نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ مهر ۱۶, جمعه

رونالد لامبرت (روزنامه نگار): خود آموز جدید انتقادی «لوموند دیپلوماتیک» توضیح اقتصاد به گونه ای تازه و بدیع

Renaud LAMBERT
٨ سپتامبر «خود آموز انتقادی اقتصاد» انتشارات «لوموند دیپلوماتیک» در دکه روزنامه فروشی ها ارائه می شود. در سال ٢٠١٤ اولین بخش این مجموعه، به تاریخ اختصاص داده شده بود. این بار روشنگری در مورد اساس و داوهای اقتصاد بمثابه یکی ازپایه های قدرت است که اصول آن بر بسیاری از جنبه های زندگی ما تسلط دارد. هدف این کتاب درک موضوع برای واکنش نشان دادن است: نبرد ایده زمانی برای همه ممکن می شود که دغدغه نگارش، دقت در بیان، مفهوم تصاویر، فن آموزش وچشم انداز تاریخی در هم آمیخته شود. چنین است رسالت این کتاب.

لیبرال ها از بشریت آنچنان که هستند رضایت ندارند: انسانها بیش از حد پیش بینی ناپذیرند و تحت تاثیراحساسات پیچیده قرار می گیرند. بدین جهت آنها انسان نئوکلاسیک را اختراع کردند. عاری از فرهنگ تاثیر پذیری، چنین انسانی نه احساساتی است ونه تاثیر پذیر: نه عشق نه نفرت، نه همبستگی چه رسد به فداکاری. در نتیجه، آنها به خود اجازه می دهند که بدون در نظر گرفتن تاریخ، جغرافیا و احساسات، «تحقیقات» دانشمندانه ارائه کنند.
بررسی کوچکی در دنیای مرموز اقتصاد غالب
رمی، ساکن کشوری استثنائی، عاشق پیتزا ست. که این در واقع چیز عجیبی نیست، جز اینکه انسان نئوکلاسیک از گشنگی بی خبر است و فقط چاقی واضافه وزن را می شناسد. رمی تا قبل برنده شدن در قرعه کشی بلیط بخت آزمائی روزانه سه پیتزا می بلعد، پس از آن به عنوان یک نئو کلاسیک گوش به فرمان از ثروت باد آورده اش استفاده کرده و از غذا های ایتالیائی سالم تر لذت بیشتری می برد.
در جهان افتصاد نئو کلاسیک، بازار هم با همین مسئله روبروست. ولی راه حلهائی هم ارائه می دهد. تلاش برای سود بیشتر منجر به استخراج لجام گسیخته مواد خام ودر نتیجه تخریب محیط زیست می شود. مسئله ای نیست. اینجا، طبیعت تبدیل شده به کالا، بهترین پاسخ به مشکلی است که بوجوآمده: هر چه بیشتر منابع کاهش یابد، قیمت آنها بالا می رود و دیگر صرف نمی کند که استخراج شود. در واقع برای جلوگیری از تخریب محیط زیست می بایست محیط زیست راآلوده کرد...
در سر زمین نئوکلاسیک، قوانین ساده حساب ریاضی نیز معکوس می شود. در اینجا گاهی جمع کردن به تفریق کردن مبدل می شود. برای مثال در مورد مالیات. معمولا افزایش مالیات مستقیم، درآمد دولت را بالا می برد. اما در زیر آسمان نئوکلاسیک برعکس این امر منجر... به کاهش درآمد دولت می شود، زیرا انواع ابزارهای فرار از مالیات گسترش می یابد و ضعف مکانیزم دریافت مالیات اجازه می دهد که از پرداخت طفره رفته شود به این بهانه که سطح مالیات زیاد بالاست. بنا بر این عقل حکم می کند که در این مورد محتاطانه رفتار شود.
واقیتها بیش از اندازه« آلوده اند » تا از نظریه نئوکلاسیک پیروی کنند.
گاهی با منطقی گیج کننده، دنیای اقتصاد نئوکلاسیک، از همه جهات با دنیای واقعی فاصله می گیرد. اکثر رهبران غربی از اقتصاد نئوکلاسیک برای توجیه تصمیم هایشان استفاده می کنند: مقررات زدائی، خصوصی سازی، واگذاری سیاستهای رفاه عمومی به « نیروی بازار»، بطور خلاصه انجام سیاستهای نئو لیبرالی. برای مثال در یونان چنین عمل کردند زمانی که مشاهدات عجیب نئو کلاسیک شان اعضای ترویکا(صندوق بین المللی پول، کمیسیون و بانک مرکزی اروپا) را متقاعد وامیدوار کرد که می توان بیمار مبتلا به تنگی نفس را با حلق آویز کردن نجات داد.
