نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ فروردین ۱۵, یکشنبه

کشور از یکسو در دام ‌‌پنجره های شکسته افتاده و به کارخانه تولید «نااطمینانی» تبدیل شده، و از سوی دیگر نه تنها نظام سیاسی حاکمیت پشتیبان اصلاحات اقتصادی دولت نیست، بلکه با اسیدپاشی به چهره اقتصاد ایران از درون همین پنجره های شکسته ناامنی اقتصادی را دامن میزند.
نظریه «پنجره شکسته» که دستاورد فکری مشترک یک جرم‌شناس و یک جامعه‌شناس آمریکایی است، خیلی ساده می‌گوید برخی پدیده‌های ظاهرا کوچک، محتوای پیامشان خیلی بزرگ است. مثلا شما ممکن است از روی کثیف بودن بدنه خودروی یک نفر، درباره شخصیت او نیز داوری نامناسبی داشته باشید. وجود یک «پنجره شکسته»، در خانه یا کوچه‌ یا کارخانه شما، پیامی است به ببیننده که این‌جا اوضاع خیلی هم نظم و نَسَق ندارد.
دیرزمانیست که صدها پنجره شکسته در جامعه ما وجود دارد ولی به آنها اهمیتی داده نمی‌شود.
– پنجره شکسته یعنی اینکه تلویزیون پنج درصدی با عدم پخش مستقیم سخنان رئیس جمهور در مجامع مختلف، به رخ همگان میکشد که پاسدار قانون اساسی کشور در این دیار هیچکاره است.
– پنجره شکسته یعنی اینکه بنا به قول وزیر اقتصاد، چهل درصد اقتصاد کشور در دست نهادهایی است که نه مالیات میدهند و نه دولت و مجلس منتخب مردم بر آنها نظارت دارد.
– پنجره شکسته یعنی اینکه رئیس جمهور به سه وزیرش دستور پیگیری موضوع اسیدپاشی اصفهان را میدهد، ولی هیچگاه گزارشی از عملکرد وزراء بدست نمیاید. این در حالیستکه نیروهای نظامی مدعی کنترل پهباد آمریکایی و به زمین نشاندن آن در خاک ایران هستند. و یا نیروهای امنیتی رد قاتلان دانشمندان هسته ای را تا اسرائیل پی میگیرند.
– پنجره شکسته یعنی اینکه کارآفرینی با سرمایه شخصی خود به تولید کالایی اقدام مینماید، ولی پس از مدتی فلان نهاد خاص که فعالیت اقتصادی هم دارد شروع به واردات همان کالا میکند و با اعمال نفوذ، تعرفه های واردات آنرا کاهش میدهد.
– پنجره شکسته یعنی رئیس جمهور موافقت میکند جسد ایرانشناس آمریکایی در اصفهان به خاک سپرده شود، ولی با مخالفت یک گروه فشار چند ده نفری از دستور خود عقب نشینی میکند.
– پنجره شکسته یعنی اینکه بر طبق آمار سال ۱۳۹۰ در بین جوانان ۱۵ تا ۲۹ سال چهارمیلیون و صد و چهل هزار جوان «بی شام» (شغل آموزش مهارت) وجود دارد. بمب ساعتی عظیمی که تعداد آن در سال ۱۳۹۴ از مرز هفت میلیون نفر گذشته‌، ولی چون هنوز منفجر نشده مدیران ارشد کشور پیگیر جدی موضوع نیستند.
– پنجره شکسته یعنی اینکه درست پس از دوسال مذاکره و نهایی شدن توافق برجام و شکست طرحهای اسرائیل و عربستان در این مورد، به سفارت عربستان حمله میشود و به قول خبرگزاریهای خارجی، ورق یکشبه به نفع تندروهای خارجی برمیگردد.
– پنجره شکسته یعنی وزیر خارجه میگوید مذاکرات برجام میتواند الگویی برای حل مناقشات بین المللی ایران باشد، ولی همزمان فرمانده نیروی دریایی، نشان «فتح یک» دریافت میکند. آنهم برای توقیف چند نیروی نظامی دشمن!! طی یک عملیات ساده و بدون درگیری نظامی. نشانی که عباس بابایی، سرلشکر ستاری، ابراهیم همت، زین الدین و باقری به ازای تمام مدت فعالیتشان در دوران جنگ دریافت نکردند.
