها و شاخ و برگ‌های آن بر خلافِ روایتِ «ابن اسحاق» در سیره اش که «طبری» از آن کپی برداری کرده ـ غبارآلوده‌است.
  
حاکمان در زمان معزولی / همه شبلی و بایزید شوند...
 
اصحاب قدرت که با مردم آزاری و «عقاب بلا بیان» و «مواخذة بلا برهان»، خو گرفته‌اند نمی‌خواهند پرده از پشت فتوای آیه‌الله خمینی و قتلعام سال ۶۷ برداشته شود.

برای جنایتکاران، «قاعده درأ»، «حدیث رفع» یا «اصل برائت» و، «اصل قانونی بودن جرایم و مجازاتها» که از دستاوردهای مهم حقوق بشر به شمارمی‌رود، پشیزی ارزش ندارد.

خواهران و برادران مرز اینجا است. یوم الفصل و پل صراط در همین نقطه است. نمی‌شود زیردندونی و با «مِن و مِن»، گفت و نوشت: «اعدام زندانی قبلاً محاکمه و محکوم شده که در اسارت به سر می‌برد، ناموجه» است، اما به ریشه ها نپرداخت. شترسواری که دولا دولا نمی‌شود. آیا اسیرکُشی سال ۶۷ خطا است یا جنایت است؟

فرض کنیم عملیات مجاهدین عامل قتلعام بود ! بسیار خوب چرا آیه الله خمینی، باید جوش بیآورند و به جان زندانیان بی پناه بیافتند؟ مگر نه اینکه بنا بر آیه وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏، هیچکس بار گناه دیگری را بر نمی‌دارد؟ مگر نه اینکه شما مجاهدین را منافق و بدتر از کفار نامیدید، خب چرا در دستگاه آنها رفتید؟

کسی که (هر کس که می‌خواهد باشد)، به نوعی، اسیرکشی سال ۶۷ را توجیه کند و  به قول روستائیان پاکدل، «دو دستماله برقصد»،  هرچند در زمان معزولی شبلی و بایزید شده و همانند آقای تاج زاده ستمدیده و مظلوم باشد ــ با قاتلان زندانیان سیاسی سر یک سفره نشسته و خدا و خلق از او روی برمی‌گرداند. نمی‌توان هم طبال یزید بود و هم سقای امام حسین. نمی‌نوان دُمبه را با گرگ خورد و گریه را با چوپان کرد.

هیچکس نمی‌داند کی و کجا خواهد افتاد.
 
آشکار‌سازی نباید با پنهان‌سازی همراه باشد. امروز یا فردا همه سر بر خاک می‌نهیم و نفرین ها و آفرین‌ها همه بی ثمر است. افشای زیر و بم آن جنایت هولناک، «عمل صالح»ی است که از بار سنگین سیئات ستمگران دیروز، می‌کاهد و غبار از چهره جان می‌شوید.
هین و هین ای راه‌رو بیگاه شد
آفتاب عمر سوی چاه شد
تا نمرده ست این چراغ با گهر
هین فتیل‌ش ساز و روغن زودتر
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
یوسفا آمد رسن در زن دو دست
از رسن غافل مشو بیگه شده ست
 


یك‌ شب‌ اطلاع‌ دادند كه‌ امام‌ به‌ منزل‌ ما می‌آیند.

یك‌ شب‌ اطلاع‌ دادند كه‌ امام‌ به‌ منزل‌ ما می‌آیند... ما اطلاع‌ داشتیم‌ كه‌ حضرت‌ امام‌ دوست‌ دارند كه‌ در جلسات‌ دوستانه‌ و بازدیدهای‌ این چنینی‌ هم‌ راجع‌ به‌ مسائل‌ مهم‌ صحبت‌ شود. ما هم‌ بنا گذاشتیم‌ كه‌ بحث‌ سازمان‌ مجاهدین‌ را پیش‌ بكشیم‌ و نظر امام‌ را در این‌ مورد جویا شویم‌ و بر اساس آن اتخاذ تصمیم کنیم.

طبق‌ توافق‌ به‌ عمل‌ آمده‌، قرار شد كه‌ آقای‌ حسینی‌ فرزند آیة‌الله نورالدین‌ شیرازی ابتدا مسئله‌ را در جلسه‌ و در حضور امام‌ عنوان‌ كند تا مسیر بحث‌ تعیین‌ شود.
حتی‌ از پیش‌ بنا شد كه‌ تعدادی‌ از كتابهای‌ منتشر شده‌ توسط‌ منافقین‌ به‌ جلسه‌ آورده‌ شود تا عنداللزوم‌ مورد استشهاد قرار گیرد. شب‌ هنگام‌، حضرت‌ امام‌ به‌ منزل‌ ما تشریف‌ آوردند... وقتی‌ جلسه بازدید شكل‌ طبیعی‌ خود را پیدا كرد، و دوستان‌ كه‌ تنی‌ چند از آنها از اعضای‌ جامعه مدرسین‌ حوزة‌ علمیه‌ بودند، جمع‌ شدند، آب‌ جوشی‌ برای‌ حضرت‌ امام‌ آوردند و آقای حسینی‌ برنامه از پیش‌ تعیین‌ شده‌ خود را شروع‌ كرد. امام‌ در پاسخ‌ فرمودند:

