نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

مراقب جنبش باشيم...
محمد علی اصفهانی





دشمن، چون از همهْ حيلتی فرو مانَد، سلسله ی دوستی بجنبانَد. پس آنگاه، به «دوستی»، آن کند که هيچ دشمنی نتَوانَد.

سعدی


جنبش خرداد، و جنبش سبز که به ديدآمدنی ترين چهره ی اين جنبش فراگير و بزرگ است، فروکش نکرده است، و نبايد فروکش کند. چرا که در فروکش آن، دشمنان سوگندخورده ی مردم ايران، نابکار ترين و درنده ترين جناح های امپرياليسم، و نيز بنيادگرايی نژادپرست و نسل کش اسراييل، برای آن جاگزين تعيين خواهند کرد.

جاگزينی که خود، فقط در حد يک جاده صاف کن، مورد استفاده قرار خواهد گرفت، و بی درنگ پس از ويرانی ايران ـ يعنی آنچه هدف اصلی است ـ به دور انداخته خواهد شد.

بيماری «استقرار دموکراسی از دمشق تا تهران»، علی رغم بر روی کار آمدن اوباما نه تنها ريشه کن نشده است، بلکه در اعماق نه چندان ناپيدای آمريکا و «جامعه ی جهانی»، مشغول بازسازی خويش به منظور بازتکثير اپيدميک خويش است.

ويروس اين بيماري، به لحاظ شکل و شمايل ـ و فقط به لحاظ شکل و شمايل ـ خود را در موجود سه سلولی واحدی به نام «بوش ـ رامسفلد ـ چينی» بارز می کرد، و از طريق حاکمان جنگ طلب اسراييل، خاورميانه را يکسر می آلود (و می آلايد). اين ويروس، در دستگاهی تازه نفس و قدرتمند و مبتنی بر تئوری های مستمراً در حال پردازش و تکميل يک «مکتب»، توليد شده است که اصطلاحاً «مکتب نيوکنسرواتور» ها (بسيار متفاوت با مکتب يا مکاتب کنسرواتور های کلاسيک) ناميده می شود.

در حال حاضر در خود آمريکا، اين مکتب شوم، در حال نبردی بی امان با دستگاه جديد رياست جمهوری آمريکا و شخص اوباماست. از جمله با استفاده از لابی هايی چون لابی های ثروتمند و همه کاره ی اسراييل، يا بعضی مافيا های توليد و آزمايش و صدور و مصرف و چرخش جهانی سلاح، و بخشی از کمپانی های نفت و انرژي؛ و همچنين با در اختيار داشتن امکانات تبليغی بی نظيری از نوع مجموعه ی رسانه يی گسترده ی فاکس نيوز. و طبعاً ديگرانی از کلان تا خرده پا نيز هم.


راقم اين سطور ـ به هيچ روی و به هيچ عنوان و به هچ بهانه يی ـ هرگز در هيچ زمانی نمی خواست و نمی خواهد و تا جايی که پرنسيپ های ارزشی اجازه دهند نخواهد خواست که بر تضاد های موجود در ميان نيرو های اپوزيسيون دامن زند. چرا که حتی اگر فرض را بر اين بگذاريم که بخشی از اين نيرو ها در هيأت «تشکيلات»، واجد صلاحيت نام اپوزيسيون خلافت و ولايت حاکم بر ايران نباشند، عناصر تشکيل دهنده شان، به هيأت فرد يا تشکل های فرعي، قطعاً مشمول اين عدم صلاحيت نيستند...


آنچه دغدغه ی اصلی است، ضرورتِ يافتن راهی برای هرچه پرتوان تر کردن جنبش خرداد، و فائق آمدن بر نقاط ضعف آن، به گونه يی است که خواستاران ويران کردن ايران، و ـ در بهترين و خوشبينانه ترين صورت ـ «عراقيزه» کردن آن را نااميد سازد.

تا زمانی که حاکميت ملايان، در سرزمين ما مستقر است، جنگ طلبان اسراييل، و «نيوکنسرواتور» ها امکان مانور خواهند داشت؛ و بنابر اين، راه نااميد ساختن آنان، به طور احتناب ناپذري، از سرنگونی اين حاکميت می گذرد. ولی سرنگونی اين حاکميت، الزاماً به معنای آزادی و استقلال ايران نخواهد بود. و اين دومي، درست همان چيزی است که دشمنان خارجی مردم ايران برايش حساب ها گشوده اند.

وقتی که بچه های جنبش، طوری رفتار می کنند که گاه آدم فکر می کند که گويی آن ها مهم ترين وظيفه ی خود را آمدن به خيابان ها و تظاهرات ميليونی و غير ميليونی و اعلام واقعيتِ ديگر امروز آشکار تر از آشکار شده ی در اکثريت بودن خود می دانند، تعجب آور نيست اگر به دليل تمهيدات حکومت، سخن از فروکش کردن جنبش به ميان آيد.


وقتی که چهره های مطرح جنبش، و به طور خاص، کروبی و موسوي، در گفتار، و نه الزاماً در کردار (که آن بحث، جای ديگری دارد) دست از کفن پوسيده ی حضرت امام راحل بر نمی دارند، و از «عصر طلايی» موهومی سخن می گويند که نه به زمان اقامت آن امام بر روی زمين، بلکه به زمان اقامت او در کره ی ماه (۱) بر می گردد، تعجب آور نيست اگر بخش های وسيعی از توده های جنبش، از آن احساس نشاط و تحرک اوليه ی خود، نشان زيادی در خويش نبينند.


وقتی که خود ـ سخنگو دانندگانِ، و خود ـ نماينده خوانندگانِ، و خود ـ تئوری پرداز نامندگانِ «جنبش سبز» اجازه دارند تا هر ياوه يی را از قول جنبش و چهره های مطرح آن به خورد مخاطبان داخلی و خارجی بدهند، و اين رفتار زشت و آسيب رسانشان مورد انتقاد جدی قرار نمی گيرد، تعجب آور نيست که کسانی فرصت عقده گشايی عليه جنبش و دست در کاران آن را بيابند و اندک اندک کل جنبش را نيز يا زير سئوال ببرند، و يا از محتوا تهی کنند.


همه ی کسانی که دل در گرو پيروزی جنبش دارند، همه ی کسانی که می دانند با تهاجم نظامی به ايران، با گرسنگی دادن بيشتر به مردم، با جنگ، و با راه حل های اسراييلی و نيوکاني، چيزی به جز تباهی نصيب سرزمين ما نخواهد شد بايد به خود بجنبند.

دست روی دست گذاشتن و منتظر سير روزگار ماندن، و يا ـ مبتذل تر از اين ـ دل به «بر سر عقل آمدن» حاکمان ايران بستن، سرانجامی خوش نخواهد داشت...

خيلی پيش تر ها هم نوشته بودم، و باز هم تکرار می کنم که شخصاً ترديدی در اين ندارم که در بالاترين سطوح تصميم گيری و اجرايی حکومت سوراخ سوراخ و پاره پاره و اليگارشی وار ايران، جاسوسان حرفه يی و غير حرفه يی دستگاه های اطلاعاتی آمريکا (از همه نوع: کان و نيوکان و دموکرات و غيره) و اسراييل، و انگلستان، و ديگر قدرت های مداخله گر (روس و چين را فراموش نکنيم)، هم رخنه کرده اند، هم حضور فعال دارند، هم به وظايف شبانه روزی و متداول خود مشغولند، و هم آماده ی اجرای وظايف مقطعی و فوق العاده هستند.

