نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

مصاحبه لیبراسیون با کنسول مستعفی ایران:می دانستم بازگشت به ایران یعنی چه

آن فرانسواز ایور

روز:

محمد رضا حیدری، کنسول سابق ایران در نروژ و خانواده اش اخیراً موفق به دریافت پناهندگی سیاسی از این کشور شدند. حیدری در روز 24 دسامبر از سمت خود استعفا داد زیرا دیگر حاضر به ادامه پشتیبانی از حکومت ایران نبود.

وی که در سال 1966 در تهران به دنیا آمده است پس از تحصیل در رشته حقوق و خدمت در ارتش در زمان جنگ با عراق، به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. حیدری بیست سال در بخش کنسولی این وزارتخانه خدمت کرده است. پس از مدتی کار در فرودگاه تهران مأمور خدمت در گرجستان و آلمان شد و دوسال و نیم پیش به اسلو آمد. وی دارای همسر و دو پسر 12 و 17 ساله است.

از کی دچار تردید شدید؟

من به چشم خودم شاهد کشته شدن یا شکنجه کسی نبودم ولی می دانستم چه خبر است. نظام مستقر در ایران راهی جز سرکوب مخالفان نمی شناسد. مثلا وقتی روزنامه نگاری را زندانی می کردند و من از رؤسایم درباره این شخص پرس و جو می کردم در جواب او را مزدور آمریکا و اسرائیل می خواندند. بعد هم همین شخص در تلویزیون ظاهر می شد و به همه چیز اقرار می کرد. من هم فکر می کردم این ها همه راست است. غیر از این هم کاری نمی توانستم بکنم چون داشتم برای این حکومت کار می کردم.

چه شد که نظرتان عوض شد؟

انتخابات ریاست جمهوری شد و من به میرحسین موسوی رأی دادم چون کسی بود که می خواست تغییر به وجود آورد. بعد هم در تلویزیون تظاهرات و کشته شدن آدم ها را در خیابان دیدم فقط به این دلیل که جرأت کرده بودند بپرسند رأیشان چه شده. با همکاران و دوستان رده بالا تماس گرفتم. گفتند هیچ کدام از این ها واقعیت ندارد و همه تبلیغات غرب برضد انقلاب است. رؤسایم وقتی متوجه شدند هنوز برای من مسئله روشن نشده گفتند برگردم تهران و جواب همه سئوالاتم را آنجا بگیرم. امّا من می دانستم که اگر برگردم چه چیزی در انتظارم است. حداقلش زندان بود. آنوقت بود که تصمیم گرفتم استعفا بدهم.

می دانیم که پسر بزرگتان نقش مهمی در تصمیم گیری شما داشته است. تأثیر او تا چه حد بود؟

یک روز کاردار سفارت آمد پیشم و ویدئوئی را به من نشان داد که از تظاهرات جلوی سفارت در اسلو گرفته شده بود. پسر 17 ساله ام هم قاطی آن ها بود. همکارم گفت این موضوع ممکن است برایم دردسر درست کند. کسی که پسرش در تظاهرات ضد انقلابی شرکت کند چطور می تواند باز هم برای حکومت کار کند؟ وقتی برگشتم خانه از او خواستم در منزل بماند. قبول نکرد و گفت در ایران مردم را فقط به خاطر اینکه دموکراسی می خواهند می کشند و حکومتی که من برایش کارمی کنم قاتل نداست. پسرم در یک کشور آزاد زندگی می کند و مشخص بود که باز هم در تظاهرات شرکت خواهد کرد.

در نتیجه تصمیم گرفتید استعفا دهید.

بله روز بیست و چهارم دسامبر ولی تا روز 27 دسامبر این خبر را علنی نکردم. اوّل قصد داشتم یواشکی و بدون اطلاع کسی به تهران برگردم امّا وقتی حوادث عاشورا پیش آمد و وقتی فهمیدم که در این روز مقدس مردم را کشته اند تصمیم گرفتم با رسانه ها تماس بگیرم. همکارانم در خارج از کشورهم تشویقم می کردند و می گفتند اگر بدون اینکه حرفی بزنی برگردی تهران کارت بی فایده بوده و هیچکس نخواهد فهمید که در میان مأموران دولت ایران هم کسانی پیدا می شوند که با حکومت مخالفند. روز چهارم ژانویه هم تلویزیون دولتی نروژ خبر استعفای مرا اعلام کرد.