– پنجره شکسته یعنی اینکه معلوم نیست فرمانده اقتصادی مملکت کیست، وزیر اقتصاد یا رئیس دولت نمیتواند دستور دهد که نظامیان از فلان عرصه اقتصاد خارج شوند، اسکله های غیر رسمی را تعطیل کنند و در بازار ارز وارد نشوند.
– پنجره شکسته یعنی اینکه هنرپیشه یک فیلم مجوزدار برای پرسش و پاسخ در مورد فیلمش مجوز نشست از نهاد قانونی مرتبط را میگیرد، ولی گروه دلواپسان مجلس را بر هم میزنند و امام جمعه شهر درخواست عزای عمومی میکند.
– پنجره شکسته یعنی اینکه پرونده فسادها و اختلاسهای مالی علیرغم فاجعه بار بودنش مبهم، پنهان یا گنگ میماند، ولی تفاهمنامه (و نه قراداد) نفتی امضاء شده توسط رئیس جمهور با بست نشستن بسیجیان در مقابل نهادهای دولتی و سخنان فلان سردار، بشدت مورد انتقاد قرار میگیرد.
راستی وقتی فرمانده سپاه خود را موظف می بیند که هر گاه رئیس جمهور اظهار نظری میکند که او نمی پسندد، بلافاصله جوابش را در یک سخنرانی و از پشت تریبون عمومی بدهد، آیا نمیداند که با اینکارش پنجره شکسته ای گشوده که از درون آن دارد به چهره اقتصاد ایران اسید می پاشد؟
مردم وقتی پنجره شکسته فرمانده سپاه را در کنار پنجره شکسته گروههای فشار و در کنار نیش و کنایه‌های امامان جمعه شهرها و در کنار مواضع سایر بخش‌های نظام می‌گذارند در می‌یابند که نظام سیاسی برای خروج اقتصاد از رکود، پشت دولت نیست و به طور شهودی احساس می‌کنند که دولت در مدیریت اقتصاد تنهاست و موفق نخواهد شد.
برگرفته از سخنان محسن رنانی
شنبه, ۱۴ام فروردین, ۱۳۹۵
«مخرب» تنها صفتی نیست که بر سیاست‌ها و تصمیمات دولت و حکومت جمهوری اسلامی قابل اطلاق باشد؛ جامعه ایران نیز در این فرایند تخریب کاملاً درگیر شده و خود بدان دامن می‌زند. بسیاری از شهروندان ایرانی با نگاهی دولت‌محور (این که دولت باید همه کارها را درست کند یا مسئول همه مشکلات و زشتی‌هاست) مسئولیت خود را فراموش کرده و در فرایندهای تخریبی مشارکت جدی و فعال دارند. قصد نویسنده در این مطلب سرزنش قربانیان نیست بلکه واکاوی شرایط و پیدا کردن حوزه مسئولیت‌هاست. حتی در نظام‌های کاملاً اقتدارگرا و تمامیت‌خواه مسئولیت اخلاقی و حقوقی شهروندان حذف نمی‌شود.
ذیلاً به شش حوزه محیط زیست، تغذیه، آموزش عالی، حل و فصل مخاصمات، حمل و نقل و سوء استفاده از مواد اشاره می‌کنم. در هر شش قلمرو علاوه بر نقش مخرب دولت در به فراموشی سپردن وظایف خود نقش شهروندان نیز در به فراموشی سپردن مسئولیت خود قابل مشاهده است.
 محیط زیست
سیاست‌های دولت در حوزه آب، جنگل، خاک و هوا همگی موجب تخریب هر چه بیشتر محیط زیست مردم و دیگر موجودات زنده در ایران بوده‌اند. کارشناسان محیط زیست در ایران در همه این موضوعات اتفاق نظر دارند. اما مردم ایران نیز در این میان در کنار ننشسته و صرفاً نظاره‌گر نیستند. آنها نیز سهم قابل توجهی در این آلودگی و تخریب دارند. عطش شدید برای داشتن اتومبیل شخصی حتی در شهرهای بزرگ با وجود وسایل نقلیه عمومی (سه برابر شدن میزان مصرف بنزین از ۳۵ میلیون لیتر در روز در سال ۱۳۷۶ تا ۱۰۵ میلیون لیتر در روز در سل ۱۳۹۵)، رها کردن زباله در هر جا و هر مکانی که ممکن باشد، کشتار حیوانات وحشی برای تفریح، تخریب فضای سبز، بی‌توجهی عمومی به بازیافت، استفاده سرسام‌آور از منابع سوختی کشور، و استفاده از منابع در حد استانداردهای جوامعی که کمبود کمتری دارند چهره‌هایی از این ایفای نقش منفی هستند. این تخریب‌ها تا حدی است که رئیس کمیته محیط زیست شورای شهر تهران این شهر را رو به احتضار توصیف می‌کند. (ایلنا ۸ فروردین ۱۳۹۵)