در شکل بندی کنونی نيرو ها در سطح جهاني، و با سياست فعلی دستگاه اوباما، حمله ی نظامی «ابتدا به ساکن» به ايران، عملی به نظر نمی رسد. حتی برای اسراييل که به هيچ قرارداد بين المللی يی پايبندی ندارد.
اما احتمال حمله ی نظامی (و در صورت وقوع: قطعاً اتمی) به ايران، به صورتی که در ظاهر يا در واقع، حکومت ايران شروع کننده ی آن باشد را نبايد کلّاً ناديده گرفت.
«حادثه» يی رخ می دهد. يا بر اثر بلاهت فوق العاده ی حاکميت ملايان؛ و يا بر مبنای طرحی اجرا شده به وسيله ی همان جاسوسان حرفه يی و غير حرفه يی يی که به آن ها اشاره شد. و اين حادثه، جرقه ی جنگ را می زند. يکی از طرح های ديک چيني، از اساس، بر همين استوار بود. (۲)
در مورد شباهت های حيرت آور و پرسش برانگيز برخورد نظامی مرموز و پر از تناقض گويی های هر دو طرف قضيه، ميان نيرو های حکومت با ناوگان های نيرو های ائتلاف، در تنگه ی هرمز ، در دی ماه ۱۳۸۶ درست در آستانه ی سفر بوش به خاورميانه، با واقعه ی «خليج تانکن» که آغازگر مرحله ی کيفی درگير شدن آمريکا در جنگ ويتنام بود، پيش تر از اين ، در همان ايآم، مطالبی نوشته بودم که تکرار آن مطالب (۳) در اينجا باعث اطاله ی کلام خواهد بود...


يکبار ديگر تکرار می کنم که:

راقم اين سطور ـ به هيچ روی و به هيچ عنوان و به هچ بهانه يی ـ هرگز در هيچ زمانی نمی خواست و نمی خواهد و تا جايی که پرنسيپ های ارزشی اجازه دهند نخواهد خواست که بر تضاد های موجود در ميان نيرو های اپوزيسيون دامن زند... الی آخر.
و بعد:
با اجتناب از ورود به جزيياتی که تعدادشان خارج از شمار است (و مطلقاً از ورود به آن ها استقبال نمی کنم) توضيح می دهم که سفر بسيار استثنايی يکی از نابکار ترين و مکار ترين و کارآمد ترين چهره های استراتژ بسيار فعال جنگ طلب بی نهايت بدنام و بد سابقه و خطرناک نيوکنسرواتور های آمريکا، جان بولتون، به پاريس، برای سخنرانی در حمايت از يکی از داعيه داران رهبری ايران، در مراسمی که در هفته ی اخير ترتيب داده شده بود، نگارش اين چند سطر را با رعايت چپ و راست قضيه، اجتناب ناپذير کرده است. و ای کاش چنين پيش نمی آمد...
جان بولتونِ تبهکار نامدار را «خوزه ماريا ازنار» يک مهره ی نيوکان های آمريکا در اروپا، همراهی و همگامی می کرد، و در کنار او برای «آزادی مردم ايران» شعر و شعار سر می داد و سخن می راند.
اين فرد که برای آزادی مردم عراق نيز به اندازه ی آزادی مردم ايران دل می سوزانيد و از همين رو در راه حمله ی نظامی آمريکا به عراق، سر و جان فدا می کرد، هم به دليل سياست خارجی خود، و هم به دليل سياست های داخلی دست راستی افراطی خود عليه مردم اسپانيا و «تروريست های باسک»، توسط مردم اسپانيا از پست نخست وزيری طرد شد. بسياری از هواداران او نيز که تصميم بر رأی دادن مجدد به او داشتند، در آخرين لحظات، از رأی دادن به او منصرف شدند. چرا که او يک عمل تروريستی کاملاً بی ربط با پارتيزان های باسک در آستانه ی انتخابات را، به آن ها نسبت داد تا با اين دروغ، هوادارانش را هرچه بيشتر ترغيب کند که به صورت فعال، وارد صحنه شوند و او را به عنوان «قهرمان مبارزه با تروريسم»، بار ديگر بر اريکه ی قدرت بنشانند.
در باره ی اين موجود، اضافه کردن چيز ديگری فعلاً ضروری نيست به جز اشاره به اين که او و جان بولتون، هر دو از بنيانگذاران تشکيلاتی هستند به نام «ابتکار عمل دوستان اسراييل» (۴) که بر حمايت از جنايات جنگی و نسل کشی های اسراييل تحت عنوان «دفاع از خود»، و نيز ثبت نام اسراييل خاورميانه، به عنوان «يک کشور غربی»، برای برخوردار شدن هرچه بيشتر آن از مصونيت ها، و آسان تر شدن مبارزه با معترضان به سياست هايش در کشور های غربي، متمرکز است.

و اما در باره ی جان بولتون خوش سبيل، دستيار وزير دادگستری کابينه ی ريگان با مأموريت پاکسازی اسناد فساد های مالی و سياسي، معاون وزارت امور خارجه ی جرج بوش برای جنگ عراق، نماينده ی آمريکا در سازمان ملل متحد، تحميل شده از طريق فوق قانونی به وسيله ی جرج بوش به اين سازمان... و کسی که بار ها با صراحتی استثنايي، از ضرورت حمله ی نظامی به ايران سخن گفته است، پنج سال پيش، و به هنگامی که او از طرف بوش، به عنوان نماينده ی آمريکا در سازمان ملل انتخاب شد، مطلبی به تفصيل نوشته بودم با عنوان «جان بولتون کيست و چه خوابی برای ايران ديده است؟» (۵) که در آن، گوشه هايی از زندگی سياسی ـ جنايی ـ مافيايي، و سوابق و لواحق، و خطوط کلی پرتره ی او تشريح و ترسيم شده است.

و حالا بعد از اين همه مدت، حيفم می آيد که حداقل، قسمت کوتاهی از آن نوشته ی مفصل را (قسمت ترجمه شده از گزارش خبری کوتاه اومانيته در باره ی اين بزرگوار را) به همراه دو خرده فرمايش ايشان که برای تغيير ذائقه چندان بد نيست در اينجا نياورم و بگذرم.
و اما نخست دو خرده فرمايش:
ـ مخلوقات جفنگ و مشنگ و خل و چلی مثل سازمان ملل متّحد، و هر چه با منافع آمريکا در تضادّ است. ما اين ها را ، نه در اينجا، و نه در هيچ جای ديگر، تحمّل نمی کنيم و قورت نمی دهيم...
ـ آمريکا، برنامه ی خودش را جوری سر و سامان می دهد که سازمان ملل، وقتی کار کند که آمريکا دوست دارد که اين سازمان، کار کند. و اين، درست همان چيزی است که بايد باشد. برای اين که تنها مسأله ـ تنها و تنها مسأله ـ برای آمريکا اين است که بداند چه چيزی در جهت منافع اوست. اگر شما اين حرف را دوست نداريد، من متأسّفم. امّا همين است که هست !

و اين هم گزارش خبری کوتاه اومانيته، روزنامه ی نيمه رسمی حزب کمونيست فرانسه، در سوم اوت ۲۰۰۵ با عنوان بوش، يک «باز» را بر سازمان ملل متحد، تحميل می کند:

جان بولتون، نماينده ی آمريکا در سازمان ملل خواهد بود. جرج بوش، نمی توانست تحقير سازمان ملل و حقوق بين المللی را، بهتر از اين به نمايش بگذارد که يکی از بدترين «باز» هايی را که درکاخ سفيد، لانه کرده است، به نمايندگی آمريکا در سازمان ملل برگزيند.

«اگر من، امروز می توانستم يک شورای امنيّت جديد برای سازمان ملل تشکيل بدهم، فقط يک عضو دائمی برای اين شورا انتخاب می کردم. برای اين که اين، انعکاس تناسب واقعی قوا، در دنياست.».

_ و اين تنها عضو دائمي، که خواهد بود؟
ژورناليست راديوی دولتي، اين را پرسيد.
«ايالات متّحده ی آمريکا»!
جان بولتون ، مطمئن از خود و دوستان خود، اينطور جواب داد !

اين ماجرا مربوط به پنج سال پيش است [سال ۲۰۰۰]. امّا او از آن زمان تا به حال، نه نظرش را عوض کرده است؛ و نه خشونت وحشی پيشنهاد ها و اظهار نظر هايش را.


او به مدّتی طولاني، در ساختن استراتژی نو محافظه کاران (نئوکان ها) که در سال ۲۰۰۰ قدرت را تسخير کرده است، سهيم بوده است.

