نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

روایت شاهد عینی از قتل و خاکسپاری کسروی


به روز شده:  19:07 گرينويچ - جمعه 16 مارس 2012 - 26 اسفند 1390
مراسم خاکسپاری کسروی
مراسم خاکسپاری کسروی
ما می دانستیم و به ما اطلاع داده بودند که که فدائیان اسلام و مذهبیون مصمم به ترور کسروی هستند. کسروی نیز می دانست و این مطلب را چندبار با نامه یا شفاهی به مقامات بازپرسی تذکر داده بود. و ما هر بار که به بازپرسی می رفتیم آن قیافه ها را در راهروی جلوی بازپرسی می دیدیم که در بین شلوغی و ازدحام مراجعین رفت و آمد می کردند. آن روز پس از آنکه کسروی وارد اتاق بلیغ می شود حدادپور که مسلح بود در قسمت دست راست اتاقک و یزدانیان جلوی در ورودی مستقر می شوند.
برادران امامی با چند نفر از همدستان و توطئه کنندگان که در لباس‌های پاسبان نظامی و متفرقه در راهرو و جلوی در ورودی بازپرسی در میان جمعیت در رفت و آمد بوده اند، وقتی که از استقرار کسروی جلوی میز بازرس مطمئن می شوند، در یک یورش ناگهانی و حساب شده یزدانیان را که دارای جثه کوچکی بود به کناری پرتاب می کنند و یک نفر او را نگه می دارد، سید حسین امامی در یک دست اسلحه و در دست دیگر کاردی بزرگ، می خواهد از اتاقک کوچک عبور کرده وارد اتاق بازرسی م شود.
حدادپور که سرراه او نشسته به عجله بلند می شود که راه او را سد کند. امامی در این وقت در بین اتاقک و اتاق بازپرسی را باز کرده حدادپور کمر او را از پشت می گیرد. در حال این کشمکش، برادر بزرگتر، سید محمد که با طرح پیش بینی شده به دنبال برادر کوچک وارد اتاقک می شود با کاردی بلند از پشت سر چنان ضربه ای به پشت حدادپور می زند که به تشخیص پزشک قانونی چهار دنده حدادپور از بند جدا می شود و نوک کارد هم قلب حدادپور را می شکافد. دو ضربه دیگر از پهلو و گردن به حدادپور وارد می شود و گلوله ای نیز از شانه او وارد بدن او می شود که معلوم نیست از طرف برادران امامی شلیک شده و یا از طرف شخص سومی(گویا به اسم مستعار الماسیان) که از پشت سر برادر بزرگتر وارد اتاق شده بود. حدادپور را از پای درآوردند.
سیدحسین که پایش از چنگ حدادپور خلاص شده بود تیری از پشت به کسروی شلیک می کند، کسروی بلند می شود و از طرف راست میز بازرس می رود تا خود را در پناه میز قرار دهد که در حالیکه پشت صندلی واژگون شده بازپرس گیر کرده بود و دست راستش هچنان از جیب بغلی که اسلحه در آن بود بیرون نیامده بود، در اثر تیرهای پی در پی امامی و شاید آن دو نفر دیگر از پای در می آید. و آنگاه هر سه نفر خود را با کارد به اندام نحیف و تیرخورده او می رسانند و کاری می کنند که سلاخ‌های قصابخانه با گوسفند نمی کنند.
محمدعلی جزائری که آن روز در محل کانون بود خبردارم کرد. بلافاصله خودم را به دادگستری رساندم و یک راست به طرف اتاق بازپرسی شعبه ۷ که می دانستم کجاست رفت.
سراسر راهروی بازپرسی به اشغال نیروهای انتظامی و پلیس درآمده بود و هیچ رفت و آمدی در آن نمی شد. در اتاق بازپرسی شعبه هفت قفل شده بود و دو سرباز و یک پاسبان دادگستری جلوی آن ایستاده بودند و به کسی اجازه ورود نمی دادند. رفته رفته یاران کسروی از راه می رسیدند. یکی دو تن از اعضای خانواده کسروی و یکی از دامادهایش سراسیمه خود را به آنجا رسانده بودند. حدود ساعت سه بعد از ظهر نماینده پزشک قانونی و یک افسر شهربانی و دو سه نفر مامور دیگر آمدند و به چندتن از اعضای خانواده و یاران کسروی اجازه دادند وارد راهرو بازپرسی شوند. من یکی از آن ها بودم.
"بعدها دانستیم که طبق اطلاعی که از اداره آگاهی شهربانی و رکن ۲ ستاد ارتش به پزشک قانونی رسیده گروهی از بازاریان و متعصبین مذهبی آزادی قاتلین را که بازداشت شده اند را تقاضا دارند و گفته اند که اگر آنها را تا امشب آزاد نکنید ساختمان پزشکی قانونی و دادگستری را به آتش می کشیم که با جنازه آن ملاعین خاکستر شود."