تغذیه ناسالم
در حوزه تغذیه، هر ایرانی در سال دو برابر متوسط جهانی نمک، دو برابر متوسط جهانی روغن، چهار برابر متوسط جهانی نوشابه، و شش برابر متوسط جهانی شکر و نان مصرف می‌کند اما مصرف شیر او یک‌سوم متوسط جهانی است (ایرنا، ۱۰ اسفند ۱۳۹۴). در کشورهای توسعه‌یافته هم افرادی که غذای آماده مصرف می‌کنند ورودی بالای نمک و شکر و روغن دارند اما امکان استفاده از شیر و سبزیجات برای آنها فراهم است و اگر افرادی چنین نمی‌کنند انتخاب خود آنهاست. اما در ایران لبنیات و میوه بسیار گران است و حدود ۷۰ درصد خانوارها تمکن مالی استفاده از شیر، سبزیجات و میوه کافی ندارند. حتی آنها که تمکن مالی دارند در حوزه تغذیه به سلامت خود کم‌توجه هستند. فقط به عنوان نمونه، در کارزارهای انتخاباتی ایران حتی یک کلمه در مورد مشکلات تغذیه صحبت نمی‌شود. اگر مردم به این مسئله حساسیت داشته باشند نامزدها نمی‌توانند کلاً آن را نادیده بگیرند. در کنار کم‌توجهی یا بی‌توجهی جامعه به تغذیه سالم، دولت نیز در این زمینه هیچ اقدامی صورت نمی‌دهد.
مدرک‌گرایی دیوانه‌وار
در قلمرو کار و فعالیت، حدود ۴۰ میلیون نفر از مردم ایران از لحاظ اقتصادی غیرفعال هستند. در میان این غیرفعال‌ها ۶.۸ میلیون فارغ التحصیل دانشگاهی هستند و ۷۳۰ هزار نفر مدرک فوق لیسانس و دکترا دارند. (گزارش وزارت کار، مهر ۱۰ اسفند ۱۳۹۴) مدرک‌گرایی باعث تولید این حجم انبوه از فارغ‌التحصیلان بیکار شده است که معلوم نیست آموزش آنها چه کیفیتی داشته و با چه هدفی انجام شده است. حکومت از عطش کور جامعه به مدرک استقبال کرده و دانشگاه‌های دولتی و حکومتی از این میان کیسه خود را پر کرده‌اند.
دانشگاه آزاد امروز یکی از ثروتمندترین نهادهای آموزشی در ایران است در حالی که فارغ‌التحصیلان آن سهم کمتری از بازار کار نسبت به دانشگاه‌های دولتی دارند. دانشگاه‌های دولتی، غیر انتفاعی و خصوصی در ایران به کارخانه‌های مدرک‌سازی بدون هیچ مسئولیتی برای آموزش در چارچوب نیازهای کشور تبدیل شده‌اند و جامعه نیز بدون در نظر گرفتن این مشکل به خرید محصولات اغلب بی‌فایده آنها معتاد شده است.
 نزاع دایمی
در حوزه همزیستی ایرانیان مدام به درگیری و نزاع با یکدیگر مشغول هستند. از هر دو نفر ایرانی سالانه سروکار یکی به کلانتری می‌افتد. رجوع ۱۵ میلیون نفر به کلانتری‌ها برای شکایت در ۱۱ ماه اول سال ۱۳۹۴ (رئیس پلیس پیشگیری ناجا، الف ۲۰ اسفند ۱۳۹۴) که با لحاظ طرف دعوا و بسط آمار به کل سال می‌شود حدود ۳۳ میلیون نفر از ۶۶ میلیون نفر ایرانی بالای ۱۵ سال، بیانگر این بحران اجتماعی است. جامعه روش‌های سنتی پیشگیری و حل اختلافات را کنار نهاده و به روش‌های مدرن (مثل عقد قرارداد و پایبندی به آن و رجوع به داور مرضی‌الطرفین) نیز خو نگرفته است. حکومت نیز به جای واگذاری حل مخاصمات به نهادهای مدنی و منتخب مردم، به بزرگ کردن حکومت (در این موضوع، قوه قضاییه) اقدام کرده است.