یونان به جهان واقعی تعلق دارد و دستور العمل نئو کلاسیک بدهی یونان را افزایشی سریع داد. آیا این مسئله تعجب آور بود وقتی که می دانستیم که همین دستور العمل ها، ٣٠ سال قبل به همین نتیجه در آمریکای لاتین منجر شده بود؟ این شکست این سوال را پیش می آورد: چگونه می توان توضیح داد که رهبران فقط از چشمه نئوکلاسیک می نوشند در حالی که چشمه های دیگری نیز وجود دارد؟
سخت جانی تفکر نئوکلاسیک تا حد زیادی بر پایه ادعای علمی بودن آنست. گویا اقتصاد مانند فیزیک یا ریاضیات است. ولی فیزیکدان به ندرت اتم را سرزنش می کند که چرا مسیر محاسبه شده از قبل در آزمایشگاه را نپیموده. نئو کلاسیکها مانند کودکی ناراضی از اینکه نمی تواند توپی را وارد سوراخی سه گوش کند، اکثرا از اینکه اقتصاد ها زیادی « آلوده اند» تا بتوانند با مدلهای آنها همخوانی نماید شکایت دارند.
بی شک در میان آنها بحث وجود دارد، امری که مشروعیت نظراتشان را تضمین می کند و این وظیفه واقعیت است که خود را با مدل های آنها تطبیق دهد. بحث ها بسیار پرشور و بویژه در نشریات محرمانه وبه واسطه معادلات پیچیده انجام می پذیرند. در مورد سیاست های دولتی، فعالان نئوکلاسیک از اواخر دهه ١٩٧٠، وزارتخانه ها و هیئت های رئیسه بنیاد های مالی بین المللی را تسخیر کرده اند و آنرا مطابق نظراتشان پیش می برند. آنها گاهی به شرکت های بین المللی و بانکهای بزرگ به عنوان مشاور باز می گردند، چون رئیس سابق کمیسیون اروپا، ژوزه مانوئل باروزو که اکنون در خدمت بانک سرمایه گذاری گلدمن ساکس است. این چنین است که مدل های تقلب نا پذیر آنهاهرگز شکست نمیخورد.
یکی از نمایش های چشمگیر این انحراف را می توان در « تئوری انتظارات عقلانی »(Rational expectations) یافت. این تئوری در سالهای ١٩٨٠مشهور شد و باز گشتی رادیکال به تزهای میلتون فرید من(١٩١٢-٢٠٠٦) بود و این تفکر را تحمیل می کرد که تصمیم تزریق پول توسط بانکهای مرکزی- برای مثال با هدف احیای اقتصاد- خود کشی است. چرا؟ چونکه « چاپ پول» تورم ایجاد کرده که بسرعت شرکتها وخانوارها از آن با خبر شده و در کیف پولشان را می بندند. وبدین شکل با تحکیم تفکر استادشان در قدرتمند بودن بازار، وارثان فریدمن این فرض را پایه نهادند که هر عمل دولت به نفع عموم(مقررات گذاری، هدایت اقتصادی وغیره) بلا فاصله توسط عوامل اقتصادی که به همان اندازه اقتصاد دانهای محقق، از این مسائل مطلع هستند خنثی می شود. نتیجه گیری استراتژیک روبرت لوکاس، پدربسیار خوش بین این تئوری: باید هر چه بیشتر بازار مالی را مقررات زدائی کرد. در سال ٢٠٠٣، لوکاس معتقد است که پیام او شنیده شده و در برابر انجمن اقتصاد آمریکا می گوید که مسئله رکود« حل شده و برای سالها حل شده». چهار سال بعد شاهد بزرگترین بحران مالی پس از سال ١٩٢٩ هستیم...
در قلب بحران، دگم نئولیبرالی گاه به نیستان حکایت درخت بلوط و نیستان لافونتن شبیح است: تا او کمی خم می شود «متخصصان» اعتقاداتشان را تغییر می دهند. زمانی که رعد وبرق یورو را تهدید می کند بانک مرکزی اروپا تابوی پول گرایان را به کنار می گذارد وبه وسعت قرضه های دولتی را خریداری میکند. چند ماه قبل از آن، این ایده می توانست بانکداران بزرگ اروپائی را به لرزه بیاندازد، با این اعتقاد که این کار هزینه های خدمات عمومی دولت را افزایش خواهد داد.