به دستور افسر شهربانی پلیس دادگستری در را باز کرد. با وحشت و دلهره در جلو یک سرباز و پلیس بعد افسر و پزشک قانونی وارد اتاق شدند، بقیه به دنبال آنها. یکی دو نفر که جلوی ما بودند وضع اتاق بازپرسی و جنازه حدادپور را که جلوی در افتاده بودند دیدند، در همان اتاقک ورودی جلوی در روی صندلی افتادند و شیون آنها بالا رفت. و بعضی از ورود به اتاق منصرف شدند و افراد گریان و از حال رفته را کمک کردند و بیرون اوردند.
پس از بررسی مختصری از سردخانه پزشک قانونی وسائلی آوردند و جنازه های تکه پاره شده را به سردخانه بردند. وضع اتاق در ورود ما به این شکل بود. کف اتاق پوشیده از خون تازه و خشک شده. در و دیوار خونی. وقتی جنازه ها را بردند دستور دادند که اتاق شسته شود.
بیشتر اعضای خانواده و یاران کسروی که تا این موقع در دادگستری جمع شده بودند برای مشورت و تصیم گیری به محل کانون رفتند و من و چهار نفر از یاران و اعضای خانواده به دفتر پزشکی قانونی رفتیم. پژشک قانونی مشاهدات خود را نوشت و جواز دفن صادر شد. در این مدت مرتب بین پزشک قانونی و مقدمات شهربانی و حکومت نظامی و شاید نحست وزیر و وزیر دادگستری با تلفن گفت و گو می شد.
ما در راهرویی در همان نزدیکی در انتظار بودیم. حدود ساعت شش بعد از ظهر نماینده پزشک قانونی به همراه یک افسر شهربانی و یک افسر شهربانی و یک افسر فرمانداری نظامی به سوی ما آمدند. افسر شهربانی خطاب به ما گفت: جواز دفن صادر شده. جنازه ها را کجا می خواهید ببرید؟ و کجا می خواهید دفن کنید؟ ما که هنوز در بهت و ناباوری و تاثر بودیم توان تصمیم گیری نداشتیم. اما هنوز جمله او تمام شده نشده بود که یک نفر با عجله از دفتر آمد و صدایش کرد و به گوشه ای برد و آهسته با او گفت و گو کرد. سپس آن افسر هم به دفتر رفت تا با تلفن کسب تکلیف کند.( از کدام مقام؟ نمی دانم) و پس از چند دقیقه با حالتی افسرده آمد و گفت دستور داده شده و حتما جناز ها را تا امشب باید از اینجا بیرون ببرید. همه ما در بهت فرو رفته بودیم. چگونه؟ چرا؟ یکی از یاران افسر ما در حالیکه از شدت تاثر اشک می ریخت و می لرزید فریاد زد: "ما امروز صبح راهنما و برادر خودمان را صحیح و سالم آورده ایم و در کاخ ادگستری به شما تحویال داده ایم و حال شما به ما تکلیف می کنید جنازه پاره آن ها آنها را حتما تا شب از اینجا بیرون ببریم؟"
همه حاضران می گریستند. افسر پیام آور نیز سخت دستخوش تاثر شده بود، با احترام دوست افسر ما را کناری کشید و به زبان ترکی مطالبی به نجوا به او گفت.( ایشان هر دو همشهری کسروی و از اهالی آذربایجان بودند) بعدها دانستیم که به او گفته بود که طبق اطلاعی که هم اکنون از اداره آگاهی شهربانی و رکن ۲ ستاد ارتش به پزشک قانونی رسیده گروهی از بازاریان و متعصبین مذهبی آزادی قاتلین را که بازداشت شده اند را تقاضا دارند. و گفته اند که اگر آنها را تا امشب آزاد نکنید ساختمان پزشکی قانونی و دادگستری را به آتش می کشیم که با جنازه آن ملاعین خاکستر شود.
ما فقط نعره خروشان افسر همباور خود را شنیدیم که می گفت: به جهنم. بگذار این بیدادگستری بسوزد. بهتر که کسروی و حدادپور هم بسوزند و خاکستر شوند. ما جسم بیجان آنها را نمی خواهیم، ما زنده آن ها را می خواستیم و زار زار می گریست. به من گفت: بیایید بروید به فکر زنده ها باشیم. نماینده پزشکی قانونی کنار ملک نژاد رفت و گفته های افسر شهربانی را برای او باز گفت. پیرمرد با تاثر و لهجه شیرین آذربایجانی بلند بلند گفت: "کتابها، اندیشه ها و نوشته های او پیش ما است. جنازه اش را به مرده پرستان بخشیدیم" و به راه افتاد.