کشتار در جاده‌ها
به گزارش رئیس هیئت مدیره جمعیت طرفداران ایمنی راه‌ها در سال ۱۳۹۲، شاهد ۱۸ هزار کشته و ۳۱۰ هزار مجروح بر اثر حوادث جاده‌ای بوده‌ایم. (ایسنا، ۱۳۹۳/۸/۲۵) رقم کشته‌ها در سال ۱۳۹۳ به ۱۷ هزار نفر رسیده است. (تابناک، ۱۳۹۴/۱۲/۱۴) بنا به آمار رییس مرکز تحقیقات سازمان پزشکی قانونی کل کشور در طول ۱۰ سال ۸۲ تا ۹۲، ۲۳۵ هزار و ۵۰ نفر بر اثر تصادفات رانندگی در کشور جان باختند و دو میلیون و ۲۲۱ هزار نفر نیز مجروح شدند. (ابتکار ۲ آذر ۱۳۹۳) این آمار ده ساله بسیار بیشتر از دو برابر کشته‌ها و مجروحان جنگ هشت ساله با عراق است. تنها در ۹ روز اول سال ۱۳۹۵، ۳۰۰ نفر در جاده‌ها کشته شدند.
نا ایمنی و ظرفیت پایین جاده‌ها، ناکافی بودن علایم اخطاردهنده، کیفیت پایین اتومبیل‌های ساخت داخل، کیفیت پایین آموزشی رانندگان (فقدان آموزش‌های دوره‌ای برای رانندگی دفاعی) و دیگر عواملی که مسئولیت آنها به دولت باز می‌گردد در این کشتار جمعی نقش دارند اما از نقش رانندگان و تصمیم‌های نادرستی که می‌گیرند و مقرراتی که نقض می‌کنند نیز نباید غافل شد. یک شهروند مسئول علی‌رغم وجود همه مشکلات می‌تواند مخاطرات را کاهش دهد و جان‌های بیشتری را حفظ کند. مسئول سرعت یا سبقت غیرمجاز دیگر دولت نیست در عین آن که می‌توان دولت را در فقدان سرمایه‌گذاری برای ساخت جاده‌های پهن‌تر و با استانداردهای مدرن سرزنش کرد.
سوء استفاده از مواد
بنا به آمارهای رسمی در ایران حدود ۱۳۰ هزار معتاد به الکل (یک‌میلیون مصرف‌کننده)، ۱٫۵ تا ۳ میلیون معتاد به مواد مخدر (۷ تا ۱۰ میلیون مصرف‌کننده)، و ۸٫۵ تا ۱۰ میلیون معتاد به سیگار (۲۰ میلیون مصرف‌کننده) وجود دارد. دولت در پیشگیری از افزایش این ارقام تقریباً کاری به‌جز اعدام و زندانی کردن بخش بسیار کوچکی از اعضای مافیای مواد مخدر و شلاق زدن مصرف‌کنندگان الکل انجام نمی‌دهد. اما شهروندان نیز در این زمینه از هیچ کوششی برای تخریب بدن و روان خود و آسیب رساندن به سلامت جامعه دریغ نمی‌کنند. سن مصرف مواد مخدر و سیگار در جامعه پایین آمده است. سهم زنان در میان مصرف‌کنندگان افزایش یافته است. همچنین دسترسی به مواد مخدر بسیار آسان‌تر شده است. مصرف‌کنندگان و توزیع‌کنندگان که شهروندان معمولی هستند در کنار سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی دولت در این تخریب عظیم سهم دارند و نمی‌توان صرفاً با بیمار خواندن معتاد یا بیکار خواندن توزیع‌کننده از آنها رفع مسئولیت کرد.
هر یک از روندها و شرایط فوق موجب خسارت عظیم مالی و جانی به جامعه می‌شوند. در شرایط تمرکز حکومت بر اتلاف، فساد، امتیازخواهی و گسترش طلبی در منطقه خاورمیانه، شهروندان ایرانی می‌توانند به نحو فردی یا جمعی و سازمان‌یافته (در نهادهای مدنی) تا حدی که می‌توانند خسارات فوق را کاهش دهند.
از: رادیو فردا
مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست. سقراط به  
او گفت، "فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو 