با گشایش افق ویاد آوری اینکه هیچ چیز باز گشت ناپذیر نیست
اگر بانک مرکزی اروپا، که بیشتر بنیادی است سیاسی تا فنی، به راحتی تعصباتش را کنار می گذارد، بخاطر نجات اصل ماجراست: حفظ پروژه نئولیبرالیسم از هر نوع، چه پول گرائی آمریکائی وچه نوع آلمانی. چرا که دمکراسی متحول و بی ثبات و خطرناک شده است . در زبان رمزی اقتصادی ( دارای گنجینه پنهان حسن تعبیرها) صحبت از « اعتبار» سیاست های اقتصادی پذیرفته می شود که می باید آنرا به دست کشیدن منتخبین از قدرت تصمیم گیریشان به نفع قید وبندهای از پیش ایجاد شده، نظیر معاهدات اروپائی تعبیر کرد. سرمایه ها اجازه دارند ابتدا به کشورها هجوم بیاورند، سپس در آنجا بد رفتاری کنند قبل از آنکه با خشونت آن کشور را ترک نمایند. در برابر آزادی سرمایه، بردست وپای دمکراسی قیودی سخت پبچیده است: مجموعه ای از قوانین مصون از تعرض که گاهی مبانی نظری آنها از نظر گستاخی شگفت انگیز است. برای مثال سقف کسری بودجه ٣% در حوزه یورو.
و زمانیکه نوش داروی صندوق بین المللی پول در مورد یونان نتایج مورد نظر را نمی دهد، به این خاطر است که یونان، به گفته کریستیان لاگارد مدیر صندوق بین المللی پول، شجاعت کافی نداشته است! او به چرخش بخش تحقیقاتی موسسه خودش نیز بی توجه است که می گوید:« یکی از دلائلی که برنامه یونان خیلی کم موفقیت داشته( نسبت به لیتوانی یا ایرلند،) اینست که با مخالفت دولتهای متوالی مواجه بود» (١).
هیچ کس مجبور به خضوع وخشوع نیست، گر چه این مورد پسند خانم لاگارد نباشد. ایجاد جهانی دیگر نیاز به تلاشی دوگانه دارد: آزادی از قید قوانین تحمیل شده توسط قدرت سلطه گرو دستیابی به برقراری مجدد الزامات اقتصادی در تفکر استراتژی. کتاب اقتصاد انتقادی ما هدفی جز اینها ندارد.
می آموزیم که بحران مالی چیست، چگونه بدهی موجب باج خواهی می شود، چگونه بانکها پول ایجاد می کنند، ویا چرا اخیرا برزیل توسط سرمایه گذاران ثباتش را از دست داد. همچنین کشف می کنیم که چگونه کارت اعتباری اختراع شد، در حالی که تا دیروز تبادل کالا بدون پول انجام می شد، وچطور مجلات علمی بیشتر به طرح مدل توالت می پردازند تا بررسی روابط بین اقتصاد مالی وبیکاری ویا می نویسند که اقتصاد دان لیبرال فردریک هایک، شاید لنین، مارکس و منابع سرمایه داران را خوانده باشد...
نبرد ایدئولوژیک، در نظام آموزش و پرورش آغاز میگردد ،در فرانسه « علوم اقتصادی واجتماعی» در دبیرستان تدریس می شود. بر خلاف آنچه در دوره های دانشگاهی اتفاق می افتد، تدریس اقتصاد در دبیرستان با جامعه شناسی آمیخته است. این ویژگی فرانسه در سالهای اخیر از حملات بسیاری رنج می برد. در پی کوشش کارفرمایان، چار چوب نئولیبرالیسم وجشن و پایکوبی تجارت آزاد، جایگاه مناسبی در برنامه آموزشی یافتند، در حالی که مفهوم «طبقه اجتماعی»در سال ٢٠١١ از برنامه حذف گردید. زمانی که در سال ٢٠١٦ وزارت آموزش وپرورش تصمیم گرفت که آموزش قانون مقدس « عرضه وتقاضا» در دبیرستان اختیاری باشد، سندیکای کارفرمایان(مدف) این پروژه «فقر برنامه آموزشی » را محکوم کرد که « با سخنرانی ستودنی وزیر در مورد آشتی موسسات آموزشی وشرکتهای سرمایه داری در تضاد کامل است». آقای تیبو لانگسد، معاون سندیکای کارفرمایان چنین توصیه می کند:« برعکس باید هرآنچه که مشوق روح ومیل سرمایه گذاری وکارآفرینی از طریق آموزش است را بکار گرفت(٢)».