جان بولتون، يکی از تدوين کنندگان «پروژه، برای قرن جديد آمريکايی» (PNAC) است: پروژه ی اعلام هژمونی آمريکا در جهان، که از سال ۱۹۹۸ جنگ عراق را پيشاپيش خبر می داد.

اين «حقوقی نويس»، در سال ۱۹۹۷ در «وال استريت ژورنال» نوشت:

«قراردادها، قوانينی هستند که فقط در ارتباط با کارکرد اهداف آمريکا ارزيابی شدنی هستند... اين ها فقط اجبار های سياسی اند.»
آمريکا ـ پس بنا بر اين ـ مجبور نيست که قوانين بين المللی را رعايت کند !
چيزی که با انتخاب جان بولتون، صريحاً به اثبات رسيده است.

جان بولتون، به شدّت مخالف تشکيل دادگاه بين المللی جنايات جنگی ـ که کلينتون با آن موافقت داشت ـ است؛ و در زمانی که معاون «کالين پاول» در کابينه ی بوش بود، توانست کناره گيری آمريکا را از اين طرح ميسّر کند.

او، در اين مورد با لذّت و شعف، در روزنامه ی «وال استريت ژورنال» اعلام کرد که:
- اين، بهترين و خوش ترين و لذّت بخش ترين لحظه در زندگانی دولتی من بود!

نماينده ی جديد آمريکا در سازمان ملل، خود را با ساختن و پرداختن و به هم بافتن دروغ های کاخ سفيد در مورد سلاح های موهوم تخريب و کشتار جمعی در عراق، از بقيّه ی همگنان خود، متمايز می کند.

او آتش را، به سمت سوريه هُل می داد که گويا صدّام سلاح های خود را به آن سپرده بود؛ به سمت ايران و پروژه های اتمی آن؛ به سمت کره ی شمالي؛ به سمت کوبا که متّهم به توليد سلاح های بيولوژيک و تحويل آن به دولت های شرور بود؛ و به سمت چين، با تند و تيز کردن مسأله ی تايوان.

با انتخاب يک «حقوقی نويس» جنگ پرست، جرج بوش، در حزب خودش هم با تعدادی بيشتر از يک نفر، که با شکّ و سوء ظن به مسأله نگاه می کنند، مواجه شده است.

ناميدن جان بولتون به عنوان عضو کابينه، در سال ۲۰۰۰ به جز با پشتيبانی پانزده «باز» حزب دموکرات، امکان پذير نشد.
برای همين هم اين بارجرج بوش تصميم گرفت که متّکی بر اختياراتی که قانون اساسی به او داده است، با عبور از بالای سر يک مبحث حسّاس، انتخاب خود را تحميل کند. خطر!
(پايان گزارش اومانيته)

اين ها همه سر جای خود. اما دو نکته ی کاملاً ضروری ديگر که جزء لاينفک و جدايی ناپذير اين نوشته اند :


٭ هرگونه بهانه کردن اين ماجرا برای اِعمال فشار مضاعف بر افراد منسوب به جريان مورد بحث، مهر تأييد ديگری است بر جنايت کاری بی حد و حصر حاکميت خلافت و ولايت در ايران؛ و مسئولان مستقيم و عاملان اصلی آن شخص خامنه ای و ستاد کودتا و کل حاکميت غاصب هستند. و ضمناً می توان درست در همان نقطه به دنبال سرنخ عوامل مستقيماً وابسته به سازمان های اطلاعاتی قدرت های خارجی جنگ افروزی بود که احياناً قصد آلترناتيو سازی در سرزمينی دارند که بسيارانی در آن، درستی و نادرستی نيرو ها را با تعداد کشته شدگان آن ها اندازه می گيرند. سرنخ موجوداتی که پلشتی کارگزاری حکومت سنگسار و تجاوز و زندان و شکنجه و اعدام را با پلشتی کارگزاری آن قدرت های خارجي، يکجا در خود جمع آورده اند. اگرچه با صد من ريش يا عبا و عمامه يا چفيه و روزی هزار بار عربده جويی عليه مثلاً اسراييل و آمريکا.


٭ نه اشتباه محاسبه ی ناشايست و زشت يک جريان سياسي، در مبارزه با حاکميت را می توان با جنايات آشکار و عالمانه و عامدانه ی اين بساط خلافت و ولايت، همسنگ و همسان دانست؛ و نه مردم ايران کوچک ترين تجاوزی به ساحت حتی دور ترين منسوبين به آن جريان را ناديده خواهند گرفت و بی پاسخ خواهند گذاشت. آنجا ديگر، همه چيز از نو تعريف می شود. آنجا ديگر، سخن از رو در رويی با دشمن مشترک همه ی ماست. سخن، آنجا ديگر از جنسی ديگر است. آنجا ديگر، سخن از جنس همان دريای خونی است که مرز ميان مردم با سراپای حکومت ضد مردم را تعيين می کند. حکومتی که بايد برود. و... خواهد رفت.

۱۰ تير ۱۳۸۹

يادداشت ها و توضيحات:

۱ ـ «جنبش بی محابای خرداد، جنبش کمی بامحابای سبز، و چند نوع خمينی» ـ از راقم اين سطور
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/mohaaba.html
۲ ـ يک دوجين طرح در دفتر چيني، برای ساختن بهانه ی حمله به ايران ـ نگاهی به کنفرانس سيمور هرش در ارتباط با قسمت های حذف شده ی مقاله اش در «نيويورکر» ـ از راقم اين سطور
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar08/hersh-cheney.html
۳ ـ به عنوان نمونه، به اين مقاله:
از خليج تانکن در ۱۹۶۴ تا خليج فارس در ۲۰۰۸ ـ همان استراتژی دروغ و چالش جنگ طلبانه؟
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar06/iran-tonkin.html
۴ ـ Friends of Israel Initiative به نشانی اينترنتی friendsofisraelinitiative.org
۵ ـ «جان بولتون کيست، و چه خوابی برای ايران ديده است؟» ـ از راقم اين سطور
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar15/bolton.html


10 تیر 1389

من آنچه شرط بلاغت است با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال



مجيد مشيدي



















اگرنگرشی به زندگی ایرانی ها طی این چند دهه اخیر بی اندازیم ، بدون تردید، خواهیم دید که ایرانی ها طی این چند دهه ، زنده بوده اند ولی هیچگاه زندگی به اراده و خواست شان نبوده است . بلکه همیشه بیگانگان بر سرنوشت ایران و ملت حاکم بوده اند و هر آنچه که آنان خواسته اند بر ما تحمیل کرده اند و دشمنان ایران همیشه به یک شیوه خاص جدید توانستند که ما را مصروف خود نگهداشته تا نتوانیم نظری به سوی پیشرفت و ترقی بی اندازیم بلکه گاهی بنام این و گاهی بنام آن و گاهی درگیری های داخلی و زمانی هم مناقشات گروهی و بالاخره هر کدام از آنها به شیوه خاص خود ما را مشغول کرده و از آزادی و زندگی آرام و از شناخت شخصیت واقعی، ما را باز داشته اند تا هیچ وقت نداشته باشیم که اندکی بیاندیشیم که ما کی هستیم ،چه کاری انجام می دهیم و آیا اعمال ما در راستای منافع ملی است؟ به قول معروف سر کار هستیم . در این شرایط ، وطن از ما چی انتظار دارد.

بیشتر اوقات می اندیشم ، کاشکی در بین این همه اشخاص سیاسی كه دعوی بلند بالایی دارند و تنها خودشان را جریان ساز و اپوزیسیون اصلی رژیم اسلامی می دانند، می توانستیم تنها یك عنصر هوشمند سیاسی پیدا كنیم. فردی كه فقط خودش باشد و بتواند در بدنه ی جامعه نفوذ كند و در آن ساختار جدیدی ایجاد کند و به جای حركت به سمت استبداد و انسداد سیاسی ، معنای آزادی و توسعه سیاسی را با اتکا به توده های مردم بنا کند و با ظرفیتی بالا در چالش های قدرت به مخالفان فكری و سیاسی خویش، مجال ابراز وجود بدهد. شخصی كه بتواند چشم انداز قابل قبول تری را نسبت به آینده و سرنگونی جمهوری اسلامی بدون کمک سرمایه داری، ترسیم نماید و تمام خام اندیشی ها، انحصارگری ها و یك سونگری ها را با تكثر و پاسخ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به سخره بگیرد.