 بگویم."
صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که به سوی 

رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد.

به لبه رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ناگهان
 
سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، 

امّا سقراط آنقدر قوی بود که او را نگه دارد.

مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را 

خلاصی بخشد.همین که به روی آب آمد، اوّل کاری که کرد آن بود که نفسی بس 

عمیق 

کشید و هوا را به اعماق ریه فرو فرستاد.

سقراط از او پرسید، "زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" گفت: 

"هوا." سقراط گفت:"هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را 
مشتاق بودی، تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ راز دیگر ندارد."
انو بی‌آبیه، جنگِ آبه، به هفتاد و یک روستای قصرقند چی‌ بکنه؟
 کریم‌آباد آب ندارد، دهیرک آب ندارد. میرچ، گرداک، کارچان، فضل‌الهی، کوشات و ۲۷ روستای دیگر قصرقند آب ندارند. خشکسالی است. 
مردان روستاها آمده‌اند پشت در فرمانداری تکیده و خسته برای تقاضای جرعه‌ای آب. مردان دیگر هم گوش‌تاگوش در دفتر خانم فرماندار نشسته‌اند؛ دهیاران و معتمدان محل. همه لباس بلوچی به تن دارند، خانم فرماندار هم. زیر چادرمشکی‌اش لباس بلوچی آبی با سوزن‌دوزی مشکی و زرد و قرمز به‌بَر کرده. مدیرعامل شرکت آب و فاضلاب روستایی استان سیستان و بلوچستان هم آمده برای بازدید. دوازدهم بهمن ۱۳۹۴ است. خانم فرماندار بی‌وقفه به بلوچی حرف می‌زند، از چاه‌های خشک و آب‌های آلوده و کشاورزی ازرونق‌افتاده، تا قول بگیرد برای رسیدگی به وضعیت آب شهرستان. مدیرعامل شرکت آب و فاضلاب باید خودش مشکلات را ببیند. می‌روند برای بازدید. انتظار دیدن بیابان در این شهر غریب نیست اما نه در فاصله‌ی سه‌چهارکیلومتری از شهر انبه و نخل. 
در دل تفتیده‌ی این بیابان، دو پسر هجده نوزده‌ساله با پاهای برهنه و لب‌های خشکیده ایستاده‌اند بالای سر یک حلقه چاه. چشم دوخته‌اند به تاریکی. به امید اینکه ناجی از راه برسد، رسوبات چاه بر کند و آب را، که در عمق بیست‌متری می‌جوشد، به سطح بیاورد. بار دیگر فرماندار مشکل را، که دستمزد مقنی است، بازگو می‌کند. «ان‌شاءالله اقدام می‌شود.»
مدیرعامل می‌گوید. خانم فرماندار مکث نمی‌کند. تند راه می‌افتد تا به جاهای دیگر هم سَر بزنند. می‌خواهد روستای کریم‌آباد را نشان بدهد، همان روستایی که در مسیل رودخانه بوده و سیل فصلی ویرانش کرده. مردمش چند ماهی است کوچ کرده‌اند بالای کوهی در همان نزدیکی و آب ندارند. فرصت اندک است، روستاهای دیگر دور. پس می‌روند بام قصرقند را ببینند. ساماندهی این بام یک میلیارد تومان هزینه داشت. خانم فرماندار زیرسازی آن را، که چهارصد میلیون تومان می‌شد، با رایزنی‌ها و به‌صورت مشارکتی با سازمان‌ها و ارگان‌های دیگر به انجام رساند و حالا اگر بخش مربوط به زیباسازی‌اش هم به نتیجه برسد شانس اینکه گردشگر بیاید و شهرستان از انزوا دربیاورد و رونقی بگیرد بیشتر می‌شود.



هفتاد و هشت سال عقب‌ماندگی
یک سال و هشت ماه پیش بود که درهای فرمانداری قصرقند به روی حمیرا ریگی باز شد. سؤال خیلی‌ها این بود: «آیا این زن می‌تواند؟» قصرقند دور بود. کمتر کسی نامش را شنیده بود. در گوشه‌ی جنوب شرقی ایران در جوار رود کاجو کز کرده بود و می‌رفت که پایگاه گروهک‌های تروریستی شود. یزد، بندرعباس، زاهدان و سمنان، که همزمان با این شهرستان بخش بودند، مرکز استان شدند و اوضاعشان رو به راه، اما قصرقند از همه جا مانده و ۷۸ سال از زمان عقب افتاده. همه چیز دارد و هیچ ندارد. تاریخ پنج‌هزارساله به دادش نرسیده. دیگر نشانی ندارد از آن توصیفاتی که افضل‌الملک کرمانی (۲) از این شهر کرده: «قلعه‌اش معتبر و روی تپه‌ای واقع است. آبش از قنات و رود به دست می‌آید که با آن زراعت می‌کنند؛ 
محصولاتش صیفی و باقلاست. اشجار نخیلات، انبه، نارنج، لیمو، زیتون، موز، انجیر، جم و درخت بنه است.» یا آنچه محمد حسن اعتمادالسلطنه درباره‌اش نوشته: «پایتخت همه مُکران است. قلعه‌ی محکمی دارد و روی تپه‌ی بلندی واقع است و محل نشیمن حکمران است.» در این متون نام این شهر را «گنداوَگ» نوشته‌اند. نامی که در طول زمان تغییر کرده و شده است «گنج‌آور». می‌گویند زمانی پرتغالی‌ها آمدند و در زمین‌هایش نیشکر کاشتند؛ شد «قصرقند». حالا بعد از این همه ایستایی زمان، سه سال است در تقسیمات کشوری شده است شهرستان.
«من وارد منطقه‌ای شدم که به دلیل نبود رشد اجتماعی و فرهنگی توسعه نیافته. مسأله این است که همزمان، حرکت فرهنگی دیگری هم اتفاق افتاد که با بافت فرهنگی منطقه مغایرت داشت؛ انتصاب زنی به بالاترین مدیریت اجرایی. حالا شما فکر کنید من با چه چالش‌هایی روبه‌رو بودم.» اما حمیرا این راه سخت را آزموده بود، چهارده سال پیش وقتی نخستین زن بلوچ اهل تسنن بود که وارد بخشداری مرکزی چابهار شد. بسیاری از مردم چابهار و کنارک به استقبال حمیرا آمدند.