اگر معلمان اقتصاد تمایل به مقاومت در برابر دستور العمل های کار فرمایان داشته باشند، خوشبختانه می توانند روشنائی لازم در مورد مسئله مورد بحث را ارائه کنند. ولی آیا خواست روشنگری که در اکثر آنها موجود است به این امکانات محدود راضی می شود؟
چشم انداز پیش رو که محدود تر می شود زیاد شوق انگیز نیست: اگر چه دولت فرانسه در اواخر دسامبر ٢٠١٤ در برابر انجمن فرانسوی اقتصاد سیاسی متعهد می شود که بخشی به نام« نهادها، اقتصاد، منطقه وجامعه» ایجاد نماید، که دانشگاهیان دگر اندیش را گرد آورد، ولی دولت پس از یورش نئولیبرالی از جمله توسط ژان تیرول، عقب نشینی کرده به تعهدش عمل نمی کند. برای این « جایزه نوبل» فرانسوی ایجاد چنین نهادی- یک «فاجعه»- ترویج « نسبی بودن دانش و در مسیر تاریک اندیشی»است.
ما برخی از بهترین متخصصان اقتصاد - پژوهشگر، استاد دانشگاه ومدارس، روزنامه نگاران - را به منظور باز نگری برنامه های دبیرستان گرد آورده ایم. با چهار هدف: شالوده شکافی عقایدی که گریز ناپذیری وتقدیر نئوکلاسیک را در اذهان القا می کند، ارائه دیدگاه های تاریخی و بین المللی که اکثرا در برنامه ها وجود ندارند، معرفی تجزیه و تحلیل هائی که از دانشگاه ها رانده شده و راهی به رسانه ها ندارند، افکندن روشنائی بر افق با یاد آوری اینکه هیچ چیز برگشت ناپذیر نیست.
خود را از محدودیت های نئو کلاسیک آزاد کردن به مفهوم چشم پوشی ازعمل کرد جهان نیست. کتاب آگاهانه وبدون جزم گرائی پیشنهاد می کند که اقتصاد را در جایگاه خدمت به جامعه قرار دهیم.
زیرا کافی نیست که آرزو کنیم که جهان عوض شود تا این آرزو بر آورده گردد: اگر اقتصاد نئوکلاسیک مدعی باز نویسی قوانین ریاضی است، با این حال این قوانین خود را بر قدرت سیاسی تحمیل می کنند. از جمله زمانی که این قدرتها در حال«تغییرند». چگونه می توان هرج ومرج در ونزوئلا را درک کرد بدون یاد آوری « بیماری هلندی»؟ چگونه شکست برنامه توسعه فرانسوا میتران در سال ١٩٨١ را توضیح دهیم بدون در نظر گرفتن رقابت خارجی؟ آیا واقعا کافی است که بدهی را به عنوان میراث نئولیبرالیسم محکوم کنیم تا اثرات مخرب آنرا مدیریت نمائیم؟ خواب رهائی از بازار از طریق برنامه ریزی گاهی به اشتباهاتی نظیر تولید کفش فقط برای پای چپ می شود. روشنفکر بریتانیائی رالف میلی باند در سال ١٩٧٩ چنین تاکید می کند که« دولتهای چپ (...) معمولا در شرایط بحران اقتصادی ومالی شدید به قدرت می رسند(٣)». با چنین زمینه ای، پی گیری و کوشش در حمایت از دولت جدید تعیین کننده است. درک بهتر طبیعت سیاسی واجتماعی اقتصاد دراین مسیر بی ضرر است. بنا براین ما امیدواریم کتاب ما در خارج از کلاسهای درس نیز دست به دست شوند.
١ - لو موند ٥ ژوئیه ٢٠١٦
٢ - « برنامه اقتصاد سال دوم در دبیرستان: حراج متوقف!»، بیانیه سندیکای کارفرمایان( مدف) پاریس ٣٠ ژوئن ٢٠١٦
٣ – رالف میلی باند، دولت در جامعه سرمایه داری، ماسپرو، پاریس ١٩٧٩.
منبع : لوموند دیپلماتیک  فارسی
سپتامبر ۲۰۱۶