همه به کانون آمدیم. وسط حیاط بزرگ کانون همسر، فرزندان، دادمادها و نوه های کسروی و تعداد زیادی از همباوران او نشسته و ایستاده در سکوت و اندوه فررفته بودند. اولهای شب از اداره آگاهی شهربانی تلفنی شد و پس از آن بود که حدود ساعت ۸ بعد از ظهر دو مامور اداره آگاهی به محل کانون آمدند و با دوتن از یاران گفت و گوی کوتاهی کردند و رفتند. این دو هم در میان حاضران آمدند تا پیام آن دو مامور آگاهی را به همه برسانند: "در تلفن نخواستیم به شما بگوییم، چون مطلب کاملا محرمانه است. به علت تهدید طرفداران قاتلین، صلاح نیست جنازه ها در امامزاده ها به خاک سپرده شود. متولیان امامزاده ها هم گفته اند نه. امشب در تاریکی جنازه ها را به طور ناشناس به سر قبر ظهیرالدوله در شمیران منتقل می کنیم. با مقامات گورستان ظهیرالدوله هم صحبت کرده ایم گفته اند مانعی ندارد. بنابراین فقط چند نفر بدون هیچ تشریفات فردا آنجا حاضر باشند که ناظر به خاکسپاری جنازه ها باشند. خبر را به روزنامه ها هم ندهید.
بعضا از یاران معتقد بودند اصلاکسی نرود چون با توجه به مطالب کتاب صوفیگری، تدفین کسروی در آرامگاه صوفیه ناشایسته است و مغایر و مخالف با عقاید او. بالاخره پسر بزرگ کسروی، جلال، با مشورت با دیگر اعضای خانواده قرار گذاشت که فردا بی سر و صدا خودمان برویم تا ببینینم چه می شود؟
مراسم خاکسپاری کسروی
مراسم خاکسپاری کسروی
سر قبر ظهیرالدوله:فردا تا ساعت ۸ صبح در آرامگاه ظهیرالدوله، هیچ خبری نبود. من ساعت هفت و نیم به آنجا رسیدم. گورستان سوت و کور بود نه جنازه ای نه گوری و نه گورکنی. پیرمرد درویشی کمی دورتر از قبر ایرج میرزا بر سنگ قبری نشسته بود و زیر لب ذکری می خواند. من از میان قبرها به جنوب گورستان رفتم. عقب جنازه ها می گشتم. اتاقکی با در و پنجره بسته نظرم را جلب کرد. فکر کردم آرامگاه خصوصی کسی است. هنوز به ضلع جنوبی آن نرسیده بودم که متوجه پاسبانی شدم که کنار پنجره تکیه داده بود و در حال استراحت بود. خیلی خسته به نظر می رسید. صبح به خیری به او گفتم و پرسیدم: سرکار دو تا جنازه را اینجا نیاورده اند؟
خودش را جمع و جور کرد و جواب داد: درست نمی دانم اما چرا گمانم همانست که دیشب نصف شب آوردند و توی اتاق به امانت گذاشته اند. من خودم ندید مرا نگهبان گذاشته اند. جناب سروان ساعت ۸ می‌آیند. کلید پیش ایشانست. شما هم لطفا بروید آن طرف باغچه چون گفته اند کسی به اتاق نزدیک نشود.
در ساعت ۸ رفته رفته یاران و جمعیت زیادی از زن و مرد و عده ای از دانشجویان دانشگاه می آمدند و دورتر از اتاق می ایستادند. پاسبانان و نگهبانان دیگری هم آمدند. یک افسر شهربانی و شهردار تجریش و چند نفر کمی دورتر از ما صحبت می کردند. یک نفر از اعضای خانواده کسروی و دو تن از یاران ما به گفت و گوی آن ها فراخوانده شدند. آنها اصرار داشتند هر چه زودتر دو قبر برای آنها خریداری شود و جنازه ها هر چه زودتر دفن شوند و مردم متفرق شوند چرا که بیم برخورد و جنجالی می‌رفت. یاران ما با دفن جنازه ها در گورستان ظهیرالدوله مخالف بودند. مقامات شهربانی ماموریت داشتند و مصر بودند که این کار هر چه سریعتر انجام شود.
در این موقع جنازه ها که در پتو پیچیده شده بود از اتاق بیرون آورده شد و جلوی اتاق روی زمین قرار گرفت. چشمها به جنازه های سوراخ سوراخ و از هم شکافته دو انسان اندیشمند و فداکار خیره شده بود. همه در سکوت و ناباوری مطلق بودند. یک دقیه دو دقیقه و سه دقیقه از هیچ کس صدائی در نمی آمد . . . ناگهان فغان و شیون زنی از خانواده کسروی سکوت را در هم شکست. از آن پس بود که دیگران نیز با او همدردی و همراهی کردند.