در رأس هرم
«یار دبستانی من/ با من و همراه منی/ چوب الف بر سر ما/ بغض من و آه منی.» صدای دختران و پسران بلوچ چفت می‌شود با هم وقتی آهنگ «یار دبستانی» را می‌خوانند. آفتاب بهمن راست می‌تابد توی چشمانشان اما جم نمی‌خورند. تنها دبیرستان دخترانه‌ی قصرقند میزبان جشن انقلاب شده. خانم فرماندار که می‌آید، مدیران حراستی و حفاظتی و مدیر آموزش و پرورش به احترامش بلند می‌شوند. قند در دل دختران دبیرستانی آب می‌شود. «خانم ریگی را خیلی دوست دارم. ذوق می‌کنم وقتی می‌بینمش. من هم می‌خواهم مثل او کاری بکنم برای شهرم.» چشمان مهرگل برق می‌زند: «من که تا حالا درس خواندم بقیه‌اش را هم می‌خوانم، حتی دانشگاه می‌روم.» پچ‌پچ می‌افتد بین دختران. آنکه پرچم ایران به دست دارد، و قد و قواره‌ای کوتاه، می‌آید جلو: «خانم فرماندار اولین روز مدرسه به ما گل دادند. خیلی خوب بود. فقط کاشکی مدرسه ما را هم بهتر می‌کرد. ما اصلاً امکانات نداریم.» 

حصیربافی روی یک میز است: «حصیربافی‌های ما قشنگه؟ تازه سفال هم داریم. ببینید چه زیباست.» شفا چادرش را می‌کشد جلوتر و می‌رود سمت میزی که رویش سفال هلوچکان گذاشته‌اند و می‌گوید: «چند شب پیش خانم فرماندار را آورده بودند در یک برنامه‌ی تلویزیونی، لباس بلوچی پوشیده بود. خیلی برازنده‌اش بود. خیلی افتخار کردم.» خانم مدیر مدرسه هم کنار میز غذاهای محلی می‌ایستد: «خانم ریگی باعث شد خودمان را باور کنیم. وقتی زنی فرماندار باشد، حتماً ما هم می‌توانیم در کارهای دیگری وارد شویم. فقط کاش طوری بشود همه‌ی مردم قصرقند بگذارند دخترهایشان درس بخوانند. چند ماه است یکی از دخترها نمی‌تواند مدرسه بیاید. پدرش کتکش می‌زند. مادرش مرده. هر چه ما تلاش می‌کنیم. نتیجه ندارد.» 
آمارهایی که مدیر آموزش و پرورش می‌دهد شاهدان این دخترند: «از ۱۶۲۶ دانش‌آموز ابتدایی شهرستان قصرقند، تنها ۲۳۰ نفر از دبیرستان فارغ‌التحصیل می‌شوند.» ریگی حالا بالاترین مقام سیاسی در قصرقند را برگزیده تا شاید تحولی ایجاد کند: «وقتی همه‌ی مردم و مجموعه‌ی ارکان نظام را مثل هرم در نظر بگیرید، فرمانداری در رأس آن است. در این مقام است که شما می‌توانید تغییر نگاه‌ها را در همه‌ی مجموعه‌ی دولت اجرا کنید. 