تهران چه واکنشی نشان داد؟

منوچهر متّکی وزیر امور خارجه اعلام کرد که استعفای مرا نمی پذیرد و سه نفر را برای توضیح در مورد برنامه برگشت من به اسلو فرستاد. من به آن ها اجازه ندادم وارد خانه شوند و جلوی در خانه و در حضور مأموری که برای حفاظت از جان من جلوی خانه گذاشته بودند و مأموران پلیس با آن ها صحبت کردم. به من گفته شد که باید فوراً به ایران برگردم و به محض ورود در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام کنم که استعفا نداده ام. گفتند نگران نباشم. برایم کاری در وزارت خانه دست و پا خواهند کرد. به آن ها گفتم امکان ندارد به عقب برگردم. ضمنا می دانستم که اگر برگردم با چه خطر بزرگی روبرو هستم. چند روز بعد جسدم در خیابان پیدا می شد و کشته شدنم را می انداختند گردن دشمنان انقلاب.

واکنش همکارانتان چه بود؟

خیلی از آن ها با من هم نظرند. وقتی خبر استعفایم را اعلام کردم 27 نفر از آن ها از سراسر دنیا به من ای میل زدند و اعلام پشتیبانی کردند. همکارانم در اسلو هم از من حمایت کردند منتها خیلی از آن ها به خاطر آنکه خانواده هایشان در ایران هستند می ترسند ضمن آنکه نگران از دست دادن موقعیت اقتصادی خود هستند. خود من به عنوان دیپلمات وضع مالی خیلی خوبی داشتم. حقوق خوب می گرفتم، کارم و موقعیتم خوب بود و همه این ها را از دست دادم. امّا اصلاً پشیمان نیستم. عوضش می توانم با ایرانی هائی که در خیابان می بینم دست بدهم و حرف بزنم.

خطری خانواده شما را در ایران تهدید نمی کند؟

چرا و من ازهمین نگرانم. کسی که از حکومت انتقاد می کند جایش زندان است. در ماه های اخیر خیلی ها این را تجربه کردند. سه نفری که در اسلو به دیدن من آمده بودند می گفتند اگر آنچه را که می خواهند انجام ندهم هم خودم دچار دردسر خواهم شد هم خانواده ام در ایران. بعد از این ماجرا پسر خواهرم در جریان یکی از تظاهرات خیابانی بازداشت شد و وقتی فهمیدند خواهرزاده من است زندانی اش کردند. یک ماه بعد آزاد شد امّا از اداره ای که در آن کار می کرد بیرونش کردند و حالا مجبور است هر هفته خودش را به کلانتری معرفی کند. مسلماً خطر وجود دارد امّا من چه کار می توانم بکنم؟ برای خلاص شدن از دست این حکومت راهی جز افشای وقایعی که در ایران می گذرد وجود ندارد. من و افراد نزدیک خانواده در این زمینه با هم صحبت هائی داشته ایم. می دانم که آن ها حامی میرحسین موسوی هستند و در تظاهرات شرکت می کنند.

شما را تهدید کرده اند؟

پلیس نروژ مایل نیست من در این باره حرفی بزنم ولی بله تهدید شده ام. تازگی ویدئوئی هم به دستم رسیده که از روی یکی از کانال های تلویزیون ایران ضبط شده و در آن من را تهدید کرده اند که اگر ساکت نمانم پسرم را می دزدند. البته هدفشان به غیر از تهدید من ترساندن همکارانم است تا مورد من تکرار نشود.