با كمی عقلانیت و بهره گیری از تجربه های ذیقیمت تاریخی، با کارسازی اندیشه ها و خلاقیت های توده ها به درمان معضلات اجتماعی بپردازد و با منطق تحول جویی، تضاد نداشته باشد و یقین داشته باشد كه رشد و تحول جامعه در مسیر دمکراسی، بدون شک امنیت سیاسی و موقعیت اجتماعی او و حزب یا سازمان سیاسی ایشان را با خطر رو در رو نخواهد كرد. كسی كه بیاموزد، سیاست با عقلانیت و اندیشه تعریف می شود اما معنی تفكر ، سطحی نگری نیست. كسی كه بتواند بر اسب سركش مالكیت لجام زند و او را در خدمت جامعه درآورد. كسی كه اعتراض های مسالمت آمیز را شورش تلقی نكرده و آنان را سركوب ننماید.

اما این زمان پیدا کردن، فردی با این مشخصات ، از آن دست جست و جوهایست كه جوینده آن عاقبت بی تردید یابنده نیست. امروزه می بینیم ، تنها روش های کهنه که امتحان خودشان را در این مدت سی و یک ساله پس داده و می بایست به دورانداخت، از نو، مورد استفاده قرار می گیرند و این افراد می اندیشند كه برای گرفتن قدرت سیاسی هنوز این روش ها كاربرد دارند. عادت ها و شیوه های عمل و اندیشه ها، هر چند كه با ظاهر آراسته و امروزی صاحبان خویش همخوانی ندارند، اما بازهم از میان تمامی ظاهر سازی و تقلید های دمکرات مآبانه و روشنفكرانه، سر باز می كنند تا نشان بدهند كه امروز هم بر مبنای همان گذشته ، ایشان ارتجاعی و غیر دمکرات هستند و امروزیان را با عطشی عمیق تر به سوی استبداد می كشاند و به طرز دردناكی آنان را درخود محوری ها، غرق می سازند. اشتباهات و خودکامی های تاریخی دوباره در صحنه ظاهر می شوند تا نوید تحولات بسیار شور انگیز را به یأس مبدل سازند. و امید های تازه متولد شده توده ها یکی پس از دیگری را پرپر نمایند. این چه پیام و نویدی است كه ترس و دلهُره را درهم ادغام می كند و در رگ های جامعه تزریق می نماید. و در این میان، تنها وسیع شدن دایره ی قدرت های انحصاریست كه به چشم می آید. و آن جایی كه حرمت معنای ندارد، در بازار سرمایه داری غرب ، حراج شخصیت ها فرو مایه گرم می شود. باورم نمی شود ، چرا خیلی ها قدر و قیمت خودشان را ندانسته، پا به این بازار گذاشتند تا با زیر پا گذاشتن دستاوردهای گذشته شان، در بین کشور های سرمایه داری یک مشتری برای متاع خود پیدا کنند. و هیچ چیز برای آنان دشوار تر و غیر قابل تحمل تر از آیینه ای نیست كه مقابل شان قد می كشد تا زشتی شان را هویدا كند. كسانی كه اصالت تاریخی شان را در شرایط کنونی از یاد می برند، از مرگ سیاسی امروز و فردای خویش در میان توده ها هم پروایی ندارند. همه چیز در امروزشان خلاصه می شود ! همان امروزی كه بدون هیچ تفکر و اندیشه ای، مردم را در پی خود فرا می خوانند تا نشانه های کشتار فردا را آشكار كنند. به نظر ایشان زمانی كه امكان ارزیابی خطاها به صفر تنزل می یابد و هر متكلمی كه عبارتی خلاف تحسین و تملق بر زبان می آورد به دشمن خونی مبدل می شود، تا به جای خویشتن بینی و اصلاح خویش، گزینه رد و انكار را انتخاب می کند. هر چند سرمایه داری بتواند چشمان برخی را کور کرده و توان مشاهده واقعیت را به طور کلی از آنان بگیرد اما تاریخ تمام ماجراها را همچنان برای عبرت آموزی نسل های آتی و هدایت جامعه امروز در سینه اش ثبت می کند. کسانی که راهی غیر از خواست مردم را در پیش گرفته اند، به راه بیهوده ای می روند که هیچ گاه هم به استقرار آنان در قدرت منجر نخواهد شد. آیا رهبران ! نمی دانندکه سرمایه داری به هیچ وجه خواهانه سرنگونی نظام فساد جمهوری اسلامی نیست؟ آیا رهبران !نمی دانند که براندازی رژیم سرمایه داری اسلامی و جایگزینی آن با یک رژیم بوژوازی مد نظر کارگران و زحمتکشان ایران نیست؟ پس چرا این اشخاص و جریان ها برای رسیدن به قدرت همچنان به غرب دخیل بسته اند؟

به هر حال افرادی كه تحمل دیدن خودشان را در آیینه ندارند، حتما ، بدانند كه اگر آیینه در مقابل شان قرار می گیرد، تنها نارسایی ها و معایب آنان را نشان نمی دهد. شاید که چشم بیننده را بر واقعیت های دیگری نیز باز كند. واقعیت هایی كه شاید حكایت از توانایی، استعداد، تفكر، تعمق و تعقل فرد می كنند. و او را به اعتماد به نفس از كف رفته اش، پیوند می دهد. می تواند، آیینه های امروز را با سنگ شكست، اما این پندار باطلی خواهد بود اگر بپنداریم كه می شود از آیینه بی رحم تاریخ، نقاط سیاه وتاریك یك چهره یا یک جریان سیاسی را پاك كرد! من آنچه شرط بلاغت است با تو می گویم ، تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