عمده ی پول های بابک زنجانی در دست رضا ضراب است

ضراب
«رضا ضراب همکار و همدست و شریک بابک زنجانی است. از این رو وجود وی برای حل شدن پرونده بابک زنجانی ضروری است.»
امیر عباس سلطانی، عضو کمیته پیگیری پرونده بابک زنجانی در مجلس،‌ با بیان این مطلب به «انتخاب» گفت: یکی از مهره های مهم پرونده پیچیده زنجانی، رضا ضراب است. برای حل موضوع زنجانی، ضراب باید در دسترس باشد.
وی افزود: تا جایی که مشخص است، بابک زنجانی و رضا ضراب  هیچ گاه از هم جدا نبودند.  بلکه همدست و شریک هم بوده اند.
سلطانی در ادامه با اشاره به تلاش هایی که برای بازگرداندن اموال بابک زنجانی شده، گفت : مقدار زیادی از پول ها و دارایی که از بابک زنجانی باید گرفته شود در دست رضا ضراب است. از این رو وجود رضا ضراب در حل این مسئله مهم است.  شاید از این جهت که بسیاری در پشت پرده منتفع هستند، اقداماتی شده که دست ما به رضا ضراب نرسد. این موضوع پرونده را پیچیده تر کرده است.
وی با اشاره به اینکه رضا ضراب فردی کلیدی در جریان پرونده بابک زنجانی است گفت: دارایی های زنجانی در حدود ۵ میلیارد دلار تخمین زده شده است که  بخش بسیار کوچکی از آن در داخل کشور است. بخش دیگر در جاهایی است که شاید رضا ضراب از آن خبر داشته باشد. برای همین، تا وقتی دسترسی به رضا ضراب وجود نداشته باشد با مشکل مواجه خواهیم شد.
سلطانی اضافه کرد: دارایی های  کشف شده  از بابک زنجانی بسیار پایین تر از رقم بدهی های وی است. در واقع زنجانی شرکای نامعلومی دارد که  پول های اصلی نزد آنان است. یکی از این افراد همین رضا ضراب است.
وی گفت: بر اساس شواهد و قرائن هم بابک زنجانی تاکنون هیچ همکاری  موثر و مفیدی برای حل شدن این موضوع انجام نداده است.
سلطانی در انتها  تاکید کرد که اسناد مختلفی از همکاری و رابطه بین رضا ضراب و زنجانی وجود دارد و گفت: بر اساس اسنادی که وجود دارد این دو همکاری زیادی با هم داشته اند. به نظرم بخش عمده ای از گره ی پرونده بابک زنجانی به دست باز خواهد شد.  طبق اسناد موجود بسیاری از  پول‌هایی  که باید پیگیری شود در اختیار رضا ضراب است. در واقع عمده ی پول های بابک زنجانی در دست رضا ضراب است. بنابراین باید از هر فرصتی برای بازگرداندن او استفاده شود.

روزگار عبرت!