برگردان:
 باقر جهانباني

یک هفته با حقوق بشر, اخبار هفته دوم مهر ماه ۱۳۹۵ خورشیدی

قاصدان آزادی : آخوندی که برای نابودی همه مسئولین شهرستان نظر آباد دعا کر...

قاصدان آزادی : فیلم تازه منتشر شده از آقای منتظری; انتقاد تند و صریح از ...

لحظه‌های خاموشی


 لحظه‌های خاموشی 

آخرین فصل ازکتاب زندگی همسرم 
نوینسده: فرح آل اسحاق (شریعت ) 
ویراستار: فرهاد مهدوی 
طرح روی جلد: سیما  رحیمیان 
چاپ اول: تابستان 1395(2016) میلادی 
دفتر پرباریست از عشق و محبت. نمونه ای درخشان از انسانیت زن وشوهر در زندگی مشترک.  گلبرگ مطبوعی ست از ادامۀ صبر وتحمل و بردباری یک زن هوشمند
با داشتن شغل و دو فرزند درس خوان. کتاب را که دست گرفتم، با غم واندوهی که آرام آرام بردلم می نشست، اما نتوانستم ازخود دورکنم. خواندم با همۀ روایت هایش. صمیمیت و پاکی گفتارش که غم ها را پس می زند؛ با خواندن سروده های امیدآفرین «ابراهیم»، تلخکامی های واقعیت حادثه را از ذهن خواننده می زداید. زبان آهنگین و موسیقائی نویسنده، درنخستین برگ ها، زمانی که بالاسر مزار شوهر ازدست رفته‌اش می خواهد شمعی را روشن کند درگوشم می پیچد: «پرنده ای ازشاخه ی درخت می پرد، با صدای بال هایش چشمانم را می گشایم اشک صورتم را پوشانده است. پرنده درآسمان اوج می گیرد، چنان بال هایش را مطمئن  و باغرور گشوده که انگاری آسمان ازآن اوست. با مهارت چرخی می زند و باز به طرف خورشید اوج می گیرد تا از مقابل دیدگانم محو می شود. دیگر اثری از پرنده نیست. اما هنوز طنین بال هایش درگوشم و چرخش های بازیگوشانه و اوج گرفتن زیبایش در آسمان در برابر چشمانم باقی است».  

انگار، اثرهنرمندانه ای ازیک نقاش چیره دست درتابلویی زیبا و تحسین آمیز است  که هنرمند، با برجسته کردن خاطره‌های به یاد ماندنی، اندوه  و واقعیت هستی  را  به نمایش گذاشته است . 

ابراهیم کم و بیش علائم  ناراحتی خود را با همسرش درمیان گذاشته و از لنگیدن پایش صحبت کرده  اما خیلی اهمیت نمی دهد. برای نخستین بار می گوید که : « چند روزپیش وقتی با دوچرخه بیرون رفته بودم، سر یه چراغ  قرمز که باید می ایستادم، وقتی پای راستم را (همان که می لنگید) روی زمین گذاشتم ناگهان کنترلم رو از دست دادم و به زمین افتادم».  کم کم علائم مرض بیشتر و بیشتر می شود.  تا کار به بیمارستان می کشد. 

این زن و شوهردر هلند ساکن هستند. دریکی ازشهرهای آن کشور زندگی می کنند. نویسنده کار دایم دارد و سرگرم است. ابراهیم به نقاشی علاقمند است و چند تابلوی رنگی زیبایی هم آفریده که استعداد و توانائی هایش را به رخ میکشد. این خبر که درپایان کتاب آمده: «ابراهیم به نقاشی بسیار علاقمند بود. درهمان مدت زمان کوتاهی که قبل از بیماری اش  نزد ما بود، بیش از پانزده تابلو کشید که چند نمونه آن را دراین جا می بینید».    