سروان سیمنو بالای سر جنازه ها قرار گرفت، با صدائی رسا و گرم در اینباره گفتنیها گفت که همه را به تاسف و تفکر واداشت: تاسف به حال مردمی که با اندیشمندان و راهبران فکری وطنشان اینچنین رفتار می کنند و تفکر به آینده تاریکی که در انتظار ملتی است که نیکخواهان و دلسوزان جامعه را با چنین رفتار دژخیمانه ای از بین بر می دارد.
"سروان سیمنو بالای سر جنازه ها قرار گرفت، با صدائی رسا و گرم در اینباره گفتنی‌ها گفت که همه را به تاسف و تفکر واداشت: تاسف به حال مردمی که با اندیشمندان و راهبران فکری وطنشان اینچنین رفتار می کنند و تفکر به آینده تاریکی که در انتظار ملتی است که نیکخواهان و دلسوزان جامعه را با چنین رفتار دژخیمانه ای از بین بر می دارد."
محل دفن جنازه ها:مخالفت یاران و خانواده کسروی با دفن جنازه ها در گورستان ظهیرالدوله مامورین انتظامی را به تلاش و کنکاش واداشت. چرا که دستور داشتند که هرطور هست این جنازه های متلاشی را از جلوی چشم مردم بردارند. پس از گفت و گوی بسیار و با پادرمیانی شهردار تجریش و به راهنمائی یکی از کارکنان گورستان ظهیرالدوله قرار شد چند نفر از مامورین و یاران با متولی "امامزاده قاسم" شمیران که در سینه شمالی کوه البرز قرار دارد، گفت و گو کنند. گویا که یکی از مامورین هم جلوتر رفته بود و از طرف شهردار و کلانتری تجریش، از او خواسته بود که این کار را حتما سر و صورتی بدهد.
ما که به همراه مامورین به امامزاده قاسم رفتیم، متولی با آمادگی کامل و روی خوش گفت: "یک ساعت دیگر می توانید جنازه ها را بیاورید همه چیز آماده ست." من از او پرسیدم که آیا می توانم محل را ببینم با گرمی جواب داد: "با کمال میل، دنبال من تشریف بیاورید."
در بین راه نجواکنان و به زیرکی گفت: "وقتی به بنده امر شد این خدمت ناقابل را انجام دهم با اجازه شما صلاح ندانستم در گورستان عمومی امامزاده ترتیب این کار را بدهم. یک جای مرغوب و عالی پیدا کردم که گمانم شانس این سید اولاد پیامبر بوده است."از چرب زبانی او خوشم آمد خاصه که چنین راه حلی مورد علاقه و قبول ما هم بود. از راه باریکی که کنار یک جوی آب باریکتر ادامه داشت ما را به سرچشمه این آب برد. در سینه کوه، دور از آبادی چشمه کوچک آبی از سینه کوه بیرون می آمد. با چشم اندازی بر دره ای ژرف و بسیار زیبا. دو کارگر با مقدار زیادی سیمان و بیل و کلنگ مشغول کندن قبرها بودند. چون زمینی طویل و دراز و باریک و با پهنای کم بود قرار شد یک گودال به درازی قد دو نفر بکنند، و هر قدر هم مقدور باشد گودتر.
از شستشو و مراسم کفن و دفن از من پرسید گفتم که هیچکدام را لازم ندارند. بسیار زیرک و به کار خود وارد بود. گفت: "شهید که این چیزها را لازم ندارد. حق با جنابعالی است. به پاسبانی که همراه ما بود گفت: "سر کار بدو به جناب سروان و آقای شهردار بگو موافقت شد جا آماده است کنار چشمه آبک. جنازه ها را همانطور که گفتم از همان راه بیاورید. حدود ساعت ۱۱ جنازه ها را آوردند. محل دفن آماده بود. و تل بزرگی سیمان ماسه و سنگ آماده شده بود.
هر دو جنازه را با همان بدنهای پاره و خونین و سر و صورت شکافته در امتداد هم در آن گودال قرار دادند بطوریکه صورت متلاشی شده کسروی و حدادپور به طرف هم قرار داشت گویی به چشم و چهره هم نگاه می کنند.
با سیمان و خرده سنگهائی که از دل کوه بیرون آورده بوند گودال را پر کردیم و روی آن را صاف کردیم انگار نه انگار که در این مکان کنار چشمه آبک اتفاقی افتاده است. یکی از دانشجویان دانشگاه با گفتار گرم و تکاندهنده خود به یاران و خانواده کسروی دلگرمی داد و خطاب به خفتگان کنار چشمه آبک هم گفت:" جانفشانیهای شما بی نتیجه نخواهد ماند، و نسل آینده پیروزی عقل و منطق را بر جهل و تعصب، و چیرگی آزاداندیشی و روشن بینی را بر یکسونگری و تاریک اندیشی خواهد دید."