مجیــد مشیــدی

1 ژوئیه 2010

10تیر1389

madjidmoshayedi@gmail.com

www.m-moshayedi.com

منبع: سايت ديدگاه

حق دفاع مشروع در عرصه کشتی‌های صلح



پنجشنبه ۱۰ تير ۱۳۸۹ - ۰۱ ژوييه ۲۰۱۰

علی اصغر حاج سید جوادی

aliasghar-hajseidjavadi.jpg
در نوشته‌ یکی از هموطنان ما در انتقاد مثبت و منطقی و مستند خود به هموطنان دیگری که به مصداق "کاسه‌های گرم‌تر از آش" از حمله‌ی دریائی و زمینی سربازان اسرائیل به کشتی‌های صلح حامل مواد ضروری برای مردم محاصره شده و زندانی نوار غزه در ٣١ مه سال جاری، دفاع کرده بودند؛ نکته‌ای وجود داشت که برای انباشته نشدن مدارک جعلی و تبلیغاتی اسرائیل و تبلیغات رقبای داخلی نیاز به اندکی تأمل و توضیح دارد. نویسنده در شمارش انواع و اقسام تجاوزات مستمر اسرائیل بر مردم بیدفاع فلسطین، هاماس یا جناح افراطی جنبش مقاومت فلسطین را نیز طبق رسم جاری ساخته و پرداخته اسرائیل قلمداد کرده است. این نسبت از مقوله «تفرقه بینداز، حکومت کن» در سیاست صیهونیستی اسرائیل تازگی ندارد؛ طبیعی است که اسرائیل در جهت هموار کردن زمینه نابودی جنبش مقاومت مردم فلسطین با تکیه به حمایت صریح آمریکا و رضایت ضمنی اروپا؛ به هدف صیهونیستی ایجاد اسرائیل بزرگ، از هیچ عملی برای شکستن وحدت مقاومت و تفرقه‌پراکنی و کشاندن دشمنی و کینه‌های تعصب‌آمیز تا اندرون جنبش مقاومت و نهادهای مدیریت آنها چشم‌پوشی نمی‌کند اما جنبش مقاومت برای آزادی فلسطین از آغاز جنبشی متکثر و متشکل از شاخه‌های مختلفی از گرایش‌های فکری مذهبی افراطی و اعتدالی و عناصر چپ کمونیستی افراطی و اعتدالی و افراد مترقی غیروابسته و عاری از تعصبات ایدئولوژیکی شرعی و عرفی بود؛ و طبعاً در زمینه برخورد با اسرائیل به عنوان یک پدیده‌ی غیرطبیعی و ناساز یا به‌عنوان موجودی غیرقابل همزیستی و همسایگی؛ در درون این جنبش و ساختار رهبری و مدیریت آن همواره اختلاف و کشمکش ادامه داشت اما آنچه که همه‌ی این اختلاف‌ها و تضاد‌های عقیدتی و روشی چار چوب سازمان آزادی‌بخش فلسطین را در کنار یکدیگر به وحدت رسانده بود؛ مقابله با تجاوزهای دائمی و طبق نقشه و سازمان‌داده شده اسرائیل بود؛ زیرا اسرائیل به مصداق توصیه ماکیاولی برای رسیدن به هدف خود که ممانعت به هر قیمت از ایجاد دولت مستقل که طبق تصمیم آمریکا و اروپا در سازمان ملل در سال ١٩٤٨ به دو قسمت تقسیم شده بود از اعمال هیچ وسیله‌ای خودداری نمی‌کند زیرا اسرائیل در ژئوپولتیک خاص خود کشوری بدون مرز است. برای اسرائیل و مدیریت صیهونیستی آن هنوز سرزمین‌هائی برای سکونت یهودیانی که خارج از اسرائیل زندگی می‌کنند (چه سفاراد و چه اشکناز) وجود دارد که اگرچه عملاً از سال ١٩٦٧ به اشغال نظامی اسرائیل درآمده است؛ اما هنوز از لحاظ حقوقی و اصول حقوق بین‌الملل خصوصی و عمومی به مالکیت و حاکمیت رسمی « Souveraineté » دولت اسرائیل درنیامده است. و چون هنوز اسرائیل از نظر رابطه قدرت در مناسبات جهانی توفیق تبدیل اشغال نظامی اراضی شرق رود اردن را به اشغال دائمی به صورت شناسائی حقوقی خود بر مالکیت این سرزمین‌ها بدست نیاورده؛ اما برای رسیدن به هدف خود به عنوان تأمین امنیت همیشگی خود که به شیرازه اصلی سیاست کاخ سفید آمریکا و اروپا تبدیل شده است از اعمال هیچ وسیله‌ای چه نظامی و چه سیاسی خودداری نمی‌کند برای افزایش محرومیت و فقر و تنگناهای روزانه زندگی مردم این سرزمین‌ها از کشیدن دیوار و احداث پاسگاه‌های قدم به قدم برای نظارت و تفتیش و جلوگیری از رفت و آمد مردم و خانواده‌ها و اقوام فلسطینی در شهرک‌ها و روستا‌ها و شهرها و تجاوز گام به گام برای احداث کلنی‌ها و یهودیانی که از کشورهای دیگر وارد می‌شوند و اجبار خانواده‌های فلسطینی به ترک خانه و مزارع و در عین حال تظاهر به موافقت برای ادامه مذاکرات صلح! آنچه پس از شصت سال پس از تأسیس دولت اسرائیل طبق نقشه از قبل تعبیه شده بین صیهونیزم جهانی آمریکا و اروپا؛ در صف اول پرونده سرشار از تجاوز اسرائیل از سوئی و محرومیت و آوارگی و تحقیر مردم فلسطین از سوی دیگر در دو مسئله خلاصه می‌شود:


١ـ هدف اسرائیل ممانعت از تشکیل دولت مستقل فلسطین بر سرزمین‌های قبل از اشغال نظامی سال ١٩٦٧ به هر قیمت و با استفاده از هر وسیله با تجاوزهای گام به گام با ادعای دفاع از امنیت خود در برابر تروریست‌های فلسطینی.

٢ـ هدف مردم بیدفاع فلسطین چه در اراضی اشغال نظامی در شرق رود اردن و چه در نوار غزه تشکیل دولت مستقل فلسطین و آزادی سرزمین‌های اشغالی با مقاومت در برابر تروریسم دولت اسرائیل با استفاده از هر وسیله.
این ادعای «دفاع از امنیت» را از آغاز دولت اسرائیل به حمایت غرب و خواست صیهونیزم جهانی به جنایت‌های آلمان هیتلری و روسیاهی واتیکان و اروپای دموکرات؛ به صورت دکان و سرمایه‌ی مشروعیت تاریخی قوم یهود به عنوان وظیفه و مسئولیتی انکارناپذیر به سیاست دائمی آمریکا و اروپا قبولاند و سرمایه‌های عظیم از نیروهای مالی و سیاسی و اقتصادی و تبلیغاتی کانون‌ها و انجمن‌های گوناگون یهودی را در این کشور‌ها پشتوانه حفاظت و نظارت دائمی از این مسئولیت‌ها قرار داد.

این مسئله «استفاده از هر وسیله‌ برای رسیدن به هدف» را راقم این سطور در نامه سرگشاده به باراک اوباما پس از پیروزی او در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به صورت پرسشی از او که قول گشودن پرونده مسکوت شده‌ی فلسطین را در دوران بوش داده بود مطرح کردم در رابطه با فرازی که در مقدمه اعلامیه‌ جهانی حقوق بشر در زمینه حق مردمی که از حمایت از قانون محروم می‌شوند آورده شده است، به این صورت از بند سوم از دیباچه اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده بود. بند ٣ از مقدمه اعلامیه:


«از آنجا که ضروری است که از حقوق بشر با حاکمیت قانون حمایت شود تا انسان به عنوان آخرین چاره به طغیان برضد بیداد و ستم مجبور نگردد.»


در این جا یک معادله باز می‌شود به این صورت که اسرائیل به عنوان حفاظت از امنیت به خطر افتاده خود از سوی عناصر افراطی و خشونت‌گرای فلسطینی که با راکت و سنگ و یا با عملیات انتحاری در درون خاک بدون مرز اسرائیل به جان مردم اسرائیل سوء قصد و به امنیت زندگی آنها تجاوز می‌کنند، در این صورت به مصداق حق دفاع مشروع در برابر تروریسم چاره‌ای ندارد جز توسل به طغیان و قیام با استفاده از قدرت آماده به خدمت و مجهز نظامی خود آنهم نه در حد پیش‌بینی و یا پیش‌گیری؛ بلکه تا آن سوی پیش‌دستی یعنی حتی تا تعقیب و قتل فعالان فلسطینی در داخل مرزهای اشغالی و در دبی یا قطر و یا در هر نقطه‌ دیگری از جهان نظیر ترور مسئول امنیت سازمان آزادیبخش فلسطین در سال‌های ١٩٨٠ در قلب پاریس در جلوی در ورودی هتل مریدین مونپارناس یا ترور مسئول سازمان مقاومت فلسطین در فرانسه در سال‌های ١٩٧٠. و یا در حمله از زمین و هوا به نوار غزه و ویران کردن همه ساختارها و خانمان‌های مردم بیدفاع و زنان و کودکان غزه از ٢٩ دسامبر ٢٠٠٨ تا ١٩ ژانویه ٢٠٠٩ و کشتن ١٥٠٠ زن و مرد و کودک فلسطینی با صدها زخمی از پا افتاده. بنابراین حفظ امنیت جان و مال مردم اسرائیل از خطر تجاوز عناصر فلسطینی با عملیات انتحاری یا راکت‌اندازی و سنگ‌پرانی برای اسرائیل و دولت‌های آمریکا و اروپا حق دفاع مشروع در برابر تروریسم است. در منطق اسرائیل برای مقابله با تروریسم کور که به هیچ قانون و قاعده‌ای پای بند نیست چه راهی جز توسل به آخرین چاره وجود دارد؟


پس هاماس سازمانی تروریستی و دشمن آزادی و دموکراسی است.