 ایراهیم دراین مدت طولانی کجا بوده؟ مسئله ای ست که دراین کتاب باید دنبالش گشت! متآسفانه چیزی عاید خواننده  نمی شود. ابراهیم وهمسرش دو دخترهم دارند با نام های مهشید و گلشید که اولی دانشگاه را تمام کرده و آن دیگری محصل دبیرستانی ست.  
معاینۀ پزشگان و نتیجۀ آزمایش ها  نشان می دهد که ابراهیم دچار بیماری «ای. ال.اس» است. همسرش ازطریق رجوع  به کامپیوتر پی  می برد که: «یک بیماری بدخیم است در سلسله اعصاب میان مغز وماهیچه ها. این بیماری پیشرونده، سلول های اعصاب را به تدریج ازکار می اندازد و درنتیجه علائم مغزی نمی توانند به ماهیچه ها برسند . بدین ترتیب ماهیچه ها به تدریج لاغر تر و کم قدرت تر می شوند وکارائی شان پیوسته کمتر و کمتر گشته  و سرانجام بکلی ازبین می روند». 

نویسنده، در فکر فرو می رود. کلمۀ بدخیم چون ضربۀ هولناکی پریشانش کرده، برای اطلاع بیشتر درکامپیوتر دنبال چاره حویی می گردد. تا می رسد به این پاراگراف : 

 «متأسفانه تا کنون راه علاجی برای این بیماری کشف نشده است. هم چنان درحال حاضر هیچ داروئی جهت متوقف کردن یا حتی کُند کردن سرعت پیشرفت  این بیماری وجود ندارد». 

 ضربان قلب نویسنده و پریشانی اش ازاین خبر هواناک در گوش و ذهن خواننده می نشیند همدل یا او روایت ها را پشت سر می گذارد.  در حین معالجه زمانی که دکتر آمپولی به پای ابراهیم تزریق کرده، همسرش از شدت دردی که بیمار متحمل شده اظهار همدلی می کند و ابراهیم پاسخ می دهد: «نه بابا خب آزمایشه دیگه، زیاد اذیت نشدم. فقط منو  یاد شکنجه های ساواک انداخت!».   

پس از آزمایش های گوناگون و معاینات نهائی بالاخره دکتر معالج به صراحت می گوید که : «شما متآسفانه مبتلا به بیماری ای . ال . اس هستید». درمقابل نگرانی شدید و پرسش نویسنده که :« یعنی شما مطمئن هستید؟  ولی آزمایش ها ... دکتر می گوید: متآسفانه بله!» . دلهره و نا امیدی با چهرۀ کریه از پشت پرده عریان می شود. دور جدید بیم و هراس از دست دادن همسر بر دل مهربان نویسنده  لانه می کند.  

روزی که زیر باران شدید نویسنده با همسرش عازم بیمارستان هستند تا از دوران بیماری وعارضه های آن اطلاعات ضروری را کسب کنند. دکتر هرانچه را  می پرسند پاسخ می دهد .  

ابراهیم می پرسد:  
«آیا بینائی ام را هم ازدست خواهم داد؟ خیر. این بیماری روی بینائی و شنوائی و لامسه تأثیری ندارد. همین طور ماهیچه های قلب و سیستم هضم و دفع نیز آسیبی نخواهد دید».  

«ابراهیم همچنان آرام ومطمئن درحالی که به صورت من خیره شده بود می گوید: 
« تازمانی که زنده ام حتی اگر فقط چشمهایم را داشته باشم برایم کافیست. اگه فقط چشم هایم را داشته باشم که بتوانم  چشمان همسرم رو ببینم، می تونم مقاومت کنم».   

ابراهیم از پایان کار می پرسد و دکتر پس از توضیحات لازم  اضافه می کند که: «اما شما لازم نیست از حالا به اون نقطه فکرکنید».  