من‌ اعضای‌ مجاهدین‌ را می‌شناسم‌ و با مواضع‌ آنها آشنائی‌ دارم‌ و كتابهایشان‌ را هم‌ خوانده‌ام، تا زمانی‌ كه‌ اینها دست‌ به‌ اسلحه‌ نبرده‌اند، با آنها كاری‌ نداریم‌. یكی‌ از افراد شركت‌ كننده‌ در جلسه‌، گفت‌:
«حضر تعالی‌ می‌فرمایید كتابهای‌ اینها را خوانده‌اید آیا اینها خطرشان‌ از منافقین‌ صدر اسلام‌ بیشتر نیست‌؟»

بعد، از این‌ گروه‌ برای‌ اولین‌ بار با تعبیر منافقین‌ یاد كرد.
امام‌ مجدداً فرمودند: «من‌ اینطور نیست‌ كه‌ اینها را نشناسم‌ ولی‌ تا سلاح ‌را برای‌ جنگ‌ با ما از رو نبسته‌اند، با آنها كاری‌ نداریم‌. یكی‌ دیگر از اعضای‌ جلسه‌ گفت‌: “یعنی‌ شما واقعاً از جانب‌ اینها در حال‌ حاضر احساس‌ خطر نمی‌كنید؟» امام‌ بار دیگر همان‌ جمله خود را تكرار كردند و در واقع‌ به‌ سیره‌ جدّشان‌ امیرالمؤمنین‌(ع‌) در مورد خوارج‌ عمل‌ كردند.
خاطرات آیت الله محمد یزدی صفحه ۲۰۵

زمین شوره سنبل بر نیآرد.

به قول مُلا صدرا پیش آمدن هر رویدادی مشروط به مادّه‌ای و مُدتّی است. (کّل حادث مَسبوق بماّده و ُمدّه)
مُلاخورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، ابتلائات سال ۱۳۶۰ که پس لرزه هایش تا همین امروز ادامه دارد، برادرکشی ها و پَرَپرشدن پاک ترین جوانان این میهن، و جنایاتی که به نام اسلام و انقلاب روی داد ـــ فقط به نتایج کنفرانس گوادلوپ و نقشه های شوم امثال «برژینسکی»، مربوط نیست، ریشه در مسائل و درگیری‌های زندان شاه نیز ـــ دارد.
دوز و کلک امثال محمد یزدی که می‌کوشیدند زیر پای آیه الله خمینی بنشینند، البته واقعی است.
اینکه دوستان آقای تاج زاده حتی پیش از خرداد سال ۶۰، از حکم محارب برای مجاهدین دم می‌زدند، اینکه در دولت، در قوه ‌قضاییه، و در مجلس ِاول کسانی بودند که روزهای سیاه پس از خرداد ۶۰ را تدارک می‌دیدند و برای همین منظور در حسینیه های تیمی و هیئت های مذهبی و... یارگیری می‌کردند ــ همه واقعی است.
هم نظام و هم مخالفین تصور می‌کردند که در کوتاه مدت آن یکی را، سر جایش می‌نشانند! هیچکدام فکر نمی‌کردند این قصه سر دراز دارد!

 ***

ای کاش همه، کلمه را با کلمه (و نه گلوله) پاسخ می‌دادند و بهترین فرزندان مردم پرپر نمی‌شدند.
ای کاش کلمه با کلمه جواب داده می‌شد. ای کاش نسلی که با هزار امید از انقلاب بیرون آمده بود فرصت رقص و آواز و عشق ورزی داشت و اصلاً لازم نمی‌شد که قلم و کاغذ، دفتر و دستک، پیچ و مهره، بیل و کلنگ...، یا همسر و فرزند و خانه و کاشانه را رها کند و نارنجک و کلت به دست گیرد و سیانور زیر دندان بگذارد. ای کاش اصلاً لازم نمی‌شد که این چنین به سرعت به مسلخ رود.

***

خدایا تو شاهد باش که پاکترین فرزندان این مرز و بوم که هر کدام دریایی از معرفت و فرزانگی بودند در عنفوان جوانی تکه تکه شدند، شکنجه شدند سر بر دار نهادند و در چشمه عشق وضو ساختند. شکنجه گران سوره والعصر می‌خواندند و شلاق می‌زدند، قاتلان الله اکبر می‌گفتند و بر دار می‌کشیدند.
چگونه میتوان با تسویل و تزئین آنهمه جنایت، آنها را صرفاً خطا دید و در چشم نسل جوان خاک پاشید.