اما در آن سوی معادله مردمی قرار دارند که در زیر اشغال نظامی دائمی و محاصره کامل سیاسی و اقتصادی و محصور در محرومیت‌های دائمی زندگی روزانه از کار و بیکاری تا ناتوانی در معیشت و معاش روزانه و همچنین در هراس از تجاوزهای دائمی به جان و موجودیت ناچیز زندگی خود به هیچ مرجع و نهاد قانونی دسترسی ندارند. به عبارت دیگر بر طبق بند مدلول فرازی که در بند سوم از مقدمه‌ی اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است؛ با محرومیت دائمی شصت ساله از حمایت از قانون و با چشم‌انداز تیره از آینده‌ی نامعلوم راهی جز توسل به آخرین چاره در برابر ستم و ستمگر متجاوز به جان خود و فرزندان خود ندارند. اما این معادله در محاسبات حاکم بر روابط جهانی چگونه ترکیب شده است که دولت متجاوز و ستمگر دائمی فارغ از هرگونه مسئولیت قانونی ادامه‌ی تجاوز و ستمگری را به عنوان آخرین چاره حق قانونی خود به بهانه‌ی دفاع از امنیت خود می‌داند. در مقابل مردم بی‌دفاع و محروم از هرگونه حمایت قانونی که خاکشان در اشغال نظامی و محاصره‌ی دائمی و جان‌شان و جان کودکان‌شان در تیررس دائمی موشک‌ها و آتشبارها و تانک‌ها و توپ‌های دولت مسلح به صد‌ها کلاهک اتمی قرار گرفته است اگر به آخرین چاره به خاطر محرومیت از حمایت قانون برای رهایی از ظلم و ستم متوسل شوند تروریست و حق دفاع مشروع آنها تروریسم نامیده می‌شود. آیا مفهوم و حق طغیان و قیام برای مردمی که از حمایت قانون محروم و در خاک وطن هزارساله‌ی اشغال شده‌ی خود اسیر و دربندند خود توجیه کننده‌ی وسیله و ابزاری نیست که به عنوان آخرین چاره برای رهایی از ظلم و ستم متجاوز به کار می‌برند؟ اگر آخرین چاره به بهانه‌ی دفاع از امنیت برای دولت متجاوز استفاده از پیشرفته‌ترین سلاح‌هایی است که در زرادخانه‌های دول نیرومند جهان وجود دارد برای مردمی که حتی از تامین کار و تهیه‌ی ضروری‌ترین مواد حیاتی برای زنده ماندن خود و کودکان خود نیز به وسیله‌ی دولت متجاوز اسرائیل محروم شده‌اند چه وسیله‌ای دارند جز سنگ و راکت‌های ساخت بومی و سرانجام قربانی کردن جان خود به همراه جان معدودی از عزیزان و نورچشمانی که البته نباید تلنگری به انگشت کوچک‌شان زده شود یعنی به همان کسانی که با رای خود اجازه‌ی تجاوز دائمی به مردم بیدفاع فلسطین را به صندوق‌های انتخاباتی دولت دموکرات اسرائیل می‌ریزند و جواز حق دفاع مشروع را برای یکی از مجهزترین ماشین‌های جنگی جهان صادر می‌کنند؟


پس در نتیجه حق طغیان و قیام برای مردمی که با محرومیت از قانون به آخرین چاره برای رهایی از ظلم و ستم متوسل می‌شوند، ساخته دست اسرائیل نیست، بلکه حق تفریط از سوی مردمی است که در ادامه افراط از سوی اسرائیل و فرار مداوم او از اعاده حقوق پایمال شده‌ی مردم بیدفاع راهی جز توسل به سنگ و راکت و عملیات انتحاری ندارند؛ افراط پدیده یا تز بالفعلی است که در ذات و سرشت و طبیعت خود آنتی‌تز یا تفریط خود را به صورت پدیده‌ای بالقوه و پا به پای رشد افراط در تجاوز رشد می‌کند. وقتی تمام کوشش‌های یاسر عرفات در طی سال‌ها این در و آن در زدن و از این شاخ به آن شاخ پریدن و از این کنفرانس صلح به آن کنفرانس صلح خزیدن بنابر اراده و خواست اسرائیل و حمایت آمریکا نتوانست ملت خود را به آزادی و استقلال برساند و پرچم دولت مستقل فلسطین را بر کاخ ریاست جمهوری آن در پایتخت خود بیت‌المقدس برافرازد؛ چه راهی برای مردم فلسطین جز توسل به آخرین چاره برای رهایی از ظلم و ستم متجاوز باقی می‌ماند؟ وقتی راه رسیدن به هدف با توسل به قانون بسته می‌شود؛ چه راهی جز توسل به زور به عنوان آخرین چاره برجا می‌ماند؟ آیا توسل به سنگ و راکت و قربانی‌کردن جان خود به عنوان تنها وسیله تروریسم است اما کوبیدن زندگی و هستی مردم بیدفاع زیر اشغال نظامی با آتش خانمانسوز بمب و موشک دفاع مشروع است؟ در سازمانی که از اساس بر اصل تکثر و تنوع گرایش‌های فکری تأسیس شده است؛ می‌توان به صرف این که اسرائیل از ایجاد تفرقه بین جناح‌های متکاثر استقبال می‌کند حق طغیان و توسل به آخرین چاره را از بخشی که دارای مواضع تندتری در درون سازمان سیاسی فلسطین است از ترس اتهام به آلت دست بودن اسرائیل سلب کرد؟ جنبش آزادیبخش فلسطین از آغاز جنبشی متکثر و پلورالیستی بود؛ بخشی از این جنبش و رهبری آن همچنان طالب رسیدن به هدف اصلی هستند که تأسیس دولت مستقل فلسطین و تخلیه اراضی اشغالی از طریق مذاکره بدون توسل به زور و خشونت است و بخش دیگری از آن پس از سال‌ها تلاش برای آزادی و استقلال و محرومیت از حمایت قانون به نتیجه‌ای جز طغیان و قیام و توسل به آخرین چاره در برابر ادامه ظلم و ستم و حریف متجاوز نرسیده‌اند زیرا به تجربه دریافته‌اند که اسرائیل با اعتماد به قدرت نظامی خود و اطمینان از پشتیبانی غرب و مخصوصاً آمریکا هیچ ضرری از ادامه‌ی نمایش فریبکارانه خود از بازی موش و گربه با بخش اعتدالی رهبری فلسطین نمی‌برد زیرا در حالی که طبق میل آمریکا پشت میز مذاکره‌ می‌نشیند در همان حال بولدزرهای او در حال ویران کردن خانه‌های فلسطینی و مسطح کردن زمین برای ساختمان کلنی‌های جدید یهودی‌نشین می‌باشد زیرا از قبل می‌داند که شرایط صلح از سوی او برای طرف فلسطینی آنچنان سنگین است که سرانجام ادامه‌ی مذاکره مثل همیشه به بعد موکول می‌شود! اما نباید فراموش کرد که طبعاً وجود تفرقه بین مردم فلسطین و توسل به طغیان و آخرین چاره از سوی بخشی از رهبری سیاسی جنبش نه فقط موجب تشویش خاطر اسرائیل نیست؛ بلکه خود وسیله‌ای برای بالا بردن مسئله‌ی امنیت اسرائیل و خطر تروریسم و گسترش آن در بورس سیاست دولت‌هایی نظیر چین و روسیه که آنها نیز خود در مناطق مسلمان‌نشین امپراطوری خود دچار مشکلات مقاومت هستند و رونق بازار نومحافطه‌کاران آمریکایی است. اما در این میان رابطه دیالکتیکی بین افراط اسرائیل در ادامه تجاوز و تفریط هاماس در توسل به طغیان را نباید به حساب رابطه هاماس با اسرائیل گذاشت بلکه در حقیقت تفریط هاماس حق طغیان مردمی است که محروم از حمایت قانون و مایوس از تسلیم اسرائیل به شناسائی حق مردم فلسطین چاره‌ای جز طغیان و قیام برای رهائی از ظلم و ستم متجاوز ندارد.