نمی دانم او امروز کجاست؟ و از آرزوهای دوران جانی خود نمونه تحقق یافته ای می بیند؟ اکنون که بلندیهای چشمه آبک را پوششی از خانه هایی از گل و سنگ و آجر و آهک و آهن و بتون و سیمان در خود گرفته است.

برگرفته از کتاب "قتل کسروی" نوشته ناصر پاکدامن

يادگاران عصرطلای امام !برای ما حد تعين نکنيد!

سعید امامی: فلاحیان به من دستور حذف سید احمد خمینی را داد

سعید امامی: فلاحیان به من دستور حذف سید احمد خمینی را داد در آستانه سالگرد درگذشت سید احمد خمینی، اوراقی از بازجویی تکان دهنده سعید امامی، معاون امنیتی وزیر اطلاعات وقت و از متهمین ردیف اول قتل های زنجیره ای منتشر می شود، که وی با اشاره به برخی انتقادات مرحوم سید احمد خمینی به وضعیت موجود گفته بود "متأسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را فلاحیان (وزیر وقت اطلاعات و عضو فعلی خبرگان) به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با فلاحیان به دیدار آیت‌الله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژه‌ای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا” حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت می‌کنند، رحم کرد."

 
به گزارش جرس، متن این بخش از بازجویی سعید امامی، و گوشه کوچکی از صدها صفحه و سند از قتل های زنجیره ای مخالفان و دگراندیشان، که دایره آن از سیاسیون، تا نویسندگان و هنرمندان و روحانیون و کشیشان را در بر می گرفت، به شرح زیر است:
"من از آغاز انقلاب تا به امروز سرباز گوش به فرمان نظام مقدس اسلامی و مقام ولایت بوده و هستم، هیچگاه بدون کسب اجازه و یا بدون دستورات مقامات عالی نظام کاری انجام نداده‌ام. هرچه را که به صلاح نظام و اسلام دانسته‌ام به عنوان پیشنهاد به مسئولانم ارائه کرده‌ام. من خود را گناهکار نمی‌دانم. کسانی که حذف شده‌اند، مرتد، ناصبی و محارب بوده‌اند. حکم مجازات آنها مثل همیشه به ما تکلیف شده است و ما آنچه کرده‌ایم اجرای تکالیف شرعی بوده است نه قتل و جنایت … حکم اعدام داریوش فروهر و پروانه اسکندری را به روال معمول همیشگی حجت‌الاسلام علی فلاحیان به من داد. احکام اعدام سایر محاربین قبلا” در زمان وزارت فلاحیان صادر شده بود. از مدتها پیش قرار بر این بود که عوامل مؤثر فرهنگی وابسته که توطئه‌ تهاجم فرهنگی را در ایران پیاده می‌کردند و جمعا” صد نفر بودند اعدام شوند.
حکم حذف 29 نفر از نویسندگان از مدتها پیش مشخص و احکام قبلا” صادر شده بود که در مورد 7 تن از آن عناصر احکام در دوره وزارت علی فلاحیان اجرا شده بود.
وقتی حکم اعدام فروهر به ما ابلاغ شد پرسیدیم که تکلیف احکام معطل مانده اعضای کانون نویسندگان چه می‌شود که حاج آقا دری نیز گفتند هرچه سریعتر اقدام شود بهتر است و این بار نیز مثل ماقبل انجام شد با فرق اینکه بجای ابلاغ از سوی فلاحیان امور از طریق حاج ‌آقا دری نجف‌آبادی هماهنگ می‌شد.» در جلد 16 پرونده صفحه 384 پرونده بازجویی سعید امامی نیز ، هنگامی که بازجو از امامی سؤال می کند که آیا اعدامها رویه امنیتی داشت و با حکم “حفظ نظام از واجبات است” انجام می‌شد یا حکمهای موضوعی نیز داشت ، سعید امامی پاسخی می دهد که شابد بتوان آنرا مهم ترین فراز بازجوئی‌های وی تلقی نمود. وی در جواب می‌گوید: « فلاحیان با وجود آنکه خود حاکم شرع بود، اما معمولا” و در موارد حساس احکام حذف محاربان را شخصا” صادر نمی‌کرد. او این احکام را از آیت‌الله خوشوقت، آیت‌الله مصباح، آیت‌الله خزعلی، آیت‌الله جنتی و گاها” نیز از حجت‌الاسلام محسنی اژه‌ای دریافت می‌کرد و بدست ما می‌داد. ما فقط به آقایان اخبار و اطلاعات می‌رساندیم و بعد هم منتظر دستور می‌ماندیم. مثلا” وقتی باخبر شدیم که حاج احمد آقا در جلسات خصوصی به مسئولان نظام و حتی به ولایت امر اهانت می‌کند. آنرا ارجاع دادیم و بلافاصله دستور آمد که همه رفت و آمدهای ایشان را زیر نظر بگیرید و از مکالمات و ملاقاتهای ایشان نوار تهیه کنید. ما هم بمدت یکسال همین کار را کردیم. متأسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را آقای فلاحیان به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با آقای فلاحیان به دیدار آیت‌الله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژه‌ای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا” حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت می‌کنند، رحم کرد."