آیا در مقام کنسول مجبور به انجام کارهائی که موافقشان نبودید شده اید؟

کار من در سفارت صدور گذرنامه و ویزا و تنظیم وکالتنامه بود. کسی که می آمد کنسولگری برای گرفتن مدارک درخواستی باید پرسشنامه ای را پر می کرد و در آن نام آشنایانش در نروژ و ایران را می نوشت و توضیح می داد که در اسلو چه کار می کند و خیلی سئوال های دیگر. این پرسشنامه ها را می فرستادیم برای وزارتخانه. بعضی از مراجعین حاضر نمی شدند این پرسشنامه را پر کنند و در نتیجه یا مدارک مورد نیاز به آن ها داده نمی شد یا اگرهم می گرفتند به محض اینکه پایشان به تهران می رسید دستگیر می شدند. در مورد کسانی که می دانستیم در تظاهرات ضد انقلابی شرکت می کنند یا مراجعینی که از کارمندان سفارت خیلی سئوال می کردند هم اوضاع به همین منوال بود.

آینده ایران را چطور می بینید؟

ایران به دموکراسی و آزادی احتیاج دارد و غرب باید به مردم ایران کمک کند البته نه با ایجاد وحشت در مورد برنامه هسته ای بلکه با دفاع از حقوق بشر در ایران. انقلاب سبز ایران خشونت را رد می کند. میرحسین موسوی هم مرتب گوشزد می کند که برای طرح اعتراضات مان باید به روش های صلح جویانه متوسل شویم. نباید اجازه داد که تند روی حاکم شود چون حکومت طالب خشونت است. باید با مقاومت حکومت را وادار به مذاکره با مخالفان کرد. غرب می تواند با محکوم کردن موارد تجاوز به حقوق بشر و صادر نکردن ویزا برای مقامات حکومت و مسدود کردن حساب هایشان در خارج به مردم ایران کمک کند. غرب باید مسئولان را هدف قرار دهد نه مردم را.

استعفای شما چه تأثیری داشته است؟

برای حکومت مشکل ساز بوده. من و شیرین عبادی برنده نوبل صلح ملاقاتی داشتیم که ضمن آن درباره تجاوز به حقوق بشر صحبت کردیم. این ها همه مهمند امّا در داخل ایران هم مردم کم کم باید حرفشان را بزنند، کارمندان دولت از رفتن سر کار خودداری کنند، استاد و شاگرد بحث کنند و... شاید به زودی روزی برسد که من بتوانم به ایران برگردم.

منبع: لیبراسیون 23 فوریه

فرهنگ مبارزاتی

.

یکی از پدیده هایی که تحلیلگران مسایل اجتماعی را مشغول کرده است، رواج ناامیدی در بین مردم در تقابل با قدرت دیکتاتور است، ناامیدی یک امر ذاتی نیست، توده زمانی که مبارزه برای دمکراسی فرسایشی می شود و انطباق با محیط مبارزه دشوار ، بیشتر به این موضوع می اندیشد. چون حاکمیت از هر فرصتی در داخل و خارج کشور قدرتش را به رخ مردم می کشد تا بتواند آنان را مجاب کند و حتی المکان ناامیدی را در سطح جامعه گسترش می دهد. در این شرایط مردم برای این که بتوانند از مراکز قدرت امتیازی کسب کنند می بایست از فضای که برایشان حاکمیت ایجاد کرده بیرون بیایند، امید به آزادی و رهائی و شرافتمندانه زندگی کردن و...همین ها بهانه ای می شود که مبارزه برای دمکراسی در کل جامعه سرایت پیدا کند و جاری و ساری باشد. مردم نیک می دانند که اگر همه چیز در یک جامعه عادلانه باشد و عدالت اجتماعی برقرار ، آن وقت دیگر نیازی به مبارزه نیست، ولی اگر دمکراسی در هر زمان از طرف حاکمیت مورد تعارض قرار گیرد، در وجود مردم این فرهنگ عدالتخواهانه و مبارزه شعله ور می شود و آن وقت است که باید کوشش کرد تا این فرهنگ ماندگار شود. مطمئناَ خیلی از مردم نسبت به آن چه که می بینند راضی نیستند و به نوعی جبر محیط، به سکوت وادار شان می سازد. می توان در مسیر دمکراتیزه کردن جامعه ، فرهنگ ارتجاعی را تغییر داد اما تا زمانی که منشأ ایجاد کننده آن فرهنگ در جامعه وجود داشته باشد، آن فرهنگ باز تولید می شود، و به تعبیری دیگر پاک نگاه داشتن رودخانه ای که کانون آلودگی در سرچشمه ی آن باشد، امری محال است.