پرسش راقم این سطور در نامه‌ی سرگشاده به باراک اوباما بر سر تعریف و تبیین حد و حدود مرز بین حق دفاع مشروع و تروریسم و حق طغیان و قیام به عنوان آخرین چاره برای مردمی که از حمایت قانون محروم هستند با تروریسم بود. اگر به تعریف واژه تروریسم به فرهنگ لغات مراجعه کنیم قبل از اینکه مصادیق آن را در اعمال هاماس که چیزی جز توسل به آخرین چاره نیست مشاهده کنیم؛ باید درخشش تصویر تروریسم را در دولت به اصطلاح دموکرات اسرائیل ببینیم که در این تعریف تروریسم شامل رژیمی می‌شود که پایه‌اش بر استبداد رأی و تحمیل خشونت و ایجاد رعب دائمی گذاشته شده است. منطق سیاسی دولت اسرائیل براساس حفظ هویت نژادی و قومی ژودائیزم و یهودیت تزریق احساس دائمی ترس در دولت‌های همسایه‌ی عرب از اسرائیل است که به حمایت آمریکا و اروپا متکی و مجهز به نیرومند‌ترین آتش سلاح‌های ویرانگر همیشه دست به ماشه و آماده برای تجاوز بدون حد و مرز است.


این خصوصیت ویژه‌ی اسرائیل است که به روزگار گذشته به امپراطوری‌های مستعمراتی انگلیس و فرانسه برمی‌گردد که در داخل خود دموکرات بودند و در خارج از خود مستعمره‌چی و متجاوز و استثمارگر حیات و هستی مردم آفریقا و آسیا.


به پرسش راقم این سطور در تعیین مرز بین تروریسم و حق دفاع مشروع عموماً در رابطه با مسئله اسرائیل و فلسطین خصوصاً پاسخی داده نشد؛ نویسندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر به تعریف کیفیت و کمّیت ابزار و وسایلی که انسان‌های محروم از حمایت قانون به عنوان آخرین چاره برای دفع ستم و تجاوز متجاوز به کار می‌برند نیازی نداشتند زیرا این مسئله به کیفیت و کمّیت امکانات و توانائی‌های محرومان از قانون در تدارک و نحوه استفاده از ابزار و وسایل طغیان و قیام مربوط می‌شود، برای مهاتما گاندی وسیله‌ی آخرین چاره چرخ نخ‌ریسی و اعتصاب غذا بود و برای مردم فلسطین وسیله سنگ و راکت‌هائی که با مقایسه با ماشین‌ جنگی اسرائیل به اسباب بازی بچه‌ها بیشتر شباهت دارد و یا متلاشی کردن جسدِ خود به همراه هر کسی که به نظر او به‌عنوان تبعه یک دولت به اصطلاح دموکرات؛ اما متجاوز در ایجاد و تداوم بدبختی و سیه‌روزی او و خانواده و مردمش سهمی دارد.


و این واقعیت نیز طبیعی است که کیفیت و کمّیت عمل‌کرد طغیان بسته به میزان کیفیت و کمّیت ظلم و ستمی است که ستمگر و متجاوز به قربانیان ستم و تجاوز خود اعمال می‌کند. زیرا طبق قانون ظروف مرتبطه میزان عمل تعیین کننده‌ی میزان عکس‌العمل است؛ با این که هرگز تفریط هاماس به پای افراط اسرائیل نمی‌رسد. آیا میزان هجوم وحشیانه‌ی ارتش اسرائیل به نوار غزه در مدت ١٩ روز از ٢٩ دسامبر ٢٠٠٨ تا ٢٠ ژانویه ٢٠٠٩ با ١٥٠٠ کشته از مردم بیدفاع و صدها زخمی و ویرانی کلیه زیر‌ساخت‌های زندگی زندانیان به قول استفن هسل دیپلمات یهودی‌تبار فرانسوی بزرگ‌ترین زندان بدون سقف جهان با میزان پرتاب چند راکت و سنگ‌پراکنی به سوی تانک‌ها قابل مقایسه است؟ آیا عمل سرنشینان کشتی‌های صلح با عکس‌العمل چتربازان اسرائیلی قابل مقایسه است؟


به همین جهت پاسخی را که من در زمینه‌ی تعریف مرز بین حق دفاع مشروع و تروریسم از اوباما و حقوقدانان انستیتوهای تحقیقاتی آمریکا و اروپا دریافت نکردم از سربازان اسرائیلی در صحنه کشتی‌های صلح حامل مواد ضروری برای مردم گرسنه و بیدفاع غزه زیر محاصره اسرائیل دریافت کردم؛ ارتش اسرائیل از هوا و دریا بر این کشتی‌ها هجوم آورد و گروه ضربت آن مسلحانه سرنشینان را به اسارت گرفت و ٩ نفر را کشت و ده‌ها نفر را زخمی کرد و کشتی‌ها و سرنشینان را به مصادره کشید؛ و سخنگویان دولت اسرائیل دزدی دریایی در آب‌های بین‌المللی و هجوم به کشتی‌های صلح را حق دفاع مشروع اسرائیل نامیدند. نتیجه آنکه در قرن ٢١ هجوم مسلحانه به مردم بیدفاع و کشتی‌های صلح؛ در منطق زورگویان دموکرات! و اشغال‌گران ارض موعود؛ دفاع از حق دفاع مشروع است و توسل به سنگ و راکت با حق طغیان به خاطر محرومیت از قانون از سوی محرومان محاصره شده و اشغال شده و تحقیر شده تروریسم است.


در این مورد اشاره به نکته‌ای از قلم یکی از همان کاسه‌های گرم‌تر از آش ایرانی بی‌مناسبت نیست؛ آنجا که در تبرئه‌ی اسرائیل؛ اِسناد صفت متجاوز به اسرائیل را غیرمنصفانه و نابجا می‌داند زیرا اسرائیل به قول این نظریه‌پرداز قدیمی به اصطلاح چپ! در ذات خود متجاوز نیست؛ گویا این منتقد محترم نمی‌داند که هر موجود زنده طبق قانون تنازع بقا و بقای انسب به ذات خود متجاوز است. اگر قدرت اراده‌ی جمعی دست خود را از پشت قانون که حامل سلب حق از زور و انتقال قدرت به قانون است بردارد انسان به حکم قانون تنازع بقا وسیله‌ای جز تکیه بر زور خود ندارد و در اینجاست که زور و زورگوئی و تجاوز بار دیگر بر سکوی حق می‌نشیند؛ مدت شصت‌سال است که اسرائیل فارغ از مسئولیت‌ قانونی (بخوانید منشور سازمان ملل متحد) به ذات خود متجاوز است و تجاوز جز از طریق قانون و یا با توسل به آخرین چاره متوقف نمی‌شود. ذات تجاوز یک غریزه‌ی طبیعی موجودات زنده است، و انسان با قانون بر این غریزه لگام زده است؛ اگر سلطه‌ی قانون نباشد، چه چیزی می‌تواند غریزه‌ی تجاوز را در ذات آدمی مهار کند؟ اخلاق و انصاف یا (اتیک و اکیته) در جوامع بشری به قانون و نوسانات آن و به منافع تدوین‌کنندگان آن بستگی دارد. در مطلبی که «آموس اوز» داستان‌نویس و روشنفکر معروف یهودی مقیم اسرائیل در انتقاد از عمل ارتش اسرائیل و سیاست دولت یهود در زمینه‌ی هجوم به کشتی‌های صلح عازم نوار غزه نوشته است خود به پدیده هاماس و علت وجودی او اشاره می‌کند و راه حل منطقی مشکل فلسطین را می‌نمایاند به این ترتیب که در زیر به نظر می‌رسد:


« هاماس خود را در حد یک سازمان تروریستی تقلیل نمی‌دهد؛ هاماس یک پدیده ناشی از ناامیدی بخش بزرگی از مردم فلسطین است؛ به این جهت با اعمال زور با تانک و توپ و محاصره و بمباران از راه هوا و دریا نمی‌توان یک فکر و یک ایده را نابود کرد؛ برای مقابله با یک فکر و ایده باید فکر و ایده‌ی جالب و جاذب‌تری ارائه داد. تنها وسیله‌ی اسرائیل برای اینکه زیر پای هاماس را جارو کند برقراری هرچه سریع‌تر صلح با فلسطین و ایجاد یک دولت مستقل فلسطینی در مرزهای ١٩٦٧ در پایتخت آن یعنی در قسمت شرقی اورشلیم است. اسرائیل باید با امضای قرارداد صلح با ابومازن(محمود عباس) کشمکش اسرائیل را با فلسطین به کشمکش اسرائیل با نوار غزه تبدیل کند؛ این کشمکش نیز پایان نمی‌یابد مگر با برقراری مذاکره اسرائیل با هاماس و بهتر از آن مذاکره با دو بخش همبسته فلسطین.