ایران اسلام زده ، تجاوز ۱۴ نفر به یک زن، تجاوز یک مرد به ۶۰ کودک


تاریخ خبر: پنجشنبه 25 اسفند 1390 - کدخبر: 97976
  ایران اسلام زده ، تجاوز ۱۴ نفر به یک زن، تجاوز یک مرد به ۶۰ کودک article picture
 
دستگیری پیرمردی 60 ساله به اتهام تجاوز به بیش از 60 دختر خردسال در مشهد، یک پایان بندی هولناک برای سالی پر جرم و جنایت است که بارها از سوی مسوولان انتظامی به سالی آرام و ایمن تعبیر شده بود. فراخوان پلیس برای مراجعه خانواده‌های شاکی از پیرمرد منحرف و متجاوز ادامه دارد و هیچ بعید نیست افزایش تعداد قربانیان پرونده او، پرونده سال 90 را سنگین‌تر هم بکند. هر 20 روز، یک تجاوز پیرمرد مشهدی که از سوی روزنامه خراسان به "کفتار شهر" مشهور شد، 6 فرزند و 11 نوه دارد. سال 88 پیکانی خرید و به سراغ دخترکان دبستانی مشهد رفت. تاکنون بیش از 60 قربانی او شناسایی شده‌اند که همگی زیر 10 سال سن داشته‌اند و به نظر می‌رسد کودکان و خانواده‌های دیگری هم باشند که از روی ترس و یا حفظ آبرو تن به شکایت نداده‌اند. اما حتی اگر تعداد شاکیان در همین رقم ثابت بماند به این معنی است که پیرمرد تقریبا هر 20 روز یکبار به دختربچه ای تجاوز کرده است. او در نهایت توسط گروه هايي از ماموران زبده و آموزش ديده دستگیر شد. ماموران پلیس چند ماه قبل در همان استان 14 نفر را به جرم ربودن یک زن و تجاوز گروهی به او دستگیر کرده بودند اما با وجود همه قول‌های مسوولان عالی رتبه قضایی رسیدگی به پرونده این تجاوز گروهی به سال 90 قد نداد. در پرونده مشابه تجاوز گروهی به مهمانان یک باغ در خمینی‌شهر هم بلافاصله حکم اعدام برای 4 تن از متجاوزان صادر شد اما هیچ گاه اعلام نشد بر سر بقیه متجاوزان فراری و تحت تعقیب چه آمده است؟ در هردوی این حوادث هم انگشت اتهام به سوی خود قربانیان اشاره رفت؛ زن پرونده اول را از نظر اخلاقی فاسد معرفی کردند و زنان پرونده دوم را دارای لباس و رفتار تحریک کننده. اما مشخص نیست که با فراگیر شدن خبر دستگیری "کفتار شهر" مسوولان چه توجیهی برای این پرونده ارائه خواهند کرد. آمارها در تضاد با ادعاها وزیر کشور تاکید دارد که "در کشور ناامنی نداریم" و فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی به کرات از میزان امنیت در کشور ابراز رضایت کرده است. در اردیبهشت 1390 سردار احمدی مقدم با اعلام پایان دوره افزایش جرایم "ناشی از فضای فتنه سال 1388" از روند کاهشی جرایم خبر داد. اما در همان سه ماهه نخست سال 90 و به ازای هر 4 روز یک قتل در کشور رخ داد و تابستان با قتل فجیع یک دختر با 50 1ضربه چاقو روی پل مدیریت تهران آغاز شد. چندی بعد قتل ورزشکاری که قهرمان مسابقات مردان آهنین بود و صاحب عنوان "قوی‌ترین مرد ایران" به دست دو نوجوان به صدر اخبار رفت اما باز روایت‌های رسمی سویه های متفاوتی داشت. دی ماه این سال سردار اسماعیل احمدی‌مقدم، فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی که برای دیدار با علما و مراجع تقلید به قم رفته بود، به آیت‌الله جوادی‌آملی گزارش داد: "با تلاش نیروی انتظامی، قاطعیت قوه‌قضائیه و اجرای حدود و مجازات‌هایی را که بعضاً چندین سال بود معلق شده بود... وضع به صورت سابق برگشته و در برخی جرایم تا 80 درصد کاهش جرم داشته‌ایم." او با وجود اعتراف به افزایش "نافرمانی مدنی" در جامعه در پی انتخابات سال 88، ادعا کرد که امسال "همه روندها مثبت بوده" و همه جرایم و تخلفات کاهش پیدا کرده است. در همان روز اما مدیرکل