ابراهیم اهل ذوق است. هنرمندی ست با طبع شعر و ذوق ادبی. تابلوهای های زیبائی هم به یادگار گذاشته که رنگ آمیزی طرح ها نشان می دهد درتمیز و ترکیب رنگ ها نیز ازتوائی هایی برخوردار بوده؛  که اگرعمری میداشت به غنای بهتری می رسید روح وروانش شاد باد.  

سروده ای دارد بسیار زیبا و نوازشگر دل ها، بااندک بویی عارفانه که درسالروز تولد همسرش به ایشان هدیه کرده است : 
«نمی دانم رؤیا بود، یا خیال/ جایی درمیان کهکشانها، جشن تقسیم سرنوشت بود/ جمعی صورتی و عطر گل یاس در لایتناهی ، و درحضور خدا / من، سرگشته و بی تاب، رسیده بودم به اول صف/  ایستاده بودم دربرابر جعبۀ اقبال؛ تردیدی شاد، دستم درآستانش بود. / به ناگاه دستی مقدس ازهمسایگی ماه، «پروین» فرود آمد. / وازدرون جعبه ی جادو، برگه ای به دستم داد که سرنوشت بود/  وچون باز کردم نام مبارک تو بود/ او، حلقه ای برانگشت تو نهاد، و آتش عشقی ابدی درقلب من./ و تمامی داستان زندگی من که درتو خلاصه بود،/ همین بود». 

نویسنده، به قول فضلا «شأن نزول» این سروده را توضیح داده است . پروین نام مادر نویسنده است که دوسال قیل از ازدواح با ابراهیم، ازهستی رهیده . درخواب مادر را می بیند که «انگشتری بسیارزیبا ودرخشان به من هدیه نمود». ایشان خواب را برای ابراهیم تعریف می کند و این سروده مطبوع  ثبت کتاب می شود.   

ابراهیم که در اثرپیشرفت بیماری، راه رفتن برایش مشکل شده و بچه ها از اصل بیماری و خطرناک بودن آن بی خبرهستند، درگفتگویی با مادر، که می گوید : «احتمال این که بدتر بشه زیاده». از سرانجام سرنوشت بیماری  پدر نگران شده، ظاهرا چیزی نمی گویند اما با نگاهی به مادر: «آنها میخواهند ازرفتار و چهره من، دریابند که موضوع بیماری چقدر جدی و ناگوار است».  این گفتگو مصادف شده با روزی که گلشید  موفق شده پایان نامه دانشگاهی را دریافت کند می خواهند جشنی به این مناسبت برپا کنند. جشن  به خیر وخوشی می گذرد. مادر می گوید: «این شروع خوبی بود که درعمل نیز به بچه ها نشان دهیم علیرغم بیماری پدرشان، همه چیز سیاه نیست وباید زندگی کرد و از لحظات لذت برد. بچه ها به اندازه کافی بزرگ و تحصیل کرده بودند . . .». بااین شیوۀ  سنحیده وعقلائی مادر معتقد است که خود بچه ها درباره بیماری پدر تحقیق کرده و واقعیت را درک خواهند کرد.  

درجشن تولد نویسنده، ابراهیم درجمع دوستان شعر بلندی از سروده های خود را می خواند که باعنوان «عشق کامل» در برگ 80 - 79 کتاب آمده است که پاره هایی ازسرآغاز و پایان این قطعۀ زیبا و ستایشی را برگزیدم: 

«طلوع لبخند و برق دندونات/ رو لبای شرابی رنگ و اون صورت "سفید برقی" ات؛ / کلبه ی قلبمو روشن می کنه . . . / می خواهم بگم، که اگه این خنده های شیرین ات نبود؛ / غنچه ی رُز اول صبحی،  واسه واشدن، یه چیزی کم داشت! / اگه عطر تن تو نبود، همه ی گل ها، تو نگاه من، کاغذی بودن. . . . . . . . .  .  جشن میلاده، بذار کفر بگم، هرچه بادا باد: /  اگه تو نبودی، خدا اون بالا، شریک نداشت.. /  گردونه "بود"، کامل نبود؛ /آفرینش اش، (استغفرالله) بی حضور تو، یه چیزی کم داشت! / دوست داشن [داشتن] تو، نماز خداست./ اسم پاک تو، واسه من  دعاست. /  اگه "ذکر" هر روزم نبود : - "فرح جونم"، "فرح جونم" / عبادت من یه چیزی کم داشت» .     
  