اگر صدها کشتی را هم در ساحل غزه مصادره کنیم؛ اگر صد دفعه‌ی دیگر سربازان ما غزه را محاصره کنند؛ و همچنان به حضور نظامی و پلیسی مخفی و آشکار خود ادامه دهیم؛ به حل مشکل موفق نخواهیم شد؛ زیرا نه ما در این سرزمین تنها هستیم و نه فلسطینی‌ها تنها هستند. نه ما تنها در اورشلیم هستیم و نه فلسطینی‌ها. با وضع موجود ما و فلسطینی‌ها همه در محاصره دائمی بسر می‌بریم. غزه در محاصره اسرائیل است و اسرائیل در محاصره‌ی عرب و محاصره‌ی بین‌المللی. کاربرد زور برای ما حیاتی است؛ من منکر این ضرورت نیستم؛ بدون وجود زور ما ٢٤ ساعت هم قادر به ادامه زندگی نیستیم؛ هیچکس نمی‌تواند ضرورت قدرت را انکار کند؛ اما این را هم نباید فراموش کنیم که تنها مشروعیت اعمال قدرت در محدوده پیش‌بینی برای جلوگیری از انهدام و یا اشغال اسرائیل و حمایت از زندگی و آزادی ماست. استفاده از زور و قدرت برای اهداف دیگر و حل کردن مسائل با اعمال خشونت و زیرپا گذاشتن ایده و فکر ما را به سوی فجایع دیگری می‌کشاند نظیر اعمال قدرت در خارج از آب‌های ساحلی. در مدت دوهزار سال شناخت ما از زور و قدرت به تحمل شلاق بر پشت‌هایمان محدود می‌شود؛ اما در دهها سال اخیر ما هم به نوبه‌ی خود دست به اعمال زور زده و در لذت از مزه‌ی زورگویی تا مرز مستی پیش رفته‌ایم به تصور این که زور تنها وسیله‌ی حل مشکل است. در مثل است که میخ که کج می‌شود به چکش احتیاج دارد...».


مطالعه‌ی توضیح و توجیه از انتقاد و روشنگری آموس اوز در زمینه‌ی سیاست اسرائیل از قلم سرمقاله‌نویس روزنامه‌ی معتبر لوموند (شماره ٢٢ ژوئن ٢٠١٠) که در زیر نقل می‌شود خود پاسخگوی بسیاری از پرسش‌های بی‌جواب مانده است:


« دیپلماسی به چه درد می‌خورد؟ این پرسشی است که به حق حرفه‌ای‌های سیاست پس از تصمیم اسرائیل در ٢٠ ژوئن به هدف تعدیل محاصره‌ی نوار غزه که از ژوئن ٢٠٠٧ تا امروز ادامه داشته است مطرح می‌کنند. و در این ماجرا سرانجام برنده کشتی‌های صلح بودند که در ٣١ ماه مه کوماندوهای نیروی دریایی اسرائیل با خشونت بر آنها هجوم بردند، سالهای درازی است که دوستان اسرائیل بدون نتیجه در تلاشند تا اسرائیل را از ادامه عملی که هم بیهوده است و هم بی‌تاثیر منصرف کنند؛ اسرائیل می‌خواست با برقراری حداقل جیره بخور و نمیر برای مردم غزه محاصره شده از ورود به اسلحه در نوار غزه جلوگیری کند؛ اما جواب محاصره اسرائیل ایجاد ده‌ها تونل زیرزمینی در مرز مصر بود که به این وسیله مشکل دسترسی به هرگونه وسیله را از راه قاچاق برای مردم نوار غزه و بهره‌برداری مالی از آن را به نفع هاماس حل کرد...


آمریکا و اروپا به محکوم کردن عمل محاصره نوار غزه محق بودند؛ اما آنها نخواستند و یا نتوانستند اسرائیل را از ادامه عمل بی‌نتیجه خود منصرف کنند. نفع سیاسی آنچه که آنها از عهده حلّش برنیامدند به ترکیه و سازمان مبتکری رسید که بی‌ارزشی این محاصره احمقانه را برملا کردند. پس از خاتمه هجوم قتّاله اسرائیل در ژانویه ٢٠٠٩ به نوار غزه کنفرانس بین‌المللی پر سرو صدایی در شارم‌الشیخ مصر به راه انداختند به قصد بازسازی نوار ویران شده غزه، اما باوجود وعده‌های چند میلیارد دلاری برای احیای زندگی سرزمین مخروبه، هیچ قدمی برداشته نشد. آیا تجدید نظر اسرائیل در سیاست خود نسبت به فلسطین از تصمیم اخیر فراتر خواهد رفت؟ از جانب احتیاط نباید دور شد. عادی کردن مورد انتظار بر زمینه رساندن مواد ضروری برای مردم نوار غزه می‌تواند باب گفتگو را در مورد تحریم هاماس باز کند. این تحریم به مسئله تروریسم و امتناع از شناسایی اسرائیل از سوی هاماس بازمی‌گردد و همچنین به مسئولیت آمریکا و اروپا که خارج از هرگونه منطق مذاکره با ایران و حزب الله لبنان را پذیرا هستند؛ اما این پدرخوانده‌های صلح ایجاد دولت فلسطین در سرزمین‌های اشغالی شرق رود اردن با شاخه‌های دیگری از سازمان‌ فلسطین یعنی با الفتح که در کشمکش شدید با هاماس است ترجیح می‌دهند؛ اما آیا این طرح که به زحمت مورد قبول اسرائیل قرار گرفته بی‌پایه نیست؟ تنظیم رابطه در اردوی فلسطینی‌ها و آشتی بین دو جناح مخالف و اتصال دوبخش از هم جدا شده که روزی ایجاد دولت فلسطین را ممکن می‌سازد باید مقدم بر کوشش برای برقراری صلح بین اسرائیل و جناح الفتح باشد؛ این امر ضروری سرانجام خودش را به فلسطینی‌ها و دیگران تحمیل می‌کند. همانگونه که پوچی محاصره نوار غزه را بر اسرائیل تحمیل خواهد کرد.»


در اینجا به اصل مطلب می‌رسیم که هیچ انسان ترقی‌خواه و اندیشمند و خردگرا در جنگلی که درندگان قدرت و پول سد سدید استقرار حق قانون به جای حق زور و تجاوزند؛ به انکار حق طغیان برای مردمی ستمدیده که همچنان از حمایت قانون محرومند نمی‌نشیند و ترفند‌های دشمن را برای وارونه‌سازی این این حق که تنها چاره‌ رهایی از تجاوز متجاوز است باور نمی‌کند زیرا این گونه ترفند‌ها در اشکال گوناگون آن در تاریخ حیات بشری به قصد توجیه تجاوز زورگویان و تخطئه حق قیام و طغیان محرومان عمری دراز دارد؛ یک نمونه‌ی آن را از بیان جادویی حافظ شیراز بشنویم:


حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا / که چه زنّار ز زیرش به دعا بگشایند


ژوئن ٢٠١٠

علی اصغر حاج‌سید جوادی