شهباز نخعی
.... اما، چه "روزگار گفتمان" باشد و چه "روزگار موشک" – یا هردو-، در یک چیز تردید نمی توان کرد و آن این است که به شهادت سیلی ها و تودهنی هایی که مردم ایران درهر فرصت و مناسبت به سید علی خامنه ای زده اند و با درس گیری از سرنوشت خودکامگانی چون صدام حسین، معمر قذافی و بشار اسد، روزگار بیش از آن که روزگار "گفتمان" یا "موشک" باشد، روزگار عبرت است!
******
حدود 15 سال پیش، در دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، بحثی درایران درباره برقراری با آمریکا درگرفت. اصلاح طلبان موافق این رابطه و سید علی خامنه ای و هوادارانش مخالف سرسخت آن بودند. یک موسسه نظرسنجی به نام "آینده" به مدیریت عباس عبدی – گروگان گیر تحول یافته و اصلاح طلب شده – و حسین قاضیان نظرسنجی ای انجام داد که بنابر نتیجه آن 75 درصد افرادی که از آنها پرسش شده بود با برقراری رابطه با آمریکا موافق بودند. این نظرسنجی به مذاق سید علی خامنه ای – که رأی خود را بر رای هفتاد و چند میلیون مردم ایران ارجح می داند – خوش نیامد و به حکم او عباس عبدی و حسین قاضیان بازداشت و در دادگاهی فرمایشی به چند سال زندان محکوم شدند. پس از آن نیز سید علی خامنه ای برای آن که به زعم خود برآن بحث نقطه پایان نهد، (نقل به مضمون) گفت کسانی که از رابطه با آمریکا حمایت می کنند یا ناآشنا به الفبای سیاست هستند یا بی غیرت!
چرخ ایام گذشت و چنان او را زیر خود خرد کرد که به اعتراف خودش با وساطت قابوس سلطان عمان مذاکره با آمریکا را به نام "نرمش قهرمانانه" قبول کرد تا بلکه از فشار کمرشکن تحریم های همه جانبه رهایی یابد و عملا پذیرفت که به گفته خودش هم نا آشنا به الفبای سیاست است و هم بی غیرت!
پایان غم انگیز این ماجرا که به برچیده شدن 70 درصد از سانتریفیوژها، رآکتور آب سنگین اراک، تعطیل تأسیسات فردو، فروش ذخیره اورانیوم غنی شده به روسیه و... انجامید و "برجام" نام گرفت را خود اصول گرایان "بدتر از قرارداد ترکمانچای" توصیف کردند.
اگر از همه این ماجرای دردناک – با همه زیان و خسارت های هنگفت و کمرشکن آن – یک درس می بایست گرفته می شد، چیزی جز این نمی بود که دشمنی و گردن کشی، راهی مناسب برای ملت ها در دنیای کنونی نیست و نمی توان ازسویی با همه دنیا درافتاد و به همه ناسزا گفت و ازسوی دیگر، برمبنای نیازهای مبرم جامعه با آنها به داد و ستد پرداخت.
دریغا که چنین درکی را نمی توان از سید علی خامنه ای انتظار داشت. هنوز مرکب امضای "برجام" خشک نشده بود که به اشاره او سرداران خشک مغز سپاه پاسداران به رجز خوانی های مسخره و نمایش موشک های میان برد و دوربرد خود پرداختند و حتی روی بدنه موشک ها به زبان های فارسی و عبری نوشتند: "اسراییل باید از صفحه روزگار محو شود"!
درپی این کارهای نابخردانه و تحریک آمیز، به گزارش خبرگزاری "آسوشیتدپرس" در 11 فروردین (30 مارس): «آمریکا و 3 متحد [اروپایی] آن خواستار نشست شورای امنیت شده اند، چرا که آزمایش های موشکی ایران را "بی ثبات و تحریک کننده" خوانده اند... این کشورها می گویند موشک بالیستیک میان برد شهاب-3 و موشک کوتاه برد قیام-1، توانایی حمل کلاهک هسته ای را دارند».
خبرگزاری "رویترز" هم نوشت: «آنها دراین نامه نوشته اند که آزمایش این موشک ها "مغایر" قطعنامه شماره 2231 شورای امنیت سازمان ملل و در "سرپیچی" از آن بود[ه است]».
در قطعنامه 2231 ازایران درخواست شده که هیچ فعالیتی در ارتباط با موشک های بالیستیک که "برای برخورداری از قابلیت حمل سلاح هسته ای طراحی می شود" صورت ندهد.
شورای امنیت سازمان ملل متحد روز 14 مارس (24 اسفند) آزمایش موشکی ایران را برسی کرد اما روسیه گفت که اینها ناقض قطعنامه 2231 شورای امنیت نیست و با تحریم های تازه مخالفت کرد.
درپی این روند، دبیرکل سازمان ملل – که بالاترین حد توانایی اش ابراز "نگرانی" است – نیز گفت که برنامه موشکی ایران باعث نگرانی شده، اما واکنش بین المللی نسبت به آن به تصمیم شورای امنیت بستگی دارد.
در ادامه جدل های لفظی غیرمستقیم بین علی اکبر هاشمی رفسنجانی و سید علی خامنه ای، هفته گذشته "صفحه رسمی پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی" در رابطه با مسئله موشک ها به نقل از او نوشت: «دنیای فردا دنیای گفتمان ها است و نه موشک ها». روز چهارشنبه 11 فروردین، سید علی خامنه ای در دیدار با جمعی از مداحان به پاسخگویی مستقیم به گفته هاشمی رفسنجانی پرداخت: «امروز هم روزگار موشک است و هم مذاکره... جمهوری اسلامی باید از همه ابزارها استفاده کند».
درمورد رابطه بین مذاکره و تحریم ها نیز خامنه ای گفت: «باید جوری مذاکره کرد که سرمان کلاه نرود، این که ما مذاکره می کنیم و روی کاغذ می نویسیم ولی تحریم ها برطرف نمی شود و تجارت راه نمی افتد، معلوم می شود که اشکالی درکار هست. در آنجا هم باید خود را قوی کنیم».
خامنه ای در سخنان خود ازاین هم فراتر رفت و مخالفان را به نا آگاهی یا خیانت متهم کرد: «کسانی که تنها از مذاکره سخن می گویند یا ناآگاه هستند یا خائن»!

رفسنجانی و خامنه ای می توانند تا دلشان می خواهد جدل و مناقشه کنند و باکی هم نداشته باشند که چه برسر مردم درمانده و پریشانی می آید که باید چوب ندانم کاری و جزم اندیشی های آنان را بخورند. اما، چه "روزگار گفتمان" باشد و چه "روزگار موشک" – یا هردو-، در یک چیز تردید نمی توان کرد و آن این است که به شهادت سیلی ها و تودهنی هایی که مردم ایران درهر فرصت و مناسبت به سید علی خامنه ای زده اند و با درس گیری از سرنوشت خودکامگانی چون صدام حسین، معمر قذافی و بشار اسد، روزگار بیش از آن که روزگار "گفتمان" یا "موشک" باشد، روزگار عبرت است!