اجتماعی و فرهنگی معاونت پیشگیری از وقوع جرم قوه قضائیه، آسیب‌های اجتماعی را "پاشنه آشیل نظام و چشم اسفندیار حاکمیت" توصیف کرد و از رشد 100 درصدی پرونده‌‌های قضایی خبر داد. اسدالله جامی به صراحت از تعبیر "سونامی اجتماعی" برای توصیف وضعیت موجود استفاده کرد. تنها شمارش تعداد جنایت‌های به قوع پیوسته پس از اعلام رضایت فرمانده پلیس و وجود مواردی مانند قتل 6 نفر از اعضای خانواده با تبر، تجاوز به دختران خردسال و... از وضعیت ویژه سال 1390 و یا حداقل عدم صحت ادعای کاهش جرایم خبر می‌دهد هرچند هیچ آمار مستند و قابل اتکایی نمی‌تواند افزایش خشونت در جامعه ایرانی را به اثبات برساند. ضمن اینکه خشونت تنها رفتارهایی مانند قتل و تجاوز را در برنمی‌گیرد و جنبه‌های بروزی مانند نزاع‌های خیابانی و یا خشونت کلامی شهروندان هم دارد. ریشه‌یابی یک بحران آخرین آمار رسمی منتشر شده درباره جرایم منجر به قتل در سال 1384 منتشر شد که وزارت کشور اعلام کرد: "استان سيستان و بلوچستان طي سال هاي 1375 تا 1381 با وقوع 8 قتل به ازاي هر صدهزار نفر جمعيت، بالاترين آمار وقوع قتل را نسبت به جمعيت استاني در كشور به خود اختصاص داده است." كرمان كرمانشاه، هرمزگان و ايلام رتبه‌های بعدی را در اختیار داشتند و استان تهران با حضور در میانه‌های این جدول، در سال 81 به ازای هر 100 هزار جمعیت 47.1 فقره قتل به خود اختصاص داده بود. بنا بر آمارهای موجود شاخص تعداد وقوع قتل به ازای هر صدهزار نفر جمعیت در ایران 3.5 تا 4.5 است در حالی که نرم جهانی آن 6.5 گزارش شده است. همین اختلاف رقم مورد استناد مسوولان دولتی برای کتمان بالابودن آمار خشونت‌ها قرار می‌گیرد اما سعید مدنی، یکی از آسیب‌شناسانی که در این حوزه تحقیق و پژوهش کرده است این گونه توضیح می‌دهد: "از یک سو در مقایسه با بسیاری از کشورهای منطقه وضع ما بدتر است مثلا در كشور همسايه ما تركيه كه جمعيتي مشابه جمعيت ما دارد، 2.9 قتل عمد در صد هزار نفر جمعیت گزارش شده است، در ازبکستان 1.2 قتل و در كشور افغانستان 3.9 قتل عمد در صدهزار نفر جمعیت. فقط پاکستان وضعیتی بدتر از ما دارد و در هر صدهزار نفر جمعیت در این کشور 6.8 قتل رخ می‌دهد. از سوی دیگر اگرچه بر اساس آمار رسمی میزان وقوع قتل در ایران کمتر از میانگین جهانی است اما در عین حال این شاخص طی سه دهه اخیر روند رو به افزایشی داشته است. یه عنوان مثال در سال 1380، به ازای هر صدهزار نفر جمعیت 2.5 فقره قتل گزارش شده در حالی که در سال 1387 همین شاخص به حدود 4.5 مورد قتل رسیده است. از این گذشته مشکل منحصر به قتل نیست این وضعیت در مورد مشکلات و جرایم دیگر هم ملاحظه می‌شود. مثلا بر اساس آمار رسمی تعداد پرونده های ضرب و جرح از 80 هزار در سال 1380 به حدود 95 هزار درسال 1387 افزایش یافته است. همچنین تعداد پرونده های تشکیل شده چاقو کشی از 3800 مورد در سال 1380به حدود 4200 پرونده در سال 1387 رسیده است.مطابق گزارش پزشکی قانونی طی 10 سال گذشته به طور متوسط هر 8 ساعت یک نفر با سلاح سرد کشته شده است و هر روز به طور متوسط 1600 پرونده نزاع تشکیل شده است." تنها سعید مدنی نیست که وضعیت جامعه ایران را از نقطه نظر بروز خشونت "بحرانی" می‌داند. مصطفي اقليما، رئیس انجمن علمی مددکاری اجتماعی ایران نیز با اذعان به افزایش میزان جرایم و خشونت‌ها در 10 سال اخیر، "فقر" را زيربناي تمام آسيب‌ها می‌داند و می‌گوید: "بيكاري جوانان نيز در افزايش خشونت بي‌تاثير نبوده است. بيكاري هدف