ای کاش در برابر ظلمی که از ظلمت فردا خبر می‌داد، رفتاری گاندی گونه جواب داشت. ای کاش آنچنان که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده حقوق انسانی با اجرای قانون حمایت می‌شد تا هیچکس به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد.
ای کاش پَر جنایات رژیم لااقل آنها را که جلویش لنگ انداختند و به تندروی و چپ روی هم نغلطیدند! و بعضاً دادن اخبار و اطلاعات را هم به ستمگران توجیه کردند ــ نمی‌گرفت. اما،... امّا دیدیم ‌بسیاری از همآن ها را نیز بعداً در قتل عام سال ۶۷، به دار کشیدند و جواب سلام کسانی را که روی مذاکره و دیالوگ مانور می‌دادند، با ترور و نامردی دادند!

رژیم سرخور آقازاده ها حتی حرمت امثال مهندس بازرگان و دکتر سامی و آیه الله منتظری را هم شکست و دیدیم شروع به خوردن خودی ها کرد!
رژیمی که اولین رئیس جمهور خودش را هم تحمل نمی‌کرد، آیا می‌خواست و می‌توانست با اپوزیسون خودش کنار بیاید و دَبّه در نیآورد؟ آیا می‌خواست و می‌توانست به اطلاعیه ۱۰ ماده ای دادستانی اش وفادار بماند؟ وقتی برای دستگیری رئیس جمهورش بسیج می‌شود، آیا می‌تواند با مخالفین خودش وارد دیالوگ منطقی و مدنی شود؟

با همه اینها جای این پرسش باقی است:
آیا پیش از سال ۱۳۶۰، نظام جمهوری اسلامی (در کلیت آن) حساب کرده بود که درگیری های خونینی در راه است و کار به بگیر و ببند و شکنجه و اعدام هزاران زندانی خواهد کشید؟
اگر آری پس چرا از تدارکات و آمادگی های لازم اطلاعاتی برخوردار نبود و حتی زندان کافی نداشت؟ چرا تازه بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و هفت تیر، سید احمد خمینی تمامی محافظین جماران را عوض نمود تا راه نفوذی های احتمالی بسته شود؟ اگر نظام جمهوری اسلامی از ابتدا قصد درگیری داشت نمی‌بایست قبل از دزدیدن منار، چاهش را بکند؟
فقدان آمادگی اش آیا به این دلیل بود که سازمان های جورواجور اطلاعاتی، گاهاً فعالیت همدیگر را خنثی می‌کردند و هر کدام ساز خودشان را می‌زدند و تجربیات بعدی را هم نداشتند؟ آیا به این خاطر بود که آیه الله خمینی تصور نمی‌کرد نیروئی بتواند جلویش بایستد تا لزومی به آمادگی حداکثر داشته باشد و فکر می‌کرد فوت بکند همه سر جای خودشان می‌نشینند؟ آیا او نیز، نسبت به طرف مقابلش ذهنی بود؟

کبر و غرور بر ما سوار شد. فراموش کردیم که دنیا، دار ُمکافات است.

همین جا باید یقه خودمان را هم بگیریم که بد را بدتر دیدیم و پشت ورق را نخواندیم. کبر و غرور بر ما سوار شد. فراموش کردیم که دنیا، دار ُمکافات است.
فراموش کردیم ظلم َبر دشمن، اگر به حق ُکشی نسبت به دوست و به بیدادگری نیانجامد، همه کسانی را که به آن رضا می‌دهند به چاه وچاله می‌اندازد.
اوائل انقلاب، هنگامیکه خلخالی ها هویدا ُکشی می‌کردند و از کسانی چون دکتر عاملی تهرانی نیز نمی‌گذشتند، بیشتر ما با سکوت یا همنوائی خویش پامنبری کردیم تا مشروعه خواهان ُدور َبر دارند و به ریش و سبیل علی مسیو و ستارخان و همه قهرمانان مشروطه بخندند. نباید تیر را در چشم دیگران ببینیم و مو را در چشم خودمان انکار کنیم.

جوانان پاکی که انگیزه ای جز رضای دوست و نجات میهن‌شان نداشتند یا در جبهه ها تکه پاره شدند و یا در زیر شکنجه و بالای چوبه های دار پرپر گشتند و باقی ماند مشتی رجاله بیدرد و دنیاپرست که ذره ای درد مردم و انقلاب نداشتند. زمان شاه کروات می‌بستند و می‌گفتند مرسی...حالا یقه آخوندی داشتند و می‌گفتند صبحکم الله بالخیر...
آب حیوان تیره گون شد...نیرنگ و ریا باب شد و اهل دانش و فضل بر موج غم و زورق شکسته نشستند و بی پناه شدند.

«ما در این دنیا یا بره ایم یا گرگ، اگر بره باشیم می‌خورندمان و اگر گرگ باشیم ازهم می‌دریم.»، خداوندا...آیا ما اسیر یکی از این دو جبر هستیم؟ یعنی راه دیگری وجود ندارد؟
 
همنشین بهار