نویسنده، در «عنوان مرگ، گاهی ریحان می چیند!»  نوشته ای ازابراهیم آورده که روایتی ست خواندنی ازمسافرت او به روستایی درحوالی زنجان و دیدار با اقوامش که شنیدن دارد. مشهدی احمد شوهرخاله ش بوده که ابراهیم در بچه‌گی چند روزی درآن روستا مهمان بوده: «مشهدی احمد برای حفاظت از بعضی نهال هایی که تازه کاشته بود مدت ها به تنهائی ازشب تا صبح درکنار کرت ها می خوابید و از کاشته هایش مراقبت می کرد تا از گزند جانوران درامان بماند.   . . .  از تصور این که درآن شب های ظلمانی و دلهره آور دهکده، شبی را تنها در مزرعه و باغچه ای بی حصار بگذرانم ترس وجودم را فرا می گرفت» 

همو، در کنارایمان و باورهای توحیدی، خطاب به کسانی که همانند خودش به این گونه مرض ها گرفتارند می گوید: «یک ایمان فرادینی  در تحمل کردن بیماری علاج ناپذیرم (ای. ال. اس) تأثیر به سزائی داشته است. تأکید می کنم خوشحالم که این سرمایۀ معنوی را دارم. و دراین روزهای سخت روحی ام، مددکارم شده است». 
وآخرین نگاه نویسنده، در حالی که ابراهیم «پشت ماسک دستگاه تنفس» لحظه های پایانی رامی گذراند: برگی ازتاریخ اختناق کشور را یادآورمی شود . لوح سیاه ودردالودی که به احتمال زیاد ریشه ی بیماری کشندۀ "ابراهیم" ها را درآن نهفته ها باید جستجو کرد 

«اما . . . تو عزیزم؟ بگذار در این لحظه ازتو و آنچه برتو گذشت و اینکه چه ها کشیدی چیزی نگوبم. از آن بقول خودت «سرب مذابی» که درآن سال های  دوری از ما، برگلویت ریخته شد، نگویم. و نمی گویم وقتی که بعد از سال ها دوباره دیدمت، چگونه قامت ات خمیده، شانه هایت افتاده و چهره ات مغموم وافسرده بود. آری توعزیرم، تواز نظر روحی مثله شده بودی. هویت انسانی و عشق را سربریدن آسان نیست». 

بیماری ابراهیم، سرانجام پس از چهارسال مبارزه او را به دنیای تاریک مرگ می کشاند. اما، درطول بیماری با همۀ دردهای جسمانی با روحیه ای والا وقابل ستایش، واقعیت و سرانجام هستی خود را پذیرفته، با دلی آرام از جهان رفته است. همچنین صبر وشکیبائی همسر وفادارش؛ که نه با گریه و زاری و آه و ناله، بل که با اندوهی قابل احترام و باور به «رود همیشه جاری زندگی جریان دارد»، روزمرّه گی عادی خود و فرزندانش را پی گرفته؛ خاطرات وتجربه های خود را یادآور شده. می نویسد : 

«این ها و بسیاری از تجربه های دیگررا، اکنون به مانند دانه های مرواریدی به گردن آویخته ام. امید آن که بتوانم تک تک را ارج بنهم و ازآن ها بیاموزم». و کتاب به پایان می رسد. 

بعد از تحریر: یکی دو اشارۀ نویسنده دربارۀ ابراهیم من را به شک انداخت. تصمیم گرفتم ازدوستان و زندانیان  هر دو رژِیم که درلندن هم  کم نیستند، از سابقۀ ابراهیم پرس جو کنم.  از اولین کسی که پرسیدم، گفت حتما کتابی که همسرش نوشته را خوانده ای؟ گفتم بلی  دیروز تمام کردم . با تمجید ازکتاب و دانش وهنر «ابراهیم آل اسحاق» و اندیشه های او آدرس سایتی  را داد و گفت آنجا بیشتر با این مرد کم نظیر آشنا می شوی. براستی چنین نیز شد.  تعجب کردم از این که ویراستار کتاب در مراسم درگذشت ابراهیم، سخنرانی جالبی کرده، که بهتر و بیشتر، شخصیّت و برجستگی هایش را توضیح داده است.