ناامیدی وجوه مختلفی دارد. مثلا زمانی که چشم انداز درست از مبارزه نیست یا وقتی امید به آینده از دست رود هر تلاشی برای امروز بی معناست. این نا امیدی به هر دلیل روبه فزونی است. بررسی امروز و ساختن فردا چیزی است حقیقی. این سنخ از ناامیدی جنس سیاسی دارد. حتی اگر معلول اقتصاد و یا فرهنگ هم باشد . ایجاد امید و دلگرمی دادن به مردم که در مبارزه رو در رو با دیکتاتوری قرار دارند وظیفه اپوزیسیون سرنگونی طللب است و می بایست با گسترش جبهه و همبستگی نیروها ، چشم انداز آینده را واضع و شفاف به توده ها نشان دهد .این عمل یک نوع دلگرمی به آینده که توده احساس غرور کند و تمام استعداد و توان خود را برای به زیر کشیدن مستبدان بکار گیرد.

زمانی که یک عمل مثبت در انطباق با جامعه برای فرد هزینه های سنگینی را در پی داشته باشد، امکان پرهیز از آن قوت می گیرد. اصلاح ساخت سیاسی و ساخت اقتصادیست که امکان اصلاحات فرهنگی را موجب می شود. در غیر آن تغییراتی که در فرهنگ یک جامعه ایجاد می شود به سادگی قابل تغییر بوده و نمی تواند ماندگار و پایدار بماند. برای حل معضلات فرهنگی باید با منطق جامعه شناسی به قضایا نگاه کنیم، منطق جامعه شناسی می گوید در شرایطی که ساختار یک جامعه از افراد آن طلب خصلت منفی می کند (دروغ، تملق، دوروئی ...) عجیب نیست که مردم به این خصلت ها آلوده شوند. کسانی که دغدغه تغییرات فرهنگی را دارند و آن را متضمن و پیش شرط تمام موفقیت ها می دانند، یقینا" انکار نمی کنند که اصلاح فرهنگی، اصلاح ساختار سیاسی را می طلبد و هر دوی این ها مستلزم اینست که ساختار اقتصادی در جامعه تغییر پیدا کند، مردم به مرور زمان می آموزند که چطور خصلت های منفی را کنار گذاشته و با باورهای نو خود را آراسته نمایند، اما اگر تغییرات فرهنگی سوای اصلاحات سیاسی و اقتصادی به وجود آید، تغییرات روبنایی خواهد بود که با اولین ضربه فروریخته و همه چیز به جای اول بر می گردد. تبدیل همه صفات منفی به مثبت به سادگی ممکن نیست، ولی همه اینها می توانند عامل دلبستگی جمعی و پیدایش و تحکیم احساسات یا وجدان ملی بشوند به این شرط که با نگاهی همبستگی به آن نظر شود.

دیدگاه برخی کارشناسان مسایل اجتماعی چنین است تا زمانی که فرهنگ در ایران تغییر پیدا نکند، اصلاح جامعه به هر نحوی غیر ممکن خواهد بود. افراد دیگر معتقدند که برای نخستین بار در ایران پس از سی سال تحولات مهمی رقم خورده است که نگاه جامعه را نسبت به مقوله فرهنگ، حساس کرده و زمینه بروز دست آوردهای بسیار سازنده ای در این خصوص به چشم می خورد. اما عده ای از این خوش بینی هم پا را فراتر گذاشته و ادعا می کنند که تحولات سیاسی اخیر در ایران، موجب خودآگاهی گسترده و فرسایش فرهنگ های متحجرانه گشته و دیری نخواهد پایید که ایران با یک رستاخیز فرهنگی، راه صد ساله را یک شبه طی خواهد کرد.