و اميد به آينده و انگيزه را از جوانان مي‌گيرد واعتماد به نفس آنها را كاهش داده و آستانه تحمل آنها را کم می‌کند." دکتر حبیب‌الله پیمان هم در ریشه‌یابی میزان بالای آسیب‌های اجتماعی در جامعه ایران معتقد است: " تمامي اين بزه‌ها و آسيب‌ها يكي به فقر برمي‌گردد كه مانع از تأمين نيازهاي اساسي فرد از راه‌هاي مشروع و روابط هنجارمند مي‌شود و ديگري به خشونت و تجاوز به حريم شخصي فرد (مادي، رواني- عاطفي، اجتماعي، فكري). فرد براي تداوم روابط خود با اجتماع و محيط زيست بايد نوعي انسجام فكري داشته باشد، وقتي فضاي فرهنگي جامعه تيره مي‌شود، آزادي تبادل فكري براي بازسازي هنجارها وجود ندارد، هر نوع بيان شفاف عقايد و نظريات شخصي و جمعي با خشونت پاسخ داده مي‌شود و... ديگر فرد نمي‌تواند نظام ارزش‌ها و هنجارهاي خود را باتوليد كند و بنابراين دچار آسيب مي‌شود." پیمان توضیح می‌دهد: " وقتي كه حكومت با ارزش‌هاي جامعه مخلوط مي‌شود، هر گونه اشتباه حكومت به معنويت و اخلاق جامعه نيز آسيب‌ وارد مي‌سازد. يكي از روش‌هاي كاهش آسيب، كنترل است، كنترل نيز هم دروني است و هم بروني. يعني اگر نظارت بيروني (قوانين، احزاب آزاد، مطبوعات آزاد و...) در جامعه كم شود، آسيب‌ها بيشتر مي‌شود. كنترل دروني (وجدان) نيز در طول دوره‌ تربيتي فرد و در نتيجه‌ اجتماعي شدن در فرد پديد مي‌آيد. اين وجدان بر اساس هنجارهاي جامعه و خانواده شكل مي‌گيرد و براي سير بهنجار جامعه هر دو كنترل لازم است. كنترل بيروني در اثر تخريب نهادهاي نظارتي و عدم استقلال جامعه‌ي مدني از بين مي‌رود ولي كنترل دروني هنگامي آسيب مي‌پذيرد كه دين و اخلاق ابزار مراكز قدرت مي‌شوند." رضا کاظم‌زاده، روانشناس مقیم بلژیک صریح‌تر و شفاف‌تر در این زمینه سخن می‌گوید: " پارادایم جدیدی که با دولت آقای احمدی‌نژاد به وجود آمده، پارادایمی‌ست که من اسمش را می‌گذارم «امنیت در تضاد با آزادی». در مسأله‌ی اعترافات تلویزیونی، در مسأله‌ی بحران هسته‌ای، در مسأله‌ی امنیت اجتماعی و حجاب و غیره، همه جا حرف از ایجاد امنیت است. اما از طرف دیگر، در مقابل مسأله‌ی امنیت، مسأله‌ی آزادی را می‌گذارند. یعنی انگار باید مردم انتخاب کنند. می‌گویند اگر بخواهیم امنیت را برقرار کنیم، تا حد زیادی مجبوریم یکسری آزادی‌ها را حذف کنیم. از طرف دیگر، مهم‌ترین وسيله‌ی که آنها برای به وجودآوردن امنیت استفاده کرده‌اند، اِعمال خشونت بوده. مسأله‌ این است که چه هدفی دارند از این نمایش بیرونی‌ و جمعی خشونت؟" به اعتقاد او اعمال خشونت به عادی‌سازی آن منجر می‌شود: "وقتی شما در محیطی زندگی می‌کنید که مدام تحت وقوع خشونت قرار دارید، ذهن‌تان مدام سعی می‌کند وقوعش را پیش‌بینی کند؛ برای اینکه باید در همه‌ی لحظه‌ها در مقابلش آماده باشید. ولی وقتی این مدت طولانی شود، ذهن‌تان برای اینکه این تنش را در درونش کاهش دهد، حتی خواستار خشونت می‌شود."
نوشته:بهروز صمدبیگی ، روز
 

On Wednesday a resentful executive


On Wednesday a resentful executive director at Goldman Sachs publicized his last day with the company in an op-ed in the New York Times. Greg Smith had been with Sachs for nearly 12 years and in the op-ed the former executive said, "I can honestly say that the environment now is as toxic and destructive as I have ever seen it." Peter Schiff, president at Euro Pacific Capital, gives us his take on the brutal fallout of the op-ed.