اما واقعیت اینست که ناهنجاری های موجود، تنها در این سه دهه در ایران نشأت نمی گیرد و رکود و انحطاط فرهنگی، که یقیناَ در شرایط بحرانی، حادتر می گردد، صرفاَ منوط به یک دوره خاص و دو سه دهه گذشته نیست. آگاهی مردم، ظرفیت بالایی را برای بوجود آوردن چالش های موجود، مهیا کرده است و برای علت این آگاهی نمی توان تعریف دقیق ارائه کرد وآن را محدود به یک دوره خاص نمود. زیرا در معضلات اجتماعی دلایل بسیاری نهفته است و شاید مهم ترین علت، محیطی است که ما در آن زندگی می کنیم و برای اصلاح فرهنگ زمانی مؤثر عمل خواهیم کرد که ساختارها و محیطی که آن فرهنگ را ایجاد کرده است، تغییر پیدا کند. افراد بی شماری که در جامعه دست به مبارزه علیه دیکتاتوری می زنند، و مبارزه جز و خصلت وجودی شان می گردد، باید متوجه باشیم که از چه مسأله ای نشات گرفته است. نیازی به کند و کاونیست، پاسخ مشخص است. این پدیده ناشی از آگاهی است، و به همین دلیل است که در راه مبارزه و رهائی از نظام مستبد از همه چیز می گذرند و فرد، مبارزه برای دمکراسی را برای خودش توجیه می کند. اما اگر دیکتاتور را به زیر کشیدند و از بین بردند، باز هم این خصلت آزادیخواهی در این اشخاص باقی مانده است ؟ آیا ما در جامعه باز هم با این افراد نیاز داریم؟ اگر چنین است باید تلاش کرد که خصلت مثبت مبارزاتی را در آنان از بین نبریم. اما زمانی این کار مؤثر است که فرهنگ استبدادی از بین افراد رفته باشد، زیرا زمانی که از بین نرفته باشد می تواند به شکل نوینی در سطح یک تشکل و جامعه بوجود بیاید. مشکل می توان این فرهنگ مبارزه را باز تولید کرد. اما اگر خودگامگی از بین رفت، که خود یک پروسه سخت و دراز مدت در بین این افراد است می توان تلاش بعدی را در جهت تغییر خصلت ها و ایجاد فرهنگی نو و همبستگی ملی ، متمرکز ساخت.

عدم تطبيق شخصيت رفتاری و تربيت اجتماعی بعضی رهبران اپوزیسیون که در حال حاضر با آن مواجهيم رابطه ای با كيفيت مبارزه ملی دارد. در طول تاریخ مبارزات یک ملت با فرهنگ مبارزاتی گذشتگان اعتبار و ارزیابی می شود و این فرهنگ با شکست و پیروزی هر مبارزه ای در ارتباط مستقیم است. هر ملتی در مبارزاتشان به روشنفکران و رهبران سیاسی اعتماد و اعتبار می دهند یعنی مسئولیت سنگینی به آنان واگذار می کنند و این افراد می بایست با ارزشی که ملت برای آنان قائل است درک عمیقی از شرایط و حس مسئولیت داشته و خود را با اعتبار فرهنگ مبارزاتی مطابقت دهند.

برخورد قاطع با هر فرد مدعی رهبری که خود را با اصول مسئوليت اخلاقی مبارزه تطبیق ندهد، وظیفه فعالین سیاسی است و به هیچ وجه نمی تواند با آن تعارف نمود، زیرا هستند مدعیان رهبری که افکار غیر اصولی خویش را بالاتر از ارزش های فرهنگ مبارزاتی یک ملت تصور می کنند، این طرز تفکر باعث شکست جنبش می شود و دیکتاتوری را در یک شکل دیگر به مردم تحمیل می کند.

مجیــد مشیــدی

1 مارس 2009

madjidmoshayedi@gmail.com

www.m-moshayedi.com